منتخب عید مبعث

صفحهٔ اصلی: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
(۲۷ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
 
{{بخش|امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً احد است، حضرت زهرا {{علیها}} کفواً خلقت است|کلاس="sub-titr"}}
 
{{بخش|امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً احد است، حضرت زهرا {{علیها}} کفواً خلقت است|کلاس="sub-titr"}}
{{#tag:html|<img src="/images/Velayat-3.png" class="site_logo">}}
+
{{#tag:html|<img src="/images/Velayat-4.png" class="site_logo">}}
 
{{بخش|فرمایشات حاج‌حسین خوش‌لهجه راجع به ولایت|کلاس="center"}}
 
{{بخش|فرمایشات حاج‌حسین خوش‌لهجه راجع به ولایت|کلاس="center"}}
 
<!--  اعلان صفحه اصلی  
 
<!--  اعلان صفحه اصلی  
سطر ۱۰: سطر ۱۰:
 
</div>
 
</div>
 
-->
 
-->
{{فرمایش منتخب|عنوان=امام حسن عسکری|فهرست=|بخش=دارد}}
+
{{فرمایش منتخب|عنوان=امام‌سجاد|فهرست=|بخش=دارد}}
  
  
{{قاب صفحه اول|لینک=سخنی با خانمها|عنوان= سخنی با خانمها 3|فهرست=|بخش=دارد}}
+
{{قاب صفحه اول|لینک=اخلاق در خانواده|عنوان=اخلاق در خانواده؛ وظایف پدر و مادر راجع به فرزند|فهرست=|بخش=دارد}}
  
  
{{قاب صفحه اول|عنوان=بیتوته و نجوا با ولایت 20|فهرست=|بخش=دارد}}
+
{{قاب صفحه اول|لینک=نگاه|عنوان= نگاه؛ عصاره نگاه|فهرست=|بخش=دارد}}
  
  
{{قاب صفحه اول|عنوان=اخلاق در خانواده 18|فهرست=|بخش=دارد}}
+
{{قاب صفحه اول|لینک=سخنی با خانمها|عنوان= سخنی با خانمها؛ دل کسی را نسوزانید!|فهرست=|بخش=دارد}}
 +
 
 +
 
 +
{{قاب صفحه اول|لینک=بیتوته و نجوا با ولایت|عنوان=بیتوته و نجوا با ولایت؛ پرچم تفکّر و یقین در دستتان باشد|فهرست=|بخش=دارد}}
  
  

نسخهٔ ‏۱۷ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۱:۰۲

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً احد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است

فرمایشات حاج‌حسین خوش‌لهجه راجع به ولایت

فرمایش منتخب: امام‌سجاد

فهرست عید مبعث

سیزده رجب

ماه رجب، ایام زیارت ائمه طاهرین

این الرجبیون؛ این الفقرا

ظهور نور حضرت زهرا

امام حسن عسکری

عبدالعظیم حسنی

پیامبر اکرم

امام صادق

حضرت خدیجه

انتقاد به اهل تسنن

تولی و تبری

حضرت سکینه

تمام شدن ماه صفر

امام رضا

امام حسن

امام حسین دفاع کرد نه قیام

سلام بر امام حسین

زیارت امام حسین

حضرت زینب

اربعین

گریه بر امام‌حسین

مجلس امام حسین

مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین

ندای امام حسین به خلقت

عمار یاسر

غلام امام حسین

سلمان فارسی

امام حسین؛ کشته جلسه بنی‌ساعده

حضرت رقیه

امام باقر

عصاره روایت حسین منی و انا من حسین

ماه صفر

زهیر

کرنش در مقابل امام حسین

امام‌سجاد

یاد امام حسین

راهب و سر امام حسین

هنده، زن یزید

زعفر در کربلا

حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی

امر به معروف‌کردن سر امام حسین

زمین کربلا

چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟

دفن شهدای کربلا

نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم

ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

آتش زدن خیمه‌های امام حسین

بعد از شهادت امام حسین

شام غریبان

شهادت امام حسین

روز عاشورا

شب عاشورا

روز تاسوعا

هفتم محرم

آقا ابوالفضل

آقا علی اکبر

آقا علی اصغر

حضرت قاسم

اصحاب امام حسین

عبدالله بن الحسن

حر

ورود امام حسین به کربلا

دهه محرم

مسلم بن عقیل

تذکراتی راجع به محرم

مباهله

ورود امام رضا به نیشابور

میثم تمار

امام موسی کاظم

غدیر

امام هادی

عید قربان

عرفه

حرکت امام حسین از مکه به کربلا

مناسک حج ابراهیمی

ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا

امام جواد

حرکت امام رضا از مدینه به طوس

دحو الارض

حضرت معصومه

داستان متقی

حمزه عموی پیامبر

عید فطر

وداع ماه رمضان

امیرالمؤمنین علی

سیزده فروردین

شب قدر

شکستن ارکان خدا

آمادگی برای شب قدر

عید نوروز

ماه رمضان

جلسه ولایت (سال‌یاد متقی عزیز)

امام زمان

ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا

ظاهر شدن امام‌حسین در دنیا

ابوطالب

فتح خیبر

ابراهیم پسر پیامبر

تغییر قبله

ماه رجب

حضرت زهرا، عصاره خلقت

ام البنین

شهادت حضرت زهرا

حضرت زهرا

صلح امام حسن

لیلة المبیت

امام حسین در قیامت

یقین

نیمه شعبان

کتاب امام‌زمان با متقی منتشر شد

فاطمیه

امام‌سجاد، بعد از واقعه کربلا[۱]

بعد از شهادت امام حسین (علیه‌السلام)، شمر آمد امام سجّاد (علیه‌السلام) را بکشد. خولی به او گفت: او دارد می‌میرد، شمر! دیگر خونش را به گردن نگیر! او هم نکشت.[۲]

بیایید حرف بشنوید! من از خدا القا خواستم تا افشا کنم. الحمد لله داد. کجا این حرف‌ها گیرتان می‌آید؟! چه کسی این حرف‌ها را می‌زند؟! شما که توی کامپیوتر جهانی یا ویدیو یا تلویزیون یا ماهواره نگاه می‌کنی، بیا توی صحنه کربلا نگاه کن! ببین زینب (علیهاالسلام) چه حالی دارد؟! سکینه (علیهاالسلام) چه حالی دارد؟! امام سجّاد (علیه‌السلام) چه حالی دارد؟! آن‌جا نگاه کن!

نگاه کن به صحنه کربلا چه خبر است؟! امام سجّاد تا آخر عمرش گریه کرد. گوسفندی را می‌خواستند بکشند، می‌فرمود: آبش بدهید! چرا پدرم را آب ندادند؟! بچّه یتیم می‌دید، دست روی سرش می‌کشید؛ یاد بچّه‌های کربلا می‌افتاد. سکینه عزیز را بگو! مگر گریه‌اش آرام گرفت؟! به حضرت سجّاد گفتند: داری جان خودت را از دست می‌دهی! (مقدّس‌ها رفتند پیشش) چقدر گریه می‌کنی؟!گفت: یعقوب پسرش گم‌شده بود، وحی رسید: پسرت زنده است، آن‌قدر گریه کرد؛ تا کور شد. من دیدم که سر پدرم را سر نی کردند، شهر به شهر می‌بردند. این سکینه عزیز (علیهاالسلام) هی بهش گفتند، گفت: خواهرم سر پدرم را دید، سکته کرد و مُرد؛ اما من سر پدرم را دیدم سر نی کردند، هر کجا می‌رفتیم جلوی ما بود. آیا گریه نکنم؟ گریه می‌کنم تا بمیرم. سکینه (علیهاالسلام) از دنیا رفت. کجاییم ما؟! عزیزان من! امروز روز عاشوراست، بیایید دست از مقدّسی‌تان بردارید! متدیّن باشید! کسی را الگو نکنید که پیروش باشید. این کار را عمَر کرد. [۳]

بنّایی بود که از مدینه به شام آمده‌ بود. یک‌ وقت دید دارند شهر را چراغانی می‌کنند، حساب کرد امروز چه روزی است؟! سؤال کرد و گفت: چه‌ خبر است؟! گفتند: مگر نمی‌دانی؟! گفت: نه! گفتند: یزید فتح کرده، پسر پیامبر، امام‌ حسین (علیه‌السلام) را کشته‌اند، اهل‌بیتش را هم اسیر کرده‌اند، می‌خواهند اُسرا را همراه با سرهای شهدا وارد شهر کنند؛ این‌که جلوی قافله است، امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) است،.

ایشان وقتی این خبر را شنید، با همان دست‌های گچی توی صورتش زد و فوراً از پلّه‌ها پایین آمد، امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) را می‌شناخت. دید غُلّ و زنجیر گردنش است. سلام کرد، حضرت فرمود: چه‌ کسی هستی؟! از کربلا تا شام کسی به‌ من سلام نکرده! گفت: آقاجان! من از دوستان جدّتان هستم. آقا! کاری دارید؟ چیزی می‌خواهید؟ حاجتی دارید؟ حضرت فرمود: اگر پولی در اختیارت هست، به این نیزه‌دارها بده تا این نیزه‌ها را قدری عقب‌تر ببرند، این‌قدر عمّه‌ام سکینه به این سرها نگاه نکند. [۴]

بعضی افراد حرف‌هایی می‌زنند که خیلی ناراحت‌ کننده است! می‌گویند امام فرمود: غُلّ و زنجیر به گردنم فرو رفته، یک دستمالی به‌ من بدهید که زیر آن بگذارم! آقایی که به‌ اصطلاح درس خوانده‌ای! درس ولایت نخوانده‌ای! درس کمال ولایت نخوانده‌ای! معلوم می‌شود که امام را نشناخته‌ای! وقتی آن‌ شخص خدمت امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) آمد و گفت: الحمد لله که خدا شما را اسیر زنجیر کرد! امام فرمود: زنجیر اسیر من است! یک‌ نگاه کرد، همه دانه‌های زنجیر از هم جدا شد و به زمین افتاد. همه این‌ها ناراحت شدند و وحشت کردند، پیش امام دویدند و التماس کردند که آقاجان! قربانت برویم، ما باید شما را با زنجیر پیش خلیفه مسلمین، یزید بن‌ معاویه ببریم. حضرت یک‌ نگاه کرد، تمام دانه‌های زنجیر مثل این‌که روح پیدا کنند، همه کنار هم آمدند و بر گردن امام قرار گرفتند. [۵]

حضرت‌ سجاد (علیه‌السلام) در ظاهر قدری ضعیف بود. حالا همه از اعیان و اشراف به نماز جماعت رفتند، یزید هم می‌خواست عظمت خودش را نشان اهل‌بیت بدهد که من هم مقامی دارم و بگوید که ای امام‌ سجّاد! اگر تو مرا قبول نداری، مردم مرا قبول دارند که پشت سرم نماز می‌خوانند. حالا حضرت را به نماز جماعت برد، قدری زودتر رفتند. خطیبی بالای منبر بود، داشت مدح و ثنای ابوسفیان و معاویه را می‌کرد. یک‌ دفعه حضرت‌ سجّاد (علیه‌السلام) فرمود: ای خطیب! خاموش باش! تو کسی هستی که خدا و رسول (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را از برای خلق به غضب آوردی! چرا تعریف و تمجید یزید را می‌کنی؟! عزیزان من! این‌ است که می‌گویم دنبال خلق نروید و خلق را تأیید نکنید، هر کسی‌که می‌خواهد باشد! ولایتِ خلق را تأیید کنید. [۶]

امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) فرمود: من بروم بالای چوب‌ها؟ امام باید بگوید منبر، چرا گفت چوب‌ها؟! منبری که روی آن حرف امام‌ حسین (علیه‌السلام) نباشد و حرف خلق باشد، چوب است. معاویه پسر یزید گفت: بابا! بگذار بالا برود و ببینیم چه می‌گوید؟! انگار «نستجیرُ بالله» کسری دارد! ببین یزید چقدر حالی‌اش است! گفت: بابا! تو این‌ها را نشناخته‌ای، نگاه به فرسودگی‌اش نکن، علم به این‌ها تزریق شده و در کالبد بدن‌شان است؛ نه این‌که بخوانند، خدای تبارک و تعالی علم را به این‌ها نوشانیده؛ یعنی چشیده‌اند، خورده‌اند و آشامیده‌اند، سر اندر پایشان سخن است، نگاه به مریضی‌اش نکن. اگر بالا برود، آبروی ما را می‌ریزد. معاویه گفت: من از تو خواهش می‌کنم، بگذار بالا برود و صحبت کند. [۷]

حالا که حضرت بالای منبر رفت، خطبه غَرّایی خواند. اوّل حمد و ستایش خدا را کرد و رضایت او را به‌ جا آورد، بعد خودش را معرّفی کرد و فرمود: منم مکّه و مِنا! منم زمزم و صفا! منم حِجر اسماعیل! منم فرزند پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و حجّت‌ خدا! سپس فرمود: ماییم آل‌محمّد (صلی‌الله‌علیه‌وآله)! جدّم رسول‌ الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) کسی است که به دو قبله نماز خوانده! یک‌ دفعه رُو به یزید کرد و گفت: یزید! این محمّد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) جدّ من است یا جدّ تو؟! اگر بگویی جدّ من است که دروغ گفته‌ای، جدّ تو ابوسفیان است، تو پسر معاویه هستی؛ محمّد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) جدّ من است! اگر تو خلیفه مسلمین هستی، باید امر رسول‌ الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را اطاعت کنی! چرا فرزندانش را اسیر کرده‌ای؟! این‌ها دختران پیامبرند. تو زنان خودت را پشت‌ پرده گذاشته‌ای؛ اما حرم رسول‌ الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را در بین مردم آورده‌ای!

امام بنا کرد تندی‌ کردن و یزید فلج شد! یک‌ دفعه گفت: اگر الآن رسول‌ الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در ظاهر بود، جواب او را چه می‌دادی که با فرزندانش این‌کارها را کردی؟! یک‌ دفعه انفجار شد، مردم در کوچه و بازار شام می‌دویدند، گریه می‌کردند و می‌گفتند: بیایید ببینید این‌که یزید می‌گفت این‌ها خارجی هستند، این‌ها فرزندان پیامبرند!

وقتی امام این حرف‌ها را زد، یزید گفت مؤذّن! اذان بگو. می‌خواست شلوغ کند و نگذارد امام حرفش را بزند! تا مؤذّن گفت: «أشهد أن لا إله إلّا الله»، امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) فرمود: گوشت و پوست ما به یگانگی خدا شهادت می‌دهد. تا گفت: «أشهد أنّ محمّداً رسول‌ الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)» یک‌دفعه امام فرمود: محمّد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) جدّ من است. چرا فرزندانش را کُشتی و اسیر کردی؟! امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) یزید را رسوا کرد. حالا همان حرفی که امام‌ حسین (علیه‌السلام) گفت باید پرچم یزید و معاویه را بِکَنی، پرچم پدرمان علی (علیه‌السلام) را نصب کنی، دارد آشکار می‌شود، خلاصه یزید بیچاره شد. [۸]

وقتی یزید دید الآن ممکن‌ است که همه بازار و خیابان ببندند و مردم انفجار کنند، همان‌جا بلند شد و گفت: من نگفتم که پدر شما را بکُشند، خدا ابن‌سعد و ابن‌زیاد را لعنت کند! من گفتم که حسین بیاید و با هم صلح کنیم، مملکت را اداره کنیم و اسلام دو دُرقه‌ای نشود [یعنی تفرقه بین ما نیفتد]. آخَر منافق تا بتواند می‌خواهد جلو برود، وقتی نمی‌تواند پرده دیگری را نشان می‌دهد! به‌خاطر همین قرآن می‌گوید ««إنّ المنافقین أشدّ مِن العذاب [فی الدّرک الأسفل من النّار]»»[۹] منافق یعنی دو رُو، ریاکار. دو چیز حکومت یزید را زیر و رو کرد: یکی خطبه حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) و یکی هم منبر حضرت‌ سجّاد (علیه‌السلام). یزید بیچاره شد! وقتی دید بیچارگی‌اش بیشتر رسوا می‌شود؛ اشاره کرد که اهل‌بیت را به کاخش ببرند. [۱۰]

اگر امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) در خطبه‌اش فرمود: «منم منا، منم صفا، منم مروه؛ ماییم مروه، ماییم صفا»؛ چون امام‌ حسین (علیه‌السلام) را محض صفا و مروه شهید کردند. شریح‌ قاضی گفت: کسی‌که هشتم ذی‌الحجّه از مکّه بیرون بیاید، خونش هدر است. امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) دارد این را به یزید می‌گوید، این‌که عمومی نیست. این خصوصی است، در مجلس یزید باید بگوید، نه این‌که در همه‌جا بگویی، جلوی دهانت را بگیر! مگر علی (علیه‌السلام) منا و مکّه، یک‌ مشت خاک است، من رفته‌ام. مگر خانه‌ خدا چیست؟ یک‌ خُرده سنگ است. تو مدّاح! توجّه داشته‌ باش! تا مدّاح پولی است، تا نظرش پولی است، ولایت را نمی‌فهمد، مثل عمروعاص ولایت‌فروش است، حرف‌فروش است. مگر وجه خدا مصداق دارد؟ آقای‌ مدّاح‌ها! مگر وجه خدا، مصداق دارد؟ مگر مقصد خدا مصداق دارد؟

مصداق ولایت انبیاء هم نیستند، مگر خود پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله). انبیاء هم مصداق ولایت نیستند، مصداق ندارد؛ چون‌که علی‌جان! تو ذات خدایی، مصداق نداری؛ چون‌که علی‌جان! تو مقصد خدایی، مصداق نداری. [۱۱]

صفات‌الله حضرت‌سجاد[۱۲]

امام صفات خداست؛ اما یاد ما می‌دهد. بعد از واقعه عاشورا، مختار بنا شد که قاتلین امام‌ حسین (علیه‌السلام) را بگیرد و به قتل برساند. یک‌ نفر از لشکر ابن‌زیاد بود که به همسرش گفت: ای زن! من چه‌ کار کنم؟! مُختار بالأخره مرا می‌کُشد؟! زنش گفت: ای مرد! آخَر تو چیزی باقی نگذاشته‌ای! تو که آن‌جا در جنگ صفّین کمکِ معاویه بودی! حالا هم که در قتل امام‌ حسین (علیه‌السلام) شرکت کردی! گفت: من به مدینه، پیش حضرت‌ سجّاد (علیه‌السلام) می‌روم. زنش گفت: واقعاً آن‌جا می‌روی؟! گفت: آره! تو این‌ها را نشناخته‌ای. ببین، عزیز من! این‌ همه که من دارم داد می‌زنم و می‌گویم شناخت به‌ غیر از عمل است، این‌ شخص شناخت دارد، عمل ندارد، توفیق عمل ندارد! از خدا هم شناخت و هم توفیق عمل بخواهید.

حالا این‌ شخص ریش‌هایش را تراشید و گذاشت موهایش بلند شد و یک چَپیه هم سرش کرد و به‌ نام زن از کوفه خارج شد. زن‌ها هم که آزاد بودند؛ چون‌که مُختار دروازه‌ها را بسته‌ بود. خدمت حضرت‌ سجّاد (علیه‌السلام) آمد و گفت: آقا! شما می‌دانی که من در جنگ صفّین، کمکِ معاویه بودم، به قتل پدرتان هم شرکت کردم، پناه به شما آورده‌ام، حضرت فوراً یک‌ نفر را صدا زد و دستور داد که خانه‌ای برایش خرید یا اجاره کرد، خرجی‌اش را هم معلوم کرد و به او داد؛ اما گفت: فلانی! از این‌جا برو! جلوی من نیا! وقتی تو را می‌بینم، یاد پدرم می‌افتم.

بعد از چند وقت مُختار توجّه کرد و سه، چهار نفر از این افراد خیلی داش و قُلدر را به مدینه فرستاد و گفت: اوّل خدمت حضرت‌ سجّاد (علیه‌السلام) بروید و این ملعون را بیاورید! وقتی آن‌ها خدمت حضرت رفتند، امام فرمود: سلام مرا خدمت مُختار برسانید و به او بگویید این پناه به‌ من آورده، آن‌ها برگشتند؛ تا این‌که خودش خود به خود مُرد.

رفقای‌ عزیز! بیایید پناه به امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاورید! گناهان خودتان را این‌قدر بزرگ نکنید! نادانیِ ما این‌ است که گناه را از خدا و امام بالاتر می‌دانیم! چرا این‌طوری هستیم؟! گناه در مقابل قدرت خدا چیزی نیست! مگر خدا نمی‌گوید اگر گناه إنس و جنّ را بکنی، یک لکّه‌ اشک برای امام‌ حسین (علیه‌السلام) بریزی، تو را می‌آمرزم؟! عزیزان من! به این حرف‌ها توجّه کنید! گناه در مقابل امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) بزرگ است؛ اما امام بزرگ‌تر است، عفو خدا بزرگ‌تر است! [۱۳]

بیایید از دنیا فارغ شوید! قدری از هوا و هوس‌تان کم کنید! یقین کنید که این حرف‌ها درست‌ است، تفکّر داشته‌ باشید و شب که می‌شود قدری کنار بروید و گریه کنید که امام‌ زمان! دست ما را بگیر! آقاجان! ما اشتباه‌کاریم، آقاجان! ما متوجّه نیستیم، دست ما را بگیر! امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) أولی‌ بالتّصرف است. می‌دانید أولی‌ بالتّصرف چیست؟ یعنی تصرف به تمام گلبول‌های خون شما می‌کند. ائمه (علیهم‌السلام) اختیاردار هستند؛ چرا آن‌ها را بی‌قدرت می‌دانید؟! باباجانِ من! آخَر شما که تا ساعت دوازده‌ شب پای تلویزیون هستید، دیگر حال بیتوته با خدا ندارید، دیگر برای شما مغز و چشمی نگذاشته که بیتوته کنید!

یک‌ روایت بگویم که از من قبول کنید: آقا امام‌ زین‌ العابدین، سید السّاجدین (علیه‌السلام) وقتی‌که از کربلا برمی‌گشت، بعضی از مردم با حقارت به حضرت نگاه می‌کردند، آخَر امام صدمه خورده، پدر و برادرانش را کشته‌اند، خودش، عمّه‌اش زینب‌ کبری (علیهاالسلام) و اهل‌بیتش را اسیر کرده‌اند و چهل‌ منزل برده‌اند، زنجیر به گردنش است، ناراحت‌ شده، فرسوده‌ شده. حضرت منبر رفت و فرمود: خدای تبارک و تعالی به‌ طوری به ما قدرت داده که می‌توانیم زنی را مرد و مردی را زن کنیم. یک‌ نفر منافق از توی جمعیّت که عناد داشت، گفت: یک‌باره بگو که من خدا هستم. امام فرمود: ای زن! بلندشو از توی مردها برو بیرون! آن‌ شخص بلند شد و رفت، نگاهی به خودش کرد، دید زن شده‌ است.

روایت داریم که ایشان میل به شوهر پیدا کرد و خدا دو، سه تا بچّه هم به او داد! یعنی خدا دید که این‌ شخص نمی‌تواند قبول کند، باید این‌جوری بشود. مگر می‌شود که با ولایت وَرافتاد [مبارزه کرد]؟! سیلی به تو می‌زند و آبرویت را هم می‌برد! آرام باش! جوان‌ عزیز! به شما می‌گویم این قدرتی که داری، چه‌ کسی به تو داده؟! آن‌ را صرف قدرت کن! مگر امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) قدرة‌ الله نیست؟! قدرت همه عالم در قبضه قدرتش است؛ اما مرتّب می‌گوید «أنا عبدُ الذلیل» ای‌خدا! من در مقابل تو عبد ذلیل هستم. یقین دارد که خدا این قدرت را به او داده‌ است. [۱۴]

تصرف ولایت به شتر و غلام امام‌سجاد[۱۵]

امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) علی‌ بن‌ الحسین، حجّت‌ خدا می‌فرماید: خدایا! مرا محتاج محتاجین نکن! تمام خلقت محتاج وجود مبارک امام هستند. تمام ماوراء محتاج او هستند. الآن تمام ماوراء محتاج ولی‌ الله‌ الأعظم، حجّت‌ خدا، امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) هستند. حالا حضرت می‌فرماید: مرا محتاج محتاجین نکن! عزیز من! دارد به تو هشدار می‌دهد: کسی‌که خودش محتاج است، دستت را جلوی او دراز نکن! اگر ما فکر و اندیشه داشته‌ باشیم، این‌ کارها را نمی‌کنیم. مگر خدا نمی‌گوید به عزّت و جلالم قسم! اگر از غیر من چیزی بخواهی و به کسی دلبستگی داشته‌ باشی، آن‌ را قطع می‌کنم؟! تو نه حرف امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) و نه حرف خدا را قبول داری، پیش کسی می‌روی که خودش محتاج است. از ولایت هم دَم می‌زنی، کورس ولایت هم می‌زنی که من ولایتی هستم! تو خودت، خودت را ولایتی کردی، تو ولایتی نیستی. عزیز من! تو خودت را هم نمی‌شناسی، این‌که می‌گوید: اگر خودت را شناختی، مرا شناختی، یعنی‌ چه؟ آیا همین‌ است که می‌گویم من حسین، پسر رضا هستم؟ نه! این‌ نیست. عزیز من! خدای تبارک و تعالی تو را اشرف‌ مخلوقات خلق کرده‌ است. والله، تمام گلوله‌های خونم دارد می‌گوید ای دوست‌ علی! ای شیعه علی! خدای تبارک و تعالی می‌خواهد تو باعزّت و باشرافت باشی؛ اما تو خودت را خراب می‌کنی. [۱۶]

عزیز من! تو می‌گویی که می‌خواهم خدمت امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) برسم؛ اما ببین این حرف بلال‌ حبشی که به عمر «لعنة‌ الله‌ علیه» زد، یک دنیا تفکّر دارد. وقتی عمر می‌خواهد او را به حَلَب تبعید کند و از زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام)، امام‌ حسن و امام‌ حسین (علیهماالسلام) جدایش می‌کند، می‌گوید: مرا جدا کن! من از امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) و امام‌ حسن و امام‌ حسین (علیهماالسلام) دست برنمی‌دارم، هر کاری می‌خواهی بکن! حالا تو هم اگر می‌خواهی به مکّه بروی، باید با ولایت بروی؛ دور خانه که می‌گردی، والله، هیچ ذکری از این بالاتر نیست که بگویی علی! تا نقش علی (علیه‌السلام) در دل تو ضبط بشود. آن‌جا که می‌رسی، بگو: خدا! مرا انسان کن! در آیینه علی (علیه‌السلام)، حیوان نباشم. چرا جای دیگر نمی‌گوید حیوان هستی؟ چون مکّه آیینه ولایت است. [۱۷] ولایت یک جنبه‌ مغناطیسی دارد. اگر حیوان متابعت امر ولایت را کند، انسان می‌شود؛ یعنی ولایت جوری است که وقتی تصرّف کرد، حیوان را انسان می‌کند. از کجا می‌گویی؟ مگر شتر حضرت‌ سجّاد (علیه‌السلام) نیست که در سفر حجّ، شخصی خدمت حضرت آمده و می‌گوید: حاجی خیلی آمده! امام می‌گوید: نفر خیلی آمده‌ است؟! دوباره تکرار می‌کند، حضرت مکاشفه می‌کند. آن‌ شخص می‌بیند که امام و غلام و شترش حاجی هستند، تمام مردم انسان نیستند. چرا؟ از ولایت قطع شدند؛ یعنی ولایت به آن‌ها تصرّف نکرده‌ است. فقط اسلام دارند، اسلام با ایمان فرق دارد. ایمان، خود حضرت‌ سجاد (علیه‌السلام) است. این‌ها دارند آن‌جا لبّیک می‌گویند، چیز دیگری نمی‌گویند؛ اما باید لبّیک به حجّت‌ خدا بگویند. خدا گفته که لبّیک به ائمه (علیهم‌السلام)، لبّیک به‌ من است. خدا گفته که باید این‌ها را قبول کنید و اطاعت کنید! [۱۸] چرا شتر امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) انسان است؟ وقتی امام از دنیا رفت، این شتر سر قبرش رفت و سرش را به زمین زد. او را آوردند، دوباره رفت. امام‌ باقر (علیه‌السلام) فرمود او را رهایش کنید. آن‌قدر سرش را به زمین زد، تا از دنیا رفت. این به ظاهر حیوان است؛ اما با محبّت امامش است. آیا تو با محبّت امامت هستی یا با محبّت تلویزیون و ویدیو هستی؟! بی‌خود نیست که می‌گوید بی‌دین از دنیا می‌روی! شتر با دین رفت؛ اما تو بی‌دین می‌روی! [۱۹]

این غلام حضرت‌ سجّاد، وقتی همه رفتند نماز باران خواندند و باران نیامد، حالا حضرت به او امر می‌کند و می‌گوید: برو نماز بخوان! از توی اصطبل بیرون می‌آید. این غلام اتّصال است، تا دست‌هایش را بلند کرد که دعا کند: خدایا! رحمتت را به‌ واسطه حجّت‌ خدا نازل کن! تمام بیابان پُر از آب شد که همه را کفایت کرد. آن‌ها که رفتند نماز خواندند، حجّت‌ خدا را قبول نداشتند؛ اما این غلام واسطه برده‌ است؛ می‌گوید خدایا! به حقّ امام‌ سجّاد، به مردم و حیوانات رحم کن و باران را بفرست! حالا مردی متوجّه او شد. رفت و به حضرت گفت: یکی از این غلامانت را به‌ من بفروش! فرمود: می‌بخشم. همه غلام‌ها را آورد، گفت: در میان این‌ها نیست. فرمود: یکی از آن‌ها در اصطبل کار می‌کند و به حیوانات خدمت می‌کند، وقتی او را آورد، گفت: همین‌ است. امام فرمود: به تو بخشیدم. همین‌طور که غلام داشت می‌رفت، اشک می‌ریخت و می‌گفت: چه‌ چیزی باعث شد که مرا از آقایم جدا کردی؟ (ببین نمی‌خواهد از آقایش جدا شود. آقای‌ مهندس! تو که هفتاد سال است ادّعای مهندسی می‌کنی! اگر الآن امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید و بگوید برو این حیوانات را خدمت کن! می‌گویی شأن من نیست! من مهندس هستم! در نزد مردم مقام دارم! آیا این‌کار را می‌کنی یا نه؟!) حالا غلام می‌گوید: چرا مرا از آقایم جدا کردی؟ آن‌ شخص می‌گوید: آخر من یک‌ چیزی از تو دیدم، من نمی‌خواهم تو نوکرم باشی، می‌خواهم نوکر تو باشم؛ من دیدم تو دست‌هایت را بلند کردی و باران آمد. شب خوابید و صبح غلام مُرد. گفت: خدایا! حالا که من از آقایم جدا شدم، می‌خواهم لقای تو را لبّیک بگویم. من دنبال کسی نمی‌خواهم بروم، من چیزی نمی‌خواهم. اگر به‌ اصطلاح در طویله بودم، دلم خوش بود که اتّصال به آقایم بودم. صبح شد، گفت: بروید تشییع غلام! حالا که از آقایش جدا شده، جان داده، آیا تو ناراحت می‌شوی که اشخاصی هستند که دارند تو را از امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) جدا می‌کنند؟ توی روی این‌ها هم می‌خندی! [۲۰]

قضایای ابوحمزه ثمالی و حضرت‌سجاد[۲۱]

امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) زین‌ العابدین است؛ [یعنی زینت عبادت‌ کنندگان] امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هم در نخلستان‌ها عبادت می‌کرد؛ البتّه ائمه‌ طاهرین (علیهم‌السلام) عبادت نمی‌کنند که مزد بخواهند؛ آن‌ها با خدا عشق‌ بازی می‌کنند. عبادت خیلی مهمّ است، ما عبادت را همین‌جور می‌دانیم؛ یعنی عشق‌ بازی با خداست، شب‌ها آدم با خدا عشق‌ بازی می‌کند؛ اما حرف من سر این‌ است که عبادت مطلق نیست. عبادت باید با قبولی ولایت باشد، عبادت روحش ولایت است؛ وگرنه به‌درد نمی‌خورد. عبادت بی‌علی، علی‌کُشی است. [۲۲]

حالا ابوحمزه ثمالی (همین دعای ابوحمزه که می‌خوانید، رفقا می‌خوانند و یک‌ ساعت، دو ساعت گریه می‌کنند،) خودش گیر است؛ خدمت حضرت‌ سجّاد (علیه‌السلام) آمده، می‌گوید: یابن‌ رسول‌ الله! شما می‌گویید تمام انبیاء که ترک‌ اولی کردند، دیر زیر بار ولایت رفتند؛ یعنی دیر زیر بار علی (علیه‌السلام) رفتند؟ حضرت گفت: ابوحمزه! بلند شو! از جا بلند شد. روایت داریم: امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) کفش‌هایش را برداشت، چشمش را روی‌هم گذاشت و با هم لب دریا آمدند. امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) حوت را صدا زد. آن ماهی که یونس در دلش بود، حوت بود؛ به او گفت: قضایا را به ابوحمزه بگو! گفت: ابوحمزه! بدان: وقتی‌که ولایت از جانب خدا ابلاغ شد، یونس گفت: چیزی که من ندیدم، چطور بیایم و آن‌را قبول کنم؟ فوری به‌ من از طرف خدای تبارک و تعالی امر شد که او را ببلع! (این روایت را مرحوم جزایری نقل می‌کند. تمام علماء جزایری بزرگ را قبول دارند، ایشان از زبان امام چهارم، حضرت‌ سجّاد (علیه‌السلام) نقل می‌کند.) بعد حوت گفت که ابوحمزه! تا یونس این جمله را گفت، به‌ من امر شد که او را ببلع! اما هضمش نکن! او را بلعیدم، ناله‌اش بلند شد. او را در دریاها گرداندم، چنان تاریکی دل من، ایشان را به فشار آورد که داد می‌کشید. [۲۳] حالا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به او یاد داد که بگوید: «یا لا إله إلّا أنت سبحانک، إنّی کنت من الظّالمین»[۲۴]؛ آن‌وقت نجات پیدا کرد. اگر یونس این ذکر را نمی‌گفت، تا قیامت او را در دریاها می‌گرداندم. ابوحمزه بعد از دیدن حوت، یقین کرد؛ پس تمام بشر کُمیتش در ولایت لنگ است. [۲۵]

امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) می‌فرماید: صبح کردم در حالی‌که سه طلب‌کار داشتم: یکی این‌که زن و بچّه از من روزی‌شان را می‌خواهند؛ یعنی نفقه می‌خواهند، یکی هم یقین کردم که رزق مرا کسی نمی‌خورد، این‌که خدا حواله کرده، کسی نمی‌خورد. مگر کسی می‌تواند جلویش را بگیرد؟! و دیگر این‌که خدا از من عبادتش را می‌خواهد. من سه طلب‌کار دارم که با آن‌ها محشورم. تو با چند نفر محشوری؟! [۲۶]

امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) می‌فرماید: هر کسی را که دوست دارید، با او محشور می‌شوید. حالا یک‌ وقت شما وابسته ظاهری نیستید، وابسته باطنی هستید. سه چیز شما را بیچاره می‌کند: یکی وابستگی، یکی هم فرمان خلق را بردن و دیگری دنبال بدعت‌گذار رفتن. چرا وابسته هستید؟! چرا دست از وابستگی برنمی‌دارید؟! چرا عناد و «من» دارید؟! این عناد و «من» در دلت است، الآن این‌جا در مجلس هستی و داری حرف‌های مرا گوش می‌کنی؛ اما جای دیگری هستی. با آن‌جا که هستی، محشور می‌شوی، نه با مجلس امام‌ حسین (علیه‌السلام). وابستگی؛ یعنی محشور شدن. [۲۷]

شما باید دائم در عالم نگاه کنید. با محبّت ولایت و با چشم عبرت نگاه کنید تا در درون‌تان نقش ببندد. امام‌ حسین (علیه‌السلام) را ببینید. با دو چشم ولایت ببینید، با محبّت به امام‌ حسین (علیه‌السلام) و با شناخت ولایت ببینید؛ آن‌وقت حبّ امام‌ حسین (علیه‌السلام) در دل‌تان بیشتر می‌شود. «إنّ للحسین حرارةٌ فی قلوب المؤمنین»: همانا برای امام‌ حسین (علیه‌السلام) در قلب‌های مؤمنان محبّتی است؛ آن‌وقت با امام‌ حسین (علیه‌السلام) محشور می‌شوید. همین‌طور شما باید یقین به اعمال متقی داشته‌ باشید تا با آن محشور شوید. این‌جا آمدن رفت و آمد است؛ اما محبّت واحد است. همان‌طور که خدا واحد است، محبّت ولایت باید واحد باشد؛ کسی دیگر را درونش نیاوری. [۱۹] پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم فرمود: هر کسی به عمل قومی راضی باشد، جزء آن قوم است. شما باید با هر صفحه این کتاب‌ها عشق کنید! عشق بورزید! آن‌وقت با این حرف‌ها، محشور می‌شوید. [۲۸]

امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) خودش امام است، خودش حجًت خداست؛ اما ببین چه‌ چیزی از خدا می‌خواهد، می‌فرماید: خدایا! ولایت ما طعمه شیطان نشود. این ولایت به ما تزریق بشود. [۲۹] من گفتم: خدایا! من اضافه می‌کنم ولایت ما طعمه خلق نشود، الآن چقدر ولایت‌ها طعمه خلق شده‌ است! [۳۰]

یا علی


اخلاق در خانواده؛ وظایف پدر و مادر راجع به فرزند

اخلاق باید توأم با عدالت باشد[۳۱]

حالا می‌خواستم خدمت شما عرض کنم: این عدالت خیلی مهمّ است. من یک‌ دوستی دارم، همه‌ شما دوست هستید، ایشان یک صحبتی راجع‌ به «خُلُق‌العظیم» کرده‌بود، خب، آن‌جا به ‌من تلفن زد، بعد گفتم: عزیز من! باید خُلق، با ولایت توأم باشد. من خوش‌اخلاقی می‌کنم، یکی را گول می‌زنم؛ خوش‌اخلاقی می‌کنم، مال یکی را می‌خورم؛ خوش‌اخلاقی می‌کنم، خیانت می‌کنم؛ پس خُلق، باید توأم با ولایت باشد. خُلق، باید توأم با عدالت باشد.

اگر خُلق، توأم با عدالت شد؛ آن‌وقت با ولایت هم هست. اگر می‌گویند پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) «خلق‌العظیم» هست، در جایی دیگر هم گفتم ««ولایةالعظیم» است؛ پس توجّه بفرمایید که اصل، عدالت است. ببین، من چه‌چیزی دارم به شما می‌گویم؟ خیلی توجّه بفرمایید! عمَر، عدالت را زد. حالا که عدالت را زد، زهرا (علیهاالسلام) را هم می‌زند. حالا که عدالت را زد، بدعت به دین هم می‌گذارد؛ حالا که عدالت را زد، جنایت هم می‌کند، صدها مردم هستند که به عنوان خوش‌اخلاقی، مردم را گول می‌زنند؛ پس اخلاق شرط هست و شرط نیست. باید توأم با عدالت باشد. [۳۲]

اگر به رسول‌ اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید «خُلُق‌العظیم» والله، بالله، تالله، ولایتش عظیم است. مگر ما صد و بیست و چهار هزار پیغمبر نداریم؟! مگر آن‌ها بداخلاق بودند؟! چرا فکر نمی‌کنید؟! تمام آن‌ها عصمت داشتند، اخلاق‌هایشان خوب بوده. مگر ابراهیم اخلاقش خوب نیست؟! اصلاً تندخویی به غیر معصوم است، همه آن‌ها معصوم بودند. تندخویی فقط مال خلق است. چرا پیغمبر ‌اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) «خُلُق‌العظیم» شده؟ والله، ولایتش عظیم است. گفتم پیغمبر «خُلُق‌العظیم» است؛ «عرش‌العظیم، خُلُق‌العظیم»؛ آن‌وقت یک‌دفعه می‌گوید که قلب مؤمن هم عظیم است. چه قلبی؟ آن قلبی که با این «خُلُق‌العظیم» مطابق باشد؛ یعنی اتّصال باشد. [۳۳]

عقیده ولایتی‌ام این‌است که بداخلاقی نسبت به هر کسی بی‌عدالتی است؛ چون‌که عدالت خودِ اخلاق است. آسایش در اطاعت امر است. عزیز من! ما باید با مردم راهگذر باشیم؛ اگر او بد است، شما با او خوب رفتار کنید. شخصی خدمت امام‌حسن مجتبی (علیه‌السلام) آمد و گفت: ای حسن‌بن‌علی! زیر این آسمان، دروغ‌گوتر از تو و پدرت علی نیامده! (چنین حرفی دارد می‌زند. حالا امام به او بگوید که من امامم، پدرم جانشین رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است! چرا این حرف را می‌زنی؟! تو کافر شده‌ای! این را نمی‌گوید. شما باید «اخلاق‌حسنه» داشته‌باشید! یعنی این‌جور اخلاق خدا داشته‌باشید!)

امام به او فرمود: ای عزیز من! اگر پدرم این‌طوری هست، دعا کن خدا او را بیامرزد؛ اگر من این‌طوری هستم، دعا کن خدا مرا بیامرزد؛ اگر تو هم دروغ می‌گویی، خدا تو را هم بیامرزد؛ شما چرا دل‌تنگ هستی؟! اگر گرسنه‌ای، بیا به خانه‌مان برویم، ما تو را در آغوش می‌گیریم. اگر خرجی نداری، به تو می‌دهیم. طوری با او رفتار کرد که یک‌دفعه گفت: «لا إله إلّا الله، محمّد رسولُ‌الله، علی ولیُّ‌الله.» بنا کرد به معاویه بد گفتن، گفت: خدا معاویه را لعنت کند! او برای ما این‌طوری تعریف و تبلیغ کرده‌است.

عزیزان من! «خُلق‌ حَسَن» داشته‌باشید، اصلاً حرفم این‌است که نباید در وجود شما بداخلاقی باشد، با همسر و فرزندان و مردم خوش‌اخلاق باشید، اگر او بداخلاقی کند و شما هم بداخلاقی کنید، پس چه فرقی با هم دارید؟! درون او بداخلاقی بوده! درون شما هم هست! درون خودتان را درست کنید! صبر و حوصله داشته‌باشید!

مالک‌اشتر، اصحاب‌یمین است. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: همین‌طور که من کارگشا و مشکل‌گشای پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بودم، مالک مشکل‌گشای من است. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نسبت به مالک این‌طور حرف می‌زند. خودش را در مقابل پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گذارد و مالک را هم در مقابل خودش. حالا آمده برود، یکی تُف به صورت مالک انداخت. یک نفر دیگر به او گفت: فهمیدی تُف به ‌صورت چه‌کسی انداختی؟ گفت: نه! گفت: این مالک، وزیر جنگ علی (علیه‌السلام) است. دید مالک داخل مسجد رفت، دوید، تا نمازش تمام شد، به پای او افتاد. گفت: چرا این‌ کار را می‌کنی؟ گفت: والله، به خدا، من آمدم به تو دعا کنم. عزیزان من! اگر کسی با شما بداخلاقی کرد، بروید واسه او دعا کنید!

من به وجدانم، نمی‌خواهم خودم را بگویم؛ چندین‌سال قبل، یک‌ نفر به مغازه‌ام آمد و گفت: مقداری پول به‌ من بده! به ‌اصطلاح سیّد هم بود؛ آن‌ زمان پانزده‌تومان به او دادم و گفتم: من پانزده‌تومان دارم، به تو می‌دهم؛ چوب‌فروش هم هستم، دو، سه عدد چوب خوب هم به تو می‌دهم تا بفروشی. اگر بدانید چقدر به ‌من فحش داد، اصلاً دیگر فحشی در عالَم نبود که به‌ من بدهد، این‌قدر فحش ناموس داد. من حساب کردم این بنده ‌خدا، یا از دست زن و بچّه‌اش ناراحت است؛ یا بی‌پول است. چیزی به او نگفتم، به عقب دکّانم رفتم، بنا کردم قدری گریه‌کردن و آرام گرفتم. چرا؟ بداخلاقی و فحش در من وجود ندارد، در شما هم نباید باشد. به شخصی گفتم به فلانی فحش نده! گفت حقّش است!! یک حقّ هم روی آن گذاشت؛ آخر، فحش که حقّ ندارد. [۳۴]

من درآمد نداشتم دو تا نان بخرم، بشکن می‌زدم. رقّاصی هم می‌کردم که اصلاً خانمم متوجّه نشود. زن ریحانه است؛ وقتی غصّه می‌خورد، عقده‌ای می‌شود، مریض می‌شود؛ اما من خودم توان داشتم، می‌گفتم صلاح خداست؛ اما زن که توان نداشت. آدم هر چه که به زن می‌گوید یک وعده و وعیدی می‌دهد، نه این‌که بگوید من ندارم، ایشان در زندگی سست می‌شود. [۳۵]


یا علی


نگاه؛ عصاره نگاه

عصاره نگاه

از اوّل جوانی‌ام [از گناه] گذشتم، اصلاً نگاه توی‌ام نبود؛ بنایم نبود نگاه کنم. شما بنایت باید این‌باشد که نگاه نکنی؛ آن‌وقت این چشم در اختیار خداست. چشم‌های ما بیشترش در اختیار شهوت و در اختیار دنیاست؛ آن‌وقت آن چشم، فردای قیامت رحمت به آن می‌شود، عذاب نمی‌شود.

این چشم‌ها مال امتحان هم هست. آخر می‌دانی چرا؟ این چشم گرفتارت می‌کند. ابن‌ملجم ببین چه‌جور شد؟ ابن‌ملجم مثل ما نبود، مُرادی بود؛ مُراد می‌داد. یک‌دفعه نگاه کرد، گرفتار شد، علی‌کش شد. شما شهوت برانگیخته‌ات می‌کند به نگاهت؛ پس باید چه کنیم؟ تو نباید نگاه کنی، چرا نگاه می‌کنی؟! نگاه باید به رحمتِ آن آدم کرد، آن اشکال ندارد. به آن رحمتی که از او نازل می‌شود، باید نگاه کنیم؛ یعنی این جوان به آن رحمتی که از او نازل می‌شود، آن رحمت «رحمةٌ للعالمین» است.

هشام هم‌ساخت بود که امام‌صادق (علیه‌السلام) او را می‌خواست، آخر هم حالیِ این‌ها کرد: به رحمتش نگاه کردم. رحمت را می‌بوسد، رحمت خدا. آن‌ها شاگرد امام‌صادق (علیه‌السلام) هستند؛ اما ولایت به آن‌ها القاء نشده. می‌آید پیش امام، شما باید ولایت بهت القاء شود؛ پس نگاه رحمتی خوب است؛ نه نگاه شهوتی.

کم آدم پیدا می‌شود این‌جور باشد. این ‌همه دفاع از بچّه‌های مردم کردم، یک نگاه بد به آن‌ها نکردم. نگاه باید رحمت باشد، رحمت از شما نازل شود؛ نه شهوت. حالا همین‌طور شده که می‌گوید یکی از شما بادین از دنیا نمی‌روید. نگاه شهوتی دارند، نگاه شهوتی به هر شیئی.

دزد می‌رود نگاه دزدی می‌کند، نگاهِ چه‌جوری می‌کند؟ نگاه شهوتی می‌کند. دفاع رحمتی هم هم‌ساخت است، ما باید بفهمیمم این فانی می‌شود، نگاه به فانی نکنیم. چشمتان غنی باشد، احتیاج نداشته‌باشد. عقلت برسد، احتیاج به فانی نداشته‌باش!

امام‌صادق (علیه‌السلام) به آن شخص گفت: برو در آن آبادیتان، در آن شهر یک نفر که ما را قبول داشته‌باشد، برو زیارتش! آن‌وقت خدا ثواب دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) به تو می‌دهد. نگاهت رحمتی است.

خدا می‌گوید: اگر بخواهی، به تو می‌دهم؛ یعنی آن‌ها را نخواهی، این را بخواهی. همه این عالَم را فانی بدان! امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را باقی بدان! آن‌وقت شما طرف فانی می‌روی یا باقی؟ شما باید احتیاج نداشته‌باشی؛ آن‌وقت آن کار را نمی‌کنی. ابن‌ملجم احتیاج دارد. نگاه به بچّه اَمرَد [پسر زیباروی نوجوان] کنی، گناه ابن‌ملجم به تو می‌دهد.

من خودم از جوانی‌ام این‌جور بودم، من حربه گناه نداشتم. آن القاء و افشاء به تو می‌دهد، القاء و افشاء حفظت می‌کند. فقط در فکر باش که این بچّه‌ها را نجات بدهی. [۳۶]

یا علی


سخنی با خانمها؛ دل کسی را نسوزانید!

زیارت‌های غیر امرِ خانم‌ها [۳۷]

ای خانم‌های ‌عزیز! آیا توجّه دارید! بیایید خودتان را شبیه زهرا (علیهاالسلام) کنید! تو روضه می‌خوانی؛ اما خودت را شبیه زهرا (علیهاالسلام) کن! به این دلت خوش نباشد که یک روضه‌ای می‌گیری! ببین چه کسی را تأیید می‌کنی؟ در حقّ زهرا (علیهاالسلام) عارف باش! عزیز من! اگر عارف باشی، خیلی خوب است! روایت داریم: امام‌رضا (علیه‌السلام) درباره حضرت ‌معصومه (علیهاالسلام) می‌فرماید: اگر دستتان به‌ ما نرسید، خواهرم معصومه (علیهاالسلام) را زیارت کنید! همان ثواب را به شما می‌دهند؛ اما یک‌دفعه می‌گوید در حقّ ما عارف باشید! [۳۸]

پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود در آخرالزّمان: واجبات، ترک محرّمات، انتظار الفرج، به خیر و شرّ آن زمان شرکت نکن! برو کنار! تو عوض این‌که کنار بروی، لای آن‌هایی. معطّلی آن‌ها یک حرف بزنند، بروی؛ امتحانتان را دادید؛ تا گفت: همه کربلا بروید! زن و بچّه‌ات را برداشتی، رفتی! اُفّ بر تو! تُف بر تو! چند نفر خانمِ تو را دیدند؟ چند نفر دخترِ تو را دیدند؟ چه ‌کسی به حرف من است؟ شما که به حرف متقی نیستید، به ‌دینم، به حرف دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) نیستید. آن‌ها گفتند: به حرف او بروید. دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) گفته‌اند به حرف متقی بروید! خود پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) دارد می‌گوید. تو به حرف چه‌ کسی می‌روی؟ حالا می‌دانی چه می‌گوید؟ می‌گوید: اگر یکی از شما با دین از دنیا رفتید، با زیارت کربلا و این‌ها، ملائکه تعجّب می‌کنند، چطور این با دین رفت؟ ملائکه! خاطرجمع باش این‌ها با دین نمی‌روند، غصّه نخور! امروز به ملائکه گفتم که تعجّب نکنند. [۳۹]

این زیارت اربعین که می‌روی تأییدی ندارد. آن‌جا زن و مرد قاطی هستند و خدا می‌فرماید: جایی‌که زن و مرد قاطی باشند، عذاب من دارد نازل می‌شود. یا این‌که الآن این مسجد جمکران چه‌خبر است؟ من خودم دیدم که زن‌ها پابرهنه شدند و می‌روند. خانم! مگر حضرت زهرا (علیهاالسلام) نگفته‌است که بهترین عبادت از برای زن این‌است که نه نامحرم او را ببیند و نه او نامحرم را؟ [۴۰]

اربعین و عزاداری و مجلس امام‌حسین (علیه‌السلام) همه این‌ها درست است؛ اما باید با امر باشد. اگر با امر نباشد، حضرت زهرا (علیهاالسلام) امضاء نمی‌کند. [۴۱]

حالا هم که از کربلا آمدی، یا یک چلوکباب می‌دهی، یا چلومرغ می‌دهی، یک بنده‌‌ خدا را هم دعوت می‌کنی، نگاه به زندگی تو می‌کند، نگاه به زندگی خودش می‌کند، آتش می‌گیرد. این شخص را آتش می‌زنی. دخترش را آتش می‌زنی، پسرش را آتش می‌زنی. آیا می‌توانی جواب خدا را بدهی؟! [۴۲]

کجا این سفره‌ها را می‌اندازید و زن و مرد را قاطی می‌کنید؟ این کارها چیست که می‌کنید؟ سفره زن را این‌طرف بیندازید! دو تا اتاق داری، مردها هم این‌طرف باشند. چرا این‌ها را قاطی می‌کنید؟ می‌گوید: اشکال ندارد! خب برادر او باشد که به خانم شما مَحرم نیست. دستش می‌رود، می‌خندد. تو چه‌کار می‌کنی؟ به ‌اصطلاح خودش مثلاً می‌خواهد اطعام کند! جگر من از دست خوب‌ها خون‌است! به نام اربعین تئاتر درست کرده‌است، به نام امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌خواهد غذا بدهد؛ تو تئاتر درست کردی! می‌خواهد گوسفند بدهد. این چیست که این‌ها را دور هم جمع کردی و سفره می‌اندازی؟! [۴۳]

کجا به مسجد جمکران می‌روی؟! من نمی‌گویم نرو! تو ببین وقتی مسجد جمکران می‌روی، خودت را به چند تا نامحرم نشان می‌دهی! [۴۴]

به دینم! من مسجد جمکران بودم، آن‌وقت‌ها یک نفر هم نبود، حالا یک میلیون نفر آن‌جا می‌روند. دیدم آن‌جا در جادّه‌ها نمی‌دانم صندلی برای زن‌ها گذاشته‌اند، زن‌های پابرهنه! مگر تو پیرو حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) نیستی؟! مگر تو پیرو عایشه‌ای که در جنگ جمل آمد؟ آخر کجا آن‌جا می‌روید؟ این از آن ثواب‌هایی‌است که گناه است! [۴۵]


یا علی


بیتوته و نجوا با ولایت؛ پرچم تفکّر و یقین در دستتان باشد

قدرت را صرف قدرت کنید؛ نه این‌که دنبال خلق بروید[۴۶]

فقط خدا امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را معرّفی کرده‌است؛ چون هیچ‌کس در تمام خلقت، مطابق خدا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را نمی‌شناسد. مگر امیرالمؤمنین این‌جور بود که حالا بیاید در دنیا معرّفی‌اش کند؟ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گِل آدم را سرشته، آدم ‌سرشت‌کن است، آدم کجا و او کجا؟ آن‌موقع‌که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را بلند کرده، چه زمانی بوده؟ بگویید به‌ من دیگر، چه زمانی بوده؟

بعد از این‌که صد و بیست و چهار هزار پیامبر آمدند. حالا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را سر دست آورده و می‌گوید «الیوم أکملت لکم دینکم»[۴۷]، دین این‌است. ای مردم عالم! دنبال کس دیگری نروید! مشابه درست نکنید! پی کسی نروید! کسی را مؤثّر ندانید! این افشای ولایت نیست، «افشای قدردانی از ولایت» است. به تمام آیات قرآن، درست می‌گویم. این افشای چیست؟ قدردانی از ولایت است، مگر این افشای ولایت است؟

افشای ولایت این‌است که خدا کرده، خطاب می‌کند به انس و جنّ، به تمام عبادت‌کننده‌های عالم؛ نه دنیا. دنیا را من سر و کار ندارم اصلاً، مثل این‌که می‌خواهم حرف بعضی‌ها را نزنم، حرف دنیا را هم اصلاً نمی‌خواهم بزنم؛ اما خب می‌زنم، نه دنیا. افشای ولایت این‌است که خدا کرده، می‌گوید: عبادت انس و جنّ کنی، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به «الیوم أکملت لکم دینکم»[۴۷] قبول نداشته‌‌باشی، به ‌رو می‌اندازمت در جهنّم. [۴۸]

هر چه رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تعریف امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را می‌کرد، آن دو نفر بغض و عداوتشان زیاد می‌شد. حالا چه‌خبر است؟! حالا امر شد: ای نبیّ من! من تو را متقی کردم، قرآن به تو نازل کردم، آیا می‌فهمیم این یعنی‌‌چه؟! والله، به‌دینم، علی (علیه‌السلام) به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نازل ‌شده؛ یعنی هیچ‌کدام از آن انبیاء، از پیغمبرها لیاقت این‌کار را نداشتند، مگر پیغمبر آخرالزّمان؛ چون‌که ولیّ باید ولیّ را معلوم کند، خلق که نمی‌تواند ولیّ معلوم کند. آن‌زمان خب نتوانستند معرّفی کنند، نشد دیگر. چرا آن پیغمبرها نبودند؟! آن پیغمبرها ولیّ نبودند، نبیّ بودند، تاحتّی ابراهیم؛ اما پیغمبر آخرالزّمان هم ولیّ و هم نبیّ است. [۴۹]

پیغمبر ولایت‌پرور است، عزیز من! فدایتان بشوم، خودش ولایت است؛ اما ولایت‌پرور است، خدای تبارک و تعالی گفت: یا محمّد! ولایت را پرورش بده! چرا؟ آخر مقصد من علی (علیه‌السلام) است، مقصد من این‌ها هستند. عزیزان من! اگر ما این‌ها را فهمیدیم؛ آن‌وقت ولایت‌شناسیم، آن‌وقت علی‌شناسیم، بهتر از این‌ها کار می‌کنیم، بهتر از این‌ها ولایت را می‌شناسیم، بهتر از این‌ها علی (علیه‌السلام) را می‌شناسیم. [۵۰]

رفقای عزیز! نجوا دو جور است: یک نجوایی در خلوت داریم، باید شما نجوای در خلوت داشته‌باشید! یک نجوای عمومی است. بعد از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، عمر و ابابکر نجوا را گرفتند، از نجوا دور شدند، از نجوای ولایت دور شدند! بنی‌عبّاس هم همین‌جور؛ الآن در زمان ما هم خیلی‌ها این‌جوری شدند. تو باید با امام‌زمانت نجوا کنی، با امام‌‌حسین (علیه‌السلام) نجوا کنی، با آن‌ها نجوا کنی، دائم نجوا داشته‌باشی. توی معدنی، باش! مهندسی، باش! مهندس برقی، باش! دکتری، باش! هر کجا باشی، این حبل‌المتینی که از پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) سؤال شد: این آیه چیست؟ گفت: علی (علیه‌السلام) است؛ یعنی نجوا با مقصد علی (علیه‌السلام) کنی! تو اگر نجوا واقع با امام‌زمانت کنی، غشّ معامله می‌کنی؟ اگر تو نجوا با زهرای ‌عزیز (علیهاالسلام) کنی، ای خانم‌های ‌عزیز! شما این‌جوری هستید توی مجلس زهرا (علیهاالسلام) غیبت می‌کنی؟

بیایید این حرف‌ها را رویش فکر کنید! تفکّر داشته‌باشید! نجوا را گرفتند، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را باید با آن نجوا کرده‌باشند، رفتند با شیطان نجوا کردند. ما با چه چیزی نجوا می‌کنیم؟ ما با تجدّد. تو باید با این‌ها نجوا کنی؛ یعنی این‌ها از توی قلبت، از توی دهانت، از توی لسانت کم نشود. یا علی بگو! یا زهرا بگو! یا حسین بگو! یا امام‌‌زمان بگو توی قلبت! این نجوا اتّصال است، والله، بالله، عقیده ولایت من این‌است، این حبل‌المتین ‌که گفته ریسمان؛ یعنی چنگ به این‌ها بزنی. اگر چنگ به این‌ها بزنی، عزیز من! دیگر چنگ به چیز دیگری نمی‌زنی. [۵۱]

شما عزیزان من! این قدرتتان را باید صرف قدرت بکنید! قدرت تمام خلقت امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است، باید شما قدرتتان را صرف علی (علیه‌السلام) کنید! اگر می‌گویم ماورایی باشید؛ یعنی باید از اوّل آدم ابوالبشر نگاه کنید! ببینید چه به سر اسلام آمد؟ چه مصیبتی به سر اسلام آمد؟ تمام این کارها را آن دو نفر کردند، مردم را با اسلام از ولایت بازداشتند، مردم هم چه می‌دانند دیگر؟

چرا می‌گوید بدعت‌گذار اهل نه آتش است، اهل طاغوت است؟ طاغوت یک نفر است، همه‌اش اهل جهنّم می‌گویند: روزنه از او نشود. اگر روزنه بشود، خیلی بد است! آن‌قدر بد است! چرا می‌گوید؟ چون‌که مردم را از حقیقت ولایت جدا می‌کند. اوّل کسی‌که این کار را کرد، این دو نفر بودند. حالا چرا؟ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را خلق حساب کردند، یک جلسه بنی‌ساعده درست کردند. حالا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را آورد جزء خلق؛ یعنی اوّل این‌است و دوّم این‌است و چهارم این‌است، خلق حساب کردند.

حالا وقتی خلق حساب کردند، مردم هم خلق حساب می‌کنند. تمام بدبختی این دنیا مال این‌است که ما این‌ها را خلق حساب می‌کنیم. عزیز من! آخر این چه خلقی است که به قول فرمایش ایشان می‌گوید: من با تمام انبیاء آمدم، با پیغمبر آخرالزّمان (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آشکارا آمدم؟! حالا چرا آشکارا آمده‌ علی (علیه‌السلام)؟ چرا با آن‌ها این‌جوری مخفی بوده؟ چرا آشکارا آمده؟

عزیز من! ببین من دارم شما را راهنمایی می‌کنم: آن‌موقع رفتند دنبال عمر و ابابکر، الآن هم ما می‌رویم دنبال خلق؛ تمام بدبختی ما این‌است که می‌رویم دنبال خلق. خلق می‌گوید این کار را بکن! مگر خلق نبود که آدم ابوالبشر را بازی داد؟! شما باید ماورایی باشید! اگر بخواهید دینتان حفظ باشد، از زمان پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را باید بیاورید این‌جا! ببین زمان نوحش چه‌جور شد؟ زمان لوطش چه‌جور شد؟ زمان ابراهیم چه‌جور شد؟ زمان ما هم حالا دارد این‌جور می‌شود، کجا می‌روی دنبال خلق؟! عزیز من! قربانت بروم، فدایت بشوم، اگر این حرف را بشنوی، تمام کارهایت درست است. از این حرف‌ها همیشه بوده‌است و هست.

شما ببین چهار نفر نرفتند به طرف خلق، هفتاد هزار نفر رفتند دنبال عمر، این چهار نفر سلمان، اباذر، میثم، (بعضی‌ها می‌گویند:) مقداد. حالا چه‌کار می‌کند؟ حالا زهرا (علیهاالسلام) پاسخ می‌دهد: به این‌ها بگو بیایند! یک کاری بکن زهرا (علیهاالسلام) به تو پاسخ بدهد؛ نه خلق به تو پاسخ بدهد. طرف‌دار چه کسی می‌شوی تو؟! طرف‌دار خلق (هر کس می‌خواهد باشد) باطل است! مگر نرفتند به حرف شریح‌قاضی، یک عالِم قاضی‌القُضات یک دنیا؟! چه‌کار کردند؟ حسین (علیه‌السلام) را هم کشتند، برو به حرف خلق! این قدرتت را صرف قدرت بکن! عزیز من! قدرت تمام خلقت، علیّ‌بن‌ابوطالب (علیهماالسلام) است. قدرت تمام خلقت، الآن وجود امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. کجا می‌روی؟! از آن پیش‌آمدها می‌شود، می‌خواهم حواستان جمع باشد.

گفتم من شما را راهنمایی می‌کنم. خیلی خدا حواسش جمع است. به لوط می‌گوید: خودت برو! زنت را بگذار این‌جا باشد، بگذار به عذاب مبتلا شود. چرا؟ با آن‌هاست، به عمل آن‌ها راضی است؛ زن است، به عمل آن‌ها که عمل این‌جوری می‌کنند، راضی است؛ گفت: بگذار باشد، با این‌ها برود توی جهنّم؛ پس بنا شد: عزیز من! واجبات، ترک محرّمات، انتظار الفرج، برو کنار، به خیر و شرّ مردم شرکت نکن! ببین پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید به خیر شرکت نکن! خیرشان شرّ است.

خدایا! تو را به حقّ امام‌زمان، ولایت ما را القایی کن؛ یعنی آن به ما بگوید حرف بزن! ما بزنیم.

خدایا! ما رضایت حضرت زهرا (علیهاالسلام) را به جا بیاوریم، ما از آن‌ها باشیم که حضرت گفت: بیا! آمده‌باشیم.

خدایا! به حقّ امیرالمؤمنین، ولایت ما کامل بشود.

خدایا! ما عهد می‌کنیم با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) که دیگر از امسال اگر گناه کردیم، دیگر گناه نکنیم، یا امیرالمؤمنین! خودت حفظمان کن!

جانم! اگر علی (علیه‌السلام) داشته‌باشی، تمام خلقت را داری. اگر علی (علیه‌السلام) نداشته‌باشی، هیچ چیزی نداری. خدایا! ما را ثروت‌مند کن! ثروت ما این‌باشد که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را خلق حساب نکنیم، حجّت خدا حساب کنیم. با محبّت اميرالمؤمنين (علیه‌السلام) از دنیا برویم. [۵۲]

یا علی


کتابها

تمام کتابها


سخنرانی‌ها

تمام سخنرانی‌ها

  1. سخنرانی عاشورای 87 و حضرت‌ابوالفضل و ولایت، عدالت، سخاوت
  2. شب اربعین ۸۱
  3. عاشورا ۹۱
  4. اربعین 80 و مشهد 81؛ درخواست از امام‌رضا
  5. عصاره عاشورا 82 و اربعین 80
  6. اربعین 91 و اربعین 81 و اربعین 78 و ارزش نماز 76
  7. اربعین 91 و عاشورای 87 و اربعین 78
  8. عصاره عاشورا 82 و اربعین 87 و اربعین 91
  9. (سوره النساء، آیه ۴۵)
  10. اربعین 91 و اربعین 81 و عصاره عاشورا 82
  11. نبوّت باید در اختیار ولایت باشد (شناخت نبوّت با ولایت) ۸۴
  12. سخنرانی درخواست از امام‌رضا (دقیقه 38) عصاره عاشورا (دقیقه 9) ولایت و خباثت (دقیقه 48) عصاره عاشورا (دقیقه 8)
  13. درخواست از امام‌رضا 81
  14. ولایت و خباثت 76 و عصاره عاشورا 82 و لا اله الا الله 73
  15. رفاقت و رحمیت (دقیقه 31) و درباره حضرت‌زینب (دقیقه3) و غلامان ولایت (دقیقه 22)
  16. رفاقت و رحمیت؛ عظمت شیعه 77
  17. در مسیر ولایت؛ وداع ولایت 76
  18. درباره حضرت‌زینب 75
  19. ۱۹٫۰ ۱۹٫۱ کتاب افشای ولایت
  20. اذن‌الله شدن و ایرادی نبودن شیعه 75 و غلامان ولایت 76
  21. سخنرانی ولایت قدر است 82 (دقیقه62) و ایجاد 87 (دقیقه 61) و وابستگی 86 (دقیقه 5)
  22. عبادت، انبیاء، مجلس ولایت 89 و مشهد 90؛ عنایت امام‌رضا به زوار 90 و شب‌های رمضان
  23. ولایت؛ حقیقت توحید 73
  24. (سوره الأنبیاء، آیه ۸۷)
  25. ولایت قدر است 82 و یقین 75
  26. ایجاد 87
  27. وابستگی 86
  28. کمال، کل کمال 87
  29. مشهد 92 - جامعه
  30. مشهد 92 - نجمه
  31. ولایت پیاده‌کننده عدالت در خلقت ۷۹ (دقیقه ۴) و یتیم آل‌محمّد ۷۸ (دقیقه ۴۸)
  32. ولایت پیاده‌کننده عدالت در خلقت ۷۹
  33. آخرالزّمان ۷۸
  34. کتاب جامع ولایت و یتیم آل‌محمّد 78
  35. کتاب ازدواج
  36. بیانات متقی 11/95
  37. شهادت حضرت زهرا ۸۱ (دقیقه ۴۵) و اربعین۹۴؛ اشتباهات مردم (دقیقه ۱۹) و اربعین ۸۷؛ پست و مقام، خلق و نگاه (دقیقه ۱۰)
  38. شهادت حضرت‌ زهرا ۸۱
  39. اربعین ۹۴؛ اشتباهات مردم
  40. کتاب انتقاد؛ محبّت امیرالمؤمنین، نجات بشریّت
  41. اربعین ۸۹
  42. آدم‌شدن 76
  43. اربعین ۸۷؛ پست و مقام؛ خلق و نگاه
  44. اخلاق در خانواده؛ من نداشتن 75
  45. اربعین ۹۰؛ عبادت‌های خیالی
  46. ارتباط ۸۹ (دقیقه ۲۷) و سیزده‌رجب ۸۸ (دقیقه۲، ۱۲، ۱۶، ۳۵)
  47. ۴۷٫۰ ۴۷٫۱ (سوره المائدة، آیه 3)
  48. ارتباط 89
  49. غدیر 84
  50. القاء (امر) 77
  51. توفیق، بکاء، نجوا ۷۹
  52. سیزده‌رجب 88
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه