منتخب: زهیر
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۱]
قضایای زهیر این بود: خیلی با شخصیّت بود، یکی از ممتازان کوفه بود، نوکر و کُلفت داشت، ایشان از مدینه به کوفه میآمد، یک کاری کوفه داشت. امام حسین (علیهالسلام) هم دارد با اهلبیتش میآید. به هوای قافله امام حسین (علیهالسلام) که دزدها به او نزنند، این هم میآمد. یک جا که امام حسین (علیهالسلام) چادر میزد، او هم آنطرفتر چادر میزد. یک وقت امام حسین (علیهالسلام) دنبالش فرستاد، گفت: زهیر! بیا! امام با جاذبه ولایت دید که او عناد ندارد؛ یعنی میخواهد بفهمد؛ (این است که میگویم رفقای عزیز! عناد نداشته باشید. کسانیکه از جلسه ولایت میروند، عناد دارند؛ عناد از کشتن امام حسین (علیهالسلام) بالاتر است. در جلسه ولایت میآید؛ اما حواسش جای دیگر است، این به درد نمیخورد. شما که از جلسه میروید، کجا از اینجا بهتر است؟! اینجا را دوازده امام، چهارده معصوم (علیهمالسلام) تأیید کردهاند، به شما گفتهاند دنبال متقی بروید؛ نه اینکه متقی را محکوم کنید! هیچ کدامتان تأییدی نیستید، تأییدی را امام حسین (علیهالسلام) معلوم میکند، میفرماید: متقی وکیل من است.)
زهیر داشت ناهار میخورد، یک دفعه تکان خورد و لرزید. زنش به او استقامت داد، گفت: زهیر! چه شده؟ چیزی نیست، پسر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) است، دنبالت فرستاده، بلند شو برو! ببین چه میگوید؟ گفت: چشم زن! (اینجور آدم باید به حرف زنش برود؛ نه اینکه هر چه میگوید و خلاف شرع است، آدم به حرفش برود.)
فوراً زهیر گفت چشم! بلند شد و آمد. گفت: پسر پیغمبر! چه میگویی؟ ببین چقدر امام حسین (علیهالسلام) صاف حرف میزند! (عناد با مردم نداشتهباشید! منافقبازی با مردم نکنید!) امام گفت: زهیر! ما داریم به کربلا میرویم، کشته میشویم، تو خیال نکن که به حکم ریاست و حکومت و اینها بیایی، اگر طرفِ ما بیایی، من پسر پیغمبرم، به جدّم میگویم شفاعتت را بکند، قول بهشت به تو میدهم. گفت: به دیده منّت دارم. فوراً حاضر شد. گفت: حسینجان! اجازه بِده من بروم، به زنم بگویم که ایشان یا برگردد یا هر جور دلش میخواهد، بکند.
زهیر پیش زنش آمد و به او گفت: خودت با کلفت و نوکر و همه را برگردان و برو! من میخواهم با امام حسین (علیهالسلام) به کربلا بروم. زنش گفت: من نمیروم. گفت: چرا؟ گفت: زهیر! من تو را حسینی کردم، بیا مرا پیشش بِبَر که مادرش زهرا (علیهاالسلام) از من هم شفاعت کند، من به تو گفتم برو! وقتی پیش امام حسین آمد، امام فرمود که من قول میدهم که مادرم زهرا (علیهاالسلام) شفاعتت را بکند، خودم هم شفاعتت را میکنم؛ زهیر یک قراردادی گذاشت. حالا زهیر آمده، امام زمان خودش را اطاعت کرده است. (همه حرف من سرِ اطاعت است، عبادت ذوق اطاعت است. اگر شما اطاعت کردی، عبادتت فایده دارد.) [۲]
آقا امام حسین (علیهالسلام) زهیر را صدا زد، زهیر لُخت شد، عثمانی بود. زِره و کلاهخود را به زمین ریخت، بلند شد آمد و گفت: چرا پسر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را میکُشید؟ این عیسوی مذهبها سُم الاغ عیسی را احترام میکنند. آخر امام حسین (علیهالسلام) میگوید من چه کار کردم؟ حلالی را حرام کردم، حرامی را حلال کردم؟! جرم من چیست؟! شما بیجرم دارید مرا میکُشید. زهیر داد کشید: من عثمانی بودم، چرا حسین (علیهالسلام) را میکُشید؟! پسر پیغمبرتان است! امام حسین (علیهالسلام) صدایش زد و گفت: زهیر! بیا، درِ خزانه معاویه باز شده، اینها مال حرام خوردهاند، حرف حقّ در آنها اثر نمیکند. (من هم میگویم حرام نخورید! چرا میگوید یکی از شما با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجّب میکنند؟! چون همه مردم مال حرام میخورند! من هم میگویم حرام نخورید! چرا میگوید در آخرالزّمان یکنفر از شما با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجّب میکنند؟! چون همه مردم مال حرام میخورند! نمیتوانم حرفم را بزنم!) [۳]
ارجاعات
- ↑ شرط احسنالخالقین شدن؛ اطاعت ولایت و بیزاری از دنیا 73 (دقیقه 25) و احترام ولایت 75 (دقیقه 18)
- ↑ شرط احسنالخالقین شدن؛ اطاعت ولایت و بیزاری از دنیا 73 و عناد 76 و تاسوعای 86 و کتاب حر
- ↑ احترام ولایت 75 و حضرتابوالفضل 85 و کتاب حر