صفحهٔ اصلی
فرمایش منتخب: عبدالعظیمحسنی
فهرست امام حسن عسکری
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
عبدالعظیم حسنی پیش امام هادی (علیهالسلام) آمد و گفت: آقاجان! من میخواهم عقایدم را به شما بگویم؛ امام میفرماید: بگو عزیزم! میگوید: من خدا را به یگانگی قبول دارم، واجبات را به جا میآورم و محرّمات را ترک میکنم. شما را امام و حجّت خدا میدانم، زیر این آسمان، به غیر از شما حجّتی نمیبینم. خدا امر شما را به من واجب کرده، امرِ شما، امرِ خداست. سیبی یا اناری از درخت بچینم و شما بگویی نصفش حلال و نصفش حرام است، نیمه حلالش را میخورم و نیمه حرامش را دور میاندازم. امام هادی (علیهالسلام) فرمود: عبدالعظیم! ما هم عقایدمان همیناست، إنشاءالله به آخر برسانی.
عبدالعظیم با قبولیِ امام هادی (علیهالسلام) که به او فرمود عقایدت درستاست؛ نجوا کرد، کنار رفت و کنار ماند، نه اینکه از یک جای دیگر سر دربیاورد؛ قانع و راضی بود. دربست در اختیار امام بود. حالا خدا به او عظمت داد. در روایت میفرماید: زیارت شاه عبدالعظیم حسنی مطابق با زیارت امام حسین (علیهالسلام) است. آیا زیارت خلق، مطابق با زیارت امام حسین (علیهالسلام) میشود؟ نه والله، عجیب این است که میگوید زیارت قبرش مطابق با زیارت امام حسین (علیهالسلام) است، نه خودش! عظمت عبدالعظیم به خاطر آن عقیدهای است که به امام هادی (علیهالسلام) داشت، برای آن امری است که اطاعت میکرد، برای آن تواضعی است که با امام داشت؛ پس شما آن امر را زیارت میکنید، نه جسم عبدالعظیم را. عزیزان من! از اطاعت به اینجا میرسید نه از خیال خودتان، نه از مشابه درستکردن، نه از امیدواری به خلق پیدا کردن و دنبالش رفتن! عبدالعظیم به واسطه ولایت به اینجا رسید، نه به واسطه عبادت. به امامش یقین داشت و امرش را اطاعت میکرد. او حجّتشناس بود. امروز اغلب مردم حرف حجّت را میزنند؛ اما حجّتشناس نیستند. [۱]
قبولی عبادت، ولایت است و قبولی ولایت، اطاعت است. حالا شیعه باید فرمان امام را ببرد و برای خودش مصداق درست نکند. (بعضی مقدّسها برای خود مصداق درست میکنند.) شاه عبدالعظیم حسنی به غیر از امام هادی (علیهالسلام) کسی را واجب الإطاعة نمیبیند، حجّت خدا را واجب الإطاعة میداند؛ برای همین زیارتش مطابق زیارت امام حسین (علیهالسلام) است. [۲] آن تولید عبدالعظیم است که وقتی زیارت میروید، به شما میرسد. ببین من چه میگویم؟ وقتیکه خدای تبارک و تعالی و ائمه طاهرین (علیهمالسلام)، چنین کرامتی به عبدالعظیم حسنی دادند، شما باید صفات آنها را داشته باشید؛ آنوقت آنها صفات الله به شما میدهند. میفرماید: وقتی شما عبدالعظیم را زیارت میکنید، انگار امام حسین (علیهالسلام) را زیارت کردهاید؛ پس شما هم باید آنطوری باشید که او با امامش بوده؛ آنوقت سنخه میشوید. [۳] او یک فرد عادی بوده؛ اما امامش را میشناخت و کنار رفت، حالا وقتی از دنیا رفت، خدا او را افشاء کرد. والله، شما هم همان هستید؛ مگر شما غیر از او هستید؟! اما باید اهلیّت پیدا کنید. [۴]
عبدالعظیم به کسی کار نداشته، به خدا و ولیّ خدا یقین داشته، به واجباتش یقین داشته که به این درجه رسیده است. آیا ممکن است از این بالاتر بشوید؟ شخصی خدمت امام صادق (علیهالسلام) میآید، عرض میکند: یابن رسول الله! من راهم دور است، برایم خیلی مشکل است که نزد شما بیایم؛ اما دلم میخواهد شما را ببینم. حضرت فرمود: میخواهی جمع ما را زیارت کنی؟ گفت: بله! فرمود: در آن اطراف برو مؤمنی را زیارت کن! خدا ثواب زیارت جمع ما را به تو میدهد. ببین تو به جایی میرسی که زیارتت، زیارت دوازده امام، چهارده معصوم (علیهمالسلام) است؛ چون ائمه (علیهمالسلام) در قلب آن مؤمن هستند، یقین و محبّت آنها را دارد. [۵]
عزیزان من! همینطوری که از حضرت معصومه و شاه عبدالعظیم حسنی استفاده میکنند، باید از شخص شما هم استفاده کنند، خودتان را در اختیار مؤمن و در اختیار قوم و خویشهایتان بگذارید؛ تا هم خودتان و هم آنها لذّت ببرند. در روایت میفرماید زیارت عبدالعظیم حسنی بروی مطابق با زیارت امام حسین (علیهالسلام) است یا زیارت حضرت معصومه بروی؛ بهشت بر تو واجب میشود؛ اما میفرماید زیارت یک مؤمن بروی، ثواب زیارت دوازده امام، چهارده معصوم (علیهمالسلام) به تو میدهد؛ چون این مؤمن، کسی است که از وجودش نجوا میجوشد. [۶] خودش را شناخته، خدا را هم شناخته است. «مَن عَرَف نَفسه، فَقد عَرَف رَبّه» این مؤمن عظمتش را در مقابل امر خدا و نجوای با او خُرد میکند که اینقدر عظمت دارد. [۷]
در روایت میفرماید: «سلمان منّا أهل البیت» در تمام دنیا، چند نفر بودند که تأیید شدند. یک تأییدهایی است که خیلی مهمّ نیست؛ یعنی درستیاش تأیید میشود؛ یعنی ایشان درستاست. عبدالعظیم، درستیاش تأیید است. سلمان، مقداد، اباذر، درستیشان تأیید است؛ اما یکچیزی است که مافوق درستی است. مافوق درستی ایناست: همینطور که ولایت پیش شما مطلق است، باید دشمن ولایت هم پیش شما مطلق باشد. اویس همینطور بود، مطلق بود؛ یعنی تبرّی داشت. وقتی سلام عمر به او رسید، از آن شهر رفت. [۸]
عزیزان من! ماوراء، دنیا نیست؛ اما از اینجا میتوانید به ماوراء برسید؛ چونکه ماوراء چیزی است که شما باید به غیر از دنیا داشته باشید. من کسی را سراغ ندارم که اینطور باشد؛ چون بالأخره ما ذرّاتی مِهر دنیا داریم؛ پس کسیکه مِهر دنیا داشته باشد، جزء ماوراء نمیشود. حالا از کجا میگویی؟ وقتی به حضرت عیسی در آسمان چهارم گفت: چه آوردهای؟ گفت: سوزن و نخ. گفت: نگهش دارید؛ پس اینجا ماوراء نیست. اگر به قدر یک سوزن و نخ محبّتش را داشته باشی، تو را نگه میدارد؛ اما ممکن است که شما به ماوراء برسید. عبدالعظیم حسنی، سلمان، مقداد، اویس قرن که در بیابان است، رسیدهاند؛ اینها اتّصال به ماوراء هستند و ماوراء اتّصال به اینهاست؛ شیعه هم همینجور است. [۹]
سخنی با خانمها؛ تجدّد، تولید شیطان
ارتباط با نامحرم[۱۰]
حالا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نشستهاست، یک شخص نابینا آمد، حضرتزهرا (علیهاالسلام) بلند شد و رفت. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: زهراجان! اینکه نابیناست، چرا رفتی؟ گفت: خود شما گفتی که زن یک بویی دارد، نامحرم آن را استشمام میکند. اینکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفته، برای من و شما گفته؛ اگرنه بوی زهرا (علیهاالسلام) که بهشت است. مگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) سینه زهرا (علیهاالسلام) را نمیبوسد؟ میگوید بوی بهشت میدهد؛ اما آن مردی که الآن وارد شده، وارد این حرفها نیست، زهرای عزیز (علیهاالسلام) روح او را میبیند، بلند میشود. چرا این حرفها را کنار گذاشتید؟ مگر حرف خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) درست نبودهاست؟ اگر درست بوده، چرا کنار گذاشتید؟ [۱۱]
مگر ایننیست که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: چه عبادتی است که از برای زن، افضل عبادت است؟ حضرتعلی (علیهالسلام) خدمت حضرتزهرا (علیهاالسلام) آمد، با هم نجوا کردند. گفت: به پدرم بگو: نه او نامحرم را ببیند، نه نامحرم او را. روایت داریم: به خود پیامبر، سهمرتبه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بلند شد، گفت: زهرا! پدرت به قربانت! زهرا! پدرت به قربانت! زهرا! پدرت به قربانت! برای چه تو خودت را در اختیار نامحرم میگذاری؟! خانمهای عزیز! والله، بالله، شما عاق زهرا (علیهاالسلام) هستید. اینکه دارد میگوید عاقوالدین، زنی که اینطور نباشد، عاق زهرا (علیهاالسلام) است، کارش مشکل است. [۱۲]
خدا رحمت کند حاجشیخعباس را! میفرمود: اگر مرد در خانه است، زن حقّ ندارد برود پشت در. اگر میرود صدایش را خشن کند، بگوید کیست؟ کیست؟ این انگشتش را بگذارد اینجای زبانش، حرف بزند؛ نه آنطوری که با آقایش صحبت میکند، با آنمرد نامحرم حرف بزند. حالا صحبت میکند، میگوید همکارم است!!! همه همکار شدند! [۱۳] انگار صیغه محرمیّت خواندهاند، همه با هم محرم شدهاند، اینجا بهشت شدهاست! الآن چهکسی نامحرم است؟! تو باید محرم حضرتزهرا (علیهاالسلام) شوی، محرم امامحسین (علیهالسلام) و ائمهطاهرین (علیهمالسلام) شوی، محرم چهکسی شدهای؟ [۱۴] عزیز من! یک روزی از تو محاکمه میشود. [۱۳]
تا میتوانید بدنتان را از نامحرم حفظ کنید، بدنتان را در اختیار امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و امامزمان (عجلاللهفرجه) و زهرای عزیز (علیهاالسلام) و شوهرهای عزیزتان بگذارید. آنوقت زهرا (علیهاالسلام) شما را حفظ میکند. [۱۵]
اگر زن شما در کوچه باشد، یک مردی نگاه کند، رهگذر است، یک نگاه میکند، میرود؛ اما اگر نامحرم در خانهات باشد، دائم دارد میبیند. پس خطر این نامحرم که در خانهات بیاوری، بدتر است.
شما الآن یک سفره انداختی، مرد و زن قاطی هم هستند، این فساد است. خب، سفره بینداز، زنها اینجا باشند، مردها آنجا. اینها را دور هم جمع میکنی، چهکنی؟ میگوید: صلهرَحِم! والله، این قطع رَحِم است؛ بهدینم، قطع رَحِم است. چرا؟ پدر و مادر حقیقی ما؛ یعنی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، یعنی امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، یعنی فاطمه زهرا (علیهاالسلام) راضی نیستند. چرا؟ خدا گفته: هر کجا زن و مرد نامحرم قاطی هستند، عذاب خدا آنجا میریزد. بهدینم، سر این سفره، عذاب خدا دارد میریزد. [۱۶]
بیتوته و نجوا با ولایت؛ در پناه امام زمان
نجوا روح را تجلّی میدهد[۱۷]
عزیز من! آن حرفی که میزنی، باید رزق تو باشد. شخص عربی پیش پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) آمد. میگوید: یا رسولالله! یک آیهای، چیزی به من بگو که من هدایت شوم. رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: «و من یعمل مثقال ذرّةٍ خیراً یره، و من یعمل مثقال ذرّةٍ شرّاً یره»[۱۸]. گفت: پیامبر! مرا بس است. از خدمت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بلند شد و رفت. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: این مرد، دلش مملوّ از ایمان شد. دعایش مستجاب است و نفرینش گیراست.
عزیزان من! والله، بالله، تالله، این حرفها فکر میخواهد. یکقدری بنشینید فکر کنید روی این حرفها! حالا ببین، کسی است که هفده، هجدهسال، پیش پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بوده، میدیده که جبرئیل نازلشده، میدیده آیات قرآن نازلشده، هر آیهای را میدیده که نازل شده. جبرئیل را میدیده که پیش پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) است. حالا دنبال چهکسی میدود؟! مثل ما که دنبال بعضیها میدویم (چهکنم که نمیتوانم آنچه را که باید بگویم، برای شما بگویم؟ چهکار کنم؟) حالا بلند شدند و دنبال او دویدند. دنبال چهکسی؟ دنبال این شخص. عمَر و ابابکر، خدا لعنتشان کند! به او رسیدند. عمَر گفت: ای شخص! بشارت باد! پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) درباره تو چنین گفت: دعایت مستجاب است و نفرینت هم گیراست. یک دعایی به ما دو تا بکن! (این شخص تا نَفَس پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به او خورد، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) با او نجوا کرد. او هم با پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نجوا کرد. نجوا، اتّصال میآورد. همینطور که نجوا، روح را تجلّی میدهد، اگر با دیگری نجوا کنی، ظلمت در روحت میآید، ظلمت در قلبت میآید، ظلمت در دلت میآید. عزیز من! با همهکس، نجوا نکن! بیا با اصحابیمین نجوا کن! نه با اصحابشمال. خدا، إنشاءالله، باطن امامزمان، به ما تشخیص بدهد! من بارهها گفتم: ما یک علم تشخیص داریم، یک فهم تشخیص داریم و یک تشخیص؛ اصل، تشخیص است.)
حالا میگوید یک دعایی به ما بکن! میگوید چند سال است پیش پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هستید؟ میگوید: شانزده، هفدهسال. گفت: خدا شما دو تا را لعنت کند! خدا شما دو تا را از رحمت خودش دور کند! من یکروز نیمساعت پیش پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) آمدم، دعایم مستجاب میشود، نفرینم گیراست؛ اما شما چندینسال پیش پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بودید. من برای شما دعا کنم؟
ببین عزیز من! یکوقت شما هستید؛ اما اینهمه دارم میگویم: یقین داشتهباش! اینها منافق بودند، یقین به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نداشتند؛ اما ببین چقدر طرفدار دارند؟ چهکار کنم؟ هفتمیلیون طرفدار دارند. امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) چهار یا پنجنفر طرفدار دارد. حالا عزیز من! بیایید یک کاری کنید که خدا طرفدار شما باشد! من بارهها دارم به شما میگویم: یکقدری تأمّل داشتهباشید! «المؤمنُ کالجبل» باشید! تأنّی داشتهباشید! هر کجا نروید! هر کجا ندوید! هر حرفی را نزنید! تأمّل داشتهباشید، تفکّر داشتهباشید! حالا ببین، این دو نفر خبیث، چندینسال پیش پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بودند. عوض اینکه ترقّی کنند، اهلطاغوت هم شدند. [۱۹]
وقتی اهلبیت را به طرف شام حرکت دادند، قضایایی در بین راه اتّفاق افتاد. در جایی اینها را منزل کردند، راهبی آنجا زندگی میکرد، دید که سری است خیلی منوّر و نورانی، به نی زدهاند و دارند آنرا میآورند، همینطور نور به آسمان میرود. عزیز من! آن چشمی که ولایت در آن باشد، نور میبیند؛ اما چشمی که ولایت در آن نباشد، خودش ظلمت است و ظلمت میبیند. آنها چه میدیدند؟! راهب چه میدید؟! حالا پیش لشکر ابنزیاد آمد و پول خیلی زیادی به آنها داد و گفت: امشب این سر را بهمن بدهید! پیشم باشد، راهب تا صبح با سر امامحسین (علیهالسلام) نجوا کرد. مرتّب گفت:
تو ای سرِ پاک! مگر یحیایی؟! | به گمانم أبیعبدالهی! |
وقتی تا صبح با سر نجوا کرد؛ آن را آورد و تحویل داد، به آنها قسم داد که این سر را به نی نزنید! این سر زندهاست، مُرده که نیست؛ اما اینها حالیشان نیست، مَستاند! مست خیال! خیال پول دارند. [۲۰]
خدایا! بهحقّ حقیقتِ مقصد خودت، امیرالمؤمنین، حقیقت به ما بده!
خدایا! عاقبتمان را بهخیر کن!
خدایا! اتّصال این رفقای من را با امامزمان (عجلاللهفرجه) قطع نکن!
خدایا! ما را با آبرو وارد محشر کن! کسیکه آبرو ندارد، بیآبرو وارد محشر میشود.
خدایا! ما را با پرچم آبرو وارد محشر کن!
خدایا، تو را بهحقّ امامزمان، تو را قسم میدهم همینکه امامزمان (عجلاللهفرجه) را باقی گذاشتی، تمام رفقای مرا باقی در ولایت بگذار!
خدایا! تزلزل نداشتهباشند!
خدایا! شیطان را از اینها دور کن!
خدایا! یک ولایتی به اینها بده، إنشاءالله دفعه دیگر میگویم، خنثیکن گناه باشند.
رفقا! اگر ولایتتان کامل باشد، والله، ولایت تمام گناهان را خنثی میکند؛ چونکه آن محبّت افضل است. [۲۱]
اخلاق در خانواده؛ هدایت بچهها
پدر و مادر[۲۲]
پدر حقیقی ما امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) است، امامحسن (علیهالسلام) است؛ مادر ما زهرای عزیز (علیهاالسلام) است. باید امرشان را اطاعت کنیم؛ اگرنه «إنّه لیس من أهلک»[۲۳] هستیم. [۲۴] این همه که میگوید: امرِ پدر، واجب است، پدر و مادر حقیقیِ ما، دوازدهامام، چهارده معصوم (علیهمالسلام) هستند، ارکان دین را میگوید، اصل آنها هستند، اطاعت پدر و مادر اطاعت خداست. آنها امر کردند که امر پدر و مادرت را اطاعت کن. تو امر امامزمان (عجلاللهفرجه)، امر امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، امر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت نکردی، خب اهل عذاب هستی.
در جریان اصحاب رقیم، یک نفر از آنها گفت: خدایا! من شیر آوردهبودم از برای پدر و مادرم، تو امر اینها را واجب کردی. من تمام گوسفندانم توی بیابان رها بودند، امر تو را اطاعت کردم، ایستادم بالای سر اینها؛ تا پدر و مادرم بیدار شدند؛ شیر به آنها دادم. خدایا! اگر محض توست، ما را نجات بده! کوه از جا حرکت کرد، بیابان را میدیدند. آیا ما پدر و مادرمان را اینجوری اطاعت میکنیم؟! [۲۵]
قدرت خودت را در مقابل قدرت خدا بشکن! کجا قدرت خودت را میشکنی؟ در مقابل پدر و مادرت بشکن! حالا بابایت یک چیزی گفته، یک تندی کرده، قدرتت را بشکن! آرام بگیر! اگر قدرتت را شکستی، در مقابل خدا شکستی. [۲۶] بیاید امر پدرهایتان را اطاعت کنید! اگر شما امر پدر و مادرتان را اطاعت کنید، امر امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، امر خدا، امر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت میکنید؛ پس امر بالاتر از پدر و مادر است.
اولاد باید پدر و مادر را احترام کند. اگر احترام نکنید، خدا میگوید: هر کاری میخواهی بکن! ای عاقوالدین! میسوزانمت! همینطور خدا میگوید: شبقدر سهطایفه را نمیآمرزم: شاربالخمر، عاقوالدین، کسیکه برادر مؤمن از دستش راضی نباشد. [۲۷]
این حاجشیخعباس محدّث، من یادم میآید، پدرش را من میشناختم. این دمِ ارگ، پدر ایشان یک بقّالی داشت؛ آنوقت ایشان یکوقت آمدهبود صحن حضرت معصومه (علیهاالسلام). یک واعظی از منتهیالآمال حاجشیخعباس نقل میکرد. پدرش آمدهبود به حاجشیخعباس محدّث [یعنی پسرش] گفتهبود: عباس! خاک عالم توی سرت! امروز رفتم، دیدم که یک آقایی از منتهیالآمال حاجشیخعباس قمی روی منبر میگفت. حاجشیخعباس تا آخر عمرش نگفت بابا! این منتهیالآمال مال من است!
این بنده خدا [پدر حاجشیخعباس] مریض شد. او هم مادرش را از دست دادهبود، کارهای پدرش را میکرد. میگفت: یکوقت که مَثل یک کاری میکرد، خودش [پدر حاجشیخعباس] ناراحت میشد. نمیخواهم حالا جسارت کنم، [حاجشیخعباس] از آنهایش [نجاستش] برداشتهبود، مالیدهبود به صورتش، گفتهبود: من از بویِ چیزِ تو خوشم میآید! آنوقت شد حاجشیخعباس محدّث. حاجشیخعباس محدّث شدن خیلی مشکل است! چونکه آن نَفس خودش را شکست، امر را سربلند کرد که خدا گفته پدرت را احترام کن! اینجوری احترام کرد. [۲۸]
احترام پدر و مادرت را بگیر؛ اما آن پدری که حرفش حرف حقّ است. اگر حرف حقّ نزد، یکوقت پسر «إنّه لیس من أهلک»[۲۳] است، یک وقت پدر «إنّه لیس من أهلک»[۲۳] است. اگر پدرت اهلیّت ندارد، با او بساز! حضرت فرمود: یهودی هم هست، با او بساز؛ یعنی توی رویش نایست! خدا میخواهد اینجوری باشد. [۲۹]
- ↑ کتاب ترجمه احکام و افشای احکام و سخنرانی مزد ولایت و اسم اعظم 83 و عظمت شیعه و احتیاج ماورائی بشر اطاعت امر است 81 و ولایت عمل صالح است 78 و شناخت امام
- ↑ کتاب تذکر ولایت، قدردانی از شیعه
- ↑ عصاره زیارت77
- ↑ تکلیف و بلوغ 80
- ↑ احتیاج ماورائی بشر اطاعت امر است 81
- ↑ شناخت نجوا 77
- ↑ کتاب نجوا
- ↑ مشهد 91؛ عنایت امامرضا؛ ماوراء
- ↑ کشتی نوح 85
- ↑ شناخت امر ۸۲ (دقیقه ۵) و تذکّر ۷۸ (دقیقه ۳۰ و ۱۵)
- ↑ شناخت امر 82 و وابستگی 86
- ↑ ماوراء در امر حضرتزهرا؛ نور ولایت (حضرتزهرا عصاره خلقت) 78
- ↑ ۱۳٫۰ ۱۳٫۱ شناخت امر 82
- ↑ کتاب امیرالمؤمنین؛ ولایت را بهتر بشناسیم
- ↑ شناخت اسم علی 85
- ↑ تذکّر ۷۸؛ شبنشینی و خلوت دل
- ↑ هدایت و اصحاب یمین ۷۷ (دقیقه ۳۰) و اربعین ۷۸ (دقیقه ۱۹) و زمزمه با امامزمان ۸۱ (دقیقه ۶۰)
- ↑ (سوره الزلزلة، آیه 7)
- ↑ هدایت و اصحابیمین 77
- ↑ اربعین ۷۸
- ↑ زمزمه با امامزمان 81
- ↑ برخورد ۸۳ (دقیقه ۱۰) و شناخت ارکان خدا ۷۶ (دقیقه ۲۰) و شیعه شفاعتکن است ۸۳ (دقیقه ۴)
- ↑ ۲۳٫۰ ۲۳٫۱ ۲۳٫۲ (سوره هود، آیه 46)
- ↑ تفکّر در اشیاء (إنّا أنزلناه فی لیلةالقدر) 84
- ↑ برخورد 83 و شناخت ارکان خدا 76
- ↑ جلوه، تجلّی 80
- ↑ برخورد 83 و امر 77 و آدمشدن 78
- ↑ شیعه شفاعتکن است 83
- ↑ مغناطیس ولایت 87