صفحهٔ اصلی
فرمایش منتخب: امام موسی کاظم
فهرست مقصد متقی
ماه رجب، ایام زیارت ائمه طاهرین
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
افشای عظماییت امامموسیبنجعفر هنگام ظاهر شدن در دنیا [۱]
ائمه طاهرین (علیهمالسلام) عظماییت خودشان را فاش میکنند؛ آنوقت شما باید با عظماییت اینها شناخت ائمه (علیهمالسلام) را داشته باشید و دنبال کسی نروید. شما ببین امام موسیبنجعفر (علیهالسلام) چطور عظماییتش را افشا میکند! شخصی نزد پدرش امام صادق (علیهالسلام) آمده و میگوید: آقاجان! امامِ بعد از شما کیست؟ حجّت خدا بعد از شما کیست؟ ببین امام چطور او را راهنمایی میکند؟ میفرماید: برو سرِ گهواره! رفت و سلام کرد. اینجا آقا موسیبنجعفر (علیهالسلام) که به اصطلاح سه روز است در دنیا ظاهر شده، صحبت کرد و گفت: برو اسم دخترت را عوض کن! چرا ائمه (علیهمالسلام) را مثل پدر و مادرتان، خلق حساب میکنید؟! چرا معرفت در حق حجّت خدا ندارید؟!
حالا این شخص نزد امام صادق (علیهالسلام) برمیگردد و میگوید: آقا! اینطور به من گفت! امام میفرماید: برو به شهرتان و ببین چه خبر است؟ میگوید: چند وقت است که من از خانهام بیرون آمدهام و خبر ندارم؛ اما زنام حامله بود. وقتی به خانهاش برمیگردد، میبیند خدا به او دختری داده که اسمش را حمیرا گذاشتهاند. حمیرا اسم عایشه است، امام میگوید: چرا اسم دشمن ما را روی بچّهات گذاشتی؟! وای بر ما که دنبال دشمنانشان رفتیم و میرویم! وای بر ما که از دشمن خدا رزق میخواهیم! ادّعای مسلمانی هم میکنیم!
اگر شما قدری در این فکرها بروید، میفهمید که اگر بگویید ائمه (علیهمالسلام) در دنیا آمدهاند که به کمال برسند، توهین به ولایت کردهاید! اگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) خورشید را برگرداند، اگر میگوید یک نَفَسش افضل از عبادت ثقلین است یا یک ضربت شمشیرش افضل از عبادت جنّ و انس است؛ دارد به ما میگوید که دنبالش بروید تا سهام داشته باشید. مگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نمیگوید به عمل هر کسی راضی باشی، جزء او هستی؟ بیا جزء علی (علیهالسلام) بشو! بیا جزء ولایت بشو! اگر امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) در دنیا ظاهر شده، میخواهد خلقتی را به کمال برساند. خدا عمر و ابابکر را لعنت کند که نگذاشتند اینکار صورت بگیرد.[۲]
امامموسیبنجعفر و راهندادن به علیبنیقین[۳]
بار دیگر امام عظماییتش را فاش میکند: علیبنیقطین در دربار هارون نخستوزیر است؛ اما به امر موسیبنجعفر (علیهالسلام) است. حالا به مکّه آمده، از آنجا خدمت حضرت آمده؛ اما راهش نداد. گفت: یابن رسول الله! فدایت شوم، همهجا امرت را اطاعت کردم، من چه تقصیری کردم؟ گفت: برو رضایت ساربان [شترچران] را بیاور! تو در طوس بودی، این ساربان با تو کاری داشت، چرا اهمال کردی؟
آقایان اداریها! والله، شما فردای قیامت خیلی گیر هستید! چرا یکی که کُت و شلوارش نو هست، ماشینش مدل بالاست، کار او را راه میاندازی؟! کار مرا راه بینداز که چیزی ندارم! تو داری کار خدا را درست میکنی و راه میاندازی؛ یعنی داری امر خدا را اطاعت میکنی. چرا این کارها را میکنید؟! مگر اعتقاد به خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و قرآن ندارید؟! معصیت ولایتی همیناست.
آقا موسیبنجعفر (علیهالسلام) علیبنیقطین را راه نداد و گفت: چرا این ساربان که درِ خانهات آمد، به او اعتنا نکردی؟ گفت: یابن رسول الله! حالا چه کار کنم؟ میتوانم توبه کنم؟ گفت نه! شاهد عرض من این است که نمیشود توبه کرد؛ چون امام فرمود: باید بروی و رضایت او را کسب کنی. وای بر ما اگر فردای قیامت به ما بگویند که رضایت دوستان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را بیاورید! چه کار میکنیم؟! رفقای عزیز! بیایید دوستان علی (علیهالسلام) را مراعات کنید و رضایتشان را کسب کنید!
علیبنیقطین گفت: آخر من چطور بروم؟ طوس کجا و اینجا [یعنی مدینه] کجا؟! امام گفت: شتری سرِ قبرستان هست، سوار شو! تو را درِ خانه جَمّال میگذارد. سوار شتر شد، تا چشمش را هم گذاشت و نگذاشت، دید درِ خانه ساربان است. در را زد، ساربان بیرون آمد و یک دفعه وحشت کرد. گفت: نترس جانم! نترس! امامم مرا قبول نکرده، بیا پایت را روی صورتم بگذار! پا روی صورتش گذاشت، حالا که نزد امام آمد قبولش کرد. ببین، بیخود نیست که علیبنیقطین میشود. بترسید از آن روزی که امام قبولتان نکند!
والله، دنبال امام آمدن با باد و تکبّر نمیشود رفت! با خودخواهی و ریاست نمیشود رفت! همه اینها را دور بریزید! علیبنیقطین همینکار را کرد. مگر یک آدم عادی است؟! او نخستوزیر کسی است که میگوید: ای ابر! ببار! هر کجا بباری ملک من است! مؤمن باید فروتن باشد.
هارون که به ابر میگفت ببار! هر کجا بباری ملک من است! قدرت قلدری داشت؛ نه قدرت الهی! حالا کجا رفت؟! قبرش کجاست؟! بیایید تفکّر داشته باشید! آن کسیکه میخواهد تکبّر و خودخواهی و ریاستش را نشان بدهد، تودهنی میخورد.[۴]
امامموسیبنجعفر و کسیکه ادّعا کرد هفت موی پیامبر نزدش است[۵]
شما در صحیفه سجادیّه نگاه کن! ببین امام چطور حرف میزند! به قرآن مجید قسم! امام سجّاد (علیهالسلام) «قدرة الله» است؛ قدرت همه عالم در قبضه قدرتش است؛ اما میگوید: «أنا عبد الذلیل»: خدایا! من در مقابل تو عبد ذلیلم! یقین دارد که خدا این قدرت را به او داده، میگوید: من عبد ذلیلم؛ خدایا! به من رحم کن! با خدا چطور حرف میزند؟ یاد من و تو داده است.
روایت داریم که شخصی هفتمو پیش هارون آورد و گفت: اینها موهای پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) است. گویا آقا موسیبنجعفر (علیهالسلام) تشریف داشتند. هارون گفت: یابن عمّ! آیا راست میگوید؟! حضرت فرمود: آتش بیاورید! آتش زلالی آوردند. حضرت یکی یکی موها را در آتش گرفت، پنج مو نسوخت، دوتا از موها سوخت. حضرت فرمود: این دوتا موی جدّم نبود! هارون به این شخص گفت: درست میگوید؟! او گفت: بله! آن دوتا را اضافه کردم که تعدادش زیاد شود؛ پس موی اینها هم نمیسوزد. امام سجّاد (علیهالسلام) برای من و تو دارد حرف میزند، میخواهد آگاهی به ما بدهد که اینقدر من، من نکنیم! چه کسی به تو قدرت داده؟ چه کسی اینها را به تو داده و تو را به اینجا رسانیده است؟ [۶]
امامموسیبنجعفر و زندهکردنِ گاو آن چادرنشین[۷]
حالا امام موسیکاظم (علیهالسلام) در بیابان آمده، میبیند چادری است که همه در آن گریه میکنند. زن و مرد و بچّه گریه میکنند. میپرسد: چه شده؟ میگویند: گاوی داشتیم که مُرده است. شیر به ما میداد، گاهی شیرش را پنیر میکردیم و به شهر میبردیم و میفروختیم و مایحتاجمان را تهیّه میکردیم.
امام یک اشارهای کرد و این گاو به اذن خدا بلند شد. همه آن خانواده یک دفعه فریاد کشیدند که وای عیسی آمده! عیسیبنمریم است! صدها عیسی فدای موسیبنجعفر (علیهالسلام) است! عیسی کیست؟! در آسمان چهارم نگهش داشتند؛ چون سوزن و نخ با خودش آورده بود. ای عیسوی مذهبها! بیایید عیسای ما را قبول کنید؛ یعنی علیبنابوطالب (علیهالسلام) که در «قاب قوسین أو أدنی»[۸] رفته و زانو به زانوی الهی است. نگویید مگر خدا زانو دارد؟! علی (علیهالسلام) امر خداست، مقصد خداست، همه چیز خداست.
حالا چطور این حیوان بلند شد و جان گرفت؟ خدا جان را به تمام ممکنات از چرنده و پرنده و آنچه در این خلقت است میدهد؛ وقتی آیه «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۹] نازلشد، این تسلیمیّت فقط مخصوص بشر نیست؛ بلکه کلّ ماورای خلقت باید تسلیم ولایت شوند. جانی که از این گاو بیرون رفته هم تسلیم امام است. امام به او امر میکند که چند وقت دیگر در نزد این بمان!
همانطور که امام حسین (علیهالسلام) به زَعفر گفت: نَفَسهای اینها در قبضه قدرت من است یا وقتی حضرت زینب (علیهاالسلام) در دروازه کوفه گفت «اُسکُتوا!» نَفَسها در سینهها پیچید و دیگر نتوانستند تکان بخورند؛ پس جان به امر امام است! گفتش که توی این برو! رفت! بدانید امام یا حجّتخدا، جان همه خلقت دستش است. این «إنّ الله و ملائکته [یصلّون علی النبیّ]»[۹] توجّه بفرمایید! بسکه خوشم آمده، دوباره میگویم، وقتی میگوید تسلیم شو! بهجان هم میگوید تسلیم نبیّ بشو! نبیّ هم گفت: تسلیم علی (علیهالسلام) بشو! علی (علیهالسلام) هم گفت: تسلیم امامحسن (علیهالسلام) بشو! امامحسین (علیهالسلام)، موسیبنجعفر (علیهماالسلام) جان همه عالم در اختیارش است. الآن جان همه عالم در قبضه قدرت ولیّاللهالأعظم امامزمان (عجلاللهفرجه) است. [۱۰]
امامموسیبنجعفر و عملهای که امامحسین را یاد کرد[۱۱]
یاد خیلی مهمّ است. آقا موسیبنجعفر (علیهالسلام) یک عمله داشت، در خانه امام کار میکرد؛ شب آنجا خوابید. قدری که از شب گذشت، دید موسیبنجعفر (علیهالسلام) کناری رفت و تا صبح با خدا مناجات کرد و گریه کرد. مناجات امام یک خلقت است، خود امام یک خلقت است.
حالا این عمله نزد موسیبنجعفر (علیهالسلام) آمد و گفت: آقاجان! من هر وقت بلند شدم، دیدم شما با خدا مناجات میکنید و گریه میکنید، خیلی من هم دلم میخواست مناجات کنم؛ اما خسته بودم. (رفقا! عملگی خیلی آدم را خسته میکند، خدا قسمتتان نکند! خدا شما را همیشه فرمانده قرار بدهد! بیایید فرمانده شوید! فرمان ببرید تا فرمانده شوید.)
امام موسیبنجعفر (علیهالسلام) به او گفت: تو ثوابی کردی که از عبادت من بالاتر است. گفت: آقا! من چه کردم؟ امام فرمود: بلند شدی آب خوردی و یاد لبتشنه جدّم، حسین (علیهالسلام) کردی و لعنت بر موکّلان آب فرات فرستادی. امام میخواهد اعلام کند که عبادت موجب محشوریّت با امام حسین (علیهالسلام) و اصحابش نمیشود، یاد موجب محشوریّت میشود. اینقدر این یاد مهمّ است که میگوید اگر برای امام حسین (علیهالسلام) گریهات نمیآید، تباکی کن! [یعنی خودت را به حال گریه بزن.] حالا میگوید اگر یاد امام حسین (علیهالسلام) باشی و یک لکّه اشک بریزی، اینقدر این اشک قیمت دارد که اگر آن را در جهنّم بریزند، جهنّم طوفان میشود؛ یعنی تعادل خودش را از دست میدهد؛ چونکه یاد آقا امام حسین (علیهالسلام) بودی.[۱۲]
امامموسیبنجعفر و جمّالی که شترهایش را به هارونالرّشید برای سفر مکّه قرض میداد[۱۳]
شخصی بود گویا به نام عبدالله که جمّال [شتردار] بود، شترهایش را به هارون الرشید قرض میداد تا مردم را به مکّه ببرد. این جمّال فکر میکرد این کاری که میکند معصیت نیست؛ چون سفر حجّ است و هارون دارد مردم را به زیارت میبرد. حالا امام موسی کاظم (علیهالسلام) به او رسید و فرمود: تو که عارف هستی، شناخت داری، چرا شترهایت را به هارون میدهی؟! ببین چه حرفی میزند؟ گفت: آقاجان! من که شترهایم را برای معصیت به او نمیدهم! او مردم را سوار میکند و به مکّه میبرد.
امام به او فرمود: تو حاضر هستی که هارون از سفر مکّه برگردد و شترهایت را به تو برگرداند و پولش را به تو بدهد؟! گفت: بله! امام فرمود: همینقدر که حاضر هستی هارون بماند، هر چقدر گناه کند، گردن توست و با او شریک هستی. یک وقت شما در یک تأسیسهای که صحیح نیست، کار خیری داری میکنی؛ اما با آنچه فساد در این تأسیسه هست، شریکی. من دلم میخواهد که شما شریک ظلمه نباشید، میخواهم با خدا و امام زمان (عجلاللهفرجه) و مؤمن شریک بشوید و از اینها بهره ببرید نه از ظلمه.
جمّال رفت و شترهایش را فروخت، سال بعد هارون کسی را نزد او فرستاد و گفت: شترهایت را برای سفر حجّ آماده کن! جمّال گفت: من آنها را فروختم. گفت: چرا؟ گفت: پیرمرد شدهام و خلاصه نمیتوانم آنها را اداره کنم. هارون گفت: نَفَس کس دیگری به تو خورده است؛ پس اگر ما ظالمی را تأیید کنیم، آنچه که گناه میکند به گردن ماست. عزیز من! بیا قدری ساکت شو! حرف بشنو! ببین امام چه میفرماید؟ فرمود: تو شترهایت را برای مکّه میدهی؛ اما حاضری ظالم روی زمین باشد. چرا ما اندیشه نداریم؟ ما باید پیرو باشیم. ما باید امر را اطاعت کنیم. [۱۴]
امامموسیبنجعفر و کسیکه با اصحابشمال نشست و برخاست داشت[۱۵]
امام سجّاد (علیهالسلام) میفرماید: سنگی را دوست داشته باشی، با آن محشور میشوی؛ یا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میفرماید: هر کسی را دوست داشته باشی، با آن محشور میشوی. آقا موسیبنجعفر (علیهالسلام) دوستی داشت. یک روز با او راه میرفت، به او گفت: میدانی که فلانی چپی است؟! [یعنی جزء اصحاب شِمال است که نامه اعمالش به دست چپش داده میشود.] چرا با او نشست و برخاست داری؟! گفت: یابن رسول الله! آیه توبه برای چه کسی نازلشده؟ برای ما نازل شده، با هم هستیم و آخرش هم توبه میکنیم.
امام فرمود: یادت میرود که توبه کنی. گفت: من یادم میرود؟! گفت: آره! اسمت چیست؟ آنشخص اسمش را فراموش کرد و تا آخر عمر یادش نیامد. امام به او گفت: من بنده خدا هستم، به تو تصّرف کردم؛ بترس از روزی که خدا به تو تصرّف کند! چه بندهای؟ خاک بر سر ما بکنند! ما میگوییم: ما بندهایم. بهدینم قسم، هفتاد سال من به خدا نگفتم بنده تو هستم. گفتم: من مخلوق تو هستم. اینها حیوانات را همه را خلق کردی، من را هم خلق کردی. اگر من بگویم، من بنده توام، هفتاد زنا پای من نوشته میشود. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) بنده خداست، ابراهیم هست، من چه بندهای هستم؟ بنده آناست که فرمان ببرد. [۱۶]
امامموسیبنجعفر و هشداری که به هارونالرّشید راجع به فرزندانش داد[۱۷]
شخصی بود که بچّههای هارون الرشید؛ یعنی امین و مأمون را درس میداد. یک روز دید که هارون دارد گریه میکند! به او گفت: خلیفه! خدا خاطر شما را افسرده نکند، چه شده؟! ببین چقدر هارون خبیث بود! گفت: امروز پسر عمّم موسیبنجعفر حرفی به من زد که افسردهام و این افسردگی تا آخر عمْرم از من جدا نمیشود! گفت: حضرت به شما چه گفت؟!
هارون گفت: به موسیبنجعفر گفتم که آقا! تقدیر بچّههایم را به من بگو! گفت: ای هارون! بدان که اینها بعد از تو با هم دعوا میکنند. مأمون، امین را میکُشد و سرش را به درختی آویزان میکند و به مردم میگوید بیایید تُف به او بیندازید! همینجور هم شد. هارون قسم میخورد و میگوید که این کار میشود. ببین چطور میفهمد و میگوید این کار حتماً میشود! یعنی میفهمد که امام ماوراء را میداند. اصلاً چون ائمه (علیهمالسلام) ماوراء را میدانستند، خلفاء آنها را میکشتند که از ماوراء به مردم نگویند. [۱۸]
امامموسیبنجعفر و سفارشکردن مؤمن[۱۹]
اگر کسیکه ناجور است، شما را اذیّت کرد، به شما تهمت زد، فحش به شما داد، به شما بد گفت، این باید شقاوتش تکمیل شود؛ وگرنه والله، روایت داریم که میفرماید: هر کسی آبروی یکنفر را بریزد، در قیامت گوشت صورت ندارد.
من روایتش را بگویم که از من قبول کنید! وقتی آقا موسیبنجعفر (علیهالسلام) به مکّه معظّمه مشرّف شد، قایم خانه خدا را گرفت و بهقول ما سخنرانی کرد. [قایم یعنی ایشان یک حدودی از کعبه را گرفت.] فرمود: ای مردم! بدانید این کعبه معظّمه خیلی شرافت دارد! هر کسیکه آنرا بسازد؛ یا تعمیر کند؛ یا به اینجا بیاید، چقدر اجر دارد! خیلی ایشان سفارش خانه خدا را کرد!
من عقیدهام این است که تمام عظمت اینخانه به واسطه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است؛ یعنی این خانه زایشگاه علی (علیهالسلام) است. بعداً فرمود: هر کسی توهین به یک مؤمن کند، انگار خانه خدا را خراب کرده است. بگذار توهین کنند! بگذار آن گناه را به او بدهند! چرا ناراحت میشوی؟! چرا از جا در میروی؟! فکر کن! اندیشه داشتهباش! این اصلاً عملش همین است.
من در جایی دیگر راجع به «لا إله إلّا الله» صحبت کردم. گفتم: «لا إله إلّا الله» باید عمل تو باشد. والله، این آدمی که اینجوری باشد، «لا إله إلّا الله» نگفتهاست. من خصوصی حرف نمیزنم. من خطاب به تمام مردم صحبت میکنم. این اصلاً کارش همیناست، اصلاً کارش «لا إله إلّا الله» نیست. ابوسفیان کارش همین بود. کارش تهمتزدن، حرف ناجور زدن، دل کسی را سوزاندن است. [۲۰]
امامموسیبنجعفر و کسیکه از کهکشان فلک و آسمانها میگفت[۲۱]
عزیز من! چرا جدل میکنید؟! چرا یک حرفهایی میزنید؟! چرا از اصحابیمین خودتان را خارج میکنید؟! فدایتان بشوم، قربانتان بروم، بهدینم قسم! اگر هر کدامتان یک تزلزل داشتهباشید، خدا رحمت کند حاجشیخعبّاس را! میگفت: هر حرفی یک چکش توی مغز میخورد، شما متوجّه نیستید؛ صد تا چکش، هزار تا چکش، در مغز من میخورد. میگویم چرا اینها یکدفعه بعضیهایشان مثلاً اینجوری میشوند؟! بسکه من شماها را میخواهم! من قسم به قرآن میخورم، زیر آسمان قم، خدا از شما بهتر سراغ ندارد! اصلاً سراغ ندارد! خوب شد؟! کفر هم گفتم. آخر این حرفها به من چه؟! شماها چه کسی هستید؟! چه خبر است؟! همهاش دارید میآیید تمرین ولایت میکنید، عالَم چه خبر است؟! اما اصحابیمین نیستید! بیایید اصحابیمین بشوید! در شُرف اصحابیمین هستید. ببین، ما در شُرف ولایت، در شُرف اصحابیمین هستیم، بیایید اصحابیمین بشوید! به وجود امامزمان! تمام گلولههای خونم ایناست شما را به اصحابیمین برسانم.
اتّفاقاً یکروایتی داریم، من در یک کتابی دیدم، این کتابی است! شخصی خدمت آقا موسیبنجعفر (علیهالسلام) آمد؛ شب بود. عرض کرد: یابن رسول الله! من همیشه این کهکشان فَلَک و آسمانها را میبینم؛ چقدر زیباست! امام فرمود: ای شخص! بدان همینجور که زیبایی آسمانها را میبینی، آسمان دارد به نور شیعیان ما زندگی میکند؛ یعنی آن نور، تجلّیاش بیشتر است. فقط جبرائیل، میکائیل، اسرافیل و عزرائیل میبینند؛ یعنی این چهار مَلَک مقرّب میبینند.
چرا اینها میبینند؟ تمام ملائکههای آسمان به غیر از ملائکههای مقرّب، توان نور شیعه را ندارند، اگر نور یک شیعه را ببینند رُبس میشوند. تمام این حرفها که ائمه طاهرین (علیهمالسلام) زدهاند، مال شیعههایشان است. چرا موسیبنجعفر (علیهالسلام) گفت نمیتوانند ببینند و رُبس میشوند؟! مگر موسی رُبس نشد؟! وقتی نور شیعه آخرالزّمان به کوه طور تجلّی کرد، موسی غش کرد و آن هفتاد نفر مردند!! من که بیروایت و حدیث حرف نمیزنم. چرا اینجوری شد غَش کرد؟! چرا غَش کرد؟! آیا ما قدر خودمان را میدانیم؟! آیا نمیخواهید اینجوری بشوید؟!
حالا میگوید چه؟! حالا آمدیم سرِ این شیعه، حالا صفاتش را ببین! میگوید: اوّلیاش ایناست که امر خدا را به امر خودشان ترجیح میدهند، بعد (خدمت حضرتعالی عرض میشود:) معصیتولایتی نمیکنند، بعد هم کار لغو نمیکنند. (بسکه گفتم خسته شدم، اینکار لغو نیست میکنی؟! تا چهموقع پای تلویزیون مینشینید؟! اینکار لغو نیست؟! تو میخواهی اصحابیمین هم بشوی؟!) دیگر چهکار میکند؟ جدل نمیکنند، چرا جدل نمیکند؟ اصحابیمین خودش حقّ است، نمیرود حقّ خودش را معلوم کند! چرا ما متوجّه نیستیم؟! اصحابیمین خودشان حقّ هستند، آقا امامحسین (علیهالسلام)، دوازدهامام (علیهمالسلام) خودشان حقّ هستند، کجا جدل کردند؟! مگر زنش را نزد؟! بچّهاش را نکشت؟! طناب گردنش نینداخت؟! چرا علی (علیهالسلام) جدل نکرد؟! چرا جدل نکرد؟! [۲۲]
نظر امامموسیبنجعفر به متقی که حرفهایت را در جهان پخش میکنیم
الآن شما حرف میزنید؛ اما امر امام زمان (عجلاللهفرجه) را اطاعت نمیکنید! امر امام زمان (عجلاللهفرجه) این است که اوّلاً سخی باشید؛ دوم اینکه سخاوتتان به دوستان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) برسد؛ سوم اینکه اهل دنیا نباشید. کدامیک از شما اهل دنیا نیستید؟! چرا امام زمان (عجلاللهفرجه) میآید به متقی سر میزند؟ چرا امام حسین (علیهالسلام) میفرماید: متقی وکیل من است؟ چرا امام رضا (علیهالسلام) به متقی میفرماید: برو مردم را راهنمایی کن؟ چرا امام موسی کاظم (علیهالسلام) به متقی میفرماید: حسین! غصّه نخور! حرفهایت را در جهان پخش میکنیم؟ چون امام به متقی نظر دارد، متقی هم نظرش با امام است. چرا نظر امام به شما نیست؟ چون شما اهل دنیا هستید. چرا اهل دنیا میشوید؟ چون میخواهید دنیا کارهایتان را تکمیل کند. [۲۳]
خدایا! ما مَست ولایت باشیم؛ نه مَست دنیا.
خدایا! روزی نیاید که ما از یاد امام حسین (علیهالسلام) و غدیر و رجعت؛ یعنی علی (علیهالسلام) و زهرا (علیهاالسلام) غافل باشیم.
شهادت موسیبنجعفر[۲۴]
امروز به اصطلاح ما، روزِ قتل آقا موسیبنجعفر (علیهماالسلام) است، شنبه هم روز بعثت است؛ یک اندازهای با توسّل و توکّل حرف بزنیم. والله، بالله، به دینم قسم! جبینهای [پیشانی] نورانی شما را میبینم. اگر غُلوّ نکنم، یک اندازهای ولایت شما را میفهمم. حرف زدن در مقابل شما، مگر اینکه خدا آدم را یاری کند یا اینکه زهرای مرضیه (علیهاالسلام) یاری کند؛ وگرنه شما نسبت به خودتان پیشرفته یک ایران هستید. ما که هیچجوری توان نداریم، اینقدر خدا درکش را به من داده است؛ اما شما هم همین تشخیص را دادید؛ وگرنه گوش به حرف من نمیدادید. امیدوارم که خدا هم عقیده مرا و هم عقیده شما را بپذیرد و عیدی به ما بدهد؛ یعنی ولایت ما را کامل کند. اگر آدم ولایتش کامل باشد، تمام حرف ولایت را میپذیرد؛ چونکه ولایت کامل است. صحبت یک اندازهای در مقابل ولایت ناقص است، باید ناقصیِ ما کامل شود؛ آن هم در صورتیکه ولایت بپذیرد؛ اگر ولایت پذیرفت، آنموقع کامل است. امیدوارم به حقّ پیامبر، به حقّ آقا موسیبنجعفر، خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) این حرفها و بیان شما را بپذیرند. خدا عمر طولانی به شما بدهد؛ اما عمری که اتّصال به ولایت باشد.[۲۵]
خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند! گفت: در زمان آقا موسیبنجعفر (علیهماالسلام)، یک امریّهای صادر شد که دوستان ائمه (علیهمالسلام) یک اندازهای به تَعَب [سختی و رنج] بیفتند. حضرت فرمود: ای خدا! من زندان میروم که شیعههای من راحت باشند. زندان را در ظاهر به خاطر راحتی شما برای خودش میخرد. چقدر ما بیعاطفهایم که جایی دیگر میرویم! امام دارد زندان را میخرد که شما راحت باشید! کجا میرویم؟! عزیزان من! فدایتان بشوم، بیایید اندیشه و فکر داشته باشید! والله، آقا موسیبنجعفر (علیهماالسلام) دارد با تمام شیعهها نجوا میکند؛ نجوا یعنی این. [۲۶]
رفقا! من همیشه در فکر هستم که آگاهی شما زیاد بشود. کارها و عبادتهای مردم همیشه یک قدری روی خیال بوده. حسابش را بکنید که هارون بلند شده، به حجّ آمده، عدّهای را هم با خودش آورده؛ اما چهکار میکند؟ به مسجد النّبیّ میآید و به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: یا رسولالله! از تو عذر میخواهم، مملکت دارد دو دُرقهای میشود، من میخواهم این پسرت را چند روز در تحتنظر بیاورم، ببینید چطوری دارد حرف میزند؟! به حجّ آمده؛ اما خیالش چیست؟ میخواهد موسیبنجعفر (علیهماالسلام) را بگیرد و به زندان ببرد. شما خیال نکنید آن هارون است. یک وقت میبینید که من هم هارون هستم، به چه خیالی آمدهاید؟!
حالا هارون دستور میدهد که حضرت را بگیرند. در ظاهر او را به زندان میبرد. یک اشخاصی که روی منبر مینشینند، روی منبر ولایت؛ اما ولایتشان القایی نیست، یک حرفهایی میزنند! یکی از این منبریها میگفت که دیدند سِندیبنشاهک از زندان با شلّاق بیرون میآید، آخر تو چه میگویی؟! غلط میکند آن شلّاقی که به موسیبنجعفر (علیهماالسلام) بخورد! به کسیکه تمام خلقت در قدرتش و به امرش است! وقتی این حرف را زد، اینقدر من ناراحت شدم!
هارون، موسیبنجعفر (علیهماالسلام) را به زندان برده؛ اما حضرت دارد عظماییت نشان میدهد، زندانبان میبیند که همیشه موسیبنجعفر (علیهماالسلام) بیرونِ زندان است، میآید و میگوید: بابا! اینکه همیشه بیرون است. شما فکر کنید آقا موسیبنجعفر (علیهماالسلام) که میگویید بیست و پنج سال در زندان بوده، چطور این بیست و پنج سال زن گرفته است؟! چقدر بچه دارد! امام که توی زندان نبوده است.
من برای شما روایت بگویم که قبول کنید و اماممان را بشناسیم. حالا زنِ مُغَنیّه بهترین و زیباترینِ تمام زنان در آن زمان بوده، هارون به او پول میدهد و میگوید: به زندان برو! قدری برقص و بخوان! وقتی این زن از زندان بیرون آمد، دیدند دارد میگوید: «سُبّوحٌ قُدّوس ربّ الملائکة و الرّوح»، چه خبر است؟! گفت: دیدم باغهایی است که چشم روزگار به خود ندیده، امام یک نگاه به من کرد، دهانم بستهشد. ولایت در قلب این زن نفوذ کرد، حالا میگوید: «سُبوحٌ قُدّوس ربّ الملائکة و الرّوح.» (رفقای عزیز! ببینید من دلم میخواهد که ما هم اینطوری ولایت را بشناسیم و ولایت در قلبمان نفوذ کند.)
هارون دستور کشتن این زن را داد. وقتی هارون دید همینطور خباثتش دارد افشا میشود، دستور داد که موسیبنجعفر (علیهماالسلام) را زهر دادند و برای حفظ خلافت و جانِ خودش دستور داد که جسم علیین موسیبنجعفر (علیهماالسلام) را روی جِسرِ [پُل] بغداد گذاشتند، پُلی بود که به آن «ریحانه» میگویند، از بس مردم گُل آوردند و آنجا ریختند. هارون «لعنةالله علیه» میخواست از شیعیان و دوستان آقا موسیبنجعفر (علیهماالسلام) امضا بگیرد که امام به مرگ خدایی مُرده و جانش عیب نکرده است؛ گفت که شیعهها بیایند و ببینند. همه آمدند و امضا کردند که امام به مرگ خدایی از دنیا رفته است.
والله، بالله، از موقعیکه به تکلیف رسیدم، عقیدهام همین است، به دینم! من این روایت را نشنیده بودم؛ اما عقیدهام همین است که امام مُرده و زنده ندارد. (قبلاً به شما گفتم که ولایت نوشیدنی است! حالا در بین این جمعیّت یک نفر پیدا میشود که خدا ولایت را به او نوشانده؛) میگوید این حرفها چیست که میزنید؟! از خودِ امام میپرسیم. میآید به او سلام میکند، اظهار ادب میکند و میگوید یا امام المتقین! یا موسیبنجعفر! ما شهادت میدهیم که شما مُرده و زنده ندارید، آیا شما را زهر دادند یا به مرگ خدایی از دنیا رفتید؟ حضرت دست مبارکش را باز میکند [و کف دستش را نشان میدهد؛ چون اثر زهر در کف دست پیدا میشود] و میگوید «زَهراً زَهرا!»
اینچه مُردهای است؟! والله، تو مُردهای و روحت مُردهاست! چه دارید میگویید؟! چرا اینقدر اینها را پایین آوردید؟! چرا اینها را به مردم نگفتید تا امامشان را بشناسند و به مرگ جاهلیّت نَمیرند؟! ببین در بین این همه مردم و جمعیّت، یک نفر امامشناس است. رفقای عزیز! بیایید ما هم اینجوری بشویم. تمام ائمه (علیهمالسلام) عظماییت نشان میدهند، میخواهند ما هدایت شویم.
هارون دید همینطور دارد رسواتر میشود. نستجیرُ بالله بهاصطلاح جنازه را حرکت داد. حالا هم مگر دست از عنادش برداشته؟! آن زمان قبرستان دو جور بود: اعیان و اشراف در یکجا و آنهایی که فقیر بودند، در جای دیگر دفن میشدند. عدّهای پیش هارون آمدند و گفتند: ما که امر تو را اطاعت میکنیم، جزء اعیان هستیم؛ اما آن عدّهای که امرت را اطاعت نمیکنند، فقرا هستند؛ ما میخواهیم تاحتّی قبرستانمان هم جدا باشد. دستور داد که قبرستان اینها را جدا کنند. حالا سلیمانبنداوود میبیند که یک جنازهای را دارند رُو به قبرستان اعیان میبرند؛ اما روی تختهپارهای گذاشتهاند، چهار نفر هم زیر آنرا گرفتهاند؛ یکی هم صدا میزند: «امامُ الرَّفضه»: مردم! این امام رافضیهاست. فوراً گفت: بروید ببینید این کیست که او را دارند در قبرستان اعیان میبرند؟ وای بر ما و وای بر دل امیدوار ما!
حالا آمد و گفت که این موسیبنجعفر (علیهماالسلام) است. فوراً سلیمان دستور داد که آنها را تنبیه کردند. کفنی که تمام قرآن به آن نوشته شده بود، به حضرت کردند؛ وقتی میخواستند آقا موسیبنجعفر (علیهماالسلام) را در بهترین جا به ظاهر دفن کنند، تا زمین را کَندند، دیدند که آنجا سردابهای است، جسم علیین امام را آنجا دفن کردند. سلیمان نامهای به هارون نوشت که من دیدم از برای خلافتت ضرر دارد که اینکار را کردم. [۲۷]
ارجاعات
بیتوته و نجوا با ولایت
کسیکه وصل به ولایت شد، وصل به خدا، وصل به قرآن، وصل به توحید و وصل به ماوراست[۲۸]
شما بدانید که هر کسیکه وصل به ولایت شد، وصل به خداست، وصل به قرآن است، وصل به توحید است، وصل به ماوراست. عزیز من! من الآن برایتان روایت نقل میکنم. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: من ریشه درخت توحیدم، امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام)، یعسوب الدّین، جانشین پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله)، وصیّ رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) میفرماید: من ساقهاش هستم، آقا! دیگر باقی دارد؟ بله! میگوید: این شجره، میوه میخواهد، میوهاش قرآن است، دیگر چه؟ میگوید: دوستان ما برگش هستند؛ یعنی برگ اگر توجّه داشته باشید، من یکوقت جسارت کردم، گفتم: من وقتی در بیابان میرفتم، با برگهای درخت نجوا میکردم، آن برگ را برمیداشتم، اینجوری مثل یک کتاب در دست میگرفتم، سر به سوی آسمان میکردم، میگفتم: خدا! این را چه کسی لولهکشی کرده است؟ تمام توجّه من روی برگ بود. طرف خدا میرفتم، چه کسی آن را لولهکشی کرده است؟ پس بدان برگ باید میوه را چه کار کند؟ حفظ کند، البتّه چرا؟ منظور این است باید اتّصال باشد؛ پس ریشه شجره توحید پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) شد، ساقهاش علی (علیهالسلام)، میوهاش قرآن مجید، تو باید برگش باشی، حفظ کنی. امام صادق (علیهالسلام) هم میفرماید: عزیزان من! یک کاری کنید ما قیامت، خجلزده نباشیم که بگوییم این شیعه ماست، یک کاری کنید که امر ما را اطاعت کنید و ما آنجا سرفراز باشیم. [۲۹]
آقاجان من! شما میتوانید به من اعتراض کنید، بگویید که این برگ حفظ میکند یا ولایت حفظ میکند؟! یا خدا حفظ میکند؟! یا قرآن حفظ میکند؟! میتوانید به من اعتراض کنید. حالا من جواب اعتراضت را میدهم. اگر یک خیمهای زدند، امیرالمؤمنین علی «علیهالسلام» یعسوب الدّین، امام المبین یا حضرت زهرا، صدیقه طاهره (علیهاالسلام)، امام حسن (علیهالسلام)، امام حسین (علیهالسلام) در آن بودند، مثل همان حدیث کساء؛ آیا عباء قیمت دارد یا اینها؟! آن چادر قیمت دارد یا اینها؟! اگر ما میگوییم که برگ حفظ میکند؛ برگ به منزله یک چادر است، اصلِ درخت میوه، ریشه و ساقهاش است. این حرف را زدم که شیطان در دل شما هیجانی پیدا نکند؛ پس اگر میگوید برگ اینطوری حفظ میکند؛ مثل یک چادری که حفظ کند.
روایت دوم: امام صادق (علیهالسلام) به دوستان و شیعههایش میگوید: یک کاری بکنید که باعث زینت ما باشید! زینت یعنیچه؟! خب برگ درخت هم زینت است. حالا اگر میگوید این شیعه برگ درخت توحید است، آقای مهندس! باید جدا نشوی. من یک برگ درخت کَندم، دیدم یک شیرهای دارد، این شیرهاش به ساق درخت وصل است؛ گفتم: اَی به قربانت بروم! اِی پیامبر! ای امیرالمؤمنین! ببین شیرهاش به این ساقه درخت وصل بود؛ پس باید جدا نشوی! اگر یک پوست درختی را اینطوری، یکقدری جدا کنند، بالایش خشک میشود. باباجان! عصاره این روایت این است. من دلم میخواهد توجّه بفرمایید! قربانتان بروم، فدایتان بشوم، اگر این پوست درخت را جدا کنی، یک قسمتیاش را؛ آب به آن بالای درخت نمیرسد، خشک میشود؛ وقتی درخت خشک شد، باید آن را سوزاند. خدا عمر و ابابکر را لعنت کند! ولایت را از مردم جدا کردند، گفت: «حَسبنا کتابالله» تمامشان خشک شدند، تمام پیروانشان خشک شدند. چرا؟ جدا کرد، ولایت را جدا کرد. چرا میگوید تمام گناهان عالم، گردن عمر است؟ ولایت را جدا کرد؛ قربانتان بروم، عصارهاش این است. [۳۰]
اگر افشای ولایت، درون قلبت نباشد، حرف است؛ ارتباط با ولایت نیست. اغلب مردم اینطور هستند، چون پیرو خلقند و کنار نرفتند و درون قلبشان نجوا نیست. من از اوّل دنبال خلق نرفتم، کارهایی برای خودم جور میکردم و از آن لذّت میبردم. شما که داری کار میکنی، مهندس یا دکتر یا کاسب هستی یا درس میخوانی، شما باید با روح کلّ خلقت ارتباط و اتّصال داشتهباشی. روح کلّ خلقت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است. الآن هم به وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) اتّصال پیدا کنی و اگر هدفت این باشد، شما داری نجوا میکنی. [۳۱]
ارجاعات
اخلاق در خانواده
کَظمِ غِیظ[۳۲]
عزیزان من! قربانتان بروم، انسان باید «کَظمِ غِیظ» داشته باشد، خشم خودش را فرو ببرد؛ هیچ چیزی بالاتر از این نیست که غیظ خودتان را فرو ببرید. غیظ فقط برای امر خدا و بغض نسبت به دشمنان حضرت زهراست، اصلاً نباید بغض و غیظ، نسبت به چیز دیگری در شما وجود داشته باشد.
ای شیعه علی! مگر علی (علیهالسلام) غیظ در وجودش بود؟ حالا فلانی میگوید: نمیدانم امیرالمؤمنین (علیهالسلام) عمرو بن عبدود را کشته، یک شمشیر زده، بلند شده، راه میرود، غیظش را فروکش کند. ای نادان! مگر امیرامؤمنین علی (علیهالسلام) به غیر از خدا، غیظ در وجودش هست؟ علی (علیهالسلام) نور خداست. نور که غیظ در وجودش نیست. چه کسانی هم دارند این را میگویند؟ کاش یک عوام این حرف را میزد. من دارم میگویم در مؤمن نباید غیظ باشد، اگر هم غیظ در دیگری هست، باید دعا برایش کند! اصحاب یمین یعنی این.
هر موقعی دیدید که اینطوری نیستید، بدانید که «اصحاب یمین» نیستید. هر موقعیکه دیدید اینطوری نیستید، «متقی» نیستید، امضاشده نیستید. کارتِ امضا به شما نمیدهند، کارت قبولی به شما نمیدهند. حالا اگر اینطوری شدید، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) «صفات الله» به شما میدهد. یک مدّت باید اینطوری بشوید! فوری «صفات الله» به شما میدهند، صفات خودشان را به شما میدهند، دیگر راحت میشوید. شما صفات خدا میشوید. بیایید حرف مرا بشنوید! بیایید از این راه بروید! بیایید با هم از این راه برویم!
با مردم بداخلاقی نکنید! من تکرار میکنم: با مردم سازش کنید! مگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) یا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) با یک یهودی سازش نمیکردند؟ ما باید اخلاقمان را عوض کنیم! این اینطوری است، آن اینطوری است، هر طور که میخواهد باشد. تو «اخلاقحسنه» داشته باش!
مگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نبود که زِره او را یک یهودی دزدیده بود. حالا قنبر رفته آن را پیدا کرده است و آورده ؛ چونکه زِره امیرالمؤمنین (علیهالسلام) معلوم بود، پشت نداشت؛ هر چه که داشت جلوی آن بود. بین همه زِرههای جنگجوها پیدا بود. حالا زِره را آورد. به امیرالمؤمنین گفت: بروید (علیهالسلام) شاهد بیاورید! ببین حکومت علی (علیهالسلام) یعنی این.
حالا کسیکه آنجا [به عنوان قاضی] نشسته است، به علی (علیهالسلام) میگوید: برو شاهد بیاور! علی (علیهالسلام) میگوید: همانطور که با مردم رفتار کردی، با من هم رفتار کن! حالا میگوید: علیجان! شاهد بیاور! حالا رفته شاهد آورده، میگوید: این زِره من است. [آن قاضی] گفت: یا امیرالمؤمنین! اگر بدانی علی (علیهالسلام) چه کرد؟ گفت: چرا اسم مرا اینطوری صدا زدی که این یهودی خجالت بکشد. (ولایت یعنی این، کسی را خجالت ندهید! تو اینطوری هستی، تو آنطوری هستی. همه جای ما لَنگ است. هر کجا را نگاه میکنم، میبینم لَنگ هستید.)
آنوقت به او گفت: یهودی! برادر! او را برادر خطاب کرد، نوازشش کرد. گفت: اینطوری که تو قدری وحشت کردی. چقدر این زِره را فروختی؟ بیا پولش را بگیر! دوباره به او آدرس داد. گفت: هر وقت مضطرّ شدی، بیا پیش من، من به تو پول میدهم. ببین چه کار کرد؟ من از دست یک عدّهای میسوزم.
اخلاق علی (علیهالسلام) را در خودمان پیاده کنیم. سازندگی یعنی این. اینکه میگویم خودمان را بسازیم؛ یعنی این. آیا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) یهودی را دوست داشت؟ نه! او که دست از اخلاقش برنمیدارد، تو هم دست از اخلاقت برندار! چه کاره هستی که من اینطرف و آنطرف میروم؟ من سر و کارم با خداست. خدا میگوید: یا محمّد! من باید هدایت کنم. به خود پیامبرش میگوید تو چه کاره هستی؟ تو میخواهی هدایت کنی؟! [۳۳]
ارجاعات
سخنی با خانمها
صفات زینب داشته باشید [۳۴]
خواهر عزیز! تو که میآیی زیارت حضرت معصومه (علیهاالسلام)، تو که میروی زینبیه، تو که میروی سوریه، باید سنخه حضرت زینب (علیهاالسلام) باشی، باید سنخه حضرت معصومه (علیهاالسلام) باشی تا «إشفعی لنا فیالجنّة» باشی. اگر سنخه نباشی، «إشفعی لنا فیالجنّة» نیستی. دو تا زن هستند که در مورد آنها گفته شده «إشفعی لنا فیالجنّة»: یکی حضرت زینب (علیهاالسلام) است، یکی هم حضرت معصومه (علیهاالسلام) است. چطور «إشفعی لنا فیالجنّة» میشوی؟ تو باید صفات آنها را داشته باشی. اینها «صفات الله» هستند. تو وقتی رویت را گرفتی، خودت را از نامحرم پوشاندی، حضرت معصومه به تو چه میدهد؟ «إشفعی لنا فیالجنّة»، امضاء میکند تو را، امضا به تو میدهد. [۳۵]
حالا آقا برای نیمه شعبان تئاتر درست میکند، تو هم میروی تماشا! امام میگوید: امر ما را اطاعت کن! حالا او که تئاتر درست میکند تقصیر دارد، تو که به تماشا میروی، از او بیشتر تقصیر داری. این چراغانیها که میشود، به نظر من عین دروازه ساعات است که داشتند اُسراء را وارد میکردند و ساز و آواز میزدند، یک عدّهای هم به تماشا میآمدند! خانم! به تو میگوید خودت را حفظ کن! آخر چراغانی میروی چه چیزی ببینی؟! چند نفر تو را میبینند؟! چه کار میکنی؟! کجا میروی تماشا؟! تُف توی غیرتت! [۳۶]
عزیزان من! قربانتان بروم، خانمها! شب عاشورا، تاسوعا، بروید کنارِ خانهتان! یک زیارت عاشورا بخوانید و اشکی بریزید! خدا از سر تمام گناهانتان میگذرد و شما را میآمرزد. کجا میآیید توی خیابانها؟! حالا دیگر زنها هم دسته دارند!! پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: برو در خانهات بنشین! او میگوید برو بیرون، این هم میرود! میخواهد ثواب کند! این است که میگویم ثوابی شدید. این کارها چیست که میکنید؟ یک نفر هم نمیگوید اشتباه است. [۳۷]
وقتی حضرت زینب (علیهاالسلام) در دوازه کوفه آمد، امام حسین (علیهالسلام) به او اجازه داد و گفت: خواهر! در شام دارند به پدر ما لعنت میکنند، تو باید در دوازه کوفه خطبه بخوانی! از آنجا هم به شام بروی و خطبه بخوانی. زینب (علیهاالسلام) به امر برادرش خطبه خواند. [۳۸]
حالا آن خانم میگوید: زینب (علیهاالسلام) خطبه خواند، من هم باید توی مردها بروم و خطبه بخوانم! [۳۹] اگر حضرت زینب (علیهاالسلام) صحبت کرد، پرچم علی (علیهالسلام) را افراشته کرد، پرچم یزید را پایین آورد، تو که صحبت میکنی، به دینم! به ایمانم! پرچم یزید را افراشته میکنی. [۴۰] او یک دینِ رفتهای را که خلق برده، میخواهد برگرداند! زینب (علیهاالسلام) میخواهد لعنت را از روی پدرش بردارد! زینب (علیهاالسلام) میخواهد اینهایی که گفتند حسین کافر است، مسلمانیِ حسین (علیهالسلام) را در خلقت اعلام کند! آدم آتش میگیرد! [۳۹]
خواهر عزیز! عزیز من! شما باید صفات زینب (علیهاالسلام) داشته باشید. حالا که به او میگویی، میگوید: زینب (علیهاالسلام) سخنرانی کرد، من هم میکنم. تو همه کارهایت به امر زینب (علیهاالسلام) است که حالا سخنرانیاش را یاد گرفتهای؟! زینب (علیهاالسلام) به امر امام زمانِ خودش خطبه خواند. میخواست شیعهها بمانند، میخواست بنیامیّه را رسوا کند. همینطور که رسوا کرد. آن بلاغت حضرت زینب (علیهاالسلام)، آن سخنرانیاش یزید را رسوا کرد. [۳۵] خانمها! شما فردای قیامت جواب زهرا (علیهاالسلام) را چه میدهید؟ بدانید اینجا آزادید، آنجا آزاد نیستید. اینجا آزادی را خودتان به خودتان دادید، یا یکی که یک قدری مافوق شماست به شما داده است. این آزادیها به قرآن! گرفتاری است.
خانم عزیز! یک روزی تو را میآورند پای محاکمه. به چه مجوّزی صحبت میکنی؟ آیا این حرف تو، اتصال به کلام است؟ آیا این کار تو را قرآن مجید قبول کرده؟ امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) قبول کرده؟ زهرای عزیز (علیهاالسلام) قبول کرده؟ نه! [۴۱] تو میخواهی مردم را به شهوت خودت تحریک کنی. [۴۲] برای چه خودت را در اختیار نامحرم میگذاری؟ هیچ هم ناراحت نیستی! مگر پیرو زهرا (علیهاالسلام) نیستی؟ اصلاً تو به حرف زهرا (علیهاالسلام) توجه نداری. والله! پشت به ولایت کردی. [۴۱] آیا تو زینب (علیهاالسلام) هستی؟ آیا امام حسین (علیهالسلام) به تو گفته حرف بزن؟ این کارها چیست که میکنید؟ همه اینها خیمهشببازی است. فردای قیامت، خدا پدرت را در میآورد. [۴۲]
- ↑ پرچم امر و پرچم من 78 (دقیقه 13) و یاد 81 (دقیقه 5)
- ↑ سخنرانی پرچم امر و پرچم من 78 و فلسفه 77
- ↑ پرچم امر، پرچم من 78 (دقیقه 14)
- ↑ سخنرانی پرچم امر و پرچم من 78 و سواد و تفکر و تذکر احکام؛ یقین
- ↑ لا اله الا الله ۷۳ (دقیقه ۴۱)
- ↑ سخنرانی لا اله الا الله
- ↑ پرچم امر، پرچم من ۷۸ (دقیقه ۱۶)
- ↑ (سوره النجم، آیه ۹)
- ↑ پرش به بالا به: ۹٫۰ ۹٫۱ (سوره الأحزاب، آیه ۵۶)
- ↑ سخنرانی پرچم امر و پرچم من 78 و ماهمبارک رمضان و شبقدر 78
- ↑ یاد ۸۱ (دقیقه ۴)
- ↑ سخنرانی یاد
- ↑ شرط احسنالخالقین شدن، اطاعت ولایت و بیزاری از دنیا (انسان، اطاعت، تکامل) ۷۳ (دقیقه ۵۲)
- ↑ سخنرانی اقتصاد 79 و کامپیوتر جهانی - جلسه اول و شرط احسنالخالقین شدن؛ اطاعت ولایت و بیزاری از دنیا
- ↑ دادگاه ولایت (دادگاه اصحابشمال) ۷۵ (دقیقه ۳۱)
- ↑ سخنرانی دادگاه ولایت
- ↑ تشخیص صنایع، تشخیص توحید ۸۴ (دقیقه ۳۱)
- ↑ سخنرانی تشخیص صنایع و تشخیص توحید 84
- ↑ ناراحتی از حرف خلق ( کوثر) ۷۴ (دقیقه ۱۶)
- ↑ سخنرانی ناراحتی از حرف خلق 74
- ↑ اصحابیمین (۱) ۷۷ (دقیقه ۱۱)
- ↑ سخنرانی اصحابیمین 1 77
- ↑ کتاب امامزمان با متقی
- ↑ عید مبعث 81 و شناخت نجوا 77 (دقیقه 55) و ولایت امر خداست 77 (دقیقه 20)
- ↑ عید مبعث 81
- ↑ شناخت نجوا 77
- ↑ ولایت امر خداست 77 و علی حقیقت قبله است 81 و عقاید 77
- ↑ حج ۸۰ (دقیقه ۴) و شجره توحید (دقیقه ۱۵، دقیقه۱۷)
- ↑ حج ۸۰
- ↑ شجره توحید 75
- ↑ کتاب نجوا
- ↑ یتیم آلمحمد ۷۸ (دقیقه ۵۳ و ۴۴)
- ↑ کتاب جامع ولایت و یتیم آلمحمد 78
- ↑ عصاره زیارت ۷۷ (دقیقه۴۳ و ۵۳) و عاشورای ۸۸، ارتباط (دقیقه ۱۹)
- ↑ پرش به بالا به: ۳۵٫۰ ۳۵٫۱ عصاره زیارت 77
- ↑ نیمه شعبان ۸۳
- ↑ عاشورای ۸۸؛ ارتباط
- ↑ عبادت و اطاعت؛ درباره خمس 73
- ↑ پرش به بالا به: ۳۹٫۰ ۳۹٫۱ عصاره عاشورا 82
- ↑ اربعین ۹۰؛ عبادتهای خیالی
- ↑ پرش به بالا به: ۴۱٫۰ ۴۱٫۱ شناخت امر 82
- ↑ پرش به بالا به: ۴۲٫۰ ۴۲٫۱ اربعین ۸۷؛ پست و مقام؛ خلق و نگاه