صفحهٔ اصلی

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۲۵ ژانویهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۰۹:۱۰ توسط Admin (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به:ناوبری، جستجو
امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً احد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است

فرمایشات حاج‌حسین خوش‌لهجه راجع به ولایت

فرمایش منتخب: امام موسی کاظم

فهرست مقصد متقی

ماه رمضان

نیمه شعبان

امام زمان

آقا علی اکبر

عید مبعث

سیزده رجب

ماه رجب، ایام زیارت ائمه طاهرین

این الرجبیون؛ این الفقرا

ظهور نور حضرت زهرا

امام حسن عسکری

عبدالعظیم حسنی

پیامبر اکرم

امام صادق

حضرت خدیجه

انتقاد به اهل تسنن

تولی و تبری

حضرت سکینه

تمام شدن ماه صفر

امام رضا

امام حسن

امام حسین دفاع کرد نه قیام

سلام بر امام حسین

زیارت امام حسین

حضرت زینب

اربعین

گریه بر امام‌حسین

مجلس امام حسین

مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین

ندای امام حسین به خلقت

عمار یاسر

غلام امام حسین

سلمان فارسی

امام حسین؛ کشته جلسه بنی‌ساعده

حضرت رقیه

امام باقر

عصاره روایت حسین منی و انا من حسین

ماه صفر

زهیر

کرنش در مقابل امام حسین

امام‌سجاد

یاد امام حسین

راهب و سر امام حسین

هنده، زن یزید

زعفر در کربلا

حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی

امر به معروف‌کردن سر امام حسین

زمین کربلا

چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟

دفن شهدای کربلا

نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم

ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

آتش زدن خیمه‌های امام حسین

بعد از شهادت امام حسین

شام غریبان

شهادت امام حسین

روز عاشورا

شب عاشورا

روز تاسوعا

هفتم محرم

آقا ابوالفضل

آقا علی اصغر

حضرت قاسم

اصحاب امام حسین

عبدالله بن الحسن

حر

ورود امام حسین به کربلا

دهه محرم

مسلم بن عقیل

تذکراتی راجع به محرم

مباهله

ورود امام رضا به نیشابور

میثم تمار

امام موسی کاظم

غدیر

امام هادی

عید قربان

عرفه

حرکت امام حسین از مکه به کربلا

مناسک حج ابراهیمی

ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا

امام جواد

حرکت امام رضا از مدینه به طوس

دحو الارض

حضرت معصومه

داستان متقی

حمزه عموی پیامبر

عید فطر

وداع ماه رمضان

امیرالمؤمنین علی

سیزده فروردین

شب قدر

شکستن ارکان خدا

آمادگی برای شب قدر

عید نوروز

جلسه ولایت (سال‌یاد متقی عزیز)

ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا

ظاهر شدن امام‌حسین در دنیا

ابوطالب

فتح خیبر

ابراهیم پسر پیامبر

تغییر قبله

ماه رجب

حضرت زهرا، عصاره خلقت

ام البنین

شهادت حضرت زهرا

حضرت زهرا

صلح امام حسن

لیلة المبیت

امام حسین در قیامت

یقین

کتاب امام‌زمان با متقی منتشر شد

فاطمیه

افشای عظماییت امام‌‌موسی‌‌بن‌جعفر هنگام ظاهر شدن در دنیا [۱]

ائمه‌ طاهرین (علیهم‌السلام) عظماییت خودشان را فاش می‌کنند؛ آن‌وقت شما باید با عظماییت این‌ها شناخت ائمه (علیهم‌السلام) را داشته‌ باشید و دنبال کسی نروید. شما ببین امام‌ موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) چطور عظماییتش را افشا می‌کند! شخصی نزد پدرش امام‌ صادق (علیه‌السلام) آمده و می‌گوید: آقاجان! امامِ بعد از شما کیست؟ حجّت‌ خدا بعد از شما کیست؟ ببین امام چطور او را راهنمایی می‌کند؟ می‌فرماید: برو سرِ گهواره! رفت و سلام کرد. این‌جا آقا موسی‌‌بن‌‌جعفر (علیه‌السلام) که به‌ اصطلاح سه‌ روز است در دنیا ظاهر شده، صحبت کرد و گفت: برو اسم دخترت را عوض کن! چرا ائمه (علیهم‌السلام) را مثل پدر و مادرتان، خلق حساب می‌کنید؟! چرا معرفت در حق حجّت‌ خدا ندارید؟!

حالا این‌ شخص نزد امام‌ صادق (علیه‌السلام) برمی‌گردد و می‌گوید: آقا! این‌طور به‌ من گفت! امام می‌فرماید: برو به شهرتان و ببین چه‌ خبر است؟ می‌گوید: چند وقت است که من از خانه‌ام بیرون آمده‌ام و خبر ندارم؛ اما زن‌ام حامله بود. وقتی به خانه‌اش برمی‌گردد، می‌بیند خدا به او دختری داده که اسمش را حمیرا گذاشته‌اند. حمیرا اسم عایشه است، امام می‌گوید: چرا اسم دشمن ما را روی بچّه‌ات گذاشتی؟! وای بر ما که دنبال دشمنان‌شان رفتیم و می‌رویم! وای بر ما که از دشمن خدا رزق می‌خواهیم! ادّعای مسلمانی هم می‌کنیم!

اگر شما قدری در این فکرها بروید، می‌فهمید که اگر بگویید ائمه (علیهم‌السلام) در دنیا آمده‌اند که به کمال برسند، توهین به ولایت کرده‌اید! اگر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) خورشید را برگرداند، اگر می‌گوید یک نَفَسش افضل از عبادت ثقلین است یا یک ضربت شمشیرش افضل از عبادت جنّ و انس است؛ دارد به ما می‌گوید که دنبالش بروید تا سهام داشته‌ باشید. مگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نمی‌گوید به عمل هر کسی راضی باشی، جزء او هستی؟ بیا جزء علی (علیه‌السلام) بشو! بیا جزء ولایت بشو! اگر امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) در دنیا ظاهر شده، می‌خواهد خلقتی را به کمال برساند. خدا عمر و ابابکر را لعنت کند که نگذاشتند این‌کار صورت بگیرد.[۲]

***

امام‌موسی‌‌بن‌جعفر و راه‌ندادن به علی‌‌بن‌یقین[۳]

بار دیگر امام عظماییتش را فاش می‌کند: علی‌بن‌یقطین در دربار هارون نخست‌وزیر است؛ اما به امر موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) است. حالا به مکّه آمده، از آن‌جا خدمت حضرت آمده؛ اما راهش نداد. گفت: یابن‌ رسول‌ الله! فدایت شوم، همه‌جا امرت را اطاعت کردم، من چه تقصیری کردم؟ گفت: برو رضایت ساربان [شترچران] را بیاور! تو در طوس بودی، این ساربان با تو کاری داشت، چرا اهمال کردی؟

آقایان اداری‌ها! والله، شما فردای‌ قیامت خیلی گیر هستید! چرا یکی که کُت و شلوارش نو هست، ماشینش مدل بالاست، کار او را راه می‌اندازی؟! کار مرا راه بینداز که چیزی ندارم! تو داری کار خدا را درست می‌کنی و راه می‌اندازی؛ یعنی داری امر خدا را اطاعت می‌کنی. چرا این‌ کارها را می‌کنید؟! مگر اعتقاد به خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و قرآن ندارید؟! معصیت‌ ولایتی همین‌است.

آقا موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) علی‌بن‌یقطین را راه نداد و گفت: چرا این ساربان که درِ خانه‌ات آمد، به او اعتنا نکردی؟ گفت: یابن‌ رسول‌ الله! حالا چه‌ کار کنم؟ می‌توانم توبه کنم؟ گفت نه! شاهد عرض من این‌ است که نمی‌شود توبه کرد؛ چون امام فرمود: باید بروی و رضایت او را کسب کنی. وای بر ما اگر فردای‌ قیامت به ما بگویند که رضایت دوستان‌ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را بیاورید! چه‌ کار می‌کنیم؟! رفقای‌ عزیز! بیایید دوستان‌ علی (علیه‌السلام) را مراعات کنید و رضایت‌شان را کسب کنید!

علی‌بن‌یقطین گفت: آخر من چطور بروم؟ طوس کجا و این‌جا [یعنی مدینه] کجا؟! امام گفت: شتری سرِ قبرستان هست، سوار شو! تو را درِ خانه جَمّال می‌گذارد. سوار شتر شد، تا چشمش را هم گذاشت و نگذاشت، دید درِ خانه ساربان است. در را زد، ساربان بیرون آمد و یک‌ دفعه وحشت کرد. گفت: نترس جانم! نترس! امامم مرا قبول نکرده، بیا پایت را روی صورتم بگذار! پا روی صورتش گذاشت، حالا که نزد امام آمد قبولش کرد. ببین، بی‌خود نیست که علی‌بن‌یقطین می‌شود. بترسید از آن روزی که امام قبول‌تان نکند!

والله، دنبال امام آمدن با باد و تکبّر نمی‌شود رفت! با خودخواهی و ریاست نمی‌شود رفت! همه این‌ها را دور بریزید! علی‌بن‌یقطین همین‌کار را کرد. مگر یک‌ آدم عادی است؟! او نخست‌وزیر کسی است که می‌گوید: ای ابر! ببار! هر کجا بباری ملک من است! مؤمن باید فروتن باشد.

هارون که به ابر می‌گفت ببار! هر کجا بباری ملک من است! قدرت قلدری داشت؛ نه قدرت الهی! حالا کجا رفت؟! قبرش کجاست؟! بیایید تفکّر داشته‌ باشید! آن کسی‌که می‌خواهد تکبّر و خودخواهی و ریاستش را نشان بدهد، تودهنی می‌خورد.[۴]

***

امام‌موسی‌‌بن‌جعفر و کسی‌که ادّعا کرد هفت موی پیامبر نزدش است[۵]

شما در صحیفه‌ سجادیّه نگاه کن! ببین امام چطور حرف می‌زند! به‌ قرآن مجید قسم! امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) «قدرة‌ الله» است؛ قدرت همه عالم در قبضه قدرتش است؛ اما می‌گوید: «أنا عبد الذلیل»: خدایا! من در مقابل تو عبد ذلیلم! یقین دارد که خدا این قدرت را به او داده، می‌گوید: من عبد ذلیلم؛ خدایا! به‌ من رحم کن! با خدا چطور حرف می‌زند؟ یاد من و تو داده‌ است.

روایت داریم که شخصی هفت‌مو پیش هارون آورد و گفت: این‌ها موهای پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است. گویا آقا موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) تشریف داشتند. هارون گفت: یابن‌ عمّ! آیا راست می‌گوید؟! حضرت فرمود: آتش بیاورید! آتش زلالی آوردند. حضرت یکی‌ یکی موها را در آتش گرفت، پنج‌ مو نسوخت، دوتا از موها سوخت. حضرت فرمود: این دوتا موی جدّم نبود! هارون به این‌ شخص گفت: درست می‌گوید؟! او گفت: بله! آن دوتا را اضافه کردم که تعدادش زیاد شود؛ پس موی این‌ها هم نمی‌سوزد. امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) برای من و تو دارد حرف می‌زند، می‌خواهد آگاهی به ما بدهد که این‌قدر من، من نکنیم! چه‌ کسی به تو قدرت داده؟ چه‌ کسی این‌ها را به تو داده و تو را به این‌جا رسانیده‌ است؟ [۶]

***

امام‌موسی‌‌بن‌جعفر و زنده‌کردنِ گاو آن چادرنشین[۷]

حالا امام‌ موسی‌کاظم (علیه‌السلام) در بیابان آمده، می‌بیند چادری است که همه در آن گریه می‌کنند. زن و مرد و بچّه گریه می‌کنند. می‌پرسد: چه شده؟ می‌گویند: گاوی داشتیم که مُرده‌ است. شیر به ما می‌داد، گاهی شیرش را پنیر می‌کردیم و به شهر می‌بردیم و می‌فروختیم و مایحتاج‌مان را تهیّه می‌کردیم.

امام یک اشاره‌ای کرد و این گاو به اذن خدا بلند شد. همه آن خانواده یک‌ دفعه فریاد کشیدند که وای عیسی آمده! عیسی‌بن‌مریم است! صدها عیسی فدای موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) است! عیسی کیست؟! در آسمان چهارم نگهش داشتند؛ چون سوزن و نخ با خودش آورده‌ بود. ای عیسوی‌ مذهب‌ها! بیایید عیسای ما را قبول کنید؛ یعنی علی‌بن‌ابوطالب (علیه‌السلام) که در «قاب قوسین أو أدنی»[۸] رفته و زانو به زانوی الهی است. نگویید مگر خدا زانو دارد؟! علی (علیه‌السلام) امر خداست، مقصد خداست، همه‌ چیز خداست.

حالا چطور این حیوان بلند شد و جان گرفت؟ خدا جان را به تمام ممکنات از چرنده و پرنده و آنچه در این خلقت است می‌دهد؛ وقتی آیه «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۹] نازل‌شد، این تسلیمیّت فقط مخصوص بشر نیست؛ بلکه کلّ ماورای خلقت باید تسلیم ولایت شوند. جانی که از این گاو بیرون رفته هم تسلیم امام است. امام به او امر می‌کند که چند وقت دیگر در نزد این بمان!

همان‌طور که امام‌ حسین (علیه‌السلام) به زَعفر گفت: نَفَس‌های این‌ها در قبضه قدرت من است یا وقتی حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) در دروازه‌ کوفه گفت «اُسکُتوا!» نَفَس‌ها در سینه‌ها پیچید و دیگر نتوانستند تکان بخورند؛ پس جان به امر امام است! گفتش که توی این برو! رفت! بدانید امام یا حجّت‌خدا، جان همه خلقت دستش است. این «إنّ الله و ملائکته [یصلّون علی النبیّ]»[۹] توجّه بفرمایید! بس‌که خوشم آمده، دوباره می‌گویم، وقتی می‌گوید تسلیم شو! به‌جان هم می‌گوید تسلیم نبیّ بشو! نبیّ هم گفت: تسلیم علی (علیه‌السلام) بشو! علی (علیه‌السلام) هم گفت: تسلیم امام‌حسن (علیه‌السلام) بشو! امام‌حسین (علیه‌السلام)، موسی‌بن‌جعفر (علیهماالسلام) جان همه عالم در اختیارش است. الآن جان همه عالم در قبضه قدرت ولیّ‌الله‌الأعظم امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. [۱۰]

***

امام‌موسی‌‌بن‌جعفر و عمله‌ای که امام‌حسین را یاد کرد[۱۱]

یاد خیلی مهمّ است. آقا موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) یک عمله داشت، در خانه امام کار می‌کرد؛ شب آن‌جا خوابید. قدری که از شب گذشت، دید موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) کناری رفت و تا صبح با خدا مناجات کرد و گریه کرد. مناجات امام یک خلقت است، خود امام یک خلقت است.

حالا این عمله نزد موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) آمد و گفت: آقاجان! من هر وقت بلند شدم، دیدم شما با خدا مناجات می‌کنید و گریه می‌کنید، خیلی من هم دلم می‌خواست مناجات کنم؛ اما خسته بودم. (رفقا! عملگی خیلی آدم را خسته می‌کند، خدا قسمت‌تان نکند! خدا شما را همیشه فرمانده قرار بدهد! بیایید فرمانده شوید! فرمان ببرید تا فرمانده شوید.)

امام موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) به او گفت: تو ثوابی کردی که از عبادت من بالاتر است. گفت: آقا! من چه کردم؟ امام فرمود: بلند شدی آب خوردی و یاد لب‌تشنه جدّم، حسین (علیه‌السلام) کردی و لعنت بر موکّلان آب فرات فرستادی. امام می‌خواهد اعلام کند که عبادت موجب محشوریّت با امام‌ حسین (علیه‌السلام) و اصحابش نمی‌شود، یاد موجب محشوریّت می‌شود. این‌قدر این یاد مهمّ است که می‌گوید اگر برای امام‌ حسین (علیه‌السلام) گریه‌ات نمی‌آید، تباکی کن! [یعنی خودت را به حال گریه بزن.] حالا می‌گوید اگر یاد امام‌ حسین (علیه‌السلام) باشی و یک لکّه‌ اشک بریزی، این‌قدر این اشک قیمت دارد که اگر آن‌ را در جهنّم بریزند، جهنّم طوفان می‌شود؛ یعنی تعادل خودش را از دست می‌دهد؛ چون‌که یاد آقا امام‌ حسین (علیه‌السلام) بودی.[۱۲]

***

امام‌موسی‌بن‌جعفر و جمّالی که شترهایش را به هارون‌الرّشید برای سفر مکّه قرض می‌داد[۱۳]

شخصی بود گویا به نام عبدالله که جمّال [شتردار] بود، شترهایش را به هارون‌ الرشید قرض می‌داد تا مردم را به مکّه ببرد. این جمّال فکر می‌کرد این‌ کاری که می‌کند معصیت نیست؛ چون سفر حجّ است و هارون دارد مردم را به زیارت می‌برد. حالا امام‌ موسی‌ کاظم (علیه‌السلام) به او رسید و فرمود: تو که عارف هستی، شناخت داری، چرا شترهایت را به هارون می‌دهی؟! ببین چه حرفی می‌زند؟ گفت: آقاجان! من که شترهایم را برای معصیت به او نمی‌دهم! او مردم را سوار می‌کند و به مکّه می‌برد.

امام به او فرمود: تو حاضر هستی که هارون از سفر مکّه برگردد و شترهایت را به تو برگرداند و پولش را به تو بدهد؟! گفت: بله! امام فرمود: همین‌قدر که حاضر هستی هارون بماند، هر چقدر گناه کند، گردن توست و با او شریک هستی. یک‌ وقت شما در یک تأسیسه‌ای که صحیح نیست، کار خیری داری می‌کنی؛ اما با آنچه فساد در این تأسیسه هست، شریکی. من دلم می‌خواهد که شما شریک ظلمه نباشید، می‌خواهم با خدا و امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) و مؤمن شریک بشوید و از این‌ها بهره ببرید نه از ظلمه.

جمّال رفت و شترهایش را فروخت، سال بعد هارون کسی را نزد او فرستاد و گفت: شترهایت را برای سفر حجّ آماده کن! جمّال گفت: من آن‌ها را فروختم. گفت: چرا؟ گفت: پیرمرد شده‌ام و خلاصه نمی‌توانم آن‌ها را اداره کنم. هارون گفت: نَفَس کس دیگری به تو خورده‌ است؛ پس اگر ما ظالمی را تأیید کنیم، آنچه که گناه می‌کند به گردن ماست. عزیز من! بیا قدری ساکت شو! حرف بشنو! ببین امام چه می‌فرماید؟ فرمود: تو شترهایت را برای مکّه می‌دهی؛ اما حاضری ظالم روی زمین باشد. چرا ما اندیشه نداریم؟ ما باید پیرو باشیم. ما باید امر را اطاعت کنیم. [۱۴]

***

امام‌موسی‌‌بن‌جعفر و کسی‌که با اصحاب‌شمال نشست و برخاست داشت[۱۵]

امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) می‌فرماید: سنگی را دوست داشته‌ باشی، با آن محشور می‌شوی؛ یا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: هر کسی را دوست داشته‌ باشی، با آن محشور می‌شوی. آقا موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) دوستی داشت. یک‌ روز با او راه می‌رفت، به او گفت: می‌دانی که فلانی چپی است؟! [یعنی جزء اصحاب‌ شِمال است که نامه اعمالش به‌ دست چپش داده‌ می‌شود.] چرا با او نشست و برخاست داری؟! گفت: یابن‌ رسول‌ الله! آیه توبه برای چه‌ کسی نازل‌شده؟ برای ما نازل‌ شده، با هم هستیم و آخرش هم توبه می‌کنیم.

امام فرمود: یادت می‌رود که توبه کنی. گفت: من یادم می‌رود؟! گفت: آره! اسمت چیست؟ آن‌شخص اسمش را فراموش کرد و تا آخر عمر یادش نیامد. امام به او گفت: من بنده‌ خدا هستم، به تو تصّرف کردم؛ بترس از روزی که خدا به تو تصرّف کند! چه بنده‌ای؟ خاک بر سر ما بکنند! ما می‌گوییم: ما بنده‌ایم. به‌دینم قسم، هفتاد سال من به خدا نگفتم بنده تو هستم. گفتم: من مخلوق تو هستم. این‌ها حیوانات را همه را خلق کردی، من را هم خلق کردی. اگر من بگویم، من بنده توام، هفتاد زنا پای من نوشته می‌شود. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بنده خداست، ابراهیم هست، من چه بنده‌ای هستم؟ بنده آن‌است که فرمان ببرد. [۱۶]

***

امام‌موسی‌بن‌جعفر و هشداری که به هارون‌الرّشید راجع به فرزندانش داد[۱۷]

شخصی بود که بچّه‌های هارون‌ الرشید؛ یعنی امین و مأمون را درس می‌داد. یک‌ روز دید که هارون دارد گریه می‌کند! به او گفت: خلیفه! خدا خاطر شما را افسرده نکند، چه شده؟! ببین چقدر هارون خبیث بود! گفت: امروز پسر عمّم موسی‌بن‌جعفر حرفی به‌ من زد که افسرده‌ام و این افسردگی تا آخر عمْرم از من جدا نمی‌شود! گفت: حضرت به شما چه گفت؟!

هارون گفت: به موسی‌بن‌جعفر گفتم که آقا! تقدیر بچّه‌هایم را به‌ من بگو! گفت: ای هارون! بدان که این‌ها بعد از تو با هم دعوا می‌کنند. مأمون، امین را می‌کُشد و سرش را به درختی آویزان می‌کند و به مردم می‌گوید بیایید تُف به او بیندازید! همین‌جور هم شد. هارون قسم می‌خورد و می‌گوید که این‌ کار می‌شود. ببین چطور می‌فهمد و می‌گوید این‌ کار حتماً می‌شود! یعنی می‌فهمد که امام ماوراء را می‌داند. اصلاً چون ائمه (علیهم‌السلام) ماوراء را می‌دانستند، خلفاء آن‌ها را می‌کشتند که از ماوراء به مردم نگویند. [۱۸]

***

امام‌موسی‌بن‌جعفر و سفارش‌کردن مؤمن[۱۹]

اگر کسی‌که ناجور است، شما را اذیّت کرد، به شما تهمت زد، فحش به شما داد، به شما بد گفت، این باید شقاوتش تکمیل شود؛ وگرنه والله، روایت داریم که می‌فرماید: هر کسی آبروی یک‌نفر را بریزد، در قیامت گوشت صورت ندارد.

من روایتش را بگویم که از من قبول کنید! وقتی آقا موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) به مکّه‌ معظّمه مشرّف شد، قایم خانه‌ خدا را گرفت و به‌قول ما سخنرانی کرد. [قایم یعنی ایشان یک‌ حدودی از کعبه را گرفت.] فرمود: ای مردم! بدانید این کعبه معظّمه خیلی شرافت دارد! هر کسی‌که آن‌را بسازد؛ یا تعمیر کند؛ یا به این‌جا بیاید، چقدر اجر دارد! خیلی ایشان سفارش خانه‌ خدا را کرد!

من عقیده‌ام این‌ است که تمام عظمت این‌خانه به‌ واسطه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است؛ یعنی این‌ خانه زایشگاه‌ علی (علیه‌السلام) است. بعداً فرمود: هر کسی توهین به یک مؤمن کند، انگار خانه‌ خدا را خراب کرده‌ است. بگذار توهین کنند! بگذار آن گناه را به او بدهند! چرا ناراحت می‌شوی؟! چرا از جا در می‌روی؟! فکر کن! اندیشه داشته‌باش! این اصلاً عملش همین‌ است.

من در جایی دیگر راجع‌ به «لا إله إلّا الله» صحبت کردم. گفتم: «لا إله إلّا الله» باید عمل تو باشد. والله، این آدمی که این‌جوری باشد، «لا إله إلّا الله» نگفته‌است. من خصوصی حرف نمی‌زنم. من خطاب به تمام مردم صحبت می‌کنم. این اصلاً کارش همین‌است، اصلاً کارش «لا إله إلّا الله» نیست. ابوسفیان کارش همین بود. کارش تهمت‌زدن، حرف ناجور زدن، دل کسی را سوزاندن است. [۲۰]

***

امام‌موسی‌بن‌جعفر و کسی‌که از کهکشان فلک و آسمان‌ها می‌گفت[۲۱]

عزیز من! چرا جدل می‌کنید؟! چرا یک حرف‌هایی می‌زنید؟! چرا از اصحاب‌یمین خودتان را خارج می‌کنید؟! فدایتان بشوم، قربانتان بروم، به‌دینم قسم! اگر هر کدام‌تان یک تزلزل داشته‌باشید، خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عبّاس را! می‌گفت: هر حرفی یک چکش توی مغز می‌خورد، شما متوجّه نیستید؛ صد تا چکش، هزار تا چکش، در مغز من می‌خورد. می‌گویم چرا این‌ها یک‌دفعه بعضی‌هایشان مثلاً این‌جوری می‌شوند؟! بس‌که من شماها را می‌خواهم! من قسم به‌ قرآن می‌خورم، زیر آسمان قم، خدا از شما بهتر سراغ ندارد! اصلاً سراغ ندارد! خوب شد؟! کفر هم گفتم. آخر این حرف‌ها به‌ من چه؟! شماها چه‌ کسی هستید؟! چه‌ خبر است؟! همه‌اش دارید می‌آیید تمرین ولایت می‌کنید، عالَم چه‌ خبر است؟! اما اصحاب‌یمین نیستید! بیایید اصحاب‌یمین بشوید! در شُرف اصحاب‌یمین هستید. ببین، ما در شُرف ولایت، در شُرف اصحاب‌یمین هستیم، بیایید اصحاب‌یمین بشوید! به‌ وجود امام‌زمان! تمام گلوله‌های خونم این‌است شما را به اصحاب‌یمین برسانم.

اتّفاقاً یک‌روایتی داریم، من در یک کتابی دیدم، این کتابی است! شخصی خدمت آقا موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) آمد؛ شب بود. عرض کرد: یابن‌ رسول‌ الله! من همیشه این کهکشان فَلَک و آسمان‌ها را می‌بینم؛ چقدر زیباست! امام فرمود: ای شخص! بدان همین‌جور که زیبایی آسمان‌ها را می‌بینی، آسمان دارد به نور شیعیان ما زندگی می‌کند؛ یعنی آن نور، تجلّی‌اش بیشتر است. فقط جبرائیل، میکائیل، اسرافیل و عزرائیل می‌بینند؛ یعنی این چهار مَلَک مقرّب می‌بینند.

چرا این‌ها می‌بینند؟ تمام ملائکه‌های آسمان به‌ غیر از ملائکه‌های مقرّب، توان نور شیعه را ندارند، اگر نور یک شیعه را ببینند رُبس می‌شوند. تمام این حرف‌ها که ائمه‌ طاهرین (علیهم‌السلام) زده‌اند، مال شیعه‌هایشان است. چرا موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) گفت نمی‌توانند ببینند و رُبس می‌شوند؟! مگر موسی رُبس نشد؟! وقتی نور شیعه آخرالزّمان به کوه طور تجلّی کرد، موسی غش کرد و آن هفتاد نفر مردند!! من که بی‌روایت و حدیث حرف نمی‌زنم. چرا این‌جوری شد غَش کرد؟! چرا غَش کرد؟! آیا ما قدر خودمان را می‌دانیم؟! آیا نمی‌خواهید این‌جوری بشوید؟!

حالا می‌گوید چه؟! حالا آمدیم سرِ این شیعه، حالا صفاتش را ببین! می‌گوید: اوّلی‌اش این‌است که امر خدا را به امر خودشان ترجیح می‌دهند، بعد (خدمت حضرت‌عالی عرض می‌شود:) معصیت‌ولایتی نمی‌کنند، بعد هم کار لغو نمی‌کنند. (بس‌که گفتم خسته شدم، این‌کار لغو نیست می‌کنی؟! تا چه‌موقع پای تلویزیون می‌نشینید؟! این‌کار لغو نیست؟! تو می‌خواهی اصحاب‌یمین هم بشوی؟!) دیگر چه‌کار می‌کند؟ جدل نمی‌کنند، چرا جدل نمی‌کند؟ اصحاب‌یمین خودش حقّ است، نمی‌رود حقّ خودش را معلوم کند! چرا ما متوجّه نیستیم؟! اصحاب‌یمین خودشان حقّ هستند، آقا امام‌حسین (علیه‌السلام)، دوازده‌امام (علیهم‌السلام) خودشان حقّ هستند، کجا جدل کردند؟! مگر زنش را نزد؟! بچّه‌اش را نکشت؟! طناب گردنش نینداخت؟! چرا علی (علیه‌السلام) جدل نکرد؟! چرا جدل نکرد؟! [۲۲]

***

نظر امام‌موسی‌بن‌جعفر به متقی که حرف‌هایت را در جهان پخش می‌کنیم

الآن شما حرف می‌زنید؛ اما امر امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) را اطاعت نمی‌کنید! امر امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) این‌ است که اوّلاً سخی باشید؛ دوم این‌که سخاوت‌تان به دوستان‌ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) برسد؛ سوم این‌که اهل‌ دنیا نباشید. کدام‌یک از شما اهل‌ دنیا نیستید؟! چرا امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌آید به متقی سر می‌زند؟ چرا امام‌ حسین (علیه‌السلام) می‌فرماید: متقی وکیل من است؟ چرا امام‌ رضا (علیه‌السلام) به متقی می‌فرماید: برو مردم را راهنمایی کن؟ چرا امام‌ موسی‌ کاظم (علیه‌السلام) به متقی می‌فرماید: حسین! غصّه نخور! حرف‌هایت را در جهان پخش می‌کنیم؟ چون امام به متقی نظر دارد، متقی هم نظرش با امام است. چرا نظر امام به شما نیست؟ چون شما اهل‌ دنیا هستید. چرا اهل‌ دنیا می‌شوید؟ چون می‌خواهید دنیا کارهایتان را تکمیل کند. [۲۳]

خدایا! ما مَست ولایت باشیم؛ نه مَست دنیا.

خدایا! روزی نیاید که ما از یاد امام‌ حسین (علیه‌السلام) و غدیر و رجعت؛ یعنی علی (علیه‌السلام) و زهرا (علیهاالسلام) غافل باشیم.

شهادت موسی‌بن‌جعفر[۲۴]

امروز به‌ اصطلاح ما، روزِ قتل آقا موسی‌بن‌جعفر (علیهماالسلام) است، شنبه هم روز بعثت است؛ یک اندازه‌ای با توسّل و توکّل حرف بزنیم. والله، بالله، به‌ دینم قسم! جبین‌های [پیشانی] نورانی شما را می‌بینم. اگر غُلوّ نکنم، یک اندازه‌ای ولایت شما را می‌فهمم. حرف‌ زدن در مقابل شما، مگر این‌که خدا آدم را یاری کند یا این‌که زهرای‌ مرضیه (علیهاالسلام) یاری کند؛ وگرنه شما نسبت به خودتان پیش‌رفته یک ایران هستید. ما که هیچ‌جوری توان نداریم، این‌قدر خدا درکش را به‌ من داده‌ است؛ اما شما هم همین تشخیص را دادید؛ وگرنه گوش به حرف من نمی‌دادید. امیدوارم که خدا هم‌ عقیده مرا و هم‌ عقیده شما را بپذیرد و عیدی به ما بدهد؛ یعنی ولایت ما را کامل کند. اگر آدم ولایتش کامل باشد، تمام حرف ولایت را می‌پذیرد؛ چون‌که ولایت کامل است. صحبت یک اندازه‌ای در مقابل ولایت ناقص است، باید ناقصیِ ما کامل شود؛ آن‌ هم در صورتی‌که ولایت بپذیرد؛ اگر ولایت پذیرفت، آن‌موقع کامل است. امیدوارم به حقّ پیامبر، به حقّ آقا موسی‌بن‌جعفر، خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) این حرف‌ها و بیان شما را بپذیرند. خدا عمر طولانی به شما بدهد؛ اما عمری که اتّصال به ولایت باشد.[۲۵]

خدا حاج‌ شیخ‌ عباس را رحمت کند! گفت: در زمان آقا موسی‌بن‌جعفر (علیهماالسلام)، یک امریّه‌ای صادر شد که دوستان‌ ائمه (علیهم‌السلام) یک اندازه‌ای به تَعَب [سختی و رنج] بیفتند. حضرت فرمود: ای‌ خدا! من زندان می‌روم که شیعه‌های من راحت باشند. زندان را در ظاهر به‌ خاطر راحتی شما برای خودش می‌خرد. چقدر ما بی‌عاطفه‌ایم که جایی دیگر می‌رویم! امام دارد زندان را می‌خرد که شما راحت باشید! کجا می‌رویم؟! عزیزان من! فدایتان بشوم، بیایید اندیشه و فکر داشته‌ باشید! والله، آقا موسی‌بن‌جعفر (علیهماالسلام) دارد با تمام شیعه‌ها نجوا می‌کند؛ نجوا یعنی این. [۲۶]

رفقا! من همیشه در فکر هستم که آگاهی شما زیاد بشود. کارها و عبادت‌های مردم همیشه یک‌ قدری روی خیال بوده. حسابش را بکنید که هارون بلند شده، به حجّ آمده، عدّه‌ای را هم با خودش آورده؛ اما چه‌کار می‌کند؟ به‌ مسجد النّبیّ می‌آید و به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید: یا رسول‌‌الله! از تو عذر می‌خواهم، مملکت دارد دو دُرقه‌ای می‌شود، من می‌خواهم این پسرت را چند روز در تحت‌نظر بیاورم، ببینید چطوری دارد حرف می‌زند؟! به حجّ آمده؛ اما خیالش چیست؟ می‌خواهد موسی‌بن‌جعفر (علیهماالسلام) را بگیرد و به زندان ببرد. شما خیال نکنید آن هارون است. یک‌ وقت می‌بینید که من هم هارون هستم، به چه خیالی آمده‌اید؟!

حالا هارون دستور می‌دهد که حضرت را بگیرند. در ظاهر او را به زندان می‌برد. یک اشخاصی که روی منبر می‌نشینند، روی منبر ولایت؛ اما ولایت‌شان القایی نیست، یک حرف‌هایی می‌زنند! یکی از این منبری‌ها می‌گفت که دیدند سِندی‌بن‌شاهک از زندان با شلّاق بیرون می‌آید، آخر تو چه می‌گویی؟! غلط می‌کند آن شلّاقی که به موسی‌بن‌جعفر (علیهماالسلام) بخورد! به کسی‌که تمام خلقت در قدرتش و به امرش است! وقتی این حرف را زد، این‌قدر من ناراحت شدم!

هارون، موسی‌بن‌جعفر (علیهماالسلام) را به زندان برده؛ اما حضرت دارد عظماییت نشان می‌دهد، زندان‌بان می‌بیند که همیشه موسی‌بن‌جعفر (علیهماالسلام) بیرونِ زندان است، می‌آید و می‌گوید: بابا! این‌که همیشه بیرون است. شما فکر کنید آقا موسی‌بن‌جعفر (علیهماالسلام) که می‌گویید بیست و پنج‌ سال در زندان بوده، چطور این بیست و پنج‌ سال زن گرفته‌ است؟! چقدر بچه دارد! امام که توی زندان نبوده‌ است.

من برای شما روایت بگویم که قبول کنید و امام‌مان را بشناسیم. حالا زنِ مُغَنیّه بهترین و زیباترینِ تمام زنان در آن‌ زمان بوده، هارون به او پول می‌دهد و می‌گوید: به زندان برو! قدری برقص و بخوان! وقتی این زن از زندان بیرون آمد، دیدند دارد می‌گوید: «سُبّوحٌ قُدّوس ربّ الملائکة و الرّوح»، چه‌ خبر است؟! گفت: دیدم باغ‌هایی است که چشم روزگار به خود ندیده، امام یک‌ نگاه به‌ من کرد، دهانم بسته‌شد. ولایت در قلب این زن نفوذ کرد، حالا می‌گوید: «سُبوحٌ قُدّوس ربّ الملائکة و الرّوح.» (رفقای‌ عزیز! ببینید من دلم می‌خواهد که ما هم این‌طوری ولایت را بشناسیم و ولایت در قلب‌مان نفوذ کند.)

هارون دستور کشتن این زن را داد. وقتی هارون دید همین‌طور خباثتش دارد افشا می‌شود، دستور داد که موسی‌بن‌جعفر (علیهماالسلام) را زهر دادند و برای حفظ خلافت و جانِ خودش دستور داد که جسم علیین موسی‌بن‌جعفر (علیهماالسلام) را روی جِسرِ [پُل] بغداد گذاشتند، پُلی بود که به آن «ریحانه» می‌گویند، از بس مردم گُل آوردند و آن‌جا ریختند. هارون «لعنةالله‌ علیه» می‌خواست از شیعیان و دوستان آقا موسی‌بن‌جعفر (علیهماالسلام) امضا بگیرد که امام به مرگ خدایی مُرده و جانش عیب نکرده‌ است؛ گفت که شیعه‌ها بیایند و ببینند. همه آمدند و امضا کردند که امام به مرگ خدایی از دنیا رفته‌ است.

والله، بالله، از موقعی‌که به تکلیف رسیدم، عقیده‌ام همین‌ است، به‌ دینم! من این روایت را نشنیده‌ بودم؛ اما عقیده‌ام همین‌ است که امام مُرده و زنده ندارد. (قبلاً به شما گفتم که ولایت نوشیدنی است! حالا در بین این جمعیّت یک‌ نفر پیدا می‌شود که خدا ولایت را به او نوشانده؛) می‌گوید این حرف‌ها چیست که می‌زنید؟! از خودِ امام می‌پرسیم. می‌آید به او سلام می‌کند، اظهار ادب می‌کند و می‌گوید یا امام‌ المتقین! یا موسی‌بن‌جعفر! ما شهادت می‌دهیم که شما مُرده و زنده ندارید، آیا شما را زهر دادند یا به مرگ خدایی از دنیا رفتید؟ حضرت دست مبارکش را باز می‌کند [و کف دستش را نشان می‌دهد؛ چون اثر زهر در کف دست پیدا می‌شود] و می‌گوید «زَهراً زَهرا!»

این‌چه مُرده‌ای است؟! والله، تو مُرده‌ای و روحت مُرده‌است! چه دارید می‌گویید؟! چرا این‌قدر این‌ها را پایین آوردید؟! چرا این‌ها را به مردم نگفتید تا امامشان را بشناسند و به مرگ جاهلیّت نَمیرند؟! ببین در بین این‌ همه مردم و جمعیّت، یک‌ نفر امام‌‌شناس است. رفقای‌ عزیز! بیایید ما هم این‌جوری بشویم. تمام ائمه (علیهم‌السلام) عظماییت نشان می‌دهند، می‌خواهند ما هدایت شویم.

هارون دید همین‌طور دارد رسواتر می‌شود. نستجیرُ بالله به‌اصطلاح جنازه را حرکت داد. حالا هم مگر دست از عنادش برداشته؟! آن‌ زمان قبرستان دو جور بود: اعیان و اشراف در یک‌جا و آن‌هایی که فقیر بودند، در جای دیگر دفن می‌شدند. عدّه‌ای پیش هارون آمدند و گفتند: ما که امر تو را اطاعت می‌کنیم، جزء اعیان هستیم؛ اما آن عدّه‌ای که امرت را اطاعت نمی‌کنند، فقرا هستند؛ ما می‌خواهیم تاحتّی قبرستان‌مان هم جدا باشد. دستور داد که قبرستان این‌ها را جدا کنند. حالا سلیمان‌بن‌داوود می‌بیند که یک جنازه‌ای را دارند رُو به قبرستان اعیان می‌برند؛ اما روی تخته‌پاره‌ای گذاشته‌اند، چهار نفر هم زیر آن‌را گرفته‌اند؛ یکی هم صدا می‌زند: «امامُ الرَّفضه»: مردم! این امام رافضی‌هاست. فوراً گفت: بروید ببینید این کیست که او را دارند در قبرستان اعیان می‌برند؟ وای بر ما و وای بر دل امیدوار ما!

حالا آمد و گفت که این موسی‌بن‌جعفر (علیهماالسلام) است. فوراً سلیمان دستور داد که آن‌ها را تنبیه کردند. کفنی که تمام قرآن به آن نوشته شده‌ بود، به حضرت کردند؛ وقتی می‌خواستند آقا موسی‌بن‌جعفر (علیهماالسلام) را در بهترین جا به ظاهر دفن کنند، تا زمین را کَندند، دیدند که آن‌جا سردابه‌ای است، جسم علیین امام را آن‌جا دفن کردند. سلیمان نامه‌ای به هارون نوشت که من دیدم از برای خلافتت ضرر دارد که این‌کار را کردم. [۲۷]


یا علی

ارجاعات


بیتوته و نجوا با ولایت

نجوای اصحاب امام حسین با امام حسین [۲۸]

وقتی پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به معراج تشریف‌فرما شد، با خدا نجوا کرد. دوستی داشتم این‌جا تشریف آورد، با ایشان صحبت نجوا شد؛ وارد بود، باسواد بود، گفت: خدای تبارک و تعالی در قرآن‌ مجید می‌گوید: سر به گوشی نکنید؛ این نجوا را امضاء نکرده‌؛ یعنی اگر ما سر به گوشی کردیم، دیگران به شکّ می‌افتند؛ اما بلافاصله گفت: پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نجوا می‌کرد. گفتم: ای دوست ‌عزیز! قربانت بروم، آن‌ که می‌گوید سر به گوشی نکنید، خلق است؛ مگر علی (علیه‌السلام) با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) خلقند؟ این‌ها خلق نیست، تو خلق را روی چه آوردی؟ روی غیر خلق. انصافاً ایشان، سیّد و ریشه‌دار بود؛ گفت: چرا ما متوجّه نیستیم؟ [۲۹]

مگر امام‌ حسین (علیه‌السلام) صفات ‌الله به شهدای کربلا نداد؟! وقتی‌که آمدند، حرکت کردند، امر امام را اطاعت کردند، جانشان را فدای امام می‌خواستند بکنند. هنوز فدا نکرده، گفت: بیایید جایتان را نشان بدهم. حالا جای این‌ها را که نشان داد، دید این‌ها سرهایشان زیر است. امام‌ حسین (علیه‌السلام) روی علم امامت متوجّه شد، دوباره تکرار شد، دیدند حسین (علیه‌السلام) دارد می‌رود، این‌ها دنبالش هستند. [۳۰]

این حبل‌ المتین که من می‌گویم باید نجوا کنید، این است: اصحاب امام‌ حسین (علیه‌السلام) نجوا کردند با امام‌ حسین (علیه‌السلام)؛ امام‌حسین (علیه‌السلام) هم نجوا کرد؛ یک‌وقت دیدند اتّصالند. [۳۱] امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) هم با اصحاب امام‌ حسین (علیه‌السلام) نجوا می‌کند؛ تاحتّی جانش را تقدیم می‌کند، می‌گوید پدر و مادرم به قربان اصحاب باوفای جدّم.

اصحاب امام‌ حسین (علیه‌السلام)، خواستشان امام‌ حسین (علیه‌السلام) است؛ حالا که خواستشان امام ‌حسین (علیه‌السلام) است و جا‌نشان را فدای خواست کردند؛ امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) هم می‌گوید: جان من به قربان شما! خواست من هم شما هستید. امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) دارد با اصحاب امام‌ حسین (علیه‌السلام) نجوا می‌کند. چرا؟ امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) خواستش را می‌خواهد، خدا هم خواستش را می‌خواهد. آیا فهمیدید؟ بیا عزیز من! فدایت شوم، بیا حرف بشنو! بیا جانت را فدای امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) بکن تا امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) هم پاداش به تو بدهد، بگوید جان من هم به قربان تو؛ نجوا دارد با یک شیعه می‌کند. [۳۲]

خدایا! ما را بیامرز!

خدایا! ما را از خواب غفلت بیدار کن!

خدایا، تو را به ‌حقّ امیرالمؤمنین علی، آن جلوه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در دل همه ما جلوه کند. اویس‌قرن در بیابان بود، جلوه علی (علیه‌السلام) و رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به او رسید، این‌ها در دامن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بودند اهل ‌آتش شدند. خدایا! آن جلوه ولایت در قلب تمام ما تجلی کند.

خدایا! به ‌حق امام‌ زمان قسمت می‌دهم از سر گناهان کوچک و بزرگ ما در گذر! این جمله را هم بگویم. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عبّاس را! می‌گفت: هر وقت رفتی غسل کردی، بگو: خدایا! از سر گناه کوچک و بزرگ من درگذر! یک گناهانی است که خدا نمی‌آمرزد ما به نظرمان کوچک است، در نظر خدا بزرگ است. هر وقت رفتی با خوبی حمّام، غسل کردی، بگو: خدایا! از سر گناهان کوچک و بزرگ ما درگذر! خدایا! از سر گناهان کوچک ما درگذر!

خدایا! به ما یقین ولایت بده! خدایا! یقین توحید بده. خدایا! یقین این حرف‌ها بده!

خدایا! تو را به ‌حقّ امیرالمؤمنین، هر محبّتی که در دل ما هست، به‌ غیر محبّت خودت و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و آن‌ها که دنبال این‌ها می‌آیند هر محبّتی به ‌غیر این‌ها هست از دل ما بیرون کن! مملوّ کن دل ما را از محبّت خودت و اولیائت و آن‌ها که دنبال آن‌ها می‌آیند. [۳۳]


یا علی

ارجاعات


اخلاق در خانواده

خوش‌اخلاق باشید و صفات شما خوب باشد[۳۴]

روایت داریم: اگر شما یک رفیقی بگیری، این رفیق همه‌اش شما را یاد خدا بیندازد؛ یعنی حرف بی‌خود نزند، گوش به حرف بی‌خود ندهد، مواظب خودش باشد، مواظب گوشش باشد، مواظب باشد. این آدم اگر که آن‌جا برود که به اصطلاح این آدم خدا را یادش بیندازد، خدا یک قصری به او می‌دهد، خلق اوّلین تا آخرین را بخواهد دعوت کند جا دارد. من دیدم این قصر که به من داده، معلوم می‌شود شما یاد من می‌دهید، از این‌ جایش من کیف کردم؛ چون‌که آن قصر را به من داده است.

(ببین من دوباره تکرار می‌کنم:) این قصر را می‌گوید به کسی می‌دهم که به اصطلاح برود یک جایی، آن شخص این را یاد خدا بیندازد؛ یعنی این آدم چه‌جور باشد؟ تحمّل کند، با او بسازد. آخر آن آدم یک‌وقت یک بداخلاقی هم دارد، یک تندی هم دارد، یک داد هم می‌زند، با این بسازی، من یک قصر به تو می‌دهم خلق اوّلین تا آخرین بخواهی دعوت کنی، جا داری. دیدم اینی که به من داده، من دارم با شماها می‌سازم، خیلی خوشحال شدم. [۳۵]

باید خوش‌اخلاق باشی. من دوستانی دارم همین‌طور که از دور آن‌ها را می‌بینم، انگار نور به قلب من می‌رسد، بس‌که این‌ها خوش‌اخلاقند. باید این‌طور باشی؛ اما خنده قهقهه نکنی. چرا؟ اگر خنده قهقهه جایز بود، نمی‌گفت: اگر با قهقهه خندیدی، بگو «اللهم لاتمقُتنی»؛ اگرنه غم توی دلت می‌آید. [۳۶]

صفات یوسفی باید تو را تا ماه کنعان کرد. عزیزان من! قربانتان بروم، باید صفات شما خوب باشد. الآن تو داری کاسبی می‌کنی، نق نزن! تو امر را داری می‌کشی و حاجت برادر مؤمن را برآورده می‌کنی. چقدر به عرض روز، ثواب هفتاد حجّ و عمره و بالاتر پای تو نوشته‌ است. آقای خواروبار فروش! بلند شو با خوش‌اخلاقی به مشتری جنس بده! پولش را هم بگیر! حاجتش را هم برآورده کردی.

حاجت برادر مؤمن همه‌اش این ‌نیست که به او پول بدهی. آخر، حاجت برادر مؤمن اخلاق هم هست. هم اخلاق داشته‌ باش، هم جود و سخاوت داشته ‌باش! عزیز من! قربانت بروم. فدایت بشوم، تو آخر خودت نمی‌دانی. این‌که می‌گویید ما به کجا برسیم؟ «الحمد لله» از زبان اهل جلسه افتاده؛ خدا را شکر می‌کنم. خدا را حمد می‌کنم، دعایم مستجاب شد. گفتم: خدایا! این‌ها هدایت هستند، آن‌ها را هدایت‌کن قرار بده!

به کجا می‌رسید و به کجا رسیدید؟ عزیز من! قربانت بروم، تو بیا امر را اطاعت‌ کن! ببین من دارم به شما چه می‌گویم؟ همه کار شما خوب است. تو دکتری، از بیمار پول بگیر؛ اما با اخلاق خوش با او برخورد کن! آن که الآن می‌گوید این‌طور است، ببین وظیفه‌ات چیست؟ کاسب‌جان! تو همیشه اگر امر را اطاعت کنی، در کَنَف امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هستی؛ داری امر را هم اطاعت می‌کنی. روح از بدنت بیرون برود، «فی جنّة» هستی. توجّه کنید من چه می‌گویم؟ عزیزان من! هر که در کسب خودش، اگر امر را اطاعت کند، در امر است. [۳۷]

رفقای عزیز! بی‌رودربایستی دارم صحبت می‌کنم؛ به درد ما چه می‌خورد؟ حرفی که در ماوراء باشد. ما از اوّل که با هم روبرو شدیم، حرف ماوراء را داریم می‌زنیم، ما داریم شما را هدایت کنیم به ماوراء. الآن این حرف یک‌قدری خلاصه برای من درست نیست؛ اما من می‌زنم. من نیامدم شما را هدایت کنم به دکتری، به مهندسی، من آمدم شما را دعوت کنم به اخلاق پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، به اخلاق علی (علیه‌السلام)، به اخلاق زهرا (علیهاالسلام)؛ یعنی اخلاق آن‌ها امر خداست. [۳۸]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی

ارجاعات


سخنی با خانمها

خمس و سهم امام[۳۹]

خانم‌هایی که به اداره می‌روند و حقوق می‌گیرند، باید خمس و سهم امام پولشان را بدهند، اگر ندهند با آن پول نمی‌توانند مکّه و زیارت امام رضا (علیه‌السلام) بروند؛ چون‌که این خانم نفقه‌خور آقایش است، این خانم مثل یک کاسب کاسبی کرده و پول جمع کرده ‌است. [۴۰] اگر این خانم خمس و سهم امامش را ندهد، وقتی به مکّه می‌رود، عین همان می‌ماند که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: عدّه‌ای حجّ می‌کنند یا از برای سیاحت یعنی تماشا، یا از برای تجارت، یا اسم و رسم.

خانم! تو اگر حجّ بروی، جزء آن هستی که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت؛ باید خمس و سهم امامت را بدهی. خمست را به یک‌ سیّد که ندارد، بده؛ سهم امامت را هم به قوم و خویش‌های ندارت، همسایه‌های ندارت بده! ببین اگر امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید، به چه ‌کسی می‌دهد؟ به فقرا می‌دهد، تو نایبش هستی که این مال را نمی‌خوری، پس تو هم به فقرا بده! [۴۱]

والله، ما روایت داریم، این جمله را حاج‌شیخ‌عبّاس گفت، می‌گفت: اشخاصی که حقّ و حقوق پولشان را نمی‌دهند، یک‌دفعه خدا به زمین می‌گوید بگیر! زمین هم می‌گیرد. عزیزجان من! مگر قارون چه کرد که توی زمین فرو رفت؟ قارون علم کیمیا داشت، هر چیزی را طلا و جواهر می‌کرد. نمی‌دانم چندین شتر کلید خزینه‌هایش را می‌کشید. حالا موسی به قارون گفت که خب پنج یک مالت، زکاتش را بده! نداد. خدا گفت که موسی! من زمین را در اختیارت گذاشتم، موسی به زمین گفت: قارون را بگیرش! حالا زمین گرفتش. قارون گفت: من توبه کردم، موسی توبه‌اش را نپذیرفت.

امروز اگر یکی پیشتان آمد و گفت: بد کردم، او را بپذیرید! نگویید: دیگر آن‌جا این‌ کار را کردی، آن‌جا این ‌کار را کردی. دیگر این‌که به تو گفته انفاق بکن! نمی‌کنی، به تو گفته خمس و سهم امام بده! نمی‌دهی، تو با قارون چه فرقی داری؟! عزیزان من! ما باید پرچم امر دستمان باشد؛ یعنی امر ولایت؛ یعنی امر رسول‌الله. [۴۲] ای خانم‌های ‌عزیز! بیایید شیطان شما را بازی ندهد! عزیز من! وقتی پول جمع کردی و حقّ و حقوقش را ندادی، در یک راه دیگر خرج می‌شود، که نمی‌خواهم بگویم! [۴۳]

خانم‌هایی که حساب‌ سال دارند، خمس و سهم امام می‌دهند، اطعام می‌کنند، در شُرف خدیجه‌ شدن هستند، اما خدیجه (علیهاالسلام) نیستند. من تشکّر از آن‌ها می‌کنم. [۴۴] امیدوارم خدا آن‌ها را با حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) محشور کند. امیدوارم خدا ولایتشان را حفظ کند. [۴۵]


یا علی


کتابها

تمام کتابها


سخنرانی‌ها

تمام سخنرانی‌ها

  1. پرچم امر و پرچم من 78 (دقیقه 13) و یاد 81 (دقیقه 5)
  2. سخنرانی پرچم امر و پرچم من 78 و فلسفه 77
  3. پرچم امر، پرچم من 78 (دقیقه 14)
  4. سخنرانی پرچم امر و پرچم من 78 و سواد و تفکر و تذکر احکام؛ یقین
  5. لا اله الا الله ۷۳ (دقیقه ۴۱)
  6. سخنرانی لا اله الا الله
  7. پرچم امر، پرچم من ۷۸ (دقیقه ۱۶)
  8. (سوره النجم، آیه ۹)
  9. پرش به بالا به: ۹٫۰ ۹٫۱ (سوره الأحزاب، آیه ۵۶)
  10. سخنرانی پرچم امر و پرچم من 78 و ماه‌مبارک رمضان و شب‌قدر 78
  11. یاد ۸۱ (دقیقه ۴)
  12. سخنرانی یاد
  13. شرط احسن‌الخالقین شدن، اطاعت ولایت و بیزاری از دنیا (انسان، اطاعت، تکامل) ۷۳ (دقیقه ۵۲)
  14. سخنرانی اقتصاد 79 و کامپیوتر جهانی - جلسه اول و شرط احسن‌الخالقین شدن؛ اطاعت ولایت و بیزاری از دنیا
  15. دادگاه ولایت (دادگاه اصحاب‌شمال) ۷۵ (دقیقه ۳۱)
  16. سخنرانی دادگاه ولایت
  17. تشخیص صنایع، تشخیص توحید ۸۴ (دقیقه ۳۱)
  18. سخنرانی تشخیص صنایع و تشخیص توحید 84
  19. ناراحتی از حرف خلق ( کوثر) ۷۴ (دقیقه ۱۶)
  20. سخنرانی ناراحتی از حرف خلق 74
  21. اصحاب‌یمین (۱) ۷۷ (دقیقه ۱۱)
  22. سخنرانی اصحاب‌یمین 1 77
  23. کتاب امام‌زمان با متقی
  24. عید مبعث 81 و شناخت نجوا 77 (دقیقه 55) و ولایت امر خداست 77 (دقیقه 20)
  25. عید مبعث 81
  26. شناخت نجوا 77
  27. ولایت امر خداست 77 و علی حقیقت قبله است 81 و عقاید 77
  28. شناخت نجوا (نجوا با ولایت) ۷۷ (دقیقه ۳) و شب قدر و عظماییت ولایت ۷۷ (دقیقه ۴۱) و ولایت،قدر است ۸۲ (دقیقه ۳۳)
  29. شناخت نجوا (نجوا با ولایت) ۷۷
  30. شب قدر و عظماییت ولایت 77
  31. توفیق و بکاء و نجوا 79
  32. ولایت، عدالت، سخاوت 79 و حضرت خدیجه ۷۷
  33. ولایت قدر است 82
  34. آخرالزّمان ۷۸ (دقیقه ۲۳) و هدف از خلقت بشر؛ اطاعت امر، ولایت است ۸۳ (دقیقه ۳۱) و عبادت بی ولایت،عبادت خوارج است ۷۸ (دقیقه ۱)
  35. آخرالزّمان ۷۸
  36. دادگاه ولایت (دادگاه اصحاب شمال) 75
  37. هدف از خلقت بشر؛ اطاعت امر، ولایت است 83
  38. عبادت بی‌ولایت عبادت خوارج است 78
  39. شهادت حضرت زهرا ۸۱ (دقیقه ۵۱) و حجّ ۸۰ (دقیقه ۱۲)
  40. شهادت حضرت ‌زهرا ۸۱
  41. حجّ ۸۰
  42. آخرالزّمان 78 و عاجز بودن در امر ولایت 86
  43. شهادت حضرت زهرا ۸۱
  44. گریه 84
  45. رمضان ۸۳؛ رشد، معرفت به ولایت است؛ تفسیر سوره یوسف
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه