صفحهٔ اصلی
فرمایش منتخب: امامسجاد
فهرست مقصد متقی
ماه رجب، ایام زیارت ائمه طاهرین
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
امامسجاد، بعد از واقعه کربلا[۱]
بعد از شهادت امام حسین (علیهالسلام)، شمر آمد امام سجّاد (علیهالسلام) را بکشد. خولی به او گفت: او دارد میمیرد، شمر! دیگر خونش را به گردن نگیر! او هم نکشت.[۲]
بیایید حرف بشنوید! من از خدا القا خواستم تا افشا کنم. الحمد لله داد. کجا این حرفها گیرتان میآید؟! چه کسی این حرفها را میزند؟! شما که توی کامپیوتر جهانی یا ویدیو یا تلویزیون یا ماهواره نگاه میکنی، بیا توی صحنه کربلا نگاه کن! ببین زینب (علیهاالسلام) چه حالی دارد؟! سکینه (علیهاالسلام) چه حالی دارد؟! امام سجّاد (علیهالسلام) چه حالی دارد؟! آنجا نگاه کن!
نگاه کن به صحنه کربلا چه خبر است؟! امام سجّاد تا آخر عمرش گریه کرد. گوسفندی را میخواستند بکشند، میفرمود: آبش بدهید! چرا پدرم را آب ندادند؟! بچّه یتیم میدید، دست روی سرش میکشید؛ یاد بچّههای کربلا میافتاد. سکینه عزیز را بگو! مگر گریهاش آرام گرفت؟! به حضرت سجّاد گفتند: داری جان خودت را از دست میدهی! (مقدّسها رفتند پیشش) چقدر گریه میکنی؟!گفت: یعقوب پسرش گمشده بود، وحی رسید: پسرت زنده است، آنقدر گریه کرد؛ تا کور شد. من دیدم که سر پدرم را سر نی کردند، شهر به شهر میبردند. این سکینه عزیز (علیهاالسلام) هی بهش گفتند، گفت: خواهرم سر پدرم را دید، سکته کرد و مُرد؛ اما من سر پدرم را دیدم سر نی کردند، هر کجا میرفتیم جلوی ما بود. آیا گریه نکنم؟ گریه میکنم تا بمیرم. سکینه (علیهاالسلام) از دنیا رفت. کجاییم ما؟! عزیزان من! امروز روز عاشوراست، بیایید دست از مقدّسیتان بردارید! متدیّن باشید! کسی را الگو نکنید که پیروش باشید. این کار را عمَر کرد. [۳]
بنّایی بود که از مدینه به شام آمده بود. یک وقت دید دارند شهر را چراغانی میکنند، حساب کرد امروز چه روزی است؟! سؤال کرد و گفت: چه خبر است؟! گفتند: مگر نمیدانی؟! گفت: نه! گفتند: یزید فتح کرده، پسر پیامبر، امام حسین (علیهالسلام) را کشتهاند، اهلبیتش را هم اسیر کردهاند، میخواهند اُسرا را همراه با سرهای شهدا وارد شهر کنند؛ اینکه جلوی قافله است، امام سجّاد (علیهالسلام) است،.
ایشان وقتی این خبر را شنید، با همان دستهای گچی توی صورتش زد و فوراً از پلّهها پایین آمد، امام سجّاد (علیهالسلام) را میشناخت. دید غُلّ و زنجیر گردنش است. سلام کرد، حضرت فرمود: چه کسی هستی؟! از کربلا تا شام کسی به من سلام نکرده! گفت: آقاجان! من از دوستان جدّتان هستم. آقا! کاری دارید؟ چیزی میخواهید؟ حاجتی دارید؟ حضرت فرمود: اگر پولی در اختیارت هست، به این نیزهدارها بده تا این نیزهها را قدری عقبتر ببرند، اینقدر عمّهام سکینه به این سرها نگاه نکند. [۴]
بعضی افراد حرفهایی میزنند که خیلی ناراحت کننده است! میگویند امام فرمود: غُلّ و زنجیر به گردنم فرو رفته، یک دستمالی به من بدهید که زیر آن بگذارم! آقایی که به اصطلاح درس خواندهای! درس ولایت نخواندهای! درس کمال ولایت نخواندهای! معلوم میشود که امام را نشناختهای! وقتی آن شخص خدمت امام سجّاد (علیهالسلام) آمد و گفت: الحمد لله که خدا شما را اسیر زنجیر کرد! امام فرمود: زنجیر اسیر من است! یک نگاه کرد، همه دانههای زنجیر از هم جدا شد و به زمین افتاد. همه اینها ناراحت شدند و وحشت کردند، پیش امام دویدند و التماس کردند که آقاجان! قربانت برویم، ما باید شما را با زنجیر پیش خلیفه مسلمین، یزید بن معاویه ببریم. حضرت یک نگاه کرد، تمام دانههای زنجیر مثل اینکه روح پیدا کنند، همه کنار هم آمدند و بر گردن امام قرار گرفتند. [۵]
حضرت سجاد (علیهالسلام) در ظاهر قدری ضعیف بود. حالا همه از اعیان و اشراف به نماز جماعت رفتند، یزید هم میخواست عظمت خودش را نشان اهلبیت بدهد که من هم مقامی دارم و بگوید که ای امام سجّاد! اگر تو مرا قبول نداری، مردم مرا قبول دارند که پشت سرم نماز میخوانند. حالا حضرت را به نماز جماعت برد، قدری زودتر رفتند. خطیبی بالای منبر بود، داشت مدح و ثنای ابوسفیان و معاویه را میکرد. یک دفعه حضرت سجّاد (علیهالسلام) فرمود: ای خطیب! خاموش باش! تو کسی هستی که خدا و رسول (صلیاللهعلیهوآله) را از برای خلق به غضب آوردی! چرا تعریف و تمجید یزید را میکنی؟! عزیزان من! این است که میگویم دنبال خلق نروید و خلق را تأیید نکنید، هر کسیکه میخواهد باشد! ولایتِ خلق را تأیید کنید. [۶]
امام سجّاد (علیهالسلام) فرمود: من بروم بالای چوبها؟ امام باید بگوید منبر، چرا گفت چوبها؟! منبری که روی آن حرف امام حسین (علیهالسلام) نباشد و حرف خلق باشد، چوب است. معاویه پسر یزید گفت: بابا! بگذار بالا برود و ببینیم چه میگوید؟! انگار «نستجیرُ بالله» کسری دارد! ببین یزید چقدر حالیاش است! گفت: بابا! تو اینها را نشناختهای، نگاه به فرسودگیاش نکن، علم به اینها تزریق شده و در کالبد بدنشان است؛ نه اینکه بخوانند، خدای تبارک و تعالی علم را به اینها نوشانیده؛ یعنی چشیدهاند، خوردهاند و آشامیدهاند، سر اندر پایشان سخن است، نگاه به مریضیاش نکن. اگر بالا برود، آبروی ما را میریزد. معاویه گفت: من از تو خواهش میکنم، بگذار بالا برود و صحبت کند. [۷]
حالا که حضرت بالای منبر رفت، خطبه غَرّایی خواند. اوّل حمد و ستایش خدا را کرد و رضایت او را به جا آورد، بعد خودش را معرّفی کرد و فرمود: منم مکّه و مِنا! منم زمزم و صفا! منم حِجر اسماعیل! منم فرزند پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و حجّت خدا! سپس فرمود: ماییم آلمحمّد (صلیاللهعلیهوآله)! جدّم رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) کسی است که به دو قبله نماز خوانده! یک دفعه رُو به یزید کرد و گفت: یزید! این محمّد (صلیاللهعلیهوآله) جدّ من است یا جدّ تو؟! اگر بگویی جدّ من است که دروغ گفتهای، جدّ تو ابوسفیان است، تو پسر معاویه هستی؛ محمّد (صلیاللهعلیهوآله) جدّ من است! اگر تو خلیفه مسلمین هستی، باید امر رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت کنی! چرا فرزندانش را اسیر کردهای؟! اینها دختران پیامبرند. تو زنان خودت را پشت پرده گذاشتهای؛ اما حرم رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) را در بین مردم آوردهای!
امام بنا کرد تندی کردن و یزید فلج شد! یک دفعه گفت: اگر الآن رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) در ظاهر بود، جواب او را چه میدادی که با فرزندانش اینکارها را کردی؟! یک دفعه انفجار شد، مردم در کوچه و بازار شام میدویدند، گریه میکردند و میگفتند: بیایید ببینید اینکه یزید میگفت اینها خارجی هستند، اینها فرزندان پیامبرند!
وقتی امام این حرفها را زد، یزید گفت مؤذّن! اذان بگو. میخواست شلوغ کند و نگذارد امام حرفش را بزند! تا مؤذّن گفت: «أشهد أن لا إله إلّا الله»، امام سجّاد (علیهالسلام) فرمود: گوشت و پوست ما به یگانگی خدا شهادت میدهد. تا گفت: «أشهد أنّ محمّداً رسول الله (صلیاللهعلیهوآله)» یکدفعه امام فرمود: محمّد (صلیاللهعلیهوآله) جدّ من است. چرا فرزندانش را کُشتی و اسیر کردی؟! امام سجّاد (علیهالسلام) یزید را رسوا کرد. حالا همان حرفی که امام حسین (علیهالسلام) گفت باید پرچم یزید و معاویه را بِکَنی، پرچم پدرمان علی (علیهالسلام) را نصب کنی، دارد آشکار میشود، خلاصه یزید بیچاره شد. [۸]
وقتی یزید دید الآن ممکن است که همه بازار و خیابان ببندند و مردم انفجار کنند، همانجا بلند شد و گفت: من نگفتم که پدر شما را بکُشند، خدا ابنسعد و ابنزیاد را لعنت کند! من گفتم که حسین بیاید و با هم صلح کنیم، مملکت را اداره کنیم و اسلام دو دُرقهای نشود [یعنی تفرقه بین ما نیفتد]. آخَر منافق تا بتواند میخواهد جلو برود، وقتی نمیتواند پرده دیگری را نشان میدهد! بهخاطر همین قرآن میگوید ««إنّ المنافقین أشدّ مِن العذاب [فی الدّرک الأسفل من النّار]»»[۹] منافق یعنی دو رُو، ریاکار. دو چیز حکومت یزید را زیر و رو کرد: یکی خطبه حضرت زینب (علیهاالسلام) و یکی هم منبر حضرت سجّاد (علیهالسلام). یزید بیچاره شد! وقتی دید بیچارگیاش بیشتر رسوا میشود؛ اشاره کرد که اهلبیت را به کاخش ببرند. [۱۰]
اگر امام سجّاد (علیهالسلام) در خطبهاش فرمود: «منم منا، منم صفا، منم مروه؛ ماییم مروه، ماییم صفا»؛ چون امام حسین (علیهالسلام) را محض صفا و مروه شهید کردند. شریح قاضی گفت: کسیکه هشتم ذیالحجّه از مکّه بیرون بیاید، خونش هدر است. امام سجّاد (علیهالسلام) دارد این را به یزید میگوید، اینکه عمومی نیست. این خصوصی است، در مجلس یزید باید بگوید، نه اینکه در همهجا بگویی، جلوی دهانت را بگیر! مگر علی (علیهالسلام) منا و مکّه، یک مشت خاک است، من رفتهام. مگر خانه خدا چیست؟ یک خُرده سنگ است. تو مدّاح! توجّه داشته باش! تا مدّاح پولی است، تا نظرش پولی است، ولایت را نمیفهمد، مثل عمروعاص ولایتفروش است، حرففروش است. مگر وجه خدا مصداق دارد؟ آقای مدّاحها! مگر وجه خدا، مصداق دارد؟ مگر مقصد خدا مصداق دارد؟
مصداق ولایت انبیاء هم نیستند، مگر خود پیامبر (صلیاللهعلیهوآله). انبیاء هم مصداق ولایت نیستند، مصداق ندارد؛ چونکه علیجان! تو ذات خدایی، مصداق نداری؛ چونکه علیجان! تو مقصد خدایی، مصداق نداری. [۱۱]
صفاتالله حضرتسجاد[۱۲]
امام صفات خداست؛ اما یاد ما میدهد. بعد از واقعه عاشورا، مختار بنا شد که قاتلین امام حسین (علیهالسلام) را بگیرد و به قتل برساند. یک نفر از لشکر ابنزیاد بود که به همسرش گفت: ای زن! من چه کار کنم؟! مُختار بالأخره مرا میکُشد؟! زنش گفت: ای مرد! آخَر تو چیزی باقی نگذاشتهای! تو که آنجا در جنگ صفّین کمکِ معاویه بودی! حالا هم که در قتل امام حسین (علیهالسلام) شرکت کردی! گفت: من به مدینه، پیش حضرت سجّاد (علیهالسلام) میروم. زنش گفت: واقعاً آنجا میروی؟! گفت: آره! تو اینها را نشناختهای. ببین، عزیز من! این همه که من دارم داد میزنم و میگویم شناخت به غیر از عمل است، این شخص شناخت دارد، عمل ندارد، توفیق عمل ندارد! از خدا هم شناخت و هم توفیق عمل بخواهید.
حالا این شخص ریشهایش را تراشید و گذاشت موهایش بلند شد و یک چَپیه هم سرش کرد و به نام زن از کوفه خارج شد. زنها هم که آزاد بودند؛ چونکه مُختار دروازهها را بسته بود. خدمت حضرت سجّاد (علیهالسلام) آمد و گفت: آقا! شما میدانی که من در جنگ صفّین، کمکِ معاویه بودم، به قتل پدرتان هم شرکت کردم، پناه به شما آوردهام، حضرت فوراً یک نفر را صدا زد و دستور داد که خانهای برایش خرید یا اجاره کرد، خرجیاش را هم معلوم کرد و به او داد؛ اما گفت: فلانی! از اینجا برو! جلوی من نیا! وقتی تو را میبینم، یاد پدرم میافتم.
بعد از چند وقت مُختار توجّه کرد و سه، چهار نفر از این افراد خیلی داش و قُلدر را به مدینه فرستاد و گفت: اوّل خدمت حضرت سجّاد (علیهالسلام) بروید و این ملعون را بیاورید! وقتی آنها خدمت حضرت رفتند، امام فرمود: سلام مرا خدمت مُختار برسانید و به او بگویید این پناه به من آورده، آنها برگشتند؛ تا اینکه خودش خود به خود مُرد.
رفقای عزیز! بیایید پناه به امام زمان (عجلاللهفرجه) بیاورید! گناهان خودتان را اینقدر بزرگ نکنید! نادانیِ ما این است که گناه را از خدا و امام بالاتر میدانیم! چرا اینطوری هستیم؟! گناه در مقابل قدرت خدا چیزی نیست! مگر خدا نمیگوید اگر گناه إنس و جنّ را بکنی، یک لکّه اشک برای امام حسین (علیهالسلام) بریزی، تو را میآمرزم؟! عزیزان من! به این حرفها توجّه کنید! گناه در مقابل امام زمان (عجلاللهفرجه) بزرگ است؛ اما امام بزرگتر است، عفو خدا بزرگتر است! [۱۳]
بیایید از دنیا فارغ شوید! قدری از هوا و هوستان کم کنید! یقین کنید که این حرفها درست است، تفکّر داشته باشید و شب که میشود قدری کنار بروید و گریه کنید که امام زمان! دست ما را بگیر! آقاجان! ما اشتباهکاریم، آقاجان! ما متوجّه نیستیم، دست ما را بگیر! امام زمان (عجلاللهفرجه) أولی بالتّصرف است. میدانید أولی بالتّصرف چیست؟ یعنی تصرف به تمام گلبولهای خون شما میکند. ائمه (علیهمالسلام) اختیاردار هستند؛ چرا آنها را بیقدرت میدانید؟! باباجانِ من! آخَر شما که تا ساعت دوازده شب پای تلویزیون هستید، دیگر حال بیتوته با خدا ندارید، دیگر برای شما مغز و چشمی نگذاشته که بیتوته کنید!
یک روایت بگویم که از من قبول کنید: آقا امام زین العابدین، سید السّاجدین (علیهالسلام) وقتیکه از کربلا برمیگشت، بعضی از مردم با حقارت به حضرت نگاه میکردند، آخَر امام صدمه خورده، پدر و برادرانش را کشتهاند، خودش، عمّهاش زینب کبری (علیهاالسلام) و اهلبیتش را اسیر کردهاند و چهل منزل بردهاند، زنجیر به گردنش است، ناراحت شده، فرسوده شده. حضرت منبر رفت و فرمود: خدای تبارک و تعالی به طوری به ما قدرت داده که میتوانیم زنی را مرد و مردی را زن کنیم. یک نفر منافق از توی جمعیّت که عناد داشت، گفت: یکباره بگو که من خدا هستم. امام فرمود: ای زن! بلندشو از توی مردها برو بیرون! آن شخص بلند شد و رفت، نگاهی به خودش کرد، دید زن شده است.
روایت داریم که ایشان میل به شوهر پیدا کرد و خدا دو، سه تا بچّه هم به او داد! یعنی خدا دید که این شخص نمیتواند قبول کند، باید اینجوری بشود. مگر میشود که با ولایت وَرافتاد [مبارزه کرد]؟! سیلی به تو میزند و آبرویت را هم میبرد! آرام باش! جوان عزیز! به شما میگویم این قدرتی که داری، چه کسی به تو داده؟! آن را صرف قدرت کن! مگر امام سجّاد (علیهالسلام) قدرة الله نیست؟! قدرت همه عالم در قبضه قدرتش است؛ اما مرتّب میگوید «أنا عبدُ الذلیل» ایخدا! من در مقابل تو عبد ذلیل هستم. یقین دارد که خدا این قدرت را به او داده است. [۱۴]
تصرف ولایت به شتر و غلام امامسجاد[۱۵]
امام سجّاد (علیهالسلام) علی بن الحسین، حجّت خدا میفرماید: خدایا! مرا محتاج محتاجین نکن! تمام خلقت محتاج وجود مبارک امام هستند. تمام ماوراء محتاج او هستند. الآن تمام ماوراء محتاج ولی الله الأعظم، حجّت خدا، امام زمان (عجلاللهفرجه) هستند. حالا حضرت میفرماید: مرا محتاج محتاجین نکن! عزیز من! دارد به تو هشدار میدهد: کسیکه خودش محتاج است، دستت را جلوی او دراز نکن! اگر ما فکر و اندیشه داشته باشیم، این کارها را نمیکنیم. مگر خدا نمیگوید به عزّت و جلالم قسم! اگر از غیر من چیزی بخواهی و به کسی دلبستگی داشته باشی، آن را قطع میکنم؟! تو نه حرف امام سجّاد (علیهالسلام) و نه حرف خدا را قبول داری، پیش کسی میروی که خودش محتاج است. از ولایت هم دَم میزنی، کورس ولایت هم میزنی که من ولایتی هستم! تو خودت، خودت را ولایتی کردی، تو ولایتی نیستی. عزیز من! تو خودت را هم نمیشناسی، اینکه میگوید: اگر خودت را شناختی، مرا شناختی، یعنی چه؟ آیا همین است که میگویم من حسین، پسر رضا هستم؟ نه! این نیست. عزیز من! خدای تبارک و تعالی تو را اشرف مخلوقات خلق کرده است. والله، تمام گلولههای خونم دارد میگوید ای دوست علی! ای شیعه علی! خدای تبارک و تعالی میخواهد تو باعزّت و باشرافت باشی؛ اما تو خودت را خراب میکنی. [۱۶]
عزیز من! تو میگویی که میخواهم خدمت امام زمان (عجلاللهفرجه) برسم؛ اما ببین این حرف بلال حبشی که به عمر «لعنة الله علیه» زد، یک دنیا تفکّر دارد. وقتی عمر میخواهد او را به حَلَب تبعید کند و از زهرای عزیز (علیهاالسلام)، امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) جدایش میکند، میگوید: مرا جدا کن! من از امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) و زهرای عزیز (علیهاالسلام) و امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) دست برنمیدارم، هر کاری میخواهی بکن! حالا تو هم اگر میخواهی به مکّه بروی، باید با ولایت بروی؛ دور خانه که میگردی، والله، هیچ ذکری از این بالاتر نیست که بگویی علی! تا نقش علی (علیهالسلام) در دل تو ضبط بشود. آنجا که میرسی، بگو: خدا! مرا انسان کن! در آیینه علی (علیهالسلام)، حیوان نباشم. چرا جای دیگر نمیگوید حیوان هستی؟ چون مکّه آیینه ولایت است. [۱۷] ولایت یک جنبه مغناطیسی دارد. اگر حیوان متابعت امر ولایت را کند، انسان میشود؛ یعنی ولایت جوری است که وقتی تصرّف کرد، حیوان را انسان میکند. از کجا میگویی؟ مگر شتر حضرت سجّاد (علیهالسلام) نیست که در سفر حجّ، شخصی خدمت حضرت آمده و میگوید: حاجی خیلی آمده! امام میگوید: نفر خیلی آمده است؟! دوباره تکرار میکند، حضرت مکاشفه میکند. آن شخص میبیند که امام و غلام و شترش حاجی هستند، تمام مردم انسان نیستند. چرا؟ از ولایت قطع شدند؛ یعنی ولایت به آنها تصرّف نکرده است. فقط اسلام دارند، اسلام با ایمان فرق دارد. ایمان، خود حضرت سجاد (علیهالسلام) است. اینها دارند آنجا لبّیک میگویند، چیز دیگری نمیگویند؛ اما باید لبّیک به حجّت خدا بگویند. خدا گفته که لبّیک به ائمه (علیهمالسلام)، لبّیک به من است. خدا گفته که باید اینها را قبول کنید و اطاعت کنید! [۱۸] چرا شتر امام سجّاد (علیهالسلام) انسان است؟ وقتی امام از دنیا رفت، این شتر سر قبرش رفت و سرش را به زمین زد. او را آوردند، دوباره رفت. امام باقر (علیهالسلام) فرمود او را رهایش کنید. آنقدر سرش را به زمین زد، تا از دنیا رفت. این به ظاهر حیوان است؛ اما با محبّت امامش است. آیا تو با محبّت امامت هستی یا با محبّت تلویزیون و ویدیو هستی؟! بیخود نیست که میگوید بیدین از دنیا میروی! شتر با دین رفت؛ اما تو بیدین میروی! [۱۹]
این غلام حضرت سجّاد، وقتی همه رفتند نماز باران خواندند و باران نیامد، حالا حضرت به او امر میکند و میگوید: برو نماز بخوان! از توی اصطبل بیرون میآید. این غلام اتّصال است، تا دستهایش را بلند کرد که دعا کند: خدایا! رحمتت را به واسطه حجّت خدا نازل کن! تمام بیابان پُر از آب شد که همه را کفایت کرد. آنها که رفتند نماز خواندند، حجّت خدا را قبول نداشتند؛ اما این غلام واسطه برده است؛ میگوید خدایا! به حقّ امام سجّاد، به مردم و حیوانات رحم کن و باران را بفرست! حالا مردی متوجّه او شد. رفت و به حضرت گفت: یکی از این غلامانت را به من بفروش! فرمود: میبخشم. همه غلامها را آورد، گفت: در میان اینها نیست. فرمود: یکی از آنها در اصطبل کار میکند و به حیوانات خدمت میکند، وقتی او را آورد، گفت: همین است. امام فرمود: به تو بخشیدم. همینطور که غلام داشت میرفت، اشک میریخت و میگفت: چه چیزی باعث شد که مرا از آقایم جدا کردی؟ (ببین نمیخواهد از آقایش جدا شود. آقای مهندس! تو که هفتاد سال است ادّعای مهندسی میکنی! اگر الآن امام زمان (عجلاللهفرجه) بیاید و بگوید برو این حیوانات را خدمت کن! میگویی شأن من نیست! من مهندس هستم! در نزد مردم مقام دارم! آیا اینکار را میکنی یا نه؟!) حالا غلام میگوید: چرا مرا از آقایم جدا کردی؟ آن شخص میگوید: آخر من یک چیزی از تو دیدم، من نمیخواهم تو نوکرم باشی، میخواهم نوکر تو باشم؛ من دیدم تو دستهایت را بلند کردی و باران آمد. شب خوابید و صبح غلام مُرد. گفت: خدایا! حالا که من از آقایم جدا شدم، میخواهم لقای تو را لبّیک بگویم. من دنبال کسی نمیخواهم بروم، من چیزی نمیخواهم. اگر به اصطلاح در طویله بودم، دلم خوش بود که اتّصال به آقایم بودم. صبح شد، گفت: بروید تشییع غلام! حالا که از آقایش جدا شده، جان داده، آیا تو ناراحت میشوی که اشخاصی هستند که دارند تو را از امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) جدا میکنند؟ توی روی اینها هم میخندی! [۲۰]
قضایای ابوحمزه ثمالی و حضرتسجاد[۲۱]
امام سجّاد (علیهالسلام) زین العابدین است؛ [یعنی زینت عبادت کنندگان] امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هم در نخلستانها عبادت میکرد؛ البتّه ائمه طاهرین (علیهمالسلام) عبادت نمیکنند که مزد بخواهند؛ آنها با خدا عشق بازی میکنند. عبادت خیلی مهمّ است، ما عبادت را همینجور میدانیم؛ یعنی عشق بازی با خداست، شبها آدم با خدا عشق بازی میکند؛ اما حرف من سر این است که عبادت مطلق نیست. عبادت باید با قبولی ولایت باشد، عبادت روحش ولایت است؛ وگرنه بهدرد نمیخورد. عبادت بیعلی، علیکُشی است. [۲۲]
حالا ابوحمزه ثمالی (همین دعای ابوحمزه که میخوانید، رفقا میخوانند و یک ساعت، دو ساعت گریه میکنند،) خودش گیر است؛ خدمت حضرت سجّاد (علیهالسلام) آمده، میگوید: یابن رسول الله! شما میگویید تمام انبیاء که ترک اولی کردند، دیر زیر بار ولایت رفتند؛ یعنی دیر زیر بار علی (علیهالسلام) رفتند؟ حضرت گفت: ابوحمزه! بلند شو! از جا بلند شد. روایت داریم: امام سجّاد (علیهالسلام) کفشهایش را برداشت، چشمش را رویهم گذاشت و با هم لب دریا آمدند. امام سجّاد (علیهالسلام) حوت را صدا زد. آن ماهی که یونس در دلش بود، حوت بود؛ به او گفت: قضایا را به ابوحمزه بگو! گفت: ابوحمزه! بدان: وقتیکه ولایت از جانب خدا ابلاغ شد، یونس گفت: چیزی که من ندیدم، چطور بیایم و آنرا قبول کنم؟ فوری به من از طرف خدای تبارک و تعالی امر شد که او را ببلع! (این روایت را مرحوم جزایری نقل میکند. تمام علماء جزایری بزرگ را قبول دارند، ایشان از زبان امام چهارم، حضرت سجّاد (علیهالسلام) نقل میکند.) بعد حوت گفت که ابوحمزه! تا یونس این جمله را گفت، به من امر شد که او را ببلع! اما هضمش نکن! او را بلعیدم، نالهاش بلند شد. او را در دریاها گرداندم، چنان تاریکی دل من، ایشان را به فشار آورد که داد میکشید. [۲۳] حالا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به او یاد داد که بگوید: «یا لا إله إلّا أنت سبحانک، إنّی کنت من الظّالمین»[۲۴]؛ آنوقت نجات پیدا کرد. اگر یونس این ذکر را نمیگفت، تا قیامت او را در دریاها میگرداندم. ابوحمزه بعد از دیدن حوت، یقین کرد؛ پس تمام بشر کُمیتش در ولایت لنگ است. [۲۵]
امام سجّاد (علیهالسلام) میفرماید: صبح کردم در حالیکه سه طلبکار داشتم: یکی اینکه زن و بچّه از من روزیشان را میخواهند؛ یعنی نفقه میخواهند، یکی هم یقین کردم که رزق مرا کسی نمیخورد، اینکه خدا حواله کرده، کسی نمیخورد. مگر کسی میتواند جلویش را بگیرد؟! و دیگر اینکه خدا از من عبادتش را میخواهد. من سه طلبکار دارم که با آنها محشورم. تو با چند نفر محشوری؟! [۲۶]
امام سجّاد (علیهالسلام) میفرماید: هر کسی را که دوست دارید، با او محشور میشوید. حالا یک وقت شما وابسته ظاهری نیستید، وابسته باطنی هستید. سه چیز شما را بیچاره میکند: یکی وابستگی، یکی هم فرمان خلق را بردن و دیگری دنبال بدعتگذار رفتن. چرا وابسته هستید؟! چرا دست از وابستگی برنمیدارید؟! چرا عناد و «من» دارید؟! این عناد و «من» در دلت است، الآن اینجا در مجلس هستی و داری حرفهای مرا گوش میکنی؛ اما جای دیگری هستی. با آنجا که هستی، محشور میشوی، نه با مجلس امام حسین (علیهالسلام). وابستگی؛ یعنی محشور شدن. [۲۷]
شما باید دائم در عالم نگاه کنید. با محبّت ولایت و با چشم عبرت نگاه کنید تا در درونتان نقش ببندد. امام حسین (علیهالسلام) را ببینید. با دو چشم ولایت ببینید، با محبّت به امام حسین (علیهالسلام) و با شناخت ولایت ببینید؛ آنوقت حبّ امام حسین (علیهالسلام) در دلتان بیشتر میشود. «إنّ للحسین حرارةٌ فی قلوب المؤمنین»: همانا برای امام حسین (علیهالسلام) در قلبهای مؤمنان محبّتی است؛ آنوقت با امام حسین (علیهالسلام) محشور میشوید. همینطور شما باید یقین به اعمال متقی داشته باشید تا با آن محشور شوید. اینجا آمدن رفت و آمد است؛ اما محبّت واحد است. همانطور که خدا واحد است، محبّت ولایت باید واحد باشد؛ کسی دیگر را درونش نیاوری. [۱۹] پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هم فرمود: هر کسی به عمل قومی راضی باشد، جزء آن قوم است. شما باید با هر صفحه این کتابها عشق کنید! عشق بورزید! آنوقت با این حرفها، محشور میشوید. [۲۸]
امام سجّاد (علیهالسلام) خودش امام است، خودش حجًت خداست؛ اما ببین چه چیزی از خدا میخواهد، میفرماید: خدایا! ولایت ما طعمه شیطان نشود. این ولایت به ما تزریق بشود. [۲۹] من گفتم: خدایا! من اضافه میکنم ولایت ما طعمه خلق نشود، الآن چقدر ولایتها طعمه خلق شده است! [۳۰]
اخلاق در خانواده؛ پدر و مادر
خوشاخلاق باشید و صفات شما خوب باشد[۳۱]
روایت داریم: اگر شما یک رفیقی بگیری، این رفیق همهاش شما را یاد خدا بیندازد؛ یعنی حرف بیخود نزند، گوش به حرف بیخود ندهد، مواظب خودش باشد، مواظب گوشش باشد، مواظب باشد. این آدم اگر که آنجا برود که به اصطلاح این آدم خدا را یادش بیندازد، خدا یک قصری به او میدهد، خلق اوّلین تا آخرین را بخواهد دعوت کند جا دارد. من دیدم این قصر که به من داده، معلوم میشود شما یاد من میدهید، از این جایش من کیف کردم؛ چونکه آن قصر را به من داده است.
(ببین من دوباره تکرار میکنم:) این قصر را میگوید به کسی میدهم که به اصطلاح برود یک جایی، آن شخص این را یاد خدا بیندازد؛ یعنی این آدم چهجور باشد؟ تحمّل کند، با او بسازد. آخر آن آدم یکوقت یک بداخلاقی هم دارد، یک تندی هم دارد، یک داد هم میزند، با این بسازی، من یک قصر به تو میدهم خلق اوّلین تا آخرین بخواهی دعوت کنی، جا داری. دیدم اینی که به من داده، من دارم با شماها میسازم، خیلی خوشحال شدم. [۳۲]
باید خوشاخلاق باشی. من دوستانی دارم همینطور که از دور آنها را میبینم، انگار نور به قلب من میرسد، بسکه اینها خوشاخلاقند. باید اینطور باشی؛ اما خنده قهقهه نکنی. چرا؟ اگر خنده قهقهه جایز بود، نمیگفت: اگر با قهقهه خندیدی، بگو «اللهم لاتمقُتنی»؛ اگرنه غم توی دلت میآید. [۳۳]
صفات یوسفی باید تو را تا ماه کنعان کرد. عزیزان من! قربانتان بروم، باید صفات شما خوب باشد. الآن تو داری کاسبی میکنی، نق نزن! تو امر را داری میکشی و حاجت برادر مؤمن را برآورده میکنی. چقدر به عرض روز، ثواب هفتاد حجّ و عمره و بالاتر پای تو نوشته است. آقای خواروبار فروش! بلند شو با خوشاخلاقی به مشتری جنس بده! پولش را هم بگیر! حاجتش را هم برآورده کردی.
حاجت برادر مؤمن همهاش این نیست که به او پول بدهی. آخر، حاجت برادر مؤمن اخلاق هم هست. هم اخلاق داشته باش، هم جود و سخاوت داشته باش! عزیز من! قربانت بروم. فدایت بشوم، تو آخر خودت نمیدانی. اینکه میگویید ما به کجا برسیم؟ «الحمد لله» از زبان اهل جلسه افتاده؛ خدا را شکر میکنم. خدا را حمد میکنم، دعایم مستجاب شد. گفتم: خدایا! اینها هدایت هستند، آنها را هدایتکن قرار بده!
به کجا میرسید و به کجا رسیدید؟ عزیز من! قربانت بروم، تو بیا امر را اطاعت کن! ببین من دارم به شما چه میگویم؟ همه کار شما خوب است. تو دکتری، از بیمار پول بگیر؛ اما با اخلاق خوش با او برخورد کن! آن که الآن میگوید اینطور است، ببین وظیفهات چیست؟ کاسبجان! تو همیشه اگر امر را اطاعت کنی، در کَنَف امام زمان (عجلاللهفرجه) هستی؛ داری امر را هم اطاعت میکنی. روح از بدنت بیرون برود، «فی جنّة» هستی. توجّه کنید من چه میگویم؟ عزیزان من! هر که در کسب خودش، اگر امر را اطاعت کند، در امر است. [۳۴]
رفقای عزیز! بیرودربایستی دارم صحبت میکنم؛ به درد ما چه میخورد؟ حرفی که در ماوراء باشد. ما از اوّل که با هم روبرو شدیم، حرف ماوراء را داریم میزنیم، ما داریم شما را هدایت کنیم به ماوراء. الآن این حرف یکقدری خلاصه برای من درست نیست؛ اما من میزنم. من نیامدم شما را هدایت کنم به دکتری، به مهندسی، من آمدم شما را دعوت کنم به اخلاق پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، به اخلاق علی (علیهالسلام)، به اخلاق زهرا (علیهاالسلام)؛ یعنی اخلاق آنها امر خداست. [۳۵]
ارجاعات
نگاه؛ عصاره نگاه
عصاره نگاه
از اوّل جوانیام [از گناه] گذشتم، اصلاً نگاه تویام نبود؛ بنایم نبود نگاه کنم. شما بنایت باید اینباشد که نگاه نکنی؛ آنوقت این چشم در اختیار خداست. چشمهای ما بیشترش در اختیار شهوت و در اختیار دنیاست؛ آنوقت آن چشم، فردای قیامت رحمت به آن میشود، عذاب نمیشود.
این چشمها مال امتحان هم هست. آخر میدانی چرا؟ این چشم گرفتارت میکند. ابنملجم ببین چهجور شد؟ ابنملجم مثل ما نبود، مُرادی بود؛ مُراد میداد. یکدفعه نگاه کرد، گرفتار شد، علیکش شد. شما شهوت برانگیختهات میکند به نگاهت؛ پس باید چه کنیم؟ تو نباید نگاه کنی، چرا نگاه میکنی؟! نگاه باید به رحمتِ آن آدم کرد، آن اشکال ندارد. به آن رحمتی که از او نازل میشود، باید نگاه کنیم؛ یعنی این جوان به آن رحمتی که از او نازل میشود، آن رحمت «رحمةٌ للعالمین» است.
هشام همساخت بود که امامصادق (علیهالسلام) او را میخواست، آخر هم حالیِ اینها کرد: به رحمتش نگاه کردم. رحمت را میبوسد، رحمت خدا. آنها شاگرد امامصادق (علیهالسلام) هستند؛ اما ولایت به آنها القاء نشده. میآید پیش امام، شما باید ولایت بهت القاء شود؛ پس نگاه رحمتی خوب است؛ نه نگاه شهوتی.
کم آدم پیدا میشود اینجور باشد. این همه دفاع از بچّههای مردم کردم، یک نگاه بد به آنها نکردم. نگاه باید رحمت باشد، رحمت از شما نازل شود؛ نه شهوت. حالا همینطور شده که میگوید یکی از شما بادین از دنیا نمیروید. نگاه شهوتی دارند، نگاه شهوتی به هر شیئی.
دزد میرود نگاه دزدی میکند، نگاهِ چهجوری میکند؟ نگاه شهوتی میکند. دفاع رحمتی هم همساخت است، ما باید بفهمیمم این فانی میشود، نگاه به فانی نکنیم. چشمتان غنی باشد، احتیاج نداشتهباشد. عقلت برسد، احتیاج به فانی نداشتهباش!
امامصادق (علیهالسلام) به آن شخص گفت: برو در آن آبادیتان، در آن شهر یک نفر که ما را قبول داشتهباشد، برو زیارتش! آنوقت خدا ثواب دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) به تو میدهد. نگاهت رحمتی است.
خدا میگوید: اگر بخواهی، به تو میدهم؛ یعنی آنها را نخواهی، این را بخواهی. همه این عالَم را فانی بدان! امامزمان (عجلاللهفرجه) را باقی بدان! آنوقت شما طرف فانی میروی یا باقی؟ شما باید احتیاج نداشتهباشی؛ آنوقت آن کار را نمیکنی. ابنملجم احتیاج دارد. نگاه به بچّه اَمرَد [پسر زیباروی نوجوان] کنی، گناه ابنملجم به تو میدهد.
من خودم از جوانیام اینجور بودم، من حربه گناه نداشتم. آن القاء و افشاء به تو میدهد، القاء و افشاء حفظت میکند. فقط در فکر باش که این بچّهها را نجات بدهی. [۳۶]
سخنی با خانمها؛ ارتباط با نامحرم
خمس و سهم امام[۳۷]
خانمهایی که به اداره میروند و حقوق میگیرند، باید خمس و سهم امام پولشان را بدهند، اگر ندهند با آن پول نمیتوانند مکّه و زیارت امام رضا (علیهالسلام) بروند؛ چونکه این خانم نفقهخور آقایش است، این خانم مثل یک کاسب کاسبی کرده و پول جمع کرده است. [۳۸] اگر این خانم خمس و سهم امامش را ندهد، وقتی به مکّه میرود، عین همان میماند که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: عدّهای حجّ میکنند یا از برای سیاحت یعنی تماشا، یا از برای تجارت، یا اسم و رسم.
خانم! تو اگر حجّ بروی، جزء آن هستی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت؛ باید خمس و سهم امامت را بدهی. خمست را به یک سیّد که ندارد، بده؛ سهم امامت را هم به قوم و خویشهای ندارت، همسایههای ندارت بده! ببین اگر امام زمان (عجلاللهفرجه) بیاید، به چه کسی میدهد؟ به فقرا میدهد، تو نایبش هستی که این مال را نمیخوری، پس تو هم به فقرا بده! [۳۹]
والله، ما روایت داریم، این جمله را حاجشیخعبّاس گفت، میگفت: اشخاصی که حقّ و حقوق پولشان را نمیدهند، یکدفعه خدا به زمین میگوید بگیر! زمین هم میگیرد. عزیزجان من! مگر قارون چه کرد که توی زمین فرو رفت؟ قارون علم کیمیا داشت، هر چیزی را طلا و جواهر میکرد. نمیدانم چندین شتر کلید خزینههایش را میکشید. حالا موسی به قارون گفت که خب پنج یک مالت، زکاتش را بده! نداد. خدا گفت که موسی! من زمین را در اختیارت گذاشتم، موسی به زمین گفت: قارون را بگیرش! حالا زمین گرفتش. قارون گفت: من توبه کردم، موسی توبهاش را نپذیرفت.
امروز اگر یکی پیشتان آمد و گفت: بد کردم، او را بپذیرید! نگویید: دیگر آنجا این کار را کردی، آنجا این کار را کردی. دیگر اینکه به تو گفته انفاق بکن! نمیکنی، به تو گفته خمس و سهم امام بده! نمیدهی، تو با قارون چه فرقی داری؟! عزیزان من! ما باید پرچم امر دستمان باشد؛ یعنی امر ولایت؛ یعنی امر رسولالله. [۴۰] ای خانمهای عزیز! بیایید شیطان شما را بازی ندهد! عزیز من! وقتی پول جمع کردی و حقّ و حقوقش را ندادی، در یک راه دیگر خرج میشود، که نمیخواهم بگویم! [۴۱]
خانمهایی که حساب سال دارند، خمس و سهم امام میدهند، اطعام میکنند، در شُرف خدیجه شدن هستند، اما خدیجه (علیهاالسلام) نیستند. من تشکّر از آنها میکنم. [۴۲] امیدوارم خدا آنها را با حضرت زهرا (علیهاالسلام) محشور کند. امیدوارم خدا ولایتشان را حفظ کند. [۴۳]
بیتوته و نجوا با ولایت؛ پرچم تفکّر و یقین در دستتان باشد
نجوای اصحاب امام حسین با امام حسین [۴۴]
وقتی پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) به معراج تشریففرما شد، با خدا نجوا کرد. دوستی داشتم اینجا تشریف آورد، با ایشان صحبت نجوا شد؛ وارد بود، باسواد بود، گفت: خدای تبارک و تعالی در قرآن مجید میگوید: سر به گوشی نکنید؛ این نجوا را امضاء نکرده؛ یعنی اگر ما سر به گوشی کردیم، دیگران به شکّ میافتند؛ اما بلافاصله گفت: پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نجوا میکرد. گفتم: ای دوست عزیز! قربانت بروم، آن که میگوید سر به گوشی نکنید، خلق است؛ مگر علی (علیهالسلام) با پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) خلقند؟ اینها خلق نیست، تو خلق را روی چه آوردی؟ روی غیر خلق. انصافاً ایشان، سیّد و ریشهدار بود؛ گفت: چرا ما متوجّه نیستیم؟ [۴۵]
مگر امام حسین (علیهالسلام) صفات الله به شهدای کربلا نداد؟! وقتیکه آمدند، حرکت کردند، امر امام را اطاعت کردند، جانشان را فدای امام میخواستند بکنند. هنوز فدا نکرده، گفت: بیایید جایتان را نشان بدهم. حالا جای اینها را که نشان داد، دید اینها سرهایشان زیر است. امام حسین (علیهالسلام) روی علم امامت متوجّه شد، دوباره تکرار شد، دیدند حسین (علیهالسلام) دارد میرود، اینها دنبالش هستند. [۴۶]
این حبل المتین که من میگویم باید نجوا کنید، این است: اصحاب امام حسین (علیهالسلام) نجوا کردند با امام حسین (علیهالسلام)؛ امامحسین (علیهالسلام) هم نجوا کرد؛ یکوقت دیدند اتّصالند. [۴۷] امام زمان (عجلاللهفرجه) هم با اصحاب امام حسین (علیهالسلام) نجوا میکند؛ تاحتّی جانش را تقدیم میکند، میگوید پدر و مادرم به قربان اصحاب باوفای جدّم.
اصحاب امام حسین (علیهالسلام)، خواستشان امام حسین (علیهالسلام) است؛ حالا که خواستشان امام حسین (علیهالسلام) است و جانشان را فدای خواست کردند؛ امام زمان (عجلاللهفرجه) هم میگوید: جان من به قربان شما! خواست من هم شما هستید. امام زمان (عجلاللهفرجه) دارد با اصحاب امام حسین (علیهالسلام) نجوا میکند. چرا؟ امام زمان (عجلاللهفرجه) خواستش را میخواهد، خدا هم خواستش را میخواهد. آیا فهمیدید؟ بیا عزیز من! فدایت شوم، بیا حرف بشنو! بیا جانت را فدای امام زمان (عجلاللهفرجه) بکن تا امام زمان (عجلاللهفرجه) هم پاداش به تو بدهد، بگوید جان من هم به قربان تو؛ نجوا دارد با یک شیعه میکند. [۴۸]
خدایا! ما را بیامرز!
خدایا! ما را از خواب غفلت بیدار کن!
خدایا، تو را به حقّ امیرالمؤمنین علی، آن جلوه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در دل همه ما جلوه کند. اویسقرن در بیابان بود، جلوه علی (علیهالسلام) و رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) به او رسید، اینها در دامن پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بودند اهل آتش شدند. خدایا! آن جلوه ولایت در قلب تمام ما تجلی کند.
خدایا! به حق امام زمان قسمت میدهم از سر گناهان کوچک و بزرگ ما در گذر! این جمله را هم بگویم. خدا رحمت کند حاجشیخعبّاس را! میگفت: هر وقت رفتی غسل کردی، بگو: خدایا! از سر گناه کوچک و بزرگ من درگذر! یک گناهانی است که خدا نمیآمرزد ما به نظرمان کوچک است، در نظر خدا بزرگ است. هر وقت رفتی با خوبی حمّام، غسل کردی، بگو: خدایا! از سر گناهان کوچک و بزرگ ما درگذر! خدایا! از سر گناهان کوچک ما درگذر!
خدایا! به ما یقین ولایت بده! خدایا! یقین توحید بده. خدایا! یقین این حرفها بده!
خدایا! تو را به حقّ امیرالمؤمنین، هر محبّتی که در دل ما هست، به غیر محبّت خودت و امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و آنها که دنبال اینها میآیند هر محبّتی به غیر اینها هست از دل ما بیرون کن! مملوّ کن دل ما را از محبّت خودت و اولیائت و آنها که دنبال آنها میآیند. [۴۹]
ارجاعات
- ↑ سخنرانی عاشورای 87 و حضرتابوالفضل و ولایت، عدالت، سخاوت
- ↑ شب اربعین ۸۱
- ↑ عاشورا ۹۱
- ↑ اربعین 80 و مشهد 81؛ درخواست از امامرضا
- ↑ عصاره عاشورا 82 و اربعین 80
- ↑ اربعین 91 و اربعین 81 و اربعین 78 و ارزش نماز 76
- ↑ اربعین 91 و عاشورای 87 و اربعین 78
- ↑ عصاره عاشورا 82 و اربعین 87 و اربعین 91
- ↑ (سوره النساء، آیه ۴۵)
- ↑ اربعین 91 و اربعین 81 و عصاره عاشورا 82
- ↑ نبوّت باید در اختیار ولایت باشد (شناخت نبوّت با ولایت) ۸۴
- ↑ سخنرانی درخواست از امامرضا (دقیقه 38) عصاره عاشورا (دقیقه 9) ولایت و خباثت (دقیقه 48) عصاره عاشورا (دقیقه 8)
- ↑ درخواست از امامرضا 81
- ↑ ولایت و خباثت 76 و عصاره عاشورا 82 و لا اله الا الله 73
- ↑ رفاقت و رحمیت (دقیقه 31) و درباره حضرتزینب (دقیقه3) و غلامان ولایت (دقیقه 22)
- ↑ رفاقت و رحمیت؛ عظمت شیعه 77
- ↑ در مسیر ولایت؛ وداع ولایت 76
- ↑ درباره حضرتزینب 75
- ↑ پرش به بالا به: ۱۹٫۰ ۱۹٫۱ کتاب افشای ولایت
- ↑ اذنالله شدن و ایرادی نبودن شیعه 75 و غلامان ولایت 76
- ↑ سخنرانی ولایت قدر است 82 (دقیقه62) و ایجاد 87 (دقیقه 61) و وابستگی 86 (دقیقه 5)
- ↑ عبادت، انبیاء، مجلس ولایت 89 و مشهد 90؛ عنایت امامرضا به زوار 90 و شبهای رمضان
- ↑ ولایت؛ حقیقت توحید 73
- ↑ (سوره الأنبیاء، آیه ۸۷)
- ↑ ولایت قدر است 82 و یقین 75
- ↑ ایجاد 87
- ↑ وابستگی 86
- ↑ کمال، کل کمال 87
- ↑ مشهد 92 - جامعه
- ↑ مشهد 92 - نجمه
- ↑ آخرالزّمان ۷۸ (دقیقه ۲۳) و هدف از خلقت بشر؛ اطاعت امر، ولایت است ۸۳ (دقیقه ۳۱) و عبادت بی ولایت،عبادت خوارج است ۷۸ (دقیقه ۱)
- ↑ آخرالزّمان ۷۸
- ↑ دادگاه ولایت (دادگاه اصحاب شمال) 75
- ↑ هدف از خلقت بشر؛ اطاعت امر، ولایت است 83
- ↑ عبادت بیولایت عبادت خوارج است 78
- ↑ بیانات متقی 11/95
- ↑ شهادت حضرت زهرا ۸۱ (دقیقه ۵۱) و حجّ ۸۰ (دقیقه ۱۲)
- ↑ شهادت حضرت زهرا ۸۱
- ↑ حجّ ۸۰
- ↑ آخرالزّمان 78 و عاجز بودن در امر ولایت 86
- ↑ شهادت حضرت زهرا ۸۱
- ↑ گریه 84
- ↑ رمضان ۸۳؛ رشد، معرفت به ولایت است؛ تفسیر سوره یوسف
- ↑ شناخت نجوا (نجوا با ولایت) ۷۷ (دقیقه ۳) و شب قدر و عظماییت ولایت ۷۷ (دقیقه ۴۱) و ولایت،قدر است ۸۲ (دقیقه ۳۳)
- ↑ شناخت نجوا (نجوا با ولایت) ۷۷
- ↑ شب قدر و عظماییت ولایت 77
- ↑ توفیق و بکاء و نجوا 79
- ↑ ولایت، عدالت، سخاوت 79 و حضرت خدیجه ۷۷
- ↑ ولایت قدر است 82