صفحهٔ اصلی

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۱۳ سپتامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۵۵ توسط Admin (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به:ناوبری، جستجو
امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً احد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است

فرمایشات حاج‌حسین خوش‌لهجه راجع به ولایت

فرمایش منتخب: حضرت خدیجه

فهرست پیامبر اکرم

امام صادق

حضرت خدیجه

انتقاد به اهل تسنن

تولی و تبری

حضرت سکینه

تمام شدن ماه صفر

امام رضا

امام حسن

امام حسین دفاع کرد نه قیام

سلام بر امام حسین

زیارت امام حسین

حضرت زینب

اربعین

گریه بر امام‌حسین

مجلس امام حسین

مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین

ندای امام حسین به خلقت

عمار یاسر

غلام امام حسین

سلمان فارسی

امام حسین؛ کشته جلسه بنی‌ساعده

حضرت رقیه

امام باقر

عصاره روایت حسین منی و انا من حسین

ماه صفر

زهیر

کرنش در مقابل امام حسین

امام‌سجاد

یاد امام حسین

راهب و سر امام حسین

هنده، زن یزید

زعفر در کربلا

حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی

امر به معروف‌کردن سر امام حسین

زمین کربلا

چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟

دفن شهدای کربلا

نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم

ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

آتش زدن خیمه‌های امام حسین

بعد از شهادت امام حسین

شام غریبان

شهادت امام حسین

روز عاشورا

شب عاشورا

روز تاسوعا

هفتم محرم

آقا ابوالفضل

آقا علی اکبر

آقا علی اصغر

حضرت قاسم

اصحاب امام حسین

عبدالله بن الحسن

حر

ورود امام حسین به کربلا

دهه محرم

مسلم بن عقیل

تذکراتی راجع به محرم

مباهله

ورود امام رضا به نیشابور

میثم تمار

امام موسی کاظم

غدیر

امام هادی

عید قربان

عرفه

حرکت امام حسین از مکه به کربلا

مناسک حج ابراهیمی

ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا

امام جواد

حرکت امام رضا از مدینه به طوس

دحو الارض

حضرت معصومه

داستان متقی

عبدالعظیم حسنی

حمزه عموی پیامبر

عید فطر

وداع ماه رمضان

امیرالمؤمنین علی

سیزده فروردین

شب قدر

شکستن ارکان خدا

آمادگی برای شب قدر

عید نوروز

ماه رمضان

جلسه ولایت (سال‌یاد متقی عزیز)

امام زمان

ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا

ظاهر شدن امام‌حسین در دنیا

عید مبعث

ابوطالب

فتح خیبر

ابراهیم پسر پیامبر

تغییر قبله

سیزده رجب

ماه رجب

حضرت زهرا، عصاره خلقت

ام البنین

شهادت حضرت زهرا

حضرت زهرا

صلح امام حسن

لیلة المبیت

امام حسین در قیامت

یقین

نیمه شعبان

کتاب امام‌زمان با متقی منتشر شد

فاطمیه

امام حسن عسکری

سخاوت و مردانگی حضرت خدیجه[۱]

رفقای‌ عزیز! چرا ما ائمه‌ طاهرین (علیهم‌السلام)، حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) و حضرت‌ خدیجه (علیهاالسلام) را مانند پدر و مادر خودمان حساب می‌کنیم؟! یک‌نفر گفته که دختر، خودش می‌تواند شوهر انتخاب کند؛ چون‌که حضرت‌ خدیجه (علیهاالسلام) خودش همسرش را انتخاب کرد. این‌ چه حرفی است که می‌زنی؟! چرا تهمت به حضرت‌ خدیجه (علیهاالسلام) می‌زنی؟! وقتی ابوطالب با عباس به خواستگاری خدیجه (علیهاالسلام) رفتند، قوم و خویش‌های حضرت‌ خدیجه (علیهاالسلام) گفتند ما باید در این رابطه فکری کنیم، کمیسیون کردند و گفتند: آیا از ابوطالب بالاتر هست؟ کمال که دارد، جمال که دارد، علم اوّلین تا آخرین را دارد، چنین شخصیّتی برای خواستگاری آمده‌ است.

با هم مشورت کردند و به این نتیجه رسیدند مهریه سنگینی بگذارند که ابوطالب نتواند آن‌ را بدهد، محمّد هم که بچّه یتیم است و چیزی ندارد. آن‌ را نوشتند و به ابوطالب دادند. مال‌ التّجاره حضرت‌ خدیجه (علیهاالسلام) پیش افراد زیادی مثل عمر و ابابکر، ابولهب و ابوجهل بود؛ پول به آن‌ها داده‌ بود که با آن تجارت می‌کردند. کاری که حضرت‌ خدیجه (علیهاالسلام) کرد، این‌ بود: به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) پیغام داد و گفت: یا محمّد! آن مال‌ التّجاره‌ای که در اختیارت گذاشتم، آن‌ را مَهرِ من بکن! این‌طور حضرت‌ خدیجه (علیهاالسلام) بزرگ‌واری کرده‌ است. [۲]

اوّل چیزی که خدا به‌وجود آورد، نور دوازده‌ امام، چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام) بود. از نور ولایت، درخت طوبی را خلق کرد. از آن سیبی چیده شد. این سیب، سیب بهشتی نبوده، میوه بهشتی را مؤمن هم می‌خورد، این عصاره تمام خلقت است؛ یعنی باید یازده‌ امام از زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) به عمل بیاید. این سیبی بود که خدا به نظر خودش ایجاد کرد. وقتی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به معراج رفت، خدا به او این سیب را داد، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: «خدایا! می‌خواهم آن‌ را با امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بخورم. ندا آمد: یا محمّد! سیب را نصف کن! نصفش را خودت بردار! حالا وقتی به‌ قول ما این سیب را نصف کرد که نصفش را به حضرت‌ علی (علیه‌السلام) بدهد و نصفش را خودش بخورد، دید دستی مانند دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پیدا شد و نصف سیب را برداشت؛ پس خلقت در اختیار علی (علیه‌السلام) است؛ نه در اختیار نبیّ.

وقتی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از معراج برگشت و این جریان را برای امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) تعریف کرد، حضرت‌ علی (علیه‌السلام) دست در جیبش کرد و نصف سیب را درآورد، به او داد و گفت: یا محمّد! این سیب را نگه‌دار! آن‌ را با خود در کوه حرا بِبَر و چهل‌ روز کنار برو! یا رسول‌ الله! از کوه حرا که پایین می‌آیی و پیش خدیجه می‌روی، نصفش را خودت بخور و نصفش را به خدیجه بده! باید فاطمه به‌ وجود آید. حالا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از کوه حرا پایین آمده و به نماز ایستاده، فوراً جبرئیل ندا داد: یا محمّد! نماز نخوان! پیش خدیجه برو! عزیز من! نماز پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، نماز یک خلقت است، مگر نمازش شوخی است؟! می‌خواهد بگوید یا محمّد! عصاره تمام نمازها تاحتّی نمازِ تو، زهراست. نماز عبادت است؛ اما زهرا ولایت است. رفقا! قدر این حرف را بدانید!

مردم حضرت‌ خدیجه (علیهاالسلام) را خیلی مذمّت می‌کردند، به او می‌گفتند: چرا همسرِ محمّدِ یتیم که چیزی ندارد، شدی؟! حالا ما موقع وضع حملت به کمکت نمی‌آییم. یک‌ دفعه زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) فرمود: مادرجان! ناراحت نشو! زنان بهشتی به کمکت خواهند آمد. حوّاء، آسیه، مریم بنت‌ عمران و ساره می‌آیند. فرزندی که در ظاهر به‌دنیا نیامده، مادرش را آرام کرد. خدا دارد حضرت‌ خدیجه (علیهاالسلام) را افشا می‌کند. وقتی مردم پشت به خدیجه (علیهاالسلام) کردند، کمک برایش آمد؛ من قسم می‌خورم که خدیجه کمک نمی‌خواست، این‌ها از برای دل‌خوشی حضرت‌ خدیجه (علیهاالسلام) آمدند، برای این‌که تا خدیجه (علیهاالسلام) فکر می‌کند، فاطمه‌ زهرا (علیهاالسلام) بفرماید که مادرجان! غصّه نخور! کمک برایت می‌آید. عزیز من! تو هم با خدا باش! کمک برایت می‌آید. [۳]

حضرت‌ خدیجه (علیهاالسلام) یک بُعد از سلمان بالاتر است؛ چون‌که وقتی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به سلمان گفت: می‌خواهی جایت را نشانت بدهم؟ گفت: آری! به او نشان داد؛ اما وقتی به خدیجه (علیهاالسلام) گفت: این مالی که در اختیارم گذاشتی و اسلام پیش‌روی کرد، می‌خواهی مقامی که خدا برایت معیّن کرده‌ است را ببینی؟! گفت: نه! من به تو یقین دارم؛ من موقعی‌که تو در ظاهر به رسالت نرسیده‌ بودی، با تو بیعت کردم و به تو ایمان آوردم. رسول‌ الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم به خدیجه (علیهاالسلام) افتخار می‌کرد؛ این همسر پیامبر است، عایشه هم‌ زن پیامبر است! امام‌ صادق (علیه‌السلام) او را لعنت‌کرده! ببین پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است؛ اما دلش پیش معاویه است. مثل هنده که پیش یزید بود؛ اما دلش پیش زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) و امام‌ حسین (علیه‌السلام) بود. عزیز من! خودت باید مکان باشی! ببین دلت کجاست؟! [۴]

حضرت‌ خدیجه (علیهاالسلام) صندوقچه حضرت‌ زهراست، زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) به مادرش مباهات می‌کند؛ چون امر را اطاعت کرد. خودش می‌خواهد که مادرش به ظاهر در محشر، از او بالاتر باشد؛ به‌ خاطر همین هفتاد هزار حوریّه با حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) و هفتاد هزار مَلَک با حضرت‌ خدیجه (علیهاالسلام) در محشر می‌آیند و او را راهنمایی می‌کنند. این مقام از برای آن مالی است که حضرت‌ خدیجه (علیهاالسلام) در راه خدا داد، مردانگی کرد، خدا هم با او مردانگی می‌کند. [۵]

حضرت خدیجه، صندوقچه حضرت‌زهرا[۶]

حضرت‌ خدیجه (علیهاالسلام) در اختیار پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است که خدا او را صندوقچه حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) قرار می‌دهد. مگر هر زنی می‌تواند صندوقچه زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) بشود؟! قربان دامان خدیجه (علیهاالسلام)! قربان خاک کف پایش که آن‌ را مثل تربت زهرا (علیهاالسلام) به چشمم می‌کِشم! حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) از این دامن به‌ دنیا آمد. این دامن نیست، خلقت است؛ مافوق خلقت را به‌دنیا آورد.

پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به یک‌ نفر گفت: تو باید یک‌ سال فقیر و یک‌ سال دارا باشی. گفت: من بروم با زنم مشورت کنم. آخر، بعضی زن‌ها خوب هستند، بعضی زن‌ها مغزشان خوب کار می‌کند. مثلاً ببینید حضرت‌ خدیجه مغزش چقدر قشنگ کار کرده‌ است! آسیه در خانه فرعون، مغزش چقدر قشنگ کار کرده‌ است! نمی‌شود بگویید که همه زن‌ها عقل ندارند. این حرف‌ها چیست که در بعضی کتاب‌ها راجع‌به زن می‌زنند که گفته‌ است زن این‌جوری است، زن مورد لعنت است! زن هم انسان است. خب، مثل حضرت‌ خدیجه (علیهاالسلام) هم پیدا می‌شود. آن‌ها به عصاره تمام خلقت یعنی حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) اتّصال هستند. این‌ها را باید احترام کنید! آن‌ شخص به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: بروم به زنم بگویم. زنش عاقل بود، گفت: اوّل دارایی را بخواه! حالا تا به فقر مبتلا شویم، لااقل یک‌ سال دارا باشیم. این‌شخص از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) دارایی خواست. یک‌ مقدار انفاق کرد، به قوم و خویش‌هایش داد، صله‌رَحِم کرد. سر سال پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) رفت و گفت: ما آمدیم. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: خدا می‌گوید که تو تا آخر عمرت دارا هستی؛ چون به مردم رحم کردی. تو هم اگر به مردم رحم کنی، تا آخر عمرت دارا هستی. من والله، نمی‌خواهم بگویم، به خدا می‌گویم: خدایا! این‌هایی که انفاق می‌کنند، از مال‌شان کم نکن! از عمرشان کم نکن! عمرشان را زیاد کن! سایه‌شان را بالای سر فقرا مُستدام بدار! بنا می‌کنم دعا کردن. آخر، خدا دعای مرا مستجاب نمی‌کند؟ چرا، آخر به‌ من که نمی‌دهد، وقتی داد، بیشترش را به مردم می‌دهم؛ اما من وظیفه‌ام هست که این‌کار را بکنم.

این‌که به شما می‌گوید صدقه بده! این‌که می‌گوید انفاق‌کن! می‌دانید چرا این‌قدر مهمّ است؟ چون سخاوت یقین می‌خواهد. آن کسی‌که سخاوت می‌کند، می‌گوید: این‌ را که از مالم برداشتم، مالم کم می‌شود؛ اما باید یقین داشته‌ باشد و بگوید که این مال را خدا داده، دوباره هم به جایش می‌دهد؛ اما به شما می‌گویم سخاوت را باید به‌ جا و به امر بدهید! هستی‌تان را ندهید! بی‌خود دلسوز نشوید! امر را اطاعت کنید! اگر همه با امر کار کنید، درست‌است. امر، اعمال شما را قبول می‌کند، امر به شما جزا می‌دهد. [۷]

یا علی


فرمایش منتخب: تولی و تبری

فهرست پیامبر اکرم

امام صادق

حضرت خدیجه

انتقاد به اهل تسنن

تولی و تبری

حضرت سکینه

تمام شدن ماه صفر

امام رضا

امام حسن

امام حسین دفاع کرد نه قیام

سلام بر امام حسین

زیارت امام حسین

حضرت زینب

اربعین

گریه بر امام‌حسین

مجلس امام حسین

مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین

ندای امام حسین به خلقت

عمار یاسر

غلام امام حسین

سلمان فارسی

امام حسین؛ کشته جلسه بنی‌ساعده

حضرت رقیه

امام باقر

عصاره روایت حسین منی و انا من حسین

ماه صفر

زهیر

کرنش در مقابل امام حسین

امام‌سجاد

یاد امام حسین

راهب و سر امام حسین

هنده، زن یزید

زعفر در کربلا

حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی

امر به معروف‌کردن سر امام حسین

زمین کربلا

چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟

دفن شهدای کربلا

نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم

ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

آتش زدن خیمه‌های امام حسین

بعد از شهادت امام حسین

شام غریبان

شهادت امام حسین

روز عاشورا

شب عاشورا

روز تاسوعا

هفتم محرم

آقا ابوالفضل

آقا علی اکبر

آقا علی اصغر

حضرت قاسم

اصحاب امام حسین

عبدالله بن الحسن

حر

ورود امام حسین به کربلا

دهه محرم

مسلم بن عقیل

تذکراتی راجع به محرم

مباهله

ورود امام رضا به نیشابور

میثم تمار

امام موسی کاظم

غدیر

امام هادی

عید قربان

عرفه

حرکت امام حسین از مکه به کربلا

مناسک حج ابراهیمی

ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا

امام جواد

حرکت امام رضا از مدینه به طوس

دحو الارض

حضرت معصومه

داستان متقی

عبدالعظیم حسنی

حمزه عموی پیامبر

عید فطر

وداع ماه رمضان

امیرالمؤمنین علی

سیزده فروردین

شب قدر

شکستن ارکان خدا

آمادگی برای شب قدر

عید نوروز

ماه رمضان

جلسه ولایت (سال‌یاد متقی عزیز)

امام زمان

ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا

ظاهر شدن امام‌حسین در دنیا

عید مبعث

ابوطالب

فتح خیبر

ابراهیم پسر پیامبر

تغییر قبله

سیزده رجب

ماه رجب

حضرت زهرا، عصاره خلقت

ام البنین

شهادت حضرت زهرا

حضرت زهرا

صلح امام حسن

لیلة المبیت

امام حسین در قیامت

یقین

نیمه شعبان

کتاب امام‌زمان با متقی منتشر شد

فاطمیه

امام حسن عسکری

رفقای‌ عزیز! امام‌ صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: «هَلِ الدّین إلّا الحُبّ و البُغض؟» دین تولّی و تبرّی است. ما باید بفهمیم که تولّی و تبرّی چیست؟ در آخرالزّمان کارهای ما خودسر شده، روی امر نیست؛ تفکّر نداریم و هر کاری را مطابق میل خودمان انجام می‌دهیم، طبق دستور ائمه‌ طاهرین (علیهم‌السلام) انجام نمی‌دهیم. تولّی و تبرّایمان هم درست نیست! ببین زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) چه می‌گوید؟! می‌فرماید: دور هم بنشینید و جنایات دشمنان ما را بگویید؛ تا مردم نسبت به این‌ها بغض پیدا کنند. تولّی و تبرّی این‌است که من می‌گویم: اوّل شما باید به جایی برسید که یقین کنید شریف‌ترین تمام ممکنات خدا، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است! خبیث‌ترین تمام ممکنات خدا، آن کسانی هستند که حقّ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را غصب کردند! تولّی و تبرّی این‌ است! یعنی باور و لمس کنیم، در تمام گلبول‌های خون‌مان این‌ باشد که از امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بهتر نیست! خدا از ولایت، شریف‌تر خلق نکرده و نخواهد کرد! نسبت به دشمنان ائمه‌ طاهرین (علیهم‌السلام) هم بیزاری داشته‌ باشیم.

عزیزان من! باید راجع‌ به ولایت و خباثت به بلوغ برسید! اگر شما به تکلیف رسیدید، متوجّه نیستید؛ باید به بلوغ برسید! ولایت و خباثت مقابل هم است! همان‌طور که ولایت عظمت دارد و روز افشای امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را «یوم‌ الغدیر» می‌گویند و آیه «الیوم أکملت لکم دینکم»[۸] نازل‌ شد، همین‌قدر عمر خباثت دارد که روز به دَرَک واصل‌ شدنش را هم «یوم‌ الغدیر» می‌گویند. روزی پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: یا علی! همین‌طور که تو در آسمان‌ها نورفشانی می‌کنی، آن کسی‌که با تو مبارزه می‌کند؛ یعنی عمر ظلمانیّت دارد. توجّه بفرمایید که ولایت چقدر ابعاد دارد، خباثت هم ابعاد دارد.

من الآن می‌خواهم به شما بگویم چیزی که غصب است، همه چیزش غصب است، ریشه ندارد، ریشه‌اش هم غصب است. حالا باید با او چه‌کار کرد؟ باید دنبالش نرفت. چیزی که باطل است، همه چیزش باطل است. اگر عمر و ابابکر خبیث‌ترین تمام خلقت هستند، آنچه که خباثت در خلقت به‌ وجود می‌آید، از خباثت این دو نفر است؛ چون‌که خبیث تولیدش خباثت است و آنچه که عدالت در خلقت به‌ وجود می‌آید از امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است. خدا، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام)، انبیاء، آسمان، بهشت، جنّ و انس، اوّلی و دومی را لعنت کرده‌اند. همان‌گونه که تمام خلقت به ولایت امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)، به رسول‌ الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و به دوازده‌ امام، چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام) شهادت داده‌اند، به لعنتِ این دو نفر هم شهادت داده‌اند. خدا می‌گوید: اگر ذرّاتی ولایت داشته‌ باشی، آتش‌جهنّم تو را نمی‌سوزاند؛ از آن‌طرف هم می‌گوید اگر ذرّه‌ای محبّت این دو نفر را داشته‌ باشی، اهل‌ آتش هستی.

خدا صد و بیست و چهار هزار پیامبر را در کارگاه دنیا قرار داد؛ چون مقصد داشت، مقصدش امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بود! اگر «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ»[۹] نازل‌ شد که همه خلقت، پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را اطاعت کنند، زمینه‌چینیِ امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بود؛ پس مقصد خدا از تمام خلقت، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است. وقتی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به امر خدای تبارک و تعالی، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را معرّفی کرد، فوراً وحی رسید: یا محمّد! هر کسی ذرّه‌ای محبّت امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را داشته‌ باشد، به آتش‌ جهنّم نمی‌سوزد. شیطان خیلی ناراحت شد و بنا کرد فریاد و داد کشیدن که وای بر ما! کارِ ما تمام شد! دیگر نمی‌توانیم مردم را گول بزنیم! اگر ذرّه‌ای محبّت علی داشته‌ باشند، دنیا و آخرت نمی‌سوزند؛ هر چند که یهودی باشند. حالا شیطان قدری که جلو آمد، دید جلسه بنی‌ساعده درست کرده‌اند و می‌گویند: پیامبر می‌خواهد دامادش را به‌ جای خودش بگذارد. بنا کردند از این حرف‌ها زدن. شیطان خیلی خوشحال شد و آن‌ روز؛ یعنی روز جلسه بنی‌ساعده را عید قرار داد و گفت: تمام این‌ها خنثی شد. بچّه‌های شیطان گفتند: ای پدر ما! عزیز و مولای ما! تو کسی هستی که آدم را از بهشت بیرون کردی! گفت: از بهشت بیرون کردم؛ اما آدم کافر نشد؛ وقتی مردم را از ولایت جدا کنم، کافر می‌شوند. همان کسانی‌که اوّل آمدند و با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بیعت کردند، عهدشکنی کردند و «الیوم أکملت لکم دینکم»[۸] را قبول نکردند، مسیر دین را عوض کردند و زحمت تمام انبیاء را از بین بردند؛ اما خودشان را جِبت و طاغوت کردند. طاغوت کسی است که مقصد خدا؛ یعنی ولایت را قبول نکند.

حالا چرا شیعه به این دو نفر لعنت می‌کند؟ ما که از خودمان حرف نمی‌زنیم، ما امر را اطاعت می‌کنیم؛ خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) این دو نفر را لعنت کرده‌اند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) قبل از این‌که به ظاهر از دنیا برود، «هل مِن ناصر» گفت، می‌دانست که حقّ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را می‌گیرند؛ گفت: خدا لعنت کند آن کسی‌که از جنگ اُسامه تخلّف کند! همه باید در این جنگ شرکت کنند؛ به‌ غیر از علی‌ بن‌ ابی‌طالب، او باید پیش من بماند. خبر دادند: یا رسول‌ الله! این دو نفر در شهر هستند. دنبال‌شان فرستاد و گفت: مگر نگفتم لعنت خدا و رسول به کسی‌که از جنگ اُسامه تخلف کند؟! گفتند: ما دل‌مان نیامد که تو را در مدینه تنها بگذاریم و به جنگ برویم.

مگر نیست که هر کسی به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شک داشته‌ باشد، کافر است؟! مگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) امر خدا را نمی‌گوید؟! به او گفت: یا محمّد! اگر از خودت حرف بزنی، رگ دلت را قطع می‌کنم. حالا وقتی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: کاغذ و قلم بیاورید؛ تا بنویسم که وصیّ من کیست؟! دوّمی گفت: این مرد هذیان می‌گوید! به معاویه نوشت: وقتی فهمیدم زهرا پشتِ در است، چنان فشار آوردم که عضله‌هایش را خُرد کردم؟! امام‌ حسن (علیه‌السلام) هم فرمود: وقتی مادرمان زهرا (علیهاالسلام) را کشتند، همه ما را کشتند؛ ما یک جان داریم؛ یعنی جسارت به تمام مقدّسات دین تا روز قیامت شد. حالا آیا این‌ها مورد لعنت نیستند؟!

وقتی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به معراج رفت. مَلَکی دیر از جلوی پای پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بلند شد. جبرئیل صیحه‌ای زد: بلند شو! بهترین خلق خدا، محمّد مصطفی است. آن مَلَک گفت: یا محمّد! ببخشید! من نگاهم به این لوح بود. عدد باران را می‌دانم که چقدر به کویر و علف‌زار می‌بارد، عمرِ همه جانداران در دست من است که از قلم نیفتد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: چه‌ چیزی باعث می‌شود که حساب از دست تو برود؟! گفت: وقتی‌که صلوات بر تو و آلِ تو می‌فرستند، حساب از دستم می‌رود. آن مَلَک به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: ای رسول‌ خدا! من نمازی خوانده‌ام که چهار هزار سال طول کشیده، آن نماز مال تو. گفت: من احتیاج ندارم. گفت: مال اُمّتت؛ یعنی آن‌هایی که وصیّ تو؛ امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را قبول دارند، گفت: اُمّتم هم احتیاج ندارند، وقتی دوستان امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) دور هم جمع شوند و یک صلوات بفرستند، از نماز چهار هزار سالِ تو بالاتر است! حالا از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) سؤال شد: آیا از این بالاتر هم هست؟! گفت: آری! لعنت بالاتر است!

هیچ‌ کجای خلقت از عرش خدا بالاتر نیست، جای ائمه‌ طاهرین (علیهم‌السلام) است. روایت داریم: وقتی تمام خلقت به‌ هم می‌خورد، فقط عرش خدا باقی می‌ماند! حالا بالای آن، ملائکه‌ای به‌ نام کَرّوبین خلق شده‌اند که لعنت به این دو نفر می‌کنند. این‌ها به‌ قدری زیبا و نورانی هستند که اگر یکی از آن‌ها در این عالَم سر فرود آورد، عالَم رُبس [ذوب] می‌شود. ببین لعنت چقدر ارزش دارد! این‌ها که اسم‌شان کرَّوبین نبود، وقتی لعنت کردند کَرّوبین شدند؛ یعنی تمام عالم پیش کَرّوبین، کَر هستند. خدا هم می‌گوید: ای پیامبر! سر به سرِ کَران نگذار! چه موقعی شنوا می‌شوند؟ آن‌موقعی که عین کَرّوبین، به دشمنان اهل‌بیت لعنت کنند؛ آن‌وقت مثل کَرّوبین می‌شوند. رفقای‌ عزیز! الآن علنی لعنت نکنید! من خودم این‌جا نشسته‌ام، چندین دور تسبیح لعنت می‌فرستم؛ این از صلوات بالاتر است.

عزیزان من! ما تولّی و تبرّی را اشتباه گرفته‌ایم. یک‌ دوستی را انتخاب می‌کنیم، می‌گوییم این دوست ماست، عشق و محبّت ما پیش او می‌رود و از او حمایت می‌کنیم، هر کسی هم که با او بد است، می‌گوییم بد است و به او ناسزا می‌گوییم، این تولّی و تبرّای ماست! ولی این شخص‌ پرستی است و در ماوراء فایده‌ای ندارد. تولّی و تبرّی باید امضای ولایت داشته‌باشد، باید دوازده‌ امام، چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام) را بپذیریم و به آن‌ها یقین کنیم، قبول‌شان داشته‌ باشیم و مطیع امرشان باشیم. هر کسی هم که با آن‌ها مخالف است، با او بد باشیم و بغضش را داشته‌ باشیم. رفقا! قدری فکر کنید! ببینید آیا ما همین‌طور هستیم یا نه؟! هر کسی‌که چیزی به ما بدهد و احترام‌مان کند، تولّی با او داریم. هر کسی هم که قدری با ما مخالفت کند، تبرّی با او داریم. این‌ را خودمان درست کرده‌ایم. شما باید دل‌تان را با حُبّ و بغض فرق بگذارید. می‌گویید این‌ را دلم می‌خواهد، آن‌ را دلم نمی‌خواهد؛ این‌که حبّ و بغض نیست. حبّ با تمام گلبول‌های خون آدم آشناست. حبّ؛ یقین است. شما باید یقین داشته‌ باشید؛ دنیا شما را عوض نکند. به ولایت امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و خباثت دشمنان ولایت یقین کنید!

تولّی و تبرّی این‌ است که ما تبرّی و بیزاری بجوییم از آن‌هایی که امر خدا را اطاعت نمی‌کنند، از خودمان هم اگر بخواهیم امر خدا را اطاعت نکنیم، تبرّی بجوییم؛ تولّی این‌ است که ما امر خدا را اطاعت کنیم و خوش‌مان بیاید از آن‌هایی که امر خدا را اطاعت می‌کنند. تولّی و تبرّی باید درون شما باشد؛ یعنی درون‌تان این‌ باشد که بی‌امری نکنید و امر ائمه‌ طاهرین (علیهم‌السلام) را اطاعت کنید! [۱۰]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی


فرمایش منتخب: انتقاد به اهل تسنن

فهرست پیامبر اکرم

امام صادق

حضرت خدیجه

انتقاد به اهل تسنن

تولی و تبری

حضرت سکینه

تمام شدن ماه صفر

امام رضا

امام حسن

امام حسین دفاع کرد نه قیام

سلام بر امام حسین

زیارت امام حسین

حضرت زینب

اربعین

گریه بر امام‌حسین

مجلس امام حسین

مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین

ندای امام حسین به خلقت

عمار یاسر

غلام امام حسین

سلمان فارسی

امام حسین؛ کشته جلسه بنی‌ساعده

حضرت رقیه

امام باقر

عصاره روایت حسین منی و انا من حسین

ماه صفر

زهیر

کرنش در مقابل امام حسین

امام‌سجاد

یاد امام حسین

راهب و سر امام حسین

هنده، زن یزید

زعفر در کربلا

حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی

امر به معروف‌کردن سر امام حسین

زمین کربلا

چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟

دفن شهدای کربلا

نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم

ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

آتش زدن خیمه‌های امام حسین

بعد از شهادت امام حسین

شام غریبان

شهادت امام حسین

روز عاشورا

شب عاشورا

روز تاسوعا

هفتم محرم

آقا ابوالفضل

آقا علی اکبر

آقا علی اصغر

حضرت قاسم

اصحاب امام حسین

عبدالله بن الحسن

حر

ورود امام حسین به کربلا

دهه محرم

مسلم بن عقیل

تذکراتی راجع به محرم

مباهله

ورود امام رضا به نیشابور

میثم تمار

امام موسی کاظم

غدیر

امام هادی

عید قربان

عرفه

حرکت امام حسین از مکه به کربلا

مناسک حج ابراهیمی

ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا

امام جواد

حرکت امام رضا از مدینه به طوس

دحو الارض

حضرت معصومه

داستان متقی

عبدالعظیم حسنی

حمزه عموی پیامبر

عید فطر

وداع ماه رمضان

امیرالمؤمنین علی

سیزده فروردین

شب قدر

شکستن ارکان خدا

آمادگی برای شب قدر

عید نوروز

ماه رمضان

جلسه ولایت (سال‌یاد متقی عزیز)

امام زمان

ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا

ظاهر شدن امام‌حسین در دنیا

عید مبعث

ابوطالب

فتح خیبر

ابراهیم پسر پیامبر

تغییر قبله

سیزده رجب

ماه رجب

حضرت زهرا، عصاره خلقت

ام البنین

شهادت حضرت زهرا

حضرت زهرا

صلح امام حسن

لیلة المبیت

امام حسین در قیامت

یقین

نیمه شعبان

کتاب امام‌زمان با متقی منتشر شد

فاطمیه

امام حسن عسکری

یک عدّه‌ای هستند که بد به عمر و ابابکر نمی‌گویند؛ اما آن‌ها را تأیید می‌کنند. یک عدّه‌ای هستند که در ظاهر تعریف امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را می‌کنند؛ اما او را تأیید نمی‌کنند. این اشخاص دارند اهل‌ تسنّن را رهبری می‌کنند، توجّه ندارند و به حرف گوش نمی‌دهند. اگر یک نفر بخواهد به آن‌ها جواب بدهد، می‌گویند: تو باید امر مرا اطاعت کنی. اولاً که این‌ها سنّی نیستند؛ چون‌که سنّی باید هم سنّت و هم امر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را به جا بیاورد. امر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، علی‌ بن‌ ابی‌طالب (علیه‌السلام) است. عمر و ابابکر این‌ها را ادیانی کردند.

وقتی رسول ‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در ظاهر از دنیا رفت، جلسه بنی‌ساعده درست کردند، خلیفه معلوم کردند و گفتند: این خلیفه اوّل و آن دوم و آن سوم و آن چهارم است. این‌ها ادیانی هستند نه اهل ‌تسنّن؛ نه سنّی. من می‌خواهم امروز انتقاد کنم و به این‌ها بگویم: باید هر بشری فکر داشته ‌باشد، تو که نماز می‌خوانی، چقدر «إیّاک نعبد و إیِاک نستعین»[۱۱] گفتی! داری می‌گویی: خدایا! تو را عبادت می‌کنم و از تو یاری می‌خواهم، چه یاری می‌خواهی؟! باید یاری از ولایت بخواهی؛ پس تو عزیز من! «إیّاک نعبد و إیّاک نستعین»[۱۱] نگفتی.

من الآن می‌خواهم سفارش خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را راجع به امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بگویم. اصلاً چرا شما طرف عمر و ابابکر رفتید؟! این‌ها چه فضیلتی دارند که طرف‎‌شان رفتید؟! چرا ادیانی شدید؟! چرا فکر ندارید؟! چرا اندیشه ندارید؟! وقتی‌که فکر و اندیشه ندارید، عقل ندارید و گمراهید. عقل ولایت است. بیا جان من! علی (علیه‌السلام) را قبول کن! علی «علیه‌السلام» یک نَفَس کشیده در «لیلة‌ المبیت» که افضل از عبادت ثقلین است. یک شمشیر زده در «یوم‌ الخندق» که افضل از عبادت ثقلین است. در فتح خیبر، هفت قلعه را روی هم ریخت. چقدر خدا سفارش امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را کرده؛ پس شما اهل ‌تسنّن نیستید، ادیانی هستید!

این عمر چه فضیلتی دارد که شما طرفش رفتید؟! چرا طرف علی (علیه‌السلام) نمی‌آیید؟! اگر خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را قبول دارید؛ امرش را باید قبول داشته ‌باشید،‌ امر خدا علی‌ بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) است. اگر قرآن را قبول دارید، کلامش را باید قبول داشته ‌باشید، قرآن کلام الله مجید است. کجا گفته «حسبنا کتاب الله»؟! بیایید بیدار شوید! فردای ‌قیامت پشیمان می‌شوید.

اهل ‌تسنّن! من امروز صحبتم با شماست! کجا گفته اگر عمر و ابابکر را قبول نداشته‌ باشی، به عزّت و جلالم قسم! عبادت ثقلین کنی، تو را می‌سوزانم؟! این را فقط راجع به علی‌ بن ‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) گفته ‌است. مگر پیامبر پنهانی این کار را کرد؟ امر شد: یا محمّد! علی (علیه‌السلام) را معرّفی کن! (این‌ است که می‌گویم نگفتند،) پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یک ذرّه کندی کرد، خدا گفت: هیچ کاری نکردی. ای اهل ‌تسنّن! شما که محمّد محمّد می‌گویید! خدا بیست و سه سال عبادتش‌ را کنار زد و گفت اگر علی (علیه‌السلام) را معرّفی نکنی، هیچ کاری نکردی. چرا بیدار نمی‌شوید؟!

حالا گفت: یا محمّد! علی (علیه‌السلام) را بلند کن و روی دست خودت نشان این مردم بده که نگویند یک علی دیگری است، بدانند که پسر عمّ‌ات علی‌ بن ‌ابوطالب (علیه‌السلام) است و او را قبول داشته ‌باشند. این دو مطلب را نمی‌گویند: یکی «الیوم أکملت لکم دینکم»[۱۲] را نمی‌گویند، یکی هم این‌که به پیامبر (علیه‌السلام) خطاب شد که اگر علی (علیه‌السلام) را معرّفی نکنی، کاری نکردی. اگر این را بگویند، اهل‌ تسنّن تکان می‌خورند.

وقتی من به مکّه رفته ‌بودم، از شهر بیرون می‌رفتم، یک خرابه‌هایی بود. سودانی‌ها را می‌دیدم، این بیچاره‌ها از آفتاب سوخته‌اند، کفش‌شان پای شتر بود. من قدری مغز بادام با خودم به آن‌جا برده بودم؛ به آن‌ها می‌دادم. آن‌جا می‌رفتم، می‌ایستادم؛ خدایا! تو شاهدی که زار زار گریه می‌کردم نه این‌جوری! من کم شده که این‌جور گریه کنم! می‌گفتم: خدایا! علی (علیه‌السلام) را روانه کن در قلب این‌ها. این‌ها این‌جا که دارند می‌سوزند! اهل ‌تسنّن! ما می‌خواهیم که شما هم نسوزید! ما با کسی دشمنی نداریم! بیایید علی (علیه‌السلام) را قبول کنید تا نسوزید! ما محبّت با کسی داریم که محبّ علی (علیه‌السلام) باشد. [۱۳]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی


سخنی با خانمها؛ تجدّد، تولید شیطان

تجدّد، تولید شیطان[۱۴]

خانم‌ عزیز! اگر می‌خواهی به جایی برسی، باید تسلیم زهرای عزیز (علیهاالسلام) باشی. اگر می‌خواهی رستگار شوی، باید رویت را بگیری! این چیزها که همه می‌پوشند، نپوشی! [۱۵] تو تسلیم مُد هستی، با مُد هم محشور می‌شوی. [۱۶] خانم عزیز! چرا تجدّدی شدی که با تجدّد محشور شوی؟ [۱۷] تجدّد تولید آمریکاست، تجدّد تولید یهود است، تجدّد تولید شیطان است. چرا دنبالش می‌روی؟ [۱۸] بیا زهرا (علیهاالسلام) را دوست داشته‌ باش که با زهرا (علیهاالسلام) محشور شوی. اگر با زهرا (علیهاالسلام) محشور شدی، با تمام خلقت محشور می‌شوی. چرا تجدّدی می‌شوی؟ چرا رویت را نمی‌گیری؟ چرا لباس‌ کفّار را می‌خری و می‌پوشی؟ چرا خودت را عروسک می‌کنی؟ [۱۷]

خانم عزیز! بیا در مصحف زهرا (علیهاالسلام) برو تا زهرا (علیهاالسلام) تحویلت بگیرد. بیا امر زهرا (علیهاالسلام) را اطاعت ‌کن! امر چه‌ کسی را اطاعت می‌کنی؟! ببین امام‌ صادق (علیه‌السلام) می‌گوید: ما حجّتیم از برای تمام خلقت، مادرم زهرا (علیهاالسلام) حجّت است از برای ما. آیا خانم! زهرا (علیهاالسلام) از برای تو حجّت نیست که بیایی یک ‌قدری امرش را اطاعت کنی؟! چرا می‌روی لباس‌های دشمنان زهرا (علیهاالسلام) را می‌پوشی؟! وای بر تو ای جوان ‌عزیز! که از آن لباس‌ها کیف می‌کنی! به حضرت ‌عبّاس! فردای‌ قیامت گیر هستی؛ چون‌که آن لباس‌ها بیشترش لباس شهوت است. [۱۹]

مگر هر کفشی درآمد، باید برای خانم بگیری؟ چند وقت پیش داشتیم می‌رفتیم، یک خانم بس‌که پاشنه کفشش بلند بود، زمین خورد! گفتم: خانم! آخر، ملاحظه پایت را کن! این چه کفشی‌ است که پوشیدی؟ [۲۰] خانم‌ها! چرا می‌روید پی لباس‌های امروزی؟ والله، به خود زهرا، زهرا (علیهاالسلام) تهیّه لباس دیده برای تو. می‌خواهد لباس تقوا به تو بپوشاند. اما بیا و دست از لباس‌های خارجی بردار! آن لباس، لباس شیطان است. [۲۱]

خدا حاج‌ شیخ ‌عباس را رحمت کند! ایشان فرمود: چهار نفر از طرف سلطان نجران به دیدن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمدند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تا سه ‌روز به این‌ها راه نداد. این‌ها گفتند: پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چه ‌کسی را خیلی دوست دارد؟ گفتند: امیرالمؤمنین، علی (علیه‌السلام) را. رفتند، گفتند: علی‌جان! ما از طرف سلطان نجران آمدیم. آخر، ما می‌خواهیم با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یک گفتگویی کنیم. به ما راه نمی‌دهد. گفت: بروید لباس‌هایتان را عوض کنید! لباس‌هایشان را عوض کردند، لباس اسلام پوشیدند، حالا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به آن‌ها راه داد، بابت آن سه ‌روز هم که راه‌شان نداده ‌بود، عذرخواهی کرد. گفت: ای مردم! بدانید آن لباس‌ها پُر از شیطان بود، حرف حقّ به آن‌ها اثر نمی‌کرد. [۲۲]

ما مکّه که رفته‌ بودیم، این آقای وزیری تا آخر سفر، خدا می‌داند زنش چادر مشکی با جوراب مشکی پوشیده‌ بود؛ آن‌وقت یکی بود زنش رفت خودش را مثل زنان مصری کرد! این زن‌های مصری، یک‌ چیزی می‌اندازند روی شانه‌شان، کفش سفید، شلوار سفید، روسری‌ سفید. به‌ حساب حجاب اسلامی دارند، اما رویشان بیرون است! این زن رفت خودش را همان‌طور کرد. شب رفت و نیامد! [۲۳]

عایشه هم این‌طوری نبوده که بعضی زن‌ها در خیابان‌ها هستند! از کجا این‌ها این‌جوری شدند؟ از آن‌جا که دنبال مُد رفتند. مُد برانگیخته شیطان است. امر، برانگیخته امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. پی مُد نروید! [۲۴] شما که هر روز پی یک مُد می‌روید، از امر بیرون می‌روید. [۲۲] خانم‌ عزیز! بیا محبّت زهرا (علیهاالسلام) داشته ‌باش، محبّت این‌ها را بیرون بینداز! حالا تو این لباس‌ها را پوشیدی، یک‌ قدری شوهرت بیشتر تو را خواست؛ این شوهر هم از بین می‌رود، مگر چند سال می‌خواهی با او زندگی کنی؟ [۲۵] با لباسی که می‌پوشی، خیلی هم به شوهرت خدمت کردی! شوهرت را هم دیوث کردی. تو امّت پیامبری؟ [۲۶] مگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نمی‌گوید: هر کسی حاضر شود به زنش نگاه کنند، دیوث است، از امّت من نیست؟ [۲۷]

بیا باباجان! امّت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شو! چرا خانم‌ها! مثل انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها می‌شوید؟ چرا غیرت ندارید؟ چرا عروسک درست می‌کنید؟ چرا دکوری شدید؟ [۲۵]

خانم! سقوط نکن! کجا سقوط می‌کنی؟ وقتی‌که امر شوهرت [که امر خداست] را اطاعت نکنی، موقعی‌که تجدّدی بشوی. تجدّد را، نه خدا و نه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته‌ است. تجدّد، پدر ما را درآورده است. [۲۸] والله، تجدّد، کم از ولایت شما می‌گذارد. [۲۲] بعضی خانم‌ها، من دیدم، توی خانه، یک خانم مطبخی است، یک چادری می‌پوشد، وقتی می‌خواهد بیرون برود، خودش را درست می‌کند. آخر، برای چه ‌کسی خودت را درست می‌کنی؟ مگر به خدا و ماوراء اعتقاد نداری؟ [۲۹] آیا این ‌کارها را می‌کنی، زهرا ناراحت نیست؟ ناراحت ‌کردن زهرا، گناه نابخشودنی است. خدا می‌گوید: اگر یک مؤمنی را ناراحت کنی، هیچ‌ عبادتت را قبول نمی‌کنم. برای چه زهرا! زهرا! می‌گویی؟ تو محبّت مُد داری، نه محبّت زهرا (علیهاالسلام). اگر محبّت مُد نداری، چند تا پیراهن داری، چند تا مانتو داری، یکی را به یک همسایه بده! این بنده ‌خدا می‌خواهد عروس بشود. آخر، این بنده ‌خدا هم آبرو دارد، او هم برادر دینی‌ توست. [۳۰]

فضّه خاک در مقابلش جواهر می‌شد، اما چادرش پینه داشت، کفشش پینه داشت. می‌گفتند: خانم! تو همه این‌ها برایت طلا می‌شود، می‌گفت: مگر ممکن ‌است من چادرم از زهرا (علیهاالسلام) بهتر باشد؟ کفشم از زهرا (علیهاالسلام) بهتر باشد؟ کفشش را می‌دوخت، پینه روی پینه می‌زد. فضه اصلاً نمی‌خواست برتری به زهرا (علیهاالسلام) داشته‌ باشد. بیا خودت را شبیه زهرا (علیهاالسلام) کن! رحمت خدا به آن خانمی که توی لباس‌ خارجی‌ها نرود و خودش را شبیه زنان خارجی نکند. [۳۱]

یا علی


بیتوته و نجوا با ولایت؛ در پناه امام زمان

در پناه امام زمان[۳۲]

خدا رحمت کند حاج‌ شیخ ‌عبّاس را! گفت: وقتی این‌جا علی (علیه‌السلام) ضربت خورد، هفت آسمان علی (علیه‌السلام) بود، هفت آسمان ضربت خورد. مگر ما مغزمان در ولایت می‌تواند بکِشد؟! ما باید بگوییم: آقاجان! علی‌جان! امام زمان! ما نمی‌کشیم، ما فقط فضولی می‌کنیم. فضولی در مقابل ولایت صحیح نیست؛ البتّه بپرسید! می‌خواهیم به کمال برسیم، باید نجوا کنیم با هم، باید حرف را کم و زیاد کنیم، شما قشنگ مطلب برایتان جا بیفتد؛ امّا این حرف‌ها که آیا می‌شود یک همچین چیزی یا نه؟ این فضولی است! این به قدرت خدا شما حرف دارید؛ بعضی‌ها آخر یک حرف‌هایی می‌زنند، می‌گویند این علی (علیه‌السلام) چیست؟! چه‌ جوری است؟! مگر تو سر در می‌کنی؟! چرا سر در نمی‌کنی؟ تو خلق هستی. خلق که از آن‌ها سر در نمی‌کند، از ولایت سر در نمی‌کند، از خدا سر در نمی‌کند که! ما خلقیم.

«إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۹] عزیزان من! ما باید تسلیم باشیم. حالا چه‌ جور بشود که ما تسلیم بشویم؟ شما باید قلب مطمئنّه داشته ‌باشید. مطمئن باشید به ولایت. عزیز من! بیا تو تسلیم علی (علیه‌السلام) بشو! اگر چشم ماورایی پیدا نکردی، به من لعنت بکن!

ما تسلیم نیستیم، ما یک حدّی تسلیم هستیم، آن تسلیم واقعی نیستیم. مگر [اصبغ] نمی‌گوید که من دارم جهنّم را می‌بینم، بهشت را می‌بینم، می‌خواهی بگویم این‌ها چه جوری‌اند؟ دارد می‌بیند. ولایت روح را می‌بیند، دنیا جسم را می‌بیند. عزیزان من! بیا چشم ولیّ داشته‌ باش! چشم ولیّ پیدا کن! از کجا پیدا کنی؟ باید به تو بدهد، باید امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) به تو بدهد. چه ‌جوری بشوی؟ تسلیم بشو! وقتی تسلیم شدیم، آن‌ها هستی‌شان را می‌گذارند در مقابل ما. آیا داد دارد یا ندارد؟! وقتی تسلیم شدی، هستی‌اش را به تو می‌دهد. مگر این امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) از آن سلطان کمتر است؟! چرا ما توجّه نداریم؟

مگر آن سلاطین نیست که آمده به چادرش پناه آورد؟! باد و غبار شد، به یک چادر پناه آورد، این بنده خدا یک دانه بُز داشت، برداشت بُز را کشت، دید که این یک آدم با شخصیّتی است. کشت و خلاصه تاس‌کبابی درست کرد و چه کرد و یک چیز انداخت زیر این و خیلی توجّه به او کرد. صبح شد، آن سلطان می‌خواست برود؛ گفتش که فلانی! شما باز هم گوسفند داری؟ گفت: نه آقا! ما همین یک گوسفند را داشتیم، آن هم بالأخره یک شیری به ما می‌داد، من دیدم شما مهمان عزیزی هستید. گفت: دیگر نداری؟ گفت: نه!

سلطان یک نامه‌ای به او داد و گفت: اگر یک وقت کاری داشتی، خلاصه بیا توی شهر! من آن‌جا هستم. این بعد از چندین وقت که شد، سیل آمد و خلاصه چادر و بساطش را برد. زنش به او گفت: مرد! آن شخصی که مهمان‌مان بود، به نظرم یک مرد بزرگ‌واری بود، پاشو برویم توی شهر، ببینیم کیست؟ چه ‌جوری است؟ شاید یک راهی، یک جایی به ما بدهد، ما که هستی‌مان را سیل برد. این‌ها پا شدند رفتند و نامه را نشان دادند، دیدند بَه! این نامه شاه است، پایش هم امضا کرده. فوراً لباس‌هایشان را عوض کردند و حمّام بردند، چه کردند و زنش را در حرم‌سرایش راه داد، خیلی آن‌ها را احترام کردند، همان احترامی که او کرد، این هم کرد.

بعد سلطان آمد و گفت: وُزرای من! من به این چه بدهم؟ یکی گفت: آقا! یک چادر به او بدهیم در بیابان بزند، صد تا گوسفند هم به او بدهیم. یک گوسفند برای شما کشته. (حالا منظورم این‌ است که امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را به قدر یک سلطان بشناسید! وفا و صفای امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را ما خیلی پایین آوردیم، کوچک کردیم که مغز همه کس بکشد؛ اگرنه حرف از این بالاتر است، کوچک و بزرگ همه متوجّه بشویم.) حالا این سلطان چه کرد؟ گفت: نه باباجان! این هستی‌اش را داده. تاجش را برداشت سرش گذاشت؛ گفت: تو سلطانی! تو هستی‌ات را به من دادی.

(باباجان من! عزیزجان من! اگر تو هم هستی‌ات را به امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بدهی، والله، هستی‌اش را به تو می‌دهد. چرا هستی‌تان را به ولی‌ّ الله‌ الأعظم امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) نمی‌دهید که هستی‌اش را به شما بدهد؟! چرا ما فکر و اندیشه نداریم؟! مگر شهدای کربلا هستی‌شان را ندادند؟! حالا امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) چه می‌گوید؟ می‌گوید: پدر و مادرم به قربان‌تان! به قربان هدف‌شان می‌گوید. هدف‌شان دفاع از وجود مبارک امام بوده. از آن مقصدشان، امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) خودش را فدای مقصد شهدای کربلا می‌کند. رفقای عزیز! بیایید مقصد ما وجود مبارک امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشد. من گفتم، تکرار می‌کنم، عرق‌ریزه‌ام گرفته این حرف را می‌زنم، بیایید امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) را به قدر یک سلطان با وفا، سلطان با‌وجدان، سلطان با‌عاطفه، سلطان با‌ولایت، سلطان با‌عطوفت قبول کنیم، آیا آقا امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) کمتر است؟!)

هستی‌اش را داد. چه‌قدر این مرد حالا خوب است! گفت: من سلطانم؟ گفت: آره! گفت: آقاجان من! ای شاه عزیز! من لیاقت این کار را ندارم. دوباره آن را برداشت و روی سر سلطان گذاشت. ما هم باید در مقابل امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) بگوییم: آقا! ما هم لیاقت نداریم. لیاقت به ما بده! ما لیاقت کامل ولایت را نداریم، تو ولایت به ما بده! ولایت ما را کامل کن! از کجا کامل شود؟ پناه امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیایید. مانند همان کسی باشید که یک بز داد. [۳۳]

خدایا! عاقبت‌تان را به ‌خیر کن!

خدایا! ما را بیامرز!

خدایا! معرفت به‌ ما بده!

خدایا! تو را به‌ حقّ امام ‌زمان، ما در حقّ اهل‌بیت عارف باشیم!

خدایا! زهرا (علیهاالسلام) در قلب تمام زنان و مردان تجلّی کند! خدایا! به‌ ما تفکّر بده!

خدایا! به‌ ما حقیقت ولایت را بده!

خدایا! تو را به ‌حقّ امام ‌زمان، تمام دوستان ‌امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را یاور امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) قرار بده! خدایا! ما را هم یاور امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) قرار بده!

خدایا! تو را به‌ حقّ امام‌ زمان، تتمه عمر ما را در راه خودت قرار بده!

خدایا! ما اگر بی‌راهه رفتیم، دست‌مان را بگیر! ما عقل حسابی نداریم، هوش داریم، تو دست‌مان را بگیر! دست ما را که گرفتی، تجلّی تو به‌ ما سرایت می‌کند. آقاجان! امام‌ زمان! تو را به‌ حقّ مادرت ‌زهرا، دست ما را بگیر! آقاجان! ما را زیر سایه خودت حفظ‌ کن! من بارها گفته‌ام، ما یک ‌وقت مادرمان مرغ داشت، بیست‌ تا تخم می‌گذاشت، حالا نمی‌دانم چقدر چیز می‌شد؟ این‌ جوجه‌ها تا یک ‌گربه می‌دیدند، زیر بال این مرغ می‌دویدند. این‌ مرغ هم بالش را همچین کرد، تمام این‌ها را جمع می‌کرد. فهمیدی؟! امام‌ زمان! (جسارت است! من بچّه‌ رعیت هستم، وارد که نیستم که!) تو هم ما را زیر بال خودت بگیر! گرگ‌ها ما را نخورند! گربه‌ها ما را نخورند! [۳۴]

یا علی


اخلاق در خانواده؛ هدایت بچه‌ها

هدایت بچّه‌ها[۳۵]

خدای تبارک و تعالی می‌فرماید: یک نفر را هدایت کردی، من عالَمی هدایت کردن را پایِ تو می‌نویسم؛ یعنی یک جوانی را هدایت کردی، انگار عالَم را هدایت کردی. چرا این‌قدر در فکر هستی که خانه‌ام را این‌جوری کنم؟! ماشینم را عوض کنم؟! آخر چه فایده داره؟ به فکر این بچّه معصومت باش! هدایتش کن! [۳۶] بچّه‌هایتان را عادت بدهید به این جزوه‌ها، به این حرف‌ها عادت بدهید. نهج البلاغه چه شد توی خانه‌ها؟! چرا بُت‌کده کردی؟! چرا حالا هم حاضر نیستی این بُت را بیرون بیندازی؟! [۳۷] من سابق بچّه‌ها را یادم است، باباها به بچّه‌هایشان می‌گفتند: بابا! اگر این آیه را بلد بودی، چند تومان بهت می‌دهم. اگر نمازت را خواندی، چند تومان بهت می‌دهم. اگر فلان مسئله را بلد بودی، همین‌طور پول بهت می‌دهم. دائم داشت پول در صندوق امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌ریخت. در صندوق خدا می‌ریخت. تو پول در صندوق شیطان می‌ریزی! چرا می‌ریزی؟! [۳۸]

مگر این اباذر عزیز نیست که عثمان واسه‌اش یک بشقاب جواهر داده؟! خیگ عسل و روغن داده؟! حالا غلام عثمان پیشش آمده، این بچّه گرسنه است، بیت‌المالش را عثمان قطع کرده. (رفقای عزیز! قدر بدانید! شکرانه کنید! بیت‌المال‌تان دست غاصبین نیست.) حالا دختر اباذر آمده درِ خیگ را باز کرده، یک انگشت می‌خورد، می‌گوید: باباجان! این چیست؟ می‌گوید: عسل و روغن است. می‌گوید: بابا! می‌دانی این چیست؟ عثمان این را داده محبّت خودش را در دل ما بیاورد، به توسط این، محبّت علی را ببرد. والله، روایت صحیح داریم: این بچّه انگشت زد، آن را برگرداند. گفت: والله، جان می‌دهیم، دست از محبّت علی برنمی‌داریم! این بابا ببین دارد چه جور ولایت بچّه‌اش را حفظ می‌کند. [۳۹]

بچّه‌ات را پیش خودت نگذار! او هم بزرگ می‌شود، مثل تو می‌شود. تو الآن چند سالت است که از این بچّه چند ساله، این‌قدر توقّع داری؟! او را در شکنجه قرار نده! گناه این بچّه را نبین! آینده‌اش را ببین! عزّتش کن! احترامش کن! ببین چه مشکلی دارد؟ مشکلش را حلّ کن! اگر خلاف کرد این را توی بوق نکن! [۴۰]

شخصی به‌ نام مرویّ که یکی از ارباب‌های مهمّ تهران بود، مدرسه علمیّه‌ای در تهران ساخت. به حاج‌ ملّا علی کَنی گفت هر طلبه‌ای که بخواهد در مدرسه باشد، باید نماز شب بخواند و من او را کاملاً تأمین می‌کنم. روزی فرّاش مدرسه به او خبر داد که فردی در فلان حجره یک جعبه شراب آورده‌ است. مرویّ به بهانه احوال‌پرسی به یک‌ به‌ یک حجره‌ها سر زد تا به آن حجره رسید و آن جعبه را دید و پرسید که این چیست؟ آن‌ شخص گفت که این ستّار العیوب است! مرویّ به روی خودش نیاورد و برگشت!

وقتی‌که مرویّ از دنیا رفت، خوابش را دیدند و پرسیدند: جای تو چطور است؟ گفت: تمام کارهایم ردّ شد، من ارباب بودم و مردم را خیلی اذیّت کرده‌ بودم. مرا بردند که عذاب کنند، یک‌ دفعه ندا آمد که او ستّار العیوبی کرده‌ است، آیا من نکنم؟! حالا به‌ واسطه آن عرق‌خور این‌ همه جاه و جلال به‌ من داده‌اند! تو باید ستّار العیوب باشی. [۴۱]

آمدند دور آقا بحر العلوم را گرفتند، برو نماز باران بخوان! باران بیاید. رفت نماز خواند، باران نیامد. شب خیلی ناراحت بود، گفت: خدایا! آبروی ما که ریخته شد. گفت: برو فلان قهوه‌خانه، به آن شاگرد قهوه‌چی بگو دعا کند، باران بیاید. گفت: آقا با همان بوق منشاش آمد درِ قهوه‌خانه و دید یکی دارد چایی می‌دهد. گفتش که: فلانی! گفت: بله! گفت: دستور دادند شما دعا کنید باران بیاید. گفت: بگذار ظهر بازارم طی شود. سرِ ظهر بود، گفت: چایی‌ها را به این‌ها داد و ساعت دویِ بعد از ظهر شد. گفت: همان‌جا توی قهوه‌خانه وضو گرفت و رفت آن‌جا. گفت: تا دست‌هایش را بلند کرد، بیابان تا بیابان پُر از آب شد. بحر العلوم گفت: یک شاگرد قهوه‌چی!! ما چندین سال است که بوق منتشا داریم! رفت و با این رفیق شد، گفت: تو چه کردی؟! گفتش که من هیچ کاری نکردم، اگر تو مرجع تقلید نبودی، به تو نمی‌گفتم، من به هیچ‌کس نگفتم! حالا تو این‌قدر اصرار می‌کنی، بهت می‌گویم.

گفت: من این زنی که با او ازدواج کردم، خلاصه عروس نبود، به من گفت: ای مرد! خدا دعایت را مستجاب کند، کرامت هم در دستت ایجاد شود. گفت: من هر دعایی کنم، مستجاب می‌شود. ببین آبروی زنی را حفظ کرده، ماوراء را گذاشته در اختیارش، باران را گذاشته در اختیارش! ما این‌جوری باید خداشناس بشویم، خداشناسی عزیز من! یعنی این؛ چقدر خدا لطف و عنایت دارد! چرا مواظب زبان‌مان نیستیم؟!

این جمله را گویا به نظرم حاج شیخ عبّاس می‌گفت، گفت: عالِم آن زمان که در اصفهان بوده، زنش وضع حملش بوده، احتیاج به روغن چراغ داشته. گفت به آدمش [نوکرش] گفت: برو پیش داروغه، به او بگو: درِ دکّانش را باز کند، یک قدری روغن چراغ بگیر و بیاور. آدم این حضرت آیت الله دَبِه را برداشت و رفت. وقتی سراغ داروغه رفت و در زد، داروغه در را باز کرد و به او گفت: آقا روغن چراغ می‌خواهد؟! گفت: آره! آن دبه را پُر از روغن کرد و به او داد. وقتی آمد، به آقا گفت: آقا! داروغه یک همچین کاری کرد، آقا هاج و واج شد.

صبح که شد، پاشد آمد، رفت خانه داروغه. گفت: آخر تو از کجا به این‌جا رسیدی؟! گفت: آقا! من افشاء نکردم، من این زنی که با او ازدواج کردم، آبستن بود، سوگند خورد، به من گفت: من بدکاره نیستم، من توی کوچه داشتم می‌رفتم، جوانی مرا گیر انداخت و خلاصه این‌طوری شد، امیدوارم که خدا ارادة الله‌ات کند. من پدر دارم، برادر دارم، قوم و خویش دارم، همسایه دارم، آبروی مرا نریز! گفت: چند وقت که شد این بچّه، پسر بود، به دنیا آمد. بردم او را گذاشتم کجا؟! سرِ راه. به این‌ها که بالأخره دورش بودند، آدم‌هایش آمدند این‌جا، گفتم که بچّه را از آن‌جا برداشتم، من می‌خواهم یتیمی را بزرگ کنم. این زن دعا در حقّ من کرد، گفت: ای مرد! خدا اعجاز در دستت ایجاد کند. این بچّه بزرگ شده، من هنوز افشاء نکردم؛ مبادا این حرف را افشاء کنی! [۴۲]

یا علی


کتابها

تمام کتابها


سخنرانی‌ها

تمام سخنرانی‌ها

  1. ماوراء در امر حضرت‌زهرا؛ نور ولایت (دقیقه 5)، حضرت‌خدیجه (اول نوار و دقیقه 8)، صادرات مؤمن، اطاعت است (دقیقه 32)
  2. حضرت‌خدیجه 77
  3. ماوراء در امر حضرت‌زهرا؛ نور ولایت 78
  4. یقین 75 و کتاب حضرت‌زهرا
  5. صادرات مؤمن، اطاعت است 81
  6. روح تمام خلقت ولایت است 81 (دقیقه55)
  7. کتاب جامع ولایت و روح تمام خلقت ولایت است 81
  8. ۸٫۰ ۸٫۱ (سوره المائدة، آیه ۳)
  9. ۹٫۰ ۹٫۱ (سوره الأحزاب، آیه ۵۶)
  10. منیت پرچم شیطان است 78 و تولی و تبری 76 و مشهد 91؛ عنایت امام‌رضا؛ ماوراء و حب و بغض؛ اسلام و ایمان 77 و شناخت و معرفت امام 78 و کتاب جامع ولایت
  11. ۱۱٫۰ ۱۱٫۱ (سوره الفاتحة، آیه 5)
  12. (سوره المائدة، آیه 3)
  13. عید مبعث پیامبر 84
  14. شیعه شفاعت‌کن است ۸۳ (دقیقه ۳۹) و عصاره تمام عصاره‌ها، ولایت است (شناخت ولایت) ۸۴ (دقیقه ۳۵)
  15. معرفت امام؛ اصحاب الیمین 78
  16. علی علی 84
  17. ۱۷٫۰ ۱۷٫۱ افشای شیعه 84
  18. رمضان 85؛ ارتباط با ولایت
  19. شیعه، شفاعت‌کن است 83
  20. عنایت پنج ‌تن به شیعه 90
  21. در کربلا 85
  22. ۲۲٫۰ ۲۲٫۱ ۲۲٫۲ قدردانی از جلسه 85
  23. عید غدیر 79؛ غدیر و فتنه آخر الزّمان
  24. میلاد امام حسین ۸۲
  25. ۲۵٫۰ ۲۵٫۱ شهادت حضرت زهرا ۸۵
  26. مشهد ۹۳؛ وداع امام‌ حسین
  27. سیزده رجب ۸۴
  28. شناخت الست 87
  29. در محضر خدا؛ در امر ولایت، حبل المتین 81
  30. ماوراء در امر حضرت‌زهرا؛ نور ولایت (حضرت زهرا عصاره خلقت) 78
  31. عصاره تمام عصاره‌ها، ولایت است (شناخت ولایت) 84
  32. عبادت بی‌ولایت عبادت خوارج است ۷۸ (دقیقه ۱۱ و ۲۶ و ۲۷ و ۲۸ و ۳۷) و شهادت حضرت زهرا ۸۱ (دقیقه ۴۹)
  33. عبادت بی‌ولایت، عبادت خوارج است 78
  34. شهادت حضرت زهرا 81
  35. ارزش نماز ۷۶ (دقیقه ۱۹) و خدشه به ولایت ۷۸ (دقیقه ۱۴ و ۱۷ و ۱۹)
  36. خانواده 75
  37. شناخت ولایت 84
  38. جلوه، تجلّی 80
  39. ارزش نماز 76 و تولّی و تبرّی 76
  40. شکرانه ولایت 82
  41. اقتصاد 79
  42. خدشه به ولایت 78
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه