صفحهٔ اصلی: تفاوت بین نسخهها
| سطر ۱۰: | سطر ۱۰: | ||
</div> | </div> | ||
--> | --> | ||
| − | {{فرمایش منتخب|عنوان=ظاهر شدن | + | {{فرمایش منتخب|عنوان=ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا|فهرست=|بخش=دارد}} |
نسخهٔ ۲ فوریهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۰۸:۴۲
فرمایش منتخب: ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا
فهرست امام رضا
ماه رجب، ایام زیارت ائمه طاهرین
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
وقتی آقا ابوالفضل (علیهالسلام) در ظاهر بهدنیا آمد، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بنا کرد بازوهای آقا ابوالفضل را بوسیدن، امّالبنین (علیهاالسلام) گفت: آقاجان! مگر بازوهای فرزندم عیبی دارد؟! امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هشدارش میدهد، میگوید نه! این فدای ولایت میشود، فدای حسین من میشود. چیزی که فدای حسینم میشود را من میبوسم. چرا شما میروید مثلاً بعضی جاها، یکوقت میبوسید؟ آنکه هست دوست داریم، ما که چوبپرست نیستیم. حالا آقا ابوالفضل (علیهالسلام) از کجا به اینجا رسیده؟ از آنجایی که از ریشه دلش، تمام جانش ایناست که فدای حسین (علیهالسلام) بشود. فرمود: نه! این بازوها و دستها را در کربلا جدا میکنند. این دستها فدای حسینم میشود. حالا خداوند دو بال به آقا ابوالفضل (علیهالسلام) داده، آن ارادةاللهی باز بهغیر از بال است، با بالش هر کجا بخواهد میرود؛ البته منظور از بالِ آقا ابوالفضل (علیهالسلام)، پَر و بال ملائکه نیست، بلکه منظور ارادةاللهی است؛ یعنی هر چه اراده کند انجام میدهد، امام (علیهالسلام)، آقا ابوالفضل (علیهالسلام) را مثل خودش قرار دادهاست. آقا ابوالفضل (علیهالسلام) ولیّ نبود، اما ولیّپرست و ولیّخواه بود، شما هم باید ولیّخواه باشید. متقی ارادةالله است، برای رفقا هم خواسته که ارادةالله شوند؛ از امامرضا (علیهالسلام) خواسته که جلوی اراده باطلشان را بگیرد، مستجابالدعوه شوند و خیرشان به مردم برسد.
وقتی آقا ابوالفضل (علیهالسلام) یکقدری در ظاهر رشد کرد، آن شبی که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) ظاهراً از دنیا میخواست برود، فرمود: عباسجان! اگر ایمانت خواست طعمه شیطان بشود، مبادا دست از حسین برداری. عزیز من! عباسجان! حسین دین توست، دست از دینت بر ندار! حسین امام و حجّتخدا بر توست. قربان معرفتش! حضرتعباس (علیهالسلام) قلب امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را شفا داد، گفت: پدرجان! من یک جان دارم، فدایش میکنم. اگر گرگهای بیابان و درندهها مرا بخورند، دست از برادرم برنمیدارم. حالا ببین آن رَجَزی که آقا ابوالفضل (علیهالسلام) میخوانَد، همان رجز امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) است. آقا ابوالفضل (علیهالسلام) میگوید:
| افتادهاست ای لشکر دست یمینم | تا زندهام ای لشکر حامی دینم، دینم حسین است |
جان آقا ابوالفضل (علیهالسلام) به تمام مقدّسات اسلام، به تمام خلقت میارزد. حالا دارد خودش را معرّفی میکند، میگوید: من بنده حسینم. تا زندهام ای لشکر! حامی دینم، دینم حسین است. حالا اگر در مکّه دارد معرّفی میکند، میگوید یعنی من دست از حسین برنمیدارم. دارد به حاجیها میگوید باباجان! من که فرزند آقا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هستم، اینهمه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دارد میبوسد، دست من را علی (علیهالسلام) میبوسد، مگر دست آقا ابوالفضل بوسیدن، یعنی امیرالمؤمنین ببوسد، شوخی است؟ بهدینم قسم، دست همه خلقت را علی (علیهالسلام) نمیبوسد، یعنی والله همه خلقت را نمیبوسد، دست چهکسی را میبوسد؟ دست آقا ابوالفضل (علیهالسلام) را میبوسد، قربانتان بروم، باید در اینها کار کنید تا این حرفها را یک اندازهای بفهمید. چرا گلوی حسینش را میبوسد؟ میفهمد این دست فدای خدا میشود، فدای ولایت میشود، گلو فدای خدا میشود. حالا میبوسد، آیا توجه میکنیم یا نه؟
آقا ابوالفضل (علیهالسلام) دنبال کسی نرفت، این همه احترام داشت؛ حالا در شهادتش، امامحسین (علیهالسلام) میفرماید: کمرم شکست! ارکان شکست! این ارکان خدا؛ یعنی توی تمام این عالم، ابوالفضل (علیهالسلام) گناه نکرده، تمام انبیاء ترکاولی دارند. خیلی مهمّ است این حرف، اینقدر دعوتش کردند، امامحسین (علیهالسلام) گفت: هر چند منافق است، ابوالفضل! برو جوابش را بده! جوابش چه بود؟ تا زندهام ای لشکر! حامی دینم، دینم حسینه. تو دینت کیست لامصبّ! هان؟ تو اصلاّ دینت به دینم، بیدینی است. کاری که علی (علیهالسلام) درآن شرکت نداشتهباشد، بیدینی است.
من هم تا زندهام، حامی ولایت هستم، هر کسی غیر از ولایت حرف بزند، تا جاییکه توان دارم با او مخالفت میکنم؛ در هر پُست و مقامی که میخواهد باشد؛ چونکه از خود امامحسین (علیهالسلام) خواستم، گفتم: تو حمایت از ولایت بهمن بده! «الحمدلله» دادهاست و همهجا هم سرافراز بودهام. ادیان به اینجا میآیند، علماءِ علم کلام و علم فلسفه اینجا میآیند، با باد میآیند و من بادشان را در میکنم و از اینجا بیرون میروند. یک سوزن بهمن دادهاند و گفتهاند به آنها فرو کن تا بادشان خارج شود؛ چونکه بادش بیخود است. باد را خلق به او زده، بادی که خلق بزند که بهدرد نمیخورد. لاستیکهای ماشین را میبینید، یکدفعه بادشان خالی میشود؛ فرقی نمیکند.
رفقای عزیز! شما هم باید مثل آقا ابوالفضل (علیهالسلام) باشید، بگویید: ای دنیا! تا زندهایم، دینمان علی (علیهالسلام) است. من این را به شما بگویم: امروز همه دنیا جمع شدهاند، با ولایت خوب نیستند. الآن مثل زمان رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) است، حضرت میفرماید: هر چه در اُمم سابقه اتّفاق افتاده، در آخرالزّمان تکرار میشود؛ ولو موشی در سوراخی رفتهباشد. الآن همان زمان است، این را باید توجه کنید!
شما وقتیکه حاجتی داشتید، از حضرت زهرا (علیهاالسلام) یا آقا ابوالفضل (علیهالسلام) بخواهید تا حاجتتان برآورده شود. من خودم همینطور هستم، آقا ابوالفضل خیلی مقام دارد! گویا سؤال کردند: علم سلمان بالاتر است که دربارهاش گفته «سلمان منّا أهلالبیت» یا آقا ابوالفضل؟ حضرت فرمود: ابوالفضل، سلمان خلقکُن است؛ تو چه داری میگویی؟ سلمان، خلق میکند. چرا؟ دستهایش را در راه حسین داده، سلمان که ندادهاست. سلمان، آدم خوبی بوده، مطیع بودهاست. [۱] فهرست فرمایشات منتخب
دیگر ببینید
ارجاعات
بیتوته و نجوا با ولایت
نجوا با ولایت، امرش را اطاعت کردن است[۲]
بیایید با علی (علیهالسلام) نجوا کنید! بیایید با زهرا (علیهاالسلام) نجوا کنید! بیایید با قرآن نجوا کنید! از کجا نجوا میکنی؟ امر آن را اطاعت کن! شما اگر بخواهید به جایی برسید، باید با امر نجوا کنید! اگر علی (علیهالسلام) گفتی، باید بدانی داری یک کُرات را صدا میزنی، اگر علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) گفتی، باید بدانی که یک کُرات تماماً در اختیار علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) است. اگر خدا گفتی، ببین، علی بن موسی الرضا (علیهالسلام)، دوازده امام (علیهمالسلام) در اختیار خدا هستند؛ اینجور باید بگویی: «السلام علیک یا علی بن موسی الرضا»، چه میگویی؟ حالا خدا نکند ما جدا شویم، وقتی گناه کردی، جدا میشوی.
جوانان عزیز! قربانتان بروم، اگر گناه کردی، باز هم توبه کن، وصل میشوی. اگر یک گناهی کردید، آن گناه پیش شما خیلی بزرگ نباشد، خدا پیش شما بزرگ باشد، فوری توبه کنید، شما فوراً باز به کُر اتصال میشوید. چرا؟ تو خودت کُر هستی. اصلاً، شیعه خودش کُر است؛ اما چطور کُر است؟ به کُر اتصال است. شیعه نمیتواند دست نجس در این بزند، از کُر جدا میشود. چرا؟ نجاست دنیا، گناه است، تا نجس میشوی، فوراً عظمت خدا را ببین. میگوید: من فلان کار را کردم، نمیدانم خدا مرا میآمرزد یا نه؟! خدا همه چیز به تو داده به غیر عقل! چرا تو را نمیآمرزد؟ چرا دارد به تو میگوید «اُدعونی»؟ حالا ببین، من یک کمی عظمت خدا را به شما گفتم. عزیزان من، قربانتان بروم، ببین، من دارم چه به شما میگویم؟
خدا شاهآبادی را تأیید کند، میگفت: ما چندین سال پیش امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودیم، بیرون آمدیم، ناراحت بودیم. گفت: وقتی پیش شما آمدیم، دیدیم ما پیش علی (علیهالسلام) بودیم؛ اما علی (علیهالسلام) را نمیشناختیم، علی (علیهالسلام) را خلق حساب میکردیم. گفت: الحمد لله که ما از کنار قبر علی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آمدیم به تو برخوردیم، حالا علیشناس شدیم. حالا یک علی (علیهالسلام) که میگویی، خدا ملَک برای تو خلق میکند، «أستغفر الله» میگوید.
تو کنار قبر علی (علیهالسلام)، علی (علیهالسلام) را نشناسی، چه فایدهای دارد؟ مگر هفده، هجده سال پیش چهار امام نبودند و اهل آتش شدند؟ ما باید اینها را بشناسیم. عقیده من این است که شناسایی اینها باید با ادب بگویی علی! وقتی میخواهی بگویی علی! ببین، به یک ماوراء باید بگویی علی! آنقدر علی (علیهالسلام) قیمت دارد که خدا، یک ماوراء را کنار میگذارد! میگوید: به عزت و جلالم، اگر ثواب انس و جنّ کنی، علی (علیهالسلام) را دوست نداشته باشی، تو را کنار میگذارم. مگر کنار گذاشتن عبادت شوخی است؟
خدا خیلی رئوف است؛ اما برای علی (علیهالسلام) غیور است؛ خدا خیلی رئوف است؛ اما برای ولایت غیور است، همه را میسوزاند. چرا؟ ولایت مقصدش است. تو با مقصد خدا طرف هستی. تو مقصد خدا را کنار گذاشتی، آیا میدانی که چه گناهی کردی؟ اما اگر علی (علیهالسلام) را بپذیری، خدا هم تو را میپذیرد. این گناهان چیزی نیست. (یک دفعه گفتم، حالا روی مناسبت میگویم:) گناه کبیره، گناه بیولایتی است.
عزیزان من! برو بگیر دیگر بخواب. کجایی تو؟ اصلاً چه هستی؟ تو اشرف مخلوقاتی، اینقدر خودت را اذیت نکن! خستهای بگیر بخواب! من که میبینی نماز شب میخوانم، من یک بیکاره مملکت هستم. اصلاً تو خودت نمازی، اصلاً تو خودت رکوعی، اصلاً تو خودت سجودی، اصلاً خودت زیارتی، اصلاً خودت عبادتی؛ اما باید تسلیم ولایت باشی، چه داری میگویی؟ کجایی؟
چرا خودت رکوعی؟ چرا خودت سجودی؟ تو الآن اینجا که هستی به فکر مستضعف هستی، به فکر مردم هستی، به فکر این هستی که یکی را نجات بدهی. اصلاً بشر به جایی میرسد که خودش ریسمان حبلالمتین میشود، (امروز دارم یک حرفهای بالا برای شما میزنم، ثابت هم میکنم) چرا؟ میگوید: ریسمان حبلالمتین؛ یعنی به دوازده امام، چهارده معصوم (علیهمالسلام) چنگ بزنی؛ خب، تو وقتی به دوازده امام، چهارده معصوم (علیهمالسلام) چنگ بزنی، مگر دست تو به آن نیست؟ آنوقت صادراتت هم امر آنها میشود؛ پس تو خودت ریسمان میشوی. توجه کنید من امروز دارم چه میگویم؟
خیلی نمیخواهد اینطرف و آنطرف بزنید. عبادتی نشوید؛ اطاعتی بشوید. الآن برای چه شما آمدید اینجا؟ چرا میگفت اسم من را بنویس، اسم من را بنویس؟ من کِیف میکردم از این حرفها. گفتم: خدایا! یا امام زمان! ایخدا، اینها محض تو و محض علی بن موسی الرضا (علیهماالسلام) میآیند، یک چیز هم به من بده، اینها محض من هم دارند میآیند؛ نه محض من، حرف من که نیست، من را باید سینه دیوار زد، محض این حرفها دارند میآیند. خب، شما به وحی اتصال هستید، به ولایت اتصال هستید. حالیتان بشود من دارم چه میگویم، داد بزنم؟ باباجان من! تو هدایتی، تو اصلاً مکهای، تو منایی، تو خانه خدایی، تو حرم امامحسین (علیهالسلام) هستی.
چرا قدردانی نمیکنی؟ چرا شکرانه نمیکنی؟ مگر حرم چیست؟ مگر خانه خدا چیست؟ جماد است؛ کمال نیست. ولایت کمال است. تو الآن ولایت داری، کمال هستی، آن جماد است. (من نمیخواهم به خانه جسارت کنم، بفهمید حرف من چیست؟) چرا میگوید اگر به یک مؤمن توهین کنی، خانه مرا خراب کردی؟ پس خانه جماد است، تو کمالی؛ اما کمالت این است که اتصال به علی (علیهالسلام) باشی، کمال تو این است که اتصال به علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) باشی، کمالت این است اتصال به زهرا (علیهاالسلام) باشی.
بیایی زهرا (علیهاالسلام) را یاری کنی، بیایی پهلو شکسته را یاری کنی، بیایی محسن سقط شده را یاری کنی، بیایی سیلی خورده را یاری کنی. یاری این است که ما همسر عزیزش را به ولیّ الله الأعظم قبول کنیم. آن جسارتها را نبینیم، آن عظمت ولایت را ببینیم. آن مثل یک قرآنی است که زیر دست و پای الاغها پاره شده است. ولایت اینطوری شد، پَر پَر شد. خدا لعنت کند آن کسی را که پَر پَر کرد؛ آن عمر است و ابابکر. توجه میکنید من چه میگویم؟ [۳]
ارجاعات
اخلاق در خانواده
خودت را نجات بده! آرام باش![۲]
عزیز من! اینقدر اینطرف و آنطرف نزن! یک کار داری، دو تا کار داری، سه تا کار داری، دوباره چه کار میخواهی بکنی؟ اولاد یا کافر است یا منافق یا مؤمن؛ چرا اینقدر دست و پا میزنی؟ عزیز من! خودت را نجات بده! عزیز من! خودت را نجات بده! وقتی تو هی دور خودت جمع کردی، فکرت هم متلاشی میشود. این کار و این کار و این کار، آرام باش! حالا تو باید پرچم شکر داشته باشی! کسریهایت را درست کن! هستیات را درست کن! کجا اینقدر اینطرف و آنطرف میزنی؟ مگر نزدند؟ چه کردند؟ راضی و قانع باش! یک احتمال بده که ملکالموت جانت را میگیرد، چه کار میکنی؟ چند جا را مایه گذاشتی؟ اینجا را که گذاشتی، اینجا که گذاشتی، چه کار میکنی؟ خودت را نجات بده! آرام باش! یک ماشین داری، خانه داری، زندگی داری، امورت دارد میگذرد. [۴]
«إنّما أموالکم و أولادکم فتنة»[۵] خدا میگوید، قرآن میگوید: این مال فتنه است، اولاد فتنه است. میداند تو اینقدر علاقه به بچهات داری، میداند اینقدر علاقه به دنیا داری؛ حالا اعلام میکند که فتنه است. تمام این حرفهایی که میزنم، برای مال حرام میزنم. آقاجان من! که توی ادارهای و رشوه گرفتهای، میدانی چه کار کردی با نمازت، با روزهات، با حَجّت؟ تمام باطل است. [۶]
در حِجر حضرت اسماعیل گفتم: خدایا! دل مرا پاکسازی کن، آنچه که به غیرِ توست؛ تاحتی مِهر اولادم را بیرون کن! آخر اولاد یک مِهری دارد، این را به شما بگویم، من خیال میکنم آخرین چیزی که از دل آدم بیرون بِرود، مِهر اولاد است، خیلی مِهرش کارساز است.
گفتم: اگر به غیرِ توست بیرون کن! من اولاد نمیخواهم، من تو را میخواهم، امرت را میخواهم. بعد گفتم: خدایا! ممکن است اینجوری باشد، صالحش کن! من میخواهم یک عمری با بچههایم بسازم، اینها را سالم کن! اینها را با ولایت کن! آنجا میروید، سلیقه داشته باشید؛ خودش ایجاد میکند. گفتم این دوازده امام، چهارده معصوم (علیهالسلام) و آنها که دنبال اینها میآیند، اگر اولادم دنبال اینها نمیآید بیرونش کن! من همینجور هم هستم، یک کسیکه اسمش را اصلاً بلد نیستم، یکوقت میبینی اینقدر دوستش دارم. گفتم اگر به غیر این است از من دور کن! اینجا میآیند، یک سال، دو سال هستند، میروند؛ من دلم میسوزد، میگویم آن که من گفتم، این نیست.
عزیز من! آنجا کارسازی کنید، آنجا متوجه باشید چه بخواهید! البته من نمیگویم مال دنیا نخواهید. میگویم: خدایا! به قدر کفایت به ما بِده. خدایا! به ما بِده، آبرویمان توی مردم نریزد. خدایا! از برای مال دنیا دستمان پیش نامرد دراز نباشد. خدایا! ما را در فقر و فلاکت قرار نَده که دستمان پیش اجنبی دراز باشد. [۷]
اگر من بچهام را میخواهم، «إنّه لیس من اهلک» نیست. خدا میداند، یکیشان یکوقت چند سال پیش گفت: تو فلانی را بهتر میخواهی. گفتم: به دینم، اگر تو بهتر باشی، من تو را میخواهم. من اصلاً اولادی هم حالیام نیست. اصلاً اولادی هم حالیام نیست که این اولاد من است. هر که میخواهد باشد. هر کس ببینم تقوایش بیشتر است، ولایتش استوارتر است، من خادم او هستم؛ نه که دوستش داشته باشم. [۸]
من آنجا بالای سرِ امام حسین (علیهالسلام) رفتم، گفتم: خدایا! به حق حسین، به حق آن راهی که امام حسین (علیهالسلام) رفت، آن راه توست؛ یعنی امر تو از هر چیزی مهمتر است. امام حسین (علیهالسلام) امر تو را اطاعت میکند، امرِ توست. بعد گفتم: خدایا! به حق صاحب این قبر، آنهایی که دنبال این نمیآیند، از من دور کن! اگر اولادم هست، من اولاد هم نمیخواهم، من تو را میخواهم، امر تو را میخواهم؛ آنها که دنبال تو میآیند، آنها که امر تو را اطاعت میکنند، من آنها را میخواهم؛ والله! تاحتی اولادم را گفتم. [۹]
ارجاعات
سخنی با خانمها
شوهرانتان را از آوردن مهمان مؤمن منع نکنید[۱۰]
خانمهای عزیز! خواهش میکنم، تمنا میکنم، والله! بالله! من دوست شما هستم، یعنی میخواهم شما را دوش به دوش حضرت زهرا (علیهاالسلام) ببرم. حالا اگر این مرد بزرگوار شما، میخواهد یک کاری کند، یک نفر را میخواهد مهمان کند، تو نه نگو! اینقدر ناراحتی ایجاد نکن! خدا میداند یکوقت میبینی خدا نعمتش را از تو میگیرد.
مگر این روایت نیست که زنی بود که برای مردش مشکل بهوجود میآورد. میگفت: مهمان نیاید. آن مرد موضوع را به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت، پیغمبر گفت: وقتی مهمان مؤمن وارد خانه میشود نگاه کن، ببین چه میبینی! نگاه کرد؛ دید تمام جان این مهمان نور است و نعمت. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: حالا وقتی بیرون میرود نگاه کن! دید آنچه که مار و عقرب و حشرات است به این مهمان چسبیده است و دارد میرود. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: خدا گفت من به واسطه این مهمان مؤمن، نعمتم را زیاد میکنم و تمام این چیزها را از خانه بیرون میبرم.
خانمهای عزیز! اگر یک مهمان مؤمن در خانه شما بیاید، هر لقمهای که میخورد و میبرد، ثواب حجّ و عمره برای شما نوشته میشود. تو میزبان یک مؤمن باش! اگر میزبان یک مؤمن شدی، میزبان خدا شدی.
من سراغ دارم والله! شخصی هست که اگر بخواهد یک مهمان بیاورد، باید برای راضی کردن زنش، یک چیزی بخرد، چادر بخرد؛ اما من خانمی هم سراغ دارم، والله! اگر مهمان بخواهد بیاید، هنوز شوهرش نفهمیده، بنده خدا میرود، از پولی که یکوقت شوهرش به او داده، به بچهاش میدهد و میگوید این آقایت میخواهد مهمان بیاورد، توجه ندارد، این تدارکات در خانه نیست؛ میخرد توی یخچال میگذارد! [۱۱]
قربان عقیده بعضی خانمها که به یک مؤمن خدمت میکنند، چیز درست میکنند، غذا میپزند. ولایت است که این خانم را حرکت میدهد که یک چیزی را با علاقه درست میکند. او خودش را نمیتواند فدای ولایت کند، مالش را فدا میکند. والله! این خانم اتصال به ولایت است، به حضرت عباس! اتصال به ولایت است؛ یعنی این خانم کنیز حضرت زهرا (علیهاالسلام) است، مانند فضه است. فضه خاک در مقابلش جواهر میشد؛ اما چادرش پینه داشت، کفشش پینه داشت. به او میگفتند: خانم! تو همه اینها برایت طلاست، میگفت: مگر ممکن است که من چادرم از زهرا (علیهاالسلام) بهتر باشد؟ مگر ممکن است من کفشم از زهرا (علیهاالسلام) بهتر باشد؟ کفشش را میدوخت، پینه روی پینه میزد. این خانم هم که این کارها را میکند همان عقیده را دارد، ببین چه جور دارد میسازد؟ کجایی ای برادر؟! اصلاً فضه نمیخواست برتری به زهرا (علیهاالسلام) داشته باشد. [۱۲]
ارجاعات
- ↑ کتاب حر و جامع ولایت و سخنرانی شناخت جاذبه 87 و تذکر جلسه 83 و تاسوعای 86 و حرکت امام حسین ۸۳ و تاسوعا ۹۵
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱
- ↑ علی علی 84
- ↑ مقدسی (خدشههای تفکر 80
- ↑ (سوره الأنفال، آیه 28)
- ↑ ولایت قدر است 82
- ↑ حج ابراهیمی ۷۸
- ↑ شبهای رمضان ۸۸
- ↑ پرچم امر و پرچم من 78
- ↑ مشهد ۸۲، تبلیغ ولایت (دقیقه37 و 39) و عصاره تمام عصارهها ولایت است ۸۴ (شناخت ولایت) (دقیقه 35)
- ↑ مشهد ۸۲؛ تبلیغ ولایت
- ↑ عصاره تمام عصارهها، ولایت است (شناخت ولایت) 84


















