صفحهٔ اصلی
فرمایش منتخب: امامحسن
فهرست امام حسن عسکری
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: اگر کسی برای حسینِ من گریه کند، گناهانش به قدر ریگهای بیابان، برگهای درختان باشد، خدا او را میآمرزد؛ اما هر کسی برای حسنم گریه کند، کور وارد محشر نمیشود. چه کسانی کور وارد محشر میشوند؟ کسانیکه تماشایی بودهاند. عزیزان من! تماشایی نباشید! نگاه به زن مردم، بچّه مردم، مال حرام و غصبی نکنید! آنجایی که خدا امر کرده است، شما آن امر را زیر پا گذاشتهاید؛ به خاطر همین کور وارد محشر میشوید. [۱]
ولایت خیلی سنگین است، این مردم از اوّلش، ولایت را نمیخواستند، خلق را میخواستند، مردم خلقپرست هستند، نه ولایتپرست. امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را در خانه گذاشتند و هفت میلیون نفر طرف عمر و ابابکر رفتند، بعد هم دنبال عثمان و سپس دنبال معاویه رفتند؛ چون مردم رُو به دنیا میروند. مگر حالا نمیروند؟! همانطور که اهل کوفه با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) خوب نبودند، با امام حسن (علیهالسلام) هم خوب نبودند. امام حسن (علیهالسلام) هر کسی را فرمانده لشکر قرار میداد، معاویه او را میخرید. همین لشکر امام حسن به معاویه نوشتند: میخواهی دستهایش را ببندیم و به تو تحویل بدهیم. وقتی در جبهه جنگ، امام حسن (علیهالسلام) فرماندهی معلوم میکرد، همه طرف معاویه میرفتند. [۲]
آقا امام حسن (علیهالسلام) خیلی زحمت کشید، صلح کرد تا شیعهها بمانند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هم فرمود: صلح حسنم با جنگ حسینم مطابق است؛ یعنی یکی است. امام حسن (علیهالسلام) خودش را فدای امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کرد. [۳]
معاویه به قیصر روم نوشت: دشمن خیلی مهمّی دارم، قدری زهر به من بده.! قیصر روم زهر را برایش داد؛ اما نامه نوشت که معاویه! از خطرش غافل نشو! آنرا به مسلمان نده که جگرش را پاره میکند، والله، اگر یک ذرّهاش را در دریا بریزی، همه ماهیان و حیوانات دریایی میمیرند. [۴]
جُعده در خانه امام حسن (علیهالسلام)، ولیّ خداست؛ اما در کاخ یزید است و حواسش پیش اوست؛ این است که میگویم مکان شرط نیست. ببین این زن چقدر بیعاطفه است! خدا معاویه را لعنت کند! به او گفت: میخواهم تو را عروس خودم کنم و مَلَکه شوی؛ اما این زهر را به حسن بن علی بده! وقتی زهر را به امام داد، گفت: من آن را به تو دادم؛ اما به کسی نگو! عزیزان من! بیایید «سِرُّ الله» شوید! سِرّ پوشان باشید! امام به او قول داد و به کسی هم نگفت؛ اما به او گفت: الهی خیر نبینی و به مقصدت نرسی!
وقتی امام حسن (علیهالسلام) شهید شد، جُعده پیش معاویه رفت. معاویه به او گفت: قدری از حسن برایم بگو! او هم گفت: اوّل: اینکه حسن اینقدر نورانی بود که ما احتیاج به چراغ نداشتیم. دوّم: همیشه با ذکر خدا صحبت میکرد، دائم شب بیتوته میکرد، کناری میرفت و با خدا صحبت میکرد. تمام صفات آقا امام حسن (علیهالسلام) را گفت. معاویه به او گفت: برو گمشو! پسرم یکی از این صفات را ندارد، تو حسن را با این صفات کُشتی، با پسرم یزید چه کار میکنی؟! [۵]
حالا معاویه نامهای به عایشه نوشت و گفت: عایشه! حسن مریض است، ممکن است که از دنیا برود، مبادا بگذاری او را کنار همسرت دفن کنند. عایشه قول داد که نمیگذارم این کار را بکنند. [۶]
آقا امام حسن (علیهالسلام) در آن لحظات آخر گریه میکرد. پرسیدند: آقاجان! چرا گریه میکنی؟ فرمود: یکی برای راهی که نرفتهام و میخواهم بروم، یکی هم برای رفقایم که از آنها جدا میشوم. [۷] حالا امام حسین (علیهالسلام) پیش امام حسن (علیهالسلام) آمده و میگوید: برادرجان! چه کسی به تو زهر داد؟ میگوید: برادر! با او چه کار میکنی؟ میگوید: برادرجان! او را میکُشم. امام حسن (علیهالسلام) گفت: والله، به تو نخواهم گفت؛ اما برادر! یک وصیّت دارم، مبادا پای جنازهام به قدر شاخ حجامت، خونی ریخته شود. امام حسن (علیهالسلام) میدانست که عایشه «لعنة الله علیها» چه کار میکند!
حالا آقا امام حسین (علیهالسلام) جنازه آقا امام حسن (علیهالسلام) را شُست، وقتی امام حسن (علیهالسلام) را رُو به قبر رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) حرکت دادند، عایشه یک بُغض درونی با امام حسن (علیهالسلام) داشت. در جنگ جَمَل، وقتی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دید لشکر با این اُمّالفساد، اینقدر همراهی میکند، گفت: حسنجان! ناقه [شتر] را پی کن! حضرت ناقه را پی کرد و عایشه به زمین افتاد. او را گرفتند و با چهار نفر به مدینه فرستادند. وقتی به مدینه رسیدند، عایشه اعتراض کرد و گفت: ببینید که علی چقدر بیرحم است! ناموس پیامبر را با عدّهای مرد فرستاده است! آنوقت آنها نقابشان را کنار زدند و گفتند ما زن هستیم و لباس مردانه پوشیدهایم تا کسی به تو آسیب نرساند؛ عایشه اینجا هم رسوا شد.
وقتی امام حسن (علیهالسلام) را به طرف قبر پیامبر حرکت دادند، عایشه گفت: من کسی را که دوستش ندارم، نمیگذارم در حرم شوهرم دفن شود. عباس گفت: عایشه! تو یک وقت سوار شتر میشوی و جنگ جَمَل راه میاندازی، حالا هم سوار اسب شدهای، ممکن است که عمرت طولانی شود و سوار فیل هم بشوی! عایشه گفت: شما ایستادهاید و میبینید که دارند به حرم رسول الله جسارت میکنند؟ گفت: چه کار کنیم؟ عایشه گفت: جنازه را تیرباران کنید! اینها جنازه را تیرباران کردند، حالا جنازه را برگرداندند.
قمر بنیهاشم دست به شمشیر شده، همه بنیهاشم آن رگ هاشمیشان به جوش آمده، امام حسین (علیهالسلام) گفت: عزیزان من! وصیّت برادرم را به هم نزنید! حالا امام حسین (علیهالسلام) میخواهد در ظاهر برادرش را دفن کند، میگویند چند تیر اصابت کرده بود. امام حسین (علیهالسلام) میفرماید: غارتزده کسی نیست که مالش را ببرند، غارتزده کسی است که برادرش را با دست خودش خاک کند. [۱]
الآن وظیفه ما چیست؟ ما چیزی که نداریم، فقط یک جان داریم، باید جانمان را فدای ولایت کنیم، آنقدر ولایت عظیم است که زهرای عزیز (علیهاالسلام) جانش را فدای ولایت کرد، خود رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) ولایت است، هم ولیّ و هم نبیّ است؛ اما جانش را فدای ولایت کرد. مگر حفصه و عایشه به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) زهر ندادند؟! پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را کُشتند! امام حسین (علیهالسلام) در کربلا رُو به اهل کوفه کرد و فرمود: مگر حلالی را حرام یا حرامی را حلال کردم، برای چه مرا میکُشید؟ گفتند: «بُغضاً لِأبیک»؛ به خاطر بغضی که با پدرت علی داریم، تو را میکُشیم؛ پس امام حسین (علیهالسلام) هم فدای ولایت شد. ما هم باید تشخیص بدهیم که جانمان را فدای ولایت کنیم. [۸]
برآوردن حاجت برادر مؤمن، بالاتر از هفتاد رکعت نماز امام؛ امامحسن، اسوه اخلاق[۹]
عزیزان من! بیایید حرف بشنوید! بیایید به عُقبی [یعنی قیامت] اعتقاد داشته باشیم! من یک روایت برای شما بگویم: کوچهای بود، بنبست بود، اوّل این کوچه، آقا امام حسین (علیهالسلام) و آخرش آقا امام حسن (علیهالسلام) ایستاده بودند. شخصی حاجتی داشت، وارد این کوچه شد، دید امام حسین (علیهالسلام) دارد نماز میخواند، رفت و حاجتش را به آقا امام حسن (علیهالسلام) گفت. امام حسن (علیهالسلام) حاجت این بنده خدا را ادا کرد. وقتی حاجتش برآورده شد، امام به آن شخص فرمود: چرا به برادرم، حسین نگفتی؟ گفت: یابن رسول الله! برادرت نماز میخواند. امام فرمود: به برادرم، حسین جفا کردی، اگر او این کار را میکرد، بهتر بود از اینکه هفتاد رکعت نماز بخواند؛ این است که من میگویم دلم میخواهد همه شما از من بالاتر باشید! من که هیچی! خیلی بالا باشید! امام حسن (علیهالسلام) چه کار میکند؟! به او فرمود: به برادرم جفا کردی!
ما باید پیرو ائمه (علیهمالسلام) باشیم! یک حاجت برادر مؤمن برآوردن اینقدر ارزش دارد! قربانتان بروم! الآن عدّهای از مردم در مضیقه هستند، آبرودارهای ظاهری از فقر و فلاکت دارند بیآبرو میشوند. کجا میروید؟! چه کار میکنید و این پولها را خرج میکنید که به زیارت امام حسین (علیهالسلام) بروید؟! من میگویم اطاعت کنید! نمیگویم زیارت امام حسین (علیهالسلام) نروید! خواستش را بهجا آوردید! وقتی خواستش را بهجا آوردید؛ آنوقت برای شبقدرتان ثواب هزار ماه را مینویسد. [۱۰]
من از دست عدّهای میسوزم! بیاییم اخلاق علی (علیهالسلام) را در خودمان پیاده کنیم! سازندگی یعنی این. ما باید با مردم راهگذر باشیم! راهگذر چیست؟ اگر او اخلاقش بد است، تو با خُلق خوبت با او رفتار کن! روایتش را میخواهی؟! شخصی پیش آقا امام حسن (علیهالسلام) آمده و میگوید: ای حسن بن علی! دروغگوتر از تو و پدرت، زیر این آسمان نیامده است! (ببین چه جسارتی میکند؟ جان و نَفَس این شخص در قبضه قدرت امام است، حالا به او بگوید که من امام هستم! پدرم هم امام و جانشین رسول الله است! چرا تو این حرف را میزنی؟! کافر و مُرتدّ شدهای! اما امام اینرا به او نمیگوید!) میگوید: ای عزیز من! اگر پدرم اینجوری است که تو میگویی، دعا کن که خدا او را بیامرزد! اگر من هم اینجوری هستم، دعا کن که خدا مرا بیامرزد و از سرِ ما بگذرد! اگر تو هم دروغ میگویی، خدا تو را بیامرزد! چرا دلتنگ و ناراحت هستی؟! اگر ممکن است، من تو را از ناراحتی در میآورم، اگر گرسنهای، بیا به خانهمان برویم، ما تو را در آغوش میگیریم، اگر خرجی نداری، به تو میدهیم، آیا ما را نمیشناسی؟! امام به گونهای با او رفتار کرد که یک دفعه گفت: «لا إله إلّا الله، محمّد رسول الله، علی ولیّ الله». بنا کرد بد به معاویه گفتن. گفت: خدا معاویه را لعنت کند! او اینجور تبلیغ کرده و در باره شما به ما گفته است.
عزیزان من! خُلق حسن داشته باشید! اصلاً حرفم این است که باید بداخلاقی در شما نباشد. با زن و بچّه و خانواده و مردم خوش اخلاق باشید! اگر او بداخلاقی کرد و شما هم بداخلاقی کنید، چه فرقی با او دارید؟! در او بداخلاقی بوده، در شما هم هست. صبر و حوصله داشته باشید!
ببین آقا امام حسن (علیهالسلام) چه جور از حاکمیّتش استفاده کرد! عزیزان من! ما باید این حرفها را در خودمان پیاده کنیم؛ آنوقت سنخه اینها میشویم. شیطان شما را تحریک نکند، با مردم، با زیردست و کارگرتان تندی نکنید! این تحریک شیطان است. گفتم که عدالت مثل ولایت خیلی گسترده است! اگر شما عدالت را مراعات کردید، ولایت را مراعات میکنید. آقای مهندس! اگر کارگرت را بیخودی ناراحت کنی، تا زمانیکه او ناراحت است، هیچ عبادتت قبول نمیشود. خاضع و خاشع باشید! تمام مردم عیالات خدا هستند، تجاوزگر نباشید! اگر همه عدالت داشته باشیم، اصلاً تجاوزگر در عالم نیست. [۱۱]
فرمایش منتخب: سلمان فارسی
فهرست امام حسن عسکری
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
من امروز میخواهم راجع به یکی از غلامان ائمه (علیهمالسلام)؛ یعنی سلمان صحبت کنم که ما هم غلام اینها باشیم، بفهمیم که یک غلام چقدر ارزش پیدا میکند. امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، چه اِشرافی به یکی از غلامان خودش داده است؛ اما زحمت دارد. مگر این سلمان نیست؟ تاریخش را بخوانید! سلمان ایرانی است، بچّه اطراف شیراز است. حالا در آنجا که هست، پدرش کافر است، فهمید که سلمان دو هوایه شده و در یک حرفهایی رفته است، او را در چاه انداخت، یک نانی به او میداد.
سلمان متوسّل شد و از آنجا نجات پیدا کرد. آمد و گیر دو تا راهب افتاد. این راهب مُرد و گیر یک راهب دیگر افتاد. حالا آمده و گیر یک زن یهودی افتاده است. باباجان! ببین سلمان چقدر تقوا دارد؟ امر یک زن یهودی را اطاعت میکند؛ اما ما لاشخوریم، هر کجا شد میخوریم.
حالا که اینهمه سلمان سختی کشیده و صدمه خورده، چقدر رنج برده؛ اما عناد ندارد. به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) امر شد. جبرئیل نازل شد: یا محمّد! بلند شو! علی (علیهالسلام) را بردار! برو سلمان را بخر و بیاور! جبرئیل هم در اختیار شماست. من به جبرئیل آن چیزی که بتواند ایجاد کند را دادم.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و جبرئیل آمدند، درون باغ رفتند، سلمان میگوید: آقایان! خوش آمدید! مشرّف فرمودید! یک چیزی زیر پایشان انداخت، اینها نشستند، حالا سلمان نمیداند که اینها چه کسانی هستند؟ به آنها میگوید: آقایان! این خانم من گفته که هر چه میوه پای درخت ریخته است، را بخورم! من بروم اجازه بگیرم، شما از بسکه خوب هستید، ببینم اجازه میدهد که من یک میوهای برای شما از درخت بچینم؟
رفت و گفت: ای خانم! دو سه تا مهمان خیلی عزیز برایم آمده، اجازه میدهید که از این باغ شما و از این درختهایت یک میوهای بچینم؟ تا حالا که گفتی از پادرختیها بخور! من خوردم؛ زن یهودی اجازه داد. وقتی نزد آنها آمد، به سلمان گفتند: برو به خانمت بگو پیش ما بیاید! وقتی زن یهودی آمد، گفتند: این غلام را میفروشی؟ گفت: نه! گفتند: چرا؟ گفت: قیمتش خیلی زیاد است. گفتند: هر چه بخواهی بگو! ما به تو میدهیم. گفت: من چند صد درخت رَشمیخرما و چقدر هم خرمایسیاه میخواهم. گفتند: باشد، جبرئیل فوراً این درختها را به اذن خدا خلق کرد. آنها به زن یهودی دادند، سلمان را خریدند و آوردند. عزیز من! ببین سلمان هر چند [صاحبش] یهودی است، اما مالش را بیخود نمیخورد. [۱۲]
حالا تمام خلقت و تمام عالم را سلمان به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) میفروشد. آنها میفهمند چه کسی را بخرند؟ سلمان از هیچ ملامتی روگردان نیست. به او میگویند: ریش تو بهتر است یا دُم سگ؟ گفت: هر کسیکه از پل صراط بگذرد. شما به چند نفر خودتان را فروختید، ادّعا هم میکنید، ادّعای متدیّنی میکنی. مگر تسبیح و ریش و عبا چیزی است؟ اینکه خریدار ندارد. خودت رفتی این را خریدی. خدا، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و جبرئیل میآیند که سلمان را بخرند.
سلمان خودش را نفروخته است، اگر شما هم دربست در آخرالزّمان خودتان را به خلق نفروشید، والله، شما را خریده است، خودتان حالیتان نیست. از کجا بفهمیم که ما را خریده است؟ از اینکه محبّت دنیا نداری، خدا را بیشتر از پول میخواهی، انفاق داری، تولیدت توحید است. تولیدت کلام خداست، نَفَست نَفَس خداست، فکرت هیجانی نیست، هر کاری بخواهی بکنی، قدری تفکّر میکنی. هر کاری بخواهی بکنی، میبینی خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) راضی است یا نه؟ رضایت خدا را به رضایت خودت ترجیح میدهی. [۱۳]
شما باید تصرّف ماورایی داشته باشید؛ نه تصرّف دنیایی. سلمان در محدوده است که تاحتّی حیوانها هم به امرش هستند، دنیا به امر سلمان است. آن شکارها به امرش میآیند و آنها را ذبح میکند. از سنگها به امرش آتش بیرون میآید. بعد از اینکه شکارها را میپزد و میخورند، باز دوباره به امر او زنده میشوند و میروند. هم جان میدهد و هم جان میگیرد. چرا؟ کسیکه کامل امر را اطاعت کند، امیرالمؤمنین علی یعسوب الدّین، وصیّ رسول الله، از آنچه خودش دارد به او میدهد. [۱۴]
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آمد از آنجا برود. گفت: سلمانجان! دیگر این کار را نکن! گفت: چشم! حالا علی (علیهالسلام) دارد چه میبیند؟ میداند که اگر اینکار را هم بکند، اینها قبول نمیکنند. یک عدّهای عناد دارند، نمیخواهند از ما قبول کنند. کاری که ابراهیم کرده، سلمان کرده، کاری نکرده است.
وقتی آهوها جفت زدند و رفتند. به سلمان گفتند: ما نمیدانستیم که تو سِحر هم بلد هستی، عجب ساحری هستی! حالا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) این را میداند که گفت: سلمانجان! اینکار را نکن! عصارهاش را به او گفت که اینها ایمان نمیآورند. [۱۵]
شما که میخواهید سلمان شوید، باید یقینِ به خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و ولایت داشته باشید. اینها یکی هستند. بیا فرمان ببر! سلمان دید دارد پدرش امر میکند که تو در همین ایمانت بمان! دید پدرش اشتباه میکند، مخالفت پدر را کرد. این پدر، امرِ آن پدر حقیقی یعنی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است. شما این را بدانید که اگر شما امر پدر و مادرتان را اطاعت میکنید؛ در واقع امر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را اطاعت میکنید، امر خدا را اطاعت میکنید، امر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت میکنید؛ پس امر، بالاتر از پدر و مادر است. [۱۶]
من خودم یادم میآید که در باغ زنبیل آباد مثل همان سلمان بودم. دو ماه در باغ بودم، اگر یک انجیر، یک انگور، یک انار من در دهانم گذاشتم، به دین یهودی بمیرم. من دیدم خدا دارد مرا میبیند. چند تا شریک هم آمدند که در باغ یک خُرده علف برای مالهای [حیوان سواری] آقای تولیت بچینند. من نیامدم که انار و انجیر و این میوهها را بخورم. گفتم مال کیست که بخورم؟ حالا به این سلمان عزیز میگوید که تو آن میوهها که پای درختهاست را بخور! باغ خیلی بزرگ است. همینجور این انجیرها اینطوری شده بود، انگار آدم را صدا میزد. انارهای شیرین اینجور باز شده بود که آدم حظّ میکرد؛ اما نگاه به آن نمیکردم، میدیدم جواب نمیتوانم بدهم. تو هرکاری میکنی، باید جوابگو باشی.
والله! من نمیخواهم خودم را افشا کنم. عزیز من! میخواهم بگویم که به من میگویند از کجا به اینجا رسیدی؟ من به جایی نرسیدهام. خب، مال حرام نخوردم، امر خدا را اطاعت کردم، خدا هم به من عنایتی کرده است. تو به خیالت از نماز شب یا روزه به اینجا رسیدم؟ نه والله، آخر روزهای که تو یک دانه غیبت کنی، روزهات حرام است و روزه نیستی، کجا من از روزه به اینجا رسیدم؟ این فکرها را بیندازید دور! از خداشناسی به اینجا میرسی؛ یعنی بدانید دنیا نظم دارد، عالم تنظیم است، عزیز من! تنظیم را به هم نزن! تو رفتی مال حرام خوردی، تنظیم را به هم زدی. کار غیر امر کردی، تنظیم را به هم زدی. تو تنظیم به همزن هستی، توجّه کن! عزیز من! کار حرام نکن! شکمت مال حرام را نپذیرد! [۱۷]
فرمایش منتخب: ماه صفر 2
فهرست امام حسن عسکری
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
رفقا! این ماه، ماه صفر است، یک قدری صدقه بیشتر بدهید! چونکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: هر کسی به من بگوید که ماه صفر تمام شد، جایزه میدهم. من عقیده ولاییام این است: همه ماهها یکی است؛ اما در این ماه صفر قضایایی واقع شده که یک قدری ناجور بوده، حالا این ماه همچین خطرناک است که اینجوری شده؛ اگرنه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بیخود نمیگوید.
من یک مثال برای رفقای عزیز، نور چشم خودم، گیر زانویم بزنم، تا این مطلب را که میگویم، شما قبول کنید! اینکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: هر کسی به من تمامشدن ماه صفر را بگوید، به او جایزه میدهم. ماه که خوب است؛ اما یک چیزهایی در آن ماه قرار گرفته، یک قدری به ضرر ولایت و اسلام بوده است؛ [در این ماه بود که جلسه بنیساعده درست شد. در این ماه بود که زهرای عزیز (علیهاالسلام) را پهلویش را شکستند، طناب گردن امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) انداختند] حالا میگوید: این ماه، درست نیست؛ [نحس است].
اگر امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) میفرماید: دنیا به منزله استخوان خوک در دهن سگ خورهدار است، اگر ما توجّه نکنیم، فکر میکنیم که دنیا لغو است. نه! شما باید توجّه کنید! چه شد که دنیا به منزله استخوان خوک شد؟ در این دنیا حسین (علیهالسلام) را کشتند، زهرا (علیهاالسلام) را کشتند، آقا امام رضا (علیهالسلام) را کشتند، ضربه به دین زدند؛ پس دنیا بیارزش شد. تمام ارزش دنیا مال این است که مردم، اطاعت ولایت میکردند. تمام ارزش دنیا این است که حسینِ ما را شهید نمیکردند، زهرایِ ما را سیلی نمیزدند و اذیّت نمیکردند. [۱۸]
حالا هیچ چیزی، این خطر را رفع نمیکند، مگر صدقه! بالأخره این ماه صفر مواظب باشید! یک صدقاتی بدهید که خدای تبارک و تعالی خودتان را، ماشینتان را، خانمتان را و آنهایی را که دوست دارید، حفظ کند! تاحتّی سخاوت، ولایت شما را هم حفظ میکند. مگر نبود آن شخصی که ولایت [صفات الله] داشت؛ کافر بود، آمد خلاصه سخاوت کرد و نجات پیدا کرد.
اصلاً من عقیدهام این است: سخاوت ولایتتان را هم حفظ میکند؛ اما شیطان هم دستتان را میگیرد، نمیگذارد سخاوت کنید. خود شیطان به نوح گفت: اگر صدقه میخواهی بدهی، زود بده! وگرنه من منصرفت میکنم. حالا اگر من را قبول ندارید، شیطان را که قبول دارید!
إنشاءالله باطن امام زمان، خدا هیچکدامتان را تهیدست نکند.
إنشاءالله امیدوارم که همیشه خدا شما را رهبر قرار بدهد؛ یعنی رهبرِ امر!
امیدوارم باطن امام زمان، این حرفها، القای آقا امام زمان (عجلاللهفرجه) باشد، در تمام قلب و وجود شما وارد شود!
إنشاءالله امیدوارم که ما که کاری نکردیم، ماه صفر ما را جزء عزاداران امام حسین (علیهالسلام) قرار بده!
إنشاءالله جزء محبّین خودشان قرار بده! [۱۹]
خدایا! ماه محرّم طی شد، صفر است. خدایا! به حقّ مسافرین صحرای کربلا یعنی زینب کبری، مسافرت قبر را برای ما مبارک بگردان!
خدایا! هر محبّتی به دل ما به غیر محبّت خودت و ائمه (علیهمالسلام) است، بیرون بفرما! محبّت خودت را جایگزین بفرما!
ما را از عزاداران امام حسین (علیهالسلام) قرار بد!.
خدایا! اگر ما را نیامرزیدی، تو را به حقّ حضرت زینب، ما را بیامرز! [۲۰]
سخنی چند با خانمها
فهرست فهرست سخنی چند با خانمها
خانمهای عزیز! بیایید فکر کنید! وقتی امام حسین (علیهالسلام) را شهید کردند و خیمهها را آتش زدند، حضرت زینب (علیهاالسلام) پیش حضرت سجّاد (علیهالسلام) دوید. گفت: یا حجّة الله! آیا ما باید بسوزیم؟ ببینید حضرت زینب (علیهاالسلام) حرفی ندارد که در راه خدا بسوزد! یکوقت حضرت سجّاد (علیهالسلام) فرمود: عمّهجان! «علیکنّ بالفرار»؛ به بچّهها بگو فرار کنند. تمام این بچّهها سر به بیابان گذاشتند. در بیابانها همه والله، گرسنهاند و تشنه. حالا زینب (علیهاالسلام)، یک خیمه نیمه سوخته درست کرد، امام سجّاد (علیهالسلام) فرمود: عزیز من! برو بچّهها را جمع کن!
حالا زینب (علیهاالسلام) آمد، دید دو تا دختر دست گردن هم انداختند و از دست کفّار به یک بوته تیغ پناه بردند، تا عمّهشان را دیدند، گفتند: عمّهجان! معجر از سر ما کشیدند. نگفتند: مرا اینطوری کردند، تشنه هستم، گرسنه هستم، پدرم را کشتند، اوّل گفتند: معجر از سرم بردند. ببینید میخواهد خودش را حفظ کند. حجابی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفته در تمام خونش تزریق شده است. میگوید: چرا به من جسارت کردند؟ عزیزان من! شما که بیجسارت چادر از سرتان برداشتید! خانم عزیز! تو که همه چیز داری، چرا خودت را حفظ نمیکنی که دوش به دوش حضرت زینب و حضرت زهرا (علیهماالسلام) باشی؟[۲۱]
خانمها! این چادر، شما را حفظ میکند. همه جایت را حفظ میکند. اصلاً چادر، یعنی حفاظت. چادر، لباس ولایت است! چون حضرت زهرا (علیهاالسلام) چادری داشت که تا وقتی حرکت نمیکرد، متوجّه نمیشدند که رویش کدام طرف است، یعنی چادرش مثل خیمه بود. انگار زهرا (علیهاالسلام) داخل خیمه است. خانم! من نمیگویم اینطوری باش! لااقل رویت را بگیر! من همین توقّع را از شما دارم. حالا زمانی شده که میگوید اگر رویت را باز کنی، اشکال ندارد! خدا و پیامبر و امام تاکید میکنند که رویت را بگیر؛ اما یکی که میگوید عیب ندارد، همه حرف او را قبول میکنید. تمام روهایتان را باز کردید، والله، بههیچ عنوانی نمیتوانید جواب دهید. هر جوانی که نگاه به شما کند، گناه کردی. تو خانم! باعث گناه آن جوان میشوی. جوان شهوت دارد، جوان یک نیرویی دارد، تو باعث میشوی گناه کند. خوشا به حال آنموقعیکه زنها چادر کرباس داشتند، رویشان را میگرفتند. بترس از خدا! خودت را پنهان کن! از گناه توبه کن! [۲۲]
گول نخورید! نروید لباسهایی که خارجیها درست کردند بپوشید. خدای نخواسته، نستجیر بالله یک جوانی به تو نگاه کند، اهل آتشی. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: در آخرالزّمان زنها پوشیدهاند؛ اما برهنهاند. آنها وضعشان درست نیست. خدا رحمت کند وعّاظ واقعی را؛ آقای انصاری میگفت: هشت آیه راجع به حجاب داریم. من دوباره تکرار میکنم، حجاب اصلی چادر است. عزیز من! چادر بپوش تا حفظت کند. بیا مثل زهرا (علیهاالسلام) بشو! زهرا (علیهاالسلام) رویش را میگرفت، زهرای عزیز چادر داشت، خودش را حفظ میکرد. چرا میروی خودت را مثل خانمهای انگلیسی و آمریکایی میکنی؟ خب با آنها محشور میشوی، بیا خودت را مثل زهرا (علیهاالسلام) کن تا با او محشور شوی. [۲۳]
من برای همه نوههایم یک چادر خریدم، از ولایت خواستهام آنهایی که من برایشان چادر خواستم، این چادر برایشان چادر ولایت باشد، مبادا چادر ولایت را بردارند. شما هم که چادر میخری، باید از خدا و امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بخواهی این چادر، چادر ولایت باشد، نه مانتو. والله، مانتو، چادر انگلیسها و آمریکاییهاست. از خدا بخواه مبادا اینها مانتویی شوند، این مانتو چیست؟ آیا زهرا (علیهاالسلام) مانتویی بوده؟! آیا زینب (علیهاالسلام) مانتویی بوده؟! آیا مریم مانتویی بوده؟! مگر این ابراهیم نیست که زنش را در صندوق گذاشته؟! یک زن سیاه سوخته! مانتو یعنی آدم زنش را در دکور بگذارد. خدایا! آنهایی که شوهر ندارند، همسری به اینها بده که همسرش نگوید من زن مانتویی میخواهم! جوان عزیز! اگر گفتی من زن مانتویی میخواهم؛ یعنی زن به غیر ولایت میخواهی. [۲۴]
خدایا! این زنانی که الآن مانع چادر شدهاند، اگر هدایت میشوند، هدایتشان کن؛ اگرنه یک گرفتاری به آنها بده که از این کار دست بردارند. حالا من میخواهم هشدار به این خانم بدهم. خدا پهلوی را لعنت کند! من یادم است، چادر از سر زنها میکشید و چادرها را پاره میکرد. میگفت: چادر سر نکنید! خانم! الآن شما هم مشابه پهلوی هستی. او قلدر بود، چونکه میگفت: چادر نباشد، تو هم که میگویی چادر نباشد، مشابه همان هستی. آن شوهرت هم که به تو حرف نمیزند، مشابه توست! پهلوی اهل آتش است، تو هم اهل آتش هستی. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: هر کسی به عمل قومی راضی باشد، جزء آن قوم است. تو به عمل پهلوی راضی هستی. حالا این کار تو یک امراض بدی دارد. تو وقتی خودت اینجوری شدی، دخترت هم همینجور میشود. توجّه کنید! شما وقتیکه اینجوری شدی، نسلت هم همینجور میشود، من غصّه نسل شما را هم میخورم. خانم! وقتی لاابالی شدی، دخترت هم لاابالی میشود؛ پسرت هم لاابالی میشود. تو باید شجره توحید درست کنی، شجره ولایت درست کنی، شجره ماورایی درست کنی، چرا گول میخوری؟ [۲۵]
بیتوته و نجوا با ولایت 19
من بارهها خدمتتان عرض کردم: والله، اگر دنیا را نبینید، امام زمان (عجلاللهفرجه) را میبینید، با امام زمانتان نجوا میکنید، به خودش قسم، به پدر و مادرش قسم، به جدّش رسول الله، به جدّش حسین، اینقدر امام زمان (عجلاللهفرجه) میخواهد با شما نجوا کند! ما اهل نجوا نیستیم.
رفقای عزیز! من زشت است این مطلب را بگویم؛ امّا میگویم. یکی از آنهایی که دُرست من را هم نمیشناختند، گفت: خواب دیدم آقا ظهور کرده، تو به هر کسی شمشیر میدهی. گفت: یکی دوتا آمدند، گفتند: بده! گفت: برو مِهر دنیا را از دلت بیرون کن! بابا! خواب این است، کسیکه مِهر دنیا دارد، یاور امام زمان (عجلاللهفرجه) نیست! حالا یک دانه شیعه دل آن را میبیند. اینقدر این مرد آدم خوبی بود، گفت: به من هم ندادی. خب بیا! آدم خوبی بود، گفت به من هم ندادی.
رفقای عزیز! اگر مجلس آقا امام حسین (علیهالسلام) باشد، ملائکهها میآیند خودشان را به در و دیوار میمالند؛ امّا مقصد حسین (علیهالسلام) باشد. خدا مقصدش ولایت است، عزیزم! تو هم مقصدت ولایت باشد! تو اگر اصحاب یمین باشی، احتیاج به جایی نداری که بروی، تو خودت روضه هستی. برو در بیابان! یک جایی را تهیّه کن! بگو حسین! اگر یک همچین مجلسی بود، بگو حسین! مبادا دست از امام حسین (علیهالسلام) بردارید! ببین میگوید سفینه نجات، حسین (علیهالسلام) است! یعنی در هر کجای خلقتید، باید در سفینه بیایید! یک حسین گفتن، خدا میداند به آن راهی که حاج شیخ عباس رفته، گفت: یک حسین (علیهالسلام) بگویید، هدایتید.
چرا صدها حسین (علیهالسلام) میگوییم، اما اهل آتشیم؟! مگر نمیگوید از هزار نفر، یک نفر بادین از دنیا برود، ملائکه تعجّب میکند؛ ما که همهاش داریم حسین (علیهالسلام) و علی (علیهالسلام) میگوییم؛ حسین (علیهالسلام) و علی (علیهالسلام) را پرچم مقصدمان کردیم. رفقای عزیز! بیایید دیگر عمر دارد به پایان میرسد.
خدا حاج شیخ عبّاس را رحمت کند! گفت: هر کجا بروید، عکسبرداری میشود، عکستان را برمیدارد. نمیتوانید حاشا کنید. میتوانید حاشا کنید؟! کارهای خدا تنظیم است. ما تنظیم بودنِ کار خدا را هنوز متوجّه نیستیم. خیلی باید مواظب باشید!
حالا میبینید همه جاها مجلسهایی هست و یک جورهایی است، میخواهی در آن مجلسها نروید، گفتم إنشاءالله که در ایران نیست، حالا برو یک گوشهای بنشین! یک حسین بگو! یک لکّه اشک بریز! خدا از سر گناهان گذشته و آیندهات میگذرد! خب در آن مجلس هم نرفتی. خدا راه را واسه ما باز کرده، عزیزان من! من نمیخواهم به شما بگویم، من یک پارهوقتها یک چهارپایه است، اینجا مینشینم؛ سلام میدهم به دوازده امام، چهارده معصوم (علیهمالسلام). یک دفعه میگویم حسین! این اشک همینجور میآید، من برای چشمم هم ضرر دارد، این را به شما بگویم، بعد میگویم از بدبختیام است.
عزیز من! تو اتّصالیات را قطع نکن! اینقدر اینطرف، آنطرف نزن! تو اتّصالی به امام حسین (علیهالسلام)، تو اتّصالی به زهرای عزیز (علیهاالسلام) ، اتّصالیات را قطع نکن! نه اینکه هر جایی باشی. گولمان میزنند، گولمان زدند. زمان حضرت موسی هم بوده، هر کدامشان یک جوری میشدند، به امام حسین (علیهالسلام) متوسّل میشدند. [۲۶]
من اوّل چیزی که خواستم، گفتم: حسینجان، اگر نجسام پاکم کن! اگر گناهکارم، گناهم را بیامرز! عزیز من! اگر گمراهم، به راهم بیاور! حالا گفتم: چند تا چیز از تو میخواهم: اوّل دلم میخواهد با ولایت بروم. ولایتم اینجوری باشد. گفتم برای رفقایم هم میخواهم. میخواهم عزیز من! ولایتم یک جوری باشد وصل به ولیّ باشد تا زمانیکه امام زمان (عجلاللهفرجه) بیاید. حالا وقتی امام زمان آمد، با ولایت باشم؛ تا زمان رجعت.
حسینجان! الآن داریم قبرت را زیارت میکنیم؛ اما در زمان رجعت، رفقای عزیز! عزیزان من! ما باید امام حسین و امام حسن و امیرالمؤمنین (علیهمالسلام) و همه اینها را زیارت کنیم. [۲۷]
اخلاق در خانواده 17
فهرست فهرست اخلاق در خانواده
تذکّراتی به همسران
امیدوارم که همیشه قلب مبارک آقایان و خانمها نزدیک به ولایت باشد. چه وقت نزدیک میشود؟ گذشت داشته باشید! با هم دوست باشید! اگر خانم حالا یک کاری کرد، دیگر کینه نکن که چند سال پیش این کار را کردی یا خانمهای عزیز! اگر مردشان یک کاری کرد که مطابق میل تو نیست، دیگر اینقدر دنبال نکن! اگر آن کاری که همسر شما کرد، مطابق دستور خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نبود، مردت را نصیحت کن! تو هم آقای عزیز! اگر خانم یک کاری کرد مطابق امر خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نبود، تذکّر به او بده، خیلی دنبال نکن! [۲۸]
همسرت از عایشه که بدتر نیست؟ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به عایشه میگفت: حمیرا! با من حرف بزن! دارد او را تحویل میگیرد. خانمِ خودتان را تحویل بگیرید! اینطوری ساخته شده است که شما به جهنّم نروید. با هم بسازید! رفیق باشید! ما روایت داریم، من بیحیایی نمیکنم؛ شما اگر با همسرتان مطابق نباشید، این جاذبه باید بین شما باشد؛ وگرنه فرزندی که به دنیا میآید، لت و لوث میشود. اغلب این بچّهها که لت و لوث میشوند، جاذبه نبوده است؛ یک طرف ناراضی بوده است. عزیز من! جاذبه داشته باشید! با هم خوب باشید و رفیق باشید! [۲۹]
این خانم آمده توی خانه، «من» دارد؛ آقا هم «من» دارد. من را بگذار کنار، خدا را بیاور توی کار، این بنده خدا میخواهد پدرش را مهمان کند، خانم میگوید: نه! چرا؟ مرا احترام نکرده، آمده برود، نمیدانم رویش را از من برگردانده. همینطور میگوید «من»! «من» را بگذار کنار، خدا را بیاور توی کار. آقا! به تو هم میگویم، شما هم همینطور، به خانم میگوید: «من» گفتم این کار را بکن! چرا نکردی؟! «من» به تو گفتم این کار را بکن! چرا نکردی؟! چرا «من» را احترام نکردی؟! آخر هر دو نفر «من» دارید!
خانم اگر ولایت را اطاعت کرد، یواش یواش به ولایت اتّصال میشود، آقا هم اگر مناش را کنار گذاشت، به ولایت اتّصال میشود. خانمها! بیاید محض خدا، محض امام شوهرانتان را بخواهید، همسرتان را محض خدا بخواهید. خدا گفته اطاعت کن! اگر یک لیوان آب دستِ او دادی، محض خدا بده! روایت صحیح داریم، می فرماید: کسیکه آب به یک مؤمن، یا به یک نفر بدهد، مثل این است که یکی از اولاد اسماعیل را خریده و در راه خدا آزاد کرده است. شما هم خانمهایتان را محض خدا بخواهید، والله، اگر محض شهوت، محض دیگری بخواهید، قیامت میگوید: تو خانمت را محض شهوت خواستی، جهاد اکبر قسمت تو نمیشود. اگر به زور به خانمت گفتی برو برایم آب بیاور! او هم ناراحت بود. با این آب نمیتوانی وضو بگیری، نمیتوانی آن را بخوری. «لا إکراه فی الدّین»[۳۰]: دین اکراه ندارد. ما چه کار میکنیم؟ بیایید زندگی علی (علیهالسلام) را ببینید! [۳۱]
این خانمها ناموس شما هستند، ناموس پرور باشید نه شهوت پرور! ناموست را حفظ کن! ابراهیم میخواهد زنش را از این شهر به یک جای دیگر ببرد، او را در صندوق میگذارد، چند جایش را سوراخ میکند تا بتواند نَفَس بکشد. حالا عزیز من! لب گمرک میآید، از او میپرسد: این چیست؟ میگوید: هر چه قاچاق است، من میدهم. ابراهیم پولدار بود، علم کیمیا داشت، یک مُشت از این خاکها به او میداد. گفت: هر چه بگویی میدهم.
خبر به مَلَک [پادشاه] دادند: یک نفر آمده، نمیگذارد درِ صندوقش را باز کنیم. میگوید هر چه قاچاق است میدهم، هر چه بخواهی میدهم، دست به صندوق نزن! گفت: بدهید آن را بیاورند. تا آمد در صندوق را باز کرد، دید یک زن داخل آن است. (ناراحتی من این است که ابراهیم با این زن خانه خدا را ساخته، اینقدر آفتاب به او خورده که دیگر سیاه است!) گفت: میخواستی این زن را بکُشی؟ فلان فلان شده! این حاکم خیال خیانت کرد، حالا تا رفت حرف با او بزند، لال شد. رفت دست به او بزند، دستش روایت داریم، شاید آیه قرآن باشد، سه دفعه دستش خشک شد.
باغیرت! تو ملّت از ابراهیم داری؟ کجا زنت را در ادارهها روانه میکنی؟ شیعهگی «بشرطها و شروطها و أنا من شروطها» است. ببین چقدر غیرت دارد؟ حالا مگر کسی جرأت دارد به خانمهای شما که در خانه هستند، نگاه کند؟ والله، دستش خشک میشود. خانمها که در خانه هستند، خودخواه نیستند، خودشان را میخواهند حفظ کنند، خدا آنها را حفظ میکند. خانمها! مگر تو به غیر از زن ابراهیم هستی؟ خدا تو را حفظ میکند، اگر میخواهی حفظ باشی، در خانه بنشین! اگر میخواهی آزاد باشی که خب، هر کاری میخواهی بکن. [۳۲]
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ شهادت امامحسن و امامرضا 85
- ↑ حرکت امامحسین از مدینه به مکه 84 و شب تاسوعای 76
- ↑ بوی ولایت 76 و حرکت امامحسین از مدینه به مکه 84 و ولایت در خلقت کفو ندارد 80 و شب تاسوعای 76
- ↑ شهادت امامحسن و امامرضا 85 و ولایت امر خداست 77
- ↑ اربعین 80 و شهادت امامحسن و امامرضا 85 و ولایت امر خداست 77
- ↑ ولایت امر خداست 77
- ↑ قدردانی از جلسه 85
- ↑ یقین 75
- ↑ شبقدر 76 (دقیقه 25) و یتیم آلمحمد 77 (دقیقه 48)
- ↑ شبقدر 76
- ↑ صفات اصحابیمین 1 77 و یتیم آلمحمد 78 و مبنای اصولدین 80
- ↑ غلامان ولایت 76 و شرط احسنالخالقین شدن؛ اطاعت ولایت و بیزاری از دنیا 73 و عناد 76
- ↑ آخرالزمان یا شر الازمنه 80
- ↑ کتاب امیرالمؤمنین؛ ولایت را بهتر بشناسیم
- ↑ اذنالله شدن و ایرادی نبودن شیعه 75
- ↑ آدم شدن 76
- ↑ اقیانوس ولایت 83
- ↑ مشهد 86؛ شناخت امام
- ↑ شب اربعین 81
- ↑ اربعین 84، نجات در ولایت است نه در عبادت
- ↑ اصول دین و سلامت ولایت 78 و اربعین 83 و اقیانوس ولایت 83 و عید مبعث 81 و میلاد امام حسین 82
- ↑ مشهد 86؛ ندا و عنایت پنجتن به شیعه 90 و کتاب گنجینه و نازله 88 و مشهد 82؛ اطاعت امر، زیارت معصومین است
- ↑ تفکّر در اشیاء (إنّا أنزلناه فی لیلة القدر) 84 و شهادت حضرت زهرا 85 و عدالت 85
- ↑ در نجف 85
- ↑ تذکّر 90 و اربعین 84؛ نجات در ولایت است، نه در عبادت
- ↑ اتصال به امام حسین 78
- ↑ در کربلا 85
- ↑ گذشت خانمها 84
- ↑ جلوه ، تجلّی 80
- ↑ (سوره البقرة، آیه 256)
- ↑ خانواده 75
- ↑ شناخت امام 88