صفحهٔ اصلی: تفاوت بین نسخهها
سطر ۱۶: | سطر ۱۶: | ||
− | {{فرمایش منتخب|عید مبعث | + | {{فرمایش منتخب|عید مبعث 3}} |
نسخهٔ ۶ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۰۴
فرمایش منتخب: امام موسی کاظم
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید، بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۱]
ائمه طاهرین (علیهمالسلام) عظماییت خودشان را فاش میکنند؛ آنوقت شما باید با عظماییت اینها شناخت ائمه (علیهمالسلام) را داشته باشید و دنبال کسی نروید. شما ببین امام موسیبنجعفر (علیهالسلام) چطور عظماییتش را افشا میکند! شخصی نزد پدرش امام صادق (علیهالسلام) آمده و میگوید: آقاجان! امامِ بعد از شما کیست؟ حجّت خدا بعد از شما کیست؟ ببین امام چطور او را راهنمایی میکند؟ میفرماید: برو سرِ گهواره! رفت و سلام کرد. اینجا آقا موسیبنجعفر (علیهالسلام) که به اصطلاح سه روز است در دنیا ظاهر شده، صحبت کرد و گفت: برو اسم دخترت را عوض کن! چرا ائمه (علیهمالسلام) را مثل پدر و مادرتان، خلق حساب میکنید؟! چرا معرفت در حق حجّت خدا ندارید؟!
حالا این شخص نزد امام صادق (علیهالسلام) برمیگردد و میگوید: آقا! اینطور به من گفت! امام میفرماید: برو به شهرتان و ببین چه خبر است؟ میگوید: چند وقت است که من از خانهام بیرون آمدهام و خبر ندارم؛ اما زنام حامله بود. وقتی به خانهاش برمیگردد، میبیند خدا به او دختری داده که اسمش را حمیرا گذاشتهاند. حمیرا اسم عایشه است، امام میگوید: چرا اسم دشمن ما را روی بچّهات گذاشتی؟! وای بر ما که دنبال دشمنانشان رفتیم و میرویم! وای بر ما که از دشمن خدا رزق میخواهیم! ادّعای مسلمانی هم میکنیم!
اگر شما قدری در این فکرها بروید، میفهمید که اگر بگویید ائمه (علیهمالسلام) در دنیا آمدهاند که به کمال برسند، توهین به ولایت کردهاید! اگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) خورشید را برگرداند، اگر میگوید یک نَفَسش افضل از عبادت ثقلین است یا یک ضربت شمشیرش افضل از عبادت جنّ و انس است؛ دارد به ما میگوید که دنبالش بروید تا سهام داشته باشید. مگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نمیگوید به عمل هر کسی راضی باشی، جزء او هستی؟ بیا جزء علی (علیهالسلام) بشو! بیا جزء ولایت بشو! اگر امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) در دنیا ظاهر شده، میخواهد خلقتی را به کمال برساند. خدا عمر و ابابکر را لعنت کند که نگذاشتند اینکار صورت بگیرد.[۲]
***
بار دیگر امام عظماییتش را فاش میکند: علیبنیقطین در دربار هارون نخستوزیر است؛ اما به امر موسیبنجعفر (علیهالسلام) است. حالا به مکّه آمده، از آنجا خدمت حضرت آمده؛ اما راهش نداد. گفت: یابن رسول الله! فدایت شوم، همهجا امرت را اطاعت کردم، من چه تقصیری کردم؟ گفت: برو رضایت ساربان [شترچران] را بیاور! تو در طوس بودی، این ساربان با تو کاری داشت، چرا اهمال کردی؟
آقایان اداریها! والله، شما فردای قیامت خیلی گیر هستید! چرا یکی که کُت و شلوارش نو هست، ماشینش مدل بالاست، کار او را راه میاندازی؟! کار مرا راه بینداز که چیزی ندارم! تو داری کار خدا را درست میکنی و راه میاندازی؛ یعنی داری امر خدا را اطاعت میکنی. چرا این کارها را میکنید؟! مگر اعتقاد به خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و قرآن ندارید؟! معصیت ولایتی همیناست.
آقا موسیبنجعفر (علیهالسلام) علیبنیقطین را راه نداد و گفت: چرا این ساربان که درِ خانهات آمد، به او اعتنا نکردی؟ گفت: یابن رسول الله! حالا چه کار کنم؟ میتوانم توبه کنم؟ گفت نه! شاهد عرض من این است که نمیشود توبه کرد؛ چون امام فرمود: باید بروی و رضایت او را کسب کنی. وای بر ما اگر فردای قیامت به ما بگویند که رضایت دوستان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را بیاورید! چه کار میکنیم؟! رفقای عزیز! بیایید دوستان علی (علیهالسلام) را مراعات کنید و رضایتشان را کسب کنید!
علیبنیقطین گفت: آخر من چطور بروم؟ طوس کجا و اینجا [یعنی مدینه] کجا؟! امام گفت: شتری سرِ قبرستان هست، سوار شو! تو را درِ خانه جَمّال میگذارد. سوار شتر شد، تا چشمش را هم گذاشت و نگذاشت، دید درِ خانه ساربان است. در را زد، ساربان بیرون آمد و یک دفعه وحشت کرد. گفت: نترس جانم! نترس! امامم مرا قبول نکرده، بیا پایت را روی صورتم بگذار! پا روی صورتش گذاشت، حالا که نزد امام آمد قبولش کرد. ببین، بیخود نیست که علیبنیقطین میشود. بترسید از آن روزی که امام قبولتان نکند!
والله، دنبال امام آمدن با باد و تکبّر نمیشود رفت! با خودخواهی و ریاست نمیشود رفت! همه اینها را دور بریزید! علیبنیقطین همینکار را کرد. مگر یک آدم عادی است؟! او نخستوزیر کسی است که میگوید: ای ابر! ببار! هر کجا بباری ملک من است! مؤمن باید فروتن باشد.
هارون که به ابر میگفت ببار! هر کجا بباری ملک من است! قدرت قلدری داشت؛ نه قدرت الهی! حالا کجا رفت؟! قبرش کجاست؟! بیایید تفکّر داشته باشید! آن کسیکه میخواهد تکبّر و خودخواهی و ریاستش را نشان بدهد، تودهنی میخورد.[۳]
***
شما در صحیفه سجادیّه نگاه کن! ببین امام چطور حرف میزند! به قرآن مجید قسم! امام سجّاد (علیهالسلام) «قدرة الله» است؛ قدرت همه عالم در قبضه قدرتش است؛ اما میگوید: «أنا عبد الذلیل»: خدایا! من در مقابل تو عبد ذلیلم! یقین دارد که خدا این قدرت را به او داده، میگوید: من عبد ذلیلم؛ خدایا! به من رحم کن! با خدا چطور حرف میزند؟ یاد من و تو داده است.
روایت داریم که شخصی هفتمو پیش هارون آورد و گفت: اینها موهای پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) است. گویا آقا موسیبنجعفر (علیهالسلام) تشریف داشتند. هارون گفت: یابن عمّ! آیا راست میگوید؟! حضرت فرمود: آتش بیاورید! آتش زلالی آوردند. حضرت یکی یکی موها را در آتش گرفت، پنج مو نسوخت، دوتا از موها سوخت. حضرت فرمود: این دوتا موی جدّم نبود! هارون به این شخص گفت: درست میگوید؟! او گفت: بله! آن دوتا را اضافه کردم که تعدادش زیاد شود؛ پس موی اینها هم نمیسوزد. امام سجّاد (علیهالسلام) برای من و تو دارد حرف میزند، میخواهد آگاهی به ما بدهد که اینقدر من، من نکنیم! چه کسی به تو قدرت داده؟ چه کسی اینها را به تو داده و تو را به اینجا رسانیده است؟ [۴]
***
حالا امام موسیکاظم (علیهالسلام) در بیابان آمده، میبیند چادری است که همه در آن گریه میکنند. زن و مرد و بچّه گریه میکنند. میپرسد: چه شده؟ میگویند: گاوی داشتیم که مُرده است. شیر به ما میداد، گاهی شیرش را پنیر میکردیم و به شهر میبردیم و میفروختیم و مایحتاجمان را تهیّه میکردیم.
امام یک اشارهای کرد و این گاو به اذن خدا بلند شد. همه آن خانواده یک دفعه فریاد کشیدند که وای عیسی آمده! عیسیبنمریم است! صدها عیسی فدای موسیبنجعفر (علیهالسلام) است! عیسی کیست؟! در آسمان چهارم نگهش داشتند؛ چون سوزن و نخ با خودش آورده بود. ای عیسوی مذهبها! بیایید عیسای ما را قبول کنید؛ یعنی علیبنابوطالب (علیهالسلام) که در «قاب قوسین أو أدنی»[۵] رفته و زانو به زانوی الهی است. نگویید مگر خدا زانو دارد؟! علی (علیهالسلام) امر خداست، مقصد خداست، همه چیز خداست.
حالا چطور این حیوان بلند شد و جان گرفت؟ خدا جان را به تمام ممکنات از چرنده و پرنده و آنچه در این خلقت است میدهد؛ وقتی آیه «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۶] نازلشد، این تسلیمیّت فقط مخصوص بشر نیست؛ بلکه کلّ ماورای خلقت باید تسلیم ولایت شوند. جانی که از این گاو بیرون رفته هم تسلیم امام است. امام به او امر میکند که چند وقت دیگر در نزد این بمان! همانطور که امام حسین (علیهالسلام) به زَعفر گفت: نَفَسهای اینها در قبضه قدرت من است یا وقتی حضرت زینب (علیهاالسلام) در دروازه کوفه گفت «اُسکُتوا!» نَفَسها در سینهها پیچید و دیگر نتوانستند تکان بخورند![۷]
***
یاد خیلی مهمّ است. آقا موسیبنجعفر (علیهالسلام) یک عمله داشت، در خانه امام کار میکرد؛ شب آنجا خوابید. قدری که از شب گذشت، دید موسیبنجعفر (علیهالسلام) کناری رفت و تا صبح با خدا مناجات کرد و گریه کرد. مناجات امام یک خلقت است، خود امام یک خلقت است.
حالا این عمله نزد موسیبنجعفر (علیهالسلام) آمد و گفت: آقاجان! من هر وقت بلند شدم، دیدم شما با خدا مناجات میکنید و گریه میکنید، خیلی من هم دلم میخواست مناجات کنم؛ اما خسته بودم. (رفقا! عملگی خیلی آدم را خسته میکند، خدا قسمتتان نکند! خدا شما را همیشه فرمانده قرار بدهد! بیایید فرمانده شوید! فرمان ببرید تا فرمانده شوید.)
امام موسیبنجعفر (علیهالسلام) به او گفت: تو ثوابی کردی که از عبادت من بالاتر است. گفت: آقا! من چه کردم؟ امام فرمود: بلند شدی آب خوردی و یاد لبتشنه جدّم، حسین (علیهالسلام) کردی و لعنت بر موکّلان آب فرات فرستادی. امام میخواهد اعلام کند که عبادت موجب محشوریّت با امام حسین (علیهالسلام) و اصحابش نمیشود، یاد موجب محشوریّت میشود. اینقدر این یاد مهمّ است که میگوید اگر برای امام حسین (علیهالسلام) گریهات نمیآید، تباکی کن! [یعنی خودت را به حال گریه بزن.] حالا میگوید اگر یاد امام حسین (علیهالسلام) باشی و یک لکّه اشک بریزی، اینقدر این اشک قیمت دارد که اگر آن را در جهنّم بریزند، جهنّم طوفان میشود؛ یعنی تعادل خودش را از دست میدهد؛ چونکه یاد آقا امام حسین (علیهالسلام) بودی.[۸]
***
شخصی بود که جمّال [شتردار] بود، شترهایش را به هارون الرشید قرض میداد تا مردم را به مکّه ببرد. این جمّال فکر میکرد این کاری که میکند معصیت نیست؛ چون سفر حجّ است و هارون دارد مردم را به زیارت میبرد. حالا امام موسی کاظم (علیهالسلام) به او رسید و فرمود: تو که عارف هستی، شناخت داری، چرا شترهایت را به هارون میدهی؟! ببین چه حرفی میزند؟ گفت: آقاجان! من که شترهایم را برای معصیت به او نمیدهم! او مردم را سوار میکند و به مکّه میبرد.
امام به او فرمود: تو حاضر هستی که هارون از سفر مکّه برگردد و شترهایت را به تو برگرداند و پولش را به تو بدهد؟! گفت: بله! امام فرمود: همینقدر که حاضر هستی هارون بماند، هر چقدر گناه کند، گردن توست و با او شریک هستی. یک وقت شما در یک تأسیسهای که صحیح نیست، کار خیری داری میکنی؛ اما با آنچه فساد در این تأسیسه هست، شریکی. من دلم میخواهد که شما شریک ظلمه نباشید، میخواهم با خدا و امام زمان (عجلاللهفرجه) و مؤمن شریک بشوید و از اینها بهره ببرید نه از ظلمه.
جمّال رفت و شترهایش را فروخت، سال بعد هارون کسی را نزد او فرستاد و گفت: شترهایت را برای سفر حجّ آماده کن! جمّال گفت: من آنها را فروختم. گفت: چرا؟ گفت: پیرمرد شدهام و خلاصه نمیتوانم آنها را اداره کنم. هارون گفت: نَفَس کس دیگری به تو خورده است؛ پس اگر ما ظالمی را تأیید کنیم، آنچه که گناه میکند به گردن ماست. [۹]
***
امام سجّاد (علیهالسلام) میفرماید: سنگی را دوست داشته باشی، با آن محشور میشوی؛ یا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میفرماید: هر کسی را دوست داشته باشی، با آن محشور میشوی. آقا موسیبنجعفر (علیهالسلام) دوستی داشت. یک روز با او راه میرفت، به او گفت: میدانی که فلانی چپی است؟! [یعنی جزء اصحاب شِمال است که نامه اعمالش به دست چپش داده میشود.] چرا با او نشست و برخاست داری؟! گفت: یابن رسول الله! آیه توبه برای چه کسی نازلشده؟ برای ما نازل شده، با هم هستیم و آخرش هم توبه میکنیم.
امام فرمود: یادت میرود که توبه کنی. گفت: من یادم میرود؟! گفت: آره! اسمت چیست؟ آنشخص اسمش را فراموش کرد و تا آخر عمر یادش نیامد. امام به او گفت: من بنده خدا هستم، به تو تصّرف کردم؛ بترس از روزی که خدا به تو تصرّف کند! [۱۰]
***
شخصی بود که بچّههای هارون الرشید؛ یعنی امین و مأمون را درس میداد. یک روز دید که هارون دارد گریه میکند! به او گفت: خلیفه! خدا خاطر شما را افسرده نکند، چه شده؟! ببین چقدر هارون خبیث بود! گفت: امروز پسر عمّم موسیبنجعفر حرفی به من زد که افسردهام و این افسردگی تا آخر عمْرم از من جدا نمیشود! گفت: حضرت به شما چه گفت؟!
هارون گفت: به موسیبنجعفر گفتم که آقا! تقدیر بچّههایم را به من بگو! گفت: ای هارون! بدان که اینها بعد از تو با هم دعوا میکنند. مأمون، امین را میکُشد و سرش را به درختی آویزان میکند و به مردم میگوید بیایید تُف به او بیندازید! همینجور هم شد. هارون قسم میخورد و میگوید که این کار میشود. ببین چطور میفهمد و میگوید این کار حتماً میشود! یعنی میفهمد که امام ماوراء را میداند. اصلاً چون ائمه (علیهمالسلام) ماوراء را میدانستند، خلفاء آنها را میکشتند که از ماوراء به مردم نگویند. [۱۱]
***
وقتی آقا موسیبنجعفر (علیهالسلام) به مکّه معظّمه مشرّف شد، قایم خانه خدا را گرفت و بهقول ما سخنرانی کرد. [قایم یعنی ایشان یک حدودی از کعبه را گرفت.] فرمود: ای مردم! بدانید این کعبه معظّمه خیلی شرافت دارد! هر کسیکه آنرا بسازد؛ یا تعمیر کند؛ یا به اینجا بیاید، چقدر اجر دارد! خیلی ایشان سفارش خانه خدا را کرد!
من عقیدهام این است که تمام عظمت اینخانه به واسطه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است؛ یعنی این خانه زایشگاه علی (علیهالسلام) است. بعداً فرمود: هر کسی توهین به یک مؤمن کند، انگار خانه خدا را خراب کرده است. [۱۲]
***
شخصی خدمت آقا موسیبنجعفر (علیهالسلام) آمد؛ شب بود. عرض کرد: یابن رسول الله! من همیشه این کهکشان فَلَک و آسمانها را میبینم؛ چقدر زیباست! امام فرمود: ای شخص! بدان همینجور که زیبایی آسمانها را میبینی، آسمان دارد به نور شیعیان ما زندگی میکند؛ یعنی آن نور، تجلّیاش بیشتر است. فقط جبرائیل، میکائیل، اسرافیل و عزرائیل میبینند؛ یعنی این چهار مَلَک مقرّب میبینند.
چرا اینها میبینند؟ تمام ملائکههای آسمان به غیر از ملائکههای مقرّب، توان نور شیعه را ندارند، اگر نور یک شیعه را ببینند رُبس میشوند. تمام این حرفها که ائمه طاهرین (علیهمالسلام) زدهاند، مال شیعههایشان است. چرا موسیبنجعفر (علیهالسلام) گفت نمیتوانند ببینند و رُبس میشوند؟! مگر موسی رُبس نشد؟! وقتی نور شیعه آخرالزّمان به کوه طور تجلّی کرد، موسی غش کرد و آن هفتاد نفر مردند!! من که بیروایت و حدیث حرف نمیزنم. [۱۳]
***
رفقا! من همیشه در فکر هستم که آگاهی شما زیاد بشود. کارها و عبادتهای مردم همیشه یک قدری روی خیال بوده. حسابش را بکنید که هارون بلند شده، به حجّ آمده، عدّهای را هم با خودش آورده؛ اما چهکار میکند؟ به مسجد النّبیّ میآید و به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: یا رسول الله! از تو عذر میخواهم، مملکت دارد دو دُرقهای میشود، من میخواهم این پسرت را چند روز در تحتنظر بیاورم، ببینید چطوری دارد حرف میزند؟! به حجّ آمده؛ اما خیالش چیست؟ میخواهد موسیبنجعفر (علیهالسلام) را بگیرد و به زندان ببرد. شما خیال نکنید آن هارون است. یک وقت میبینید که من هم هارون هستم، به چه خیالی آمدهاید؟!
حالا هارون دستور میدهد که حضرت را بگیرند. در ظاهر او را به زندان میبرد. یک اشخاصی که روی منبر مینشینند، روی منبر ولایت، اما ولایتشان القایی نیست، یک حرفهایی میزنند! یکی از این منبریها میگفت که دیدند سِندیبنشاهک از زندان با شلّاق بیرون میآید، آخر تو چه میگویی؟! غلط میکند آن شلّاقی که به موسیبنجعفر (علیهالسلام) بخورد! به کسیکه تمام خلقت در قدرتش و به امرش است! وقتی این حرف را زد، اینقدر من ناراحت شدم!
هارون، موسیبنجعفر (علیهالسلام) را به زندان برده؛ اما حضرت دارد عظماییت نشان میدهد، زندانبان میبیند که همیشه موسیبنجعفر (علیهالسلام) بیرونِ زندان است، میآید و میگوید: بابا! اینکه همیشه بیرون است. شما فکر کنید آقا موسیبنجعفر (علیهالسلام) که میگویید بیست و پنج سال در زندان بوده، چطور این بیست و پنج سال زن گرفته است؟! چقدر بچه دارد! امام که توی زندان نبوده است.
روایت بگویم که قبول کنید و امامتان را بشناسید. حالا زنِ مُغنّیه بهترین و زیباترینِ تمام زنان در آن زمان بوده، هارون به او پول میدهد و میگوید: به زندان برو! قدری برقص و بخوان! وقتی این زن از زندان بیرون آمد، دیدند دارد میگوید: «سُبّوحٌ قُدّوس ربّ الملائکة و الرّوح»، چه خبر است؟! گفت: دیدم باغهایی است که چشم روزگار به خود ندیده، امام یک نگاه به من کرد، دهانم بستهشد. ولایت در قلب این زن نفوذ کرد، حالا میگوید: «سُبوحٌ قُدّوس ربّ الملائکه و الرّوح.» رفقای عزیز! ببینید من دلم میخواهد که ما هم اینجوری ولایت را بشناسیم و ولایت در قلبمان نفوذ کند. هارون دستور داد که این زن را کشتند.
این حرفها را که میزنم، میخواهم نتیجهگیری کنم. حالا دید همینطور خباثتش دارد افشا میشود. دستور داد که موسیبنجعفر (علیهالسلام) را زهر دادند و برای حفظ خلافت و جانِ خودش دستور داد که موسیبنجعفر (علیهالسلام) را روی آن جِسر [پُل] گذاشتند، پلی بود که به آن «ریحانه» میگویند، از بس مردم گُل آوردند و آنجا ریختند. هارون «لعنة الله علیه» میخواست از شیعیان و دوستان موسیبنجعفر (علیهالسلام) امضا بگیرد که امام به مرگ خدایی مُرده و جانش عیب نکرده است. گفت؛ شیعهها بیایند و ببینند. همه آمدند و امضا کردند که به مرگ خدایی از دنیا رفته است.
والله، بالله، از موقعیکه به تکلیف رسیدم، عقیدهام همین است که امام مُرده و زنده ندارد. قبلاً به شما گفتم که ولایت نوشیدنی است! حالا در بین این جمعیّت یک نفر پیدا میشود که خدا ولایت را به او نوشانده؛ میگوید این حرفها چیست که میزنید؟! از خودِ امام میپرسیم. میآید به او سلام میکند، اظهار ادب میکند و میگوید یا امام المتقین! یا موسیبنجعفر! ما شهادت میدهیم که شما مُرده و زنده ندارید، آیا شما را زهر دادند یا به مرگ خدایی از دنیا رفتید؟ در بین این همه مردم، یک نفر امام شناس است. رفقای عزیز! بیایید ما هم اینجوری بشویم. حضرت دست مبارکش را بالا میبرد و میگوید «زهراً زهرا!» اینچه مُردهای است؟! والله! تو مُردهای و روحت مُرده است! چه دارید میگویید؟! چرا اینقدر اینها را پایین آوردید؟! چرا اینها را به مردم نگفتید تا امامشان را بشناسند و به مرگ جاهلیّت نَمیرند؟!
هارون دید همینطور دارد رسواتر میشود. نستجیرُ بالله بهاصطلاح جنازه را حرکت داد. حالا هم مگر دست از عنادش برداشته؟! آن زمان قبرستان دو جور بود: اعیان و اشراف در یکجا و آنهایی که فقیر بودند، در جای دیگر دفن میشدند. عدّهای پیش هارون آمدند و گفتند: ما که امر تو را اطاعت میکنیم، جزء اعیان هستیم؛ اما آن عدّهای که امرت را اطاعت نمیکنند، فقرا هستند؛ ما میخواهیم تاحتّی قبرستانمان هم جدا باشد. دستور داد که قبرستان اینها را جدا کنند.
حالا سلیمانبنداوود میبیند که یک جنازهای را دارند رُو به قبرستان اعیان میبرند؛ اما روی تختهپارهای گذاشتهاند، چهار نفر هم زیر این جنازه را گرفتهاند؛ یکی هم صدا میزند: «امامُ الرَّفضه»: مردم! این امام رافضیهاست. فوراً گفت: بروید ببینید این چه کسی است که او را دارند در قبرستان اعیان میبرند؟ وای بر ما و وای بر امید ما! حالا آمد و گفت که این موسیبنجعفر است.
فوراً سلیمان دستور داد که آنها را تنبیه کردند. کفنی که تمام قرآن به آن نوشته شده بود، به حضرت کردند؛ وقتی میخواستند موسیبنجعفر (علیهالسلام) را در بهترین جا به ظاهر دفن کنند، تا زمین را کَندند، دیدند که آنجا سردابهای است، جسم علیین امام را آنجا دفن کردند. سلیمان نامهای به هارون نوشت که من دیدم از برای خلافتت ضرر دارد که اینکار را کردم. [۱۴]
***
الآن شما حرف میزنید؛ اما امر امام زمان (عجلاللهفرجه) را اطاعت نمیکنید! امر امام زمان (عجلاللهفرجه) این است که اوّلاً سخی باشید؛ دوم اینکه سخاوتتان به دوستان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) برسد؛ سوم اینکه اهل دنیا نباشید. کدامیک از شما اهل دنیا نیستید؟! چرا امام زمان (عجلاللهفرجه) میآید به متقی سر میزند؟ چرا امام حسین (علیهالسلام) میفرماید: متقی وکیل من است؟ چرا امام رضا (علیهالسلام) به متقی میفرماید: برو مردم را راهنمایی کن؟ چرا امام موسی کاظم (علیهالسلام) به متقی میفرماید: حسین! غصّه نخور! حرفهایت را در جهان پخش میکنیم؟ چون امام به متقی نظر دارد، متقی هم نظرش با امام است. چرا نظر امام به شما نیست؟ چون شما اهل دنیا هستید. چرا اهل دنیا میشوید؟ چون میخواهید دنیا کارهایتان را تکمیل کند. [۱۵]
خدایا! ما مَست ولایت باشیم؛ نه مَست دنیا.
خدایا! روزی نیاید که ما از یاد امام حسین (علیهالسلام) و غدیر و رجعت؛ یعنی علی (علیهالسلام) و زهرا (علیهاالسلام) غافل باشیم.
دیگر ببینید
یا علی
ارجاعات
فرمایش منتخب: ابوطالب
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرتزهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشتهباشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۱۶]
حضرتابوطالب یک مرد عادی نبود، روایت است: ایمان ابوطالب از ایمان تمام مردم بیشتر است. همانطور که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) مظلوم است، حضرتابوطالب هم مظلوم است. چرا ابوطالب راجعبه نامگذاری فرزندان دیگرش، عقیل و جعفر چنین نکرد؟ ابوطالب خبر داشت. وقتی دیوار کعبه برای بار دوم شکافتهشد، فاطمه بنتاسد با فرزندی روی دستش، از خانهخدا بیرون آمد؛ فرزندش را به ابوطالب داد و گفت: نامی برای این فرزند بگذار! ابوطالب گفت: اسمش را باید پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بگذارد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هم فرمود: من در نامگذاری او بر خداوند پیشی نمیگیرم؛ اسم این فرزند را باید خدا بگذارد؛ چون مافوقِ امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) خداست. همه متحیّر بودند که ناگهان دیدند لوحی میان زمین و آسمان ظاهر شد، در آن لوح نوشته: خدا گفته که من «علی أعلی» هستم، اسم این فرزند را «علی» بگذار! کیست که اسمش را اینطوری بگذارند؟! وای به حال شما مردم آخرالزّمان که اسمهای تجدّدی روی بچّههایتان میگذارید! خدا اسم خودش را روی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) گذاشت. این مختص امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است؛ یعنی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در اسم، با خدا مشترک است. «اسمُالله» علی (علیهالسلام) است. این لوح، نقش علی (علیهالسلام) را دارد. از کوزه همان برون تراود که در اوست؛ یعنی خدا میگوید من علی (علیهالسلام) دارم؛ چون هر کسی علیِ مرا نخواهد، عبادت جنّ و انس کند، او را با صورت در جهنّم میاندازم. [۱۷]
من به قربان علی (علیهالسلام) بشوم! به قربان پدرش بشوم، شتران ابوطالب را غارت کردند، عدّهای هستند غارتگرند. ابرهه غارتگر است، ادّعای خلافت میکند. وقتی با سپاهش رفتند که خانهخدا را خراب کنند، شترهای ابوطالب را غارت کردند. ابوطالب آمد و گفت که من با ابرهه کار دارم. گفتند: ابرهه! کلیددار خانه با تو کار دارد. گفت: اجازه دهید که بیاید. وقتی ابوطالب پیش ابرهه آمد، به او گفت که بگو شترهای مرا بهمن برگردانند. ابرهه گفت: عجب مرد سبُک و پستی هستی! من خیال کردم که آمدهای امانِ خانه را از من بخواهی، شترهایت را میخواهی؟! ابوطالب گفت: غارتگر! خانه صاحب دارد، من صاحب شترهایم هستم، آنها را بهمن برگردان! ابرهه گفت: بروید شترهایش را به او بدهید! ابوطالب شترهایش را گرفت و برگشت. ای مردم دنیا! دارم به تمام دنیا میگویم که ولایت صاحب دارد، صاحب ولایت خداست. چرا تصرّف میکنید؟!
وقتی فیلها حمله کردند، یکدفعه خدا به این پرستوهای ریز یعنی اَبابیل امر کرد و گفت: بروید اینها را از پا درآورید! فوراً اَبابیل به بیابان جهنّم رفتند، (خدا قسمتتان نکند که ببینید، همانطور که بهشت هفتاد سال بویش میرود، جهنم هم هفتاد سال هُرم [یعنی حرارت] دارد.) اَبابیل رفتند و از آن ریگها آوردند و بهسر سپاهابرهه میانداختند. تا ریگها را میانداختند، از این طرفشان درمیآمد، به زمین میافتادند و میمُردند. [۱۸]
یا علی
فرمایش منتخب: عید مبعث 3
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرتزهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشتهباشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۱۹]
حالا بنا کردند با پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) مخالفتکردن و خیلی او را زدند. یکدفعه همه آنها جمع شدند، اینقدر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را زدند، پشت یکدیوار که آنجا بود، مثل خرابهای، او را انداختند و گفتند: مُرد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) یواشیواش بهقول ما یکخُرده به حال آمد و بلند شد، درِ خانه حمزه، عمویش رفت. (دو نفر بودند که عربها خیلی رویشان حساب میکردند: یکی آقا ابوالفضل (علیهالسلام) بود و یکی هم حمزه.) به او گفت: عموجان! حمزه گفت: از من چه میخواهی؟ گفت: ایمان بیاور! فوراً حمزه ایمان آورد. بلند شد و دست به شمشیر کرد، آمد و گفت: هر کسی با بچّهبرادرم اینکارها را بکند، با این شمشیر او را میزنم. خیلی از حمزه میترسیدند، اینها یکقدری ظاهراً دست برداشتند؛ اما آیا منافق دست برمیدارد؟ از ترس شمشیر حمزه دست برداشتند، نه اینکه واقعاً بپذیرند.
حالا همین مردم میگویند که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) مجنون و دیوانه است. یکنفر از عاصبنوائل سراغ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را گرفت. گفت آن بیعقبه را میگویی؟ منافق نیش میزند. حالا تا اینحرف را به او گفت، خدا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را دلداری داد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هیچکجا دلش نشکست، اینجا دید دارد زخمزبان به او میزند. پسر که ندارد و در ظاهرِ نبوّتیاش خیلی ناراحت شد! فوراً جبرئیل نازلشد: ای محمّد! چرا ناراحت شدی؟! خدا میفرماید: ای محمّد! من زهرا (علیهاالسلام) به تو دادم. من کسی را به تو دادم که آنها قدرش را نمیفهمند؛ فوراً خدا دلالتش داد.
حالا حرفم سر ایناست: چرا مخالفت میکردند؟ نمیتوانستند ببینند؛ یعنی یک کسیکه بچّهیتیم بوده، اینقدر خدا عظمت به او داده؛ اینرا نمیتوانند ببینند؛ چون آنها خدا را نمیشناسند، آخر چه کسی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را برانگیخته کرده؟ خدا. اینها بنا کردند مخالفتکردن و این مخالفتها ادامه داشت. اینها که تصفیه نشدهبودند، همینطور ادامه داشت. ادامهاش کجا بروز کرد؟ بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله). دیگر رودربایستی با رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) تمام شد، آنها میترسیدند که اگر کاری کنند، وحی نازل میشود که فلانی منافق است و رسوا میشوند؛ اما بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) در ظاهر نجات پیدا کردند.
حالا چهکار کردند؟ بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) جلسه بنیساعده درستکردند، طناب گردن امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) انداختند، زهرایعزیز (علیهاالسلام) را زدند و کشتند. ببین آنها این بودند، ما هم قربانتان بروم، بیشترمان باید اسلاممان رودربایستی نباشد. آره! فلانی میگوید: ما اگر بخواهیم اینکار را بکنیم، آن قوم و خویشمان میفهمد، آن همسایه میفهمد. تو مردمبین هستی نه خدابین؛ عزیز من! ما باید خدابین باشیم.
به تمام آیات قرآن! این اهلتسنّن محمّد محمّد کردند که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را کنار زدند و او را خانهنشین کردند. اگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را قبول دارند، باید امرش را اطاعت کنند. امر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است. کجا قبول داشتند؟!
از امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میپرسند: چرا در خانه نشستی؟ میگوید: مردم مرا نمیخواستند. آخر خواستنِ مردم هم شرط است، حالا جانم! حرف من ایناست: چه کسی رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) را قبول داشت؟ فقط چهار نفر با ولایت ماندند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بیستودو سال زحمت کشید، با تبلیغ، با امر خدا، با وحیجبرئیل؛ اما اینها اسلام، اسلام کردند، هفتاد هزار نفر هم طرف آنها رفتند و امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را تنها در خانه گذاشتند.
حالا یکروز امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) را در عالمرؤیا دید، به او گفت: من دیگر دنیا برایم تاریک شده؛ زهرایعزیز (علیهاالسلام) را زدند و کشتند و اینکارها را کردند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: علیجان! به آنها نفرین کن! مگر امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) گفت: خدایا! اینها را بکُش؟ نه! گفت: خدایا! مرا از آنها بگیر! مثل خودشان را به آنها بده! خدا هم علی (علیهالسلام) را از آنها گرفت و معاویه را به آنها داد. [۲۰]
بترسید از روزی که ما قدردانی از امامزمان (عجلاللهفرجه) نکنیم، خدا کسی را به ما بدهد که دشمن امامزمان باشد، ما باید تشکّر از امامزمان (عجلاللهفرجه) کنیم. تشکّر ایناست که امرش را اطاعت کنیم. «الحمد لله شکر ربّالعالمین» تمام شما دارید امر را اطاعت میکنید، فقط شکرانهتان کم است. [۲۱]
یا علی
فرمایش منتخب: ماهرجب
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرتزهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشتهباشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۲۲]
رفقایعزیز! این ماه، ماهرجب است. رجب یعنی متعلّق به امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) است. ماهشعبان را میگویند متعلّق به رسولاکرم (صلیاللهعلیهوآله) است و ماهرمضان متعلّق به خداست. [۲۳] خدا در قیامت میگوید: «أینالرّجبیّون؟» کجا هستند کسانیکه در ماهرجب عبادت کردند؟ بیایند من به آنها بهشت بدهم. ای کسانیکه پیرو علی (علیهالسلام) هستید! ای کسانیکه پیرو زهرا (علیهاالسلام) هستید! ای کسانیکه پیرو امام زمان (عجلاللهفرجه) هستید! ای کسانیکه پیرو این دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) هستید! هر چه به شما بدهم، حقّ شما را ادا نکردم؛ مگر فردوس. تازه فردوس که چیزی نیست، یک باغی است؛ اما این حرفها یقین میخواهد. این حرفها زدنش درستاست، یقین میخواهد. یقین آنهم عمل است. [۲۴]
چرا خدا میفرماید: «أینالرّجبیّون؟» رجبیّون بیایند! مگر ماهشعبان، ماهپیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نیست؟ چرا نمیگوید «أینالشّعبانیّون؟»: شعبانیّون بیایند؟ مگر ماهمبارک رمضان، ماهخودش نیست؟ چرا نمیگوید «أینالرّمضانیّون؟»: رمضانیّون بیایند! چرا میگوید «أینالرّجبیّون؟» صدایت میزند. اوّل، ماهرجب است. والله! ما مبنایش را نفهمیدیم. او را دارد صدا میزند، دارد میگوید: کجایند آنهایی که امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را اطاعت میکردند؟ کجایند آنهایی که «الیوم أکملت لکم دینکم»[۲۵] را قبول کردند؟ خدا امتیاز میدهد، میگوید: کسیکه از درِ امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) داخل رفته، بیاید تا من مزدش را بدهم.
هیچقدرتی توان ندارد مزدی که از درِ امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) داخل بشوی را به تو بدهد. هیچقدرتی به غیر از خدا توان ندارد که مزد ولایت را بدهد. چه کسی میتواند بدهد؟ تمام خلقت، تا حتّی انبیاء، کُمیتشان راجع بهولایت لنگ است. چرا ترکاولی دارند؟ پس خدا میگوید: «أینالرّجبیّون؟» ای کسانیکه از درِ علی (علیهالسلام) آمدید! ای کسانیکه محبّت علی (علیهالسلام) را داشتید! ای کسانیکه «الیوم أکملت لکم دینکم»[۲۵] را قبول داشتید و عمل میکنید؛ اینطرف و آنطرف نرفتید، بیایید تا من مزدتان را به شما بدهم! [۲۶]
حالا ببینید من چه میگویم؟ همینطور که خدا گفت: «أینالرّجبیّون؟» پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) هم میفرماید: «أنا مدینةالعلم و علیٌ بابُها». ماهرجب هم همین است، با تمام گلبولهای خونم این حرف را میزنم: این ماهرجب عین «أنا مدینةالعلم و علیٌ بابها» است. باید از این در؛ یعنی درِ امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) بیایید؛ از درِ رجب هم باید وارد بشوی؛ نه اینکه اینکار را بکنی، ثواب است؛ آنکار را بکنی، ثواب است. «أینالرّجبیّون؟» کیست که در ماهرجب، از درِ علی (علیهالسلام) وارد شدهاست؟ بیاید! من هر چه بخواهد، به او میدهم. اگر از این در آمدید؛ آنوقت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را قبول دارید، خدا را هم قبول دارید. اگر از این در نیامدید، آنها را مصنوعی و رودربایستی و ساختگی قبول دارید، شناسنامهای و اسماً قبول دارید. ما چهکار کنیم؟ چه بگوییم؟ [۲۷]
خدای تبارک و تعالی، فقیرخواه است. از آنجا میگوید: «أینالرّجبیّون»، از اینجا هم میگوید «أینالفقراء؟» به تمام آیات قرآن! خدای تبارک و تعالی از هیچکس تشکّر نکردهاست؛ از انبیاء، اولیاء و اوصیاء تشکّر نکرده، از علمای ربّانیّ و فقهاء تشکّر نکرده؛ البتّه فقهای واقعی نه قلّابی، فقط از فقراء تشکّر کردهاست. در قیامت به آنها میفرماید: ای فقرا! ببخشید! هر چیزی میخواهید، به شما میدهم. خدا به چهکسی گفته که هر چه میخواهید، به شما میدهم؟ فقط به فقرا گفتهاست. به چهکسی گفته؟ بهمن بگویید! شما که باسوادید، دبیر هستید، معلّم هستید، مهندس هستید، دانشمند هستید، بهمن بگویید! اگر نیست، جلوی دهانم را بگیرید! اما نمیتوانید بگیرید! قدرت ندارید؛ چونکه نیست.
حالا میگوید هر چه میخواهید، به شما میدهم. عذرخواهی هم میکند و میفرماید: من شما را فقیر کردم. (ببین چقدر خدا شما اغنیاء را میخواهد! خدا فروگذار نمیکند؛ هم فقراء را تأیید میکند و هم شما اغنیاء را، میگوید:) من میخواستم که اغنیاء به شما کمک کنند و سالم باشند. چقدر خدا شما را میخواهد! عزیز من! قربانت بروم، کجایی؟ [۲۸]
خدا روز قیامت به فقرای صابر ندا میدهد: «أینالفقراء؟» از آنطرف میگوید: «أینالرّجبیّون؟» کیست که در ماهرجب، کمک به مستضعفین کرده؟ کیست که صبر کرده و دستش را جلوی نامرد دراز نکرده است؟ به تمام آیات قرآن! از اوّل عمرم دستم را پیش هیچکس، تا حتّی پدرم دراز نکردم. آن دستی که جلوی کسی دراز نشود، زهرایعزیز (علیهاالسلام) با او مصافحه میکند. بهدینم! راست میگویم، اما بهدینم! شما هم باور نمیکنید. آن دست، دست خداست. مگر نمیگوید یکچیزی به یکی دادی، دستت را ببوس؟ چون خدا میگوید: آنرا بهمن دادی. کجا اینکارها را میکنید؟! ماهرجب گذشت و یک شاهی به مردم نداده است! همینجور، زُلزُل نگاه میکند. آخر این مالت را میخواهی چه کار کنی؟! [۲۹]
یا علی
اخلاق در خانواده 14
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۳۰]
«إنّ أکرمکم عندالله أتقاکم»[۳۱] شما که میخواهی ازدواج کنی، به مادر عزیزت بگو: یک نفر که تقوا دارد، برای من بگیر! باید راجع به او و خانوادهاش تحقیق کنی. مواظب باش که پدر زنت هروئینی و تریاکی نباشد، مگر نداری ننگ است؟! بیتقوایی ننگ است! بیولایتی ننگ است! یکی از بندهزادههای ما میگفت: یکی از همسایه ما، مادرش خلاصه به خواستگاری دختری رفت. آن پسر گفت: مادر! این دختر پدر و مادرش خوب هستند، فقط این دختر زشت است. مادرش گفت: پس زشتها را چه کسی بگیرد؟! گفت: همین زشت را برایم بگیر!
من به قربان این پسر بروم، به حضرت عباس خیر میبیند، خود حضرت زهرا (علیهاالسلام) تضمین کرده، تضمین دخترهای زشت را کرده. عزیز من! قربانتان بروم، فدایتان بشوم، ببین من چه میگویم؟ شما مقصدتان خدا باشد، زن که میخواهید بگیرید، باید بخواهید انسانسازی بکنید، اگر از انسانسازی تجاوز کنید، تجاوز به چه کردید؟ به تنظیم. [۳۲]
قبل از ازدواج تحقیق کنید! این بچّه خوب باشد، کارکُن باشد، باسواد باشد، با کمال باشد، انسان باشد، رفیقباز نباشد، تریاکی نباشد، دائیاش چه جور باشد؟ عمویش چه جور باشد؟ ریشهدار باشد، هفتاد، هشتاد، نود سال میخواهی با این شخص زندگی کنی. [۳۳]
زن خواستید بگیرید خانه مَهرش نکنید! اگر هر حرف مرا نشنیدید، این حرف را بشنوید! گرفتارتان میکند. الآن خانه مَهرش کرده، آمده به شوهرش میگوید: این خانه را میخری یا آن را بفروشم؟ میگوید: من پول ندارم! گذشت آنموقعیکه خانه مَهر میکردند. آنموقع خانمها خانهگی بودند، حالا بازاری شدند. اینقدر پُررُو است! چقدر چیز برایش آوردی، حالا میرود مَهرش را اجرا میگذارد، خانه را اجرا میگذارد، پول را میگیرد، همه را توی بانک میگذارد، نزول میخورد، حالا میگوید خدا و رسول به تو لعنت میکند. خودش را جهنّمی میکند. این زنها که اینجوریاند، اهل جهنّمند. [۳۴]
خانم! از امر ولایت ساقط نشو! امر شوهرت والله، امر ولایت است، بیا امر شوهرت را اطاعت کن! این چه سنگ تفرقهای است انداختی توی خودت که میگویی مَهرِ مرا بده؟! اگر خودت در اختیار ولایت بودی، خدا روزیات را میدهد، شوهرت نوکر توست خانم عزیز! میرود با عرق جبین پیدا میکند، به تو میدهد؛ تو حافظ داری! شوهرت حافظت است! چرا این کار را میکنی؟! [۳۵]
جوان عزیز! اگر زن گرفتی، حالا مرد شدی؛ باید عین امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) خیال کنی اصلاً زن در عالم به غیر از خانمت نیست. تو خانم! هم خیال کنی که دیگر مردی در عالم به غیر از شوهرت نیست. [۳۲]
ای دختر عزیز! ای جوان عزیز! همسرت از تو عکسبرداری میکند، میخواهد ببیند قابل هستی که هفتاد سال با تو زندگی کند. خانم! نگاه به دَرست نکن، اگر پیش پدر و مادرت، خودت را لوس میکنی، پیش همسر عزیزت لوس نکن! او دلش سرد میشود، الآن که به خانه میآید، بگو من دانشگاه بودم، فلانی درسش اینطوری بود، به او حسرت بردم، کوشش میکنم من هم مثل او بشوم.
چرا این همه زن و شوهریها به هم میخورد؟ تو زبانت جادوست! من هم به دخترها و هم به پسرها میگویم: بیایید امیدواری به هم بدهید! اگر شما الآن دلت یا سرت درد میکند یا اینکه سرگیجه داری، مبادا به شوهرت، به همسر عزیزت بگویی من میروم درس بخوانم، نمیتوانم درس بخوانم، فکرم اینجوری شده، او هم میگوید این ضعف اعصابی شده، این به درد من نمیخورد! [۳۶]
خانم عزیز! تو که مادرت را قبول نداری، این مادر دارد میگوید: دخترم به حرفم نیست! میگوید: من دیپلم دارم! خب این دیپلم را چه کسی به تو داده؟! مافوق دیپلم را چه کسی به تو داده؟! بیایید تفکّر داشته باشید، این خدیجه «سلام الله علیها» است هفتاد هزار مَلک به استقبالش میآید، مبارک باد به او میگویند! اما عایشه سیهزار حدیث از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) حفظ است. چرا اهل آتش است؟ این سواد دارد، چرا اهل آتش است؟! پس سواد نجاتدهنده بشر نیست، ولایت نجاتدهنده بشر است. [۳۷]
یا علی
ارجاعات
نگاه 28
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۳۸]
ما باید ملّت از ابراهیم داشته باشیم و غیرتمند باشیم. ابراهیم میخواهد زنش را از این شهر به یک جای دیگر ببرد، او را در صندوقی میگذارد و یکی دو تا سوراخ هم به آن میکند که بتواند نَفَس بکشد. حالا وقتی لب گمرک میآید، به او میگوید: این چیست؟ ابراهیم میگوید: این قاچاق است، هر چه بگویید، من میدهم؛ اما دست به صندوق نزنید! ابراهیم پولدار بود، علم کیمیا داشت. خبر به مَلِک [پادشاه] دادند که یک آدم فقیری آمده و نمیگذارد درِ صندوق را باز کنیم. گفت: او را با صندوقش، نزدم بیاورید! تا آورد و در صندوق را باز کرد، دید یک زن سیاه سوختهاست! (ناراحتیِ من این است که ابراهیم با این زن، خانه خدا را ساخته، اینقدر آفتاب به او خورده که دیگر سیاه است.) میفهمید من چه میگویم؟!
حالا مَلِک به او گفت: فلان فلان شده! میخواستی این زن را بکشی؟! تا این حاکم خیال خیانت کرد و رفت با او حرف بزند، لال شد. رفت به او دست بزند، روایت داریم، شاید آیه قرآن باشد؛ سه دفعه دستش خشک شد. ای باغیرت! آیا تو ملّت از ابراهیم داری که زنت را همه جا روانه میکنی؟! حالا خانمهای شما که در خانه هستند و خودخواه نیستند، میخواهند خودشان را حفظ کنند، خدا آنها را حفظ میکند. مگر کسی جرأت دارد به آنها نگاه کند؟! والله! خشک میشود. [۳۹]
اگر شما رنگ خدا بگیرید، نقش ولایت و امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را داشته باشید، نباید به زن مردم نگاه کنید. [۴۰] اگر نگاه به زن و بچّه مردم نکردید و چشمتان را حفظ کردید؛ حُبّ دارید؛ وگرنه خدای نکرده بغض دارید. [۴۱] باید بدانید بچّه مردم، ناموس خداست؛ نه ناموس تو. بالاتر از ناموس توست؛ ناموس خداست. باید با ناموس خدا، رفتار خدایی بکنید، نه رفتار شهوتی. [۴۲]
شما ببین آقا امام حسین (علیهالسلام) چه کار میکند؟ تا آخرین نَفَس، نگاهش به خیمهها و حرمش بود. تو هم باید اینطور باشی! تمام هوا و هوست برود کنار! تمام توجّهت به ناموست باشد؛ ناموست هم تمام توجّهش به تو باشد. اگر امام حسین (علیهالسلام) میگوید: قبر من در دل دوستانم است؛ یعنی این. حالا شما حسابش را بکن! امام حسین (علیهالسلام) چه کار کرد؟ تا آخرین نَفَس نگاهش به خیام حرمش است، خدا حرمله را لعنت کند! آقا امام حسین (علیهالسلام) تیر سه شعبه به قلبش خورده، در ظاهر افتاده، ابنسعد میگوید: حسین «غیرة الله» است، اگر خدعه کرده، بروید رُو به خیمههایش! امام حسین (علیهالسلام) سرِ پا با زانو بلند شد و فرمود: «یا شیعیان أبوسفیان! دینُکم دینارُکم»: شما که دینتان را برای دینار دادید، آخر آن حَمیّت و غیرتتان کجا رفته؟! شما با من جنگ دارید، کجا رُو به حرم رسول الله میروید؟! [۴۳] حالا خانم عزیزش، رُباب هم به او پاسخ داد، روایت داریم: وقتی امام حسین (علیهالسلام) شهید شد، تا آخر عمرش سر قبر امام حسین (علیهالسلام) گریه کرد. بنیاسد رفتند چادری آوردند، خیمهای برایش زدند؛ تا آخر عمرش آنجا نشست. [۴۴]
باید تمرین کنید؛ من تا حتّی به مَحرم خودم هم نگاه کامل نمیکنم؛ به اینها که مَحرم هستند. والله! در تمام گلولههای خون من این است که نگاه به غیرِ خدا کردن، پشت به ولایت کردن است؛ چون عظمت آن را از عظمت امر بالاتر میدانی. [۴۵] اگر نگاه کردی به آنجا که خدا راضی نیست، امرت را به شیطان فروختی. عقیده ولایتیام این است که گناه چیزی نیست، آن پشتکردنی که به ولایت میکنی، گناه است. آن که ولایت را نمیبینی، گناه است. آن خیلی گناه بالایی است، آن توهین به ولایت است! [۴۶]
اگر احتیاج به نگاه غیر ولایت داشته باشی، مشرک هستی؛ اما توجّه نداری، یک نگاه کردی، یک خیال و فکر باطل کردی و دنبال خلق رفتی، تمام زحمات عمرت را از بین میبری. اگر نگاه ناجور به کامپیوتر جهانی کنی، تو را تکذیب کرده است؛ اما اگر نگاه نکنی، تو را تأیید کرده است. [۴۷] هر کتابی را نگاه نکنید! تو وقتی آن کتاب را رفتی دیدی که در ولایت به او عنایت نشده و یک چیز گفته، به او بدبین میشوی. من نمیخواهم که تو به آن عالِم بدبین شوی. [۴۸]
یا علی
ارجاعات
- ↑ پرچم امر و پرچم من 78 (دقیقه 13) و یاد 81 (دقیقه 5)
- ↑ سخنرانی پرچم امر و پرچم من 78 و فلسفه 77
- ↑ سخنرانی پرچم امر و پرچم من 78 و سواد و تفکر و تذکر احکام؛ یقین
- ↑ سخنرانی لا اله الا الله
- ↑ (سوره النجم، آیه ۹)
- ↑ (سوره الأحزاب، آیه ۵۶)
- ↑ سخنرانی پرچم امر و پرچم من 78 و ماهمبارک رمضان و شبقدر 78
- ↑ سخنرانی یاد
- ↑ سخنرانی اقتصاد 79 و کامپیوتر جهانی - جلسه اول و شرط احسنالخالقین شدن؛ اطاعت ولایت و بیزاری از دنیا
- ↑ سخنرانی دادگاه ولایت
- ↑ سخنرانی تشخیص صنایع و تشخیص توحید 84
- ↑ سخنرانی ناراحتی از حرف خلق 74
- ↑ سخنرانی اصحابیمین 1 77
- ↑ سخنرانی ولایت امر خداست؛ سر الله و علی، حقیقت قبله است و عقاید 77
- ↑ کتاب امامزمان با متقی
- ↑ امیرالمؤمنین را بهتر بشناسیم 90 (دقیقه 13) و حج 80 (دقیقه 48)
- ↑ امیرالمؤمنین را بهتر بشناسیم 90 و کتاب انتقاد (محبت امیرالمؤمنین، نجات بشریت) و جامع ولایت و افشای ولایت
- ↑ حج 80 و مشهد 92 - جامعه
- ↑ عید مبعث ۸۹ (۱۰ دقیقه)
- ↑ عید مبعث 89
- ↑ ثواب هزار ماه مزد ولایت است 83
- ↑ یتیم آلمحمّد (دقیقه ۲۲ و ۶) و أینالرّجبیّون (دقیقه ۱۲) و عنایت پنجتن به شیعه ۹۰ (دقیقه ۱۷)
- ↑ تمام انبیاء، مبلّغ ولایت هستند 76
- ↑ یتیم آلمحمّد 78
- ↑ ۲۵٫۰ ۲۵٫۱ (سوره المائدة، آیه 3)
- ↑ شناخت ولایت، أینالرّجبیّون 76 و خلقپرستی و فامیلپرستی 86
- ↑ یتیم آلمحمّد 78 و تمام انبیاء، مبلّغ ولایت هستند 79
- ↑ عنایت پنجتن به شیعه 90
- ↑ سیزدهرجب 93
- ↑ تنظیم و تزویج ۸۳ (دقیقه ۳۵) و ولایت و خانواده ۷۷ (دقیقه ۴۱)
- ↑ (سوره الحجرات، آیه 13)
- ↑ ۳۲٫۰ ۳۲٫۱ تنظیم و تزویج 83
- ↑ حضرت خدیجه 77
- ↑ نیمه شعبان 87
- ↑ میلاد صاحب الزّمان 83
- ↑ ولایت و خانواده 77
- ↑ سواد 76
- ↑ شناخت امام ۸۸ (دقیقه ۲۳) و اخلاق در خانواده، من نداشتن ۷۵ (دقیقه ۵۶)
- ↑ شناخت امام 88
- ↑ افشای ولایت
- ↑ عاشورای 84
- ↑ جلسه ولایت؛ 12 فروردین 97
- ↑ شیعه شفاعتکُن است 83
- ↑ اخلاق در خانواده، من نداشتن (خانواده) 75
- ↑ کامپیوتر الهی و کامپیوتر جهانی 80
- ↑ کامپیوتر جهانی 80، جلسه دوم، اشیای خلقت
- ↑ کامپیوتر جهانی 80، جلسه اوّل
- ↑ ولایت در خلقت کفو ندارد 80