کتاب عارف ولایت به لطف خدا منتشر شد. منتخب عید فطر

صفحهٔ اصلی: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
سطر ۱۱: سطر ۱۱:
 
-->
 
-->
 
{{فرمایش منتخب|عنوان=حضرت زینب|فهرست=|بخش=دارد}}
 
{{فرمایش منتخب|عنوان=حضرت زینب|فهرست=|بخش=دارد}}
 +
 +
 +
{{فرمایش منتخب|عنوان=تغییر قبله|فهرست=|بخش=دارد}}
  
  

نسخهٔ ‏۱۵ ژانویهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۱۰:۲۰

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً احد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است

فرمایشات حاج‌حسین خوش‌لهجه راجع به ولایت

فرمایش منتخب: حضرت زینب

فهرست مقصد متقی

ماه رمضان

نیمه شعبان

امام زمان

آقا علی اکبر

عید مبعث

سیزده رجب

ماه رجب، ایام زیارت ائمه طاهرین

این الرجبیون؛ این الفقرا

ظهور نور حضرت زهرا

امام حسن عسکری

عبدالعظیم حسنی

پیامبر اکرم

امام صادق

حضرت خدیجه

انتقاد به اهل تسنن

تولی و تبری

حضرت سکینه

تمام شدن ماه صفر

امام رضا

امام حسن

امام حسین دفاع کرد نه قیام

سلام بر امام حسین

زیارت امام حسین

حضرت زینب

اربعین

گریه بر امام‌حسین

مجلس امام حسین

مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین

ندای امام حسین به خلقت

عمار یاسر

غلام امام حسین

سلمان فارسی

امام حسین؛ کشته جلسه بنی‌ساعده

حضرت رقیه

امام باقر

عصاره روایت حسین منی و انا من حسین

ماه صفر

زهیر

کرنش در مقابل امام حسین

امام‌سجاد

یاد امام حسین

راهب و سر امام حسین

هنده، زن یزید

زعفر در کربلا

حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی

امر به معروف‌کردن سر امام حسین

زمین کربلا

چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟

دفن شهدای کربلا

نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم

ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

آتش زدن خیمه‌های امام حسین

بعد از شهادت امام حسین

شام غریبان

شهادت امام حسین

روز عاشورا

شب عاشورا

روز تاسوعا

هفتم محرم

آقا ابوالفضل

آقا علی اصغر

حضرت قاسم

اصحاب امام حسین

عبدالله بن الحسن

حر

ورود امام حسین به کربلا

دهه محرم

مسلم بن عقیل

تذکراتی راجع به محرم

مباهله

ورود امام رضا به نیشابور

میثم تمار

امام موسی کاظم

غدیر

امام هادی

عید قربان

عرفه

حرکت امام حسین از مکه به کربلا

مناسک حج ابراهیمی

ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا

امام جواد

حرکت امام رضا از مدینه به طوس

دحو الارض

حضرت معصومه

داستان متقی

حمزه عموی پیامبر

عید فطر

وداع ماه رمضان

امیرالمؤمنین علی

سیزده فروردین

شب قدر

شکستن ارکان خدا

آمادگی برای شب قدر

عید نوروز

جلسه ولایت (سال‌یاد متقی عزیز)

ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا

ظاهر شدن امام‌حسین در دنیا

ابوطالب

فتح خیبر

ابراهیم پسر پیامبر

تغییر قبله

ماه رجب

حضرت زهرا، عصاره خلقت

ام البنین

شهادت حضرت زهرا

حضرت زهرا

صلح امام حسن

لیلة المبیت

امام حسین در قیامت

یقین

کتاب امام‌زمان با متقی منتشر شد

فاطمیه

اربعین یعنی روز فتح ولایت، نه این اربعینی که ما می‌گیریم و می‌رویم لای زن‌ها و مردها، می‌گوییم و می‌خندیم! عاشورا و اربعین برای این‌ است که ما آمرزیده‌ شویم؛ لکّه‌ اشکی برای امام‌ حسین (علیه‌السلام) بریزید و آمرزیده‌ شوید، آهی برای حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) بکشید و آمرزیده‌ شوید. روز اربعین بیایید با امام‌ حسین (علیه‌السلام) و زینب‌ کبری (علیهاالسلام) عهد کنید که گناه نکنید!

اگر در حرم حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) یا حضرت‌ رقیّه (علیهاالسلام) رفتید، مثل هنده باشید! تمام هوا و هوس دنیا را از دل‌تان بیرون کنید تا اتّصال شوید! بگویید زینب‌جان! آن دست ولایتی که برادرت بر قلبت گذاشت، اشاره کن تا آن دست را بر قلب ما هم بگذارد، تا تمام لذّت‌های عالم گندیده از دل‌تان بیرون رود؛ آن‌وقت بفهمید لذّت ولایت چیست؟! وقتی یک علی (علیه‌السلام) گفتید، تمام لذّت خلقت در کالبد بدن‌تان می‌آید. سوغات، اتّصال به ولایت بیاورید! سوغاتیِ من این‌ است. اگر شما سرمایه ولایت از حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) و حضرت‌ رقیّه (علیهاالسلام) گرفتید، در این دنیا و آن دنیا سرمایه به‌ هم زدید. تو را به خدا! آن‌جا اتّصال به ولایت را بخواهید! محبّت شما پیش حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) و حضرت‌ رقیّه (علیهاالسلام) باشد، اتّصال‌تان قطع نشود.

ببین حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) چه‌ کار می‌کند؟ برادرش به او گفته خواهرجان! باید در دروازه‌ کوفه و شام خطبه بخوانی! پرچم یزید و معاویه را بِکَنی و پرچم پدرمان علی (علیه‌السلام) را نصب کنی! زینب (علیهاالسلام) فرمود: برادر! امرت را اطاعت می‌کنم. حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) رفت؛ اما شام را ویرانه کرد؛ پرچم شرک و نفاق را کَند، پرچم توحید را نصب کرد.

قدری که به نزدیکی کربلا رسیدند، تربت امام‌ حسین (علیه‌السلام) بو دارد، سکینه خیلی باهوش بوده، بوی تربت امام‌ حسین را می‌شنود. این مشام چه مشامی است؟! گفت:

بوی خوشی می‌وزد اَندر مشامعمّه! مگر این سرزمین کربلاست؟!

حالا جابر بن‌ عبدالله انصاری غسل کرده، قدم‌هایش را کوچک برمی‌دارد؛ چون‌که از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شنیده: «هر کسی امام‌ حسین (علیه‌السلام) را زیارت کند، هر قدمش، ثواب حجّ و عمره دارد.» حجّ و عمره می‌خواهد! (رفقای‌ عزیز! ولایت این‌قدر بالاست که همه ما اشتباه داریم! بیایید اشتباه نداشته‌ باشید!) به ذات خدا قسم، اگر فرسخ‌ها راه بود، هزار قدم را یک‌ قدم می‌کردم و روی قبر امام‌ حسین (علیه‌السلام) می‌افتادم. خدا می‌داند آن سفری که به کربلا رفتم، قبر آقا امام‌ حسین (علیه‌السلام) این‌جا بود و قبر آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) آن‌جا، روی آن افتادم؛ قدری از این و قدری از آن بو می‌کردم. من حسین (علیه‌السلام) می‌خواهم نه ثواب! ثوابِ بی‌محبّت علی (علیه‌السلام)، ثواب نیست، جزاست. تازه مثل شیطان شدی که گفت مُزد عبادتم را بده! خجالت بکش! مُزد می‌خواهی چه‌کنی؟! خدا و قرآن را بخواه! امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) را بخواه! امام‌ حسن (علیه‌السلام) و امام‌ حسین (علیه‌السلام) را بخواه!

وقتی جابر سرِ قبر آقا امام‌ حسین (علیه‌السلام) رسید، قدری فریاد کشید، حسین! حسین! کرد و گفت: آقاجان! من با شهدای تو شریک هستم. عطیّه گفت: جابر! وای بر تو! چه می‌گویی؟! این‌ها دستان‌شان جدا شده! سرهایشان جدا شده و بر روی نیزه است! بدن‌هایشان زیرِ سُم اسب رفته! تو با این‌ها شریک هستی؟! جابر قسم خورد و گفت: از دو لب پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شنیدم: «کسی‌که به عمل قومی راضی باشد، جزء آن قوم است.» من به عمل این‌ها راضی هستم. یک‌ وقت دیدند صدای قافله می‌آید، عطیّه گفت: جابر! بلند شو! حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) و اهل‌بیت آمده‌اند.

حالا که به کربلا رسیدند، ولایت بو دارد. حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) زمین را بو کرد و گفت: این‌جا قبر برادرم است، روی قبرش افتاد. صدا زد: برادر! همه‌ جا امرت را اطاعت کردم؛ اما حسین‌جان! بچّه‌هایت را به‌من سپردی، گفتی: خواهر! همه را به خدا و بچّه‌هایم را به تو می‌سپارم، همه را آوردم! وقتی بچّه‌هایم شهید شدند، از خیمه بیرون نیامدم، گفتم شاید تو خجالت بکشی. حسین‌جان! سراغ رقیّه را از من نگیر! من نتوانستم او را بیاورم؛ او را در شام گذاشتم. برادر! وقتی همه محمل‌ها آماده حرکت بود، کوتاهی نکردم، سرِ قبر رقیّه رفتم و با او خداحافظی کردم، گفتم: عزیزم! بلند شو! می‌خواهیم برویم! عزیزم! من جواب پدرت را چه بدهم؟! شما را دست من سپرده! رقیّه‌جان! نمی‌گذارم تنها باشی! هر جور باشد پیشت خواهم آمد، این خواسته من است.

وقتی حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) به مدینه برگشت، خدا یزید را لعنت کند! گفت: مدینه را غارت می‌کنم؛ عبدالله به حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) گفت: کجا می‌خواهی بروی؟ شام یا مصر؟ حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) قدری فرسوده شده‌ بود، گفت: عبدالله! من در شام اسیر بودم، نمی‌خواهم آن‌جا را ببینم؛ اما به رقیّه قول دادم که پیش او بروم. در بیابان‌های اطراف شام یک آبادی بود، حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) چندین‌سال آن‌جا کنار حضرت‌ رقیّه (علیهاالسلام) زندگی کرد، تا از دنیا رفت.

این‌ها دارند با هم عشق‌بازی می‌کنند. حضرت‌ رقیّه (علیهاالسلام) باید در آن باراندازِ شام دفن شود، تا صدها میلیارد مردم بیایند و آمرزیده‌ شوند. قبر این‌ها «رحمةٌ لِلعالمین» است؛ این‌ها که قبر ندارند، محلّی است، شما می‌روید زیارت می‌کنید؛ اما باید با ولایت بروید. دل وقتی ولایتی شد، ولایت به شما می‌چسبد؛ نه غیر ولایت. اگر صدها میلیارد به شما بدهند و بگویند عُمَر خوب است، می‌گویید عُمَر بد است و به دل‌تان نمی‌چسبد؛ اسم امام‌ حسین (علیه‌السلام) می‌آورید و اشک می‌ریزید؛ آن‌وقت به دل‌تان می‌چسبد.

هیچ‌ چیزی قدرتش مطابق گریه بر امام‌ حسین (علیه‌السلام) نیست. جهنّم عذاب است، گریه امام‌ حسین (علیه‌السلام) رحمت است؛ می‌چکد در جهنّم، خاموش می‌شود؛ اما گریه شما، گریه رحمت باشد، نه عقده؛ ما باید گریه کنیم که چرا توهین به امام‌ حسین (علیه‌السلام) شد؟! توهین به حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) شد؟! اگر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) برای حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) گریه می‌کند و می‌فرماید: «صبح و شام گریه می‌کنم، اگر اشک چشمم تمام شود؛ خون گریه می‌کنم.» والله، کلّ خلقت گریه می‌کند. زینب (علیهاالسلام) ارزشش این‌ است!

گریه یک جنبه ولایتی دارد، ما باید بیچارگی خودمان را ببینیم و بگوییم: حسین‌جان! ما بیچاره‌ایم! عاشورا نبودیم که جان‌مان را فدایت کنیم، زینب‌جان! نبودیم که از تو حمایت کنیم؛ حالا کاری که نمی‌توانیم بکنیم، بیچاره بیچاره‌ایم! گریه می‌کنیم تا امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید و احقاق حقّ از دشمنان مادرت زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) کند؛ این گریه، اتّصال به ولایت است. [۱]

زینب یعنی شجاع‌ترین تمام عالم[۲]

وقتی عبدالله به خواستگاری حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) آمد، حضرت‌ امیر (علیه‌السلام) فرمود: عبدالله! من باید به دخترم بگویم. امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) فرمود: زینب‌جان! دخترم! راضی هستی؟ حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) گفت: پدرجان! من که اختیارم با خود توست؛ اما یک‌ حرفی دارم و یک‌ چیزی می‌خواهم. حرفم این‌ است: به عبدالله بگو که من حرفی ندارم؛ اما هر موقع خواستم برادرم حسین را ببینم، باید بروم؛ اگر هم مسافرتی پیش‌آمد و برادرم به مسافرت رفت، بی‌چون و چرا با او بروم. عبدالله گفت: باشد، به دیده‌ منّت دارم. حالا قرارداد کردند و به‌ قول ما عقد شد. [۳] حالا قضایای کربلا روی داد، عبدالله در مدینه ماند؛ اما گفت: زینب‌جان! بچّه‌ها را با خودت ببر! عزیز من! نگویید که چرا عبدالله در مدینه ماند و سعادت نداشت؟! یک‌ وقت یک‌ نفر باید بماند و مدینه حفظ شود، یک‌ نفر باید بماند و عدّه‌ای گمراه نشوند. امام‌ حسین (علیه‌السلام) گفت: عبدالله! نمی‌شود مدینه را خالی گذاشت، تو در مدینه بمان! پس عبدالله به امر امام‌ حسین (علیه‌السلام) در مدینه ماند. [۴]

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) قضایای کربلا را به اُمّ‌السلمه گفته‌ بود، حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) پیش پدرش آمد و فرمود: پدرجان! امّ‌السلمه یک حرف‌هایی می‌زند! امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: زینب‌جان! هر چه می‌گوید درست‌ است، به حرفش برو! امام‌ حسین (علیه‌السلام) پیراهن‌ کهنه تهیّه کرده‌ بود، می‌دانست که بعد از شهادتش پیراهنش را درمی‌آورند؛ اما اگر پیراهنش پاره‌ پاره باشد، آن‌ را درنمی‌آورند. امّ‌السلمه به حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) گفته‌ بود: زینب‌جان! همیشه خیالت راحت باشد؛ اما اگر امام‌ حسین (علیه‌السلام) آمد و گفت پیراهن‌ کهنه بیاور! بدان که حسین یک‌ ساعت یا نیم‌ ساعت بیشتر زنده نیست. تمام ابعاد زینب (علیهاالسلام) پیش این حرف بود، زینب (علیهاالسلام) همه‌ جا را تحمّل کرد، فقط دلش خوش بود. حالا که همه رفتند، لااقل حسین (علیه‌السلام) دارد، حامی دارد، حامی‌اش آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) بود که شهیدش کردند. دلش خوش بود که برادرش هنوز نگفته پیراهن‌ کهنه بیاور! [۵] یک‌وقت آقا امام‌ حسین (علیه‌السلام) دمِ خیمه آمد و گفت: زینب! پیراهن‌ کهنه بیاور! حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) تا پیراهن را دست امام‌ حسین (علیه‌السلام) داد، غَش کرد. حالا لشکر هم «هل مِن مبارز» می‌طلبد، امام‌ حسین (علیه‌السلام) چه‌ کار کند؟ دست ولایت بر قلب زینب (علیهاالسلام) گذاشت، به او تصرّف کرد، ولیّ‌ الله‌ الأعظم شد؛ چطور ولیّ شد؟ آنچه را که ولیّ خدا می‌داند، زینب (علیهاالسلام) هم می‌داند، در قلب زینب (علیهاالسلام) است. زینب (علیهاالسلام) دیگر زینب (علیهاالسلام) نیست، او را متقی کرد؛ نه این‌که زینب (علیهاالسلام) متقی نبوده، ببین من روی این آیه حسابش را می‌کنم و می‌گویم، خدا به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: من تو را متقی کردم، ولایت به تو نازل کردم. حالا ولایت باید به زینب (علیهاالسلام) نازل شود. باید او را چه کند؟ باید او را متقی کند. [۶]

حالا که اهل‌بیت را وارد کاخ یزید کردند، یزید کینه‌ای با حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) داشت. حضرت قدری خودش را مخفی کرد، یزید گفت: این کیست که خودش را مخفی می‌کند؟ گفتند: زینب، خواهر حسین است. یزید گفت: زینب! الحمد لله که خدا شما را رسوا کرد، من داغ پدرانم را از شما گرفتم. حضرت فوراً جواب داد و گفت: «یزید! رسوا فاسق و فاجر است، ما هر چه دیدیم، خوبی از خدا دیدیم. یابن‌الطُلقاء! تو کسی هستی که آزادکرده جدّ من هستی، شما در شرک و کفر بودید، جدّم شما را آزاد کرد. یادتان رفته که مادرت در مکّه چه‌کاره بود؟! خدا چند چیز به ما داده: ما را در قلب مؤمن قرار داده؛ یعنی یزید! تو مؤمن نیستی، بی‌خود می‌گویی که من خلیفه اسلامم! دیگر این‌که بیان به ما داده.» (بدانید بیان باید به امر باشد؛ وگرنه کلام است.) یعنی ما کسانی هستیم که حرف‌مان و صادرات‌مان امر خداست. مگر یک زن می‌تواند این‌قدر شهامت داشته‌ باشد که به یک امپراطور جهان بگوید یابن‌الطُلقاء؟!

حالا یزید می‌خواست دل حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) را آتش بزند، گفت: الحمد لله که خدا برادرت را کُشت! حضرت بلند شد، ببین چقدر شهامت دارد! زینب (علیهاالسلام) یعنی شهامت یک عالم، زینب (علیهاالسلام) یعنی منطق یک عالم، زینب (علیهاالسلام) یعنی صدر یک عالم، زینب (علیهاالسلام) یعنی شجاع‌ترین تمام عالم. ببین با امپراطور چه‌جور حرف می‌زند؟! گفت: خدا جان هر کسی را می‌گیرد؛ اما تو برادرم را کُشتی! لشکر تو برادرم را کُشت! یزید ناراحت شد، صدا زد: جلّاد! چرا بالای حرفِ من حرف می‌زنی؟! سکینه یک‌ دفعه دست گردن حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) انداخت و گفت: یزید! مرا بکُش! تمام مجلس به گریه درآمد. زینب (علیهاالسلام) حمایت‌کُن داشت. یک‌ دفعه مجلس به صدا در آمد، فرنگی و نصارا بلند شدند و گفتند: یزید چه‌کار می‌کنی؟! آخر این زن داغ‌دیده! این زن اسیر است! برادرش شهید شده! ساکت باش! یزید ساکت شد، یهود و نصارا از زینب (علیهاالسلام) حمایت کردند؛ اما مسلمان‌ها زینب (علیهاالسلام) را اسیر می‌کنند! [۷] یک‌ نفر بلند شد و گفت: یزید! این‌ها را که می‌بینی، ما هر کجا به آن‌ها حمله می‌کردیم، خودشان را به یک پناهی می‌بردند. آقا علی‌ بن‌ الحسین (علیه‌السلام) هم تشریف دارند؛ اما این‌جا امام‌ حسین (علیه‌السلام) به زینب (علیهاالسلام) گفته که تو در مجلس یزید حرف بزن! زینب (علیهاالسلام) دارد امر را اطاعت می‌کند. حرف من سر این‌ است، زینب (علیهاالسلام) به آن‌ شخص گفت: صدایت بگیرد! از هر خانه کوفه، صدای ناله از شمشیر برادر من بلند است! برادرم یک حمله کرد، هفتاد هزار لشکر را صفّ‌آرائی کرد. تو چه می‌گویی؟! چرا این‌قدر تملّق می‌گویی؟! مگر شما قدرت دارید؟! مگر شما شهامت دارید؟! شما ضلالت دارید! زینب این‌ است، آیا زینب اسیر است؟! [۸]

دو چیز یزید را زیر و رو کرد: یکی خطبه حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) و یکی منبر حضرت‌ سجّاد (علیه‌السلام). یزید بیچاره شد! دیگر اهل‌بیت را در آن مجلس نَبُرد، دید بیچارگی و رسوایی‌اش دارد انفجار می‌کند، اشاره کرد که اهل‌بیت را در خانه‌اش ببرند. هنده هم که آرام ندارد، مرتّب داد می‌کشد! شلوغ کرده! ملکه است. یزید به امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) گفت: خدا ابن‌ زیاد را لعنت کند! من نگفتم که پدرت را بکُشند، گفتم بیایید و با هم صلح و مصالحه کنیم، می‌خواست این‌ را از گردن خودش ساقط کند، دید بدجوری شد. حالا ببین چه می‌گوید؟! گفت: من خلاصه خون‌بهای پدرت را می‌دهم؛ اما امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) فرمود: یزید! فقط این چیزهایی که لشکرت به غارت بردند، آن بلوز و پیراهن‌ها را مادرم زهرا (علیهاالسلام) بافته، آن‌ها را به ما برگردان! امام جوری حرف می‌زند که مردم بفهمند که مادرش زهراست، دوباره این‌ها را رسوا کرد. خلاصه آخر که یزید می‌خواست خودش را از متّهمی نجات بدهد، گفت که من کاخ را در اختیارتان می‌گذارم تا عزاداری کنید! [۹] یزید خیلی عذرخواهی کرد، تا حتّی به حضرت‌ سجّاد (علیه‌السلام) گفت: آیا من آمرزیده‌ می‌شوم؟ امام فرمود: آره! نماز غفیله بخوان! این‌جا حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) گفت: آخر حجّت‌ خدا چقدر شما رئوفید! گفت: عمّه‌جان! من حجّت‌ خدا هستم، نمی‌توانم که حقّ را نگویم؛ اما موفّق نمی‌شود. هر وقت می‌رفت وضو بگیرد، خون از دماغش می‌ریخت؛ آخر هم موفّق نشد. [۱۰]

زینب درس‌گرفته از مادرش زهرا[۱۱]

رفقای‌ عزیز! بیایید تفکّر داشته‌ باشید! این‌قدر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) مراعات می‌کرد، حالا که شب نوزدهم ماه‌ رمضان ضربت خورده، علی (علیه‌السلام) دیگر توان ظاهری‌اش تمام شده، او را توی یک پارچه‌ای گذاشته‌ بودند، چهار گوشش را گرفتند و او را به طرف خانه آوردند. امیرالمؤمنین دمِ درِ خانه گفت: مرا زمین بگذارید و زیر بغل‌هایم را بگیرید؛ مبادا زینب (علیهاالسلام) ناراحت بشود! علی‌جان! کجا بودی آن‌موقعی‌که خیمه‌های پسرت حسین (علیه‌السلام) را آتش زدند؟!

وقتی امام‌ حسین (علیه‌السلام) جنگ می‌کرد، فقط می‌گفت «لا حولَ و لا قوةَ إلّا بالله العلیّ العظیم». زینب (علیهاالسلام) صدای امام‌ حسین (علیه‌السلام) را می‌شنید و دلش خوش بود، یک‌ وقت زینب (علیهاالسلام) دید که دیگر صدای برادرش نمی‌آید و زمین کربلا دارد می‌لرزد. توجّه پیدا کرد، روی تلّ زینبیه آمد؛ دید اشقیاء دور حسینش را گرفته‌اند، حسینش در قتل‌گاه است. از کجا حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) این درس را گرفته؟! از مادرش زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام). وقتی امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را به‌مسجد بردند و طناب گردنش انداختند، زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) با پهلوی شکسته و صورت نیلی به‌مسجد رفت و گفت: دست از علی بردارید! وگرنه نفرین می‌کنم. ستون‌ها از جا حرکت کرد، مدینه به لرزه درآمد.

حالا زینب (علیهاالسلام) پیش ابن‌ سعد آمد، ببین خواهش نکرد؛ گفت: «یابن‌ السّعد! تو ایستاده‌ای و حسینِ مرا می‌کشند!» زمین کربلا دارد می‌لرزد. زمین اعلام آمادگی می‌کند که زینب! اشاره کنی همه این‌ها را زیر و رُو می‌کنم. زینب (علیهاالسلام) دارد امر را اطاعت می‌کند. ابن‌ سعد بنا کرد به گریه‌ کردن، های‌های گریه کرد. گفت: لشکر! کار حسین را تمام کنید! حالا منظور من سرِ این‌ است که ببین چه خباثتی است؟! وقتی حسین (علیه‌السلام) را کشتند! عمر سعد دستور داد که خیمه‌ها را آتش بزنید! بین حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) چقدر ادب دارد! پیش امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) آمده و عرض می‌کند که «یا حجّة الله! اُمّ‌السلمه حرف‌ها را به‌من زده، آیا ما باید بسوزیم؟!»ببین این‌قدر زینب (علیهاالسلام) آمادگی دارد! حرفی ندارد که در راه ولایتش، حسین (علیه‌السلام) بسوزد. اطاعتِ ولایت این‌ است! رفقای‌ عزیز! بیایید ولایت را اطاعت کنید! امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) فرمود: عمّه‌جان! «علیکُنّ بالفرار»: به بچّه‌ها بگو فرار کنند. حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) فوراً به بچّه‌ها دستور فرار داد. تمام این بچّه‌ها فرار کردند. به‌ دینم، این‌قدر دلم برای این بچّه‌ها می‌سوزد، آتش می‌گیرد! آخر با این‌همه جمعیّت! در این‌همه هیاهو، بچّه‌ها چه‌کار کنند؟! [۱۲]

یا علی


فرمایش منتخب: تغییر قبله

فهرست مقصد متقی

ماه رمضان

نیمه شعبان

امام زمان

آقا علی اکبر

عید مبعث

سیزده رجب

ماه رجب، ایام زیارت ائمه طاهرین

این الرجبیون؛ این الفقرا

ظهور نور حضرت زهرا

امام حسن عسکری

عبدالعظیم حسنی

پیامبر اکرم

امام صادق

حضرت خدیجه

انتقاد به اهل تسنن

تولی و تبری

حضرت سکینه

تمام شدن ماه صفر

امام رضا

امام حسن

امام حسین دفاع کرد نه قیام

سلام بر امام حسین

زیارت امام حسین

حضرت زینب

اربعین

گریه بر امام‌حسین

مجلس امام حسین

مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین

ندای امام حسین به خلقت

عمار یاسر

غلام امام حسین

سلمان فارسی

امام حسین؛ کشته جلسه بنی‌ساعده

حضرت رقیه

امام باقر

عصاره روایت حسین منی و انا من حسین

ماه صفر

زهیر

کرنش در مقابل امام حسین

امام‌سجاد

یاد امام حسین

راهب و سر امام حسین

هنده، زن یزید

زعفر در کربلا

حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی

امر به معروف‌کردن سر امام حسین

زمین کربلا

چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟

دفن شهدای کربلا

نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم

ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

آتش زدن خیمه‌های امام حسین

بعد از شهادت امام حسین

شام غریبان

شهادت امام حسین

روز عاشورا

شب عاشورا

روز تاسوعا

هفتم محرم

آقا ابوالفضل

آقا علی اصغر

حضرت قاسم

اصحاب امام حسین

عبدالله بن الحسن

حر

ورود امام حسین به کربلا

دهه محرم

مسلم بن عقیل

تذکراتی راجع به محرم

مباهله

ورود امام رضا به نیشابور

میثم تمار

امام موسی کاظم

غدیر

امام هادی

عید قربان

عرفه

حرکت امام حسین از مکه به کربلا

مناسک حج ابراهیمی

ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا

امام جواد

حرکت امام رضا از مدینه به طوس

دحو الارض

حضرت معصومه

داستان متقی

حمزه عموی پیامبر

عید فطر

وداع ماه رمضان

امیرالمؤمنین علی

سیزده فروردین

شب قدر

شکستن ارکان خدا

آمادگی برای شب قدر

عید نوروز

جلسه ولایت (سال‌یاد متقی عزیز)

ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا

ظاهر شدن امام‌حسین در دنیا

ابوطالب

فتح خیبر

ابراهیم پسر پیامبر

تغییر قبله

ماه رجب

حضرت زهرا، عصاره خلقت

ام البنین

شهادت حضرت زهرا

حضرت زهرا

صلح امام حسن

لیلة المبیت

امام حسین در قیامت

یقین

کتاب امام‌زمان با متقی منتشر شد

فاطمیه

پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) رُو به مسجدالأقصی نماز می‌خواند؛ اما برای نماز دومش خداوند ندا داد: یا محمّد! حالا باید رو به مسجدالحرام نماز بخوانی. در مسجدالأقصی چندین هزار نبیّ دفن است، یک شرافتی دارد؛ اما تمام انبیاء شاگرد علی (علیه‌السلام) هستند. خدا می‌فرماید: به طرف زایشگاه علی (علیه‌السلام) نماز بخوان! حالا سؤال می‌شود که چطوری شد که این‌ها رُو به مسجدالأقصی می‌ایستادند؛ اما امر شد که رُو به مسجدالحرام بایستند؟ چون‌که نبوت در ظاهر دارد خاتمه پیدا می‌کند.

حالا که امیرالمؤمنین علی، یعسوب‌الدین، ولیّ‌الله‌الأعظم، مقصد خدا، در مکّه ظاهر شده، طلوع کرده، می‌گوید: ای محمّد! رسول من! تو هم باید با همه این حرف‌ها رو به زایشگاه علی (علیه‌السلام) بایستی، تمام خلق هم باید بایستند. این می‌دانید مثل چیست؟ مثل همان‌است که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) امیرالمؤمنین را بلند کرد، آیه «الیوم أکملت لکم دینکم» نازل‌شد؛ آن‌وقت می‌گوید رُو به زایشگاه علی (علیه‌السلام) بایست! حالا وقتی‌که ثواب زیارت خانه‌خدا افشا شد، همه ملائکه آسمان ضجّه کردند که خدایا! هر کدام از ما در امر تو هستیم، مگر ما می‌توانیم در زمین برویم؟! ما که به نور امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) خلق شده‌ایم، (این حرف از خود من است)، به نور ولایت خلق شده‌ایم، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) ما را خلق کرده، ما می‌خواهیم او را زیارت کنیم و این ثواب را ببریم و به شیعه‌های علی (علیه‌السلام) هدیه کنیم؛ چون‌که ملائکه محتاج نیستند. فوراً خداوند اراده کرد و دستور داد: در هفت‌آسمان، هفت بیت‌المعمور مُحاذی کعبه درست شد، هفت علی (علیه‌السلام) آن‌جاست. ای حاجی! همین‌طور که تو دور زایشگاه علی (علیه‌السلام) طواف می‌کنی، ملائکه هم به دور علی (علیه‌السلام) طواف می‌کنند. علی (علیه‌السلام) «وجه‌الله» است، در تمام خلقت هست. کاش ما این مطلب را می‌فهمیدیم؛ یعنی هر کسی رو به علی (علیه‌السلام) نایستد، عبادت ثقلین کند، خدا او را می‌سوزاند. مکّه به‌وجود علی (علیه‌السلام) شرافت الله شد، چرا تا الآن نگفت بایست؟ به‌من جواب بدهید؟ اما حالا می‌گوید بایست! برای این‌که سنّت بشود. کارهای پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) سنّت بود. [۱۳]

روایت داریم: آن‌موقعی که آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) تشریف می‌آورد، قبله کربلاست؛ چون‌که اصل ولایت است، قبله هم ولایت است. این‌که می‌گوید: شما رُو به قبله بایست، (می‌ترسم که بگویم؛ اما می‌گویم! هر چه می‌خواهد بشود)؛ یعنی رُو به ولایت بایست! رُو به علی (علیه‌السلام) بایست! رُو به زهرا (علیهاالسلام) بایست! چرا؟! اگر آن‌ها را قبول نداشته‌باشی، نمازت به‌درد نمی‌خورد؛ باید به روی مقصد خدا بایستی؛ چون‌که اگر مقصد خدا را قبول نداشته‌باشی، تمام عبادت‌هایت هیچ است. چرا؟! قبله علی (علیه‌السلام) است، قبله زهرا (علیهاالسلام) است، قبله این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) هستند؛ وگرنه پشت به قبله ایستاده‌ای. مگر هفت‌میلیون مردم رُو به مکّه نایستادند، چرا کافرند؟ اما سلمان، اباذر، میثم و مقداد رُو به علی (علیه‌السلام) ایستادند، چرا انسانند؟! چون ولایت دارند. رفقای‌عزیز! بیایید رُو به ولایت بایستیم. [۱۴]

اگر شما امر خدا را اطاعت کنید، دائم در سجده هستید. آدمی که در سجده است یا آدمی که در نماز است، دیگر رویش را این‌طرف و آن‌طرف نمی‌کند. این‌که گفتم ولایت قبله است، مطابق افق این جمعیت حرف می‌زنم، بالاتر است؛ اگر بگوییم ولایت قبله است، جسارت کرده‌ایم، ولایت را کوچک کرده‌ایم! والله! بالله! علی (علیه‌السلام) حقیقت قبله است. [۱۵]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی

ارجاعات


بیتوته و نجوا با ولایت

کسی‌که وصل به ولایت شد، وصل به خدا، وصل به قرآن، وصل به توحید و وصل به ماوراست[۱۶]

شما بدانید که هر کسی‌که وصل به ولایت شد، وصل به خداست، وصل به‌ قرآن است، وصل به توحید است، وصل به ماوراست. عزیز من! من الآن برایتان روایت نقل می‌کنم. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: من ریشه درخت توحیدم، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)، یعسوب‌ الدّین، جانشین پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، وصیّ رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: من ساقه‌اش هستم، آقا! دیگر باقی دارد؟ بله! می‌گوید: این شجره، میوه می‌خواهد، میوه‌اش قرآن است، دیگر چه؟ می‌گوید: دوستان ما برگش هستند؛ یعنی برگ اگر توجّه داشته‌ باشید، من یک‌وقت جسارت کردم، گفتم: من وقتی در بیابان می‌رفتم، با برگ‌های درخت نجوا می‌کردم، آن برگ را برمی‌داشتم، این‌جوری مثل یک کتاب در دست می‌گرفتم، سر به سوی آسمان می‌کردم، می‌گفتم: خدا! این‌ را چه ‌کسی لوله‌کشی کرده‌ است؟ تمام توجّه من روی برگ بود. طرف خدا می‌رفتم، چه ‌کسی آن را لوله‌کشی کرده‌ است؟ پس بدان برگ باید میوه را چه‌ کار کند؟ حفظ کند، البتّه چرا؟ منظور این ‌است باید اتّصال باشد؛ پس ریشه شجره توحید پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شد، ساقه‌اش علی (علیه‌السلام)، میوه‌اش قرآن ‌مجید، تو باید برگش باشی، حفظ کنی. امام‌ صادق (علیه‌السلام) هم می‌فرماید: عزیزان من! یک ‌کاری کنید ما قیامت، خجل‌زده نباشیم که بگوییم این شیعه ماست، یک‌ کاری کنید که امر ما را اطاعت کنید و ما آن‌جا سرفراز باشیم. [۱۷]

آقاجان من! شما می‌توانید به‌ من اعتراض کنید، بگویید که این برگ حفظ می‌کند یا ولایت حفظ می‌کند؟! یا خدا حفظ می‌کند؟! یا قرآن حفظ می‌کند؟! می‌توانید به‌ من اعتراض کنید. حالا من جواب اعتراضت را می‌دهم. اگر یک خیمه‌ای زدند، امیرالمؤمنین علی «علیه‌السلام» یعسوب‌ الدّین، امام‌ المبین یا حضرت ‌زهرا، صدیقه‌ طاهره (علیهاالسلام)، امام ‌حسن (علیه‌السلام)، امام‌ حسین (علیه‌السلام) در آن بودند، مثل همان حدیث کساء؛ آیا عباء قیمت دارد یا این‌ها؟! آن چادر قیمت دارد یا این‌ها؟! اگر ما می‌گوییم که برگ حفظ می‌کند؛ برگ به منزله یک چادر است، اصلِ درخت میوه‌، ریشه‌ و ساقه‌اش است. این حرف را زدم که شیطان در دل شما هیجانی پیدا نکند؛ پس اگر می‌گوید برگ این‌طوری حفظ می‌کند؛ مثل یک چادری که حفظ کند.

روایت دوم: امام‌ صادق (علیه‌السلام) به دوستان و شیعه‌هایش می‌گوید: یک‌ کاری بکنید که باعث زینت ما باشید! زینت یعنی‌چه؟! خب برگ درخت هم زینت است. حالا اگر می‌گوید این شیعه برگ درخت توحید است، آقای مهندس! باید جدا نشوی. من یک برگ درخت کَندم، دیدم یک شیره‌ای دارد، این شیره‌اش به ساق درخت وصل است؛ گفتم: اَی به ‌قربانت بروم! اِی پیامبر! ای امیرالمؤمنین! ببین شیره‌اش به این ساقه درخت وصل بود؛ پس باید جدا نشوی! اگر یک پوست درختی را این‌طوری، یک‌قدری جدا کنند، بالایش خشک می‌شود. باباجان! عصاره این روایت این ‌است. من دلم می‌خواهد توجّه بفرمایید! قربا‌نتان بروم، فدایتان بشوم، اگر این پوست درخت را جدا کنی، یک قسمتی‌اش را؛ آب به آن بالای درخت نمی‌رسد، خشک می‌شود؛ وقتی درخت خشک شد، باید آن ‌را سوزاند. خدا عمر و ابابکر را لعنت کند! ولایت را از مردم جدا کردند، گفت: «حَسبنا کتاب‌الله» تمامشان خشک شدند، تمام پیروانشان خشک شدند. چرا؟ جدا کرد، ولایت را جدا کرد. چرا می‌گوید تمام گناهان عالم، گردن عمر است؟ ولایت را جدا کرد؛ قربانتان بروم، عصاره‌اش این‌ است. [۱۸]

اگر افشای ولایت، درون قلبت نباشد، حرف است؛ ارتباط با ولایت نیست. اغلب مردم این‌طور هستند، چون پیرو خلقند و کنار نرفتند و درون قلبشان نجوا نیست. من از اوّل دنبال خلق نرفتم، کارهایی برای خودم جور می‌کردم و از آن لذّت می‌بردم. شما که داری کار می‌کنی، مهندس یا دکتر یا کاسب هستی یا درس می‌خوانی، شما باید با روح کلّ خلقت ارتباط و اتّصال داشته‌باشی. روح کلّ خلقت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است. الآن هم به ‌وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) اتّصال پیدا کنی و اگر هدفت این ‌باشد، شما داری نجوا می‌کنی. [۱۹]

یا علی

ارجاعات


اخلاق در خانواده

کَظمِ غِیظ[۲۰]

عزیزان من! قربانتان بروم، انسان باید «کَظمِ غِیظ» داشته ‌باشد، خشم خودش را فرو ببرد؛ هیچ‌ چیزی بالاتر از این‌ نیست که غیظ خودتان را فرو ببرید. غیظ فقط برای امر خدا و بغض نسبت به دشمنان حضرت ‌زهراست، اصلاً نباید بغض و غیظ، نسبت به چیز دیگری در شما وجود داشته ‌باشد.

ای شیعه علی! مگر علی (علیه‌السلام) غیظ در وجودش بود؟ حالا فلانی می‌گوید: نمی‌دانم امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) عمرو بن‌ عبدود را کشته، یک شمشیر زده، بلند شده، راه می‌رود، غیظش را فروکش کند. ای نادان! مگر امیرامؤمنین علی (علیه‌السلام) به‌ غیر از خدا، غیظ در وجودش هست؟ علی (علیه‌السلام) نور خداست. نور که غیظ در وجودش نیست. چه کسانی هم دارند این را می‌گویند؟ کاش یک عوام این حرف را می‌زد. من دارم می‌گویم در مؤمن نباید غیظ باشد، اگر هم غیظ در دیگری هست، باید دعا برایش کند! اصحاب ‌یمین یعنی این.

هر موقعی دیدید که این‌طوری نیستید، بدانید که «اصحاب‌ یمین» نیستید. هر موقعی‌که دیدید این‌طوری نیستید، «متقی» نیستید، امضاشده نیستید. کارتِ امضا به شما نمی‌دهند، کارت قبولی به شما نمی‌دهند. حالا اگر این‌طوری شدید، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) «صفات ‌الله» به شما می‌دهد. یک مدّت باید این‌طوری بشوید! فوری «صفات‌ الله» به شما می‌دهند، صفات خودشان را به شما می‌دهند، دیگر راحت می‌شوید. شما صفات خدا می‌شوید. بیایید حرف مرا بشنوید! بیایید از این راه بروید! بیایید با هم از این راه برویم!

با مردم بداخلاقی نکنید! من تکرار می‌کنم: با مردم سازش کنید! مگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) با یک یهودی سازش نمی‌کردند؟ ما باید اخلاقمان را عوض کنیم! این این‌طوری است، آن این‌طوری است، هر طور که می‌خواهد باشد. تو «اخلاق‌حسنه» داشته ‌باش!

مگر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نبود که زِره او را یک یهودی دزدیده‌ بود. حالا قنبر رفته آن را پیدا کرده‌ است و آورده ؛ چون‌که زِره امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) معلوم بود، پشت نداشت؛ هر چه که داشت جلوی آن بود. بین همه زِره‌های جنگجوها پیدا بود. حالا زِره را آورد. به امیرالمؤمنین گفت: بروید (علیه‌السلام) شاهد بیاورید! ببین حکومت علی (علیه‌السلام) یعنی این.

حالا کسی‌که آن‌جا [به عنوان قاضی] نشسته ‌است، به علی (علیه‌السلام) می‌گوید: برو شاهد بیاور! علی (علیه‌السلام) می‌گوید: همان‌طور که با مردم رفتار کردی، با من هم رفتار کن! حالا می‌گوید: علی‌جان! شاهد بیاور! حالا رفته شاهد آورده، می‌گوید: این زِره من است. [آن قاضی] گفت: یا امیرالمؤمنین! اگر بدانی علی (علیه‌السلام) چه ‌کرد؟ گفت: چرا اسم مرا این‌طوری صدا زدی که این یهودی خجالت بکشد. (ولایت یعنی این، کسی را خجالت ندهید! تو این‌طوری هستی، تو آن‌طوری هستی. همه‌ جای ما لَنگ است. هر کجا را نگاه می‌کنم، می‌بینم لَنگ هستید.)

آن‌وقت به او گفت: یهودی! برادر! او را برادر خطاب کرد، نوازشش کرد. گفت: این‌طوری که تو قدری وحشت کردی. چقدر این ‌زِره را فروختی؟ بیا پولش ‌را بگیر! دوباره به او آدرس داد. گفت: هر وقت مضطرّ شدی، بیا پیش من، من به تو پول می‌دهم. ببین چه ‌کار کرد؟ من از دست یک عدّه‌ای می‌سوزم.

اخلاق علی (علیه‌السلام) را در خودمان پیاده کنیم. سازندگی یعنی این. این‌که می‌گویم خودمان را بسازیم؛ یعنی این. آیا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) یهودی را دوست داشت؟ نه! او که دست از اخلاقش برنمی‌دارد، تو هم‌ دست از اخلاقت برندار! چه‌ کاره هستی که من این‌طرف و آن‌طرف می‌روم؟ من سر و کارم با خداست. خدا می‌گوید: یا محمّد! من باید هدایت کنم. به خود پیامبرش می‌گوید تو چه ‌کاره هستی؟ تو می‌خواهی هدایت کنی؟! [۲۱]


یا علی

ارجاعات


سخنی با خانمها

صفات زینب داشته‌ باشید [۲۲]

خواهر عزیز! تو که می‌آیی زیارت حضرت‌ معصومه (علیهاالسلام)، تو که می‌روی زینبیه، تو که می‌روی سوریه، باید سنخه حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) باشی، باید سنخه حضرت‌ معصومه (علیهاالسلام) باشی تا «إشفعی لنا فی‌الجنّة» باشی. اگر سنخه نباشی، «إشفعی لنا فی‌الجنّة» نیستی. دو تا زن هستند که در مورد آن‌ها گفته شده «إشفعی لنا فی‌الجنّة»: یکی حضرت ‌زینب (علیهاالسلام) است، یکی هم حضرت‌ معصومه (علیهاالسلام) است. چطور «إشفعی لنا فی‌الجنّة» می‌شوی؟ تو باید صفات آن‌ها را داشته‌ باشی. این‌ها «صفات ‌الله» هستند. تو وقتی رویت را گرفتی، خودت را از نامحرم پوشاندی، حضرت ‌معصومه به تو چه می‌دهد؟ «إشفعی لنا فی‌الجنّة»، امضاء می‌کند تو را، امضا به تو می‌دهد. [۲۳]

حالا آقا برای نیمه شعبان تئاتر درست می‌کند، تو هم می‌روی تماشا! امام می‌گوید: امر ما را اطاعت کن! حالا او که تئاتر درست می‌کند تقصیر دارد، تو که به تماشا می‌روی، از او بیشتر تقصیر داری. این چراغانی‌ها که می‌شود، به ‌نظر من عین دروازه ‌ساعات است که داشتند اُسراء را وارد می‌کردند و ساز و آواز می‌زدند، یک ‌عدّه‌ای هم به تماشا می‌آمدند! خانم! به‌ تو می‌گوید خودت را حفظ کن! آخر چراغانی می‌روی چه چیزی ببینی؟! چند نفر تو را می‌بینند؟! چه کار می‌کنی؟! کجا می‌روی تماشا؟! تُف توی غیرتت! [۲۴]

عزیزان من! قربانتان بروم، خانم‌ها! شب‌ عاشورا، تاسوعا، بروید کنارِ خانه‌تان! یک زیارت‌ عاشورا بخوانید و اشکی بریزید! خدا از سر تمام گناهانتان می‌گذرد و شما را می‌آمرزد. کجا می‌آیید توی خیابان‌ها؟! حالا دیگر زن‌ها هم دسته دارند!! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید: برو در خانه‌ات بنشین! او می‌گوید برو بیرون، این هم می‌رود! می‌خواهد ثواب کند! این‌ است که می‌گویم ثوابی شدید. این کارها چیست که می‌کنید؟ یک ‌نفر هم نمی‌گوید اشتباه ‌است. [۲۵]

وقتی حضرت ‌زینب (علیهاالسلام) در دوازه ‌کوفه آمد، امام‌ حسین (علیه‌السلام) به او اجازه داد و گفت: خواهر! در شام دارند به پدر ما لعنت می‌کنند، تو باید در دوازه‌ کوفه خطبه بخوانی! از آن‌جا هم به شام بروی و خطبه بخوانی. زینب (علیهاالسلام) به امر برادرش خطبه خواند. [۲۶]

حالا آن خانم می‌گوید: زینب (علیهاالسلام) خطبه خواند، من هم باید توی مردها بروم و خطبه بخوانم! [۲۷] اگر حضرت زینب (علیهاالسلام) صحبت کرد، پرچم علی (علیه‌السلام) را افراشته کرد، پرچم یزید را پایین آورد، تو که صحبت می‌کنی، به دینم! به ایمانم! پرچم یزید را افراشته می‌کنی. [۲۸] او یک دینِ رفته‌ای را که خلق برده، می‌خواهد برگرداند! زینب (علیهاالسلام) می‌خواهد لعنت را از روی پدرش بردارد! زینب (علیهاالسلام) می‌خواهد این‌هایی که گفتند حسین کافر است، مسلمانیِ حسین (علیه‌السلام) را در خلقت اعلام کند! آدم آتش می‌گیرد! [۲۷]

خواهر عزیز! عزیز من! شما باید صفات زینب (علیهاالسلام) داشته ‌باشید. حالا که به او می‌گویی، می‌گوید: زینب (علیهاالسلام) سخنرانی کرد، من هم می‌کنم. تو همه کارهایت به امر زینب (علیهاالسلام) است که حالا سخنرانی‌اش را یاد گرفته‌ای؟! زینب (علیهاالسلام) به امر امام ‌زمانِ خودش خطبه خواند. می‌خواست شیعه‌ها بمانند، می‌خواست بنی‌امیّه را رسوا کند. همین‌طور که رسوا کرد. آن بلاغت حضرت زینب (علیهاالسلام)، آن سخنرانی‌اش یزید را رسوا کرد. [۲۳] خانم‌ها! شما فردای‌ قیامت جواب زهرا (علیهاالسلام) را چه می‌دهید؟ بدانید این‌جا آزادید، آن‌جا آزاد نیستید. این‌جا آزادی را خودتان به خودتان دادید، یا یکی که یک‌ قدری مافوق شماست به شما داده‌ است. این آزادی‌ها به ‌قرآن! گرفتاری است.

خانم‌ عزیز! یک روزی تو را می‌آورند پای محاکمه. به چه مجوّزی صحبت می‌کنی؟ آیا این حرف تو، اتصال به کلام است؟ آیا این ‌کار تو را قرآن‌ مجید قبول کرده؟ امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) قبول کرده؟ زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) قبول کرده؟ نه! [۲۹] تو می‌خواهی مردم را به شهوت خودت تحریک کنی. [۳۰] برای چه خودت را در اختیار نامحرم می‌گذاری؟ هیچ هم ناراحت نیستی! مگر پیرو زهرا (علیهاالسلام) نیستی؟ اصلاً تو به حرف زهرا (علیهاالسلام) توجه نداری. والله! پشت به ولایت کردی. [۲۹] آیا تو زینب (علیهاالسلام) هستی؟ آیا امام‌ حسین (علیه‌السلام) به تو گفته حرف بزن؟ این‌ کارها چیست که می‌کنید؟ همه این‌ها خیمه‌شب‌بازی است. فردای‌ قیامت، خدا پدرت را در می‌آورد. [۳۰]


یا علی


کتابها

تمام کتابها


سخنرانی‌ها

تمام سخنرانی‌ها

  1. کتاب افشای احکام و سخنرانی اربعین 86؛ تذکر درباره عبادت و درباره حضرت‌زینب 75 و شرط احسن‌الخالقین شدن؛ اطاعت ولایت و بیزاری از دنیا 73 و نیمه شعبان 75 و ولایت؛ حقیقت توحید 73 و اربعین 78 و اربعین 81 و اربعین 80 و اربعین 87 و اربعین 83
  2. سخنرانی درباره حضرت‌زینب (دقیقه 6 و دقیقه 10) و اربعین 81 (دقیقه 28) و درباره حضرت‌زینب (دقیقه 19) و اربعین 81 (دقیقه 35) و اربعین 87 (دقیقه 48)
  3. درباره حضرت‌زینب 75 و شب‌احیاء 80
  4. درباره حضرت‌زینب 75 و اربعین 81
  5. اربعین 79؛ فرق امام با حجت‌خدا و شب‌قدر 91 و اربعین 80 و اربعین 89
  6. کتاب حر
  7. درباره حضرت‌زینب 75 و اربعین 81 و اربعین 83 و اربعین 89 و اربعین 91 و اربعین 94 و عصاره عاشورا 82 و اربعین 79؛ فرق امام با حجت‌خدا و عاشورای 87 و تفکر و در مسیر ولایت؛ وداع ولایت 76
  8. درباره حضرت‌زینب 75
  9. اربعین 78 و اربعین 80 و اربعین 81 و اربعین 91
  10. اربعین 87
  11. شب‌قدر 76 (دقیقه 31) و عاشورای 77 (دقیقه 45)
  12. شب‌قدر 76 و عاشورای 77
  13. امام‌حسین؛ شناخت ولایت، این الرجبیون 76 و علی حقیقت قبله است 81
  14. احترام و حرمت ولایت 76
  15. علی حقیقت قبله است 81
  16. حج ۸۰ (دقیقه ۴) و شجره توحید (دقیقه ۱۵، دقیقه۱۷)
  17. حج ۸۰
  18. شجره توحید 75
  19. کتاب نجوا
  20. یتیم آل‌محمد ۷۸ (دقیقه ۵۳ و ۴۴)
  21. کتاب جامع ولایت و یتیم آل‌محمد 78
  22. عصاره زیارت ۷۷ (دقیقه۴۳ و ۵۳) و عاشورای ۸۸، ارتباط (دقیقه ۱۹)
  23. پرش به بالا به: ۲۳٫۰ ۲۳٫۱ عصاره زیارت 77
  24. نیمه شعبان ۸۳
  25. عاشورای ۸۸؛ ارتباط
  26. عبادت و اطاعت؛ درباره خمس 73
  27. پرش به بالا به: ۲۷٫۰ ۲۷٫۱ عصاره عاشورا 82
  28. اربعین ۹۰؛ عبادت‌های خیالی
  29. پرش به بالا به: ۲۹٫۰ ۲۹٫۱ شناخت امر 82
  30. پرش به بالا به: ۳۰٫۰ ۳۰٫۱ اربعین ۸۷؛ پست و مقام؛ خلق و نگاه
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه