صفحهٔ اصلی
فرمایش منتخب: امام سجاد 1
فهرست امام حسن عسکری
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
فرمایش منتخب: امام سجاد 2
فهرست امام حسن عسکری
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
امروز روز قتل امام سجّاد (علیهالسلام) است، یک اشارهای از برای حضرت بکنیم. امام صفات خداست؛ اما یاد ما میدهد. بعد از واقعه عاشورا، مختار بنا شد که قاتلین امام حسین (علیهالسلام) را بگیرد و به قتل برساند. یک نفر از لشکر ابنزیاد بود که به همسرش گفت: ای زن! من چه کار کنم؟! مُختار بالأخره مرا میکُشد؟! زنش گفت: ای مرد! آخَر تو چیزی باقی نگذاشتهای! تو که آنجا در جنگ صفّین کمکِ معاویه بودی! حالا هم که در قتل امام حسین (علیهالسلام) شرکت کردی! گفت: من به مدینه، پیش حضرت سجّاد (علیهالسلام) میروم. زنش گفت: واقعاً آنجا میروی؟! گفت: آره! تو اینها را نشناختهای. ببین، عزیز من! این همه که من دارم داد میزنم و میگویم شناخت به غیر از عمل است، این شخص شناخت دارد، عمل ندارد، توفیق عمل ندارد! از خدا هم شناخت و هم توفیق عمل بخواهید.
حالا این شخص ریشهایش را تراشید و گذاشت موهایش بلند شد و یک چَپیه هم سرش کرد و به نام زن از کوفه خارج شد. زنها هم که آزاد بودند؛ چونکه مُختار دروازهها را بسته بود. خدمت حضرت سجّاد (علیهالسلام) آمد و گفت: آقا! شما میدانی که من در جنگ صفّین، کمکِ معاویه بودم، به قتل پدرتان هم شرکت کردم، پناه به شما آوردهام، حضرت فوراً یک نفر را صدا زد و دستور داد که خانهای برایش خرید یا اجاره کرد، خرجیاش را هم معلوم کرد و به او داد؛ اما گفت: فلانی! از اینجا برو! جلوی من نیا! وقتی تو را میبینم، یاد پدرم میافتم.
بعد از چند وقت مُختار توجّه کرد و سه، چهار نفر از این افراد خیلی داش و قُلدر را به مدینه فرستاد و گفت: اوّل خدمت حضرت سجّاد (علیهالسلام) بروید و این ملعون را بیاورید! وقتی آنها خدمت حضرت رفتند، امام فرمود: سلام مرا خدمت مُختار برسانید و به او بگویید این پناه به من آورده، آنها برگشتند؛ تا اینکه خودش خود به خود مُرد.
رفقای عزیز! بیایید پناه به امام زمان (عجلاللهفرجه) بیاورید! گناهان خودتان را اینقدر بزرگ نکنید! نادانیِ ما این است که گناه را از خدا و امام بالاتر میدانیم! چرا اینطوری هستیم؟! گناه در مقابل قدرت خدا چیزی نیست! مگر خدا نمیگوید اگر گناه إنس و جنّ را بکنی، یک لکّه اشک برای امام حسین (علیهالسلام) بریزی، تو را میآمرزم؟! عزیزان من! به این حرفها توجّه کنید! گناه در مقابل امام زمان (عجلاللهفرجه) بزرگ است؛ اما امام بزرگتر است، عفو خدا بزرگتر است! [۱]
بیایید از دنیا فارغ شوید! قدری از هوا و هوستان کم کنید! یقین کنید که این حرفها درست است، تفکّر داشته باشید و شب که میشود قدری کنار بروید و گریه کنید که امام زمان! دست ما را بگیر! آقاجان! ما اشتباهکاریم، آقاجان! ما متوجّه نیستیم، دست ما را بگیر! امام زمان (عجلاللهفرجه) أولی بالتّصرف است. میدانید أولی بالتّصرف چیست؟ یعنی تصرف به تمام گلبولهای خون شما میکند. ائمه (علیهمالسلام) اختیاردار هستند؛ چرا آنها را بیقدرت میدانید؟! باباجانِ من! آخَر شما که تا ساعت دوازده شب پای تلویزیون هستید، دیگر حال بیتوته با خدا ندارید، دیگر برای شما مغز و چشمی نگذاشته که بیتوته کنید!
یک روایت بگویم که از من قبول کنید: آقا امام زین العابدین، سید السّاجدین (علیهالسلام) وقتیکه از کربلا برمیگشت، بعضی از مردم با حقارت به حضرت نگاه میکردند، آخَر امام صدمه خورده، پدر و برادرانش را کشتهاند، خودش، عمّهاش زینب کبری (علیهاالسلام) و اهلبیتش را اسیر کردهاند و چهل منزل بردهاند، زنجیر به گردنش است، ناراحت شده، فرسوده شده. حضرت منبر رفت و فرمود: خدای تبارک و تعالی به طوری به ما قدرت داده که میتوانیم زنی را مرد و مردی را زن کنیم. یک نفر منافق از توی جمعیّت که عناد داشت، گفت: یکباره بگو که من خدا هستم. امام فرمود: ای زن! بلندشو از توی مردها برو بیرون! آن شخص بلند شد و رفت، نگاهی به خودش کرد، دید زن شده است.
روایت داریم که ایشان میل به شوهر پیدا کرد و خدا دو، سه تا بچّه هم به او داد! یعنی خدا دید که این شخص نمیتواند قبول کند، باید اینجوری بشود. مگر میشود که با ولایت وَرافتاد [مبارزه کرد]؟! سیلی به تو میزند و آبرویت را هم میبرد! آرام باش! جوان عزیز! به شما میگویم این قدرتی که داری، چه کسی به تو داده؟! آن را صرف قدرت کن! مگر امام سجّاد (علیهالسلام) قدرة الله نیست؟! قدرت همه عالم در قبضه قدرتش است؛ اما مرتّب میگوید «أنا عبدُ الذلیل» ایخدا! من در مقابل تو عبد ذلیل هستم. یقین دارد که خدا این قدرت را به او داده است. [۲]
فرمایش منتخب: ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
فهرست امام حسن عسکری
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
حالا اهلبیت را حرکت دادند؛ تا اینکه به دروازه کوفه رسیدند. اینها را دمِ دروازه معطّل نگهداشتند، تا شهر را چراغانی کنند. همه مردم با بچّههایشان که در گهوارههای طلا آنها را گذاشته بودند، بیرون آمده بودند و منتظر بودند که به گمان خودشان قافله کفّار را ببینند، نه قافله ولایت را!
وقتی حضرت زینب (علیهاالسلام) را وارد کردند، دید دارند نی میزنند و مردم هم کفّ میزنند و میخوانند. کوفیان از اوّل ذاتشان خراب بود، کوفه محل حکومت آقا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود، چند سال زینب (علیهاالسلام) در اینجا مَلَکه بوده. بعد از شهادت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کوفیان او را بیرون کردند! حالا با اسیری وارد شده است.
امام حسین (علیهالسلام) به حضرت زینب (علیهاالسلام) فرمود: خواهرجان! تا اینجا وعده من با خدا بود، از این به بعد با توست، باید در کوفه و شام خطبه بخوانی! پرچم یزید و معاویه را بِکَنی و پرچم پدرمان علی (علیهالسلام) را نصب کنی! زینب (علیهاالسلام) میخواهد یک دینِ رفتهای را که خلق برده، برگرداند، اینکه گفتهاند حسین (علیهالسلام) کافر و خارجی است، میخواهد مسلمانیِ حسین (علیهالسلام) را در خلقت اعلام کند و لعنت را از روی پدرش بردارد؛ زینب (علیهاالسلام) هم دارد «هل مِن ناصر» میگوید و به امر برادرش، امام زمانش خطبهای غَرّاء میخوانَد. میخواهد شیعهها بمانند و بنیامیّه را رسوا کند؛ همینطور که رسوا کرد. یزید میخواست خفهکُشی کند؛ اما آن بلاغتِ خطبه حضرت زینب (علیهاالسلام) او را رسوا کرد.
ابتدا خودش را معرّفی کرد و فرمود: ما فرزندان پیامبریم، حسینِ ما پسر پیامبر بوده، من دختر علی (علیهالسلام)، وصیّ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هستم، شما که میگویید ما پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را دوست داریم، ما ذَوِی القُربای [اهلبیت] پیامبریم. حالا که یک اندازهای خودش را معرّفی کرد، مردم نان و خرما آوردند، حضرت زینب (علیهاالسلام) آنها را پرت کرد و گفت: صدقه به ما حرام است! به شما اشتباه گفتهاند! ما اُسرای آلمحمّدیم!
به ابنزیاد خبر دادند که اگر زینب خطبهاش را طولانی کند، تمام مردم شورش میکنند، خودِ علی دارد حرف میزند. گفت: نَقاره بزنید! قال و قول کنید که صدای زینب (علیهاالسلام) به مردم نرسد. اینها تا آمدند قار و نی بزنند و شلوغ کنند، حضرت زینب (علیهاالسلام) گفت: «اُسکُتوا!» خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند! گفت: شتر دیگر نتوانست پایش را حرکت بدهد، زنگها هم کَر شد [دیگر صدا نکردند]؛ چونکه حضرت زینب (علیهاالسلام) تصرّف کرد؛ تمام نَفَسها در سینه مردم شکست، جنبش و حرکت نمیتوانستند بکنند، همه گریه میکردند؛ تاحتّی آنهایی که قبلش سنگ پرتاب کرده بودند، گریه میکردند. زینب (علیهاالسلام) به اهل کوفه نفرین کرد و گفت: خدا چشمتان را گریان کند! چه کسی برادرم را کشت؟! مردان شما کشتند! مردان شما جوانان ما و حسین مرا کشتند! مردان شما برادرم ابوالفضل (علیهالسلام) را کشتند! حالا گهوارههای زر و طلا آوردید و به تماشای ما آمدهاید!
مرد و زن همه گریه میکردند، دوباره خبر به ابنزیاد دادند، اگر خطبه زینب تمام شود، تمام مردم تظاهر و شورش میکنند، تمام دارند ضجّه میزنند! دستور داد که سرِ حسین را جلوی زینب ببرید! خیلی به برادرش محبّت دارد! هیچ چیزی نیست که او را تکان بدهد، کاری نمیشود کرد. وقتی سر را جلوی محمل حضرت زینب (علیهاالسلام) آوردند، یک دفعه توجّه کرد و خطبهاش کوتاه شد. حالا این کاری که کرد، نسبت به خطبهاش عصاره است. اهل کوفه یزید را امام و خلیفه میدانستند، حضرت زینب (علیهاالسلام) میخواست حالیشان کند که به چه کسی امام و پیشوا میگویید؟! امام که مُرده و زنده ندارد. خیال نکنید که برادرم را کشتید! مگر میشود امام را کشت؟! اصلاً خطبهاش را که قطع کرد، دید این کار عصاره خطبهاش است؛ یک نگاه کرد و گفت: حسینجان! برادر!
تو که با ما مهربان بودی | چرا در خانه خولی تو مهمانی رفتی؟ | |
کی به جراحات سرِ تو پاشیده خاکستر؟ | مگر اینجور داروی دوا باشد؟ |
ببین چقدر زینب (علیهاالسلام) حسین شناس است! میداند که حسین (علیهالسلام) مُرده نیست! قدری که با سر برادرش حرف زد، گفت: برادرجان! با من حرف بزن! اگر با من حرف نمیزنی، با این طفل صغیر حرف بزن! سکینه دارد دلش آب میشود. امام جوری حرف زد که هم جواب سکینه را داد و هم جواب خواهرش را. گفت: ««أم حَسِبت أنّ أصحابالکهف و الرّقیم کانوا مِن آیاتنا عجباً.»»[۳] زینبجان! در تمام قرآن، مانند اصحاب کهف و رقیم عجیب نیست؛ اما کار من عجیبتر است: آنها در غار رفتند تا دینشان را حفظ کنند؛ اما چه کسانی پسر پیامبرشان را کشتند و سرش را به نی زدند و شهر به شهر بردند؟! مسلمانها! نمازخوانها! اصحاب جدّم پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)!
یکوقت ابنزیاد دید اوضاع بدتر شد، گفت اُسرا را رُو به شام حرکت دهید! همه سوار بر شتر به طرف شام حرکت کردند. حالا زینب (علیهاالسلام) همینطور با سرِ امام حسین (علیهالسلام) نجوا میکرد. [۴] تا اینکه به دروازه شام رسیدند. یک دروازهای بود به نام ساعات که تمام اشراف شهر و مردم از آن وارد میشدند، مخصوص از این دروازه بردند که به اصطلاح یزید در ظاهر نصرتی پیدا کردنده، خلیفه فتح کرده؛ با اینکه حضرت سجّاد (علیهالسلام) به آنها فرمود ما را از این دروازه نبرید!
خدایا! به حق آقا امام حسین، ما را بیامرز! به حق حضرت زینب، زنان ما را حفظ کن! از شرّ حوادث حفظ کن! از شرّ تجدّد حفظ کن!
خدایا! این خانمهای آقایان را با حضرت زینب (علیهاالسلام) محشور کن!
خدایا! آن محبّت شادان زینب (علیهاالسلام) در قلب این خانمها تصرّف کند. من ممنون خانمهای شما هستم که یا دیر و زود خانه میروید، جلوگیری نمیکنند. امیدوارم که خدای تبارک و تعالی اجر عظیم به این خانمها بدهد!
خدایا! آقایانی که خودشان را فدای این مجلس امام حسین (علیهالسلام) کردند، یا امیرالمؤمنین! خودت گفتی من صفات الله را پاسخ میدهم، [به آنها پاسخ بده!] [۵]
بیتوته و نجوا با ولایت 17
من به رسول الله قسم، خانه این حاج آقا رفتم، یک اتاق در خانهاش دیدم، حسرت به این شخص میبردم، گفتم: کاش میرفت و در آن اتاق بیتوته میکرد. قربانت بروم، فدایت بشوم، بریز همه را دور! من اینقدر از آن اتاق کوچکش خوشم آمد. نه زیرزمینش را میخواهم، نه آن اتاقهای دیگرش را، نه میزش را و نه صندلیاش را. اتاق کوچکش را میخواهم. گفتم: اگر اینجا مال من بود، اینجا را اتاق بیتوته قرار میدادم، یک خدا میگفتم، یک علی (علیهالسلام) میگفتم، یک امام زمان (عجلاللهفرجه) میگفتم، اتّصال میشدم.
بیتوته کردن اوّلش این است: باید بروی بنشینی! خدا میخواهد امتحانت کند؛ میگوید: چه کار داری؟ الآن شما مثلاً با من خیلی بد هستی، میخواهی تجربه کنی؟ الآن میآیم و درِ خانهات را میزنم، دوباره میزنم، سه باره میزنم، خانوادهات میگوید: خب پاشو! برو جوابش را بده! بابا! درِ خانه خدا را بزن! علی (علیهالسلام) میگوید: جوابش را بده! امام زمان (عجلاللهفرجه) میگوید: جوابش را بده!
برو توی آن اتاق بنشین! یک قدری بنشین! یک قدری نگاه کن و ببین رؤسا کجا رفتند؟ سلاطین کجا رفتند؟ سرکشهای عالَم کجا رفتند؟ به چه فتنهای گرفتار شدند؟ ریاست شما را گول نزند، پول شما را گول نزند، تمام اینها فانی میشود؛ آنوقت خدا میداند که چقدر لذّت میبری!
به رسولالله قسم! به طوری لذّت میبری که پشیمان میشوی که چرا تا حالا من اینجوری نبودم؛ اما اینطوری که دارم به تو میگویم، خودت را خارج کن و برو توی این اتاق! نه اینکه محبّت این و آن را داشته باشی. هر وقت با محبّت اینها بروی، توی آن هستی. گفتم: وقتی میخواهی مُحرم شوی، این لباس را که کَندی، دنیا را بریز کنار! برو توی این اتاق! ببین چه جور میشود؟ حالا تو این کار را بکن! اگر به من دعا نکردی!
من روی شخص ایشان حساب نمیکنم، هر کدامتان باید یک اتاق بیتوته داشته باشید. چرا؟ روایت داریم، میگوید: وقتیکه آدم میخواهد جان بدهد، آنجا که عبادت کرده، او را بگذارید؟ معلوم میشود اثر دارد. چرا؟ این زمین دارد میگوید: روی من بیتوته کرده، نماز کرده، ذکر گفته، یا علی گفته، یا حسین گفته.
به نکیر و منکر شهادت میدهد. جانت را خوب میگیرد، یادت میدهد چه بگویی؟ همانجا برایت حافظ است، حالا تو آنجا ویویو و ماهواره گذاشتی، رقّاصی درآوردی، آنجا شیطان هم برایت حافظ است! توجّه فرمودید که من چه میگویم؟ اگر خدا یک زندگی به تو داده، عزیز من! این زندگی را به تو داده که یک ذرّه استراحت کنی، بعد برو آنجا در اتاق بیتوته، بگو: چه کسی این را به من داده؟ [۶]
بیایید با امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) نجوا کنید! بیایید با زهرای عزیز (علیهالسلام) نجوا کنید! بیایید با قرآن نجوا کنید! از کجا نجوا میکنید؟ امر آنها را اطاعت کنید! شما اگر بخواهید به جایی برسید، باید با امر نجوا کنید! اگر علی (علیهالسلام) گفتید، باید بدانید دارید یک کرات را صدا میزنید، اگر علیبنموسی الرّضا (علیهالسلام) گفتید، باید بدانید که یک کرات تماماً در اختیار علیبنموسی الرّضا (علیهالسلام) است.
اگر خدا گفتید، ببین، علیبنموسی الرّضا (علیهالسلام)، دوازده امام (علیهمالسلام)، در اختیار خدا هستند. اینجور باید بگویید: «السلام علیک یا علیبنموسی الرّضا»! شما چه میگویید؟ حالا خدا نکند ما جدا شویم، وقتی گناه کردید، جدا میشوید. جوانان عزیز! قربانتان بروم، اگر گناه کردید، باز هم توبه کنید، وصل میشوید. [۷]
لذّت را خدا میدهد؛ آنوقت هر کسی مطابق آن روح ملکوتی که دارد و درخواستهایی که از خدا کرده است، خدا درخواستهایش را تأیید میکند. من هیچ وقتی بهتر از این نیستم (که بیشتر وقتها هم مال خود مردم است) من به یکی چیزی بدهم. امروز یک جوری شد. به حاج ابوالفضل گفتم، بابا! باقی که نیاوردی؟ گفت: نه، باباجان! نمیدانم تا کجا رفته؟ گفتم: بابا! تو رفتی، من کِیفش را کردم. چرا؟ خدا صفات علی (علیهالسلام) را به تو داد، صفات شیعهگی را به تو داد، میخواهد صفات خودش را به تو بدهد. صفات خودش چیست؟ انفاق به مردم است. [۸]
نجوا: خدا، خدا گفتن تنها نیست. بلکه در حال نجوا، باید به فکر فقرا باشی و درباره آنها نجوا کنی که دست یک بیچارهای را بگیری. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میفرماید: من صفات الله را پاسخ میدهم، اگر کافر هم باشد، به او جزا میدهم. چرا یک کافر اینجوری است؟ چون ثانیهای یا دقیقهای نجوا کرده، حالا کفرش به جای خودش، مگر حاتم طایی نیست که آنجا در بهشت نیست؛ اما نمیسوزد!؟ چرا؟ چونکه همیشه با فقرا نجوا میکرد.
شما وقتی خوابیدی و به فکر سخاوت باشی؛ یعنی در فکر برآورده شدن حاجت مؤمن هستی؛ داری نجوا میکنی. امام صادق (علیهالسلام) میفرماید: مؤمن که سرش را روی بالش میگذارد، اگر به فکر این نباشد که حاجت برادر مؤمن را برآورد، از ما نیست؛ یعنی نجوا نکرده است و ارتباط ندارد. [۹]
خدایا! عاقبتتان را به خیر کن!
خدایا! ما را بیامرز!
خدایا! ما را از خواب غفلت بیدار کن!
خدایا! آن حقیقت امام حسین (علیهالسلام) در قلب ما جلوه کند.
خدایا! ما جابرش را هم خیلی قبول نداریم که قدمهایش را کوچک کوچک میگذاشته، خدایا! ما حسین خواه باشیم نه بهشتخواه.
خدایا! ما وجود مبارک امام زمان (عجلاللهفرجه) را بخواهیم نه بهشت را. آن بهشتی را به ما بده که عنایت او باشد؛ ما آن بهشت را میخواهیم. [۱۰]
اخلاق در خانواده 15
فهرست فهرست اخلاق در خانواده
چرا این همه زن و شوهریها به هم میخورد؟ تو زبانت جادوست! من هم به دخترها و هم به پسرها میگویم: بیایید امیدواری به هم بدهید! اگر شما الآن دلت درد میکند یا سرت درد میکند یا سرگیجه داری، مبادا به شوهرت، به همسر عزیزت بگویی من الآن که میروم دانشگاه، نمیتوانم درس بخوانم، فکرم اینطوری شده، میگوید این فکری شده، این ضعف اعصابی شده، این به درد من نمیخورد! [۱۱]
وقتی کشتی نوح به زمین آمد. نوح دید یک آدم موقّری است، ظاهر الصّلاح و مقدّس! گفت: پس تو غرق نشدی؟! گفت: نه! گفت: تو کیستی؟ گفت: من شیطانم، آمدهام از تو تشکّر کنم. نوح گفت: وای بر من! از من تشکّر کنی؟! (والله، روایت داریم نوح تا آخر عمرش گریه کرد.) گفت: آره! تو مرا خوشحال کردی، من یکی یکی اینها را گول میزدم، تو همه اینها را نفرین کردی، اهل جهنّم شدند، مُردند. حالا بیا سه تا حرف یادت بدهم، فوراً وحی رسید: ای نبیّ من! اگرچه شیطان است، گوش به حرفش بده!
شیطان گفت: یکی با زن اجنبی خلوت نکن! یکی جلوی غضبت را بگیر! یکی هم صدقه میخواهی بدهی، زود بده که من دستت را میگیرم، منصرفت میکنم، نمیگذارم این به درد ماورایت بخورد. [۱۲] اینکه شیطان گفت با زن اجنبی خلوت نکن! این را بیشتر آقایان آوردهاند روی خودت، خلوت این نیست، این یا غیرممکن است یا خیلی کم ممکن است که یک زنی یک جایی باشد و یک نامحرم هم باشد؛ این منظور خلوت دل است.
مواظب خلوت دل باشید! عزیزان من! خیال نکنید این نجواها و این حرفها، هر چه تویش بروید و تدیّن پیدا کنید، شیطانتان بزرگتر میشود، خیال نکنید شیطان ولتان میکند، میبیند دارید هدایت میشوید، شیطان توی سرِ خودش میزند! [۱۳]
جوان عزیز! بلند شو! نمازت را که خواندی، برو یک گوشهای، بگو:
خدایا! شکر که خانم زیبا به من دادی.
خدایا! شکر پدر زن خوب به من دادی.
خدایا! شکر برادر زن خوب به من دادی.
خدایا! شکر تن ساز به من دادی.
یک روایت برای شما بگویم: یک نفر بود به نام جدیر یا جبیر، دماغش گنده بود، آبلهرو هم بود، قدش هم کوتاه بود؛ مثل شما ماهرو نبود. این آمده بود توی مسجد و نماز میخواند، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به او گفت: چطوری جدیر یا جبیر؟! گفت: الحمد لله! گفت: متأهل هستی؟ گفت: آقا! کسی زن به ما نمیدهد، ما توی فامیلمان اگر دختر باشد، کسی دختر به ما نمیدهد. این جبیر داییاش دختر داشت، صاحب قبیله بود. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به او نامه نوشت: فلانی! به رسیدن کاغذ من، شما دخترتان را به ایشان بده! پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) یک امضا پایین نامه زد، جبیر هم رفت.
تا جبیر پیش داییاش رفت، دایی خیلی هاج و واج شد! آخر دید قد که ندارد، دماغش هم که گنده است! آبلهرو هم که هست! به دخترش گفت: حاضر هستی؟ گفت: بابا! اگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفته، من حاضرم؛ اگر نگفته، تنبیهاش کن تا دیگر از این حرفها نزند. فوراً دایی آمد و با پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) تماس گرفت، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به او گفت: باید دخترت را به او بدهی. به دخترش گفت: دخترجان! این مطلب را پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفته، دختر هم گفت: باشد.
حالا آنموقعی که میخواستند عروسی کنند، (شما جوانها! زود عروسی نکنید! پدرتان درمیآید! خانه و زندگیات درست نیست. فهمیدید؟ ملاحظه کنید! باید اینها درست شود.) دختر دید خبری نیست! امشب خبری نیست! به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: بابا! به دماغش ساختیم! به لپهایش ساختیم! چرا اینطوری است؟! پبامبر (صلیاللهعلیهوآله) به او پیغام داد که بیا ببینمت! وقتی آمد، گفت: یا رسولالله! من هیچ چیز نداشتم. حساب کردم؛ اوّل حسابی که کردم،دیدم مورد عنایت تو قرار گرفتم. (چرا توجّه نداریم مورد عنایت ولایت قرار میگیریم؟ چرا شکرانه نمیکنید؟) بعد هم آمدم، دیدم خدا یک چنین خانمی به من داده است، یکچنین جایی به من داده است؛ من نذر کردم سهروز، روزه بگیرم، عبادت خدا بکنم. (چرا شکرانه نمیکنید؟) حالا ببین، از همین آدمی که اینطوری است، یکروایت داریم: گویا خدا چهار تا پسر به او داد. در آنزمان آن پسرهایی که اوّل بودند در موقعیکه جنگ صفّین بود و این جنگها بودند، شهید شدند، بعد هم یکی دوتایشان در کربلا بودند؛ از شجاعان عالم شدند. این دختر هم با فاطمه زهرا (علیهاالسلام) محشور شد. [۱۴]
نگاه 29
فهرست فهرست نگاه
به دینم قسم، به علی قسم، اصلاً اگر مؤمن یک مقدار چیز کند، شهوت درونش نیست، مگر به غیر اینکه رضایت خداست، اصلاً حرکت ندارد. من جدّاً دارم این حرف را میزنم، چرا؟ مؤمن این همه که دست و جوارح خودش را در اختیار خدا گذاشته، این دستش، دست خداست، پایش، پای خداست، اصلاً شهوت درونش نیست. [۱۵] ما جوان بودیم. وقتی به کربلا رفتم فوری پیش آقا موسیبنجعفر (علیهماالسلام) رفتم. گفتم: آقاجان! همه چیزم دست توست، شهوتم را بگیر! بعد که از زیارت آمدم، به من بده! همینطور سر و ساده گفتم. اصلاً ما خُوجه خُوجه [مثل عقیم] بودیم. در کرمانشاه که داشتیم میآمدیم، یک مقدار به ما برگرداند. بابا! من عقلم میرسد که بگویم شهوتم دست توست؛ امامشناسی این است. [۱۶]
عزیزان من! یک قدری توی این حرفها فکر کنیم. حالا خدا تو را حاکم میکند. دستت به امر خودت است، چشمت به امر خودت است، شهوتت به امر خودت است، تمام این هیکل و بدنت را به امرت میگذارد. دیگر اصلاً تا بروی کاری کنی، میبینی امر گفته نکن! تا یک کاری میخواهی بکنی، امر میگوید: نکن! امر، رهبر توست. تو هم حاکم هستی؛ آنوقت دیگر گناه نمیکنی. [۱۷]
ببین خدا چقدر شما را دوست دارد! میگوید: اگر در جوانی عبادت کردی، وقتی پیر شوی و نتوانی و مثل من بشوی؛ میگوید: ای ملائکه! بنویس این بنده من تا توانست در خط من بود، در خط اشتباه بدعتگذار نرفت، غیر از این نرفت، این قدرت را صرف من کرده است، من خدای باقدرت میگویم: اینها را پای او بنویس! پس پیری هم خوب است؛ اما پیری که جوانیات را با امر خرج کرده باشی. چقدر خدا خوب است! الآن اینجا خوابیدی، دارد تند، تند پای تو ثواب مینویسد؛ اما باید ثواب کرده باشی، در خط خدا باشی، نه در خط شهوت و معصیت و گناه. [۱۸]
تو برو آلمان! آلمان توی توست. تو برو آمریکا! آمریکا توی توست. آمریکا توی توست؛ یعنی آمریکا به تو تأثیر نگذارد. تو چنان ولایتت تجلّی کند، آمریکا را خاموش کند، شهوت را خاموش کند، ولایت، خیالها را خاموش کند. والله، ولایت خاموشکن است. [۱۹]
الآن در دنیا، شیطان است، شهوت است، دنیاست، صورتهای زیباست، پول هست، مقام هست، اینها که خودتان بهتر از من میدانید؛ ما گول میخوریم. [۲۰] کلاًّ این مردم، مگر یک عدّه کمی باشد، یک عدّه قلیلی باشد، دلشان میخواهد اسلام با ولایت، مطابق عنادشان باشد، مطابق خیالشان باشد، مطابق شهوتشان باشد، مطابق عشقشان باشد؛ آنوقت قبول میکنند. این اسلام و این ولایت را عُمر و ابابکر دارد؛ برو دنبالش! [۲۱] اگر ولایت درون شما پیاده شود که اصلاً صادرات تو، آن چیزی که از تو خارج میشود، امر ولایت است؛ اما چه کار میکنی؟ تو شیطان را هم راه میدهی، هوس و شهوت را هم راه میدهی، همه اینها را راه میدهی، اینها صادرات توست. باباجان من! راه نده! خدا تو را مخیّر کرده است. [۲۲]
خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند! ما میخواستیم کربلا برویم. گفت حسین! نروی آنجا دارایی بخواهی. دارا خیلی مشکل است که هدایت شود. آنجا میگوید دین روی دوش سه عدّه است: عالم ربّانی، دارای سخی، فقیر صابر؛ اما خیلی مشکل است! خیلی مشکل است که این دارا دین را روی دوشش بگذارد، پول را روی دوشش میگذارد، شهوت را روی دوشش میگذارد، خیال را روی دوشش میگذارد، مقدّس میشود. [۲۳]
حالا تو میشوی «أحسن الشّیطان»، از «أحسن الخالقین» میروی کنار. چرا؟ میروی امر شهوتت را اجرا میکنی؛ در صورتیکه داری کار خیر میکنی و نمیدانم شربت و غذا میدهی؛ توی کالبد تو گناه است، هیچ کدام از آنها به درد نمیخورد. آن هماهنگی، هماهنگی شیطان است. آن هماهنگی باید هماهنگی رحمان باشد. [۲۴]
آنموقع که امام حسین (علیهالسلام) گفت برای چه مرا میکشید؟ اهل کوفه گفتند: بُغضاً لأبیک اینها از اوّل بغض امیرالمؤمنین (علیهالسلام) داشتند؛ نه حبّ، در صحرای کربلا بروز کرد. ما باید حبّ داشته باشیم. عزیز من! قربانت بروم، «حبّ» کار میکند. وقتی «حبّ» داشته باشی، میگوید برو انفاق کن! برو حاجت برادر مؤمن را برآورده کن! تو کارساز «حبّ» میشوی؛ اما اگر بغض داشته باشی، کارساز شیطان میشوی، کارساز شهوت میشوی. مگر میگذارد؟! به شما بگویم: از پول گذشتن خیلی مهمّ است! [۲۵] فهرست فرمایشات منتخب
- ↑ درخواست از امامرضا 81
- ↑ ولایت و خباثت 76 و عصاره عاشورا 82 و لا اله الا الله 73
- ↑ (سوره الكهف، آیه ۹)
- ↑ عصاره عاشورا 82 و امامحسین؛ شناخت ولایت و روضه امامحسین 94 و اربعین 78 و اربعین 85 و اربعین 90؛ عبادتهای خیالی و اربعین 83 و اربعین 81
- ↑ تکذیب اهل تسنّن ۸۴
- ↑ تذکّر، شب نشینی و خلوت دل 78
- ↑ علی، علی (مشهد 84)
- ↑ صادرات مؤمن اطاعت امر است 81
- ↑ کتاب نجوا
- ↑ اربعین 83
- ↑ تمرین ولایت، تربیت ولایت (ولایت و خانواده) 77
- ↑ غدیر 84
- ↑ تذکّر 78
- ↑ تنظیم و تزویج 83 و مقدّسی ۸۰
- ↑ قوم لوط و حرامزادگی 76
- ↑ صفات اصحاب یمین (2) 77
- ↑ صادرات مؤمن، اطاعت امر است ۸۱
- ↑ وابستگی 86
- ↑ تبرّی و تنظیم در خلقت 79
- ↑ تذکّر و الست 76
- ↑ ولایت در خلقت کفو ندارد 80
- ↑ حاکمیت شیعه 80
- ↑ آفات ولایت 81
- ↑ شناخت امام زمان 85
- ↑ تاسوعا 86