صفحهٔ اصلی

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً احد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است

فرمایشات حاج‌حسین خوش‌لهجه راجع به ولایت

فرمایش منتخب: امام سجاد 1

فهرست امام حسن عسکری

عبدالعظیم حسنی

پیامبر اکرم

امام صادق

حضرت خدیجه

انتقاد به اهل تسنن

تولی و تبری

حضرت سکینه

تمام شدن ماه صفر

امام رضا

امام حسن

امام حسین دفاع کرد نه قیام

سلام بر امام حسین

زیارت امام حسین

حضرت زینب

اربعین

گریه بر امام‌حسین

مجلس امام حسین

مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین

ندای امام حسین به خلقت

عمار یاسر

غلام امام حسین

سلمان فارسی

امام حسین؛ کشته جلسه بنی‌ساعده

حضرت رقیه

امام باقر

عصاره روایت حسین منی و انا من حسین

ماه صفر

زهیر

کرنش در مقابل امام حسین

امام‌سجاد

یاد امام حسین

راهب و سر امام حسین

هنده، زن یزید

زعفر در کربلا

حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی

امر به معروف‌کردن سر امام حسین

زمین کربلا

چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟

دفن شهدای کربلا

نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم

ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

آتش زدن خیمه‌های امام حسین

بعد از شهادت امام حسین

شام غریبان

شهادت امام حسین

روز عاشورا

شب عاشورا

روز تاسوعا

هفتم محرم

آقا ابوالفضل

آقا علی اکبر

آقا علی اصغر

حضرت قاسم

اصحاب امام حسین

عبدالله بن الحسن

حر

ورود امام حسین به کربلا

دهه محرم

مسلم بن عقیل

تذکراتی راجع به محرم

مباهله

ورود امام رضا به نیشابور

میثم تمار

امام موسی کاظم

غدیر

امام هادی

عید قربان

عرفه

حرکت امام حسین از مکه به کربلا

مناسک حج ابراهیمی

ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا

امام جواد

حرکت امام رضا از مدینه به طوس

دحو الارض

حضرت معصومه

داستان متقی

حمزه عموی پیامبر

عید فطر

وداع ماه رمضان

امیرالمؤمنین علی

سیزده فروردین

شب قدر

شکستن ارکان خدا

آمادگی برای شب قدر

عید نوروز

ماه رمضان

جلسه ولایت (سال‌یاد متقی عزیز)

امام زمان

ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا

ظاهر شدن امام‌حسین در دنیا

عید مبعث

ابوطالب

فتح خیبر

ابراهیم پسر پیامبر

تغییر قبله

سیزده رجب

ماه رجب

حضرت زهرا، عصاره خلقت

ام البنین

شهادت حضرت زهرا

حضرت زهرا

صلح امام حسن

لیلة المبیت

امام حسین در قیامت

یقین

نیمه شعبان

کتاب امام‌زمان با متقی منتشر شد

فاطمیه


فرمایش منتخب: هنده 2

فهرست امام حسن عسکری

عبدالعظیم حسنی

پیامبر اکرم

امام صادق

حضرت خدیجه

انتقاد به اهل تسنن

تولی و تبری

حضرت سکینه

تمام شدن ماه صفر

امام رضا

امام حسن

امام حسین دفاع کرد نه قیام

سلام بر امام حسین

زیارت امام حسین

حضرت زینب

اربعین

گریه بر امام‌حسین

مجلس امام حسین

مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین

ندای امام حسین به خلقت

عمار یاسر

غلام امام حسین

سلمان فارسی

امام حسین؛ کشته جلسه بنی‌ساعده

حضرت رقیه

امام باقر

عصاره روایت حسین منی و انا من حسین

ماه صفر

زهیر

کرنش در مقابل امام حسین

امام‌سجاد

یاد امام حسین

راهب و سر امام حسین

هنده، زن یزید

زعفر در کربلا

حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی

امر به معروف‌کردن سر امام حسین

زمین کربلا

چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟

دفن شهدای کربلا

نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم

ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

آتش زدن خیمه‌های امام حسین

بعد از شهادت امام حسین

شام غریبان

شهادت امام حسین

روز عاشورا

شب عاشورا

روز تاسوعا

هفتم محرم

آقا ابوالفضل

آقا علی اکبر

آقا علی اصغر

حضرت قاسم

اصحاب امام حسین

عبدالله بن الحسن

حر

ورود امام حسین به کربلا

دهه محرم

مسلم بن عقیل

تذکراتی راجع به محرم

مباهله

ورود امام رضا به نیشابور

میثم تمار

امام موسی کاظم

غدیر

امام هادی

عید قربان

عرفه

حرکت امام حسین از مکه به کربلا

مناسک حج ابراهیمی

ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا

امام جواد

حرکت امام رضا از مدینه به طوس

دحو الارض

حضرت معصومه

داستان متقی

حمزه عموی پیامبر

عید فطر

وداع ماه رمضان

امیرالمؤمنین علی

سیزده فروردین

شب قدر

شکستن ارکان خدا

آمادگی برای شب قدر

عید نوروز

ماه رمضان

جلسه ولایت (سال‌یاد متقی عزیز)

امام زمان

ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا

ظاهر شدن امام‌حسین در دنیا

عید مبعث

ابوطالب

فتح خیبر

ابراهیم پسر پیامبر

تغییر قبله

سیزده رجب

ماه رجب

حضرت زهرا، عصاره خلقت

ام البنین

شهادت حضرت زهرا

حضرت زهرا

صلح امام حسن

لیلة المبیت

امام حسین در قیامت

یقین

نیمه شعبان

کتاب امام‌زمان با متقی منتشر شد

فاطمیه

رفقای عزیز! این‌که من به شما می‌گویم، خدا بغل آن کسی‌که ظالم است، یکی را گذاشته سقوطش‌دهد، پی وقتش می‌گردد. بغل فرعون، موسی را گذاشته، ابراهیم را بغل نمرود گذاشته است. حالا هنده را بغل یزید گذاشته، توجّه بفرمایید! وقتی اهل‌بیت را در آن بارانداز آوردند، آن‌جا یک واقعیّتی ایجاد شد. یک‌ روز هنده گفت که من هم به آن بارانداز بروم و اُسرا را ببینم. بروم یک دلالتی به زینب (علیهاالسلام) بدهم، آیا این همان زینب (علیهاالسلام) است؟! این یزید هم می‌گفت این‌ها خارجی‌اند. (آقایان! رفقا! همیشه به شما می‌گویم: هر کاری را یک ‌قدری با اندیشه کنید!) هنده هم اندیشه داشته، در خانه یزید است؛ اما اندیشه دارد، عایشه در خانه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است؛ اندیشه ندارد! این‌قدر این‌طرف و آن‌طرف نزنید که من کجا بروم تا این‌جوری بشود؟!

حالا هنده گفت: می‌خواهم به آن‌جا بروم. یزید نمی‌دانست چه خاکی بر سرش می‌شود؟! گفت: برو! یک ‌وقت دیدند بارانداز را از آن‌جا تا کاخ یزید آب‌پاشی می‌کنند و می‌روفند. چه‌ خبر شده؟! گفتند: ملکه می‌خواهد بیاید. (کجا به این دنیا مِهر دارید؟! ملکه‌ای که خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) معلوم‌کرده، زینب (علیهاالسلام) است! ملکه‌ای که یزید معلوم‌ کرده، زنش است!)

حالا که ایشان آمد، گفتش که بزرگ این قافله کیست؟ معرّفی کردند و گفتند: زینب (علیهاالسلام) است. هنده گفت: شما چه اُسرایی هستید؟ گفت: اُسرای آل‌ محمّد (صلی‌الله‌علیه‌وآله)؛ نه این‌که یزید گفته ‌بود این‌ها خارجی‌اند، تا گفت آل‌ محمّد (صلی‌الله‌علیه‌وآله)؛ یک‌ قدری هنده تکان خورد، گفتش که اهل کجا هستید؟ گفت: اهل ‌مدینه. گفت: کجای مدینه؟ مدینه بزرگ است، کجایش می‌نشستید؟ گفت: کوچه بنی‌هاشم. یک ‌دفعه حضرت ‌زینب (علیهاالسلام) فرمود: هنده! مرا نمی‌شناسی؟! من زینبم! یزید حسینِ من را کشت! علی‌اکبر (علیه‌السلام) را کشت! همه را کشت!

هنده تا این حرف را شنید، خودش را به زمین زد، گریبان چاک داد، بنا کرد حسین حسین کشیدن. از آن‌جا انفجارِ سقوط یزید بلند شد. مگر می‌توان هنده را ساکت کرد؟! خودش را به زمین می‌زند و گریه می‌کند. پیراهن خودش را پاره می‌کند، گیس‌های خودش را می‌کَنَد، خودش را در خاک می‌غلطاند، صدها زنان اعیان و اشراف آمده‌اند افتخار می‌کنند که دور هنده هستند، خودش را چطور به زمین می‌مالد! خاک‌مال می‌شود. والله، هنده در عُقبی خاک‌مال نیست، سرافراز است! در کاخ یزید است؛ اما در خانه حسین (علیه‌السلام) است. به هر جوری بود ایشان را به کاخ بردند، حالا در خانه یزید رفته، فریاد می‌زند: تو حسین (علیه‌السلام) را کشتی؟! یزید از گریه و شیون هنده ناراحت شد، گفت: ابن‌زیاد کشته. همان‌جا یک ‌قدری زد گاراژ؛ یعنی خودش را بی‌تقصیر کرد.

خدا همیشه یک ذخیره‌ای گذاشته‌. وقتی در مجلس یزید، اهل‌بیت را وارد کردند، یزید می‌خواست غیض زینب (علیهاالسلام) را درآورد، با چوب خیزران به لب‌های امام‌ حسین (علیه‌السلام) اشاره کرد، زینب (علیهاالسلام) گفت: نزن یزید! تو چوب کین به این لبان اطهرش. یزید! این لب‌ها را پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌بوسیده. یزید دید دارد آبرویش می‌ریزد. (من این ‌را بگویم: هر کسی‌که به‌ غیر خدا کار کند، رسوا می‌شود. باید کار، وصل به آن‌ها باشد؛ وقتی وصل به آن‌ها شد، روح دارد؛ یعنی ولایت کار شما را تأیید می‌کند؛ اما اگر نباشد، رسوایی دارد.) حالا رسوایی یزید این‌ است که آن‌جا یهودی و نصارا بلند شد، گفتند: ما سُم خر عیسی را توی کلیسایمان گذاشته‌ایم، چرا به لبان امام ‌حسین (علیه‌السلام) می‌زنی؟ والله، تو که می‌گویی من خلیفه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هستم!، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) این لب‌ها را می‌بوسید! از آن طرف، هنده از پشت ‌پرده خودش را پرت کرد و سر امام‌ حسین (علیه‌السلام) را به سینه چسباند. مرتّب می‌گفت: حسین! حسین! گفت: یزید! تو که ادّعای خلیفه بودن می‌کنی، چرا چوب به لب حسین (علیه‌السلام) می‌زنی؟ یزید، پیش یهودی‌ و نصرانی‌ رسوا شد و هنده هم او را رسوا کرد.

رفقای ‌عزیز! بیایید هر کاری می‌کنید، با عدالت بکنید! عدالت، تأیید کننده اعمال ماست. اگر عدالت نباشد، کارهای ما تأیید نیست. بَه‌بَه از این هنده! بَه‌بَه از این هنده! یک‌ وقت زینب (علیهاالسلام) به یزید گفت: تو چه عدالتی داری که ما را توی مردم آوردی؛ اما پرده کشیدی و زنان خودت را پشت ‌پرده قرار دادی؟! (نمی‌توانم آنچه را که باید بگویم، به شما بگویم! چه ‌خبر شده؟! شماها چه ‌کار کردید؟! همه را قاطی کردید.) یزید زنانش را پشت‌ پرده گذاشته‌ بود. وقتی هنده یک ‌قدری آن عشق یزید را به‌ هم زد، دستور داد یک عبا روی هنده بیندازید! خدا لعنتش کند! با تمام شقاوتش عبا روی هنده انداخت. این‌جا باز دوباره زینب صدا زد: چرا چادر روی سر هنده می‌اندازی؟ یزید! تو چه کار می‌کنی ما را اسیر کردی؟ همان‌جا مخالفت پیدا شد.

دو چیز یزید را زیر و رو کرد، یکی خطبه حضرت‌ زینب (علیهاالسلام)، یکی هم منبر حضرت‌ سجّاد (علیه‌السلام). یزید بیچاره شد، آخر این‌ها را دیگر در آن مجلس نَبُرد، دید بیچارگی و رسوایی‌اش انفجار می‌کند. این‌ها را اشاره کرد در خانه خودش بُرد. حالا با حضرت ‌سجّاد (علیه‌السلام) به کاخش آمد، گفت: خدا ابن‌زیاد را لعنت کند! هنده هم که آرام ندارد، داد می‌کشد، شلوغ کرده، مَلَکه است.

حالا یزید چه کار کرد؟ دید هنده تمام افکارش را به‌ هم زد، آمد و گفت: چه ‌کار کنم؟! بنا کرد گفتنِ این‌که خدا ابن‌زیاد را لعنت کند! به امام ‌سجّاد (علیه‌السلام) گفت: می‌خواهی من خون‌بهای پدرت را بدهم؟! هر چه می‌خواهی بدهم. گفت: یزید! آن لباس‌هایی که غارت بردند را به ما بده! همه آن‌ها را مادرم زهرا (علیهاالسلام) بافته‌ بود. نخ‌هایش را درست کرده ‌بود، به بدن این بچّه‌ها می‌کردند. گفت: آن‌ها که خیلی در دست نیست و به غارت بردند.

خلاصه ده‌ روز کاخش را به این‌ها داد، عزاداری کردند. زن‌های اهل ‌شام به حضرت زینب (علیهاالسلام) و مردها هم به حضرت ‌سجّاد (علیه‌السلام) تسلیت می‌گفتند. یزید هم قتل امام ‌حسین (علیه‌السلام) را سِفت، گردن ابن‌زیاد انداخت و بنا کرد لعنت کردن؛ (فاسق و فاجر هر کجا که ببیند به نفعش است، آن را می‌گرداند و تغییر می‌دهد، نفع خودش را در نظر می‌گیرد، نه خدا را می‌شناسد، نه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را، نه دین را؛ به نفع خودش یک ‌کاری می‌کند.) [۱]


فهرست فرمایشات منتخب

یا علی


سخنی چند با خانمها

خانم‌های عزیز! بیایید فکر کنید! وقتی امام‌ حسین (علیه‌السلام) را شهید کردند و خیمه‌ها را آتش زدند، حضرت ‌زینب (علیهاالسلام) پیش حضرت‌ سجّاد (علیه‌السلام) دوید. گفت: یا حجّة ‌الله! آیا ما باید بسوزیم؟ ببینید حضرت زینب (علیهاالسلام) حرفی ندارد که در راه خدا بسوزد! یک‌وقت حضرت‌ سجّاد (علیه‌السلام) فرمود: عمّه‌جان! «علیکنّ بالفرار»؛ به بچّه‌ها بگو فرار کنند. تمام این بچّه‌ها سر به بیابان گذاشتند. در بیابان‌ها همه والله، گرسنه‌اند و تشنه‌. حالا زینب (علیهاالسلام)، یک خیمه نیمه سوخته درست‌ کرد، امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) فرمود: عزیز من! برو بچّه‌ها را جمع‌ کن!

حالا زینب (علیهاالسلام) آمد، دید دو تا دختر دست گردن هم انداختند و از دست کفّار به یک بوته تیغ پناه بردند، تا عمّه‌شان را دیدند، گفتند: عمّه‌جان! معجر از سر ما کشیدند. نگفتند: مرا این‌طوری کردند، تشنه هستم، گرسنه‌ هستم، پدرم را کشتند، اوّل گفتند: معجر از سرم بردند. ببینید می‌خواهد خودش را حفظ کند. حجابی که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته در تمام خونش تزریق شده ‌است. می‌گوید: چرا به ‌من جسارت کردند؟ عزیزان من! شما که بی‌جسارت چادر از سرتان برداشتید! خانم عزیز! تو که همه ‌چیز داری، چرا خودت را حفظ نمی‌کنی که دوش به دوش حضرت‌ زینب و حضرت زهرا (علیهماالسلام) باشی؟[۲]

خانم‌ها! این چادر، شما را حفظ می‌کند. همه جایت را حفظ می‌کند. اصلاً چادر، یعنی حفاظت. چادر، لباس ولایت است! چون حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) چادری داشت که تا وقتی حرکت نمی‌کرد، متوجّه نمی‌شدند که رویش کدام طرف است، یعنی چادرش مثل خیمه بود. انگار زهرا (علیهاالسلام) داخل خیمه است. خانم! من نمی‌گویم این‌طوری باش! لااقل رویت را بگیر! من همین توقّع را از شما دارم. حالا زمانی شده که می‌گوید اگر رویت را باز کنی، اشکال ندارد! خدا و پیامبر و امام تاکید می‌کنند که رویت را بگیر؛ اما یکی که می‌گوید عیب ندارد، همه حرف او را قبول می‌کنید. تمام روهایتان را باز کردید، والله، به‌هیچ عنوانی نمی‌توانید جواب دهید. هر جوانی که نگاه به شما کند، گناه کردی. تو خانم! باعث گناه آن جوان می‌شوی. جوان شهوت دارد، جوان یک نیرویی دارد، تو باعث می‌شوی گناه کند. خوشا به حال آن‌موقعی‌که زن‌ها چادر کرباس داشتند، رویشان را می‌گرفتند. بترس از خدا! خودت را پنهان کن! از گناه توبه کن! [۳]

گول نخورید! نروید لباس‌هایی که خارجی‌ها درست کردند بپوشید. خدای نخواسته، نستجیر بالله یک جوانی به تو نگاه کند، اهل آتشی. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: در آخرالزّمان زن‌ها پوشیده‌اند؛ اما برهنه‌اند. آن‌ها وضع‌شان درست نیست. خدا رحمت کند وعّاظ واقعی را؛ آقای انصاری می‌گفت: هشت‌ آیه راجع ‌به حجاب داریم. من دوباره تکرار می‌کنم، حجاب اصلی چادر است. عزیز من! چادر بپوش تا حفظت کند. بیا مثل زهرا (علیهاالسلام) بشو! زهرا (علیهاالسلام) رویش را می‌گرفت، زهرای ‌عزیز چادر داشت، خودش را حفظ می‌کرد. چرا می‌روی خودت را مثل خانم‌های انگلیسی و آمریکایی‌ می‌کنی؟ خب با آن‌ها محشور می‌شوی، بیا خودت را مثل زهرا (علیهاالسلام) کن تا با او محشور شوی. [۴]

من برای همه نوه‌هایم یک چادر خریدم، از ولایت خواسته‌ام آن‌هایی که من برایشان چادر خواستم، این چادر برایشان چادر ولایت باشد، مبادا چادر ولایت را بردارند. شما هم که چادر می‌خری، باید از خدا و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بخواهی این چادر، چادر ولایت باشد، نه مانتو. والله، مانتو، چادر انگلیس‌ها و آمریکایی‌هاست. از خدا بخواه مبادا این‌ها مانتویی شوند، این مانتو چیست؟ آیا زهرا (علیهاالسلام) مانتویی بوده؟! آیا زینب (علیهاالسلام) مانتویی بوده؟! آیا مریم مانتویی بوده؟! مگر این ابراهیم نیست که زنش را در صندوق گذاشته؟! یک زن سیاه سوخته! مانتو یعنی آدم زنش را در دکور بگذارد. خدایا! آن‌هایی که شوهر ندارند، همسری به این‌ها بده که همسرش نگوید من زن مانتویی می‌خواهم! جوان عزیز! اگر گفتی من زن مانتویی می‌خواهم؛ یعنی زن به غیر ولایت می‌خواهی. [۵]

خدایا! این زنانی که الآن مانع چادر شده‌اند، اگر هدایت می‌شوند، هدایت‌شان کن؛ اگرنه یک گرفتاری به آن‌ها بده که از این کار دست بردارند. حالا من می‌خواهم هشدار به این خانم بدهم. خدا پهلوی را لعنت کند! من یادم است، چادر از سر زن‌ها می‌کشید و چادرها را پاره می‌کرد. می‌گفت: چادر سر نکنید! خانم! الآن شما هم مشابه پهلوی هستی. او قلدر بود، چون‌که می‌گفت: چادر نباشد، تو هم که می‌گویی چادر نباشد، مشابه همان هستی. آن شوهرت هم که به تو حرف نمی‌زند، مشابه توست! پهلوی اهل آتش است، تو هم اهل آتش هستی. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: هر کسی به عمل قومی راضی باشد، جزء آن قوم است. تو به عمل پهلوی راضی هستی. حالا این کار تو یک امراض بدی دارد. تو وقتی خودت این‌جوری شدی، دخترت هم همین‌جور می‌شود. توجّه کنید! شما وقتی‌که این‌جوری شدی، نسلت هم همین‌جور می‌شود، من غصّه نسل شما را هم می‌خورم. خانم! وقتی لاابالی شدی، دخترت هم لاابالی می‌شود؛ پسرت هم لاابالی می‌شود. تو باید شجره توحید درست کنی، شجره ولایت درست کنی، شجره ماورایی درست کنی، چرا گول می‌خوری؟ [۶]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی


بیتوته و نجوا با ولایت 18

در روایت نگفته شما زیارت عبدالعظیم‌ حسنی بروی، ثواب زیارت دوازده‌ امام، چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام) را به تو می‌دهد، نگفته زیارت حضرت‌ معصومه (علیهاالسلام) بروی، زیارت دوازده‌ امام، چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام) دارد؛ گفته بهشت بر تو واجب می‌شود؛ اما می‌گوید: یک مؤمن را بروی زیارت کنی، ثواب زیارت دوازده‌ امام، چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام) را به تو می‌دهد. من می‌گویم: باباجان! عزیز من! این‌ چه آدمی است؟ این کسی‌ است که از وجودش نجوا می‌ریزد. ما به کسی کار نداریم. عزیزان من! ما باید متوجّه باشیم. چرا می‌گوید اگر خودت را شناختی، خدا را شناختی؟ نجوا یعنی این؛ شما این‌قدر مُعظم [بزرگ] هستید؛ اما مُعظمیِ‌ خودت را باید در مقابل امر خدا، در مقابل نجوای خدا خُرد کنی.

عزیز من! همین‌طور که شما خودتان را در اختیار ائمه (علیهم‌السلام) گذاشتید، آن‌ها هم خودشان را در اختیار شما می‌گذارند. نمی‌خواهم شما را ناراحت کنم. حضرت زهرا (علیهاالسلام) هم روز قیامت همین را می‌خواهد، همین‌طور که من خواستم و سر امام حسین (علیه‌السلام) را در اختیارم گذاشت؛ حضرت می‌فرماید: خدا! می‌خواهم بچّه‌ام را، امام‌ حسین (علیه‌السلام) را ببینم. زهراجان! تو طاقت نداری. زهرا (علیهاالسلام) مقصد دارد. رفقای‌ عزیز، اسم‌تان را این‌طوری می‌کنید، بفهمید زهرا (علیهاالسلام) یعنی‌ چه؟ حالا می‌گوید: نگاه کن در صحنه‌ محشر، امام‌ حسین (علیه‌السلام) را می‌بیند؛ حسین (علیه‌السلام)، سر ندارد. زهرا (علیهاالسلام) صیحه‌ای می‌زند و غَش می‌کند.

حالا زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) در ظاهر به هوش نمی‌آید، زهرا (علیهاالسلام) مقصد دارد. فریاد می‌کشد: زهراجان! چه می‌خواهی؟ شفاعت امّت پدرم را می‌خواهم. می‌گوید می‌خواهم آن‌ها که به حسینِ من خدمت کردند را شفاعت کنم. این‌ها گنه‌کارند، شاید همه این‌ها را در محشر شفاعت می‌کند. ببین زهرا (علیهاالسلام) چه می‌گوید؟ باباجان! عزیزان من! بیایید خودتان را در اختیار ائمه (علیهم‌السلام) بگذارید، تا آن‌ها هم خودشان را در اختیار شما بگذارند. عزیز من! کجا می‌روی؟ فدایتان بشوم، این‌که چیزی نیست؛ از این بالاتر است. تو راست بگو من امام‌ حسین (علیه‌السلام) را می‌خواهم، راست بگو می‌خواهم آن منظره را ببینم. آخر، آن منظره را که دیدی، دیگر نگاه به جایی نمی‌کنی. والله، ما پیش نرفتیم، خیال می‌کنیم پیش رفتیم. پیش‌رفته آن ‌است که تمام محبّت دنیا را از دلش بیرون کند؛ فقط و فقط در تمام گلوله‌های خونش محبّت این‌ها باشد. شما جزء آن‌ها می‌شوید. [۷]

رفقای عزیز! گفتیم که عاشورا ما تجدید بیعت کنیم، بگوییم: حسین‌جان! یک سال است تو گفتی عاشوراست؛ اما یک عاشورایی داریم که به عرض سال، آن خون تو، آن زحمت‌های تو به وجود می‌آید. ما باید بگوییم: حسین‌جان! ما آمدیم تجدید کنیم؛ یعنی حسین‌جان! ما از کسانی نبودیم که برویم خلق‌پرست بشویم، ما از کسانی نبودیم که دنبال ساز و آواز و لهو و لعب برویم، ما از کسانی بودیم که امرت را اطاعت کردیم، امرت وجود مبارک امام زمانِ ماست. ما همین‌طور که شهدای کربلا امرت را اطاعت کردند، ما هم اطاعت کردیم؛ اما حسین‌جان! می‌خواهیم حالا نگه‌مان داری که ما همین‌طور باشیم.

عاشورا تجدید بیعت است، نه این‌که خب حالا سینه بزن و این کارها را بکن؛ اما باطنت باید تجدید کنی که حسین‌جان! إن‌شاءالله ما را نگه‌دار تا سال دیگر باز همین‌طور باشیم، مبادا دین ما طعمه شیطان شود.

مبادا ما از امر تو خارج بشویم، مبادا از امر وجود مبارک امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) خارج بشویم. قربان‌تان بروم، شما باید خلاصه زیارت عاشورا را بخوانید و این طرز با امام حسین (علیه‌السلام) صحبت کنید! والله، امام حسین (علیه‌السلام) جواب‌تان را می‌دهد. [۸]

خدایا! عاقبت‌تان را به‌ خیر کن!

خدایا! ما را بیامرز!

خدایا! تو را به حقّ امام‌ حسین قسمت می‌دهم، عشق و محبّت امام ‌حسین (علیه‌السلام) را در قلب و جان ما تزریق کن!

خدایا! هر محبّتی به دل این حضّار مجلس است، به ‌غیر از محبّت خودت و این‌ها بیرون کن!

خدایا! ما را با این‌ها محشور کن!

خدایا! تو را به حقّ امام‌ زمان قسمت می‌دهم، ما را بیامرز!

خدایا! من از زبان حضّار مجلس می‌گویم: خدایا! ما با امام ‌حسین (علیه‌السلام) تجدید می‌کنیم، دست به ‌دست امام‌ حسین (علیه‌السلام) می‌دهیم. امام‌ زمان! شاهد باش! ما دست به ‌دست دادیم که دیگر امام‌ حسین (علیه‌السلام) را، امرش را اطاعت کنیم! ما دیگر گناه نکنیم! ما از حسین (علیه‌السلام) و بچّه‌هایش جدا نشویم! ما همیشه با عشق این‌ها باشیم نه با عشق گناه!

خدایا! یا امام ‌زمان! تو را به حقّ جدّت حسین، ما را قبول ‌کن! ما را در خانه‌ات راه بده!

خدایا! والله، من قسم می‌خورم، روح این حضّار را می‌بینم، این‌ها عمداً گناه نمی‌کنند؛ اما گناهان‌شان را بیامرز! ما، این‌ها از این عاشورا بی‌گناه باشند.

خدایا! حالا توفیق بده دیگر هم گناه نکنیم! [۹]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی


اخلاق در خانواده 16

اگر می‌گوید آقا امام‌ حسین (علیه‌السلام) سفینه نجات است، از اوّل سفینه بوده‌، تا آخر هم که در دنیا، در ظاهر اجزای بدنش بود، نصیحت می‌کرد، امر به معروف می‌کرد، مگر سر امام‌ حسین (علیه‌السلام) نیست که می‌گوید: «أم [حَسِبت] أنّ أصحاب‌ الکهف و الرّقیم [کانوا من آیاتنا] عجباً»[۱۰] بابا! یک شیعه هم باید این‌طور باشد. با بچّه‌هایت دورهم بنشینید! با هم حرف بزنید! من یک نوار دارم راجع‌ به منیّت صحبت کردم. «من» را بگذار کنار! چطور می‌شود از در خانه که آمدی، یک سلام به زنت بکنی؟! آیا ولایتت می‌رود؟! دینت می‌رود؟! چه‌ چیزی از تو می‌رود؟! فقط تکبّرت می‌رود. خب، یک‌ دفعه یک سلام به زنت بکن! این بنده‌ خدا می‌خواهد کار کند، تو هم پاشو! با او کار کن! با هم صفا کنید! وفا داشته‌ باشید!

من نمی‌خواهم بگویم، خیلی برایم مشکل است بگویم. من یک‌ وقت یک تلفن یک‌ جایی زدم، یک‌ دوستی داشتم، با تلفن از خانمش سراغ گرفتم. یک‌ حرفی زده‌ است اصلاً مرا زیر و رو کرده‌. من به آن‌ آقا نگفتم و به او هم نمی‌گویم. من خیلی مشکلم هست تلفن به یک خانواده بزنم؛ تاحتّی می‌خواستم تلفن بزنم، به فلانی گفتم تو بزن! خیلی مشکلم است؛ اما ایشان یک‌ حرفی زد. گفت: ایشان می‌خواهد مسافرت برود، من هم می‌خواهم با او بروم. دلیلش این‌ است: اگر ایشان طوری شد، من هم بشوم. من‌ بعد از ایشان دیگر زندگی را نمی‌خواهم.

خدا می‌داند من گریه‌ام گرفت. گفتم: خدایا! این‌ها را به‌ هم ببخش! خدایا! وفای این‌ها را زیاد کن! توی لیلا رفتم. حالا که امام‌ حسین (علیه‌السلام) کشته‌ شد، دیگر به خانه نرفت، زیر سایه نرفت. سر قبر امام‌ حسین (علیه‌السلام) بود. دیدم این زن بوی او را می‌دهد. من که نمی‌خواهم با زن مردم حرف بزنم. گفتم: یک‌ وقت اگر استخاره کنم، به همسرش می‌گویم قدر این زنت را بدان! او دارد این‌طور می‌گوید، من دارم گریه می‌کنم. حالا فلان ‌آقا هم تلفن می‌زند و با یک زن حرف می‌زند. او دارد این‌ را می‌گوید؛ اما من دارم گریه می‌کنم. من توی قضایای لیلا رفتم. ببین اگر در ولایت بروی، این‌طور می‌شوی. نامحرمی را نمی‌بینی، زنی را نمی‌بینی. صدایی، چیزی نیست. هیچ‌ چیزی لذّت پیش تو ندارد. همه‌اش وِزر و وَبال است. نرسیدید که ببینید من چه می‌گویم؟ می‌سوزم و می‌گویم. [۱۱]

اگر امام‌ حسین (علیه‌السلام) می‌فرماید قبر من در دل دوستانم است؛ یعنی این، امام‌ حسین (علیه‌السلام) چه‌ کار کرد؟ تا آخرین نَفَس، نگاهش به خیام حرمش است. ناراحتم این حرف را بزنم. به قلب امام‌ حسین (علیه‌السلام) تیر خورده‌. ابن‌سعد می‌گوید اگر حسین خدعه کرده، رُو به خیمه‌هایش بروید! حالا رُو به خیام حرمش می‌روند. سر زانو بلند می‌شود و می‌گوید: «یا شیعیان ابوسفیان! دینُکم دینارُکم.» شما که دین‌تان را به دینارتان دادید، غیرت‌تان کجا رفته؟ کجا رُو به حرم رسول‌ الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌روید؟

حالا رُباب، خانم‌ عزیزش هم پاسخ داد. روایت داریم: وقتی امام‌ حسین (علیه‌السلام) شهید شد، تا آخر عمرش سر قبر امام‌ حسین (علیه‌السلام) گریه کرد. بنی‌اسد رفتند چادر آوردند، برای ایشان خیمه زدند؛ تا آخر عمرش آن‌جا نشست. ما چه می‌گوییم؟! ببین این‌ها چه‌ کار دارند می‌کنند؟ ولایت یعنی این. کجاییم ما؟! چرا فکر نمی‌کنیم؟! چرا اندیشه نداریم؟! اگر شما اطاعت کنی و «من» را کنار بگذاری، زندگی‌ات، زندگی شیرینی می‌شود. مگر ما چه می‌خواهیم؟! خانم‌ عزیز! زندگی خیلی ناجور شده‌، مردت بیرون می‌رود، چقدر با مشکلات برخورده. حالا که در بیت خدا آمده، او را نوازش کن! [۱۲]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی


کتابها

تمام کتابها


سخنرانی‌ها

تمام سخنرانی‌ها

  1. شب اربعین 81 و اربعین 83 و ولایت امر خداست، سرّ الله 77 و اربعین 92 و ولایت پیاده کننده عدالت در خلقت 79 و اربعین 89
  2. اصول دین و سلامت ولایت 78 و اربعین 83 و اقیانوس ولایت 83 و عید مبعث 81 و میلاد امام حسین 82
  3. مشهد 86؛ ندا و عنایت پنج‌تن به شیعه 90 و کتاب گنجینه و نازله 88 و مشهد 82؛ اطاعت امر، زیارت معصومین است
  4. تفکّر در اشیاء (إنّا أنزلناه فی لیلة القدر) 84 و شهادت حضرت زهرا 85 و عدالت 85
  5. در نجف 85
  6. تذکّر 90 و اربعین 84؛ نجات در ولایت است، نه در عبادت
  7. شناخت نجوا (نجوا با ولایت) 77
  8. حضرت ابوالفضل 85
  9. عاشورای 85
  10. (سوره الكهف، آیه 9)
  11. إذن الله شدن و ایرادی نبودن شیعه (إذن الله) 75
  12. اخلاق در خانواده؛ من نداشتن (خانواده) 75
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه