صفحهٔ اصلی: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
سطر ۱۰: سطر ۱۰:
 
</div>
 
</div>
 
-->
 
-->
 +
{{فرمایش منتخب|عنوان=تمام شدن ماه صفر|بخش=دارد}}
 +
 +
 
{{فرمایش منتخب|عنوان=امام رضا|بخش=دارد}}
 
{{فرمایش منتخب|عنوان=امام رضا|بخش=دارد}}
  
سطر ۱۷: سطر ۲۰:
  
 
{{فرمایش منتخب|عنوان=امام‌حسن|بخش=دارد}}
 
{{فرمایش منتخب|عنوان=امام‌حسن|بخش=دارد}}
 
 
 
{{فرمایش منتخب|عنوان=ماه صفر|بخش=دارد}}
 
  
  

نسخهٔ ‏۴ سپتامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۵۴

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً احد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است

فرمایشات حاج‌حسین خوش‌لهجه راجع به ولایت

فرمایش منتخب: تمام شدن ماه صفر

فهرست پیامبر اکرم

امام صادق

حضرت خدیجه

انتقاد به اهل تسنن

تولی و تبری

حضرت سکینه

تمام شدن ماه صفر

امام رضا

امام حسن

امام حسین دفاع کرد نه قیام

سلام بر امام حسین

زیارت امام حسین

حضرت زینب

اربعین

گریه بر امام‌حسین

مجلس امام حسین

مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین

ندای امام حسین به خلقت

عمار یاسر

غلام امام حسین

سلمان فارسی

امام حسین؛ کشته جلسه بنی‌ساعده

حضرت رقیه

امام باقر

عصاره روایت حسین منی و انا من حسین

ماه صفر

زهیر

کرنش در مقابل امام حسین

امام‌سجاد

یاد امام حسین

راهب و سر امام حسین

هنده، زن یزید

زعفر در کربلا

حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی

امر به معروف‌کردن سر امام حسین

زمین کربلا

چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟

دفن شهدای کربلا

نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم

ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

آتش زدن خیمه‌های امام حسین

بعد از شهادت امام حسین

شام غریبان

شهادت امام حسین

روز عاشورا

شب عاشورا

روز تاسوعا

هفتم محرم

آقا ابوالفضل

آقا علی اکبر

آقا علی اصغر

حضرت قاسم

اصحاب امام حسین

عبدالله بن الحسن

حر

ورود امام حسین به کربلا

دهه محرم

مسلم بن عقیل

تذکراتی راجع به محرم

مباهله

ورود امام رضا به نیشابور

میثم تمار

امام موسی کاظم

غدیر

امام هادی

عید قربان

عرفه

حرکت امام حسین از مکه به کربلا

مناسک حج ابراهیمی

ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا

امام جواد

حرکت امام رضا از مدینه به طوس

دحو الارض

حضرت معصومه

داستان متقی

عبدالعظیم حسنی

حمزه عموی پیامبر

عید فطر

وداع ماه رمضان

امیرالمؤمنین علی

سیزده فروردین

شب قدر

شکستن ارکان خدا

آمادگی برای شب قدر

عید نوروز

ماه رمضان

جلسه ولایت (سال‌یاد متقی عزیز)

امام زمان

ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا

ظاهر شدن امام‌حسین در دنیا

عید مبعث

ابوطالب

فتح خیبر

ابراهیم پسر پیامبر

تغییر قبله

سیزده رجب

ماه رجب

حضرت زهرا، عصاره خلقت

ام البنین

شهادت حضرت زهرا

حضرت زهرا

صلح امام حسن

لیلة المبیت

امام حسین در قیامت

یقین

نیمه شعبان

کتاب امام‌زمان با متقی منتشر شد

فاطمیه

امام حسن عسکری

رفقای ‌عزیز! ماه محرّم تمام شد، صفر هم دارد تمام می‌شود. بشر باید عاقل باشد؛ یعنی دانا باشد. اگر دانا باشد، همیشه پی دانایی می‌گردد. اگر لات و لوت باشد، همیشه دنبال لات و لوت می‌گردد. هر کسی دارد پی رفیق خودش می‌گردد. الآن ماه ‌صفر است و قتل امام‌ حسن (علیه‌السلام)، امام‌ رضا (علیه‌السلام) و قتل رسول ‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است. الآن هم روز اربعین است. شما هر روزی که می‌آیید، اصلاً غذا قابل شما را ندارد؛ شما باید یک نتیجه‌ای بگیرید که نتیجه ماورایی باشد؛ وگرنه آمدی و نشستی و یک صحبتی شده‌ است و به خانم‌هایتان هم می‌گویید: ما مجلس فلان رفتیم، او هم خوشحال می‌شود و بالأخره بدحال نمی‌شوید.

به خودت می‌گویی: امروز اربعین آن‌جا پای روضه رفتیم و این‌ها. همه این حرف‌ها، حرف است. یک نوید و نمره‌هایی است که ما به خودمان می‌دهیم؛ این‌ها خیلی نتیجه ندارد. نتیجه‌اش این ‌است که الآن که آمدی، هم خودت این‌جا باشی و هم دلت این‌جا باشد، هم قلبت این‌جا باشد؛ نه این‌که هیکلت این‌جا باشد. این جسم‌ها خیلی نزد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و ائمه (علیهم‌السلام) بودند. من این‌ همه به شما می‌گویم: «مکان»، شرط نیست.

اگر شما این حرف‌ها را باور کنید، به خود علی‌ بن‌ موسی‌ الرّضا (علیه‌السلام) این حرف‌ها جایی گیرتان نمی‌آید. می‌خواهی، برو ببین. الآن مجالس خیلی هست، می‌آیند به‌ من می‌گویند، من می‌بینم نه، آن حرف‌ها دیگر نیست؛ یعنی آن‌ها دیگر جاری نمی‌شود، یا می‌خواهد این‌طور باشد، یا آن‌طور باشد؛ «من» دارد. اگر «من» داری، هیچ‌ چیزی نداری؛ همیشه هم غصّه می‌خوری. [۱]

ماه‌ها همه یکی هستند؛ اما در ماه‌ صفر بود که جلسه بنی‌ساعده درست شد، در ماه‌ صفر بود که پهلوی زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) را شکستند، در ماه‌ صفر بود که طناب گردن امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) انداختند؛ این‌ است که این ماه، نحس است. حالا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: اگر کسی به‌ من خبر دهد که این ماه تمام شده، جایزه می‌دهم.

ما می‌خواهم بگوییم: یا رسول‌ الله! بشارت می‌دهیم که این ماه تمام شد، اوّل چیزی که از تو می‌خواهیم: محبّتی است که خدا به تو عنایت کرده، یا رسول‌ الله! خدا محبّت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به تو داده ‌است، آن محبّت را هم به ما بده! دوّم این‌که ما طرف‌دار بدعت‌گذار زمان نباشیم. یا رسول ‌الله! از خدا بخواه ما از آن‌ها نباشیم که بی‌دین از دنیا برویم! یا رسول ‌الله! ما از آن‌هایی باشیم که تسلیم امر تو باشیم. از آن‌هایی نباشیم که امر تو را اطاعت نکردند. خدایا! آن‌هایی که به تو نزدیک هستند، به ما نزدیک کن! آن‌هایی که از تو دور هستند، از ما دور کن؛ حتی اگر مَحرمِ ما باشند.

إن‌شاءالله امیدوارم که در ماه صفر و محرّم، ما اشک ریختیم؛ اما مواظب باشید عزیزان من! بعدِ ماه صفر دیگر گناه نکنید! من دعا به شما می‌کنم، شما هم دعا به ما کنید! امیدوارم ما با این‌ها محشور بشویم. حالا عزیز من! قربان‌تان بروم، اگر شما واقع توی این‌ها [ائمه طاهرین (علیهم‌السلام)] باشید، چنان ولایت در قلب شما تجلّی می‌کند، دیگر گناه نمی‌کنی.

خدایا! تو را به حقّ اُسرای کربلا، هر دوست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، هر کجا اسیر است، گرفتار است؛ گرفتاری‌اش را نجات بده!

خدایا! ما را از نفس امّاره نجات بده!

خدایا! تو را به حقّ آن کسی‌که آقا امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) واسه‌اش گریه می‌کند، می‌فرماید: برای عمّه‌ام، اسیری عمّه‌ام گریه می‌کنم! امام زمان! به حقّ عمّه‌ات قسمت می‌دهم، ما را در پناه خودت حفظ کند.

جوانان عزیز! امروز این رفقای بد، از شیطان بدتر است. خدا حفظ کند شماها را، خیلی باید توجّه کنید! آن وسوسه می‌کند، این دعوتت می‌کند. دعوت به غیر از وسوسه است.

خدایا! جوانان ما را حفظ کن! حضّار مجلس را حفظ کن!

خدایا! ما جزء عزاداران امام حسین (علیه‌السلام) باشیم.

خدایا! تو را به حقّ امام زمان قسمت می‌دهم؛ خدایا! خودت ما را نگهدار! عاقبت همه را به خیر کن! حاجت حضّار مجلس را روا کن!

خدایا! تو را به حقّ امام زمان قسمت می‌دهم، من یک پاره وقت‌ها می‌گویم که خدایا! ما را بی‌صورت وارد محشر نکن! کسی‌که ولایت ندارد، آن‌جا بی‌صورت است؛ آن نورِ ولایت، روایت داریم که شما را راهنمایی می‌کند.

خدایا! به حقّ امیرالمؤمنین، ما را با وِلای علی (علیه‌السلام) از این دنیا ببر!

خدایا! تو را به حقّ زینب کبری، این حضّار را کفایت کن! قرض‌شان را ادا کن! حاجت‌شان را روا کن!

من والله، بالله، یک دور تسبیح صلوات می‌فرستم، می‌گویم: خدایا! حفظ‌شان کن! تاحتّی می‌گویم: ماشین‌هایتان را هم حفظ کند.

خدایا! دعای من را در حقّ این‌ها مستجاب کن! [۲]

فهرست فرمایشات منتخب


فرمایش منتخب: امام رضا

فهرست پیامبر اکرم

امام صادق

حضرت خدیجه

انتقاد به اهل تسنن

تولی و تبری

حضرت سکینه

تمام شدن ماه صفر

امام رضا

امام حسن

امام حسین دفاع کرد نه قیام

سلام بر امام حسین

زیارت امام حسین

حضرت زینب

اربعین

گریه بر امام‌حسین

مجلس امام حسین

مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین

ندای امام حسین به خلقت

عمار یاسر

غلام امام حسین

سلمان فارسی

امام حسین؛ کشته جلسه بنی‌ساعده

حضرت رقیه

امام باقر

عصاره روایت حسین منی و انا من حسین

ماه صفر

زهیر

کرنش در مقابل امام حسین

امام‌سجاد

یاد امام حسین

راهب و سر امام حسین

هنده، زن یزید

زعفر در کربلا

حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی

امر به معروف‌کردن سر امام حسین

زمین کربلا

چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟

دفن شهدای کربلا

نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم

ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

آتش زدن خیمه‌های امام حسین

بعد از شهادت امام حسین

شام غریبان

شهادت امام حسین

روز عاشورا

شب عاشورا

روز تاسوعا

هفتم محرم

آقا ابوالفضل

آقا علی اکبر

آقا علی اصغر

حضرت قاسم

اصحاب امام حسین

عبدالله بن الحسن

حر

ورود امام حسین به کربلا

دهه محرم

مسلم بن عقیل

تذکراتی راجع به محرم

مباهله

ورود امام رضا به نیشابور

میثم تمار

امام موسی کاظم

غدیر

امام هادی

عید قربان

عرفه

حرکت امام حسین از مکه به کربلا

مناسک حج ابراهیمی

ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا

امام جواد

حرکت امام رضا از مدینه به طوس

دحو الارض

حضرت معصومه

داستان متقی

عبدالعظیم حسنی

حمزه عموی پیامبر

عید فطر

وداع ماه رمضان

امیرالمؤمنین علی

سیزده فروردین

شب قدر

شکستن ارکان خدا

آمادگی برای شب قدر

عید نوروز

ماه رمضان

جلسه ولایت (سال‌یاد متقی عزیز)

امام زمان

ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا

ظاهر شدن امام‌حسین در دنیا

عید مبعث

ابوطالب

فتح خیبر

ابراهیم پسر پیامبر

تغییر قبله

سیزده رجب

ماه رجب

حضرت زهرا، عصاره خلقت

ام البنین

شهادت حضرت زهرا

حضرت زهرا

صلح امام حسن

لیلة المبیت

امام حسین در قیامت

یقین

نیمه شعبان

کتاب امام‌زمان با متقی منتشر شد

فاطمیه

امام حسن عسکری

عزیزان من! منافق خودش فکری دارد؛ اما کاری را در ظاهر می‌کند؛ این‌ است که مرتّب به شما تذکّر می‌دهم دنبال خلق و بدعت‌گذار نروید؛ چون خودش مقصدی دارد و می‌خواهد آن‌ را عملی کند. وقتی هارون، امام‌ موسی‌ کاظم (علیه‌السلام) را شهید کرد و مأمون به خلافت رسید، مأمون دید مردم دارند پنهانی به پدرش بد می‌گویند و او را لعنت می‌کنند، می‌خواست به ملّت و مردم بگوید که من این‌ کاره نیستم، درست‌ است که پدرم این‌ کار را کرد؛ اما من مثل او نیستم؛ برای این‌که مردم او را بخواهند؛ به‌ خاطر همین چهار نفر را دنبال امام‌ رضا (علیه‌السلام) فرستاد و به آن‌ها گفت: با احترام او را بیاورید! شتر امام هر کجا خواست بایستد و علف بخورد. هر وقت خواست حرکت کند، به او اجازه دهید! مبادا یک تازیانه به او بزنید! شما در اختیار امام باشید؛ نه او در اختیار شما. ببین امام چه‌کار می‌کند؟ وقتی از مدینه می‌خواست به سمت طوس حرکت کند، اهل‌بیتش را جمع کرد و به آن‌ها فرمود: برایم گریه کنید! گفتند: آقاجان! گریه که برای مسافر خوب نیست! ببین، اهل‌بیتش هم نمی‌فهمند! ولایت، فهمیدنش خیلی مشکل است! به امام می‌گویند گریه برای مسافر خوب نیست! امام فرمود: جانِ من! کسی‌که از مسافرت برگردد، من که برنمی‌گردم! می‌خواست به آن‌ها بگوید که مأمون خُدعه کرده؛ این‌ است که می‌گویم تسلیم باشید و به چون و چرای امام کار نداشته‌ باشید.

حالا حضرت حرکت کرد، نوشته‌اند: چندین هزار نفر، جمعیّت خیلی زیادی بوده، همه فرهیخته بودند، چندین هزار قلم‌دان طلا آن‌جا حاضر کردند و گفتند: حدیثی از جدّت، رسول‌ الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) برای ما نقل‌ کن! جگرم کباب است از دست آن‌هایی که به‌ اصطلاح امام را می‌خواهند! نمی‌گویند از خودت بگو! نمی‌گویند تو حجّت خدایی و بالاتری! می‌گویند حدیثی از رسول‌ الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) برای ما بگو! امام فرمود: «لا إله إلّا الله حِصنی، فَمَن دَخل حَصنی أمِن مِن عذابی، بِشرطها و شُروطها وَ أنا مِن شُروطها»؛ شرط لا إله إلّا الله ما خانواده هستیم؛ یعنی لا إله إلّا الله بدونِ ما، لا إله إلّا الله نیست.

مأمون به امام‌ رضا (علیه‌السلام) گفت که می‌خواهم خلافت را به تو بدهم، تو ولیّ باشی. مأمون می‌خواست امریّه‌هایی که حضرت می‌کرد را بگوید که رسول‌ الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آن‌ را نگفته، قصد داشت که کارهای امام را خراب کند. امام به او فرمود: اگر خدا خلافت را به تو داده، حقّ نداری آن‌ را به‌ من بدهی؛ اگر هم غاصب هستی، آن‌ را زمین بگذار! مأمون دید که حضرت دندان‌شکن به او پاسخ داد، درِ گوش حضرت گفت: ولی‌عهدی را قبول‌کن! امام فرمود: قبول نمی‌کنم. گفت: تو را می‌کُشم! امام فرمود: قبول می‌کنم به شرطی که نه کسی را نصب و نه عزل کنم، اسماً می‌خواهی قبول می‌کنم.

مأمون دید که هر کاری می‌کند، رسوا می‌شود. تصمیم گرفت که به حضرت زهر بدهد. مجلسی تشکیل داد، تمام علماء را دعوت کرد و ناهاری داد. امام‌ رضا (علیه‌السلام) را هم دعوت کرد و دستور داد که به انگور زهر بزنند. اول به حضرت تعارف کرد، حضرت به او گفت: این‌ کار را نکن! یعنی می‌دانم که به آن زهر زده‌ای! دوباره تکرار کرد، [از طرف خدا] امر شد به حضرت که بخور! نه این‌که حضرت نداند و زهر را بخورد! تا حضرت انگور را خورد، عبایش را روی سرش کشید و بلند شد. مأمون گفت: یابن‌عمّ! کجا می‌روی؟ فرمود: آن‌جایی که تو مرا فرستادی! یعنی تو به‌ من زهر دادی! حضرت قبلاً به اباصلت فرموده‌ بود: اگر دیدی که من عبایم را به‌ سر کشیده‌ام، با من حرف نزن! امام داخل خانه‌اش شد و به اباصلت فرمود: اباصلت! درِ خانه را ببند! یک‌وقت دیدند یک‌ نفر در می‌زند، امام فرمود: اباصلت! برو در را باز کن! این مأمون است. مأمون آمد و بنا کرد به گریه‌ کردن و گفت: یابن‌عمّ! مبادا مردم بفهمند که من به تو زهر داده‌ام! امام فرمود: برو! من نمی‌گذارم تو رسوا شوی؛ هر چند مرا کشتی! مأمون رفت. این چیست که بعضی می‌گویند: امام‌ رضا (علیه‌السلام) می‌گفت من غریبم! کسی دیدنم نمی‌آید! تمام اهل‌ مشهد آمادگی داشتند که اگر مأمون جسارت به امام‌ رضا (علیه‌السلام) کند، تاج و تختش را نابود کنند. مردم معجزه امام را دیدند، در ظاهر امام‌دوست شده‌ بودند؛ اما امام‌ رضا (علیه‌السلام) دید اگر افشا کند که مأمون به او زهر داده‌ است، مملکت به‌ هم می‌خورد، چقدر از دوستانش آسیب می‌بینند و چندین هزار نفر ممکن‌است که کشته‌ شوند؛ به‌ خاطر همین افشا نکرد. امام‌ رضا (علیه‌السلام) با علم امامت این‌ کار را کرد.

حالا حضرت به خود می‌پیچید! به اباصلت فرمود: گلیم را کنار بزن! می‌خواهم مثل جدّم، امام‌ حسین (علیه‌السلام) روی خاک شهید شوم. یک‌ دفعه اباصلت دید از درِ بسته جوانی وارد شد. به او گفت: ای جوان! من که در را بسته‌ بودم، از کجا آمدی؟ فرمود: آن کسی‌که مرا از مدینه به طَرفة‌العینی [چشم به‌ هم زدنی] به طوس آورد، از درِ بسته هم داخل می‌کند. امام‌ رضا (علیه‌السلام) چشمش به جوادش افتاد، یک‌ وقت صدا زد: اباصلت! جوانم جوادالائمه (علیه‌السلام) است. آمد سر پدر را به دامن گرفت، امام ندا داد: جوادم! عزیزم! کجایی؟! بیا می‌خواهم با تو نجوا کنم و ولایت را در ظاهر به تو بسپارم؛ چون‌که امام باید ولایت را به او بسپارد. امام‌ حسین (علیه‌السلام) هم ولایت را به حضرت‌ سجّاد (علیه‌السلام) سپرد که یزید نتوانست او را بکُشد، امام باید باشد تا امامت را افشا کند. وقتی حضرت را حرکت داد، همه زن‌های نیشابور پیش شوهران‌شان آمدند و گفتند که ما مهریه‌هایمان را به شما می‌بخشیم، به ما اجازه بدهید که در تشییع حاضر شویم؛ چون‌که زن‌ها بیرون نمی‌آمدند، الآن زمانِ ما این‌جوری شده. ببین مأمون منافق بلند شده، پابرهنه، گِل به صورتش زده، همین‌طور یابن‌عمّ، یابن‌عمّ می‌کرد! یک‌ هفته سرِ قبر امام‌ رضا (علیه‌السلام) گریه کرد. همان‌موقعی که گریه می‌کرد، جسارت هم می‌کرد. گفت: او را پایین پای پدرم دفن کنید! آمدند زمین را کندند، به سنگ خورد، نتوانستند دفن کنند، گفتند: مأمون! این‌جا نمی‌شود، گفت: ببرید بالای سر دفن کنید! حالا هارون پایین پای امام‌ رضا (علیه‌السلام) دفن است. ببین مأمون، هم گریه می‌کند و هم منافقی‌اش را اجرا می‌کند. [۳]

در سفری که به مشهد رفتم، امام‌ رضا (علیه‌السلام) به‌من فرمود: ما تو را هادی قرار دادیم. دیدم که این بار برایم زیاد است، گفتم: یابن‌ رسول‌ الله! هادی؛ یعنی هدایت‌ کننده، من راهی بلد نیستم! خدا هم می‌فرماید: هدایت با من است. فرمود: شما راهنما باش! این‌ها را پرداخت کن! امام‌ رضا (علیه‌السلام) با زبان نجّاری با من صحبت کرد، آن رنده را به‌من داد. وقتی امام‌ رضا (علیه‌السلام) به‌من گفت این‌ها را پرداخت کن! خوشحال شدم! فهمیدم شما درست هستید، فقط نیاز به پرداخت دارید؛ اما توجّه‌تان کم است! [۴] رفقا! شما باید این جلسه را هستی بدانید! حرف‌های ولایت را هستی بدانید! جمع‌آوری این حرف‌ها را هستی بدانید! چون‌که نجات شما در این حرف‌هاست. [۵]

حضرت نجمه[۶]

من تا به حال کسی را ندیده‌ام که حرف حضرت‌ نجمه را بزند؛ ایشان خیلی افشا نشده، بایگانی شده. می‌خواهم به شما بگویم کسی‌که مشابه حضرت‌ زهراست، حضرت‌ نجمه است. صندوقچه حضرت‌ نجمه، مثل صندوقچه حضرت‌ زهراست. حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) صندوقچه امام‌ حسن (علیه‌السلام) امام‌ حسین (علیه‌السلام)، حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) و اُمّ‌کلثوم است؛ اما حضرت‌ نجمه، صندوقچه حضرت‌ رضا (علیه‌السلام) و حضرت‌ معصومه (علیهاالسلام) است. حضرت نجمه بدل است. حالا من به امام‌ رضا (علیه‌السلام) گفتم: آقا! من هر شب یاد پدرت موسی‌ بن‌ جعفر (علیه‌السلام)، یادِ آن عزیزکرده‌ات جوادالائمه (علیه‌السلام)، یاد مادرت نجمه و خواهرت حضرت‌ معصومه (علیهاالسلام) هستم، تو هم یاد ما باش! فقط چیزی که از شما می‌خواهم از خدا بخواه که توفیق افشای ولایت به‌ من بدهد که ولایت را افشا کنم. تو را به حقّ جوادت، مرا سخن‌گوی ولایت قرار بده! سخن‌گو باشم، سخن هدایت بگویم، نه سخن جنایت. رفقا! متقی به امر امام‌ رضا (علیه‌السلام) این حرف‌ها را به شما می‌گوید؛ قدردانی کنید! [۷]

از آقا امام‌ رضا (علیه‌السلام) چند چیز خواستم؛ یکی این‌که حمایت از ولایت کنید! یکی قدرت‌تان را صرف قدرت کنید! یکی آمادگی داشته‌ باشید! یکی القاء و افشاء داشته‌ باشید! یکی ارادة الله بشوید! هر اراده‌ای می‌کنید، انجام شود؛ اما گفتم آقاجان! اگر اراده‌شان به‌ غیر اراده خدا و تو باشد، جلویشان را بگیر! من این‌جوری از امام‌ رضا (علیه‌السلام) برای شما خواستم. گفتم: آقاجان! دعای ما در حقّ دوستان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) مستجاب شود! ما که نمی‌توانیم به دوستان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) خیلی کمک کنیم؛ اما می‌توانیم دعا کنیم که شفایشان بده! شما خیلی باید منظّم و مرتّب باشید که این دعاها شامل‌تان بشود. مگر شامل هر کسی می‌شود؟! حالا امام‌ رضا (علیه‌السلام) به شما نگاه می‌کند، ببیند کدام‌تان لیاقت دارید که ولایت به شما نازل بشود؟

عزیز من! قربانت بروم، امام‌ رضا (علیه‌السلام) می‌خواهد تو را کامل کند و ولایت را به تو نازل کند. خدا هم می‌خواهد کاملت کند و به تو نازل کند. حالا کجا تو متقی می‌شوی؟ این‌که به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت باید خاضع و خاشع باشد، نه حواسش این‌طرف و آن‌طرف باشد، به تمام آیات قرآن! ولایت به شما نازل می‌شود. کجا ولایت به تو نازل می‌شود؟ بخواهی احقاق حق از دشمنان ولایت بکنی، بخواهی خودت را در اختیار امر خدا بگذاری. الآن شما توجّه نمی‌کنید که من دارم برای شما چه‌کار می‌کنم؟ والله، بالله، من مثل یک عنکبوت در مقابل شما می‌مانم. پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: علی‌جان! جای من می‌خوابی؟ گفت: شما حفظ هستی؟ گفت: آره! حالا چرا یک نَفَس امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) افضل از عبادت ثقلین است؟ این‌ها نه این‌که می‌خواستند جسم پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را از بین ببرند، می‌خواستند درون پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را از بین ببرند. درون پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) ولایت است، درون پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) علی (علیه‌السلام) بود، این‌ها آن‌ را می‌خواستند که افشا نشود. چرا زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) با پهلوی شکسته، صورت نیلی و بازوی وَرَم کرده، سوار الاغ شد و به درِ خانه مهاجر و انصار رفت؟ من هم الآن دارم درِ خانه مهاجر و انصار می‌روم، شما توجّه نمی‌کنید که می‌خواهند همه‌ شما را ببرند. الآن شما در غار رفتید، من دارم جلوی شما تار می‌کشم، هیچ اجری هم از شما نمی‌خواهم. همان‌طور که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «قل لا أسئلکم علیه أجراً إلّا المَودّةَ فِی القُربی»[۸]: من از شما هیچ اجری نمی‌خواهم، مگر این‌که به اهل‌بیتم خدمت کنید! من هم هیچ اجری از شما نمی‌خواهم، فقط چیزی که از شما می‌خواهم، خدمت به ولایت است. اگر من شما را به‌ خاطر مال بخواهم، خدا مرا بی‌دین از دنیا ببرد! البتّه من عنایت شما را می‌خواهم؛ اما نمی‌خواهم که شما خدمت به‌ من کنید! بارها گفته‌ام: دست مرا نبوسید! حرف مرا ببوسید! حرف خدا و حرف ولایت را ببوسید! والله، بالله، الآن همه می‌خواهند شما را ببرند، کاری به شما ندارند، فقط می‌خواهند ولایت‌تان را بگیرند. بیایید با کلام خودتان، ولایت را حفظ کنید! تا خدا حفظ‌تان بکند! کجا نگاه‌تان این‌ طرف و آن‌ طرف است؟! [۹]

اگر امام‌ رضا (علیه‌السلام) می‌فرماید: «لا إله إلّا الله حِصنی فَمن دَخل حِصنی أمِن مِن عَذابی بِشرطها و شُروطها و أنا مِن شُروطها» والله! شروط، این حرف‌هاست که ما بفهمیم و امام‌مان را بشناسیم، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)، زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) و حجّة‌ بن‌ الحسن (عجل‌الله‌فرجه) را بشناسیم. من گفتم: عزیزان من! خودشان را که نمی‌شناسیم، اسم‌شان را هم نمی‌شناسیم، والله، بالله، روایت داریم، خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند! گفت: در روایت می‌فرماید که ائمه (علیهم‌السلام) را کفران کردید، آن‌ها را مخفی می‌کنیم، در آخرالزمان اسم‌شان را هم می‌گیریم. «إسمهُ أعظم» وای به حال آن مردمی که اسم ائمه (علیهم‌السلام) را از آن‌ها گرفتند! عزیزان من! با تمام این حرف‌ها، به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: اگر علی (علیه‌السلام) را معرّفی نکنی، کاری نکردی. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را معرّفی کرد. والله، بالله، تالله، نه این‌که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یک‌ قدری کُندی کرد، می‌خواست امروز بعد از هزار و سی‌صد سال گوشه زایشگاه ایزدی برای رفقا این حرف زده‌شود، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید: علی (علیه‌السلام) روح من است، علی (علیه‌السلام) جان من است، علی (علیه‌السلام) نَفس من است، علی (علیه‌السلام) هستی من است. حالا وقتی امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را معرّفی کرد، فرمود: «الیوم أکملت لکم دینکم وَ أتممتُ علیکم نعمتی»[۱۰] خدا نمی‌گوید که دیگر نعمت پیش من نیست! می‌گوید: ای خلقت! بدانید که من نعمت را به شما تمام کردم، دیگر از این نعمت؛ یعنی وجود مبارک علی‌ بن‌ ابی‌طالب (علیه‌السلام)؛ یعنی ولایت، تمام‌تر و کامل‌تر در تمام خلقت نیست. [۱۱]

من اوّل از خدا، بعد از علی‌ بن‌ موسی‌ الرضا (علیه‌السلام) تشکّر می‌کنم که شما یک لیاقتی پیدا کردید که این حرف‌ها زده‌ شود. به شما افتخار می‌کنم، همه‌ شما، کوچک و بزرگ‌تان، چشم من هستید، نور من هستید، دست من هستید، هستی من هستید. چرا؟ من دارم به شما پیام می‌دهم؛ پس شما ارزش دارید، من چه ارزشی دارم؟ آن پیام خیلی مهم هست، همین‌طور که خدا به رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) پیام داد و گفت: علی (علیه‌السلام) را معرّفی کن! من هم امروز به شما پیام دادم. [۱۲]

غریبی امام‌رضا[۱۳]

امام‌ رضا (علیه‌السلام) عین امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) که وقتی معاویه و عمروعاص پیش او آمدند، می‌خواست خون‌ریزی نشود؛ فرمود: اباصلت! در را ببند! اگر مردم بدانند که مأمون مرا کشته، صدها مردم به حمایت از من بلند می‌شوند و کشته‌ می‌شوند، تو در را ببند! حالا در را بست، دید کسی در می‌زند. امام گفت: برو در را باز کن! مأمون است. حالا مأمون آمده و پدر سوخته‌بازی درمی‌آورد، منافق این‌طور است؛ برای این‌که تو را گول بزند، تو باید پدر سوخته‌گری را بفهمی. حالا می‌بیند که مأمون گریه می‌کند و می‌گوید: یابن‌عمّ! می‌ترسم مردم به‌ من تهمت بزنند. پدر آتش‌گرفته‌اش هارون، امام‌ موسی‌ کاظم (علیه‌السلام) را زهر داده و مردم در پنهانی هارون را لعن می‌کردند، حضرت به او گفت که من به اباصلت گفتم در را ببندد تا کسی نیاید؛ یعنی این حفظت می‌کند. حالا وقتی حضرت را حرکت دادند، چقدر از زن‌های نیشابور مهریه‌هایشان را به شوهران‌شان بخشیدند و گفتند: به ما اجازه بدهید که در تشییع شرکت کنیم.

حالا مأمون به سرش گِل زده، پابرهنه شده، یابن‌عمّ یابن‌عمّ می‌کند؛ این‌ است منافق. گول این‌ها را نخورید و کنار بروید! مگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نفرمود که اگر می‌خواهی دینت حفظ باشد، واجبات را به‌جا بیاور! ترک‌ محرّمات کن! منتظر امام‌ زمانت باش و کنار برو؟! تو مقدّسی، دوباره برای خودت یک راهی پیدا می‌کنی! این راهی که تو پیدا می‌کنی، راه جهنّم است. یک راه داریم، آن‌ هم صراط مستقیم است. ما یک صراط داریم، آن‌هم صراط امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) است. این دوازده‌ امام، چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام) همه‌شان یک صراطند. توجّه می‌کنید من چه می‌گویم؟! غریبی امام‌ رضا (علیه‌السلام) این‌ است که کاش امام را قبول نداشتند، او را دروغ‌گو می‌دانستند. کاش قوم و خویش‌ها امام را قبول نداشتند، دیگر دروغ‌گو نمی‌دانستند! [۱۴] شما حساب کنید این قبولی که من می‌گویم، کم‌کسی قبولی دارد. پیش امام‌ رضا (علیه‌السلام) بودند و امام را قبول نداشتند. شما هم همین‌ساخت هستید. اگر حرف مرا قبول نکنید، مرا قبول ندارید. [۱۵]

از حضرت‌ رضا (علیه‌السلام) خواستم که خدایا! این رفقای من پیرو امر باشند نه پیرو خلق.

خدایا! از شرّ کسانی‌که می‌خواهند ما را گمراه کنند، از شرّ آن‌ها ما را حفظ‌کن! تتمه عمْر شما در امر باشد، عمْر شما هدر نرود. مثلاً یک آبی است که هدر می‌رود؛ اما یک آبی است که آن‌ را به کشت می‌دهند. عمْر این رفقا کشت ایجاد کند.

خدایا! این‌ها مثل اُسامه نشوند، مثل مؤمن‌ طاق باشند. مؤمن‌ طاق، امام‌ صادق (علیه‌السلام) را یاری می‌کرد، این‌ها امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) را یاری کنند که اتّصال به او باشند.

خدایا! فرزندان‌شان را به آن‌ها ببخش! فرزندان‌شان را از حوادث دنیا و آخرت حفظ‌ کن! اخلاق‌ حسنه به آن‌ها بده که با همه مهربان باشند، با خانم‌هایشان، با بچّه‌هایشان مهربان باشند. صبر به ما بِده ولایت‌مان را تا آخر برسانیم؛ یعنی ولایت ما به‌ قول امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) طعمه شیطان نشود. گفتم: خدایا! من اضافه می‌کنم طعمه خلق هم نشود، الآن چقدر ولایت‌ها طعمه خلق شده‌ است، ولایتِ شما، طعمه خلق نشود. علاقه‌تان به جلسه ولایت زیاد شود. سلیقه‌ای نشوید، امری باشید. [۷]

امام‌رضا صاحب‌الائمه و رزاق رزق[۱۶]

حالا به ‌اصطلاح روز ظاهر شدنِ آقا علی‌ بن‌ موسی ‌الرّضاست، إن‌شاءالله من یک‌ مطلب از آقا علی‌ بن‌ موسی ‌الرّضا (علیه‌السلام) بگویم. البتّه یک سمَتی به ایشان می‌دهند، می‌گویند صاحب ‌الائمه. همه‌شان صاحبند؛ یعنی صاحب ما هستند، صاحب مملکتند، صاحب یک خلقتند. امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) صاحب یک خلقت است، امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) صاحب یک خلقت است. امام‌ رضا (علیه‌السلام) صاحب یک خلقت است. چرا می‌گویند صاحب الائمه؟ یعنی کسی‌که امام‌ رضا (علیه‌السلام) را قبول دارد، ایشان صاحبی دارد که دیگر پنج امامی، شش امامی و هفت امامی نیست. هر کسی امام‌ رضا (علیه‌السلام) را قبول دارد، دوازده ‌امام (علیهم‌السلام) را قبول دارد.

روایت داریم: رزق بشر دست ایشان است؛ یعنی هر کسی به مشهد برود، کار و بار دنیایی‌اش هم خوب می‌شود، یعنی امام رضا (علیه‌السلام) رزّاق رزق است. ما کم امام داریم که بگوید هر کسی‌ او را زیارت کند، ثواب هفتاد حجّ و هفتاد عمره مقبول دارد؛ این را فقط درباره زیارت امام رضا (علیه‌السلام) می‌گوید. حالا این ‌کار را که کردی، امام‌ رضا (علیه‌السلام) یک امر دارد. می‌گوید: اگر یک حاجت برادر مؤمنی را برآورده کنی، از زیارت من هم بالاتر است. چرا؟ ببین امام‌ رضا (علیه‌السلام) و جواد الائمه (علیه‌السلام) چقدر ما را می‌خواهند. می‌گوید اگر زیارت کردی این‌ است؛ اما اگر دل مؤمنی را خوشحال ‌کنی، حاجتش را برآورده کنی، ثوابش از زیارت من بالاتر است. چرا؟ این امر امام است. توجّه فرمودید؟ ما چند نفر را ناراحت می‌کنیم و مشهد می‌رویم؟ چند نفر را ناراحت می‌کنیم؟ عوض این‌که حاجتش را برآورده کنی، ناراحتش هم می‌کنی.

باز حضرت می‌فرماید: حالا که زیارت آمدی و حاجت مؤمنی را برآورده ‌کردی، من برایت تلافی می‌کنم. شب اوّل قبر هم تلافی می‌کنم. آخر رفقا! آن‌جا چنده [لرزه] دارد، تا به شما می‌گوید: امام اوّلت کیست؟ یک ‌قدری چنده دارد. تمام را در دهانت می‌گذارد، می‌گوید: مگر نمی‌دانی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است، مگر نمی‌دانی امام‌ حسن (علیه‌السلام) است؟ مرتّب به او می‌گوید؛ یا در میزان الأعمال می‌آید و می‌گوید که من، خلاصه آن‌جا هم هستم. [۱۷]

من گفتم: خدایا! اگر این‌جا آمدم! دارم در مقابل امام ‌رضا (علیه‌السلام) گدایی می‌کنم، رفقای‌ عزیز که در ماشین بودند، به آن‌ها گفتم: هر کدام‌تان الآن از امام چه می‌خواهید؟ چه بخواهیم؟ هر کسی نظر مبارکش را گفت. گفتم: من آمدم این‌جا گدایی کنم. آمدم این‌جا، دارم یک تقاضاهایی می‌کنم که مردم یک ‌قدری حاجت‌هایشان برآورده شود، در رفاه باشند. این‌ها که رفاه درست کردند، والله، این رفاه نیست. این دامِ رفاه است که مردم را به دام بیندازند. رفاه، حقیقت است؛ حقیقت، کسی را نشناسی. والله، من یک عمری یک ‌کاری می‌کنم؛ اصلاً این ‌شخص را نه می‌شناسم و نه اسمش را بلدم؛ اما می‌فهمم احتیاج دارد.

گفتم: خدایا! اگر تمام این دنیا را در اختیارم بگذاری، من هنوز به مقصد نرسیده‌ام، مقصد من چیز دیگری است. ما مقصدمان اوّل ولایت است، بعد خواست ولایت است، یا اوّل خواست ولایت است، یا خود ولایت است، توأم به ‌هم است، چرا؟ اگر خواست ولایت را اطاعت کرده‌ بودند، والله، بعد از رسول ‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یک‌ کافر روی زمین نبود. خواست ولایت چه بود؟ خواست ولایت، خواست خدا بود. خواست ولایت امر خدا بود، خواست ولایت این ‌بود که مردم گمراه نشوند، خواست ولایت حقیقت بود، خواست ولایت لجاجت نبود. خواست ولایت نجات بشر بود، خواست ولایت رضایتِ تاحتّی حیوان‌ها بود. [۱۸]

حالا ببین من خدمت‌تان چه عرض می‌کنم؟ گفتم: یا امام‌ رضا! این رفقای ‌عزیز مرا مانند خضر قرار بده! حالا موسی آمده که از او علم یاد بگیرد، حضرت ‌خضر می‌گوید: تو توان نداری. می‌گوید: من پیغمبر اولوالعزم هستم. موسی در مقابل ولایت، حرف ولایت، ادّعا کرد. رفقای ‌عزیز! کسانی‌که این نوار مرا گوش می‌دهید! مبادا در مقابل ولایت ادّعا کنید! آن‌وقت رسوا می‌شوید. حالا آن قدرتت، آن تکبّرت، آن قدرت و توان که به تو داده، آن توان نیست، آن لجاجت است! آن توان نیست، توان آن ‌است که در مقابل اولیای ‌خدا، در مقابل مانند خضر، باید کوچکی کنی و نگویی که من کسی هستم، آقا! چرا در مقابل ولایت می‌گویی من کسی هستم؟! ای بی‌کس!

حالا ببین گفتم: خدا! این‌هایی که به خضر دادی، به این‌ها بده که از ماوراء مطّلع بشوند. اگر شما از ماوراء مطّلع بشوی، خیلی خوب است! چه ‌کسی این علم را به خضر داد؟ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) داد. گفتم: یا امام‌ رضا! به رفقای من هم بده! چون‌که انبیاء از ماوراء مطّلع نیستند، به‌ غیر از پیغمبر آخرالزّمان (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، آن ولیّ است؛ اما ولیّ می‌تواند که به تو بدمد تا مطّلع بشوی. حالا چرا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به خضر دمید؟ برای این‌که کارگشای دنیا باشد. وقتی کارگشای دنیا شدی، به تو می‌دمد.

عزیز من! آخر بیا توجّه کن که من چه می‌گویم؟! این حرف‌ها فکر دارد. والله قسم! این حرف‌ها از زیارت امام‌رضا (علیه‌السلام) بهتر است. چرا؟ اگر این‌ها را ندانی و زیارت امام ‌رضا (علیه‌السلام) بروی، بامعرفت نمی‌روی، امام ‌رضا (علیه‌السلام) زوّاری می‌خواهد که با معرفت برود، این حرف‌ها همه‌اش معرفت است. توجّه کنید! عزیزان من که از قم به این‌جا تشریف آوردید! بدانید که خلاصه آب‌تان هرز نرفته‌ است. این حرف‌ها که القای خداست، شما را پرورش می‌دهد، معرفت به شما می‌دهد، آقا امام‌ رضا (علیه‌السلام) هم همین را می‌خواهد. حالا ببین خضر آن‌جا می‌آید و آن کشتی را سوراخ می‌کند. ماورای این‌ کار را می‌داند. بچّه را می‌کُشد، ماورایش را می‌داند. دیوار را می‌کِشد، ماورایش را می‌داند.

گفتم: خدا! به رفقای من هم بده که ماوراء را بدانند. دوباره تکرار می‌کنم: چرا خدا به خضر داده؟ خضر را گذاشته در مقابلی که حاجت مردم را برآورَد، کسی را نجات بدهد، گرفتارها را نجات بدهد، آن قماش شده که این ‌را به او داده، مثل یک عنایتی شده که یک قماشی باشد، یک شیئی باشد، هر جوری شما می‌خواهید حساب کنید که مردم را نجات بدهد. اگر شما هم همین‌جور باشید که به ‌فکر نجات مردم باشید، به‌ فکر نجات اشیاء باشید، والله، به شما هم می‌دهد. اگر من گفتم بده! بیایید این‌جوری شوید تا به شما هم بدهد. [۱۹]

خدایا! امام رضا! ما خدمت شما آمدیم، تو را به حقّ آن محمّد تقی‌ات، تو را به حقّ آن فرزند عزیزت، تو را به حقّ آن کسی‌که دوستش داری، تمام خلقت دوستش دارند، این «من» را اگر توی ما هست بگیر! خودت را به ما بده! جایگزینش خودت باشی. سوغاتی به ما بده! ما می‌خواهیم برویم قم، این سوغاتی را به ما بده! ما برویم در خدمت خواهرت تشکّر کنیم، بگوییم این سوغاتی را برادرت به ما داد. بیا و به ما بده! [۲۰]

یا علی


فرمایش منتخب: پیامبر اکرم

فهرست پیامبر اکرم

امام صادق

حضرت خدیجه

انتقاد به اهل تسنن

تولی و تبری

حضرت سکینه

تمام شدن ماه صفر

امام رضا

امام حسن

امام حسین دفاع کرد نه قیام

سلام بر امام حسین

زیارت امام حسین

حضرت زینب

اربعین

گریه بر امام‌حسین

مجلس امام حسین

مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین

ندای امام حسین به خلقت

عمار یاسر

غلام امام حسین

سلمان فارسی

امام حسین؛ کشته جلسه بنی‌ساعده

حضرت رقیه

امام باقر

عصاره روایت حسین منی و انا من حسین

ماه صفر

زهیر

کرنش در مقابل امام حسین

امام‌سجاد

یاد امام حسین

راهب و سر امام حسین

هنده، زن یزید

زعفر در کربلا

حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی

امر به معروف‌کردن سر امام حسین

زمین کربلا

چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟

دفن شهدای کربلا

نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم

ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

آتش زدن خیمه‌های امام حسین

بعد از شهادت امام حسین

شام غریبان

شهادت امام حسین

روز عاشورا

شب عاشورا

روز تاسوعا

هفتم محرم

آقا ابوالفضل

آقا علی اکبر

آقا علی اصغر

حضرت قاسم

اصحاب امام حسین

عبدالله بن الحسن

حر

ورود امام حسین به کربلا

دهه محرم

مسلم بن عقیل

تذکراتی راجع به محرم

مباهله

ورود امام رضا به نیشابور

میثم تمار

امام موسی کاظم

غدیر

امام هادی

عید قربان

عرفه

حرکت امام حسین از مکه به کربلا

مناسک حج ابراهیمی

ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا

امام جواد

حرکت امام رضا از مدینه به طوس

دحو الارض

حضرت معصومه

داستان متقی

عبدالعظیم حسنی

حمزه عموی پیامبر

عید فطر

وداع ماه رمضان

امیرالمؤمنین علی

سیزده فروردین

شب قدر

شکستن ارکان خدا

آمادگی برای شب قدر

عید نوروز

ماه رمضان

جلسه ولایت (سال‌یاد متقی عزیز)

امام زمان

ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا

ظاهر شدن امام‌حسین در دنیا

عید مبعث

ابوطالب

فتح خیبر

ابراهیم پسر پیامبر

تغییر قبله

سیزده رجب

ماه رجب

حضرت زهرا، عصاره خلقت

ام البنین

شهادت حضرت زهرا

حضرت زهرا

صلح امام حسن

لیلة المبیت

امام حسین در قیامت

یقین

نیمه شعبان

کتاب امام‌زمان با متقی منتشر شد

فاطمیه

امام حسن عسکری

افشای ولایت، رسالت پیامبر[۲۱]

پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چقدر زحمت کشید! روایت داریم: این‌قدر مشرکین او را زدند، پشت دیواری انداختند و گفتند از دنیا رفت؛ او را رها کنید! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در حالی‌که خون از سر و پایش می‌ریخت، پیش عمویش حمزه آمد. حمزه گفت: عموجان! چه شده؟! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: عموجان! اسلام بیاور! حمزه ناراحت و عصبانی شد که با پسر برادرش این‌جوری کرده‌اند، بلند شد، شمشیر در دست گرفت و نزد مشرکین آمد و گفت: اگر کسی به محمّد حرفی بزند و او را اذیّت کند، گردنش را می‌زنم. حمزه خیلی شجاع بود! مشرکین همان‌طور که از آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) می‌ترسیدند، از حمزه هم می‌ترسیدند. حالا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چقدر زحمت کشید! مگر زحمتش شوخی است؟! خاکستر بر سرش ریختند! به او می‌گفتند: طرف ما بیا تا به تو زن بدهیم، پول بدهیم، مقام و شوکت بدهیم، حضرت فرمود: خدا را قبول دارید؟ گفتند: آری! فرمود: به خدا قسم! اگر این‌قدر توان داشته‌ باشید که ندارید، خورشید را در یک دستم و ماه را در دست دیگرم بگذارید، می‌گویم «لا إله إلّا الله»؛ اما درون پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) «علی ولیّ‌الله» است.

خدا دارد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را پرورش می‌دهد که همه خلقت تا حتّی ملائکه آسمان، امرش را که علی‌ بن‌ ابی‌طالب (علیه‌السلام) است، را اطاعت کنند. مردم معجزات پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را دیدند، عدّه‌ای آمدند و گفتند اگر خدایِ تو برحقّ است و تو را فرستاده، ماه دو پاره [دو نیم] شود و در آسمان بیاید. حضرت اشاره کرد و ماه دو نیم شد؛ شَقُّ‌القَمَر یعنی این. اگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به ماه امر کرد، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) خورشید را برگرداند، ماه نسبت به خورشید کوچک‌تر است. شما که علم جغرافیا دارید، مگر خورشید این‌ است که شما دارید می‌بینید؟! صدها کُرات، هر کدام خورشید دارند. حالا مگر قبول کردند؟! تازه گفتند محمّد سِحر کرده‌ است! سِحر در یک شهر قرار می‌گیرد؛ اما از هر شهری آمدند و گفتند ما دیدیم که ماه دو نیم شد.

عزیزان من! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چقدر زحمت کشید و خونِ‌دل خورد! دلش می‌خواست که مردم طرف امر خدا بیایند. حالا خدا می‌خواهد مقصدش را افشا کند، مقصد خدا، علی‌ بن‌ ابی‌طالب (علیه‌السلام) است. امر کرد: یا محمّد! باید علی را معرّفی کنی. ذرّه‌ای پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) کُندی کرد؛ البتّه کُندیِ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) برای این‌ بود که عظمت این حرف معلوم شود و مردم قدری ارزش ولایت را بفهمند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) با این کارش دارد می‌گوید: ای خلقت! من که اشرف‌ مخلوقات هستم و قرآن به‌ من نازل‌ شده، من که باید تمام ممکنات اطاعتم کنند و تسلیمم باشند، این‌قدر افشای ولایت عظمت دارد که وقتی ذرّه‌ای در آن کُندی کردم، خدا گفت هیچ‌ کاری نکرده‌ای، همه کار و عبادت و اطاعتم را کنار گذاشت و فرمود اگر علی (علیه‌السلام) را معرّفی نکنی، رسالتت را انجام نداده‌ای؛ پس رساندن رسالت، افشا کردن ولایت است؛ یعنی مقصد خدا نبوّت نیست، مقصد خدا ولایت است. [۲۲]

تمام انبیاء اذیّت شدند، مثلاً حضرت‌ یحیی، سرش را بریدند، حضرت‌ زکریّا داخل درختی قایم شد، درخت را با اَره دو نیم کردند؛ اما خدا به او گفت صبر کن! صدایت در نیاید! به پیامبرِ ما أبتر می‌گفتند؛ اما با او این‌ کارها را نکردند و این صدمه‌ها را به او نزدند، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) حتّی‌ الإمکان احترام داشته‌ است؛ پس چرا می‌گوید: «ما اُوذِیَ»؟ یعنی هیچ‌ پیامبری از بین صد و بیست و چهارهزار پیامبر، مثل من اذیّت نشده‌ است. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به‌ واسطه این می‌گوید «ما اُوذِیَ» که عمر پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌آمد، صبح که می‌شد عمر و ابابکر را می‌دید، عثمان را می‌دید، طلحه و زبیر را می‌دید، دشمنان عزیزکرده‌اش، دشمنان حقیقت خودش را می‌دید، می‌دانست که عمر زهرای‌ عزیزش را می‌زند. ابابکر خلافت را غصب می‌کند. قنفذ زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) را می‌زند و دستش را می‌شکند و چه بر سرش می‌آید؟ والله، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌دید، به‌ دینم! می‌دید که عمر، زهرا (علیهاالسلام) را فشار می‌دهد و طناب گردن حیدر (علیه‌السلام) می‌اندازد. این‌ است که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گفت «ما اُوذِیَ»، به این خاطر اذیّت می‌شد. [۲۳]

تمام کسانی‌که دور پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بودند، می‌خواستند ضربه به دین، به اسلام بزنند، آخر هم ضربه زدند. این منافقین، یعنی عمر و ابابکر با هم متّحد شدند، متوجّه شدند که زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) یک شخصیّتی است، به‌ خاطر همین تصمیم گرفتند اوّل پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را از بین ببرند. عمر و ابابکر در خانه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) جاسوس گذاشتند، یکی حفصه، یکی عایشه. این‌ها جاسوس بودند، در قرآن‌مجید آمده‌ است که حفصه و عایشه، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را کشتند؛ چون‌که می‌خواستند به مقصدشان برسند. دفعه اوّل به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) زهر دادند، نخورد. گفتند: چرا نمی‌خوری؟ گفت: زهر در این غذاست. دفعه دیگر امر شد که بخور! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) خورد.

چرا حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) حمایت نکرد؟ می‌توانست دفاع کند و بگوید شما دو نفر پدرم را کشتید. چرا حمایت نکرد؟ به عقیده ولایتی من، حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) مثل امام‌ صادق (علیه‌السلام) است. در آن‌موقعی که امام‌ صادق (علیه‌السلام) داشت قدری پیش می‌رفت، فقه و اصول می‌گفت و شاگرد داشت، به او گفتند شما حجّت خدایی؟ فرمود: من هم منتظرم. زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) منتظر است که جانش را فدای امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کند، دارد جانش را پرورش می‌دهد که فدای امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) کند، همین‌جور که خودش و فرزندش محسن را فدا کرد. [۲۴]

حمایت خدا از پیامبر و نزول سوره کوثر[۲۵]

خدا در تمام خلقت، مانند پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) خلق نکرده، قرآن به او نازل شده‌ است، «إن هُوَ إلّا وَحیٌ یُوحی»[۲۶]، علم اوّلین و آخرین را دارد، چیزی به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) داده که به‌ هیچ بشری نداده‌ است، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در همه خلقت به‌غیر از امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) ممتاز است. دارای چیزی است که هیچ‌کس آن‌را ندارد، دختری مانند زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) به او داده، کوثر به او داده‌ است. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: زهرا (علیهاالسلام) اُمّ أبیهاست، مادر پدرش است؛ یعنی اگر زهرا (علیهاالسلام) نبود، خلقت نبود. همین‌طور دامادی مانند امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)، امام‌ حسن (علیه‌السلام) و امام‌ حسین (علیه‌السلام) را به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) داده، درست‌ است که از صُلب امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هستند؛ ولی بچّه‌های پیامبرند. تمام خلقت در اختیارش است، وقتی خدای تبارک و تعالی خلقت را خلق کرد، فرمود: باید نبیّ مرا اطاعت کنید! اگر نکنید، مانند شیطان گم‌شو هستید.

حالا به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) با این‌همه عظمت، «أبتر» یعنی بی‌عقبه می‌گویند. وقتی این جمله را به او گفتند، خصوصیاتی از بشر در پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هست، گاهی اوقات غمگین می‌شود. غمگینی او برای این‌ است که پسری به‌ نام ابراهیم داشت، آقا امام‌ حسین (علیه‌السلام) روی یک زانویش و ابراهیم روی زانوی دیگرش بود. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) قدری کیف می‌کرد و لبخند می‌زد، دست روی سر آقا امام‌ حسین (علیه‌السلام) و ابراهیم می‌کشید. فوراً جبرئیل نازل‌ شد و گفت: حقّ سلامت می‌رساند، یا رسول‌ الله! کِیْف می‌کنی؟ یکی از این‌ها را باید قربانیِ یکی‌ دیگر کنی! ببینید دنیا کِیْف ندارد، کِیْف برای بعد از دنیاست. من نمی‌گویم بچّه‌تان، زن‌تان، دخترتان را نخواهید، آن‌ها را بخواهید؛ اما کِیْف حقیقی در آخرت است. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) حساب کرد که اگر امام‌ حسین (علیه‌السلام) را قربانیِ ابراهیم کنم، حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) ناراحت می‌شود، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، امام‌ حسن (علیه‌السلام) و حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) ناراحت می‌شوند، خودش هم ناراحت می‌شود، گفت: یا أخا جبرئیل! من ابراهیم را فدای حسین (علیه‌السلام) می‌کنم، طولی نکشید که آقا ابراهیم از دنیا رفت.

وقتی به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) أبتر گفتند، جبرئیل نازل‌شد و گفت: یا محمّد! حقّ سلامت می‌رساند، تو عَقَبه داری، من به تو علی (علیه‌السلام) و زهرا (علیهاالسلام) دادم، کوثر دادم، همه خلقت در اختیار توست، تمام خوب‌ها، تمام ولایتی‌ها بچّه تو هستند. آن‌ها بی‌عقبه‌اند. آیا عاص [که به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت تو أبتر هستی] عَقَبه دارد؟ آیا ابوسفیان عَقَبه دارد؟ والله، این‌ها اگر عَقَبه نداشتند، به نفع‌شان بود. آخر این ابوسفیانی که پسرش یزید و معاویه است، این عَقَبه است؟ الآن می‌فهمد کاش بی‌عَقَبه بود! فکر نکردند و این حرف را به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) زدند! رفقا! اگر فاسق و فاجری حرفی به شما زد، ناراحت نشوید! بدانید این‌ شخص همان صفت را دارد، از نسل آن‌ها نیست؛ ولی پیرو آن‌هاست که شما را ناراحت می‌کند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم فرمود: «اگر به عمل قومی راضی باشی، جزء آن قوم هستی.» این‌شخص جزء قوم ابوسفیان و عاص است، مثل آن‌ها ضدّ دین است که این حرف‌ها را می‌زند؛ تا شقاوتش تکمیل شود.

خدا قرآن را برای افشای ولایت و شیعه نازل کرده، وقتی عاص‌ بن‌ وائل به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) جسارت کرد و گفت: یا محمّد! تو أبتر هستی. فوراً آیه نازل‌شد: «إنّا أعطیناک الکَوثر. فَصَلِّ لِرَبِّک وَ انحَر. إنّ شانئک هُو الأبتَر.»[۲۷]: یا محمّد! خودشان أبتر هستند، تو این‌طور نیستی! من به تو فاطمه (علیهاالسلام) دادم، کوثر و سلسبیل به تو دادم. آیا می‌فهمید کوثر چیست؟ به آب تعبیر کرده‌اند؛ یعنی من آب را مهریه زهرا (علیهاالسلام) کردم، خودِ زهرا (علیهاالسلام) که هیچ! اگر مهریه‌اش نباشد تمام عالم خشک می‌شود. تا می‌گویی کوثر، شما به خیال‌تان نهری در بهشت است که به آن کوثر می‌گویند و آن‌ را به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) داده‌ است، این‌ نیست. کوثر به معنی هستی خداست؛ یعنی آنچه را که خدا خلقت کرده‌ است، هستیِ آن زهراست. [۲۸]

یا علی


فرمایش منتخب: امام‌حسن

فهرست پیامبر اکرم

امام صادق

حضرت خدیجه

انتقاد به اهل تسنن

تولی و تبری

حضرت سکینه

تمام شدن ماه صفر

امام رضا

امام حسن

امام حسین دفاع کرد نه قیام

سلام بر امام حسین

زیارت امام حسین

حضرت زینب

اربعین

گریه بر امام‌حسین

مجلس امام حسین

مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین

ندای امام حسین به خلقت

عمار یاسر

غلام امام حسین

سلمان فارسی

امام حسین؛ کشته جلسه بنی‌ساعده

حضرت رقیه

امام باقر

عصاره روایت حسین منی و انا من حسین

ماه صفر

زهیر

کرنش در مقابل امام حسین

امام‌سجاد

یاد امام حسین

راهب و سر امام حسین

هنده، زن یزید

زعفر در کربلا

حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی

امر به معروف‌کردن سر امام حسین

زمین کربلا

چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟

دفن شهدای کربلا

نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم

ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

آتش زدن خیمه‌های امام حسین

بعد از شهادت امام حسین

شام غریبان

شهادت امام حسین

روز عاشورا

شب عاشورا

روز تاسوعا

هفتم محرم

آقا ابوالفضل

آقا علی اکبر

آقا علی اصغر

حضرت قاسم

اصحاب امام حسین

عبدالله بن الحسن

حر

ورود امام حسین به کربلا

دهه محرم

مسلم بن عقیل

تذکراتی راجع به محرم

مباهله

ورود امام رضا به نیشابور

میثم تمار

امام موسی کاظم

غدیر

امام هادی

عید قربان

عرفه

حرکت امام حسین از مکه به کربلا

مناسک حج ابراهیمی

ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا

امام جواد

حرکت امام رضا از مدینه به طوس

دحو الارض

حضرت معصومه

داستان متقی

عبدالعظیم حسنی

حمزه عموی پیامبر

عید فطر

وداع ماه رمضان

امیرالمؤمنین علی

سیزده فروردین

شب قدر

شکستن ارکان خدا

آمادگی برای شب قدر

عید نوروز

ماه رمضان

جلسه ولایت (سال‌یاد متقی عزیز)

امام زمان

ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا

ظاهر شدن امام‌حسین در دنیا

عید مبعث

ابوطالب

فتح خیبر

ابراهیم پسر پیامبر

تغییر قبله

سیزده رجب

ماه رجب

حضرت زهرا، عصاره خلقت

ام البنین

شهادت حضرت زهرا

حضرت زهرا

صلح امام حسن

لیلة المبیت

امام حسین در قیامت

یقین

نیمه شعبان

کتاب امام‌زمان با متقی منتشر شد

فاطمیه

امام حسن عسکری

پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: اگر کسی برای حسینِ من گریه کند، گناهانش به‌ قدر ریگ‌های بیابان، برگ‌های درختان باشد، خدا او را می‌آمرزد؛ اما هر کسی برای حسنم گریه کند، کور وارد محشر نمی‌شود. چه کسانی کور وارد محشر می‌شوند؟ کسانی‌که تماشایی بوده‌اند. عزیزان من! تماشایی نباشید! نگاه به زن مردم، بچّه مردم، مال حرام و غصبی نکنید! آن‌جایی که خدا امر کرده‌ است، شما آن امر را زیر پا گذاشته‌اید؛ به‌ خاطر همین کور وارد محشر می‌شوید. [۳]

ولایت خیلی سنگین است، این‌ مردم از اوّلش، ولایت را نمی‌خواستند، خلق را می‌خواستند، مردم خلق‌پرست هستند، نه ولایت‌پرست. امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را در خانه گذاشتند و هفت‌ میلیون نفر طرف عمر و ابابکر رفتند، بعد هم دنبال عثمان و سپس دنبال معاویه رفتند؛ چون مردم رُو به‌ دنیا می‌روند. مگر حالا نمی‌روند؟! همان‌طور که اهل‌ کوفه با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) خوب نبودند، با امام‌ حسن (علیه‌السلام) هم خوب نبودند. امام‌ حسن (علیه‌السلام) هر کسی را فرمانده لشکر قرار می‌داد، معاویه او را می‌خرید. همین لشکر امام‌ حسن به معاویه نوشتند: می‌خواهی دست‌هایش را ببندیم و به تو تحویل بدهیم. وقتی در جبهه جنگ، امام‌ حسن (علیه‌السلام) فرماندهی معلوم می‌کرد، همه طرف معاویه می‌رفتند. [۲۹]

آقا امام‌ حسن (علیه‌السلام) خیلی زحمت کشید، صلح کرد تا شیعه‌ها بمانند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم فرمود: صلح حسنم با جنگ حسینم مطابق است؛ یعنی یکی است. امام‌ حسن (علیه‌السلام) خودش را فدای امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کرد. [۳۰]

معاویه به قیصر روم نوشت: دشمن خیلی مهمّی دارم، قدری زهر به‌ من بده.! قیصر روم زهر را برایش داد؛ اما نامه نوشت که معاویه! از خطرش غافل نشو! آن‌را به مسلمان نده که جگرش را پاره می‌کند، والله، اگر یک ذرّه‌اش را در دریا بریزی، همه ماهیان و حیوانات دریایی می‌میرند. [۳۱]

جُعده در خانه امام‌ حسن (علیه‌السلام)، ولیّ خداست؛ اما در کاخ یزید است و حواسش پیش اوست؛ این‌ است که می‌گویم مکان شرط نیست. ببین این زن چقدر بی‌عاطفه است! خدا معاویه را لعنت کند! به او گفت: می‌خواهم تو را عروس خودم کنم و مَلَکه شوی؛ اما این زهر را به حسن‌ بن‌ علی بده! وقتی زهر را به امام داد، گفت: من آن‌ را به تو دادم؛ اما به کسی نگو! عزیزان من! بیایید «سِرُّ الله» شوید! سِرّ پوشان باشید! امام به او قول داد و به کسی هم نگفت؛ اما به او گفت: الهی خیر نبینی و به مقصدت نرسی!

وقتی امام‌ حسن (علیه‌السلام) شهید شد، جُعده پیش معاویه رفت. معاویه به او گفت: قدری از حسن برایم بگو! او هم گفت: اوّل: این‌که حسن این‌قدر نورانی بود که ما احتیاج به چراغ نداشتیم. دوّم: همیشه با ذکر خدا صحبت می‌کرد، دائم شب بیتوته می‌کرد، کناری می‌رفت و با خدا صحبت می‌کرد. تمام صفات آقا امام‌ حسن (علیه‌السلام) را گفت. معاویه به او گفت: برو گم‌شو! پسرم یکی از این صفات را ندارد، تو حسن را با این صفات کُشتی، با پسرم یزید چه‌ کار می‌کنی؟! [۳۲]

حالا معاویه نامه‌ای به عایشه نوشت و گفت: عایشه! حسن مریض است، ممکن‌ است که از دنیا برود، مبادا بگذاری او را کنار همسرت دفن کنند. عایشه قول داد که نمی‌گذارم این‌ کار را بکنند. [۳۳]

آقا امام‌ حسن (علیه‌السلام) در آن لحظات آخر گریه می‌کرد. پرسیدند: آقاجان! چرا گریه می‌کنی؟ فرمود: یکی برای راهی که نرفته‌ام و می‌خواهم بروم، یکی هم برای رفقایم که از آن‌ها جدا می‌شوم. [۵] حالا امام‌ حسین (علیه‌السلام) پیش امام‌ حسن (علیه‌السلام) آمده و می‌گوید: برادرجان! چه‌ کسی به تو زهر داد؟ می‌گوید: برادر! با او چه‌ کار می‌کنی؟ می‌گوید: برادرجان! او را می‌کُشم. امام‌ حسن (علیه‌السلام) گفت: والله، به تو نخواهم گفت؛ اما برادر! یک وصیّت دارم، مبادا پای جنازه‌ام به‌ قدر شاخ حجامت، خونی ریخته‌ شود. امام‌ حسن (علیه‌السلام) می‌دانست که عایشه «لعنة‌ الله علیها» چه‌ کار می‌کند!

حالا آقا امام‌ حسین (علیه‌السلام) جنازه آقا امام‌ حسن (علیه‌السلام) را شُست، وقتی امام‌ حسن (علیه‌السلام) را رُو به قبر رسول‌ الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) حرکت دادند، عایشه یک بُغض درونی با امام‌ حسن (علیه‌السلام) داشت. در جنگ جَمَل، وقتی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) دید لشکر با این اُمّ‌الفساد، این‌قدر همراهی می‌کند، گفت: حسن‌جان! ناقه [شتر] را پی کن! حضرت ناقه را پی کرد و عایشه به زمین افتاد. او را گرفتند و با چهار نفر به مدینه فرستادند. وقتی به مدینه رسیدند، عایشه اعتراض کرد و گفت: ببینید که علی چقدر بی‌رحم است! ناموس پیامبر را با عدّه‌ای مرد فرستاده‌ است! آن‌وقت آن‌ها نقاب‌شان را کنار زدند و گفتند ما زن هستیم و لباس مردانه پوشیده‌ایم تا کسی به تو آسیب نرساند؛ عایشه این‌جا هم رسوا شد.

وقتی امام‌ حسن (علیه‌السلام) را به طرف قبر پیامبر حرکت دادند، عایشه گفت: من کسی را که دوستش ندارم، نمی‌گذارم در حرم شوهرم دفن شود. عباس گفت: عایشه! تو یک‌ وقت سوار شتر می‌شوی و جنگ جَمَل راه می‌اندازی، حالا هم سوار اسب شده‌ای، ممکن‌ است که عمرت طولانی شود و سوار فیل هم بشوی! عایشه گفت: شما ایستاده‌اید و می‌بینید که دارند به حرم رسول‌ الله جسارت می‌کنند؟ گفت: چه‌ کار کنیم؟ عایشه گفت: جنازه را تیرباران کنید! این‌ها جنازه را تیرباران کردند، حالا جنازه را برگرداندند.

قمر بنی‌هاشم دست به شمشیر شده، همه بنی‌هاشم آن رگ هاشمی‌شان به جوش آمده، امام‌ حسین (علیه‌السلام) گفت: عزیزان من! وصیّت برادرم را به‌ هم نزنید! حالا امام‌ حسین (علیه‌السلام) می‌خواهد در ظاهر برادرش را دفن کند، می‌گویند چند تیر اصابت کرده‌ بود. امام‌ حسین (علیه‌السلام) می‌فرماید: غارت‌زده کسی نیست که مالش را ببرند، غارت‌زده کسی است که برادرش را با دست خودش خاک کند. [۳]

الآن وظیفه ما چیست؟ ما چیزی که نداریم، فقط یک جان داریم، باید جان‌مان را فدای ولایت کنیم، آن‌قدر ولایت عظیم است که زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) جانش را فدای ولایت کرد، خود رسول‌ الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) ولایت است، هم ولیّ و هم نبیّ است؛ اما جانش را فدای ولایت کرد. مگر حفصه و عایشه به رسول‌ خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) زهر ندادند؟! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را کُشتند! امام‌ حسین (علیه‌السلام) در کربلا رُو به اهل‌ کوفه کرد و فرمود: مگر حلالی را حرام یا حرامی را حلال کردم، برای چه مرا می‌کُشید؟ گفتند: «بُغضاً لِأبیک»؛ به‌ خاطر بغضی که با پدرت علی داریم، تو را می‌کُشیم؛ پس امام‌ حسین (علیه‌السلام) هم فدای ولایت شد. ما هم باید تشخیص بدهیم که جان‌مان را فدای ولایت کنیم. [۳۴]

برآوردن حاجت برادر مؤمن، بالاتر از هفتاد رکعت نماز امام؛ امام‌حسن، اسوه اخلاق[۳۵]

عزیزان من! بیایید حرف بشنوید! بیایید به عُقبی [یعنی قیامت] اعتقاد داشته‌ باشیم! من یک‌ روایت برای شما بگویم: کوچه‌ای بود، بن‌بست بود، اوّل این کوچه، آقا امام‌ حسین (علیه‌السلام) و آخرش آقا امام‌ حسن (علیه‌السلام) ایستاده‌ بودند. شخصی حاجتی داشت، وارد این کوچه شد، دید امام‌ حسین (علیه‌السلام) دارد نماز می‌خواند، رفت و حاجتش را به آقا امام‌ حسن (علیه‌السلام) گفت. امام‌ حسن (علیه‌السلام) حاجت این بنده‌ خدا را ادا کرد. وقتی حاجتش برآورده‌ شد، امام به آن‌ شخص فرمود: چرا به برادرم، حسین نگفتی؟ گفت: یابن‌‌ رسول‌ الله! برادرت نماز می‌خواند. امام فرمود: به برادرم، حسین جفا کردی، اگر او این‌ کار را می‌کرد، بهتر بود از این‌که هفتاد رکعت نماز بخواند؛ این‌ است که من می‌گویم دلم می‌خواهد همه‌ شما از من بالاتر باشید! من که هیچی! خیلی بالا باشید! امام‌ حسن (علیه‌السلام) چه‌ کار می‌کند؟! به او فرمود: به برادرم جفا کردی!

ما باید پیرو ائمه (علیهم‌السلام) باشیم! یک حاجت برادر مؤمن برآوردن این‌قدر ارزش دارد! قربان‌تان بروم! الآن عدّه‌ای از مردم در مضیقه هستند، آبرودارهای ظاهری از فقر و فلاکت دارند بی‌آبرو می‌شوند. کجا می‌روید؟! چه‌ کار می‌کنید و این پول‌ها را خرج می‌کنید که به زیارت امام‌ حسین (علیه‌السلام) بروید؟! من می‌گویم اطاعت کنید! نمی‌گویم زیارت امام‌ حسین (علیه‌السلام) نروید! خواستش را به‌جا آوردید! وقتی خواستش را به‌جا آوردید؛ آن‌وقت برای شب‌قدرتان ثواب هزار ماه را می‌نویسد. [۳۶]

من از دست عدّه‌ای می‌سوزم! بیاییم اخلاق علی (علیه‌السلام) را در خودمان پیاده کنیم! سازندگی یعنی این. ما باید با مردم راه‌گذر باشیم! راه‌گذر چیست؟ اگر او اخلاقش بد است، تو با خُلق خوبت با او رفتار کن! روایتش را می‌خواهی؟! شخصی پیش آقا امام‌ حسن (علیه‌السلام) آمده و می‌گوید: ای حسن‌ بن‌ علی! دروغ‌گوتر از تو و پدرت، زیر این آسمان نیامده‌ است! (ببین چه جسارتی می‌کند؟ جان و نَفَس این‌ شخص در قبضه قدرت امام است، حالا به او بگوید که من امام هستم! پدرم هم امام و جانشین رسول‌ الله است! چرا تو این حرف را می‌زنی؟! کافر و مُرتدّ شده‌ای! اما امام این‌را به او نمی‌گوید!) می‌گوید: ای عزیز من! اگر پدرم این‌جوری است که تو می‌گویی، دعا کن که خدا او را بیامرزد! اگر من هم این‌جوری هستم، دعا کن که خدا مرا بیامرزد و از سرِ ما بگذرد! اگر تو هم دروغ می‌گویی، خدا تو را بیامرزد! چرا دل‌تنگ و ناراحت هستی؟! اگر ممکن‌ است، من تو را از ناراحتی در می‌آورم، اگر گرسنه‌ای، بیا به خانه‌مان برویم، ما تو را در آغوش می‌گیریم، اگر خرجی نداری، به تو می‌دهیم، آیا ما را نمی‌شناسی؟! امام به گونه‌ای با او رفتار کرد که یک‌ دفعه گفت: «لا إله إلّا الله، محمّد رسول‌ الله، علی ولیّ‌ الله». بنا کرد بد به معاویه گفتن. گفت: خدا معاویه را لعنت کند! او این‌جور تبلیغ کرده و در باره شما به ما گفته‌ است.

عزیزان من! خُلق‌ حسن داشته‌ باشید! اصلاً حرفم این‌ است که باید بداخلاقی در شما نباشد. با زن و بچّه و خانواده و مردم خوش‌ اخلاق باشید! اگر او بداخلاقی کرد و شما هم بداخلاقی کنید، چه فرقی با او دارید؟! در او بداخلاقی بوده، در شما هم هست. صبر و حوصله داشته‌ باشید!

ببین آقا امام‌ حسن (علیه‌السلام) چه‌ جور از حاکمیّتش استفاده کرد! عزیزان من! ما باید این حرف‌ها را در خودمان پیاده کنیم؛ آن‌وقت سنخه این‌ها می‌شویم. شیطان شما را تحریک نکند، با مردم، با زیردست و کارگرتان تندی نکنید! این تحریک شیطان است. گفتم که عدالت مثل ولایت خیلی گسترده است! اگر شما عدالت را مراعات کردید، ولایت را مراعات می‌کنید. آقای‌ مهندس! اگر کارگرت را بی‌خودی ناراحت کنی، تا زمانی‌که او ناراحت است، هیچ‌ عبادتت قبول نمی‌شود. خاضع و خاشع باشید! تمام مردم عیالات خدا هستند، تجاوزگر نباشید! اگر همه عدالت داشته‌ باشیم، اصلاً تجاوزگر در عالم نیست. [۳۷]

یا علی


سخنی چند با خانمها 2

خانم عزیز! حضرت زهرا (علیهاالسلام) حجّت است از برای تو؛ نه این‌که بروی این لباس‌ها را بخری و رویت را نگیری. روی تو را خدا باید ببیند، روی تو را زهرا (علیهاالسلام) باید ببیند، روی تو را امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باید ببیند؛ نه مرد اجنبی! بگیر رویت را! خدا لعنت کند آن‌ کسی را که گفت رویت را باز کن! خانم عزیز! رویت را بگیر! من هر خانمی که می‌بینم رویش را نگرفته، به آن ‌کسی‌که گفت رویت را نگیر! یک لعنت می‌کنم. اگر رویت را نگیری فساد دارد، خدا و امام‌ زمان می‌گویند فساد قدغن! [۳۸]

والله، بالله، خانم‌های عزیز، من دوست شما هستم. این حرف‌ها را کسی به شما نمی‌زند، تازه شما را تشویق هم می‌کنند! بیا خودت را حفظ کن! بیا رویت را بگیر! مگر قانون خدا عوض می‌شود؟ قانون خدا عوض نمی‌شود، قانون را خلق عوض می‌کند. فردا به تو می‌گوید این قانون را خلق عوض کرد که گفت رویت را نگیر! چرا رویت را نگرفتی؟ زهرا (علیهاالسلام) گفت نگیر؟ علی (علیه‌السلام) گفت نگیر؟ امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) گفت نگیر؟ [۳۹]

من الآن چند تا دوست دارم، به من می‌گویند: ما در آمریکا وقتی خانم‌مان را پارک می‌بریم، چادر مشکی سر می‌کند، روبنده هم می‌زند؛ هیچ‌کسی هم کارش ندارد! آیا مؤمن باید غصّه بخورد یا نخورد؟! آیا باید بی‌خوابی بکشد یا نکشد که چرا این‌جا این‌جوری شده؟! حالا نگویید آمریکایی‌ها را می‌خواهد و تأیید می‌کند! لعنت خدا به کسی‌که آمریکا را بخواهد! [۴۰]

بدانید! این صورت‌های ماه‌رو، (زبانم لال شود!) می‌رود لای خاک. این ‌صورت شما امانت خداست. تو خودت آیاتی، صورتت امانت است. این‌ صورت ماه‌رو چروک می‌شود، مواظب باش! روایت داریم: صورتی‌که نامحرم آن را ندیده‌ باشد، هر چروکی که در آن بیفتد، مثل ناودانی از نور است. روی تو خانم امانت است، باید در اختیار همسرت بگذاری. [۴۱]

مگر این ‌نیست که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: چه عبادتی است که از برای زن، افضل عبادت است؟ ‌امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) خدمت حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) آمد، با هم نجوا کردند. گفت: به پدرم بگو: نه او نامحرم را ببیند، نه نامحرم او را. روایت داریم: سه ‌دفعه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بلند شد، فرمود: زهرا! پدرت به قربانت! زهرا! پدرت به قربانت! زهرا! پدرت به قربانت! یعنی پدرت به قربانت با این حرفی که زدی! چرا این حرف‌ها پیش ما دِمُده شده ‌است؟ [۴۲]

مگر این زهرای عزیز (علیهاالسلام) نیست که گریه می‌کند؟ فضّه می‌آید، می‌گوید: دختر پیامبر! خودت دیشب گفتی، پدرم گفته فرداشب مهمان مایی. ملائکه‌ صفّ کشیده‌اند، ائمه (علیهم‌السلام) صفّ کشیده‌اند، هفتاد هزار حوریّه همه دسته‌ گُل در دست دارند که تو بیایی؟ گفت: فضّه‌جان! این‌ها را می‌دانم؛ اما چه‌ کنم الآن که مرا می‌گذارید روی این تخته، جسمم پیداست؟ من غصّه این ‌را می‌خورم، نمی‌خواهم یک نامَحرم جسم مرا ببیند. (خانم! مگر پیرو زهرا (علیهاالسلام) نیستی؟ چرا مانتو می‌پوشی؟ این لباس‌ها را می‌پوشی که تو را ببینند؟) فضّه گفت: زهراجان! ما که در ایران بودیم، تابوت بود. این تابوت از آن زمان عمومیّت پیدا کرد. حضرت زهرا (علیهاالسلام) بنا کرد خندیدن و دعا کردن به فضّه. فوراً حضرت علی (علیه‌السلام) دستور یک تابوت داد و زهرای عزیز (علیهاالسلام) را در آن گذاشتند. [۴۳]

شخصی خیلی از حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) تعریف می‌کرد. به او گفتم: تو که این ‌را می‌گویی، چرا خانمت مثل حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) نیست؟ چرا مثل خارجی‌هاست؟! این ‌چه حجاب و لباسی است که در جامعه وجود دارد؟ ما باید در دار الأمر باشیم؛ اما در دار الفسادیم! پس حرف حضرت زهرا (علیهاالسلام) را زدن، شرط نیست. اصل این‌ است که امر حضرت را اطاعت کنیم. [۴۴]

تو حرف زهرا (علیهاالسلام) را می‌زنی، اما پیرو زهرا (علیهاالسلام) نیستی. رویت را بگیر! جوراب کلُفت بپوش! یک جوراب نپوش که تمام پاهایت پیدا باشد. پاهایت را دکوری نکن! چادر سر کن! چرا چادرهایتان را برداشتید؟ این لباس اسلام را چه ‌کسی درآورد؟ نگو این لباس اسلامی بود! خب چه اسلامی؟ اسلامی که خدا گفت؟ رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت؟ قرآن گفت که شبیه کفّار شوی؟ شبیه کفّار شدن که حرام است. [۴۱]

خدا لعنت کند آن ‌کسی‌که حجاب اسلامی برای ما آورد! مگر ما حجاب نداشتیم؟ مگر ما یهودی و نصارا بودیم که تو برای ما حجاب اسلامی آوردی؟ تو بدبختی که هنوز اسلام این‌ها را قبول می‌کنی! این‌که می‌گوید: مؤمن، مثل سنگ ‌نمک، دلش از غصّه آب می‌شود، درست ‌است. نمی‌دانم تا چه ‌موقع این غم و غصّه از دل من بیرون می‌رود؟ اصلاً آتش گرفتم! خدا می‌داند ما وقتی به مشهد آمدیم. دیدیم، به ‌قدر پانصد نفر خانم آمدند، هیچ‌کدام حجاب نداشتند؛ فقط سه تا زن و پیرزن، آن‌هم عصا داشتند و چادر داشتند. خدا پهلوی را لعنت کند! چادرهای این بیچاره‌ها و بندگان خدا را پاره می‌کرد؛ اما این‌ها خودشان بی‌حجاب شدند. این پهلوی‌پرست است، نه امام ‌زمان‌‌پرست، نه امام ‌رضا‌پرست!

این‌ها زن‌های چه کسانی هستند؟ زن‌های انگلیسی‌ها هستند؟ زن‌های آمریکایی‌ها هستند؟ زن‌های شما هستند که زیارتی هستید و به ‌حساب، به امام‌ رضا (علیه‌السلام) اعتقاد دارید! [۴۵] ما در ماشین بودیم، داشتیم می‌آمدیم، دیدیم یک پیرزنی خودش رویش را گرفته است، یک دختر دارد هفده، هجده سالش است، بی‌حجاب است. به او گفتم: کسی‌که به تو نگاه نمی‌کند، چادرت را به این دختر بده! گفت: آخر چه کنیم؟ این تهران بار آمده! گفتم: مگر زُرقان بار آمده؟! مگر توی بی‌دین‌ها بار آمده؟! تو این دختر را این‌طوری بار آوردی! من هر کجا بروم، حرف خودم را می‌زنم. [۴۶]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی


بیتوته و نجوا با ولایت 20

ما گفتیم ما داریم تمرین ولایت می‌کنیم، کاری به کار کسی نداریم؛ آمدیم این‌جا از ماوراء گرفتیم تا حالا را می‌گوییم. امیدوارم که باطن امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) توجّه داشته ‌باشید، ولایت در قلب‌تان رشد کند. با خدا نجوا کنید! عزیزان من! نجوای با خدا، نجوای با امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. خدا آقای گلپایگانی را رحمت کند! خدمت‌شان رسیده بودند، گفته بودند: ما راجع ‌به امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) چه ‌کار کنیم؟ گفته بود: بنشین با او حرف بزن! اگر یکی را بشناسی، او را ببینی، خب با او حرف می‌زنی، بنشین با او حرف بزن! من حرف ایشان را قبول کردم، بنشین با امام زمانت حرف بزن! یک ‌قدری آقاجان! آقاجان! بکن! خدا حاج‌ شیخ‌ عبّاس را رحمت کند! یک ‌پاره وقت‌ها داد می‌کشید: ارباب‌جان! ارباب‌جان! ارباب‌جان! ارباب‌جان! داد می‌کشید: ارباب من تویی!

یک ‌قدری توی این حرف‌ها فکر کنید! یک ‌قدری اندیشه داشته ‌باشید! والله، اگر توی این حرف‌ها فکر کنید، روحش به شما دمیده می‌شود. این حرف ولایت روح دارد، جان دارد. قرآن جان دارد، روح دارد، حرف می‌زند، می‌بیند. این کلام ولایت هم می‌بیند، روح دارد؛ امّا یقین داشته ‌باش! اگر یقین نداشته‌ باشی، به غیر کاغذ و قلم چیز دیگر نمی‌بینی. خب کاغذ و قلم دیدیم که دست از آن برداشتیم! عزیزان من! فدای‌تان بشوم!

خدایا! تو را به حقّ امیرالمؤمنین قسم، روح ولایت را به این رفقای من بچشان!

خدایا! به حقّ امیرالمؤمنین قسم، ما از فقیر، فقیرتر هستیم؛ ما را غنی کن!

خدایا! تو می‌دانی به تو چه می‌گویم؟ غنی ولایت است، در ولایت ما را غنی کن! آقاجان! ما ضعیفیم، «یا لطیف! إرحم عبدک الضّعیف الذّلیل». در مقابل خلق کرنش نکنید! خلقِ متکبّر، خلقی که شما را می‌خواهد از ولایت کنار بزند، اگر تواضع کنید، ولایت فروش هستید. تواضع در مقابل مؤمن باید کرد؛ یعنی در مقابل ولایت! ببین دارم به شما چه می‌گویم؟ ببین امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) درباره امام حسین (علیه‌السلام) می‌گوید: پدر و مادرم به قربان‌تان! یعنی می‌گوید به قربان هدف‌شان، به قربان مقصدشان! شما هم با هر کسی رفیق باشید، باید مقصدتان ولایتش باشد؛ آن‌وقت شما ولایت را سجده کردید. ولایت قربان‌تان بروم، امر خداست. [۴۷]

آن‌موقعی که جبرئیل نزد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد، جبرئیلِ امین، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را احترام کرد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: چرا [بقیّه] آن‌ها را احترام نکردی؟ گفت: یا رسول ‌الله! این امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) سِمَت استادی به من دارد. اوّل خدا به من گفت: تو چه کسی هستی؟ من چه کسی هستم؟ گفتم: من مَلکَم و تو خدایی. سی‌صد سال گوشه‌ای افتادم، تا دو مرتبه این‌جور شدم. این آقا به من گفت: بگو من یک بنده خلق ضعیفی هستم، تو خدای قوی هستی! جبرئیل گفت: فوراً خدا گفت «أنت جبرئیل». پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: چه وقت بوده؟ گفت: هر ستاره‌ای سی‌صد سال یک‌دفعه می‌زند. سی‌صد سال، سی‌صد دفعه همچین چیزی، من آن‌ را دیده‌ام. چه خبر است؟! [۴۸]

همین‌طوری که جبرئیل در امر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، والله، در امر یک مؤمن هم هست، ما خبر داریم. آمد و گفت: می‌خواهی بمیری؟ گفتم: نه! اختیار با تو. گفت: اختیار با تو. گفتم: تا زمانی‌که حاجت برادر مؤمن را می‌توانم برآورم، نمی‌خواهم بمیرم؛ وقتی دیگر نتوانستم، آن‌‍وقت می‌گویم: لبّیک! لبّیک ای خدا! یک حاجت برادر مؤمن را والله، از عمر خودم بیشتر می‌خواهم، چرا؟ این بنده‌ خدا خوشحال می‌شود، خشنود می‌شود، می‌گویم یک مؤمن خشنود شود، باز توی جوّ این عالم، آدم یک مؤمنی را خوشحال کند، عزیزان من! چرا؟ می‌گویم: خدا دلش می‌خواهد آدم، مؤمن را خوشحال کند، خدا دلش می‌خواهد آدم در اختیار ولایت باشد؛ اما ما می‌خواهیم ولایت در اختیارمان باشد. [۴۹]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی


اخلاق در خانواده 18

خانم‌های عزیز! بیاید شوهرتان را احترام کنید! دنیا می‌گذرد! او هم باید یک اندازه‌ای مراعات شما را بکند، یک مشهدی، یک عمره‌ای شما را بِبَرد؛ البتّه اگر پول داشته باشد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌خواهد ما را ادب کند، دست زهرا (علیهاالسلام) را توی دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گذاشت. گفت: زهراجان! چیزی نخواهی که برای شوهرت امکان نداشته باشد، تمام عالَم امکان، امکانش به واسطه ولایت است، این را برای تو گفته خانم! که از شوهرت چیزی می‌خواهی که ندارد، باید برود از بانک وام بگیرد، نمی‌دانم از کجا برود بگیرد! حالا یک احتیاجی به تو دارد، تو هم احتیاج به خدا داری. اگر این شوهر الآن احتیاج به تو دارد، نگو شوهرم احتیاج دارد، امر مرا اطاعت می‌کند، امری که به شوهرت می‌کنی، باید امر خدا باشد؛ وگرنه قیامت خدا پدرت را در می‌آورد. [۵۰]

خانم عزیز! مشکلات مرد را بِکِش! خدا عوض به تو می‌دهد. عزیز من! تو هم مشکلات خانم را بِکِش! عوض به تو می‌دهد. باید شما در وحدت اسلام، در وحدت ولایت، لبّیک بگویید! راضی‌اش کن، نَرو دعوا کن! عزیز من! خانمت را بخواه! باید بخواهی. بچّه‌ات را بخواه، باید بخواهی. پسر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) که از دنیا رفته بود، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گریه می کرد. گفتند: یا رسول الله! گریه می‌کنی؟! گفت: پسرم است، دلم می‌سوزد، من حرفی نمی‌زنم که خدا ناراحت بشود. آن خواستنِ به غیر امر، تو را جهنّمی می‌کند، آن خواستنِ بچّه‌ات، زنت، مالت؛ اگر به غیرِ امر باشد، والله جهنّمی‌ات می‌کند. [۵۱] به طوری باید بشویم که اگر کسی را خواستیم، بخواهیم خدمت به او کنیم. اگر بچّه‌ات، زنت را می‌خواهی، خدمت به او کن! ما یک خواستن داریم، یک پرستش داریم، ما بیشترمان داریم دنیا را می‌پرستیم. [۵۲]

شما اگر الآن خانمت درست می‌گوید، باید بگویی خانم! درست می‌گویی! قبول کنی. ایشان هم اگر شما درست می‌گویی، باید بگوید درست می‌گویی، قبول کند. بی‌عنادی، کسی که عناد ندارد، حقّ را باید بپذیرد. اگر کسی حقّ را نپذیرفت، این عناد دارد، بیایید رفقای عزیز! اگر عناد توی ما هست، بیرون کنیم! عناد خیلی بد چیزی است! عناد توی زن‌ها بیشتر از مردهاست.

خانم! چرا نمی‌گذاری شوهرت برود سر به پدر و مادرش بزند. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرماید: «هر کاری برگشتش به خودت است.» تو همین‌طوری که نمی‌گذاری او برود، پس‌فردا عروست نمی‌گذارد پسرت بیاید نگاه به تو کند، این بچّه‌ای که دو روز تو او را نبینی، دَرهم بَرهم می‌شوی؛ نمی‌گذارد بیاید او را ببینی؛ آن‌وقت یک چشمت خون می‌شود و یکی اشک. مواظب باش خانم عزیز! بیا عناد نداشته باش!

حالا این پدر و مادر یک آه می‌کشد قربانت بروم، جوان عزیز! یا خدای نخواسته فقیر می‌شوی؛ یا به دردی مبتلا می‌شوی. والله، من یکی را سراغ دارم، این مادرش اشک می‌ریخت، گریه می‌کرد، می‌گفت: من بچّه‌ام را می‌خواهم ببینم، می‌گوید نرو! یک دفعه این جوان مریض شد و سِل سینه گرفت. با ما هم یک خویشی داشت، من روانه‌اش کردم، مریض‌خانه شوروی رفت. خلاصه ایشان بهتر شد و این خانم شوهرش را از پدر و مادرش جدا کرد. حالا به این آقا گفتند دیگر پیش خانمت نمی‌توانی بروی، حالا چه کار کند؟ همین‌طور که جدا کرد، از او جدا شد. [۵۳]

چه کار کنیم که ما یک سکونتی در زندگی‌مان ایجاد شود؟ حرف اولی که به خانم‌تان زدید، نهی از منکر است. حرف دوم حرف‌تان لوث می‌‌شود. لوث یعنی چه؟ یعنی دیگر خیلی ارزش ندارد. سومی‌اش می‌شود عناد. [۵۴]

ولایت زنده است، امرش هم زنده است؛ البتّه تا زمانی‌که اطاعت کنی؛ آن‎وقت این کالبد بدنت یک مملکت است، در این مملکت با آرامش زندگی می‌کنی. ولایت به تو آرامش می‌دهد، چطور آرامش می‌دهد؟ به تقدیر خدا راضی می‌شوی. والله، بالله، ولایت سکونت به تو می‌دهد، هر وقت دیدی سکونت نداری، بدان ولایتت خدشه به آن خورده است. [۵۵]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی


کتابها

تمام کتابها


سخنرانی‌ها

تمام سخنرانی‌ها

  1. اربعین 87
  2. نفس مطمئنّه و أمّاره 85
  3. ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ شهادت امام‌حسن و امام‌رضا 85
  4. امام‌حسین؛ شناخت ولایت 76
  5. ۵٫۰ ۵٫۱ قدردانی از جلسه 85
  6. تار عنکبوت 85 (دقیقه 8 و 6) و ولایت عمل صالح است 78 (دقیقه 7)
  7. ۷٫۰ ۷٫۱ مشهد 92 - نجمه
  8. (سوره الفاتحة، آیه )
  9. تار عنکبوت 85
  10. (سوره المائدة، آیه ۳)
  11. ولایت عمل صالح است 78
  12. افشای شیعه 84
  13. تار عنکبوت 85 (دقیقه57) و مشهد 92 - نجمه (دقیقه3)
  14. تار عنکبوت 85 و مشهد 86 - ندا
  15. مشهد 91؛ عنایت امام‌رضا؛ ماوراء
  16. نوار حجّ یا آیینه ولایت ۷۹ (دقیقه ۵۳) و نوار شیعه هماهنگ با امام زمان ۸۱ (دقیقه ۱۸) و نوار درخواست از امام رضا ۸۱ (دقیقه ۱۵)
  17. حجّ یا آیینه ولایت 79
  18. شیعه هماهنگ با امام زمان 81
  19. درخواست از امام رضا 81
  20. مشهد، توحید 81
  21. سخنرانی شناخت امام، مشهد 88 (دقیقه 13) و امام‌زمان؛ ذکر الله 79 (دقیقه 21) و ام ابیها 78 (دقیقه 51)
  22. شناخت امام مشهد 88 و کتاب جامع ولایت
  23. امام‌زمان؛ ذکر الله 79 و مستقل و محدوده 91 و این الرجبیون 76
  24. شهادت حضرت‌زهرا 85 و ام ابیها 78
  25. ناراحتی از حرف خلق (کوثر) (دقیقه 4 و 14)
  26. (سوره النجم، آیه ۴)
  27. (سوره الكوثر، آیه ۱)
  28. ناراحتی از حرف خلق (کوثر) 74 و گریه 84 و روح خلقت ولایت است 78
  29. حرکت امام‌حسین از مدینه به مکه 84 و شب تاسوعای 76
  30. بوی ولایت 76 و حرکت امام‌حسین از مدینه به مکه 84 و ولایت در خلقت کفو ندارد 80 و شب تاسوعای 76
  31. شهادت امام‌حسن و امام‌رضا 85 و ولایت امر خداست 77
  32. اربعین 80 و شهادت امام‌حسن و امام‌رضا 85 و ولایت امر خداست 77
  33. ولایت امر خداست 77
  34. یقین 75
  35. شب‌قدر 76 (دقیقه 25) و یتیم آل‌محمد 77 (دقیقه 48)
  36. شب‌قدر 76
  37. صفات اصحاب‌یمین 1 77 و یتیم آل‌محمد 78 و مبنای اصول‌دین 80
  38. اقیانوس ولایت 83 و شهادت حضرت ‌زهرا 85
  39. علی‌ ولیّ ‌الله، حجّة ‌الله 82
  40. تذکّر 90
  41. ۴۱٫۰ ۴۱٫۱ رمضان 83؛ رشد، معرفت به ولایت است؛ تفسیر سوره یوسف
  42. ماوراء در امر حضرت ‌زهرا؛ نور ولایت (حضرت زهرا عصاره خلقت) 78 و تذکر 90
  43. مشهد 86؛ ندا
  44. کتاب گنجینه
  45. عنایت پنج ‌تن به شیعه 90
  46. تفکّر در اشیاء 84
  47. عبادت بی‌ولایت، عبادت خوارج است 78
  48. سیزده رجب 89
  49. اطاعت امر، زیارت معصومین است؛ مشهد 82
  50. رشد معرفت به ولایت است 83؛ تفسیر سوره یوسف
  51. تنظیم 83 و تولید حکومت الله امر است 82
  52. شناخت امام زمان 85
  53. عناد 76
  54. تذکّر و الست 76
  55. خدشه تفکّر 80
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه