السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و اهلبیتالحسین و رحمةالله و برکاته
صادرات مؤمن، اطاعت امر است | |
کد: | 10241 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1381-08-23 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 9 رمضان |
رفقایعزیز، هر کسی در این عالم در فکری است؛ آنوقت فکرهای بشر باید با حدیث و روایت جور باشد. اگر فکر بشر جور باشد، آن فکر شایسته است؛ اما اگر فکر بشر، یا ریا باشد، یا غیرعدالت باشد، اینها به خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) ربطی ندارد. آنوقت اختلاف سلیقه و اختلاف نظر، و اختلافاتی در بشر حملهور است، از زمان قدیم هم بودهاست، اینها حملهور است. آنوقت هر کسی در وجدان خودش یک زد و خوردی دارد. دوباره تکرار میکنم، من بههیچ عنوان حق صحبت در مقابل شما ندارم؛ اما بالاخره یک حرفهایی است؛ القاء است و افشاء است و بالاخره پیدا میشود. من از اول در فکر بودم که شما را یکجوری کنم که آن حقیقت اسلام و حقیقت ولایت را بفهمیم. با هم بیاییم مباحثه کنیم، مطالعه کنیم؛ اما باید بخواهیم بفهمیم. چونکه خدای تبارک و تعالی میفرماید: اگر بخواهی هدایت شوی، من تو را هدایت میکنم. پس ما باید اطمینان به حرف خدا داشتهباشیم که بخواهیم واقع هدایت شویم.
شبنشینی یکحرفی است، دور هم نشستن یکحرف است؛ اما اینکه بخواهیم آن واقعیت را بفهمیم، یکحرف دیگری است. پس انشاءالله همه میخواهیم بفهمیم که ما [چطور] جزء چهار نفر [که هدایت شدند] باشیم، جزء هفتمیلیون نباشیم. حالا اگر جزء هفتمیلیون بودیم، ممکناست بیاییم جزء چهار نفر شویم. چهار نفر در تمام خلقت امضاء شده و قبولشده، چرا هفتمیلیون مورد لعنت شده؟ ما باید بفهمیم [اینها که] پشت به ولایت کردند، خودشان میخواهند جلو بروند. با سوادش جلو برود، با علمش جلو برود، با دانشش جلو برود، با قدرتش جلو برود، با فهم خودش جلو برود؛ این جلو رفتنها، عقبرفتن است. توجه بفرمایید من چه میگویم. خب، رفتند. ما باید توجه کنیم، بیایید رفقایعزیز، حساب کنید که عمرمان دارد طی میشود. امیدوارم که سالهای سال باشید.
من از خدا خواستم، [خدا] به شما مالی که خودش میخواهد بدهد، عمری که خودش میخواهد بدهد، شما را حفظ کند، همهاش دارم همین حرفها را میزنم. خدا میداند وقتی میخواهید بیایید، صدقه میدهم، صلوات میفرستم. به تمام آیات قرآن، اگر کوچکترین بچه شما ناراحت شود، من ناراحتم. من با شما برخوردی نیستم. میبینم همهشما آمدهاید، برای حرف حق حاضر شدید، برای حرف ولایت حاضر شدید، همهکس، نمیخواهد این حرفها را بفهمد. الان در عالم چهخبر است؟ آن فرد چهکرد؟ آنچه کرد؟ شیطان ما را به خودش مشغول کردهاست.
پس من همهاش در فکرم که شما به صراط مستقیم و حقیقتش توجه کنید. هر راه دیگری بهغیر صراط مستقیم بروید، باطل است. حالا شیطان صدها راه درست کردهاست. شیطان مقدس است و مقدسپرور است؛ اما والله، بالله، شیطان، ولایتپرور نیست. شیطان، مقدسپرور است؛ چونکه مقدس به امر اوست.
حالا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) اکرم فرمود: سه چیز است که در آخرالزمان امت من را جهنمی میکند: یکی شکمشان، یکی فرجشان، یکی آمال و آرزویشان. ما میخواهیم ببینیم آیا میتوانیم به اینها مبتلا نباشیم؛ یا اینکه مبتلا شویم که اهلجهنم شویم. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید که جهنمی میشوی. اگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفتهاست، صد و بیست و چهار هزار پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفته. اگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفته، همه عالم گفتهاند. اگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفته، خود خدا گفتهاست. چرا ما روی حرف پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) حساب نمیکنیم؟ حالا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید جهنمی میشویم. حالا چه کنیم جهنمی نشویم؟
حالا شما باید شکم را در امر بگذارید. خدا نمیگوید چیز خوب نخور: «کلوا من الطیبات و اعملوا صالحا»[۱]. اما قانع و راضی باش. خدا و قرآن آمده جلوی حرام را بگیرد؛ اما این آقا نه، وقتی میبیند نیست، رشوه میگیرد، رشوه میدهد، رشوه را امضاء میکند، میزند تا بالاخره یکچیزی گیرش بیاید. والله، این انسان نیست؛ درنده است؛ مثل اینها که هر حیوانی، هر چیزی باشد، صید میکنند. این صیدکن است. اگر صیدکن نیست، باید مواظب شکمش باشد. باید مواظب این چشمی که به تو داده و شکمی که به تو داده باشی، باید به امر باشی.
اگر میگوید فرج، [شما را جهنمی میکند]، خب درستاست؛ نگاه نکن، بیانضباطی نکن، با عدالت باش، با فکر باش، خب، آنهم خنثی میشود. [درباره] آمال و آرزوها هم قانع و راضی باش. من آنجا گفتم: سه چیز است که [خدا میگوید] به شما منت گذاشتم: یکی ولایت است، یکی خانه خوب است، یکی زن خوب است. میگوید من به تو منت گذاشتم؛ اما زنی که قانع باشد. اما اگر زن قانع بخواهی، تو هم «من»ات را کنار بگذار. توجه فرمودید؟ عدالتفرسا باش. او همینجور، تو هم همینجور. با «من» ات با زنت رفتار نکن، با عدالتت رفتار کن. آنهم همینجور است. (من امروز بعد از این حرفها میخواهم اشاره کنم به حضرتخدیجه که بدانید حضرتخدیجه چطور بودهاست. پس زن میتواند خدیجه شود، مرد هم میتواند سلمان شود.) حالا اگر شما سه چیز را مراعات کردید، خدای تبارک و تعالی تو را متقی میکند. حالا اگر متقی شدی، خدا اعمالت را قبول میکند. قرآنمجید میگوید. (شما که همه الحمدلله باسواد، با کمال هستید و چیزی باقی ندارید. شما مثل این هستید که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در دکان میثم میآمده. شما در دکان میثم آمدید. من که خیلی چیزی ندارم. اما توجه کنید که من چهچیزی میگویم.) حالا وقتی اینجوری شدی، خدا تو را متقی میکند، حالا که متقی شدی، خدا اعمالت را قبول میکند. «انما یتقبل الله من المتقین»[۲]. چرا؟ [چون] متقی شدی، دیگر هوا نداری، هوس نداری، همه چیزهایت را در اختیار [امر] میگذاری. حالا وقتیکه متقی شدی، خدا تو را چهکار میکند؟ به تو درجه میدهد، تو را حاکم میکند. متقی حاکم است. اصلاً متقی خیلی ارزش دارد. مگر نیست که بابویه است، یا قولویه است که در شیخان است، آمده، میگوید من قم نمیمانم، [امام] میگوید: قم، بهواسطه تو حفظ است. یک قم را بهواسطه شخص تو حفظ میکند. چرا ما اینجوری شدیم؟ امر را اطاعتکن.
مگر متقی چهکار میکند؟ امر را اطاعت میکند. صادرات متقی هم امر است. بدان، هر موقعیکه غیر امر کردی، از متقیبودن خارج شدی. صادرات تو هم آن میشود. پس شما اگر متقی شدی، تو را حاکم میکند. ببین، حالا وقتی تو را حاکم کرد، چه میگوید؟ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به کمیل، گفت: یا کمیل، دست و جوارح خودت را در نزد خدا بگذار. خدا دستت را میخواهد چه کند؟ یعنی بیا به خدا یقین کن، دستت را در نزد خدا بگذار. حالا وقتیکه در نزد خدا گذاشتی، خدا به تو برمیگرداند. تو متقی هستی، خدا به تو برمیگرداند، احتیاج بهدست و جوارح خودت داری. (عزیزان من، یکقدری توی این حرفها فکر کنیم.) حالا تو را حاکم میکند. حالا دستت به امر خودت است، چشمت به امر خودت است، شهوتت به امر خودت است، تمام این هیکل و بدنت را به امرت میگذارد. دیگر اصلاً تا بروی کاری کنی، میبینی امر گفته نکن. تا یککاری میخواهی بکنی، امر میگوید: نکن. امر، رهبر توست. تو هم حاکم هستی؛ آنوقت دیگر گناه نمیکنی. بابا جان من، عزیز جان من، خدا همهاش معطل است که به ما نمره بدهد. ما بد کار میکنیم که به ما نمره نمیدهد.
حالا که گناه نکردی، ببین خدا تو را چهکار میکند؟ حالا که حاکم شدی، یکوقت میبینی که روی یک حسابهایی تو را «ارادةالله» هم میکند. اراده کنی، یککاری میشود. حالا باز تو را به اقیانوس اتصال میکند. اقیانوس کیست؟ علیبنابیطالب (علیهالسلام)، اقیانوس کیست؟ در ظاهر، امامزمان (عجلاللهفرجه). تو را به آن اتصال میکند. والله، من یکوقت، دارم میبینم؛ اصلاً وقتی اتصال شدی، همینجور که امامزمان (عجلاللهفرجه) یک خلقتی را میبیند، تو یک عالمی را میبینی. اما عالمی را میبینی، [باید] عبرت بگیری. تو این کامپیوتر جهانی را میبینی، یک جهانی را میبینی. درستاست میبینی، با دستگاه میبینی؛ اما اگر تو به اقیانوس اتصال شدی، دیگر واسطه نمیخواهی، زمان ندارد.
حالا از کجا تو میگویی؟ [مانند] اصبغ [پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود:] اصبغ چطوری؟ چه حالی داری؟ [گفت:] یا محمد، دارم جهنم را میبینم و با این گوشم نالههایش را میشنوم. نجوای بهشت را میبینم و با این گوشم نجوایش را میشنوم. زمان ندارد. بابا، بیا حرف بشنو! اگر توجه نکردی، هر چه میخواهی بگو، تو دیگر زمان نداری. امامزمان، امام زمان است؛ اما کارهایش که زمان ندارد، تو همدیگر زمان نداری. والله، چشمت دیگر زمان ندارد، به حضرتعباس، زمان ندارد. من بعد از هشتاد سال دارم برای تو قسم میخورم، بهشت را میبینی، جهنم را میبینی، برزخ را میبینی، مردمش را میبینی، مردم اینجایش را هم میشناسی. اصبغ گفت: میخواهی بگویم اینها چهکارهاند؟ گفت: لب گزیدش مصطفی یعنی که بس؛ اصبغ، بس است. بابا، تو هم همان میشوی؛ اما با چهچیزی؟ چطوری میشوی؟ حالا که تو این دست و جوارح را در نزد خدا گذاشتی و خدا آنها را به تو برگرداند، دست و جوارحت را باید در امر بگذاری. هر کاری امر گفت: بکن، بکن، هر کاری گفت: نه، نکن. توجه فرمودید من چه میگویم؟ بابا جان من، عزیز جان من، فدایت بشوم، میبینی! چرا میبینی؟
ما دو چشم داریم: دو چشم حیوانی، دو چشم انسانی. چشم ولایت، به ولایت وصل است. این چشم حیوانی که کنار رفت، بیحیایی نمیخواهم بکنم، بهغیر امر نگاه نکردی، به همهجا با امر نگاه کردی، چشم ولایتت میآید کار میکند. بیشتر آن چشم ولایت مؤمن، در قیامت کار میکند؛ اما اگر ترقی کند و آنها بخواهند ما را در پناه خودش ببرد، همینجا [هم کار] میکند؛ تو با چشم ولایت میبینی. چشم ولایت که زمان ندارد. زمان، در اختیار چشم ولایت میآید؛ نه اینکه ولایت، در زمان بیاید، تو هم همینجور میشوی. بیا بشو ببین میفهمی یا نه؟ توجه میکنی یا نه؟ زمان در اختیار تو میآید، نه اینکه تو در اختیار زمان. حالا چرا اینجوری نیست؟ [چون] تو در اختیار شهوتی، تو در اختیار «من» هستی. تو در اختیار هوا و هوس هستی. تو هنوز در اختیاری؛ آنهم شیطان است. دوباره تکرار میکنم: اگر همه اینها را کنار بزنی، [چشم ولایت تو کار میکند]. گفتم:
آسودهخاطرم که در دامن توأم | دامن نبینم که در دامنش روم | |
دامن بهغیر دامن تو بیمحتوا بود | دامان توست، امامزمان، اتصال به ماوراء بود |
شما دیگر طرفدار کسی هستی که اتصال به ماوراء دارد؛ نه طرفدار خلق که اتصال به خودش است، اتصال به شکمش است، اتصال به هوا و هوسش است، خودش را قطع کردهاست، خودش را رنگ کردهاست. (خدا هم همه آنها را افشاء کردهاست؛ اما استاد میگوید نگو)
والله، خدا در اینجا و آخرت بهفکر شماست. خدا یک محشری را بهوجود میآورد. اصلاً، والله، روایت داریم: مؤمن، شفاعت میکند. اگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) شفاعت میکند، مؤمن هم شفاعت میکند، «باذنالله و اذن رسوله ادخل به» عزیز من، تو مشابه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میشوی، مشابه علی (علیهالسلام) میشوی، شفاعت میکنی.
بهشت چهچیزی است؟! من که یک پارهوقتها میگویم اینجا برای من از بهشت بهتر است. والله، همیناست. حاجت برادر مؤمن را برمیآوری، کار برای مردم میکنی، احتیاج مردم را برمیآوری. بهشتی که اینکارها را نداشتهباشد، بهدرد من نمیخورد. من به او گفتم که همانجا هم باید همین کارها را بکنم. میخواهی من را ببر، میخواهی نبر. به حضرتعباس، اگر به جایی برسید، یک حاجت برادر مؤمن را برآورید، بهتر از ایناست که به تو بهشت را بدهد. چرا؟ [اگر] بهشت بروم، آخور من به راه است؛ اما من کسی را نمیتوانم از آتش نجات بدهم، از آتش فقر نجات بدهم؛ اینجا میتوانم بدهم. اگر کسی واقعبین باشد، توی فکر است کسی را نجات بدهد. الحمد لله این حرفها مال شما نیست، میخواهم این حرفها را بدانید، میخواهم این حرفها را یقین داشتهباشید، شیطان شما را گول نزند. والله، تو بهشتسازی. بهشت چهچیزی است؟! بهقرآن، اگر آنها در بهشت نبودند، من [بهشت] نمیخواستم. تو باید در خلقت پرش کنی. شیعه، در خلقت پرش میکند. خلقت، به امر یک شیعه است. تو خودت توجه نداری. الان به یک دوستعزیز خودم گفتم: (همهشما دوستید، کوچک و بزرگ شما دوستید، من به کوچک شما افتخار میکنم؛ اما من به شما بگویم:) لذت را خدا میدهد؛ آنوقت هر کسی مطابق آن روح ملکوتی که دارد و درخواستهایی که از خدا کردهاست، خدا درخواستهایش را تأیید میکند. من هیچ وقتی بهتر از این نیستم (که بیشتر وقت هم مال خود مردم است) من به یکی بدهم.
امروز یکجوری شد. به ابوالفضل گفتم، بابا، باقی که نیاوردی؟ گفت: نه، بابا جان، نمیدانم چاله کاظم رفته، کجا رفته؟ گفتم: بابا، تو رفتی، من کیفش را کردم. چرا؟ خدا صفاتعلی را به تو داد، صفات شیعهگی را به تو داد، میخواهد صفات خودش را به تو بدهد. صفات خودش چیست؟ انفاق به مردم است.
حالا که [بحث] سر یاورهای امامزمان (عجلاللهفرجه) شد، آقا جان، شما در بانک برو، خیلی حواست را جمعکن، پول مردم اشتباه نشود، حساب مردم اشتباه نشود. شما که در کارگاه هستی، مواظب باش دستگاهت یک نخ میاندازد، گیجه برمیآورد. من از همهچیزی سر در میکنم. خدا از هر چیزی یکقدر توی مغز من ریختهاست. فهمیدید؟ هر چیزی بگویید، اگر من سر درنیاوردم؟ اصلاً انگار این چیزی که دارید میگویید من دیدم و در آن کارگاه بودم. توجه فرمودید؟ مغز هم کامپیوتری میشود. خیلی حواستان جمع باشد؛ اما آن کاری که داری میکنی وظیفه باشد، آن کاری که داری میکنی، به امر باشد. هر کجای آن امر نیست، جلویش را بگیر.
من به کلیه کارمندان، همه کارگرها ابلاغ میکنم: همه باید اینجوری باشند. حالا که کار تو تمام میشود، میخواهی یک استراحت کنی، حالا توی خانه که میآیی، لای مردم نرو. فهمیدی؟ به حضرتعباس، آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) گفت: مردم مسموم شدند. دقت کردی یا نه؟ ببین، حضرت عباسیاش کردم، خودم را هم رسوا کردم که انشاءالله امیدوارم شما که هدایت هستید، کامل هدایت شوید. باید توی خانهات سر ببری. تو یاور امامزمان (عجلاللهفرجه) هستی، باید منتظر ندا باشی، نه منتظر ندای خلق که یک قال و قول میشود، در خیابان بدوی! به امامزمان، تو منتظر امامزمان، نیستی؛ منتظر هوایی، منتظر هوسی، منتظر این حرفهایی که دنبالش بدوی. والله، من جوان بودم، مادرم میگفت: برو بیرون، میگفتم: کجا بیرون بروم؟ میخواهی برایت تنور بسوزانم؟ میخواهی برایت خمیر کنم؟ من خمیر میکردم، منتظر بودم، لای بچهها نمیرفتم، لای جوانها نمیرفتم. لای جوانی بروید که استفاده کنید، به تو درس بگوید.
باید رد صنایع بروید. توجه فرمودید؟ اما ولایت رد تو میآید. الان اگر من نشکافم، مورد اشکال قرار میگیرم. چطور ولایت رد تو میآید؟ تو داری امر ولایت را در خانهات اطاعت میکنی؛ پس ولایت، رد تو آمدهاست، ولایت را قبول کردی، ولایت را پذیرفتی؛ تو یاور امامزمانی. مگر یاور امامزمان (عجلاللهفرجه) ایناست که این حرفها را بزنید؟ دوباره تکرار میکنم: یاور امامزمان (عجلاللهفرجه) [ایناست که] وقتی از کار دست کشیدی، بیا یکجایی آرامش پیدا کن، منتظر ندا باش، منتظر ندای امامزمانت باش. تمام آنها را باید صرفنظر کنی، بدوی. تو منتظری. حالا چرا میخواهی نماز شب کنی؟ چقدر میخواهی عبادت کنی؟ چقدر میخواهی مسجد جمکران بروی؟ چقدر میخواهی قرآن بخوانی؟ «انتظار الفرج افضل العبادة» پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید، امام میگوید، من که نمیگویم. «انتظار الفرج، افضل العبادة». تو توی خانه نشستی، داری افضل عبادت را میکنی. کجا اینطرف و آنطرف پا میشوی؟
خانم، تو کجا میروی؟ کجا میروی؟ میگوید: میخواهم دکتر بشوم و فلان شوم و چی، چی شوم. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به تو گفته توی خانه بنشین؛ تو داری غیر خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) رفتار میکنی. من نفرین نمیکنم، [اما] به روح تمام انبیاء، از حقوقت هم خیر نمیبینی؛ چون داری بیامر میروی. این خانمها که اداره میروند، نوکر داشتند؛ خودشان نوکر شدند. هر کدام از آنها که میبینی میروند، میبینی تأیید نیستند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفته توی خانه بنشین. تو کجا میروی؟ او بهتر عقلش میرسد یا تو؟ تمام فسادی که در جامعه ایجاد میشود، بهواسطه زن است.
گویا این مرحوم حاجسید محمد کاظم در حاشیهاش نوشتهاست، من شنیدم، میگوید: اگر در بیابانی یکچیز سیاهی دارد میآید، تشخیص نمیدهی این زن است یا گاو است، حق نداری پیگیری کنی. حرفهای آنها چهچیزی بوده، حالا چیست؟ گولمان زدند. عزیز من، گول میخوری.
من همه حرفهایم ایناست که هر کسی به جایی رسید، از امر رسید. هر کسیکه سقوط کرد، بیامری سقوطش داد. تو بلبل باغ ملکوتی، نه از عالم خاک. تو اصلاً اینجایی نیستی، یکچهار روزی تو را اینجا آوردهاست. وقتیکه اینجوری شدی، خدا تو را افشاء میکند، فردایقیامت افشاء میشوی. وقتیکه حضرتزهرا (علیهاالسلام) یا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) مردم را شفاعت میکند، شیعیان میروند میگویند خلاصه اینهمه اذیتمان کردند، گفتند اینجوری، اینجوری هستید، ما هم میخواهیم اینجا بالاخره یکقدری مردم بدانند. آنجا ندا میدهد: برو هر کسی را میخواهی شفاعتکن. تو شفاعتدهنده هستی؛ اما نه [اینکه] اینجا گناه کنی. توجه کن. حالا جوانعزیز، اگر گناه کردی، فوری توبه کن. میدانی توبه مثل چیست؟ مثل غسل جنابت است؛ تا توبه کردی پاکی؛ اما توی فکر باش دوباره نکنی. توجه فرمودید چه میگویم؟ آقا جان، به شما هم میگویم. اصلاً چرا خدا به داوود میگوید من گناهکاران را بهتر از صدیقین میخواهم؟ [داوود میگوید:] خدا، شکم اینها به پشتشان چسبیده، همه پیشانیهای اینها باد کرده، [خدا] میگوید: [اینکارها را] برای بهشت میکنند. پس ببین، من میگویم برای بهشت کار نکن. اینکه برای بهشت کار کنی، تکذیب شدهاست. پس برای چهکار کنی؟ به امر خدا کار کنی. خدا امر کرده اینکار را بکن، بکن. او اختیار دارد، میخواهد بهشت ببرد، هر کجا میخواهد ببرد. جوانعزیز، فدایت بشوم، قربانت بشوم، تو باید پرچم امر دستت باشد. تا خدا شما را در قیامت افشاء کند. خدا میداند خدا با شما چهکار کند. توجه کنید. به این حرفها یقین کنید. به قیامت یقین کنید. به تمام مقدسات عالم، یک عدهای هستند که اصلاً به اینها یقین ندارند، به آخرت یقین ندارد.
آنجا خدمت حضرت آمدهاست، [امام] میگوید: همسایه تو بیرون رفته و نان قرض کردهاست، به او ندادهاند، رفته یکمقدار خرما خورده، دیشب هم گرسنه خوابید. میگوید: من خبر نداشتم. [امام] میگوید: اگر خبر داشتی، اصلاً مسلمان نبودی، تو را از ولایت خارج میکند. دارند همین کارها را میکنند. آقا، داری چهکار میکنی؟ (صلوات)
عزیز من، تو اگر بهفکر آخرت باشی، بهفکر دین باشی، بهفکر اسلام باشی، بهفکر جامعه باشی، بهفکر اشیاء باشی، [نفس تو، افضل عبادت ثقلین است]. من گفتم: تندروی هم نکن. به یکی از رفقا عرض کردم، گفتم: نه، عزیز من، ذوقی نشو. اگر گفته، اینرا به یکی بده، یک امر را هم رویش گذاشته. میگوید: بخور و بخوران؛ اما الان وقتیکه تو را یکقدری چیز کرده، خودت را از دست نده؛ اما با امر بده. همینکه الان داری کار میکنی، بهفکر فقرا هم باش. وقتی بهفکر فقرا باشی، بهفکر خدا هم هستی، بهفکر امر هم هستی. قربانت بروم، کار کن. من دوباره اینرا تکرار میکنم: باید کار کنی. کاری به خلق نداشتهباش. فقط مواظب صنایع خلق باش. باید از صنایع خلق استفاده کنی، باید دکتر بشوی. آقایدکتر اگر از صنایع مافوق خودش استفاده نکردهبود که دکتر نبود. الان آقایدکتر مال این [دکتر] است که از او استفاده کردهاست. از صنایعش استفاده کن، [اما] ولایت پیش او نیست. ببین، من دارم چه میگویم؟ صنایع پیش او هست؛ ولایت، پیش او نیست. حالا که آن صنایع را تو یاد گرفتی و بلد شدی، باید انفاق کنی. چطور انفاق کنی؟ تو الان دکتری، من به قربان تو هم بروم، از آن درآمدت یک اندازهای بهفکر زیردستان باشی، خدا تو را حفظ میکند، خدا تو را قبول میکند. اینجا دکتری، آنجا هم دکتری. اینجا مهندسی، آنجا مهندستری. اما چهکار کنیم؟ اینکار را روی امر بگذاریم. حرف ما روی امر است. همیشه پرچم امر داشتهباش؛ آنوقت وقتی امر داری، عدالت هم داری.
یکبحثی شروع شد در ایمان و یقین که آیا ایمان بالاتر است یا یقین؟ من گفتم: یقین. یقین [ایناست:] مثلاً الان یکچیزی باید باشد که به آن ایمان بیاوری. اگر آن یقین مهمتر از ایمان است، باید یقین کنی هست آنوقت به آن ایمان بیاوری. باید یقین کنی خدا هست تا حرفش را اطاعت کنی. آنوقت این خیلی ابعاد دارد، به این دو کلام نیست. اگر این دو کلام را قبول کردی، باقی حرفهایش را هم قبول میکنی. مثلاً یقین به آخرت داری. خب، تو بهفکر آخرت هستی. یقین داری بهشت و جهنم است، آنوقت به فکرش هستی. یقین داری حساب و کتاب هست، به فکرش هستی. یقین داری که اینجا، پشت این پرده، حرفهای دیگری است، یقین داری باید پای حساب و کتاب بیایی. یقین داری اگر یکچیزی اینجا بدهی، آنجا برایت انباشته میشود؛ چون امیرالمؤمنین (علیهالسلام) سر قبرستان آمد، گفت: مردهها چطورید؟ میگویید یا من بگویم؟ گفتند: بگو. گفت: زنانتان شوهر رفت، مالتان هم قسمت شد. گفتند: یا علی، ما هر چه دادیم، اینجا هست، آنرا هم که ندادیم، داریم حسرتش را میخوریم. پس ما باید یقین داشتهباشیم.
حالا اگر یقین داشتی، آنوقت به یقین ایمان میآوری. ببین، مثلاً امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بر حق است، ایمان به چه میآوری؟ ایمان به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میآوری. پس اول چه شد؟ یقین. این یقین خیلی مهم است؛ اما خب، یا بیشتر مردم علمالیقین دارند یا حقالیقین دارند، یقینشان کم است. علم الیقین؛ [یعنی] میگویند: این حرفها درستاست، آن یقین [؛ یعنی حقالیقین] هم میگویند [این حرفها] برحق است؛ اما کمیتشان در یقین لنگ است که اینکار را عملی کنید. بیشتر مردم همینطور هستند. مشرک به یقین نیستند که مثلاً مشرک باشند؛ اشتباهکار هستند.
الان من توی فکر بودم که خب، حضرتخدیجه، به چیزها، یک برتری دارد. یک عالمی بود یکوقت اینجا آمد. از من سؤال کرد، چه میشود که حضرتخدیجه با هفتاد هزار ملک بیاید، حضرتزهرا (علیهاالسلام) با هفتاد هزار حوریه بیاید؟ آیا این به حضرتزهرا (علیهاالسلام) برتری دارد؟ چونکه حضرتزهرا (علیهاالسلام) جزء آیه «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهلالبیت و یطهرکم تطهیرا»[۳] است، حضرتزهرا (علیهاالسلام) جزء حدیث کساء است، [اما] خدیجه نیست. یا اینکه حضرتزهرا (علیهاالسلام) فرموده: یا علی، میخواهی بگویم چهوقت آسمان خلق شد؟ چهوقت زمین خلق شد؟ چهوقت دریاها خلق شدند؟ تمام ممکنات را گفت. خدمت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) آمدند. گفت: یا علی، آنچه را که تو میدانی زهرا (علیهاالسلام) میداند، آنچه را که من میدانم، زهرا (علیهاالسلام) میداند. هیچچیزی از خلقت جلوی زهرا (علیهاالسلام) پنهان نیست. آنوقت یکمرتبه ایشان گفت: چطور در ظاهر هفتاد هزار ملک در محشر میآید و خدیجه را راهنمایی میکند؟ گفتم: برای مالی است که داده، مردانگی کرده، خدا هم با او مردانگی میکند. زهرایعزیز هم دلش میخواهد مادرش توی محشر اینجوری باشد. [برای] حضرتخدیجه (علیهاالسلام) که این زنها نیامدند، اینجوری باشد. قربان زهرایعزیز بروم، خدیجه اینجوری نبود. من روی مناسبتی که قتلش هست، صحبت میکنم. آنها میگویند چرا زن محمد یتیم شدی؟ قهر کردند. خدیجه، خیلی ناراحت بود. حالا که غصه خورد، زهرا (علیهاالسلام) گفت: مادر جان، چهار زن بهشتی میآید. حوا میآید، آسیه میآید، مریم میآید، دختر بنتعمران میآید. مادر، غصه نخور. همه آمدند. حالا [خدا] میخواهد با او چهکار کند؟ خدا میخواهد او را افشاء کند. جان من، خدا، بهفکر شما هست؛ اما خدا میگوید یاد من باشید. آن بهفکر شما هست، شما یاد خدا هم باشید. یاد خدا، [ایناست که] امر خدا را اطاعت کنید.
حالا ببین، میشود سلمان شد. خانمعزیز، تو هم میتوانی خدیجه (علیهاالسلام) شوی. با این مالی که داری، به همسر عزیزت، توهین نکن. یکمقدار از این مالی که داری را در راه خدا بده، بهفکر زیردستان باش. اینقدر طلاهایت را نشان نده. عزیز من، طلایت را نشان نده. یکدفعه میبینی خدا ناخواسته یک دردی به تو میدهد که به طلایت نمیخواهی نگاه کنی؛ اما نمیفهمی از کجا خوردی؟ این طلا را نشان او دادی که ندارد.
(من الان از حرفی که میخواهم بزنم خجل هستم؛ اما چون با علیآقا رفیقم به او میزنم، میخواستم به استادش بزنم، حالا به مابینش میزنم.) یکروز آقای حاج علیآقا یکقدری مرغ و چلوکباب آورد، گفت: مادرم گفته که میخواستیم ختم بگیریم، گفته: بیا اینها را به مردم بده. گفتم: او عقلش از تو بیشتر است. چرا؟ حالا یک ختم میگیری یکمقدار توی قار نی میخوانند، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) تکذیب کرد که این قاریها در قار نی میخوانند. آخر، یکذره فضا که قار نی نمیخواهد. خب، یک پولی هم خرج میکنی. حالا گفتم: عقل این خانم بیشتر است. هر لقمهای که یکنفر بخورد، حج عمره پای ابوی تو نوشته میشود؛ انگار یک ختمی کردی. این والله، خدیجه زمان است. بهدینم، خدیجه زمان است. چرا؟ از روی عقل کار میکند.
اگر من بیروایت و حدیث بگویم آنوقت میگویند تملق گفتی. والله، حضرتعباسی، چیزی که به ما ندادند که ما تملق بگوییم؛ اما حالا من روایتش را میگویم. دختر حاتمطایی بهدست لشکر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) اسیر شد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) اینها را که بزرگ بودند، قدری احترام میکرد. روایت داریم دارایی که فقیر شد، تکذیبش نکنید؛ خودش توی خودش دارد میخورد، شما آنرا تکذیب نکنید. وقتی آمد، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) عبایش را زیر پای این دختر انداخت. ایراد کردند چرا اینکار را کردی؟ این عبا، عبای کساء است، اینجایی است که وحی نازل شدهاست. گفت: چون پدرش سخی بودهاست، اینرا بهواسطه پدرش احترام کرد. دختر خیلی خوشحال شد. گفت: یا محمد، میخواهم سه دعا به شما بکنم. سه تا دعا ایناست: کریم هستی، کرامت به دستت جاری شود. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: الهیآمین. گفت: الهی، کار بهجا از دستت جاری شود. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فکر این خانم را آمین گفتهاست. یکی هم گفت: یا محمد، محتاج شرار خلق نشوید.
شرار خلق اینجور است: این حاجآقا الان پیش من میآید، میگوید: فلانی، پنجاههزار تومان داری بهمن بدهی. بعد، من به مردم میگویم: خبر دارید! فلانی آمد و گفت: پنجاهتومان بهمن بده؛ سر خوردهاست. به او نمیدهم، سر هم رویش میگذارم؛ این شرار خلق است. آنکه شرار خلق نیست، نصفشب بلند میشود: خدایا، به او بده. والله قسم، یکچیزی که یکوقت میآورند، من به خدا میگویم: خدایا، اینقدر به اینها بده اینها اصلاً حالیشان نشود که از مالشان برداشتند. تو قادری بده. گفتی صد تا اینجا میدهم، هزار تا آنجا، همینجا هزار تا را به اینها بده، اینها الان بیشتر به دردشان میخورد. به اینها بده. الحمد لله هم دادهاست.
پس خدیجه شدن ممکناست. کسانیکه خدیجه هستند، به شوهرشان ایراد نمیکنند، تحتنظر شوهرشان هستند. خدیجه، خیلی والامقام است. ما در تمام مردم نداریم بگوید: «سلمان منّی اهلالبیت»، بهغیر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) آخرالزمان، ما نداریم که بگوید «سلمان منا اهلالبیت»، تا حتی به ابراهیم هم نگفتهاست. ابراهیم «سلاماللهعلیه» است؛ اما این صفت را ندارد. اما خدیجه در یک بعد از سلمان بالاتر است؛ چون پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: یا سلمان، میخواهی جای تو را نشان بدهم. گفت: آره. نشانش داد. به خدیجه گفت: یا خدیجه، این مالی که در اختیار من گذاشتی، اسلام پیشروی کرد، میخواهی سزا و عوضش را که خدا معین کرده به تو بدهم. گفت: نه، محمد جان، من موقعیکه تو در ظاهر به رسالت نرسیدهبودی، با تو بیعت کردهبودم و ایمان آوردهبودم، نه. ببین، اینهمه مال که داده حالا سزایش را نمیخواهد ببیند، توجه دارید؟ ما میخواهیم چه کنیم؟ ما یکچیزی میخواهیم به کسی بدهیم، چند تا خیال داریم. یکچیزی به فلانی دادیم که فلان چیز گیرمان بیاید و اینجا هم اینجوری شود! چند جای ناقص برای خدا درست کردی که رفع همه اینها را بکند که یکچیز جزئی به کسی دادی.
این خدیجه، سلاماللهعلیها، در اختیار پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) است. خانمهای عزیز، بیایید این حرفها که هست را بشنوید. بیایید شوهرانتان را احترام کنید. والله، دنیا میگذرد. بیایید مصداق خدیجه شوید. حالا ببینید خدا با خدیجه چهکار میکند؟ حالا او را صندوقچه زهرا قرار میدهد. مگر هر زنی میتواند صندوقچه زهرا شود؟ زهرا به مادرش مباهات میکند؛ رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) هم به خدیجه مباهات کرد. مگر خدیجه چهکرد؟ امر را اطاعت میکند. شما توجه کنید نمیخواهید اینقدر در مسجدها بدوید. نمیخواهید اینقدر در شباحیاء بدوید. من نمیگویم نرو، توجه کن: آن [خدیجه] زن پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) است، عایشه هم زن پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) است. عزیزم، من دارم میگویم خودتان باید کسی باشید، خودت باید مکان باشی. مگر در خانه پیامبر نیست؟ چرا اهلآتش است؟ والله، امامصادق (علیهالسلام) عایشه را لعنت کردهاست؛ اما پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به خدیجه افتخار میکند. این زن است و او هم زن است. چرا؟ این در خانه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) است، دلش در خانه معاویه است، هنده در خانه یزید است، دلش در خانه امامحسین (علیهالسلام) و زهرایعزیز (علیهاالسلام) است. عزیز من، ببین این جاهایی که میروی، دلت کجاست. افتخار نکن من کربلا رفتم و نمیدانم حج رفتم و چند سفر عمره رفتم. گفت: یکنفر داشت توی آفتاب نماز میخواند. یکی گفت: این بندهخدا دارد توی آفتاب نماز میخواند. نمازش را شکست، گفت: روزه هستم، دو سفر هم کربلا رفتم. خوب شد؟ عزیز من، ببین، دلت کجاست؟ خانم، تو راه رفتی؛ [اما] آیا با حضرتخدیجه و زهرا اتصال هستی؟ آقای جوان، تو به علیاکبر اتصال هستی؟ ببین، چقدر آقا علیاکبر خوب است. حالا امامحسین (علیهالسلام) چرتش برد. گفت: منادی ندا داد، اینها دارند رو به ظاهر مرگ میروند. گفت: پدر جان، مگر ما بر حق نیستیم؟ گفت: چرا؟ گفت: مگر ما از مرگ میترسیم. بابا جان من، از نافرمانی خدا بترس؛ اما ولایت که ترس ندارد. عزیز من، بیا و حرف من را بشنو. والله، حرف من القاء است.
الان شباحیاء میشود، به شبقدر توجه کن. چرا میگوید این شبقدر مطابق هزار ماه ارزش دارد؟ روایت داریم. یعنیچه؟ یعنی تقدیرات تو میشود. الان اگر شما در پناه امامزمان (عجلاللهفرجه) قرار بگیرید، هزار ماه عبادت چیست؟ چرا؟ میگوید امامزمانت را بشناس. من دوباره تکرار میکنم، انشاءالله امیدوارم شبقدر اگر مسجد رفتی، اگر جایی بود، (من نمیگویم کجا برو، کجا نرو، من اینرا نمیدانم؛ اما) یک گوشهای بیتوته کن، اگر میشود چراغت را هم خاموشکن، با امامزمانت حرف بزن. امامزمان میشنود. والله، بالله، میشنود، از امامزمان (عجلاللهفرجه) بخواه، گناه گذشتهات را بیامرزد، یک قلم عفو رویش بکشد. از امامزمان (عجلاللهفرجه) بخواه تو را در پناه خودش حفظ کند. از امامزمان (عجلاللهفرجه) بخواه در اتصال با او باشی. اگر اتصال به امامزمان (عجلاللهفرجه) شدی، والله، به کل خلقت اتصال شدی. امامزمان (عجلاللهفرجه) کل خلقت است، بیا اتصال بشو. چرا اتصالت نکند؟ گناهان خودت را اقرار کن. اشتباهات خودت را اقرار کن. مهندسیات را کنار بگذار، دکتریات را کنار بگذار، مقامت را کنار بگذار، عزت مردم را کنار بگذار. مالت را کنار بگذار، همه اینها را کنار بگذار، شبقدر، خودت را در مقابل خدا و امامزمان (عجلاللهفرجه) محتاج بدان. «أنا محتاج»، آنوقت ببین خدا تو را چهکار میکند؟ والله، اگر او ما را قبول کند، با این چشمت عالم را میبینی. اصلاً آقا جان من، میبینی. وقتی دیدی، یقین به او پیدا میکنی. ما نمیبینیم که یقین نداریم.
عزیز من، من شما را خسته نکنم، باز دوباره تکرار میکنم. شبقدر نخوابید، فراموش نکنید. یکساعت، دو ساعت بیدار باشید. ما آنزمان که شاگردی میکردیم، یا نمیرفتم یا از ظهر یکچیزی که بهتر بود میخوردم؛ به آن شب توجه داشتم. حالا همیشه یک آبدوغ میخوردیم، آن شب یک شامی میخوردیم. زدن این حرفها پیش شما کوچک است؛ اما من بچه رعیت، میخواهم بگویم توجه داشتم که امشب مبادا خوابم ببرد.
امشب شبی است که با امامزمان (عجلاللهفرجه) نجوا کنیم. از امامزمان (عجلاللهفرجه) بخواهیم. شب درخواست است، شب تقدیرات ماست. از خدا بخواهید عاقبت آقازادهها را بهخیر کند. بخواهید آقازادهتان با امامزمان (عجلاللهفرجه) نجوا کنند و اتصال شوند، خدا هوا و هوس را از دلشان بیرون ببرد، هوا و هوس شیطان را بیرون ببرد. به جوانهایتان دعا کنید. جواندارها، خدا، جوانانتان را به شما ببخشد.
خانمهای عزیز، به شما میگویم به پسرهایتان دعا کنید. امامصادق (علیهالسلام) فرمود: ما منتظر دعای پدر و مادریم که در حق اولاد مستجاب کنیم. خانمها، به بچههایتان دعا کنید. حالا به حرفت نرفت، اینها را دور بینداز. اگر اینجور باشی، دل نداری، کینه داری. بچهاست؛ یکوقت اشتباه کردهاست. اصلاً اشتباه مال ماست. مرد آناست که از اشتباه همدیگر بگذرد. خانم، از اشتباه دختر و پسرت بگذر. امشب شباحیاء است، درستش کن، او را بخر، انسانش کن، دعا به او بکن، این بچه را هدایتکن. امشب، شبقدر، هدایت بچهها با پدر و مادرهاست. جداً در حق اینها دعا کنید. اگر امامصادق (علیهالسلام) را قبول دارید، رئیسمذهب میگوید ما میخواهیم مستجاب کنیم.
چرا به شما میگوید نیمساعت فکر بهتر از هفتاد ساعت عبادت است؟ آن شب، شب فکر است. شبقدر، شب فکر است. خیلی باید توجه کنید. اگر میبینید کار تو یکذره صدمه دارد، امروز آنرا نکن. امشب که شبقدر است، امامصادق (علیهالسلام) هم همینکار را میکرد، در صورتیکه بچهها بودند، آنها را بیدار نگه میداشت. تقدیر تمام خلقت با امامصادق (علیهالسلام) است؛ اما من را دارد ادب میکند. میگوید: امشب شب اندازهگیری است. تمام توجهات باشد که امشب شب اندازهگیری است. امشب تقدیرات تو معلوم میشود.
امامزمان، اگر تقدیر ما شر اعمال شده، تو خیر کن. والله، خیر میکند، رئوف است، مهربان است، برو در خانهاش ببین، اگر تو را رد کرد؟ اما در خانهاش برو، درش را بزن. من یکوقت که یککار دارم [در خانهاش را] میزنم. امشب میزنم، فردا شب میزنم، جواب میدهد؛ اما این در را بزن، در دیگری را نرو. تو چند تا در برای خودت درست میکنی. چرا میگوید «انا مدینةالعلم و علی بابها»؟ از در علی بیا داخل. بدان علی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) حاجت تو را برآورده میکند. بدان کار دست اینهاست. چرا خدا میگوید به عزت و جلالم بهغیر من به هر کجا امید داشتهباشی، امیدت را قطع میکنم؟ اما امید خدا، امامزمان (عجلاللهفرجه) است. امید خدا، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است، امید خدا، کلامش قرآن است. عزیز من، بیایید این حرفها را قبول کنید.
من دوباره تکرار میکنم: والله، چنین خانمی که اینچنین فکرش روشن است، او ولایتپرور است، الحمد لله جوانهایش همه با ولایتند، ولایتپرور است. اصلاً نتیجه سخاوت، ولایتپروری است. ببین، دختر حاتمطایی چطور است؟ چطور با پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) حرف میزند؟ هر چند کافر است؛ اما خدا اجر هر کسی را میدهد. ولایت هم اجر هر کسی را میدهد، کار به کافریاش ندارد. توجه فرمودید؟
هر کسی شبقدر چیزی به شما گفته، از دست او ناراحت هستی، [بگو:] خدایا از او راضی شدم. ما یک داداش داشتیم، این یکموقع یک کارهایی میکرد، بهقول عوام، داش، ماش بود، خال میکوفت، از اینها کارها داشت. ما دیدیم کارش خیلی مشکل دارد. شب که شد پا شدیم، اتصال شدیم. گفتیم: خدایا، این بندهخدا تا مشهد هم نرفت. خب، حالا اینجوری بود. تمام صدمههایی که بهمن زدهاست را گفتم. یکدفعه سماور آب جوش را برای سر ما انداخت، نزدیک بود چشمهایم کور شود. یکوقت دیگری گلویم را گرفت میخواست من را خفه کند. یکچیزی را ریختهبود، ما رفتیم برداریم، اینجوری کرد. به هر حال یکجوری بود، حالا خدا او را بیامرزد. ما گفتیم: خدایا، من هنوز به تو نگفتهام بندهات هستم. من هنوز به خدا نگفتهام بندهاش هستم. میگویم من یک مخلوقی هستم، تو من را خلق کردی. اگر بگویی بندهات هستم، میگویی مرتیکه فلان، فلان، شده! تو علی (علیهالسلام) هستی، تو ابراهیم هستی؟ به تو نمیگویم که اینرا بهمن بگویی. آنوقت میگویم من یک موجودم تو من را خلق کردی. گفتم: خدایا، من از سر او گذشتم، تو را بهحق پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) از سر داداش من بگذر. آقا، بعد از دو شب دیدم یک لباسهایی خوبی دارد و خیلی داشی و ماشی. گفتم: داداش، چطوری. گفت: داداش، من از دیشب تا حالا آزاد شدم. گفت: داداش، بدان تو آنجا آزادی. ببین، آنجا دارد پرونده من را میبیند. من نمیخواهم خودم را معرفی کنم. توجه فرمودید؟ ما باید شبقدر، آزادی بخواهیم. خدایا، ما را از جهنم آزاد کن. خدایا، ما را از این کارهایی که کردیم آزاد کن.
خدا حاجشیخعباس را رحمت کند، میگفت: یک گناهانی است کوچککوچک است، تو انجام دادی؛ حالیات نیست. مثلاً یک پوست خربزه توی کوچه انداختی، این بندهخدا پایش را رویش گذاشته، سر خوردهاست، بعد از چند وقت او میمیرد، خونش گردن توست. یککار کوچک است که کردی، [یا مثلاً] یک پوست انار انداختی، یک گناهانی از این جنس. باید بگوییم خدایا، از سر گناهان کوچک و بزرگ ما درگذر. خدایا، ما را پاک کن. امامزمان، ما را در خانهات راه بده. توجه فرمودید؟
خدایا، عاقبتمان را بهخیر کن.
خدایا، ما را با خودت آشنا کن.
خدایا، تو را بهحق این شبهای عزیز، تو را بهحق عزیزان خودت، دوازدهامام، چهاردهمعصوم، از سر گناهان کوچک و بزرگ ما درگذر.
خدایا، توفیق شبقدر به ما بده.
خدایا، عاقبت ما را بهخیر کن.
رفقا، ما یکشب خیلی خسته بودیم، چند سال پیش، گرفتیم خوابیدیم. گفتم: خدایا، امامصادق (علیهالسلام) یکچیز کولش بود، ریخت. یکی رفت، کمکش کند، کول گرفت و گفت: میخواهید من بیاورم؟ گفت: نه، من خودم میروم. بعد هم رد امام را گرفت، دید بالای سر این و آن گذاشت. گفت: یابن رسولالله، تو گفتی برو، رفتم؛ اما برگشتم. اینها که با شما نیستند [که شما بالای سرشان گذاشتی؟]. گفت: نه؛ اما مستضعف هستند. گفتم: یا امامزمان، ما مستضعفیم، بالای سر ما بگذار. به حضرتعباس، یکچیزی گذاشت که اصلاً نمیشود بگویی. بالای سر ما گذاشت. حالیات است؟ گفتم: شبقدر است، بالای سر ما بگذار، بالای سر ما گذاشت.
خدایا، روز به روز، صدق و صفای رفقا را به همدیگر زیاد کن.
خدایا، به اینها گذشت بده.
خدایا، سخی هستند، سخاوت به دستشان جاری کن.
خدایا، همان که دختر حاتمطایی گفت، محتاج شرارشان نکن.
خدایا، تو را بهحق امامزمان، ولایت در قلبشان نفوذ کند. غم و غصه را از دلشان بیرون بیاور.
خدایا، کار ما را تا آخر برسان.
خدایا، والله، بالله، اگر ما را رها کنی، ما گناه میکنیم. خدایا، ما را به خودمان وانگذار.
خدایا، او را از ما دور کن.
خدایا، خودت را به ما نزدیک کن.
خدایا، امامزمان را به ما نزدیک کن.
خدایا، ما را هم به امامزمان نزدیک کن.
خدایا، هر محبتی بهغیر تو، بهغیر اولیای تو، بهغیر امامزمان، از دل ما بیرون ببر.
خدایا، نجوا قسمت ما کن.
خدایا، دل ما را پاکسازی کن؛ همینکه خواستم. هر محبتی است بیرون ببر، جایگزینش را محبت خودت و دوازدهامام و رفقایی که دنبال آنها هستند [کن] آنها هم مصداق آنها هستند.
خدایا، دل ما را از محبت آنها مملو کن. (صلوات) 57