صفحهٔ اصلی
فرمایش منتخب: مسلم بن عقیل
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید، بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی
رفقای عزیز، مسلم بن عقیل خیلی مقام دارد، اتفاقاً امام باقر (علیهالسلام) یا امام صادق (علیهالسلام) میفرماید: کسیکه لکّه اشکی برای مسلم بریزد، آمرزیده است؛ یعنی اینقدر امام، مسلم را تأیید کرده است.
به عقیده من، در تمام کوفه در چندین هزار جمعیّت، یک مرد و یک زن بوده است. مردش هانی و زنش طوعه است. همه نامرد بودند! مواظب باشید نامرد نباشید و دست از ولایت برندارید!
وقتی عبیدالله بن زیاد، شریح قاضی را خرید و او را قدری نرم کرد، دستور داد که مسلم را دستگیر کنند. مسلم اینقدر دانا بود که به خانه هانی نرفت؛ چونکه در ابتدای ورود به کوفه، به هانی وارد شده بود. دید که ممکن است خانه هانی شلوغ شود و آنها صدمه بخورند.
مسلم روزه بود، به دیواری تکیه داده بود. زنی بیرون آمد و دید کوفه آشوب است و مردی هم آنجاست. به او گفت: ای مرد! کیستی؟ گفت: من روزهام، قدری آب بهمن بده! آن زن آب به او داد، پسرش بیرون بود، دو مرتبه نگاه کرد، گفت: چرا نمیروی؟ گفت: من جایی ندارم که بروم. گفت: تو چه کسی هستی؟ گفت: من مُسلم هستم. آن زن گفت: به خانه ما بیا!
طوعه مسلم را به خانهاش راه داد. وقتی پسرش آمد و از حضور مسلم مطّلع شد، رفت و سربازان ابن زیاد را خبر کرد. آنها دور خانه طوعه را محاصره کردند. حضرت مسلم با شمشیری که در دستش بود، بیرون آمد؛ اینها همیشه با اسلحه بودند. تعداد سربازان زیاد بود، مسلم اینها را میگرفت و روی پشتبام میانداخت. روایت داریم که دیدند حریف مسلم نمیشوند، به ابن زیاد خبر دادند که یک لشکر بفرست! پاسخ داد که آخر مسلم که یک نفر است! گفتند: مگر ما را به جنگ بقّالهای کوفه فرستادی؟! مسلم شجاعت علی (علیهالسلام) را دارد!
روایت داریم: یک چالهای کَندند و روی آن چیزی انداختند، خلاصه مسلم را گرفتند و به دارالإماره بردند. وقتی مسلم وارد دارالإماره شد، به او گفت: چرا سلام به امیر نکردی؟ مسلم گفت: سلام مستحبّ است، اگر من سلام میکردم، نُه تا حسنه ثواب میبردم؛ اما حالا نَبُردم، تو میخواستی سلام کنی و ثواب ببری. یک تُودهنی به او زد.
حالا سربازان ابن زیاد هانی را گرفتند و به دارالإماره آوردند. هانی چهارصد شمشیرزن داشت که دورِ کاخ ابن زیاد را محاصره کردند و گفتند که مسلم را آزاد کنید.
ابن زیاد دید خیلی وضع خطری است، رفت و شریح را آورد؛ چون اهل کوفه شریح را قبول داشتند، پیرمرد مهمّی بود، قاضی القُضات بود. ابن زیاد به شریح گفت: تو برو اینها را ساکت کن! او هم بالای پشتبام ایستاد و گفت: مسلم دارد با ابن زیاد غذا میخورد، مردم! متفرّق شوید! ایشان میگوید که اگر شما متفرّق شوید، آشوب نمیشود و من مسلم را آزاد میکنم. گفتند: هانی را به ما بده! هانی را به آنها داد. شریح احساسات مردم را سرد و آرام کرد؛ وگرنه آن داغی که داشتند، ابن زیاد را از بین میبردند. همه مردم متفرّق شدند.
حالا ابن زیاد چهکار کرد؟ به مسلم گفت: حرفی داری؟ گفت: زرهام را بفروشید و به چند تا از این بقّالهای کوفه بدهید! از آنها قرض گرفتم. یک نامهام بنویسید و به امام حسین (علیهالسلام) بگویید به کوفه نیاید! کوفیان غیرت ندارند.
حالا ابن زیاد مسلم بن عقیل را شهید کرد و از پشتبام به پایین انداخت، همان مردمی که پشت سر حضرت نماز میخواندند و با او بیعت کردند، ریسمان به پای مسلم بن عقیل بستند و او را در کوچهها میکشیدند. این است که میگویم امام را نشناختند!
خیلی دلخراش است! وقتیکه مأموران ابن زیاد در خانه هانی ریختند تا مسلم را دستگیر کنند، طفلان مسلم را گرفتند و این دو آقازاده را زندانی کردند. زندانبان دید که این دو نفر، به غیر از مردم عادی هستند، خیلی نورانیاند. از آنها پرسید که شما چه کسی هستید؟ گفتند: ما بچّههای مسلم هستیم.
وقتی شب شد، زندانبان این دو آقازاده را از زندان بیرون کرد. اینها آمدند تا اینکه به درِ خانه حارث رسیدند. زن حارث این دو را به خانهاش راه داد. نصف شب وقتیکه حارث به خانهاش آمد، به زنش گفت: ای زن! بچّههای مسلم فرار کردند و ابن زیاد هم گفته که اگر آن دو را پیدا کنید، جایزه میدهم. هر کجا رفتم، آنها را پیدا نکردم.
وقتی حارث پسران مسلم را در خانهاش دید، گفت: ای زن! اینها چه کسانی هستند که در خانهام آمدهاند؟ وقتی فهمید که بچّههای مسلم هستند، گفت:
آب در کوزه و ما تشنهلبان میگردیم | یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم |
وقتی صبح شد، حارث اوّل به پسرش گفت که آنها را کنار شط [فرات] ببر و سرشان را جدا کن! اما پسرش اینکار را نکرد. به غلامش گفت؛ او هم نرفت. حارث خودش بلند شد و رفت. وقتی میخواست سر آنها را جدا کند، این دو آقازاده میگفتند ما را نکُش! ما را بفروش! جواب جدّمان را چه میدهی؟! او هم حرف ناجوری به آنها زد. وقتی میخواست آنها را بکُشد، هر کدام میگفتند مرا زودتر بکُش تا داغ برادر نبینم؛ اما حارث هر دو را کشت.
عزیزان من! این همه دارم راجع به ولایت برای شما حرف میزنم، حارث [بنعُروة] و هانی [بنعُروة] دو برادر بودند. ببین ولایت چه کار کرده است؟ یکی حارث شده و یکی هانی. مواظب باشید حارث نشوید!
وقتی حارث بچّهها را کشت، سر آنها را در کیسهای انداخت و برای گرفتن جایزه پیش ابن زیاد رفت. ببین حارث پول میخواهد، پولِ به غیرِ امر، حسینکشی و مسلمکشی است. وقتی پیش ابن زیاد آمد و قضایا را گفت، ابن زیاد پرسید: بچّهها چه میگفتند؟ گفت: میگفتند ما را نکُش! بفروش و پولش را خودت بردار! من هم به آنها گفتم که جایزه ابن زیاد را بیشتر میخواهم. اینجا قلب ابن زیاد تکان خورد و گفت او را به کنار شط ببرید و سرش را جدا کنید! [۱]
یا علی
ارجاعات
فرمایش منتخب: بیتوته و نجوا با ولایت 12
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۲]
خدا میگوید: «اُدعونی أستجب لکم»[۳]: از من بخواهید تا جوابتان را بدهم. بیا با من حرف بزن و ارتباط برقرار کن! بیا با من بیتوته کن! بیا از من ولایت بخواه! آنوقت است که دائم در حضور هستی. چگونه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و حضرت زهرا (علیهاالسلام) و امام زمان (عجلاللهفرجه) میفرمایند: خدا! جوابش را بده؟ چون خدا، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و حضرت زهرا (علیهاالسلام) و امام زمان (عجلاللهفرجه) را اختیاردار تمام خلقت قرار داده است.
«أنا مدینة العلم و علیٌ بابها». درِ خانه خدا، علی (علیهالسلام) است، از کانال علی (علیهالسلام) بیا! وقتی از کانال علی (علیهالسلام) وارد شد، ائمه (علیهمالسلام) برای آنشخص دعا میکنند و خدا به او میدهد. بیتوته از کانال ائمه (علیهمالسلام)، نتیجهاش نجوا میشود. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دعا میکند، حضرت زهرا (علیهاالسلام) سفارش میکند: خدا! او را بیامرز! خدا هم او را میپذیرد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هم در مباهله با سران مسیحی نجران، امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، حضرت زهرا (علیهاالسلام)، امام حسن (علیهالسلام) و امام حسین (علیهالسلام) را واسطه برد، وقتی آن بزرگ نجران اینها را دید، گفت: والله، اگر این شخص لب بگشاید، تمام ما نابود میشویم.
نتیجه بیتوته، رشد خداشناسی است، رشد ولایت است، رشد علیخواهی است، رشد امام حسینخواهی است، رشد متقیخواهی است. نتیجه بیتوته و نجوا: افشای علی (علیهالسلام) است؛ چون خدا در معراج با زبان علی (علیهالسلام) با پیامبرش صحبت میکرد. [۴]
شما باید با هم نجوا داشته باشید، تلفنی داشته باشید؛ یعنی ولایت را با ولایت نجوا کنید! یک حرفی که یک ذرّه چیز است، تلفن بزنید و بپرسید! عقیده من این است که تمام شما باید به جایی برسید که همه حرفها را بفهمید. اگر یک چیزی را هم سراغ میگیرید، میخواهید به اصطلاح بهتر بفهمید؛ بعضیها مثل یک شلنگ گرفته هستند؛ اما قلب مبارک شما باز است؛ میخواهید چطور بشود؟ مثل خانه خدا که علی (علیهالسلام) وارد آن شد، قلب شما هم باز است، میخواهید علی (علیهالسلام) وارد آن بشود؛ یعنی آنجا دیوار شکافته شد و علی (علیهالسلام) وارد شد. حالا از آنجا که شکافته شده، نباید شیطان وارد دل شما شود؛ باید علی (علیهالسلام) وارد شود، خدا وارد شود، قرآن وارد شود، مستضعف وارد شود، ولایتی وارد شود؛ نه اینکه چیز دیگری وارد بشود. چرا؟ شما از خانه خدا بالاتر هستید. ببینید به خانه خدا، علی (علیهالسلام) وارد شد. اصلاً اگر از جای دیگری به شما وارد بشود؛ یعنی از در دیگری وارد شده است. دل شما باید طوری باشد که اصلاً در نباشد که شیطان وارد شود، شهوت وارد شود، پول وارد شود، غیر امر وارد شود. باید دل مبارک شما را، قلب مبارک شما را ولایت بشکافد و وارد شود. الآن وارد شده است که شما اینجا جمع شدهاید. [۵]
خدایا! کمکمان کن از جوّ عالم، نتیجه ولایت بگیریم، نتیجه به غیر از امر ولایت نگیریم.
خدایا! بُتهای درونی ما را غیر از ولایت، هیچ چیز دیگری نمیتواند بیرون بریزد.
خدایا! ایده واقعی داشته باشیم، ولایت را بالاتر از هر چیز بدانیم.
خدایا! کمکمان کن تسلیم تو باشیم، تسلیم امام معصوم باشیم.
خدایا! به ما استقامتی بده تا در ولایت، تا آخر بایستیم.
خدایا! مالی به ما بده که هدایتگرِ ما باشد نه باعث گمراهی ما.
از خدا بخواهید برکات به کارتان بدهد، تا بتوانید از آن برکات، چیزی هم به دیگران بدهید.
گاهی به امام زمان (عجلاللهفرجه) میگویم: آقاجان! من این حرفها را با گریه از شما میگیرم، با خنده تحویل مردم میدهم. رفقا این حرفها را قدردانی کنند.
به امام رضا (علیهالسلام) بگو: آقاجان! من به خاطر رضایت مادرت زهرا (علیهاالسلام)، دل یکی را شاد کردم، تو هم جان مادرت زهرا، دل مرا شاد کن! اگر دلت را شاد نکرد، هر چه میخواهی به من بگو! اگر صلاحت باشد، حتماً انجام میدهد. [۶]
یا علی
ارجاعات
اخلاق در خانواده 14
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۷]
«إنّ أکرمکم عندالله أتقاکم»[۸] شما که میخواهی ازدواج کنی، به مادر عزیزت بگو: یک نفر که تقوا دارد، برای من بگیر! باید راجع به او و خانوادهاش تحقیق کنی. مواظب باش که پدر زنت هروئینی و تریاکی نباشد، مگر نداری ننگ است؟! بیتقوایی ننگ است! بیولایتی ننگ است! یکی از بندهزادههای ما میگفت: یکی از همسایه ما، مادرش خلاصه به خواستگاری دختری رفت. آن پسر گفت: مادر! این دختر پدر و مادرش خوب هستند، فقط این دختر زشت است. مادرش گفت: پس زشتها را چه کسی بگیرد؟! گفت: همین زشت را برایم بگیر!
من به قربان این پسر بروم، به حضرت عباس خیر میبیند، خود حضرت زهرا (علیهاالسلام) تضمین کرده، تضمین دخترهای زشت را کرده. عزیز من! قربانتان بروم، فدایتان بشوم، ببین من چه میگویم؟ شما مقصدتان خدا باشد، زن که میخواهید بگیرید، باید بخواهید انسانسازی بکنید، اگر از انسانسازی تجاوز کنید، تجاوز به چه کردید؟ به تنظیم. [۹]
قبل از ازدواج تحقیق کنید! این بچّه خوب باشد، کارکُن باشد، باسواد باشد، با کمال باشد، انسان باشد، رفیقباز نباشد، تریاکی نباشد، دائیاش چه جور باشد؟ عمویش چه جور باشد؟ ریشهدار باشد، هفتاد، هشتاد، نود سال میخواهی با این شخص زندگی کنی. [۱۰]
زن خواستید بگیرید خانه مَهرش نکنید! اگر هر حرف مرا نشنیدید، این حرف را بشنوید! گرفتارتان میکند. الآن خانه مَهرش کرده، آمده به شوهرش میگوید: این خانه را میخری یا آن را بفروشم؟ میگوید: من پول ندارم! گذشت آنموقعیکه خانه مَهر میکردند. آنموقع خانمها خانهگی بودند، حالا بازاری شدند. اینقدر پُررُو است! چقدر چیز برایش آوردی، حالا میرود مَهرش را اجرا میگذارد، خانه را اجرا میگذارد، پول را میگیرد، همه را توی بانک میگذارد، نزول میخورد، حالا میگوید خدا و رسول به تو لعنت میکند. خودش را جهنّمی میکند. این زنها که اینجوریاند، اهل جهنّمند. [۱۱]
خانم! از امر ولایت ساقط نشو! امر شوهرت والله، امر ولایت است، بیا امر شوهرت را اطاعت کن! این چه سنگ تفرقهای است انداختی توی خودت که میگویی مَهرِ مرا بده؟! اگر خودت در اختیار ولایت بودی، خدا روزیات را میدهد، شوهرت نوکر توست خانم عزیز! میرود با عرق جبین پیدا میکند، به تو میدهد؛ تو حافظ داری! شوهرت حافظت است! چرا این کار را میکنی؟! [۱۲]
جوان عزیز! اگر زن گرفتی، حالا مرد شدی؛ باید عین امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) خیال کنی اصلاً زن در عالم به غیر از خانمت نیست. تو خانم! هم خیال کنی که دیگر مردی در عالم به غیر از شوهرت نیست. [۹]
ای دختر عزیز! ای جوان عزیز! همسرت از تو عکسبرداری میکند، میخواهد ببیند قابل هستی که هفتاد سال با تو زندگی کند. خانم! نگاه به دَرست نکن، اگر پیش پدر و مادرت، خودت را لوس میکنی، پیش همسر عزیزت لوس نکن! او دلش سرد میشود، الآن که به خانه میآید، بگو من دانشگاه بودم، فلانی درسش اینطوری بود، به او حسرت بردم، کوشش میکنم من هم مثل او بشوم.
چرا این همه زن و شوهریها به هم میخورد؟ تو زبانت جادوست! من هم به دخترها و هم به پسرها میگویم: بیایید امیدواری به هم بدهید! اگر شما الآن دلت یا سرت درد میکند یا اینکه سرگیجه داری، مبادا به شوهرت، به همسر عزیزت بگویی من میروم درس بخوانم، نمیتوانم درس بخوانم، فکرم اینجوری شده، او هم میگوید این ضعف اعصابی شده، این به درد من نمیخورد! [۱۳]
خانم عزیز! تو که مادرت را قبول نداری، این مادر دارد میگوید: دخترم به حرفم نیست! میگوید: من دیپلم دارم! خب این دیپلم را چه کسی به تو داده؟! مافوق دیپلم را چه کسی به تو داده؟! بیایید تفکّر داشته باشید، این خدیجه «سلام الله علیها» است هفتاد هزار مَلک به استقبالش میآید، مبارک باد به او میگویند! اما عایشه سیهزار حدیث از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) حفظ است. چرا اهل آتش است؟ این سواد دارد، چرا اهل آتش است؟! پس سواد نجاتدهنده بشر نیست، ولایت نجاتدهنده بشر است. [۱۴]
یا علی
ارجاعات
نگاه 28
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۱۵]
ما باید ملّت از ابراهیم داشته باشیم و غیرتمند باشیم. ابراهیم میخواهد زنش را از این شهر به یک جای دیگر ببرد، او را در صندوقی میگذارد و یکی دو تا سوراخ هم به آن میکند که بتواند نَفَس بکشد. حالا وقتی لب گمرک میآید، به او میگوید: این چیست؟ ابراهیم میگوید: این قاچاق است، هر چه بگویید، من میدهم؛ اما دست به صندوق نزنید! ابراهیم پولدار بود، علم کیمیا داشت. خبر به مَلِک [پادشاه] دادند که یک آدم فقیری آمده و نمیگذارد درِ صندوق را باز کنیم. گفت: او را با صندوقش، نزدم بیاورید! تا آورد و در صندوق را باز کرد، دید یک زن سیاه سوختهاست! (ناراحتیِ من این است که ابراهیم با این زن، خانه خدا را ساخته، اینقدر آفتاب به او خورده که دیگر سیاه است.) میفهمید من چه میگویم؟!
حالا مَلِک به او گفت: فلان فلان شده! میخواستی این زن را بکشی؟! تا این حاکم خیال خیانت کرد و رفت با او حرف بزند، لال شد. رفت به او دست بزند، روایت داریم، شاید آیه قرآن باشد؛ سه دفعه دستش خشک شد. ای باغیرت! آیا تو ملّت از ابراهیم داری که زنت را همه جا روانه میکنی؟! حالا خانمهای شما که در خانه هستند و خودخواه نیستند، میخواهند خودشان را حفظ کنند، خدا آنها را حفظ میکند. مگر کسی جرأت دارد به آنها نگاه کند؟! والله! خشک میشود. [۱۶]
اگر شما رنگ خدا بگیرید، نقش ولایت و امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را داشته باشید، نباید به زن مردم نگاه کنید. [۱۷] اگر نگاه به زن و بچّه مردم نکردید و چشمتان را حفظ کردید؛ حُبّ دارید؛ وگرنه خدای نکرده بغض دارید. [۱۸] باید بدانید بچّه مردم، ناموس خداست؛ نه ناموس تو. بالاتر از ناموس توست؛ ناموس خداست. باید با ناموس خدا، رفتار خدایی بکنید، نه رفتار شهوتی. [۱۹]
شما ببین آقا امام حسین (علیهالسلام) چه کار میکند؟ تا آخرین نَفَس، نگاهش به خیمهها و حرمش بود. تو هم باید اینطور باشی! تمام هوا و هوست برود کنار! تمام توجّهت به ناموست باشد؛ ناموست هم تمام توجّهش به تو باشد. اگر امام حسین (علیهالسلام) میگوید: قبر من در دل دوستانم است؛ یعنی این. حالا شما حسابش را بکن! امام حسین (علیهالسلام) چه کار کرد؟ تا آخرین نَفَس نگاهش به خیام حرمش است، خدا حرمله را لعنت کند! آقا امام حسین (علیهالسلام) تیر سه شعبه به قلبش خورده، در ظاهر افتاده، ابنسعد میگوید: حسین «غیرة الله» است، اگر خدعه کرده، بروید رُو به خیمههایش! امام حسین (علیهالسلام) سرِ پا با زانو بلند شد و فرمود: «یا شیعیان أبوسفیان! دینُکم دینارُکم»: شما که دینتان را برای دینار دادید، آخر آن حَمیّت و غیرتتان کجا رفته؟! شما با من جنگ دارید، کجا رُو به حرم رسول الله میروید؟! [۲۰] حالا خانم عزیزش، رُباب هم به او پاسخ داد، روایت داریم: وقتی امام حسین (علیهالسلام) شهید شد، تا آخر عمرش سر قبر امام حسین (علیهالسلام) گریه کرد. بنیاسد رفتند چادری آوردند، خیمهای برایش زدند؛ تا آخر عمرش آنجا نشست. [۲۱]
باید تمرین کنید؛ من تا حتّی به مَحرم خودم هم نگاه کامل نمیکنم؛ به اینها که مَحرم هستند. والله! در تمام گلولههای خون من این است که نگاه به غیرِ خدا کردن، پشت به ولایت کردن است؛ چون عظمت آن را از عظمت امر بالاتر میدانی. [۲۲] اگر نگاه کردی به آنجا که خدا راضی نیست، امرت را به شیطان فروختی. عقیده ولایتیام این است که گناه چیزی نیست، آن پشتکردنی که به ولایت میکنی، گناه است. آن که ولایت را نمیبینی، گناه است. آن خیلی گناه بالایی است، آن توهین به ولایت است! [۲۳]
اگر احتیاج به نگاه غیر ولایت داشته باشی، مشرک هستی؛ اما توجّه نداری، یک نگاه کردی، یک خیال و فکر باطل کردی و دنبال خلق رفتی، تمام زحمات عمرت را از بین میبری. اگر نگاه ناجور به کامپیوتر جهانی کنی، تو را تکذیب کرده است؛ اما اگر نگاه نکنی، تو را تأیید کرده است. [۲۴] هر کتابی را نگاه نکنید! تو وقتی آن کتاب را رفتی دیدی که در ولایت به او عنایت نشده و یک چیز گفته، به او بدبین میشوی. من نمیخواهم که تو به آن عالِم بدبین شوی. [۲۵]
یا علی
ارجاعات
- ↑ برگرفته از سخنرانی زیارت امامرضا، عنایت است 79
- ↑ نازله ۸۸ (دقیقه ۳۵)
- ↑ (سوره غافر، آیه 60)
- ↑ کتاب نجوا
- ↑ نازله 88
- ↑ کتاب نجوا با ولایت
- ↑ تنظیم و تزویج ۸۳ (دقیقه ۳۵) و ولایت و خانواده ۷۷ (دقیقه ۴۱)
- ↑ (سوره الحجرات، آیه 13)
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ تنظیم و تزویج 83
- ↑ حضرت خدیجه 77
- ↑ نیمه شعبان 87
- ↑ میلاد صاحب الزّمان 83
- ↑ ولایت و خانواده 77
- ↑ سواد 76
- ↑ شناخت امام ۸۸ (دقیقه ۲۳) و اخلاق در خانواده، من نداشتن ۷۵ (دقیقه ۵۶)
- ↑ شناخت امام 88
- ↑ افشای ولایت
- ↑ عاشورای 84
- ↑ جلسه ولایت؛ 12 فروردین 97
- ↑ شیعه شفاعتکُن است 83
- ↑ اخلاق در خانواده، من نداشتن (خانواده) 75
- ↑ کامپیوتر الهی و کامپیوتر جهانی 80
- ↑ کامپیوتر جهانی 80، جلسه دوم، اشیای خلقت
- ↑ کامپیوتر جهانی 80، جلسه اوّل
- ↑ ولایت در خلقت کفو ندارد 80