صفحهٔ اصلی: تفاوت بین نسخهها
سطر ۱۰: | سطر ۱۰: | ||
</div> | </div> | ||
--> | --> | ||
− | {{فرمایش منتخب|عنوان=زهیر|بخش= | + | {{فرمایش منتخب|عنوان=زهیر|بخش=دارد}} |
نسخهٔ ۴ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۵۲
فرمایش منتخب: زهیر
فهرست امام حسن عسکری
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
قضایای زهیر این بود: خیلی با شخصیّت بود، یکی از ممتازان کوفه بود، نوکر و کُلفت داشت، ایشان از مدینه به کوفه میآمد، یک کاری کوفه داشت. امام حسین (علیهالسلام) هم دارد با اهلبیتش میآید. به هوای قافله امام حسین (علیهالسلام) که دزدها به او نزنند، این هم میآمد. یک جا که امام حسین (علیهالسلام) چادر میزد، او هم آنطرفتر چادر میزد. یک وقت امام حسین (علیهالسلام) دنبالش فرستاد، گفت: زهیر! بیا! امام با جاذبه ولایت دید که او عناد ندارد؛ یعنی میخواهد بفهمد؛ (این است که میگویم رفقای عزیز! عناد نداشته باشید. کسانیکه از جلسه ولایت میروند، عناد دارند؛ عناد از کشتن امام حسین (علیهالسلام) بالاتر است. در جلسه ولایت میآید؛ اما حواسش جای دیگر است، این به درد نمیخورد. شما که از جلسه میروید، کجا از اینجا بهتر است؟! اینجا را دوازده امام، چهارده معصوم (علیهمالسلام) تأیید کردهاند، به شما گفتهاند دنبال متقی بروید؛ نه اینکه متقی را محکوم کنید! هیچ کدامتان تأییدی نیستید، تأییدی را امام حسین (علیهالسلام) معلوم میکند، میفرماید: متقی وکیل من است.)
زهیر داشت ناهار میخورد، یک دفعه تکان خورد و لرزید. زنش به او استقامت داد، گفت: زهیر! چه شده؟ چیزی نیست، پسر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) است، دنبالت فرستاده، بلند شو برو! ببین چه میگوید؟ گفت: چشم زن! (اینجور آدم باید به حرف زنش برود؛ نه اینکه هر چه میگوید و خلاف شرع است، آدم به حرفش برود.)
فوراً زهیر گفت چشم! بلند شد و آمد. گفت: پسر پیغمبر! چه میگویی؟ ببین چقدر امام حسین (علیهالسلام) صاف حرف میزند! (عناد با مردم نداشتهباشید! منافقبازی با مردم نکنید!) امام گفت: زهیر! ما داریم به کربلا میرویم، کشته میشویم، تو خیال نکن که به حکم ریاست و حکومت و اینها بیایی، اگر طرفِ ما بیایی، من پسر پیغمبرم، به جدّم میگویم شفاعتت را بکند، قول بهشت به تو میدهم. گفت: به دیده منّت دارم. فوراً حاضر شد. گفت: حسینجان! اجازه بِده من بروم، به زنم بگویم که ایشان یا برگردد یا هر جور دلش میخواهد، بکند.
زهیر پیش زنش آمد و به او گفت: خودت با کلفت و نوکر و همه را برگردان و برو! من میخواهم با امام حسین (علیهالسلام) به کربلا بروم. زنش گفت: من نمیروم. گفت: چرا؟ گفت: زهیر! من تو را حسینی کردم، بیا مرا پیشش بِبَر که مادرش زهرا (علیهاالسلام) از من هم شفاعت کند، من به تو گفتم برو! وقتی پیش امام حسین آمد، امام فرمود که من قول میدهم که مادرم زهرا (علیهاالسلام) شفاعتت را بکند، خودم هم شفاعتت را میکنم؛ زهیر یک قراردادی گذاشت. حالا زهیر آمده، امام زمان خودش را اطاعت کرده است. (همه حرف من سرِ اطاعت است، عبادت ذوق اطاعت است. اگر شما اطاعت کردی، عبادتت فایده دارد.) [۱]
آقا امام حسین (علیهالسلام) زهیر را صدا زد، زهیر لُخت شد، عثمانی بود. زِره و کلاهخود را به زمین ریخت، بلند شد آمد و گفت: چرا پسر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را میکُشید؟ این عیسوی مذهبها سُم الاغ عیسی را احترام میکنند. آخر امام حسین (علیهالسلام) میگوید من چه کار کردم؟ حلالی را حرام کردم، حرامی را حلال کردم؟! جرم من چیست؟! شما بیجرم دارید مرا میکُشید. زهیر داد کشید: من عثمانی بودم، چرا حسین (علیهالسلام) را میکُشید؟! پسر پیغمبرتان است! امام حسین (علیهالسلام) صدایش زد و گفت: زهیر! بیا، درِ خزانه معاویه باز شده، اینها مال حرام خوردهاند، حرف حقّ در آنها اثر نمیکند. (من هم میگویم حرام نخورید! چرا میگوید یکی از شما با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجّب میکنند؟! چون همه مردم مال حرام میخورند! من هم میگویم حرام نخورید! چرا میگوید در آخرالزّمان یکنفر از شما با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجّب میکنند؟! چون همه مردم مال حرام میخورند! نمیتوانم حرفم را بزنم!) [۲]
فرمایش منتخب: هنده 2
فهرست امام حسن عسکری
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
رفقای عزیز! اینکه من به شما میگویم، خدا بغل آن کسیکه ظالم است، یکی را گذاشته سقوطشدهد، پی وقتش میگردد. بغل فرعون، موسی را گذاشته، ابراهیم را بغل نمرود گذاشته است. حالا هنده را بغل یزید گذاشته، توجّه بفرمایید! وقتی اهلبیت را در آن بارانداز آوردند، آنجا یک واقعیّتی ایجاد شد. یک روز هنده گفت که من هم به آن بارانداز بروم و اُسرا را ببینم. بروم یک دلالتی به زینب (علیهاالسلام) بدهم، آیا این همان زینب (علیهاالسلام) است؟! این یزید هم میگفت اینها خارجیاند. (آقایان! رفقا! همیشه به شما میگویم: هر کاری را یک قدری با اندیشه کنید!) هنده هم اندیشه داشته، در خانه یزید است؛ اما اندیشه دارد، عایشه در خانه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) است؛ اندیشه ندارد! اینقدر اینطرف و آنطرف نزنید که من کجا بروم تا اینجوری بشود؟!
حالا هنده گفت: میخواهم به آنجا بروم. یزید نمیدانست چه خاکی بر سرش میشود؟! گفت: برو! یک وقت دیدند بارانداز را از آنجا تا کاخ یزید آبپاشی میکنند و میروفند. چه خبر شده؟! گفتند: ملکه میخواهد بیاید. (کجا به این دنیا مِهر دارید؟! ملکهای که خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) معلومکرده، زینب (علیهاالسلام) است! ملکهای که یزید معلوم کرده، زنش است!)
حالا که ایشان آمد، گفتش که بزرگ این قافله کیست؟ معرّفی کردند و گفتند: زینب (علیهاالسلام) است. هنده گفت: شما چه اُسرایی هستید؟ گفت: اُسرای آل محمّد (صلیاللهعلیهوآله)؛ نه اینکه یزید گفته بود اینها خارجیاند، تا گفت آل محمّد (صلیاللهعلیهوآله)؛ یک قدری هنده تکان خورد، گفتش که اهل کجا هستید؟ گفت: اهل مدینه. گفت: کجای مدینه؟ مدینه بزرگ است، کجایش مینشستید؟ گفت: کوچه بنیهاشم. یک دفعه حضرت زینب (علیهاالسلام) فرمود: هنده! مرا نمیشناسی؟! من زینبم! یزید حسینِ من را کشت! علیاکبر (علیهالسلام) را کشت! همه را کشت!
هنده تا این حرف را شنید، خودش را به زمین زد، گریبان چاک داد، بنا کرد حسین حسین کشیدن. از آنجا انفجارِ سقوط یزید بلند شد. مگر میتوان هنده را ساکت کرد؟! خودش را به زمین میزند و گریه میکند. پیراهن خودش را پاره میکند، گیسهای خودش را میکَنَد، خودش را در خاک میغلطاند، صدها زنان اعیان و اشراف آمدهاند افتخار میکنند که دور هنده هستند، خودش را چطور به زمین میمالد! خاکمال میشود. والله، هنده در عُقبی خاکمال نیست، سرافراز است! در کاخ یزید است؛ اما در خانه حسین (علیهالسلام) است. به هر جوری بود ایشان را به کاخ بردند، حالا در خانه یزید رفته، فریاد میزند: تو حسین (علیهالسلام) را کشتی؟! یزید از گریه و شیون هنده ناراحت شد، گفت: ابنزیاد کشته. همانجا یک قدری زد گاراژ؛ یعنی خودش را بیتقصیر کرد.
خدا همیشه یک ذخیرهای گذاشته. وقتی در مجلس یزید، اهلبیت را وارد کردند، یزید میخواست غیض زینب (علیهاالسلام) را درآورد، با چوب خیزران به لبهای امام حسین (علیهالسلام) اشاره کرد، زینب (علیهاالسلام) گفت: نزن یزید! تو چوب کین به این لبان اطهرش. یزید! این لبها را پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میبوسیده. یزید دید دارد آبرویش میریزد. (من این را بگویم: هر کسیکه به غیر خدا کار کند، رسوا میشود. باید کار، وصل به آنها باشد؛ وقتی وصل به آنها شد، روح دارد؛ یعنی ولایت کار شما را تأیید میکند؛ اما اگر نباشد، رسوایی دارد.) حالا رسوایی یزید این است که آنجا یهودی و نصارا بلند شد، گفتند: ما سُم خر عیسی را توی کلیسایمان گذاشتهایم، چرا به لبان امام حسین (علیهالسلام) میزنی؟ والله، تو که میگویی من خلیفه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هستم!، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) این لبها را میبوسید! از آن طرف، هنده از پشت پرده خودش را پرت کرد و سر امام حسین (علیهالسلام) را به سینه چسباند. مرتّب میگفت: حسین! حسین! گفت: یزید! تو که ادّعای خلیفه بودن میکنی، چرا چوب به لب حسین (علیهالسلام) میزنی؟ یزید، پیش یهودی و نصرانی رسوا شد و هنده هم او را رسوا کرد.
رفقای عزیز! بیایید هر کاری میکنید، با عدالت بکنید! عدالت، تأیید کننده اعمال ماست. اگر عدالت نباشد، کارهای ما تأیید نیست. بَهبَه از این هنده! بَهبَه از این هنده! یک وقت زینب (علیهاالسلام) به یزید گفت: تو چه عدالتی داری که ما را توی مردم آوردی؛ اما پرده کشیدی و زنان خودت را پشت پرده قرار دادی؟! (نمیتوانم آنچه را که باید بگویم، به شما بگویم! چه خبر شده؟! شماها چه کار کردید؟! همه را قاطی کردید.) یزید زنانش را پشت پرده گذاشته بود. وقتی هنده یک قدری آن عشق یزید را به هم زد، دستور داد یک عبا روی هنده بیندازید! خدا لعنتش کند! با تمام شقاوتش عبا روی هنده انداخت. اینجا باز دوباره زینب صدا زد: چرا چادر روی سر هنده میاندازی؟ یزید! تو چه کار میکنی ما را اسیر کردی؟ همانجا مخالفت پیدا شد.
دو چیز یزید را زیر و رو کرد، یکی خطبه حضرت زینب (علیهاالسلام)، یکی هم منبر حضرت سجّاد (علیهالسلام). یزید بیچاره شد، آخر اینها را دیگر در آن مجلس نَبُرد، دید بیچارگی و رسواییاش انفجار میکند. اینها را اشاره کرد در خانه خودش بُرد. حالا با حضرت سجّاد (علیهالسلام) به کاخش آمد، گفت: خدا ابنزیاد را لعنت کند! هنده هم که آرام ندارد، داد میکشد، شلوغ کرده، مَلَکه است.
حالا یزید چه کار کرد؟ دید هنده تمام افکارش را به هم زد، آمد و گفت: چه کار کنم؟! بنا کرد گفتنِ اینکه خدا ابنزیاد را لعنت کند! به امام سجّاد (علیهالسلام) گفت: میخواهی من خونبهای پدرت را بدهم؟! هر چه میخواهی بدهم. گفت: یزید! آن لباسهایی که غارت بردند را به ما بده! همه آنها را مادرم زهرا (علیهاالسلام) بافته بود. نخهایش را درست کرده بود، به بدن این بچّهها میکردند. گفت: آنها که خیلی در دست نیست و به غارت بردند.
خلاصه ده روز کاخش را به اینها داد، عزاداری کردند. زنهای اهل شام به حضرت زینب (علیهاالسلام) و مردها هم به حضرت سجّاد (علیهالسلام) تسلیت میگفتند. یزید هم قتل امام حسین (علیهالسلام) را سِفت، گردن ابنزیاد انداخت و بنا کرد لعنت کردن؛ (فاسق و فاجر هر کجا که ببیند به نفعش است، آن را میگرداند و تغییر میدهد، نفع خودش را در نظر میگیرد، نه خدا را میشناسد، نه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را، نه دین را؛ به نفع خودش یک کاری میکند.) [۳]
سخنی چند با خانمها
فهرست فهرست سخنی چند با خانمها
خانمهای عزیز! بیایید فکر کنید! وقتی امام حسین (علیهالسلام) را شهید کردند و خیمهها را آتش زدند، حضرت زینب (علیهاالسلام) پیش حضرت سجّاد (علیهالسلام) دوید. گفت: یا حجّة الله! آیا ما باید بسوزیم؟ ببینید حضرت زینب (علیهاالسلام) حرفی ندارد که در راه خدا بسوزد! یکوقت حضرت سجّاد (علیهالسلام) فرمود: عمّهجان! «علیکنّ بالفرار»؛ به بچّهها بگو فرار کنند. تمام این بچّهها سر به بیابان گذاشتند. در بیابانها همه والله، گرسنهاند و تشنه. حالا زینب (علیهاالسلام)، یک خیمه نیمه سوخته درست کرد، امام سجّاد (علیهالسلام) فرمود: عزیز من! برو بچّهها را جمع کن!
حالا زینب (علیهاالسلام) آمد، دید دو تا دختر دست گردن هم انداختند و از دست کفّار به یک بوته تیغ پناه بردند، تا عمّهشان را دیدند، گفتند: عمّهجان! معجر از سر ما کشیدند. نگفتند: مرا اینطوری کردند، تشنه هستم، گرسنه هستم، پدرم را کشتند، اوّل گفتند: معجر از سرم بردند. ببینید میخواهد خودش را حفظ کند. حجابی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفته در تمام خونش تزریق شده است. میگوید: چرا به من جسارت کردند؟ عزیزان من! شما که بیجسارت چادر از سرتان برداشتید! خانم عزیز! تو که همه چیز داری، چرا خودت را حفظ نمیکنی که دوش به دوش حضرت زینب و حضرت زهرا (علیهماالسلام) باشی؟[۴]
خانمها! این چادر، شما را حفظ میکند. همه جایت را حفظ میکند. اصلاً چادر، یعنی حفاظت. چادر، لباس ولایت است! چون حضرت زهرا (علیهاالسلام) چادری داشت که تا وقتی حرکت نمیکرد، متوجّه نمیشدند که رویش کدام طرف است، یعنی چادرش مثل خیمه بود. انگار زهرا (علیهاالسلام) داخل خیمه است. خانم! من نمیگویم اینطوری باش! لااقل رویت را بگیر! من همین توقّع را از شما دارم. حالا زمانی شده که میگوید اگر رویت را باز کنی، اشکال ندارد! خدا و پیامبر و امام تاکید میکنند که رویت را بگیر؛ اما یکی که میگوید عیب ندارد، همه حرف او را قبول میکنید. تمام روهایتان را باز کردید، والله، بههیچ عنوانی نمیتوانید جواب دهید. هر جوانی که نگاه به شما کند، گناه کردی. تو خانم! باعث گناه آن جوان میشوی. جوان شهوت دارد، جوان یک نیرویی دارد، تو باعث میشوی گناه کند. خوشا به حال آنموقعیکه زنها چادر کرباس داشتند، رویشان را میگرفتند. بترس از خدا! خودت را پنهان کن! از گناه توبه کن! [۵]
گول نخورید! نروید لباسهایی که خارجیها درست کردند بپوشید. خدای نخواسته، نستجیر بالله یک جوانی به تو نگاه کند، اهل آتشی. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: در آخرالزّمان زنها پوشیدهاند؛ اما برهنهاند. آنها وضعشان درست نیست. خدا رحمت کند وعّاظ واقعی را؛ آقای انصاری میگفت: هشت آیه راجع به حجاب داریم. من دوباره تکرار میکنم، حجاب اصلی چادر است. عزیز من! چادر بپوش تا حفظت کند. بیا مثل زهرا (علیهاالسلام) بشو! زهرا (علیهاالسلام) رویش را میگرفت، زهرای عزیز چادر داشت، خودش را حفظ میکرد. چرا میروی خودت را مثل خانمهای انگلیسی و آمریکایی میکنی؟ خب با آنها محشور میشوی، بیا خودت را مثل زهرا (علیهاالسلام) کن تا با او محشور شوی. [۶]
من برای همه نوههایم یک چادر خریدم، از ولایت خواستهام آنهایی که من برایشان چادر خواستم، این چادر برایشان چادر ولایت باشد، مبادا چادر ولایت را بردارند. شما هم که چادر میخری، باید از خدا و امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بخواهی این چادر، چادر ولایت باشد، نه مانتو. والله، مانتو، چادر انگلیسها و آمریکاییهاست. از خدا بخواه مبادا اینها مانتویی شوند، این مانتو چیست؟ آیا زهرا (علیهاالسلام) مانتویی بوده؟! آیا زینب (علیهاالسلام) مانتویی بوده؟! آیا مریم مانتویی بوده؟! مگر این ابراهیم نیست که زنش را در صندوق گذاشته؟! یک زن سیاه سوخته! مانتو یعنی آدم زنش را در دکور بگذارد. خدایا! آنهایی که شوهر ندارند، همسری به اینها بده که همسرش نگوید من زن مانتویی میخواهم! جوان عزیز! اگر گفتی من زن مانتویی میخواهم؛ یعنی زن به غیر ولایت میخواهی. [۷]
خدایا! این زنانی که الآن مانع چادر شدهاند، اگر هدایت میشوند، هدایتشان کن؛ اگرنه یک گرفتاری به آنها بده که از این کار دست بردارند. حالا من میخواهم هشدار به این خانم بدهم. خدا پهلوی را لعنت کند! من یادم است، چادر از سر زنها میکشید و چادرها را پاره میکرد. میگفت: چادر سر نکنید! خانم! الآن شما هم مشابه پهلوی هستی. او قلدر بود، چونکه میگفت: چادر نباشد، تو هم که میگویی چادر نباشد، مشابه همان هستی. آن شوهرت هم که به تو حرف نمیزند، مشابه توست! پهلوی اهل آتش است، تو هم اهل آتش هستی. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: هر کسی به عمل قومی راضی باشد، جزء آن قوم است. تو به عمل پهلوی راضی هستی. حالا این کار تو یک امراض بدی دارد. تو وقتی خودت اینجوری شدی، دخترت هم همینجور میشود. توجّه کنید! شما وقتیکه اینجوری شدی، نسلت هم همینجور میشود، من غصّه نسل شما را هم میخورم. خانم! وقتی لاابالی شدی، دخترت هم لاابالی میشود؛ پسرت هم لاابالی میشود. تو باید شجره توحید درست کنی، شجره ولایت درست کنی، شجره ماورایی درست کنی، چرا گول میخوری؟ [۸]
بیتوته و نجوا با ولایت 19
من بارهها خدمتتان عرض کردم: والله، اگر دنیا را نبینید، امام زمان (عجلاللهفرجه) را میبینید، با امام زمانتان نجوا میکنید، به خودش قسم، به پدر و مادرش قسم، به جدّش رسول الله، به جدّش حسین، اینقدر امام زمان (عجلاللهفرجه) میخواهد با شما نجوا کند! ما اهل نجوا نیستیم.
رفقای عزیز! من زشت است این مطلب را بگویم؛ امّا میگویم. یکی از آنهایی که دُرست من را هم نمیشناختند، گفت: خواب دیدم آقا ظهور کرده، تو به هر کسی شمشیر میدهی. گفت: یکی دوتا آمدند، گفتند: بده! گفت: برو مِهر دنیا را از دلت بیرون کن! بابا! خواب این است، کسیکه مِهر دنیا دارد، یاور امام زمان (عجلاللهفرجه) نیست! حالا یک دانه شیعه دل آن را میبیند. اینقدر این مرد آدم خوبی بود، گفت: به من هم ندادی. خب بیا! آدم خوبی بود، گفت به من هم ندادی.
رفقای عزیز! اگر مجلس آقا امام حسین (علیهالسلام) باشد، ملائکهها میآیند خودشان را به در و دیوار میمالند؛ امّا مقصد حسین (علیهالسلام) باشد. خدا مقصدش ولایت است، عزیزم! تو هم مقصدت ولایت باشد! تو اگر اصحاب یمین باشی، احتیاج به جایی نداری که بروی، تو خودت روضه هستی. برو در بیابان! یک جایی را تهیّه کن! بگو حسین! اگر یک همچین مجلسی بود، بگو حسین! مبادا دست از امام حسین (علیهالسلام) بردارید! ببین میگوید سفینه نجات، حسین (علیهالسلام) است! یعنی در هر کجای خلقتید، باید در سفینه بیایید! یک حسین گفتن، خدا میداند به آن راهی که حاج شیخ عباس رفته، گفت: یک حسین (علیهالسلام) بگویید، هدایتید.
چرا صدها حسین (علیهالسلام) میگوییم، اما اهل آتشیم؟! مگر نمیگوید از هزار نفر، یک نفر بادین از دنیا برود، ملائکه تعجّب میکند؛ ما که همهاش داریم حسین (علیهالسلام) و علی (علیهالسلام) میگوییم؛ حسین (علیهالسلام) و علی (علیهالسلام) را پرچم مقصدمان کردیم. رفقای عزیز! بیایید دیگر عمر دارد به پایان میرسد.
خدا حاج شیخ عبّاس را رحمت کند! گفت: هر کجا بروید، عکسبرداری میشود، عکستان را برمیدارد. نمیتوانید حاشا کنید. میتوانید حاشا کنید؟! کارهای خدا تنظیم است. ما تنظیم بودنِ کار خدا را هنوز متوجّه نیستیم. خیلی باید مواظب باشید!
حالا میبینید همه جاها مجلسهایی هست و یک جورهایی است، میخواهی در آن مجلسها نروید، گفتم إنشاءالله که در ایران نیست، حالا برو یک گوشهای بنشین! یک حسین بگو! یک لکّه اشک بریز! خدا از سر گناهان گذشته و آیندهات میگذرد! خب در آن مجلس هم نرفتی. خدا راه را واسه ما باز کرده، عزیزان من! من نمیخواهم به شما بگویم، من یک پارهوقتها یک چهارپایه است، اینجا مینشینم؛ سلام میدهم به دوازده امام، چهارده معصوم (علیهمالسلام). یک دفعه میگویم حسین! این اشک همینجور میآید، من برای چشمم هم ضرر دارد، این را به شما بگویم، بعد میگویم از بدبختیام است.
عزیز من! تو اتّصالیات را قطع نکن! اینقدر اینطرف، آنطرف نزن! تو اتّصالی به امام حسین (علیهالسلام)، تو اتّصالی به زهرای عزیز (علیهاالسلام) ، اتّصالیات را قطع نکن! نه اینکه هر جایی باشی. گولمان میزنند، گولمان زدند. زمان حضرت موسی هم بوده، هر کدامشان یک جوری میشدند، به امام حسین (علیهالسلام) متوسّل میشدند. [۹]
من اوّل چیزی که خواستم، گفتم: حسینجان، اگر نجسام پاکم کن! اگر گناهکارم، گناهم را بیامرز! عزیز من! اگر گمراهم، به راهم بیاور! حالا گفتم: چند تا چیز از تو میخواهم: اوّل دلم میخواهد با ولایت بروم. ولایتم اینجوری باشد. گفتم برای رفقایم هم میخواهم. میخواهم عزیز من! ولایتم یک جوری باشد وصل به ولیّ باشد تا زمانیکه امام زمان (عجلاللهفرجه) بیاید. حالا وقتی امام زمان آمد، با ولایت باشم؛ تا زمان رجعت.
حسینجان! الآن داریم قبرت را زیارت میکنیم؛ اما در زمان رجعت، رفقای عزیز! عزیزان من! ما باید امام حسین و امام حسن و امیرالمؤمنین (علیهمالسلام) و همه اینها را زیارت کنیم. [۱۰]
اخلاق در خانواده 17
فهرست فهرست اخلاق در خانواده
تذکّراتی به همسران
امیدوارم که همیشه قلب مبارک آقایان و خانمها نزدیک به ولایت باشد. چه وقت نزدیک میشود؟ گذشت داشته باشید! با هم دوست باشید! اگر خانم حالا یک کاری کرد، دیگر کینه نکن که چند سال پیش این کار را کردی یا خانمهای عزیز! اگر مردشان یک کاری کرد که مطابق میل تو نیست، دیگر اینقدر دنبال نکن! اگر آن کاری که همسر شما کرد، مطابق دستور خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نبود، مردت را نصیحت کن! تو هم آقای عزیز! اگر خانم یک کاری کرد مطابق امر خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نبود، تذکّر به او بده، خیلی دنبال نکن! [۱۱]
همسرت از عایشه که بدتر نیست؟ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به عایشه میگفت: حمیرا! با من حرف بزن! دارد او را تحویل میگیرد. خانمِ خودتان را تحویل بگیرید! اینطوری ساخته شده است که شما به جهنّم نروید. با هم بسازید! رفیق باشید! ما روایت داریم، من بیحیایی نمیکنم؛ شما اگر با همسرتان مطابق نباشید، این جاذبه باید بین شما باشد؛ وگرنه فرزندی که به دنیا میآید، لت و لوث میشود. اغلب این بچّهها که لت و لوث میشوند، جاذبه نبوده است؛ یک طرف ناراضی بوده است. عزیز من! جاذبه داشته باشید! با هم خوب باشید و رفیق باشید! [۱۲]
این خانم آمده توی خانه، «من» دارد؛ آقا هم «من» دارد. من را بگذار کنار، خدا را بیاور توی کار، این بنده خدا میخواهد پدرش را مهمان کند، خانم میگوید: نه! چرا؟ مرا احترام نکرده، آمده برود، نمیدانم رویش را از من برگردانده. همینطور میگوید «من»! «من» را بگذار کنار، خدا را بیاور توی کار. آقا! به تو هم میگویم، شما هم همینطور، به خانم میگوید: «من» گفتم این کار را بکن! چرا نکردی؟! «من» به تو گفتم این کار را بکن! چرا نکردی؟! چرا «من» را احترام نکردی؟! آخر هر دو نفر «من» دارید!
خانم اگر ولایت را اطاعت کرد، یواش یواش به ولایت اتّصال میشود، آقا هم اگر مناش را کنار گذاشت، به ولایت اتّصال میشود. خانمها! بیاید محض خدا، محض امام شوهرانتان را بخواهید، همسرتان را محض خدا بخواهید. خدا گفته اطاعت کن! اگر یک لیوان آب دستِ او دادی، محض خدا بده! روایت صحیح داریم، می فرماید: کسیکه آب به یک مؤمن، یا به یک نفر بدهد، مثل این است که یکی از اولاد اسماعیل را خریده و در راه خدا آزاد کرده است. شما هم خانمهایتان را محض خدا بخواهید، والله، اگر محض شهوت، محض دیگری بخواهید، قیامت میگوید: تو خانمت را محض شهوت خواستی، جهاد اکبر قسمت تو نمیشود. اگر به زور به خانمت گفتی برو برایم آب بیاور! او هم ناراحت بود. با این آب نمیتوانی وضو بگیری، نمیتوانی آن را بخوری. «لا إکراه فی الدّین»[۱۳]: دین اکراه ندارد. ما چه کار میکنیم؟ بیایید زندگی علی (علیهالسلام) را ببینید! [۱۴]
این خانمها ناموس شما هستند، ناموس پرور باشید نه شهوت پرور! ناموست را حفظ کن! ابراهیم میخواهد زنش را از این شهر به یک جای دیگر ببرد، او را در صندوق میگذارد، چند جایش را سوراخ میکند تا بتواند نَفَس بکشد. حالا عزیز من! لب گمرک میآید، از او میپرسد: این چیست؟ میگوید: هر چه قاچاق است، من میدهم. ابراهیم پولدار بود، علم کیمیا داشت، یک مُشت از این خاکها به او میداد. گفت: هر چه بگویی میدهم.
خبر به مَلَک [پادشاه] دادند: یک نفر آمده، نمیگذارد درِ صندوقش را باز کنیم. میگوید هر چه قاچاق است میدهم، هر چه بخواهی میدهم، دست به صندوق نزن! گفت: بدهید آن را بیاورند. تا آمد در صندوق را باز کرد، دید یک زن داخل آن است. (ناراحتی من این است که ابراهیم با این زن خانه خدا را ساخته، اینقدر آفتاب به او خورده که دیگر سیاه است!) گفت: میخواستی این زن را بکُشی؟ فلان فلان شده! این حاکم خیال خیانت کرد، حالا تا رفت حرف با او بزند، لال شد. رفت دست به او بزند، دستش روایت داریم، شاید آیه قرآن باشد، سه دفعه دستش خشک شد.
باغیرت! تو ملّت از ابراهیم داری؟ کجا زنت را در ادارهها روانه میکنی؟ شیعهگی «بشرطها و شروطها و أنا من شروطها» است. ببین چقدر غیرت دارد؟ حالا مگر کسی جرأت دارد به خانمهای شما که در خانه هستند، نگاه کند؟ والله، دستش خشک میشود. خانمها که در خانه هستند، خودخواه نیستند، خودشان را میخواهند حفظ کنند، خدا آنها را حفظ میکند. خانمها! مگر تو به غیر از زن ابراهیم هستی؟ خدا تو را حفظ میکند، اگر میخواهی حفظ باشی، در خانه بنشین! اگر میخواهی آزاد باشی که خب، هر کاری میخواهی بکن. [۱۵]
- ↑ شرط احسنالخالقین شدن؛ اطاعت ولایت و بیزاری از دنیا 73 و عناد 76 و تاسوعای 86 و کتاب حر
- ↑ احترام ولایت 75 و حضرتابوالفضل 85 و کتاب حر
- ↑ شب اربعین 81 و اربعین 83 و ولایت امر خداست، سرّ الله 77 و اربعین 92 و ولایت پیاده کننده عدالت در خلقت 79 و اربعین 89
- ↑ اصول دین و سلامت ولایت 78 و اربعین 83 و اقیانوس ولایت 83 و عید مبعث 81 و میلاد امام حسین 82
- ↑ مشهد 86؛ ندا و عنایت پنجتن به شیعه 90 و کتاب گنجینه و نازله 88 و مشهد 82؛ اطاعت امر، زیارت معصومین است
- ↑ تفکّر در اشیاء (إنّا أنزلناه فی لیلة القدر) 84 و شهادت حضرت زهرا 85 و عدالت 85
- ↑ در نجف 85
- ↑ تذکّر 90 و اربعین 84؛ نجات در ولایت است، نه در عبادت
- ↑ اتصال به امام حسین 78
- ↑ در کربلا 85
- ↑ گذشت خانمها 84
- ↑ جلوه ، تجلّی 80
- ↑ (سوره البقرة، آیه 256)
- ↑ خانواده 75
- ↑ شناخت امام 88