صفحهٔ اصلی: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
سطر ۱۱: سطر ۱۱:
 
-->
 
-->
 
{{:منتخبهای مناسبتی}}
 
{{:منتخبهای مناسبتی}}
 +
  
 
{{فرمایش منتخب|دحو الارض}}
 
{{فرمایش منتخب|دحو الارض}}

نسخهٔ ‏۲ ژوئن ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۲۳

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً احد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است

فرمایشات حاج‌حسین خوش‌لهجه راجع به ولایت

منتخبهای مناسبتی


[[منتخب: {{{عنوان}}}|فرمایش منتخب: {{{عنوان}}}]]

فهرست امام حسن عسکری

عبدالعظیم حسنی

پیامبر اکرم

امام صادق

حضرت خدیجه

انتقاد به اهل تسنن

تولی و تبری

حضرت سکینه

تمام شدن ماه صفر

امام رضا

امام حسن

امام حسین دفاع کرد نه قیام

سلام بر امام حسین

زیارت امام حسین

حضرت زینب

اربعین

گریه بر امام‌حسین

مجلس امام حسین

مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین

ندای امام حسین به خلقت

عمار یاسر

غلام امام حسین

سلمان فارسی

امام حسین؛ کشته جلسه بنی‌ساعده

حضرت رقیه

امام باقر

عصاره روایت حسین منی و انا من حسین

ماه صفر

زهیر

کرنش در مقابل امام حسین

امام‌سجاد

یاد امام حسین

راهب و سر امام حسین

هنده، زن یزید

زعفر در کربلا

حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی

امر به معروف‌کردن سر امام حسین

زمین کربلا

چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟

دفن شهدای کربلا

نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم

ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

آتش زدن خیمه‌های امام حسین

بعد از شهادت امام حسین

شام غریبان

شهادت امام حسین

روز عاشورا

شب عاشورا

روز تاسوعا

هفتم محرم

آقا ابوالفضل

آقا علی اکبر

آقا علی اصغر

حضرت قاسم

اصحاب امام حسین

عبدالله بن الحسن

حر

ورود امام حسین به کربلا

دهه محرم

مسلم بن عقیل

تذکراتی راجع به محرم

مباهله

ورود امام رضا به نیشابور

میثم تمار

امام موسی کاظم

غدیر

امام هادی

عید قربان

عرفه

حرکت امام حسین از مکه به کربلا

مناسک حج ابراهیمی

ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا

امام جواد

حرکت امام رضا از مدینه به طوس

دحو الارض

حضرت معصومه

داستان متقی

حمزه عموی پیامبر

عید فطر

وداع ماه رمضان

امیرالمؤمنین علی

سیزده فروردین

شب قدر

شکستن ارکان خدا

آمادگی برای شب قدر

عید نوروز

ماه رمضان

جلسه ولایت (سال‌یاد متقی عزیز)

امام زمان

ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا

ظاهر شدن امام‌حسین در دنیا

عید مبعث

ابوطالب

فتح خیبر

ابراهیم پسر پیامبر

تغییر قبله

سیزده رجب

ماه رجب

حضرت زهرا، عصاره خلقت

ام البنین

شهادت حضرت زهرا

حضرت زهرا

صلح امام حسن

لیلة المبیت

امام حسین در قیامت

یقین

نیمه شعبان

کتاب امام‌زمان با متقی منتشر شد

فاطمیه


بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است. حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته‌باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

نجوا و اتّصال بودن به ولایت[۱]

بیتوته؛ یعنی یک فرصت داشته ‌باشی و از اهل‌ دنیا خارج بشوی، از خلق هم کنار بروی، عناد نداشته ‌باشی، سخی باشی و در فکر کمک ‌کردن به مردم باشی. اگر فکر نداشته ‌باشی، موفّق نمی‌شوی. وقتی موفّق می‌شوی که کمک به فقرا کنی، آن‌وقت رشد می‌کنی.

نجوا: این حرف‌هاست که به شما می‌گویم. نجوا؛ یعنی ائمه (علیهم‌السلام) از قلب شما، از لسان شما کم نشود. نجوا؛ یعنی کناری بروی، محبّت خلق را کنار بگذاری و این حرف‌ها را در دست بگیری و در این حرف‌ها تفکّر کنی. نجوا این ‌است که بروی گوشه‌ای، این حرف‌ها را در خودت پیاده کنی. باید درون این حرف‌ها بروی و با این حرف‌ها نجوا کنی. حالا اگر نجوا کردی، از خدا به شما القا می‌شود؛ آن‌وقت شما می‌فهمی و شما دائم النّجوایی، نجوا توأم به امر است. شما در هر موقعیّتی هستی، وقتی داری نجوا می‌کنی، در خط خدا و چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام) هستی. روایت داریم ستارگان آسمان به نور شیعه زندگی می‌کنند؛ به نور چنین آدمی که کنار رفته و سخی بوده و نجوا کرده و ارتباط داشته، به نور نجواکن؛ نه عبادت‌کن. [۲] یک‌وقت آدم احتیاج به‌دنیا ندارد؛ اما احتیاج دارد با امامش نجوا کند. جدا نشدن از ولایت، نجوا کردنِ با ولایت است. رفقای ‌عزیز! بشر همیشه باید در حال نجوا باشد؛ دائم الفکر و دائم الذّکر باشد، ائمه‌ طاهرین (علیهم‌السلام) هم همین‌طور بودند.

خدا می‌داند، به‌دینم! وقتی آدم نجوا می‌کند، یک خدا گفتن را به این عالم نمی‌دهد، یک علی گفتن را به این عالم نمی‌دهد، یک زهرا گفتن را به یک عالم نمی‌دهد. نجوا یعنی این؛ یعنی تو جدا نیستی، تو اگر نجوا کنی، جدا از اهل‌بیت نیستی. چرا؟ عزیز من! الآن روایت می‌خواهی؟ از امام‌ صادق (علیه‌السلام) می‌پرسند: مؤمن گناه می‌کند؟ می‌گوید: بله! آن‌موقع از ما قطع است، تو از نجوا قطعی؛ یعنی نجوا، امر خداست. می‌گوید: گناه که می‌کند، قطع است. اگر تو دائم در نجوا باشی، دائم وصل به ائمه (علیهم‌السلام) هستی. در آخرالزّمان ما کلّاً از نجوا قطع شده‌ایم که می‌گوید اگر یک‌ نفر با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجّب می‌کنند.

کتاب را ببر، ورق بزن، اشک بریز؛ تمام فکر دنیا را کنار بزن! یک صدا بزن، یک ندا بگیر. بگو: آقاجان! آمدم درِ خانه‌ات، من مستحقم! عمری گناه کردم، گناهانم را بیامرز! این نجوا خفیف است، این‌ها حرف است؛ چطور خفیف است؟! تو باید اتّصال باشی، وقتی اتّصال شدی، آن نجواست.

خدا می‌داند شب‌ قدر نیامده، چشمم گریان است؛ می‌خوابم، خوابم نمی‌برد؛ می‌نشینم، خسته می‌شوم؛ شبی آمده جلویم با گناهانم! آیا امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌آید از سر گناهانم بگذرد؟!

خدایا! به‌حق امام ‌زمان، قلم عفوی بر گناهانم بکش! دو رکعت نماز بخوان، با همین کتاب‌ها نجوا کن، با امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نجوا کن، خودت را داخل همین کارها بکن! من هر وقت می‌خواهم دعا کنم، یک شریک می‌گیرم و دعا می‌کنم، آن شریک خیلی قوی است، می‌گویم: یا زهرا! یا حسین! یا زینب! زهراجان به‌حقّ دخترت زینب، زینب‌جان! به‌حقّ مادرت‌ زهرا!

آدم باید در دعا یک شریک بگیرد؛ آخر او دعا را مستجاب می‌کند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در قضیّه مباهله با سرانِ نجران، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را واسطه بُرد. دلم می‌خواهد بگویید خدا! امام‌ زمان! متقی! عیسی نمی‌توانست به آسمان برود، خدا از او شریک خواست، گفت: به پنج‌تن مرا قسم بده؛ تا گفت خدایا! به‌حقّ امیرالمؤمنین! آسمان‌ها روشن شد.

دستت را بالا کن، می‌گذارد توی مُشتت؛ اگر بخواهی هدایتت می‌کند.

خدایا! همان‌طور که آن گنه‌کاران را از جهنّم نجات دادی، ما را از حوادث دنیا و خلقی که غرق دنیا هستند نجات بده! به‌واسطه ولایت، حبّ دنیا را از دل ما بیرون کن!

خدایا! ایمان ما را بِکر قرار بده، پیامبرت را تصدیق کنیم! از جمیع بلا عافیت داشته‌باشیم و شکر این عافیت را به‌جا آوریم!

خدایا! حالی به ما بده شکر کنیم.

خدایا! ما را محتاج «شِرار الخلق» نکن.

خدایا! ما را پیرو امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) قرار بده! به ما صفات‌علی بده! امیرالمؤمنین فرمود: حسن‌جان! حسین‌جان! من در خرابه‌ها می‌رفتم، به فقرا سر می‌زدم. من در ظاهر می‌روم، شما بروید به آن‌ها سر بزنید! حالا امام‌ حسن در خرابه آمده، می‌بیند یکی از آن‌ها دارد گریه می‌کند و می‌گوید کسی بود، می‌آمد به ما سر می‌زد؛ تاحتّی این دیوار سلام به او می‌کرد.

خدایا! ما از آن‌ها باشیم که به‌فکر فقرا باشیم، به فقرا سر بزنیم! [۳]

خلوت با خدا و بیزاری از اهل دنیا[۴]

بیتوته: یعنی خلوت‌ کردن با خدا، چطور؟ شما نباید به‌فکر این باشی که با محبّت اهل‌ دنیا خلوت کنی؛ چون باید در این دنیا یک مقصد داشته ‌باشی. مقصدت خدا و ولایت باشد. هر دوی این‌ها یکی هستند. [۲] بشر باید بیتوته داشته ‌باشد. بیتوته، آن درست‌است که یک ‌قدری، در یک‌ جای خلوت برود. آن جای خلوت، خلوت نیست. جای خلوت، جاهایی که آدم می‌رود با خدای خودش خلوت می‌کند، صحیح است؛ اما بیتوته قلبی این ‌است که دائم تو به‌فکر خدا و امام‌زمانت باشی. بیتوته قلبی این‌است که دائم به‌فکر واجباتت باشی. بیتوته قلبی باید محرّمات به‌جا نیاوری. بیتوته قلبی این ‌است که خدای‌ نخواسته نگاه ناجور نکنی، به جایی‌که خدا گفته، نگاه نکن! آن‌جا که گفته، نگاه کن! چشمت در اختیار امر باشد.

عزیز من! جوان ‌عزیز! فدایت شوم، تو باید در اختیار امر باشی، نه امر در اختیار تو. تو باید در اختیار پول باشی [پولی که به امر است، پول بیت‌المال است، باید آن را صرف امر کنی نه صرف تجدّد، نه صرف خیالات باطل، نه صرف هوا و هوس کنی]، نه پول در اختیار تو که هر جور بخواهی خرج کنی. این‌هم مثل همان‌است. تو دائم باید پایت در اختیار امر باشد، چشمت در اختیار امر باشد، خیالت در اختیار امر باشد، نشستنت در اختیار امر باشد. چرا سر نماز می‌گوید «بِحَول ‌الله و قُوّتِه أقوم و أقعُد»؟ یعنی ای‌خدا! تو قوّت به‌ من می‌دهی که می‌ایستم و می‌نشینم. تمام این حرف‌ها که داری می‌بینی، عزیز من! تو باید با آن چشم ولایت، امام ‌زمانت را ببینی؛ با چشم ولایت، خدا را ببینی. چطور خدا را ببینی؟ خدا که جسم نیست، امرش را ببینی. [۵]

نجوا؛ یعنی بیزاری جستن از اهل‌ دنیا، چنان باید محبّت خدا و ائمه‌ طاهرین (علیهم‌السلام) در قلبت باشد که چیزی را نبینی تا با آن ارتباط داشته ‌باشی و نجوا کنی. نجوا؛ یعنی در قلبت یا خدا! یا علی! یا زهرا! یا حسین! یا امام ‌زمان! بگویی. باید چنان محبّت ائمه‌ طاهرین (علیهم‌السلام) را داشته ‌باشی که چیزی را نبینی تا با آن‌ها نجوا کنی. نجوا؛ یعنی بیزاری از اهل‌ دنیا، بیزاری از بدعت‌گذار دین. [۲]

عزیز من! قربانت بروم، ببین این حرف‌ها چیست؟ با این حرف‌ها نجوا کن! به تمام آیات قرآن! این حرف‌ها روح است؛ باید روح به جسم شما نازل بشود تا شما هم روح بشوید. حرف ولایت، روح است، شما الآن جسم هستید، جسم علیین هستید؛ بگذارید علی (علیه‌السلام) وارد آن بشود تا روح شوید. مگر امام حسین (علیه‌السلام) نمی‌گوید: قبر من در دل دوستانم است؟ کجایی تو؟ آیا خدا قبر امام حسین (علیه‌السلام) را در دلت گذاشته است که یک فاتحه برای او بخوانی؟ خب بگویید! همه شما که باسواد هستید و آمدید با من روبرو شدید. امام حسین (علیه‌السلام) می‌گوید: یاد من باش! شما هر موقع یاد پدرت هستی، سر قبر او می‌روی. امام می‌گوید: یاد من باش که ثوابت، مطابق عبادت من است. خوب شد؟ مگر امام‌ صادق (علیه‌السلام) به آن فرد نگفت؟ یک سلام بر حسین (علیه‌السلام) گفته است، خودش را فدای حسین (علیه‌السلام) نکرده است؛ که اگر جانش را فدا کند، امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گوید: پدر و مادرم به قربانت! شما در این مسیری که هستید، امام حسین (علیه‌السلام) می‌گوید: پدر و مادرم به قربان شما! ای کسی‌که یاد ما هستی، ای کسی‌که خلق را مؤثّر نمی‌دانی، ای کسانی‌که این‌جا جمع شدید و حرف ولایت را گوش می‌کنید و امر ولایت را اطاعت می‌کنید. [۶]

خدایا! محبّت ائمه (علیهم‌السلام) را به ما تزریق کن!

خدایا! تتمه عمر ما را در راه خودت قرار بده! در صراط مستقیم باشیم! صراط مستقیم علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) است.

علی‌جان! به زهرایت بگو این رفقای مرا راه بده! همین‌جور که سلمان را راه داد؛ مبادا مثل عباس (عموی پیامبر) باشیم که راه‌مان ندهد!

خدایا! این رفقای من هر جایی‌که بروند و هر جایی‌که باشند، از حبل‌المتین قطع نشوند؛ اتّصال به امر باشند.

خدایا! چیزهایی در ما هست که باعث تزلزل ماست، آن‌ها را بردار و محبّت خودت و ائمه‌ طاهرین (علیهم‌السلام) را جایگزین کن.

خدایا! جلسه ولایت را خودت حفظ‌کن!

خدایا! معامله فرعون را با ما بکن! رفقا اطمینان به ما دارند؛ آبروی ما را نریز! انگار کن فرعونیم، آمدیم درِ خانه‌ات؛ در این‌جا و آن‌جا پرده را کنار نزن! بدی ما را نشان نده! شیطان را از ما دور کن! هر کسی با تو نیست، از ما دور کن!

خدایا! گناهانی که از ما می‌بینی، جانِ علی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) ندیده بگیر! خدایا! این رفقا مثل اُسامه نشوند، مثل مؤمن‌ طاق بشوند؛ امام‌زمان‌شان را یاری کنند!

خدایا! رفقا با هم هماهنگ باشند!

خدایا! به‌حقّ حقیقت زهرا، ما را از این دنیا و لهو و لعب نجات بده!

امام‌زمان! آقاجان! کاری کن ما یاور شما باشیم!

خدایا! ما جزء جامانده‌ها نباشیم!

خدایا! ولایت و جلسه ولایت را تا آخر برسانیم!

حسین‌جان! به‌حق خواهرت، دست ما را بگیر! حسین‌جان! به‌حق علی‌اکبرت، دست ما را بگیر! حسین‌جان! به‌حق علی اصغرت، دست ما را بگیر! حسین‌جان! به‌حق جدّ اطهرت، دست ما را بگیر! حسین‌جان! به‌حق پدرت، ولیّ خدا، ولیّ‌ الله دست ما را بگیر! حسین‌جان! ما را ببخش! ما آن معرفتی که باید داشته‌ باشیم را نداریم.

خدایا! شناسایی به ما بده! شناسایی که به حیوانات دادی، به ما هم بده!

دلم می‌خواهد این حرف‌ها پیش شما بماند. اگر من مُردم، تزلزل نداشته ‌باشید. من تاریخات را نقل می‌کنم که در حیاتم و مماتم هوشیار باشید. شما شب و روز در جلسه باید پَر بزنید، فراموش نکنید. دست از این‌خانه و سخاوت برندارید تا رجعت. این‌خانه، خانه آخرت است، بزرگ‌ترین گناه به‌هم‌زدنِ این جلسه است. من شما را فراموش نمی‌کنم، شما هم یاد من باشید. [۳]

اجازه ولایت، شرط موفّق شدن به بیتوته[۷]

دوستی به‌ نام حاج ‌مظلوم داشتم، باغی داشت که تمام انارهایش را به مردم می‌داد، البتّه اشخاص را هم می‌شناخت. مریض شد، برایش متوسّل شدم. وقتی به باغش رفتم، حاج ‌مظلوم گفت: حاج ‌حسین! یک ‌نفر است که بعضی وقت‌ها این‌جا می‌آید، آنچه صفات خوب در عالم هست، به او جمع است. من می‌دانستم به‌ غیر از امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) کسی نیست که تمام صفات خوب را داشته‌ باشد.

وقتی به آخر باغش رفتم، دیدم آقا آن‌جاست. تا به ‌من رسید، سلام کردم، فرمود: حسین! گفتم: بله! فرمود: خوشی تمام شد. گفتم: آقاجان! فرمایش شما درست‌است، جدّتان هم بالای سر آقا علی‌اکبر (علیه‌السلام) همین را گفت، خوشی در عالم نیست؛ اما به نظر من دو خوشی هست: یکی بیتوته‌ شب، یکی هم دستم را بالا بردم و گفتم آدم خدمت امام‌ زمانش باشد. آقا یک لبخند زد و مرا تأیید کرد، من هنوز عاشق دندان‌های سفیدش هستم. [۸]

یک مورد ‌دیگر این‌که در فکر رفتم که بالأخره سواد پیدا کنم. چند وقت به مسجد جمکران رفتم و نشد، بالأخره قهر کردم. گفتم: خب، تو بابایت رعیت است، این‌جوری بوده، خودت این‌جوری هستی، می‌خواهی آقا را ببینی؟ این‌ چه خیالی است؟ قهرِ قهر کردم. یک اتاقی داشتم که در آن بیتوته می‌کردم، یک دفعه دیدم آقا با یک‌ نفر دیگر تشریف آوردند. گفت که ایشان آقا امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. از او چه می‌خواهی؟ گفتم: من دو تا خواهش دارم و یک‌ حرف هم می‌خواهم بپرسم، اجازه می‌خواهم. گفتم: آقا! خواهش من این ‌است که دلم می‌خواهد یاور شما باشم. اگر شما الآن امر کنید، سلطنت سلیمان را به ‌من بدهند، قدری هم بالاتر، سلطنت سلیمان حدّی داشت، از من حدّی هم نداشته ‌باشد؛ یعنی حکومت ‌عالَمی داشته‌ باشم، دلم خوش نیست؛ تا احقاق‌ حقّ از جدّت حسین (علیه‌السلام) و مادرت ‌زهرا (علیهاالسلام) نکنم. تا گفتم مادرش زهرا (علیهاالسلام)، ایشان تکان خورد. به خودم گفتم: خاک بر سرت! چطور می‌خواهی یاورش باشی؟ کاش نگفته‌ بودم. بعد من به ایشان گفتم: آقا! چه‌ کنم یاور شما باشم؟ ایشان فرمود: صلوات بفرست! حالا من یک صلواتی هر روز دارم. ببین من چه می‌گویم؟ می‌گویم اگر این عالم را در اختیار من بگذارید، من دلم خوش نیست؛ این یعنی‌ چه؟ معنی این‌ را می‌فهمید یعنی‌ چه؟ یعنی باید ما همه‌اش در فکر یاوری امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشیم. همه‌اش بیتوته داشته ‌باشیم. [۹]

هر کسی، حال بیتوته ندارد. بیتوته را باید امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) اجازه بدهد تا موفّق شوی که نجوا کنی. بیتوته وصل به خداست، وصل به امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است، که به یک عالم می‌ارزد. چون‌که عالم خلق است؛ خلق که به تو عظمت و لذّت نمی‌دهد؛ امام عزّت، شرافت و دین است. آنچه خوبی در خلقت هست، امام است، اگر امام را این‌طور شناختی، آن‌وقت عبادتت لذّت‌بخش است. اگر بخواهی این‌طوری باشی، باید منتظر الهام باشی، کسی‌که منتظر الهام است، این‌طرف و آن‌طرف نمی‌رود، توی حرف‌های دنیا نیست. خدا به شما سرمایه داده، سرمایه حقیقی شما ولایت امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است، با ولایت از اهل‌دنیا کنار برو! [۲]

اصلاً نجوا چیست؟ «حبل المتین» کیست؟ شخصی خدمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد. گفت: آقاجان! ما این آیه را متوجّه نشدیم، «حبل المتین» کیست؟ ما را آگاه کن! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، دست آن شخص را در دست مبارکش گرفت و روی دوش علی‌بن‌ابی‌‎طالب (علیه‌السلام) گذاشت. [۱۰]

من دائم با خدا و امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) حرف می‌زنم:

خدایا! شکر که خودت را به ما دادی. خدایا! شکر که ولایت به ما دادی. خدایا! شکر که طرف‌دار ظالم نیستیم. خدایا! به عدد جانداری که از اوّل خلقت آمده، تو را شکر، به عدد آنچه که نفَس کشیدند تو را شکر، به عدد برگ‌هایی که به درختان روییده و ریخته تو را شکر، به عدد باران‌ها و شبنم‌هایی که از اوّل چکیده تو را شکر، به عدد تمام ریگ‌های بیابان تو را شکر، به عدد تمام ستاره‌های آسمان تو را شکر، بعد می‌گویم تمام این‌ها عدد است، بی‌عدد تو را شکر! آیا شکر تو را کردم؟ نه والله! شکر رفقایم را هم نکردم. ما باید دائم الشکر باشیم؛ دائم الفکر، دائم الشکر است.

خدایا! عاقبت‌مان را به‌خیر کن! عاقبت به خیری این ‌است که ما را با ولای امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) از این دنیا ببری که ما در محشر سرافراز باشیم تا ائمه (علیهم‌السلام) بگویند این دوست مادرمان زهراست و ما را بپذیرند.

خدایا! ما را با خودت آشنا کن!

خدایا! شناخت خودت، ولایت و متقی را به ما عنایت کن!

خدایا! هر محبّتی در دل ما هست پاک‌سازی کن! محبّت خودت و چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام) و کسانی‌که پیرو این‌ها هستند را جایگزینش کن!

خدایا! ما را از خودت جدا نکن! از ولایت هم جدا نشویم، ولایت را تا به آخر برسانیم!

خدایا! ما پشت و پناهی به‌ غیر از تو نداریم، ما را نگه‌دار!

خدایا، تو را به‌ حقّ امیرالمؤمنین، ما را در دنیا و آخرت از امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و زهرای عزیز (علیهاالسلام) جدا نکن!

خدایا! آن‌هایی که از تو دورند از ما دور کن! آن‌هایی که به تو نزدیکند به ما نزدیک کن!

خدایا! به‌ حقّ زهرای‌ عزیز، ما طرف هیچ‌کسی نرویم، فقط طرف تو و امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشیم.

خدایا! مثل اسامه نشویم که تمام عمر خودش را تلف کرد و طرف عمر و ابابکر رفت.

خدایا! ما زورمان به شیطان نمی‌رسد، تو شیطان را از ما دور کن!

خدایا، دین ما طعمه شیطان نشود.

خدایا! به‌ حقّ محمّد و آل‌محمّد، ما را در این دنیا و آن دنیا سرافراز کن! سرافرازی ما این‌است که محبّت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) داشته ‌باشیم.

خدایا! ما را تسلیم اهل‌بیت قرار بده! ما بنده باشیم، بندگی کنیم. بنده، امر مولایش را اطاعت می‌کند. ما هم امر تو و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را اطاعت کنیم.

خدایا! ما قانع و راضی باشیم که محتاج خلق نشویم؛ فقط محتاج تو و امرت باشیم.

خدایا! تو را به‌ حقّ امام‌ زمان، ما خریدار دنیا نشویم، خریدار امر تو باشیم. امر تو علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) است، امر تو امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. ما امر آن‌ها را اطاعت کنیم. آن‌ها هم ما را دوست داشته‌باشند.

خدایا، ما کاری نکنیم که امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) ما را دوست نداشته‌ باشد.

خدایا! عمر ما را با برکت قرار بده؛ یعنی عمرمان با ولایت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) باشد.

خدایا، ما عوض نشویم. به مجلس ولایت تبصره نزنیم. تا می‌توانیم بیاییم و به آن عمل کنیم؛ چون‌که امام‌ صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: دور هم جمع می‌شوید حرف ما را بزنید؟ ما غبطه به آن مجلس می‌خوریم. مثل کسانی نباشیم که مجلس می‌گیرند و کسی دیگر را تأیید می‌کنند.

خدایا! ما را در قیامت رسوا نکن!

خدایا! ما را طرف‌دار بدعت‌گذار قرار نده!

خدایا! خجالت ولایت را قسمت ما نکن! ما اگر ولایت نداشته ‌باشیم، خجل‌زده‌ایم؛ ما عضو ائمه (علیهم‌السلام) باشیم.

نجوا با حرف‌های ولایت[۱۱]

بیتوته؛ یعنی در حضور امر ولایت می‌روی. وقتی با خدا و ائمه‌ طاهرین (علیهم‌السلام) بیتوته می‌کنی، با مافوق خلقت نجوا کرده‌ای. وقتی با ائمه (علیهم‌السلام) نجوا کردی، شما در حضور آن‌ها هستی، همیشه باید این‌طوری باشید؛ آن‌وقت خدا اجازه حرف به شما می‌دهد، چون باید بگویی: ای‌خدا! من احتیاج به تو دارم. [۲]

گوش دادن و نوشتن کلام ولایت خیلی خوب است؛ چون‌که حضرت فرمود: حرف‌های ولایت را بنویسید! زمانی می‌شود با این‌ها باید نجوا کنید! نمی‌گذارند دیگر گوینده‌ای حرف علی (علیه‌السلام) بگوید! حالا می‌آید جلو. حالا اوّل خرابی است. این را من به شما بگویم، می‌خواهم خوشحال‌تان کنم. خوب که خراب شد، آن سازنده کلّ خلقت می‌آید و می‌سازد. فهمیدی؟ حواست جمع باشد، تو خراب نشوی؛ چه کار به خرابی دنیا داری؟ تو مراقب باش که خراب نشوی. خب، تو وصل هستی به آن‌جا. هوای خرابی خودت را داشته باش! دنبال خراب‌ها هم نرو! جوان عزیز! اگر عاقل باشی، دنبال یک هروئینی می‌روی؟ خب، می‌روی هروئینی‌ات می‌کند. اهل دنیا هم همین‌طور است. وقتی دنبالش رفتی، اهل دنیایت می‌کند. الآن چه خبر است؟ الآن چه خبر است در این دنیا؟ آن‌ها که دَم از آخرت می‌زدند، نه این‌که اهل دنیا شدند، خودشان شدند دنیا. همان‌طور که دنیا دارد طلب می‌کند، این‌ها هم دارند طلب می‌کنند، بیایید طرف ما! نیایید، پدرت را درمی‌آورد؛ اما به رو نیاور! خَرش کن! بگو من با تو هستم و با او نباش! خَرش کن! فهمیدی؟ خر هست، خرترش کن! به حضرت عباس، روح، جسم نمی‌شود. اگر شما ولایت‌تان کامل شد، روح می‌شوید، دیگر جسم نمی‌شوید. [۱۲]

خدایا! به ما توفیق بده افشای ولایت کنیم، نه افشای خلق.

خدایا! ظهور امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) را نزدیک بفرما!

خدایا! بین ما و امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) وساطت کن! ما از کرده‌هایمان پشیمانیم؛ او ما را قبول کند. ما را از یاورانش قرار بده! ما یاور خلق نباشیم.

خدایا! شناسایی امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) را به ما عطا کن که ما به مرگ جاهلیّت نمیریم.

خدایا! ما متابعت امر امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را بکنیم، نه متابعت زمان را.

خدایا، ما را موفّق به گناه نکن! موفّق به رحمت خودت بکن!

خدایا! به‌ حقّ امام‌ زمان، ما را محبوب حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) قرار بده و کاری کن حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) به ما راه بدهد و ما مَحرمش باشیم.

خدایا! صادرات ما امر باشد، صادرات ما یا علی و یا حسین و یا متقی باشد، نه یا خلق!

خدایا! فقط زبان ما علی (علیه‌السلام) نگوید، قلب ما هم مثل متقی، علی (علیه‌السلام) بگوید.

خدایا! ما را کمک کن که دائم یاد امام‌ حسین (علیه‌السلام) و بچّه‌هایش باشیم چون امام ‌حسین (علیه‌السلام) فرمود: قبر من در دل دوستان من است.

خدایا! دین ما را کامل کن! دین، تولّی و تبرّی است. دین، حبّ و بغض است. آن‌وقت هم نجات پیدا می‌کنیم و هم نجات‌دهنده می‌شویم.

خدایا! بیتوته‌ شب و لذّت آن ‌را نصیب‌مان کن!

خدایا! در دل ما، در فکر ما، در کار ما، در گلبول‌های خون ما علی (علیه‌السلام) باشد؛ چیز دیگری نباشد.

خدایا! ما را از هوا و هوس و بدعت‌گذار و اهل ‌دنیا نجات بده؛ چون اهل ‌دنیا خائن هستند. [۱۳]

نجوا و آرامش بشر[۱۴]

آرامش بشر این ‌است که توی ولایت بیاید. آرامش بشر این ‌است که گناه نکند. آرامش بشر این ‌است که با خدا حرف بزند و بیتوته داشته ‌باشد. آرامش بشر این‌ است که دنبال امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشد؛ نه دنبال خلق. هر دفعه تکرار می‌کنم که عکس مرا در خانه‌هایتان بزنید و با آن نجوا داشته ‌باشید؛ خدا هم خوشش می‌آید که شما با او صحبت کنید. این حرف‌ها هست. شما همیشه این جلسه را کمک کنید. اگر آب به یک درخت ندهید، خشک می‌شود؛ این جلسه را کمک کنید، خشک نشود. [۸]

من باره‌ها به شما گفتم: ای دوستان عزیز، یک کناری بروید! نجوا با امام‌زمان‌تان بکنید! والله، امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) غریب است، نه این‌که غریب است، امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) مانند جدّش امام حسین (علیه‌السلام) است؛ دارد «هل من ناصر» می‌گوید، چه‌ کسی می‌رود طرفش؟ امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) در «هل من ناصر» غریب است، نه این‌که امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) غریب باشد. هر کسی این را بگوید، خودش غریب است و نفهمیده‌ است؛ آقا امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) خواستش این ‌است شما بروی درِ خانه‌اش، خواستش این‌ است با او نجوا کنی، شب با چه‌کسی نجوا می‌کنی؟! خجالت می‌کشم، می‌خواهم دیگر نگویم، با چه‌کسی نجوا می‌کنی؟! با کجا نجوا می‌کنی؟! قربان‌تان بروم، فدایتان بشوم، بیا عزیز من! از خدا بخواه که نجوای حقیقی کنی. [۱۵]

خدایا! به ‌حقّ پنج‌تن، سخاوت را به ما تزریق کن که تو صفات خودت را به ما بدهی، ما صفات تو را می‌خواهیم.

خدایا! کمک‌مان کن از این مال دنیایی که به ما داده‌ای، خریداری آخرت کنیم.

خدایا! محبّت مرا در دل همسرم و محبّت او را در دل من زیاد کن!

خدایا! نسل ما را پیرو امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) قرار بده، نه پیرو خلق!

خدایا! جان ما را با ولایت سالم و بدن سالم بگیر و ما در بستر نیفتیم.

خدایا! دنیا و آخرت‌مان را کفایت کن!

خدایا! ما داریم در این دنیا «هل من ناصر» می‌گوییم، این جوانان‌ عزیز به «هل من ناصر» پاسخ بدهند. اصلاً درخواست ما از آن‌ها نباید درخواست دنیایی باشد.

وقتی زیر قبّه امام‌ حسین (علیه‌السلام) رفتم، گفتم: آقاجان! من چند درخواست دارم: اوّل این‌که اجازه به ‌من بدهی کمی پدرت امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و مادرت زهرای ‌عزیز (علیهاالسلام) را افشا کنم، چقدر به این مظلومه ظلم شد! یکی هم گفتم خجالت می‌کشم که بگویم در موقع جان‌دادن بیایید؛ اما درخواست می‌کنم با محبّت شما از دنیا بروم.

حالا تو از امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) چه‌ چیزی می‌خواهی؟ دنیا می‌گذرد، هیچ‌کس نیامده در این دنیا که بماند، باید برویم و تا ابد آن‌جا باشیم!

این حرف‌ها در گردش دنیا می‌ماند تا زمان رجعت! باید این‌ها را در خودتان پیاده کنید؛ آن‌وقت همیشه در حال نجوا هستید.

هیچ‌کس به ‌غیر از متقی این حرف‌ها را نگفته ‌است. خدا می‌داند اگر عمل نکنید، روزی می‌آید که پشیمان می‌شوید.

خودتان را محفوظ نگه‌دارید تا ان‌شاءالله امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید. عهد و پیمان کنید با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) که ما دست برنمی‌داریم، ما را کمک کن!

آسوده‌خاطرم که در دامن تواَمدامن نبینم که در دامنش رَوَم
دامن به‌غیر دامن تو بی‌محتوا بُوَددامان توست اتّصال به ماوراء بُوَد

[۱۶]


لذّتی بالاتر از بیتوته و نجوا در عالم نیست[۱۷]

به‌دینم قسم، به تمام هستی‌ام قسم که هستی من، دینم است، ولایت است، اگر یک گوشه‌ای بروی نجوا کنی، آن‌وقت می‌بینی چه لذّتی دارد. اصلاً لذّت در عالم نیست به‌ غیر نجوای با خدا، به‌ غیر نجوای با امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه)، به ‌غیر نجوا. مگر رسول‌ الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نرفت بهشت را دید؟ نجوا می‌کند؛ با بهشت نجوا می‌کند. عزیزان من! فدایتان بشوم، به قربان‌تان بروم، بیایید گوش بدهید! با کسب‌تان نجوا می‌کنید. شما الآن داری ماشین درست می‌کنی، موتور درست می‌کنی، دستگاه درست می‌کنی، والله، داری نجوا می‌کنی. چرا؟ امر خدا را اطاعت می‌کنی. می‌گویی اگر این‌جوری بشود، این‌جوری بشود، من کار می‌کنم که عائله‌ام را اداره کنم، مشهد بروم، مکّه بروم، دستم را یک ‌قدری باز کنم. والله، شما داری نجوا با مؤمن می‌کنی؛ تو در خیال این‌کار هستی.

عزیز من! بچّه محصّل! تو داری درس می‌خوانی، داری نجوا می‌کنی؛ اما مقصدت این ‌باشد اگر دکتر شدی، دست یکی را بگیری. اگر مهندس شدی، راست بگویی. قربانت بروم، فدایت بشوم، مهندس نشوی که بیایند پول به تو بدهند، خیابان را کج کنی؛ آن‌وقت خودت کج هستی؛ هم کجی، هم دنبال شیطان می‌روی، نجوای شیطان می‌کنی. اگر امر خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را اطاعت نکردی، امر شیطان است؛ داری با آن نجوا می‌کنی.

نجوا یعنی‌چه؟ نجوا گفتم توأم به اطاعت است. تو دائم داری نجوا می‌کنی. اگر دائم نجوا کنی، در خط خدایی، در خط رسول ‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هستی، در امر ائمه (علیهم‌السلام) هستی. کسی‌که دارد غِش در معامله می‌کند، دارد نجوا با شیطان می‌کند. اصلاً غِش، نجوای با شیطان است. شما داری می‌خوابی؛ چرا می‌گوید خواب شما عبادت است؟ داری نجوا می‌کنی. امام‌ صادق (علیه‌السلام) فرمود: مؤمن که سرش را روی بالش می‌گذارد، اگر به‌ فکر این نباشد که حاجت برادر مؤمن را برآورد، از ما نیست؛ یعنی نجوا نکرده‌ است. [۱۵]

آن‌قدر بیتوته به شما لذّت می‌دهد که انگار در مقابل امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) ایستاده‌ای و با او حرف می‌زنی. به رسول‌ الله قسم، به‌ طوری لذّت می‌بری که پشیمان می‌شوی که چرا من تا به حال این‌جوری نبودم؟ روایت داریم: موقع جان‌دادن، آن‌جایی او را بگذارید که عبادت کرده و ارتباط داشته؛ پس معلوم می‌شود اثر دارد. زمین می‌گوید: این آدم روی من بیتوته کرده، نجوا کرده، نماز خوانده، فکر کرده، یا علی! یا زهرا! یا حسین! گفته. زمین به نکیر و منکر شهادت می‌دهد که جانش را راحت بگیرند، یادت می‌دهند. آن‌جا برایت حافظ می‌شود. [۲]

خدایا! شکر، تشکّر می‌کنیم، خدایا! تو علی (علیه‌السلام) به ما داده‌ای، بهشت داده‌ای. علی (علیه‌السلام) داده‌ای، فردوس داده‌ای. علی (علیه‌السلام) داده‌ای، علی (علیه‌السلام) داده‌ای. علی (علیه‌السلام) داده‌ای، خودت را داده‌ای.

یا امام ‌زمان! تشکّر می‌کنیم. کارهای ما را می‌بینی و غضب نمی‌کنی. آقاجان! شناخت خودت را به ما بده! ما را در پناه خودت قرار بده! حسین‌جان! ما را جزء شهدای خودت قرار بده!

خدایا! ما از تو تشکّر می‌کنیم که محبّت خودت را به ما داده‌ای. خدایا! شکرت که تو خودت را ارزانی کرده‌ای برای ما. خدایا! شکرت. اگر بگویم تو ممتازی در خلقت، تو را خلق قرار داده‌ایم. خدایا! ما می‌توانیم بگوییم خدا! در حالی‌که باید لرزه به اندام‌مان می‌افتاد.

بشر در هر حالی باید یک حال داشته ‌باشد، اگر یک حال نباشد، لطمه به بشریّتش می‌خورد، یعنی در دارایی و نداری و مریضی و گرفتاری یک‌جور باشد. خدا را شکر کند؛ چون آن شکر هم نعمت است و هم رحمت، خدا کند آن ‌را از ما نگیرند. چرا؟ ما باید بدانیم، صلاح ما همین بود که به ما داده. اما آیا حالا خانه نخواهی؟ چرا، بخواه! آیا دارایی نخواهی؟ چرا، بخواه! پس چرا نجوا؟ چون اگر هم نداد، راضی باشی. خدایا! دارایی به ما بده! اما حفظ‌مان هم بکن!

من حرف‌زدن‌ام با خدا و ائمه (علیهم‌السلام) جور دیگری است. شما زمینه‌هایی دارید، من ندارم. می‌گویم خدایا، به آن‌ها بده! به ‌من بدهند، من هم بدهم به بقیّه. من دیگر نمی‌توانم تجارت و کار کنم. خدایا! گفتی هزار تا آن‌جا، صد تا این‌جا می‌دهم. هزار تا را همین‌جا به آن‌ها بده! این‌جا احتیاج دارند.

جوانان! شما الآن باید شکرانه فرصت‌تان را بکنید که موفّق به زیارت ائمه (علیهم‌السلام) و نجوا با آن‌ها شده‌اید. هزارها هستند که مال دارند؛ اما یک خدا و یک علی (علیه‌السلام) نمی‌گویند. این حرف‌ها، ولایت شما را تکمیل می‌کند.

گاهی می‌گویم: خدایا! شیعه اصلاً فرصت ندارد؛ یا دنبال کارش باید باشد یا دنبال فرصتی برای نجوا با خدا و ولایت. من همین‌جور بودم. تا از کار فارغ می‌شدم، پی فرصت می‌گشتم که در بیابان بروم و با خدا و ولایت نجوا کنم. به خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفتم: خدایا! از خانه‌ات، دور می‌شویم، از تو دور نشویم. یا رسول ‌الله! از قبر تو دور می‌شویم، از تو دور نشویم. [۱۸]

حرف زدن با خدا و مصادیق نجوا در کربلا[۱۹]

باید دست از این کارهایتان بردارید تا بیتوته به قلب شما نور بدهد. چرا با خدا حرف‌زدن این‌قدر خوب است؟ یقین دارید که خدا و امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) هست؛ اما مردم یقین ندارند که با آن‌ها حرف نمی‌زنند. وقتی خدا و امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) را دیدی و فهمیدی که از اعمال تو مطّلع هستند، جلویشان گناه نمی‌کنی. ما به امام‌ زمان‌مان یقین نداریم و پشت کرده‌ایم. همه از خدا و ولایت کنار رفتند.

بیایید همیشه با خدا حرف بزنید، خدا خیلی خوشش می‌آید. والله، خدا غریب است! هر طوری هم که با خدا حرف بزنید، قبول می‌کند. مگر آن چوپان نبود که با خدا عشق می‌کرد؟ می‌گفت: ای‌خدا! سوار الاغت شو! بیا این‌جا به ما یک ‌سری بزن! اگر کفشت هم پاره است، من می‌دوزم، سرت را هم شانه می‌کنم، این‌جا نهری است که اگر می‌خواهی می‌توانی خودت را بشویی. حالا موسی ردّ می‌شد. گفت: با چه‌ کسی هستی؟ گفت: با خدا. موسی گفت: تو کافر شدی، خدا که خر ندارد، خدا که کفش ندارد، خدا که چِرک نیست. گفت:

ای موسی! دهانم دوختیاز پشیمانی تو جانم سوختی

خدا خطاب کرد: یا موسی! این چوپان داشت با من عشق می‌کرد، چرا او را از من جدا کردی؟ برو رضایتش را حاصل کن؛ و گرنه از درجه پیامبری تو را می‌اندازم. شما هم با خدا عشق بکنید! خدا لب‌های به این قشنگی را به شما داده که با او حرف بزنید. [۲۰]

من می‌خواهم یک اشاره‌ای به روضه کنم. حضرت زینب (علیهاالسلام) آمد با امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) نجوا کرد. امام‌ حسین (علیه‌السلام) فدایش بشوم، آمد با اهل خیمه نجوا کرد. آمد اهل حرم را صدا زد. صدا زد: خواهر! خداحافظ؛ یعنی نجوا کرد. با تمام اهل حرم نجوا کرد؛ تا حتّی روایت داریم با فضّه هم نجوا کرد. در روز عاشورا حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) هم با امام‌ حسین (علیه‌السلام) نجوا کرد. چه نجوایی کرد؟ آمده می‌گوید: آیا تو حسین منی؟ آیا تو پسر مادر منی؟ در تمام بدن امام‌ حسین (علیه‌السلام) جایی نبود که زینب (علیهاالسلام) ببوسد. لبانش را روی گلوی بریده گذاشت، نجوا کرد. آخر هم دستانش را زیر این بدن انداخت. گفت: خدا! این قربانی را از آل‌ رسول (صلی‌الله‌علیه‌وآله) قبول ‌کن!

حالا زینب (علیهاالسلام) با چه ‌کسی نجوا می‌کند؟ سرها را که جدا کردند، به نیزه زدند، همه اُسرا را سوار شتر کردند. زینب (علیهاالسلام) با این سرها نجوا می‌کند. حالا که دارند می‌روند، همه‌اش با سر امام‌ حسین (علیه‌السلام)، با سر علی‌اکبر (علیه‌السلام)، با سر بچّه‌های خودش نجوا می‌کند. روایت داریم: وقتی بچّه‌های خودش کشته‌ شدند، زینب (علیهاالسلام) از خیمه بیرون نیامد. گفتند: عزیز من! بچّه‌هایت این‌جوری شدند. گفت: می‌ترسم برادرم مرا ببیند، خجالت بکشد. حالا این‌ها را که حرکت دادند. زینب (علیهاالسلام) مرتّب دارد سرها را نگاه می‌کند و نجوا می‌کند.

حالا آمدند به یک راهبی رسیدند، این‌جا بارانداز کردند. راهب دید سرهای مُنیر است، مُنوّر است. آمد یک پول زیادی به این‌ها داد و گفت: امشب این سر پیش من باشد؛ آن‌وقت راهب تا صبح با سر امام‌ حسین (علیه‌السلام) نجوا کرد. آخرش گفت:

ای سرِ پاک، تو مگر یحیایی؟!به گمانم أبی‌عبداللهی؟!

آخر صبح شد، سر را تحویل داد و به این‌ها گفت: سر را به نی نزنید! [۱۵]

به امام ‌رضا (علیه‌السلام) گفتم: من هر چه خواستم، از عقل خودم است؛ اما اگر برایم صلاح نیست، نده.

گفتم: من گدا هستم. کمکم کن! تو سلطان سلاطینی.

از امام‌ رضا (علیه‌السلام) بخواهید، آقا! ما حضور شما و حضور خدا باشیم، نه حضور خلق و فکر خودمان؛ در حضور امر باشیم.

به امام‌ رضا (علیه‌السلام) گفتم: آنچه داری، خدا به تو داده، خب، به شما هم خدا می‌دهد؛ اما تو گناه می‌کنی، تسلیم نیستی، تو حرف‌های دیگر می‌افتی.

گفتم: امام رضا! هر چه داری، خدا به تو داده، از آن‌ها که خدا داده، به ما هم بده. تازه، خود امام را هم خدا به او داده‌ است. خدا به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، که از او بالاتر نیست، می‌گوید: یا محمّد! من به تو داده‌ام.

به همسرم گفتم: اگر با خدا باشی، بچّه‌های مردم، بچّه‌هایت می‌شوند؛ ولی اگر با خدا نباشی، بچّه‌های خودت هم هروئینی و تریاکی می‌شوند.

به امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) گفتم: خدا تو را حجّت خودش قرار داده، من دوستت دارم. می‌خواهم کف پایت باشم؛ اما اصل خداست.

از امام ‌رضا (علیه‌السلام) خواستم: رفقا لذّت از ولایت ببرند، همیشه لب‌شان پُر خنده باشد.

یا امام‌ رضا! شما گفتی این‌ جوانان را راهنمایی کن! به این‌ها هم یک لیاقتی بده تا امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) حرف‌هایش را در چاه نزند، به این‌ها بزند. [۱۸]

نجوا با حضرت معصومه و نجوای امام‌ حسین در کربلا[۲۱]

اگر چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام) به آدم عنایت داشته ‌باشند، القا می‌کنند؛ یا به قلبت ابلاغ می‌کنند یا صریحاً با تو حرف می‌زنند. ببین حضرت‌ معصومه (علیهاالسلام) صریحاً به‌ من گفت: این‌ مردم، قبر ما را زیارت می‌کنند؛ اما امر ما را اطاعت نمی‌کنند. ما نمی‌دانیم خداوند تبارک و تعالی چه عنایتی به ما کرده که این بی‌بی را در شهر قم قرار داده‌ است! ما نمی‌فهمیم! اگر بفهمیم، به حرم ایشان می‌رویم و از او حاجت می‌خواهیم؛ والله، به ما می‌دهد. پیش حضرت‌ معصومه (علیهاالسلام) بروید و این ‌را که من می‌گویم، از ایشان بخواهید: ای بی‌بی دو عالم! بیا عنایت کن! بیا در دل ما نظری مرحمت کن! لذّت بیتوته به ما بده! لذّت فکر ولایت به ما بده! ما ولایت را پایمال نکنیم! چطوری ولایت را پایمال نکنیم؟ وقتی حرف ولایت را شنیدید، با خدا عهد کنید که آن ‌را عمل کنید و در خط ولایت باشید. [۲۲]

حالا امام ‌حسین (علیه‌السلام) در میدان آمده و جنگ می‌کند؛ اما می‌گوید: «لا حَول و لا قُوة إلّا بالله العلیّ العظیم» دائم با خدا دارد نجوا می‌کند، دائم دارد مدد از خدا می‌خواهد، امام‌ حسین (علیه‌السلام) آنی بی‌نجوا نیست، «لا حَول و لا قُوة إلّا بالله العلیّ العظیم»: ای‌خدا! قدرت تو دادی و تو می‌دهی! حالا یک ‌وقت زینب (علیهاالسلام) دید دیگر صدای امام‌ حسین (علیه‌السلام) نمی‌آید، منظور سر این‌ است، تا دید که صدای برادرش نمی‌آید، پیش حضرت‌ سجّاد (علیه‌السلام) دوید و صدا زد: عزیز من! دیگر صدای پدرت نمی‌آید، امام صدا زد: عمّه‌جان! دامن خیمه را بالا بزن! تا بالا زد، صدا زد: عمّه‌جان! پدرم را کشتند.

دید زمین کربلا می‌لرزد، حالا زمین هم دارد به امام‌ حسین (علیه‌السلام) می‌گوید: اجازه بده همه‌شان را زیرِ زمین بِکِشم! یک ‌وقت دید صدای شیهه ذوالجناح می‌آید، تمام بچّه‌ها بیرون ریختند، دید که ذوالجناح ذکرش این ‌است: «الظَّلیمه! الظَّلیمه!»: وای به حال اُمّتی که پسر پیامبرشان را کُشتند! باباجان! این حیوان است؟! ببین دارد چه می‌گوید؟! تمام بچّه‌ها بیرون ریختند.

خدا حاج ‌شیخ‌ عباس را رحمت کند! گفت: سکینه آمد و گفت: ذوالجناح! می‌دانم بابایم را کشتند، پدرم تشنه بود، آیا آبش دادند؟ همه این بچّه‌ها بیرون ریختند، حالا زینب (علیهاالسلام) چه ‌کار کند؟ زینب (علیهاالسلام) رفت بچّه‌ها را، همه را برگرداند، امر آقا امام ‌حسین (علیه‌السلام) را اجرا کرد. خدا لشکر ابن‌زیاد را لعنت‌ کند! وقتی امام‌ حسین (علیه‌السلام) را شهید کردند، خیمه‌ها را آتش زدند. حالا حضرت ‌زینب (علیهاالسلام) پیش حضرت ‌سجّاد (علیه‌السلام) دوید؛ ببین بی‌خود نیست که امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گوید: عمّه‌جان! برایت گریه می‌کنم، اگر اشک چشمم تمام شود، خون گریه می‌کنم. ببین زینب (علیهاالسلام) چقدر از برای امر خدا، امر حجّت ‌خدا آمادگی دارد!

حالا سَبکش عوض شد، به حضرت ‌سجّاد (علیه‌السلام) گفت: یا حجّة ‌الله! آیا ما باید بسوزیم؟ گفت: اُمّ‌السّلمه حرف‌ها را زده، شاید این حرف را شرمش شده‌ است که بگوید، آیا ما باید بسوزیم؟ یک ‌وقت حضرت‌ سجّاد (علیه‌السلام) فرمود: عمّه‌جان! «علیکنّ بالفرار»: به بچّه‌ها بگو فرار کنند. تمام این بچّه‌ها سر به بیابان گذاشتند.

روایت داریم: یک بچّه‌ای دامنش آتش گرفته ‌بود، یکی از لشکر ابن‌زیاد دوید که آن‌ را خاموش کند. یک ‌وقت این بچّه صدا زد: آیا قرآن خوانده‌ای؟ گفت: هان؟ گفت: من یتیمم. گفت: دخترجان! می‌خواهم دامنت را خاموش کنم. وقتی خاموش کرد و محبّت از او دید، آن دختر گفت: راه نجف از کدام طرف است؟ گفت: عزیز من! چه ‌کار می‌کنی؟ گفت: می‌خواهم بابایم علی (علیه‌السلام) را خبر کنم، بابایم که مُرده نیست؛ یعنی بابا! بیا ما را کمک کن! تو که آمدی و جلوی جنازه‌ات را گرفتی، با امام‌ حسن (علیه‌السلام) و امام‌ حسین (علیه‌السلام) حرف زدی، بیا ما را کمک کن! علی‌جان! بیا ببین با ما چه‌کار کردند؟! امّت جدّت با ما چه کردند؟! باباجان! حسینت را کشتند! ما را هم در به در کردند.

خدا لعنت کند عمر را که جلسه بنی‌ساعده را درست کرد، همه این‌چیزها از جلسه بنی‌ساعده به‌ وجود آمد. حرف این دختر مبنا دارد، می‌گوید این‌کارها را که می‌کنید، دست از ولایت برداشتید، بروم پدرم علی (علیه‌السلام) را خبر کنم. [۲۳]

این‌قدر نجوا به‌ من لذّت داده‌ بود، به امام ‌رضا (علیه‌السلام) گفتم: آقاجان! من هم شما را می‌خواهم، هم نجوا را.

گفتم: چقدر می‌خوابی؟ الله بگو، علی بگو، زهرا بگو! نجوا این‌ نیست که من نماز شب بلند شوم. اصلش، اتّصال‌بودن توست به ولایت.

قدر این حرف‌ها را بدانید! شکرانه کنید! شکرانه شما کم است. ما نعمت‌های خدا را کوچک می‌دانیم که شکرمان کم است.

معنی شکر این‌ است که خدایا! تو این‌ کار را کرده‌ای. تو این عنایت را به ما داده‌ای.

شکر خدا، به نظر من، شکر ولایت است؛ چون ولایت، مقصد خداست که به تو داده.

شکر ولایت، عمل به ولایت است؛ این ‌است که می‌گوییم عاجزیم که شکر کنیم.

وقتی نجوا با خدا و ائمه (علیهم‌السلام) می‌کنی، با مافوق خلقت نجوا می‌کنی.

گفت: به آن‌شخص بگو، لبّیک من آن ‌است که اجازه می‌دهم با من حرف بزنی.

اگر با خدا و امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) حرف می‌زنی، او اجازه داده، مگر شوخی است؟ مگر هر کسی می‌تواند حرف بزند؟

بعضی این‌قدر دنیا دورشان را گرفته که تا آخر عمر یک «لا إله إلّا الله» نمی‌گویند.

هر کسی بخواهد ندای خدا را بشنود، باید با امر رفتار کند. ندای خدا، از همه عالم می‌آید، یک‌ جا نیست. انگار همه عالم این حرف را می‌زند.

خدایا! تولید ما را القای خودت قرار بده!

خدایا! ما را به فقر ولایت و فقر در زندگی مبتلا نکن.

خدا! مرا تنگ‌دست نکن که دستم پیش خلق دراز باشد، تو را به‌ حقّ امام‌ زمان، مرا کفایت کن!

خدایا! تو را به‌ حقّ امام‌ زمان، هر محبّتی از دیگران یا خیالی در دل من و رفقایم هست، به‌ غیر محبّت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بیرون کن و جایگزین آن محبّت خودت و اهل‌ بیت (علیهم‌السلام) باشد.

خدایا! کسانی‌که می‌خواهند اختلاف بین ما بیندازند، از ما دور کن! [۱۸]

همیشه دنبال فرصتی برای بیتوته باشید[۲۴]

حالا شما حسابش را بکن! تمام خلقت نجوا می‌کند. الآن به شما می‌گوید که مثلاً یک مؤمن را برو زیارتش؛ امام‌ صادق (علیه‌السلام) فرمود: اگر دیدن یک مؤمن رفتی، ثواب زیارت جمع ما را دارد. شخصی خدمت امام‌ صادق «صلوات ‌الله و سلامه علیه» آمد، عرض کرد: یابن رسول‌ الله! عربی هستم، از راه خیلی دوری آمدم، این‌قدر دلم می‌خواهد شما را ملاقات کنم. آخر، آن‌ها به کلّ ماوراء مطّلعند. دید عرب راست می‌گوید. گفت: عزیز من! در آن حول و حوش یک مؤمن را پیدا کن! برو زیارتش! انگار جمع ما را زیارت کردی. امام به او فرمود: می‌خواهی جمع ما را زیارت کنی؟ گفت: از این بهتر چیست؟ گفت: برو دیدن یک مؤمن.

باباجان! عزیز من! چرا؟ مگر مؤمن چه ارزشی دارد؟ من گفتم: والله، مؤمن نسبت به ولایت پوکه است. یک‌وقت خودتان را نگیرید! پوکه است؛ اصل آن است که در دل توست. این شخصی که می‌آید زیارت می‌کند، آن مؤمن، نور دوازده‌ امام، چهارده ‌معصوم (علیهم‌السلام) در دلش است، آن ‌را زیارت می‌کند. این مؤمن، نجوا با دوازده ‌امام، چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام) می‌کند. عزیزان من! این شخص آمده و نجوا می‌کند؛ چون‌که آن مؤمن، دوازده ‌امام، چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام) در دلش است، با آن نجوا می‌کند. [۱۵]

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به نخلستان می‌رفت که به فقرا کمک کند؛ اما زمانی را هم برای بیتوته با خدا گذاشته ‌بود. شخصی آمد و گفت: زهراجان! سرت سلامت، دیدم علی (علیه‌السلام) ایستاده ‌بود و نماز می‌خواند، روی زمین افتاد و از دنیا رفت. حضرت زهرا (علیهاالسلام) فرمود: امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) تا صبح چند بار این‌طوری می‌شود. شما ای پیروان امیرالمؤمنین! همیشه باید محکم کار کنید و یاد فقرا هم باشید. این امر است؛ اما باید در فکر باشید که فارغ شوید و از امر پیش صاحب‌ امر بروید.

مثالی بزنم: الآن آقای ‌مهندس به ‌من دستوری داده ‌است و من دارم در کارگاه کار می‌کنم؛ اما دلم می‌خواهد بروم و کمی پیش مهندس بنشینم. باید این‌طوری باشید! مهندس کلّ خلقت، امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. الآن که امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) را نمی‌بینید، گوشه‌ای بروید و با امام‌ زمان‌تان حرف بزنید! باید همیشه بخواهید که فرصتی پیدا کنید، گوشه‌ای بنشینید و بگویید یا امام‌ زمان! در آن فرصت آن‌ها به آدم القاء می‌کنند. فرصت؛ یعنی بروی کنار و بخواهی بفهمی. آن فرصت، هدایت است. [۲۰]

خدایا! تو را به‌ حقّ امام‌ زمان، ما را در حین قانع و راضی‌بودن، کفایت کن!

خدایا! تو را به ‌حقّ امام ‌زمان، القاء و افشاء به‌ من و رفقا بده تا حمایت از ولایت کنیم؛ حمایت از زهرا (علیهاالسلام) کنیم. خدایا! تا آخر عمرمان، این حمایت گرفته نشود؛ خودت حفظ‌ کن!

خدایا! حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) تا آخر عمرشان حمایت از ولایت کرد، ما هم جان‌مان را فدای ولایت کنیم؛ نه فدای حرف لهو و لعب. اگر ما این‌طور باشیم، امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌فرماید: پدر و مادرم به ‌قربان‌تان! مگر شهدای کربلا چه کردند که امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌فرماید: پدر و مادرم به ‌قربان‌تان؟! خدایا! ما از آن‌ها باشیم، خدایا! ما حمایت از امر امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) کنیم؛ نه امر خلق که جدایی بین ما و امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیفتد.

خدایا! ما را تهی‌دست نکن! مال دنیا بده! اما محبّتش را نده، که آن ‌را در راه تو و ولایت خرج کنیم.

خدایا! ما از آن‌ها باشیم که کار، به ‌جا در دست‌مان ایجاد بشود نه کارهای هوا و هوس.

خدایا! ارتباط ما را با امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) قطع نکن! چون امام‌ صادق (علیه‌السلام) فرمود: شما عضو مایید، اگر گناه کنید، جدا می‌شوید. خدایا! به‌ حقّ امام‌ صادق (عجل‌الله‌فرجه) ما عضو امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشیم.

خدایا! به ‌حقّ امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) ما را عاق ‌والدین نمیران! چون اگر آدم، عاق ‌والدین بمیرد، خدا می‌فرماید: هر کاری بکنی، می‌سوزانمت.

خدایا! پدر و مادر اوّل ‌ما، حضرت ‌علی (علیه‌السلام) و حضرت ‌زهراست، بعد پدر و مادر ظاهری. خدایا! محبّت آن‌ها را در دل ما بینداز و محبّت پدر و مادرمان را، تا عاق ‌والدین نشویم.

خدایا! ما تهی‌دست نباشیم که دست‌مان پیش پدر و مادر دراز باشد. می‌خواهیم احسان کنیم به پدر و مادر. احسان به پدر و مادر در این ‌است که دل آن‌ها را خوش کنیم.

خدایا! کسی‌که از تو نیست، از ما دور کن!

خدایا! جلسه ما، تا زمان امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) برسد.

خدایا! کار و کارکرد ما «لا إله إلّا الله»، «محمّد رسول‌ الله» و «علی ‌ولیّ ‌الله» باشد.

خدایا! این‌قدر دارا باشیم که به دیگران بدهیم. [۱۸]

یک شب بیتوته با خدا، به تمام عالم ارزش دارد[۲۵]

هر کدام‌ یک اتاقی برای بیتوته داشته ‌باشید. با خودت فکر کن! بیتوته‌، شب و روز ندارد و فقط در تاریکی شب نیست. باید دست از کارهایت برداری، محبّت خلق را نداشته‌ باشی، کناری رفته باشی و یقین داشته ‌باشی. در هر حال با خدا بیتوته کن! ببین آخرش کجا می‌خواهی بروی؟ خدا می‌خواهد شما را امتحان کند که دنبال چه ‌کاری هستی؟ یک یا خدا! یا علی! یا زهرا! بگو و اتّصال پیدا کن. خدا ««مالک المُلک، تُؤتی المُلک من تشاء»»[۲۶] است، همه عالم مُلک خداست.

آدم اگر یک‌ شب بیتوته کند و بیتوته‌اش وصل به خدا باشد، وصل به امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشد، نجوا کند، به یک عالم ارزش دارد؛ من قبلاً گفته‌ام که عالم، خلق است، خلق که به تو عظمت و لذّت نمی‌دهد. اگر امام را این‌جوری شناختی که امام عزّت، شرافت و دین است و آنچه در خلقت است از آنِ امام است، اگر این ‌را فهمیدی؛ آن‌وقت عبادتت لذّت دارد. این‌قدر نجوا لذّت به ‌من داده ‌بود که به امام ‌رضا (علیه‌السلام) گفتم: آقاجان! من هم شما را می‌خواهم و هم نجوا را؛ امام‌ رضا (علیه‌السلام) هم به ‌من نجوا داد. [۲]

تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک، تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک؛ خدا چند روزی تو را در این دیر خراب آورده. مگر خدا مؤمن را نمی‌خواهد؟ دلم می‌خواهد امروز توجّه کنید! شما باید با این حرف‌ها نجوا کنید! اگر با این حرف‌ها نجوا کردید، به دینم، با ولایت نجوا می‌کنید. دیشب که بلند شدم و دیدم شما در آن اتاق هستید و دارید نجوا می‌کنید، گفتم: خدایا! یک چیزی به من بده بالاتر از این حرف‌ها باشد. مگر ولایت تمامی دارد؟! عزیز من! باید با این حرف‌ها نجوا کنید و شکر کنید!

گفتم، دوباره تکرار می‌کنم: شما در هر شغلی و در هر پُست و مقامی هستید، باشید، ما باید تمام آن‌ها را موقّت بدانیم. آن‌ها را باید بخواهی که اموراتت بگذرد، بخواهی زن و بچّه‌ات را هدایت کنی، تأمین کنی، بخواهی از آن کارهایت یک انفاقی بکنی، حاجت برادر مؤمن را برآوری، بخواهی مثلاً یک جوری باشد که فرزندانت دست‌شان جلوی کسی دراز نباشد، بخواهی حفظ آبروی ظاهری‌ات باشد؛ آن‌وقت شما جزء شهدایی.

من شما را مُنزویّ نمی‌کنم، هر کدام‌تان خواستید یک ماشین بخرید، گفتم ماشین نو بخرید! من از آن‌ها نیستم که بگویم پول این را بده به فقرا! به همه‌تان گفتم ماشین می‌خرید، ماشین نو بخرید! چون‌که من مقام شما را این‌قدر بالا می‌دانم، نمی‌خواهم در بین مردم سرشکسته باشید. دلم می‌خواهد شما هم این‌جا آقا باشید و هم آن‌جا، بیایید حرف بشنوید تا هم این‌جا مقام داشته باشید و هم آن‌جا. [۲۷]

یک دعا در کربلا از حضرت‌ عباس (علیه‌السلام) خواستم که از امام ‌حسین (علیه‌السلام) بخواهد و آن این‌که گفتم: یا ابوالفضل العباس! تو یاور امام ‌زمانت بودی، من هم می‌خواهم یاور امام‌ زمانم باشم.

خدایا! هوای ما را داشته ‌باش، گناه نکنیم.

خدایا! ما را با خودت آشنا کن!

خدایا! ولایت ما طعمه شیطان نشود.

خدایا! به‌ غیر تو، اگر در کار و بار ماست، دور کن!

خدایا! وسوسه شیطان را از ما دور کن!

خدایا! ولایت در ما تزریق بشود.

خدایا! حاجت‌هایی که از تو می‌خواهیم، اگر به ضرر ماست، برآورده نکن! خدا نکند ما امر ولایت را نفهمیم.

خدایا! کار تو نجات بشر است، آن ‌هم که می‌سوزیم، اعمال ماست.

خدایا! گناه را می‌بخشی؛ اما خجالتش را چه کنیم؟!

خدایا! ولایت ما را القایی کن!

خدایا! ما از آن‌ها باشیم که وقتی حضرت فرمود: بیا، برویم. [۱۸]

نجوای رحمان و نجوای شیطان[۲۸]

رفقای عزیز! دوست ‌عزیزم گفت: شما از نجوا بگو، گفتم: عزیز من! ما یک نجوای رحمانی داریم، یک نجوای شیطانی. نجوای رحمانی چیست؟ نجوای شیطانی چیست؟ مگر شیطان در مقابل خدا قرار نگرفت؟ شیطان که نمُرده است. رفقای‌ عزیز! یک ‌وقت به این عبادت‌هایتان، کارهایتان، خاطرجمع نباشید! وقتی خاطرجمع باشید که شیطان مُرد. بعضی از روایت‌ها داریم، إن‌شاءالله وقتی‌که آقا امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید، شیطان از بین می‌رود. پس ما یک نجوای رحمانی داریم و یک نجوای شیطانی. نجوا خیلی ابعاد دارد. من از رفقای‌ عزیز خواهشمندم توجّه بفرمایند!

حالا نجوای شیطانی چیست؟ خدای ‌نخواسته آدم با گوشه چشمش، به زن مردم نگاه کند، با گوشه چشمت خیانت کنی، با گوشه چشمت دروغ بگویی، آن نجوای رحمانی را خدای تبارک و تعالی، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) جزا می‌دهد، این نجوا را هم شیطان جزا می‌دهد. عزیزان من! فدایتان بشوم، بیایید در این حرف‌ها فکر کنید، اندیشه داشته ‌باشید. پس ما دو نجوا داریم: یک نجوای امر داریم که خدا امر کرده، آقا امام ‌صادق (علیه‌السلام) امر کرده‌ است. من که خدمت بزرگی‌تان عرض کردم که اگر کافر هم صفات‌ الله داشته ‌باشد، علی (علیه‌السلام) فرمود: من جزا می‌دهم، من صفات ‌الله را پاسخ می‌دهم. چرا یک کافر این‌جوری‌است؟ یک دقیقه‌ای، یک ثانیه‌ای نجوا کرد. کفرش به‌جای خودش؛ مگر حاتم‌ طایی نیست که آن‌جا در بهشت نیست؛ اما نمی‌سوزد! همه‌اش با فقرا نجوا می‌کرد. [۲۹]

حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) توی یک جایی‌که مثل بیت‌ الأحزان بود، عبادت می‌کرد. رفقایی که خانه می‌سازید، یک اتاقی را تشکیل بدهید به‌ نام بیتوته، آن‌جا بروید با خدا حرف بزنید و ارتباط داشته ‌باشید. شما برو توی اتاق بیتوته بنشین! یک‌قدری نگاه کن و تفکّر کن! ببین رؤسا کجا رفتند؟ سلاطین چه شدند؟ «من» داشتند. سرکش‌های عالم سرانجام‌شان چه شد و به چه فتنه‌ای گرفتار آمدند؟ آخرش کجا رفتند؟ چه کسانی جهنّمی شدند؟ چه کسانی مردم را جهنّمی کردند؟ آن‌هایی که به جایی رسیدند، از کجا رسیدند؟ از چه دریچه‌ای رفتند؟ سخی بودند و عناد نداشتند؛ شما هم از آن دریچه برو! قدری بنشین1 تفکّر داشته‌ باش راجع ‌به ولایت. خودت را تنظیم کن! شما یک مملکت هستی، ولایتت را تنظیم کن! تنظیم ولایت آن‌ است که آن ‌را بسازی؛ مثل خانه‌ای که ساختی، بعد داخلش می‌شوی. [۲]

خدایا! عیدی ما این‌ باشد که ولایت ما تکمیل گردد.

خدایا! ثروت ما این‌ باشد که علی (علیه‌السلام) را خلق حساب نکنیم.

خدایا! با محبّت علی (علیه‌السلام) از دنیا برویم که خیلی لذّت دارد.

خدایا! آسمان به نور نجواکن‌های با ولایت روشن است نه عبادت‌کن‌ها.

خدایا! تشکّر از تو می‌کنیم چیزی که به ما داده‌ای از تمام خلقتت بالاتر است؛ یعنی محبّت ائمه (علیهم‌السلام).

یا امام ‌رضا! تا زنده هستیم، ما را بطلب! ما را جا بده! راه خوب بده! ما را حفظ‌ کن!

خدایا! از تو می‌خواهیم درون ما ولایت بگوید.

خدایا! به درگاه تو اعلام ضعف می‌کنیم تا توانایمان کنی.

خدایا! هر جا کم می‌آوریم ما را امتحان نکن! اگر امتحان کنی، از امتحان ما را سرافراز درآور!

خدایا! امام‌ رضا! ولایت و حرف ولایت، فانی نمی‌شود، من فانی می‌شوم.

خدایا! زمانی برسد که حرف ولایت را در همه عالم بزنیم.

خدایا! امام ‌رضا! ما را کمک کن افشاءکنِ ولایت باشیم؛ نه افشاءکنِ خودمان و مقصد خودمان. [۱۸]

نتیجه بیتوته[۳۰]

خدا می‌گوید: «اُدعونی أستجب لکم»[۳۱]: از من بخواهید تا جواب‌تان را بدهم. بیا با من حرف بزن و ارتباط برقرار کن! بیا با من بیتوته کن! بیا از من ولایت بخواه! آن‌وقت است که دائم در حضور هستی. چگونه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) و امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌فرمایند: خدا! جوابش را بده؟ چون خدا، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) و امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) را اختیاردار تمام خلقت قرار داده ‌است.

«أنا مدینة ‌العلم و علیٌ بابها». درِ خانه‌ خدا، علی (علیه‌السلام) است، از کانال علی (علیه‌السلام) بیا! وقتی از کانال علی (علیه‌السلام) وارد شد، ائمه (علیهم‌السلام) برای آن‌شخص دعا می‌کنند و خدا به او می‌دهد. بیتوته از کانال ائمه (علیهم‌السلام)، نتیجه‌اش نجوا می‌شود. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) دعا می‌کند، حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) سفارش می‌کند: خدا! او را بیامرز! خدا هم او را می‌پذیرد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم در مباهله با سران مسیحی نجران، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام)، امام‌ حسن (علیه‌السلام) و امام‌ حسین (علیه‌السلام) را واسطه برد، وقتی آن بزرگ نجران این‌ها را دید، گفت: والله، اگر این‌ شخص لب بگشاید، تمام ما نابود می‌شویم.

نتیجه بیتوته، رشد خداشناسی است، رشد ولایت است، رشد علی‌خواهی است، رشد امام حسین‌خواهی است، رشد متقی‌خواهی است. نتیجه بیتوته و نجوا: افشای علی (علیه‌السلام) است؛ چون خدا در معراج با زبان علی (علیه‌السلام) با پیامبرش صحبت می‌کرد. [۲]

شما باید با هم نجوا داشته باشید، تلفنی داشته باشید؛ یعنی ولایت را با ولایت نجوا کنید! یک حرفی که یک ذرّه چیز است، تلفن بزنید و بپرسید! عقیده من این است که تمام شما باید به جایی برسید که همه حرف‌ها را بفهمید. اگر یک چیزی را هم سراغ می‌گیرید، می‌خواهید به اصطلاح بهتر بفهمید؛ بعضی‌ها مثل یک شلنگ گرفته هستند؛ اما قلب مبارک شما باز است؛ می‌خواهید چطور بشود؟ مثل خانه خدا که علی (علیه‌السلام) وارد آن شد، قلب شما هم باز است، می‌خواهید علی (علیه‌السلام) وارد آن بشود؛ یعنی آن‌جا دیوار شکافته شد و علی (علیه‌السلام) وارد شد. حالا از آن‌جا که شکافته شده، نباید شیطان وارد دل شما شود؛ باید علی (علیه‌السلام) وارد شود، خدا وارد شود، قرآن وارد شود، مستضعف وارد شود، ولایتی وارد شود؛ نه این‌که چیز دیگری وارد بشود. چرا؟ شما از خانه خدا بالاتر هستید. ببینید به خانه خدا، علی (علیه‌السلام) وارد شد. اصلاً اگر از جای دیگری به شما وارد بشود؛ یعنی از در دیگری وارد شده است. دل شما باید طوری باشد که اصلاً در نباشد که شیطان وارد شود، شهوت وارد شود، پول وارد شود، غیر امر وارد شود. باید دل مبارک شما را، قلب مبارک شما را ولایت بشکافد و وارد شود. الآن وارد شده است که شما این‌جا جمع شده‌اید. [۶]

خدایا! کمک‌مان کن از جوّ عالم، نتیجه ولایت بگیریم، نتیجه به ‌غیر از امر ولایت نگیریم.

خدایا! بُت‌های درونی ما را غیر از ولایت، هیچ‌ چیز دیگری نمی‌تواند بیرون بریزد.

خدایا! ایده واقعی داشته‌ باشیم، ولایت را بالاتر از هر چیز بدانیم.

خدایا! کمک‌مان کن تسلیم تو باشیم، تسلیم امام معصوم باشیم.

خدایا! به ما استقامتی بده تا در ولایت، تا آخر بایستیم.

خدایا! مالی به ما بده که هدایت‌گرِ ما باشد نه باعث گمراهی ما.

از خدا بخواهید برکات به کارتان بدهد، تا بتوانید از آن برکات، چیزی هم به دیگران بدهید.

گاهی به امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گویم: آقاجان! من این حرف‌ها را با گریه از شما می‌گیرم، با خنده تحویل مردم می‌دهم. رفقا این حرف‌ها را قدردانی کنند.

به امام ‌رضا (علیه‌السلام) بگو: آقاجان! من به ‌خاطر رضایت مادرت ‌زهرا (علیهاالسلام)، دل‌ یکی را شاد کردم، تو هم جان مادرت ‌زهرا، دل مرا شاد کن! اگر دلت را شاد نکرد، هر چه می‌خواهی به‌ من بگو! اگر صلاحت باشد، حتماً انجام می‌دهد. [۱۸]

طلب هدایت از خدا، نجوای با خداست؛ توأم بودن نجوا به امر[۳۲]

خدا در قرآن می‌فرماید: «وَ اللهُ یهدی من یشاء إلی صراطٍ مستقیم»[۳۳] هر کسی‌که بخواهد، خدا او را هدایت می‌کند. اگر ما بخواهیم هدایت شویم، راهش این ‌است: پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: انجام واجبات، ترک محرّمات، انتظار الفرج، به ‌خیر و شرّ مردم کاری نداشته‌ باش، کناری برو و تفکّر کن. بگو: خدایا! من نمی‌دانم! آن‌وقت خدا کمکت می‌کند؛ چون خدا که دروغ نمی‌گوید، فرمود: اگر بخواهی، هدایتت می‌کنم. وقتی خدا بخواهد شما را هدایت کند، در پناه خودش راه‌تان می‌دهد، دیگر شیطان سگ کیست که به شما کار داشته ‌باشد؟ این یعنی نجوا با خدا، این‌که از خدا بخواهی هدایت شوی، مثل این ‌است که شما گرسنه هستی، نان می‌خواهی؛ هیچ‌ چیز به‌ غیر از نان، شما را شاد نمی‌کند. هدایت هم همین‌طور است، باید از خدا بخواهی تا شما را هدایت کند.

وقتی هدایت خواستی، خدا شادت می‌کند؛ نه این‌که این‌ طرف و آن‌ طرف بزنی! این درست نیست، این خواستن خدا نیست. دست‌رنجی که از ما صادر می‌شود را باید از خدا بدانیم و بگوییم که او این ‌کار را کمک کرد. من والله، شب‌ها می‌گویم: خدایا! اگر بهشت بروم تو کردی، تو این حرف‌ها را یاد من دادی، نماز شب را تو یاد من دادی، بیتوته‌ شب را تو یاد من دادی، کمک به فقرا را تو یاد من دادی، پس اگر بهشت بروم تو کردی. [۲]

آقا امام رضا (علیه‌السلام) در عرش خداست؛ پس شما مشهد می‌روی، چه کار می‌کنی؟ نجوا می‌کنی. حالا که نجوا کردی، می‌گوید: این‌قدر هم ثواب به تو می‌دهم؛ اما به چه ‌کسی ثواب می‌دهد؟ به آن‌ کسی‌که با علی ‌بن ‌موسی ‌الرّضا نجوا کرد، نه با کس دیگر. اگر با کس دیگری نجوا بکنی، با شیطان کرده‌ای؛ امر شیطان را اطاعت کردی.

ای جوانان‌ عزیز! فدایتان بشوم، تو داری درس می‌خوانی، با کتابت نجوا می‌کنی، رُمّان می‌خوانی، داری خواست شیطان را به ‌جا می‌آوری، چشم تو دارد نجوا می‌کند. عزیزان من! نجوا خیلی بالاست، این چشم شما با چه ‌کسی دارد نجوا می‌کند؟ چرا می‌گوید اگر قرآن خواندی، خدا ثواب به تو می‌دهد، نگاه به قرآن کردی، ثواب به تو می‌دهد؛ چون با قرآن داری نجوا می‌کنی، به خانه ‌خدا نگاه کنی. مگر تو عبادت می‌کنی؟ داری نجوا می‌کنی. به‌ صورت پدر و مادرت نگاه می‌کنی، داری نجوا می‌کنی. نجوا توأم با امر است. امر را اطاعت می‌کنی که نجوا می‌کنی. آن‌جا هم امر شیطان را اطاعت می‌کنی. نجوایِ چه می‌کنی؟ نجوای گناه می‌کنی. [۱۵]

خدایا! ما از آن‌هایی نباشیم که به علّت عدم شناخت و معرفت نسبت به‌ حقّ حضرت‌ معصومه (علیهاالسلام) زیارت می‌کنند قبر ایشان را، ولی اطاعت نمی‌کنند امر ایشان را. خدایا! زکریّا بن ‌آدم، که از شیعیان خاصّ امام هشتم در قم بود، با مشاهده خدعه و نیرنگ یک‌نفر با یک حیوان، قصد ترک این شهر را می‌کند؛ اما به سفارش امام‌ رضا (علیه‌السلام) که به او می‌فرماید: زکریّا! بمان! قم به‌ واسطه تو محفوظ است؛ در قم می‌ماند.

خدایا! ما را یاری کن تا مرتکب گناهی نشویم که باعث رنجش خاطر شیعیان واقعی در این شهر گردد.

خدایا! ما از آن‌ها نباشیم که عمری در این شهر زندگی کرده‌ باشیم، ولی مشمول خطاب «إنّه لیس من أهلک»[۳۴] شویم.

خدایا! ما ساکنان حرم اهل ‌بیت در حریم ناموس توییم. بر ما لازم است که حرمت ناموس دهر، حضرت‌ معصومه (علیهاالسلام) را رعایت کنیم و در محضر ایشان گناه نکنیم. خدایا! کمک‌مان کن که در این شهر، مرتکب خلافی نشویم که قطعاً جرم آن در نزد تو سنگین‌تر از ارتکاب خلاف در شهرهای دیگر است. خدایا! موفّق به گناه نشویم.

باید مِهر دنیا نداشته ‌باشید، وگرنه نجوایتان موقّت است و دنیا می‌برد شما را. این حرف‌ها همه درست است، باید یقین به این حرف‌ها داشته ‌باشید. باید این‌قدر محبّت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) درون‌تان زیاد باشد که هیچ محبّت دیگری نباشد وگرنه تمام حرف‌ها «هباءاً منثوراً»[۳۵] است؛ یعنی مثل ذرّات گرد و غبار در هواست، به دست نمی‌آید. [۱۸]

شرط در خانه ولایت رفتن و جواب شنیدن[۳۶]

وقتی شما از اهل ‌دنیا و خلق کنار رفتی، وضو می‌گیری. وضو یعنی باید دست از اهل‌ دنیا و مافیهای آن بشویی. دنیا را پشت سرت بریز! با خدا بیتوته کن! همه ‌چیز را کنار بگذار! خودت هم کناری برو! وقتی کنار رفتی، مثل این‌ است که هزار نفر در کوچه راه می‌روند، یک ‌نفر می‌آید درِ خانه ما را می‌زند؛ پس معلوم می‌شود که یک ‌کاری دارد. ما هم باید کناری برویم، درِ خانه امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را بزنیم. والله، به خودش قسم، جواب می‌دهد؛ اما به شرطی که درِ خانه دیگری را نزنیم و با خلق ارتباط نداشته ‌باشیم. [۲]

من راجع ‌به یک‌ قسمتی خواستم. دیدم امشب جواب نداد، فردا هم جواب نداد. به امام‌ حسن عسکری (علیه‌السلام) متوسّل شدم. گفتم: آقاجان! تمام خلقت دست پسرت است. طیران باران دست پسرت است. نَفَس‌هایی که عالم می‌کشند، دست پسرت است. با تمام این حرف‌ها، امر تو به او واجب است. امر کن که جواب مرا بدهد! فردا شب جواب داد. بفرما! حالا این‌ها چه کار می‌کنند؟ این‌ کارها را می‌کنند که ببینند تو چطور هستی؟ آیا دست بر می‌داری یا نه؟ بابا! در را بزن! به‌ دینم! اگر در را زدی، به دینم، به تو جواب می‌دهد؛ اما تو داری این در را می‌زنی، چند در دیگر را هم می‌بینی. او هم می‌گوید: برو همان در را بزن! [۳۷]

متوجّه باشید که هیچ ‌چیزی از تبرّی نسبت به دشمنان دین، بالاتر نیست. اویس قرنی تبرّی داشت که برادر رسول‌ الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شد. از تبرّی به این‌جا رسید؛ چون وقتی سلام عمر به او رسید، دیگر در آن شهر نماند. این ‌است معنی تبرّی.

کلام وصل به‌ قرآن است. باید حرف‌ها، با قرآن ‌ناطق که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است، موافق باشد؛ چون حضرت ‌زینب (علیهاالسلام) به یزید گفت: تو حرف می‌زنی؛ اما حرف ما کلام است.

ولایت، خنثی‌کن هر گناهی است؛ اما اگر ولایت نداشته‌ باشی، هر ثوابی را از بین می‌برد؛ چون ولایت امر خداست. [۱۸]

خدایا! دل رفقای مرا گنجینه زهرا (علیهاالسلام) قرار بده! قلب و دل‌شان را محلّ عبور دوازده‌ امام، چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام) قرار بده! شیطان در آن‌ها رفتار نکند.

خدایا! دین ما طعمه شیطان نشود. همه می‌خواهند دین ما را ببرند، کسی نمی‌خواهد دین به ما بدهد.

خدایا! ولایت ما را حفظ ‌کن! تتمه عمر ما را در راه خودت قرار بده! اتّصال‌مان قطع نشود، تا قیامت داشته ‌باشیم، پیش حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) سربلند باشیم، دنیا ما را نَبَرد.

خدایا! حمایت از ولایت کنیم، حمایت از حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) کنیم؛ چون آقا امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هم همین را می‌گوید: مادرجان! یک‌ نفر از تو حمایت نکرد! همه مسلمان‌ها غیر مسلمان بودند. خدایا! ما را حامیِ ولایت قرار بده و با همین عقیده بمیریم؛ آن‌وقت حمایت از کلّ خلقت کرده‌ایم.

خدایا! به ما توفیق بده، وقت‌مان و جان‌مان را فدای ولایت، فدای امر تو، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) کنیم. [۳۸]

سخاوت و رسیدگی به فقرا، توشه آخرت[۳۹]

خدا به چه جهتی می‌فرماید: اگر خودت را شناختی، مرا شناختی؟ ما باید برویم در حرف خودشناسی، خودمان را بشناسیم. قربانت بروم، فکر شاگرد و ماشین یک‌ قدری این حرف‌ها را بزن کنار. دوست محترمم این‌جا بود، به او گفتم: اگر مکّه معظّمه رفتی، نمی‌گویم رساله نخوان! نمی‌گویم دعای عرفه امام‌ حسین (علیه‌السلام) را نخوان! بخوان! اما خودت را خسته نکن! یک ‌کمی بخوان! بیا برو یک کناری، آن‌جا با خدا نجوا کن! با امام ‌زمانت نجوا کن! او اعظم همه ‌چیز است. باید او را بشناسی. تو این‌قدر کتاب خواندی و درس خواندی، اگر او را نشناسی، چه فایده‌ای دارد؟ تو هزار یا علی بگو! علی (علیه‌السلام) را باید بشناسی. گفتم آن‌جا یک بیتوته‌ای کن! آن بیتوته، تو اتّصال هستی.

شما هم بیایید با این حرف‌ها یک‌ قدری بیتوته کنید! در خودتان پیاده کنید! به‌ فکر آن‌جا هم باشید! من یک مثال عوامانه می‌زنم: الآن شما می‌خواهی یک‌جا به ‌اصطلاح تفریح بروی. از آن‌جا که می‌خواهی بروی، چقدر چیز برمی‌داری؟ می‌خواهی دو روز آن‌جا بمانی. تا خدا خدایی می‌کند، می‌خواهی آن‌جا در آخرت بمانی. چرا تهیّه نمی‌بینی؟ تهیّه تو این‌ است که به فقرا رسیدگی کنی، خوش‌زبان باشی، از مردم بگذری، سخی باشی، خمس بدهی، سهم امام بدهی، در دهان شیطان بزنی، پیرو شیطان نباشی. آن‌جا بکاری تا بچینی. باباجان! تو این زمینی که داری، چیزی در آن نکاشتی، باید در آخرت بکاری تا بچینی. تو که چیزی نکاشتی!

اگر حرف امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را هم قبول داری، آمد سر قبرستان و گفت: مُرده‌ها! چطورید؟ من بگویم یا شما؟ گفت: بگو! گفت: مال‌تان قسمت شد، زنان‌تان شوهر رفت. گفت: ما بگوییم، علی‌جان! اگر ما یک‌ چیزی در دنیا دادیم؛ به فقرا رسیدگی کردیم، حساب‌ سال داشتیم، این‌جا برایمان هست، اگر ندادیم، داریم می‌بینیم و می‌سوزیم. والله، به‌دینم، این مطلب ‌را حاج‌ شیخ ‌عباس می‌گفت که یک عدّه‌ای هستند، کارشان این ‌است که دست‌هایشان را می‌جوند. تو آن‌جا حیات داری، هستی. [۴۰]

در زمان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، یک ‌زنی بود، خیلی بدکاره و فاسد بود، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) یک‌ چیز حسابی به او داد. یک نفر هم دارا بود، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) یک ‌چیز حسابی به او داد، متوجّه هستید؟ خیلی اصحاب ناراحت شدند که چرا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به این دو نفر داده؟ حالا وقتی به آن‌ها داد، آن دارا به خود آمد و گفت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) که به ‌من داده، من نباید به مردم بدهم؟ از سخی‌ها شد. آن ‌زن هم که به او داد، گفت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) این ‌را به من داده، دیگر من خلاف نکنم، دیگر خلاف‌گر نشد؛ یعنی این عطایی که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) کرد، این‌ها را از گناه بازداشت. اما مثلاً من می‌گویم چرا دادی؟ چون‌که تو داری ظاهر را می‌بینی، امام هر کاری می‌کند درست‌ است، هیچ‌کس نباید فضولی کند. اگر فضولی کند، از نفهمی‌اش است؛ چون‌که امام کار بی‌امر نمی‌کند، در صورتی‌که خودش امر است. تو باید ولایت را غیر از خودت بدانی، ولایت را باید فهم همه خلقت بدانی، فهم همه خلقت که اشتباه نمی‌کند، تو اشتباه‌کاری، تو نمی‌فهمی. [۴۱]

خدایا! تو را به‌ حقّ امام ‌زمان، همه رفقا را تسلیم ولایت کن! تسلیم حرف ولایت کن! إن‌شاءالله تفرقه در میان شما نیفتد و همه هماهنگ باشید. همه یک وجود باشید، پیش من یک وجودید.

خدایا! معرفت به ما بده که اتّصال به‌ وجود مبارک امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشیم.

خدایا! اگر ما زهراپرست نیستیم، زهراخواه باشیم.

خدایا! تو را به‌ حقّ حضرت‌ زهرا که وجودش همیشه جاویدان است، به ‌حقّ وجود ائمه که وجودشان همیشه جاویدان است، رفقای مرا جاویدان قرار بده! خدایا! عقایدی که دارند، از عقایدشان برنگردند.

خدایا! ما در مقابل ولایت کُرنش کنیم، قدرت نداشته ‌باشیم، قدرت از ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) بخواهیم.

هر قدم با امر[۴۲]

اگر خدا یک چیزی به تو داد، بیت ‌المال است! مگر تو می‌توانی پولت را بی‌خودی خرج کنی؟! مگر می‌توانی ماشین بگیری؟! مگر می‌توانی این ‌کارها را بکنی؟! منِ بدبخت هم همین‌جورم. حالا مگر من غیر‌ از آن هستم؟! هر چیزی جا دارد، هر چیزی امر رویش است، تو امر را اطاعت نمی‌کنی. باید امر را اطاعت کنی! این پولی که به تو می‌دهد، باید بدانی به چه کسی می‌دهی؟ کجا می‌دهی؟ با آن چه ‌کار می‌کنی؟ خیلی مشکل است! برای مردم مشکلات به وجود می‌آورد.

عزیز من! قربان‌تان بروم، کار هم که می‌کنید همین ‌است، خدا امر کرده. این مالی که در اختیار ماست، اختیارش را نداریم؛ پس این آیه «فمن یعمل مثقال ذرّةٍ خیرًا یره، و من یعمل مثقال ذرّةٍ شرّاً یره»[۴۳] چیست؟ حساب از تو می‌کشد. هر چند‌ ریا می‌شود می‌گویم، به دینم قسم، از اوّلش که یک ذرّه عقلم رسید، هر کجا رفتم روی حساب رفتم. اگر مهمانی رفتم روی حساب رفتم، بیرون رفتم روی حساب رفتم، توی بازار رفتم روی حساب رفتم، توی بیابان رفتم روی حساب رفتم. جوری رفتم که اگر ملَک‌ الموت مرا قبض روح کند، توی خط خدا باشم.

همه ما باید این‌جور باشیم. اصلاً ما خط نداریم به غیر صراط مستقیم. رفقای عزیز! ببینید من چه می‌گویم؟ والله، بالله، آبروی خودم را بردم؛ امّا شما آبرودار باشید! هر کجا می‌روید باید روی حساب باشد که اگر در راه جوری شد، شما در صراط خدا باشید، در صراط امر خدا باشید، در امر رسول ‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) باشید! باید این‌جور باشید! اگر شما این‌جور شدید؛ آن‌وقت چه هستید؟ اصحاب یمین هستید. اصحاب یمین جدا نیستند از رسول‌ الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، اصحاب یمین جدا نیستند از امر، امری ندارند. کجا می‌رویم؟! عزیزان من!

من دوباره تکرار می‌کنم: قدمی که برمی‌دارید، هر راهی که رفتید، باید رضایت خدا باشد، اگر توی رضایت خدا باشید، خدا سلام به تو می‌دهد، خدا تقبّل ‌الله به تو می‌گوید، علی (علیه‌السلام) در آغوش می‌گيرد تو را، حسین (علیه‌السلام) در آغوش می‌گیرد تو را. رفقای عزیز! اگر این‌جوری باشی، تو داری دائم با خدا نجوا می‌کنی. والله، بالله، از نجوا ساقط نیستی. عزیزم! یک ‌قدری فکر بکن! ببین من درست می‌گویم یا نمی‌گویم؟ تو توی صراط مستقیمی، خدا هم امرش را می‌خواهد. رسول‌ الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم امرش است، تو توی امری، تو اصلاً جدا نیستی از خدا! آیا ما متوجّه می‌شویم؟! خیلی والله، قشنگ است! هر کجا می‌خواهی بروی با تفکّر باش! [۴۴]

اگر مطیع امام شدی، تمام اشیاء مطیعت می‌شوند. حالا اشیاء چطور مطیعت می‌شوند؟ خدا به آن‌ها می‌گوید مطیع باش! مگر آصف نبود که تخت بلقیس مطیعش شد؟ اما مطیع بودن، تو باید مطیع ولایت باشی. اگر مطیع ولایت شدی، آن ولایت به اشیاء امر می‌کند مطیع این باش! قدردانی کنید که خدای تبارک و تعالی به تمام اشیاء می‌گوید: مرا عبادت کنید؛ اما یک دفعه می‌گوید: علی (علیه‌السلام) را اطاعت کنید، حالا اگر تو با علی(علیه‌السلام)، واقعی باشی آن‌ وقت شما عضو شدی، دیگر اشیاء اگر اطاعت تو را کرد چیزی نیست که، اشیاء چیزی نیست؛ اما خدای تبارک و تعالی در قرآن مجید هم می‌گوید: اشرف مخلوقات، تو اصلا خدا خلقِ تو را اشرفیّت داده به تمام مخلوقات، چرا؟ تو مخیّر هستی، ولایت را می‌پذیری، خدا را می‌پذیری؛ آن‌ها باید بپذیرند، مخیّر نیستند. تمام ارزش بشر برای مخیّر بودنش است، شما خودت را در اختیار امر بگذاری، وقتی در اختیار امر گذاشتی، دیگر کاری نمی‌کنی؛ عزیز من! فدایت بشوم!

اصلاً جایگاه ما آسمان است، جایگاه ما زمین نیست، اگر تو را روانه کرده روی زمین، تو را سِیر داده، تو باید از آن سیر با امر بیرون بیایی، دوباره می‌روی همان‌جا، اصلاً اعمال تو منتظر توست، اعمال نیک تو آن‌جا انبار شده، مگر علی (علیه‌السلام) نیامد سر قبرستان گفت: مُرده‌ها! چطور هستید؟ گفت: ما بگوییم یا تو؟ گفت: تو بگو علی جان! گفت: زن‌هایتان شوهر رفت، اموال‌تان هم قسمت شد، گفت: من بگویم، آن را که دادیم این‌جاست، ما به آن ملحق شدیم. پس تو آسمانی هستی، عزیز من! آسمانی بودی و هستی، دوباره باید پرش کنی به آسمان، چرا خودت را پایبند این عالم می‌کنی‌؟

تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک، چند روزی در این دیر خراب آباد هستی، چند روزی در این‌جا زندگی می‌کنی، باید بروی، روح تمام شماها در آسمان تجلّی می‌کند، در آسمان جای شماست؛ اما آن‌جا به اعمال خودت ملحق می‌شوی. خوشا به حال آن کسی‌که اطاعت اعمالش را کرده؛ یعنی اطاعت اعمال خوبش را کرده؛ چون خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گویند اعمال خوب بکن! خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تو را مخیّر کرده؛ اما گفته «ألا له الخلق و الأمر»[۴۵]؛ پس تو آسمانی هستی، عزیز من! زمینی نیستی. مگر نگفتم که هر کسی برزخ جایی دارد؟ تو جایگاهت آن‌جاست اصلاً؛ اما خدا آورده تو را توی این دنیا که سِیرت بدهد، باید از سِیر دنیا خوب درآیی.

یک ‌زمانی بچّه بودی، در رحِم مادرت خون حیض می‌خوردی، به تو گفته بیا این‌جا در دنیا. روایت داریم: بچّه که به دنیا می‌آید، گریه می‌کند؛ می‌گوید: چرا مرا از آن برآوردی و جدا کردی؟ یعنی از آن خون حیض که می‌خوردم. والله، دنیا هم همین‌طور است، آن حیض شکم مادرت است، خود دنیا هم حیض است. هنوز توجّه به آن‌جا نکردی که این‌جا پابندی، حالا هم از این‌جا می‌خواهی بروی گریه می‌کنی؛ اما می‌فرماید: جبرئیل گفت چرا این‌ها برای مُرده گریه می‌کنند؟ او که سعادت دارد؟ گفت یا أخا جبرئیل، این‌ها نمی‌دانند من از زندان می‌روم رضوان. جبرئیل گفت: این‌ها عقل دارند؟ گفت: می‌گویند عقل داریم. آن‌جا رحِم مادر عزیز من! زندان توست، دنیا هم زندان مؤمن است. چرا؟ مؤمن از این‌جا پرش می‌کند. [۴۶]

خدایا! قدرت به ما بده! این قدرت را صرف قدرت کنیم؛ قدرتِ تمام قدرت‌ها امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)، زهرای ‌عزیز (علیهاالسلام)، امام‌ حسین (علیه‌السلام) و متقی است؛ صرف آن‌ها کنیم.

خدایا! تو را به ‌حقّ امام‌ زمان، این رفقای من محبّ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هستند، از محبّ بالاتر نیست؛ این محبت را از آن‌ها نگیر!

خدایا! به ما عُمرِ با سلامت بده، عمری که علی (علیه‌السلام) و زهرا (علیهاالسلام) و حسین (علیه‌السلام) و متقی داشته ‌باشیم. عُمری که بخواهیم دنبال خلق برویم، آن ‌را قطع کن! [۴۷]

شرایط بیتوته و اتاق بیتوته[۴۸]

من به رسول‌ الله قسم، خانه این حاج‌ آقا رفتم، یک اتاق در خانه‌اش دیدم، حسرت به این شخص می‌بردم، گفتم: کاش می‌رفت و در آن اتاق بیتوته می‌کرد. قربانت بروم، فدایت بشوم، بریز همه را دور! من این‌قدر از آن اتاق کوچکش خوشم آمد. نه زیرزمینش را می‌خواهم، نه آن‌ اتاق‌های دیگرش را، نه میزش را و نه صندلی‌اش را. اتاق کوچکش را می‌خواهم. گفتم: اگر این‌جا مال من بود، این‌جا را اتاق بیتوته قرار می‌دادم، یک خدا می‌گفتم، یک علی (علیه‌السلام) می‌گفتم، یک امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گفتم، اتّصال می‌شدم.

بیتوته‌ کردن اوّلش این ‌است: باید بروی بنشینی! خدا می‌خواهد امتحانت کند؛ می‌گوید: چه ‌کار داری؟ الآن شما مثلاً با من خیلی بد هستی، می‌خواهی تجربه کنی؟ الآن می‌آیم و درِ خانه‌ات را می‌زنم، دوباره می‌زنم، سه‌ باره می‌زنم، خانواده‌ات می‌گوید: خب پاشو! برو جوابش را بده! بابا! درِ خانه‌ خدا را بزن! علی (علیه‌السلام) می‌گوید: جوابش را بده! امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گوید: جوابش را بده!

برو توی آن اتاق بنشین! یک‌ قدری بنشین! یک ‌قدری نگاه کن و ببین رؤسا کجا رفتند؟ سلاطین کجا رفتند؟ سرکش‌های عالَم کجا رفتند؟ به چه فتنه‌ای گرفتار شدند؟ ریاست شما را گول نزند، پول شما را گول نزند، تمام این‌ها فانی می‌شود؛ آن‌وقت خدا می‌داند که چقدر لذّت می‌بری!

به رسول‌الله قسم! به ‌طوری لذّت می‌بری که پشیمان می‌شوی که چرا تا حالا من این‌جوری نبودم؛ اما این‌طوری که دارم به تو می‌گویم، خودت را خارج کن و برو توی این اتاق! نه این‌که محبّت این‌ و آن‌ را داشته‌ باشی. هر وقت با محبّت این‌ها بروی، توی آن هستی. گفتم: وقتی می‌خواهی مُحرم شوی، این لباس را که کَندی، دنیا را بریز کنار! برو توی این اتاق! ببین چه ‌جور می‌شود؟ حالا تو این‌ کار را بکن! اگر به ‌من دعا نکردی!

من روی شخص ایشان حساب نمی‌کنم، هر کدام‌تان باید یک اتاق بیتوته داشته ‌باشید. چرا؟ روایت داریم، می‌گوید: وقتی‌که آدم می‌خواهد جان بدهد، آن‌جا که عبادت کرده، او را بگذارید؟ معلوم می‌شود اثر دارد. چرا؟ این زمین دارد می‌گوید: روی من بیتوته کرده، نماز کرده، ذکر گفته، یا علی گفته، یا حسین گفته.

به نکیر و منکر شهادت می‌دهد. جانت را خوب می‌گیرد، یادت می‌دهد چه بگویی؟ همان‌جا برایت حافظ است، حالا تو آن‌جا ویویو و ماهواره گذاشتی، رقّاصی درآوردی، آن‌جا شیطان هم برایت حافظ است! توجّه فرمودید که من چه می‌گویم؟ اگر خدا یک زندگی به تو داده، عزیز من! این زندگی را به تو داده که یک ‌ذرّه استراحت کنی، بعد برو آن‌جا در اتاق بیتوته، بگو: چه ‌کسی این ‌را به‌ من داده؟ [۴۹]

بیایید با امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) نجوا کنید! بیایید با زهرای عزیز (علیه‌السلام) نجوا کنید! بیایید با قرآن نجوا کنید! از کجا نجوا می‌کنید؟ امر آن‌ها ‌را اطاعت‌ کنید! شما اگر بخواهید به جایی برسید، باید با امر نجوا کنید! اگر علی (علیه‌السلام) گفتید، باید بدانید دارید یک کرات را صدا می‌زنید، اگر علی‌بن‌موسی ‌الرّضا (علیه‌السلام) گفتید، باید بدانید که یک کرات تماماً در اختیار علی‌بن‌موسی‌ الرّضا (علیه‌السلام) است.

اگر خدا گفتید، ببین، علی‌بن‌موسی ‌الرّضا (علیه‌السلام)، دوازده‌ امام (علیهم‌السلام)، در اختیار خدا هستند. این‌جور باید بگویید: «السلام علیک یا علی‌بن‌موسی ‌الرّضا»! شما چه می‌گویید؟ حالا خدا نکند ما جدا شویم، وقتی گناه کردید، جدا می‌شوید. جوانان‌ عزیز! قربان‌تان بروم، اگر گناه کردید، باز هم توبه کنید، وصل می‌شوید. [۵۰]

لذّت را خدا می‌دهد؛ آن‌وقت هر کسی مطابق آن روح ملکوتی که دارد و درخواست‌هایی که از خدا کرده‌ است، خدا درخواست‌هایش را تأیید می‌کند. من هیچ وقتی بهتر از این نیستم (‌که بیشتر وقت‌ها هم مال خود مردم است) من به یکی چیزی بدهم. امروز یک‌ جوری شد. به حاج ابوالفضل گفتم، بابا! باقی که نیاوردی؟ گفت: نه، باباجان! نمی‌دانم تا کجا رفته؟ گفتم: بابا! تو رفتی، من کِیفش را کردم. چرا؟ خدا صفات ‌علی (علیه‌السلام) را به تو داد، صفات شیعه‌گی را به تو داد، می‌خواهد صفات خودش را به تو بدهد. صفات خودش چیست؟ انفاق به مردم است. [۵۱]

نجوا: خدا، خدا گفتن تنها نیست. بلکه در حال نجوا، باید به‌ فکر فقرا باشی و درباره آن‌ها نجوا کنی که دست یک بیچاره‌ای را بگیری. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرماید: من صفات ‌الله را پاسخ می‌دهم، اگر کافر هم باشد، به او جزا می‌دهم. چرا یک کافر این‌جوری است؟ چون ثانیه‌ای یا دقیقه‌ای نجوا کرده، حالا کفرش به ‌جای خودش، مگر حاتم‌ طایی نیست که آن‌جا در بهشت نیست؛ اما نمی‌سوزد!؟ چرا؟ چون‌که همیشه با فقرا نجوا می‌کرد.

شما وقتی خوابیدی و به ‌فکر سخاوت باشی؛ یعنی در فکر برآورده شدن حاجت مؤمن هستی؛ داری نجوا می‌کنی. امام‌ صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: مؤمن که سرش را روی بالش می‌گذارد، اگر به‌ فکر این نباشد که حاجت برادر مؤمن را برآورد، از ما نیست؛ یعنی نجوا نکرده ‌است و ارتباط ندارد. [۲]

خدایا! عاقبت‌تان را به‌ خیر کن!

خدایا! ما را بیامرز!

خدایا! ما را از خواب غفلت بیدار کن!

خدایا! آن حقیقت امام‌ حسین (علیه‌السلام) در قلب ما جلوه کند.

خدایا! ما جابرش را هم خیلی قبول نداریم که قدم‌هایش را کوچک ‌کوچک می‌گذاشته، خدایا! ما حسین‌ خواه باشیم نه بهشت‌خواه.

خدایا! ما وجود مبارک امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را بخواهیم نه بهشت را. آن بهشتی را به ما بده که عنایت او باشد؛ ما آن بهشت را می‌خواهیم. [۵۲]

نجوا با امام‌ حسین[۵۳]

در روایت نگفته شما زیارت عبدالعظیم‌ حسنی بروی، ثواب زیارت دوازده‌ امام، چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام) را به تو می‌دهد، نگفته زیارت حضرت‌ معصومه (علیهاالسلام) بروی، زیارت دوازده‌ امام، چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام) دارد؛ گفته بهشت بر تو واجب می‌شود؛ اما می‌گوید: یک مؤمن را بروی زیارت کنی، ثواب زیارت دوازده‌ امام، چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام) را به تو می‌دهد. من می‌گویم: باباجان! عزیز من! این‌ چه آدمی است؟ این کسی‌ است که از وجودش نجوا می‌ریزد. ما به کسی کار نداریم. عزیزان من! ما باید متوجّه باشیم. چرا می‌گوید اگر خودت را شناختی، خدا را شناختی؟ نجوا یعنی این؛ شما این‌قدر مُعظم [بزرگ] هستید؛ اما مُعظمیِ‌ خودت را باید در مقابل امر خدا، در مقابل نجوای خدا خُرد کنی.

عزیز من! همین‌طور که شما خودتان را در اختیار ائمه (علیهم‌السلام) گذاشتید، آن‌ها هم خودشان را در اختیار شما می‌گذارند. نمی‌خواهم شما را ناراحت کنم. حضرت زهرا (علیهاالسلام) هم روز قیامت همین را می‌خواهد، همین‌طور که من خواستم و سر امام حسین (علیه‌السلام) را در اختیارم گذاشت؛ حضرت می‌فرماید: خدا! می‌خواهم بچّه‌ام را، امام‌ حسین (علیه‌السلام) را ببینم. زهراجان! تو طاقت نداری. زهرا (علیهاالسلام) مقصد دارد. رفقای‌ عزیز، اسم‌تان را این‌طوری می‌کنید، بفهمید زهرا (علیهاالسلام) یعنی‌ چه؟ حالا می‌گوید: نگاه کن در صحنه‌ محشر، امام‌ حسین (علیه‌السلام) را می‌بیند؛ حسین (علیه‌السلام)، سر ندارد. زهرا (علیهاالسلام) صیحه‌ای می‌زند و غَش می‌کند.

حالا زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) در ظاهر به هوش نمی‌آید، زهرا (علیهاالسلام) مقصد دارد. فریاد می‌کشد: زهراجان! چه می‌خواهی؟ شفاعت امّت پدرم را می‌خواهم. می‌گوید می‌خواهم آن‌ها که به حسینِ من خدمت کردند را شفاعت کنم. این‌ها گنه‌کارند، شاید همه این‌ها را در محشر شفاعت می‌کند. ببین زهرا (علیهاالسلام) چه می‌گوید؟ باباجان! عزیزان من! بیایید خودتان را در اختیار ائمه (علیهم‌السلام) بگذارید، تا آن‌ها هم خودشان را در اختیار شما بگذارند. عزیز من! کجا می‌روی؟ فدایتان بشوم، این‌که چیزی نیست؛ از این بالاتر است. تو راست بگو من امام‌ حسین (علیه‌السلام) را می‌خواهم، راست بگو می‌خواهم آن منظره را ببینم. آخر، آن منظره را که دیدی، دیگر نگاه به جایی نمی‌کنی. والله، ما پیش نرفتیم، خیال می‌کنیم پیش رفتیم. پیش‌رفته آن ‌است که تمام محبّت دنیا را از دلش بیرون کند؛ فقط و فقط در تمام گلوله‌های خونش محبّت این‌ها باشد. شما جزء آن‌ها می‌شوید. [۵۴]

رفقای عزیز! گفتیم که عاشورا ما تجدید بیعت کنیم، بگوییم: حسین‌جان! یک سال است تو گفتی عاشوراست؛ اما یک عاشورایی داریم که به عرض سال، آن خون تو، آن زحمت‌های تو به وجود می‌آید. ما باید بگوییم: حسین‌جان! ما آمدیم تجدید کنیم؛ یعنی حسین‌جان! ما از کسانی نبودیم که برویم خلق‌پرست بشویم، ما از کسانی نبودیم که دنبال ساز و آواز و لهو و لعب برویم، ما از کسانی بودیم که امرت را اطاعت کردیم، امرت وجود مبارک امام زمانِ ماست. ما همین‌طور که شهدای کربلا امرت را اطاعت کردند، ما هم اطاعت کردیم؛ اما حسین‌جان! می‌خواهیم حالا نگه‌مان داری که ما همین‌طور باشیم.

عاشورا تجدید بیعت است، نه این‌که خب حالا سینه بزن و این کارها را بکن؛ اما باطنت باید تجدید کنی که حسین‌جان! إن‌شاءالله ما را نگه‌دار تا سال دیگر باز همین‌طور باشیم، مبادا دین ما طعمه شیطان شود.

مبادا ما از امر تو خارج بشویم، مبادا از امر وجود مبارک امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) خارج بشویم. قربان‌تان بروم، شما باید خلاصه زیارت عاشورا را بخوانید و این طرز با امام حسین (علیه‌السلام) صحبت کنید! والله، امام حسین (علیه‌السلام) جواب‌تان را می‌دهد. [۵۵]

خدایا! عاقبت‌تان را به‌ خیر کن!

خدایا! ما را بیامرز!

خدایا! تو را به حقّ امام‌ حسین قسمت می‌دهم، عشق و محبّت امام ‌حسین (علیه‌السلام) را در قلب و جان ما تزریق کن!

خدایا! هر محبّتی به دل این حضّار مجلس است، به ‌غیر از محبّت خودت و این‌ها بیرون کن!

خدایا! ما را با این‌ها محشور کن!

خدایا! تو را به حقّ امام‌ زمان قسمت می‌دهم، ما را بیامرز!

خدایا! من از زبان حضّار مجلس می‌گویم: خدایا! ما با امام ‌حسین (علیه‌السلام) تجدید می‌کنیم، دست به ‌دست امام‌ حسین (علیه‌السلام) می‌دهیم. امام‌ زمان! شاهد باش! ما دست به ‌دست دادیم که دیگر امام‌ حسین (علیه‌السلام) را، امرش را اطاعت کنیم! ما دیگر گناه نکنیم! ما از حسین (علیه‌السلام) و بچّه‌هایش جدا نشویم! ما همیشه با عشق این‌ها باشیم نه با عشق گناه!

خدایا! یا امام ‌زمان! تو را به حقّ جدّت حسین، ما را قبول ‌کن! ما را در خانه‌ات راه بده!

خدایا! والله، من قسم می‌خورم، روح این حضّار را می‌بینم، این‌ها عمداً گناه نمی‌کنند؛ اما گناهان‌شان را بیامرز! ما، این‌ها از این عاشورا بی‌گناه باشند.

خدایا! حالا توفیق بده دیگر هم گناه نکنیم! [۵۶]

مهر دنیا و سلب توفیق بیتوته؛ اتّصال به امام‌ حسین شرط روضه[۵۷]

من باره‌ها خدمت‌تان عرض کردم: والله، اگر دنیا را نبینید، امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) را می‌بینید، با امام ‌زمان‌تان نجوا می‌کنید، به خودش قسم، به پدر و مادرش قسم، به جدّش رسول ‌الله، به جدّش حسین، این‌قدر امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌خواهد با شما نجوا کند! ما اهل نجوا نیستیم.

رفقای عزیز! من زشت ‌است این مطلب را بگویم؛ امّا می‌گویم. یکی از آن‌هایی که دُرست من را هم نمی‌شناختند، گفت: خواب دیدم آقا ظهور کرده، تو به هر کسی شمشیر می‌دهی. گفت: یکی دوتا آمدند، گفتند: بده! گفت: برو مِهر دنیا را از دلت بیرون کن! بابا! خواب این ‌است، کسی‌که مِهر دنیا دارد، یاور امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) نیست! حالا یک دانه شیعه دل آن را می‌بیند. این‌قدر این مرد آدم خوبی بود، گفت: به من هم ندادی. خب بیا! آدم خوبی بود، گفت به من هم ندادی.

رفقای عزیز! اگر مجلس آقا امام حسین (علیه‌السلام) باشد، ملائکه‌ها می‌آیند خودشان را به در و دیوار می‌مالند؛ امّا مقصد حسین (علیه‌السلام) باشد. خدا مقصدش ولایت است، عزیزم! تو هم مقصدت ولایت باشد! تو اگر اصحاب یمین باشی، احتیاج به جایی نداری که بروی، تو خودت روضه هستی. برو در بیابان! یک ‌جایی را تهیّه کن! بگو حسین! اگر یک همچین مجلسی بود، بگو حسین! مبادا دست از امام ‌حسین (علیه‌السلام) بردارید! ببین می‌گوید سفینه نجات، حسین (علیه‌السلام) است! یعنی در هر کجای خلقتید، باید در سفینه بیایید! یک حسین گفتن، خدا می‌داند به آن راهی که حاج شیخ عباس رفته، گفت: یک حسین (علیه‌السلام) بگویید، هدایتید.

چرا صدها حسین (علیه‌السلام) می‌گوییم؛ اما اهل آتشیم؟! مگر نمی‌گوید از هزار نفر‌، یک نفر بادین از دنیا برود، ملائکه تعجّب می‌کند؛ ما که همه‌اش داریم حسین (علیه‌السلام) و علی (علیه‌السلام) می‌گوییم؛ حسین (علیه‌السلام) و علی (علیه‌السلام) را پرچم مقصدمان کردیم. رفقای عزیز! بیایید دیگر عمر دارد به پایان می‌رسد.

خدا حاج ‌شیخ‌ عبّاس را رحمت کند! گفت: هر کجا بروید، عکس‌برداری می‌شود، عکس‌تان را برمی‌دارد. نمی‌توانید حاشا کنید. می‌توانید حاشا کنید؟! کارهای خدا تنظیم است. ما تنظیم بودنِ کار خدا را هنوز متوجّه نیستیم. خیلی باید مواظب باشید!

حالا می‌بینید همه جاها مجلس‌هایی هست و یک‌ جورهایی است، می‌خواهی در آن مجلس‌ها نروید، گفتم إن‌شاءالله که در ایران نیست، حالا برو یک گوشه‌ای بنشین! یک حسین بگو! یک لکّه اشک بریز! خدا از سر گناهان گذشته‌ و آینده‌ات می‌گذرد! خب در آن مجلس هم نرفتی. خدا راه را واسه ما باز کرده، عزیزان من! من نمی‌خواهم به شما بگویم، من یک پاره‌وقت‌ها یک چهارپایه است، این‌جا می‌نشینم؛ سلام می‌دهم به دوازده ‌امام، چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام). یک ‌دفعه می‌گویم حسین! این اشک همین‌جور می‌آید، من برای چشمم هم ضرر دارد، این ‌را به شما بگویم، بعد می‌گویم از بدبختی‌ام است.

عزیز من! تو اتّصالی‌ات را قطع نکن! این‌قدر این‌طرف، آن‌طرف نزن! تو اتّصالی به امام ‌حسین (علیه‌السلام)، تو اتّصالی به زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) ، اتّصالی‌ات را قطع نکن! نه این‌که هر جایی باشی. گول‌مان می‌زنند، گول‌مان زدند. زمان حضرت ‌موسی هم بوده، هر کدام‌‌شان یک ‌جوری می‌شدند، به امام حسین (علیه‌السلام) متوسّل می‌شدند. [۵۸]

من اوّل چیزی که خواستم، گفتم: حسین‌جان، اگر نجس‌ام پاکم کن! اگر گناه‌کارم، گناهم را بیامرز! عزیز من! اگر گمراهم، به راهم بیاور! حالا گفتم: چند تا چیز از تو می‌خواهم: اوّل دلم می‌خواهد با ولایت بروم. ولایتم این‌جوری باشد. گفتم برای رفقایم هم می‌خواهم. می‌خواهم عزیز من! ولایتم یک‌ جوری باشد وصل به ولیّ باشد تا زمانی‌که امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید. حالا وقتی امام زمان آمد، با ولایت باشم؛ تا زمان رجعت.

حسین‌جان! الآن داریم قبرت را زیارت می‌کنیم؛ اما در زمان رجعت، رفقای ‌عزیز! عزیزان من! ما باید امام‌ حسین و امام‌ حسن و امیرالمؤمنین (علیهم‌السلام) و همه این‌ها را زیارت کنیم. [۵۹]

با امام‌ زمان‌تان حرف بزنید[۶۰]

ما گفتیم ما داریم تمرین ولایت می‌کنیم، کاری به کار کسی نداریم؛ آمدیم این‌جا از ماوراء گرفتیم تا حالا را می‌گوییم. امیدوارم که باطن امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) توجّه داشته ‌باشید، ولایت در قلب‌تان رشد کند. با خدا نجوا کنید! عزیزان من! نجوای با خدا، نجوای با امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. خدا آقای گلپایگانی را رحمت کند! خدمت‌شان رسیده بودند، گفته بودند: ما راجع ‌به امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) چه ‌کار کنیم؟ گفته بود: بنشین با او حرف بزن! اگر یکی را بشناسی، او را ببینی، خب با او حرف می‌زنی، بنشین با او حرف بزن! من حرف ایشان را قبول کردم، بنشین با امام زمانت حرف بزن! یک ‌قدری آقاجان! آقاجان! بکن! خدا حاج‌ شیخ‌ عبّاس را رحمت کند! یک ‌پاره وقت‌ها داد می‌کشید: ارباب‌جان! ارباب‌جان! ارباب‌جان! ارباب‌جان! داد می‌کشید: ارباب من تویی!

یک ‌قدری توی این حرف‌ها فکر کنید! یک ‌قدری اندیشه داشته ‌باشید! والله، اگر توی این حرف‌ها فکر کنید، روحش به شما دمیده می‌شود. این حرف ولایت روح دارد، جان دارد. قرآن جان دارد، روح دارد، حرف می‌زند، می‌بیند. این کلام ولایت هم می‌بیند، روح دارد؛ امّا یقین داشته ‌باش! اگر یقین نداشته‌ باشی، به غیر کاغذ و قلم چیز دیگر نمی‌بینی. خب کاغذ و قلم دیدیم که دست از آن برداشتیم! عزیزان من! فدای‌تان بشوم!

خدایا! تو را به حقّ امیرالمؤمنین قسم، روح ولایت را به این رفقای من بچشان!

خدایا! به حقّ امیرالمؤمنین قسم، ما از فقیر، فقیرتر هستیم؛ ما را غنی کن!

خدایا! تو می‌دانی به تو چه می‌گویم؟ غنی ولایت است، در ولایت ما را غنی کن! آقاجان! ما ضعیفیم، «یا لطیف! إرحم عبدک الضّعیف الذّلیل». در مقابل خلق کرنش نکنید! خلقِ متکبّر، خلقی که شما را می‌خواهد از ولایت کنار بزند، اگر تواضع کنید، ولایت فروش هستید. تواضع در مقابل مؤمن باید کرد؛ یعنی در مقابل ولایت! ببین دارم به شما چه می‌گویم؟ ببین امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) درباره امام حسین (علیه‌السلام) می‌گوید: پدر و مادرم به قربان‌تان! یعنی می‌گوید به قربان هدف‌شان، به قربان مقصدشان! شما هم با هر کسی رفیق باشید، باید مقصدتان ولایتش باشد؛ آن‌وقت شما ولایت را سجده کردید. ولایت قربان‌تان بروم، امر خداست. [۶۱]

آن‌موقعی که جبرئیل نزد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد، جبرئیلِ امین، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را احترام کرد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: چرا [بقیّه] آن‌ها را احترام نکردی؟ گفت: یا رسول ‌الله! این امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) سِمَت استادی به من دارد. اوّل خدا به من گفت: تو چه کسی هستی؟ من چه کسی هستم؟ گفتم: من مَلکَم و تو خدایی. سی‌صد سال گوشه‌ای افتادم، تا دو مرتبه این‌جور شدم. این آقا به من گفت: بگو من یک بنده خلق ضعیفی هستم، تو خدای قوی هستی! جبرئیل گفت: فوراً خدا گفت «أنت جبرئیل». پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: چه وقت بوده؟ گفت: هر ستاره‌ای سی‌صد سال یک‌دفعه می‌زند. سی‌صد سال، سی‌صد دفعه همچین چیزی، من آن‌ را دیده‌ام. چه خبر است؟! [۶۲]

همین‌طوری که جبرئیل در امر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، والله، در امر یک مؤمن هم هست، ما خبر داریم. آمد و گفت: می‌خواهی بمیری؟ گفتم: نه! اختیار با تو. گفت: اختیار با تو. گفتم: تا زمانی‌که حاجت برادر مؤمن را می‌توانم برآورم، نمی‌خواهم بمیرم؛ وقتی دیگر نتوانستم، آن‌‍وقت می‌گویم: لبّیک! لبّیک ای خدا! یک حاجت برادر مؤمن را والله، از عمر خودم بیشتر می‌خواهم، چرا؟ این بنده‌ خدا خوشحال می‌شود، خشنود می‌شود، می‌گویم یک مؤمن خشنود شود، باز توی جوّ این عالم، آدم یک مؤمنی را خوشحال کند، عزیزان من! چرا؟ می‌گویم: خدا دلش می‌خواهد آدم، مؤمن را خوشحال کند، خدا دلش می‌خواهد آدم در اختیار ولایت باشد؛ اما ما می‌خواهیم ولایت در اختیارمان باشد. [۶۳]

در پناه امام زمان[۶۴]

خدا رحمت کند حاج‌ شیخ ‌عبّاس را! گفت: وقتی این‌جا علی (علیه‌السلام) ضربت خورد، هفت آسمان علی (علیه‌السلام) بود، هفت آسمان ضربت خورد. مگر ما مغزمان در ولایت می‌تواند بکِشد؟! ما باید بگوییم: آقاجان! علی‌جان! امام زمان! ما نمی‌کشیم، ما فقط فضولی می‌کنیم. فضولی در مقابل ولایت صحیح نیست؛ البتّه بپرسید! می‌خواهیم به کمال برسیم، باید نجوا کنیم با هم، باید حرف را کم و زیاد کنیم، شما قشنگ مطلب برایتان جا بیفتد؛ امّا این حرف‌ها که آیا می‌شود یک همچین چیزی یا نه؟ این فضولی است! این به قدرت خدا شما حرف دارید؛ بعضی‌ها آخر یک حرف‌هایی می‌زنند، می‌گویند این علی (علیه‌السلام) چیست؟! چه‌ جوری است؟! مگر تو سر در می‌کنی؟! چرا سر در نمی‌کنی؟ تو خلق هستی. خلق که از آن‌ها سر در نمی‌کند، از ولایت سر در نمی‌کند، از خدا سر در نمی‌کند که! ما خلقیم.

«إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۶۵] عزیزان من! ما باید تسلیم باشیم. حالا چه‌ جور بشود که ما تسلیم بشویم؟ شما باید قلب مطمئنّه داشته ‌باشید. مطمئن باشید به ولایت. عزیز من! بیا تو تسلیم علی (علیه‌السلام) بشو! اگر چشم ماورایی پیدا نکردی، به من لعنت بکن!

ما تسلیم نیستیم، ما یک حدّی تسلیم هستیم، آن تسلیم واقعی نیستیم. مگر [اصبغ] نمی‌گوید که من دارم جهنّم را می‌بینم، بهشت را می‌بینم، می‌خواهی بگویم این‌ها چه جوری‌اند؟ دارد می‌بیند. ولایت روح را می‌بیند، دنیا جسم را می‌بیند. عزیزان من! بیا چشم ولیّ داشته‌ باش! چشم ولیّ پیدا کن! از کجا پیدا کنی؟ باید به تو بدهد، باید امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) به تو بدهد. چه ‌جوری بشوی؟ تسلیم بشو! وقتی تسلیم شدیم، آن‌ها هستی‌شان را می‌گذارند در مقابل ما. آیا داد دارد یا ندارد؟! وقتی تسلیم شدی، هستی‌اش را به تو می‌دهد. مگر این امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) از آن سلطان کمتر است؟! چرا ما توجّه نداریم؟

مگر آن سلاطین نیست که آمده به چادرش پناه آورد؟! باد و غبار شد، به یک چادر پناه آورد، این بنده خدا یک دانه بُز داشت، برداشت بُز را کشت، دید که این یک آدم با شخصیّتی است. کشت و خلاصه تاس‌کبابی درست کرد و چه کرد و یک چیز انداخت زیر این و خیلی توجّه به او کرد. صبح شد، آن سلطان می‌خواست برود؛ گفتش که فلانی! شما باز هم گوسفند داری؟ گفت: نه آقا! ما همین یک گوسفند را داشتیم، آن هم بالأخره یک شیری به ما می‌داد، من دیدم شما مهمان عزیزی هستید. گفت: دیگر نداری؟ گفت: نه!

سلطان یک نامه‌ای به او داد و گفت: اگر یک وقت کاری داشتی، خلاصه بیا توی شهر! من آن‌جا هستم. این بعد از چندین وقت که شد، سیل آمد و خلاصه چادر و بساطش را برد. زنش به او گفت: مرد! آن شخصی که مهمان‌مان بود، به نظرم یک مرد بزرگ‌واری بود، پاشو برویم توی شهر، ببینیم کیست؟ چه ‌جوری است؟ شاید یک راهی، یک جایی به ما بدهد، ما که هستی‌مان را سیل برد. این‌ها پا شدند رفتند و نامه را نشان دادند، دیدند بَه! این نامه شاه است، پایش هم امضا کرده. فوراً لباس‌هایشان را عوض کردند و حمّام بردند، چه کردند و زنش را در حرم‌سرایش راه داد، خیلی آن‌ها را احترام کردند، همان احترامی که او کرد، این هم کرد.

بعد سلطان آمد و گفت: وُزرای من! من به این چه بدهم؟ یکی گفت: آقا! یک چادر به او بدهیم در بیابان بزند، صد تا گوسفند هم به او بدهیم. یک گوسفند برای شما کشته. (حالا منظورم این‌ است که امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را به قدر یک سلطان بشناسید! وفا و صفای امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را ما خیلی پایین آوردیم، کوچک کردیم که مغز همه کس بکشد؛ اگرنه حرف از این بالاتر است، کوچک و بزرگ همه متوجّه بشویم.) حالا این سلطان چه کرد؟ گفت: نه باباجان! این هستی‌اش را داده. تاجش را برداشت سرش گذاشت؛ گفت: تو سلطانی! تو هستی‌ات را به من دادی.

(باباجان من! عزیزجان من! اگر تو هم هستی‌ات را به امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بدهی، والله، هستی‌اش را به تو می‌دهد. چرا هستی‌تان را به ولی‌ّ الله‌ الأعظم امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) نمی‌دهید که هستی‌اش را به شما بدهد؟! چرا ما فکر و اندیشه نداریم؟! مگر شهدای کربلا هستی‌شان را ندادند؟! حالا امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) چه می‌گوید؟ می‌گوید: پدر و مادرم به قربان‌تان! به قربان هدف‌شان می‌گوید. هدف‌شان دفاع از وجود مبارک امام بوده. از آن مقصدشان، امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) خودش را فدای مقصد شهدای کربلا می‌کند. رفقای عزیز! بیایید مقصد ما وجود مبارک امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشد. من گفتم، تکرار می‌کنم، عرق‌ریزه‌ام گرفته این حرف را می‌زنم، بیایید امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) را به قدر یک سلطان با وفا، سلطان با‌وجدان، سلطان با‌عاطفه، سلطان با‌ولایت، سلطان با‌عطوفت قبول کنیم، آیا آقا امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) کمتر است؟!)

هستی‌اش را داد. چه‌قدر این مرد حالا خوب است! گفت: من سلطانم؟ گفت: آره! گفت: آقاجان من! ای شاه عزیز! من لیاقت این کار را ندارم. دوباره آن را برداشت و روی سر سلطان گذاشت. ما هم باید در مقابل امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) بگوییم: آقا! ما هم لیاقت نداریم. لیاقت به ما بده! ما لیاقت کامل ولایت را نداریم، تو ولایت به ما بده! ولایت ما را کامل کن! از کجا کامل شود؟ پناه امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیایید. مانند همان کسی باشید که یک بز داد. [۶۱]

خدایا! عاقبت‌تان را به ‌خیر کن!

خدایا! ما را بیامرز!

خدایا! معرفت به‌ ما بده!

خدایا! تو را به‌ حقّ امام ‌زمان، ما در حقّ اهل‌بیت عارف باشیم!

خدایا! زهرا (علیهاالسلام) در قلب تمام زنان و مردان تجلّی کند! خدایا! به‌ ما تفکّر بده!

خدایا! به‌ ما حقیقت ولایت را بده!

خدایا! تو را به ‌حقّ امام ‌زمان، تمام دوستان ‌امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را یاور امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) قرار بده! خدایا! ما را هم یاور امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) قرار بده!

خدایا! تو را به‌ حقّ امام‌ زمان، تتمه عمر ما را در راه خودت قرار بده!

خدایا! ما اگر بی‌راهه رفتیم، دست‌مان را بگیر! ما عقل حسابی نداریم، هوش داریم، تو دست‌مان را بگیر! دست ما را که گرفتی، تجلّی تو به‌ ما سرایت می‌کند. آقاجان! امام‌ زمان! تو را به‌ حقّ مادرت ‌زهرا، دست ما را بگیر! آقاجان! ما را زیر سایه خودت حفظ‌ کن! من بارها گفته‌ام، ما یک ‌وقت مادرمان مرغ داشت، بیست‌ تا تخم می‌گذاشت، حالا نمی‌دانم چقدر چیز می‌شد؟ این‌ جوجه‌ها تا یک ‌گربه می‌دیدند، زیر بال این مرغ می‌دویدند. این‌ مرغ هم بالش را همچین کرد، تمام این‌ها را جمع می‌کرد. فهمیدی؟! امام‌ زمان! (جسارت است! من بچّه‌ رعیت هستم، وارد که نیستم که!) تو هم ما را زیر بال خودت بگیر! گرگ‌ها ما را نخورند! گربه‌ها ما را نخورند! [۶۶]

نجوا با حقّ[۶۷]

تو باید اگر کتاب می‌خوانی، پی نجوا بگردی. فهمیدی می‌گویم چه؟ نه این‌که خودت را خسته کنی و کتاب بخوانی. من حرفی ندارم، نمی‌گویم کتاب نخوان! خودت را خسته نکن! ما باید با حقّ نجوا کنیم. من منظورم این‌است که خودتان را اسیر نکنید. الآن شما اگر نهج‌البلاغه را خواندید، خودتان را اسیر نمی‌کنید. تمام، حرف‌های امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است. می‌گوید علماء این‌جور می‌شوند، مسجدها این‌جور می‌شوند، همه را دارد هشدار می‌دهد؛ اما کتاب‌های دیگر مانند نهج‌البلاغه نیست. من دوباره تکرار می‌کنم. من نمی‌گویم نخوان! می‌گویم خودت را اسیر نکن!

حالا وقتی‌که همه را خواندی، می‌بینی یک‌ چیز خیلی سبُک به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گفته. من ایده خودم این‌است. تا حالا با او یک سلام و علیک داشتی، حالا دیگر از ریختش بدت می‌آید. من فکرم یک‌قدری بالاتر از این حرف‌هاست. حالا اگر توی کتابش نروی، این ‌را هم نمی‌فهمی. یک سلام و علیک داری، از دور دور. حالا این حرف من درست‌ است یا نه؟ اصلاً امروز تولید این‌ها این شده‌است. تولید بد شده‌است. حالا که تولید بد است، تو نرو خودت را دچار تولید بکن! حالا می‌خواهی بکنی، بکن! پس من نگفتم کتاب نخوانید! من می‌گویم وقت شما، بیشتر از این حرف‌ها قیمت دارد. یک کتاب هم این‌جا به زحمت و پول شما تهیّه شده‌است. اگر من بگویم نخوان، می‌گویم: کتاب من را هم نخوان! من نمی‌گویم نخوان! شما اسیر کتاب نشوید! [۶۸]

خدا که احتیاج ندارد، یک احتیاج دارد، احتیاجش این‌است که دوستان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را از این معرکه نجات بدهد؛ خوشش می‌آید که دوستان علی (علیه‌السلام) را از این معرکه پُر فعل و فساد نجات بدهد. این‌قدر خدا دوست دارد، می‌گوید: اگر یکی از دوستان علی (علیه‌السلام) را گمراه کنی، گناه یک عالَم گمراه‌کردن را به تو می‌دهم. چقدر دوست دارد شما را! عزیز من! فدایتان بشوم، قربانتان بروم، بیایید تفکّر را پیشه کنید! اگر یکی را هدایت کنی، خدا به‌قدری که یک عالَمی را، دنیایی را هدایت کردی، ثواب به تو می‌دهد؛ پس خدا هم احتیاج دارد، دوباره تکرار می‌کنم: محتاج نیست؛ اما احتیاج دارد. خدا محتاج نیست، اگر این مطلب را قشنگ حسّ نکنید، صحیح نیست، توی هیجان می‌افتید. ببین گفتم خدا محتاج نیست، ائمه (علیهم‌السلام) محتاج خدا هستند. ما باید محتاج ائمه (علیهم‌السلام) باشیم؛ چون‌که از دریچه ولایت به ما، ولایت القاء می‌شود‌ و افشاء می‌کنیم. دوباره تکرار می‌کنم: خدا محتاج نیست، احتیاج دارد به دوستان علی (علیه‌السلام) که هدایت بشوید! چقدر حرف قشنگ است! چرا؟ می‌گوید: بیایید این‌طرف. [۶۹]

نجوای حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) با خدا چه بود؟! حضرت در این نجوا از خدا می‌خواست: خدایا! کاری کن که این‌ مردم دست از امیرالمؤمنین علی (علیهاالسلام) برندارند و طرف خلق بروند و جهنّمی بشوند. دعایی بهتر از این‌نیست که حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) به مردم بکند. او می‌داند اگر مردم دست از امیرالمؤمنین علی (علیهاالسلام) بردارند، جهنّمی می‌شوند. حضرت مرتّب خدا را قسم می‌داد که خدایا! این‌ مردم را حفظ ‌کن! دست از امیرالمؤمنین علی (علیهاالسلام) برندارند. خدایا! خودت گفتی اگر کسی عبادت ثقلین کند و امیرالمؤمنین علی (علیهاالسلام) را قبول نداشته‌باشد، او را با صورت در جهنّم می‌اندازی. خدایا! کاری کن که این‌ها دست از او برندارند و طرف خلق بروند که جهنّمی شوند. [۴۷]

خدایا! ما را بیامرز!

خدایا! ما را از خواب غفلت بیدار کن!

خدایا! تو را به‌حقّ امام‌زمان! این حرف‌ها که زدیم، در قلب مُنوّر این رفقای ‌عزیز راه پیدا کند! خدایا! حالا که راه پیدا کرد، در خون و گوشت و پوست و موی بدنشان جریان پیدا کند! خدایا! این‌باشد تا این‌که ما لقای تو را لبّیک بگوییم.

خدا حاج‌‌شیخ‌‌عباس را رحمت کند! این ‌را من بگویم: حضرت‌ موسی دوستی داشت، وقتی آمد، دید دوستش آن‌جا افتاده و مُرده، پاهایش یک‌قدری آسیب دیده، چشم‌هایش را حالا کلاغ یا هر چه بود، در آورده‌است. گفت: خدایا! مگر این بنده تو نبود؟ مؤمن نبود؟ گفت: چرا! گفت: از برای شفاعت یکی درِ خانه ظلمه رفت. حالا باید این شخص لقای مرا که لبّیک می‌گوید، محبّت ظلمه در دلش نباشد که بتواند لقای مرا لبّیک بگوید. حالا حاجی عزیز! شما که به خدا لبّیک می‌گویی، باید این‌جوری باشی. محبّت ظلمه و هیچ محبّتی در دلت نباشد؛ اگرنه خلاصه مشکل به‌وجود می‌آید.

خدایا! کار دنیا و آخرت ما را اصلاح کن!

خدایا! اگر مردم عمل صالح کنند، تمام مردم راحتند.

خدایا! ما را به امر خودت وادار کن!

خدایا! تتمه عمر ما را در راه خودت وادار کن!

خدایا! محبّت علی (علیه‌السلام) در دل ما عاریه نباشد. محبّت امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، دوازده‌امام (عجل‌الله‌فرجه) عاریه نباشد که شیطان از ما بگیرد.

خدایا! این ولایت دوازده‌‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) در قلب ما ثابت باشد. [۷۰]

پرچم تفکّر و یقین در دستتان باشد[۷۱]

چرا بچّه کوچک را می‌گویند معصوم است؟ (روایت بگویم تا قبول کنید!) گناه نکرده. عزیزم! معصوم است. تو بیا معصوم بشو! بیا حرف بشنو! آیا می‌توانی بشوی یا نمی‌توانی؟ با یقین می‌توانیم بشویم. اگر پرچم تفکّر و پرچم یقین در دستت باشد؛ آن‌وقت آن یقین در داخل تو نفوذ می‌کند، دیگر چیزی در داخلت نفوذ نمی‌کند. بیایید یک‌قدری روی این حرف‌ها فکر کنید! تفکّر کنید! ببینید درست است یا نه؟ من مسطوره‌اش را نشانتان بدهم؟

یکی‌اش به قول ما غلام سیاه، بلال؛ ببین حالا عمَر به او چه می‌گوید؟ بیا واسه‌ات خانه می‌خریم، زن می‌گیریم، چه‌کار می‌کنیم؟ این‌قدر نوید به او داد، بیا در صدر بنشین! بیا ما احترامت می‌کنیم. بلال گفت: چه‌کار کنم؟ گفت: اذان بگو! گفت: نمی‌گویم. گفت: نه یک کم، نه یک زیاد، گفت: باد به پوستت می‌افتد. حالا می‌دانی بلال به او چه گفت؟ گفت: عمر! یک حرف به تو می‌زنم، حقیقتش را بگو! آن‌وقت من می‌آیم. گفت: هان؟

گفت: تو خودت بودی که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را بلند کرد. مگر نگفت: «[من] کُنت مولاه، [فهذا] علیٌ مولاه، [اللّهم] والِ من والاه، عادِ من عاداه» مگر نگفت نصَر الدّین؟ همه این حرف‌ها را زد؟ تو چه‌کاره‌ای؟ عمر! تو غاصبی، خدا با این با من رفتار می‌کند، نه که تو می‌خواهی مرا ببری بالا، در صدر بنشانی، حقوق بدهی و نمی‌دانم زن برایم بگیری. خدا با این با من رفتار می‌کند، می‌گوید تو دیدی یا ندیدی؟ دنبال عمر رفتی، چه کنی؟ حالا خدا هم به تو می‌گوید: دنبال خلق نرو! چرا می‌روی؟

حالا بلال این را که گفت، عمر یک چک گذاشت توی گوشش، زد به غلام. گفت: بزن! بزن! تو کسی هستی که زهرا (علیهاالسلام) را هم زدی. حالا آمدی یک ریشی و یک عمّامه‌ای گذاشتی، بازی درآوردی. تو کسی هستی که زهرا (علیهاالسلام)، دختر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را با آن همه سفارش زدی، من که چیزی نیستم، بزن!

ببین این سیلی که بلال دارد می‌خورد، با عشق می‌خورد، این سیلی را با تمام گلوله‌های خونش می‌کشد، می‌فهمد برای زهرا (علیهاالسلام) دارد می‌خورد. من همیشه می‌گویم: خدایا! یک کاری بکن زهرا (علیهاالسلام) به ما یک لبخند بزند، ما همان را می‌خواهیم. نه بهشتت را می‌خواهیم، نه فردوست را می‌خواهیم، نه جنّاتت را می‌خواهیم، یک خنده زهرا (علیهاالسلام) را می‌خواهیم. از روی رضایت یک پوزخند به ما بزند.

بلال یقین دارد. حالا عمر چه‌کارش کرد؟ گفت: می‌دانم تو حسن و حسین (علیهماالسلام) و این‌ها را می‌خواهی، حالا از آن‌ها دورت می‌کنم. گفت: حسن و حسین (علیهماالسلام)، ولایت در گلوله‌های خونم است. اگر تمام جان مرا قطعه قطعه بکنی، می‌گوید «رسول‌الله!» همین‌جور که زیر شکنجه گفتم «رسول‌الله!» گفتم «محمّد!» چقدر ریگ داغ رویم ریختند، گفتم «محمّد!» حالا هم می‌گویم «محمّد!» حالا هم می‌گویم «علی!« حالا هم می‌گویم «زهرا!» (یک توهینی، یک چیزی که به شما می‌کنند، دست از عقیده و علی (علیه‌السلام) و این‌ها برندارید!) حالا چه‌کارش کرد؟ تبعیدش کرد به حلب. بروید بپرسید! تمام شیعه‌های حَلَب به واسطه بلال است.

مگر ما می‌توانیم جلوی امر را بگیریم، جلوی عزّت و احترام خدا را بگیریم، اگر بخواهد خدا ما را عزّت کند؟ «تُعِزُّ مَن تَشاء، تُذِلُّ مَن تَشاء»[۷۲] باور کنید خدا این قدرت را دارد. خداشناسی خیلی مهمّ است. این‌ها را بیاورید قربانتان بروم، با این‌ها نجوا کنید! چه کردند آن‌ها که با علی (علیه‌السلام) و اولادش بد بودند، کجا رفتند؟ آن‌هایی که خوب بودند، به کجا رسیدند؟ آن‌ها که تأمّل کردند، به کجا رسیدند؟ آن‌ها که ناصبری کردند، به کجا رسیدند؟ اگر والله، بالله، ما یقین به این حرف‌ها داشته‌باشیم، تمام این مصیبت‌ها ذلّت نیست، عزّت است.

برای چه کسی دارد تو را مسخره می‌کند؟ برای علی (علیه‌السلام). خب بکند. یقین به او داشته‌باش! مواظب او باش! نگاهت به حبل‌المتین باشد، این‌ها چیزی نیست. من به وجود امام‌زمان، اگر یکی مرا عزّت کند، این‌قدر می‌گویم خدایا! شکرت، اصلاً توقّع عزّت از هیچ‌کس ندارم. من دکّان هم بودم، تاحتّی توقّع داشتم یارو دو سه تا فحش بدهد. اگر می‌گفت حاج‌حسین! چطوری؟ می‌گفتم: خدا برکت بده! خب بفرما! اگر توقّع عزّت داشته‌باشی، می‌روی. یکی دیگر هم بیشتر عزّتت می‌کند، می‌روی. ما نباید توقّع عزّت صوری از مردم داشته‌باشیم.

دیشب به خدا گفتم: خدایا! سزای کار مرا به من نده! اگر بخواهی سزایش را بدهی، کار ما بیچارگی است، هیچ چیز نیست. سزایش را نده! ببخش ما را! عفو کن ما را! اگر بخواهی یک سزایش را بدهی، خب یک کار جزئی کرد یعقوب، چهل‌سال گریه کرد. از خدا بخواهید سزای کارهای ما که یک‌قدری ناشایسته است را به ما ندهد. آدم یک لحظه‌ای ترک‌‎اولی داشت، سی‌صد سال گریه کرد. گفتم: به ما نده! خدایا! عفومان کن! بیچاره‌ایم ما!

اگر شما فرمانده دست و پا و اعضا و جوارحت شدی، ممکن است یک فرماندهی دیگر هم به شما بدهد. مگر آصف نبود؟ تا فرمان داد، تخت بلقیس آمد. حالا می‌گوید: من ذرّه‌ای علم کتاب دارم؛ یعنی ذرّاتی از علم علی (علیه‌السلام) دارم، او به من داده. مگر خضر نیست که موسی در مقابلش فلج می‌شود؟ آن‌چه را که در این خلقت است، در مقابل ولایت ذلیل است؛ آن‌چه را که دارند، از این سرچشمه فیض برده‌اند. از انبیاء و اولیاء و اوصیاء و از تمامش بگیر! از این سرچشمه است، از سرچشمه ولایت. عزیزان من! در مقابل ولایت کُرنش کنید! در مقابل خلق متکبّر باشید! البتّه خلقی که ما را به خودش دعوت می‌کند؛ نه به خدا و پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله). [۷۳]

در این جوّ عالم حرف‌هایی است. می‌گویم که تمام عالم تنظیم است. حالا خدا تو را چه‌کار می‌کند؟ اما قدرتت را تقدیم ولایت کن! نفَست را تقدیم ولایت کن! کارت را تقدیم ولایت کن! عزیز من! قربانت بروم. خدا یاری‌ات می‌کند. مگر نکرده‌‌است؟ رفتم به امام‌رضا (علیه‌السلام) گفتم: تمام رفقایم را هم ماورایی کن! هم «ارادة‌الله» کن! والله، می‌کند؛ اما اراده خودت را بگذار کنار! اگر تو اراده خودت را کنار گذاشتی، محتاج خدا، محتاج ولیّ‌الله‌الاعظم، امام‌‌زمان (علیه‌السلام) کنی، ماورایی‌ات می‌کند. چرا؟ رشد کرده هیکل من، اما عقل من رشد نکرده. بیایید رشد هیکل ما، رشد امر باشد. اگر رشد امر شد، صحیح است. حالا ببین این یقین توست که تمام ماوراء را می‌بیند، این یقین توست که سیر دارد به تمام ماوراء.

خدایا! محبّت زهرا (علیهاالسلام) را در دل ما زیاد کن!

خدایا! زهرا (علیهاالسلام) را از ما راضی کن!

خدایا! ما از آن‌ها باشیم زهرا (علیهاالسلام) به ما راه بدهد.

خدایا! ما یک مقصد داریم همان‌است که زهرا (علیهاالسلام) به ما راه بدهد.

خدایا! محبّت زهرا (علیهاالسلام) را (تکرار می‌کنم:) به دل ما زیاد کن!

خدایا! رفقای ما را همه حاجتشان را برآورده بفرما!

خدایا! اگر ذرّاتی محبّت دنیا به‌ غیر امر است، از دلشان بیرون کن!

خدایا! قلب مبارک رفقا را از من راضی بگردان!

خدایا! اگر ما تقصیری درباره رفقا داریم، تو عفو بفرما! [۷۴]

نجوا روح را تجلّی می‌دهد[۷۵]

عزیز من! آن حرفی که می‌زنی، باید رزق تو باشد. شخص عربی پیش پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد. می‌گوید: یا رسول‌الله! یک آیه‌ای، چیزی به ‌من بگو که من هدایت شوم. رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «و من یعمل مثقال ذرّةٍ خیراً یره، و من یعمل مثقال ذرّةٍ شرّاً یره»[۴۳]. گفت: پیامبر! مرا بس است. از خدمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بلند شد و رفت. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: این مرد، دلش مملوّ از ایمان شد. دعایش مستجاب است و نفرینش گیراست.

عزیزان من! والله، بالله، تالله، این حرف‌ها فکر می‌خواهد. یک‌قدری بنشینید فکر کنید روی این حرف‌ها! حالا ببین، کسی است که هفده، هجده‌سال، پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بوده، می‌دیده که جبرئیل نازل‌شده، می‌دیده آیات قرآن نازل‌شده، هر آیه‌ای را می‌دیده که نازل شده‌. جبرئیل را می‌دیده که پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است. حالا دنبال چه‌کسی می‌دود؟! مثل ما که دنبال بعضی‌ها می‌دویم (چه‌کنم که نمی‌توانم آنچه را که باید بگویم، برای شما بگویم؟ چه‌کار کنم؟) حالا بلند شدند و دنبال او دویدند. دنبال چه‌کسی؟ دنبال این‌ شخص. عمَر و ابابکر، خدا لعنتشان کند! به او رسیدند. عمَر گفت: ای شخص! بشارت باد! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) درباره تو چنین گفت: دعایت مستجاب است و نفرینت هم گیراست. یک دعایی به ما دو تا بکن! (این شخص تا نَفَس پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به او خورد، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) با او نجوا کرد. او هم با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نجوا کرد. نجوا، اتّصال می‌آورد. همین‌طور که نجوا، روح را تجلّی می‌دهد، اگر با دیگری نجوا کنی، ظلمت در روحت می‌آید، ظلمت در قلبت می‌آید، ظلمت در دلت می‌آید. عزیز من! با همه‌کس، نجوا نکن! بیا با اصحاب‌یمین نجوا کن! نه با اصحاب‌شمال. خدا، إن‌شاءالله، باطن امام‌زمان، به ما تشخیص بدهد! من باره‌ها گفتم: ما یک علم تشخیص داریم، یک فهم تشخیص داریم و یک تشخیص؛ اصل، تشخیص است.)

حالا می‌گوید یک دعایی به ما بکن! می‌گوید چند سال است پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هستید؟ می‌گوید: شانزده، هفده‌سال. گفت: خدا شما دو تا را لعنت کند! خدا شما دو تا را از رحمت خودش دور کند! من یک‌روز نیم‌ساعت پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمدم، دعایم مستجاب می‌شود، نفرینم گیراست؛ اما شما چندین‌سال پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بودید. من برای شما دعا کنم؟

ببین عزیز من! یک‌وقت شما هستید؛ اما این‌همه دارم می‌گویم: یقین داشته‌باش! این‌ها منافق بودند، یقین به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نداشتند؛ اما ببین چقدر طرف‌دار دارند؟ چه‌کار کنم؟ هفت‌میلیون طرف‌دار دارند. امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) چهار یا پنج‌نفر طرف‌دار دارد. حالا عزیز من! بیایید یک کاری کنید که خدا طرف‌دار شما باشد! من باره‌ها دارم به شما می‌گویم: یک‌قدری تأمّل داشته‌باشید! «المؤمنُ کالجبل» باشید! تأنّی داشته‌باشید! هر کجا نروید! هر کجا ندوید! هر حرفی را نزنید! تأمّل داشته‌باشید، تفکّر داشته‌باشید! حالا ببین، این دو نفر خبیث، چندین‌سال پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بودند. عوض این‌که ترقّی کنند، اهل‌طاغوت هم شدند. [۷۶]

وقتی اهل‌بیت را به طرف شام حرکت دادند، قضایایی در بین راه اتّفاق افتاد. در جایی این‌ها را منزل کردند، راهبی آن‌جا زندگی می‌کرد، دید که سری است خیلی منوّر و نورانی، به نی زده‌اند و دارند آن‌را می‌آورند، همین‌طور نور به آسمان می‌رود. عزیز من! آن چشمی که ولایت در آن باشد، نور می‌بیند؛ اما چشمی که ولایت در آن نباشد، خودش ظلمت است و ظلمت می‌بیند. آن‌ها چه می‌دیدند؟! راهب چه می‌دید؟! حالا پیش لشکر ابن‌زیاد آمد و پول خیلی زیادی به آن‌ها داد و گفت: امشب این سر را به‌من بدهید! پیشم باشد، راهب تا صبح با سر امام‌‌حسین (علیه‌السلام) نجوا کرد. مرتّب گفت:

تو ای سرِ پاک! مگر یحیایی؟!به گمانم أبی‌عبدالهی!

وقتی تا صبح با سر نجوا کرد؛ آن ‌را آورد و تحویل داد، به آن‌ها قسم داد که این سر را به نی نزنید! این سر زنده‌است، مُرده‌ که نیست؛ اما این‌ها حالی‌شان نیست، مَست‌اند! مست خیال! خیال پول دارند. [۷۷]

خدایا! به‌حقّ حقیقتِ مقصد خودت، امیرالمؤمنین، حقیقت به ما بده!

خدایا! عاقبتمان را به‌خیر کن!

خدایا! اتّصال این رفقای من را با امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) قطع نکن!

خدایا! ما را با آبرو وارد محشر کن! کسی‌که آبرو ندارد، بی‌آبرو وارد محشر می‌شود.

خدایا! ما را با پرچم آبرو وارد محشر کن!

خدایا، تو را به‌حقّ امام‌زمان، تو را قسم می‌دهم همین‌که امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را باقی گذاشتی، تمام رفقای مرا باقی در ولایت بگذار!

خدایا! تزلزل نداشته‌باشند!

خدایا! شیطان را از این‌ها دور کن!

خدایا! یک ولایتی به این‌ها بده، إن‌شاءالله دفعه دیگر می‌گویم، خنثی‌کن گناه باشند.

رفقا! اگر ولایتتان کامل باشد، والله، ولایت تمام گناهان را خنثی می‌کند؛ چون‌که آن محبّت افضل است. [۷۸]

پایبند نبودن و فقط به خدا و ائمّه توجّه‌داشتن[۷۹]

من یک‌وقت، رفقا! به شما گفتم: یک چیزی رسید که شما این سلام به امام‌حسین (علیه‌السلام) را بده! چقدر خوب است که آن‌ها به ما بگویند یک کاری بکن! خدا می‌داند من هر وقت بگویم، چقدر کیف می‌کنم که آقا فرمود این را بگو! کاش ما یک‌جوری بودیم که همه‌مان یک‌جوری بود، آن‌ها به ما می‌گفتند بگو! حرف‌های خودمان را نمی‌زدیم.

شما اگر یک‌قدری توجّه داشته‌باشی، بخواهی خودت را افشاء نکنی، بخواهی حرفت را افشاء نکنی، بخواهی نظرت را افشاء نکنی، بخواهی خیالت را افشاء نکنی، ساکت! بخواهی خیالت را افشاء نکنی، بخواهی هدفت را افشاء نکنی، بخواهی رفیقت را نبینی، بخواهی احسنت به تو نگویند، بخواهی دکّان باز نکنی، بخواهی که آن آقا یک‌جور نشود که پول به تو بدهد، بخواهی آن که صحبت می‌کنی، عزّتت نکند، بخواهی آن احترامت نکند، یک‌جوری باشی که فقط توجّهت به خدا باشد، والله، به تو می‌گویند.

چرا به یک بچّه می‌گوید حرف بزن؟ چرا به تو نمی‌گوید حرف بزن؟ توجّه کنید! چرا به یک بچّه می‌گوید حرف بزن؟ آخر منِ هفتاد و نمی‌دانم پنج، شش ساله، از یک بچّه کمتر هستم؟ پایبندم، بچّه پایبند نیست! قربانتان بروم! بچّه پایبند نیست، می‌گوید صحبت کن! چیز یادش می‌دهد. چرا یاد ما نمی‌دهد؟ چرا ما این‌قدر فکر نداریم؟ چرا منتظر نیستیم یادمان بدهند؟ توجّه کنید!

عزیزان من! قربانتان بروم! فدایتان بشوم! ببین چقدر قشنگ است! یک بچّه را چرا یادش می‌دهد؟! بچّه احتیاج دارد؛ یعنی توجّه ندارد به جایی، فقط توجّهش به خداست، توجّهش به ائمّه ‌طاهرین (علیهم‌السلام) است، کلام یادش می‌دهد. چقدر یادت ‌داده! قربانت بروم، عزیزان من! فدایتان بشوم! چرا یاد من نمی‌دهد؟ من پایبندم.

شما خیال نکنید یک سلام به آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌گوید بگو! یک‌وقت چیز دیگر هم به تو می‌گوید بگو! چیز دیگر هم به تو می‌گوید نگو! راهنمایت می‌شود؛ امّا بگویی من بلد نیستم، این بلد نبودن خیلی مشکل است! من بلد نیستم راه را. باباجان! انصافاً وجداناً، یک نفر الآن سرِ این خیابان، بگوید: من خانه فلانی را بلد نیستم، شما راهنمایی‌اش می‌کنی یا نمی‌کنی؟ هان؟ یادش می‌دهی یا نمی‌دهی؟ ماشین داشته‌باشی سوارش می‌کنی؛ یا راه را یادش می‌دهی؛ یا می‌آیی می‌ایستی نشانی به او می‌دهی، آیا خدا و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) به‌قدر آن نیست ما را یادمان بدهد؟ امّا بگو بلد نیستم، بگو من نمی‌دانم، بگو من صغیرم، کبیر نیستم، آقا! کبیرم کن! ببین یادت می‌دهد یا نمی‌دهد؟

اگر شما یک‌قدری خُرد بشوید؛ یعنی بروید تنها بنشینید، یک‌قدری فکر کنید! یک‌قدری تفکّر داشته‌باشید توی این حرف‌ها، ببینید من می‌گویم چه؟ آیا ببین ما از یک نباتات کمتر هستیم یا نیستیم؟ آیا از یک اشیاء ما کمتر هستیم یا نه؟ آن به امر است، تو کجا به امر خدا هستی؟ کجا به امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هستی؟ چرا این‌قدر حرف می‌زنی؟ چرا این‌قدر یک‌ساعت حرف می‌زنی؟ پی ببر به این حرف‌ها!

آقاجان! بیایید قربا‌نتان بروم، تمام این اشیاء در اختیارتان است، تو هم بیا خودت را بگذار در اختیار امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)! تو هم بیا خودت را بگذار در اختیار خدا! من یک مثال بزنم که خودم بفهمم.

شما اگر یک بچّه داری، کوچک است؛ الآن ببین چقدر متوجّه بچّه‌اش می‌شود، از پلّه نیفتد، از آن‌جا نرود، درست بنشیند، نمی‌دانم نَچاد [سرما نخورد]، عرض می‌شود لباس به آن می‌پوشاند، نوازشش می‌کند، غذا بخورد. واللهِ، حرفی ندارد خودش نخورد، آن بخورد. لقمه توی دهانش است، برمی‌دارد می‌آید. چقدر این بچّه را توجّه می‌کنی، تو هم بگو من بچّه هستم، تو هم بگو من صغیرم، تو هم بگو من یتیمم، تو هم بگو من نمی‌فهمم، ببین خدا چه‌جور دستت را می‌گیرد؟ ببین خدا کجا می‌رساند تو را؟

هر جوری بخواهی خدا درست کنی، بُت درست کردی، هر جوری بخواهی از خدا حرف بزنی، والله، بُت درست کردی. یک چیزی خودت توی ذهن خودت، خدا درست می‌کنی. خدا یک‌جوری است که فکر بشر نمی‌تواند آن را بکشد که بگوید چیست؟ فقط همین، ما این‌قدر بدانیم این امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) با همه این‌ها، هر چه دارد از خدا دارد، حضرت زهرا (علیهاالسلام) هر چه دارد از خدا دارد، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هر چه دارد از خدا دارد. آن خداشناسی می‌شود، این هم ولیّ‌شناسی.

عزیزان من! فدایتان بشوم، قربا‌نتان بروم، ببین اگر بخواهید به این درجه برسید، می‌دانید باید چه کار کنید؟ فکرتان را بگذارید کنار! خیالتان را بگذارید کنار! قرآن را می‌خوانی، نمی‌گویم نخوان! ببین توجّه کن! تمام عبادت‌ها را بگذارید کنار! همه این‌ها را بگذارید کنار، از خودیّت خودت را خارج کن! از منیّت خودت را خارج کن! خودی بشو! آن‌وقت فکر می‌کنی ببین چقدر قشنگ است! ببین چقدر قشنگ می‌شود! تا آن‌جوری هستی، این‌ها را توجّه نداری.

این‌که دعای ما مستجاب نمی‌شود، یک‌قدری خودمان را می‌آوریم توی کار. یک‌قدری خودت را می‌آوری توی کار، برو بی‌خود شو! اگر تو بلند شدی، خدا را به زهرای عزیز (علیهاالسلام) قسم دادی، جدّاً بدانی کاره آن‌است، متوجّهی؟ آن‌وقت ببین می‌شود یا نه؟

این علی‌آقای ما، همسر و پدر و مادر همسرش در بمباران از دنیا رفتند. حرم حضرت معصومه رفتم، داد کشیدم؛ گفتم: والله، اگر این‌ها توی خانه من بودند، دفاع می‌کردم. چرا دفاع نمی‌کنی؟ چرا جلوی این بمباران را نمی‌گیری؟ چرا نمی‌گیری؟ یک‌قدری از این حرف‌ها زدیم و آمدیم. وقتی از درِ صحن بیرون آمدم، دیدم انگار کن که فرح دارم، یک عدّه‌ای بودند با من رفیق بودند، خانم‌هایشان را برده‌بودند چهار فرسخی، آن‌ها می‌گفتند اگر حاج‌حسین بگوید ما می‌آییم، تا نگوید نمی‌آییم. توجّه فرمودید؟! گفتم: بروید به خانم‌هایتان بگویید بیایند. والله، دیگر بمباران نشد. کار دست این‌هاست، چرا این‌ها را کاره نمی‌دانید؟ اصلاً کار دست حجّت خداست، کار دست حضرت معصومه (علیهاالسلام) است؛ والله، بالله، دیگر بمباران نشد. چرا نمی‌روید درِ خانه این‌ها؟ کار دست این‌هاست؛ امّا چه کنی؟ تو خودت یک چیزت می‌شود، از خود بیا بیرون تا خود شوی. تا خودی، خود نیستی؛ از خود بیا بیرون! آن‌ها را خود حساب کن! [۸۰]

آدم وقتی‌که ترک‌اولی کرد، لباس‌هایش ریخت. باید مثل آدمی که ترک‌اولی کرد، لباس نداشت؛ شما هم خیال کنید تا حالا لباس نداشتید، حالا لباس می‌خواهید؛ هر که نوار من را می‌شنود، بیاید از این کارها توبه کند! یک لباس ولایت بپوشد؛ نه لباس من! نه لباس عبادت! نه لباس خودخواهی! نه لباس مشرکی! نه لباس نزول! نه لباس تعدّی! نه لباس من! این‌ها را، همه را بکَند بیاید، یک لباس ولایت بپوشد. «یا لطیف! إرحم عبدک الضّعیف» ما در مقابل ولایت، باید عزیزان من! ضعیف باشیم، بیچاره باشیم، صغیر باشیم؛ آن‌وقت ببین چه‌جور کبیرت می‌کند؟

رفقای‌ عزیز! باید شما بگویید: ما مثل آدم هستیم، اصلاً ترک‌اولی کردیم، لباس نداریم. خدایا! لباس به ما بده! حالا که آدم ترک‌اولایش قبول شد، خدا لباس به او داد. این صدها معنی دارد، تو وقتی‌که گناه کردی، عزیز من! لباس تقوایت می‌ریزد! [۸۱]

در تمام این خلقت کسی نامی نبوده به غیر از امام‌حسین (علیه‌السلام)، من نمی‌خواهم نستجیر بالله جسارت به انبیاء یا ائمّه (علیهم‌السلام) بکنم؛ پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمده خانه حضرت زهرا (علیهاالسلام)، همین‌طور سفارش حسین (علیه‌السلام) را می‌کند، حضرت زهرا (علیهاالسلام) فرمود: پدرجان! حسن (علیه‌السلام) هم هست! گفت: فاطمه‌جان! مگر نمی‌دانی در تمام عالم خدا سفارش حسین (علیه‌السلام) را کرده؟! مگر آدم ترک‌‎اولی نکرد؟ چندین سال گریه کرد، گفت: خدایا! من بد کردم، مرا ببخش! گفت: آدم! از خجالت سرت را زیر انداختی! سرت را بلند کن! نگاه به آسمان کن! (هنوز کسی نیامده توی دنیا!) مرا به این‌ها قسم بده! گفت: چه کسانی هستند؟ گفت: محمّد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، علی و فاطمه، حسن و حسین (علیهم‌السلام)، تا اسم امام‌حسین (علیه‌السلام) آمد، آدم گفت: خدا! دلم شکست، گفت: یا آدم! این حسین (علیه‌السلام) است، در صحرای کربلا او را می‌کشند، چه کسی می‌کشد؟ امّت! شما چه کسی را یاری می‌کنید؟ عمر را؟ خدا می‌داند؛ یک شتر بود، بچّه‌اش افتاده‌بود توی چاه، هی گریه می‌کرد بالای چاه، بالأخره از بین رفت، دیدند جگرش سوراخ سوراخ است! به حضرت عباس، جگر من هم سوراخ است که نمی‌توانم‌ حرفم را به شماها بزنم؛ اما شماها به بی‌راهه می‌روید! حالا گفت: مرا به حسین (علیه‌السلام) ببخش! خدا او را بخشید. [۸۲]

خدایا! ما را بیامرز!

خدایا! ما را از خواب غفلت بیدار کن!

خدایا! به‌حقّ آقا امام‌زمان، دست ما به آن ریسمان حبل‌المتین باشد!

خدایا! تمام این رفقای ما را تأیید کن!

خدایا! قلب مبارک‌شان را پُر از نور کن!

خدایا قلب مبارک‌شان را ساکت کن! صامت کن! تجلّی داشته‌باشند؛ نه تزلزل. [۸۳]


خود را درباره ولایت زمین بزنید و با ولایت ارتباط داشته‌باشید[۸۴]

محتاج باش درباره خدا و ولایت! در برابر خلق غنیّ باش! امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: دوستان ما امر به کفّ ندارند، دست‌شان را جلوی خلق دراز نمی‌کنند. اگر دستش را جلوی کسی دراز کرد، می‌زند او را کنار، می‌گوید این شیعه ما و دوست ما نیست. چرا؟ باید شما غنیّ باشی در مقابل خلق؛ اما در مقابل ولایت صغیر باشی؛ «یا لطیف! إرحم عبدک الضّعیف، الذّلیل»؛ آن‌وقت دستت را می‌گیرد. من یک مثالی بزنم واسه شما، رفقای عزیز! انصافاً در مقابل ولایت، خدا یک قطره‌ای به ما داده‌است. اگر کسی بخورد زمین، آیا دستش را می‌گیرید و بلندش میکنید؟ من یک‌وقت، چهل‌سال پیش داشتم در خیابان صفائیّه می‌رفتم، یک‌زنی داشت لباس می‌شُست، یک‌دفعه افتاد توی جوی آب. اگر بدانید من چقدر گریه کردم! فوراً یاد حضرت‌زینب (علیهاالسلام) افتادم. رفتم در آن وادی. چرا؟ این زن افتاد زمین، خورد زمین.

بی‌روایت نگویم. یکی آمد خدمت امام‌صادق (علیه‌السلام)، گفت: یابن‌رسول‌الله! یک‌زنی خورد زمین، گفت: خدا لعنت کند دشمنت را! زهراجان! او را با شلّاق زدند و بردند به‌قول ما شُرطه‌خانه [زندان]. گفت: بلند شو! برویم مسجد، دعا کنیم، خدا این زن را نجات دهد. فوراً تا دعا کرد، خدا این زن را نجات داد. کجا می‌رویم؟ کجا رفتند؟

حالا حرف من سر این‌است: من باید یک‌حرفی را الگو کنم، تا مقصد و حرف خودم را بزنم. چرا من گریه کردم؟ این زن زمین خورد. اگر تو خودت را، عزیز من! درباره ولایت بزنی زمین، درباره خدا بزنی زمین، آیا خدا دستت را می‌گیرد یا نه؟ آیا علی (علیه‌السلام) دست تو را می‌گیرد یا نه؟ تو زمین نمی‌خوری! من «من» دارم. یک‌چیزهایی به خودمان می‌بندیم.

رفقای ‌عزیز! بیایید حرف مرا بشنوید! دوباره تکرار می‌کنم: زمین‌خورده خلق نشوید! نفروشید خودتان را! خیلی پشیمان می‌شوید. عزیز من! تو به‌طوری هستی که توهین به تو مثل این‌است که خانه‌خدا را خراب کردی، آجرهایش را ریختی آن‌جا و شکستی. تو یک‌چنین شخصیّتی هستی. شخصیّت خودت را حفظ کن! [۸۵]

بیایید ارتبا‌طتان را با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) محکم کنید! ارتباطتان را با امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) محکم کنید! مبادا ما فردای ‌قیامت پیش درخت‌ها، پیش کوه‌ها، پیش حیوان‌ها، پیش گرگ‌ها، پیش سگ‌ها شرمنده باشیم؛ این‌ها امر را اطاعت می‌کنند. اگر بدانید سگ چه ذکری می‌گوید؟ اگر بدانید خروس چه ذکری می‌گوید؟ تمام این‌ها در ارتباطند. تمام این‌ها ارتباط را مراعات می‌کنند، فقط بشر نمی‌کند.

بترسید از روزی که این‌قدر شرمنده باشیم! این‌قدر سربلند نباش! این‌قدر سرکش نباش در گناه! خدا پدرت را درمی‌آورد. «حرامُ‌ها عقاب، حلالُ‌ها حساب» این چیست که می‌گوید؟ «فمن یعمل مثقال ذرّةٍ خیراً یَره و من یعمل مثقال ذرّةٍ شرّاً یَره»[۴۳].

إن‌شاءالله، امیدوارم ارتبا‌طتان را با ائمه (علیهم‌السلام) زیاد کنید! اصل ارتباط است. اگر شما ارتباط داشته‌باشید، دست‌تان به آن ریسمان حبل‌المتین است. همین‌جور که دستت است، همین‌جور هم إن‌شاءالله امید خدا با همین از دنیا می‌رویم؛ آن‌وقت ما وصل به آن‌هاییم، وقتی وصل به او شدی، آتش تو را کارَت ندارد، اصلاً آتش چیست؟! [۸۶]

اگر به آن ریسمان حبل‌المتین دست زدی، آن‌وقت ارادة‌الله می‌شوی. حالا من یک مثال بزنم، من با مثال و این حرف‌ها می‌خواهم یقین شما را بالا ببرم. من یک‌‌دفعه آمدم دیدم که این صحن و سرای حضرت ‌معصومه (علیهاالسلام) رفته وسط این آسمان ایستاده‌است، همه صحن و سرا، تاحتّی کفشداری و این‌ها؛ نه که حالا گنبد و این‌چیزها، همه؛ تمام مردم قم ریخته‌اند بیرون، آن‌وقت زنجیرهایی از آن‌جا به‌قول ما سرازیر است، مثلاً ببین انگشت‌ها چه‌جور است، همین‌جور کوتاه و بلند بود، هر کسی‌که یک‌دانه از این زنجیرها دست می‌گرفت، زنجیر روح داشت، فوراً می‌آوردش این‌جا. تمام این‌ مردم قم آمده‌‌بودند. حالا نه قم، شاید جاهای دیگر هم بودند.

من تا چشمم کار می‌کرد مردم همچین کرده‌بودند. یکی که اوّل تعجب کرده‌بودند که مثلاً این صحن و سرا تا آن‌جا رفته‌است، متوجّه هستی؟ ما آمدیم دم آن در، دم آن‌جا که من یک‌وقت می‌ایستم و یک ‌چیزی می‌خوانم، من بی‌خود نمی‌روم آن‌جا، آن گَل و گوشه، فهمیدی؟ من هنوز هم به شما نگفته‌ام، گفتم: خدایا! نمی‌خواهم به تو بگویم؛ اما خودت می‌دانی، من چند دفعه آبروی خودم را به‌خاطر مردم ریختم، آبروی کسی را نریختم، بیا جلوی مردم آبروی ما را نریز!

به حضرت ‌عباس، یک زنجیر آمد پایین، نه این‌که من دستم را به آن بگیرم، بردم زیر پایم گذاشتم، همچین این‌جایش را گرفتم، فوراً رفتم آن‌جا. این ریسمان حبل‌المتین، ضبط می‌کند تو را، به مقصد می‌رساند تو را، آن‌جا که بخواهی بروی، می‌برد تو را؛ اما تو دستت پیش پیچ آن یاروست، آن دستی که پیش آن پیچ است، شده‌است پیچ. [۸۷]

خدایا! عاقبت تمام دوستان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به‌خیر کن!

خدایا! شرّ شیاطین انس و جنّ را از سرشان کم کن!

خدایا! دوستان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را در پناه امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) حفظ‌ کن!

خدایا! ما هماهنگ باشیم با آن‌ها.

خدایا! هم‌عقیده باشیم با آن‌ها.

خدایا! به‌حقّ کرامت پیغمبر، کرامت علی امیرالمؤمنین، ما خدمت به آن‌ها بکنیم.

خدایا! اگر ما را خدمت‌گزار امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) قرار نمی‌دهی، خدمت‌گزار دوستان‌ علی (علیه‌السلام) قرار بده! [۸۸]

یا علی


ارجاعات


بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است. حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته‌باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

زن خوب و خانه‌ خوب، دو منت خدا بر شما[۸۹]

روایت داریم، خداوند می‌فرماید: سه چیز به تو دادم، منّت سرت گذاشتم، یکی ولایت، یکی زن خوب، یکی خانه خوب. خدا منّت گذاشته‌است، حالا مبنای این روایت چیست؟ من منظورم سرِ مبناست که خدا، زن و خانه خوب را در اطراف ولایت برده‌است. چرا؟ مگر ولایت کم چیزی است؟! هستی خدا ولایت است، مقصد خدا ولایت است.

این خانه‌ای است که بیت خدا باشد، ولایت‌پرور باشد، بچّه‌ها در آن رشد کنند و پرورش بخورند. این زن باید در بیت خدا باشد، ولایت‌پرور باشد، به‌فکر باشد که بچّه‌ها را ولایتی بار بیاورد. [۹۰] زنی که امر شوهرش را اطاعت کند، زن احترام دارد در صورتی‌که احترام امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را بگیرد، احترام خدا و قرآن را بگیرد. [۹۱] اگر خدا زن را در اطراف ولایت آورد، این خانم باید ولایت را اطاعت کند، اگر ولایت را اطاعت کرد، یواش‌یواش به ولایت اتّصال می‌شود.

خانه‌ات باید «بیت‌الله» باشد: وقتی خدا کوه‌ها را خلق کرد، کوه‌ها به‌هم بالیدند و گفتند: ماییم که لنگر زمین شدیم. یکی از کوه‌ها گفت: ما باید از آن کسی‌که ما را خلق کرده، تشکّر کنیم، ما که خلق نبودیم. فوراً تا آن قطعه زمین، آن کوه این مطلب را گفت، جبرئیل نازل‌شد که تو بیت خدا شدی، تو جایی شدی که دعایت مستجاب می‌شود. [۹۲] از زیر مکّه، زمین به همه دنیا کشیده‌شده، این زمین قطره‌بندی شد. من یک‌وقت مثال زدم، مثل این فرش که الآن هست، از این فرش کشیده می‌شود، قسمت‌بندی می‌شود. تمام خانه‌های شما بیت خداست، اتّصال به آن بیت است، اگر خانه‌خدا را «بیت‌الله» می‌گویند، خانه شما هم «بیت‌الله» است. به‌طوری می‌شود که من جدّاً می‌گویم، خانه شما از مکّه هم بالاتر می‌شود. چرا؟ امر شده که به مکّه بروی، باید هم بروی؛ اما اگر این حرف‌ها را نشنویم، والله! آن‌جا هم در مکّه حیوان هستیم! [۹۳]

روایت داریم: خانه‌هایی که لهو و لعب در آن نباشد، در آسمان نورفشانی می‌کند، عدّه‌ای در آسمان به نور آن خانه‌ها زندگی می‌کنند. ملائکه آسمان در آن خانه‌ها آمد و رفت می‌کنند، اتّصال به عرش خداست، اتصّال به ماوراست، نگه‌دار آن خانه‌ها خداست. [۹۴] تا چه‌موقع خانه‌ات بیت خداست؟ تا زمانی‌که این‌جا را بُت‌کده نکنی. اگر تلویزیون و ویدیو و این اشیاء و این‌چیزها را در آن گذاشتی، این‌ها بُت است. مگر نبود که خانه‌خدا بُت‌کده شد، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بُت‌ها را روی زمین ریخت. [۹۳]

چرا خانه‌ات را بُت‌کده کردی؟ چرا حالا هم حاضر نیستی که این بُت را بیرون بیندازی؟! امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) دارد گریه می‌کند و می‌گوید: یا جدّاه! اشک چشمم تمام شود، خون گریه می‌کنم؛ اما تو پای تلویزیون می‌رقصی؟! تماشایی نباش! ما هنوز تماشایی هستیم! [۹۵] تو باید پرچم «إنّا فتحنا لک فتحاً مبیناً» بالای خانه‌ات باشد، باید پرچم علی (علیه‌السلام) بالای سرت باشد. تو شیره‌ای نه شیعه! این‌چه پرچم‌هایی است که بالای خانه‌هایتان است؟! [۹۶] امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) سر قبر میثم آمد، آن‌موقع همه‌اش زمین بود، به زمین رُو کرد و فرمود: ای زمین! عنقریب بالای شما [ساختمان‌های] دو مرتبه، سه‌مرتبه [طبقه] می‌سازند، بالای سر شما هورا [اورا، معرب aerial] نصب می‌کنند که پرچم شیطان است. تو کجا پیرو امام‌زمانت هستی که پرچم شیطان بالای خانه‌ات است؟! حالا انگلیسی‌ها به این آنتن‌های رادیو هورا می‌گویند.[۹۷]

به شما می‌گوید اگر در خانه‌ات شطرنج آوردی، تا هفتاد خانه مَلک نمی‌آید. شما در این بیت چیزی که خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) راضی نیست را آوردی. [۹۸] اصلاً مؤمن خریدش باید با ولایت و عدالت باشد. یک‌چیزی که می‌خری، به‌درد بخورد. چرا می‌گویند اگر چیزی بخری که به‌درد نخورد، این معامله نیست؛ چیزی بخری که آن‌را شرع امضا نکرده. اگر تو عدالت داشته‌باشی، می‌روی یک چیزهای بی‌خودی بخری؟! اگر عدالت داشته‌باشی، می‌روی پول آن‌را به یک بنده‌خدا می‌دهی که برای بچّه‌اش یک جفت کفش بخرد و سرفراز باشد، نمی‌روی چیز غیر امر بخری که امر شیطان را اطاعت کرده‌باشی! [۹۸]

مطابق شأنتان خانه بخرید[۹۹]

مطابق شأن‌تان خانه و ماشین بخرید! خانه‌تان بزرگ باشد. چرا برای مؤمن حدّ می‌گذارد و می‌گوید باقی مالت را انفاق‌کن؟ برای این‌که هم دنیایش درست بشود، هم آخرتش. [۱۰۰] وقتی می‌خواهید خانه بسازید، قشنگ و خوب بسازید! یک اتاق بیتوته و مُصلّائی در آن درست کنید که نمازی در آن بخوانید، بیتوته‌ای در آن داشته‌باشید. شب که می‌شود، بروید آن‌جا و بگویید: خدا! امام‌زمان! تو را به‌حق مادرت قسمت می‌دهم دست ما را بگیر! [۴۰]

خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند! می‌گفت: این خانه‌های تنگ عذاب است! آن خانه‌های بزرگ چطور شد؟! آن خانه‌ها که باغچه داشت، چطور شد؟! هر چه از ولایت دست برداشتید و رفتید کنار، خدا کنارتان زد، آپارتمان به شما داد.[۹۰] یک‌نفر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به خانه‌اش دعوت کرد، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) دید خانه‌اش خیلی کوچک است، این‌شخص هم که پول‌دار است، به او فرمود: چرا خانه‌ات این‌قدر کوچک است؟ گفت: خانه پدرم است و من در آن نشسته‌ام. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: شاید پدرت احمق بوده، تو هم می‌خواهی احمق باشی؟! پدرت آن‌موقع چیزی نداشته که این خانه‌اش بوده؛ تو وُسع و توانش را داری. برو یک‌خانه بزرگ‌تر درست‌کن! بچّه‌ها در آن جفت‌جفت بزنند! یک باغچه درست‌کن! در آن گل و درخت بکار! روحت تازه می‌شود. حالا که خدا خانه خوب به شما داده، باید شکر خدا را بکنید! کفران نکنید! یاد آن خانه کوچک که داشتید، بیفتید و خدا را شکر کنید! [۱۰۱] دائم بگویید: خدایا! شکر! خدایا! این نعمت را تو آماده کردی. خدایا! من سالم بودم، تو عنایت کردی، این‌ها را به ما دادی، شکر کنید![۹۰]

خانمی از دهات آمد و دید یکی دارد گوسفند می‌کشد. به او گفت که شما پوستِ این گوسفند را به‌من بده! این زن که صاحب‌خانه بود و گوسفند می‌کُشت، دید که این زنی که تقاضای پوست گوسفند را کرد، خیلی نجیب است! به‌اصطلاح گدا نیست. گفت: خانم! این پوست را می‌خواهی چه‌کار کنی؟ گفت: می‌خواهم زیرم بیندازم و روی آن بنشینم. آن‌زن صاحب‌خانه او را دل‌داری داد و گفت: ای زن! غصّه نخور! ما خودمان قبلاً بیرون ده بودیم و چادر می‌زدیم. یک‌وقت سیل آمد و گوسفند و گاو و هر چه داشتیم را سیل بُرد. من با همسرم به یک درخت پناه بردیم و خلاصه بالای آن درخت رفتیم؛ تا این‌که سیل بند آمد. وقتی از درخت پایین آمدیم، هیچ نداشتیم. (حالا دارد به این زن دلالت می‌دهد که دلش نشکند.)

به شوهرم گفتم: مرد! ما که این‌طوری از بین می‌رویم، باید کاری کنیم، بلند شو به شهر برویم. ما به شهر رفتیم، دیدیم که یک‌جایی عروسی است، یک‌خانه مردانه است و خانه دیگر زنانه. (کجا این سفره‌ها را می‌اندازید و زن و مرد را قاطی می‌کنید؟ این‌کارها چیست که می‌کنید؟ دو تا اتاق دارید، سفره زن را این‌طرف بیندازید! مردها هم آن‌طرف باشند. چرا این‌ها را قاطی می‌کنید؟! می‌گوید: عیبی ندارد، اشکال ندارد! خب، برادر شما که به خانم شما محرم نیست. دستش بیرون می‌رود، می‌خندد؛ شما چه‌کار می‌کنید؟ به‌اصطلاح خودش، دارد اطعام می‌کند. جگر من از دست خوب‌ها خون‌است! به‌نام اربعین، تئاتر درست کرده‌است، به‌نام امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌خواهد غذا بدهد، می‌خواهد گوسفند بدهد. این چیست که این‌ها را دور هم جمع کردید و زن و مرد با هم سرِ یک سفره می‌نشینید؟!)

به همسرم گفتم: مرد! تو در آن خانه برو و بگو آمدیم به شما کمک کنیم. من هم به این‌خانه می‌روم و می‌گویم که برای کلفتی آمده‌ام، من که چیزی نمی‌خواهم، گرسنه‌ام است؛ یک لقمه نان می‌خواهم. وقتی وارد خانه شدم و آن‌ها مرا قبول کردند، یک‌وقت دیدم که روی سر عروس قدری طلا و قدری کاغذهای لوله‌شده ریختند. من یکی از آن کاغذها را برداشتم، دیدم قباله [سند] همین آبادی است که الآن در آن ساکن هستیم؛ این‌طور شد که ما به این‌جا آمدیم. وقتی این جریان را تعریف کرد، آن خانمی که تقاضای پوست گوسفند را کرده‌بود، شروع کرد به گریه‌کردن و گفت: آن عروس من هستم؛ یعنی مادر جعفر برمکی که شب عروسی‌اش، قباله دهات روی سرش ریختند.

عزیزان من! دنیا این‌است، کجا دنبالش می‌گردید؟! کجا به پُست و مقام‌تان می‌نازید؟! الآن می‌خواهید جشن بگیرید، نمی‌گویم نگیرید! روی یک حسابی بگیرید که مردم را آتش نزنید. این دخترهایِ در خانه مانده را آتش نزنید، پسرها را آتش نزنید. آتش می‌گیرید، والله! آتش می‌گیرید. به‌قدر شأن‌تان خانه درست کنید! به‌فکر آخرت‌تان باشید! کفران نکنید! همین‌ساخت که جعفر برمکی کفران کرد. حالا خدا عروس را گدا می‌کند، برای یک پوست معطّلش می‌کند. آرام بگیرید! آخر کار را ببینید، نه اوّل کار را. چقدر دل مردم را آتش می‌زنید! والله! آتش‌تان می‌زند. دیر و زود دارد، سوخت و سوز ندارد. آقایی برای گرفتاری‌اش این‌جا آمده‌بود، به او گفتم: آیا تو به عمرت صدقه‌ای دادی؟ گفت: نه! آیا چیزی در راه خدا دادی؟ نه! آیا دل کسی را خوش کردی؟ نه! پس چه‌کار کردی؟ حالا برو بکِش! عزیزان من! بیایید فقرا را شریک کنیم. [۱۰۲] امیدوارم باطن خود ولایت، خدا هیچ‌موقع جیب شما را از پول خالی نکند؛ اما پولی که امر باشد، آن پول بیت‌المال باشد، فهمش را هم داشته‌باشید و به امر خرج کنید. [۱۰۳]

خانم‌ها! امر زهرا را اطاعت کنید[۱۰۴]

خانم‌عزیز! اگر تو در خانه‌ات فرمان خدا را بِبَری، حضرت‌مریم هستی و پسرت هم حضرت‌عیسی است؛ اما اگر با لهو و لعب باشی، پسرت منافق می‌شود و غیر امر کار می‌کند. عزیز من! اگر به امر حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) باشی، به امر خدا باشی، به امر قرآن باشی، مریم هستی و بچّه‌ات عیسی می‌شود. [۱۰۵] خدا خانه‌اش را اُمّ‌القری قرار داده‌است، از این‌جا زمین به تمام عالم کشیده‌شد؛ پس خانه‌ات بیت‌الله است، خانمت مریم و پسرت عیسی است؛ چون آن‌ها دارند فرمان خدا را می‌برند، عدالت و ولایت را قبول دارند، بی‌عدالتی نمی‌کنند؛ البتّه آن خانمی که امر زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را اطاعت کند؛ نه خانمی که هر کجا دلش می‌خواهد برود. دل شیطان است، دارد امر شیطان را اطاعت می‌کند. آن خانمی که هر کجا می‌خواهد برود، فکر کند، اگر این‌طور باشد، ولایت‌پرور و جهادگر است. [۱۰۶]

یک مردی بود، به مسافرت رفت، به خانمش گفت: خانم! بیرون نرو! گفت: چشم! چند وقت مسافرتش طول کشید، پدر این زن مریض شد، به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) پیغام داد که به عیادت پدرم بروم؟ فرمود: نه! پدرش مُرد. گفت: برای مراسم تدفین و تشییع و خَتمش بروم؟ فرمود: نه! وقتی شوهرش از مسافرت برگشت، به او گفت: پدرم از دنیا رفت و از خانه بیرون نرفتم. فوراً جبرئیل نازل‌شد: یا محمّد! پدر این زن اهل‌عذاب بود، این خانم هم گنه‌کار بود، هم گناهان خانم و هم گناهان پدر و مادرش را آمرزیدم؛ چون‌که امر شوهرش را اطاعت کرد. [۱۰۷]

خانم‌عزیز! به تو گفته بی‌اجازه شوهرت از خانه بیرون بروی، تمام ملائکه به تو لعنت می‌کنند. لعنت ملائکه آسمان مستجاب است. مگر نیست که روزی حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) کنار پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نشسته‌بود، کوری وارد شد، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) بلند شد و رفت. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: زهراجان! این‌شخص کور است! حضرت فرمود: مگر خودت نگفتی زن یک بویی دارد که نامحرم آن‌را استشمام می‌کند. خانم‌عزیز! دارد به تو می‌گوید، زهرا (علیهاالسلام) که بوی بهشت می‌دهد، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) سینه زهرا (علیهاالسلام) را می‌بوسد و می‌گوید: هر وقت خواستم بوی بهشت را استشمام کنم، سینه زهرا (علیهاالسلام) را می‌بوسم؛ یعنی ولایت را می‌بوسد؛ آن‌وقت عمَر همین سینه را زد و خُرد کرد.

روزی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: چه عبادتی از برای زن، افضل عبادت است؟ حضرت‌امیر (علیه‌السلام) خدمت حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) آمد و با هم نجوا کردند. فرمود: به پدرم بگو این‌که نه نامحرمی او را ببیند و نه او نامحرمی را ببیند. این امر زهراست. روایت داریم پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) سه‌دفعه از جایش بلند شد و فرمود: زهرا! پدرت به‌قربانت! زهرا! پدرت به‌قربانت! زهرا! پدرت به‌قربانت! یعنی یک خلقت به‌قربانت! خانم‌ها! مگر حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) مادرتان نیست؟! چرا امرش را اطاعت نمی‌کنید؟! چرا امر مادرتان را اطاعت نمی‌کنید؟ آیا شما عاق‌والدین نیستید؟! باید امرش را اطاعت کنید! ببینید به شما چه گفته‌است؟

خانم‌عزیز! به تو گفته رویت را بگیر! جوراب ضخیم بپوش! چادر سر کن! لای مردم نرو! باید امرش را اطاعت کنی. والله! بالله! اگر اطاعت نکنی، «إنّه لیس من أهلک»[۳۴] هستی، اهل‌زهرا (علیهاالسلام) نیستی. [۱۰۸] چرا دست از زهرا (علیهاالسلام) برداشتی و رفتی خودت را شبیه زن‌های آمریکایی و انگلیسی می‌کنی؟! والله! با آن‌ها محشور می‌شوی. بیا خودت را شبیه زهرا (علیهاالسلام) بکن! حالا من نمی‌گویم این‌جوری چادر بگیری که زهرا (علیهاالسلام) سرش می‌کرده! اصلاً زهرای‌عزیز می‌خواست راه بشود [جایی برود]، نمی‌فهمیدند رویش کدام طرف است، چادرش مثل خیمه بود. من نمی‌گویم این‌جوری چادر سر کن! لااقل رویت را بگیر! [۱۰۹] بیا محبّت زهرا (علیهاالسلام) داشته‌باش! بیا پیرو زهرا باش و امرش را اطاعت‌کن! خدا لعنت کند آن کسی‌که گفت رویتان را نگیرید! [۱۱۰]

پرهیز از تجدد و اختلاط با نامحرم[۱۱۱]

چند نفر درِ خانه آقای حجّت آمده‌بودند و با خانمش کار داشتند. وقتی خانم دمِ در آمد، گفتند که ما با خانم کار داریم. فردا هم دوباره آمدند و همین را گفتند، تا دو سه‌روز تکرار شد. آخرش به او گفتند: ما با خانم حجّت کار داریم، چرا تو می‌آیی؟! (بابا! این خانم یک لباس مثل لباس کلفت‌ها پوشیده‌بود.) بعد خانم حجّت آمده‌بود و به مرحوم حجّت گفته‌بود: آقا! آخر یک چادری برایم بخر! یک پیراهنی برایم بخر! همین‌طور می‌آیند و می‌گویند خانم! کجاست؟! مرحوم حجّت در جواب گفته‌بود: او درست گفته! تو که خانم نیستی! اگر خانم بودی، چادرت چند تا پینه داشت! اگر خانم بودی، کفشت مثل حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) پینه داشت! (این لباس‌ها چیست که برای خانم‌هایتان می‌خرید؟! بدانید گول خوردید! بدانید گول‌تان زدند! فردای‌قیامت زن حجّت را می‌آورند، مرحوم حجّت را می‌آورند، باید در مقابل امام‌صادق (علیه‌السلام) جواب بدهید! چه جوابش را می‌دهید؟!) [۱۱۲]

ای خانم‌عزیز! اگر به طلا و لباس‌هایت می‌نازی، همیشه دلت پُر از غصّه است. چرا دنبال مُد رفتی و وِزر و وَبال کردی؟! چرا شوهر بیچاره‌ات را در شکنجه قرار دادی؟! حالا یک لباس برایت گرفته، می‌روی در مجلسی و می‌بینی که یکی‌دیگر مدلش را دارد؛ آن‌وقت می‌سوزی! بیا امر زهرا (علیهاالسلام) را اطاعت‌کن تا همیشه دلت نورانی باشد. [۱۰۸] خانم‌عزیز! کجا بلند می‌شوی و می‌روی خودت را نشان صد تا، دویست تا، پانصد تا، هزار تا نامحرم می‌دهی؟! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: هر کجا زن و مرد قاطی هستند، عذاب خدا دارد می‌ریزد. [۱۱۳]

من یک عمری حسین! حسین! می‌کردم، به یک‌جوری به کربلا رفتم؛ اغلب شما که مرا می‌شناسید، خود آقا درست کرد و رفتم. حالا همه جانم فدای امام‌زمان! یک عمری امام‌زمان! امام‌زمان! می‌کردم، وقتی توی زیرزمین (سردابه امام‌زمان در سامرا) رفتم، دیدم زن و مرد قاطی هستند. اصلاً به دیوارهای سرداب امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نگاه نکردم و از پلّه‌ها بالا آمدم؛ این‌را می‌گویند اطاعت. مگر امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) نیست؟! داد می‌کشد و می‌گوید: یا رجال! شنیدم آن‌جا (در بازار کوفه) خلاصه زن‌ها با مردها به‌هم برمی‌خورید! ای بی‌غیرت‌ها! علی (علیه‌السلام) می‌گوید؛ می‌فرماید: لعنت خدا و رسول (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بر شما! [۱۱۴]

شطیطه شدن و لباس شهوت نپوشیدن[۱۱۵]

خانم‌عزیز! بیا شطیطه بشو تا امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید و به تو نماز بخواند. خانمی که می‌گویی امام زمان! آخر کجا می‌روی؟! چه کار می‌کنی؟! چرا از ولایت خارج می‌شوی؟! [۱۱۴] بیا گُل بهشت بشو! بیا حضرت‌مریم، بنت عمران تو را استقبال کند، خودت را بپوشان! از ولایت ساقط نشو! بیا امر را اطاعت کن. [۱۱۶]

وقتی آقا امام‌حسن عسکری (علیه‌السلام) در ظاهر از دنیا رفت، نمایندگان اهل‌نیشابور از طرف مردم نیشابور، پول و هدایای فراوانی برای آقا امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) آوردند. آن‌ها دیدند جعفر کذّاب نشسته و ادّعای امامت می‌کند. نمایندگان گفتند: وقتی ما خدمت امام‌حسن عسکری (علیه‌السلام) می‌آمدیم، ایشان جواب نامه‌ها را ندیده به ما می‌داد و می‌فرمود: چقدر پول درون کیسه‌ها هست! جعفر گفت: این حرف‌ها چیست که می‌زنید؟ از من اعجاز می‌خواهید؟! اگر پول آورده‌اید، به‌من بدهید! آن‌ها فهمیدند که جعفر دروغ می‌گوید؛ به‌خاطر همین برگشتند.

وقتی نمایندگان دمِ دروازه رسیدند، امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) یکی از اصحاب را دنبال آن‌ها فرستاد. او هم آن‌ها را پیش امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) برد. امام هم اسم خودشان و هم اسم پدرشان و این‌که چقدر پول درون کیسه‌ها هست را به آن‌ها گفت و جواب نامه‌ها را هم داد، امام فرمود: من پول‌های اهل‌نیشابور را قبول نمی‌کنم؛ چون آن‌ها حنفیّ شده‌اند، شطیطه چه داده‌است؟ راوی می‌گوید: من اصلاً نمی‌خواستم به امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) بگویم که شطیطه چه داده‌است! خجالت می‌کشیدم؛ چون شطیطه دو گز کرباس و چیز خیلی کمی داده‌بود!

امام آن‌را از او گرفت و پولی به او داد و فرمود: سلام مرا به شطیطه برسان و به او بگو چند ماه دیگر زنده‌ای، این پول‌ها را خرج کن، تا آخر عمر برایت کافی است. (خانمی که می‌گویی من بروم در اداره‌ها کار کنم، حقوق بگیرم تا کمک‌خرجی برای شوهرم باشم. خدا می‌داند من چقدر ناراحتم! ما دست از امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) برداشته‌ایم! خانم! تو در اداره، کنار پنجاه تا، صد تا مرد اجنبی می‌روی تا دو سه شاهی کمک به شوهرت کنی؟! خجالت بکش که می‌گویی من امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) را قبول دارم! امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) رزّاق رزق ماست؛ روزی این زن را داد.) به راوی هم فرمود: من می‌آیم و به شطیطه نماز می‌خوانم، مرا دیدی حرفی نزن!

راوی می‌گوید: یک‌وقت دیدم از خانه شطیطه صدای گریه بلند است، فهمیدم شطیطه از دنیا رفته، جنازه‌اش را به مصلّی بردند، دیدم امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) تشریف آورد و به او نماز خواند. عزیزان من! شطیطه تقوا داشت که امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) اعمالش را قبول کرد و به او نماز خواند. خدا نزدش زن و مرد ندارد، هر کسی‌که تقوایش بیشتر باشد، او را می‌خواهد. بیایید شطیطه بشوید! تا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) اعمال‌تان را قبول کند و به شما نماز بخواند. اگر اعمال‌تان غیر از خدا باشد، غیر از امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) باشد، امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) آن‌را قبول نمی‌کند. [۱۱۷]

خانم! چرا تجدّدی شدی که با تجدّد محشور بشوی؟! بیا زهرا (علیهاالسلام) را دوست داشته‌باش که با زهرا (علیهاالسلام) محشور بشوی. چرا تجدّدی می‌شوی؟! چرا رویت را نمی‌گیری؟! چرا لباس‌های کفّار، لباس دشمن زهرا را می‌پوشی و خودت را عروسک می‌کنی؟! چرا خودت را شبیه زنان خارجی می‌کنی که با آن‌ها محشور بشوی؟! وای بر تو! ای جوان عزیز! تو از آن لباس‌ها کیف کنی، به حضرت‌عباس! فردای‌قیامت گیر هستی! چون‌که آن لباس‌ها بیشترش لباس شهوت است.

خانم‌های عزیز! گول نخورید! این لباس‌هایی که خارجی‌ها درست کردند، اگر بپوشید و خدای‌نخواسته نستجیر بالله یک جوانی به تو نگاه کند، اهل‌آتش هستی. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود در آخرالزّمان زن‌ها پوشیده؛ اما برهنه‌اند! آن‌ها وضع‌شان درست نیست، توجّه کنید! نمی‌گویم ببین زهرا (علیهاالسلام) چه‌جور بوده؟ ببین مادرت چه جور بوده است؟ [۱۱۸] چادر، لباس ولایت است! چون حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) تا وقتی حرکت نمی‌کرد، متوجّه نمی‌شدند که رویش کدام طرف است؛ یعنی چادرش مثل خیمه بود. حالا زمانی شده که می‌گوید اگر رویت را باز کنی، اشکال ندارد. خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و امام (علیه‌السلام) تأکید می‌کنند که رویت را بگیر! اما یک‌نفر که می‌گوید عیب ندارد، همه حرف او را قبول می‌کنند.

وقتی حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) می‌خواست از دنیا برود، گریه می‌کرد. گفتند: زهراجان! مگر نگفتی دیشب پدرم را دیدم که بشارت داد تمام ملائکه صفّ کشیده‌اند و فردا نزد ما می‌آیی؟ پس چرا گریه می‌کنی؟ حضرت فرمود: ناراحتم که در موقع تشییع، حجم بدنم پیداست. فضّه گفت: ما در ایران تابوت درست می‌کنیم که در آن جنازه پیدا نیست. حضرت خوشحال شد و تبسّم کرد؛ پس حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) نمی‌خواهد حجم بدنش را کسی ببیند؛ اما حالا تو ناموست را در اختیار مردم می‌گذاری، فکری به حال خودت بکن! بدان این حرف‌ها درست است و فردای‌قیامت از شما بازخواست می‌شود، «إنّما الدّنیا فناء و الآخرِةُ بقَاء» خدا رحمت کند علمایی را که حرف‌شان قال الصّادق و قال الباقر بود، حاج میرزا ابوالفضل زاهد در درس تفسیرش می‌گفت: تا حتّی فوتی که به آتش می‌کنید، از شما سؤال می‌شود! [۱۱۹]

اطاعت امر شوهر[۱۲۰]

خانم! چرا این‌قدر سر به سر شوهر عزیزت می‌گذاری؟ می‌گویی این‌جای خانه را این‌طوری کن! مگر او نمی‌خواهد این‌طور باشد؟ چرا این‌قدر مشکل به وجود می‌آوری؟ این همسر عزیزت متدیّن است، نمی‌خواهد خودش را مبتلا کند، تو برو خانه‌های مردم در چاله‌کوره‌ها را ببین! من دیدم، یک اتاق دارد توالتش در اتاقش است! او هم «لا إله إلّا الله، محمّد رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)» می‌گوید، مگر یهودی است؟! خانه‌ات به این خوبی است! جایت به این خوبی است! قانع و راضی شو! از خدا تشکّر کن! از خدا بخواه که همسر عزیزت خوب باشد، بچّه‌هایت خوب باشند، دینت ثابت باشد، پیرو حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) باشی، بیا در ماوراء، دنیا خودش درست می‌شود. [۱۲۱]

خانم‌ها! اگر پیرو حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) هستید، زهرا (علیهاالسلام) خودش را فدای ولایت کرد، شما هوا و هوس را کنار بگذارید! امر ولایت را اطاعت کنید! تسلیم ولایت شوید. [۱۲۲] به خانم گفته امر شوهرت را اطاعت کن! اما خانم می‌گوید بیا امر مرا اطاعت کن! وقتی آیه جهاد نازل شد، زنی بود به نام سُوده، عدّه‌ای از زن‌ها پیش او آمدند و گفتند: نزد پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) برو و به ایشان بگو: زن‌ها می‌گویند که مگر ما بشر نیستیم که آیه جهاد، زن را منع کرده‌است؟! فوراً جبرئیل نازل شد: یا محمّد! به این‌ها بگو اگر شما خانه‌داری کنید، امر شوهرتان را اطاعت کنید، جزء شهدایید. [۹۲]

آقای‌سیستانی که الآن مرجع است، پدر عالمی داشت که نقل می‎‌کند: چهل‌هفته روز جمعه زیارت‌عاشورا خواند که خدمت امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) برسد. ایشان در کوچه داشت می‌رفت، تاریک بود. دید یک خانه‌ای است که انگار نور از آن بالا می‌رود. آن خانه متعلّق به پیرزنی بود که نه شوهر داشت و نه بچّه! با اجازه داخل شد، دید آن زن دارد جان می‌دهد و امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) بالای سرش است، حضرت رُو کرد به ایشان و گفت: سیستانی! چهل‌هفته زیارت‌عاشورا خواندی که مرا ببینی؟! یک کاری بکن که من دیدنت بیایم! فرمود: این زن که من بالای سرش آمده‌ام، زمان پهلوی هفت‌سال از خانه‌اش بیرون نیامد که خودش را نشان نامحرم بدهد! حالا من این‌جا بالای سرش آمده‌ام. [۱۲۳]

خانم باید شوهرش را دوست داشته‌باشد، ولایتش را دوست داشته‌باشد، احترامش کند. خانم! اگر شوهر ولایتی را احترام نکردی، تو ولایت را احترام نکردی! [۱۰۷] ای خانم‌های‌عزیز! تو اگر نجوا با زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) کنی، در مجلس زهرا (علیهاالسلام) غیبت می‌کنی؟! تو اگر نجوا با زهرا (علیهاالسلام) کنی، فاطمه‌زهرا (علیهاالسلام) چه‌جور بوده؟ زهرا (علیهاالسلام) که دروغ نمی‌گفته، زهرا (علیهاالسلام) خدعه نمی‌کرده، زهرا (علیهاالسلام) غیبت نمی‌کرده‌است. [۱۲۴]

وقتی‌که حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) در خانه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمد، حضرت دید زهرا (علیهاالسلام) دارد گریه می‌کند، های‌های گریه می‌کند! امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: زهراجان! به‌خاطر این خانه‌ای که محقّر است، گریه می‌کنی؟! فرمود: نه علی‌جان! من الآن که به این‌جا منتقل شدم، یک‌دفعه قیامت در ذهنم آمد، که من هم یک زمانی به قیامت منتقل می‌شم، آن‌جا چه کار کنم؟! در پیشگاه اقدس الهی چه بگویم؟! ببخشید حالا امشب شب عروسی‌ام است، گریه کردم. ببین خانم! شب‌عروسی به فکر ساز و نواز نباش! مگر تو زهرا (علیهاالسلام) را فراموش کرده‌ای؟! خودِ زهرا (علیهاالسلام) قیامت است! خودِ زهرا (علیهاالسلام) شفاعت است! صدها میلیارد نفر را باید شفاعت کند! مگر امام‌صادق (علیه‌السلام) نمی‌فرماید؟ زبان من قطع بشود! می‌فرماید: مادرم زهرا (علیهاالسلام) مثل مرغی که دانه خوب و بد را تمیز بدهد، دوستان علی (علیه‌السلام) را، دوستانش را جدا می‌کند و از صحنه‌محشر جمع می‌کند؛ همه را پیش خودش می‌برد. [۱۲۲]

یکی از وعّاظ می‌گفت: جلسه‌ای بود منحصر به خانم‌ها، تا به آن جلسه رفتم، خانمی بلند شد و خیلی با شهامت گفت: خدا گفته که زن اهل‌آتش است، خدا گفته که زن را نمی‌آمرزد. معنی این حرف‌ها چیست؟ آن واعظ گفت: من نتوانستم جوابش را بدهم، گفتم که خدا گذشت هم دارد. آن واعظ گفت: عقیده‌ام این بود که بیایم و از شما بپرسم، هفته دیگر که به آن جلسه می‌روم، جواب آن زن را بدهم. به او گفتم: این مطلب عمومی نیست! مال هر زنی نیست. حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) زن است، زینب (علیهاالسلام) هم زن بوده، ولیّ‌الله‌الأعظم بوده، وقتی «اُسکُت» گفت، همه شترها نتوانستند پایشان را حرکت دهند، نَفَس‌های مردم در سینه‌ها حبس شد. خدیجه (علیهاالسلام) هم زن است. آسیه و مریم بنت عِمران زن بوده‌اند. زنی که امر شوهرش را اطاعت کند و تابع هوا و هوس نباشد، خدا او را احترام کرده، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم او را احترام کرده‌است. [۱۲۵]

همسرداری و عدالت داشتن[۱۲۶]

خانم‌عزیز! این صورت شما امانت است، تو خودت آیات هستی، باید آن را نشان شوهرت بدهی، نشان چه کسی می‌دهی؟ خدا لعنت کند آن کسی‌که گفت رویتان را نگیرید! خانم! روی تو امانت است، باید در اختیار شوهر و همسرت بگذاری. چرا می‌گوید اگر غسل کنی، مطابق موهایی که در بدنت است، ملائکه برایت طلب مغفرت می‌کنند؛ اما می‌گوید اگر غیر از این باشد، آن عرق که بیرون می‌آید نجس است! [۱۲۷]

تمام اجزای بدن ما حکم روی آن‌است، ما هیچ‌اختیاری نداریم، دربست در اختیار خدا هستیم. خانم! اگر می‌خواهی رستگار شوی، رویت را بگیر! این‌لباس‌ها که همه می‌پوشند را نپوش! الآن زمان بد است! یک چیزی از این آقای‌عزیزت می‌خواهی، ببین خریدش برای او ممکن است یا نه؟ اگر ممکن نیست، شوهر‌ عزیزت را شکنجه نده! توی هوا و هوس نباش! خانم‌های عزیز! عدالت را مراعات کنید!

خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند! می‌گفت: هر جوری می‌خواهید بشوید؛ اما تجدّدی نشوید! تجدّد پدر ما را درآورده! ببین تجدّد چه کار کرده‌است؟! شما مادرهایتان چه جور بودند؟! خدا پهلوی را لعنت کند که چادر از سر زن‌ها می‌کشید، آن‌ها جیغ می‌زدند. [۱۲۸] هشت‌آیه در قرآن راجع به حجاب داریم. مگر ما یهودی بودیم که حجاب اسلامی برای ما آوردید؟! مگر شما اعتقاد نداشتید که قبول کردید؟![۱۲۹]

روایت داریم: وقتی شوهر از درِ خانه داخل می‌شود، اگر همسرش به استقبالش برود و چیزی از دستش بگیرد، این‌قدر ثواب برای آن نوشته که آدم گیج می‌شود! خانم باید این کار را بکند؛ اما آقا! تو نباید از او توقّع داشته‌باشی؛ وگرنه اجرت می‌رود؛ می‌فرماید شما آقا که خدمت به عیالات من می‌کنی [و سخاوت کنی]، یعنی همین‌جور که داری برای اهل و عیال خودت کار می‌کنی، عیالات خدا را هم در نظرت بیاور! آن‌وقت ببین خدا چقدر پاداش به‌تو می‌دهد، تا حالا در حدّ شهدا بودی که احتیاجات خانواده‌ات را برآورده می‌کردی؛ اما الآن که رفع حاجت مؤمن هم می‌کنی، خدا پاداشت را بالا می‌برد. می‌فرماید: وقتی‌که به سلامتی تو را در قبر گذاشتند، سه نور می‌آید: یکی نور عبادت‌هایت، دوم نور ولایت و سوم نوری که از آن روشن‌تر است. آن چه نوری است؟ نور سرور در قلب مؤمن است که یک‌مؤمن را خوشحال کردی و حاجتش را برآورده کردی. این از اهل و عیال خودت بالاتر رفت؛ چون‌که این امر خداست. [۱۱۲]

خانم‌های عزیز! خیلی توجّه کنید! شوهر شما که الآن به خانه می‌آید و اخلاقش تُند است؛ یا یک‌دفعه ناراحت می‌شود. کار باعث ناراحتی‌اش شده؛ یا این‌که سُفته یا چکش واخواست شده، خلاصه مشکلی برایش پیش آمده؛ قدری او را تحمّل کن! [۱۳۰]

خانم‌هایی که الآن به اصطلاح عروسی آن‌ها هست یا این‌که مجلس دارند، همه طلاهایت را در دست و گردنت نکن! ممکن است که دل دیگران را بسوزانی، ثلثش را استفاده کن! دل دیگران را می‌سوزانی یا این‌که چشم‌زخم می‌خوری. [۱۳۱]

آقای‌عزیز! با این خانم عدالت‌فرسا رفتار کن! اگر او عدالت ندارد، تو با او عدالت‌فرسا رفتار کن! آرام بگیر! خودسازی کن! زن تو که از عایشه بدتر نیست که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید حمیرا! با من حرف بزن! لایش می‌گیرد، خانم را لا بگیرید! [۱۳۲]

رفقای‌عزیز! هر چقدر توان دارید و می‌توانید امر را در خانواده‌هایتان پیاده کنید! ما نمی‌گوییم با دختران عزیزتان، خانم‌هایتان دعوا کنید! نیامده‌ایم که دعوا درست کنیم! باید خودسازی داشته‌باشی! خودت باید خودسازی داشته‌باشی که این‌حرف‌ها را بزنی. اگر خودت مجلس عشقی بروی و این کارها را بکنی، نصیحتت ده‌شاهی هم به درد نمی‌خورد!

تو اوّل باید خودت را بسازی! وقتی خودسازی داشتی، حرفت را قبول می‌کنند. ریشه این خانم‌ها با «لا إله إلّا الله» و توحید درست شده‌است، این‌ها با «یا علی» توی دنیا آمدند، این‌ها با «بسم الله» درست شدند. خدا لعنت کند! تبلیغ این‌ها را خراب کرده‌است! این‌ها ریشه‌یابی دارند، من تشکّر از همه آن‌ها می‌کنم؛ اما باید حالی‌شان کنید: خانم‌عزیز! این لباس را که الآن پوشیدی، مطابق شأن ما نیست، مردم حرف می‌زنند. یک‌طوری سازندگی به دخترت و خانمت بده!

خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند! می‌گفت: هفته‌ای یک‌شب، یک‌روز بنشین و کار و زندگی‌ات را بگذار! با دخترانت، زن و بچّه‌ات حرف بزن! من عقیده دارم که تأثیر دارد؛ اما اوّل باید خودسازی کنی! اوّل باید منکر به‌جا نیاوری! اوّل باید الگو باشی! بعد چه کنی؟ الگو درست کنی. چرا فایده ندارد؟! حالا بی‌فایدگی‌اش هم، اگر چیزی ندارد؛ شما حرفت را زدی، دیگر مسئول نیستی! به او نخَند! پس حرف سر امر است که ما باید امر را اطاعت کنیم. حالی‌اش کن: ای دختر عزیز! تو اگر این‌جوری بیرون بروی که الآن عقد بسته‌ای، یک پسر یک لبخند به‌تو بزند، شوهرت طلاقت می‌دهد. [۱۳۳]

قدر خانم‌هایتان را بدانید! این‌ها بنده‌های خدا چقدر واسه شما چیز درست می‌کنند، وقتی توی خانه می‌روی، خُلقت را باز کن! این چه خُلقی است که تو داری؟! بخند![۱۲۲] چقدر در خانه بداخلاقی می‌کنید؟! مگر معاذ نبود؟ مگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تشییعش نکرد و او را توی قبر نگذاشت؟! مگر شوخی است که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بیاید و این کارها را بکند؟! حالا مادرش می‌گوید: بشارت باد تو را به بهشت! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید: وا اُمّاه! چنان قبر به‌او فشار آورد که دنده چپ و راستش را یکی کرد! عزیزان من! در خانه بداخلاقی نکنید! [۱۳۰]

تعدّی به خانم، ممنوع! مشغله درست کردن، ممنوع![۱۳۴]

شما باید خانم‌هایتان را بخواهید! آن‌ها را احترام کنید! اما حواس‌تان پیش ولایت باشد. [۱۳۵] به مریم گفت: «اُخرُج!» برو پای آن درخت! حالا آن‌جا رفته، درخت خشک بوده، البتّه سبز شده، معجزه کرده؛ اما می‌گوید: درخت را تکان بده! خرما بیفتد! بخور! مریم گفت: خدایا! من در خانه تو بودم، این عیسی آیات است که به من دادی، مگر این بچّه‌ام آیات خدا نیست؟! آن‌جا [معبد] رزقم می‌آمد، حالا باید درخت را تکان بدهم؟! گفت: آن‌موقع دربست حواست پیش من بود، حالا حواست پیش بچّه‌ات رفته‌است! کجا حواس‌تان پیش این بچّه‌های امروزی می‌رود که نه به حرف خدا هستند و نه به حرف پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)؟! [۱۳۶]

آقایان! بیایید یک روز زن بشوید! آدم هر چیزی را باید توی خودش پیاده کند. تا پیاده نکند، نمی‌فهمد؛ یا این‌که باید عدالت یا علم‌تفکّر یا علم‌حکمت یا تجربه داشته‌باشد! الآن خانم آمده یک برنجی همراه با خورشتی پخته، ظرف‌ها را شُسته، جارو هم زده؛ حالا بچّه هم گریه می‌کند. یک‌دفعه آقا هم داخل خانه شده و می‌گوید: چرا این کار را نکردی؟ چرا آن کار را کردی؟ بابا! بی‌انصاف! این خانم مغز ندارد، از بس این‌طرف و آن‌طرف زده! چرا تعدّی می‌کنی؟! حالا دعایت مستجاب نمی‌شود، قدری فکر کنید! اگر فشار به خانمت آوردی و پیراهنت را شُست، حرام است؛ با آن نماز هم نمی‌توانی بخوانی؛ پس خودت به خودت چوب زدی! زن طرف‌دار دارد، تو خیال نکنی داری به او تعدّی می‌کنی، والله! بالله! طرف‌دار دارد، طرف‌دارش خداست. [۱۳۷]

شما الآن که از منزل‌تان بیرون رفتی تا به امید خدا برای اهل و عیالت کار کنی، یک دستی هم به گوش فقرا بکشی، جزء شهدا هستی. [۱۳۸] باید قشنگ کار کنید! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «خدا رحمت کند کسی‌که درست‌کار باشد.» باید کاملاً آگاهی داشته‌باشید! [۱۳۹] باید تمام کارهایتان مطابق امر باشد. [۱۴۰] کارتان به امر ولایت باشد؛ نه این‌که همیشه بخواهید پول جمع کنید و مداخل [منافع] کنید. البتّه خدا برکت می‌دهد، باید مداخل کنید؛ اما به امر ولایت باشد. باید همیشه در فکر باشید این امری که دارید اطاعت می‌کنی، از امر پیش صاحب‌امر بروید. [۹۳]

فعّالیّت یک حرفی است؛ اما این‌قدر مشغله برای خودتان درست نکنید! باید یک فرصتی داشته‌باشید، شب در اتاقی بروید و بگویید خدا! [۱۴۱] یک گوشه‌ای بروید و با امام‌زمان‌تان حرف بزنید! همیشه بخواهید از کار کناره بگیرید، بروید یک گوشه‌ای و بگویید یا امام‌زمان! [۹۳] این بازار مسلمین خدا می‌داند در گذشته، بازاری تا قرآنش را نمی‌خواند، مشتری‌اش را راه نمی‌انداخت. [۱۴۲] ما باید یقین داشته‌باشیم که کارساز به فکر ماست، بیاید ما کارساز را بشناسیم.

کارساز ما به فکر کار ماستفکر ما همیشه در آزار ماست[۱۴۳]

خدا می‌گوید: به هر کجا امیدواری داری، به عزّت و جلالم قسم! امیدواری‌ات را قطع می‌کنم. چقدر امید به این مردم دارید؟! بیا عزیز من! عدالت و امر را اطاعت کن! [۱۴۲]

قانع و راضی باشید[۱۴۴]

اگر شما قانع و راضی شدید، کسری ندارید. [۱۴۵] اگر قانع و راضی شدید، خدا از شما راضی است. روایتش را به شما بگویم: حضرت ‌موسی به خدا گفت: خدایا! من چطور بفهمم از من راضی هستی؟ گفت: اگر تو از من راضی هستی، من هم راضی‌ام. [۱۴۶]

روایت است: موسی آمد به کوه‌ طور برود، دید یک ‌نفر به او می‌گوید: به خدا بگو قدری مال مرا کم کن! من اصلاً راحتی ندارم، از بس که مالم زیاد شده و می‌خواهم حسابش را بکنم، چه کار کنم؟ قدری آن‌طرف‌تر رفت، دید کسی است که با خاکستر خودش را پوشانده، گفت به خدا بگو که به قول ما یک زیرجامه یا شلوار به ما بده! موسی به کوه طور رفت و گفت: خدایا! خودت می‌دانی که این دو نفر چه می‌گویند؟ خدا به موسی گفت: به نفر اوّل بگو اگر حرف بزنی، زیادتر به تو می‌دهم. به نفر دوم هم بگو اگر حرف بزنی، می‌گویم باد بیاید و خاکسترها را ببرد.

موسی گفت: خدایا! سرّش چیست؟ گفت: آن کسی‌که با خاکستر خودش را پوشانده‌ بود، پدرش خیلی متموّل و پول‌دار بود، وقتی می‌خواست از دنیا برود، بچّه‌هایش به او گفتند: بابا! ما را به چه کسی می‌سپاری؟ گفت: هفت پشت‌تان از این پول‌ها بخورید، دارید؛ اما آن که از زیادی مال خسته شده‌ بود، وقتی پدرش می‌خواست از دنیا برود، به او گفتند: بابا! ما را به چه کسی می‌سپاری؟ گفت: به خدا، شما را به خدا می‌سپارم که تمام غنی‌ها ریزه‌خور او هستند و به او احتیاج دارند. گفت : آن بچّه‎ من هستم، بیایید بچّه‌ خدا شوید تا خدا شما را یاری کند! چرا این‌قدر این‌طرف و آن‌طرف می‌زنید و پول نزول می‌کنید؟! عزیزان من! آرام باشید! یقین داشته‌ باشید! آرامش داشته‌ باشید و به این حرف‌ها یقین کنید! [۱۴۷]

اگر شما مال حرام به خانواده‌ات دادی، نمازشان درست نیست و گردن توست. روایت داریم، خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند، می‌گفت: فردای ‌قیامت زنت می‌آید و می‌گوید: چرا این مال حرام را آوردی و به من دادی، من نمازم درست نیست، روزه‌ام درست نیست، احکامم درست نیست؟! خدایا! میان من و شوهرم حکم کن! عزیز من! یک‌درهم نزول مثل این‌است که هفتاد دفعه با مَحرم خودت زنا کردی. [۱۴۸]

اگر بخواهید حقوق‌‎تان بابرکت باشد، همین‌طور که دارد آخر ماه می‌شود، وقتی آن را گرفتید، قدری از آن را سخاوت کنید‌! من نمی‌گویم همه‌اش را بدهید، حساب‌ سال داشته باشید، خمس مال‌تان را بدهید، همین‌طور برای خودتان درست نکنید! این‌که برای خودتان درست می‌کنید، خدا هم برایتان درست می‌کند. [۱۴۹] عزیز من! مال‌تان که زیاد می‌شود، خدا فقط توقّع شکرانه دارد، شما باید از ماوراء اطّلاع داشته ‌باشید! از ماورای خودتان هم باید اطّلاع داشته‌ باشید! شما قبلاً چه داشتید؟! چه‌جوری شدید؟! چه کسی به شما داده؟! آیا با قدرت خودتان پیدا شده؟! خیلی‌ها از شما قدرت‌مندتر هستند، چرا ندارند؟! الآن این مالی که در اختیار شماست، بیت‌المال است، شما توجّه به بیت‌المال کنید! از پنج‌قسمتش، یک‌قسمتش را بدهید! دیگر این‌قدر دست به دست نکنید! خدا برکت به شما می‌دهد، حتّی‌الإمکان شکرانه کنید! من کارم این‌است. وقتی شما کاملاً از خدا راضی شدید، خدا به شما سکونت می‌دهد. یک «یا الله» را به سلطنت سلیمان نمی‌دهید. اگر قانع و راضی باشید، محو جمال خدا می‌شوید، محو جمال امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌شوید. [۹]

تو دیوث هستی که زنت را توی اداره‌ها می‌فرستی، تُف بر تو! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: هر کسی‌که حاضر بشود نامحرم به ناموسش نگاه کند، (ناموس یک‌وقت زنت است، یک‌وقت خواهرت است.) دیوث امّت من است. [۱۵۰] رئیس‌ بانک می‌گفت: یک نفر آمده و می‌گوید زن من بیاید این‌جا به‌عنوان حساب‌دار کار کند، درس‌ حساب‌داری خوانده. گفتم: آقا! ما نزدیک دویست‌ نفر مرد هستیم! گفت: چه‌کار کنم؟ می‌خواهم کمک‌خرجی‌ام بشود! آیا این آقا «لا إله إلّا الله» گفته؟! [۱۵۱]

آقا رفته عمل اُمّ‌داوود به‌جا بیاورد، زن‌جوانش بلند شده، رفته درِ نانوایی یک ‌نان بخرد! آقا! کجا عمل اُمّ‌داوود به‌جا می‌آوری؟! بیا عمل خدا به‌جا بیاور! بیا عمل پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را به‌جا بیاور! می‌فرماید: اگر حاضر باشی به زنت نگاه کنند، دیوث هستی! [۹۵] همین‌طور خودتان را این‌طرف و آن‌طرف می‌کشید و خیال‌بافی می‌کنید! تو حالا آن‌جا رفتی، خانمت هم توی اداره رفت، خب چقدر پول گرفت! معاون یکی از رؤسای مهمّ این شهر پیش من آمده و می‌گوید: فلانی! زن من سرطان گرفته. خب همه پول‌ها را باید خرج سرطان کند. حالا آمده و التماس می‌کند که این خانمم چقدر گریه می‌کند، وصیت نوشته، چه کار کرده؟ خلاصه ما دو سه‌ شب بلند شدیم و گفتیم: خدایا! خودت این زن را شفا بده! «الحمد لله شکر ربّ العالمین» شفا گرفت. [۱۱۴]

اگر حرف زن مطابق امر خدا بود؛ بپذیرید[۱۵۲]

خانم شما را گول می‌زند و می‌گوید: تلویزیون بخر! ویدیو بخر! من عقیده‌ام این است حکم خدا باشد، خانم نباشد، حکم خدا را از خانم بالاتر بدانید! اگر خانم حکمِ خدا را کرد، هم حکم را ببوسید، هم خانم را، اگر حکمِ بی‌خدا کرد، والله، بالله، تو خانم‌پرست هستی! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: در آخرالزّمان «قبلة النّساء»: در آخرالزّمان قبله مردها زنان‌شان هستند. صبح که می‌شود، می‌گوید: خانم! چه کنیم؟! چه کار کنیم؟! قبله‌ات می‌شود، توجّه کن دینت را نَبَرد. [۱۵۳]

خانم عزیز! بیا زن زهیر بشو! چرا پیرو شیطانی؟ ببین این زن چه کار کرده؟ خودش را فانی کرده، تو عناد داری! زهیر خیلی با شخصیّت بود، یکی از ممتازان کوفه بود، نوکر و کلفت داشت، عثمانی بود. ایشان از مدینه به کوفه می‌آمد، یک کاری کوفه داشت. امام حسین (علیه‌السلام) هم دارد با اهل‌بیتش می‌آید. زهیر به هوای قافله امام حسین (علیه‌السلام) می‌آمد که دزدها او را نزنند. هر جا امام حسین (علیه‌السلام) چادر می‌زد، او هم آن‌طرف‌تر چادر می‌زد. یک وقت امام حسین (علیه‌السلام) دنبالش فرستاد، گفت: زهیر! بیا، امام حسین (علیه‌السلام) با جاذبه ولایت دید او عناد ندارد؛ یعنی می‌خواهد بفهمد. زهیر داشت ناهار می‌خورد، یک دفعه لرزید، تکان خورد. زنش استقامت به او داد، گفت: زهیر! چه شد؟ چیزی نیست، پسر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، دنبالت فرستاده، بلندشو! برو ببین چه می‌گوید؟ گفت: چشم زن! این‌جور آدم باید به حرف زنش برود؛ نه این‌که هر چه خلاف شرع می‌گوید، آدم به حرفش برود. فوراً زهیر گفت: چشم! بلند شد و آمد. گفت: پسر پیامبر! چه می‌گویی؟ (ببین چقدر امام حسین (علیه‌السلام) صاف حرف می‌زند! با مردم عناد نداشته باشید، با مردم منافق‌بازی نکنید.) گفت: زهیر! ما داریم می‌رویم کربلا، کشته می‌شویم، تو خیال نکن! به حکم ریاست و مقام دنبال ما نیایی، اگر طرف ما بیایی، من پسر پیامبرم، به جدّم می‌گویم شفاعتت را بکند، قول بهشت به تو می‌دهم. گفت: به دیده منّت دارم. فوراً حاضر شد. گفت: حسین‌جان! اجازه بده من بروم به زنم بگویم، ایشان یا برگردد یا هر جور دلش می‌خواهد. من به قربان خاک کف پای چنین زنی بشوم!

پیش زنش آمد، گفت: تو خودت و کلفت و نوکر و همه را برگردان و برو مدینه، من این‌جوری شدم. زنش گفت: من نمی‌روم. گفت: چرا؟ گفت: زهیر! من تو را حسینی کردم، بیا مرا پیشش ببر که مادرش زهرا (علیهاالسلام) از من هم شفاعت کند، من به تو گفتم برو. زهیر پیش امام آمد و امام به او گفت که من قول می‌دهم که مادرم زهرا (علیهاالسلام) شفاعت کند، خودم هم شفاعت می‌کنم. حالا زهیر یک قراردادی گذاشت. باباجان من! زهیر یک عمری در بی‌راهه بوده، عثمان را قبول داشته، عناد ندارد، ببین این زن و مرد به کجا رسیدند؟ خانم عزیز! بیا شوهرت را به این‌جا برسان! چرا خودت و او را ناراحت می‌کنی؟! اگر شوهرت را ناراحت کردی، او ولایت دارد، ولایت را ناراحت کرده‌ای؛ اگر از دستت راضی نباشد، هیچ عبادتت قبول نیست. [۱۵۴]

شما نمی‌فهمید که نماز نخواندن، روزه نگرفتن چه لطمه‌ای به این مملکت اسلامی می‌زند؟! تو اگر نماز نخواندی، پسرت هم نمی‌خواند، دخترت هم نمی‌خواند! تو یک شجره بی‌نماز در این مملکت درست می‌کنی! چرا نمی‌فهمی؟! تو نمی‌فهمی کِشت تو چیست؟ تو کِشتت باید عزیز من! توحید باشد، ولایت باشد، نسل تو باید ولایتی باشد. چرا نماز نمی‌خوانی؟! [۱۵۵]

خانم‌ها! چرا دست از زهرا (علیهاالسلام) برداشتید؟! مردها! چرا دست از علی (علیه‌السلام) برداشتید؟ مشابه درست می‌کنید؟ شما وقتی این‌جوری شدی، نسلت هم همین‌طور می‌شود. وقتی، خانم لا اُبالی شد، دخترش هم لا اُبالی می‌شود. وقتی تو لا اُبالی شدی، پسرت هم لا اُبالی می‌شود. تو باید شجره ولایت درست کنی، شجره توحید درست کنی، شجره ماورائی درست کنی. [۱۵۶]

جلوی چشمتان را بگیرید[۱۵۷]

جوانی پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد، قدری سر و وضعش ژولیده بود. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: زن داری؟ گفت: آری! گفت: دلت می‌خواهد که مثل تو ژولیده باشد؟ گفت: نه! گفت: او هم می‌خواهد که این‌جوری نکنی. تمام حرف‌ها را به ما دستور داده، باید پیراهنت را عوض کنی، خلاصه تمیز باشی. کاری نکنی که مردم از تو انتظار نداشته باشند، اگر دهانت بو می‌دهد، آن را بشوی عزیز من! دندان‌هایت اگر مصنوعی است، آن‌ها را بشوی، دهانت بو ندهد، گوش‌ات بو ندهد، پایت بو ندهد. اصلاً اسلام نظافت است. [۱۵۸]

جوان عزیز هم به قرآن نزدیک است، هم به توحید نزدیک است، هم به امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) نزدیک است، هم به وسوسه شیطان نزدیک است. توجّه کن! با تفکّر باش! زود رفیق نباش! زود گذر باش! با هر کسی راه نرو! با هر کسی خیلی دوست نشو! اخلاقش خوب باشد، توهم باید بکر باشی. [۱۵۹] مگر پسر نوح عرق خورد؟! شراب خورد؟! چه کرد؟! با رفیق بد قدم زد. [۱۶۰]

دوست‌تان را امتحان کنید! بی‌خود خودتان را در اختیارش نگذارید، ببین چه فکری برای شما دارد؟! چه خیالی برای شما دارد؟![۱۶۱] الآن خطری که برای جوانان پیدا شده، این است که چشمش را نمی‌پوشاند، چشمت را بپوشان! [۱۶۲] اگر خواهر یا دخترت بَزَک [آرایش] کرده، حقّ نداری به او نگاه کنی؛ چون‌که آن‌موقع به خواهرت یا بچّه‌ات نگاه می کردی، حالا به بَزَکش نگاه می‌کنی، به تو حرام است، نباید نگاه کنی. [۱۶۳]

کسی‌که شهوت دارد، باید جلوی چشمش را بگیرد؛ اگرنه مبتلا می‌شود، هر کسی می‌خواهد باشد، در هر لباسی می‌خواهد باشد؛ چون‌که آن جلوه شیطان است، آن هدف شیطان است، آن خواست شیطان را عملی می‌کند. [۱۶۴] به امام صادق (علیه‌السلام) گفتند: چرا یوسف مبتلا نشد؟ گفت: نگاه نکرد؛ یعنی خلوت دل نداشت. حرف زده؛ تا حتّی وقتی زلیخا روی بُتش چیزی انداخت، به او گفت چرا همچین کردی؟ گفت: می‌خواهم بُت‌ام نبیند. گفت: من چه چیزی روی بُت‌ام بیندازم؟! من که روی خدا نمی‌توانم چیزی بیندازم! [۱۶۱]

یک نگاهت به زن نامحرم افتاد، نگاه به آسمان کنی، تمام ملائکه طلب مغفرت برایت می‌کنند، نگاه به زمین بکنی، تمام ملائکه برایت طلب مغفرت می‌کنند، طلب مغفرت ملائکه آمرزیده‌ای. [۱۶۵] زنی آمد یک مسئله از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بپرسد، پسر عباس خودش را شبیه کرده بود، به او نگاه کرد. جایی‌که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) غضب کرده، این‌جاست! پیامبری که خُلقش عظیم است، به او گفت: ای پسر عباس! چرا نگاه کردی؟! فردای قیامت خدا چشمت را پُر از آتش می‌کند! کجا نگاه می‌کنید شما مسلمان‌های مصنوعی، ولایتی‌های مصنوعی؟! [۱۶۶]

در زمانِ شعیب پیامبر، موسی یک‌ قبطی [طرف‌دار فرعون] را کُشت. فرعون دستور داد که موسی را بگیرید! موسی فرار کرد، به جایی رفت که دید چاهی است که مردم از آن آب می‌کِشند و دو دختر هم آن‌جا هستند که گوسفند دارند و می‌خواهند به گوسفندان‌شان آب بدهند. موسی به آن‌ها گفت: شما چرا ایستاده‌اید و به گوسفندان‌تان آب نمی‌دهید؟! گفتند: ما صبر می‌کنیم وقتی همه رفتند، به آن‌ها آب می‌دهیم.

موسی آمد و از چاه آب کشید و به گوسفندان داد. وقتی دختران شعیب پیش پدرشان رفتند، شعیب پیامبر گفت: باباجان! چرا امروز زود آمدید؟! گفتند: جوانی آن‌جا بود، آب برای گوسفندانِ ما از چاه کشید و ما زودتر آمدیم. شعیب گفت: بروید به او بگویید پیش من بیاید. وقتی دختران شعیب، موسی را پیدا کردند و جریان را به او گفتند که همراه ما به خانه‌مان بیا! موسی گفت: من جلو می‌روم، هر موقع باید مسیرم را عوض کنم و داخل کوچه دیگری شوم، شما یک ‌سنگ برایم بیندازید. موسی دنبال دختران سیاه‌ سوخته شعیب نرفت؛ این‌ است که خدا به او «ید بیضاء» می‌دهد. به تو چه می‌دهد؟

حالا وقتی موسی به آن‌جا رفت، شعیب گفت: یک‌ سال پیش ما بمان و برایمان چوپانی کن! این گوسفندان هر کدام‌شان اَبلق [سیاه و سفید] زاییدند، مال تو باشد، دخترم را هم به تو می‌دهم. من پدرم گوسفند داشته، گوسفند یا سام یا کبود یا سیاه است، گوسفند اَبلق خیلی کم است! موسی هنگام جفت‌گیری گوسفندان، چهار تا چوب را اَبلق کرد، تمام گوسفندان اَبلق زاییدند! به خارجی‌ها نگاه نکنید که اَبلق می‌زایید! جلوی چشم‌تان را بگیرید! [۱۶۷]

گذشتن از گناه، بالاتر از عبادت[۱۶۸]

جوان عزیز! هر چیزی باید برسد، شما ببین الآن سنجد اگر نرسد تلخ است. دست‌پاچه نشو! همه جوان‌ها زن می‌گیرند، در فکر خودت کار نکن! خدا به فکرت است. روایت داریم: اگر کسی قسمتش باشد مغرب عالم، مشرق عالم به هم می‌رسند، با هم می‌شوند. دست‌پاچگی نکن! باید به امر پدر، مادرت این کار را بکنی. چرا می‌روی بی‌امری می‌کنی؟! چهار روز خاطرخواه هستی، آن خاطرخواهی تمام می‌شود. الآن یک بنده خدا در کوچه ما بوده، همین‌طور بوده، این دختر را خواسته، او هم خواسته، چند وقت که با هم بودند، حالا می‌گوید من او را نمی‌خواهم! [۱۶۲]

جوانان عزیز! تا می‌توانید گناه نکنید! خانواده‌ای به اصفهان منزل قوم و خویش‌شان رفتند. زنش کار به آب داشت، صبح شد، به صاحب‌خانه گفت: حمّام کجاست؟ گفت انتهای کوچه حمّام منجاب است، این زن رفت سؤال کرد؛ یک ‌جوانی خانه خودش را نشان او داد، رفت داخل خانه و در را بست. آن‌ مرد به آن ‌زن گفت باید با من دوستی کنی، زن دید گیر افتاده، گفت حرفی ندارم. من غریب این شهر هستم، گرسنه‌ام؛ برو یک‌ چیزی بخر بیاور، این مرد هم رفت تا یک‌ چیزی بخرد و بیاورد، زن متوسّل به آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) شد. چون آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) خیلی نجات‌دهنده است. گفت ابوالفضل‌جان! من غریبم، این‌جا آمده‌ام، این مرد می‌خواهد به ‌من خیانت کند. خلاصه دری باز شد، این زن نجات پیدا کرد و رفت. آن‌ مرد وقتی برگشت، دید آن ‌زن رفته ‌است، این در دلش نقش بست. بعد از بیست ‌سال که می‌خواست بمیرد، گفت: خانم! حمّام منجاب این‌جاست و مُرد. «خَسِر الدّنیا و الآخرة» شد. با عشق و محبّت همچین چیزی مُرد. نقش آن‌ زن در دلش بود که گفت: خانم! حمّام منجاب این‌جاست. شیطان در قالب آن نقش آمد و او هم نقش را پذیرفت و از دنیا رفت. مواظب باشید نقش بد در دل‌تان ایجاد نشود. [۱۶۹]

از گناه گذشتن خیلی خوب است! عابدی بود، سال‌های سال در کوه عبادت می‌کرد، شاید نود سال و خُرده‌ای، بیشتر سِنّش بود، رزقش هم می‌رسید. یک وقت قدری تشنه شد، از بالای کوه آمد سرِ یک دریاچه‌ای بود، آمد که آب بردارد، دید جوانی کنار آن دریاچه است، گرما به این‌ها خیلی فشار آورد. آن عابد گفت: ای جوان! یک دعایی بکن که این دعا مستجاب شود و ابر بالای سرمان بیاید، این مسافتی که می‌خواهیم برویم از گرما سیاه می‌شویم، هوا خیلی گرم شده بود! گفت: باشد، من دعا کردم. ابر بالای سرش آمد.

آن‌جا که این جوان بود، قدری جلوتر رفت و آن عابد عقب‌تر، وقتی‌که از هم جدا شدند، عابد دید ابر روی سرِ آن جوان است. عابد خیال کرد به خاطر خودش ابر بالای سرشان آمد؛ چون‌که مقدّس بود! مقدّس‌ها از این خیال‌ها می‌کنند؛ نتوانست هضم کند. گفت: ای جوان! بیا! قسمش داد، گفت: تو چه کار کردی؟! گفت: وقتی من آمدم کنار دریا، زنی آمده بود که آب ببرد، من به طرفش رفتم، به من گفت: ای جوان! دامن مرا کثیف نکن! خدا ابر بالای سرت بیندازد! این است که عبادت خیلی فایده ندارد، نود سال عبادت کرده، پیرمرد هم شده، رزقش هم می‌آید؛ اما خدا این جوان که گناه نکرده را بهتر می‌خواهد! بیایید ای جوانان عزیز! از گناه بگذرید تا ابر بالای سرتان بیاید. [۱۳۰]

ببین ابن‌سیرین از آن امتحان در آمد، در صورتی‌که عیسوی مذهب است، گویا شیعه نیست؛ اما امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) صفات به او داد، پاکیزه شد و از آن گناه گذشت، یک عطری به او زدند که تا آخر عمرش بوی عطر می‌داد. [۱۴۹]

حرف شنوی از مادر و قدردانی از نعمت وجود پدر[۱۷۰]

ای دختر عزیز! چرا حرف مادرت را نمی‌شنوی؟! چرا حرف پدرت را نمی‌شنوی؟! نگاه به درست نکن! بیا خودت را خدشه‌دار نکن! همین‌طور که آن خانمی که شوهر دارد، عکس‌برداری از همسرش می‌کند، همسرش هم از آن خانم عکس‌برداری می‌کند؛ کسانی‌که پسر دارند، از تو عکس‌برداری می‌کنند. چطور عکس‌برداری می‌کنند؟ مادرش در مجلس است، به تو برخورد پیدا کرده، می‌گوید: فلانی یک دختر دارد، قدری حیائش کم است، دیدم به مادرش برگشت، دیدم پایش را جلوی مادرش دراز کرده بود، دیدم به حرف پدر و مادرش نیست! تو خودت را ارزان می‌کنی! نگاه به قدرت خودت نکن! جسارت می‌شود اگر هم یک پسری بیاید و با تو ازدواج کند، به واسطه جمالت است؛ نه به واسطه کمالت. یک قدری که گذشت رهایت می‌کند، طلاقت می‌دهد، جمالت را می‌گیرد نه کمالت را.

دختر عزیز! بیا کمال پیدا کن! بیا به حرف مادرت برو! اگر گفت خانه همسایه نرو! به حرفش گوش بده! اگر گفت زود بیا! به حرفش گوش بده! اگر گفت در خیابان می‌روی نخند! به حرفش گوش بده! اگر لباسی شایسته تو نیست، مثل این لباس‌ها که الآن در آمده، برایت نخرید، ممنونش هم باش! دختر باکره آن یک حرفی است، تو باید آبرویت هم باکره باشد، هیکلت باکره باشد. [۱۷۱]

ای دختر عزیز! باید قدردانی کنی، پدر داری که خوراک و پوشاک تو را تأمین می‌کند، تو را به مدرسه می‌برد، سوار ماشینت می‌کند. اگر کفران کنی، خدا او را از تو می‌گیرد. وقتی گرفت، چه کار می‌کنی؟! بیا حرف بشنو! شکر پدرت را بکن! شکر نعمت همسرت را بکن! شکر نعمت برادرت را بکن! دارند تأمینت می‌کنند. چرا کفران می‌کنی؟! تو باید شب و روز شکر پدرت را بکنی، خدا هم نعمت برایت گذاشته، هم نوکر! این نوکرت است که می‌رود با زحمت و عرق جبین پیدا می‌کند. دختر خانم! باد به دماغت نَینداز! خدا او را معیّن کرده، چرا امر را اطاعت نمی‌کنی؟ چرا با امر داری مبارزه می‌کنی؟! بترس از خدا! این‌جوری که نیست دنیا! آن پیرزن را ببین! الآن چه جور شده؟! او از تو ماه‌رُوتر بوده! حالا قدش خمیده شده! دندانش هم این‌جوری شده! تو هم یک همچین روزگاری داری!

جوانان عزیز! شما پدر دارید که تأمین‌تان می‌کند تا بروید درس بخوانید، وقت‌تان را بی‌خودی تلف نکنید تا به جایی برسید. شکر کنید خدا را، امر را اطاعت کنید! خدا می‌داند چند نفر بودند، این‌ها موقع تعطیلی مدارس عمله بنّایی می‌رفتند، تا موقع درس خواندن دو سه شاهی پول داشته باشند. کجا تو می‌توانی بروی عمله بنّایی کنی؟! تو الآن پدرت بالای سرت است، شکر این نعمت را بکن! چه کسی او را به تو داده؟! خدا داده، تشکّر از خدا بکن! شکر خدا را به جا بیاور! چرا طغیان می‌کنی؟! [۱۳۳]

جوان عزیز! نگو من زن نمی‌گیرم، یا این‌که در روایت می‌گوید بچّه‌های آخرالزّمان نمی‌دانم از مار بدترند، از سگ بدترند! تو نیستی، آن کسی است که دین ندارد، آن کسی است که این حرف‌ها را می‌گوید و عمل نمی‌کند؛ شعار توی مردم می‌دهد. روایت داریم، حضرت می‌فرماید: ناقص است آن جوانی که زن ندارد؛ یا این‌که می‌فرماید: آدمِ با زن، نمازش هر رکعتش هفتاد رکعت است.

بعضی جوان‌ها می‌گویند باید این‌جور بشود تا من زن بگیرم! مگر تو خودت می‌خواهی این کار را بکنی؟! تو حساب کن که آقایت چه داشته؟! من چه داشتم؟! زن یک روزی دارد، اتّفاقاً روایتش را بگویم، قبول کنید. شخصی خدمت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) یا رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد، گفت: خواب دیدم که خانه‌ام پنج تا ناودان دارد، از چهارتایش آب می‌آید، از یکی نمی‌آید. گفت: دختر شوهر دادی؟! گفت: بله! گفت: رفت آن‌جا. تو منّت سر دخترت نگذار، منّت سر پسرت نگذار، به واسطه او به تو می‌دهد. [۱۷۲]

ازدواج[۱۷۳]

«إنّ أکرمکم عندالله أتقاکم»[۱۷۴] شما که می‌خواهی ازدواج کنی، به مادر عزیزت بگو: یک نفر که تقوا دارد، برای من بگیر! باید راجع به او و خانواده‌اش تحقیق کنی. مواظب باش که پدر زنت هروئینی و تریاکی نباشد، مگر نداری ننگ است؟! بی‌تقوایی ننگ است! بی‌ولایتی ننگ است! یکی از بنده‌زاده‌های ما می‌گفت: یکی از همسایه ما، مادرش خلاصه به خواستگاری دختری رفت. آن پسر گفت: مادر! این دختر پدر و مادرش خوب هستند، فقط این دختر زشت است. مادرش گفت: پس زشت‌ها را چه کسی بگیرد؟! گفت: همین زشت را برایم بگیر!

من به قربان این پسر بروم، به حضرت عباس خیر می‌بیند، خود حضرت زهرا (علیهاالسلام) تضمین کرده، تضمین دخترهای زشت را کرده. عزیز من! قربان‌تان بروم، فدایتان بشوم، ببین من چه می‌گویم؟ شما مقصدتان خدا باشد، زن که می‌خواهید بگیرید، باید بخواهید انسان‌سازی بکنید، اگر از انسان‌سازی تجاوز کنید، تجاوز به چه کردید؟ به تنظیم. [۱۷۵]

قبل از ازدواج تحقیق کنید! این بچّه خوب باشد، کارکُن باشد، باسواد باشد، با کمال باشد، انسان باشد، رفیق‌باز نباشد، تریاکی نباشد، دائی‌اش چه جور باشد؟ عمویش چه جور باشد؟ ریشه‌دار باشد، هفتاد، هشتاد، نود سال می‌خواهی با این شخص زندگی کنی. [۱۷۶]

زن خواستید بگیرید خانه مَهرش نکنید! اگر هر حرف مرا نشنیدید، این حرف را بشنوید! گرفتارتان می‌کند. الآن خانه مَهرش کرده، آمده به شوهرش می‌گوید: این خانه را می‌خری یا آن را بفروشم؟ می‌گوید: من پول ندارم! گذشت آن‌موقعی‌که خانه مَهر می‌کردند. آن‌موقع خانم‌ها خانه‌گی بودند، حالا بازاری شدند. این‌قدر پُررُو است! چقدر چیز برایش آوردی، حالا می‌رود مَهرش را اجرا می‌گذارد، خانه را اجرا می‌گذارد، پول را می‌گیرد، همه را توی بانک می‌گذارد، نزول می‌خورد، حالا می‌گوید خدا و رسول به تو لعنت می‌کند. خودش را جهنّمی می‌کند. این زن‌ها که این‌جوری‌اند، اهل جهنّمند. [۱۷۷]

خانم! از امر ولایت ساقط نشو! امر شوهرت والله، امر ولایت است، بیا امر شوهرت را اطاعت کن! این چه سنگ تفرقه‌ای است انداختی توی خودت که می‌گویی مَهرِ مرا بده؟! اگر خودت در اختیار ولایت بودی، خدا روزی‌ات را می‌دهد، شوهرت نوکر توست خانم عزیز! می‌رود با عرق جبین پیدا می‌کند، به تو می‌دهد؛ تو حافظ داری! شوهرت حافظت است! چرا این کار را می‌کنی؟! [۱۷۸]

جوان عزیز! اگر زن گرفتی، حالا مرد شدی؛ باید عین امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) خیال کنی اصلاً زن در عالم به غیر از خانمت نیست. تو خانم! هم خیال کنی که دیگر مردی در عالم به غیر از شوهرت نیست. [۱۷۵]

ای دختر عزیز! ای جوان عزیز! همسرت از تو عکس‌برداری می‌کند، می‌خواهد ببیند قابل هستی که هفتاد سال با تو زندگی کند. خانم! نگاه به دَرست نکن، اگر پیش پدر و مادرت، خودت را لوس می‌کنی، پیش همسر عزیزت لوس نکن! او دلش سرد می‌شود، الآن که به خانه می‌آید، بگو من دانشگاه بودم، فلانی درسش این‌طوری بود، به او حسرت بردم، کوشش می‌کنم من هم مثل او بشوم.

چرا این همه زن و شوهری‌ها به هم می‌خورد؟ تو زبانت جادوست! من هم به دخترها و هم به پسرها می‌گویم: بیایید امیدواری به هم بدهید! اگر شما الآن دلت یا سرت درد می‌کند یا این‌که سرگیجه داری، مبادا به شوهرت، به همسر عزیزت بگویی من می‌روم درس بخوانم، نمی‌توانم درس بخوانم، فکرم این‌جوری شده، او هم می‌گوید این ضعف اعصابی شده، این به درد من نمی‌خورد! [۹۳]

خانم عزیز! تو که مادرت را قبول نداری، این مادر دارد می‌گوید: دخترم به حرفم نیست! می‌گوید: من دیپلم دارم! خب این دیپلم را چه کسی به تو داده؟! مافوق دیپلم را چه کسی به تو داده؟! بیایید تفکّر داشته باشید، این خدیجه «سلام الله علیها» است هفتاد هزار مَلک به استقبالش می‌آید، مبارک باد به او می‌گویند! اما عایشه سی‌هزار حدیث از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) حفظ است. چرا اهل آتش است؟ این سواد دارد، چرا اهل آتش است؟! پس سواد نجات‌دهنده بشر نیست، ولایت نجات‌دهنده بشر است. [۱۷۹]

خلوت دل و شکرانه همسر[۱۸۰]

چرا این همه زن و شوهری‌ها به هم می‌خورد؟ تو زبانت جادوست! من هم به دخترها و هم به پسرها می‌گویم: بیایید امیدواری به هم بدهید! اگر شما الآن دلت درد می‌کند یا سرت درد می‌کند یا سرگیجه داری، مبادا به شوهرت، به همسر عزیزت بگویی من الآن که می‌روم دانشگاه، نمی‌توانم درس بخوانم، فکرم این‌طوری شده، می‌گوید این فکری شده، این ضعف اعصابی شده، این به درد من نمی‌خورد! [۱۷۱]

وقتی کشتی نوح به زمین آمد. نوح دید یک آدم موقّری است، ظاهر الصّلاح و مقدّس! گفت: پس تو غرق نشدی؟! گفت: نه! گفت: تو کیستی؟ گفت: من شیطانم، آمده‌ام از تو تشکّر کنم. نوح گفت: وای بر من! از من تشکّر کنی؟! (والله، روایت داریم نوح تا آخر عمرش گریه کرد.) گفت: آره! تو مرا خوشحال کردی، من یکی یکی این‌ها را گول می‌زدم، تو همه این‌ها را نفرین کردی، اهل جهنّم شدند، مُردند. حالا بیا سه تا حرف یادت بدهم، فوراً وحی رسید: ای نبیّ من! اگرچه شیطان است، گوش به حرفش بده!

شیطان گفت: یکی با زن اجنبی خلوت نکن! یکی جلوی غضبت را بگیر! یکی هم صدقه می‌خواهی بدهی، زود بده که من دستت را می‌گیرم، منصرفت می‌کنم، نمی‌گذارم این به درد ماورایت بخورد. [۱۸۱] این‌که شیطان گفت با زن اجنبی خلوت نکن! این را بیشتر آقایان آورده‌اند روی خودت، خلوت این نیست، این یا غیرممکن است یا خیلی کم ممکن است که یک زنی یک جایی باشد و یک نامحرم هم باشد؛ این منظور خلوت دل است.

مواظب خلوت دل باشید! عزیزان من! خیال نکنید این نجواها و این حرف‌ها، هر چه تویش بروید و تدیّن پیدا کنید، شیطان‌تان بزرگ‌تر می‌شود، خیال نکنید شیطان ول‌تان می‌کند، می‌بیند دارید هدایت می‌شوید، شیطان توی سرِ خودش می‌زند! [۱۲۹]

جوان عزیز! بلند شو! نمازت را که خواندی، برو یک گوشه‌ای، بگو:

خدایا! شکر که خانم زیبا به من دادی.

خدایا! شکر پدر زن خوب به من دادی.

خدایا! شکر برادر زن خوب به من دادی.

خدایا! شکر تن ساز به من دادی.

یک روایت برای شما بگویم: یک نفر بود به نام جدیر یا جبیر، دماغش گنده بود، آبله‌رو هم بود، قدش هم کوتاه بود؛ مثل شما ماه‌رو نبود. این آمده بود توی مسجد و نماز می‌خواند، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به او گفت: چطوری جدیر یا جبیر؟! گفت: الحمد لله! گفت: متأهل هستی؟ گفت: آقا! کسی زن به ما نمی‌دهد، ما توی فامیل‌مان اگر دختر باشد، کسی دختر به ما نمی‌دهد. این جبیر دایی‌اش دختر داشت، صاحب قبیله بود. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به او نامه نوشت: فلانی! به رسیدن کاغذ من، شما دخترتان را به ایشان بده! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یک امضا پایین نامه زد، جبیر هم رفت.

تا جبیر پیش دایی‌اش رفت، دایی خیلی هاج و واج شد! آخر دید قد که ندارد، دماغش هم که گنده است! آبله‌رو هم که هست! به دخترش گفت: حاضر هستی؟ گفت: بابا! اگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته، من حاضرم؛ اگر نگفته، تنبیه‌اش کن تا دیگر از این حرف‌ها نزند. فوراً دایی آمد و با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تماس گرفت، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به او گفت: باید دخترت را به او بدهی. به دخترش گفت: دخترجان! این مطلب را پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته، دختر هم گفت: باشد.

حالا آن‌موقعی که می‌خواستند عروسی کنند، (شما جوان‌ها! زود عروسی نکنید! پدرتان درمی‌آید! خانه و زندگی‌ات درست نیست. فهمیدید؟ ملاحظه کنید! باید این‌ها درست شود.) دختر دید خبری نیست! امشب خبری نیست! به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: بابا! به دماغش ساختیم! به لپ‌هایش ساختیم! چرا این‌طوری است؟! پبامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به او پیغام داد که بیا ببینمت! وقتی آمد، گفت: یا رسول‌الله! من هیچ‌ چیز نداشتم. حساب کردم؛ اوّل حسابی که کردم،دیدم مورد عنایت تو قرار گرفتم. (چرا توجّه نداریم مورد عنایت ولایت قرار می‌گیریم؟ چرا شکرانه نمی‌کنید؟) بعد هم آمدم، دیدم خدا یک‌ چنین خانمی به‌ من داده‌ است، یک‌چنین جایی به‌ من داده‌ است؛ من نذر کردم سه‌روز، روزه بگیرم، عبادت خدا بکنم. (چرا شکرانه نمی‌کنید؟) حالا ببین، از همین آدمی که این‌طوری است، یک‌روایت داریم: گویا خدا چهار تا پسر به او داد. در آن‌زمان آن پسرهایی که اوّل بودند در موقعی‌که جنگ صفّین بود و این جنگ‌ها بودند، شهید شدند، بعد هم یکی دوتایشان در کربلا بودند؛ از شجاعان عالم شدند. این دختر هم با فاطمه زهرا (علیهاالسلام) محشور شد. [۱۸۲]

وفاداری به همسر[۱۸۳]

اگر می‌گوید آقا امام‌ حسین (علیه‌السلام) سفینه نجات است، از اوّل سفینه بوده‌، تا آخر هم که در دنیا، در ظاهر اجزای بدنش بود، نصیحت می‌کرد، امر به معروف می‌کرد، مگر سر امام‌ حسین (علیه‌السلام) نیست که می‌گوید: «أم [حَسِبت] أنّ أصحاب‌ الکهف و الرّقیم [کانوا من آیاتنا] عجباً»[۱۸۴] بابا! یک شیعه هم باید این‌طور باشد. با بچّه‌هایت دورهم بنشینید! با هم حرف بزنید! من یک نوار دارم راجع‌ به منیّت صحبت کردم. «من» را بگذار کنار! چطور می‌شود از در خانه که آمدی، یک سلام به زنت بکنی؟! آیا ولایتت می‌رود؟! دینت می‌رود؟! چه‌ چیزی از تو می‌رود؟! فقط تکبّرت می‌رود. خب، یک‌ دفعه یک سلام به زنت بکن! این بنده‌ خدا می‌خواهد کار کند، تو هم پاشو! با او کار کن! با هم صفا کنید! وفا داشته‌ باشید!

من نمی‌خواهم بگویم، خیلی برایم مشکل است بگویم. من یک‌ وقت یک تلفن یک‌ جایی زدم، یک‌ دوستی داشتم، با تلفن از خانمش سراغ گرفتم. یک‌ حرفی زده‌ است اصلاً مرا زیر و رو کرده‌. من به آن‌ آقا نگفتم و به او هم نمی‌گویم. من خیلی مشکلم هست تلفن به یک خانواده بزنم؛ تاحتّی می‌خواستم تلفن بزنم، به فلانی گفتم تو بزن! خیلی مشکلم است؛ اما ایشان یک‌ حرفی زد. گفت: ایشان می‌خواهد مسافرت برود، من هم می‌خواهم با او بروم. دلیلش این‌ است: اگر ایشان طوری شد، من هم بشوم. من‌ بعد از ایشان دیگر زندگی را نمی‌خواهم.

خدا می‌داند من گریه‌ام گرفت. گفتم: خدایا! این‌ها را به‌ هم ببخش! خدایا! وفای این‌ها را زیاد کن! توی لیلا رفتم. حالا که امام‌ حسین (علیه‌السلام) کشته‌ شد، دیگر به خانه نرفت، زیر سایه نرفت. سر قبر امام‌ حسین (علیه‌السلام) بود. دیدم این زن بوی او را می‌دهد. من که نمی‌خواهم با زن مردم حرف بزنم. گفتم: یک‌ وقت اگر استخاره کنم، به همسرش می‌گویم قدر این زنت را بدان! او دارد این‌طور می‌گوید، من دارم گریه می‌کنم. حالا فلان ‌آقا هم تلفن می‌زند و با یک زن حرف می‌زند. او دارد این‌ را می‌گوید؛ اما من دارم گریه می‌کنم. من توی قضایای لیلا رفتم. ببین اگر در ولایت بروی، این‌طور می‌شوی. نامحرمی را نمی‌بینی، زنی را نمی‌بینی. صدایی، چیزی نیست. هیچ‌ چیزی لذّت پیش تو ندارد. همه‌اش وِزر و وَبال است. نرسیدید که ببینید من چه می‌گویم؟ می‌سوزم و می‌گویم. [۱۸۵]

اگر امام‌ حسین (علیه‌السلام) می‌فرماید قبر من در دل دوستانم است؛ یعنی این، امام‌ حسین (علیه‌السلام) چه‌ کار کرد؟ تا آخرین نَفَس، نگاهش به خیام حرمش است. ناراحتم این حرف را بزنم. به قلب امام‌ حسین (علیه‌السلام) تیر خورده‌. ابن‌سعد می‌گوید اگر حسین خدعه کرده، رُو به خیمه‌هایش بروید! حالا رُو به خیام حرمش می‌روند. سر زانو بلند می‌شود و می‌گوید: «یا شیعیان ابوسفیان! دینُکم دینارُکم.» شما که دین‌تان را به دینارتان دادید، غیرت‌تان کجا رفته؟ کجا رُو به حرم رسول‌ الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌روید؟

حالا رُباب، خانم‌ عزیزش هم پاسخ داد. روایت داریم: وقتی امام‌ حسین (علیه‌السلام) شهید شد، تا آخر عمرش سر قبر امام‌ حسین (علیه‌السلام) گریه کرد. بنی‌اسد رفتند چادر آوردند، برای ایشان خیمه زدند؛ تا آخر عمرش آن‌جا نشست. ما چه می‌گوییم؟! ببین این‌ها چه‌ کار دارند می‌کنند؟ ولایت یعنی این. کجاییم ما؟! چرا فکر نمی‌کنیم؟! چرا اندیشه نداریم؟! اگر شما اطاعت کنی و «من» را کنار بگذاری، زندگی‌ات، زندگی شیرینی می‌شود. مگر ما چه می‌خواهیم؟! خانم‌ عزیز! زندگی خیلی ناجور شده‌، مردت بیرون می‌رود، چقدر با مشکلات برخورده. حالا که در بیت خدا آمده، او را نوازش کن! [۱۸۶]

گذشت داشتن و ناموس‌پرستی[۵۷]

امیدوارم که همیشه قلب مبارک آقایان و خانم‌ها نزدیک به ولایت باشد. چه وقت نزدیک می‌شود؟ گذشت داشته باشید! با هم دوست باشید! اگر خانم حالا یک کاری کرد، دیگر کینه نکن که چند سال پیش این کار را کردی یا خانم‌های عزیز! اگر مردشان یک کاری کرد که مطابق میل تو نیست، دیگر این‌قدر دنبال نکن! اگر آن کاری که همسر شما کرد، مطابق دستور خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نبود، مردت را نصیحت کن! تو هم آقای عزیز! اگر خانم یک کاری کرد مطابق امر خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نبود، تذکّر به او بده، خیلی دنبال نکن! [۱۸۷]

همسرت از عایشه که بدتر نیست؟ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به عایشه می‌گفت: حمیرا! با من حرف بزن! دارد او را تحویل می‌گیرد. خانمِ خودتان را تحویل بگیرید! این‌طوری ساخته شده‌ است که شما به جهنّم نروید. با هم بسازید! رفیق باشید! ما روایت داریم، من بی‌حیایی نمی‌کنم؛ شما اگر با همسرتان مطابق نباشید، این جاذبه باید بین شما باشد؛ وگرنه فرزندی که به‌ دنیا می‌آید، لت و لوث می‌شود. اغلب این بچّه‌ها که لت و لوث می‌شوند، جاذبه نبوده ‌است؛ یک‌ طرف ناراضی بوده‌ است. عزیز من! جاذبه داشته‌ باشید! با هم خوب باشید و رفیق باشید! [۱۳۲]

این خانم آمده توی خانه، «من» دارد؛ آقا هم «من» دارد. من را بگذار کنار، خدا را بیاور توی کار، این بنده خدا می‌خواهد پدرش را مهمان کند، خانم می‌گوید: نه! چرا؟ مرا احترام نکرده، آمده برود، نمی‌دانم رویش را از من برگردانده. همین‌طور می‌گوید «من»! «من» را بگذار کنار، خدا را بیاور توی کار. آقا! به تو هم می‌گویم، شما هم همین‌طور، به خانم می‌گوید: «من» گفتم این کار را بکن! چرا نکردی؟! «من» به تو گفتم این کار را بکن! چرا نکردی؟! چرا «من» را احترام نکردی؟! آخر هر دو نفر «من» دارید!

خانم اگر ولایت را اطاعت کرد، یواش یواش به ولایت اتّصال می‌شود، آقا هم اگر من‌اش را کنار گذاشت، به ولایت اتّصال می‌شود. خانم‌ها! بیاید محض خدا، محض امام شوهران‌تان را بخواهید، همسرتان را محض خدا بخواهید. خدا گفته اطاعت کن! اگر یک لیوان آب دستِ او دادی، محض خدا بده! روایت صحیح داریم، می فرماید: کسی‌که آب به یک مؤمن، یا به یک نفر بدهد، مثل این است که یکی از اولاد اسماعیل را خریده و در راه خدا آزاد کرده است. شما هم خانم‌هایتان را محض خدا بخواهید، والله، اگر محض شهوت، محض دیگری بخواهید، قیامت می‌گوید: تو خانمت را محض شهوت خواستی، جهاد اکبر قسمت تو نمی‌شود. اگر به زور به خانمت گفتی برو برایم آب بیاور! او هم ناراحت بود. با این آب نمی‌توانی وضو بگیری، نمی‌توانی آن را بخوری. «لا إکراه فی الدّین»[۱۸۸]: دین اکراه ندارد. ما چه کار می‌کنیم؟ بیایید زندگی علی (علیه‌السلام) را ببینید! [۹۲]

این خانم‌ها ناموس شما هستند، ناموس پرور باشید نه شهوت پرور! ناموست را حفظ کن! ابراهیم می‌خواهد زنش را از این شهر به یک جای دیگر ببرد، او را در صندوق می‌گذارد، چند جایش را سوراخ می‌کند تا بتواند نَفَس بکشد. حالا عزیز من! لب گمرک می‌آید، از او می‌پرسد: این چیست؟ می‌گوید: هر چه قاچاق است، من می‌دهم. ابراهیم پول‌دار بود، علم کیمیا داشت، یک مُشت از این خاک‌ها به او می‌داد. گفت: هر چه بگویی می‌دهم.

خبر به مَلَک [پادشاه] دادند: یک نفر آمده، نمی‌گذارد درِ صندوقش را باز کنیم. می‌گوید هر چه قاچاق است می‌دهم، هر چه بخواهی می‌دهم، دست به صندوق نزن! گفت: بدهید آن را بیاورند. تا آمد در صندوق را باز کرد، دید یک زن داخل آن است. (ناراحتی من این است که ابراهیم با این زن خانه خدا را ساخته، این‌قدر آفتاب به او خورده که دیگر سیاه است!) گفت: می‌خواستی این زن را بکُشی؟ فلان فلان شده! این حاکم خیال خیانت کرد، حالا تا رفت حرف با او بزند، لال شد. رفت دست به او بزند، دستش روایت داریم، شاید آیه قرآن باشد، سه دفعه دستش خشک شد.

باغیرت! تو ملّت از ابراهیم داری؟ کجا زنت را در اداره‌ها روانه می‌کنی؟ شیعه‌گی «بشرطها و شروطها و أنا من شروطها» است. ببین چقدر غیرت دارد؟ حالا مگر کسی جرأت دارد به خانم‌های شما که در خانه هستند، نگاه کند؟ والله، دستش خشک می‌شود. خانم‌ها که در خانه هستند، خودخواه نیستند، خودشان را می‌خواهند حفظ کنند، خدا آن‌ها را حفظ می‌کند. خانم‌ها! مگر تو به‌ غیر از زن ابراهیم هستی؟ خدا تو را حفظ می‌کند، اگر می‌خواهی حفظ باشی، در خانه بنشین! اگر می‌خواهی آزاد باشی که خب، هر کاری می‌خواهی بکن. [۱۸۹]

عناد نداشتن[۱۹۰]

خانم‌های عزیز! بیاید شوهرتان را احترام کنید! دنیا می‌گذرد! او هم باید یک اندازه‌ای مراعات شما را بکند، یک مشهدی، یک عمره‌ای شما را بِبَرد؛ البتّه اگر پول داشته باشد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌خواهد ما را ادب کند، دست زهرا (علیهاالسلام) را توی دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گذاشت. گفت: زهراجان! چیزی نخواهی که برای شوهرت امکان نداشته باشد، تمام عالَم امکان، امکانش به واسطه ولایت است، این را برای تو گفته خانم! که از شوهرت چیزی می‌خواهی که ندارد، باید برود از بانک وام بگیرد، نمی‌دانم از کجا برود بگیرد! حالا یک احتیاجی به تو دارد، تو هم احتیاج به خدا داری. اگر این شوهر الآن احتیاج به تو دارد، نگو شوهرم احتیاج دارد، امر مرا اطاعت می‌کند، امری که به شوهرت می‌کنی، باید امر خدا باشد؛ وگرنه قیامت خدا پدرت را در می‌آورد. [۱۹۱]

خانم عزیز! مشکلات مرد را بِکِش! خدا عوض به تو می‌دهد. عزیز من! تو هم مشکلات خانم را بِکِش! عوض به تو می‌دهد. باید شما در وحدت اسلام، در وحدت ولایت، لبّیک بگویید! راضی‌اش کن، نَرو دعوا کن! عزیز من! خانمت را بخواه! باید بخواهی. بچّه‌ات را بخواه، باید بخواهی. پسر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) که از دنیا رفته بود، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گریه می کرد. گفتند: یا رسول الله! گریه می‌کنی؟! گفت: پسرم است، دلم می‌سوزد، من حرفی نمی‌زنم که خدا ناراحت بشود. آن خواستنِ به غیر امر، تو را جهنّمی می‌کند، آن خواستنِ بچّه‌ات، زنت، مالت؛ اگر به غیرِ امر باشد، والله جهنّمی‌ات می‌کند. [۱۹۲] به طوری باید بشویم که اگر کسی را خواستیم، بخواهیم خدمت به او کنیم. اگر بچّه‌ات، زنت را می‌خواهی، خدمت به او کن! ما یک خواستن داریم، یک پرستش داریم، ما بیشترمان داریم دنیا را می‌پرستیم. [۱۹۳]

شما اگر الآن خانمت درست می‌گوید، باید بگویی خانم! درست می‌گویی! قبول کنی. ایشان هم اگر شما درست می‌گویی، باید بگوید درست می‌گویی، قبول کند. بی‌عنادی، کسی که عناد ندارد، حقّ را باید بپذیرد. اگر کسی حقّ را نپذیرفت، این عناد دارد، بیایید رفقای عزیز! اگر عناد توی ما هست، بیرون کنیم! عناد خیلی بد چیزی است! عناد توی زن‌ها بیشتر از مردهاست.

خانم! چرا نمی‌گذاری شوهرت برود سر به پدر و مادرش بزند. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرماید: «هر کاری برگشتش به خودت است.» تو همین‌طوری که نمی‌گذاری او برود، پس‌فردا عروست نمی‌گذارد پسرت بیاید نگاه به تو کند، این بچّه‌ای که دو روز تو او را نبینی، دَرهم بَرهم می‌شوی؛ نمی‌گذارد بیاید او را ببینی؛ آن‌وقت یک چشمت خون می‌شود و یکی اشک. مواظب باش خانم عزیز! بیا عناد نداشته باش!

حالا این پدر و مادر یک آه می‌کشد قربانت بروم، جوان عزیز! یا خدای نخواسته فقیر می‌شوی؛ یا به دردی مبتلا می‌شوی. والله، من یکی را سراغ دارم، این مادرش اشک می‌ریخت، گریه می‌کرد، می‌گفت: من بچّه‌ام را می‌خواهم ببینم، می‌گوید نرو! یک دفعه این جوان مریض شد و سِل سینه گرفت. با ما هم یک خویشی داشت، من روانه‌اش کردم، مریض‌خانه شوروی رفت. خلاصه ایشان بهتر شد و این خانم شوهرش را از پدر و مادرش جدا کرد. حالا به این آقا گفتند دیگر پیش خانمت نمی‌توانی بروی، حالا چه کار کند؟ همین‌طور که جدا کرد، از او جدا شد. [۱۹۴]

چه کار کنیم که ما یک سکونتی در زندگی‌مان ایجاد شود؟ حرف اولی که به خانم‌تان زدید، نهی از منکر است. حرف دوم حرف‌تان لوث می‌‌شود. لوث یعنی چه؟ یعنی دیگر خیلی ارزش ندارد. سومی‌اش می‌شود عناد. [۱۳۷] ولایت زنده است، امرش هم زنده است؛ البتّه تا زمانی‌که اطاعت کنی؛ آن‎وقت این کالبد بدنت یک مملکت است، در این مملکت با آرامش زندگی می‌کنی. ولایت به تو آرامش می‌دهد، چطور آرامش می‌دهد؟ به تقدیر خدا راضی می‌شوی. والله، بالله، ولایت سکونت به تو می‌دهد، هر وقت دیدی سکونت نداری، بدان ولایتت خدشه به آن خورده است. [۱۹۵]

هدایت بچّه‌ها[۱۹۶]

خدای تبارک و تعالی می‌فرماید: یک نفر را هدایت کردی، من عالَمی هدایت کردن را پایِ تو می‌نویسم؛ یعنی یک جوانی را هدایت کردی، انگار عالَم را هدایت کردی. چرا این‌قدر در فکر هستی که خانه‌ام را این‌جوری کنم؟! ماشینم را عوض کنم؟! آخر چه فایده داره؟ به فکر این بچّه معصومت باش! هدایتش کن! [۹۲] بچّه‌هایتان را عادت بدهید به این جزوه‌ها، به این حرف‌ها عادت بدهید. نهج البلاغه چه شد توی خانه‌ها؟! چرا بُت‌کده کردی؟! چرا حالا هم حاضر نیستی این بُت را بیرون بیندازی؟! [۹۵] من سابق بچّه‌ها را یادم است، باباها به بچّه‌هایشان می‌گفتند: بابا! اگر این آیه را بلد بودی، چند تومان بهت می‌دهم. اگر نمازت را خواندی، چند تومان بهت می‌دهم. اگر فلان مسئله را بلد بودی، همین‌طور پول بهت می‌دهم. دائم داشت پول در صندوق امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌ریخت. در صندوق خدا می‌ریخت. تو پول در صندوق شیطان می‌ریزی! چرا می‌ریزی؟! [۱۴۲]

مگر این اباذر عزیز نیست که عثمان واسه‌اش یک بشقاب جواهر داده؟! خیگ عسل و روغن داده؟! حالا غلام عثمان پیشش آمده، این بچّه گرسنه است، بیت‌المالش را عثمان قطع کرده. (رفقای عزیز! قدر بدانید! شکرانه کنید! بیت‌المال‌تان دست غاصبین نیست.) حالا دختر اباذر آمده درِ خیگ را باز کرده، یک انگشت می‌خورد، می‌گوید: باباجان! این چیست؟ می‌گوید: عسل و روغن است. می‌گوید: بابا! می‌دانی این چیست؟ عثمان این را داده محبّت خودش را در دل ما بیاورد، به توسط این، محبّت علی را ببرد. والله، روایت صحیح داریم: این بچّه انگشت زد، آن را برگرداند. گفت: والله، جان می‌دهیم، دست از محبّت علی برنمی‌داریم! این بابا ببین دارد چه جور ولایت بچّه‌اش را حفظ می‌کند. [۱۹۷]

بچّه‌ات را پیش خودت نگذار! او هم بزرگ می‌شود، مثل تو می‌شود. تو الآن چند سالت است که از این بچّه چند ساله، این‌قدر توقّع داری؟! او را در شکنجه قرار نده! گناه این بچّه را نبین! آینده‌اش را ببین! عزّتش کن! احترامش کن! ببین چه مشکلی دارد؟ مشکلش را حلّ کن! اگر خلاف کرد این را توی بوق نکن! [۱۹۸]

شخصی به‌ نام مرویّ که یکی از ارباب‌های مهمّ تهران بود، مدرسه علمیّه‌ای در تهران ساخت. به حاج‌ ملّا علی کَنی گفت هر طلبه‌ای که بخواهد در مدرسه باشد، باید نماز شب بخواند و من او را کاملاً تأمین می‌کنم. روزی فرّاش مدرسه به او خبر داد که فردی در فلان حجره یک جعبه شراب آورده‌ است. مرویّ به بهانه احوال‌پرسی به یک‌ به‌ یک حجره‌ها سر زد تا به آن حجره رسید و آن جعبه را دید و پرسید که این چیست؟ آن‌ شخص گفت که این ستّار العیوب است! مرویّ به روی خودش نیاورد و برگشت!

وقتی‌که مرویّ از دنیا رفت، خوابش را دیدند و پرسیدند: جای تو چطور است؟ گفت: تمام کارهایم ردّ شد، من ارباب بودم و مردم را خیلی اذیّت کرده‌ بودم. مرا بردند که عذاب کنند، یک‌ دفعه ندا آمد که او ستّار العیوبی کرده‌ است، آیا من نکنم؟! حالا به‌ واسطه آن عرق‌خور این‌ همه جاه و جلال به‌ من داده‌اند! تو باید ستّار العیوب باشی. [۱۹۹]

آمدند دور آقا بحر العلوم را گرفتند، برو نماز باران بخوان! باران بیاید. رفت نماز خواند، باران نیامد. شب خیلی ناراحت بود، گفت: خدایا! آبروی ما که ریخته شد. گفت: برو فلان قهوه‌خانه، به آن شاگرد قهوه‌چی بگو دعا کند، باران بیاید. گفت: آقا با همان بوق منشاش آمد درِ قهوه‌خانه و دید یکی دارد چایی می‌دهد. گفتش که: فلانی! گفت: بله! گفت: دستور دادند شما دعا کنید باران بیاید. گفت: بگذار ظهر بازارم طی شود. سرِ ظهر بود، گفت: چایی‌ها را به این‌ها داد و ساعت دویِ بعد از ظهر شد. گفت: همان‌جا توی قهوه‌خانه وضو گرفت و رفت آن‌جا. گفت: تا دست‌هایش را بلند کرد، بیابان تا بیابان پُر از آب شد. بحر العلوم گفت: یک شاگرد قهوه‌چی!! ما چندین سال است که بوق منتشا داریم! رفت و با این رفیق شد، گفت: تو چه کردی؟! گفتش که من هیچ کاری نکردم، اگر تو مرجع تقلید نبودی، به تو نمی‌گفتم، من به هیچ‌کس نگفتم! حالا تو این‌قدر اصرار می‌کنی، بهت می‌گویم.

گفت: من این زنی که با او ازدواج کردم، خلاصه عروس نبود، به من گفت: ای مرد! خدا دعایت را مستجاب کند، کرامت هم در دستت ایجاد شود. گفت: من هر دعایی کنم، مستجاب می‌شود. ببین آبروی زنی را حفظ کرده، ماوراء را گذاشته در اختیارش، باران را گذاشته در اختیارش! ما این‌جوری باید خداشناس بشویم، خداشناسی عزیز من! یعنی این؛ چقدر خدا لطف و عنایت دارد! چرا مواظب زبان‌مان نیستیم؟!

این جمله را گویا به نظرم حاج شیخ عبّاس می‌گفت، گفت: عالِم آن زمان که در اصفهان بوده، زنش وضع حملش بوده، احتیاج به روغن چراغ داشته. گفت به آدمش [نوکرش] گفت: برو پیش داروغه، به او بگو: درِ دکّانش را باز کند، یک قدری روغن چراغ بگیر و بیاور. آدم این حضرت آیت الله دَبِه را برداشت و رفت. وقتی سراغ داروغه رفت و در زد، داروغه در را باز کرد و به او گفت: آقا روغن چراغ می‌خواهد؟! گفت: آره! آن دبه را پُر از روغن کرد و به او داد. وقتی آمد، به آقا گفت: آقا! داروغه یک همچین کاری کرد، آقا هاج و واج شد.

صبح که شد، پاشد آمد، رفت خانه داروغه. گفت: آخر تو از کجا به این‌جا رسیدی؟! گفت: آقا! من افشاء نکردم، من این زنی که با او ازدواج کردم، آبستن بود، سوگند خورد، به من گفت: من بدکاره نیستم، من توی کوچه داشتم می‌رفتم، جوانی مرا گیر انداخت و خلاصه این‌طوری شد، امیدوارم که خدا ارادة الله‌ات کند. من پدر دارم، برادر دارم، قوم و خویش دارم، همسایه دارم، آبروی مرا نریز! گفت: چند وقت که شد این بچّه، پسر بود، به دنیا آمد. بردم او را گذاشتم کجا؟! سرِ راه. به این‌ها که بالأخره دورش بودند، آدم‌هایش آمدند این‌جا، گفتم که بچّه را از آن‌جا برداشتم، من می‌خواهم یتیمی را بزرگ کنم. این زن دعا در حقّ من کرد، گفت: ای مرد! خدا اعجاز در دستت ایجاد کند. این بچّه بزرگ شده، من هنوز افشاء نکردم؛ مبادا این حرف را افشاء کنی! [۴۴]

بالاتر دانستن امر از فرزند[۲۰۰]

تو باید امر را از بچّه‌ات بالاتر بدانی، من بچّه نمی‌خواهم، امر می‌خواهم. [۱۲] به خدا می‌گویم: خدا! عوضم نکن! هوایم را بگیر! دو چیز را از من دور کن: یکی بدعت‌گذار را از من دور کن! شرّش را هم از سرم دور کن! یکی هم شیطان را دور کن! شرّش را از سرم کم کن! یکی هم مردمانی که تو را دوست ندارند، از من دور کن! حتّی اگر پسرم است. من هیچ‌کس را زیر این آسمان نمی‌خواهم، بچّه‌ام، پسرم را نمی‌خواهم، اگر پسرم تو را خواست، من او را می‌خواهم. اگر تو را نخواهد، من پسردوست نیستم. «[وَ اعلَموا] أنّما أموالُکم و أولادُکم فِتنةٌ»[۲۰۱] فتنه‌اند این‌ها! تو خودت را به عذاب می‌اندازی مال فتنه! چه‌جور جواب می‌دهی؟! [۲۰۲]

می‌گویم: خدایا! دل مرا پاک‌سازی کن! آنچه به غیر توست، بیرون کن؛ تاحتّی مِهر اولادم را. آخر اولاد یک مِهری دارد، آخِرین چیزی که از دل آدم می‌رود بیرون، مِهر اولاد است. خیلی مِهرش کارساز است! می‌گویم اگر به غیر توست بیرون کن! من اولاد نمی‌خواهم، من تو را می‌خواهم، امرت را می‌خواهم. خدایا! ممکن است این‌جوری باشد، صالحش کن! من می‌خواهم یک عُمری با بچّه‌هایم بسازم، این‌ها را سالم کن! این‌ها را با ولایت کن [۲۰۳]

پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: در آخرالزّمان اگر زن‌ها مار بزایند بهتر از این‌است که بچّه بزایند. چون‌که

مار بد بر جان زندیار بد بر جان و بر ایمان زند

آقا امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید که آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) اگر بچّه صغیرها را می‌کُشد، چون‌که می‌داند این بچّه کافر است، او را می‌کُشد. آن زمان که امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) قیام می‌کند، اصلاً شیعه وجود ندارد، در صُلب مردم شیعه نیست. چرا بعضی بچّه‌ها این‌قدر پُررُو و بی‌حیا هستند؟! آن بُت (تلویزیون) را دیدند، از آن بُت بی‌حیا شده! بیایید این بُت را از خانه‌هایتان دور کنید! [۹۳]

اوّل ابتداء عالم به آدم گفت: نزدیک این شجره نرو! حالا رفت نزدیک شجره، سی‌صد سال انداختش کنار. حالا آن تولیدی که گفت نزدیک این درخت نرو! شد قابیل. قابیل هابیل را کُشت. تو تولیدت که با این لهو و لعب هستی، چه می‌شود؟! نسل تو چه می‌شود؟! چرا ما توجّه نداریم؟! تو باید شجره «لا إله إلّا الله» درست کنی! چرا بچّه‌های آخرالزّمان بی‌حیا شدند؟! آن تولید توست که فرمان نَبُردی! غذایت را حلال نکردی! حرام کردی! چشمت را به حرام انداختی! آن عصاره توست، بچّه این‌جوری می‌شود. فردا جواب خدا را چه می‌دهی؟! [۲۰۴]

این حاج‌شیخ‌فضل‌الله نوری خدا رحمتش کند! یک پسر داشت. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عبّاس را! ایشان نقل کرد: وقتی‌که حاج‌شیخ‌فضل‌الله را در زمان مشروطه به دار زدند، این پسر بنا کرد پای دارِ ایشان کف‌زدن. حالا یک کار دیگر هم کرد که من نمی‌گویم. بعد در سفری که خانم؛ یعنی زن حاج‌شیخ‌فضل‌الله می‌رفت کربلا، یک مردی گفت: من رفتم خدمت ایشان، سلام کردم، گفتم: خانم! پدری که مُرده‌اش قرآن خواند توی مسجد بالا سر، (این را حاج‌شیخ‌عبّاس نقل می‌کرد، گفت: دیدم صدای قرآن می‌آید، دیدم حاج‌شیخ‌فضل‌الله دارد قرآن می‌خواند.) و شما که این همه مواظب بودی، این بچّه چیست؟ گفت: نه بابایش تقصیر داشت؛ نه بچّه! تقصیر من است! من این بچّه به شکمم بود، هوا یک‌قدری گرم شد، ما آمدیم کوفه، من زاییدم. حال‌ندار شدم، این بچّه را دادیم به دایه‌ای، شیرش داد. بعد از چند وقتی آقا گفت: فهمیدید که این دایه که برای بچّه گرفتید، کیست؟! گفتیم: نه! رفتیم تفحّص کردیم، دیدیم که ناصبی به این بچّه شیر داده، این بچّه شیر ناصبی خورد.

آقاجان! قربان شما بروم، وقتی من دارم به شما عرض می‌کنم: شما هم یک مملکت هستی، این بچّه شیر ناصبی را که خورد، پای دار پدرش کف زد. شما مملکت هستی، اگر چیز حرام به بچّه‌ات بدهی، بچّه‌ات درست نیست، باید مواظب رزقت باشی! ببین چقدر اثر دارد! آن شیری که به آن بچّه داد حرام بود! شما هم که این غذا را به بچّه‌ات می‌دهی، حرام است. چرا بچّه‌ها باید این‌قدر بی‌حیا باشند؟! [۲۰۵]

یک نفر است به نام سَبُکتَکین. مهمان یکی شد، خب در بیابان بود، خلاصه از این خانه‌ها هست، سبکتکین مردی بود که یک‌قدری عارف بود. یک اتاق به او داد که حالا بخواهد نمازشبی کند، کاری کند، توی آن اتاق باشد. گفت: آقا! این اتاق در اختیار شما. سبکتکین دید یک قرآن آن‌جاست، باران هم می‌آید، برف می‌آید مثل چه؟! هیچ‌جوری نمی‌تواند قرآن را بگذارد بیرون. حالا تا صبح نشست، دم صبح یک‌دفعه پیغمبر به او گفت: سبکتکین! قرآن را احترام کردی، کلام خدا را احترام کردی، هفت‌پُشتت سلطان می‌شود. ببین آن عرق‌خور هفت‌پُشتش نانجیب می‌شود، هفت‌پُشت سبکتکین سلطان شد. [۲۰۶]

وظایف پدر و مادر راجع به فرزند[۲۰۷]

زمان جاهلیّت زن‌ها خیلی محترم نبودند، دخترها را می‌کُشتند. خدا لعنت کند عمر را! این عمر از اوّل حرام‌زاده و قساوت داشته. (نمی‌خواستم اسم نحس این را بیاورم، دیگر آمد.) حالا خدمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمده، می‌گوید: چند تا دخترهایم را خاک کردم. یا رسول‌الله! یک دخترم خیلی زیبا و خوب بود. قدری گذاشتم بزرگ شود، او را با خودم بردم قبرش را کندم. خاک‌های روی لباسم را می‌تکاند، وقتی او را در قبر خواباندم؛ گفت: بابا! با من مزاح می‌کنی؟! گفت: خاک رویش ریختم. زمان جاهلیّت این‌جوری بوده. [۲۰۸]

حاج‌شیخ‌عباس تهرانی می‌گفت: حسین! الآن از زمان جاهلیّت بدتر است! زمان جاهلیّت دختر را خاک می‌کردند. حالا دختر می‌شود بی‌دین! تولیدش می‌شود بی‌دین! پس بی‌دینی از آدم‌کُشی بالاتر است! اگر دختر یا پسر شما بی‌دین شد، بدانید خیلی بد است! [۲۰۴] حضرت گفت: در آخرالزّمان اگر می‌خواهید بچّه‌هایتان حفظ باشند، آن‌ها مانند روباه به دندانتان باشند. حالا من بروم بچّه‌ام را این‌جوری به دندان بگیرم؟! نه! می‌گوید: هوادارش باش! امروز باید پدرها! مادرها! پاسدار دخترهایتان، بچّه‌هایتان باشید، حفاظت کنید از بچّه‌هایتان! حفاظت کنید از این رفت‌و‌آمدهایتان. [۲۰۹]

پدر و مادر حقّ ندارند فشار بیاورند به بچّه‌هایشان. من هنوز امر به بچّه‌هایم نکردم، صبح می‌روم نمی‌دانم ساعت ده نان می‌خرم، تا بتوانم خودم می‌روم می‌خرم، اگر هم به آن‌ها بگویم، عذرخواهی می‌کنم. [۱۳۳]

پدرها! منّت سر بچّه‌هایتان نگذارید! وظیفه‌ات است پول به او بدهی، وظیفه‌ات است زن برایش بگیری، چرا منّت سر او می‌گذاری؟! اجرت می‌رود! وقتی‌که خدا به حضرت موسی گفت: برو فرعون را غرق کن! گفت: خدایا! این مرا بزرگ کرده، من یک ذرّه بچه بودم! حقّ پدری به گردنم دارد. گفت: وقتی نزدش می‌روی، منّت سرت می‌گذارد، حقّ پدری می‌رود! حالا وقتی با فرعون روبرو شد، فرعون گفت: یادت است بچّه کوچولو بودی، من بزرگت کردم، همه‌اش طی شد! [۲۱۰]

قرآن می‌گوید: «لا إکراه فی الدّین»[۱۸۸]: دین اکراه ندارد. یک نفر توی گوش بچّه‌اش زده که چرا مرا نمی‌خواهی؟! می‌گوید مرا بخواه! باعث شده که گوش بچّه‌اش کَر شود! [۱۷۹]

شما اگر می‌خواهید با جوان‌ها حرف بزنید، یک‌قدری لیّن، یک‌قدری همچین نرم حرف بزنید. اگر مطابق حرف شما عمل نکرد، ناراحت نباشید. اگر امر به معروف می‌خواهی بکنی، عزیز من! حرف مرا بشنو! انتظار نداشته‌باش که جوانت خوب بشود! نوح پیامبر چهار هزار سال عمر کرده، نُه‌صد و پنجاه سال تبلیغ کرده، پسرش به حرفش نبوده! مگر طرف ولایت آمدن آسان است که شما مُفتکی آمدید طرف ولایت؟! چرا قدردانی نمی‌کنید؟! به تمام آیات قرآن، وحی مُنزل شما را گرفت که این‌جا سکونت به‌هم زدید. [۲۱۱]

تو همیشه ده‌تا حرف با یک جوان درست نکن! تو هم تقصیر داری! تو هم انفجار می‌دهی جوان را! این پرهایش دربیاید، از خُلق بدِ تو پریده! تعدّی نکن! اصلاً خدا از تعدّی بدش می‌آید، چه پدر به اولاد بکند، چه اولاد به پدر! عدالت یعنی‌چه؟ عدالت باید منیّت نداشته‌باشی، تو درست است پدر هستی، باید به قدر این بچّه، به قدر بودجه‌اش به او امر بکنی. خدا بیامرزد پدر، مادر ما را! بابایم یک‌وقت به ما می‌گفت یک نانی بخر! یک گوشتی بخر! مادرمان به او می‌گفت تو که بی‌کار هستی! می‌گفت: می‌خواهم یاد بگیرد. این بچّه برود نان بخرد، پس‌فردا زن می‌آورد، نان‌خریدن را یاد بگیرد، گوشت‌خریدن را یاد بگیرد. [۱۳۳]

این پولی که در اختیار بچّه‌ات می‌گذاری، قدری هوایش را داشته‌باش! مبادا بچّه‌ات یک وقت بچّه‌گی کند، در راه امر خرج نکند. [۱۹۸] جوانان شما مثل غنچه گُل‌اند. این‌ها خیلی در امر شماها هستند. وای به‌حال شماها که به این جوان‌ها امری بکنید که امر خودتان باشد! فردای قیامت چه جواب خدا را می‌دید؟! [۲۱۲]

پدر و مادر[۲۱۳]

پدر حقیقی ما امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است، امام‌حسن (علیه‌السلام) است؛ مادر ما زهرای عزیز (علیهاالسلام) است. باید امرشان را اطاعت کنیم؛ اگرنه «إنّه لیس من أهلک»[۳۴] هستیم. [۲۱۴] این همه که می‌گوید: امرِ پدر، واجب است، پدر و مادر حقیقیِ ما، دوازده‌امام، چهارده معصوم (علیهم‌السلام) هستند، ارکان دین را می‌گوید، اصل آن‌ها هستند، اطاعت پدر و مادر اطاعت خداست. آن‌ها امر کردند که امر پدر و مادرت را اطاعت کن. تو امر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، امر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، امر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را اطاعت نکردی، خب اهل عذاب هستی.

در جریان اصحاب رقیم، یک نفر از آن‌ها گفت: خدایا! من شیر آورده‌بودم از برای پدر و مادرم، تو امر این‌ها را واجب کردی. من تمام گوسفندانم توی بیابان رها بودند، امر تو را اطاعت کردم، ایستادم بالای سر این‌ها؛ تا پدر و مادرم بیدار شدند؛ شیر به آن‌ها دادم. خدایا! اگر محض توست، ما را نجات بده! کوه از جا حرکت کرد، بیابان را می‌دیدند. آیا ما پدر و مادرمان را این‌جوری اطاعت می‌کنیم؟! [۲۱۵]

قدرت خودت را در مقابل قدرت خدا بشکن! کجا قدرت خودت را می‌شکنی؟ در مقابل پدر و مادرت بشکن! حالا بابایت یک چیزی گفته، یک تندی کرده، قدرتت را بشکن! آرام بگیر! اگر قدرتت را شکستی، در مقابل خدا شکستی. [۱۴۲] بیاید امر پدرهایتان را اطاعت کنید! اگر شما امر پدر و مادرتان را اطاعت کنید، امر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، امر خدا، امر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را اطاعت می‌کنید؛ پس امر بالاتر از پدر و مادر است.

اولاد باید پدر و مادر را احترام کند. اگر احترام نکنید، خدا می‌گوید: هر کاری می‌خواهی بکن! ای عاق‌والدین! می‌سوزانمت! همین‌طور خدا می‌گوید: شب‌قدر سه‌طایفه را نمی‌آمرزم: شارب‌الخمر، عاق‌والدین، کسی‌که برادر مؤمن از دستش راضی نباشد. [۲۱۶]

این حاج‌شیخ‌عباس محدّث، من یادم می‌آید، پدرش را من می‌شناختم. این دمِ ارگ، پدر ایشان یک بقّالی داشت؛ آن‌وقت ایشان یک‌وقت آمده‌بود صحن حضرت معصومه (علیهاالسلام). یک واعظی از منتهی‌الآمال حاج‌شیخ‌عباس نقل می‌کرد. پدرش آمده‌بود به حاج‌شیخ‌عباس محدّث [یعنی پسرش] گفته‌بود: عباس! خاک عالم توی سرت! امروز رفتم، دیدم که یک آقایی از منتهی‌الآمال حاج‌شیخ‌عباس قمی روی منبر می‌گفت. حاج‌شیخ‌عباس تا آخر عمرش نگفت بابا! این منتهی‌الآمال مال من است!

این بنده خدا [پدر حاج‌شیخ‌عباس] مریض شد. او هم مادرش را از دست داده‌بود، کارهای پدرش را می‌کرد. می‌گفت: یک‌وقت که مَثل یک کاری می‌کرد، خودش [پدر حاج‌شیخ‌عباس] ناراحت می‌شد. نمی‌خواهم حالا جسارت کنم، [حاج‌شیخ‌عباس] از آن‌هایش [نجاستش] برداشته‌بود، مالیده‌بود به صورتش، گفته‌بود: من از بویِ چیزِ تو خوشم می‌آید! آن‌وقت شد حاج‌شیخ‌عباس محدّث. حاج‌شیخ‌عباس محدّث شدن خیلی مشکل است! چون‌که آن نَفس خودش را شکست، امر را سربلند کرد که خدا گفته پدرت را احترام کن! این‌جوری احترام کرد. [۲۱۷]

احترام پدر و مادرت را بگیر؛ اما آن پدری که حرفش حرف حقّ است. اگر حرف حقّ نزد، یک‌وقت پسر «إنّه لیس من أهلک»[۳۴] است، یک وقت پدر «إنّه لیس من أهلک»[۳۴] است. اگر پدرت اهلیّت ندارد، با او بساز! حضرت فرمود: یهودی هم هست، با او بساز؛ یعنی توی رویش نایست! خدا می‌خواهد این‌جوری باشد. [۲۱۸]

فرمان پدر و مادر را بردن صحیح است؛ اما تا جایی‌که به ولایت خدشه نخورد[۲۱۹]

بیاید امر پدر و مادرهایتان را اطاعت کنید! اگر شما امر پدر و مادرهایتان را اطاعت کنید، امر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، امر خدا، امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را اطاعت می‌کنید؛ پس امر، بالاتر از پدر و مادر است. پدر و مادر را اولاد باید احترام کند. اگر احترام نکنید، خدا می‌گوید هر کاری می‌خواهی بکن ای عاق‌والدین! می‌سوزانمت! همین‌طور می‌گوید: سه‌ طایفه را نمی‌آمرزم: شارب‌الخمر، عاق‌والدین، کسی‌که برادر مؤمن از دستش راضی نباشد. [۲۲۰]

آن شخص (یکی از سه‌نفر اصحاب رقیم) گفت: خدایا! من شیر آورده‌بودم از برای پدر و مادرم، تو امر این‌ها را واجب کردی. من تمام گوسفندانم در بیابان رها بودند، امر تو را اطاعت کردم، ایستادم بالای سر این‌ها؛ تا پدر و مادرم بیدار شدند؛ شیر به آن‌ها دادم. خدایا! اگر محض توست، ما را نجات بده! کوه از جا حرکت کرد، بیابان را می‌دیدند. آیا ما پدر و مادرمان را این‌جوری اطاعت می‌کنیم؟! [۲۲۱] مگر این سلمان نیست؟ تاریخش را بخوانید! حالا در آن‌جایی که هست، پدرش کافر است. سلمان از آن‌جایی که یقین داشت به ولایت، پدرش دید این رفته توی یک حرف‌هایی، دو هوا شده؛ خلاصه توی چاه انداختش. در چاه یک نانی به او می‌داد. چند وقت توی چاه بود، متوسّل شد، از چاه نجات پیدا کرد. فرمان پدر را بردن صحیح است؛ اما اگر امری کرد که مثلاً دنبال ولایت نرو! آن دیگر باطل اعلام می‌شود. فرمان پدر صحیح است؛ اما تا جایی‌که به ولایت خدشه نخورد. اگر به شما گفت مکّه نرو! باید بروی؛ اما اگر گفت زیارت امام‌رضا (علیه‌السلام) نرو! باید نروی؛ اگر گفت کربلا نرو! باید نروی؛ چون‌که مستحبّ است.

سلمان دید پدرش امر می‌کند که تو در همین ایمانت بمان! دید پدرش اشتباه می‌کند، مخالفت پدر را کرد. حالا که از چاه بیرون آمد، گیر یک راهب افتاد، چند سال پیش راهب بود. سپس راهب دیگر، این راهب مُرد؛ از آن‌جا آمده گیر زن یهودیه افتاد. ببین چقدر رنج کشید! تمام رنج‌ها که کشیده، می‌گوید محمّد! تمام این رنج‌ها که کشیده، می‌گوید علی!

حالا به من می‌گویید که سلمان هنوز مسلمان نشده‌بود! چرا، او در دینِ آن پیغمبرش که بود، مسلمان بود. ایمان به رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در ظاهر نیاورده‌بود، سلمان مسلمان بود. اگر مسلمان نبود، این‌قدر متدیّن نبود! حالا آمده این‌جا، آن زن یهودیه می‌گوید: از پادرختی‌ها بخور! می‌خورد. این همه باغ میوه دارد! یک دانه‌اش را نمی‌چیند بخورد. ببین چقدر تقوا دارد! امر یک زن یهودیه را اطاعت می‌کند. ما لاش‌خوریم، هر جا شد، می‌خوریم!

حالا خطاب شد به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، جبرئیل نازل شد: یا محمّد! من جبرئیل را نازل کردم، پا شو علی (علیه‌السلام) را بردار با جبرئیل، من جبرئیل را مخیّر کردم، یک‌جوری کردم که هر کاری بخواهد بکند، می‌شود؛ یعنی ارادةاللهش کردم، اراده کند درخت‌ها خلق می‌شود. حالا آمدند او را بخرند، به آن‌ها می‌گوید: آقایان! خوش آمدید! مشرّف فرمودید! یک‌ چیزی انداخت، این‌ها نشستند.

حالا هم نمی‌داند این‌ها چه کسانی هستند؟ می‌گوید آقایان! این خانمم به من گفته هر چه پای درخت ریخته، بخور! من بروم از خانمم اجازه بگیرم، شما از بس خوب هستید، برایتان از درخت میوه بچینم. رفت اجازه گرفت، دو سه‌تا میوه چید و گذاشت جلوی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام). حالا به او گفتند به خانمت بگو بیاید. وقتی آمد، گفتند: می‌فروشی این غلامت را؟ گفت: نه! گفت: چرا؟ گفت: قیمتش خیلی است! گفت: هر چه می‌خواهی بگو! گفت: من چند صد تا درخت رشمی خرما می‌خواهم! چقدر خرمای سیاه! گفت: باشد، جبرئیل فوراً این‌ها را به اذن خدا خلق کرد، خرید و او را پیش خودش آورد و اتّصال به خودش شد. رفقای عزیز! بیایید یک کاری کنید که امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) شما را بخرد. چه‌کار کنیم که امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) ما را بخرد؟ دربست حواستان پیش خدا و ولیّ‌الله‌الأعظم (عجل‌الله‌فرجه) باشد و دنیا را نبینید. [۲۲۲]

یکی خدا به آدم چیز می‌دهد، یکی پدر؛ همان‌طور که خدا [چیزی] از آدم نمی‌خواهد، پدر هم نمی‌خواهد. به تو گفته کرنش کن در مقابل پدرت! می‌گویی: من می‌خواهم این کار را بکنم! من را بریز دور! برو تسلیم پدرت بشو! تسلیم مادرت بشو! بگذار کمکت کند، پدر امر خداست، می‌خواهد کمکت کند.

دل پدرهایتان را خوش کنید؛ اما یک کاری بکنید تویتان باشد که زمانی بشود پدر شما پیر بشود و شما تلافی کنی. حالا هم امر پدر را اطاعت کردی، هم امر خدا را اطاعت کردی، هم رونق به کارت افتاده، هم توی فکر تلافی که باشی، دائم واسه‌ات ثواب می‌نویسد. [۲۲۳]

حالا این‌که می‌فرماید: اگر خودت را شناختی، مرا شناختی؛ دلم می‌خواهد توجّه کنی که شما از اوّل باید فکر کنی که چه بودی؟ ذرّات بودی. حالا آمدی در جوّ عالم، در نباتات؛ پدر بزرگوارت خورده، در رحِم مادر این ذرّات آمده. ببین خدا چقدر هوای این ذرّات را دارد! یک دانه ذرّات را، خدا یک تصفیه‌خانه گذاشته توی رَحِم مادرت که آن خون‌ها را تصفیه کند؛ مثل پستان مادر. توجّه کن من چه می‌گویم؟! پستان مادر، اوّل شیر، خون است؛ آن‌وقت این تصفیه می‌شود، می‌آید شیر می‌شود؛ آقازاده می‌خورد. می‌گوید:

غم روزی نخور ای دل!که پیش از طفل، ایزد پُر کند پستان مادر را

حالا این تصفیه‌خانه، آن خون‌ها را تصفیه می‌کند که این بچّه بخورد. اگر خون بخورد که خون‌خوار است؛ خون که نجس است! ببین یک لکّه‌اش نجس است؛ به‌خصوص آن خون‌ها که از هر نجسی، نجس‌تر است! نگویید این حرف‌ها بی‌حیایی است! من باید بگویم؛ تا شما توجّه کنید که می‌گوید اگر خودت را شناختی، مرا شناختی؛ این روایت یعنی‌چه؟ یعنی بدانی من چقدر روی تو کار کردم! منِ خدا چقدر تو را پرورشت دادم! حالا عزیز من! رشد پیدا می‌کنی، می‌آیی این‌جا.

حالا محبّت تو را می‌اندازد در دل این مادر. حالا این مادر اگر یک سیب یک‌قدری متعفّن بشود، می‌گوید وای! این بوی گند نجاست تو را، این‌قدر محبّت در دل این مادر می‌اندازد که اصلاً بو نمی‌فهمد، هی تو را بشوید، کهنه‌ات را بشوید! حالا نگاه نکن پوشک است، آن‌موقع پوشک نبود که! تا این‌که شما را یک‌قدری رشد بدهد. [۴۰]

شخصی آمد خدمت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، گفت: یا رسول‌الله! من می‌خواهم بیایم جنگ، بچّه‌ای، زنی ندارم، یک مادر دارم، به من می‌گوید پیشم باش! حضرت فرمود: فلانی! اگر نیم‌ساعت با مادرت بیتوته کنی، خدا ثواب هفتاد شهید را به تو می‌دهد. [۲۲۴]


سرزدن به پدر و مادر و نگاه کردن به آن‌ها[۲۲۵]

خانم ‌عزیز! پدر عزیز! جوان‌ عزیز! بیا حرف بشنو! چرا به تو می‌گوید که به‌قرآن نگاه کنی، ثواب دارد؟ به مکّه نگاه کنی، ثواب دارد؟ البتّه به آن مکّه‌ای که به زایشگاه علی (علیه‌السلام) نگاه کنی. به سنگ و کلوخ نگاه کنی که ثواب ندارد. این‌همه کوه، برو نگاه به آن بکن! اگر می‌گوید به مکّه نگاه کن! مبنایش این‌است: به‌زایشگاه علی (علیه‌السلام) نگاه کنی. کجاییم ما؟ آن‌وقت می‌گوید به‌روی پدر و مادر هم نگاه کن! ثواب دارد. به‌قرآن هم نگاه کن! ثواب دارد.

این‌قدر پدر و مادر را خدا بالا برده، پیش مکّه، پیش قرآن برده؛ بیا اطاعت‌ کن! حالا نروید با خانمهایتان تند حرف بزنید. حالی‌شان بکن! خانم ‌عزیز! تو که می‌گویی نرو به پدر و مادرت یا خواهر و رحِمت سر بزن! مرا بیچاره می‌کنی، تو بیچاره می‌شوی. خانم ‌عزیز! بیا زن زهیر بشو! چرا پیرو شیطانی؟ ببین این زن چه‌کار کرده؟ خودش را فانی کرده. تو عناد داری که شوهرت برود تا آن‌جا یک سری به پدر و مادرش بزند.

این خانمی که به شما می‌گوید: سر به پدر و مادرت نزن! این خانم یک ظرف بنزین برداشته، دارد به خودش می‌ریزد! متوجّه نیست. اگر شما سر به پدر و مادرت نزنی، سر به خواهرت نزنی، این‌ها یک آه می‌کشند، آن آه دامنگیرت می‌شود. ببین آه چیست؟ یک آه زهرای عزیز (علیهاالسلام) کشیده، ستون‌های مسجد از جا حرکت کرد، مدینه از جا حرکت کرد، نفرین نکرده. یک‌وقت پدر شما نفرین به تو نمی‌کند، آه می‌کشد! این خواهر عزیزت، اگر نروی سری به او بزنی، آه می‌کشد. به شما می‌گوید اگر صله رحم نکنی، سی‌سال عمرت کم می‌شود؛ اما اگر صله رحم بکنی، سی‌سال عمرت زیاد می‌شود. [۱۹۴]

تو آبروی پدر و مادرت هستی. چرا می‌گوید نگاه به آن‌ها بکن؟ یعنی این آبروی تو را می‌خواهد بخرد، مواظب توست، دوست توست. [۲۲۶] سر به پدر و مادرهایتان بزنید، دو کیلو گلابی بخر! ببین چه چیزی نوباری است، دو کیلو بخر و دیدنش برو! پدرت مستحق نیست، مستحق لطف توست، مستحق عنایت توست، مستحق محبّت توست. [۱۳۲]

اویس‌قرن مادرش را اطاعت می‌کند. به مادرش گفت: مادر! من بروم مدینه، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را ببینم؟ گفت: نرو! من این‌جا در بیابان می‌ترسم. نمی‌خواهم بروی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را ببینی، من ترس دارم. اویس مادرش را اطاعت می‌کند. یک‌روز مادرش به او گفت: برو! اما دو پایت را حقّ نداری پایین بگذاری، یکی‌اش را بگذار! گفت: چشم! پای مادرش را بوسید، دستش را بوسید، سجده‌اش کرد و به مدینه آمد؛ درِ خانه امّ‌السلمه آمد، سراغ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را گرفت. گفتند: رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیست، او هم برگشت.

حالا وقتی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد، گفت: امّ‌السلمه! بوی بهشت می‌آید، بوی جنّات می‌آید، بوی ولایت می‌آید. (عزیز من! ناراحت نباش! بیا ولایت را تصدیق کن! گوسفندچران بیابان باش! شترچران بیابان باش! بوی بهشت می‌دهی.) پیامبر می‌گوید: بوی بهشت می‌آید. امّ‌السلمه می‌گوید: یک شترچران آمده‌بود. چه‌چیزی بوی بهشت می‌دهد؟ امر خدا بوی بهشت می‌دهد؛ نه اویمی‌دهد. عزیزان من! قربانتان بروم، آن‌چیزی که بوی بهشت می‌دهد، بوی ولایت است. ولایت، امر خداست، علی (علیه‌السلام) امر خداست. حالا تو که امر خدا را اطاعت کردی، آن امر، بوی بهشت می‌دهد، نه جسم من! اویس اطاعت کرد. [۲۲۷] آخرش هم که مادرش مُرد، بلند شد، پیش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمد و در جنگ صفّین هم شهید شد.

چرا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید: اویس برادر من است؟ (این حرف‌ها که زده می‌شود، خیلی باید یقین داشته‌باشید، فکر کنید! ببینید من چه‌ می‌گویم؟) اویس در بیابان است و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در مسجدالنّبیّ، در مدینه است؛ اما ان جنبه‌مغناطیسی چنان اویس را گرفته که اتّصال به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شد. وقتی اتّصال شد، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید: برادر من است. (چرا برادرها به‌هم اتّصال هستند؟ از یک شجره هستند.) پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: انگار اویس شجره من است، شجره توحید و ولایت است؛ اما عمر و ابابکر، طلحه و زبیر شجره خبیثه هستند. این‌ها حبّ دنیا دارند، دور حبّ دنیا می‌گردند. مگر زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) نیامد در مسجد و خطاب به مهاجر و انصار گفت ما به دنیای شما کار نداریم؟ [۲۲۸]

مگر اویس‌قرن، هر سال مکّه رفت؟ مگر هر سال جنگ رفت؟ مگر جهاد کرد؟ امر خدا را اطاعت می‌کرد، امر رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را اطاعت می‌کرد. [۲۲۹] اطاعت او را به آن‌جا رساند نه عبادت؛ البتّه اویس عبادت هم می‌کرد؛ اما عبادت با اطاعت می‌کرد، عبادت قبول‌شده، عبادتی که سندش علی (علیه‌السلام) بود. آن‌ها عبادت بی‌سند می‌کردند، عبادت بی‌امضاء می‌کردند. اگر چک جناب‌عالی امضاء نداشته‌باشد، بانک به تو پول نمی‌دهد. اصل، امضای ولایت است. [۲۳۰]

این‌ها که همیشه در جنگ‌ها بودند، خرما در دهانشان می‌گذاشتند و می‌مکیدند. جنگ‌ها شش‌ماه طول می‌کشید، آن‌ها که دائم خدمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بودند، زهرا (علیهاالسلام) را کشتند، طناب هم گردن علی (علیه‌السلام) انداختند! کجا یک‌جایی می‌روی به خودت نمره می‌دهی؟ تو چه‌کاره‌ای؟ تو یک باغ داری، چهار تا میوه‌اش را به کسی دادی، یا رفتی خودت خوردی؟ خب، چهارتایش را به کسی بده! من اشخاصی را سراغ دارم که آمده به این آقا گفته: بهترین برنج را بده، آورد و به مردم داد. تو از اوّل ماه رمضان تا حالا چه‌کار کردی؟ دویدی رفتی نماز خواندی، بعد رفتی پای تلویزیون؛ فردای‌ قیامت چه‌چیزی به تو می‌دهد؟ [۲۳۱]

یا علی


ارجاعات


بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است. حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته‌باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

نگاه و خلوت دل[۲۳۲]

دو چیز است [که باید توجه داشته‌باشید]: یکی تا می‌توانید چشم‌تان را بپوشانید، یکی هم به حرف خلق کار نداشته‌باشید و پیروش نباشید؛ البته خلقی که از خودش حرف بزند. [ببین] آن‌ها چطور شدند که به حرف خلق رفتند؟ خطری که الآن برای جوان‌ها پیدا شده، این‌است که چشم‌شان را نمی‌پوشانند، عزیز من! چشمت را بپوشان!. [۱۶۲] اگر خواهر یا دختر شما بَزَک [یعنی آرایش] کرده حق ندارید به او نگاه کنید؛ چون‌که قبلاً به خواهر یا دخترت نگاه می‌کردید؛ اما حالا به بَزَکش نگاه می‌کنید، این حرام است و نباید نگاه کرد. [۲۳۳] زنی پیش پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد که مسئله‌ای از او بپرسد، پسر عباس به آن‌زن نگاه کرد. یکی از جاهایی که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) غضب کرده، این‌جاست! گفت: ای پسر عباس! چرا نگاه کردی؟! فردای‌قیامت، خدا چشمت را پُر از آتش می‌کند! [۱۵۰] کسی‌که شهوت دارد، باید جلوی چشمش را بگیرد؛ وگرنه مبتلا می‌شود؛ هر کسی می‌خواهد باشد، در هر لباسی می‌خواهد باشد؛ چون‌که آن حربه شیطان است، آن هدف و خواست شیطان است [که دارد] آن‌را عملی می‌کند. [۲۳۴] به امام‌صادق (علیه‌السلام) گفتند که چرا یوسف مبتلا نشد؟ فرمود: نگاه نکرد؛ یعنی خلوت دل نداشت. [یوسف] حرف زده؛ تاحتی وقتی زلیخا روی بُتش یک‌چیزی انداخت، یوسف به او گفت: چرا این‌کار را کردی؟ گفت: می‌خواهم بُتم نبیند. گفت: من چه‌چیزی روی بُتم بیندازم؟! من که روی خدا نمی‌توانم چیزی بیندازم! [۱۶۱]

وقتی کشتی نوح روی زمین قرار گرفت، نوح دید که یک‌آدم مُوقّر، ظاهرالصلاح و مقدس نزدش آمد. [نوح] به او گفت: تو غرق نشدی؟! تو کیستی؟ گفت: من شیطانم، آمده‌ام که از تو تشکر کنم. نوح گفت: وای بر من! از من تشکر کنی؟! والله! روایت داریم: نوح تا آخر عمرش گریه کرد. شیطان گفت: آری! تو مرا خوشحال کردی، من یکی‌یکی این‌ها را گول می‌زدم، تو همه این‌ها را نفرین کردی، همه مُردند و اهل‌جهنم شدند. حالا می‌خواهم سه حرف یادت بدهم، فوراً وحی رسید: ای نبیّ من! اگرچه شیطان است؛ اما گوش به حرفش بده. شیطان گفت: یکی با زن اجنبی خلوت نکن، یکی هم جلوی غضبت را بگیر، دیگر این‌که هر وقت صدقه می‌خواهی بدهی، زود بده؛ وگرنه من دستت را می‌گیرم، تو را منصرف می‌کنم و نمی‌گذارم این‌کار را بکنی و به‌درد ماورایت بخورد. [۲۳۵] این‌که شیطان به نوح گفت با زن اجنبی خلوت نکن، این مطلب را بیشتر آقایان روی خود شخص آورده‌اند، خلوت این‌نیست، این [خلوت] یا غیرممکن است یا این‌که خیلی‌کم ممکن‌است اتفاق بیفتد که زنی با نامحرمی در یک‌جای خلوتی با هم باشند. منظور شیطان خلوتِ دل است، شما الآن عزیزان من! مواظب خلوت دل باشید! خیال نکنید، هر چه بیشتر در این نجواها و این حرف‌ها، پیش بروید و تدیّن پیدا کنید، شیطان‌تان بزرگ‌تر می‌شود، خیال نکنید که شما را رها می‌کند، وقتی شیطان می‌بیند شما دارید هدایت می‌شوید، توی سرِ خودش می‌زند! [۲۳۶]

کامپیوتر جهانی و پرچم امر[۲۳۷]

همیشه فکر می‌کنم یک‌چیز جدیدی که به‌وجود می‌آید، می‌خواهم شما گول آن‌را نخورید [و] آن‌چیزی که روی می‌دهد را خنثی کنید. مبادا آن [چیز]، خدشه به حقیقت، به ولایت و توحید شما بزند؛ [چون‌که] خیلی خوش‌خط و خال است! الآن این کامپیوتر جهانی، جهان را می‌گیرد. این‌قدر این خوش‌خط و خال است که در هر خانه‌ای نفوذ پیدا کرده‌است؛ چون‌که عین سینما می‌ماند. هر روزی شیطان برای ما یک‌چیزی را تشکیل می‌دهد.

هر مطلبی دو بُعد دارد: یک‌بُعد خلقی دارد که خلق را گمراه می‌کند، یک‌بُعد الهی و ماورایی دارد. عزیز من! کامپیوتر را [رویش] کار کن، تو را روشن می‌کند. اگر این‌جور باشی و عبرت بگیری، در این حرف‌ها نمی‌روی. همه‌اش در عبرت هستی، همه‌اش در عظمت خدا هستی. حالا عزیز من! ببین من به شما بگویم، دارم به شما هشدار می‌دهم: این کامپیوتر جهانی، فسادهایی به دنبال دارد، چیزهایی نشان شما می‌دهد که خلاصه چشم شما را از ولایت دور می‌کند. توجه کن؛ یعنی شما در بُعد الهی آن برو، در بُعد ماورائی آن برو؛ نه این‌که در بُعد شهوت آن بروی. [۲۳۸]

عزیز من! اگر با عقلت کامپیوتر جهانی را ببینی، تعجب ندارد؛ [چون‌که] محتاج است. چیزی که محتاج نباشد که نیست، چه‌کسی محتاج نیست؟! کامپیوتر خلقت؛ یعنی قرآن‌مجید [که] حکم روی تو گذاشته‌است. چرا محتاج نیست؟ چون کلام خداست، خدا که احتیاج ندارد، کلامش هم احتیاج ندارد. چیزی که احتیاج دارد، نباید خیلی علاقه به آن داشته‌باشی. اگر کامپیوتر جهانی را می‌بینی، باید خلقت خدا را ببینی؛ یعنی باید قدری تفکرت زیاد بشود، یک‌قدری تدبّرت زیاد بشود، تدبیر کنی، ببینی که خدا چه چیزهایی دارد. این کامپیوتر جهانی چیزی است که برای شما مهندس‌ها، باسوادها [و] با کمال‌ها درآمده، این چیزی است که می‌خواهد شما را رفوزه کند. توجه کنید [که] رفوزه نباشید. کامپیوتر باید مورد تأیید کامپیوتر خلقت؛ یعنی قرآن باشد؛ وگرنه به‌درد نمی‌خورد. [۲۳۹]

اگر در این کامپیوتر جهانی رفتی، بیا یک‌قدری هم در کامپیوتر خلقت برو [که] تا قیام‌قیامت را به تو گفته‌است. آن کامپیوتر جهانی را که دیدی، باید با امرِ این کامپیوتر [خلقت] باشد. [۲۳۸] در همین کامپیوتر جهانی چیزهایی هست که شما را به ولایت می‌رساند، چیزهایی [هم] هست که شما را به جهنم می‌رساند. [باید] از خود بپرسیم [که] اگر [چشمِ ما] چشم ولایت باشد، [آیا] خیانت می‌کند؟ آیا چشم خدا نگاه [بد] می‌کند؟ آیا چشم علی (علیه‌السلام) نگاه [بد] می‌کند؟ آیا چشم زهرا (علیهاالسلام) نگاه [بد] می‌کند؟ [۲۳۹] والله! بالله! اگر پرچم امر داشته‌باشید، آن امر یک‌تجلی می‌کند، تمام عالم را می‌بینی، دیگر به کامپیوتر جهانی دلت خوش نیست، این‌را می‌بینی؛ [اما] آیا می‌دانی؟ عزیزان من! دیدن، باز به‌غیر از فهمیدن است، دیدن، باز به‌غیر از یقین است. [۲۴۰]

جدا شدن از حقیقت دین و ولایت، ثمره نگاه غیر امر به کامپیوتر جهانی[۲۴۱]

یکی از رفقای‌عزیز که تشریف دارند، به عمویش گفت که حالا ما [از] کامپیوتر [استفاده کنیم یا نه]؟ چرا عزیز من! تو باید خودت درست باشی، در هر قسمتی که هست، تو باید حواست پیش کامپیوتر خلقت؛ [یعنی] قرآن باشد. حالا حرف من این‌است: هر چیزی که از خارج آمد، شما باید تفکر داشته‌باشید. ببین قرآن‌مجید، این [چیز] را تأیید کرده یا نکرده؟ خدا تأیید کرده یا نکرده؟ بالخصوص این کامپیوتر خلقت؛ یعنی قرآن! همه‌چیزی را گفته‌است. [۲۴۲] الآن این کامپیوتر جهانی که درآمده، یک‌چیز دیگر، بهتر از این‌هم برای شما درمی‌آورند! هر چیزی که برایتان درآمد، ببین، حلال است یا حرام؟ [در] آخرالزمان، هر چیزی که برای شما درآمد، اگر بخواهی حفظ شوی، یک‌تفکر در این [چیز] داشته‌باش، ببین، این [چیز] با امر درست‌است یا نیست؟ اگر با امر درست‌است، دنبالش برو. قربان‌تان بروم، ما آمدیم امر را به شما بگوییم. عزیزان من! فدایتان بشوم، قربان‌تان بروم، اول جوانی‌تان، بیایید این عمر گران را در راه امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) طی کنید، در راه قرآن‌مجید طی کنید، نه در راه کامپیوتر جهانی. [۲۳۹] ما نمی‌گوییم با کامپیوتر کار نکن. شما باور کنید که این خارجی‌ها یا اشخاصی که خودفروخته هستند، والله! بالله! این‌ها دلسوز ما و دلسوز دین ما نیستند. حالا این‌ها می‌روند یک‌چیزهایی را برانگیخته می‌کنند که ما از حقیقت دین، از حقیقت ولایت، از حقیقت امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، کنار برویم. [۲۴۲]

حالا چطور شویم که این‌طوری شویم و جلوی خدشه را بگیریم؟ من هر چه بگویم، خلاصه امراضش را می‌گویم، شما باید امر را از شهوت بالاتر بدانید. امر خدا را از پولِ غیر خدا بالاتر بدانید. امر خدا را از رفیق بالاتر بدانید. امر خدا را از خواهش زنت بالاتر بدانید. اگر آن خواهش خانمت مطابق امر است، اطاعت کنی؛ یعنی این امر خدا را خودِ خدا بدانی. امر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را خودِ امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بدانی. [۱۶۱] اگر تو حقیقتاً دنبال امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌روی، چرا دنبال کس دیگر می‌روی؟ از او چه می‌خواهی؟ این‌که همه‌چیزی به تو داده، همه‌چیز هم به تو می‌دهد. کسری ندارد، تو هم کسری نداری، کجا می‌روی؟! اما شیطان تو را فریب می‌دهد، هوا تو را فریب می‌دهد، شهوت تو را فریب می‌دهد، صورت‌هایی که ناجور است، تو را فریب می‌دهد. فریب می‌خوری، بیا فریب نخور! [در] یک‌جای دیگر گفتم که اگر شما بخواهید فریب نخورید، ببین، خدای تبارک و تعالی چه می‌گوید؟! الآن شما چند وقت یک‌رفیق می‌گیری [و] دنبالش می‌روی. بالأخره، آن [رفیق] به تو خیانت می‌کند، حرفت را نمی‌شنود؛ یک‌خُرده ناراحت هستی. خدا تو را صدا می‌زند، می‌گوید: والله! به خودم قسم! ای بنده من! این‌قدر که دنبال آن‌ها رفتی، اگر دنبال من می‌آمدی، همه حاجت‌هایت را برآورده می‌کردم. آیا خدا می‌تواند [برآورده] بکند یا نمی‌تواند؟! چرا دنبال خدا نمی‌روی؟! چرا دنبال ولایت نمی‌روی؟! چرا دنبال امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نمی‌روی؟ [۲۴۳]

کامپیوتر جهانی و دیدن عظمت خدا[۲۴۴]

جوانان‌عزیز! این کامپیوتر جهانی را، بروید بخوانید! خیلی هم قشنگ دنبالش بروید! تا حتی می‌گویم، غلط می‌کنم [که] بگویم اشتباه‌است، خیلی هم درست‌است؛ اما امر دارد. خدا، هیچ‌چیزی را توی این خلقت بی‌امر نگذاشته‌است؛ [چون‌که خدا] می‌خواهد شما را به کمال برساند. خدا که احتیاج ندارد. خدا بشر را که خلق کرده، می‌خواهد او را به کمال برساند؛ آن‌وقت روی هر چیزی توی این عالم یک‌امری برایش گذاشته‌است؛ برای این‌که گفتم: «الا له الخلق و الامر»؛ آن‌وقت شما باید پیرو آن [امر] باشید. [۲۳۹]

والله! خیلی این حرف قشنگ است. چقدر نقشه ریختند که تو را از ولایت کنار بیاورند؛ اما توی همان [نقشه]، ولایتت کامل می‌شود. چرا؟ بیا این کامپیوتر جهانی را به روی کامپیوتر خلقت [یعنی قرآن]، با هم روبرو کن. هر کجا [که] آن [کامپیوتر خلقت] می‌گوید خوب، خوب است. چرا؟ کامپیوتر خلقت تأییدکننده است. هر چیزی را در این خلقت، قرآن تأیید کرده [دنبالش برو]؛ اما آن [تلویزیون را] تأیید نکرده‌است؛ [چون‌که] آن شهوت است. آن یک‌چیزی است که به‌وجود آورده، حالا یا شیطان آورده یا هر چیزی که [آن‌را به‌وجود] آورده [است]، بالأخره [به] یک‌طوری [آن‌را به‌وجود] آورده که خیال شما را از آن‌جا [یعنی از ولایت] منصرف کند.

رفقای‌عزیز! بعضی‌ها درس می‌خوانند، کامپیوتر دارند، همه چیزها را دارند، اما می‌فهمند؛ در تمام گلبول‌های خون‌شان این [است که] کامپیوتر جهانی، ما را هدایت نمی‌کند یا درس، ما را هدایت نمی‌کند؛ یعنی تشخیص دادند. این آدم‌ها کم هستند، پی [یعنی دنبال] حقیقت می‌گردند. [۲۴۲] آن کاری که شما می‌کنی، حالا کامپیوتر داری، کاسب هستی، نمی‌دانم عطار هستی، مهندس هستی، توی معدن هستی، هر کاری که داری می‌کنی، آن‌کار تو که روی عدالت شد، او [یعنی خدا] آن‌را می‌خواهد. مواد کامپیوتر جهانی این‌نیست که شن باشد، تو باید بفهمی شن را چه‌کسی خلق کرده؟ یکی [دیگر] هم [این‌که بفهمی] چه‌کسی به تو نیرو داده‌است؟ [۲۴۵]

حالا این کامپیوتر جهانی هم همین‌است. شما الآن اگر کامپیوتر جهانی را خواستید یک‌چیزی [از آن] بفهمید [که] عبرت‌انگیز است، چه عیبی دارد؟ اصلاً به عقیده من، جوان‌های عزیز باید کار کنند، اما خودشان را نگه‌دارند. این کامپیوتر که داری کار می‌کنی، چه عیبی دارد؟! اول‌ها یک‌دفتر می‌گرفتند [که] حساب کنند [و در آن دفتر بنویسند؛ اما] اشتباه می‌شد. حالا یک‌دکمه می‌زنی، [خودش] حساب می‌کند. [این] چه عیبی دارد؟! شما که دارید توی کامپیوتر کار می‌کنید، دارید روی احتیاج مردم [کار] می‌کنید. [این] چه عیبی دارد؟! اما خدا به تو چه می‌کند؟ خدا برای هر چیزی در این عالم، مصداق می‌آورد. عزیز من! این‌که می‌گوید: [آخرالزمان] «شرّ‌الأزمنه» [است]، هر چیزی که بوده، برایش مصداق می‌آورد. اگر شما این کامپیوتر جهانی را دیدی، باید فکرت در تمام جهان، در تمام خلقت، در تمام ذرات پخش شود [که] چه‌کسی این [فکر] را در مغز جوان گذاشت که این [کامپیوتر] را تولید کرد؟ آن‌را باید ببینی. عزیز من! این [کامپیوتر] را خیلی در آن فکر نکنی. حُسن یوسف، آن [کسی] است که یوسف پرورید. اگر این عظمتی که به‌اصطلاح در دنیا هست را می‌بینی، عظمت بالاتر آن‌را ببین [یعنی خدا را ببین و] از آن تشکر کن. [۲۳۸]

استفاده از کامپیوتر جهانی با مجوز امر

هیچ‌کاری لغو نیست؛ یعنی خدا در عالم کار لغو نمی‌کند. این کسی‌که این کامپیوتر را در مغزش ایجاد کرده، خداست. این ایجاد مغز خلق، اشتباه نیست. توجه بفرمایید [که] من چه می‌گویم! اما [حالا] این [کامپیوتر را که] ایجاد کرد، خدا یک‌مجوّز روی آن می‌زند؛ شما باید آن مجوّز را مراعات کنید. اگر شما مجوّز را اطاعت کردید، تولیدت صحیح است. یک‌کارگاهی که مجوّز ندارد، تزلزل دارد، بازخواست دارد. اگر کار ما مجوّز نداشته‌باشد، بازخواست دارد. این کامپیوتر جهانی چیست؟ گفتم، اما این کامپیوتر خدا که قرآن است، این [قرآن] مجوّز قرار می‌دهد، باید با مجوّز کار کنی. کار کن! خیلی هم قشنگ کار کن [تا] پیش بروی. بابا! [شما پیش] نرفتید؛ [برای این] که این‌ها یک‌عده‌ای بودند، عقب‌افتاده بودند، جازن شده‌بودند، شما را هم عقب انداختند. [۲۳۸]

پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: من دو چیز بزرگ برای شما می‌گذارم: یکی قرآن است و دیگری عترت. وقتی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید این دو چیز بزرگ است؛ یعنی تمام خلقت در مقابل آن کوچک است. قدری با تفکر این حرف‌ها را گوش دهید! اگر با تفکر گوش ندهید، یک‌چیزی شنیدید. اگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) این‌را می‌گوید؛ یعنی هیچ‌چیزی را بزرگ نمی‌داند مگر قرآن و عترت را. به‌دینم! به‌ایمانم! من هم همین‌طور هستم. شما هم باید همین‌طور باشید؛ یعنی هر چیزی که می‌آید، این خارجی‌ها به‌وجود می‌آورند، شما باید حسابش را بکنی، طوری حسابش را بکنی که بگویی: این در مقابل کامپیوتر خدا کوچک است. در مقابل کامپیوتر خلقت کوچک است. ببین، آن‌را تأیید کرده برو [دنبالش]. ما نمی‌گوییم نرو. اصلاً چیزی بد نیست، تو آن‌را بد می‌کنی. الآن همین کامپیوتر جهانی عبرت‌انگیز است. ما وقتی این‌جا آمدیم، عبرت می‌گیریم؛ ببین چه کوه‌هایی هست! باز می‌گوییم: خدایا! این [کوه‌ها] را برای چه خلق کردی؟ می‌گوییم: خدا بی‌خود که خلق نکرده‌است. توجه فرمودید؟!

پس عزیز من! قربانت بروم، ببین هم این‌که [خارجی این‌را] به ضد دین درست‌کرده [و هم می‌خواهد ولایت ما را بگیرد]. آیا می‌دانید [که] چرا می‌خواهند ولایت را از ما بگیرند؟ چرا می‌خواهند علی (علیه‌السلام) را از ما بگیرند؟ چرا می‌خواهند این قرآن‌ناطق را از ما بگیرند؟ روی اصلِ این‌که مطیع می‌خواهند. به حضرت‌عباس! در تمام گلبول‌های خون من دارد موج می‌زند، این‌ها مطیع می‌خواهند. می‌بینند این حاج‌آقا تا این [ولایت] را دارد، نمی‌آید تسلیمش بشود. این [ولایت] را می‌خواهد از تو بگیرد. با تمام نقشه‌ها می‌خواهد از تو بگیرد. مطیع می‌خواهد، خارجی مطیع می‌خواهد. آن‌کسی هم که پیرو خارجی است، هر مقامی می‌خواهد باشد، آن‌هم مطیع می‌خواهد، من را که نمی‌خواهد؛ می‌خواهد مطیعش باشی. [۲۴۲]

به تمام آیات قرآن! وقتی در سردابه آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) رفتم، ثانیه‌ای آن‌جا نایستادم، فوراً بیرون آمدم؛ دیدم زن و مرد قاطی هستند. چرا؟ مؤمن واقعی، امر دنبالش است، بی‌امر نمی‌تواند کار کند. همیشه اجازه از امر می‌گیرد [که] آیا نگاه کنم؟ نه! این‌جا را نگاه نکن، برو! این‌کار را بکنم؟ نه! تو در اختیار امر هستی، نه امر در اختیار تو. [۲۴۶]. [باید] بدانیم [که] امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) دارد ما را می‌بیند. [۲۴۷] با تفکر و اندیشه یک‌نگاه به آن [کار] بکنید و ببینید [که] ثمره این [کار] چیست؟ این [کار] را شیطان یا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) یا امر برانگیخته‌است؟ ببین امر رویش هست یا نه؟ اگر نیست، آن‌را دور بینداز. [۲۳۹] باید همیشه در مقابل خدا و ولایت سر به زیر باشی؛ آن‌وقت توی امر هستی و بی‌امری نمی‌کنی. [۲۴۸]

خطرات نگاه بی‌امر و برکات نگاه با امر[۲۴۹]

اگر بخواهید امر الله شوید و عضو ائمه (علیهم‌السلام) باشید؛ باید به امرشان نگاه کنید، به امرشان راه بروید، به امرشان بخوابید، به امرشان پا شوید [یعنی بلند شوید]. [۲۳۹] اگر بخواهید اشرف‌مخلوقات باشید، باید با آن چشمی که به شما داده، نگاه به‌جای بد نکنید. [۲۵۰] اگر بخواهید نورتان به آسمان‌ها نورافشانی کند، باید نگاه بی‌امر نکنید. [۲۴۷] اگر بخواهید حاکمیت داشته‌باشید، چشم‌تان باید به امر شما باشد، نه این‌که شما به امر چشم‌تان باشید. [۲۵۱]

اگر بخواهید بدون سؤال و جواب به بهشت بروید؛ باید دل‌تان را به یک‌نگاه غیر امر خوش نکنید. [۲۵۲] اگر نگاه غیر امر نکنید؛ ارتباط را اطاعت کرده‌اید. [۱۶۰] اگر بخواهید خدا کلید ولایت به شما بدهد و تمام ملائکه برایتان طلب‌مغفرت کنند، در نگاه غیر امر، باید کلید چشم‌تان را بزنید. [۲۳۹] اگر بخواهید دین‌تان حفظ شود، تا می‌توانید چشم‌تان را حفظ کنید. [۱۶۲]

اگر نگاه غیر امر نکنید و از امتحان‌ها، از جمله امتحان چشم بیرون بیایید؛ آن‌وقت روح می‌شوید؛ دیگر جسم نیستید.[۲۵۳] اگر بخواهید چشم ولایت شما کار کند، باید به‌غیر امر نگاه نکنید، به همه‌جا با امر نگاه کنید![۲۵۴] اگر بخواهید نور حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) را ببینید؛ باید با چشم‌تان به‌جای دیگری نگاه نکنید. به تمام آیات قرآن! من آن نور را دیده‌ام. اگر شما حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) را بشناسید، نورش را هم می‌بینید؛ اما چشمی که خودش را در اختیار حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) بگذارد. به تمام آیات قرآن! حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) به‌من دست داده‌است؛ اما این دست، جای دیگری نرفته‌باشد، این دست در اختیار [امر] باشد، این چشم، در اختیار [امر] باشد، این پا، در اختیار [امر] باشد. [۲۵۵]

اگر بخواهید خدا در قیامت برای شما صورت زیبا خلق کند؛ باید چشم و نفس‌تان را حفظ کنید؛ رنج ببرید؛ اما جزء منافق و عیاش نروید، از خدا و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) حیا کنید.[۱۹۸] اگر بخواهید به ماوراء دست پیدا کنید، باید نگاه شما به خدا و ائمه (علیهم‌السلام) و عدالت باشد.[۲۵۶] [اگر] آن‌جا که خدا گفته [نگاه] نکن، [نگاه نکنید]؛ آن‌وقت شما چه‌کسی هستی؟ شما خدایی، شما علی (علیه‌السلام) هستی، شما ولایت هستی [یعنی چشمت، چشم خدا و ولایت می‌شود، عین‌الله می‌شوی].[۲۵۷]

وقتی نگاه‌تان به زن نامحرم افتاد، اگر به آسمان نگاه کنید، تمام ملائکه‌ها طلب‌مغفرت برایتان می‌کنند، اگر نگاه به زمین بکنید، تمام ملائکه‌ها برایتان طلب‌مغفرت می‌کنند؛ طلبِ مغفرت ملائکه، آمرزیده هستید.[۱۶۵] خدا خانه‌اش را فدای شما کرده‌است؛ اما گوش به حرف کسی ندهید، وابسته به کسی نباشید، پیرو بدعت‌گذار نباشید، پیرو شهوت‌تان نباشید، چشم‌تان را حفظ کنید![۲۵۸]

نگاه امری[۲۵۹]

شما نگاه به آیات خدا کن، نگاه به این کوه‌ها بکن. عظمت خدا را ببین؛ اما کفر اهل آن‌را هم ببین و شکر کن که تو این‌جور نیستی. [۲۳۹] والله! نگاه‌کردن به کوه‌ها، بهتر است از این‌که به بعضی‌ها نگاه کنی. والله! به حیوان‌های بیابان نگاه‌کردن بهتر است از این‌که به بعضی‌ها نگاه کنی؛ چون حیوانات مطیع‌اند، اغلب این‌مردم مطیع نیستند. خدا شما را خواسته که کار و شغلت در بیابان است تا شیطان تو را وسوسه نکند. کجا می‌خواهی بروی؟! چه‌کار می‌کنی؟! هر روزت که شب می‌شود شکر کن! چشمت به زن نامحرم نخورده، چشمت به این‌ها که نمی‌دانم مانتو پوشیدند و زُلفشان [موهایشان] را قپل کرده‌اند، نخورده‌است. چشمت به این‌ها نخورده‌است. اگر چشمت به یک گاو یا یک حیوان بخورد، بهتر از این‌است. چه‌خبر شده‌است؟[۲۶۰]

مقصد خدای تبارک و تعالی در تمام خلقت علی (علیه‌السلام) است، ولایت است، الآن وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. چرا می‌گوید اگر امام نباشد، تمام عالم فروریزان می‌شود؟ امام وجه خداست، تمام عالم وصل به وجه خداست. آسمان، زمین، لوح، قلم، بهشت، آنچه که خدا زیر این آسمان خلق کرده‌است، باید اتصال به وجه خدا باشد. اگر وجه خدا نباشد، تمام عالم فروریزان می‌شود؛ حجّت‌خدا یعنی این. کجاییم ما؟! اگر تو امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را می‌بینی، عرش را باید ببینی، بهشت را باید ببینی، دوزخ را باید ببینی، آسمان را باید ببینی، زمین را باید ببینی، کوه‌ها را باید ببینی، دریاها را باید ببینی، ممکنات را باید ببینی، درخت‌ها را باید ببینی، اشیاء را باید ببینی، آنچه را که در خلقت است باید ببینی. تمام این‌ها که سرپاست، به‌واسطه وجود ولی‌الله‌الأعظم (عجل‌الله‌فرجه) است؛ این امام‌شناسی است. تمام این‌ها غیر ممکن‌است که بدون امام سرِ پا باشند، تمام این‌ها فروریزان می‌شوند. اگر ما این‌جوری باشیم، هر چیزی را که می‌بینی، شکر امام‌زمانت را می‌کنی. خدایا! شکر که تو چنین وجودی را از نور خودت خلق کردی، در این عالم آوردی که من گلابی می‌خورم، سیب می‌خورم، آسایش دارم. آنچه که آسایش است، آنچه که راحتی داری، آنچه که خوشی داری، آنچه که ابعاد داری، به‌وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. اگر تو امام‌زمان را این‌جوری بشناسی، به‌غیر از شکرانه کاری دیگری نمی‌کنی. الآن نگاه به پرتقال می‌کنی، می‌گویی: خدایا! شکر، این به‌وجود امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) خلق شده‌است. نمی‌خواهم یکی‌یکی خدمت شما عرض کنم. الآن ماشینت را می‌روی سوار شوی، به‌وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) چرخ دارد می‌گردد. از کجا می‌گردد؟ به‌وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه). بنزین، نفت و برق به‌وجود چه‌کسی درآمده‌است؟ «وجوده بوجود»، به‌وجود امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) درآمده‌است. امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را باید این‌جوری بشناسی. [۲۶۱]

اگر به مؤمن و متقی نگاه کنی؛ خدا ثواب زیارت چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) را به تو می‌دهد، اگر نگاه امری کردی، اتصال به متقی، ائمه (علیهم‌السلام) و خدا می‌شوی و جنبه‌مغناطیسی ولایت به‌وجود می‌آید. [۲۴۷]

به عرض روز و هفته به حرف‌های جلسه یک‌نگاهی بکنید؛ تا با همین‌ها محشور بشوید. [۲۶۲] اگر به‌صورت پدر و مادرت، به‌صورت مؤمن، به‌قرآن و این حرف‌ها نگاه کنی، تجلی نور دارد. از تمام هوا و هوس و خیالات تو را بیرون می‌آورد؛ اما اگر به‌غیر امر نگاه کنی، تجلی ظلمت دارد. [۲۶۳] به فضائل امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نگاه کنید؛ چون پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: هر کس به فضیلتی از فضائل امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) نگاه کند، خداوند گناهانی که به وسیله چشمش انجام داده را می‌آمرزد. [۱۳]

تو باید ناله‌های حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) و جسارت به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را فراموش نکنی، دائم باید توی این حرف‌ها باشی؛ آن‌وقت فرصتی نداری [که] به‌جای دیگر نگاه کنی. [۲۶۴] اگر بخواهیم نقش حرف‌های ولایت [را] داشته‌باشیم، باید از لهو و لعب دست برداریم. حالا ای مسلمان! این دهه‌عاشورا لهو و لعب را کنار بگذار! برو فکری برای مسلمانی‌ات بکن! آیا با این حرف‌ها نقش داری یا نه؟! آخر چه نقشی داری که هنوز از لهو و لعب دست برنداشته‌ای!؟ [۲۶۵]

بی‌دینی و نارضایتی حضرت‌زهرا، نتیجه نگاه به لهو و لعب[۲۶۶]

تلویزیون یک‌چیز عشقی است، شهوت است، نباید به آن نگاه کنی. [۲۵۳] عشقش و محبتش را نداشته‌باش. [۹۶] [چون] شما به عمل یک‌مُشت [تعدادی] انگلیسی و آمریکایی راضی هستی و جزء آن‌ها می‌شوی و با آن‌ها محشور می‌شوی. [۲۶۷] نگاه به خارجی‌ها کنی و با آن‌ها لاس بزنی؛ عاق امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) شده‌ای. امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گوید: یا جدّاه! اگر اشک چشمم تمام شود، خون گریه می‌کنم؛ اما تو یک‌مُشت خارجی را جمع کردی و با آن‌ها لاس می‌زنی! [۲۶۸]؛ آن‌وقت به زمان‌جاهلیت می‌میری، بی‌دین از دنیا می‌روی و دین مصنوعی داری. [۲۶۹]

اگر تلویزیون و ویدیو و ماهواره زدی و به گردش رفتی که مردان و زنان را ببینی و دختران را بر سر کار آوردی که با آن‌ها عشق کنی، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) شما را راه نمی‌دهد و بی‌دین از دنیا می‌روید. چرا زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) به عمویش عباس راه نداد؟ مگر چه‌کار کرده‌بود؟ به حرف خلق رفته‌بود. اغلب شما هم به حرف خلق هستید، کدام‌تان به حرف امر هستید؟ اگر تو به حرف امر هستی، امر به تو گفته تلویزیون بزن؟! امر به تو گفته ویدیو بزن؟! امر به تو گفته ماهواره بزن؟! امر به تو گفته به گردش برو و زنان و مردان را ببین؟! خاک عالم بر سرت! امر به تو گفته جوانان مردم بی‌کارند، دختران را به‌سر کار ببری و با آن‌ها عشق کنی؟! باید بی‌دین از دنیا بروی! [۲۷۰]

[الآن] جوری شده‌است که تمام این دنیا، شرّ‌الأزمنه شده‌است، دیگر خیر تویش نیست. زمانی خیر تویش بود که دفاع از ولایت می‌شد. خیر آن‌موقع تویش بود که دفاع از زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) می‌شد. تجدّد، ما را برده، این ساز تلویزیون دل شما را برده. این‌قدر برای شما دل‌رُبا آورده‌است! من عقیده‌ام این‌است که ما به قهقرا برگشتیم [و] تجدّدی شده‌ایم. والله! بالله! تجدّد آخر ندارد. قربان‌تان بروم، فدایتان بشوم، آرام بگیرید! دنبال چیزی بروید که آخر داشته‌باشد. مگر تجدّد آخر دارد؟! [۲۷۱] تجدد این‌است که شما به لهو و لعب گوش می‌دهید، هنوز نمی‌توانید از این بگذرید و بگویید علی! زهرا! عزیز من! یکی از خواهش‌هایتان این‌است که این [لهو و لعب] باشد؛ بگویید نباشد. [۲۷۲] حقیقت تجدد چیست؟ همیشه یک‌چیز تازه به‌وجود می‌آورد. یک‌روز رادیو می‌آورد، یک‌روز تلویزیون می‌آورد، یک‌روز ویدیو می‌آورد، الآن هم ماهواره آورده‌است. هر چیزی که قدری قدیمی می‌شود، کفّار در فکر می‌روند که یک‌چیز جدیدتری برای شما بیاورند؛ اما تمام این‌ها را برای اهل‌دنیا می‌آورند. [۲۷۳]

چه‌خبر است دنیا؟! ماسواء [یعنی ماوراء] باید شما را احترام کنند نه خلق. مگر خدا نمی‌گوید اگر مؤمنی را توهین کنی، خانه مرا خراب کردی؟! نتوانستند خانه‌خدا را خراب کنند؛ [اما می‌گوید] یک توهین به مؤمن، خانه‌خدا را خراب می‌کند. مگر امام‌صادق (علیه‌السلام) نمی‌گوید هر کسی، این متقی را نخواهد، دروغ می‌گوید که ما را می‌خواهد، ما اتصال به‌هم هستیم. کجا می‌روید اتصال به این لهو و لعب و دنیا و پول و پَلِه [می‌شوید]؟! تجدّد پدر ما را در آورده‌است! به‌قول فرمایش حاج‌شیخ‌عباس، خدا رحمتش کند! گفت: هر طوری می‌شوید، [بشوید؛ اما] تجدّدی نشوید! [۲۷۴]

محشور شدن با لهو و لعب[۲۷۵]

عزیزان من! اگر بخواهید حمایت از ولایت کنید، باید جان‌تان را فدای ولایت کنید نه [فدای] حرف لهو و لعب. اگر این‌طور باشید، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌فرماید: پدر و مادرم به‌قربانت! مگر شهدای کربلا چه‌کار کردند؟! خدایا! حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) تا آخر عمرشان حمایت از ولایت کرد، ما هم جان‌مان را فدای ولایت کنیم، نه [فدای] حرف لهو و لعب. [۱۸] مگر این خانم تو، [مثل] امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) یا فاطمه‌زهراست که فردای‌قیامت بیاید گناهت را بگیرد که تا می‌گوید یک‌چیز بخر! برایش می‌خری. این‌که گفته به حرف‌زن نرو، این‌است: یک‌چیز لهو و لعبی، یک‌چیز غیر امری می‌گوید بخر! [آن‌را برایش نگیر]؛ اگرنه تو باید با زنت هماهنگ باشی. یک‌نفر می‌گفت [که در روایت] گفته که هر چه زنت می‌گوید، غیرِ آن‌کار را بکن! ثواب دارد. مثلاً به‌من می‌گوید سیب بخر! من می‌روم خیار می‌خرم. آقاجان من! این‌نیست! اگر حاجتش را برآورده کنی، خدا ثواب هفتاد حجّ و هفتاد عمره به تو می‌دهد. آدم یک حرف‌هایی از بعضی‌ها می‌شنود، می‌بیند هنوز ارتباط که ندارند، اعتقاد هم ندارند. [۱۶۰] حالا به خانم می‌گویی [چرا برای دیگران حرف می‌زنی؟] می‌گوید: زینب هم [خطبه] خواند! تو می‌خواهی مردم را به شهوت خودت تحریک کنی. آیا تو زینب (علیهاالسلام) هستی؟ آیا امام‌حسین (علیه‌السلام) به تو گفته حرف بزن؟ این‌کارها چیست که درست می‌کنید؟ همه این‌ها خیمه‌شب‌بازی است، [خدا] فردای‌قیامت، پدرت را در می‌آورد. خدا علمایی را که از دنیا رفتند، رحمت کند! حاج‌شیخ‌عباس می‌گفت: اگر مرد در خانه است، زن [دم] درِ خانه نرود، اگر هم رفت، [با صدای ضخیم] بگوید: «کیست؟ کیست؟» این‌طوری حرف بزند. حالا می‌گوید زینب (علیهاالسلام) این‌کارها را کرده، زینب (علیهاالسلام) می‌خواست اسلام را یاری کند. الآن [آیا] ما حسین (علیه‌السلام) داریم؟! [یا این‌که] شهوت و کارهای تجددی همه‌چیز را از ما گرفته‌است! خانم‌های‌عزیز! دلم می‌خواهد با حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) محشور شوید. جوانان‌عزیز! به‌دینم! دلم می‌خواهد با امام‌حسین (علیه‌السلام) محشور باشید، نه با لهو و لعب. تا می‌توانید لهو و لعب را از خانه‌هایتان بیرون کنید. [۱۶۲]

خدا به نماز زهرا (علیهاالسلام) افتخار می‌کند؛ [می‌فرماید:] ای ملائکه! ببینید این کنیز من چطور دارد بندبندش جدا می‌شود [و] با من حرف می‌زند؟ کجا می‌روید با یک‌لهو و لعب حرف می‌زنید؟! چقدر بدبختید! [۲۷۶] خود امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) انگشترش را در رکوع [نماز] داده، درست‌است؟! آیه «هل أتی» نازل می‌شود. اگر این انگشتر را نمی‌داد [آیا آیه] «هل أتی» نازل نمی‌شد؟! البته علی (علیه‌السلام) خودِ «هل أتی» است، ببین دارد حالی تو می‌کند، قربانت بروم، حالا که این انگشتر را داده «هل أتی» [برایش] نازل می‌شود، آن‌ها سه‌روز، سه‌روز، نان‌شان را دادند، آیه [برایشان] نازل می‌شود، دارد حالی‌ات می‌کند [که] یعنی وقتی این‌کارها را کردی، تو سزاوار آیه قرآن هستی. [۲۷۷]

اگر بخواهید خدا به شما علی (علیه‌السلام) بدهد، باید از دنیا و لهو و لعب و خیال و تماشا دست بردارید. رفقای‌عزیز! بیایید از دنیا و لهو و لعب و خیال‌ها و تماشا و منیّت دست بردارید. بیایید تسلیم شوید تا خدا به شما هم علی (علیه‌السلام) بدهد. اگر دست برداشتید، هماهنگ با ولایتید؛ وگرنه با افعال و خیال‌های خودتان هماهنگ هستید و با همان‌ها محشورید. [۲۷۸]

مگر خدا این خلقت را که [خلق] کرده، نمی‌خواهد؟! پس اَلَکی خلق کرده‌است؟! تمام شماها را خلق کرده، بهشت به این جاودانی را خلق کرده، غِلمان را برای شما گذاشته، حوریه‌ها را برای شما گذاشته، تازه این‌ها که گذاشته، برای شما گذاشته‌است، به‌دینم! من [این‌ها را] نمی‌خواهم، به‌ایمانم! من نمی‌خواهم. این مال شماست. مال شماست که هنوز ویدیو و ماهواره می‌زنید. چه دارید می‌گویید؟ من یک‌عنایت زهرا (علیهاالسلام) را به فردوس و بهشت و غلمانش ندادم، گفتم: برو ردّ کارَت! متقی؛ یعنی این. شما چه دارید می‌گویید؟! [۲۷۹] وقتی [من] علی (علیه‌السلام) می‌گویم، در تمام کالبد بدن من، انگار جان می‌گیرد؛ یعنی انگار، آن علی (علیه‌السلام)، به روح آدم جلوه می‌دهد. کجا می‌روی پای این تلویزیون که آن‌ها را می‌بینی؟! تو هنوز کسری داری، هنوز این دل تو، به آن‌ها تمایل دارد. [۲۸۰]

کارت علی[۲۸۱]

والله! بالله! من قصد جسارت به شما ندارم. عزیز من! تو که به مکّه می‌روی و اطاعت نمی‌کنی، پولت ناجور است، به‌فکر این هستی که این [لهو و لعب] را بخری، تلویزیون رنگی بخری، داری [مکّه] می‌روی که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: آخرالزمان، مردم حجّ می‌کنند یا برای سیاحت یا برای تجارت یا برای اسم و رسم. حالا تو که سفر اوّلت است و می‌روی، جزء یهود و نصارا نیستی؛ اما حیوان هستی. در آیینه علی (علیه‌السلام) حیوان هستی. چرا اطاعت نمی‌کنی؟! [۲۸۲] در قیامت از تو کارت می‌خواهد. تو کارت علی (علیه‌السلام) را می‌توانی آن‌جا ببری؟! آن‌جا چه‌کارتی می‌بری؟! کارت تلویزیون، کارت ویدیو، کارت هوا، کارت هوس، کارت دنیا، کارت خیانت، کارت دروغ، کارت جنایت؟! چقدر من کارت دارم! کارت علی (علیه‌السلام) از من می‌خواهد، می‌گوید برو [و] همه این‌ها را دور بینداز! خدا می‌داند این کارت علی (علیه‌السلام) چقدر قیمت دارد! از کجا ما کارت علی (علیه‌السلام) بگیریم و آن‌را به ما بدهد؟ امرش را اطاعت‌کن. [۲۸۳]

مگر نبود که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، فاطمه بنت‌اسد را در قبر گذاشت؛ فرمود: [اگر از امامت پرسیدند،] بگو پسرم. گفت: پسرم. فاطمه حیران‌زده شد. ائمه (علیهم‌السلام) را [از او] سؤال کردند. کدام‌یک از شما [اسم] امام‌هایتان را بلد هستید؟ تو چه‌چیزی بلدی؟ تا وقتی‌که از علی (علیه‌السلام) صحبت می‌کنم، نمی‌خواهم حرف لهو و لعب را بزنم؛ دهانم عیب می‌کند، نمی‌زنم. تو چه‌چیزی بلد هستی؟ بترسید از آن روزی که از شما سؤال می‌کنند! در قبر امام‌هایتان را سؤال می‌کنند. آیا دنیا را سؤال می‌کنند یا ائمه (علیهم‌السلام) را سؤال می‌کنند؟ حالا اگر هم [اسمش را] بگویی، می‌گوید چرا امرش را اطاعت نکردی؟!

آن مؤمن‌واقعی هم همین‌جور است. آن مؤمن‌واقعی هم شاید یک ذراتی مِهر دنیا داشته‌باشد. روایت داریم: یک‌گُل می‌آورد، به او می‌دهد، بو می‌کند؛ آن ذرّه محبت هم می‌رود؛ آن‌وقت خدا را لبّیک می‌گوید؛ آن‌وقت جایش را نشانش می‌دهد. چرا؟ این مؤمن، علی (علیه‌السلام) گفته، این مؤمن، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را قبول دارد. این مؤمن، «الیوم أکملت لکم دینکم» را قبول دارد. [اما] تو می‌روی چه‌کسی را قبول می‌کنی؟! من نمی‌خواهم در این نوار اسم لهو و لعب را بیاورم. شما مردم، اغلب‌تان پیِ لهو و لعب هستید. [۲۸۴] اگر این‌طوری شدی، به بهشت جاویدان می‌روی و ملائکه آن‌جا می‌گویند: چه شده؟ مگر قیامت شده؟ [می‌گویی:] نه! [می‌پرسند:] اُمت چه‌کسی هستید؟ [می‌گویی:] اُمّت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)؛ ما از کسانی هستیم که از اول و «ألست» امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را قبول داشتیم و داریم؛ عوض نشدیم. خب، [می‌پرسند:] چه‌کار می‌کردید؟ [می‌گویی:] امر خدا را [به امر خودمان] ترجیح می‌دهیم. کجا امر خداست که می‌روی این لهو و لعب را می‌خری؟! آیا امر خداست که جلوی چشمت را نمی‌گیری؟! [۲۷۲]

حالا یارو افتخار می‌کند که پرچم ویدیو بالای سرِ خانه‌اش است. لامروّت! شیعه باید پرچم علی (علیه‌السلام) در خانه‌اش باشد. تو شیره‌ای! چه پرچم‌هایی بالای خانه‌هایتان هست؟ آرام باشید! تو باید پرچم «إنّا فتحنا لک فتحاً مُبیناً» بالای خانه‌ات باشد. آیا تو شیعه هستی؟! [۱۹۸] به شما گفتم، [در قیامت] دیدم [که] همه این‌ها با پرچم آمدند. تمام پرچم‌ها محزون هستند؛ فقط پرچم ولایت [محزون نیست]. دلم می‌خواهد شما همه زیر پرچم ولایت باشید. سلمان، اباذر، میثم، مقداد، عمار یاسر، جُبیر، تمام زیر پرچم علی (علیه‌السلام) بودند. باباجان! به حضرت‌عباس! برو دست از تلویزیون و ویدیو بردار؛ [آن‌وقت] تماشاگر تمام خلقت می‌شوی. کجا می‌روی؟! [۲۸۵] اگر تلویزیون ببینی و با خارجی‌ها عشق کنی، مشرک به ولایت هستی، ولایتت حلقی است نه عملی. در آخرالزمان بیشتر مردم مشرک به ولایت هستند! یعنی ولایتِ مردم حلقی است نه عملی! تو که دَم از ولایت می‌زنی، باید امر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را اطاعت کنی. آیا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گفته دروغ بگو؟! گفته معامله ربوی بکن؟! گفته خدعه بکن؟! گفته تلویزیون ببین و با خارجی‌ها عشق کن؟! [۲۷۰]

فراموش کردن مصیبت امام‌حسین ثمره نگاه به لهو و لعب[۲۸۶]

آدم یک‌جاهایی باید برود. شما حسابش را بکن! تو که از سلمان عزیزتر نیستی، از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بهتر نیستی، [امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به او] گفت: برو. یک‌جاهایی [امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)] می‌خواست [سلمان] حفظ شود؛ نه این‌که رضایت داشت، تو هم باید حفظ شوی! یک‌جاهایی مقدسی نکن! برو! توجه فرمودید؟! من عقیده‌ام این‌است که اگر ویدیو و تلویزیون هم دارد، برو! چرا؟ [چون] خودت را می‌خواهی حفظ کنی، ولایتت را می‌خواهی حفظ کنی، تو از آن [یعنی تلویزیون] که خوشت نمی‌آید، توجه فرمودید؟ [۲۵۰]

اگر بخواهید مصیبت‌های حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) و امام‌حسین (علیه‌السلام) را فراموش نکنید، باید دنبال تماشای تلویزیون و ماهواره نباشید. اغلبِ مردم این‌ها را فراموش می‌کنند. این فراموشی، شما را از آن‌ها جدا می‌کند. زینب (علیهاالسلام) جدا نشد، اُم‌کلثوم جدا نشد، خودِ امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هم گریه می‌کند؛ آن‌وقت شما دنبال تماشای تلویزیون و ماهواره می‌روید! روایت است که می‌گوید: اگر قهقهه زدی، بگو «اللهُمَ لاتَمقُتنی» که دلت نَمیرد. دل‌مُرده کسی است که از مصیبت زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) و امام‌حسین (علیه‌السلام) جداست! آن‌موقع که دنبال تجدّد و خلق بروید از حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) و ائمه (علیهم‌السلام) جدا شده‌اید. [۲۸۷]

عزیز من! می‌فرماید: «قلب‌المؤمن، عرش‌الرحمن» قلب شما باید عرش خدا باشد. دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) تویش باشد. این‌ها چیست که توی دلت می‌آوری؟ این لهو و لعب‌ها چیست که می‌آوری؟ این فکرها چیست که می‌آوری؟ این‌چیزها چیست که تویش می‌آوری؟ تو باید ماوراء را در قلبت بیاوری. [۲۸۸]

اگر بخواهی به جایی برسی که قلب شما زیارت‌گاه ملائکه و جایگاه قبر امام‌حسین (علیه‌السلام) و ولایت باشد، باید به لهو و لعب و به تلویزیون خودت را نفروشی. شما به جایی می‌توانی برسی [که] قلب شما، دل شما، زیارتگاه ملائکه باشد. امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌فرماید: قبر من در قلب مؤمن یا مؤمنه است. وقتی شیطان به خدا گفت: من می‌خواهم در قلب بنی‌آدم بروم، خدا فرمود: قلب، جای من است، جای ولایت است؛ آن‌وقت خدا در قلب توست، علی (علیه‌السلام) در قلب توست؛ قبر امام‌حسین (علیه‌السلام) در قلب توست. شما این [قدر] قیمت داری، ارزان خودت را می‌فروشی. به یک هوا خودت را می‌فروشی، به یک مجلس خودت را می‌فروشی، به یک لهو و لعب خودت را می‌فروشی، به یک تلویزیون خودت را می‌فروشی. [۲۸۹] [در روایت] می‌گوید: اگر به‌قدر بال مگس [برای امام‌حسین (علیه‌السلام)] گریه کنید، خدا از سر گناهان‌تان می‌گذرد؛ تا حتی اگر مطابق برگ‌های درختان و ریگ‌های بیابان باشد؛ اما امام‌حسین (علیه‌السلام) را با لهو و لعب فرق بگذارید. قبر امام‌حسین (علیه‌السلام) درون دل شماست، کجا این لهو و لعب را می‌زنی؟! خدا می‌داند قلبت سیاه می‌شود. دیگر به‌دینم! حسین‌خواه نیستی، به‌دینم! زینب‌خواه نیستی. شهوت‌خواه هستی! با همان شهوت محشور می‌شوی! [۱۶۲]

اگر با این مصیبت‌هایی که به امام‌حسین (علیه‌السلام) و اصحابش وارد شده، به تماشای تلویزیون و ماهواره بنشینی، از کسانی هستی که بی‌دین از دنیا می‌روی. کربلا دارد حسین، حسین می‌گوید؛ اما تو آن‌قدر بی‌غیرت هستی که می‌خندی! به تمام آیات قرآن! راست می‌گویم، مردم [به] زیارت امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌رفتند و بعد به تماشای تلویزیون می‌رفتند!! تو کربلا آمدی؟! چه‌خبر است؟! در کوچه‌ها [ی کربلا] که می‌رفتم، می‌گفتم: این‌جاست که حسین (علیه‌السلام) آمده! این‌جاست که زینب (علیهاالسلام) آمده! اما تمام آن‌ها ماهواره‌هایشان روشن بود! این‌است که می‌گوید اگر در آخرالزمان با دین از دنیا رفتی، ملائکه تعجب می‌کنند. [۲۶۵] دوستی داشتم، گفت من ده‌دفعه [به کربلا] رفتم. رفته آن‌جا ماهواره‌ها را ببیند! آیا انفاق کرده؟ نه، اصلاً حالی‌اش نیست [که] انفاق چیست؟ چه‌کار داری می‌کنی؟! پس قانع و راضی باش! [۲۹۰]

اگر امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌گوید «أم حسبت أنّ أصحاب‌الکهف و الرّقیم کانوا من آیاتنا عجباً»، عجیب این‌است که این‌ها دین‌شان را حفظ کردند. عجیب این‌است [که] پا شده [یعنی بلند شده و] آمده در بیابان [تا] دینش را حفظ کند، امر ولایت را اطاعت کرده، حالا آیه قرآن هم برای این‌ها نازل می‌شود. برای ما چه‌چیزی نازل شده‌است؟ ساز تلویزیون و ساز ویدیو! این‌هم برای من نازل شده‌است، بفرما! تو حقّت این‌است، آن [یعنی اصحاب‌کهف] هم حقش آن‌است. ساز تلویزیون و ویدیو را برای شما و آیه قرآن را برای آن‌ها نازل کرده‌است؛ چرا؟ امر را اطاعت نمی‌کنیم. [۲۹۱]

خانواده و بیرون کردن تلویزیون[۲۹۲]

امر لهو و لعب چیست؟ لهو و لعب نباید تو را تغییر دهد. تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک، خدا تو را برای جای دیگر خلق کرده‌است. عزیز من! تو را چهار روزی آورده این‌جا [در دنیا] که امتحان بدهی. یک لهو و لعب تغییرت ندهد. یک رفیقی که یک سِمَت آشغالی دارد، تغییرت ندهد. مگر ولایت باید تغییر کند؟! چرا ما توجه نداریم؟! امر بساط‌های لهو و لعب چیست؟ این بساط‌ها را در خانه‌هایتان نیاورید. درست‌است که با مشکل روبرو می‌شوید، درست‌است که اذیّت دارد، اما قربانت بروم، وقت بگذار و با این آقازاده‌ها حرف بزن [و به آن‌ها بگو:] عزیز من! [این تلویزیون] این‌جور هست. قربانت بروم! شأن ما این‌جوری است. حساب کن [که] آیا امام‌حسین (علیه‌السلام) این‌کار را کرده؟! آیا امام‌حسن (علیه‌السلام) [این‌کار را] کرده؟ آیا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) این‌کار را کرده؟ این‌کار را ابولهب کرده، ابوجهل کرده. آخر، تولّایی هست [و] تبرّایی هست. اگر تو این‌کار را بکنی، از آن‌ها تبرّی نداری؛ یعنی این جوان را بساز! [۲۹۳]

امر تلویزیون و ویدیو چیست؟ در خرید ویدیو [و تلویزیون] نباید امر زن‌تان را به امر خدا ترجیح دهید؛ با او صحبت کنید و او را عقده‌ای نکنید! بگویید: خانم! این مطابق شأن ما نیست، درست نیست؛ اما یک‌طوری با او رفتار کنید که عقده‌ای نشود. تا می‌توانید سعی کنید [که] زن‌تان را قانع کنید که نخرد. اگر شما بخری تا زمانی‌که او گناه می‌کند، گردن شماست؛ اما اگر او بخرد، گردن شما نیست. شخصی نزد من آمد. گفت: زنم می‌گوید [که] تلویزیون بخر! چه‌کار کنم؟ گفتم به او بگو [که] بد است، گفت: قانع نمی‌شود. گفتم: دویست‌هزار تومان به او بده [و به او] بگو: می‌خواهی طلا بخر، [یا] می‌خواهی تلویزیون بگیر! او هم رفت [و] طلا خرید؛ چون‌که اگر شما بخری، تا زمانی‌که او گناه می‌کند، گردن شماست؛ اما اگر او بخرد، گردن شما نیست؛ پس تا می‌توانید نگذارید عقده تولید بشود. رفع عقده کنید تا زندگیتان شیرین شود. اگر تلویزیون داشتید، بچّه‌هایتان پُررُو می‌شوند. این بچّه‌ها که پُررُو شدند؛ یکی برای تلویزیون [و] یکی هم به‌خاطر مال‌حرام است. بچّه تا یک‌قدری که بزرگ نشده‌است، نباید سر به سرش بگذارید! بچّه را نباید عقده‌ای کنید؛ اما اگر تلویزیون دارید به گونه‌ای رفتار کنید که یعنی من متنفّرم؛ یعنی بچّه بفهمد که پدرش خوشش نمی‌آید. این‌طوری یواش‌یواش به بچّه هشدار داده‌می‌شود. [۲۹۴] امراض آن [یعنی تلویزیون] را به آن‌ها حالی کن! حالا من نمی‌گویم برو با زن و بچّه‌ات دعوا کن! یواش‌یواش این‌ها را حالی‌شان کن! [بگو:] باباجان! این امراض را دارد، این‌طوری است. [۲۹۵] این تلویزیون بیچاره‌کنِ من و بچّه‌ام است، کم‌کم آن‌را [از خانه‌ات] بیرون کن! باباجان! نمی‌گویم که شما منزوی شوید. علاقه، حرف دیگری است. ماشین باید داشته‌باشید، خانم‌هایتان را تفریح ببرید، لباس خوب برایشان بخرید؛ اما کم‌کم به او بگو: خانم‌عزیز! این تلویزیون، بیچاره‌کنِ من و بچّه‌ام است. کم‌کم آن‌را بیرون کن تا اشراف به‌هم بزنی. [۲۹۶]

گفتم که یک‌نفر در یک‌خانه نو رفت و خیلی دارایی به‌هم زد، گفتم: [آیا] این‌کار را کردی [کمک به بیچاره‌ای کردی]؟ یا به آن گفتی یک‌تلویزیون رنگی بخر؟ [۲۹۷] هیچ‌کسی هیچ‌کاری نمی‌تواند بکند، به‌دست خودت می‌شود. این تلویزیونی که الآن هست، اگر خریدی، من گفتم [که] چه چیزش حرام است؟ آهنش حرام است؟! فلزش حرام است؟! سیمش حرام است؟! یک‌وقت می‌بینی یک‌چیزی از آن صادر می‌شود، صادرات این [تلویزیون] حرام است. تو صادرات این‌را قبول نکن! [۲۴۲] [صادرات و] تولید بد [یعنی] این‌که مطابق قرآن، مطابق حدیث، مطابق قول خدا و پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیست، ما تولید این‌را بد می‌گوییم. چه حقّی داری [که] می‌گویی تلویزیون حرام است؟ پس چرا تو خودت خریدی؟ چقدر گفتید [که] رادیو حرام است، پس چرا خودتان خریدید؟ شما که همه را منع می‌کردید، چرا [خودتان] خریدید؟! [۲۳۸]

روی جهاز دخترت نگذار، چقدر حواست پیش این بچّه‌های شَرور است! مرتب وزر و وبال می‌کنید [و] به این‌ها می‌دهید؟ آخر، چرا تو می‌روی روی جهاز دخترت تلویزیون می‌گذاری؟ او برود کیف کند، تو فردا، پس‌فردا، لگد به گور بزنی! بزن تا جانت بالا بیاید! [۲۹۸] شما باید پسرت را مؤثر ندانی، دامادت را مؤثر ندانی. چرا تلویزیون را [روی] جهازش می‌دهی؟ او می‌رود عشقش را می‌کند و تو باید فردای‌قیامت جوابش را بدهی. چرا؟ به آن اتّصال هستی. چرا این‌کار را می‌کنی؟ [۱۶۰] [آن] آقا، روی جهاز دخترش تلویزیون می‌گذارد! ای احمق! این ساز می‌زند، تا قیامت تو گیر هستی. [می‌گوید] داماد هم بدش می‌آید [اگر تلویزیون روی جهاز نگذارم]، به دَرَک که بدش بیاید! زنم چطوری است، به دَرَک که بدش آمد! امر را اطاعت‌کن؛ [بگو:] من نمی‌خرم. مرد آن‌است که در مقابل ولایت شجاع باشد؛ [تو مرد] نیستی، سُست هستی. مرد آن‌است که در مقابل امر خدا شجاع باشد. آن‌مرد است، [اما] ما نر هستیم. [۲۹۹]

منتظر امام‌زمان، منتظر لهو و لعب نیست[۳۰۰]

عزیز من! دست از این عقیده‌های پوچ بردارید و پیرو خلق نباشید! داد می‌زنم و می‌گویم: [پیرو خلق] نباشید. اگر شما یک‌مقدار فکر کنی، می‌بینی این‌ها که پیرو خلق شدند، چه‌کار کردند؟! چقدر سقوط کردند! چرا شما حواست دنبال لهو و لعب است و همین‌طور مشغول هستی! شما حساب بکن! ببین چقدر همه این‌ها برای امام‌حسین (علیه‌السلام) گریه کردند، عرش خدا گریه کرده، درخت گریه کرده، سنگ گریه کرده؛ پس همه این‌ها حالی‌شان هست و تمام این‌ها در امر هستند. [۲۶۹]؛ پس نتیجه حرف من این شد که ببین جنّ، مَلَک، درخت، آسمان، زمین، عرش، فرش، آن‌چه را خدای تبارک و تعالی در تمام خلقت خلق کرده، برای امام‌حسین (علیه‌السلام) گریه کرده؛ چون این‌ها ارتباط دارند. ارتباط دارند یا ندارند؟! چرا تو ارتباطت را قطع می‌کنی و طرف بدعت‌گذار می‌روی؟! چرا ارتباطت را قطع می‌کنی [و] می‌روی طرف این‌ها که آدم نمی‌خواهد اسم‌شان را بیاورد؟! عزیز من! تو وقتی پای کامپیوتر رفتی، وقتی طرف این ماهواره رفتی، [از ولایت] قطع شدی. خدا آقای‌بروجردی را رحمت کند! درود خدا به روحش! ایشان می‌گفت، توی رساله سابقش ببینید، این‌جایی که این ساز زده می‌شود، اگر حوادثی روی بدهد، همه‌شما اهل‌جهنّم هستید. چرا دست [از این لهو و لعب] برنمی‌دارید؟! چرا دور هم جمع می‌شوید؟! چرا مَحرم و نامَحرم دور هم جمع می‌شوید؟! [۲۴۶]

اگر تلویزیون و ماهواره داشته‌باشی، برخورد با ولایت داری، نه [این‌که] ولایت [داشته‌باشی]، دَم از امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌زنی؛ اما نقش امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نداری؛ خودت را بدبخت دنیا و آخرت کرده‌ای. اگر جنبه‌مغناطیسی تلویزیون و ماهواره داشتی، جنبه‌مغناطیسی ولایت نداری و از ائمه (علیهم‌السلام) جدا می‌شوی. [الآن] چه‌کسی امر را اطاعت می‌کند؟! آیا ولایت گفته [که] تو ساز و آواز بزن؟! آیا ولایت گفته [که] تو تلویزیون و ماهواره داشته‌باش؟! الآن چه‌کسی امر را اطاعت می‌کند؟! آن‌وقت می‌فرماید: کسی‌که امام‌زمانش را نشناسد، می‌میرد به زمان جاهلیّت. اگر [می‌گویی: ولایت امیرالمؤمنین] علی (علیه‌السلام) و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) [دارم] و [اسباب] لهو و لعب [هم] داشته‌باشی، ظاهر مسلمان و باطن یهودی هستی؛ ظاهراً اسلام داری، اما باطنت یهودی است. چرا؟ چون [امیرالمؤمنین] علی (علیه‌السلام) و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نداری، لهو و لعب داری. [۱۶]

اگر بخواهی منتظر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشی، باید انتظار لهو و لعب نداشته‌باشی و به تلویزیون هم‌کاری نداشته‌باشی. اگر یک‌روزی امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) آمد، باید بدوی، «انتظارالفرج» یعنی انتظار ندای امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را داشته‌باشی؛ آن‌وقت دیگر کاری به‌دنیا نداری، به گناه‌کاری نداری، انتظار لهو و لعب نداری، به تلویزیون کاری نداری. آن‌هم مرد می‌خواهد که این‌جور باشد. [۳۰۱] اگر بخواهی با امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نجوا کنی؛ نباید با لهو و لعب نجوا کنی. کسی‌که با امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نجوا می‌کند، با لهو و لعب نجوا نمی‌کند. [۳۰۲]

اگر پای تلویزیون کیف کنی و بخندی؛ سنخه با امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نیستی. او دارد هر روز برای جدّش گریه می‌کند؛ آن‌وقت سزایت این‌است که بی‌دین از دنیا بروی. تو مارک ولایت به خودت زده‌ای و نمی‌توانی یاور امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشی و در رجعت شرکت کنی. امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) دارد گریه می‌کند، حالا تو ای مسلمان! پای تلویزیون کیف می‌کنی و می‌خندی؟! تو با آن‌هایی، تو را به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) چه؟ مارک ولایت به خودت زده‌ای! حالا سزایت این‌است که بی‌دین از دنیا بروی! تو می‌خواهی در رجعت بیایی و یاور امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشی؟! [۳۰۳]

لهو و لعب زدن، نتیجه بی‌غیرتی[۳۰۴]

رفقای‌عزیز! دلم می‌خواهد توجّه بفرمایید! «قلب‌المؤمن عرش‌الرحمن»؛ عرش امریّه صادر می‌کند، حالا این امریّه که از قلب صادر شد، در دل اثر می‌کند. شیطان در دل شماست، در دل من هم هست؛ ولایت «وجه‌الله» است، در قلب شماست. «قلب‌المؤمن عرش‌الرحمن»؛ [قلب مؤمن] عرش خداست، وقتی‌که فرمان در دل صادر می‌شود، دست چه‌کسی می‌افتد؟ دست دلت. می‌گویی دلم می‌خواهد این‌کار را بکنم. حالا اگر دلت خواست، این دل‌خواستن مطابق امر بود، آن امریّه صحیح است؛ اما الآن دلم می‌خواهد یک‌تلویزیون بخرم، دلم می‌خواهد یک‌کارهایی بکنم، این دل است، باید ببینی این [دل‌خواستن]، با امر مطابق باشد. اگر با امر مطابق شد، امر است؛ اگر مطابق نشد، دلت است.

آن‌جا [در قلب] خدا، ولایت اطلاعیّه صادر می‌کند، در دل تو هم شیطان اطلاعیّه صادر می‌کند. قربانت بروم! فدایت بشوم! ببخشید باید تفکّر داشته‌باشید. این اطلاعیّه که از قلب صادر شد، باید روی آن فکر بکنی: آیا من این‌کار را می‌خواهم بکنم، خدا راضی است؟ آیا این‌کار را بکنم، آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) راضی است؟ آیا این‌کاری که می‌خواهم بکنم، شرع می‌پسندد؟ آن‌وقت بکن! [۳۰۵]

[به خدا] گفتم: اگر آن‌چه را که به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) دادی، به‌من بدهی، به امام‌زمان [قسم! همه را] به اسم تو نمی‌دهم؛ یعنی اسم تو را فدای تمام خلقت می‌کنم. باید اسم علی (علیه‌السلام) را فدای تمام خلقت کرد [یعنی تمام خلقت را می‌دهم و اسم علی (علیه‌السلام) را می‌خواهم و می‌گیرم]؛ آن‌وقت اگر این‌طوری باشی، به تو آش [و] پلو [هم] بدهند، [آیا] گول می‌خوری؟! یک‌چیزی به تو می‌گوید، [آیا] زنده باد [و] مرده باد می‌گویی؟! رفقای‌عزیز! باید این‌طوری باشید! والله! اگر [این‌طوری] نشوید، یک‌روزی می‌شود که شما پشیمان خواهید شد؛ می‌گویید چرا تلویزیون ما را گول زد؟! چرا این عروسک‌بازی‌ها [ما را] گول زد؟ چرا فکر ما، این‌طرف و آن‌طرف رفت؟! چرا در این فکر نیامدیم؟! [۳۰۶] اگر بخواهید تلویزیون و این عروسک‌بازی‌ها شما را گول نزند و روزی پشیمان نشوید، باید خودتان را به ذکر مشغول کنید. [۲۰]

خدا می‌داند اگر آدم دین نداشته‌باشد؛ [اما] غیرت داشته‌باشد، پی [یعنی دنبال] لهو و لعب نمی‌رود. اگر دین نداری، غیرت هم [که] داری، چرا تو ماهواره می‌زنی؟! چه مسلمانی هستی؟! زهرا (علیهاالسلام) و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) گریه می‌کنند؛ همه گریه می‌کنند، عرش گریه می‌کند، فرش گریه می‌کند. تو چه مسلمانی هستی که می‌روی ویدیو و تلویزیون رنگی می‌زنی؟! آرام! خودت را از اهل‌بیت جدا کردی؛ [اما] نمی‌فهمی.

یک‌روایت داریم: کسانی‌که قرض دارند، [وقتی] امام‌زمان [می‌آید] همه قرض‌ها را می‌دهد؛ اما قرض نکنی، بروی تلویزیون و ویدیو و رقّاصی بخری. والله! روایت داریم: امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) تمام قرض‌های فقرا را می‌دهد. نمی‌گذارد هیچ‌کس مشغول‌الذّمه بمیرد. چقدر امام شما را می‌خواهد! [۳۰۷]

[وقتی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به‌مسجد بردند و حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) دید که شمشیر بالای سرِ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گرفته‌اند و می‌گویند با خلیفه مردمی بیعت کن! حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) یک‌نَفَس ناراحتی کشید،] چنان این ستون به امر حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) جمع شد که مردم از زیر ستون‌ها می‌رفتند. هنوز نفرین نکرده‌است! یک‌نَفَس ناراحتی برای علی (علیه‌السلام) کشید؟ آیا تو یک‌نَفَس ناراحتی برای امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) کشیدی که دارد گریه می‌کند یا پای رقّاصی، پای ویدیو، ماهواره و این‌ها می‌روی؟ آیا تو یک‌نَفَس [ناراحتی] کشیدی؟! [۱۸۹]

آخر شما اگر اسلام دارید، تو را به‌وجود امام‌زمان! [آیا با] این مصیبت‌هایی که [به] سرِ این‌ها [یعنی ائمه (علیهم‌السلام)] آمده، می‌روی ویدیو بزنی؟! می‌روی ماهواره بزنی؟! می‌روی تلویزیون بزنی؟! می‌روی کارهای عشقی بکنی؟! می‌روی عروسک را بخری؟ اُفّ بر تو مسلمان! تو اسلام هم نداری، حالا ولایت به‌جای خودش! [۳۰۸]

حالا آقا [به] مکّه آمده و یک‌ماهواره خریده، به کسی داد و گفت دویست‌تومان به تو می‌دهم [که آن‌را] برای من بیاوری. مردک! تو می‌خواهی جلوی مردم ماهواره نیاوری؛ آن‌وقت جلوی امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) خجالت نمی‌کشی که ماهواره می‌آوری! خاک بر سرت بکند! تو از مردم خجالت می‌کشی! [اما] از امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) [خجالت] نمی‌کشی. [۳۰۹] آخر باانصاف! تو چه حجّی به‌جا آوردی؟! به جانم قسم! حجّی که به‌جا آوردی، شیطان به تو «تقبّل‌الله» گفت! گفت: ای بنده من! امر مرا اطاعت‌کن! ای بنده من! ویدیو آوردی، بساط قمار آوردی! [۳۱۰]

یکی یک‌مقدار دستش پس رفته‌بود [یعنی مشکل اقتصادی داشت]، یک‌نسبتی با این بنده‌زاده، میرزا ابوالفضل دارد، گفت: ما رفتیم تلویزیون را بفروشیم، گفت: اگر بدانید، اگر من مُرده‌بودم، این‌ها [یعنی خانواده‌ام] این‌قدر گریه نمی‌کردند. خب بفرما، این بنده‌خدا چه کند؟ خب، گذاشت زمین دیگر، اگر تو بمیری، او برای تو گریه نمی‌کند؛ اما اگر بخواهی تلویزیون را بفروشی، گریه می‌کند؛ پس خانم تلویزیون را از تو بیشتر می‌خواهد! توجّه فرمودید؟! بابا! نرو داد و قال کن! من الآن یادت می‌دهم. این خانم را بنشان، بچّه‌ات را بنشان، به او بگو! آخر، هر کسی هم یک‌جور است. یک‌نفر است یک‌وقت می‌بینی که یک‌مملکتی دستش است؛ من نمی‌گویم [که] حلال [و] حرام کن! آخر، تو عمله! چه کاره‌ای؟ این [تلویزیون] به چه درد تو می‌خورد؟! تو از کجا می‌خواهی خبر داشته‌باشی؟! از انگلستان و شوروی؟! از کجا می‌خواهی خبر داشته‌باشی؟! این‌ها می‌خواهند به مملکت تو حمله کنند؟! مال تو را ببرند؟! آسمان‌جُلّ! [می‌گوید:] بله! احتیاج داریم، ما می‌خواهیم از همه‌جا خبر داشته‌باشیم. بیا از بهشت خبر داشته‌باش! بیا از جهنّم خبر داشته‌باش! بیا از سؤال [شب] اوّل قبر خبر داشته‌باش! بیا امر امام‌صادق (علیه‌السلام) را خبر داشته‌باش! [۳۱۱]

نگذشتن از لهو و لعب و محروم شدن از درک حضور ائمه[۳۱۲]

خدای تبارک و تعالی به تو یک عنایتی فرموده که تو را در ظاهر به رشد برساند [و] مردم تو را احترام کنند. ما به تکلیف رسیدیم؛ اما والله! به بلوغ نرسیدیم. چرا به بلوغ نرسیدیم؟ ما بازی می‌خوریم، گول می‌خوریم. یک بچّه به یک توپ، بازی می‌خورد، به یک عروسک، بازی می‌خورد. ما را به چه‌چیزی بازی داده‌اند؟ ما را به تلویزیون بازی داده‌اند. اگر ما به بلوغ برسیم، هیچ‌چیزی ما را بازی نمی‌دهد. [۳۱۳] آدمی که بالغ بشود که دلش را به یک تلویزیون و ویدیو خوش نمی‌کند. دلش را به یک مجلس لهو و لعب خوش نمی‌کند. حالا انگار یک‌چیزی هم آورد و یک‌مقدار سر و صدا کرد؛ نه خدا، نه پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و نه ملائکه راضی هستند. خانه‌ای که باید وحی مُنزل در آن نازل شود، چرا ساز در آن نازل می‌کنند که رقاصه‌ها به آن‌جا بیایند؟! این‌جا باید حسین (علیه‌السلام) بیاید، این‌جا باید زهرا (علیهاالسلام) بیاید، این‌جا باید امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) به خانه‌ات بیاید. [۳۱۴]

[امام‌صادق (علیه‌السلام)] می‌گوید: شما عضو ما هستید؛ اما گناه می‌کنید، از ما جدا می‌شوید. الآن این‌شخص، عضو امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است؛ اما اگر گناه کند، جدا می‌شود؛ [این] یعنی‌چه؟ یعنی بچّه این آقا، عضو آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است؛ بچّه‌ها عضو هستند، ما نباید اهلیّت گناه داشته‌باشیم. گفت:

آسوده‌خاطرم که در دامن تواَمدامن نبینم که در دامنش روم

امام‌زمان! دامان تو اتّصال به ماوراء بُوَد؛ [اما] دامان شماها اتّصال به تنبک و تلویزیون بُوَد. این‌را بدانید [که] من از این حرف‌ها دست برنمی‌دارم؛ مگر [این‌که] شما دست از این‌کارها بردارید؛ آن‌وقت «تقبّل‌الله» به شما می‌گوید. به‌دینم! امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) «تقبّل‌الله» به شما می‌گوید. به‌دینم! ملائکه آسمان می‌گویند: ما تعجّب می‌کنیم [که] در تمام این فسادها، این [شخص] دینش را حفظ کرده‌است؛ [آن‌وقت] ما نوکرش می‌شویم. [به‌من] گفت: مَلَک به سرت می‌ریزم، چرا ناراحت هستی؟! چه‌چیزی به‌سر تو می‌ریزد؟! [۳۱۵]

مگر خدا قوم و خویشی با کسی دارد؟ مگر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) قوم و خویشی با کسی دارد؟ تو انسان بشو تا انسان قبولت کند. من که انسان نیستم! آخر، انسان هم می‌رود ویدیو بزند؟! انسان هم می‌رود ماهواره بزند؟! تو چه انسانی هستی؟! امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) دارد گریه می‌کند و می‌گوید: یا جدّاه! گریه می‌کنم، اشک چشمم تمام شود، خون گریه می‌کنم؛ تو داری ویدیو و ماهواره می‌زنی! برو خجالت بکش! تو با همان انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها محشور می‌شوی. تو داری حرف ولایت می‌زنی! من کجا شیعه هستم؟! من شیره‌ام. مگر شیعه چیست؟! خودش را از خدا جدا نمی‌کند، از قرآن جدا نمی‌کند، از علی (علیه‌السلام) جدا نمی‌کند، از زهرا (علیهاالسلام) جدا نمی‌کند، از امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) جدا نمی‌کند، وابسته به کسی نیست. این شیعه است. هستیم یا نه؟ [۳۱۶]

والله! من نمی‌خواهم تکرار کنم [و] شما را احساساتی کنم؛ به‌دینم! درد دلم را می‌گویم. مگر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نیست [که] می‌گوید: عمّه‌جان! یا جدّاه! شب و روز برایت گریه می‌کنم، اگر اشک چشمم تمام شود، خون گریه می‌کنم؟! تو که [امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را] قبول داری؛ آخر، تلویزیون می‌خری که برقصی [و] او گریه کند؟ تو چه هستی؟! آیا پیرو زمان هستی یا نیستی؟! امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) دارد برای مادرش زهرا (علیهاالسلام) خون گریه می‌کند، تو چه‌کار می‌کنی؟! آن‌وقت می‌خواهی از آن‌ها باشی که وقتی بمیری [و] از این قصر، [به] آن قصر بروی، می‌خواهی که یک‌مرتبه [نورت] همه بهشت را نورانی کند؟! آره! تو آن هستی؟! ما پیرو زمانیم. [۳۱۷]

اگر بخواهی امر ولایت را اطاعت کنی و به «هل مِن ناصر» امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و امام‌حسین (علیه‌السلام) پاسخ بگویی، باید به گناه و ویدیو نگاه نکنی. [۶] اگر بخواهی دست بر عالم امکان بزنی، باید تلویزیون را کنار بگذاری. [۳۱۸] اگر دنبال تلویزیون و ماهواره بروی؛ نقش دنیا داری، نه نقش ولایت، شبیه ابن‌ملجم هستی. نگاه کردی؛ آن‌وقت گناه در دل تو نقش می‌بندد، در حالی‌که حالی‌ات نیست. [۱۶] در تلویزیون و ویدیو نگاه کنی، خدا چشمت را پُر از آتش می‌کند. [۲۷۹] اگر بخواهی در قیامت آزاد و راحت تماشا کنی، باید مبتلا به تلویزیون نباشی. [۳۱۹]

اگر بخواهی در رجعت باشی، باید بتوانی از بهشتش هم بگذری. اگر بخواهی از بهشت بگذری، باید بتوانی از تلویزیون و ویدیو و ماهواره بگذری. رجعت، خصوصی است. تو سنخه حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) می‌شوی و او تو را می‌پذیرد. این‌ها را باید بفهمی و از بهشت بگذری و در حضور دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) بیایی. این‌جا بهشت می‌شود، به آن‌جا متّصل می‌شود؛ اما شما از تلویزیون و ویدیو و ماهواره نمی‌توانی بگذری، می‌خواهی از بهشت بگذری؟! این‌ها حرف است که می‌زنی. الآن به‌من بگویید چه‌کسی مبتلا به این فساد نیست؟! [۳۰۳]

والله! بالله! آن چند وقت‌ها به خدا گفتم: خدایا! اگر من را بگذاری، آب‌های هفت‌طبقه آسمان را روی سر من بریزد، این جگر من برای حسین (علیه‌السلام) می‌سوزد، اصلاً رفعش نمی‌شود؛ همه [ما] باید این‌طوری باشیم! اگر به این‌صورت باشی، نگاه به ویدیو و ماهواره و تلویزیون رنگی و خارجی‌ها نمی‌کنی. مگر سوزش ما باید راجع‌به امام‌حسین (علیه‌السلام) تمام بشود؟ [۳۲۰]

نگاه نکردن به لهو و لعب و باز شدن چشم دل[۳۲۱]

امیدوارم یک‌چیزهایی را ببینید و یک‌چیزهایی را بفهمید. من یک‌چیزهایی را می‌بینم و یک‌چیزهایی را می‌فهمم، آخرش را می‌بینم. نمی‌خواهم ادّعا کنم، نشانم می‌دهند. چشمی که به تلویزیون و ویدیو نخورد، به معصیت خدا نخورد، به بعضی صورت‌ها نخورد، [آن چشم] می‌بیند. [۳۱۳] به‌دینم! من محشر را دیده‌ام. تو داری چه می‌گویی؟! تو به‌غیر [از] تلویزیون و ویدیو، چیز دیگری ندیدی! کجا محشر را می‌بینی؟! کجا برزخ را می‌بینی؟! به‌دینم! من دیده‌ام، جهنّم را دیده‌ام، بهشت را دیده‌ام، بهشت هم رفته‌ام. این‌قدر ما عقب‌افتاده‌ایم! [۳۲۲] کدام‌یک از شما امام‌حسین (علیه‌السلام) را زیارت کرده‌اید؟ خب بگویید ببینم! من رفتم خود امام‌حسین (علیه‌السلام) را زیارت کردم، خود آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) را زیارت کردم. چرا شما [زیارت] نمی‌کنید؟! هنوز حواس‌تان پیش تلویزیون و ویدیو و این آشغال‌کاری‌هاست.

شما عضو چه‌کسی هستید؟ عضو گناه. چرا به شما می‌گوید بروید برای زن و بچّه‌تان کار کنید، جزء شهدا هستید؟ یعنی جزء شهدای کربلا هستید، جزء شهدای اُحد هستید. خدا دارد می‌گوید، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) دارد می‌گوید؛ [اما] تو عضو تلویزیون و ویدیو و ماهواره و این آشغال‌کاری‌ها هستی. مرد نفهم! حیف از مرد! عزیز من! قربانت بروم، تو بایدگناه خنثی‌کُن باشی، نه گناه‌کُن؛ گناه را خنثی کنی، نه گناه بکنی.

حضرت فرمود: حسین! مردم مسموم شدند. چرا گفت مسموم شدند؟ کسانی مسموم شدند که دنبال خلق رفتند؛ آن‌وقت چرا [امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)] گفت مردم مسموم شدند؟ [بار دیگر] گفت: مردم اهل‌دنیا شدند. [یعنی] گفت مردم [دچار] این دو تا [مسموم و اهل‌دنیا] شدند. چرا به‌من نگفت [که] تو [این‌طور] شدی؟ نه این‌که من خودم را بگویم، به‌دینم! نمی‌خواهم بگویم. چرا به‌من نگفت [که] تو [این‌طور] شدی؟ گفت مردم [مسموم و اهل‌دنیا] شدند. من را [از مردم] جدا کرد. چرا؟ چون من پیرو تلویزیون و رادیو و این آشغال‌کاری‌ها نیستم. هر کسی هم [این‌ها را] دارد، با او می‌سازم، خیلی [هم] از او خوشم نمی‌آید. چرا؟ من می‌بینم [که او] پابند است. پابند آمریکایی و انگلیسی و این‌هاست. به‌قول امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) مسموم شده‌است. عزیز من! باید مسموم نباشید!

إن‌شاءالله از این‌جا که می‌روید، [تلویزیون را] کنار بگذارید! حالا از او هم که خریدید، باید به همان بفروشید! این‌را حقّ نداری [که] بفروشی؛ [چون‌که] آن [شخص هم] می‌رود [با آن] گناه می‌کند. حالا یک‌مرتبه نروید همه‌تان این‌کار را بکنید! حالا کنار بگذار! خرابش کن! یک‌دسته گُل هم رویش بگذار! طوری‌که نیست. بگو: امام‌زمان! ما این فساد را کنار گذاشتیم، آمدیم حرف تو را بشنویم؛ او هم می‌گوید: «تقبّل‌الله!» با این‌کاری که کردی؛ اما شیطان به شما می‌گوید: «تقبل‌الله!» [که] با ما رفیق هستی، امر من را اطاعت می‌کنی. خیلی از تو خوشش می‌آید. [۳۱۵]

اگر شما واقعاً آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را قبول داری، او دارد گریه می‌کند؛ آن‌وقت تو باید این‌قدر بخندی؟! پای ویدیو بروی؟! این‌جوری باشی؟! آقا امام‌زمان (علیه‌السلام) دارد تو را می‌بیند. تو چه ارتباطی با امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) داری؟! این‌که می‌گوید «انتظارالفرج أفضل‌العبادة»، یعنی‌چه؟ یعنی ما منتظر آقا هستیم. چطوری منتظر آقا هستی؟! خب، یک‌قدری خودت را جمع و جور کن! الآن آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) از این درِ شهر دارُالمؤمنین وارد شود، یک‌جایی بخواهد برود که ویدیو نباشد، تلویزیون نباشد، خانه چه‌کسی برود؟! نه! خب واقع بگویید [که] آقا کجا برود؟ [۳۲۳] تو را به حضرت‌عباس! باز هم می‌روید ویدیو و ماهواره بزنید؟ ما پشت به امام‌حسین (علیه‌السلام) کردیم. بی‌خود نیست که می‌گوید بی‌دین [از دنیا] می‌روید. [۳۲۲]

اگر تلویزیون، ویدیو و این‌چیزها را [در خانه‌ات] گذاشتی، این‌ها بُت هستند. اگر می‌گوید «بیت‌الله»، خانه شما هم «بیت‌الله» است. من جدّی می‌گویم؛ خانه شما به‌طوری می‌شود [که] از خانه‌خدا هم بالاتر می‌شود. تا چه‌موقع بیت خداست؟ تا زمانی‌که این‌جا را بُت‌کده نکردی. [۳۲۴] الآن این‌خانه، بیت خداست. خب، درونش لهو و لعب می‌زنید، چه می‌شود؟ از بیت [خدا] بودن خارج می‌شود. خانم‌عزیز! اگر تو فرمان خدا را در آن خانه ببری، مریم هستی. ولایت‌پرور هستی، پسر تو هم عیسی است؛ اما [باید امر را] اطاعت کنی.

اگر بگویی حالا که خانه جدید خریدی، باید یک‌تلویزیون رنگی در آن بگذاری؛ این کفران است. اگر با لهو و لعب باشی، پسر تو منافق می‌شود، غیر امر کار می‌کند. [۳۲۵] اگر ویدیو و تلویزیون داشتی؛ بدان [که] امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) در خانه شما نمی‌آید، بدان خانه‌ات را مرکز فساد کرده‌ای و آمریکایی‌ها، ژاپنی‌ها و انگلیسی‌ها را در آن راه داده‌ای و از آن‌ها نشان تقبّل‌الله گرفته‌ای. [۲۷۹] با امام ارتباط نداری؛ چون تبرّی نداری. با خارجی‌ها و اهل‌فساد ارتباط داری؛ برای همین بی‌دین از دنیا می‌روی و هیچ‌کدام از زیارت‌هایت قبول نیست. [۱۶۰]

نشستن پای لهو و لعب و سلب توفیق بیتوته[۳۲۶]

خانه متقی خانه‌ای است که علی‌بن‌موسی‌الرضا (علیه‌السلام) در آن آمده، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در آن آمده، به‌دینم! فاطمه‌زهرا (علیهاالسلام) در آن آمده، به‌ایمانم! جوادالأئمه (علیه‌السلام) در آن آمده، به‌ایمانم! امام‌حسین (علیه‌السلام) در آن آمده، کجا در خانه شما آمده؟! چه‌کسی به‌غیر از شیطان در خانه شما آمده‌است؟! شیطان هم این تلویزیون را برای شما آورده، کجایی؟! تو باید سنخه شوی، رفیق باشی که آن‌ها به خانه‌ات بیایند. شما با من رفیق هستید که این‌جا می‌آیید، اگر رفیق نباشید که نمی‌آیید. شما باید با آن‌ها رفیق باشید، سنخه باشید، امرشان را اطاعت کنید؛ خب به خانه‌تان می‌آیند. [۳۲۷] قربان‌تان بروم، اصلاً این‌جا پرورشگاه توحید است، پرورشگاه ولایت است، پرورشگاه قرآن است، پرورشگاه توحید است. تو توجّه کن! تو داری ولایت را پرورش می‌دهی، توحید را پرورش می‌دهی، قرآن را پرورش می‌دهی. مگر تو کم‌کسی هستی؟! چرا در پرورشگاه شیطان می‌روی؟! شیطان می‌خواهد شهوتت را پرورش بدهی، خیال باطل را قبول کنی و تسلیم آن بشوی. اصلاً خجالت نمی‌کشی؟! [۲۴۲]

به‌من می‌گویند حرف امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را بزن! تو چه نقشی از امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) داری؟! تو هنوز نقش تلویزیون، ویدیو و ماهواره داری؛ تو این نقش‌ها را داری! این به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) چه مربوط؟! اگر بخواهی اتّصال به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشی، باید دستت به تلویزیون و ماهواره و رادیو و جای دیگر نباشد. شما باید دستت به ریسمان حبل‌المتین باشد، دستت به‌جای دیگر نباشد؛ آن‌وقت اتّصال به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. اگر فکرت در این‌باشد که پای تلویزیون و ویدیو و ماهواره بروی و معصیت و خوشی کنی، دیگر فرصت و لیاقت بیتوته با خدا و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را نداری.

بشر وقتی کار می‌کند، همیشه باید در فکر باشد که از کارش فارغ شود و برود با خدا و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) حرف بزند؛ اما شما همیشه در فکر این هستید که گناه کنید! فقط می‌خواهید فارغ بشوید و پای تلویزیون و ویدیو بروید؛ به‌فکر معصیت و خوشی هستید. اُفّ بر شما! تُف حیف است. کجا شما بیتوته دارید؟! [۲۸۰] اگر دستت به تلویزیون و ماهواره و رادیو باشد، به ریسمان حبل‌المتین و امر وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نیست. شما دستت به تلویزیون و ماهواره و رادیو است، نه به ریسمان حبل‌المتین! حبل‌المتین، امر وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. اگر دستت به حبل‌المتین نباشد؛ آن‌وقت می‌گوید بی‌دین از دنیا می‌روی.

امام‌رضا (علیه‌السلام) گفت: ما را زیارت می‌کنند، اما به امر ما نیستند، زیارت کارشان است. تمام این‌ها زیارت‌شان ردّ است. حالا زیارت امام‌رضا (علیه‌السلام) برو! چه‌کسی را می‌خواهی؟! کجا هستی؟! تو مَستی! مَست که حالی‌اش نیست! تو حالی‌ات نیست که ویدیو و ماهواره و تلویزیون و این دستگاه‌ها را می‌زنی، حالی‌ات نیست.

جان من! برو نصف‌شب با خدا و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) عشق‌بازی کن! به تمام آیات قرآن! به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) گفتم، وقتی آقا گفت: خوشی تمام شد، گفتم: دو تا خوشی هست: یکی آدم خدمت امام‌زمانش باشد، یکی بیتوته‌شب که برود با خدا حرف بزند و با او بیتوته کند. اویس همین‌جور بود. حالا پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید: برادر من است. [۲۷۹] این‌قدر بیتوته‌شب به مؤمن لذّت می‌دهد، انگار که در مقابل امام‌زمانش ایستاده‌است. تو تا نصف‌شب پای این بی‌صاحبی که تلویزیون و ویدیو را خلق کرده می‌نشینی؛ آن‌وقت بلند می‌شوی نماز شب بخوانی و بیتوته کنی؟! جانم! این تلویزیون شما را هروئینی کرده‌است، صبح که می‌خواهی نماز بخوانی، مثل هروئینی‌ها هستی. [۲۶۹]

شناسایی امام، معرفت به امام است. ما زیارت که می‌رویم، زیارت این‌است که تجدید عهد کنی با امام‌رضا (علیه‌السلام) که تا می‌شود گناه نکنیم. تجدید کنی که دنبال خلق نرویم. آقاجان! ما مثل آن‌کسی نباشیم که مَحرم نامَحرم می‌شود [عباس که حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) راهش نداد] و نامَحرم مَحرم [اما به سلمان و ابوذر و میثم و مقداد گفت بیایید ببینمتان]؛ ما نامَحرمیم؛ تو را به‌حق مادرت‌زهرا (علیهاالسلام) ما را مَحرم کن! شما هم باید با این عشق‌ها زندگی کنید! اصل، شناخت امام است. عزیز من! گریه امام‌حسین یعنی این! این‌چه گریه‌ای است که آن‌جا زیر قبّه امام‌حسین (علیه‌السلام) گریه کردی و بیرون آمدی و بعد پای تلویزیون رنگی می‌روی؟! این‌چه گریه‌ای است؟! کجا پای تلویزیون و ماهواره و این حرف‌ها می‌روید؟! اُفّ بر تو! اُفّ! نه تُف! چه‌کار می‌کنی؟! [۳۲۸]

خارج شدن از محدوده و مردن به زمان جاهلیت، ثمره تلویزیون و ماهواره‌پرستی[۳۲۹]

رفقای‌عزیز! ما پا شدیم [بلند شدیم] و کربلا رفتیم. بگویم کاش نرفته‌بودیم! چه بگویم؟! من خودم مانده‌ام که چه بگویم؟! بس‌که ناراحتم! این‌ها زیارت امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌آمدند و پای ماهواره جهانی می‌رفتند. خب بفرما! تو باید امام‌حسین (علیه‌السلام) را ببینی، مصیبت امام‌حسین (علیه‌السلام) را ببینی، مصیبت زهرا (علیهاالسلام) را ببینی، مصیبت علی‌اصغر (علیه‌السلام) را که تیر به او زدند را ببینی، دست‌های آقا اباالفضل (علیه‌السلام) را ببینی و گریه کنی؛ اما پای ماهواره می‌روی که اجنبی‌ها را ببینی. خب اگر آدم نرود، این‌ها را که نمی‌بیند. (این‌که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت تجسّس حرام است، تجسّس نکن! قربانت بروم، این خودش تجسّس است.) حالا یک شخصی آمد و گفت: چهارصد اتاق دارند این‌ها ماهواره‌ها را می‌بینند، فقط اتاق تو نمی‌بیند؛ نه این‌که آدم نخواهد ببیند، نمی‌تواند ببیند. وقتی‌که نخواهی ببینی، آن خواستن باطل می‌شود. آن‌ها دارند با آن عشق می‌کنند، تو داری با چشمِ گریه، عشق می‌کنی. او چشمش، به خارجی‌هاست و با آن‌ها محشور می‌شود؛ در صورتی‌که زوّار امام‌حسین (علیه‌السلام) است، آن‌ها را می‌خواهد. دارد آن‌جا را نگاه می‌کند، با آن‌ها محشور می‌شود. تو با چه‌کسی محشور می‌شوی؟ تو با گریه‌های امام زمان (عجل‌الله‌فرجه)، محشور می‌شوی که امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گوید: یا جدّاه! گریه می‌کنم، اگر اشک چشمم تمام شود، خون گریه می‌کنم؛ برای اسیری زینب (علیهاالسلام). مگر زینب (علیهاالسلام) آن‌جا اسیر نیست؟ [۳۳۰]

اگر دنبال تلویزیون و ماهواره بروی، ولایت را فراموش کرده‌ای؛ اگر ولایت را فراموش کنی، خدا را فراموش کرده‌ای و اگر خدا را فراموش کنی، نقش امر از تو گرفته‌می‌شود و بی‌دین از دنیا می‌روی. تو به‌واسطه ولایت ارزش پیدا می‌کنی. تو ولایت را فراموش می‌کنی و دنبال تلویزیون و ماهواره می‌روی؛ حالا اگر با دین بروی، ملائکه تعجّب می‌کنند. اگر ولایت را فراموش کردی، خدا را فراموش کردی، چرا؟ چون ولایت امر خداست. وقتی امر را اطاعت می‌کنی، نقش امر را می‌گیری. وقتی بی‌امری می‌کنی، نقش از تو گرفته‌می‌شود. [۱۶]

اگر تلویزیون و ویدیو و ماهواره‌پرست باشید، به زمان جاهلیّت می‌میرید و از محدوده خارج می‌شوید. ما توجّه نداریم که اگر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نباشد، عالم فرو می‌ریزد و دنبال کسی به‌غیر از امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌رویم. حالا عاق امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) هستیم و به زمان جاهلیّت می‌میریم. در زمان جاهلیّت بُت‌پرست بودند و امام نداشتند. ما هم مصداق آن‌ها هستیم و امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) را فراموش کرده‌ایم، مگر این‌که دست از دنیا و لهو و لعب برداریم. آن‌ها بُت می‌پرستیدند، ما تلویزیون و ویدیو و ماهواره و می‌پرستیم و از محدوده خارج شده‌اید.

اگر بخواهید خدا شما را در آسمان و عرش خودش دعوت کند، باید دائم مُحرم باشید، دنبال گناه و شهوت و خلق و دنیا نروید و مِهر تلویزیون و ماهواره و لهو و لعب نداشته‌باشید. «حبّ‌الدّنیا رأسُ کلِّ خطیئة» والله! بالله! تالله! عقیده من این‌است که اگر شما کامل به محدوده عمل کنید و دعوت دنیا (یعنی پول و گناه و شهوتش) را نپذیرید، خدا شما را در آسمان و عرشِ خودش دعوت می‌کند. پذیرفتن دنیا چیست؟ دنبال بدعت و شهوت و خلق [رفتن، دنبالِ] دنیا رفتن است. این‌که به آسمان‌ها راه پیدا نمی‌کنید، به‌خاطر مِهر دنیاست و این استثنا هم ندارد، حتّی اگر انبیاء باشند. ما باید دائم مُحرم باشیم؛ اما هنوز مِهر تلویزیون و ماهواره و لهو و لعب را داریم! «حبّ‌الدّنیا رأسُ کلِّ خطیئه» اما دنیایی که به‌غیر از امر باشد. اگر شما به‌جای خواستن مؤمن، تلویزیون و ماهواره و رفیق عشقی را خواستید، باید خجالت بکشید که بگویید مسلمان هستیم! بروید کنار! در محدوده بیایید تا خدا محبوب‌تان کند. [۳۳۱]

اگر بخواهید با ولایت نجوا داشته‌باشید، باید با تلویزیون و ماهواره و ویدیو و فضای مجازی ارتباط نداشته‌باشید؛ از همه‌چیز فارغ شوید، از پیروی خلق کنار بروید، چون تمام آن‌ها فانی هستند و ولایت باقی است. «إنّما الدّنیا فناء و الآخرةُ بقاء» شما باید با خدا و ولایت، ارتباط و اتّصال داشته‌باشید، یعنی اهل‌دنیا نباشید، به فقرا کمک کنید، به‌فکر مردم باشید؛ آن‌وقت در حضور امر ولایت بیایید و با آن ارتباط برقرار کنید؛ ائمه (علیهم‌السلام) را حاضر می‌بینید و با آن‌ها حرف می‌زنید و نجوا می‌کنید. [۲]

گوش دادن به لهو و لعب و محرومیت از شنیدن ندای خدا[۱۱۵]

ای مسلمان! مگر اویس‌قرن نیست؟ در بیابان است؛ اما ارتباط دارد. اویس خیلی به مادرش التماس کرد که بگذار من بروم [و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را زیارت کنم]. گفت: برو یک‌پایت [را] زمین بگذار و برگرد. [وقتی به مدینه آمد، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نبود، یاد حرف مادرش افتاد و برگشت. حالا وقتی] پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در خانه ‌اُمّ‌‌السلمه آمد، [فرمود:] اُمّ‌السلمه! بوی بهشت می‌آید. تو بوی تلویزیون رنگی می‌دهی! تو بوی ویدیو می‌دهی! تو بوی ماهواره می‌دهی! تو چه مسلمانی هستی؟! خجالت بکش! ارتباط به هم بزن! امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) دارد گریه می‌کند، تو مُشتی [تعدادی] انگلیسی و آمریکایی جمع کردی، با ایشان داری می‌رقصی. حالا [درباره تو] چه می‌گوید؟ می‌گوید اگر با دین [از دنیا] رفتی، ملائکه تعجّب می‌کند. این کارها چیست که ما می‌کنیم؟! [۱۶۰]

اگر هنوز بوی تلویزیون و رادیو و ویدیو می‌دهی، عاقل نیستی. اگر شما به اِشراف برسید؛ آن‌وقت بازی نمی‌خورید و عاقل می‌شوید! کیست که بهشت و فردوس را نمی‌خواهد؟ فقط متقی. شما سخی هستید؛ اما بهشت را می‌خواهید؛ ولی متقی آن را هم نمی‌خواهد، کسانی‌که متقی را می‌خواهند، آن‌ها هم اهل‌دنیا نیستند. [۲۶۲] اگر بخواهی گوش تو حرف‌زدن اشیاء را بشنود، باید گوشت به رادیو و تلویزیون و ویدیو و حرف دیگری نباشد. تو خیال می‌کنی [که] سنگ حرف نمی‌زند، ریگ حرف نمی‌زند، درخت حرف نمی‌زند؟ [۳۳۲] مگر اَصبغ نبود که [نزد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] آمد و گفت: یا رسول‌الله! ناله‌های اهل‌جهنّم را می‌شنوم، نغمه بهشت را می‌شنوم. این گوش، گوشی است که به لهو و لعب گوش نداده‌است؛ هنوز هم نمی‌فهمی؟! تو عشقی هستی، نه ولایی. همه‌اش پی عشق هستی. [۲۶۹]

چطور می‌شود ندای خدا را نمی‌شنوی؟ تو گوش نداری! گوشت به غیبت است، به تلویزیون است، به ویدیو است، به ریاست است، پرده جلویش است. تو [به این‌ها] گوش نده! نگذار گوش تو کثیف بشود. اصلاً خدا، گوش به تو داده [که] ندای خودش را بشنوی، ندای امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) را بشنوی، ندای ملائکه را بشنوی. مگر گوش به تو داد که صدای تلویزیون [را] بشنوی؟! آهنگِ نمی‌دانم آمریکایی‌ها، انگلیس‌ها را بشنوی؟! آهنگ دشمن زهرا را بشنوی؟ تو می‌خواهی ندای خدا را بشنوی؟! [۳۱۷] تو بیا دیگر غیر [از] امر خدا، به گوشَت راه نده! ببین می‌شنوی یا نمی‌شنوی؟! [۳۳۲]

اگر بخواهی ندای خدا را بشنوی و هر ندای دیگری پیش تو ذلّت باشد، نباید صدای تلویزیون و ویدیو را بشنوی. تا آن [صدا] توی گوش تو هست، این [ندا] را نمی‌شنوی. حالا نرو با زن و بچّه‌ات دوباره دعوا کنی، زن و بچّه‌ات به ما فحش بدهد؟ به طور ملایمت یک‌جوری بکن [که] این فساد را از توی خانه‌ات بیرون ببری؛ آن‌وقت ببین ندای خدا را می‌شنوی یا نه؟ من ندای خدا را شنیدم [که] از تمام خلقت صدا می‌آمد. [۱۳] خدا می‌داند [که] من مثل یک‌ گُم‌شده، هنوز دارم دنبال ندای خدا می‌گردم [که] آیا من تا آخر عمرم دوباره ندای خدا را می‌شنوم یا نه؟! [این] چه ندایی است؟! هنوز تمام این اجزاء من دارد [از آن ندا] لذّت می‌برد، از هیچ‌چیزی لذّت نمی‌برم. آخر می‌دانی چرا؟ ما در این کارها، خیلی کار نکرده‌ایم؛ باید در ولایت کار بکنیم. من نمی‌خواهم بگویم، به خدا قسم! من چند دفعه ندای خدا را شنیده‌ام، مَست ندای خدا هستم. [۳۳۳] اصلاً دیگر نمی‌خواهم صدایی به گوشم بخورد؛ [اما] تو به شیطان گوش داده‌ای، محبّتش هم در دلت آمده‌است. [۳۳۴]

تو چه می‌بینی؟ ویدیو می‌بینی، ماهواره می‌بینی، خاک بر سرت! خاک بر آن نفهمی‌ات باشد. چه چیز دل تو را خوش می‌کند؟ مگر به تو نمی‌گوید یک‌ «لا إله إلّا الله» بگویی رستگار هستی؛ تو گوشَت، شبیه گوش‌های بشر است. گوشِ بشر، گوش به امر خدا می‌دهد، نه به غیر امر. اما آن، هم گوش می‌شود، هم هوش می‌شود [و] هم عقل می‌شود؛ [اما] تو گوشَت چیست؟ والله! روایت داریم، می‌گوید: اگر چهل‌روز به غیر امر گوش بدهی، درِ دلت را مُهر می‌زند. دیگر این گوش، لیاقت حرف خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را ندارد. از لیاقت افتاده است. مواظب باشید [که] گوش‌هایتان جوری نباشد که خدای‌نخواسته از لیاقت بیفتد. [۳۳۰]

گذشتن از لهو و لعب و رسیدن به قله ولایت[۳۳۵]

زبانی که به فرمان خدا کار نمی‌کند را نباید به آن گوش دهی. چرا می‌گوید: به ماهواره و این چیزها گوش ندهید؟ آن دارد به غیر خدا حرف می‌زند، این هم دارد به غیر خدا حرف می‌زند، از آن بدتر است. آن را می‌شود توبه کرد؛ اما این را که نمی‌شود توبه کرد؛ چون تمام آن افرادی را که گمراه کرده و مُرده‌اند، باید زنده کند. [۳۳۶]

شخصی نزد امام‌صادق (علیه‌السلام) آمده‌است و می‌گوید: من شیعه تو هستم. امام فرمود: در را به روی او باز نکن! دوباره ماند و گفت: بگو دوستت هستم، وقتی نزد امام آمد، فرمود: روز چهارشنبه، پرده کشیده‌بودی، نماز زن‌ها را درست می‌کردی، زنی خوش‌صدا بود، گفتی: مکرّر کن! بدبخت بیچاره! مگر تو پایبند تلویزیون نیستی؟! پایبند ویدیو نیستی؟! پایبند صورت‌های منجلابی نیستی؟! بدان امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) در جوّ این عالم از کارهای ما مطّلع است. اگر واقعاً بدانیم که امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) از کارهای ما مطّلع است، یک‌مقدار خودمان را جمع و جور می‌کنیم. [۲۶۹]

اگر بخواهی چوب تماشای تلویزیون و شنیدن ساز آن را نخوری، انفاق کن! باباجان من! آن موقع تنبک می‌زدند، نی می‌زدند، تو حالا ساز تلویزیون می‌زنی؛ تو هم مثل همان هستی. گفت: انفاق کن که لااقل چوبش را نخوری. [۲۹۵] اگر توی خیال و شهوت و تلویزیون بیفتی، توی دهان شیطان افتاده‌ای و حالی‌ات نیست! یک‌حاج‌آقا به تو می‌گویند، باد به خودت کردی. ببین، توی دهان چند نفر افتادی! اما حالی‌ات نیست. توی دهان فکر افتادی، خیال افتادی، شهوت افتادی، خانه افتادی، رفیق ژیگول افتادی، نمی‌دانم تلویزیون افتادی، رادیو افتادی، ویدیو افتادی، نمی‌دانم چه و چه افتادی. مثل ماهی که توی آب است و حالی‌اش نیست، مرتّب جفت‌جفت دارد می‌زند. مثل نخود نپخته که توی قابلمه، مرتّب بالا و پایین می‌رود، وقتی پخته شد، ته قابلمه قرار می‌گیرد، درشت هم می‌شود. ما مرتّب داریم جفت‌جفت می‌زنیم، حالی‌مان هم نیست؛ اصلاً تفکّر نداریم. [۳۳۷]

عزیزان من! کجا دنبال فتنه‌های آخرالزّمان می‌روید؟ چرا می‌گوید: «المؤمن کالجبل»؟ چرا متوجّه نیستید؟ باید مانند کوه ریشه‌دار باشی، ریشه‌ات در دریا باشد، در عمق زمین باشد، تمام بادها، تگرگ‌ها، کوه‌ها، تو را تکان ندهد. آیا «المؤمن کالجبل» را فهمیدیم یعنی‌چه؟ ما مثل پرچم می‌مانیم؛ باد هر دفعه از این‌طرف می‌زند، از این‌طرف و از آن‌طرف می‌شویم. ما باید ریشه‌یابی داشته‌باشیم. فدایتان بشوم، قربان‌تان بروم، باید امر را اطاعت کنید! خدا آن‌ها را لعنت کند؛ اما ما باید مشابه آن‌ها نباشیم. بیاید امر ولایت را اطاعت کنیم. آیا ولایت به تو می‌گوید برو تلویزیون بخر؟ [۳۳۸]

اگر من یک‌موقع راجع به تلویزیون داد می‌زنم، می‌فهمم. جوانان عزیز! دارند شما را گمراه می‌کنند، شما را مشغول کرده‌اند. من می‌گویم مشغول نشوید! این فکر عزیزتان را، این عقل عزیزتان را به کار ببندید! چرا نیم‌ساعت، یک‌ساعت وقت خودتان را تلف می‌کنید؟ عزیزان من! من کار به حلال و حرام‌بودنِ آن ندارم. [۳۱۰] مبادا گوش به تلویزیون بدهی، این نوار را هم گوش بدهی؛ این حرف‌ها احترام دارد. این حرف‌ها را احترام کن تا خدا احترامت کند. کسی‌که ولایت را احترام کند، کلام خدا را احترام کند، خدا احترامش می‌کند. [۲۶۱]

حاصل تمام این حرف‌ها، قلّه‌ای است که باید به آن برسی؛ اما خلق، سُرسره به پایت می‌گذارد، درویش‌ها، سرسره به پایت می‌گذارند، دنیا، سرسره به پایت می‌گذارد، عشق و علاقه، سرسره به پایت می‌گذارد، تلویزیون و ویدیو، سرسره به پایت می‌گذارد، صورت‌های زیبا سرسره به پایت می‌گذارند. والله! اگر سُر خوردی، به این قلّه نمی‌رسی. آن قلّه، قلّه ولایت است. تمام این‌ها را گذر کردم تا به آن [قلّه] رسیدم. دیدم تمام این‌ها مشابه است، تمام این‌ها به این [یعنی ولایت] احتیاج دارند، این [ولایت] احتیاج به خدا دارد. [۳۳۹]

حالا عزیز من! شیطان وسوسه می‌کند؛ یعنی می‌خواهد اگر کاری هم نمی‌کنی، یک‌ذرّه تزلزل به ولایت شما بزند. پول برایت می‌آورد، ریاست می‌آورد، صورت خوب می‌آورد، ساز و آواز می‌آورد، نجوای زنان می‌آورد، نجوای بچّه‌های فلان را می‌آورد، تلویزیون برایت می‌آورد، ویدیو برایت می‌آورد، ریاست برایت می‌آورد، پول زیاد می‌آورد، همه‌اش بیاور است؛ اما یک‌چیز می‌خواهد بگیرد، ولایت تو را می‌خواهد بگیرد. [۱۶۱]

آخرالزمان، شرالازمنه[۳۴۰]

روایت داریم، می‌فرماید: زن‌ها در آخرالزّمان مار بزایند، بهتر از این‌است که بچّه بزایند. آخر تو چه فرمانی می‌بری؟! تو غیراز فرمان شطرنج و تلویزیون و ویدیو، فرمان نمی‌بری. به غیر از این‌که دنبال یک‌عدّه رفیق‌های‌خلاف رفتید. البتّه این‌که می‌گوید مار بزاید، بهتر از این است که بچّه بزاید؛ این مطلب عمومیّت ندارد. کسی مار است که از اسلام و توحید جدا شود. امروز بیشتر جوان‌ها و خانم‌ها از توحید جدا می‌شوند، به اسم اسلام از اسلام جدا می‌شوند؛ اسلامی شده‌است. [۳۴۱]

ما منکر عالم‌ربّانی نیستیم. من کفش عالم‌ربّانی را می‌بوسم، قابل نیستم که دستش را ببوسم؛ اما آن کسی‌که با ربّ ارتباط دارد؛ نه با ویدیو، نه با تلویزیون، نه با فکر و خیال، نه با ریاست. من پای عالم‌ربّانی را می‌بوسم. اصلاً عالم‌ربّانی باید با ربّ ارتباط داشته‌باشد، نه این‌که دخترش این‌جور باشد، پسرش این‌جور باشد. اصلاً خانه شما با خانه یک‌انگلیسی چه فرقی دارد؟! آخر، چه فرقی دارد؟! آن تلویزیون‌رنگی تویش است، در خانه تو هم هست، آن قالی‌اش را کج می‌اندازد، از تو هم هست. آن خانمش آن‌جوری است، از تو هم هست، تو با یک‌انگلیسی چه فرقی داری؟! [۳۴۲] عالم‌ربّانی باید بگوید: رویت را بگیر! جوراب نازک نپوش! به تلویزیون گوش نده! چه داری می‌گویی؟! تو داری ریاست می‌کنی. خیال کردی که تفسیر قرآن می‌گویی! می‌گویی: باید قرآن را قشنگ بخوانیم، قرآن را قشنگ بخوانیم؛ یعنی باید قشنگ بفهمیم. [۳۱۷]

گفتم: در زمانی‌که خودِ امام‌ حسین (علیه‌السلام) را کشتند، کجا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته شرّالأزمنه؟! زمان جاهلیّت که لُخت دور خانه‌خدا می‌گشتند، کجا گفته شرّالأزمنه؟! می‌گوید آخرالزّمان شرّالأزمنه است، از بدترین زمان‌هاست؛ چون‌که دین بی‌دینی شده و بی‌دینی دین. شهوت زیاد شده؛ نمی‌توانیم از آن بگذریم. شما می‌توانی از تلویزیون بگذری؟! مگر می‌توانی بگذری؟! می‌توانی از این رادیو بگذری؟! می‌توانی از این رفیق‌های‌ژیگول که غیر خدا کار می‌کنند، بگذری؟ نمی‌توانی بگذری. می‌توانی در دانشگاه از این خانم‌ها بگذری؟ نمی‌توانی بگذری. این‌ها کجا بودند؟ زمان شاه کجا بوده؟ حالا صده هشتاد تا، خودشان می‌گویند که نماز نمی‌خوانیم. حالا فسادش که هیچ! [۳۴۱]

حضرت فرمود: آخرالزّمان فتنه است. ببین نمی‌گوید موقعیّت دیگری، خیلی روی آخرالزّمان تکیه شده‌است که فتنه است. حضرت فرمود: فتنه تا کوه‌ها را می‌گیرد. این روایت را پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: یا سلمان! فتنه تا کوه‌ها را می‌گیرد. یا سلمان! موسیقی تا مکّه را می‌گیرد. آخر موسیقی که نباید در خانه‌خدا برود. گفت: این یکی از علامات آخرالزّمان است. حالا شما رفتی و دیدی که از این‌طرف تا آن‌طرفِ خانه‌خدا، تلویزیون است. [۳۴۳] امام ‌سجاد (علیه‌السلام) می‌گوید: هر کسی را دوست داشته‌باشی، با او محشور می‌شوی. چرا با تلویزیون آشنا هستی؟! چرا با ویدیو آشنا هستی؟! چرا با ماهواره آشنا هستی؟! به دینم! با آن‌ها محشور می‌شوی. دیگر بس است! در قدیم صبح‌ها که از درِ خانه‌های‌قم ردّ می‌شدیم، صدای‌قرآن بلند بود، من می‌آمدم، می‌دیدم صدای‌قرآن بلند است. من هشتاد و خُرده‌ای سن دارم و چندین‌سال در بازار بودم. بازاری مَناسک داشت، بازاری می‌بایست قرآنش را بخوانَد و مشتری را راه بیندازد. حالا می‌بینی که تلویزیون در مغازه‌اش آورده‌است!

شیعه، عضو ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) است؛ اما شیعه باشد، نه شیره. اسم ما شیعه است، مثل شیره که مگس‌ها روی آن می‌نشینند؛ ویدیو روی تو نشسته، تلویزیون روی تو نشسته، فکر و خیال روی تو نشسته، صورت‌های‌خوب نشسته، رفیق‌های‌عشقی نشسته، بدعت‌گذارِ به دین نشسته، همه این‌ها به جان تو نشسته است. تو چه‌کاره هستی؟ [۹۶] والله! بالله! اگر شیعه باشی، بالای آسمان را سیر می‌کنی؛ اما تو این‌جا پایت گیر است، تلویزیون و ویدیو و وسایل لهو و لعب، تو را گیر انداخته‌است. پای تو بسته‌است؛ کجا می‌توانی بروی؟! [۳۴۴]

من آن‌سالی که به این‌جا در مشهد آمدم، دیدم یک‌تلویزیون خیلی بزرگ این‌جا هست، گفتم: فلانی! این پدر تو این خانه را به شما نداده که در این‌جا صدای‌ساز بلند شود، دیگر این‌ تلویزیون را این‌جا نگذار! درود خدا به روحش که چنین فرزندانی پرورش داده‌است. این مطلب را می‌گویم تا در این نوار بماند؛ آن‌وقت شما چطور هستید؟ شما ولایتی‌ها در خانه‌اش آمدید. خدا رحمتش کند! آن روزی که این خانه را خریده‌است، خدا می‌دانسته که شما باید بیایید، ولایتی‌ها باید بیایند؛ نه تلویزیون‌بزن و ویدیو‌ بزن بیایند! امروز از پول‌گذشتن، از پُل‌گذشتن است. توجّه می‌کنید یا نه؟ [۶] بیایید یک‌کاری کنید که با محبّت ویدیو، با محبّت تلویزیون، با محبّت غیر امر نمیرید! با محبّت امر بمیرید! [۳۴۵]

مگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نگفت که انجام واجبات، ترک محرّمات، انتظارالفرج، به خیر و شرّ آن‌زمان شرکت نکن، برو کنار؟! تو کنار نمی‌روی! یا رفیق داری، نمی‌خواهم خیلی بی‌حیاگری کنم. تو کنار نمی‌روی. کنار؛ یعنی گناه نکن! کنار؛ یعنی ویدیو نزن! کنار؛ یعنی تلویزیون نداشته‌باش! کنار؛ یعنی دروغ نگو! کنار؛ یعنی چشمت را حفظ کن! کنار؛ یعنی کنار بروید! کجا کنار می‌روید؟! [۲۷۹]

تلویزیون و ماهواره زدن و اسلام نداشتن[۳۴۶]

به دینم! من محشر را دیده‌ام. تو چه چیزی داری می‌گویی؟ تو به غیر از تلویزیون و ویدیو، چیز دیگری ندیدی؟ کجا محشر را می‌بینی؟! کجا برزخ را می‌بینی؟! به دینم! من دیدم، جهنّم را دیده‌ام، بهشت را دیده‌ام، بهشت هم رفته‌ام. این‌قدر ما عقب‌افتاده‌ایم! [۳۴۷] خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند! می‌گفت: کسی‌که کربلا یا امام‌ رضا (علیه‌السلام) رفت، وقتی برگشت، باید تغییر کند؛ اگر تغییر نکند، اصلاً زیارتش درست نیست، امام به او نظر نکرده‌است. شما إن‌شاءالله وقتی زیارت رفتید، تلویزیون را کنار بگذارید، رادیو را کنار بگذارید. من رادیو دارم؛ اما در آن ضبطش نوار می‌گذارم. ببین همه کاری می‌شود کرد. باید زیارت می‌روی، فرق کنی!

حالا کسی هست که از اوّلش این تلویزیون و ویدیو را نخواسته‌است و نزده‌است و خاموش‌کنِ رادیو بوده‌است، خاموش‌کنِ تلویزیون بوده‌است. آن ساز تلویزیون و ساز رادیو در اختیار مؤمن است؛ اما تو خودت در اختیار ساز و آواز هستی. مقدّس هستی، متدیّن نیستی. [۳۴۸] چرا این‌قدر پای این تلویزیون می‌نشینید که صبح نمازتان قضا شود؟ می‌فهمید چقدر ضرر می‌کنید؟! [۳۴۹] کجا می‌روی تلویزیون و ویدیو و بساط می‌زنی و ادّعای مسلمانی می‌کنی؟! به دینم! تو نه این‌که شیعه نیستی، مسلمان هم نیستی. مسلمان‌واقعی این کارها را نمی‌کند. وقتی به فلانی تذکّر می‌دهی، می‌گوید: زنم این‌ها را می‌خواهد! [۲۸۵]

من اشخاصی سراغ دارم که آمده به این آقا گفته، بهترین برنج را برای سخاوت بده! آورد و به مردم داد. تو از اوّل‌ماه رمضان تا حالا چه کار کردی؟! تو دویدی و رفتی نماز خواندی، بعد پای تلویزیون رفتی؛ فردای‌قیامت چه چیزی به تو می‌دهد؟! [۲۵۸] اعمال بیشتر ما هم لَت و لوث است. چرا امام‌ رضا (علیه‌السلام) گفت [که] این‌ها کارشان است؟ چون تو لَت و لوث هستی. همه‌جا می‌روی؛ شمال می‌روی، مُمال می‌روی، از این‌جا که می‌روی، این‌جا ویدیو و تلویزیون نیست، الآن دلت برایش تنگ شده، می‌گویی چه‌موقع می‌شود به خانه‌مان بروم و پای این چیزها بنشینم؟! [۳۵۰] خودم از حرم حضرت‌معصومه (علیهاالسلام) بیرون آمدم، من گوش هم نمی‌دادم، آن آدم می‌گفت: اگر می‌خواهی من شما را ببینم، شما که مرا حرم حضرت‌معصومه (علیهاالسلام) آوردی، یک‌تلویزیون رنگی هم بخر! حضرت‌معصومه (علیهاالسلام) با تلویزیون رنگی رفیق نیست، آن بیچاره چه کند؟! [۳۵۱]

چرا ولایت سنگین است؟ آن زمان که این هوا و هوس‌ها نبوده، هفت‌میلیون نفر این‌طرف رفتند، اوّل‌ها که این چیزها نبوده، رادیو و تلویزیون و ویدیو نبوده، شطرنج و قمار و پاسور نبوده، خود درست‌کردن‌ها نبوده، این چیزها نبوده، حالا همه‌چیز هست، حالا عوض آن، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم خیلی بالا برد، فرمود: اگر در آخرالزّمان دینت را حفظ کنی، با من و در درجه من هستی! الآن شما با همه این‌ لهو و لعب‌ها روبرو هستید، جوانان! از صبح که می‌شود، شما با این‌ها روبرو هستید. والله! من یک‌وقت که این‌جا می‌آیم، سرم را زیر می‌اندازم، می‌گویم: خدایا! از این بهتر نبود که با من رفتار کنی که مرا در خانه گذاشتی. خیال نکنید که من می‌خواهم بیرون بیایم؟ می‌گویم: خدایا! از این بهتر نبود که با من رفتار کنی که مرا در خانه گذاشتی، خیلی ممنونت هستم، سجده می‌کنم. در خانه آرامش دارم. بعضی از رفقا می‌آیند و می‌گویند: ما یک‌روز نمی‌توانیم در خانه بمانیم، آرامش ندارند. ولایت، به تو آرامش می‌دهد، از کجا آرامش پیدا می‌کنی؟ می‌فهمی امروز به وظیفه‌ عمل کردی، آن عملی که کردی، به تو آرامش می‌دهد. [۳۵۲]

تو باید جسمت این‌جا باشد، روحت در ماوراء باشد. الآن از این آقای‌فلانی، برکاتی ایجاد شده که این حرف‌ها زده بشود. مگر همه‌جا زده می‌شود؟ آره! تلویزیون و ویدیو می‌آورد و می‌خندد و می‌گوید. یک‌بازی درآورده‌اند، من در این باغ‌ها که دور هم جمع می‌شوند، دیده‌ام. فهمیدی؟! [۳۵۳] اگر دنبال لهو و لعب، ویدیو، ماهواره و مجلس‌های عشقی باشید، دست از حسین (علیه‌السلام) و اولاد حسین (علیه‌السلام) و پدر حسین (علیه‌السلام) برداشته‌اید و خودتان را بدبخت دنیا و آخرت کرده‌اید. چه خبر است؟! [۱۳] بنده نیستید و بی‌دین از دنیا می‌روید. شما باید در اختیار امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) باشید، نه در اختیار خلق و طرف‌داری از بدعت‌گذار! [۳۵۴]

رفقای‌عزیز! کجا پی این و آن می‌دوید؟ بیایید پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) دنبال‌تان بدود، چه سرمایه‌ای داشته‌باشی؟ ماشین‌های کادیلاک یا خانه چه‌جوری، یا ویدیو؟ آره؟ این‌هاست؟! نه! دنبال ولایتت می‌دود. [۳۵۵] من به شما تذکّر می‌دهم، دیگر آخر عمرم است، وقتی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌خواست از دنیا برود، گفت: دو چیز بزرگ برای شما می‌گذارم: یکی عترت، یکی قرآن. عمر گفت: «حسبنا کتاب‌الله»؛ کتاب خدا ما را بس است.مردم هم سنّی شدند، خدا هم گفت: این‌ها مرتدّ و کافر هستند. چرا؟ عترت را قبول نکردند. ما چه کار کردیم؟ ما عوض این‌که عترت را با قرآن قبول کنیم، ویدیو و ماهواره را قبول کردیم؛ حالا به شما می‌گوید: اگر یکی از شما با دین بمیرید، ملائکه تعجّب می‌کنند. بیایید دست از این دو تا بردارید؛ شما از آن‌ها نباشید که بگوید بی‌دین از دنیا می‌روید. چرا؟ باز پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته‌است، امام ‌صادق (علیه‌السلام) هم گفته‌است: هر چیزی را دوست دارید، با آن محشور می‌شوید. شما این ویدیو و ماهواره را که دوست دارید، با آن محشور می‌شوید. بیایید جزء کسانی‌که بی‌دین از دنیا می‌روند، نباشید!

ارتباط با ولایت، مانع ارتباط با لهو و لعب[۳۵۶]

خدای تبارک و تعالی خوشی‌ها‌ را آن دنیا برای شما قرار داده‌ ‎است. این‌جا، خدا از داخل زندان شما را نجات می‌دهد. حضرت فرمود: دنیا، زندان است، خدا از داخل زندان تو را نجات می‌دهد، چه کسی را نجات می‌دهد؟ کسی‌که این‌جا برایش زندان است. کسی‌که لهو و لعب و این کارها را می‌کند که توی زندان نیست. او با همین کارها خوش است؛ فقط متقی و مؤمن در زندان هستند؛ چون مردم را می‌بینند و ناراحت می‌شوند، کارهایشان را می‌بینند و ناراحت می‌شوند. می‌فهمند این‌ها همیشه دارند برای جهنّم‌شان کار می‌کنند، برای بهشت‌شان کار نمی‌کنند. این‌ها را دارند می‌بینند و ناراحت هستند. [۳۲۷]

اگر حوصله لهو و لهب داشتی، دیگر سعادت نداری و حوصله مطالعه حرف‌های ولایت را نداری. کسانی هستند که این کتاب را یک یا دو ورقش را می‌خوانند و دیگر نمی‌خوانند؛ چون اگر بخواهی شیعه باشی، نباید نَفَس تو لهو و لعب باشد. اصلاً شیعه نَفَس عمیق نمی‌کشد. آن‌ها که نَفَس لهو و لعب می‌کشند، شیعه نیستند. شیعه، دائم منتظر ندای حجّة‌بن‌الحسن است که بگوید: «جاء الحقّ و زَهق الباطل إنّ الباطل کان زَهوقاً»[۳۵۷] [۲۷۰]

رفقای عزیز! «مَن» را کنار بگذارید. او می‌گوید کتابِ مَن؛ پس «مَن» دارد. این «مَن»ها را که پرچم شیطان است، دور بیندازید! مبادا در خانواده‌تان پیاده کنید! اگر خانم عزیزتان یک‌ حرفی به شما زد، به او بگو: خانم ‌عزیز! این کاری که شما می‌کنی، این حرفی که شما می‌زنی، ببین، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) راضی نیست، خدا راضی نیست، قرآن راضی نیست، راضی‌اش کن! نگو من می‌گویم! آخر، چقدر «مَن» می‌گویی؟ به او بگو: خانم! این لباسی که تو می‌خواهی، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تکذیب کرده، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: در آخرالزّمان، زن‌ها هم پوشیده‌اند و هم برهنه هستند، تو مورد لعنت قرار می‌گیری. [۳۵۸]

والله! بالله! اگر ولایت ما کامل باشد، اصلاً ما خواب نیستیم. هیچ‌کس نمی‌تواند ما را گول بزند. تو خواب هستی که می‌روی این لهو و لعب را می‌خری. اگر بیدار باشی که این کار را نمی‌کنی، ببین، آخر، تولید این لهو و لعب چیست؟ عزیز من! قربانت بروم، فدایت بشوم، چرا توجّه نداری؟! این فرد بیدار نیست که دزدان آمدند، زدند و خانه‌اش را بردند. [۳۵۹]

بیا انسان شو! چرا حیوان می‌شوی؟! گناه‌کردن، حیوانیّت است. آخر، چرا تو اعتقاد به ماوراء نداری؟! حیاء کن! خجالت بکش که می‌روی این لهو و لعب‌ها را می‌خری! توی خانه‌ات می‌بری! حیا کن! تو بلبل باغ ملکوتی، نه از عالم خاک. تو که مرگ بر آمریکا می‌گویی، تو دلّال آمریکا هستی، مرگ بر آمریکا هم می‌گویی؟ من نمی‌گویم که مرگ بر آمریکا نگویید! مرگ بر آن کسی‌که آمریکا را می‌خواهد. لعنت به آن کسی‌که آمریکایی‌ها و یهودی‌ها را می‌خواهد؛ اما ببین من چه می‌گویم؟ تو داری این حرف را می‌گویی؛ اما کارکردت این‌ است که داری با تلویزیون کیف می‌کنی. خب نخر! [۳۳۶]

آقا! باید فکرت بالا برود. عالم را باید ببینی، نه دنیا را؛ دنیا را می‌بینی که دنبال لهو و لعب می‌روی، فکرت کوتاه است. عالم را باید ببینی. هجده‌هزار کُرات را به ما گفته‌ است و تازه می‌گوید: این‌جا کُرات خشخاشی است. خدایا! لهو و لعب ما را بازی ندهد. [۳۶۰] اگر تو ارتباط با ولایت داشته‌ باشی، ارتباط با لهو و لعب نداری؛ ارتباط، با غیر امر نداری. تو ارتباطت یا ناقص است یا کم است یا نداری. مگر امام ‌سجّاد (علیه‌السلام) نمی‌گوید هر کسی را ‌که دوست داری با او محشور می‌شوی؟! آیا امامت را قبول نداری؟! تو که این لهو و لعب را دوست داری، با او محشور می‌شوی. حالا که با او محشور شدی، می‌گوید: اگر با دین رفتی، ملائکه تعجّب می‌کند. تو هنوز عشقی هستی، تو هنوز ادیانی هستی. ادیانی، یعنی اطفاری، یعنی هر موقع رنگ دیگری می‌زند. من فریاد می‌زنم که در کشتی ولایت بیا! در کشتی خلق نرو! در کشتی دنیا نرو! در کشتی لهو و لعب نرو! [۱۶۰]

تماشا، نجوای با شیطان[۳۶۱]

اگر تماشایی باشید، نقش آن تماشا را برمی‌دارید؛ چون نگاه به هر چیزی کنید، نقش آن را برمی‌دارید. [۲۹۴] در زمانِ شعیب پیامبر، موسی یک‌ قبطی [طرف‌دار فرعون] را کُشت. فرعون دستور داد که موسی را بگیرید! موسی فرار کرد، به جایی رفت که دید چاهی است که مردم از آن آب می‌کِشند و دو دختر هم آن‌جا هستند که گوسفند دارند و می‌خواهند به گوسفندان‌شان آب بدهند. موسی به آن‌ها گفت: شما چرا ایستاده‌اید و به گوسفندان‌تان آب نمی‌دهید؟! گفتند: ما صبر می‌کنیم وقتی همه رفتند، به آن‌ها آب می‌دهیم.

موسی آمد و از چاه آب کشید و به گوسفندان داد. وقتی دختران شعیب پیش پدرشان رفتند، شعیب پیامبر گفت: باباجان! چرا امروز زود آمدید؟! گفتند: جوانی آن‌جا بود، آب برای گوسفندانِ ما از چاه کشید و ما زودتر آمدیم. شعیب گفت: بروید به او بگویید پیش من بیاید. وقتی دختران شعیب، موسی را پیدا کردند و جریان را به او گفتند که همراه ما به خانه‌مان بیا! موسی گفت: من جلو می‌روم، هر موقع باید مسیرم را عوض کنم و داخل کوچه دیگری شوم، شما یک ‌سنگ برایم بیندازید. موسی دنبال دختران سیاه‌ سوخته شعیب نرفت؛ این‌ است که خدا به او «ید بیضاء» می‌دهد. به تو چه می‌دهد؟

حالا وقتی موسی به آن‌جا رفت، شعیب گفت: یک‌ سال پیش ما بمان و برایمان چوپانی کن! این گوسفندان هر کدام‌شان اَبلق [سیاه و سفید] زاییدند، مال تو باشد، دخترم را هم به تو می‌دهم. من پدرم گوسفند داشته، گوسفند یا سام یا کبود یا سیاه است، گوسفند اَبلق خیلی کم است! موسی هنگام جفت‌گیری گوسفندان، چهار تا چوب را اَبلق کرد، تمام گوسفندان اَبلق زاییدند! به خارجی‌ها نگاه نکنید که اَبلق می‌زایید! جلوی چشم‌تان را بگیرید! [۳۶۲]

اگر تماشایی هستی، وصل به ولایت نیستی. آن تماشا بشر را بیچاره می‌کند و وقت شما صرف تماشا می‌شود. [۲۲۸] دیگر نمی‌توانی با خدا نجوا کنی‌. [۹۶] از محدوده خارج شده‌ای. [۳۶۳] خیال می‌کنی که ولایت داری. [۲۶۸] از فاطمه زهرا (علیهاالسلام) رُو برگردانده‌ای. [۱۱۹]

یک ‌عدّه‌ای هستند که یک‌ سال چشم می‌مالند که نیمه ‌شعبان، تولّد امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید، چراغانی کنند و به شهوت و خیال خودشان برسند. یک ‌عدّه‌ای هستند چشم می‌مالند که مُحرّم بیاید و به عناد خودشان برسند، به شهوت خودشان برسند. کجا به حساب امام ‌حسین (علیه‌السلام) می‌گذارید؟! چرا این کارها را می‌کنید؟! پسرجان! اگر یک‌ جایی را به نام امام‌ حسین (علیه‌السلام) اِشغال کردی، باید امر امام‌ حسین را اطاعت کنی. [۳۵۱] تو که مقدّس هستی، هم به تماشا می‌روی. تماشای کجا می‌روی؟! چند تا نامَحرم می‌بینی؟! تو نه اسلام داری، نه ولایت. [۳۶۴] تو نسبت به خودت اهل‌ تسنّن شده‌ای. [۳۶۵] چشم تو خیانت می‌کند و تو ارتباط و نجوای با شیطان داری. [۲] کفران نعمت کرده‌ای. [۳۶۶]

محشور شدن با شهوت، نتیجه نگاه بد[۳۶۷]

حالا من می‌خواهم بگویم که ما یک‌ نظر داریم و یک‌ مقصد. مثلاً ببین، نستجیر بالله، اگر به ‌زن مردم یک‌ نظری کردی، شهوتت به حرکت می‌آید. تا نظر نکردی، شهوتت به حرکت نمی‌آید. یک‌ وقت با نظر، شهوت جنسی به حرکت می‌آید، یک‌وقت نه، شهوت پولی به حرکت می‌آید. وقتی به این دنیا نظر کردی، چه می‌شوی؟ اهل‌ دنیا می‌شوی. عزیز من! قربانت بروم، فدایت بشوم، بیا فکر داشته‌ باش! بیا تفکّر داشته‌ باش! بیا اندیشه داشته‌ باش! از این‌جا می‌گوید که اگر نستجیر بالله، به یک ‌کسی نظر کنی، گناه علی‌کشی به تو می‌دهد؛ این نظر، نظرِ شیطان است؛ اما می‌گوید به صورت یک‌ مؤمن نظر کنی، به کعبه نظر کنی، به قرآن نظر کنی، خدا چه چیزی به تو می‌دهد؟ ثواب دوازده ‌امام، چهارده ‌معصوم (علیهم‌السلام) را به تو می‌دهد. این نظر، نظرِ الله است. [۳۶۸]

چرا حضرت می‌فرماید به مکّه نگاه کن؟ مبنایش این‌ است که به زایشگاه علی (علیه‌السلام) نگاه کن! همین‌طور می‌گوید به صورت پدر و مادرت نگاه کن که ثواب دارد، همین‌طور به قرآن نگاه کن، ثواب دارد. این‌قدر خدا پدر و مادر را بالا برده که آن‌ها را مطابق مکّه و قرآن آورده ‌است، این‌قدر خدا پدر و مادر را می‌خواهد! [۱۹۴] عزیز من! تو آبروی پدر و مادرت هستی، چرا می‌گوید به آن‌ها نگاه کن؟ یعنی این آبروی تو را می‌خواهد بخرد، مواظب توست، دوست توست. حالا پدر را روبروی مکّه آورد، روبروی قرآن قرار داد. چرا؟ قرآن می‌خواهد تو را هدایت کند، این پدر و مادر هم می‌خواهد تو را هدایت کند. [۲۲۶]

اگر بخواهی که مکّه‌ات درست باشد، باید به جای بد نگاه نکرده ‌باشی، شهوت‌رانی نکرده ‌باشی. [۲۴۷]

وقتی امام ‌سجاد (علیه‌السلام) به ظاهر از دنیا رفت، شتر حضرت، سر قبرش رفت و گریه می‌کرد؛ امام ‌باقر (علیه‌السلام) فرمود: او را بیاورید! بعد از آن دوباره فرار کرد و رفت. حضرت گفت: رهایش کنید! آن‌قدر سرش را روی قبر امام زد تا جان داد. آیا تو عاشورا گریه می‌کنی یا می‌روی پای تلویزیون؟! تو با عاشورا ارتباط نداری، حیا نداری و حیات نداری. تو داری پشت به ائمه (علیهم‌السلام) می‌کنی و امر ائمه (علیهم‌السلام) را اطاعت نمی‌کنی. آیا تو انسانی یا حیوان؟! والله، آن انسان است و ما حیوان! این مردم حیا نمی‌کنند، حیا باعث نجات شما می‌شود. والله، اگر حیا نداشته‌ باشیم، حیات نداریم. بی‌حیایی این‌ است که امر ائمه (علیهم‌السلام) را اطاعت نکنید و پشت به این‌ها کنید، از هر بی‌حیایی، بی‌حیاتری! [۱۳]

ببین خدا ولایت را برای حیوانات هم کم نگذاشته‌ است. کجاییم ما؟! آن حیوان مثل سگ اصحاب کهف یا الاغ بلعم امر را اطاعت می‌کند؛ اما شهوت به تو غلبه کرده، تو اطاعت نمی‌کنی. توی دانشگاه چهار تا بچّه صورت صاف می‌بینی، نمی‌دانم خانم این‌جوری می‌بینی، گول می‌خوری و از ولایت جدا می‌شوی. از ولایت جدا نشو! برو تفکّر داشته‌ باش! از امام صادق (علیه‌السلام) می‌پرسند: جدا می‌شوند؟ می‌فرماید: آری! وقتی جدا می‌شوند اگر در آن حال بمیرند به دین محمّد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نَمُرده‌اند. عزیز من! در کامپیوتر جهانی نگاه می‌کنی، از ولایت جدا نشو! اگر نگاه بد کردی، از ولایت جدا شدی؛ خدا نکند ما در آن حال بمیریم. [۳۶۹]

به دینم قسم، من می‌گویم: خدا! اگر الاغ را در محشر بیاوری، من در مقابل آن رفوزه هستم؛ این الاغ اطاعت کرده ‌است. شما یک ‌‌الاغ می‌بینید که ساز تلویزیون بزند؟! یک ‌الاغ می‌بینید که ساز ویدیو بزند؟! یک‌ الاغ می‌بینید که از این نمی‌دانم تخته‌نرد‌ها که حالا در آمده، اسمش چیست؟ یادم رفت، شطرنج بزند؟! یک ‌الاغ دیدی که شطرنج‌بازی کند؟! به الاغ گفته راه برو! رفته. زبان‌بسته، به او هم بگویی بایست! می‌ایستد، به او هم می‌گویی برو! می‌رود، بار هم می‌کشد. بابا! بیایید فکر کنیم، تفکّر داشته ‌باشیم، اگر بخواهیم انسان شویم، باید تفکّر داشته‌ باشیم، آدم با تفکّر، انسان می‌شود. [۳۷۰]

حضرت‌عباسی! بیایید فکر کنیم، حیف نیست که دست از علی (علیه‌السلام) برداریم؟ حیف نیست که دست از امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) برداریم و دنبال این کثافت‌کاریها و آشغال‌ها برویم؟ حیف از چشم تو نیست که نگاه می‌کنی؟! [۲۳۸] اگر نگاهِ غیر امر به کامپیوتر کنی تا کیف کنی و شهوتت به حرکت درآید، والله، با همان هم محشور می‌شوی و با همان هم می‌میری. [۱۶۲] جاذبه شهوت و لذّت و تماشا را هم در دل تو می‌آورد. [۳۷۱] شهوتت را برانگیخته می‌کنی؛ آن‌وقت گناه می‌کنی. [۲۶۴] تو که نگاه به دختر و بچّه مردم می‌کنی؛ خاک بر سرت کنند! تو مَست هستی. [۲۷۹]

اثرات نگاه غیر امر[۳۷۲]

اگر به جایی که خدا گفته نگاه نکن! نگاه کنی، گناه با خون شما مخلوط می‌شود و در رگ‌های شما جریان پیدا می‌کند و شما به بی‌امری اتّصال می‌شوید. [۲۴۷] اگر به جایی که نباید نگاه کنی، نگاه کنی و به آن اصرار کنی، جاذبه‌اش در شما می‌آید و راه ولایت را سدّ می‌کند. [۳۱۰] اگر به زرد و سرخ دنیا نگاه کنید؛ محبّت آن در دل شما راه پیدا می‌کند و گرفتار می‌شوید. محبّت دنیا از هر گناهی بالاتر است. [۲۶۲] اگر چشمت به همه‌جا رفت، والله، دیگر چشم شما دید ولایت ندارد. عزیز من! خدا می‌داند فردای قیامت چقدر پشیمان می‌شوی که چرا گناه کردی؟ چرا روی چشم ولایت‌مان پرده کشیدیم؟! [۳۷۳]

اگر نگاه بد کنی و گناه کنی؛ بدان گناه، آدم را خراب می‌کند. [۳۷۴] اگر نگاه به زن مردم کردی، نظم عالَم را به هم زدی. [۳۴۹] شیطان تو را مبتلا می‌کند‌. [۳۳۹] رهبرت شیطان است. تو باید رهبرت امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) باشد، الآن باید رهبرت، وجود مبارک امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشد. به امر او نگاه کن! [۳۷۵]

چشمت را از امر جدا کردی. اگر عمر و ابابکر مردم را از ولایت جدا کردند، تو خودت را از امر جدا می‌کنی. عزیز من! تو مشابه آن‌هایی. آن بهره‌ای که به آن دو نفر داده، به تو هم می‌دهد؛ تو هم جداکُن هستی. [۳۳۹] بدان که خدا تو را کنار زده ‌است. مؤمن نیستی و سقوط کرده‌ای، از زیارت امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) محروم هستی. [۲۴۷] بهشت و فردوس و جنّات را با یک‌ نگاه از دست می‌دهی. [۱۶۲] اگر چشم ناپاک داشته ‌باشی؛ طرف اصحاب شمال هستی. [۳۷۶] به زن و بچّه مردم نگاه کنی؛ کور به محشر می‌آیی. [۳۷۷]

صورت‌های کثیف به اصطلاح درخشیده، همیشه خودش کثیف است، تو را هم کثیف می‌کند، به لجن می‌کشد. نگاه نکن! حالا یک‌ جلوه‌هایی دارد، آن جلوه، جلوه شیطان است. آن جلوه‌اش، جلوه تاریکی است. تو را هم تاریک می‌کند. [۳۷۸] این بدچشمی عطای شیطان است. [۳۷۹] تو داری خواست شیطان را به جا می‌آوری، چشم تو دارد نجوا می‌کند. امر شیطان را اطاعت می‌کنی. نجوای چه می‌کنی؟ نجوای گناه می‌کنی‌. [۳۸۰] دیگر نمی‌توانی ادّعای دوستی با امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) کنی. [۳۸۱]

عزیز من! وابسته نباش! جلوی چشمت را بگیر! مبتلا می‌شوی. امر خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و امر پدرت را اطاعت کن! عزیز من! وابسته نشو. تو بلبل باغ ملکوتی، نه از عالم خاک. تو باید به جوّ آسمان بِپَری. تو باید عضو امام ‌زمانت بشوی. تو عضو چه هستی؟ تو عضو تلویزیون و ویدیو و ماهواره و رفیق‌های عشقی و شب‌نشینی‌های عشقی هستی. والله، باید قدر این جلسه را بدانید! اگر قدر ندانید، شما هم سُر می‌خورید. شکر کنید که الحمد لله همه شما متدیّن هستید. شکر کنید که خدا به شما ولایت داده‌ است. شکر کنید که محبّت این جلسه را دارید. شکر کنید که در این جلسه، از اوّل گفتنیم ما داریم تمرین می‌کنیم. [۹۶]

چه کار کنیم که خدشه به ولایت‌مان نخورد؟ گناه نکن! معصیت نکن! با ولایت بازی نکن! مقدّس‌گری درنیاور! امر ولایت را اطاعت کن! اگر تو امر ولایت را اطاعت کنی، امر الله می‌شوی. خانم‌های عزیز! به شما هم می‌گویم: گول نخورید! این لباس‌هایی که خارجی‌ها درست کردند، اگر بروید بپوشید، خدای نخواسته، نستجیر بالله یک‌ جوانی به تو نگاه کند، اهل ‌آتش هستی. چرا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود در آخرالزّمان زن‌ها پوشیده؛ اما برهنه‌اند؟! آن‌ها وضع‌شان درست نیست، توجّه کن! نمی‌گویم ببین زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) چه‌جور بوده؟ ببین مادرت چه‌جور بوده است؟ [۱۲۵] بیا دست بردار! به این حرف‌ها یقین کن! زهرای عزیز (علیهاالسلام) عصاره تمام خلقت است، اگر خودت را پوشاندی، امر زهرا (علیهاالسلام) را اطاعت کردی، واقع زهرای عزیز (علیهاالسلام) را خواستی، از حضرت زهرا (علیهاالسلام) رُو برنگرداندی. با فاطمه زهرا (علیهاالسلام) که محشور می‌شوی، با تمام خلقت محشور می‌شوی. [۲۸۰]

اختلاط زن و مرد و نزول عذاب خدا[۳۸۲]

خانم عزیز! کجا بلند می‌شوی می‌رو‌ی و خودت را نشان صد تا، دویست تا، پانصد تا، هزار تا نامحرم می‌دهی؟! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: هر کجا زن و مرد قاطی‌اند، عذاب خدا دارد می‌ریزد. [۱۷۸] در زیارت نگاه غیر امر کنی، صحیح نیست؛ چون نگاه به زن مردم کردن حرام است و زیارت تا حتّی زیارت امام‌ حسین (علیه‌السلام) مستحب است‌. [۲۵۲] مگر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نیست که داد می‌کشد و می‌گوید: یا رجال! شنیده‌ام که در بازار کوفه، زن‌ها با مردها به هم برمی‌خورید! ای بی‌غیرت‌ها! لعنت خدا و رسول (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بر شما باد!

به وجود امام زمان، من راست می‌گویم، عمری حسین حسین می‌کردم، به یک جوری به کربلا رفتم؛ اغلب شما که مرا می‌شناسید، من همچین که پول‌دار نیستم، خود آقا امام حسین (علیه‌السلام) درست کرد؛ من رفتم. حالا همه جانم فدای امام زمان (عجل‌الله‌فرجه)! یک عمری امام‌ زمان امام ‌زمان می‌کردم، وقتی در سردابه امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) در سامرا رفتم، دیدم زن و مرد قاطی‌اند. اصلاً به سینه‌های دیوار سرداب امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) نگاه نکردم، بالا آمدم، این را اطاعت می‌گویند. من دلم نمی‌خواست نگاه کنم؟ اگر بگویم دلم نمی‌خواست، من دلم ندارد اصلاً! تمام آرزویم بود، اما تا دیدم که زن و مرد قاطی است، روایت داریم، حضرت می‌قرماید: جایی که زن و مرد قاطی است، عذاب خدا نازل می‌شود. خانم! بیا شطیطه بشو تا امام ‌زمان (علیه‌السلام) بیاید و به تو نماز بخواند. خانمی که تو امام‌ زمان می‌گویی! آخر کجا بلند می‌شوی هر جایی می‌روی؟! چه کار می‌کنی؟! چرا از ولایت خارج می‌شوی؟! [۳۸۳]

بیا گُل بهشت بشو! بیا مریم بنت‌ عمران تو را استقبال کند، خودت را بپوشان! از ولایت ساقط نشو! والله، امر شوهرت امر ولایت است، بیا امر شوهرت را اطاعت کن! [۳۸۴] این آقای سیستانی که الآن مرجع است، پدر عالمی داشت که نقل می‌کند: چهل هفته روز جمعه زیارت عاشورا خواند که خدمت امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) برسد. ایشان در کوچه راه می‌رفت، تاریک بود، دید خانه‌ای‌ است که انگار نور بالا می‌رود. آن خانه متعلّق به پیرزنی بود که نه شوهر و نه بچّه داشت! با اجازه داخل شد، دید آن زن دارد جان می‌دهد و امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) بالای سرش است، حضرت به ایشان رُو کرد و گفت: سیستانی! چهل هفته زیارت عاشورا خواندی که مرا ببینی؟! یک ‌کاری بکن که من دیدنت بیایم! فرمود: این زن که من بالای سرش آمده‌ام، زمان پَهلَوی هفت سال از خانه‌اش بیرون نیامد که خودش را نشان نامحرم بدهد! حالا من نزدش آمده‌ام. [۳۸۵]

خانم! این صورت شما امانت است، تو خودت آیات هستی، باید آن را نشان شوهرت بدهی، نشان چه کسی می‌دهی؟! خدا لعنت کند آن کسی‌که گفت رویت را نگیر! خانم! رویت امانت است، باید در اختیار همسرت بگذاری. [۱۲۷] تو دَیوث هستی که زنت را می‌گذاری در اداره‌ها کار کند. تف بر تو! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: هر کسی‌که حاضر شود نامحرم به ناموسش نگاه کند، دیوث امّت من است. (ناموس یک‌وقت زنت است، یک‌وقت خواهرت است). [۱۵۰]

رئیس ‌بانک می‌گفت: یک‌ نفر آمده و می‌گوید زنم بیاید این‌جا توی حساب‌داری کار کند، درس حساب‌داری خوانده‌ است. گفتم: آقا! ما نزدیک دویست‌ نفر هستیم! گفت: چه کار کنم؟ می‌خواهم کمک خرجی‌ام باشد! آیا این شخص «لا إله إلّا الله» گفته؟! [۳۸۶] یا فلان آقا رفته عمل اُمّ‌داوود را به جا بیاورد، زن جوانش به نانوایی رفته تا یک‌نان بخرد! آقا! کجا عمل اُمّ‌داوود به جا می‌آوری؟! بیا عمل خدا به جا بیاور! بیا عمل پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به جا بیاور که می‌گوید اگر حاضر باشی به زنت نگاه کنند، دَیوث هستی! [۹۵]

ناموس‌پرستی و ناموس مردم را ناموس خدا دانستن[۳۸۷]

ما باید ملّت از ابراهیم داشته ‌باشیم و غیرت‌مند باشیم. ابراهیم می‌خواهد زنش را از این شهر به یک ‌جای دیگر ببرد، او را در صندوقی می‌گذارد و یکی دو تا سوراخ هم به آن می‌کند که بتواند نَفَس بکشد. حالا وقتی لب گمرک می‌آید، به او می‌گوید: این چیست؟ ابراهیم می‌گوید: این قاچاق است، هر چه بگویید، من می‌دهم؛ اما دست به صندوق نزنید! ابراهیم پول‌دار بود، علم کیمیا داشت. خبر به مَلِک [پادشاه] دادند که یک ‌آدم فقیری آمده و نمی‌گذارد درِ صندوق را باز کنیم. گفت: او را با صندوقش، نزدم بیاورید! تا آورد و در صندوق را باز کرد، دید یک ‌زن سیاه سوخته‌است! (ناراحتیِ من این‌ است که ابراهیم با این زن، خانه خدا را ساخته، این‌قدر آفتاب به او خورده که دیگر سیاه‌ است.) می‌فهمید من چه می‌گویم؟!

حالا مَلِک به او گفت: فلان‌ فلان شده! می‌خواستی این زن را بکشی؟! تا این حاکم خیال خیانت کرد و رفت با او حرف بزند، لال شد. رفت به او دست بزند، روایت داریم، شاید آیه قرآن باشد؛ سه ‌دفعه دستش خشک شد. ای باغیرت! آیا تو ملّت از ابراهیم داری که زنت را همه‌ جا روانه می‌کنی؟! حالا خانم‌های شما که در خانه هستند و خودخواه نیستند، می‌خواهند خودشان را حفظ کنند، خدا آن‌ها را حفظ می‌کند. مگر کسی جرأت دارد به آن‌ها نگاه کند؟! والله! خشک می‌شود. [۱۸۹]

اگر شما رنگ خدا بگیرید، نقش ولایت و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را داشته باشید، نباید به زن مردم نگاه کنید. [۲۴۷] اگر نگاه به زن و بچّه مردم نکردید و چشم‌تان را حفظ کردید؛ حُبّ دارید؛ وگرنه خدای‌ نکرده بغض دارید. [۲۶۸] باید بدانید بچّه مردم، ناموس خداست؛ نه ناموس تو. بالاتر از ناموس توست؛ ناموس خداست. باید با ناموس خدا، رفتار خدایی بکنید، نه رفتار شهوتی. [۳۸۸]

شما ببین آقا امام‌ حسین (علیه‌السلام) چه کار می‌کند؟ تا آخرین نَفَس، نگاهش به خیمه‌ها و حرمش بود. تو هم باید این‌طور باشی! تمام هوا و هوست برود کنار! تمام توجّهت به ناموست باشد؛ ناموست هم تمام توجّهش به تو باشد. اگر امام حسین (علیه‌السلام) می‌گوید: قبر من در دل دوستانم است؛ یعنی این. حالا شما حسابش را بکن! امام حسین (علیه‌السلام) چه کار کرد؟ تا آخرین نَفَس نگاهش به خیام حرمش است، خدا حرمله را لعنت کند! آقا امام ‌حسین (علیه‌السلام) تیر سه شعبه به قلبش خورده‌، در ظاهر افتاده‌، ابن‌سعد می‌گوید: حسین «غیرة الله» است، اگر خدعه کرده، بروید رُو به خیمه‌هایش! امام ‌حسین (علیه‌السلام) سرِ پا با زانو بلند شد و ‌فرمود: «یا شیعیان أبوسفیان! دینُکم دینارُکم»: شما که دین‌تان را برای دینار دادید، آخر آن حَمیّت و غیرت‌تان کجا رفته؟! شما با من جنگ دارید، کجا رُو به حرم رسول‌ الله می‌روید؟! [۳۸۹] حالا خانم عزیزش، رُباب هم به او پاسخ داد، روایت داریم: وقتی امام‌ حسین (علیه‌السلام) شهید شد، تا آخر عمرش سر قبر امام ‌حسین (علیه‌السلام) گریه کرد. بنی‌اسد رفتند چادری آوردند، خیمه‌ای برایش زدند؛ تا آخر عمرش آن‌جا نشست. [۳۹۰]

باید تمرین کنید؛ من تا حتّی به مَحرم خودم هم نگاه کامل نمی‌کنم؛ به این‌ها که مَحرم هستند. والله! در تمام گلوله‌های خون من این ‌است که نگاه به غیرِ خدا کردن، پشت به ولایت کردن است؛ چون عظمت آن را از عظمت امر بالاتر می‌دانی. [۲۳۸] اگر نگاه کردی به آن‌جا که خدا راضی نیست، امرت را به شیطان‌ فروختی. عقیده ولایتی‌ام این‌ است که گناه چیزی نیست، آن پشت‌کردنی که به ولایت می‌کنی، گناه است. آن که ولایت را نمی‌بینی، گناه است. آن خیلی گناه بالایی است، آن توهین به ولایت است! [۳۹۱]

اگر احتیاج به نگاه غیر ولایت داشته‌ باشی، مشرک هستی؛ اما توجّه نداری‌، یک‌ نگاه کردی، یک ‌خیال و فکر باطل کردی و دنبال خلق رفتی، تمام زحمات عمرت را از بین می‌بری. اگر نگاه ناجور به کامپیوتر جهانی کنی، تو را تکذیب کرده ‌‌است؛ اما اگر نگاه نکنی، تو را تأیید کرده‌ است. [۳۷۵] هر کتابی را نگاه نکنید! تو وقتی آن کتاب را رفتی دیدی که در ولایت به او عنایت نشده و یک ‌چیز گفته، به او بدبین می‌شوی. من نمی‌خواهم که تو به آن عالِم بدبین شوی. [۳۹۲]

ولایت، خاموش‌کن شهوت[۳۹۳]

به دینم قسم، به علی قسم، اصلاً اگر مؤمن یک ‌مقدار چیز کند، شهوت درونش نیست، مگر به غیر این‌که رضایت خداست، اصلاً حرکت ندارد. من جدّاً دارم این حرف را می‌زنم، چرا؟ مؤمن این همه که دست و جوارح خودش را در اختیار خدا گذاشته، این دستش، دست خداست، پایش، پای خداست، اصلاً شهوت درونش نیست. [۳۹۴] ما جوان بودیم. وقتی به کربلا رفتم فوری پیش آقا موسی‌بن‌جعفر (علیهماالسلام) رفتم. گفتم: آقاجان! همه چیزم دست توست، شهوتم را بگیر! بعد که از زیارت آمدم، به من بده! همین‌طور سر و ساده گفتم. اصلاً ما خُوجه خُوجه [مثل عقیم] بودیم. در کرمان‌شاه که داشتیم می‌آمدیم، یک ‌مقدار به ما برگرداند. بابا! من عقلم می‌رسد که بگویم شهوتم دست توست؛ امام‌شناسی این ‌است. [۳۷۶]

عزیزان من! یک ‌قدری توی این حرف‌ها فکر کنیم. حالا خدا تو را حاکم می‌کند. دستت به امر خودت است، چشمت به امر خودت است، شهوتت به امر خودت است، تمام این هیکل و بدنت را به امرت می‌گذارد. دیگر اصلاً تا بروی کاری کنی، می‌بینی امر گفته نکن! تا یک ‌کاری می‌خواهی بکنی، امر می‌گوید: نکن! امر، رهبر توست. تو هم حاکم هستی؛ آن‌وقت دیگر گناه نمی‌کنی. [۳۹۵]

ببین خدا چقدر شما را دوست دارد! می‌گوید: اگر در جوانی عبادت کردی، وقتی پیر شوی و نتوانی و مثل من بشوی؛ می‌گوید: ای ملائکه! بنویس این بنده من تا توانست در خط من بود، در خط اشتباه بدعت‌گذار نرفت، غیر از این نرفت، این قدرت را صرف من کرده ‌است، من خدای باقدرت می‌گویم: این‌ها را پای او بنویس! پس پیری هم خوب است؛ اما پیری که جوانی‌ات را با امر خرج کرده‌ باشی. چقدر خدا خوب است! الآن این‌جا خوابیدی، دارد تند، تند پای تو ثواب می‌نویسد؛ اما باید ثواب کرده ‌باشی، در خط خدا باشی، نه در خط شهوت و معصیت و گناه. [۹۶]

تو برو آلمان! آلمان توی توست. تو برو آمریکا! آمریکا توی توست. آمریکا توی توست؛ یعنی آمریکا به تو تأثیر نگذارد. تو چنان ولایتت تجلّی کند، آمریکا را خاموش کند، شهوت را خاموش کند، ولایت، خیال‌ها را خاموش کند. والله، ولایت خاموش‌کن است. [۳۵۹]

الآن در دنیا، شیطان است، شهوت است، دنیاست، صورت‌های زیباست، پول هست، مقام هست، این‌ها که خودتان بهتر از من می‌دانید؛ ما گول می‌خوریم. [۱۳۷] کلاًّ این مردم، مگر یک عدّه کمی باشد، یک عدّه قلیلی باشد، دل‌شان می‌خواهد اسلام با ولایت، مطابق عنادشان باشد، مطابق خیال‌شان باشد، مطابق شهوت‌شان باشد، مطابق عشق‌شان باشد؛ آن‌وقت قبول می‌کنند. این اسلام و این ولایت را عُمر و ابابکر دارد؛ برو دنبالش! [۳۹۲] اگر ولایت درون شما پیاده شود که اصلاً صادرات تو، آن چیزی که از تو خارج می‌شود، امر ولایت است؛ اما چه کار می‌کنی؟ تو شیطان را هم راه می‌دهی، هوس و شهوت را هم راه می‌دهی، همه این‌ها را راه می‌دهی، این‌ها صادرات توست. باباجان من! راه نده! خدا تو را مخیّر کرده‌ است. [۲۴۵]

خدا حاج ‌شیخ‌ عباس را رحمت کند! ما می‌خواستیم کربلا برویم. گفت حسین! نروی آن‌جا دارایی بخواهی. دارا خیلی مشکل است که هدایت شود. آن‌جا می‌گوید دین روی دوش سه عدّه است: عالم ربّانی، دارای سخی، فقیر صابر؛ اما خیلی مشکل است! خیلی مشکل است که این دارا دین را روی دوشش بگذارد، پول را روی دوشش می‌گذارد، شهوت را روی دوشش می‌گذارد، خیال را روی دوشش می‌گذارد، مقدّس می‌شود. [۱۶۱]

حالا تو می‌شوی «أحسن الشّیطان»، از «أحسن الخالقین» می‌روی کنار. چرا؟ می‌روی امر شهوتت را اجرا می‌کنی؛ در صورتی‌که داری کار خیر می‌کنی و نمی‌دانم شربت و غذا می‌دهی؛ توی کالبد تو گناه است، هیچ ‌کدام از آن‌ها به درد نمی‌خورد. آن هماهنگی، هماهنگی شیطان است. آن هماهنگی باید هماهنگی رحمان باشد. [۳۷۴]

آن‌موقع که امام حسین (علیه‌السلام) گفت برای چه مرا می‌کشید؟ اهل کوفه گفتند: بُغضاً لأبیک این‌ها از اوّل بغض امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) داشتند؛ نه حبّ، در صحرای کربلا بروز کرد. ما باید حبّ داشته باشیم. عزیز من! قربانت بروم، «حبّ» کار می‌کند. وقتی «حبّ» داشته ‌باشی، می‌گوید برو انفاق کن! برو حاجت برادر مؤمن را برآورده کن! تو کارساز «حبّ» می‌شوی؛ اما اگر بغض داشته‌ باشی، کارساز شیطان می‌شوی، کارساز شهوت می‌شوی. مگر می‌گذارد؟! به شما بگویم: از پول‌ گذشتن خیلی مهمّ است! [۳۹۶]

شهوت یعنی هر کار غیر امر[۳۹۷]

همه شما را که می‌گوید آخرالزّمان بی‌دین می‌روید، چطور حالا دین‌دار شدید و به مسجد جمکران می‌روید؟! چون مطابق شهوت شماست. بیشتر ما شهوت‌پرستیم، نه حسین‌خواه، نه زهراخواه، نه علی ‌بن ‌موسی ‌الرّضا خواه؛ ما شهوت می‌خواهیم. شهوت آن‌ نیست که شما فکر می‌کنید؛ کاری که بی‌امر شد، شهوت است. آن شهوت یک‌ حرف دیگری است. جانم! قربان‌تان بروم، تو شهوتت به حرکت درمی‌آید، گناه می‌کنی. آرام! آرام! آرام باش! برو کنار! [۳۹۸] این‌قدر به امام‌ رضا (علیه‌السلام) گفتم: این نیرویی که جوان‌ها دارند خرج امر خودت شود. نیرویت را خرج امر کن! نه نیرویمان را خرج خلق کنیم، نه نیرویمان را خرج شهوت کنیم، نه نیرویمان را خرج غیر امر کنیم. [۳۹۹]

یکی از خدا بخواهید: تتمه عمرتان در راه شیطان و شهوت و غیر امر نباشد، در راه خدا باشد. [۱۶۰] دل شما باید طوری باشد که اصلاً در نباشد که شیطان واردِ آن شود، شهوت واردِ آن شود، پول واردِ آن شود، غیر امر واردِ آن شود. ولایت، باید دل مبارک شما را، قلب مبارک شما را بشکافد و وارد شود. الآن وارد شده ‌است که شما این‌جا جمع شده‌اید. [۶]

ببین ائمه (علیهم‌السلام) چطور اطاعت می‌کردند، جان خودشان را دادند، تو هم باید جانت را فدا کنی تا سنخه آن‌ها در ولایت بشوی، ما نمی‌گوییم که جانت را فدا کن! عزیز من! بیا خیالت را فدا کن! هوست را فدا کن! شهوتت را فدا کن! عنادت را فدا کن! آن شب‌نشینی‌ها را فدا کن! الآن چه خبر است؟! چه شب‌نشینی‌هایی هست؟! مگر من خبر ندارم؟ [۴۰۰]

من شوخی که می‌کنم سرور در قلب مؤمن است، حضرت فرمود: هر کسی‌که سرور در قلب مؤمن ایجاد می‌کند، خدای تبارک و تعالی همه گناهانش را می‌ریزد؛ اما نه رقّاصی باشد. حالا یک ‌عدّه‌ای هستند که می‌گویند باید مردم خوشحال باشند؛ نه! سرور باید شرعی باشد، سروری که خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گویند؛ نه رقاصی کنی و بگویی این سرور است و مردم خوشحال می‌شوند، نه شهوت. مثل همین حرف‌ها؛ یک‌ مرتبه یک‌ چیزی بگویید و رفقای عزیز بخندند. [۴۰۱]

شب قدر، شب توبه است. بگو: خدا! مرا درست کن! چشمم نگاه به نامحرم کرده، درست کن! [۲] حتّی در جلسه ولایت، اگر جای دیگران را تنگ می‌کنی، توبه کن! [۱۶۲] ما باید بدانیم که روزی پیش کامپیوتر خلقت؛ یعنی قرآن مجید باید برویم؛ آن‌وقت او از ما سؤال می‌کند. [۲۳۸]

اگر بخواهید مرتبط با امام‌ حسین (علیه‌السلام) باشید، باید با تلویزیون و ویدیو و ماهواره شریک نباشید، دست از گناهان‌تان بردارید و توبه کنید! بگویید: خدایا! روی ما هم سیاه است، خدایا! به حقّ امام‌ حسین، روی ما را در دنیا و آخرت سفید کن! وقتی آدم یاد این کارها [یعنی کربلا و اصحاب امام‌ حسین (علیه‌السلام) مثل جون غلام سیاه] می‌افتد، می‌فهمد رویش سیاه است! خدایا! یک ‌عمری به ما گفتی یک ‌کاری بکن! ما نکردیم، گفتی نکن! ما کردیم، به حقّ آقا علی‌اکبر، به حقّ مقامی که به این غلام دادی، به ما هم بده! [۴۰۲]

از خدا بخواهیم: خدا ما را شفته‌ریزی کند که توان ولایت داشته باشیم، ولایت به ما نازل گردد. اگر این‌طور شویم؛ دیگر جلوه‌های لهو و لعب و شیطان اثر ندارد. [۱۹۸]

چیزی که گناه را از بین می‌برد، سخاوت است. تا می‌توانید سخی باشید. [۳۸۸]


عصاره نگاه

از اوّل جوانی‌ام [از گناه] گذشتم، اصلاً نگاه توی‌ام نبود؛ بنایم نبود نگاه کنم. شما بنایت باید این‌باشد که نگاه نکنی؛ آن‌وقت این چشم در اختیار خداست. چشم‌های ما بیشترش در اختیار شهوت و در اختیار دنیاست؛ آن‌وقت آن چشم، فردای قیامت رحمت به آن می‌شود، عذاب نمی‌شود.

این چشم‌ها مال امتحان هم هست. آخر می‌دانی چرا؟ این چشم گرفتارت می‌کند. ابن‌ملجم ببین چه‌جور شد؟ ابن‌ملجم مثل ما نبود، مُرادی بود؛ مُراد می‌داد. یک‌دفعه نگاه کرد، گرفتار شد، علی‌کش شد. شما شهوت برانگیخته‌ات می‌کند به نگاهت؛ پس باید چه کنیم؟ تو نباید نگاه کنی، چرا نگاه می‌کنی؟! نگاه باید به رحمتِ آن آدم کرد، آن اشکال ندارد. به آن رحمتی که از او نازل می‌شود، باید نگاه کنیم؛ یعنی این جوان به آن رحمتی که از او نازل می‌شود، آن رحمت «رحمةٌ للعالمین» است.

هشام هم‌ساخت بود که امام‌صادق (علیه‌السلام) او را می‌خواست، آخر هم حالیِ این‌ها کرد: به رحمتش نگاه کردم. رحمت را می‌بوسد، رحمت خدا. آن‌ها شاگرد امام‌صادق (علیه‌السلام) هستند؛ اما ولایت به آن‌ها القاء نشده. می‌آید پیش امام، شما باید ولایت بهت القاء شود؛ پس نگاه رحمتی خوب است؛ نه نگاه شهوتی.

کم آدم پیدا می‌شود این‌جور باشد. این ‌همه دفاع از بچّه‌های مردم کردم، یک نگاه بد به آن‌ها نکردم. نگاه باید رحمت باشد، رحمت از شما نازل شود؛ نه شهوت. حالا همین‌طور شده که می‌گوید یکی از شما بادین از دنیا نمی‌روید. نگاه شهوتی دارند، نگاه شهوتی به هر شیئی.

دزد می‌رود نگاه دزدی می‌کند، نگاهِ چه‌جوری می‌کند؟ نگاه شهوتی می‌کند. دفاع رحمتی هم هم‌ساخت است، ما باید بفهمیمم این فانی می‌شود، نگاه به فانی نکنیم. چشمتان غنی باشد، احتیاج نداشته‌باشد. عقلت برسد، احتیاج به فانی نداشته‌باش!

امام‌صادق (علیه‌السلام) به آن شخص گفت: برو در آن آبادیتان، در آن شهر یک نفر که ما را قبول داشته‌باشد، برو زیارتش! آن‌وقت خدا ثواب دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) به تو می‌دهد. نگاهت رحمتی است.

خدا می‌گوید: اگر بخواهی، به تو می‌دهم؛ یعنی آن‌ها را نخواهی، این را بخواهی. همه این عالَم را فانی بدان! امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را باقی بدان! آن‌وقت شما طرف فانی می‌روی یا باقی؟ شما باید احتیاج نداشته‌باشی؛ آن‌وقت آن کار را نمی‌کنی. ابن‌ملجم احتیاج دارد. نگاه به بچّه اَمرَد [پسر زیباروی نوجوان] کنی، گناه ابن‌ملجم به تو می‌دهد.

من خودم از جوانی‌ام این‌جور بودم، من حربه گناه نداشتم. آن القاء و افشاء به تو می‌دهد، القاء و افشاء حفظت می‌کند. فقط در فکر باش که این بچّه‌ها را نجات بدهی. [۴۰۳]

یا علی

ارجاعات


کتابها

تمام کتابها


سخنرانی‌ها

تمام سخنرانی‌ها

  1. مقدّسی، خدشه‌های تفکّر ۸۰ (دقیقه ۵۶) و شناخت نجوا ۷۷ (دقیقه ۲۰)
  2. ۲٫۰۰ ۲٫۰۱ ۲٫۰۲ ۲٫۰۳ ۲٫۰۴ ۲٫۰۵ ۲٫۰۶ ۲٫۰۷ ۲٫۰۸ ۲٫۰۹ ۲٫۱۰ ۲٫۱۱ ۲٫۱۲ ۲٫۱۳ ۲٫۱۴ کتاب نجوا
  3. ۳٫۰ ۳٫۱ کتاب جامع ولایت
  4. نیمه شعبان ۸۲ (اوّل نوار) و نازله ۸۸ (دقیقه ۴۸)
  5. نیمه شعبان 82
  6. ۶٫۰ ۶٫۱ ۶٫۲ ۶٫۳ ۶٫۴ نازله 88 خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.D9.86.D8.A7.D8.B2.D9.84.D9.87_88» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.D9.86.D8.A7.D8.B2.D9.84.D9.87_88» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.D9.86.D8.A7.D8.B2.D9.84.D9.87_88» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است
  7. آدم ۸۱ (دقیقه ۸ و ۱۰) و معرفت ولایت ۷۸ (دقیقه ۷)
  8. ۸٫۰ ۸٫۱ کتاب امام زمان با متقی
  9. ۹٫۰ ۹٫۱ آدم 81
  10. معرفت ولایت 78
  11. کشتی نوح (دقیقه ۵۸)
  12. ۱۲٫۰ ۱۲٫۱ کشتی نوح 85
  13. ۱۳٫۰ ۱۳٫۱ ۱۳٫۲ ۱۳٫۳ ۱۳٫۴ افشای احکام
  14. شناخت نجوا ۷۷ (دقیقه ۱۵)
  15. ۱۵٫۰ ۱۵٫۱ ۱۵٫۲ ۱۵٫۳ ۱۵٫۴ شناخت نجوا 77
  16. ۱۶٫۰ ۱۶٫۱ ۱۶٫۲ ۱۶٫۳ کتاب افشای ولایت خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.DA.A9.D8.AA.D8.A7.D8.A8_.D8.A7.D9.81.D8.B4.D8.A7.DB.8C_.D9.88.D9.84.D8.A7.DB.8C.D8.AA» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.DA.A9.D8.AA.D8.A7.D8.A8_.D8.A7.D9.81.D8.B4.D8.A7.DB.8C_.D9.88.D9.84.D8.A7.DB.8C.D8.AA» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.DA.A9.D8.AA.D8.A7.D8.A8_.D8.A7.D9.81.D8.B4.D8.A7.DB.8C_.D9.88.D9.84.D8.A7.DB.8C.D8.AA» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است
  17. شناخت نجوا ۷۷ (دقیقه ۱۶)
  18. ۱۸٫۰ ۱۸٫۱ ۱۸٫۲ ۱۸٫۳ ۱۸٫۴ ۱۸٫۵ ۱۸٫۶ ۱۸٫۷ ۱۸٫۸ ۱۸٫۹ کتاب نجوا با ولایت
  19. نجوا با ولایت ۷۷ (دقیقه ۴۳)
  20. ۲۰٫۰ ۲۰٫۱ ۲۰٫۲ کتاب افشای احکام خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.DA.A9.D8.AA.D8.A7.D8.A8_.D8.A7.D9.81.D8.B4.D8.A7.DB.8C_.D8.A7.D8.AD.DA.A9.D8.A7.D9.85» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است
  21. اصول دین و سلامت ولایت (دقیقه ۵۷)
  22. کتاب امام رضا
  23. اصول دین و سلامت ولایت 78 و شب‌قدر 76 و اربعین 81 و عاشورا 77 و 94 و وداع امام‌حسین 93
  24. شناخت نجوا (دقیقه 7)
  25. تار عنکبوت ۸۵ (دقیقه ۳۵ و ۳۸)
  26. (سوره آل عمران، آیه 26)
  27. تار عنکبوت 85
  28. شناخت نجوای ۷۷ (اول نوار و دقیقه ۱۳)
  29. شناخت نجوا77
  30. نازله ۸۸ (دقیقه ۳۵)
  31. (سوره غافر، آیه 60)
  32. شناخت نجوا ۷۷ (دقیقه ۱۲)
  33. (سوره النور، آیه 46)
  34. ۳۴٫۰ ۳۴٫۱ ۳۴٫۲ ۳۴٫۳ ۳۴٫۴ (سوره هود، آیه 46)
  35. (سوره الفرقان، آیه ۲۳)
  36. صفات اصحاب یمین (۲) ۷۷ (دقیقه ۴۸)
  37. صفات اصحاب یمین (2) 77
  38. کتاب حضرت ‌زهرا
  39. شناخت امر ۸۲ (دقیقه ۱۷) و عدالت ۸۵ (دقیقه ۳۲)
  40. ۴۰٫۰ ۴۰٫۱ ۴۰٫۲ شناخت امر 82 خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.D8.B4.D9.86.D8.A7.D8.AE.D8.AA_.D8.A7.D9.85.D8.B1_82» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.D8.B4.D9.86.D8.A7.D8.AE.D8.AA_.D8.A7.D9.85.D8.B1_82» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است
  41. عدالت 85
  42. خدشه به ولایت ۷۸ (دقیقه ۵۶) و اطاعت امرزیارت معصومین است ۸۲ (دقیقه ۱۸ و ۳۴)
  43. ۴۳٫۰ ۴۳٫۱ ۴۳٫۲ (سوره الزلزلة، آیه 7)
  44. ۴۴٫۰ ۴۴٫۱ خدشه به ولایت 78
  45. (سوره الأعراف، آیه 54)
  46. اطاعت امر، زیارت معصومین است 82
  47. ۴۷٫۰ ۴۷٫۱ کتاب حضرت زهرا
  48. تذکّر، شب نشینی و خلوت دل ۷۸ (دقیقه ۴۲) و علی علی (مشهد) ۸۴ (دقیقه ۳۶)
  49. تذکّر، شب نشینی و خلوت ‌دل 78
  50. علی، علی (مشهد 84)
  51. صادرات مؤمن اطاعت امر است 81
  52. اربعین 83
  53. شناخت نجوا (نجوا با ولایت) ۷۷ (دقیقه ۴۱ و ۵۰) و حضرت ابوالفضل ۸۵ (دقیقه ۱)
  54. شناخت نجوا (نجوا با ولایت) 77
  55. حضرت ابوالفضل 85
  56. عاشورای 85
  57. ۵۷٫۰ ۵۷٫۱
  58. اتصال به امام حسین 78
  59. در کربلا 85
  60. عبادت بی‌ولایت عبادت خوارج است ۷۸ (دقیقه ۵۵ و ۵۸) و اطاعت امر، زیارت معصومین است؛ مشهد ۸۲ (دقیقه ۶۰)
  61. ۶۱٫۰ ۶۱٫۱ عبادت بی‌ولایت، عبادت خوارج است 78
  62. سیزده رجب 89
  63. اطاعت امر، زیارت معصومین است؛ مشهد 82
  64. عبادت بی‌ولایت عبادت خوارج است ۷۸ (دقیقه ۱۱ و ۲۶ و ۲۷ و ۲۸ و ۳۷) و شهادت حضرت زهرا ۸۱ (دقیقه ۴۹)
  65. (سوره الأحزاب، آیه ۵۶)
  66. شهادت حضرت زهرا 81
  67. هدف از خلقت بشر؛ اطاعت امر ولایت است ۸۳ (دقیقه ۵۱) و تمرین توحید؛ مشهد ۸۳ (دقیقه ۲) و تذکّر حج ۸۲ (دقیقه ۵۶)
  68. هدف از خلقت بشر (اطاعت امر ولایت است 83
  69. تمرین توحید؛ مشهد 83
  70. تذکر حجّ 82
  71. عید مبعث ۷۹ (دقیقه ۴۶ و ۴۹ و ۵۷) و مشهد ۸۴؛حضرت زهرا (دقیقه ۱۵ و ۷۶)
  72. (سوره آل عمران، آیه ۲۶)
  73. عید مبعث 79
  74. مشهد 84، حضرت زهرا
  75. هدایت و اصحاب یمین ۷۷ (دقیقه ۳۰) و اربعین ۷۸ (دقیقه ۱۹) و زمزمه با امام‌زمان ۸۱ (دقیقه ۶۰)
  76. هدایت و اصحاب‌یمین 77
  77. اربعین ۷۸
  78. زمزمه با امام‌زمان 81
  79. اطاعت امر،موجب اشرفیّت انسان است ۸۰ (دقیقه ۱ و ۲ و ۴۴ و ۴۵ و ۴۸ و ۵۴ و ۵۶) و در محضر خدا، در امر ولایت (حبل‌المتین) ۸۱ (دقیقه ۵۷)
  80. اطاعت امر موجب اشرفیّت انسان است 80
  81. آگاهی، صلوات، تسلیم‌بودن 79
  82. عاشورای ۹۶
  83. در محضر خدا، در امر ولایت (حبل‌المتین) ۸۱
  84. مبنای اصول دین ۸۰ (دقیقه ۳) و رمضان ۸۵؛ ارتباط با ولایت (دقیقه ۳۰) و مشهد ۸۷؛ مغناطیس ولایت (دقیقه ۳۵)
  85. مبنای اصول دین 80
  86. رمضان ۸۵، ارتباط با ولایت
  87. مشهد 87؛ مغناطیس ولایت
  88. عید مبعث 83
  89. حج 80 (دقیقه 53 و 58) و ولایت و خانواده 77 (دقیقه 49)
  90. ۹۰٫۰ ۹۰٫۱ ۹۰٫۲ حج 80
  91. تفکر در اشیاء 84
  92. ۹۲٫۰ ۹۲٫۱ ۹۲٫۲ ۹۲٫۳ خانواده 75
  93. ۹۳٫۰ ۹۳٫۱ ۹۳٫۲ ۹۳٫۳ ۹۳٫۴ ۹۳٫۵ ولایت و خانواده 77
  94. خانواده 75 و حج 80
  95. ۹۵٫۰ ۹۵٫۱ ۹۵٫۲ ۹۵٫۳ شناخت ولایت 84 خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.D8.B4.D9.86.D8.A7.D8.AE.D8.AA_.D9.88.D9.84.D8.A7.DB.8C.D8.AA_84» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است
  96. ۹۶٫۰ ۹۶٫۱ ۹۶٫۲ ۹۶٫۳ ۹۶٫۴ ۹۶٫۵ وابستگی 86 خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.D9.88.D8.A7.D8.A8.D8.B3.D8.AA.DA.AF.DB.8C_86» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.D9.88.D8.A7.D8.A8.D8.B3.D8.AA.DA.AF.DB.8C_86» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.D9.88.D8.A7.D8.A8.D8.B3.D8.AA.DA.AF.DB.8C_86» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.D9.88.D8.A7.D8.A8.D8.B3.D8.AA.DA.AF.DB.8C_86» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.D9.88.D8.A7.D8.A8.D8.B3.D8.AA.DA.AF.DB.8C_86» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است
  97. وابستگی 87
  98. ۹۸٫۰ ۹۸٫۱ ولایت و عدالت 79
  99. حج 80 (دقیقه 54 و 33) و آخرالزمان یا شر الازمنه 80 (دقیقه 57) و اربعین 87 (دقیقه 9)
  100. شکر 78
  101. آخرالزمان یا شر الازمنه 80
  102. تذکر 82 و اربعین 87
  103. اقیانوس ولایت 83
  104. عدالت و ولایت 79 (دقیقه 34 و 40) و برخورد 83 (دقیقه 7) و حضرت‌زهرا یا عصاره‌خلقت 78 (دقیقه 14)
  105. شکرانه‌ولایت 82
  106. عدالت و ولایت 79
  107. ۱۰۷٫۰ ۱۰۷٫۱ برخورد 83
  108. ۱۰۸٫۰ ۱۰۸٫۱ حضرت‌زهرا یا عصاره‌خلقت 78
  109. نازله
  110. شهادت حضرت‌زهرا 85
  111. تفکر 76 (دقیقه 37) و نیمه‌شعبان 75 (دقیقه 15 و 17)
  112. ۱۱۲٫۰ ۱۱۲٫۱ تفکّر 76
  113. میلاد صاحب‌الزّمان 83
  114. ۱۱۴٫۰ ۱۱۴٫۱ ۱۱۴٫۲ نیمه‌شعبان 75
  115. ۱۱۵٫۰ ۱۱۵٫۱ نیمه‌شعبان ۷۵ (دقیقه ۱۱) و إنّا أنزلناه فی لیلة‌القدر (دقیقه ۳۲)
  116. میلاد صاحب‎الزّمان 83
  117. کتاب امام زمان با متقی و نیمه‌شعبان 75
  118. إنا أنزلناه فی لیلة القدر 84
  119. ۱۱۹٫۰ ۱۱۹٫۱ کتاب گنجینه
  120. تولّد امام‌حسین ۸۲ (دقیقه ۲۸) و فدای ولایت ۸۴ (دقیقه ۵۶ و ۷۹)
  121. تولّد امام‌حسین 82
  122. ۱۲۲٫۰ ۱۲۲٫۱ ۱۲۲٫۲ فدای ولایت 84
  123. کتاب امام زمان‌مان را بشناسیم تا نمیریم به مرگ جاهلیّت
  124. توفیق، بکاء، نجوای 79
  125. ۱۲۵٫۰ ۱۲۵٫۱ إنا أنزلناه فی لیلة‌القدر 84
  126. سیزده‌رجب ۸۴ (دقیقه ۲۸) و تفکر ۷۶ (دقیقه ۵۴) و عبادت ۷۹ (دقیقه ۳۷)
  127. ۱۲۷٫۰ ۱۲۷٫۱ رشد معرفت به ولایت است 83
  128. تولّد امیرالمؤمنین 84
  129. ۱۲۹٫۰ ۱۲۹٫۱ تذکّر 78
  130. ۱۳۰٫۰ ۱۳۰٫۱ ۱۳۰٫۲ فتنه آخرالزمان 81
  131. کمال، کلّ‌کمال
  132. ۱۳۲٫۰ ۱۳۲٫۱ ۱۳۲٫۲ جلوه ، تجلّی 80
  133. ۱۳۳٫۰ ۱۳۳٫۱ ۱۳۳٫۲ ۱۳۳٫۳ عبادت 79
  134. تمام انبیاء مبلّغ ولایت‌اند ۷۹ (دقیقه ۱۲) و تذکّر و اَلست ۷۶ (دقیقه ۵۶)
  135. إنا أنزلناه فی لیلةالقدر 84
  136. تمام انبیاء مبلّغ ولایت‌اند 79
  137. ۱۳۷٫۰ ۱۳۷٫۱ ۱۳۷٫۲ تذکّر و الست 76
  138. تفکّر یا عمود نور 78
  139. خانواده 75 و گریه 84
  140. شناخت‌امر 82
  141. شناخت‌جاذبه
  142. ۱۴۲٫۰ ۱۴۲٫۱ ۱۴۲٫۲ ۱۴۲٫۳ جلوه، تجلّی 80
  143. جنبه‌مغناطیسی ولایت 77
  144. یتیم آل‌محمّد ۷۸ (دقیقه ۵۶) و آدم ۸۱ (دقیقه ۵۱)
  145. تولّد امام حسین 82
  146. بی‌ولایتی گناه کبیره است 78
  147. یتیم آل‌محمّد 78
  148. توفیق ، بکاء، نجوای 79
  149. ۱۴۹٫۰ ۱۴۹٫۱ گریه 84
  150. ۱۵۰٫۰ ۱۵۰٫۱ ۱۵۰٫۲ جامعه، غدیر 91
  151. حرکت امام رضا از مدینه به طوس 93
  152. امر امانت است ۸۴ (دقیقه ۴۴) و عناد ۷۶ (دقیقه ۵۷ )
  153. امر امانت است 84 و فُزت بربّ الکعبه 85
  154. انسان، تکامل، اطاعت 73 و عناد 76 و شب تاسوعا 86
  155. قسمت 79
  156. نجات در ولایت است 84
  157. آخرالزّمان ۸۰ (دقیقه ۵۷) و آفات ولایت (دقیقه ۵۷) و جامعه، غدیر ۹۱ (دقیقه ۱۷)
  158. آخرالزّمان 80
  159. محور خلقت ولایت است 79
  160. ۱۶۰٫۰ ۱۶۰٫۱ ۱۶۰٫۲ ۱۶۰٫۳ ۱۶۰٫۴ ۱۶۰٫۵ ۱۶۰٫۶ ۱۶۰٫۷ ارتباط 87 خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.D8.A7.D8.B1.D8.AA.D8.A8.D8.A7.D8.B7_87» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.D8.A7.D8.B1.D8.AA.D8.A8.D8.A7.D8.B7_87» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.D8.A7.D8.B1.D8.AA.D8.A8.D8.A7.D8.B7_87» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.D8.A7.D8.B1.D8.AA.D8.A8.D8.A7.D8.B7_87» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.D8.A7.D8.B1.D8.AA.D8.A8.D8.A7.D8.B7_87» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.D8.A7.D8.B1.D8.AA.D8.A8.D8.A7.D8.B7_87» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.D8.A7.D8.B1.D8.AA.D8.A8.D8.A7.D8.B7_87» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است
  161. ۱۶۱٫۰ ۱۶۱٫۱ ۱۶۱٫۲ ۱۶۱٫۳ ۱۶۱٫۴ ۱۶۱٫۵ آفات ولایت 81
  162. ۱۶۲٫۰ ۱۶۲٫۱ ۱۶۲٫۲ ۱۶۲٫۳ ۱۶۲٫۴ ۱۶۲٫۵ ۱۶۲٫۶ ۱۶۲٫۷ ۱۶۲٫۸ اربعین 87
  163. تسبیحات حضرت زهرا 75
  164. نیمه شعبان 84
  165. ۱۶۵٫۰ ۱۶۵٫۱ شناخت ولایت 85 خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.D8.B4.D9.86.D8.A7.D8.AE.D8.AA_.D9.88.D9.84.D8.A7.DB.8C.D8.AA_85» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است
  166. جامعه – غدیر 91
  167. فُزت بربّ الکعبه 85
  168. اربعین ۸۷ (دقیقه ۲۱) و سیر ماورائی (دقیقه ۲۲)
  169. فُزت بربّ الکعبه 85 و سیر ماورائی 81 و کتاب افشای ولایت
  170. تمرین ولایت، تربیت ولایت (ولایت و خانواده) ۷۷ (دقیقه ۴۲) و سیر ماورایی ۸۱ (دقیقه ۱۳)
  171. ۱۷۱٫۰ ۱۷۱٫۱ تمرین ولایت، تربیت ولایت (ولایت و خانواده) 77
  172. سیر ماورائی 81
  173. تنظیم و تزویج ۸۳ (دقیقه ۳۵) و ولایت و خانواده ۷۷ (دقیقه ۴۱)
  174. (سوره الحجرات، آیه 13)
  175. ۱۷۵٫۰ ۱۷۵٫۱ تنظیم و تزویج 83
  176. حضرت خدیجه 77
  177. نیمه شعبان 87
  178. ۱۷۸٫۰ ۱۷۸٫۱ میلاد صاحب الزّمان 83
  179. ۱۷۹٫۰ ۱۷۹٫۱ سواد 76
  180. تمرین ولایت، تربیت ولایت (ولایت و خانواده) ۷۷ (دقیقه ۴۱) و تنظیم و تزویج ۸۳ (دقیقه ۲۰)
  181. غدیر 84
  182. تنظیم و تزویج 83 و مقدّسی ۸۰
  183. اذن الله شدن و ایرادی نبودن شیعه (إذن الله) ۷۵ (دقیقه ۴۹) و اخلاق در خانواده؛ من نداشتن (خانواده) ۷۵ (دقیقه ۵۶)
  184. (سوره الكهف، آیه 9)
  185. إذن الله شدن و ایرادی نبودن شیعه (إذن الله) 75
  186. اخلاق در خانواده؛ من نداشتن (خانواده) 75
  187. گذشت خانم‌ها 84
  188. ۱۸۸٫۰ ۱۸۸٫۱ (سوره البقرة، آیه 256)
  189. ۱۸۹٫۰ ۱۸۹٫۱ ۱۸۹٫۲ شناخت امام 88 خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.D8.B4.D9.86.D8.A7.D8.AE.D8.AA_.D8.A7.D9.85.D8.A7.D9.85_88» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.D8.B4.D9.86.D8.A7.D8.AE.D8.AA_.D8.A7.D9.85.D8.A7.D9.85_88» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است
  190. رشد معرفت ولایت است ۸۳ (دقیقه ۲۵) و عناد ۷۶ (دقیقه ۱۳ و ۴۸ و ۵۰)
  191. رشد معرفت به ولایت است 83؛ تفسیر سوره یوسف
  192. تنظیم 83 و تولید حکومت الله امر است 82
  193. شناخت امام زمان 85
  194. ۱۹۴٫۰ ۱۹۴٫۱ ۱۹۴٫۲ عناد 76 خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.D8.B9.D9.86.D8.A7.D8.AF_76» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.D8.B9.D9.86.D8.A7.D8.AF_76» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است
  195. خدشه تفکّر 80
  196. ارزش نماز ۷۶ (دقیقه ۱۹) و خدشه به ولایت ۷۸ (دقیقه ۱۴ و ۱۷ و ۱۹)
  197. ارزش نماز 76 و تولّی و تبرّی 76
  198. ۱۹۸٫۰ ۱۹۸٫۱ ۱۹۸٫۲ ۱۹۸٫۳ ۱۹۸٫۴ شکرانه ولایت 82
  199. اقتصاد 79
  200. امر امانت است ۸۴ (دقیقه ۲) و شناخت ارتباط با ولایت ۸۵ (دقیقه ۱۹ و ۲۰ و ۲۲) و خلق و امر ۷۵ (دقیقه ۲۴)
  201. (سوره الأنفال، آیه 28)
  202. امر امانت است 84
  203. حجّ ابراهیمی 78
  204. ۲۰۴٫۰ ۲۰۴٫۱ شناخت ارتباط با ولایت 85
  205. خلق و امر 75
  206. شاخص در خلقت ولایت است 80
  207. تفکّر در اشیاء (إنّا أنزلناه فی لیلةالقدر) ۸۴ (دقیقه ۳۵) و تذکّر ۷۸ (دقیقه ۱۹) و شناخت امام‌زمان ۸۵ (دقیقه ۱۹)
  208. تفکّر در اشیاء (إنا أنزلناه فی لیلةالقدر) 84
  209. تذکّر 78؛ شب‌نشینی و خلوت دل
  210. تاریخات 85
  211. شناخت امام‌زمان؛ رستگاری 85
  212. شناخت نبوّت با ولایت 84
  213. ‌برخورد ۸۳ (دقیقه ۱۰) و شناخت ارکان خدا ۷۶ (دقیقه ۲۰) و شیعه شفاعت‌کن است ۸۳ (دقیقه ۴)
  214. تفکّر در اشیاء (إنّا أنزلناه فی لیلةالقدر) 84
  215. برخورد 83 و شناخت ارکان خدا 76
  216. برخورد 83 و امر 77 و آدم‌شدن 78
  217. شیعه شفاعت‌کن است 83
  218. مغناطیس ولایت 87
  219. شناخت ارکان خدا ۷۶ (دقیقه ۲۱) و غلامان ولایت ۷۶ (دقیقه ۱۴) و شناخت امر ۸۲ (دقیقه ۲۲)
  220. برخورد 83 و امر 77
  221. شناخت ارکان خدا 76
  222. آدم‌شدن 78 و غلامان ولایت 76 و تنظیم 83
  223. تنظیم 83
  224. انسان، اطاعت، تکامل 73
  225. عناد ۷۶ (دقیقه ۵۶ و ۴۹) و بوی ولایت ۷۶ (دقیقه۳۴)
  226. ۲۲۶٫۰ ۲۲۶٫۱ تجسّس 78
  227. بوی ولایت 76 و اشراف و اذان 76 و فرمان ولایت و فرمان دل 77
  228. ۲۲۸٫۰ ۲۲۸٫۱ عبادت حجّت نیست 82
  229. فرمان ولایت، فرمان دل 77
  230. اشرف، اذان ۷۶
  231. شب‌قدر، عظمت شیعه ۸۶
  232. اربعین 87 (دقیقه 20) و تسبیحات حضرت‌زهرا 75 (دقیقه 30) و جامعه، غدیر 91 (دقیقه 16) و نیمه شعبان 84 (دقیقه 33) و آفات ولایت 81 (دقیقه 57) و تذکر 78 (دقیقه 12)
  233. تسبیحات حضرت‌زهرا 75
  234. نیمه‌شعبان 84
  235. سیر ماورائی 81 و هدایت با خداست نه با خلق 81
  236. تذکر 78
  237. کامپوتر الهی و کامپیوتر جهانی 80 (دقیقه 4 و 8 و 13) و کامپیوتر جهانی، جلسه اول 80 (دقیقه 5 و 54) و حبل‌المتین 81 (دقیقه 37)
  238. ۲۳۸٫۰ ۲۳۸٫۱ ۲۳۸٫۲ ۲۳۸٫۳ ۲۳۸٫۴ ۲۳۸٫۵ ۲۳۸٫۶ ۲۳۸٫۷ کامپیوتر الهی و کامپیوتر جهانی 80
  239. ۲۳۹٫۰ ۲۳۹٫۱ ۲۳۹٫۲ ۲۳۹٫۳ ۲۳۹٫۴ ۲۳۹٫۵ ۲۳۹٫۶ ۲۳۹٫۷ کامپیوتر جهانی 80، جلسه اول
  240. حبل‌المتین 81
  241. کامپیوتر جهانی، جلسه سوم 80 (دقیقه 10 و 9) و کامپیوتر جهانی، جلسه اول 80 (دقیقه 29) و آفات ولایت 81 (دقیقه 22) و تذکر جلسه 83 (دقیقه 40)
  242. ۲۴۲٫۰ ۲۴۲٫۱ ۲۴۲٫۲ ۲۴۲٫۳ ۲۴۲٫۴ ۲۴۲٫۵ کامپیوتر جهانی 80، جلسه سوم
  243. تذکر جلسه 83
  244. کامپیوتر جهانی 80، جلسه اول (دقیقه 3) و کامپیوتر جهانی 80، جلسه سوم (دقیقه 17)
  245. ۲۴۵٫۰ ۲۴۵٫۱ حاکمیت شیعه 80
  246. ۲۴۶٫۰ ۲۴۶٫۱ ارتباط خلقت با امام‌حسین 85
  247. ۲۴۷٫۰ ۲۴۷٫۱ ۲۴۷٫۲ ۲۴۷٫۳ ۲۴۷٫۴ ۲۴۷٫۵ ۲۴۷٫۶ افشای ولایت
  248. علی، علی 84
  249. اعتقاد 91 (دقیقه 25) و شناخت ولایت 85 (دقیقه 28)
  250. ۲۵۰٫۰ ۲۵۰٫۱ ضایعات 80
  251. حاکمیت شیعه (کامپیوتر جهانی 80، جلسه چهارم)
  252. ۲۵۲٫۰ ۲۵۲٫۱ تکلیف و بلوغ 80
  253. ۲۵۳٫۰ ۲۵۳٫۱ آخرالزمان یا شرّالأزمنه 80
  254. صادرات مؤمن، اطاعت امر است 81
  255. مشهد91، حضرت‌زهرا، اعتقاد
  256. جلوه و تجلی 80
  257. کامپیوتر جهانی 80، اشیاء خلقت، جلسه دوم
  258. ۲۵۸٫۰ ۲۵۸٫۱ عظمت شیعه
  259. عیدی ما ولایت 76 (دقیقه43) و مبنای اصول‌دین 80 (دقیقه 12)
  260. عیدی ما ولایت؛ اطاعة الله شدن 76
  261. ۲۶۱٫۰ ۲۶۱٫۱ مبنای اصول‌دین 80
  262. ۲۶۲٫۰ ۲۶۲٫۱ ۲۶۲٫۲ احکام ولایت
  263. فتنه آخرالزمان 80
  264. ۲۶۴٫۰ ۲۶۴٫۱ ترجمه احکام
  265. ۲۶۵٫۰ ۲۶۵٫۱ وقایع عاشورا
  266. عیدی ما ولایت 76 (دقیقه 45 و 47) و مستقل و محدوده 91 (دقیقه 28)
  267. صفات‌الله
  268. ۲۶۸٫۰ ۲۶۸٫۱ ۲۶۸٫۲ عاشورای 84
  269. ۲۶۹٫۰ ۲۶۹٫۱ ۲۶۹٫۲ ۲۶۹٫۳ ۲۶۹٫۴ مشهد 87، شناخت جاذبه
  270. ۲۷۰٫۰ ۲۷۰٫۱ ۲۷۰٫۲ رجعت را بهتر بشناسیم
  271. عیدی ما ولایت؛ اطاعةالله شدن 76
  272. ۲۷۲٫۰ ۲۷۲٫۱ شناخت اَلست 87
  273. انتقاد
  274. مستقل و محدوده 91
  275. ارتباط 87 (دقیقه 19) و اربعین 87 (دقیقه 43)
  276. عنایت پنج‌تن به شیعه 90
  277. قوم‌لوط و حرام‌زادگی 76
  278. کتاب روح، ولایت است
  279. ۲۷۹٫۰ ۲۷۹٫۱ ۲۷۹٫۲ ۲۷۹٫۳ ۲۷۹٫۴ ۲۷۹٫۵ عید فطر 92
  280. ۲۸۰٫۰ ۲۸۰٫۱ ۲۸۰٫۲ افشای شیعه 84
  281. آخرالزمان 77 (دقیقه 53) و امیرالمؤمنین را بهتر بشناسیم 90 (دقیقه 21 و 38)
  282. عصاره زیارت 77
  283. فرمان ولایت و فرمان دل، آخرالزمان 77
  284. امیرالمؤمنین را بهتر بشناسیم 90
  285. ۲۸۵٫۰ ۲۸۵٫۱ مشهد 93، حرکت امام‌رضا
  286. ضایعات 80 (دقیقه 41) و اصحاب‌کهف و رقیم 75 (دقیقه 28)
  287. گنجینه
  288. مشهد 91، عنایت امام‌رضا (ماوراء)
  289. اخلاق در خانواده؛ من نداشتن 75
  290. انفاق، قانع و راضی بودن 89
  291. اصحاب‌کهف و رقیم، دزدی به‌نام شیطان 73
  292. قلب‌المؤمن عرش‌الرحمن 80 (دقیقه 53 و 40) و أین الرّجبیون 76 (دقیقه 60)
  293. قلب‌المؤمن عرش‌الرحمن 80
  294. ۲۹۴٫۰ ۲۹۴٫۱ ازدواج
  295. ۲۹۵٫۰ ۲۹۵٫۱ صبر و شکر 75
  296. اشراف و اذان 76
  297. کامپیوتر جهانی 80، جلسه دوم، اشیاء خلقت
  298. شناخت ولایت؛ این الرجبیون 76
  299. معرفت امام؛ اصحاب‌الیمین 78
  300. شناخت جاذبه 87 (دقیقه 6) و ارتباط خلقت با امام‌حسین (دقیقه 14)
  301. کتاب امام‌زمان
  302. کتاب امام‌زمان را بشناسیم تا به مرگ جاهلیّت نمیریم
  303. ۳۰۳٫۰ ۳۰۳٫۱ کتاب رجعت را بهتر بشناسیم
  304. رفاقت و رحمیت؛ عظمت شیعه 77 (دقیقه 51) و ولایت و خانواده 77 (دقیقه 8 و 9) و امام‌زمان؛ ذکر الله 79 (دقیقه 42)
  305. رفاقت و رحمیت؛ عظمت شیعه 77
  306. تمرین ولایت و تربیت ولایت 77، ولایت و خانواده 77
  307. شهادت امام‌حسن و امام‌رضا 85
  308. اربعین 92
  309. حضرت‌یوسف 89
  310. ۳۱۰٫۰ ۳۱۰٫۱ ۳۱۰٫۲ جاذبه و تبلیغ 78
  311. امام‌زمان؛ ذکر الله 79
  312. غلامان ولایت 76 (دقیقه 28) و شب‌قدر 86؛ عظمت شیعه (دقیقه 20 و 19)
  313. ۳۱۳٫۰ ۳۱۳٫۱ غلامان ولایت 76
  314. امام‌حسین؛ شناخت ولایت 76
  315. ۳۱۵٫۰ ۳۱۵٫۱ مشهد 94؛ شب اول؛ قبولی زیارت
  316. شب‌قدر 86؛ عظمت شیعه
  317. ۳۱۷٫۰ ۳۱۷٫۱ ۳۱۷٫۲ ولایت و خباثت 76
  318. مشهد 87؛ شناخت جاذبه
  319. مشهد 87؛ شناخت جاذبه 87
  320. حج 85؛ احکام حج؛ دعا
  321. غلامان ولایت 76 (دقیقه 36) و مشهد 94 (دقیقه 10 و 41 و 34)
  322. ۳۲۲٫۰ ۳۲۲٫۱ عاشورای 93
  323. تذکر احکام؛ یقین 73
  324. تمرین ولایت و تربیت ولایت 77
  325. شکرانه ولایت 82 و آخرالزمان یا شر الازمنه 80
  326. مشهد 94، شب‌اوّل (دقیقه 23) و شناخت‌جاذبه 87 (دقیقه 21) و حرکت امام‌رضا از مدینه به طوس، مشهد 93 (دقیقه 76)
  327. ۳۲۷٫۰ ۳۲۷٫۱ مشهد 94، شب اوّل
  328. حرکت امام‌رضا، مشهد 93 و شهادت امام‌حسن و امام‌رضا 85
  329. انفاق، قانع و راضی 89 (دقیقه 45)
  330. ۳۳۰٫۰ ۳۳۰٫۱ انفاق، قانع و راضی‌بودن 89
  331. کتاب امیرالمؤمنین؛ ولایت را بهتر بشناسیم
  332. ۳۳۲٫۰ ۳۳۲٫۱ اخلاق در خانواده؛ من‌نداشتن 75
  333. شرک به ولایت 88، قدردانی از کلام زهرا
  334. امرُ اللهی و نور مؤمن 77
  335. شناخت جاذبه ۸۷ (دقیقه ۲۶) و هدایت با خداست ۸۱ (دقیقه ۵۶) و آفات ولایت ۸۱ (دقیقه ۱۵)
  336. ۳۳۶٫۰ ۳۳۶٫۱ ارتباط خلقت با امام حسین 85
  337. شناخت ولایت؛ أین‌الرّجبیون 76
  338. فرمان ولایت و فرمان دل 77
  339. ۳۳۹٫۰ ۳۳۹٫۱ ۳۳۹٫۲ هدایت با خداست نه با خلق 81
  340. آفات ولایت ۸۱ (دقیقه ۳۳ و ۵۶) و وابستگی ۸۶ (دقیقه ۷ و ۴۳)
  341. ۳۴۱٫۰ ۳۴۱٫۱ آفات‌ولایت 81
  342. حرکت با امر؛ شناخت‌علماء و نازله 88
  343. شناخت‌امام 88
  344. شناخت‌الست 87
  345. مستقلّ و محدوده 91
  346. مشهد ۹۴، روز دوم (دقیقه ۱۴) و فتنه آخرالزّمان ۸۱ (دقیقه ۳۶)
  347. عاشورا 93
  348. مشهد 94، شب اول
  349. ۳۴۹٫۰ ۳۴۹٫۱ ولایت، شرط قبولی سنّت و عبادت؛ تولید 84
  350. مشهد 93، وداع امام ‌حسین
  351. ۳۵۱٫۰ ۳۵۱٫۱ احکام جشن و روضه؛ شرط یاوری امام‌زمان 81
  352. فتنه آخرالزّمان 80
  353. شرک به ولایت 88
  354. احترام ولایت
  355. شب‌احیاء و پاداش‌ولایت، رمضان 76
  356. مشهد ۹۴ (دقیقه ۲۷) و منیّت پرچم شیطان (دقیقه ۲۶) و ارتباط (دقیقه ۱۵)
  357. (سوره الإسراء، آیه 81)
  358. منیّت پرچم شیطان است. 78
  359. ۳۵۹٫۰ ۳۵۹٫۱ تبرّی و تنظیم در خلقت 79
  360. شناخت الست 87
  361. فزت بربّ الکعبه ۸۵ (دقیقه ۱۸) و احکام جشن و روضه، شرط یاوری امام زمان ۸۱ (دقیقه ۱۵)
  362. فزت برب الکعبه 85
  363. امیرالمؤمنین؛ ولایت را بهتر بشناسیم
  364. مشهد 93، وداع امام‌ حسین
  365. کتاب انتقاد
  366. یاد 81
  367. تجسس ۷۸ (دقیقه ۵۵) و کامپیوتر جهانی، جلسه اوّل (دقیقه ۲۰)
  368. فرمان ‌‌ولایت، فرمان ‌دل 77
  369. کامپیوتر جهانی 80، قسمت اول
  370. قوم لوط و حرام‌زادگی 76
  371. صفات الله، مشهد 82
  372. وابستگی ۸۶ (دقیقه ۲۴) و إنا أنزلناه فی لیلة‌القدر (دقیقه ۳۲)
  373. عالم الست، دنیا، برزخ و قیامت 76
  374. ۳۷۴٫۰ ۳۷۴٫۱ شناخت امام‌ زمان 85
  375. ۳۷۵٫۰ ۳۷۵٫۱ کامپیوتر جهانی 80، جلسه اوّل
  376. ۳۷۶٫۰ ۳۷۶٫۱ صفات اصحاب ‌یمین (2) 77
  377. شهادت امام ‌حسن و امام‌ رضا 85
  378. حاکمیّت شیعه (کامپیوتر جهانی 80، جلسه چهارم)
  379. امیرالمؤمنین را بهتر بشناسیم
  380. شناخت نجوا، نجوا با ولایت 77
  381. امام ‌زمان و ذکر الله 79
  382. نیمه شعبان ۸۷ (دقیقه ۱۰، ۱۵، ۱۷) و شناخت ولایت ۸۴ (دقیقه ۱۱)
  383. نیمه‌شعبان 75 و اشرف‌مخلوقات 75
  384. میلاد صاحب‌ الزّمان 83
  385. امام ‌زمان را بشناسیم تا به مرگ جاهلیّت نمیریم
  386. حرکت امام ‌رضا از مدینه به طوس 93
  387. شناخت امام ۸۸ (دقیقه ۲۳) و اخلاق در خانواده، من نداشتن ۷۵ (دقیقه ۵۶)
  388. ۳۸۸٫۰ ۳۸۸٫۱ جلسه ولایت؛ 12 فروردین 97
  389. شیعه شفاعت‌کُن است 83
  390. اخلاق در خانواده، من نداشتن (خانواده) 75
  391. کامپیوتر جهانی 80، جلسه دوم، اشیای خلقت‌
  392. ۳۹۲٫۰ ۳۹۲٫۱ ولایت در خلقت کفو ندارد 80
  393. وابستگی ۸۶ (دقیقه ۴۹) و آفات ولایت ۸۱ (دقیقه ۴۱) و شب تاسوعا ۸۶ (دقیقه ۳۰)
  394. قوم‌ لوط و حرام‌زادگی 76
  395. صادرات مؤمن، اطاعت امر است ۸۱
  396. تاسوعا 86
  397. وداع امام حسین، مشهد ۹۳ (دقیقه ۲۰) و نازله ۸۸ (دقیقه ۴۱) و فتنه آخرالزّمان ۸۱ (دقیقه ۴۹)
  398. وداع امام‌ حسین، مشهد 93
  399. حضرت زهرا، اعتقاد؛ مشهد 91
  400. فتنه آخرالزّمان 81
  401. عظمت شیعه، شب قدر 86
  402. کتاب حرّ
  403. بیانات متقی 11/95
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه