منتخب عید مبعث

صفحهٔ اصلی

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۶ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۱۹ توسط Admin (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به:ناوبری، جستجو
امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً احد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است

فرمایشات حاج‌حسین خوش‌لهجه راجع به ولایت

فرمایش منتخب: حضرت زینب

فهرست عید مبعث

سیزده رجب

ماه رجب، ایام زیارت ائمه طاهرین

این الرجبیون؛ این الفقرا

ظهور نور حضرت زهرا

امام حسن عسکری

عبدالعظیم حسنی

پیامبر اکرم

امام صادق

حضرت خدیجه

انتقاد به اهل تسنن

تولی و تبری

حضرت سکینه

تمام شدن ماه صفر

امام رضا

امام حسن

امام حسین دفاع کرد نه قیام

سلام بر امام حسین

زیارت امام حسین

حضرت زینب

اربعین

گریه بر امام‌حسین

مجلس امام حسین

مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین

ندای امام حسین به خلقت

عمار یاسر

غلام امام حسین

سلمان فارسی

امام حسین؛ کشته جلسه بنی‌ساعده

حضرت رقیه

امام باقر

عصاره روایت حسین منی و انا من حسین

ماه صفر

زهیر

کرنش در مقابل امام حسین

امام‌سجاد

یاد امام حسین

راهب و سر امام حسین

هنده، زن یزید

زعفر در کربلا

حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی

امر به معروف‌کردن سر امام حسین

زمین کربلا

چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟

دفن شهدای کربلا

نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم

ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

آتش زدن خیمه‌های امام حسین

بعد از شهادت امام حسین

شام غریبان

شهادت امام حسین

روز عاشورا

شب عاشورا

روز تاسوعا

هفتم محرم

آقا ابوالفضل

آقا علی اکبر

آقا علی اصغر

حضرت قاسم

اصحاب امام حسین

عبدالله بن الحسن

حر

ورود امام حسین به کربلا

دهه محرم

مسلم بن عقیل

تذکراتی راجع به محرم

مباهله

ورود امام رضا به نیشابور

میثم تمار

امام موسی کاظم

غدیر

امام هادی

عید قربان

عرفه

حرکت امام حسین از مکه به کربلا

مناسک حج ابراهیمی

ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا

امام جواد

حرکت امام رضا از مدینه به طوس

دحو الارض

حضرت معصومه

داستان متقی

حمزه عموی پیامبر

عید فطر

وداع ماه رمضان

امیرالمؤمنین علی

سیزده فروردین

شب قدر

شکستن ارکان خدا

آمادگی برای شب قدر

عید نوروز

ماه رمضان

جلسه ولایت (سال‌یاد متقی عزیز)

امام زمان

ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا

ظاهر شدن امام‌حسین در دنیا

ابوطالب

فتح خیبر

ابراهیم پسر پیامبر

تغییر قبله

ماه رجب

حضرت زهرا، عصاره خلقت

ام البنین

شهادت حضرت زهرا

حضرت زهرا

صلح امام حسن

لیلة المبیت

امام حسین در قیامت

یقین

نیمه شعبان

کتاب امام‌زمان با متقی منتشر شد

فاطمیه

اربعین یعنی روز فتح ولایت، نه این اربعینی که ما می‌گیریم و می‌رویم لای زن‌ها و مردها، می‌گوییم و می‌خندیم! عاشورا و اربعین برای این‌ است که ما آمرزیده‌ شویم؛ لکّه‌ اشکی برای امام‌ حسین (علیه‌السلام) بریزید و آمرزیده‌ شوید، آهی برای حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) بکشید و آمرزیده‌ شوید. روز اربعین بیایید با امام‌ حسین (علیه‌السلام) و زینب‌ کبری (علیهاالسلام) عهد کنید که گناه نکنید!

اگر در حرم حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) یا حضرت‌ رقیّه (علیهاالسلام) رفتید، مثل هنده باشید! تمام هوا و هوس دنیا را از دل‌تان بیرون کنید تا اتّصال شوید! بگویید زینب‌جان! آن دست ولایتی که برادرت بر قلبت گذاشت، اشاره کن تا آن دست را بر قلب ما هم بگذارد، تا تمام لذّت‌های عالم گندیده از دل‌تان بیرون رود؛ آن‌وقت بفهمید لذّت ولایت چیست؟! وقتی یک علی (علیه‌السلام) گفتید، تمام لذّت خلقت در کالبد بدن‌تان می‌آید. سوغات، اتّصال به ولایت بیاورید! سوغاتیِ من این‌ است. اگر شما سرمایه ولایت از حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) و حضرت‌ رقیّه (علیهاالسلام) گرفتید، در این دنیا و آن دنیا سرمایه به‌ هم زدید. تو را به خدا! آن‌جا اتّصال به ولایت را بخواهید! محبّت شما پیش حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) و حضرت‌ رقیّه (علیهاالسلام) باشد، اتّصال‌تان قطع نشود.

ببین حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) چه‌ کار می‌کند؟ برادرش به او گفته خواهرجان! باید در دروازه‌ کوفه و شام خطبه بخوانی! پرچم یزید و معاویه را بِکَنی و پرچم پدرمان علی (علیه‌السلام) را نصب کنی! زینب (علیهاالسلام) فرمود: برادر! امرت را اطاعت می‌کنم. حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) رفت؛ اما شام را ویرانه کرد؛ پرچم شرک و نفاق را کَند، پرچم توحید را نصب کرد.

قدری که به نزدیکی کربلا رسیدند، تربت امام‌ حسین (علیه‌السلام) بو دارد، سکینه خیلی باهوش بوده، بوی تربت امام‌ حسین را می‌شنود. این مشام چه مشامی است؟! گفت:

بوی خوشی می‌وزد اَندر مشامعمّه! مگر این سرزمین کربلاست؟!

حالا جابر بن‌ عبدالله انصاری غسل کرده، قدم‌هایش را کوچک برمی‌دارد؛ چون‌که از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شنیده: «هر کسی امام‌ حسین (علیه‌السلام) را زیارت کند، هر قدمش، ثواب حجّ و عمره دارد.» حجّ و عمره می‌خواهد! (رفقای‌ عزیز! ولایت این‌قدر بالاست که همه ما اشتباه داریم! بیایید اشتباه نداشته‌ باشید!) به ذات خدا قسم، اگر فرسخ‌ها راه بود، هزار قدم را یک‌ قدم می‌کردم و روی قبر امام‌ حسین (علیه‌السلام) می‌افتادم. خدا می‌داند آن سفری که به کربلا رفتم، قبر آقا امام‌ حسین (علیه‌السلام) این‌جا بود و قبر آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) آن‌جا، روی آن افتادم؛ قدری از این و قدری از آن بو می‌کردم. من حسین (علیه‌السلام) می‌خواهم نه ثواب! ثوابِ بی‌محبّت علی (علیه‌السلام)، ثواب نیست، جزاست. تازه مثل شیطان شدی که گفت مُزد عبادتم را بده! خجالت بکش! مُزد می‌خواهی چه‌کنی؟! خدا و قرآن را بخواه! امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) را بخواه! امام‌ حسن (علیه‌السلام) و امام‌ حسین (علیه‌السلام) را بخواه!

وقتی جابر سرِ قبر آقا امام‌ حسین (علیه‌السلام) رسید، قدری فریاد کشید، حسین! حسین! کرد و گفت: آقاجان! من با شهدای تو شریک هستم. عطیّه گفت: جابر! وای بر تو! چه می‌گویی؟! این‌ها دستان‌شان جدا شده! سرهایشان جدا شده و بر روی نیزه است! بدن‌هایشان زیرِ سُم اسب رفته! تو با این‌ها شریک هستی؟! جابر قسم خورد و گفت: از دو لب پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شنیدم: «کسی‌که به عمل قومی راضی باشد، جزء آن قوم است.» من به عمل این‌ها راضی هستم. یک‌ وقت دیدند صدای قافله می‌آید، عطیّه گفت: جابر! بلند شو! حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) و اهل‌بیت آمده‌اند.

حالا که به کربلا رسیدند، ولایت بو دارد. حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) زمین را بو کرد و گفت: این‌جا قبر برادرم است، روی قبرش افتاد. صدا زد: برادر! همه‌ جا امرت را اطاعت کردم؛ اما حسین‌جان! بچّه‌هایت را به‌من سپردی، گفتی: خواهر! همه را به خدا و بچّه‌هایم را به تو می‌سپارم، همه را آوردم! وقتی بچّه‌هایم شهید شدند، از خیمه بیرون نیامدم، گفتم شاید تو خجالت بکشی. حسین‌جان! سراغ رقیّه را از من نگیر! من نتوانستم او را بیاورم؛ او را در شام گذاشتم. برادر! وقتی همه محمل‌ها آماده حرکت بود، کوتاهی نکردم، سرِ قبر رقیّه رفتم و با او خداحافظی کردم، گفتم: عزیزم! بلند شو! می‌خواهیم برویم! عزیزم! من جواب پدرت را چه بدهم؟! شما را دست من سپرده! رقیّه‌جان! نمی‌گذارم تنها باشی! هر جور باشد پیشت خواهم آمد، این خواسته من است.

وقتی حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) به مدینه برگشت، خدا یزید را لعنت کند! گفت: مدینه را غارت می‌کنم؛ عبدالله به حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) گفت: کجا می‌خواهی بروی؟ شام یا مصر؟ حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) قدری فرسوده شده‌ بود، گفت: عبدالله! من در شام اسیر بودم، نمی‌خواهم آن‌جا را ببینم؛ اما به رقیّه قول دادم که پیش او بروم. در بیابان‌های اطراف شام یک آبادی بود، حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) چندین‌سال آن‌جا کنار حضرت‌ رقیّه (علیهاالسلام) زندگی کرد، تا از دنیا رفت.

این‌ها دارند با هم عشق‌بازی می‌کنند. حضرت‌ رقیّه (علیهاالسلام) باید در آن باراندازِ شام دفن شود، تا صدها میلیارد مردم بیایند و آمرزیده‌ شوند. قبر این‌ها «رحمةٌ لِلعالمین» است؛ این‌ها که قبر ندارند، محلّی است، شما می‌روید زیارت می‌کنید؛ اما باید با ولایت بروید. دل وقتی ولایتی شد، ولایت به شما می‌چسبد؛ نه غیر ولایت. اگر صدها میلیارد به شما بدهند و بگویند عُمَر خوب است، می‌گویید عُمَر بد است و به دل‌تان نمی‌چسبد؛ اسم امام‌ حسین (علیه‌السلام) می‌آورید و اشک می‌ریزید؛ آن‌وقت به دل‌تان می‌چسبد.

هیچ‌ چیزی قدرتش مطابق گریه بر امام‌ حسین (علیه‌السلام) نیست. جهنّم عذاب است، گریه امام‌ حسین (علیه‌السلام) رحمت است؛ می‌چکد در جهنّم، خاموش می‌شود؛ اما گریه شما، گریه رحمت باشد، نه عقده؛ ما باید گریه کنیم که چرا توهین به امام‌ حسین (علیه‌السلام) شد؟! توهین به حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) شد؟! اگر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) برای حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) گریه می‌کند و می‌فرماید: «صبح و شام گریه می‌کنم، اگر اشک چشمم تمام شود؛ خون گریه می‌کنم.» والله، کلّ خلقت گریه می‌کند. زینب (علیهاالسلام) ارزشش این‌ است!

گریه یک جنبه ولایتی دارد، ما باید بیچارگی خودمان را ببینیم و بگوییم: حسین‌جان! ما بیچاره‌ایم! عاشورا نبودیم که جان‌مان را فدایت کنیم، زینب‌جان! نبودیم که از تو حمایت کنیم؛ حالا کاری که نمی‌توانیم بکنیم، بیچاره بیچاره‌ایم! گریه می‌کنیم تا امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید و احقاق حقّ از دشمنان مادرت زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) کند؛ این گریه، اتّصال به ولایت است. [۱]

زینب یعنی شجاع‌ترین تمام عالم[۲]

وقتی عبدالله به خواستگاری حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) آمد، حضرت‌ امیر (علیه‌السلام) فرمود: عبدالله! من باید به دخترم بگویم. امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) فرمود: زینب‌جان! دخترم! راضی هستی؟ حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) گفت: پدرجان! من که اختیارم با خود توست؛ اما یک‌ حرفی دارم و یک‌ چیزی می‌خواهم. حرفم این‌ است: به عبدالله بگو که من حرفی ندارم؛ اما هر موقع خواستم برادرم حسین را ببینم، باید بروم؛ اگر هم مسافرتی پیش‌آمد و برادرم به مسافرت رفت، بی‌چون و چرا با او بروم. عبدالله گفت: باشد، به دیده‌ منّت دارم. حالا قرارداد کردند و به‌ قول ما عقد شد. [۳] حالا قضایای کربلا روی داد، عبدالله در مدینه ماند؛ اما گفت: زینب‌جان! بچّه‌ها را با خودت ببر! عزیز من! نگویید که چرا عبدالله در مدینه ماند و سعادت نداشت؟! یک‌ وقت یک‌ نفر باید بماند و مدینه حفظ شود، یک‌ نفر باید بماند و عدّه‌ای گمراه نشوند. امام‌ حسین (علیه‌السلام) گفت: عبدالله! نمی‌شود مدینه را خالی گذاشت، تو در مدینه بمان! پس عبدالله به امر امام‌ حسین (علیه‌السلام) در مدینه ماند. [۴]

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) قضایای کربلا را به اُمّ‌السلمه گفته‌ بود، حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) پیش پدرش آمد و فرمود: پدرجان! امّ‌السلمه یک حرف‌هایی می‌زند! امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: زینب‌جان! هر چه می‌گوید درست‌ است، به حرفش برو! امام‌ حسین (علیه‌السلام) پیراهن‌ کهنه تهیّه کرده‌ بود، می‌دانست که بعد از شهادتش پیراهنش را درمی‌آورند؛ اما اگر پیراهنش پاره‌ پاره باشد، آن‌ را درنمی‌آورند. امّ‌السلمه به حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) گفته‌ بود: زینب‌جان! همیشه خیالت راحت باشد؛ اما اگر امام‌ حسین (علیه‌السلام) آمد و گفت پیراهن‌ کهنه بیاور! بدان که حسین یک‌ ساعت یا نیم‌ ساعت بیشتر زنده نیست. تمام ابعاد زینب (علیهاالسلام) پیش این حرف بود، زینب (علیهاالسلام) همه‌ جا را تحمّل کرد، فقط دلش خوش بود. حالا که همه رفتند، لااقل حسین (علیه‌السلام) دارد، حامی دارد، حامی‌اش آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) بود که شهیدش کردند. دلش خوش بود که برادرش هنوز نگفته پیراهن‌ کهنه بیاور! [۵] یک‌وقت آقا امام‌ حسین (علیه‌السلام) دمِ خیمه آمد و گفت: زینب! پیراهن‌ کهنه بیاور! حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) تا پیراهن را دست امام‌ حسین (علیه‌السلام) داد، غَش کرد. حالا لشکر هم «هل مِن مبارز» می‌طلبد، امام‌ حسین (علیه‌السلام) چه‌ کار کند؟ دست ولایت بر قلب زینب (علیهاالسلام) گذاشت، به او تصرّف کرد، ولیّ‌ الله‌ الأعظم شد؛ چطور ولیّ شد؟ آنچه را که ولیّ خدا می‌داند، زینب (علیهاالسلام) هم می‌داند، در قلب زینب (علیهاالسلام) است. زینب (علیهاالسلام) دیگر زینب (علیهاالسلام) نیست، او را متقی کرد؛ نه این‌که زینب (علیهاالسلام) متقی نبوده، ببین من روی این آیه حسابش را می‌کنم و می‌گویم، خدا به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: من تو را متقی کردم، ولایت به تو نازل کردم. حالا ولایت باید به زینب (علیهاالسلام) نازل شود. باید او را چه کند؟ باید او را متقی کند. [۶]

حالا که اهل‌بیت را وارد کاخ یزید کردند، یزید کینه‌ای با حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) داشت. حضرت قدری خودش را مخفی کرد، یزید گفت: این کیست که خودش را مخفی می‌کند؟ گفتند: زینب، خواهر حسین است. یزید گفت: زینب! الحمد لله که خدا شما را رسوا کرد، من داغ پدرانم را از شما گرفتم. حضرت فوراً جواب داد و گفت: «یزید! رسوا فاسق و فاجر است، ما هر چه دیدیم، خوبی از خدا دیدیم. یابن‌الطُلقاء! تو کسی هستی که آزادکرده جدّ من هستی، شما در شرک و کفر بودید، جدّم شما را آزاد کرد. یادتان رفته که مادرت در مکّه چه‌کاره بود؟! خدا چند چیز به ما داده: ما را در قلب مؤمن قرار داده؛ یعنی یزید! تو مؤمن نیستی، بی‌خود می‌گویی که من خلیفه اسلامم! دیگر این‌که بیان به ما داده.» (بدانید بیان باید به امر باشد؛ وگرنه کلام است.) یعنی ما کسانی هستیم که حرف‌مان و صادرات‌مان امر خداست. مگر یک زن می‌تواند این‌قدر شهامت داشته‌ باشد که به یک امپراطور جهان بگوید یابن‌الطُلقاء؟!

حالا یزید می‌خواست دل حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) را آتش بزند، گفت: الحمد لله که خدا برادرت را کُشت! حضرت بلند شد، ببین چقدر شهامت دارد! زینب (علیهاالسلام) یعنی شهامت یک عالم، زینب (علیهاالسلام) یعنی منطق یک عالم، زینب (علیهاالسلام) یعنی صدر یک عالم، زینب (علیهاالسلام) یعنی شجاع‌ترین تمام عالم. ببین با امپراطور چه‌جور حرف می‌زند؟! گفت: خدا جان هر کسی را می‌گیرد؛ اما تو برادرم را کُشتی! لشکر تو برادرم را کُشت! یزید ناراحت شد، صدا زد: جلّاد! چرا بالای حرفِ من حرف می‌زنی؟! سکینه یک‌ دفعه دست گردن حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) انداخت و گفت: یزید! مرا بکُش! تمام مجلس به گریه درآمد. زینب (علیهاالسلام) حمایت‌کُن داشت. یک‌ دفعه مجلس به صدا در آمد، فرنگی و نصارا بلند شدند و گفتند: یزید چه‌کار می‌کنی؟! آخر این زن داغ‌دیده! این زن اسیر است! برادرش شهید شده! ساکت باش! یزید ساکت شد، یهود و نصارا از زینب (علیهاالسلام) حمایت کردند؛ اما مسلمان‌ها زینب (علیهاالسلام) را اسیر می‌کنند! [۷] یک‌ نفر بلند شد و گفت: یزید! این‌ها را که می‌بینی، ما هر کجا به آن‌ها حمله می‌کردیم، خودشان را به یک پناهی می‌بردند. آقا علی‌ بن‌ الحسین (علیه‌السلام) هم تشریف دارند؛ اما این‌جا امام‌ حسین (علیه‌السلام) به زینب (علیهاالسلام) گفته که تو در مجلس یزید حرف بزن! زینب (علیهاالسلام) دارد امر را اطاعت می‌کند. حرف من سر این‌ است، زینب (علیهاالسلام) به آن‌ شخص گفت: صدایت بگیرد! از هر خانه کوفه، صدای ناله از شمشیر برادر من بلند است! برادرم یک حمله کرد، هفتاد هزار لشکر را صفّ‌آرائی کرد. تو چه می‌گویی؟! چرا این‌قدر تملّق می‌گویی؟! مگر شما قدرت دارید؟! مگر شما شهامت دارید؟! شما ضلالت دارید! زینب این‌ است، آیا زینب اسیر است؟! [۸]

دو چیز یزید را زیر و رو کرد: یکی خطبه حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) و یکی منبر حضرت‌ سجّاد (علیه‌السلام). یزید بیچاره شد! دیگر اهل‌بیت را در آن مجلس نَبُرد، دید بیچارگی و رسوایی‌اش دارد انفجار می‌کند، اشاره کرد که اهل‌بیت را در خانه‌اش ببرند. هنده هم که آرام ندارد، مرتّب داد می‌کشد! شلوغ کرده! ملکه است. یزید به امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) گفت: خدا ابن‌ زیاد را لعنت کند! من نگفتم که پدرت را بکُشند، گفتم بیایید و با هم صلح و مصالحه کنیم، می‌خواست این‌ را از گردن خودش ساقط کند، دید بدجوری شد. حالا ببین چه می‌گوید؟! گفت: من خلاصه خون‌بهای پدرت را می‌دهم؛ اما امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) فرمود: یزید! فقط این چیزهایی که لشکرت به غارت بردند، آن بلوز و پیراهن‌ها را مادرم زهرا (علیهاالسلام) بافته، آن‌ها را به ما برگردان! امام جوری حرف می‌زند که مردم بفهمند که مادرش زهراست، دوباره این‌ها را رسوا کرد. خلاصه آخر که یزید می‌خواست خودش را از متّهمی نجات بدهد، گفت که من کاخ را در اختیارتان می‌گذارم تا عزاداری کنید! [۹] یزید خیلی عذرخواهی کرد، تا حتّی به حضرت‌ سجّاد (علیه‌السلام) گفت: آیا من آمرزیده‌ می‌شوم؟ امام فرمود: آره! نماز غفیله بخوان! این‌جا حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) گفت: آخر حجّت‌ خدا چقدر شما رئوفید! گفت: عمّه‌جان! من حجّت‌ خدا هستم، نمی‌توانم که حقّ را نگویم؛ اما موفّق نمی‌شود. هر وقت می‌رفت وضو بگیرد، خون از دماغش می‌ریخت؛ آخر هم موفّق نشد. [۱۰]

زینب درس‌گرفته از مادرش زهرا[۱۱]

رفقای‌ عزیز! بیایید تفکّر داشته‌ باشید! این‌قدر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) مراعات می‌کرد، حالا که شب نوزدهم ماه‌ رمضان ضربت خورده، علی (علیه‌السلام) دیگر توان ظاهری‌اش تمام شده، او را توی یک پارچه‌ای گذاشته‌ بودند، چهار گوشش را گرفتند و او را به طرف خانه آوردند. امیرالمؤمنین دمِ درِ خانه گفت: مرا زمین بگذارید و زیر بغل‌هایم را بگیرید؛ مبادا زینب (علیهاالسلام) ناراحت بشود! علی‌جان! کجا بودی آن‌موقعی‌که خیمه‌های پسرت حسین (علیه‌السلام) را آتش زدند؟!

وقتی امام‌ حسین (علیه‌السلام) جنگ می‌کرد، فقط می‌گفت «لا حولَ و لا قوةَ إلّا بالله العلیّ العظیم». زینب (علیهاالسلام) صدای امام‌ حسین (علیه‌السلام) را می‌شنید و دلش خوش بود، یک‌ وقت زینب (علیهاالسلام) دید که دیگر صدای برادرش نمی‌آید و زمین کربلا دارد می‌لرزد. توجّه پیدا کرد، روی تلّ زینبیه آمد؛ دید اشقیاء دور حسینش را گرفته‌اند، حسینش در قتل‌گاه است. از کجا حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) این درس را گرفته؟! از مادرش زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام). وقتی امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را به‌مسجد بردند و طناب گردنش انداختند، زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) با پهلوی شکسته و صورت نیلی به‌مسجد رفت و گفت: دست از علی بردارید! وگرنه نفرین می‌کنم. ستون‌ها از جا حرکت کرد، مدینه به لرزه درآمد.

حالا زینب (علیهاالسلام) پیش ابن‌ سعد آمد، ببین خواهش نکرد؛ گفت: «یابن‌ السّعد! تو ایستاده‌ای و حسینِ مرا می‌کشند!» زمین کربلا دارد می‌لرزد. زمین اعلام آمادگی می‌کند که زینب! اشاره کنی همه این‌ها را زیر و رُو می‌کنم. زینب (علیهاالسلام) دارد امر را اطاعت می‌کند. ابن‌ سعد بنا کرد به گریه‌ کردن، های‌های گریه کرد. گفت: لشکر! کار حسین را تمام کنید! حالا منظور من سرِ این‌ است که ببین چه خباثتی است؟! وقتی حسین (علیه‌السلام) را کشتند! عمر سعد دستور داد که خیمه‌ها را آتش بزنید! بین حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) چقدر ادب دارد! پیش امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) آمده و عرض می‌کند که «یا حجّة الله! اُمّ‌السلمه حرف‌ها را به‌من زده، آیا ما باید بسوزیم؟!»ببین این‌قدر زینب (علیهاالسلام) آمادگی دارد! حرفی ندارد که در راه ولایتش، حسین (علیه‌السلام) بسوزد. اطاعتِ ولایت این‌ است! رفقای‌ عزیز! بیایید ولایت را اطاعت کنید! امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) فرمود: عمّه‌جان! «علیکُنّ بالفرار»: به بچّه‌ها بگو فرار کنند. حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) فوراً به بچّه‌ها دستور فرار داد. تمام این بچّه‌ها فرار کردند. به‌ دینم، این‌قدر دلم برای این بچّه‌ها می‌سوزد، آتش می‌گیرد! آخر با این‌همه جمعیّت! در این‌همه هیاهو، بچّه‌ها چه‌کار کنند؟! [۱۲]

یا علی


اخلاق در خانواده؛ وظایف پدر و مادر راجع به فرزند

اخلاق باید توأم با عدالت باشد[۱۳]

حالا می‌خواستم خدمت شما عرض کنم: این عدالت خیلی مهمّ است. من یک‌ دوستی دارم، همه‌ شما دوست هستید، ایشان یک صحبتی راجع‌ به «خُلُق‌العظیم» کرده‌بود، خب، آن‌جا به ‌من تلفن زد، بعد گفتم: عزیز من! باید خُلق، با ولایت توأم باشد. من خوش‌اخلاقی می‌کنم، یکی را گول می‌زنم؛ خوش‌اخلاقی می‌کنم، مال یکی را می‌خورم؛ خوش‌اخلاقی می‌کنم، خیانت می‌کنم؛ پس خُلق، باید توأم با ولایت باشد. خُلق، باید توأم با عدالت باشد.

اگر خُلق، توأم با عدالت شد؛ آن‌وقت با ولایت هم هست. اگر می‌گویند پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) «خلق‌العظیم» هست، در جایی دیگر هم گفتم ««ولایةالعظیم» است؛ پس توجّه بفرمایید که اصل، عدالت است. ببین، من چه‌چیزی دارم به شما می‌گویم؟ خیلی توجّه بفرمایید! عمَر، عدالت را زد. حالا که عدالت را زد، زهرا (علیهاالسلام) را هم می‌زند. حالا که عدالت را زد، بدعت به دین هم می‌گذارد؛ حالا که عدالت را زد، جنایت هم می‌کند، صدها مردم هستند که به عنوان خوش‌اخلاقی، مردم را گول می‌زنند؛ پس اخلاق شرط هست و شرط نیست. باید توأم با عدالت باشد. [۱۴]

اگر به رسول‌ اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید «خُلُق‌العظیم» والله، بالله، تالله، ولایتش عظیم است. مگر ما صد و بیست و چهار هزار پیغمبر نداریم؟! مگر آن‌ها بداخلاق بودند؟! چرا فکر نمی‌کنید؟! تمام آن‌ها عصمت داشتند، اخلاق‌هایشان خوب بوده. مگر ابراهیم اخلاقش خوب نیست؟! اصلاً تندخویی به غیر معصوم است، همه آن‌ها معصوم بودند. تندخویی فقط مال خلق است. چرا پیغمبر ‌اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) «خُلُق‌العظیم» شده؟ والله، ولایتش عظیم است. گفتم پیغمبر «خُلُق‌العظیم» است؛ «عرش‌العظیم، خُلُق‌العظیم»؛ آن‌وقت یک‌دفعه می‌گوید که قلب مؤمن هم عظیم است. چه قلبی؟ آن قلبی که با این «خُلُق‌العظیم» مطابق باشد؛ یعنی اتّصال باشد. [۱۵]

عقیده ولایتی‌ام این‌است که بداخلاقی نسبت به هر کسی بی‌عدالتی است؛ چون‌که عدالت خودِ اخلاق است. آسایش در اطاعت امر است. عزیز من! ما باید با مردم راهگذر باشیم؛ اگر او بد است، شما با او خوب رفتار کنید. شخصی خدمت امام‌حسن مجتبی (علیه‌السلام) آمد و گفت: ای حسن‌بن‌علی! زیر این آسمان، دروغ‌گوتر از تو و پدرت علی نیامده! (چنین حرفی دارد می‌زند. حالا امام به او بگوید که من امامم، پدرم جانشین رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است! چرا این حرف را می‌زنی؟! تو کافر شده‌ای! این را نمی‌گوید. شما باید «اخلاق‌حسنه» داشته‌باشید! یعنی این‌جور اخلاق خدا داشته‌باشید!)

امام به او فرمود: ای عزیز من! اگر پدرم این‌طوری هست، دعا کن خدا او را بیامرزد؛ اگر من این‌طوری هستم، دعا کن خدا مرا بیامرزد؛ اگر تو هم دروغ می‌گویی، خدا تو را هم بیامرزد؛ شما چرا دل‌تنگ هستی؟! اگر گرسنه‌ای، بیا به خانه‌مان برویم، ما تو را در آغوش می‌گیریم. اگر خرجی نداری، به تو می‌دهیم. طوری با او رفتار کرد که یک‌دفعه گفت: «لا إله إلّا الله، محمّد رسولُ‌الله، علی ولیُّ‌الله.» بنا کرد به معاویه بد گفتن، گفت: خدا معاویه را لعنت کند! او برای ما این‌طوری تعریف و تبلیغ کرده‌است.

عزیزان من! «خُلق‌ حَسَن» داشته‌باشید، اصلاً حرفم این‌است که نباید در وجود شما بداخلاقی باشد، با همسر و فرزندان و مردم خوش‌اخلاق باشید، اگر او بداخلاقی کند و شما هم بداخلاقی کنید، پس چه فرقی با هم دارید؟! درون او بداخلاقی بوده! درون شما هم هست! درون خودتان را درست کنید! صبر و حوصله داشته‌باشید!

مالک‌اشتر، اصحاب‌یمین است. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: همین‌طور که من کارگشا و مشکل‌گشای پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بودم، مالک مشکل‌گشای من است. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نسبت به مالک این‌طور حرف می‌زند. خودش را در مقابل پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گذارد و مالک را هم در مقابل خودش. حالا آمده برود، یکی تُف به صورت مالک انداخت. یک نفر دیگر به او گفت: فهمیدی تُف به ‌صورت چه‌کسی انداختی؟ گفت: نه! گفت: این مالک، وزیر جنگ علی (علیه‌السلام) است. دید مالک داخل مسجد رفت، دوید، تا نمازش تمام شد، به پای او افتاد. گفت: چرا این‌ کار را می‌کنی؟ گفت: والله، به خدا، من آمدم به تو دعا کنم. عزیزان من! اگر کسی با شما بداخلاقی کرد، بروید واسه او دعا کنید!

من به وجدانم، نمی‌خواهم خودم را بگویم؛ چندین‌سال قبل، یک‌ نفر به مغازه‌ام آمد و گفت: مقداری پول به‌ من بده! به ‌اصطلاح سیّد هم بود؛ آن‌ زمان پانزده‌تومان به او دادم و گفتم: من پانزده‌تومان دارم، به تو می‌دهم؛ چوب‌فروش هم هستم، دو، سه عدد چوب خوب هم به تو می‌دهم تا بفروشی. اگر بدانید چقدر به ‌من فحش داد، اصلاً دیگر فحشی در عالَم نبود که به‌ من بدهد، این‌قدر فحش ناموس داد. من حساب کردم این بنده ‌خدا، یا از دست زن و بچّه‌اش ناراحت است؛ یا بی‌پول است. چیزی به او نگفتم، به عقب دکّانم رفتم، بنا کردم قدری گریه‌کردن و آرام گرفتم. چرا؟ بداخلاقی و فحش در من وجود ندارد، در شما هم نباید باشد. به شخصی گفتم به فلانی فحش نده! گفت حقّش است!! یک حقّ هم روی آن گذاشت؛ آخر، فحش که حقّ ندارد. [۱۶]

من درآمد نداشتم دو تا نان بخرم، بشکن می‌زدم. رقّاصی هم می‌کردم که اصلاً خانمم متوجّه نشود. زن ریحانه است؛ وقتی غصّه می‌خورد، عقده‌ای می‌شود، مریض می‌شود؛ اما من خودم توان داشتم، می‌گفتم صلاح خداست؛ اما زن که توان نداشت. آدم هر چه که به زن می‌گوید یک وعده و وعیدی می‌دهد، نه این‌که بگوید من ندارم، ایشان در زندگی سست می‌شود. [۱۷]


یا علی


نگاه؛ عصاره نگاه

عصاره نگاه

از اوّل جوانی‌ام [از گناه] گذشتم، اصلاً نگاه توی‌ام نبود؛ بنایم نبود نگاه کنم. شما بنایت باید این‌باشد که نگاه نکنی؛ آن‌وقت این چشم در اختیار خداست. چشم‌های ما بیشترش در اختیار شهوت و در اختیار دنیاست؛ آن‌وقت آن چشم، فردای قیامت رحمت به آن می‌شود، عذاب نمی‌شود.

این چشم‌ها مال امتحان هم هست. آخر می‌دانی چرا؟ این چشم گرفتارت می‌کند. ابن‌ملجم ببین چه‌جور شد؟ ابن‌ملجم مثل ما نبود، مُرادی بود؛ مُراد می‌داد. یک‌دفعه نگاه کرد، گرفتار شد، علی‌کش شد. شما شهوت برانگیخته‌ات می‌کند به نگاهت؛ پس باید چه کنیم؟ تو نباید نگاه کنی، چرا نگاه می‌کنی؟! نگاه باید به رحمتِ آن آدم کرد، آن اشکال ندارد. به آن رحمتی که از او نازل می‌شود، باید نگاه کنیم؛ یعنی این جوان به آن رحمتی که از او نازل می‌شود، آن رحمت «رحمةٌ للعالمین» است.

هشام هم‌ساخت بود که امام‌صادق (علیه‌السلام) او را می‌خواست، آخر هم حالیِ این‌ها کرد: به رحمتش نگاه کردم. رحمت را می‌بوسد، رحمت خدا. آن‌ها شاگرد امام‌صادق (علیه‌السلام) هستند؛ اما ولایت به آن‌ها القاء نشده. می‌آید پیش امام، شما باید ولایت بهت القاء شود؛ پس نگاه رحمتی خوب است؛ نه نگاه شهوتی.

کم آدم پیدا می‌شود این‌جور باشد. این ‌همه دفاع از بچّه‌های مردم کردم، یک نگاه بد به آن‌ها نکردم. نگاه باید رحمت باشد، رحمت از شما نازل شود؛ نه شهوت. حالا همین‌طور شده که می‌گوید یکی از شما بادین از دنیا نمی‌روید. نگاه شهوتی دارند، نگاه شهوتی به هر شیئی.

دزد می‌رود نگاه دزدی می‌کند، نگاهِ چه‌جوری می‌کند؟ نگاه شهوتی می‌کند. دفاع رحمتی هم هم‌ساخت است، ما باید بفهمیمم این فانی می‌شود، نگاه به فانی نکنیم. چشمتان غنی باشد، احتیاج نداشته‌باشد. عقلت برسد، احتیاج به فانی نداشته‌باش!

امام‌صادق (علیه‌السلام) به آن شخص گفت: برو در آن آبادیتان، در آن شهر یک نفر که ما را قبول داشته‌باشد، برو زیارتش! آن‌وقت خدا ثواب دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) به تو می‌دهد. نگاهت رحمتی است.

خدا می‌گوید: اگر بخواهی، به تو می‌دهم؛ یعنی آن‌ها را نخواهی، این را بخواهی. همه این عالَم را فانی بدان! امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را باقی بدان! آن‌وقت شما طرف فانی می‌روی یا باقی؟ شما باید احتیاج نداشته‌باشی؛ آن‌وقت آن کار را نمی‌کنی. ابن‌ملجم احتیاج دارد. نگاه به بچّه اَمرَد [پسر زیباروی نوجوان] کنی، گناه ابن‌ملجم به تو می‌دهد.

من خودم از جوانی‌ام این‌جور بودم، من حربه گناه نداشتم. آن القاء و افشاء به تو می‌دهد، القاء و افشاء حفظت می‌کند. فقط در فکر باش که این بچّه‌ها را نجات بدهی. [۱۸]

یا علی


سخنی با خانمها؛ دل کسی را نسوزانید!

زیارت‌های غیر امرِ خانم‌ها [۱۹]

ای خانم‌های ‌عزیز! آیا توجّه دارید! بیایید خودتان را شبیه زهرا (علیهاالسلام) کنید! تو روضه می‌خوانی؛ اما خودت را شبیه زهرا (علیهاالسلام) کن! به این دلت خوش نباشد که یک روضه‌ای می‌گیری! ببین چه کسی را تأیید می‌کنی؟ در حقّ زهرا (علیهاالسلام) عارف باش! عزیز من! اگر عارف باشی، خیلی خوب است! روایت داریم: امام‌رضا (علیه‌السلام) درباره حضرت ‌معصومه (علیهاالسلام) می‌فرماید: اگر دستتان به‌ ما نرسید، خواهرم معصومه (علیهاالسلام) را زیارت کنید! همان ثواب را به شما می‌دهند؛ اما یک‌دفعه می‌گوید در حقّ ما عارف باشید! [۲۰]

پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود در آخرالزّمان: واجبات، ترک محرّمات، انتظار الفرج، به خیر و شرّ آن زمان شرکت نکن! برو کنار! تو عوض این‌که کنار بروی، لای آن‌هایی. معطّلی آن‌ها یک حرف بزنند، بروی؛ امتحانتان را دادید؛ تا گفت: همه کربلا بروید! زن و بچّه‌ات را برداشتی، رفتی! اُفّ بر تو! تُف بر تو! چند نفر خانمِ تو را دیدند؟ چند نفر دخترِ تو را دیدند؟ چه ‌کسی به حرف من است؟ شما که به حرف متقی نیستید، به ‌دینم، به حرف دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) نیستید. آن‌ها گفتند: به حرف او بروید. دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) گفته‌اند به حرف متقی بروید! خود پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) دارد می‌گوید. تو به حرف چه‌ کسی می‌روی؟ حالا می‌دانی چه می‌گوید؟ می‌گوید: اگر یکی از شما با دین از دنیا رفتید، با زیارت کربلا و این‌ها، ملائکه تعجّب می‌کنند، چطور این با دین رفت؟ ملائکه! خاطرجمع باش این‌ها با دین نمی‌روند، غصّه نخور! امروز به ملائکه گفتم که تعجّب نکنند. [۲۱]

این زیارت اربعین که می‌روی تأییدی ندارد. آن‌جا زن و مرد قاطی هستند و خدا می‌فرماید: جایی‌که زن و مرد قاطی باشند، عذاب من دارد نازل می‌شود. یا این‌که الآن این مسجد جمکران چه‌خبر است؟ من خودم دیدم که زن‌ها پابرهنه شدند و می‌روند. خانم! مگر حضرت زهرا (علیهاالسلام) نگفته‌است که بهترین عبادت از برای زن این‌است که نه نامحرم او را ببیند و نه او نامحرم را؟ [۲۲]

اربعین و عزاداری و مجلس امام‌حسین (علیه‌السلام) همه این‌ها درست است؛ اما باید با امر باشد. اگر با امر نباشد، حضرت زهرا (علیهاالسلام) امضاء نمی‌کند. [۲۳]

حالا هم که از کربلا آمدی، یا یک چلوکباب می‌دهی، یا چلومرغ می‌دهی، یک بنده‌‌ خدا را هم دعوت می‌کنی، نگاه به زندگی تو می‌کند، نگاه به زندگی خودش می‌کند، آتش می‌گیرد. این شخص را آتش می‌زنی. دخترش را آتش می‌زنی، پسرش را آتش می‌زنی. آیا می‌توانی جواب خدا را بدهی؟! [۲۴]

کجا این سفره‌ها را می‌اندازید و زن و مرد را قاطی می‌کنید؟ این کارها چیست که می‌کنید؟ سفره زن را این‌طرف بیندازید! دو تا اتاق داری، مردها هم این‌طرف باشند. چرا این‌ها را قاطی می‌کنید؟ می‌گوید: اشکال ندارد! خب برادر او باشد که به خانم شما مَحرم نیست. دستش می‌رود، می‌خندد. تو چه‌کار می‌کنی؟ به ‌اصطلاح خودش مثلاً می‌خواهد اطعام کند! جگر من از دست خوب‌ها خون‌است! به نام اربعین تئاتر درست کرده‌است، به نام امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌خواهد غذا بدهد؛ تو تئاتر درست کردی! می‌خواهد گوسفند بدهد. این چیست که این‌ها را دور هم جمع کردی و سفره می‌اندازی؟! [۲۵]

کجا به مسجد جمکران می‌روی؟! من نمی‌گویم نرو! تو ببین وقتی مسجد جمکران می‌روی، خودت را به چند تا نامحرم نشان می‌دهی! [۲۶]

به دینم! من مسجد جمکران بودم، آن‌وقت‌ها یک نفر هم نبود، حالا یک میلیون نفر آن‌جا می‌روند. دیدم آن‌جا در جادّه‌ها نمی‌دانم صندلی برای زن‌ها گذاشته‌اند، زن‌های پابرهنه! مگر تو پیرو حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) نیستی؟! مگر تو پیرو عایشه‌ای که در جنگ جمل آمد؟ آخر کجا آن‌جا می‌روید؟ این از آن ثواب‌هایی‌است که گناه است! [۲۷]


یا علی


بیتوته و نجوا با ولایت؛ پرچم تفکّر و یقین در دستتان باشد

قدرت را صرف قدرت کنید؛ نه این‌که دنبال خلق بروید[۲۸]

فقط خدا امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را معرّفی کرده‌است؛ چون هیچ‌کس در تمام خلقت، مطابق خدا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را نمی‌شناسد. مگر امیرالمؤمنین این‌جور بود که حالا بیاید در دنیا معرّفی‌اش کند؟ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گِل آدم را سرشته، آدم ‌سرشت‌کن است، آدم کجا و او کجا؟ آن‌موقع‌که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را بلند کرده، چه زمانی بوده؟ بگویید به‌ من دیگر، چه زمانی بوده؟

بعد از این‌که صد و بیست و چهار هزار پیامبر آمدند. حالا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را سر دست آورده و می‌گوید «الیوم أکملت لکم دینکم»[۲۹]، دین این‌است. ای مردم عالم! دنبال کس دیگری نروید! مشابه درست نکنید! پی کسی نروید! کسی را مؤثّر ندانید! این افشای ولایت نیست، «افشای قدردانی از ولایت» است. به تمام آیات قرآن، درست می‌گویم. این افشای چیست؟ قدردانی از ولایت است، مگر این افشای ولایت است؟

افشای ولایت این‌است که خدا کرده، خطاب می‌کند به انس و جنّ، به تمام عبادت‌کننده‌های عالم؛ نه دنیا. دنیا را من سر و کار ندارم اصلاً، مثل این‌که می‌خواهم حرف بعضی‌ها را نزنم، حرف دنیا را هم اصلاً نمی‌خواهم بزنم؛ اما خب می‌زنم، نه دنیا. افشای ولایت این‌است که خدا کرده، می‌گوید: عبادت انس و جنّ کنی، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به «الیوم أکملت لکم دینکم»[۲۹] قبول نداشته‌‌باشی، به ‌رو می‌اندازمت در جهنّم. [۳۰]

هر چه رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تعریف امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را می‌کرد، آن دو نفر بغض و عداوتشان زیاد می‌شد. حالا چه‌خبر است؟! حالا امر شد: ای نبیّ من! من تو را متقی کردم، قرآن به تو نازل کردم، آیا می‌فهمیم این یعنی‌‌چه؟! والله، به‌دینم، علی (علیه‌السلام) به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نازل ‌شده؛ یعنی هیچ‌کدام از آن انبیاء، از پیغمبرها لیاقت این‌کار را نداشتند، مگر پیغمبر آخرالزّمان؛ چون‌که ولیّ باید ولیّ را معلوم کند، خلق که نمی‌تواند ولیّ معلوم کند. آن‌زمان خب نتوانستند معرّفی کنند، نشد دیگر. چرا آن پیغمبرها نبودند؟! آن پیغمبرها ولیّ نبودند، نبیّ بودند، تاحتّی ابراهیم؛ اما پیغمبر آخرالزّمان هم ولیّ و هم نبیّ است. [۳۱]

پیغمبر ولایت‌پرور است، عزیز من! فدایتان بشوم، خودش ولایت است؛ اما ولایت‌پرور است، خدای تبارک و تعالی گفت: یا محمّد! ولایت را پرورش بده! چرا؟ آخر مقصد من علی (علیه‌السلام) است، مقصد من این‌ها هستند. عزیزان من! اگر ما این‌ها را فهمیدیم؛ آن‌وقت ولایت‌شناسیم، آن‌وقت علی‌شناسیم، بهتر از این‌ها کار می‌کنیم، بهتر از این‌ها ولایت را می‌شناسیم، بهتر از این‌ها علی (علیه‌السلام) را می‌شناسیم. [۳۲]

رفقای عزیز! نجوا دو جور است: یک نجوایی در خلوت داریم، باید شما نجوای در خلوت داشته‌باشید! یک نجوای عمومی است. بعد از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، عمر و ابابکر نجوا را گرفتند، از نجوا دور شدند، از نجوای ولایت دور شدند! بنی‌عبّاس هم همین‌جور؛ الآن در زمان ما هم خیلی‌ها این‌جوری شدند. تو باید با امام‌زمانت نجوا کنی، با امام‌‌حسین (علیه‌السلام) نجوا کنی، با آن‌ها نجوا کنی، دائم نجوا داشته‌باشی. توی معدنی، باش! مهندسی، باش! مهندس برقی، باش! دکتری، باش! هر کجا باشی، این حبل‌المتینی که از پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) سؤال شد: این آیه چیست؟ گفت: علی (علیه‌السلام) است؛ یعنی نجوا با مقصد علی (علیه‌السلام) کنی! تو اگر نجوا واقع با امام‌زمانت کنی، غشّ معامله می‌کنی؟ اگر تو نجوا با زهرای ‌عزیز (علیهاالسلام) کنی، ای خانم‌های ‌عزیز! شما این‌جوری هستید توی مجلس زهرا (علیهاالسلام) غیبت می‌کنی؟

بیایید این حرف‌ها را رویش فکر کنید! تفکّر داشته‌باشید! نجوا را گرفتند، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را باید با آن نجوا کرده‌باشند، رفتند با شیطان نجوا کردند. ما با چه چیزی نجوا می‌کنیم؟ ما با تجدّد. تو باید با این‌ها نجوا کنی؛ یعنی این‌ها از توی قلبت، از توی دهانت، از توی لسانت کم نشود. یا علی بگو! یا زهرا بگو! یا حسین بگو! یا امام‌‌زمان بگو توی قلبت! این نجوا اتّصال است، والله، بالله، عقیده ولایت من این‌است، این حبل‌المتین ‌که گفته ریسمان؛ یعنی چنگ به این‌ها بزنی. اگر چنگ به این‌ها بزنی، عزیز من! دیگر چنگ به چیز دیگری نمی‌زنی. [۳۳]

شما عزیزان من! این قدرتتان را باید صرف قدرت بکنید! قدرت تمام خلقت امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است، باید شما قدرتتان را صرف علی (علیه‌السلام) کنید! اگر می‌گویم ماورایی باشید؛ یعنی باید از اوّل آدم ابوالبشر نگاه کنید! ببینید چه به سر اسلام آمد؟ چه مصیبتی به سر اسلام آمد؟ تمام این کارها را آن دو نفر کردند، مردم را با اسلام از ولایت بازداشتند، مردم هم چه می‌دانند دیگر؟

چرا می‌گوید بدعت‌گذار اهل نه آتش است، اهل طاغوت است؟ طاغوت یک نفر است، همه‌اش اهل جهنّم می‌گویند: روزنه از او نشود. اگر روزنه بشود، خیلی بد است! آن‌قدر بد است! چرا می‌گوید؟ چون‌که مردم را از حقیقت ولایت جدا می‌کند. اوّل کسی‌که این کار را کرد، این دو نفر بودند. حالا چرا؟ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را خلق حساب کردند، یک جلسه بنی‌ساعده درست کردند. حالا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را آورد جزء خلق؛ یعنی اوّل این‌است و دوّم این‌است و چهارم این‌است، خلق حساب کردند.

حالا وقتی خلق حساب کردند، مردم هم خلق حساب می‌کنند. تمام بدبختی این دنیا مال این‌است که ما این‌ها را خلق حساب می‌کنیم. عزیز من! آخر این چه خلقی است که به قول فرمایش ایشان می‌گوید: من با تمام انبیاء آمدم، با پیغمبر آخرالزّمان (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آشکارا آمدم؟! حالا چرا آشکارا آمده‌ علی (علیه‌السلام)؟ چرا با آن‌ها این‌جوری مخفی بوده؟ چرا آشکارا آمده؟

عزیز من! ببین من دارم شما را راهنمایی می‌کنم: آن‌موقع رفتند دنبال عمر و ابابکر، الآن هم ما می‌رویم دنبال خلق؛ تمام بدبختی ما این‌است که می‌رویم دنبال خلق. خلق می‌گوید این کار را بکن! مگر خلق نبود که آدم ابوالبشر را بازی داد؟! شما باید ماورایی باشید! اگر بخواهید دینتان حفظ باشد، از زمان پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را باید بیاورید این‌جا! ببین زمان نوحش چه‌جور شد؟ زمان لوطش چه‌جور شد؟ زمان ابراهیم چه‌جور شد؟ زمان ما هم حالا دارد این‌جور می‌شود، کجا می‌روی دنبال خلق؟! عزیز من! قربانت بروم، فدایت بشوم، اگر این حرف را بشنوی، تمام کارهایت درست است. از این حرف‌ها همیشه بوده‌است و هست.

شما ببین چهار نفر نرفتند به طرف خلق، هفتاد هزار نفر رفتند دنبال عمر، این چهار نفر سلمان، اباذر، میثم، (بعضی‌ها می‌گویند:) مقداد. حالا چه‌کار می‌کند؟ حالا زهرا (علیهاالسلام) پاسخ می‌دهد: به این‌ها بگو بیایند! یک کاری بکن زهرا (علیهاالسلام) به تو پاسخ بدهد؛ نه خلق به تو پاسخ بدهد. طرف‌دار چه کسی می‌شوی تو؟! طرف‌دار خلق (هر کس می‌خواهد باشد) باطل است! مگر نرفتند به حرف شریح‌قاضی، یک عالِم قاضی‌القُضات یک دنیا؟! چه‌کار کردند؟ حسین (علیه‌السلام) را هم کشتند، برو به حرف خلق! این قدرتت را صرف قدرت بکن! عزیز من! قدرت تمام خلقت، علیّ‌بن‌ابوطالب (علیهماالسلام) است. قدرت تمام خلقت، الآن وجود امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. کجا می‌روی؟! از آن پیش‌آمدها می‌شود، می‌خواهم حواستان جمع باشد.

گفتم من شما را راهنمایی می‌کنم. خیلی خدا حواسش جمع است. به لوط می‌گوید: خودت برو! زنت را بگذار این‌جا باشد، بگذار به عذاب مبتلا شود. چرا؟ با آن‌هاست، به عمل آن‌ها راضی است؛ زن است، به عمل آن‌ها که عمل این‌جوری می‌کنند، راضی است؛ گفت: بگذار باشد، با این‌ها برود توی جهنّم؛ پس بنا شد: عزیز من! واجبات، ترک محرّمات، انتظار الفرج، برو کنار، به خیر و شرّ مردم شرکت نکن! ببین پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید به خیر شرکت نکن! خیرشان شرّ است.

خدایا! تو را به حقّ امام‌زمان، ولایت ما را القایی کن؛ یعنی آن به ما بگوید حرف بزن! ما بزنیم.

خدایا! ما رضایت حضرت زهرا (علیهاالسلام) را به جا بیاوریم، ما از آن‌ها باشیم که حضرت گفت: بیا! آمده‌باشیم.

خدایا! به حقّ امیرالمؤمنین، ولایت ما کامل بشود.

خدایا! ما عهد می‌کنیم با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) که دیگر از امسال اگر گناه کردیم، دیگر گناه نکنیم، یا امیرالمؤمنین! خودت حفظمان کن!

جانم! اگر علی (علیه‌السلام) داشته‌باشی، تمام خلقت را داری. اگر علی (علیه‌السلام) نداشته‌باشی، هیچ چیزی نداری. خدایا! ما را ثروت‌مند کن! ثروت ما این‌باشد که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را خلق حساب نکنیم، حجّت خدا حساب کنیم. با محبّت اميرالمؤمنين (علیه‌السلام) از دنیا برویم. [۳۴]

یا علی


کتابها

تمام کتابها


سخنرانی‌ها

تمام سخنرانی‌ها

  1. کتاب افشای احکام و سخنرانی اربعین 86؛ تذکر درباره عبادت و درباره حضرت‌زینب 75 و شرط احسن‌الخالقین شدن؛ اطاعت ولایت و بیزاری از دنیا 73 و نیمه شعبان 75 و ولایت؛ حقیقت توحید 73 و اربعین 78 و اربعین 81 و اربعین 80 و اربعین 87 و اربعین 83
  2. سخنرانی درباره حضرت‌زینب (دقیقه 6 و دقیقه 10) و اربعین 81 (دقیقه 28) و درباره حضرت‌زینب (دقیقه 19) و اربعین 81 (دقیقه 35) و اربعین 87 (دقیقه 48)
  3. درباره حضرت‌زینب 75 و شب‌احیاء 80
  4. درباره حضرت‌زینب 75 و اربعین 81
  5. اربعین 79؛ فرق امام با حجت‌خدا و شب‌قدر 91 و اربعین 80 و اربعین 89
  6. کتاب حر
  7. درباره حضرت‌زینب 75 و اربعین 81 و اربعین 83 و اربعین 89 و اربعین 91 و اربعین 94 و عصاره عاشورا 82 و اربعین 79؛ فرق امام با حجت‌خدا و عاشورای 87 و تفکر و در مسیر ولایت؛ وداع ولایت 76
  8. درباره حضرت‌زینب 75
  9. اربعین 78 و اربعین 80 و اربعین 81 و اربعین 91
  10. اربعین 87
  11. شب‌قدر 76 (دقیقه 31) و عاشورای 77 (دقیقه 45)
  12. شب‌قدر 76 و عاشورای 77
  13. ولایت پیاده‌کننده عدالت در خلقت ۷۹ (دقیقه ۴) و یتیم آل‌محمّد ۷۸ (دقیقه ۴۸)
  14. ولایت پیاده‌کننده عدالت در خلقت ۷۹
  15. آخرالزّمان ۷۸
  16. کتاب جامع ولایت و یتیم آل‌محمّد 78
  17. کتاب ازدواج
  18. بیانات متقی 11/95
  19. شهادت حضرت زهرا ۸۱ (دقیقه ۴۵) و اربعین۹۴؛ اشتباهات مردم (دقیقه ۱۹) و اربعین ۸۷؛ پست و مقام، خلق و نگاه (دقیقه ۱۰)
  20. شهادت حضرت‌ زهرا ۸۱
  21. اربعین ۹۴؛ اشتباهات مردم
  22. کتاب انتقاد؛ محبّت امیرالمؤمنین، نجات بشریّت
  23. اربعین ۸۹
  24. آدم‌شدن 76
  25. اربعین ۸۷؛ پست و مقام؛ خلق و نگاه
  26. اخلاق در خانواده؛ من نداشتن 75
  27. اربعین ۹۰؛ عبادت‌های خیالی
  28. ارتباط ۸۹ (دقیقه ۲۷) و سیزده‌رجب ۸۸ (دقیقه۲، ۱۲، ۱۶، ۳۵)
  29. ۲۹٫۰ ۲۹٫۱ (سوره المائدة، آیه 3)
  30. ارتباط 89
  31. غدیر 84
  32. القاء (امر) 77
  33. توفیق، بکاء، نجوا ۷۹
  34. سیزده‌رجب 88
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه