صفحهٔ اصلی

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً احد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است

فرمایشات حاج‌حسین خوش‌لهجه راجع به ولایت

فرمایش منتخب: امام موسی کاظم

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌ الله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است، حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته‌ باشید، بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

گفتار متقی[۱]

ائمه‌ طاهرین (علیهم‌السلام) عظماییت خودشان را فاش می‌کنند؛ آن‌وقت شما باید با عظماییت این‌ها شناخت ائمه (علیهم‌السلام) را داشته‌ باشید و دنبال کسی نروید. شما ببین امام‌ موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) چطور عظماییتش را افشا می‌کند! شخصی نزد پدرش امام‌ صادق (علیه‌السلام) آمده و می‌گوید: آقاجان! امامِ بعد از شما کیست؟ حجّت‌ خدا بعد از شما کیست؟ ببین امام چطور او را راهنمایی می‌کند؟ می‌فرماید: برو سرِ گهواره! رفت و سلام کرد. این‌جا آقا موسی‌‌بن‌‌جعفر (علیه‌السلام) که به‌ اصطلاح سه‌ روز است در دنیا ظاهر شده، صحبت کرد و گفت: برو اسم دخترت را عوض کن! چرا ائمه (علیهم‌السلام) را مثل پدر و مادرتان، خلق حساب می‌کنید؟! چرا معرفت در حق حجّت‌ خدا ندارید؟!

حالا این‌ شخص نزد امام‌ صادق (علیه‌السلام) برمی‌گردد و می‌گوید: آقا! این‌طور به‌ من گفت! امام می‌فرماید: برو به شهرتان و ببین چه‌ خبر است؟ می‌گوید: چند وقت است که من از خانه‌ام بیرون آمده‌ام و خبر ندارم؛ اما زن‌ام حامله بود. وقتی به خانه‌اش برمی‌گردد، می‌بیند خدا به او دختری داده که اسمش را حمیرا گذاشته‌اند. حمیرا اسم عایشه است، امام می‌گوید: چرا اسم دشمن ما را روی بچّه‌ات گذاشتی؟! وای بر ما که دنبال دشمنان‌شان رفتیم و می‌رویم! وای بر ما که از دشمن خدا رزق می‌خواهیم! ادّعای مسلمانی هم می‌کنیم!

اگر شما قدری در این فکرها بروید، می‌فهمید که اگر بگویید ائمه (علیهم‌السلام) در دنیا آمده‌اند که به کمال برسند، توهین به ولایت کرده‌اید! اگر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) خورشید را برگرداند، اگر می‌گوید یک نَفَسش افضل از عبادت ثقلین است یا یک ضربت شمشیرش افضل از عبادت جنّ و انس است؛ دارد به ما می‌گوید که دنبالش بروید تا سهام داشته‌ باشید. مگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نمی‌گوید به عمل هر کسی راضی باشی، جزء او هستی؟ بیا جزء علی (علیه‌السلام) بشو! بیا جزء ولایت بشو! اگر امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) در دنیا ظاهر شده، می‌خواهد خلقتی را به کمال برساند. خدا عمر و ابابکر را لعنت کند که نگذاشتند این‌کار صورت بگیرد.[۲]

***

بار دیگر امام عظماییتش را فاش می‌کند: علی‌بن‌یقطین در دربار هارون نخست‌وزیر است؛ اما به امر موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) است. حالا به مکّه آمده، از آن‌جا خدمت حضرت آمده؛ اما راهش نداد. گفت: یابن‌ رسول‌ الله! فدایت شوم، همه‌جا امرت را اطاعت کردم، من چه تقصیری کردم؟ گفت: برو رضایت ساربان [شترچران] را بیاور! تو در طوس بودی، این ساربان با تو کاری داشت، چرا اهمال کردی؟

آقایان اداری‌ها! والله، شما فردای‌ قیامت خیلی گیر هستید! چرا یکی که کُت و شلوارش نو هست، ماشینش مدل بالاست، کار او را راه می‌اندازی؟! کار مرا راه بینداز که چیزی ندارم! تو داری کار خدا را درست می‌کنی و راه می‌اندازی؛ یعنی داری امر خدا را اطاعت می‌کنی. چرا این‌ کارها را می‌کنید؟! مگر اعتقاد به خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و قرآن ندارید؟! معصیت‌ ولایتی همین‌است.

آقا موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) علی‌بن‌یقطین را راه نداد و گفت: چرا این ساربان که درِ خانه‌ات آمد، به او اعتنا نکردی؟ گفت: یابن‌ رسول‌ الله! حالا چه‌ کار کنم؟ می‌توانم توبه کنم؟ گفت نه! شاهد عرض من این‌ است که نمی‌شود توبه کرد؛ چون امام فرمود: باید بروی و رضایت او را کسب کنی. وای بر ما اگر فردای‌ قیامت به ما بگویند که رضایت دوستان‌ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را بیاورید! چه‌ کار می‌کنیم؟! رفقای‌ عزیز! بیایید دوستان‌ علی (علیه‌السلام) را مراعات کنید و رضایت‌شان را کسب کنید!

علی‌بن‌یقطین گفت: آخر من چطور بروم؟ طوس کجا و این‌جا [یعنی مدینه] کجا؟! امام گفت: شتری سرِ قبرستان هست، سوار شو! تو را درِ خانه جَمّال می‌گذارد. سوار شتر شد، تا چشمش را هم گذاشت و نگذاشت، دید درِ خانه ساربان است. در را زد، ساربان بیرون آمد و یک‌ دفعه وحشت کرد. گفت: نترس جانم! نترس! امامم مرا قبول نکرده، بیا پایت را روی صورتم بگذار! پا روی صورتش گذاشت، حالا که نزد امام آمد قبولش کرد. ببین، بی‌خود نیست که علی‌بن‌یقطین می‌شود. بترسید از آن روزی که امام قبول‌تان نکند!

والله، دنبال امام آمدن با باد و تکبّر نمی‌شود رفت! با خودخواهی و ریاست نمی‌شود رفت! همه این‌ها را دور بریزید! علی‌بن‌یقطین همین‌کار را کرد. مگر یک‌ آدم عادی است؟! او نخست‌وزیر کسی است که می‌گوید: ای ابر! ببار! هر کجا بباری ملک من است! مؤمن باید فروتن باشد.

هارون که به ابر می‌گفت ببار! هر کجا بباری ملک من است! قدرت قلدری داشت؛ نه قدرت الهی! حالا کجا رفت؟! قبرش کجاست؟! بیایید تفکّر داشته‌ باشید! آن کسی‌که می‌خواهد تکبّر و خودخواهی و ریاستش را نشان بدهد، تودهنی می‌خورد.[۳]

***

شما در صحیفه‌ سجادیّه نگاه کن! ببین امام چطور حرف می‌زند! به‌ قرآن مجید قسم! امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) «قدرة‌ الله» است؛ قدرت همه عالم در قبضه قدرتش است؛ اما می‌گوید: «أنا عبد الذلیل»: خدایا! من در مقابل تو عبد ذلیلم! یقین دارد که خدا این قدرت را به او داده، می‌گوید: من عبد ذلیلم؛ خدایا! به‌ من رحم کن! با خدا چطور حرف می‌زند؟ یاد من و تو داده‌ است.

روایت داریم که شخصی هفت‌مو پیش هارون آورد و گفت: این‌ها موهای پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است. گویا آقا موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) تشریف داشتند. هارون گفت: یابن‌ عمّ! آیا راست می‌گوید؟! حضرت فرمود: آتش بیاورید! آتش زلالی آوردند. حضرت یکی‌ یکی موها را در آتش گرفت، پنج‌ مو نسوخت، دوتا از موها سوخت. حضرت فرمود: این دوتا موی جدّم نبود! هارون به این‌ شخص گفت: درست می‌گوید؟! او گفت: بله! آن دوتا را اضافه کردم که تعدادش زیاد شود؛ پس موی این‌ها هم نمی‌سوزد. امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) برای من و تو دارد حرف می‌زند، می‌خواهد آگاهی به ما بدهد که این‌قدر من، من نکنیم! چه‌ کسی به تو قدرت داده؟ چه‌ کسی این‌ها را به تو داده و تو را به این‌جا رسانیده‌ است؟ [۴]

***

حالا امام‌ موسی‌کاظم (علیه‌السلام) در بیابان آمده، می‌بیند چادری است که همه در آن گریه می‌کنند. زن و مرد و بچّه گریه می‌کنند. می‌پرسد: چه شده؟ می‌گویند: گاوی داشتیم که مُرده‌ است. شیر به ما می‌داد، گاهی شیرش را پنیر می‌کردیم و به شهر می‌بردیم و می‌فروختیم و مایحتاج‌مان را تهیّه می‌کردیم.

امام یک اشاره‌ای کرد و این گاو به اذن خدا بلند شد. همه آن خانواده یک‌ دفعه فریاد کشیدند که وای عیسی آمده! عیسی‌بن‌مریم است! صدها عیسی فدای موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) است! عیسی کیست؟! در آسمان چهارم نگهش داشتند؛ چون سوزن و نخ با خودش آورده‌ بود. ای عیسوی‌ مذهب‌ها! بیایید عیسای ما را قبول کنید؛ یعنی علی‌بن‌ابوطالب (علیه‌السلام) که در «قاب قوسین أو أدنی»[۵] رفته و زانو به زانوی الهی است. نگویید مگر خدا زانو دارد؟! علی (علیه‌السلام) امر خداست، مقصد خداست، همه‌ چیز خداست.

حالا چطور این حیوان بلند شد و جان گرفت؟ خدا جان را به تمام ممکنات از چرنده و پرنده و آنچه در این خلقت است می‌دهد؛ وقتی آیه «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۶] نازل‌شد، این تسلیمیّت فقط مخصوص بشر نیست؛ بلکه کلّ ماورای خلقت باید تسلیم ولایت شوند. جانی که از این گاو بیرون رفته هم تسلیم امام است. امام به او امر می‌کند که چند وقت دیگر در نزد این بمان! همان‌طور که امام‌ حسین (علیه‌السلام) به زَعفر گفت: نَفَس‌های این‌ها در قبضه قدرت من است یا وقتی حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) در دروازه‌ کوفه گفت «اُسکُتوا!» نَفَس‌ها در سینه‌ها پیچید و دیگر نتوانستند تکان بخورند![۷]

***

یاد خیلی مهمّ است. آقا موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) یک عمله داشت، در خانه امام کار می‌کرد؛ شب آن‌جا خوابید. قدری که از شب گذشت، دید موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) کناری رفت و تا صبح با خدا مناجات کرد و گریه کرد. مناجات امام یک خلقت است، خود امام یک خلقت است.

حالا این عمله نزد موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) آمد و گفت: آقاجان! من هر وقت بلند شدم، دیدم شما با خدا مناجات می‌کنید و گریه می‌کنید، خیلی من هم دلم می‌خواست مناجات کنم؛ اما خسته بودم. (رفقا! عملگی خیلی آدم را خسته می‌کند، خدا قسمت‌تان نکند! خدا شما را همیشه فرمانده قرار بدهد! بیایید فرمانده شوید! فرمان ببرید تا فرمانده شوید.)

امام موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) به او گفت: تو ثوابی کردی که از عبادت من بالاتر است. گفت: آقا! من چه کردم؟ امام فرمود: بلند شدی آب خوردی و یاد لب‌تشنه جدّم، حسین (علیه‌السلام) کردی و لعنت بر موکّلان آب فرات فرستادی. امام می‌خواهد اعلام کند که عبادت موجب محشوریّت با امام‌ حسین (علیه‌السلام) و اصحابش نمی‌شود، یاد موجب محشوریّت می‌شود. این‌قدر این یاد مهمّ است که می‌گوید اگر برای امام‌ حسین (علیه‌السلام) گریه‌ات نمی‌آید، تباکی کن! [یعنی خودت را به حال گریه بزن.] حالا می‌گوید اگر یاد امام‌ حسین (علیه‌السلام) باشی و یک لکّه‌ اشک بریزی، این‌قدر این اشک قیمت دارد که اگر آن‌ را در جهنّم بریزند، جهنّم طوفان می‌شود؛ یعنی تعادل خودش را از دست می‌دهد؛ چون‌که یاد آقا امام‌ حسین (علیه‌السلام) بودی.[۸]

***

شخصی بود که جمّال [شتردار] بود، شترهایش را به هارون‌ الرشید قرض می‌داد تا مردم را به مکّه ببرد. این جمّال فکر می‌کرد این‌ کاری که می‌کند معصیت نیست؛ چون سفر حجّ است و هارون دارد مردم را به زیارت می‌برد. حالا امام‌ موسی‌ کاظم (علیه‌السلام) به او رسید و فرمود: تو که عارف هستی، شناخت داری، چرا شترهایت را به هارون می‌دهی؟! ببین چه حرفی می‌زند؟ گفت: آقاجان! من که شترهایم را برای معصیت به او نمی‌دهم! او مردم را سوار می‌کند و به مکّه می‌برد.

امام به او فرمود: تو حاضر هستی که هارون از سفر مکّه برگردد و شترهایت را به تو برگرداند و پولش را به تو بدهد؟! گفت: بله! امام فرمود: همین‌قدر که حاضر هستی هارون بماند، هر چقدر گناه کند، گردن توست و با او شریک هستی. یک‌ وقت شما در یک تأسیسه‌ای که صحیح نیست، کار خیری داری می‌کنی؛ اما با آنچه فساد در این تأسیسه هست، شریکی. من دلم می‌خواهد که شما شریک ظلمه نباشید، می‌خواهم با خدا و امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) و مؤمن شریک بشوید و از این‌ها بهره ببرید نه از ظلمه.

جمّال رفت و شترهایش را فروخت، سال بعد هارون کسی را نزد او فرستاد و گفت: شترهایت را برای سفر حجّ آماده کن! جمّال گفت: من آن‌ها را فروختم. گفت: چرا؟ گفت: پیرمرد شده‌ام و خلاصه نمی‌توانم آن‌ها را اداره کنم. هارون گفت: نَفَس کس دیگری به تو خورده‌ است؛ پس اگر ما ظالمی را تأیید کنیم، آنچه که گناه می‌کند به گردن ماست. [۹]

***

امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) می‌فرماید: سنگی را دوست داشته‌ باشی، با آن محشور می‌شوی؛ یا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: هر کسی را دوست داشته‌ باشی، با آن محشور می‌شوی. آقا موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) دوستی داشت. یک‌ روز با او راه می‌رفت، به او گفت: می‌دانی که فلانی چپی است؟! [یعنی جزء اصحاب‌ شِمال است که نامه اعمالش به‌ دست چپش داده‌ می‌شود.] چرا با او نشست و برخاست داری؟! گفت: یابن‌ رسول‌ الله! آیه توبه برای چه‌ کسی نازل‌شده؟ برای ما نازل‌ شده، با هم هستیم و آخرش هم توبه می‌کنیم.

امام فرمود: یادت می‌رود که توبه کنی. گفت: من یادم می‌رود؟! گفت: آره! اسمت چیست؟ آن‌شخص اسمش را فراموش کرد و تا آخر عمر یادش نیامد. امام به او گفت: من بنده‌ خدا هستم، به تو تصّرف کردم؛ بترس از روزی که خدا به تو تصرّف کند! [۱۰]

***

شخصی بود که بچّه‌های هارون‌ الرشید؛ یعنی امین و مأمون را درس می‌داد. یک‌ روز دید که هارون دارد گریه می‌کند! به او گفت: خلیفه! خدا خاطر شما را افسرده نکند، چه شده؟! ببین چقدر هارون خبیث بود! گفت: امروز پسر عمّم موسی‌بن‌جعفر حرفی به‌ من زد که افسرده‌ام و این افسردگی تا آخر عمْرم از من جدا نمی‌شود! گفت: حضرت به شما چه گفت؟!

هارون گفت: به موسی‌بن‌جعفر گفتم که آقا! تقدیر بچّه‌هایم را به‌ من بگو! گفت: ای هارون! بدان که این‌ها بعد از تو با هم دعوا می‌کنند. مأمون، امین را می‌کُشد و سرش را به درختی آویزان می‌کند و به مردم می‌گوید بیایید تُف به او بیندازید! همین‌جور هم شد. هارون قسم می‌خورد و می‌گوید که این‌ کار می‌شود. ببین چطور می‌فهمد و می‌گوید این‌ کار حتماً می‌شود! یعنی می‌فهمد که امام ماوراء را می‌داند. اصلاً چون ائمه (علیهم‌السلام) ماوراء را می‌دانستند، خلفاء آن‌ها را می‌کشتند که از ماوراء به مردم نگویند. [۱۱]

***

وقتی آقا موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) به مکّه‌ معظّمه مشرّف شد، قایم خانه‌ خدا را گرفت و به‌قول ما سخنرانی کرد. [قایم یعنی ایشان یک‌ حدودی از کعبه را گرفت.] فرمود: ای مردم! بدانید این کعبه معظّمه خیلی شرافت دارد! هر کسی‌که آن‌را بسازد؛ یا تعمیر کند؛ یا به این‌جا بیاید، چقدر اجر دارد! خیلی ایشان سفارش خانه‌ خدا را کرد!

من عقیده‌ام این‌ است که تمام عظمت این‌خانه به‌ واسطه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است؛ یعنی این‌ خانه زایشگاه‌ علی (علیه‌السلام) است. بعداً فرمود: هر کسی توهین به یک مؤمن کند، انگار خانه‌ خدا را خراب کرده‌ است. [۱۲]

***

شخصی خدمت آقا موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) آمد؛ شب بود. عرض کرد: یابن‌ رسول‌ الله! من همیشه این کهکشان فَلَک و آسمان‌ها را می‌بینم؛ چقدر زیباست! امام فرمود: ای شخص! بدان همین‌جور که زیبایی آسمان‌ها را می‌بینی، آسمان دارد به نور شیعیان ما زندگی می‌کند؛ یعنی آن نور، تجلّی‌اش بیشتر است. فقط جبرائیل، میکائیل، اسرافیل و عزرائیل می‌بینند؛ یعنی این چهار مَلَک مقرّب می‌بینند.

چرا این‌ها می‌بینند؟ تمام ملائکه‌های آسمان به‌ غیر از ملائکه‌های مقرّب، توان نور شیعه را ندارند، اگر نور یک شیعه را ببینند رُبس می‌شوند. تمام این حرف‌ها که ائمه‌ طاهرین (علیهم‌السلام) زده‌اند، مال شیعه‌هایشان است. چرا موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) گفت نمی‌توانند ببینند و رُبس می‌شوند؟! مگر موسی رُبس نشد؟! وقتی نور شیعه آخرالزّمان به کوه طور تجلّی کرد، موسی غش کرد و آن هفتاد نفر مردند!! من که بی‌روایت و حدیث حرف نمی‌زنم. [۱۳]

***

رفقا! من همیشه در فکر هستم که آگاهی شما زیاد بشود. کارها و عبادت‌های مردم همیشه یک‌ قدری روی خیال بوده. حسابش را بکنید که هارون بلند شده، به حجّ آمده، عدّه‌ای را هم با خودش آورده؛ اما چه‌کار می‌کند؟ به‌ مسجد النّبیّ می‌آید و به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید: یا رسول‌ الله! از تو عذر می‌خواهم، مملکت دارد دو دُرقه‌ای می‌شود، من می‌خواهم این پسرت را چند روز در تحت‌نظر بیاورم، ببینید چطوری دارد حرف می‌زند؟! به حجّ آمده؛ اما خیالش چیست؟ می‌خواهد موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) را بگیرد و به زندان ببرد. شما خیال نکنید آن هارون است. یک‌ وقت می‌بینید که من هم هارون هستم، به چه خیالی آمده‌اید؟!

حالا هارون دستور می‌دهد که حضرت را بگیرند. در ظاهر او را به زندان می‌برد. یک اشخاصی که روی منبر می‌نشینند، روی منبر ولایت، اما ولایت‌شان القایی نیست، یک حرف‌هایی می‌زنند! یکی از این منبری‌ها می‌گفت که دیدند سِندی‌بن‌شاهک از زندان با شلّاق بیرون می‌آید، آخر تو چه می‌گویی؟! غلط می‌کند آن شلّاقی که به موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) بخورد! به کسی‌که تمام خلقت در قدرتش و به امرش است! وقتی این حرف را زد، این‌قدر من ناراحت شدم!

هارون، موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) را به زندان برده؛ اما حضرت دارد عظماییت نشان می‌دهد، زندان‌بان می‌بیند که همیشه موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) بیرونِ زندان است، می‌آید و می‌گوید: بابا! این‌که همیشه بیرون است. شما فکر کنید آقا موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) که می‌گویید بیست و پنج‌ سال در زندان بوده، چطور این بیست و پنج‌ سال زن گرفته‌ است؟! چقدر بچه دارد! امام که توی زندان نبوده‌ است.

روایت بگویم که قبول کنید و امام‌تان را بشناسید. حالا زنِ مُغنّیه بهترین و زیباترینِ تمام زنان در آن‌ زمان بوده، هارون به او پول می‌دهد و می‌گوید: به زندان برو! قدری برقص و بخوان! وقتی این زن از زندان بیرون آمد، دیدند دارد می‌گوید: «سُبّوحٌ قُدّوس ربّ الملائکة و الرّوح»، چه‌ خبر است؟! گفت: دیدم باغ‌هایی است که چشم روزگار به خود ندیده، امام یک‌ نگاه به‌ من کرد، دهانم بسته‌شد. ولایت در قلب این زن نفوذ کرد، حالا می‌گوید: «سُبوحٌ قُدّوس ربّ الملائکه و الرّوح.» رفقای‌ عزیز! ببینید من دلم می‌خواهد که ما هم این‌جوری ولایت را بشناسیم و ولایت در قلب‌مان نفوذ کند. هارون دستور داد که این زن را کشتند.

این حرف‌ها را که می‌زنم، می‌خواهم نتیجه‌گیری کنم. حالا دید همین‌طور خباثتش دارد افشا می‌شود. دستور داد که موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) را زهر دادند و برای حفظ خلافت و جانِ خودش دستور داد که موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) را روی آن جِسر [پُل] گذاشتند، پلی بود که به آن «ریحانه» می‌گویند، از بس مردم گُل آوردند و آن‌جا ریختند. هارون «لعنة‌ الله‌ علیه» می‌خواست از شیعیان و دوستان موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) امضا بگیرد که امام به مرگ خدایی مُرده و جانش عیب نکرده‌ است. گفت؛ شیعه‌ها بیایند و ببینند. همه آمدند و امضا کردند که به مرگ خدایی از دنیا رفته‌ است.

والله، بالله، از موقعی‌که به تکلیف رسیدم، عقیده‌ام همین‌ است که امام مُرده و زنده ندارد. قبلاً به شما گفتم که ولایت نوشیدنی است! حالا در بین این جمعیّت یک‌ نفر پیدا می‌شود که خدا ولایت را به او نوشانده؛ می‌گوید این حرف‌ها چیست که می‌زنید؟! از خودِ امام می‌پرسیم. می‌آید به او سلام می‌کند، اظهار ادب می‌کند و می‌گوید یا امام‌ المتقین! یا موسی‌بن‌جعفر! ما شهادت می‌دهیم که شما مُرده و زنده ندارید، آیا شما را زهر دادند یا به مرگ خدایی از دنیا رفتید؟ در بین این‌ همه مردم، یک‌ نفر امام‌ شناس است. رفقای‌ عزیز! بیایید ما هم این‌جوری بشویم. حضرت دست مبارکش را بالا می‌برد و می‌گوید «زهراً زهرا!» این‌چه مُرده‌ای است؟! والله! تو مُرده‌ای و روحت مُرده‌ است! چه دارید می‌گویید؟! چرا این‌قدر این‌ها را پایین آوردید؟! چرا این‌ها را به مردم نگفتید تا امام‌شان را بشناسند و به مرگ جاهلیّت نَمیرند؟!

هارون دید همین‌طور دارد رسواتر می‌شود. نستجیرُ بالله به‌اصطلاح جنازه را حرکت داد. حالا هم مگر دست از عنادش برداشته؟! آن‌ زمان قبرستان دو جور بود: اعیان و اشراف در یک‌جا و آن‌هایی که فقیر بودند، در جای دیگر دفن می‌شدند. عدّه‌ای پیش هارون آمدند و گفتند: ما که امر تو را اطاعت می‌کنیم، جزء اعیان هستیم؛ اما آن عدّه‌ای که امرت را اطاعت نمی‌کنند، فقرا هستند؛ ما می‌خواهیم تاحتّی قبرستان‌مان هم جدا باشد. دستور داد که قبرستان این‌ها را جدا کنند.

حالا سلیمان‌بن‌داوود می‌بیند که یک جنازه‌ای را دارند رُو به قبرستان اعیان می‌برند؛ اما روی تخته‌پاره‌ای گذاشته‌اند، چهار نفر هم زیر این جنازه را گرفته‌اند؛ یکی هم صدا می‌زند: «امامُ الرَّفضه»: مردم! این امام رافضی‌هاست. فوراً گفت: بروید ببینید این چه‌ کسی است که او را دارند در قبرستان اعیان می‌برند؟ وای بر ما و وای بر امید ما! حالا آمد و گفت که این موسی‌بن‌جعفر است.

فوراً سلیمان دستور داد که آن‌ها را تنبیه کردند. کفنی که تمام قرآن به آن نوشته شده‌ بود، به حضرت کردند؛ وقتی می‌خواستند موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) را در بهترین‌ جا به ظاهر دفن کنند، تا زمین را کَندند، دیدند که آن‌جا سردابه‌ای است، جسم‌ علیین امام را آن‌جا دفن کردند. سلیمان نامه‌ای به هارون نوشت که من دیدم از برای خلافتت ضرر دارد که این‌کار را کردم. [۱۴]

***

الآن شما حرف می‌زنید؛ اما امر امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) را اطاعت نمی‌کنید! امر امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) این‌ است که اوّلاً سخی باشید؛ دوم این‌که سخاوت‌تان به دوستان‌ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) برسد؛ سوم این‌که اهل‌ دنیا نباشید. کدام‌یک از شما اهل‌ دنیا نیستید؟! چرا امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌آید به متقی سر می‌زند؟ چرا امام‌ حسین (علیه‌السلام) می‌فرماید: متقی وکیل من است؟ چرا امام‌ رضا (علیه‌السلام) به متقی می‌فرماید: برو مردم را راهنمایی کن؟ چرا امام‌ موسی‌ کاظم (علیه‌السلام) به متقی می‌فرماید: حسین! غصّه نخور! حرف‌هایت را در جهان پخش می‌کنیم؟ چون امام به متقی نظر دارد، متقی هم نظرش با امام است. چرا نظر امام به شما نیست؟ چون شما اهل‌ دنیا هستید. چرا اهل‌ دنیا می‌شوید؟ چون می‌خواهید دنیا کارهایتان را تکمیل کند. [۱۵]

خدایا! ما مَست ولایت باشیم؛ نه مَست دنیا.

خدایا! روزی نیاید که ما از یاد امام‌ حسین (علیه‌السلام) و غدیر و رجعت؛ یعنی علی (علیه‌السلام) و زهرا (علیهاالسلام) غافل باشیم.

فهرست فرمایشات منتخب

دیگر ببینید

امام موسی کاظم 2

یا علی

ارجاعات


فرمایش منتخب: غدیر 3

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است. حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

گفتار متقی[۱۶]

حالا بعد از مدّتی، خدا به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: ای رسول من! اگر حرف تو را عمل نکنند، کافرند؛ اما تو این‌ همه زحمت کشیدی، عصاره تمام زحمت‌هایت امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است. تمام زحمت‌هایی را که کشیدی، ما قبول داریم، ائمه (علیهم‌السلام) قبول دارند؛ حالا ما می‌خواهیم یک برتری به تمام این عالَم بدهیم و آن امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است! من کسی را دارم مافوق تو! بلند شو و او را معرّفی کن. او را روی شانه‌ات بگذار تا نگویند علی دیگری است!

برو آن‌جا سفارش امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را بکن و به این جمعیّت بگو: «الیوم أکملت لکم دینکم»[۱۷] ای مردم! اگر می‌خواهید رستگار شوید، علی (علیه‌السلام) را باید به «الیوم أکملت لکم دینکم»[۱۷] قبول داشته‌ باشید؛ دین تو، ای محمّد! به علی (علیه‌السلام) افشاء شد! ای مردم! امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بالاتر است! از کجا می‌گویی بالاتر است؟ ما حرف خدا را می‌زنیم؛ می‌فرماید: اگر تمام انس و جنّ عبادت کنند و حضرت‌ علی (علیه‌السلام) را قبول نداشته‌ باشند، به‌ رو در جهنّم هستند. این‌ را فقط درباره امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) داریم. [۱۸]

حالا خدا از بین صد و بیست و چهار هزار پیامبر، پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را برانگیخته کرد و گفت: همه او را اطاعت کنید! این را که نمی‌شود نگفت، این مطلب را که باید یقین داشته باشید! هر روز در نمازتان می‌خوانید، هر روز هم بیشتر ما نمی‌فهمیم! «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ، یا أیها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۱۹]. هر روز دارد به شما هشدار می‌دهد که تسلیم پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بشوید! حالا همه که تسلیم شدند، خدا امریّه صادر کرد: یا محمّد! باید علی (علیه‌السلام) را معرّفی کنی!

اگر بدانید این حرف را، اگر ندانید جسارت است! خدا گفت: جای خودت علی (علیه‌السلام) را معلوم کن! چرا؟! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، پیامبر خاتَم است، اگر گفته جای خودت معلوم کن! می‌خواهد ما یک اندازه‌ای بفهمیم، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) که پیامبر خاتَم است، بعد از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، چرا می‌گوید جای خودت معلوم کن؟! از آن‌ طرف هم می‌گوید اگر معلوم نکنی، هیچ‌ کاری نکرده‌ای؛ دارد به او می‌گوید ولایت را در عالم افشاء کن! ولایت را معلوم کن!

حالا پیامبر اکرم «صلوات‌ الله و سلامه علیه»، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را معلوم می‌کند. وقتی‌که معلوم شد، می‌گوید: «الیوم أکملت لکم دینکم»[۱۷] ؛ دین علی (علیه‌السلام) است. ببین دارد چه می‌گوید؟! باباجان! عزیز من! قربان‌تان بروم، فدایتان بشوم، یک‌ قدری تفکّر داشته‌ باشید. اوّل گفت: جای خودت معلوم کن! یعنی می‌گوید: مردم! من چطور پیامبری بودم؟ تمام مردم می‌گویند: این‌جور، این‌جور، این‌جور، همه‌اش تعریف می‌کنند. باز چه می‌گوید؟! می‌گوید که من هیچ اجری از شما نمی‌خواهم؛ مگر ذوی‌القربای من؛ یعنی اهل‌بیتم را دوست داشته‌ باشید!

حالا پیامبر (علیه‌السلام) معلوم می‌کند «الیوم أکملت لکم دینکم»[۱۷]، یعنی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) دین مردم را معلوم کرد. عزیز من! قربان‌تان بروم، متوجّه باشید اگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید علی (علیه‌السلام) وصیّ من است، دارد و می‌خواهد برای ما افشاء کند؛ اما والله، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) دین را معلوم کرد! علی (علیه‌السلام) دین است، نه نبیّ. [۲۰]

اصحاب در زمان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، خیلی قشنگ جنگ می‌کردند، خیلی اسلام داشت پیش می‌رفت، پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمدند و گفتند: یا رسول‌ الله! ما ایمان آوردیم. جبرئیل فوری نازل‌شد و گفت: این‌ها اسلام آوردند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: جبرئیل آمده، می‌گوید شما اسلام آورده‌اید.

مدّت زمانی گذشت، به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) امر شد که یا محمّد! علی (علیه‌السلام) را باید معرّفی کنی. به امر خدا، به امر جبرئیل، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، علی (علیه‌السلام) را معرّفی کرد. «الیوم أکملت لکم دینکم»[۱۷]، (روایت در کتاب کافی است،) هفت‌هزار جمعیّت، هفتاد هزار جمعیّت این‌ها همه، ایمان را قبول نکردند. گویا نظر من، هفت‌هزار است، ایمان را قبول نکردند، پنج‌ نفر ایمان را قبول کردند. آن روزی که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود که اسلام آوردید، اسلام بود. اسلام بی‌ایمان، عمر است و ابابکر و پیروان‌شان. اصل، ایمان است. [۲۱]

تمام مقصد پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) این‌ بود که مقصد خدا را آبیاری کند، پرورش بدهد و به مردم معرّفی کند. تمام کوشش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) این ‌بود. شما حساب کنید! اگر یک مقصد داشته ‌باشید، صدها زمینه درست می‌کنید تا به آن مقصدت برسید. فوراً که نمی‌توانید به آن مقصدتان برسید. مقصد ابعاد دارد. حالا صد و بیست و چهار هزار پیامبر، آن‌ها آگاه به مقصد نبودند، آگاهِ امر بودند. توجّه کنید! آن‌ها آگاه به مقصد خدا نبودند. چرا؟ تمام انبیاء باید به آن‌ها برسد؛ یا خواب ببینند. کسی‌که خواب ببیند، یا به او برسد، آن مقصد واقعی خدا را توجّه نداشته ‌است؛ اما جوری بود که هر کسی‌که آن‌ها را اطاعت می‌کرد، اهل‌ بهشت بود؛ چون‌که خدا آن‌ها را معیّن کرده‌ بود. آن‌ پیامبران نسبتاً سنّت بودند؛ یعنی سنّت خدا بودند؛ یعنی از آدم تا خاتَم؛ اما حالا پیامبر خاتَم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به ‌غیر از آن پیامبران دیگر است؛ یعنی ولیّ است، به او ولایت ابلاغ شده‌ است؛ یعنی آگاه ولایت بود. خودش توجّه داشت. صد بار، هزار بار، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را تشویق می‌کرد.

بعضی‌ها یک‌ قدری، روی فکر خودشان می‌خواهند حرف بزنند و باقی می‌آورند. ولایت یک ‌چیزی نبود که افشاء نشده ‌باشد. ولایت افشاء شده‌ بود؛ اما در پرده افشاء می‌شود. مثلاً ببین پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در فتح‌ خیبر می‌گوید: من فردا پرچم را به ‌دست کسی می‌دهم که خدا و رسول (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و جبرئیل و میکائیل و آنچه که هست از او راضی هستند. همه جلو آمدند؛ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، عمر و ابابکر، همه را پس زد و پرچم را دست علی (علیه‌السلام) داد؛ یا در جریان آن مرغ بریان‌کرده، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید: خدایا! بهترین خَلقت بیاید و آن را با من بخورد؛ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌آید. صدها از این حرف‌ها داریم که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) علی (علیه‌السلام) را به مردم معرّفی می‌کرد. این‌ها همه‌اش آگاهی بوده. آخر، مرتیکه عمر و ابابکر! تو بهترین خلق خدا هستی؟ نه! پس ولایت همیشه افشاء می‌شد.

مگر نبود که سلمان آن موضوع شد که به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت یک سرّ مگو را به ‌من بگو! گفت: برو آن‌جا یک نصرانی است، او را صدا بزن! یک یهودی است، او را صدا بزن! صدا زد. به او گفت: آن‌جا چه‌ خبر است؟ یهودی گفت: من همه جانم آتش بود. یک سلام به علی (علیه‌السلام) می‌کردم. وقتی مُردم، مرا بو کردند، دیدند محبّت علی (علیه‌السلام) دارم. به محبّت علی، این ‌جای من است، این جلال من است، این بساط من است.

پس بدانید! (من هنوز این‌طوری صحبت نکردم،) بدانید ولایت افشاء شده، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم در قیامت افشاء کرد، هم در دنیا. ولایت یک‌ چیزی نبود که یک‌ دفعه بخواهد افشاء شود. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) صدها بار امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را افشاء کرد. مگر در رختخواب پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نخوابید، گفت: یک نَفَس علی (علیه‌السلام)، افضل از عبادت ثقلین است؟ ای عمر! ابابکر! آیا یک نَفَس تو افضل از عبادت ثقلین است؟ مگر آن شمشیر را امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در یوم‌ الخندق نزد؟ «ضَربةُ امیرالمؤمنین، افضل عبادت ثقلین» یعنی علی (علیه‌السلام) یک ضربتش افضل از عبادت ثقلین است. عمر! ابابکر! می‌خواهم شما را محاکمه کنم، آیا تو هستی؟ تو هستی که ادّعا می‌کنی؟ خاک بر سر تو و آن‌ها که دنبال تو آمدند!

پس عزیزان من! ولایت افشاء شده‌ بود. حالا باز هم خدا افشاء کرد. مگر به امر خدا، به امر خود جبرئیل، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را بلند نکرد؟ «الیوم أکملت لکم دینکم»[۱۷] خدا گفت: «أتممت علیکم نعمتی»[۱۷]؛ یعنی نعمتم تمام شد. مگر افشاء نکرد؟ خدا گفت: یا محمّد! علی (علیه‌السلام) را نشان بده! نه این‌که منافق‌ها بگویند یکی ‌دیگر بوده ‌است، یک علی دیگر بوده ‌است. رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) او را بلند کند، تا نشانش بدهد. منبری از جهاز شتر تشکیل داد، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را بلند کرد؛ آن‌وقت جبرئیل نازل‌شد: «الیوم أکملت لکم دینکم»[۱۷] ای عمر! ای ابابکر! مگر تو ندیدی؟ چرا این ‌کار را کردی؟ [۲۲]

حالا به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید اگر علی (علیه‌السلام) را معرّفی نکنی، کاری نکردی. عزیز من! تو هم باید حتّی‌الإمکان علی (علیه‌السلام) را معرّفی کنی؛ به قلب خودت بکن! به دل خودت بکن! به خون خودت بکن! به قدرت خودت بکن! به اشیاء خودت بکن! این‌ نیست که بیایی در خیابان حرف بزنی، می‌خواهی خودت را افشاء کنی؟ [۲۳]

فهرست فرمایشات منتخب

دیگر ببینید

غدیر

غدیر 2

یا علی

ارجاعات

بیتوته و نجوا با ولایت 16

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است. حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

گفتار متقی[۲۴]

اگر خدا یک چیزی به تو داد، بیت ‌المال است! مگر تو می‌توانی پولت را بی‌خودی خرج کنی؟! مگر می‌توانی ماشین بگیری؟! مگر می‌توانی این ‌کارها را بکنی؟! منِ بدبخت هم همین‌جورم. حالا مگر من غیر‌ از آن هستم؟! هر چیزی جا دارد، هر چیزی امر رویش است، تو امر را اطاعت نمی‌کنی. باید امر را اطاعت کنی! این پولی که به تو می‌دهد، باید بدانی به چه کسی می‌دهی؟ کجا می‌دهی؟ با آن چه ‌کار می‌کنی؟ خیلی مشکل است! برای مردم مشکلات به وجود می‌آورد.

عزیز من! قربان‌تان بروم، کار هم که می‌کنید همین ‌است، خدا امر کرده. این مالی که در اختیار ماست، اختیارش را نداریم؛ پس این آیه «فمن یعمل مثقال ذرّةٍ خیرًا یره، و من یعمل مثقال ذرّةٍ شرّاً یره»[۲۵] چیست؟ حساب از تو می‌کشد. هر چند‌ ریا می‌شود می‌گویم، به دینم قسم، از اوّلش که یک ذرّه عقلم رسید، هر کجا رفتم روی حساب رفتم. اگر مهمانی رفتم روی حساب رفتم، بیرون رفتم روی حساب رفتم، توی بازار رفتم روی حساب رفتم، توی بیابان رفتم روی حساب رفتم. جوری رفتم که اگر ملَک‌ الموت مرا قبض روح کند، توی خط خدا باشم.

همه ما باید این‌جور باشیم. اصلاً ما خط نداریم به غیر صراط مستقیم. رفقای عزیز! ببینید من چه می‌گویم؟ والله، بالله، آبروی خودم را بردم؛ امّا شما آبرودار باشید! هر کجا می‌روید باید روی حساب باشد که اگر در راه جوری شد، شما در صراط خدا باشید، در صراط امر خدا باشید، در امر رسول ‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) باشید! باید این‌جور باشید! اگر شما این‌جور شدید؛ آن‌وقت چه هستید؟ اصحاب یمین هستید. اصحاب یمین جدا نیستند از رسول‌ الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، اصحاب یمین جدا نیستند از امر، امری ندارند. کجا می‌رویم؟! عزیزان من!

من دوباره تکرار می‌کنم: قدمی که برمی‌دارید، هر راهی که رفتید، باید رضایت خدا باشد، اگر توی رضایت خدا باشید، خدا سلام به تو می‌دهد، خدا تقبّل ‌الله به تو می‌گوید، علی (علیه‌السلام) در آغوش می‌گيرد تو را، حسین (علیه‌السلام) در آغوش می‌گیرد تو را. رفقای عزیز! اگر این‌جوری باشی، تو داری دائم با خدا نجوا می‌کنی. والله، بالله، از نجوا ساقط نیستی. عزیزم! یک ‌قدری فکر بکن! ببین من درست می‌گویم یا نمی‌گویم؟ تو توی صراط مستقیمی، خدا هم امرش را می‌خواهد. رسول‌ الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم امرش است، تو توی امری، تو اصلاً جدا نیستی از خدا! آیا ما متوجّه می‌شویم؟! خیلی والله، قشنگ است! هر کجا می‌خواهی بروی با تفکّر باش! [۲۶]

اگر مطیع امام شدی، تمام اشیاء مطیعت می‌شوند. حالا اشیاء چطور مطیعت می‌شوند؟ خدا به آن‌ها می‌گوید مطیع باش! مگر آصف نبود که تخت بلقیس مطیعش شد؟ اما مطیع بودن، تو باید مطیع ولایت باشی. اگر مطیع ولایت شدی، آن ولایت به اشیاء امر می‌کند مطیع این باش! قدردانی کنید که خدای تبارک و تعالی به تمام اشیاء می‌گوید: مرا عبادت کنید؛ اما یک دفعه می‌گوید: علی (علیه‌السلام) را اطاعت کنید، حالا اگر تو با علی(علیه‌السلام)، واقعی باشی آن‌ وقت شما عضو شدی، دیگر اشیاء اگر اطاعت تو را کرد چیزی نیست که، اشیاء چیزی نیست؛ اما خدای تبارک و تعالی در قرآن مجید هم می‌گوید: اشرف مخلوقات، تو اصلا خدا خلقِ تو را اشرفیّت داده به تمام مخلوقات، چرا؟ تو مخیّر هستی، ولایت را می‌پذیری، خدا را می‌پذیری؛ آن‌ها باید بپذیرند، مخیّر نیستند. تمام ارزش بشر برای مخیّر بودنش است، شما خودت را در اختیار امر بگذاری، وقتی در اختیار امر گذاشتی، دیگر کاری نمی‌کنی؛ عزیز من! فدایت بشوم!

اصلاً جایگاه ما آسمان است، جایگاه ما زمین نیست، اگر تو را روانه کرده روی زمین، تو را سِیر داده، تو باید از آن سیر با امر بیرون بیایی، دوباره می‌روی همان‌جا، اصلاً اعمال تو منتظر توست، اعمال نیک تو آن‌جا انبار شده، مگر علی (علیه‌السلام) نیامد سر قبرستان گفت: مُرده‌ها! چطور هستید؟ گفت: ما بگوییم یا تو؟ گفت: تو بگو علی جان! گفت: زن‌هایتان شوهر رفت، اموال‌تان هم قسمت شد، گفت: من بگویم، آن را که دادیم این‌جاست، ما به آن ملحق شدیم. پس تو آسمانی هستی، عزیز من! آسمانی بودی و هستی، دوباره باید پرش کنی به آسمان، چرا خودت را پایبند این عالم می‌کنی‌؟

تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک، چند روزی در این دیر خراب آباد هستی، چند روزی در این‌جا زندگی می‌کنی، باید بروی، روح تمام شماها در آسمان تجلّی می‌کند، در آسمان جای شماست؛ اما آن‌جا به اعمال خودت ملحق می‌شوی. خوشا به حال آن کسی‌که اطاعت اعمالش را کرده؛ یعنی اطاعت اعمال خوبش را کرده؛ چون خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گویند اعمال خوب بکن! خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تو را مخیّر کرده، اما گفته «ألا له الخلق و الأمر»[۲۷]؛ پس تو آسمانی هستی، عزیز من! زمینی نیستی. مگر نگفتم که هر کسی برزخ جایی دارد؟ تو جایگاهت آن‌جاست اصلاً، اما خدا آورده تو را توی این دنیا که سِیرت بدهد، باید از سِیر دنیا خوب درآیی.

یک ‌زمانی بچّه بودی، در رحِم مادرت خون حیض می‌خوردی، به تو گفته بیا این‌جا در دنیا. روایت داریم: بچّه که به دنیا می‌آید، گریه می‌کند؛ می‌گوید: چرا مرا از آن برآوردی و جدا کردی؟ یعنی از آن خون حیض که می‌خوردم. والله، دنیا هم همین‌طور است، آن حیض شکم مادرت است، خود دنیا هم حیض است. هنوز توجّه به آن‌جا نکردی که این‌جا پابندی، حالا هم از این‌جا می‌خواهی بروی گریه می‌کنی؛ اما می‌فرماید: جبرئیل گفت چرا این‌ها برای مُرده گریه می‌کنند؟ او که سعادت دارد؟ گفت یا أخا جبرئیل، این‌ها نمی‌دانند من از زندان می‌روم رضوان. جبرئیل گفت: این‌ها عقل دارند؟ گفت: می‌گویند عقل داریم. آن‌جا رحِم مادر عزیز من! زندان توست، دنیا هم زندان مؤمن است. چرا؟ مؤمن از این‌جا پرش می‌کند. [۲۸]

خدایا! قدرت به ما بده! این قدرت را صرف قدرت کنیم؛ قدرتِ تمام قدرت‌ها امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)، زهرای ‌عزیز (علیهاالسلام)، امام‌ حسین (علیه‌السلام) و متقی است؛ صرف آن‌ها کنیم.

خدایا! تو را به ‌حقّ امام‌ زمان، این رفقای من محبّ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هستند، از محبّ بالاتر نیست؛ این محبت را از آن‌ها نگیر!

خدایا! به ما عُمرِ با سلامت بده، عمری که علی (علیه‌السلام) و زهرا (علیهاالسلام) و حسین (علیه‌السلام) و متقی داشته ‌باشیم. عُمری که بخواهیم دنبال خلق برویم، آن ‌را قطع کن! [۲۹]


فهرست فرمایشات منتخب

ارجاعات

یا علی


اخلاق در خانواده 14

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است. حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

گفتار متقی[۳۰]

«إنّ أکرمکم عندالله أتقاکم»[۳۱] شما که می‌خواهی ازدواج کنی، به مادر عزیزت بگو: یک نفر که تقوا دارد، برای من بگیر! باید راجع به او و خانواده‌اش تحقیق کنی. مواظب باش که پدر زنت هروئینی و تریاکی نباشد، مگر نداری ننگ است؟! بی‌تقوایی ننگ است! بی‌ولایتی ننگ است! یکی از بنده‌زاده‌های ما می‌گفت: یکی از همسایه ما، مادرش خلاصه به خواستگاری دختری رفت. آن پسر گفت: مادر! این دختر پدر و مادرش خوب هستند، فقط این دختر زشت است. مادرش گفت: پس زشت‌ها را چه کسی بگیرد؟! گفت: همین زشت را برایم بگیر!

من به قربان این پسر بروم، به حضرت عباس خیر می‌بیند، خود حضرت زهرا (علیهاالسلام) تضمین کرده، تضمین دخترهای زشت را کرده. عزیز من! قربان‌تان بروم، فدایتان بشوم، ببین من چه می‌گویم؟ شما مقصدتان خدا باشد، زن که می‌خواهید بگیرید، باید بخواهید انسان‌سازی بکنید، اگر از انسان‌سازی تجاوز کنید، تجاوز به چه کردید؟ به تنظیم. [۳۲]

قبل از ازدواج تحقیق کنید! این بچّه خوب باشد، کارکُن باشد، باسواد باشد، با کمال باشد، انسان باشد، رفیق‌باز نباشد، تریاکی نباشد، دائی‌اش چه جور باشد؟ عمویش چه جور باشد؟ ریشه‌دار باشد، هفتاد، هشتاد، نود سال می‌خواهی با این شخص زندگی کنی. [۳۳]

زن خواستید بگیرید خانه مَهرش نکنید! اگر هر حرف مرا نشنیدید، این حرف را بشنوید! گرفتارتان می‌کند. الآن خانه مَهرش کرده، آمده به شوهرش می‌گوید: این خانه را می‌خری یا آن را بفروشم؟ می‌گوید: من پول ندارم! گذشت آن‌موقعی‌که خانه مَهر می‌کردند. آن‌موقع خانم‌ها خانه‌گی بودند، حالا بازاری شدند. این‌قدر پُررُو است! چقدر چیز برایش آوردی، حالا می‌رود مَهرش را اجرا می‌گذارد، خانه را اجرا می‌گذارد، پول را می‌گیرد، همه را توی بانک می‌گذارد، نزول می‌خورد، حالا می‌گوید خدا و رسول به تو لعنت می‌کند. خودش را جهنّمی می‌کند. این زن‌ها که این‌جوری‌اند، اهل جهنّمند. [۳۴]

خانم! از امر ولایت ساقط نشو! امر شوهرت والله، امر ولایت است، بیا امر شوهرت را اطاعت کن! این چه سنگ تفرقه‌ای است انداختی توی خودت که می‌گویی مَهرِ مرا بده؟! اگر خودت در اختیار ولایت بودی، خدا روزی‌ات را می‌دهد، شوهرت نوکر توست خانم عزیز! می‌رود با عرق جبین پیدا می‌کند، به تو می‌دهد؛ تو حافظ داری! شوهرت حافظت است! چرا این کار را می‌کنی؟! [۳۵]

جوان عزیز! اگر زن گرفتی، حالا مرد شدی؛ باید عین امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) خیال کنی اصلاً زن در عالم به غیر از خانمت نیست. تو خانم! هم خیال کنی که دیگر مردی در عالم به غیر از شوهرت نیست. [۳۲]

ای دختر عزیز! ای جوان عزیز! همسرت از تو عکس‌برداری می‌کند، می‌خواهد ببیند قابل هستی که هفتاد سال با تو زندگی کند. خانم! نگاه به دَرست نکن، اگر پیش پدر و مادرت، خودت را لوس می‌کنی، پیش همسر عزیزت لوس نکن! او دلش سرد می‌شود، الآن که به خانه می‌آید، بگو من دانشگاه بودم، فلانی درسش این‌طوری بود، به او حسرت بردم، کوشش می‌کنم من هم مثل او بشوم.

چرا این همه زن و شوهری‌ها به هم می‌خورد؟ تو زبانت جادوست! من هم به دخترها و هم به پسرها می‌گویم: بیایید امیدواری به هم بدهید! اگر شما الآن دلت یا سرت درد می‌کند یا این‌که سرگیجه داری، مبادا به شوهرت، به همسر عزیزت بگویی من می‌روم درس بخوانم، نمی‌توانم درس بخوانم، فکرم این‌جوری شده، او هم می‌گوید این ضعف اعصابی شده، این به درد من نمی‌خورد! [۳۶]

خانم عزیز! تو که مادرت را قبول نداری، این مادر دارد می‌گوید: دخترم به حرفم نیست! می‌گوید: من دیپلم دارم! خب این دیپلم را چه کسی به تو داده؟! مافوق دیپلم را چه کسی به تو داده؟! بیایید تفکّر داشته باشید، این خدیجه «سلام الله علیها» است هفتاد هزار مَلک به استقبالش می‌آید، مبارک باد به او می‌گویند! اما عایشه سی‌هزار حدیث از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) حفظ است. چرا اهل آتش است؟ این سواد دارد، چرا اهل آتش است؟! پس سواد نجات‌دهنده بشر نیست، ولایت نجات‌دهنده بشر است. [۳۷]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی

ارجاعات


نگاه 28

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است. حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

گفتار متقی[۳۸]

ما باید ملّت از ابراهیم داشته ‌باشیم و غیرت‌مند باشیم. ابراهیم می‌خواهد زنش را از این شهر به یک ‌جای دیگر ببرد، او را در صندوقی می‌گذارد و یکی دو تا سوراخ هم به آن می‌کند که بتواند نَفَس بکشد. حالا وقتی لب گمرک می‌آید، به او می‌گوید: این چیست؟ ابراهیم می‌گوید: این قاچاق است، هر چه بگویید، من می‌دهم؛ اما دست به صندوق نزنید! ابراهیم پول‌دار بود، علم کیمیا داشت. خبر به مَلِک [پادشاه] دادند که یک ‌آدم فقیری آمده و نمی‌گذارد درِ صندوق را باز کنیم. گفت: او را با صندوقش، نزدم بیاورید! تا آورد و در صندوق را باز کرد، دید یک ‌زن سیاه سوخته‌است! (ناراحتیِ من این‌ است که ابراهیم با این زن، خانه خدا را ساخته، این‌قدر آفتاب به او خورده که دیگر سیاه‌ است.) می‌فهمید من چه می‌گویم؟!

حالا مَلِک به او گفت: فلان‌ فلان شده! می‌خواستی این زن را بکشی؟! تا این حاکم خیال خیانت کرد و رفت با او حرف بزند، لال شد. رفت به او دست بزند، روایت داریم، شاید آیه قرآن باشد؛ سه ‌دفعه دستش خشک شد. ای باغیرت! آیا تو ملّت از ابراهیم داری که زنت را همه‌ جا روانه می‌کنی؟! حالا خانم‌های شما که در خانه هستند و خودخواه نیستند، می‌خواهند خودشان را حفظ کنند، خدا آن‌ها را حفظ می‌کند. مگر کسی جرأت دارد به آن‌ها نگاه کند؟! والله! خشک می‌شود. [۳۹]

اگر شما رنگ خدا بگیرید، نقش ولایت و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را داشته باشید، نباید به زن مردم نگاه کنید. [۴۰] اگر نگاه به زن و بچّه مردم نکردید و چشم‌تان را حفظ کردید؛ حُبّ دارید؛ وگرنه خدای‌ نکرده بغض دارید. [۴۱] باید بدانید بچّه مردم، ناموس خداست؛ نه ناموس تو. بالاتر از ناموس توست؛ ناموس خداست. باید با ناموس خدا، رفتار خدایی بکنید، نه رفتار شهوتی. [۴۲]

شما ببین آقا امام‌ حسین (علیه‌السلام) چه کار می‌کند؟ تا آخرین نَفَس، نگاهش به خیمه‌ها و حرمش بود. تو هم باید این‌طور باشی! تمام هوا و هوست برود کنار! تمام توجّهت به ناموست باشد؛ ناموست هم تمام توجّهش به تو باشد. اگر امام حسین (علیه‌السلام) می‌گوید: قبر من در دل دوستانم است؛ یعنی این. حالا شما حسابش را بکن! امام حسین (علیه‌السلام) چه کار کرد؟ تا آخرین نَفَس نگاهش به خیام حرمش است، خدا حرمله را لعنت کند! آقا امام ‌حسین (علیه‌السلام) تیر سه شعبه به قلبش خورده‌، در ظاهر افتاده‌، ابن‌سعد می‌گوید: حسین «غیرة الله» است، اگر خدعه کرده، بروید رُو به خیمه‌هایش! امام ‌حسین (علیه‌السلام) سرِ پا با زانو بلند شد و ‌فرمود: «یا شیعیان أبوسفیان! دینُکم دینارُکم»: شما که دین‌تان را برای دینار دادید، آخر آن حَمیّت و غیرت‌تان کجا رفته؟! شما با من جنگ دارید، کجا رُو به حرم رسول‌ الله می‌روید؟! [۴۳] حالا خانم عزیزش، رُباب هم به او پاسخ داد، روایت داریم: وقتی امام‌ حسین (علیه‌السلام) شهید شد، تا آخر عمرش سر قبر امام ‌حسین (علیه‌السلام) گریه کرد. بنی‌اسد رفتند چادری آوردند، خیمه‌ای برایش زدند؛ تا آخر عمرش آن‌جا نشست. [۴۴]

باید تمرین کنید؛ من تا حتّی به مَحرم خودم هم نگاه کامل نمی‌کنم؛ به این‌ها که مَحرم هستند. والله! در تمام گلوله‌های خون من این ‌است که نگاه به غیرِ خدا کردن، پشت به ولایت کردن است؛ چون عظمت آن را از عظمت امر بالاتر می‌دانی. [۴۵] اگر نگاه کردی به آن‌جا که خدا راضی نیست، امرت را به شیطان‌ فروختی. عقیده ولایتی‌ام این‌ است که گناه چیزی نیست، آن پشت‌کردنی که به ولایت می‌کنی، گناه است. آن که ولایت را نمی‌بینی، گناه است. آن خیلی گناه بالایی است، آن توهین به ولایت است! [۴۶]

اگر احتیاج به نگاه غیر ولایت داشته‌ باشی، مشرک هستی؛ اما توجّه نداری‌، یک‌ نگاه کردی، یک ‌خیال و فکر باطل کردی و دنبال خلق رفتی، تمام زحمات عمرت را از بین می‌بری. اگر نگاه ناجور به کامپیوتر جهانی کنی، تو را تکذیب کرده ‌‌است؛ اما اگر نگاه نکنی، تو را تأیید کرده‌ است. [۴۷] هر کتابی را نگاه نکنید! تو وقتی آن کتاب را رفتی دیدی که در ولایت به او عنایت نشده و یک ‌چیز گفته، به او بدبین می‌شوی. من نمی‌خواهم که تو به آن عالِم بدبین شوی. [۴۸]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی

ارجاعات


کتابها

تمام کتابها


سخنرانی‌ها

تمام سخنرانی‌ها

  1. پرچم امر و پرچم من 78 (دقیقه 13) و یاد 81 (دقیقه 5)
  2. سخنرانی پرچم امر و پرچم من 78 و فلسفه 77
  3. سخنرانی پرچم امر و پرچم من 78 و سواد و تفکر و تذکر احکام؛ یقین
  4. سخنرانی لا اله الا الله
  5. (سوره النجم، آیه ۹)
  6. (سوره الأحزاب، آیه ۵۶)
  7. سخنرانی پرچم امر و پرچم من 78 و ماه‌مبارک رمضان و شب‌قدر 78
  8. سخنرانی یاد
  9. سخنرانی اقتصاد 79 و کامپیوتر جهانی - جلسه اول و شرط احسن‌الخالقین شدن؛ اطاعت ولایت و بیزاری از دنیا
  10. سخنرانی دادگاه ولایت
  11. سخنرانی تشخیص صنایع و تشخیص توحید 84
  12. سخنرانی ناراحتی از حرف خلق 74
  13. سخنرانی اصحاب‌یمین 1 77
  14. سخنرانی ولایت امر خداست؛ سر الله و علی، حقیقت قبله است و عقاید 77
  15. کتاب امام‌زمان با متقی
  16. عاشورای ۷۷ (دقیقه ۶) و حاکمیّت شیعه (کامپیوتر جهانی، جلسه چهارم) ۸۰ (دقیقه ۱)
  17. ۱۷٫۰ ۱۷٫۱ ۱۷٫۲ ۱۷٫۳ ۱۷٫۴ ۱۷٫۵ ۱۷٫۶ ۱۷٫۷ (سوره المائدة، آیه 3)
  18. کتاب آخرالزّمان
  19. (سوره الأحزاب، آیه 56)
  20. عاشورای 77
  21. سواد و تفکّر (سواد) 76
  22. حاکمیّت شیعه (کامپیوتر جهانی، جلسه چهارم) 80
  23. ️شیعه هماهنگ با امام زمان 81
  24. خدشه به ولایت ۷۸ (دقیقه ۵۶) و اطاعت امرزیارت معصومین است ۸۲ (دقیقه ۱۸ و ۳۴)
  25. (سوره الزلزلة، آیه 7)
  26. خدشه به ولایت 78
  27. (سوره الأعراف، آیه 54)
  28. اطاعت امر، زیارت معصومین است 82
  29. کتاب حضرت زهرا
  30. تنظیم و تزویج ۸۳ (دقیقه ۳۵) و ولایت و خانواده ۷۷ (دقیقه ۴۱)
  31. (سوره الحجرات، آیه 13)
  32. ۳۲٫۰ ۳۲٫۱ تنظیم و تزویج 83
  33. حضرت خدیجه 77
  34. نیمه شعبان 87
  35. میلاد صاحب الزّمان 83
  36. ولایت و خانواده 77
  37. سواد 76
  38. شناخت امام ۸۸ (دقیقه ۲۳) و اخلاق در خانواده، من نداشتن ۷۵ (دقیقه ۵۶)
  39. شناخت امام 88
  40. افشای ولایت
  41. عاشورای 84
  42. جلسه ولایت؛ 12 فروردین 97
  43. شیعه شفاعت‌کُن است 83
  44. اخلاق در خانواده، من نداشتن (خانواده) 75
  45. کامپیوتر الهی و کامپیوتر جهانی 80
  46. کامپیوتر جهانی 80، جلسه دوم، اشیای خلقت‌
  47. کامپیوتر جهانی 80، جلسه اوّل
  48. ولایت در خلقت کفو ندارد 80
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه