السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرتزهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشتهباشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
محتویات
حضرتزهرا، فدایی ولایت[۱]
زهرایعزیز (علیهاالسلام) یک خلقت است؛ اما حمایت از ولایت میکند؛ چونکه ولایت مقصد خداست. روزی پدرش، رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: علیجان! عمر و ابابکر حقت را غصب میکنند، اگر چهلنفر با تو بودند، حقت را از آنها بگیر. ببین خدا نفر میخواهد، ولایت هم نفر میخواهد. آن ولایتی که نَفَسهای خلقت در دستش است، حرف دیگری است. کسانیکه میگویند علی (علیهالسلام) در خانه نشست، بیخود میگویند. کسی نمیتواند امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را در خانه بنشاند؛ اما در ظاهر نشست. چرا؟ دید دیگر فایدهای ندارد، اینمردم سزایشان عمر و ابابکر است. از حضرت سؤال کردند: چرا در خانه نشستی؟ فرمود: مردم مرا نمیخواستند. امروز هم اغلب مردم، ولایت واقعی را نمیخواهند. چرا؟ ولایت امر دارد، میفرماید: نگاه به زن مردم نکن، خیانت نکن، نزول نخور، غشمعامله نکن، منافق نباش، رئوف باش، سخاوت داشتهباش، حیا داشتهباش، شرف داشتهباش، انصاف داشتهباش، عدالت داشتهباش، دست بیچارهای را بگیر، هر چه برای خودت میخواهی برای دیگران هم بخواه، شب که میشود کینه برادر مؤمن را از دلت بیرون کن؛ آنوقت تا صبح، برایت عبادت نوشته میشود؛ حالا من میخواهم آزاد باشم، خب میگوید برو، او هم تو را آزاد میگذارد؟!
حالا که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را در خانه نشاندند، مگر حضرتزهرا (علیهاالسلام) ساکت شد؟! تمام فکرش اینبود که عمر و ابابکر پیش نروند، وقتی امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) پیش برود، تمام عالم پیش میرود. با اینکه پهلو و دستش شکسته، صورتش نیلی و داغ فرزند دیده، به حضرتامیر (علیهالسلام) فرمود: علیجان! الاغی تهیه کن تا من بروم مهاجر و انصار را دعوت کنم، اینها کسانی هستند که عمری پیش پدرم بودهاند، شاید چهلنفر درست شوند. حضرت میخواست پایهگذاری اسلام بیعلی نباشد، میخواست محدوده بهوجود بیاید، مجلس ولایت را درست کند، اما هیچکس نیامد، فقط آن چهار نفر آمدند. حالا حضرتزهرا (علیهاالسلام) به عالمیان اعلام کرد که من جانم را فدای امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) میکنم. تا وقتیکه اینها جسارت به ولایت نکردهبودند، کافر حربی نبودند، خدا اینها را کافر اعلام نکرد؛ اما وقتیکه زهرایعزیز (علیهاالسلام) را زدند، حضرت محسن را کشتند و طناب گردن امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) انداختند، خدا یکدفعه آنها را افشا کرد و گفت: بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) کافر شدند؛ چون جسارت به ولایت، به امر خدا و مقصد خدا کردند، اینها کافرِ به ولایت شدند.
تا حتی روایت داریم: حضرتزهرا (علیهاالسلام) با الاغش درِ یک خانهای رفت، پسری بیرون بود، دید پدرش با حضرتزهرا (علیهاالسلام) صحبت میکند و حرف میزند؛ اما یکمرتبه حضرت سرِ الاغش را برگرداند که برود. آن پسر گفت: بابا! چهکسی بود؟ گفت: زهرا بود. گفت: چهکار داشت؟ گفت: آمدهبود که ما را دعوت کند که خلاصه بیایید طرف علی، یعسوبالدین، حجتخدا، امر خدا، تا حقش را بگیریم. آن پسر به پدرش گفت: بابا! به او چه گفتی؟ گفت: من گفتم که ما کاری به اینکارها نداریم. گفت: بابا! والله! تا آخر عمرم، تا زندهام با تو حرف نمیزنم! چرا طرف حضرتزهرا (علیهاالسلام) نرفتی؟! آن پسر تا وقتیکه زنده بود با پدرش حرف نزد. قربان این پسر بروم! خدا برای هر چیزی در این عالم، یک کسی را برانگیخته میکند که فردایقیامت برای ما حجت باشد. [۲]
معرفت را باید از حضرتعلی (علیهالسلام) و حضرتزهرا (علیهاالسلام) بخواهی، یکنظر به تو بکند و در قلبت بریزد. آرام باش! برو شب و نصفشب به حضرتزهرا (علیهاالسلام) متوسل شو، یک اشکی بریز و بگو: زهراجان! دل مرا باز کن، زهراجان! چشم مرا عالمبین کن، زهراجان! ایرادیها را از قلب من بیرون کن. زهراجان! این وسوسهها را از من بگیر، اگر نگرفت. خدا آقایخوانساری را رحمت کند! بنا کرد زحمتهایی که در دنیا هفتاد سال، هشتاد سال کشیده را بگوید، بعد گفت: تمام اینها نابود است، محبت زهرا (علیهاالسلام) باقی است. خوانساری! چه آوردهای؟ محبت زهرا (علیهاالسلام) را. خدایا! به ما هم بِده، ما هم محبت زهرا (علیهاالسلام) را در قیامت ببریم تا امامزمان (عجلاللهفرجه) ما را تحویل بگیرد، تا خدا ما را تحویل بگیرد. اصلاً امامزمان هم به اجازه مادرش زهراست، امامحسین (علیهالسلام) هم به اجازه مادرش است. بالاتر ببرم؟ امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) هم به اجازه زهراست، حضرتزهرا (علیهاالسلام) هم به اجازه آنهاست، آنها یک نور هستند، یکی هستند، با هم نجوا میکنند، همه آنها یکی هستند. [۳]
نجوای حضرت زهرا با امیرالمؤمنین[۴]
رفقایعزیز! من از شما خواهش میکنم، تمنّا دارم یکقدری روی عناد فکر کنید! عناد چیز خطری است، من راجع به عناد اعلام خطر میکنم. والله! اگر شما مواظب این عناد نباشید، خدشه به ولایت میخورد. یک خدشههایی است که جبرانپذیر است؛ اما یک خدشههایی جبرانپذیر نیست. اگر کسی زنا کند، ولایتش قطع میشود؛ اما توبه میکند، وصل میشود. یکوقت میبینی که عناد جوری است که دیگر نمیشود توبه کرد؛ عناد بهغیر از گناه و معصیت است. شما ببین قومهایی را که خدای تبارک و تعالی عذاب کرد؛ یا شهرهایی که زیر و رو شد، میگوید که اینها را به عذاب مبتلا کردم؛ اما اینها جزء طاغوت نیستند.
این دو نفر عناد داشتند که جزء طاغوت هستند. ببین این دو نفر چقدر متوجّه بودند و یقین داشتند که زهرا (علیهاالسلام) حبیبه خداست، یقین داشتند که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید اُمّاَبیهاست، یقین داشتند که زهرا (علیهاالسلام) عصاره خلقت است؛ اما چرا زهرا (علیهاالسلام) را کشتند؟ چرا او را زدند؟ عناد داشتند. میخواستند به مقصد خودشان برسند.
روایت صحیح داریم: بعد از اینکه آن جنایت هولناک را کردند، زهرایعزیز (علیهاالسلام) را زدند، دستش را شکستند، صورتش را نیلی کردند، پر و بالش را در ظاهر شکستند، پر و بال علی (علیهالسلام) را در ظاهر شکستند، به مقصد خودشان رسیدند، حالا علی (علیهالسلام) گریه میکند. زهرایعزیز (علیهاالسلام)، اشکهای علی (علیهالسلام) را پاک میکند. چرا علی (علیهالسلام) گریه میکند؟ والله! از خجالت زهرا (علیهاالسلام) گریه میکند. میفهمد زهرایعزیز (علیهاالسلام) بهواسطه علی (علیهالسلام) آمده که محسنش سقطشده، بهواسطه علی (علیهالسلام) صورتش نیلی شده، بهواسطه علی (علیهالسلام) بازویش شکستهاست. علی (علیهالسلام)، خجالت از زهرا (علیهاالسلام) میکشد و گریه میکند؟ چرا ما نمیفهمیم؟
مگر آقا ابوالفضل (علیهالسلام) پسر امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) نیست؟ میگوید: برادر! من را به خیمه نبر! یک عدّهای از منبریها میگویند: آقا ابوالفضل (علیهالسلام) گفت من خجالت میکشم. نه والله! سکینه گفته برو آب بیاور! رقیّه گفته آب بیاور! حالا دستهایش جدا شده، سرش شکستهاست. آقا ابوالفضل (علیهالسلام) میگوید: آنها خجالت میکشند. چرا؟ میگوید: آنها بهمن گفتند برو آب بیاور! حالا من که اینجور شدم؛ آنها خجالت میکشند؛ برادر! من را به خیمه نبر!
حالا زهرا (علیهاالسلام) دارد اشکهای علی (علیهالسلام) را پاک میکند، میگوید: علیجان! پدرم رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) گفت؛ مظلومی را نوازش کنی، ثواب دارد. آیا از تو مظلومتر در عالم هست؟ [۵]
عمر و ابابکر، اول عناددار[۶]
عزیزان من! برایتان روایت نقل میکنم: زهرایعزیز (علیهاالسلام) بیرون بود، توی خانه آمد، دید امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) زانوهایش را در بغل گرفته، گفت: علیجان! چه شد آن قدرت و زور و بازویت که درِ خیبر را گرفتی و هفتقلعه را روی هم ریختی؟ چه شد آن ضربه شمشیری که به عمرو بن عبدود زدی؟ تمام شجاعان عالم از کیاست و شجاعت تو میترسیدند! چه شده؟! ببین امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) چه میفرماید؟ در همینموقع مؤذّن اذان گفت، موذّن گفت: «أشهد أن لا إله إلّا الله، أشهد أنّ محمّداً رسولالله» امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) فرمود: زهراجان! میخواهی این اسم باقی باشد؟ گفت: بله! گفت: من و تو باید صبر کنیم، اینها میخواهند این اسم را بردارند.
رفقایعزیز! بفهمید که عمر و ابابکر چه کسانی هستند؟ حالا تا یکی میگوید اینها برادر ما هستند، اینطور صلاح است، آخر چه صلاحی است؟ گول نخورید! این دو نفر اصلاً میخواستند اسلام و دین و دیانت را از بین ببرند. چرا زیر بار ایمان نرفتند؟ چرا گفتند: «حسبنا کتابالله»: کتاب خدا ما را بس است؟ چرا ایمان را قبول نکردند؟ ایمان، امر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بود. ایمان، امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) است. چرا «الیوم أکملت لکم دینکم»[۷] را قبول نکردند؟ ببین، عناد اینها را به کجا رساند؟
رفقایعزیز! بیایید اگر عناد دارید، بیرون کنید! عناد، بدچیزی است، عناد جوری است که ما حرف حقّ را قبول نمیکنیم؛ یعنی روی عناد خودمان داریم کار میکنیم، یک چیزی در مقابل خدا، ولایت و قرآن عَلَم کردهایم، آن مقصد ماست، آن عناد است، این را نداشتهباشیم. عناد در دل ما رشد میکند، عناد رهبرش شیطان است؛ ولایت، رهبرش خداست. الآن شیطان خیلی پیشرفتهاست؛ خیلی رهبریاش پیشرفتهاست، علیالخصوص در آخرالزّمان! عناد یک چیزی است که ولایت را کامل نمیپذیرد، اوّل عناددار عمر و ابابکر بودند.
اگر نماز شب میخوانید، اگر جایی بیتوته میکنید؛ یا به زیارت میروید، از خدای تبارک و تعالی بخواهید که عناد را از شما بگیرد و ولایت را به شما بدهد. اگر عناد نباشد، پذیرفتن ولایت خیلی آسان میشود؛ یعنی ولایت آنجایی هست که عناد نباشد، آنجایی که عناد هست، دنبال یک مقصدی است که میخواهد به آن برسد. تمام این جنایتها که اینها کردند، میخواستند به مقصدشان برسند.
این دو نفر میخواستند زحمتهای پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را از بین ببرند؛ اما موفّق نشدند، اینها یک باند بودند، باند یک خصوصیّتی دارد؛ یعنی بنای اینها اینبود که دم از اسلام بزنند، ایمان را از بین ببرند. چرا؟ خودتان از من بهتر میدانید، آگاهترید که این دو نفر با ایمان چه کردند؟ زهرایعزیز (علیهاالسلام) را زدند، پهلویش را شکستند، صورتش را نیلی کردند، زهرا (علیهاالسلام) را کشتند تا احکام را فاش نکند. چه جسارتی به قدس ولایت کردند؛ اما قدرت نداشتند که ولایت را از بین ببرند، عمر، ابابکر، عثمان، معاویه و یزید، اینها یک باند بودند که هدفشان اینبود که ایمان را از بین ببرند. [۵]
ارجاعات
- ↑ شهادت حضرتزهرا 81 (دقیقه 23) و اربعین 79؛ فرق امام با حجتخدا (دقیقه 38) و هدایت با خداست نه با خلق (دقیقه 5) و العلم نور (دقیقه 50) و مستقل و محدوده (دقیقه 9) و گذشت خانمها (دقیقه 29)
- ↑ شهادت حضرتزهرا 81 و العلم نور 78 و اربعین 79؛ فرق امام با حجتخدا و مستقل و محدوده 91 و هدایت با خداست نه با خلق 81
- ↑ گذشت خانمها 84 و کتاب جامع ولایت
- ↑ عناد ۷۶ (دقیقه ۳۰ و ۳۴ و ۳۵ )
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ عناد 76
- ↑ عناد ۷۶ (دقیقه ۳۸ و ۳۹)
- ↑ (سوره المائدة، آیه 3)