صفحهٔ اصلی
فرمایش منتخب: پیامبر اکرم
فهرست امام حسن عسکری
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
افشای ولایت، رسالت پیامبر[۱]
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) چقدر زحمت کشید! روایت داریم: اینقدر مشرکین او را زدند، پشت دیواری انداختند و گفتند از دنیا رفت؛ او را رها کنید! پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در حالیکه خون از سر و پایش میریخت، پیش عمویش حمزه آمد. حمزه گفت: عموجان! چه شده؟! پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: عموجان! اسلام بیاور! حمزه ناراحت و عصبانی شد که با پسر برادرش اینجوری کردهاند، بلند شد، شمشیر در دست گرفت و نزد مشرکین آمد و گفت: اگر کسی به محمّد حرفی بزند و او را اذیّت کند، گردنش را میزنم. حمزه خیلی شجاع بود! مشرکین همانطور که از آقا ابوالفضل (علیهالسلام) میترسیدند، از حمزه هم میترسیدند. حالا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) چقدر زحمت کشید! مگر زحمتش شوخی است؟! خاکستر بر سرش ریختند! به او میگفتند: طرف ما بیا تا به تو زن بدهیم، پول بدهیم، مقام و شوکت بدهیم، حضرت فرمود: خدا را قبول دارید؟ گفتند: آری! فرمود: به خدا قسم! اگر اینقدر توان داشته باشید که ندارید، خورشید را در یک دستم و ماه را در دست دیگرم بگذارید، میگویم «لا إله إلّا الله»؛ اما درون پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) «علی ولیّالله» است.
خدا دارد پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را پرورش میدهد که همه خلقت تا حتّی ملائکه آسمان، امرش را که علی بن ابیطالب (علیهالسلام) است، را اطاعت کنند. مردم معجزات پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را دیدند، عدّهای آمدند و گفتند اگر خدایِ تو برحقّ است و تو را فرستاده، ماه دو پاره [دو نیم] شود و در آسمان بیاید. حضرت اشاره کرد و ماه دو نیم شد؛ شَقُّالقَمَر یعنی این. اگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به ماه امر کرد، امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) خورشید را برگرداند، ماه نسبت به خورشید کوچکتر است. شما که علم جغرافیا دارید، مگر خورشید این است که شما دارید میبینید؟! صدها کُرات، هر کدام خورشید دارند. حالا مگر قبول کردند؟! تازه گفتند محمّد سِحر کرده است! سِحر در یک شهر قرار میگیرد؛ اما از هر شهری آمدند و گفتند ما دیدیم که ماه دو نیم شد.
عزیزان من! پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) چقدر زحمت کشید و خونِدل خورد! دلش میخواست که مردم طرف امر خدا بیایند. حالا خدا میخواهد مقصدش را افشا کند، مقصد خدا، علی بن ابیطالب (علیهالسلام) است. امر کرد: یا محمّد! باید علی را معرّفی کنی. ذرّهای پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) کُندی کرد؛ البتّه کُندیِ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) برای این بود که عظمت این حرف معلوم شود و مردم قدری ارزش ولایت را بفهمند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) با این کارش دارد میگوید: ای خلقت! من که اشرف مخلوقات هستم و قرآن به من نازل شده، من که باید تمام ممکنات اطاعتم کنند و تسلیمم باشند، اینقدر افشای ولایت عظمت دارد که وقتی ذرّهای در آن کُندی کردم، خدا گفت هیچ کاری نکردهای، همه کار و عبادت و اطاعتم را کنار گذاشت و فرمود اگر علی (علیهالسلام) را معرّفی نکنی، رسالتت را انجام ندادهای؛ پس رساندن رسالت، افشا کردن ولایت است؛ یعنی مقصد خدا نبوّت نیست، مقصد خدا ولایت است. [۲]
تمام انبیاء اذیّت شدند، مثلاً حضرت یحیی، سرش را بریدند، حضرت زکریّا داخل درختی قایم شد، درخت را با اَره دو نیم کردند؛ اما خدا به او گفت صبر کن! صدایت در نیاید! به پیامبرِ ما أبتر میگفتند؛ اما با او این کارها را نکردند و این صدمهها را به او نزدند، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) حتّی الإمکان احترام داشته است؛ پس چرا میگوید: «ما اُوذِیَ»؟ یعنی هیچ پیامبری از بین صد و بیست و چهارهزار پیامبر، مثل من اذیّت نشده است. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به واسطه این میگوید «ما اُوذِیَ» که عمر پیش پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میآمد، صبح که میشد عمر و ابابکر را میدید، عثمان را میدید، طلحه و زبیر را میدید، دشمنان عزیزکردهاش، دشمنان حقیقت خودش را میدید، میدانست که عمر زهرای عزیزش را میزند. ابابکر خلافت را غصب میکند. قنفذ زهرای عزیز (علیهاالسلام) را میزند و دستش را میشکند و چه بر سرش میآید؟ والله، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میدید، به دینم! میدید که عمر، زهرا (علیهاالسلام) را فشار میدهد و طناب گردن حیدر (علیهالسلام) میاندازد. این است که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میگفت «ما اُوذِیَ»، به این خاطر اذیّت میشد. [۳]
تمام کسانیکه دور پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بودند، میخواستند ضربه به دین، به اسلام بزنند، آخر هم ضربه زدند. این منافقین، یعنی عمر و ابابکر با هم متّحد شدند، متوجّه شدند که زهرای عزیز (علیهاالسلام) یک شخصیّتی است، به خاطر همین تصمیم گرفتند اوّل پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را از بین ببرند. عمر و ابابکر در خانه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) جاسوس گذاشتند، یکی حفصه، یکی عایشه. اینها جاسوس بودند، در قرآنمجید آمده است که حفصه و عایشه، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را کشتند؛ چونکه میخواستند به مقصدشان برسند. دفعه اوّل به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) زهر دادند، نخورد. گفتند: چرا نمیخوری؟ گفت: زهر در این غذاست. دفعه دیگر امر شد که بخور! پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) خورد.
چرا حضرت زهرا (علیهاالسلام) از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) حمایت نکرد؟ میتوانست دفاع کند و بگوید شما دو نفر پدرم را کشتید. چرا حمایت نکرد؟ به عقیده ولایتی من، حضرت زهرا (علیهاالسلام) مثل امام صادق (علیهالسلام) است. در آنموقعی که امام صادق (علیهالسلام) داشت قدری پیش میرفت، فقه و اصول میگفت و شاگرد داشت، به او گفتند شما حجّت خدایی؟ فرمود: من هم منتظرم. زهرای عزیز (علیهاالسلام) منتظر است که جانش را فدای امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کند، دارد جانش را پرورش میدهد که فدای امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کند، همینجور که خودش و فرزندش محسن را فدا کرد. [۴]
حمایت خدا از پیامبر و نزول سوره کوثر[۵]
خدا در تمام خلقت، مانند پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) خلق نکرده، قرآن به او نازل شده است، «إن هُوَ إلّا وَحیٌ یُوحی»[۶]، علم اوّلین و آخرین را دارد، چیزی به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) داده که به هیچ بشری نداده است، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در همه خلقت بهغیر از امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) ممتاز است. دارای چیزی است که هیچکس آنرا ندارد، دختری مانند زهرای عزیز (علیهاالسلام) به او داده، کوثر به او داده است. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: زهرا (علیهاالسلام) اُمّ أبیهاست، مادر پدرش است؛ یعنی اگر زهرا (علیهاالسلام) نبود، خلقت نبود. همینطور دامادی مانند امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام)، امام حسن (علیهالسلام) و امام حسین (علیهالسلام) را به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) داده، درست است که از صُلب امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هستند؛ ولی بچّههای پیامبرند. تمام خلقت در اختیارش است، وقتی خدای تبارک و تعالی خلقت را خلق کرد، فرمود: باید نبیّ مرا اطاعت کنید! اگر نکنید، مانند شیطان گمشو هستید.
حالا به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) با اینهمه عظمت، «أبتر» یعنی بیعقبه میگویند. وقتی این جمله را به او گفتند، خصوصیاتی از بشر در پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هست، گاهی اوقات غمگین میشود. غمگینی او برای این است که پسری به نام ابراهیم داشت، آقا امام حسین (علیهالسلام) روی یک زانویش و ابراهیم روی زانوی دیگرش بود. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) قدری کیف میکرد و لبخند میزد، دست روی سر آقا امام حسین (علیهالسلام) و ابراهیم میکشید. فوراً جبرئیل نازل شد و گفت: حقّ سلامت میرساند، یا رسول الله! کِیْف میکنی؟ یکی از اینها را باید قربانیِ یکی دیگر کنی! ببینید دنیا کِیْف ندارد، کِیْف برای بعد از دنیاست. من نمیگویم بچّهتان، زنتان، دخترتان را نخواهید، آنها را بخواهید؛ اما کِیْف حقیقی در آخرت است. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) حساب کرد که اگر امام حسین (علیهالسلام) را قربانیِ ابراهیم کنم، حضرت زهرا (علیهاالسلام) ناراحت میشود، امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، امام حسن (علیهالسلام) و حضرت زینب (علیهاالسلام) ناراحت میشوند، خودش هم ناراحت میشود، گفت: یا أخا جبرئیل! من ابراهیم را فدای حسین (علیهالسلام) میکنم، طولی نکشید که آقا ابراهیم از دنیا رفت.
وقتی به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) أبتر گفتند، جبرئیل نازلشد و گفت: یا محمّد! حقّ سلامت میرساند، تو عَقَبه داری، من به تو علی (علیهالسلام) و زهرا (علیهاالسلام) دادم، کوثر دادم، همه خلقت در اختیار توست، تمام خوبها، تمام ولایتیها بچّه تو هستند. آنها بیعقبهاند. آیا عاص [که به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت تو أبتر هستی] عَقَبه دارد؟ آیا ابوسفیان عَقَبه دارد؟ والله، اینها اگر عَقَبه نداشتند، به نفعشان بود. آخر این ابوسفیانی که پسرش یزید و معاویه است، این عَقَبه است؟ الآن میفهمد کاش بیعَقَبه بود! فکر نکردند و این حرف را به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) زدند! رفقا! اگر فاسق و فاجری حرفی به شما زد، ناراحت نشوید! بدانید این شخص همان صفت را دارد، از نسل آنها نیست؛ ولی پیرو آنهاست که شما را ناراحت میکند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هم فرمود: «اگر به عمل قومی راضی باشی، جزء آن قوم هستی.» اینشخص جزء قوم ابوسفیان و عاص است، مثل آنها ضدّ دین است که این حرفها را میزند؛ تا شقاوتش تکمیل شود.
خدا قرآن را برای افشای ولایت و شیعه نازل کرده، وقتی عاص بن وائل به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) جسارت کرد و گفت: یا محمّد! تو أبتر هستی. فوراً آیه نازلشد: «إنّا أعطیناک الکَوثر. فَصَلِّ لِرَبِّک وَ انحَر. إنّ شانئک هُو الأبتَر.»[۷]: یا محمّد! خودشان أبتر هستند، تو اینطور نیستی! من به تو فاطمه (علیهاالسلام) دادم، کوثر و سلسبیل به تو دادم. آیا میفهمید کوثر چیست؟ به آب تعبیر کردهاند؛ یعنی من آب را مهریه زهرا (علیهاالسلام) کردم، خودِ زهرا (علیهاالسلام) که هیچ! اگر مهریهاش نباشد تمام عالم خشک میشود. تا میگویی کوثر، شما به خیالتان نهری در بهشت است که به آن کوثر میگویند و آن را به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) داده است، این نیست. کوثر به معنی هستی خداست؛ یعنی آنچه را که خدا خلقت کرده است، هستیِ آن زهراست. [۸]
فرمایش منتخب: امامصادق
فهرست امام حسن عسکری
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
رأفت امامصادق[۹]
رفقای عزیز! این مردمی که حسینکُش یا امام صادقکُش شدند، به حرف خلق رفتند. به قدری منصور دوانیقی راه را به امام صادق (علیهالسلام) تنگ کرده بود که یک نفر میخواست مسئلهای از امام سراغ بگیرد، رفت قدری خیار خرید، روی یک طبق ریخت، روی سرش گذاشت و مرتّب میگفت: آی خیار سبز دارم! خیار سبز دارم! تا اینکه پیش امام رفت و مسئلهاش را از او پرسید.
منصور قصری به نام قصر سرخ داشت، به ندیمش گفت: برو امام صادق (علیهالسلام) را بیاور! اگر در را باز نکرد، توی خانهاش بریز و او را بیاور! ندیم رفت. امام دید میخواهد از بالای خانهاش داخل شود، به او گفت: اینکار را نکن! میافتی، صبر کن تا من پلهکان را بیاورم تا تو داخل خانهام شوی. ببین اینها سراندر پایشان رئوفی و مهربانی است. ندیم از پلهکان داخل خانه آمد و امام را برد. وقتی امام داشت میرفت، کسیکه دربان امام صادق (علیهالسلام) بود، زیر گریه زد، امام فرمود: چرا گریه میکنی؟ گفت: منصور شما را میکشد، هر کسیکه در قصر قرمزش بیاید، او را میکشد. امام گفت: مرا نمیتواند بکشد، غصّه نخور.
وقتی امام وارد قصر شد، منصور گفت: چرا اینکارها را میکنی؟ امام فرمود: من در دوران جوانیام کاری به تو نداشتم، حالا که پیر شدهام. یک دفعه منصور شمشیرش را از غلاف بیرون کشید تا به امام بزند؛ اما همه دیدند که منصور نظرش برگشت و امام صادق (علیهالسلام) را احترام کرد، عطر به امام زد، پولی در اختیارش گذاشت و او را به مدینه فرستاد. گفتند: منصور! چه شد؟ گفت: والله، تا شمشیر را از غلاف بیرون کشیدم و خیالِ کشتن جعفر صادق را کردم، دیدم اژدهایی میخواهد قصرم را ببلعد. آن اژدها گفت: کاری به امام صادق (علیهالسلام) نداشته باش؛ وگرنه قصرت را میبلعم. من او را رها کردم. حالا چه کسی امام صادقِ ما را کشت؟ چهکسی امام حسینِ ما را کشت؟ چهکسی امام حسنِ ما را کشت؟ مقدّسها؛ چون امر خلق را مهمّ میدانستند و امرش را اطاعت میکردند. [۱۰]
زمان امام صادق (علیهالسلام)، یکی از خلفاء گفت به مدینه حمله کنید! تمام خانهها را غارت کنید؛ تا حتّی خانه بنیهاشم، تمام طلاهایشان را بگیرید! خلاصه همه را قتلعام کنید! اینها خانه به خانه آمدند، تا اینکه به خانه امام صادق (علیهالسلام) رسیدند. آن مأمور به امام صادق گفت که خلیفه به ما گفته داخل خانهها بریزیم و طلاها را بگیریم. امام به او فرمود: تو مرا آدم راستگویی میدانی یا دروغگو؟ گفت: راستگو. امام فرمود: من خانوادهام هر چقدر طلا دارند، میگیرم و به شما میدهم، شما داخل خانهام نشوید! آن مأمور دستور داد که داخل خانه امام نشوند.
عزیزان من! خدا میگوید من در کمینگاه ظالم هستم. اگر شما ظالمی را دیدید، فوری ناراحت نشوید که چرا اینقدر ظلم میکند؟ هر کسی باشد بالأخره سقوط میکند. سرانجام این خلیفه سقوط کرد و خلیفه دیگری بهجای او آمد. این خلیفه دستور داد مأموران خلیفه قبل که به خانههای مردم حمله میکردند را بگیرند و آنها را میکشت. حالا امام صادق (علیهالسلام) به این خلیفه جدید گفت این مأموری که حرف مرا شنید و داخل خانهام نشد را به من بده! تو با او کاری نداشته باش! این مأمور خیال کرد که امام میخواهد چُقولیِ [شکایت] او را بکند، به خلیفه گفت: به حرف امام نرو! خلیفه هم این مأمور را کشت. ببین امام صادق (علیهالسلام) اینقدر توجّه دارد که ذرّاتی به امام احترام کرده، داخل خانهاش نشده، با اینکه طلاها را برده؛ اما میخواهد نجاتش بدهد. چرا ما طرف امام نمیرویم؟! چرا طرف خلق میرویم؟! پس فقط ائمه طاهرین (علیهمالسلام) ما را نجات میدهند. [۱۱]
یک نفر نزد امام صادق (علیهالسلام) آمد، خیلی ادّعای مقدّسی کرد و از عبادتهایش گفت، حضرت سکوت کرد. دوباره آن شخص ادّعاهایش را دنبال کرد؛ امام فرمود: اسم تو در مصحف و طومار مادرم زهرا (علیهاالسلام) نیست. چرا؟ این آدم عبادت میکرد؛ اما سخاوت نداشت. [۱۲]
روزی امام صادق (علیهالسلام) از کوچهای ردّ میشد، دید یک نفر مست است. آنشخص تا امام را دید، رویش را به سمت دیوار برگرداند، امام فرمود: هر چند مَست هستی، از ما رو برنگردان! آن کسیکه از عبادتهایش برای امام گفت و امام آن نمازها را قبول نکرد؛ اتّکایش به عبادتش بود؛ اما آن عرقخور را قبول کرد؛ چون احترام به امام گذاشت و شرمنده شد. حالا چرا امام به او فرمود به ما پشت نکن و رویت را از ما برنگردان؟ چون روی از امام برگرداندن، ارتباط قطعکردن است، امام به گناهت کاری ندارد؛ ببین به او نگفت عرق نخور! نصیحتش نکرد، تربیتش کرد. آخر یک نصیحت و یک تربیت داریم، امام فرمود: رویت را از ما برنگردان! ببین چهجور ائمه طاهرین (علیهمالسلام) ما را ادب میکنند، گنهکار را ادب میکنند. [۱۳]
رضایت به کار خلق، شرکت در امامکشی است[۱۴]
یکی از دوستان امام صادق (علیهالسلام) رفیقی داشت، به او گفت: مرا پیش امام ببر که مبادا کارم اشکال داشته باشد؛ چون در دستگاه بنیامیّه کاتب بودم و نوشتم هفتاد هزار نفر به کربلا رفتند. من در قتل امام حسین (علیهالسلام) اصلاً شرکت نکردم. وقتی امام صادق (علیهالسلام) این مطلب را شنید، آنقدر گریه کرد که از محاسن مبارکش اشک میچکید. حضرت گفت: یکی کاتب شد، یک شمشیر تیز کرد، یکی اسب نعل کرد، جمع شدید و جدّ مرا کشتید؛ یعنی تو متّصل به آنها هستی. کجا به هر مجلسی میروید که به بدعتگذار وصل باشید؟! برو کنار! پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: در آخرالزّمان انجام واجبات، ترک محرّمات، انتظار الفرج، بهخیر و شرّ مردم شرکت نکن! برو کنار! حالا امام صادق (علیهالسلام) به او فرمود: گوشت بدنت که از حقوق بنیامیّه پرورش خورده است، باید آب شود؛ لباسهایت هم بهدرد نمیخورد. او هم اطاعت کرد، به بیابان رفت و خیلی فرسوده شد. خبر به حضرت دادند، حضرت گفت: برای برادرتان لباس ببرید و بیاوریدش! چهخبر است؟! کجا میروید؟! کاری هم نکرده، فقط کاتب بوده است. تو کاری نمیکنی؛ بهغیر امر راضی هستی؛ حالا جزء اینها هستی. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: به عمل هر قومی راضی باشی، جزء آن قوم هستی؛ امام سجّاد (علیهالسلام) هم میفرماید: اگر سنگی را دوست داشته باشی، با او محشور میشوی. [۱۵]
یک نفر خدمت امام صادق (علیهالسلام) آمد، حضرت از او تشکّر کرد و گفت: فلانی! نامهات در دستم آمد، تو یککاری کردی که من خوشحال شدم. یک پسر عمو داشتی که ناصبی بود. وقتی میخواستی به اینجا بیایی، به واسطه رَحَمیّت [یعنی قوم و خویشی] چیزی به او دادی. این جریان میدانید مثل چه میماند؟ مثل این میماند که آن سیّد عرقخور، عرق خورده بود. به آن مجلس آمد، یکنفر او را بیرونش کرد. حالا وقتی همین شخص خدمت امام صادق (علیهالسلام) رسید، به او راه نداد. (من حرفی که از آن تکان خوردم، این بود که امام به او گفت: نامهات به دستم رسید، دیدم یک کاری کردی. آقاجان من! هر روز نامه ما به دست امام زمان (عجلاللهفرجه) میرسد. شما چه کار میکنید؟! پیش امام زمان (عجلاللهفرجه) شرمنده نشوید! یک کاری کنید که نامهتان و افکارتان را که امام میبیند خوشحال شود. من گریهام گرفت و گفتم: آقاجان! چه کار کنیم؟! چهخبر است؟!) حالا این شخص که نزد امام آمده بود، برگشت. از مدینه به شهر خود برگشت. آمد و به این عرقخور گفت: مرا حلال کن! امام مرا قبول نکرد و گفت: چرا بیرونش کردی. گفت: امام این را گفت؟ گفت: بله! گفت: والله، من دیگر عرق نمیخورم، یکی از موّحدان شد. (عزیز من! امام، جوّ تمام خلقت را آگاه است، وجه خداست. عالم پیش امام کوچک است، وجه بزرگتر است. وقتی تو یک خدمتی به کسی بکنی، در جوّ عالم میداند.) آنشخص هم وقتی پیش آن ناصبی رفت و به او جریان را گفت. ناصبی گفت: آیا این رئیس مذهب شما اینقدر رئوف و مهربان است، ما او را قبول نداریم؟! فوراً شیعه شد. نه اینکه به ناصبی، دشمن علی کمک کنی و امام صادق (علیهالسلام) خوشحال شود؛ امام که میگوید تو خدمت کردی؛ یعنی خدمت به ولایت کردی. هشدار ولایت بوده، نه اینکه به ناصبی خدمت کنی. از آنطرف هم میگوید: اگر نگاه به صورت ظلمه کنی، خدا پدرت را در میآورد. [۱۶]
شخصی خدمت امام صادق (علیهالسلام) آمد و گفت: والی مرا خواسته و میخواهد مرا بکشد. حضرت فرمود: انگشتر عقیق در دستت بکن و با او حرف بزن! او هم این کار را کرد و با والی حرف زد. والی او را که نکشت و عفوش کرد، تازه جایزه هم به او داد. روایت داریم: کسیکه انگشتر عقیق دستش باشد، خدا او را از حوادث محفوظ میدارد. اینها به جای خودش؛ اما من عصاره این مطلب را دارم به شما میگویم، قدردانی کنید! مبادا ما در مقابل این عقیق سرافراز نباشیم. با عقیق نجوا کنیم که ای عقیق! وقتی ولایت به تمام سنگهای عالم ابلاغ شد، تو لبّیک گفتی! حالا این عقیق اینقدر عزیز شد که در دست مؤمن است. [۱۷]
حضرت در بستر افتاده است، ببین تا نَفَس آخِر میگویند حسین! تا نَفَس آخِر که در ظاهر در این عالم میخواهند نَکِشند، میگویند: علی! روایت داریم: امام فقط استخوان سرش مانده بود، تمام استخوانهایش از زهر آب شدهبود. چه کسی زهرش دادهبود؟ نماز شبخوانها، حجّبروها، مکّه بروها، اَلغوثگوها، عبادتکنها، خدا خدا کُنها! چه کسی امام صادق (علیهالسلام) را کشت؟ انگلیسیها؟! یهودیها؟! آمریکاییها؟! حالا شخصی خدمت امام رسید و بنا کرد به گریهکردن. منظور من این است: حضرت نگاهی کرد و فرمود: چرا گریه میکنی؟ گفت: آخَر، یابن رسول الله! شما را به این حال میبینم. گفت: برای جدّم حسین (علیهالسلام) گریه کن! من به شما دید ولایتیام را گفتم. از یکی از این به اصطلاح علماء که خیلی هم به ظاهر اسم دارد، یک نفر سؤال کرده بود که امام چطور زهر را میخورد؟ به او گفته بود: یک لحظه امام فراموش میکند و آنرا میخورد. برایش پیغام دادم که عزیز من! این چه حرفی است که زدی؟! اگر امام لحظهای فراموش کند، تمام عالم فروریزان میشود. مگر امام فراموشکار است؟! حالا چه میشود که امام زهر را میخورد؟ امر است که زهر را میخورد. وقتیکه مردم لیاقت ندارند و خدا میخواهد امام را از مردم بگیرد؛ آنوقت زهر را میخورد. والله، بالله، آن زهر هم به امر امام است، او باید امر کند که زهر نتیجه ببخشد. [۱۸]
پاداش خدمت به ولایت[۱۹]
شخصی خدمت امام صادق (علیهالسلام) آمده و میگوید: من میخواهم خدمت شما باشم، امام میفرماید: من یک وقت جایی میخواهم بروم، شما دهنه اسب و الاغ مرا بگیر! چند وقت آنجا بود. یک شخص خراسانی آنجا آمد که مجاور بشود، اینها دوتایی که در طوس بودند، اینشخص یک باغ خیلی عظیم داشت، یک خانه خیلی خوب هم داشت. آمد و به این شخص که چند وقت در خدمت امام بود، گفت: سر این الاغ را به من بده! این سِمَت را به من بده! من آن باغ و خانه را به شما میدهم. الآن هم میگویم که امام بنویسد.
این شخص فکرش کوتاه بود، آمد و گفت: یابن رسولالله! اگر ما بخواهیم ترقّی کنیم، شما حرفی دارید؟ این خراسانی اینجوری میگوید. امام فرمود: نه! این شخص رفت خراسانی را بیاورد، حضرت او را صدا زد و گفت: بیا! به او فرمود: تو چند وقت پیش ما بودی، به ما حقّ پیدا کردی. این نوکریِ ما، کمتر چیزی که خدا به تو بدهد، از آنجایی که خورشید میکند، تا آنجایی که غروب میکند، ثوابش بالاتر است. [۲۰]
خدمتکردن این است، این به غیر از این است که حالا هفتاد حجّ، هفتاد عمره به شما بدهد. شما الآن هم جوانها، هم شما سالمندها، هم کاملها خیلی دارید از این استفادهها میکنید. باید شکر خدا بکنید که خدای تبارک و تعالی به دست شما انفاق ایجاد کرده، شما الآن در اختیار ولایتید، دارید امر ولایت را اطاعت میکنید. آیا شما توجّه دارید؟ [۲۱] حالا چقدر کلاه سر ما میرود؟ به حضرت عباس یک میلیارد کلاه سر ما میرود؛ نه یک کلاه سر من برود. الحمد لله شکر ربّ العالمین من خوشبختم شما همه جاناً، مالاً دارید کمک به ولایت میکنید. میخواهم بگویم قدر این خدمت را بدانید! خدمت به ولایت مطلق است. ببین میگوید از اینجا که خورشید میزند، چه چیزی دیگر میخواهی؟ آخر دنیایت که دارد میگذرد، در فکر قیامت باش که آنجا این را به تو بدهد. به تمام آیات قرآن، اگر به من بدهد، بگوید به مردم بده! من خوشحالم. [۲۲]
یک نفر بود مرید امام صادق (علیهالسلام) بود. یک برادر داشت، برادرش قدری اوباش بود. رفت بردارش را نصیحت کرد و بالأخره او هم به قول ما یک پالتو بلندی پوشید و خودش را ظاهر الصّلاح نشان داد. آنوقت برادرش خبر خوشحالی را به امام صادق (علیهالسلام) داد. گفت: آقاجان! برادرم که بد بود، خوب شد و توبه کرد. امام فرمود: اگر خوب شده بود، در بلخ آن قضایا واقع نمیشد. صدها فرسخ تا بلخ فاصله است. در بلخ یک دریاچه بود. کنار بلخ با یک زنی دوستی کرده بود. ببین، امام خبر دارد. گفت: در بلخ آن قضایا واقع نمیشد. چه خبر است؟ تو را به حضرت عباس، کدام یک از شما امام زمان (عجلاللهفرجه) را اینطور میشناسید؟ همه شما پی کارتان هستید. آیا ما امام زمان (عجلاللهفرجه) را اینطور میشناسیم؟ [۲۳]
امام صادق (علیهالسلام) از در خانه بُشر میگذشت که دید دارد ساز و آواز میزند. کنیزی بیرون آمد. امام فرمود: این آزاد است یا بنده؟ گفت: آقا! این نوکر و کلفت دارد، آزاد است. امام فرمود: آزاد است که اینکارها را میکند. کاری نمیکرد، ساز میزد. بُشر هم پیاده دنبال امام صادق (علیهالسلام) دوید. ببین، هر کسیکه رئیسمذهب ما را احترام کند، تا حیوان ها او را احترام میکنند. خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند! گفت: آن حدودی که بُشر میآمد، دیگر گوسفند و گاو و خر سِرگین نمیانداختند. ببین، دوستی امام توی حیوانات اثر میکند. بیا امر را اطاعتکن تا حیوانات احترامت کنند. کجا اینکارها را میکنی؟ [۲۴]
حالا ببین امام صادق (علیهالسلام) چهکار میکند؟ اهلبیتش را دورش جمع کرد. گفت: عزیزان من! به کسی ظلم نکنید که بگوید خدا! خدا یک وقتی با او روبرو میشود. چقدر مردم ظلم و جنایت میکنند؟ عجیب است یکی از بچّههای برادر امام توی کوچه کارد کشید، میخواست امام صادق (علیهالسلام) را بکشد. حضرت فرمود: از ارث من، دو برابر به او بدهید! یک نفر بلند شد، گفت: آقاجان! این قاتل است. امام فرمود: میخواهم رحمیّت از طرف من قطع نشود. اینها دستور است که به ما دادهاند. اگر رحِمی دارید که از شما برگشت، یک وقت از روی فقر و فلاکت برگشته، اما مواظب باشید آن رحِم بدعتگذار دین نباشد. امام این کار را کرد؛ اما حضرت به او گفت: الهی خیر نبینی! او را نفرین کرد. آخر، او پیش منصور رفت، گفت: عموی من دارد شمشیر جمع میکند و چهکار میکند؟ میخواهد با تو بجنگد. وقتی میخواست برود، حضرت فرمود: ای فلانی! ای بچّه برادر! خون مرا گردن نگیر! وقتی رفت این کار را کرد، منصور حکم قتلش را داد. توجّه فرمودید من چه میگویم؟ عزیزان من! فدایتان بشوم، آنها خدا هستند. آنها ارحم الرّاحمین هستند. آنها رحمکننده به همه هستند. [۲۴]
حالا شما رفقای عزیز! قدردانی کنید که در مجلس ولایت میآیید. به حضرت عباس، حرفم این است: هر کدام از شما بخواهید که بالأخره کارشکنی کنید و از اینجا بروید، حضرت زهرا (علیهاالسلام) را ناراحت کردید. الآن به دینم، زهرای عزیز (علیهاالسلام) به شما افتخار میکند. امام صادق (علیهالسلام) میفرماید: دور هم جمع میشوید، حرف ما را بزنید، من به آن مجلس افتخار میکنم. والله، امام صادق (علیهالسلام) افتخار به همه این عالَم نمیکند، افتخار به آن مجلسی میکند که حرف زهرا (علیهاالسلام) درون آن زده شود؛ حرف علی (علیهالسلام) زده شود؛ حرف خودش زده شود؛ حرف خدا زده شود؛ مگر این جلسه به غیر از این حرفها، چیز دیگری هست؟
چرا ائمه (علیهمالسلام) میآیند سر میزنند؟ میآیند به خشت و گِلها سر بزنند؟ به شما دارند سر میزنند. همه شما اینجا جمع شدید، یک نفس میگویید علی! یک نفس میگویید خدا! هیچ حرف دیگری درون آن نیست. اصلاً اگر الآن کتابهای مرا بررسی کنید، اگر یک حرفی به غیر از علی (علیهالسلام) و زهرا (علیهاالسلام) درونش باشد، من به شما جایزه میدهم. آیا متوجّه شدید کجا مینشینید؟ به تمام آیات قرآن، شما روی پَر ملائکه نشستید. اصلاً شما روح این جلسهاید، هر کدام از شما بروید، از روح جدا شدید. عزیزان من! توجّه کنید! مواظب باشید! شکرانه کنید! خدا شما را پذیرفته، امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) شما را پذیرفته، چرا میآید سر میزند؟ خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند! میگفت: کسی بود هزار شتر سرخ مو داشت، امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) آنجا نمیرفت، جایی میرود که حمایت از زهرا (علیهاالسلام) کند. [۲۵]
سخنی با خانمها؛ تجدّد، تولید شیطان
فرمان خدا را اطاعت کنید، نه فرمان شیطان و تجدّد را[۲۶]
خانم عزیز! خانه شما بیت خداست، باید در این خانه مُحرم باشی! شکر خدا را بهجا بیاوری! [۲۷] نه اینکه بُتکدهاش کنی و لهو و لعب در آن بزنی. چرا شیطان فریبت میدهد؟ حالا اگر فرمان خدا را در آن بردی، مریم هستی. پسر تو هم عیسی است؛ اما اگر با لهو و لعب باشی، پسرت هم منافق میشود و هم بهغیر امر کار میکند. اما اگر به امر زهرا (علیهاالسلام) باشی، به امر خدا باشی، به امر قرآن باشی، تو مریم هستی و بچّهات هم عیسی میشود. [۲۸]
خانم عزیز! تو که پای لهو و لعب هستی، فکر کردی تولیدت چه میشود؟ نسل تو چه میشود؟ چرا توجّه نداری؟! چرا آرام نیستی؟! درود خدا به روح حاجشیخعباس تهرانی، یک شب گفت: حسین! الآن از زمان جاهلیّت بدتر است. زمان جاهلیّت دختر را خاک میکردند، حالا دختر میشود افسر! (من این را میگویم.) میشود بیدین؛ تولیدش میشود بیدینی. چقدر از این بیدینی درمیآید؟ پس بیدینی از آدمکُشی بالاتر است. اگر دختر یا پسر شما بیدین شد، بدان خیلی بد است! عزیز من! بیا کارکردت «لا إله إلّا الله» باشد. چرا کارکرد من اینجوری بود؟ موادی جلویم بود. (مواد همین غذاها و همینهاست، اینها که شما تناول میکنید. مواظب باش حرام نباشد.) حالا همچین میکردی صورتی میشد، میگفت: «لا إله إلّا الله». تو باید شجره توحید درست کنی، این بچّهها چیست؟! [۲۹] خانم عزیز! این تلویزیون، بیچارهکُنِ تو و بچّهات است. کمکم آن را از خانهات بیرون کن تا اِشراف بههم بزنی. [۳۰] نتیجه ماهواره، گرسنگی است، تشنگی است، ناامنی است. [۳۱]
خانمهای عزیز! زهراگفتن با این لباسها را پوشیدن، درست نیست. زهراگفتن با اینکه از شوهرهایتان تقاضا کنید که ویدیو و ماهواره در خانه بیاورند، درست نیست. این ماهوارهها جلوه شیطان است، بیایید در جلوه رحمان. جلوه رحمان به دینم، جلوه زهرای عزیز (علیهاالسلام) است؛ نه جلوه خارجیها. آن نکبت است، آن علاقهات را جدا میکند، گریهات را خشک میکند، محبّتت را خشک میکند. [۳۲]
تجدّد، شما را برده، این ساز و تلویزیون دل شما را بردهاست. تجدّدی شدیم. والله، بالله، تجدّد آخر ندارد. دنبال چیزی بروید که آخر داشتهباشد. مگر تجدّد آخر دارد؟ [۳۳] رحمت خدا به زن و شوهری که وقتی آقا به خانمش گفتهبود تلویزیون را میخواهم کنار بگذارم، خانم گفتهبود بگذار کنار! حالا قوم و خویشهایش میآیند او را ملامت میکنند. اُفّ به تو! تو باید مثل او بشوی، نه او مثل تو. چرا ملامتش میکنید؟ [۳۴]
من شنیدهام بعضی خانمها میگویند: آدم باید مطابق روز باشد! یک جوانی بود اوایل، نوارهای ناجور گوش میداد، شطرنجبازی میکرد، از این کارها میکرد، حالا آمده این حرفها را شنیده (که تو میروی رقّاصی میکنی، امامزمان (عجلاللهفرجه) دارد گریه میکند، تو چه دوستی با امامزمان (عجلاللهفرجه) داری؟) به خانمش هم نگفته که اینها حرام است. حالا خانمش به این جوان پیام داده؛ اگر مثل اوّلت میشوی، تو را میخواهم، خب بفرما! [۳۵]
بعضی از خانمها زنگ میزنند میگویند: ما تلویزیون را کنار گذاشتیم، راحت شدیم. حالا میفهمیم، دیگر چشم ما قرآن میبیند، دیگر چشم ما نوارهای شما را میبیند، دیگر چشم ما این کتابها را میبیند. به تمام آیات قرآن، این خانم با حضرت زهرا (علیهاالسلام) محشور میشود؛ اما آن خانمی که نگاه به ویدیو و تلویزیون و این چیزها میکند، من نمیدانم بگویم با چه کسی محشور میشود؟! با همان خیالهای خودش میشود، خیلی احترامش کنم میگویم با عایشه نمیشود! [۳۶]
خانمهای عزیز شما باید الگویتان زهرا (علیهاالسلام) باشد، الگویتان زینب (علیهاالسلام) باشد، الگویت کیست؟ همینطور نگاه میکنی، هر چه از خارج میآید، میپوشی. آخر مگر تجدّد به داد شما میرسد؛ یا زهرا (علیهاالسلام) به دادتان میرسد؟ چرا دست از زهرا (علیهاالسلام) برداشتید؟ [۳۷] مگر نمیخواهید زهرا (علیهاالسلام) شفاعتتان کند؟! یا میخواهید تجدّد نجاتتان بدهد؟! تجدّد که گرفتارتان میکند. [۳۸]
خانم عزیز! بیا دنبال زهرا (علیهاالسلام) برو! والله، روایت داریم: حضرت زهرا (علیهاالسلام) مانند مرغی که دانه خوب و بد را تمیز بدهد، دوستانش را از صحنه محشر جمع میکند. بیا دست از این دکوربازی بردار تا از صحنه محشر جمعت کند، تا شب اوّل قبر به دادت برسد، موقع سؤال نکیر و منکر به دادت برسد، قیامت به دادت برسد و پیشوازت بیاید. تو که اینقدر میروی دنبال تجدّد، چطور به دادت برسد؟ این دو روزه عمر تمام میشود. [۳۷] بیا پروندهات را زهرا (علیهاالسلام) امضا کند! زینب (علیهاالسلام) امضا کند! تا امامزمان (عجلاللهفرجه) آن امضا را ببوسد، بگوید: این امضای مادرم است، این امضای عمّهام زینب (علیهاالسلام) است. [۳۹]
بیتوته و نجوا با ولایت؛ در پناه امام زمان
نجوا با حقّ[۴۰]
تو باید اگر کتاب میخوانی، پی نجوا بگردی. فهمیدی میگویم چه؟ نه اینکه خودت را خسته کنی و کتاب بخوانی. من حرفی ندارم، نمیگویم کتاب نخوان! خودت را خسته نکن! ما باید با حقّ نجوا کنیم. من منظورم ایناست که خودتان را اسیر نکنید. الآن شما اگر نهجالبلاغه را خواندید، خودتان را اسیر نمیکنید. تمام، حرفهای امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است. میگوید علماء اینجور میشوند، مسجدها اینجور میشوند، همه را دارد هشدار میدهد؛ اما کتابهای دیگر مانند نهجالبلاغه نیست. من دوباره تکرار میکنم. من نمیگویم نخوان! میگویم خودت را اسیر نکن!
حالا وقتیکه همه را خواندی، میبینی یک چیز خیلی سبُک به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) گفته. من ایده خودم ایناست. تا حالا با او یک سلام و علیک داشتی، حالا دیگر از ریختش بدت میآید. من فکرم یکقدری بالاتر از این حرفهاست. حالا اگر توی کتابش نروی، این را هم نمیفهمی. یک سلام و علیک داری، از دور دور. حالا این حرف من درست است یا نه؟ اصلاً امروز تولید اینها این شدهاست. تولید بد شدهاست. حالا که تولید بد است، تو نرو خودت را دچار تولید بکن! حالا میخواهی بکنی، بکن! پس من نگفتم کتاب نخوانید! من میگویم وقت شما، بیشتر از این حرفها قیمت دارد. یک کتاب هم اینجا به زحمت و پول شما تهیّه شدهاست. اگر من بگویم نخوان، میگویم: کتاب من را هم نخوان! من نمیگویم نخوان! شما اسیر کتاب نشوید! [۴۱]
خدا که احتیاج ندارد، یک احتیاج دارد، احتیاجش ایناست که دوستان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را از این معرکه نجات بدهد؛ خوشش میآید که دوستان علی (علیهالسلام) را از این معرکه پُر فعل و فساد نجات بدهد. اینقدر خدا دوست دارد، میگوید: اگر یکی از دوستان علی (علیهالسلام) را گمراه کنی، گناه یک عالَم گمراهکردن را به تو میدهم. چقدر دوست دارد شما را! عزیز من! فدایتان بشوم، قربانتان بروم، بیایید تفکّر را پیشه کنید! اگر یکی را هدایت کنی، خدا بهقدری که یک عالَمی را، دنیایی را هدایت کردی، ثواب به تو میدهد؛ پس خدا هم احتیاج دارد، دوباره تکرار میکنم: محتاج نیست؛ اما احتیاج دارد. خدا محتاج نیست، اگر این مطلب را قشنگ حسّ نکنید، صحیح نیست، توی هیجان میافتید. ببین گفتم خدا محتاج نیست، ائمه (علیهمالسلام) محتاج خدا هستند. ما باید محتاج ائمه (علیهمالسلام) باشیم؛ چونکه از دریچه ولایت به ما، ولایت القاء میشود و افشاء میکنیم. دوباره تکرار میکنم: خدا محتاج نیست، احتیاج دارد به دوستان علی (علیهالسلام) که هدایت بشوید! چقدر حرف قشنگ است! چرا؟ میگوید: بیایید اینطرف. [۴۲]
نجوای حضرت زهرا (علیهاالسلام) با خدا چه بود؟! حضرت در این نجوا از خدا میخواست: خدایا! کاری کن که این مردم دست از امیرالمؤمنین علی (علیهاالسلام) برندارند و طرف خلق بروند و جهنّمی بشوند. دعایی بهتر از ایننیست که حضرت زهرا (علیهاالسلام) به مردم بکند. او میداند اگر مردم دست از امیرالمؤمنین علی (علیهاالسلام) بردارند، جهنّمی میشوند. حضرت مرتّب خدا را قسم میداد که خدایا! این مردم را حفظ کن! دست از امیرالمؤمنین علی (علیهاالسلام) برندارند. خدایا! خودت گفتی اگر کسی عبادت ثقلین کند و امیرالمؤمنین علی (علیهاالسلام) را قبول نداشتهباشد، او را با صورت در جهنّم میاندازی. خدایا! کاری کن که اینها دست از او برندارند و طرف خلق بروند که جهنّمی شوند. [۴۳]
خدایا! ما را بیامرز!
خدایا! ما را از خواب غفلت بیدار کن!
خدایا! تو را بهحقّ امامزمان! این حرفها که زدیم، در قلب مُنوّر این رفقای عزیز راه پیدا کند! خدایا! حالا که راه پیدا کرد، در خون و گوشت و پوست و موی بدنشان جریان پیدا کند! خدایا! اینباشد تا اینکه ما لقای تو را لبّیک بگوییم.
خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! این را من بگویم: حضرت موسی دوستی داشت، وقتی آمد، دید دوستش آنجا افتاده و مُرده، پاهایش یکقدری آسیب دیده، چشمهایش را حالا کلاغ یا هر چه بود، در آوردهاست. گفت: خدایا! مگر این بنده تو نبود؟ مؤمن نبود؟ گفت: چرا! گفت: از برای شفاعت یکی درِ خانه ظلمه رفت. حالا باید این شخص لقای مرا که لبّیک میگوید، محبّت ظلمه در دلش نباشد که بتواند لقای مرا لبّیک بگوید. حالا حاجی عزیز! شما که به خدا لبّیک میگویی، باید اینجوری باشی. محبّت ظلمه و هیچ محبّتی در دلت نباشد؛ اگرنه خلاصه مشکل بهوجود میآید.
خدایا! کار دنیا و آخرت ما را اصلاح کن!
خدایا! اگر مردم عمل صالح کنند، تمام مردم راحتند.
خدایا! ما را به امر خودت وادار کن!
خدایا! تتمه عمر ما را در راه خودت وادار کن!
خدایا! محبّت علی (علیهالسلام) در دل ما عاریه نباشد. محبّت امامزمان (عجلاللهفرجه)، دوازدهامام (عجلاللهفرجه) عاریه نباشد که شیطان از ما بگیرد.
خدایا! این ولایت دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) در قلب ما ثابت باشد. [۴۴]
اخلاق در خانواده؛ هدایت بچهها
بالاتر دانستن امر از فرزند[۴۵]
تو باید امر را از بچّهات بالاتر بدانی، من بچّه نمیخواهم، امر میخواهم. [۴۶] به خدا میگویم: خدا! عوضم نکن! هوایم را بگیر! دو چیز را از من دور کن: یکی بدعتگذار را از من دور کن! شرّش را هم از سرم دور کن! یکی هم شیطان را دور کن! شرّش را از سرم کم کن! یکی هم مردمانی که تو را دوست ندارند، از من دور کن! حتّی اگر پسرم است. من هیچکس را زیر این آسمان نمیخواهم، بچّهام، پسرم را نمیخواهم، اگر پسرم تو را خواست، من او را میخواهم. اگر تو را نخواهد، من پسردوست نیستم. «[وَ اعلَموا] أنّما أموالُکم و أولادُکم فِتنةٌ»[۴۷] فتنهاند اینها! تو خودت را به عذاب میاندازی مال فتنه! چهجور جواب میدهی؟! [۴۸]
میگویم: خدایا! دل مرا پاکسازی کن! آنچه به غیر توست، بیرون کن؛ تاحتّی مِهر اولادم را. آخر اولاد یک مِهری دارد، آخِرین چیزی که از دل آدم میرود بیرون، مِهر اولاد است. خیلی مِهرش کارساز است! میگویم اگر به غیر توست بیرون کن! من اولاد نمیخواهم، من تو را میخواهم، امرت را میخواهم. خدایا! ممکن است اینجوری باشد، صالحش کن! من میخواهم یک عُمری با بچّههایم بسازم، اینها را سالم کن! اینها را با ولایت کن [۴۹]
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میفرماید: در آخرالزّمان اگر زنها مار بزایند بهتر از ایناست که بچّه بزایند. چونکه
مار بد بر جان زند | یار بد بر جان و بر ایمان زند |
آقا امامصادق (علیهالسلام) میفرماید که آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) اگر بچّه صغیرها را میکُشد، چونکه میداند این بچّه کافر است، او را میکُشد. آن زمان که امامزمان (عجلاللهفرجه) قیام میکند، اصلاً شیعه وجود ندارد، در صُلب مردم شیعه نیست. چرا بعضی بچّهها اینقدر پُررُو و بیحیا هستند؟! آن بُت (تلویزیون) را دیدند، از آن بُت بیحیا شده! بیایید این بُت را از خانههایتان دور کنید! [۵۰]
اوّل ابتداء عالم به آدم گفت: نزدیک این شجره نرو! حالا رفت نزدیک شجره، سیصد سال انداختش کنار. حالا آن تولیدی که گفت نزدیک این درخت نرو! شد قابیل. قابیل هابیل را کُشت. تو تولیدت که با این لهو و لعب هستی، چه میشود؟! نسل تو چه میشود؟! چرا ما توجّه نداریم؟! تو باید شجره «لا إله إلّا الله» درست کنی! چرا بچّههای آخرالزّمان بیحیا شدند؟! آن تولید توست که فرمان نَبُردی! غذایت را حلال نکردی! حرام کردی! چشمت را به حرام انداختی! آن عصاره توست، بچّه اینجوری میشود. فردا جواب خدا را چه میدهی؟! [۲۹]
این حاجشیخفضلالله نوری خدا رحمتش کند! یک پسر داشت. خدا رحمت کند حاجشیخعبّاس را! ایشان نقل کرد: وقتیکه حاجشیخفضلالله را در زمان مشروطه به دار زدند، این پسر بنا کرد پای دارِ ایشان کفزدن. حالا یک کار دیگر هم کرد که من نمیگویم. بعد در سفری که خانم؛ یعنی زن حاجشیخفضلالله میرفت کربلا، یک مردی گفت: من رفتم خدمت ایشان، سلام کردم، گفتم: خانم! پدری که مُردهاش قرآن خواند توی مسجد بالا سر، (این را حاجشیخعبّاس نقل میکرد، گفت: دیدم صدای قرآن میآید، دیدم حاجشیخفضلالله دارد قرآن میخواند.) و شما که این همه مواظب بودی، این بچّه چیست؟ گفت: نه بابایش تقصیر داشت؛ نه بچّه! تقصیر من است! من این بچّه به شکمم بود، هوا یکقدری گرم شد، ما آمدیم کوفه، من زاییدم. حالندار شدم، این بچّه را دادیم به دایهای، شیرش داد. بعد از چند وقتی آقا گفت: فهمیدید که این دایه که برای بچّه گرفتید، کیست؟! گفتیم: نه! رفتیم تفحّص کردیم، دیدیم که ناصبی به این بچّه شیر داده، این بچّه شیر ناصبی خورد.
آقاجان! قربان شما بروم، وقتی من دارم به شما عرض میکنم: شما هم یک مملکت هستی، این بچّه شیر ناصبی را که خورد، پای دار پدرش کف زد. شما مملکت هستی، اگر چیز حرام به بچّهات بدهی، بچّهات درست نیست، باید مواظب رزقت باشی! ببین چقدر اثر دارد! آن شیری که به آن بچّه داد حرام بود! شما هم که این غذا را به بچّهات میدهی، حرام است. چرا بچّهها باید اینقدر بیحیا باشند؟! [۵۱]
یک نفر است به نام سَبُکتَکین. مهمان یکی شد، خب در بیابان بود، خلاصه از این خانهها هست، سبکتکین مردی بود که یکقدری عارف بود. یک اتاق به او داد که حالا بخواهد نمازشبی کند، کاری کند، توی آن اتاق باشد. گفت: آقا! این اتاق در اختیار شما. سبکتکین دید یک قرآن آنجاست، باران هم میآید، برف میآید مثل چه؟! هیچجوری نمیتواند قرآن را بگذارد بیرون. حالا تا صبح نشست، دم صبح یکدفعه پیغمبر به او گفت: سبکتکین! قرآن را احترام کردی، کلام خدا را احترام کردی، هفتپُشتت سلطان میشود. ببین آن عرقخور هفتپُشتش نانجیب میشود، هفتپُشت سبکتکین سلطان شد. [۵۲]
- ↑ سخنرانی شناخت امام، مشهد 88 (دقیقه 13) و امامزمان؛ ذکر الله 79 (دقیقه 21) و ام ابیها 78 (دقیقه 51)
- ↑ شناخت امام مشهد 88 و کتاب جامع ولایت
- ↑ امامزمان؛ ذکر الله 79 و مستقل و محدوده 91 و این الرجبیون 76
- ↑ شهادت حضرتزهرا 85 و ام ابیها 78
- ↑ ناراحتی از حرف خلق (کوثر) (دقیقه 4 و 14)
- ↑ (سوره النجم، آیه ۴)
- ↑ (سوره الكوثر، آیه ۱)
- ↑ ناراحتی از حرف خلق (کوثر) 74 و گریه 84 و روح خلقت ولایت است 78
- ↑ عاشورای 94 (اول سخنرانی) و گریه (دقیقه 30)
- ↑ عاشورای 94
- ↑ گریه 84
- ↑ کتاب روح، ولایت است
- ↑ غدیر 91 - جامعه و رهاورد مشهد 89
- ↑ سخنرانی مبنای اصولدین 80 (دقیقه 18) و هدایت با خداست نه با خلق 81 (دقیقه 10) و امامزمان؛ ذکر الله (دقیقه 53)
- ↑ کتاب افشای احکام
- ↑ مبنای اصولدین 80
- ↑ هدایت با خداست نه با خلق 81
- ↑ امامزمان؛ ذکر الله 79
- ↑ اذن الله (دقیقه ۳۰) و تارعنکبوت (دقیقه ۳۱) و تذکّر جلسه (دقیقه۲۶ و ۲۹ و ۳۰ )
- ↑ إذن الله و ایرادینبودن شیعه 75
- ↑ تاریخات 85
- ↑ تار عنکبوت 85
- ↑ اربعین 92
- ↑ ۲۴٫۰ ۲۴٫۱ امام زمان، ذکرالله 79
- ↑ تذکّر جلسه 83
- ↑ شناخت ارتباط با ولایت ۸۵ (دقیقه ۲۰) و رمضان ۹۲ (دقیقه ۱۰) و نجات در ولایت است نه در عبادت؛ اربعین ۸۴ (دقیقه ۱۶)
- ↑ حجّ ۸۰
- ↑ شکرانه ولایت 82
- ↑ ۲۹٫۰ ۲۹٫۱ شناخت ارتباط با ولایت 85
- ↑ اشراف، اذان 76
- ↑ ایجاد 87
- ↑ حضرتیوسف ۸۹
- ↑ عیدی ما ولایت؛ اطاعةالله شدن 76
- ↑ فزت و ربّالکعبه 85
- ↑ فتنه آخرالزّمان 81
- ↑ رمضان ۹۲
- ↑ ۳۷٫۰ ۳۷٫۱ اربعین ۸۴؛ نجات در ولایت است، نه در عبادت
- ↑ عید غدیر ۸۴
- ↑ در محضر خدا؛ در امر ولایت (حبلالمتین) 81
- ↑ هدف از خلقت بشر؛ اطاعت امر ولایت است ۸۳ (دقیقه ۵۱) و تمرین توحید؛ مشهد ۸۳ (دقیقه ۲) و تذکّر حج ۸۲ (دقیقه ۵۶)
- ↑ هدف از خلقت بشر (اطاعت امر ولایت است 83
- ↑ تمرین توحید؛ مشهد 83
- ↑ کتاب حضرت زهرا
- ↑ تذکر حجّ 82
- ↑ امر امانت است ۸۴ (دقیقه ۲) و شناخت ارتباط با ولایت ۸۵ (دقیقه ۱۹ و ۲۰ و ۲۲) و خلق و امر ۷۵ (دقیقه ۲۴)
- ↑ کشتی نوح 85
- ↑ (سوره الأنفال، آیه 28)
- ↑ امر امانت است 84
- ↑ حجّ ابراهیمی 78
- ↑ ولایت و خانواده 77
- ↑ خلق و امر 75
- ↑ شاخص در خلقت ولایت است 80