صفحهٔ اصلی: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
سطر ۱۶: سطر ۱۶:
  
  
{{قاب صفحه اول|لینک=اخلاق در خانواده|عنوان=اخلاق در خانواده؛ پدر و مادر|فهرست=|بخش=دارد}}
+
{{قاب صفحه اول|لینک=اخلاق در خانواده|عنوان=اخلاق در خانواده؛ فرمان پدر و مادر را بردن صحیح است؛ اما تا جایی‌که به ولایت خدشه نخورد|فهرست=|بخش=دارد}}
  
  
سطر ۲۲: سطر ۲۲:
  
  
{{قاب صفحه اول|لینک=سخنی با خانمها|عنوان= سخنی با خانمها؛ ارتباط با نامحرم|فهرست=|بخش=دارد}}
+
{{قاب صفحه اول|لینک=سخنی با خانمها|عنوان= سخنی با خانمها؛ در خانه بودن|فهرست=|بخش=دارد}}
  
  

نسخهٔ ‏۵ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۱:۳۳

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً احد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است

فرمایشات حاج‌حسین خوش‌لهجه راجع به ولایت

فرمایش منتخب: شهادت حضرت زهرا

فهرست امام حسن عسکری

عبدالعظیم حسنی

پیامبر اکرم

امام صادق

حضرت خدیجه

انتقاد به اهل تسنن

تولی و تبری

حضرت سکینه

تمام شدن ماه صفر

امام رضا

امام حسن

امام حسین دفاع کرد نه قیام

سلام بر امام حسین

زیارت امام حسین

حضرت زینب

اربعین

گریه بر امام‌حسین

مجلس امام حسین

مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین

ندای امام حسین به خلقت

عمار یاسر

غلام امام حسین

سلمان فارسی

امام حسین؛ کشته جلسه بنی‌ساعده

حضرت رقیه

امام باقر

عصاره روایت حسین منی و انا من حسین

ماه صفر

زهیر

کرنش در مقابل امام حسین

امام‌سجاد

یاد امام حسین

راهب و سر امام حسین

هنده، زن یزید

زعفر در کربلا

حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی

امر به معروف‌کردن سر امام حسین

زمین کربلا

چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟

دفن شهدای کربلا

نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم

ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

آتش زدن خیمه‌های امام حسین

بعد از شهادت امام حسین

شام غریبان

شهادت امام حسین

روز عاشورا

شب عاشورا

روز تاسوعا

هفتم محرم

آقا ابوالفضل

آقا علی اکبر

آقا علی اصغر

حضرت قاسم

اصحاب امام حسین

عبدالله بن الحسن

حر

ورود امام حسین به کربلا

دهه محرم

مسلم بن عقیل

تذکراتی راجع به محرم

مباهله

ورود امام رضا به نیشابور

میثم تمار

امام موسی کاظم

غدیر

امام هادی

عید قربان

عرفه

حرکت امام حسین از مکه به کربلا

مناسک حج ابراهیمی

ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا

امام جواد

حرکت امام رضا از مدینه به طوس

دحو الارض

حضرت معصومه

داستان متقی

حمزه عموی پیامبر

عید فطر

وداع ماه رمضان

امیرالمؤمنین علی

سیزده فروردین

شب قدر

شکستن ارکان خدا

آمادگی برای شب قدر

عید نوروز

ماه رمضان

جلسه ولایت (سال‌یاد متقی عزیز)

امام زمان

ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا

ظاهر شدن امام‌حسین در دنیا

عید مبعث

ابوطالب

فتح خیبر

ابراهیم پسر پیامبر

تغییر قبله

سیزده رجب

ماه رجب

حضرت زهرا، عصاره خلقت

ام البنین

شهادت حضرت زهرا

حضرت زهرا

صلح امام حسن

لیلة المبیت

امام حسین در قیامت

یقین

نیمه شعبان

کتاب امام‌زمان با متقی منتشر شد

فاطمیه

حقیقت اسلام[۱]

امروز می‌خواهم حقیقت اسلام را یک‌قدری برای شما بگویم که حقیقت اسلام چیست؟ حقیقت اسلام، امر علی‌بن‌ابوطالب (علیه‌السلام)، امر این‌ها را اطاعت کردن، آن حقیقت اسلام است؛ نه این‌که ما اسلام، اسلام بکنیم و آن‌ها را قبول نداشته‌باشیم. این اسلامِ خصوصی است. اسلام باید اسلامی باشد که آن‌ها گفته‌باشند. خود پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را می‌گویند پیامبر اسلام است.

اسلام به ذات خود ندارد عیبیهر عیب که هست، در مسلمانی ماست

آن حقیقت اسلام پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، قبول دارم، قربانت بروم، چرا اسلام در مقابل این‌ها این‌جوری شده؟ حالا این‌ها توی مردم جاافتاده شدند؛ اما مردم نمی‌فهمند که این‌ها مقصدشان چیست؟ وقتی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از دنیا رفت، آمدند جلسه بنی‌ساعده درست کردند، حالا امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌گوید: من کشته جلسه بنی‌ساعده‌ام. به تمام آیات قرآن، اگر حسین (علیه‌السلام) این را می‌گوید، زهرا (علیهاالسلام) هم می‌گوید، زهرا (علیهاالسلام) هم کشته جلسه بنی‌ساعده است، کجا می‌روی؟ عزیز من! مگر جلسه بنی‌ساعده چه بود؟ خلیفه معلوم کردند، عمر گفت: اوّلی‌اش ابابکر است، بعد منم، بعد عثمان، بعد معاویه. آمدند این‌ها را معلوم کردند، مردم هم رفتند دنبالشان؛ علی «علیه‌السلام» را گذاشتند توی خانه. این را دارم به شما می‌گویم: دنبال هر کسی نروید! عزیز من! این‌ها رفتند، این‌جوری شدند. حالا امام‌حسین (علیه‌السلام) کشته جلسه بنی‌ساعده است.

شما باید جانم! مجلسی بروید که امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌گوید: دور هم جمع می‌شوید حرف ما را بزنید، من حسرت می‎برم، غبطه می‌خورم به آن مجلس؛ اما حرف ما را بزنید؛ یعنی حرف مادرم زهرا (علیهاالسلام) را بزنید! حرف غربت علی (علیه‌السلام) را بزنید، من حسرت می‌برم. به تمام آیات قران، من اصلاً حسرت به دنیا نمی‌برم، آیا امام‌صادق (علیه‌السلام) حسرت می‌برد به دنیا؟ چرا حسرت به این جلسه می‌برد؟

«الحمد لله شکر ربّ العالمین» والله، این جلسه همان جلسه است که امام‌صادق (علیه‌السلام) حسرت می‌برد. همه شما خوبید، همه شما آمدید این‌جا، فیض ببرید، فیض یعنی‌چه؟ یعنی یک‌قدری ما بهتر این‌ها را بشناسیم. اگر بشناسی والله، جانت را فدایش می‌کنی، نمی‌روی دنبال کس دیگر، نشناختن این‌ها می‌رویم دنبال کس دیگر. ائمه طاهرین (علیهم‌السلام) این جلسه را تأیید کردند.

حالا چه‌کار می‌کند؟ قربانت بروم، حالا این جلسه عمومی باید بیایند اطاعت کنند؛ یعنی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را خلق حساب کردند. همه بیایید! این جلسه را اطاعت می‌کنید! علی هم باید بیاید جلسه را اطاعت کند؛ یعنی خلیفه اسلام را، ببین نمی‌گوید خلیفه خدا را، می‌گوید خلیفه اسلام؛ اسلامی که عمر و ابابکر درست کردند.

حالا چه‌کار می‌کند؟ می‌آید توی مسجد می‌نشیند و ابابکر را می‌گذارد روی منبر و می‌گوید: مغیره! برو به علی بگو بیاید با خلیفه اسلام بیعت کند. مغیره بلند شد رفت، درِ خانه علی (علیه‌السلام) را زد. زهرا (علیهاالسلام) گفت: چه‌کار داری؟ گفت: عمر گفته بیاید با خلیفه اسلام بیعت کند، گفت: برو دست از این حرف‌هایت بردار! هنوز آب جای غسل پدرم خشک نشده، سه روز است که پدرم از دنیا رفته. گفت: برو این حرف‌های زنانه را کنار بگذار! عمر هم گفت، حالا به جمعیّت دارد می‌گوید: ای جمعیّت اسلام‌خواه! (خدایا! بگیر مرا!)

ای جمعیّت اسلام‌خواه! پا شوید! حرکت کردند، آمد درِ خانه علی (علیه‌السلام)، صدا زد! زهرا (علیهاالسلام) گفت: چه می‌خواهی؟ گفت: بیاید بیعت کند، گفت: برو عمر! آرام بشو! گفت: اگر در را باز نکنی، در را آتش می‌زنم. باور نمی‌کردند، بعضی‌ها گفتند: عمر! این در را جبرئیل می‌بوسیده، میکائیل می‌بوسیده، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) دست به آن می‌گذاشته. گفت: خلافت اعظم این حرف‌هاست، ما می‌خواهیم دودرقه‌ای نشود.

آخه مردک! تو درقه را به‌وجود آوردی! تو جلسه بنی‌ساعده را به‌وجود آوردی! آه! مردم باور کردند. گفت: بروید هیزم بیاورید! رفتند هیزم آوردند، مسلمان‌ها، نماز شب‌خوان‌ها! مکّه‌بروها !عمره‌بروها هیزم آوردند. امر عمر را از امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) واجب‌تر می‌دانند این مردم! چه بگویم؟! به‌دینم، نمی‌توانم حرف بزنم! اگرنه می‌گفتم که اغلب شما هم‌ساختید! کجا می‌روی؟! عزیز من!

حالا در آتش گرفت، باز زهرا (علیهاالسلام) آمد، گفت: شاید حیا کنند! این همه پدرم سفارش مرا کرده! حسّ کرد زهرا (علیهاالسلام) پشت در است، چنان لگد زد، نگذاشت در تمامش سوخته‌شود، زد توی سینه زهرا (علیهاالسلام)، زهرا ساقط کرد، ریختند توی خانه، جمعیّت ریخت توی خانه. یک طناب هم آوردند انداختند گردن علی (علیه‌السلام)، علی (علیه‌السلام) را می‌کشند. بچّه زهرا (علیهماالسلام) زیر پای مسلمان‌ها رفت. (آخر گفتم به این‌ها ‌که آمدند این‌جا، همین چند وقت‌ها عزا گرفتند، عزای به اصطلاح چه؟ محسن! گفتم: باباجان! آن‌ها نگرفتند، چه می‌گویی؟ تو دنبال کسی نرو! تو چه می‌گویی عزای محسن؟!)

حالا ریختند، بچّه زیر پا رفت و علی (علیه‌السلام) را طناب گردنش انداختند و می‌کشند. روایت داریم: چهل‌نفر هُل می‌دادند علی (علیه‌السلام) را، شریف‌ترین تمام خلقت که علی‌بن‌ابوطالب (علیه‌السلام) است، بیاید با خبیث‌ترین خلقت که عمر و ابابکر است، بیعت کند؛ یعنی قبول کند خلیفه اسلام را؟!

حالا زهرا (علیهاالسلام) غش کرده، به هوش آمد؛ فرمود: فضّه! علی کو! گفت: علی را بردند مسجد. ای خراب شوی مسجد! به تمام آیات قران، رفتم مکّه [مدینه]، توی مسجد نرفتم. این‌که دارم می‌گویم باید ببینی. به‌دینم، داشتم می‌دیدم. درِ مسجد دیدم: زهرا (علیهاالسلام) دارد گریه می‌کند، زینب (علیهاالسلام) گریه می‌کند، امّ‌کلثوم (علیهاالسلام) گریه می‌کند، حضرت گریه می‌کند، می‌گوید: نکشند بابایمان را! گفتم نمی‌روم توی این مسجد. این دیدن است، داشتم به‌دینم می‌دیدم. باور کردی یا نه؟ دو دفعه گریه کردم، یک‌مرتبه روح از بدنم رفت بیرون، افتادم؛ دوباره روح آمد توی جسدم. این‌جور شدم از ناراحتی! کجا می‌روی مکّه؟ می‌روی مکّه، تلویزیون بخری؟ اُفّ بر تو آدم!

آقا که شما باشی! زهرا (علیهاالسلام) گفت: دست از علی (علیه‌السلام) بردارید! من نفرین می‌کنم. هنوز نفرین نکرده ستون‌ها از جا حرکت کرد، یک عالمی به‌وجود آمد، گفت: معطّل نفرین توییم زهرا! همه را نابود کنیم، می‌دانست علی (علیه‌السلام) که همه نابود می‌شوند. گفت: زهراجان! مواظب مرغ‌ها باش! این حیوان‌ها که هستند، نابود نشوند! حالا چه‌کار می‌کند زهرا (علیهاالسلام)؟

حالا دیدند این‌جوری شده، دست علی (علیه‌السلام) را گرفت، کشید روی دست ابابکر؛ آره! گفت: خب برو! حالا زهرا (علیهاالسلام) دست علی (علیه‌السلام) را گرفته، حسن و حسین (علیهماالسلام) دارند همه گریه می‌کنند. حالا آمد، زهرا (علیهاالسلام) گریه می‌کند، علی (علیه‌السلام) هم گریه می‌کند. علی (علیه‌السلام) گریه می‌کند، می‌بیند محسنش سقط شده، پهلویش شکسته، آه!

وقتی علی (علیه‌السلام) را می‌کشیدند، چهل‌نفر می‌کشید. زهرا (علیهاالسلام) سر طناب را گرفت، یک تکان داد، افتادند روی زمین؛ عمر صدا زد: مغیره! دست زهرا را کوتاه کن! بزن زهرا را! زد، بازوی زهرا (علیهاالسلام) را شکست. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را بردند توی مسجد. حالا چه‌کار می‌کند؟ عمر می‌خواهد به اصطلاح این را خلیفه جهانی‌اش کند؛ اما علی (علیه‌السلام) هم بیعت نکرد. دست کشید روی دستش. حالا علی (علیه‌السلام) گریه می‌کند، زهرا (علیهاالسلام) گریه می‌کند. چرا علی (علیه‌السلام) گریه می‌کند؟ روی زهرا (علیهاالسلام) را می‌بیند، می‌بیند سیاه شده با سیلی‌ای که عمر زده. بازویش را می‌بیند، می‌بیند شکسته؛ حالا گریه می‌کند. چرا زهرا (علیهاالسلام) گریه می‌کند؟ گریه‌اش از برای این‌است که چرا تمام این مردم جهنّمی شدند و علی (علیه‌السلام) را نمی‌خواهند، عمر را می‌خواهند؟ چه خبر است؟ مگر من می‌توانم حرف بزنم؟ چه خبر است؟ آخ! آخ! آخ! چه خبر است؟

جان من! عزیز من! حالا آمد و زهرا (علیهاالسلام) از غصّه دِق کرد، افتاد؛ در ظاهر از دنیا رفت. گفت: علی‌جان! مرا شب دفن کن! این‌ها نیایند در تشییع جنازه من. حالا آمدند، شب دیدند زهرا (علیهاالسلام) از دنیا رفته، گفت: تشییع عقب افتاد، علی «علیه‌السلام» زهرا (علیهاالسلام) را غسل داد، کفن کرد؛ حسین‌جان! حسن‌جان! بیایید مادرتان را ببینید! یک‌وقت این دست را از کفن بیرون آورد، یک دست انداخت گردن حسن (علیه‌السلام)، یک دست انداخت گردن حسین (علیه‌السلام)، حسن‌جان! حسین‌جان! غصّه نخورید! باباجان! سایه علی (علیه‌السلام) به سرتان است.

حالا مگر دست برداشت این مردک؟! پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرموده‌بودکه بترسید از روزی که علی (علیه‌السلام) لباس قرمز بپوشد، سوار دیوار بشود! حالا عمر آمد، دید علی (علیه‌السلام) لباس قرمز پوشیده، سوار دیوار شده؛ چند تا زن آورده‌بود، می‌گفت: باید من زهرا را در آورم، خلیفه اسلام ابابکر به او نماز بخواند. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) چهل‌صورت قبر درست کرد، فرمود: عمر! اگر دست به یکی از آن‌ها بگذاری، شدید با تو رفتار می‌کنم.

تا دست گذاشت به یکی از این قبرها، روایت داریم: امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) با دوتا انگشت این‌جایش را گرفت، هی دست و پا می‌زد، خوره به آن ریخت عباس بیفتد! از اوّل من عباس را نمی‌خواستم، این را من به شما بگویم: خوبی‌اش را هم بدی می‌دیدم. چشم باطن‌بین می‌بیند این‌ها را. آقا که شما باشید! عباس گفت: تو را به صاحب این قبر، دست بردار از عمر! وقتی قسمش داد، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) دست برداشت، عباس عمر را نجات داد.

حالا می‌خواهم به شما بگویم: عزیز من! قربانتان بروم، فدایتان بشوم، چه خبر است دنیا؟ حالا می‌گوید: هر کسی ذرّاتی محبّت زهرا (علیهاالسلام) داشته‌باشد، این آتش جهنّم فلج است. هم‌ساخت که ذرّه‌ای محبّت علی (علیه‌السلام) داشته‌باشی، فلج است، ذرّه‌ای محبّت زهرا (علیهاالسلام) داشته‌باشی، فلج است. کدامتان زن‌هایتان مثل زهرا (علیهاالسلام) است؟! چه‌کار می‌کنید؟! امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) دارد گریه می‌کند، اشک چشمم تمام شود، خون گریه می‌کنم، تو چه‌کار می‌کنی؟ چه مسلمانی هستی؟! دوباره تکرار می‌کنم: هنوز دست از تلویزیون برنداشتید! عزیز من! بیا حرف بشنو!

به تمام آیات قران، متقی راهنمای شماست، بیایید و حرفش را بشنوید! بیایید قربانتان بروم، حرفش را بشنوید! مگر گذاشتند؟ مگر دست برداشتند از علی (علیه‌السلام)؟! حالا هی برمی‌دارند نمی‌دانم لجاجت می‌کنند با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، این‌قدر لجاجت کردند که باعث شده‌بود، (زبانم لال بشود نگویم،) لعنت به علی (علیه‌السلام) بکنند! این کارها را عمر کرد، چه کار کرد؟ آخر خلیفه اسلام را چه کسی معلوم کرده؟! جلسه بنی‌ساعده درست کردند. حالا امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌گوید: من کشته جلسه بنی‌ساعده‌ام. زهرا (علیهاالسلام) والله، کشته جلسه بنی‌ساعده است که این خلفای این‌جوری به‌وجود آمده‌است. [۲]

یا علی


فرمایش منتخب: فاطمیه

فهرست امام حسن عسکری

عبدالعظیم حسنی

پیامبر اکرم

امام صادق

حضرت خدیجه

انتقاد به اهل تسنن

تولی و تبری

حضرت سکینه

تمام شدن ماه صفر

امام رضا

امام حسن

امام حسین دفاع کرد نه قیام

سلام بر امام حسین

زیارت امام حسین

حضرت زینب

اربعین

گریه بر امام‌حسین

مجلس امام حسین

مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین

ندای امام حسین به خلقت

عمار یاسر

غلام امام حسین

سلمان فارسی

امام حسین؛ کشته جلسه بنی‌ساعده

حضرت رقیه

امام باقر

عصاره روایت حسین منی و انا من حسین

ماه صفر

زهیر

کرنش در مقابل امام حسین

امام‌سجاد

یاد امام حسین

راهب و سر امام حسین

هنده، زن یزید

زعفر در کربلا

حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی

امر به معروف‌کردن سر امام حسین

زمین کربلا

چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟

دفن شهدای کربلا

نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم

ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

آتش زدن خیمه‌های امام حسین

بعد از شهادت امام حسین

شام غریبان

شهادت امام حسین

روز عاشورا

شب عاشورا

روز تاسوعا

هفتم محرم

آقا ابوالفضل

آقا علی اکبر

آقا علی اصغر

حضرت قاسم

اصحاب امام حسین

عبدالله بن الحسن

حر

ورود امام حسین به کربلا

دهه محرم

مسلم بن عقیل

تذکراتی راجع به محرم

مباهله

ورود امام رضا به نیشابور

میثم تمار

امام موسی کاظم

غدیر

امام هادی

عید قربان

عرفه

حرکت امام حسین از مکه به کربلا

مناسک حج ابراهیمی

ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا

امام جواد

حرکت امام رضا از مدینه به طوس

دحو الارض

حضرت معصومه

داستان متقی

حمزه عموی پیامبر

عید فطر

وداع ماه رمضان

امیرالمؤمنین علی

سیزده فروردین

شب قدر

شکستن ارکان خدا

آمادگی برای شب قدر

عید نوروز

ماه رمضان

جلسه ولایت (سال‌یاد متقی عزیز)

امام زمان

ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا

ظاهر شدن امام‌حسین در دنیا

عید مبعث

ابوطالب

فتح خیبر

ابراهیم پسر پیامبر

تغییر قبله

سیزده رجب

ماه رجب

حضرت زهرا، عصاره خلقت

ام البنین

شهادت حضرت زهرا

حضرت زهرا

صلح امام حسن

لیلة المبیت

امام حسین در قیامت

یقین

نیمه شعبان

کتاب امام‌زمان با متقی منتشر شد

فاطمیه

گفتار متقی[۳]

سلمان بعد از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) ده‌روز در خانه نشست، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را دنبالش فرستاد، تا سلمان آمد، به او گفت: سلمان! چرا به ما جفا کردی؟ چرا بعد از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) ده‌روز است که به این‌جا نیامده‌ای؟ گفت: علی‌جان! خودت می‌دانی که وقتی رسول‌الله به ظاهر از میان ما رفت، انگار دیگر قدرت ندارم که بیرون بیایم و خانه‌نشین شده‌ام. امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) فرمود: سلمان! خواستم تو را که خانه ما بیایی؛ چون‌که زهرا تو را خواسته‌است. ببین خواست زهرا (علیهاالسلام) خواست علی (علیه‌السلام) است؛ خیلی این حرف‌ها بالاست، باید این‌ها را هضم کنید! این حرف‌ها را حفظ کنید. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: سلمان! زهرا با تو کار دارد؛ یعنی من هم که علی هستم، خواست زهرا را عمل می‌کنم، بی‌خود نیست که زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) خودش را فدای امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کرد. حالا وقتی سلمان پیش زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) آمد، حضرت همان حرف امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به او زد؛ سلمان هم همان جواب را به حضرت داد. [۴]

آخر هفتادهزار نفر طرف عمر و ابابکر بروند! ده، دوازده نفر طرف امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بیایند؟! حالا حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرماید: علی‌جان! سلام به تو نمی‌کنند؟! فرمود: زهراجان! سلام که می‌کنم جوابم را نمی‌دهند! کسی‌که خدا این‌همه تعریفش را کرده‌است! به تمام آیات قرآن! آن‌ها نه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را قبول دارند نه خدا را! خدا ایشان را در تمام خلقت برانگیخته کرده‌است. چطور او را قبول ندارید و مشابه درست می‌کنید؟! اصلاً جایی حرف امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) نیست، همه‌جا حرف خلق است. [۵]

من روایت برای شما نقل می‌کنم، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) بیرون خانه بود، وقتی به خانه آمد، دید امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) زانوهایش را در بغل گرفته‌است. گفت: علی‌جان! آن قدرت و زور و بازو که داشتی و درِ خیبر را گرفتی و هفت‌قلعه را روی‌هم ریختی، چه شد؟! آن شمشیری که به عمرو بن عبدود زدی، چه شد؟ تمام شجاعان عالَم از کیاست و شجاعت تو می‌ترسیدند، آن شجاعتت چه شد؟ ببین امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) چه می‌فرماید؟! وقتی مؤذّن اذان گفت، تا «أشهد أن لا إله إلّا الله، أشهد أنّ محمّداً رسول‌الله» را گفت، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: زهراجان! می‌خواهی این اسم باقی باشد؟ فرمود: آری! امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: من و تو باید صبر کنیم؛ چون‌که این دو نفر [یعنی عمر و ابابکر] می‌خواهند این اسم را بردارند؛ نه این‌که حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) این‌ها را نداند؛ دارند با هم نجوا می‌کنند و برای ما افشا می‌کنند. اصلاً عمر و ابابکر می‌خواستند اسلام و دین و دیانت را از بین ببرند. چرا زیر بار ایمان نرفتند؟ چرا عمر گفت «حَسبُنا کتابُ‌الله»: کتاب خدا ما را بس است؟ چرا ایمان را قبول نکردند؟ ایمان امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، ایمان امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است. چرا «الیوم أکملت لکم دینکم» را قبول نکردند؟ ببین عناد این‌ها را به کجا رساند!

رفقای‌عزیز! فدایتان بشوم، اگر عناد دارید، بیایید آن‌را بیرون کنید، عناد بد چیزی است، عناد جوری است که ما حرف حق را قبول نمی‌کنیم؛ یعنی روی عناد خودمان داریم کار می‌کنیم و یک‌چیزی را در مقابل خدا، قرآن و ولایت عَلَم کرده‌ایم، آن چیز مقصد ماست. عناد در دل ما رشد می‌کند، رهبرش شیطان است؛ اما ولایت رهبرش خداست. الآن شیطان و رهبری‌اش خیلی پیشرفته است! علی‌الخصوص در آخرالزمان! عناد چیزی است که ولایت را کامل نمی‌پذیرد، از خدای تبارک و تعالی بخواهید که عناد را از شما بگیرد و ولایت را به شما بدهد. اگر عناد نباشد، پذیرفتن ولایت خیلی آسان می‌شود؛ یعنی ولایت آن‌جایی است که عناد نباشد؛ اما اگر عناد داشته‌باشی، دنبال همان مقصدی هستی که می‌خواهی به آن برسی. تمام این جنایت‌ها که عمر و ابابکر کردند، می‌خواستند به مقصدشان برسند. [۶]

این دو نفر می‌خواستند زحمت‌های پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را از بین ببرند؛ اما موفق نشدند، این‌ها یک باند بودند، باند یک خصوصیتی دارد؛ یعنی بنای این‌ها این‌بود که دَم از اسلام بزنند و ایمان را از بین ببرند. چرا؟ خودتان از من بهتر می‌دانید، آگاهترید که این دو نفر با ایمان چه کردند؟ زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را زدند، پهلویش را شکستند، صورتش را نیلی کردند، زهرا (علیهاالسلام) را کشتند تا احکام را فاش نکند. چه جسارتی به قُدس ولایت کردند؛ اما قدرت نداشتند که ولایت را از بین ببرند! عمر، ابابکر، عثمان، معاویه و یزید، این‌ها یک باند بودند که هدف‌شان این‌بود که ایمان را از بین ببرند. [۷]

این فاطمیه اول درست‌است، اما مثل این‌است که آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) در روز عاشورا شهید شد؛ اما به احترام آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) روز تاسوعا را به او نسبت می‌دهند. این فاطمیه هم مثل همان‌است؛ مرحوم حاج‌شیخ‌عباس فاطمیه دوم را قبول داشت و سه‌روز روضه می‌خواند. چرا؟ می‌گفت: شبی که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌خواست به وصیت زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) عمل کند و او را دفن کند، گُرز درست کرد (شام سوم جمادی‌الثانی که آسمان تاریک بوده و ماه در آن پیدا نبوده‌است؛ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) برای روشن‌شدن فضا آتشی روشن کرد). [۸]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی


اخلاق در خانواده؛ فرمان پدر و مادر را بردن صحیح است؛ اما تا جایی‌که به ولایت خدشه نخورد

سرزدن به پدر و مادر و نگاه کردن به آن‌ها[۹]

خانم ‌عزیز! پدر عزیز! جوان‌ عزیز! بیا حرف بشنو! چرا به تو می‌گوید که به‌قرآن نگاه کنی، ثواب دارد؟ به مکّه نگاه کنی، ثواب دارد؟ البتّه به آن مکّه‌ای که به زایشگاه علی (علیه‌السلام) نگاه کنی. به سنگ و کلوخ نگاه کنی که ثواب ندارد. این‌همه کوه، برو نگاه به آن بکن! اگر می‌گوید به مکّه نگاه کن! مبنایش این‌است: به‌زایشگاه علی (علیه‌السلام) نگاه کنی. کجاییم ما؟ آن‌وقت می‌گوید به‌روی پدر و مادر هم نگاه کن! ثواب دارد. به‌قرآن هم نگاه کن! ثواب دارد.

این‌قدر پدر و مادر را خدا بالا برده، پیش مکّه، پیش قرآن برده؛ بیا اطاعت‌ کن! حالا نروید با خانمهایتان تند حرف بزنید. حالی‌شان بکن! خانم ‌عزیز! تو که می‌گویی نرو به پدر و مادرت یا خواهر و رحِمت سر بزن! مرا بیچاره می‌کنی، تو بیچاره می‌شوی. خانم ‌عزیز! بیا زن زهیر بشو! چرا پیرو شیطانی؟ ببین این زن چه‌کار کرده؟ خودش را فانی کرده. تو عناد داری که شوهرت برود تا آن‌جا یک سری به پدر و مادرش بزند.

این خانمی که به شما می‌گوید: سر به پدر و مادرت نزن! این خانم یک ظرف بنزین برداشته، دارد به خودش می‌ریزد! متوجّه نیست. اگر شما سر به پدر و مادرت نزنی، سر به خواهرت نزنی، این‌ها یک آه می‌کشند، آن آه دامنگیرت می‌شود. ببین آه چیست؟ یک آه زهرای عزیز (علیهاالسلام) کشیده، ستون‌های مسجد از جا حرکت کرد، مدینه از جا حرکت کرد، نفرین نکرده. یک‌وقت پدر شما نفرین به تو نمی‌کند، آه می‌کشد! این خواهر عزیزت، اگر نروی سری به او بزنی، آه می‌کشد. به شما می‌گوید اگر صله رحم نکنی، سی‌سال عمرت کم می‌شود؛ اما اگر صله رحم بکنی، سی‌سال عمرت زیاد می‌شود. [۶]

تو آبروی پدر و مادرت هستی. چرا می‌گوید نگاه به آن‌ها بکن؟ یعنی این آبروی تو را می‌خواهد بخرد، مواظب توست، دوست توست. [۱۰] سر به پدر و مادرهایتان بزنید، دو کیلو گلابی بخر! ببین چه چیزی نوباری است، دو کیلو بخر و دیدنش برو! پدرت مستحق نیست، مستحق لطف توست، مستحق عنایت توست، مستحق محبّت توست. [۱۱]

اویس‌قرن مادرش را اطاعت می‌کند. به مادرش گفت: مادر! من بروم مدینه، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را ببینم؟ گفت: نرو! من این‌جا در بیابان می‌ترسم. نمی‌خواهم بروی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را ببینی، من ترس دارم. اویس مادرش را اطاعت می‌کند. یک‌روز مادرش به او گفت: برو! اما دو پایت را حقّ نداری پایین بگذاری، یکی‌اش را بگذار! گفت: چشم! پای مادرش را بوسید، دستش را بوسید، سجده‌اش کرد و به مدینه آمد؛ درِ خانه امّ‌السلمه آمد، سراغ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را گرفت. گفتند: رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیست، او هم برگشت.

حالا وقتی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد، گفت: امّ‌السلمه! بوی بهشت می‌آید، بوی جنّات می‌آید، بوی ولایت می‌آید. (عزیز من! ناراحت نباش! بیا ولایت را تصدیق کن! گوسفندچران بیابان باش! شترچران بیابان باش! بوی بهشت می‌دهی.) پیامبر می‌گوید: بوی بهشت می‌آید. امّ‌السلمه می‌گوید: یک شترچران آمده‌بود. چه‌چیزی بوی بهشت می‌دهد؟ امر خدا بوی بهشت می‌دهد؛ نه اویمی‌دهد. عزیزان من! قربانتان بروم، آن‌چیزی که بوی بهشت می‌دهد، بوی ولایت است. ولایت، امر خداست، علی (علیه‌السلام) امر خداست. حالا تو که امر خدا را اطاعت کردی، آن امر، بوی بهشت می‌دهد، نه جسم من! اویس اطاعت کرد. [۱۲] آخرش هم که مادرش مُرد، بلند شد، پیش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمد و در جنگ صفّین هم شهید شد.

چرا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید: اویس برادر من است؟ (این حرف‌ها که زده می‌شود، خیلی باید یقین داشته‌باشید، فکر کنید! ببینید من چه‌ می‌گویم؟) اویس در بیابان است و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در مسجدالنّبیّ، در مدینه است؛ اما ان جنبه‌مغناطیسی چنان اویس را گرفته که اتّصال به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شد. وقتی اتّصال شد، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید: برادر من است. (چرا برادرها به‌هم اتّصال هستند؟ از یک شجره هستند.) پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: انگار اویس شجره من است، شجره توحید و ولایت است؛ اما عمر و ابابکر، طلحه و زبیر شجره خبیثه هستند. این‌ها حبّ دنیا دارند، دور حبّ دنیا می‌گردند. مگر زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) نیامد در مسجد و خطاب به مهاجر و انصار گفت ما به دنیای شما کار نداریم؟ [۱۳]

مگر اویس‌قرن، هر سال مکّه رفت؟ مگر هر سال جنگ رفت؟ مگر جهاد کرد؟ امر خدا را اطاعت می‌کرد، امر رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را اطاعت می‌کرد. [۱۴] اطاعت او را به آن‌جا رساند نه عبادت؛ البتّه اویس عبادت هم می‌کرد؛ اما عبادت با اطاعت می‌کرد، عبادت قبول‌شده، عبادتی که سندش علی (علیه‌السلام) بود. آن‌ها عبادت بی‌سند می‌کردند، عبادت بی‌امضاء می‌کردند. اگر چک جناب‌عالی امضاء نداشته‌باشد، بانک به تو پول نمی‌دهد. اصل، امضای ولایت است. [۱۵]

این‌ها که همیشه در جنگ‌ها بودند، خرما در دهانشان می‌گذاشتند و می‌مکیدند. جنگ‌ها شش‌ماه طول می‌کشید، آن‌ها که دائم خدمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بودند، زهرا (علیهاالسلام) را کشتند، طناب هم گردن علی (علیه‌السلام) انداختند! کجا یک‌جایی می‌روی به خودت نمره می‌دهی؟ تو چه‌کاره‌ای؟ تو یک باغ داری، چهار تا میوه‌اش را به کسی دادی، یا رفتی خودت خوردی؟ خب، چهارتایش را به کسی بده! من اشخاصی را سراغ دارم که آمده به این آقا گفته: بهترین برنج را بده، آورد و به مردم داد. تو از اوّل ماه رمضان تا حالا چه‌کار کردی؟ دویدی رفتی نماز خواندی، بعد رفتی پای تلویزیون؛ فردای‌ قیامت چه‌چیزی به تو می‌دهد؟ [۱۶]

یا علی


نگاه؛ عصاره نگاه

عصاره نگاه

از اوّل جوانی‌ام [از گناه] گذشتم، اصلاً نگاه توی‌ام نبود؛ بنایم نبود نگاه کنم. شما بنایت باید این‌باشد که نگاه نکنی؛ آن‌وقت این چشم در اختیار خداست. چشم‌های ما بیشترش در اختیار شهوت و در اختیار دنیاست؛ آن‌وقت آن چشم، فردای قیامت رحمت به آن می‌شود، عذاب نمی‌شود.

این چشم‌ها مال امتحان هم هست. آخر می‌دانی چرا؟ این چشم گرفتارت می‌کند. ابن‌ملجم ببین چه‌جور شد؟ ابن‌ملجم مثل ما نبود، مُرادی بود؛ مُراد می‌داد. یک‌دفعه نگاه کرد، گرفتار شد، علی‌کش شد. شما شهوت برانگیخته‌ات می‌کند به نگاهت؛ پس باید چه کنیم؟ تو نباید نگاه کنی، چرا نگاه می‌کنی؟! نگاه باید به رحمتِ آن آدم کرد، آن اشکال ندارد. به آن رحمتی که از او نازل می‌شود، باید نگاه کنیم؛ یعنی این جوان به آن رحمتی که از او نازل می‌شود، آن رحمت «رحمةٌ للعالمین» است.

هشام هم‌ساخت بود که امام‌صادق (علیه‌السلام) او را می‌خواست، آخر هم حالیِ این‌ها کرد: به رحمتش نگاه کردم. رحمت را می‌بوسد، رحمت خدا. آن‌ها شاگرد امام‌صادق (علیه‌السلام) هستند؛ اما ولایت به آن‌ها القاء نشده. می‌آید پیش امام، شما باید ولایت بهت القاء شود؛ پس نگاه رحمتی خوب است؛ نه نگاه شهوتی.

کم آدم پیدا می‌شود این‌جور باشد. این ‌همه دفاع از بچّه‌های مردم کردم، یک نگاه بد به آن‌ها نکردم. نگاه باید رحمت باشد، رحمت از شما نازل شود؛ نه شهوت. حالا همین‌طور شده که می‌گوید یکی از شما بادین از دنیا نمی‌روید. نگاه شهوتی دارند، نگاه شهوتی به هر شیئی.

دزد می‌رود نگاه دزدی می‌کند، نگاهِ چه‌جوری می‌کند؟ نگاه شهوتی می‌کند. دفاع رحمتی هم هم‌ساخت است، ما باید بفهمیمم این فانی می‌شود، نگاه به فانی نکنیم. چشمتان غنی باشد، احتیاج نداشته‌باشد. عقلت برسد، احتیاج به فانی نداشته‌باش!

امام‌صادق (علیه‌السلام) به آن شخص گفت: برو در آن آبادیتان، در آن شهر یک نفر که ما را قبول داشته‌باشد، برو زیارتش! آن‌وقت خدا ثواب دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) به تو می‌دهد. نگاهت رحمتی است.

خدا می‌گوید: اگر بخواهی، به تو می‌دهم؛ یعنی آن‌ها را نخواهی، این را بخواهی. همه این عالَم را فانی بدان! امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را باقی بدان! آن‌وقت شما طرف فانی می‌روی یا باقی؟ شما باید احتیاج نداشته‌باشی؛ آن‌وقت آن کار را نمی‌کنی. ابن‌ملجم احتیاج دارد. نگاه به بچّه اَمرَد [پسر زیباروی نوجوان] کنی، گناه ابن‌ملجم به تو می‌دهد.

من خودم از جوانی‌ام این‌جور بودم، من حربه گناه نداشتم. آن القاء و افشاء به تو می‌دهد، القاء و افشاء حفظت می‌کند. فقط در فکر باش که این بچّه‌ها را نجات بدهی. [۱۷]

یا علی


سخنی با خانمها؛ در خانه بودن

امر به شما ولایت می‌دهد؛ نه دانشگاه و سواد[۱۸]

ای خانم‌ عزیز! والله، بالله، دانشگاه به تو ولایت نمی‌دهد. سواد به تو ولایت نمی‌دهد، امر به تو ولایت می‌دهد. رویت را بگیر! خودت را از نامحرم بپوشان! بیا امر را اطاعت ‌کن! خانم! بیا سوادت را فدای زهرا (علیهاالسلام) کن تا زهرا (علیهاالسلام) تو را شفاعت کند، تا زهرا (علیهاالسلام) تو را ضمانت کند. تا زهرا (علیهاالسلام) بگوید این شبیه من بود، شبیه زن‌های انگلیسی و آمریکایی نبود. [۱۹]

وای به حال این جوان‌ها، این طفلک‌ها، که گیر این رؤسای دانشگاه افتادند! این دانشگاه را انگلیس‌ها درست کردند. قبل از آن مکتب بود. من هشتاد و خُرده‌ای سنّ دارم، همه عمرم را در تجربیّات طی کردم. چه‌خبر است؟ قربانتان بروم، الآن چه‌خبر است؟ اگر یک‌ذرّه پیش بروند، دانشگاه ما هم مثل آن‌هاست. مگر آن‌ها چطورند؟ او رویش را نمی‌گیرد، این‌هم نمی‌گیرد. او ردّ آن می‌رود، این‌هم ردّ آن می‌رود. چه فرقی دارند؟ بابا! اگر شیعه نیستی، بیا اسلام حقیقی را قبول ‌کن! مگر حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) نفرمود: افضل عبادت برای زن، این‌است که نه نامحرم او را ببیند؛ نه او نامحرم را.

حالا عوض نامحرمی، بغل پسرها می‌رود! بی‌حیاگری نکنم! کجا آن‌ها را در این دانشگاه، که خراب است، روانه می‌کنید. یک دیپلم گرفت، دیگر بس است. [۲۰] حالا هم الحمد لله دانشگاه‌ها خیلی ترقّی کرده! می‌گویند هر جوانی باید یک‌ رفیق پسر داشته‌باشد! این اسلام است که تو داری؟ [۲۱]

الآن اگر یک خانمی بخواهد دانشگاه نرود، ملامتش می‌کنند که حیفت نمی‌آید خدا چنین هوشی به تو داده‌، در خانه بنشینی؟ می‌روی دکتر می‌شوی! خدمت به مردم می‌کنی! خدمت به جامعه می‌کنی! از توی این‌ها ور می‌افتی، منزوی می‌شوی! این حرف‌ها مال آن ‌زمان بوده‌است! مال قدیم‌ها بوده‌است! [۲۲] آخر مگر ولایت زمان دارد؟ مگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نگفت: «حلالی حلالٌ إلی یوم‌القیامة، حرامی حرامٌ إلی یوم‌القیامة»؟ مگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را قبول نداری؟ مگر «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ»[۲۳] را قبول نداری؟ حقیقت خدا و ولایت را که زمان نمی‌تواند تغییر دهد. تو تغییر می‌کنی، تو تابع زمان می‌شوی. [۲۴]

خانمی برای من پیغام داده ما اگر نرویم ماما شویم، چه کسی بچّه را نجات دهد؟ به او گفتم: خب، آن‌موقع‌که یا علی می‌گفتند، بچّه به‌دنیا می‌آمد، چه‌جور بود؟ والله، ما زنمان می‌خواست بزاید، می‌گفت: یا علی! یا علی! تا می‌گفت: یا علی! یک‌دفعه بچّه به‌دنیا می‌آمد. خب بیا! این چیست؟ خدا بچّه را نجات می‌دهد. تو بروی بچّه را نجات بدهی؟! آرام باش! [۱۹]

حالا که می‌خواهی شیعه‌گی‌ات معلوم بشود، می‌گوید: رئیس‌ مذهب شما، امام‌صادق (علیه‌السلام) است؛ اما باید ملّت از ابراهیم داشته‌باشی. اگر بخواهیم ببینیم ما هم شیعگی‌مان رفوزه است یا نه؟ باید ملّت از ابراهیم داشته‌باشیم؛ غیرت‌مند باشیم. ابراهیم می‌خواهد زنش را از این شهر، یک‌جای دیگر ببرد، توی صندوق می‌گذارد. یکی دو تا سوراخ هم به آن می‌گذارد که بتواند نفَس بکشد. حالا لب گمرک می‌آید، می‌گوید این چیست؟ می‌گوید هر چه قاچاق است، من می‌دهم.

ابراهیم خب پول‌دار بود. علم کیمیا داشت، یک‌ مُشت از این خاک‌ها به او می‌داد. گفت: هر چیزی که بگویید می‌دهم، دست به صندوق نزنید! خبر به ملِک دادند. یک‌آدم ژوله‌پوش آمده، نمی‌گذارد در صندوقش را باز کنیم. می‌گوید هر چه قاچاق است می‌دهم، هر چه بخواهید می‌دهم، دست به صندوق نزنید! گفت: این‌جا بیاید. تا آمد، در را باز کرد، دید یک زن سوخته ‌است (ناراحتی من این‌است که ابراهیم با این زن، خانه‌ خدا را ساخته‌است، این‌قدر آفتاب به او خورده که دیگر سیاه است. می‌فهمید من چه می‌گویم؟) گفت: فلان‌فلان‌شده! می‌خواستی این زن ‌را بکشی؟ این حاکم خیال خیانت کرد. تا رفت با او حرف بزند که تو کجایی هستی؟ لال شد، رفت دست به او زد، روایت داریم که شاید آیه قرآن باشد، سه‌دفعه دستش خشک شد.

باغیرت! تو ملّت از ابراهیم داری؟ کجا زنت را روانه می‌کنی؟ شیعه‌گی «بشرطها و شروطها و أنا من شروطها» است. ببین، چقدر غیرت دارد! حالا مگر کسی جرأت دارد به خانم‌های شما که در خانه هستند، نگاه کند؟ والله، دستش خشک می‌شود. خانم‌هایی که در خانه هستند، خودخواه نیستند، می‌خواهند خودشان را حفظ کنند، خدا هم آن‌ها را حفظ می‌کند. اگر می‌خواهی حفظ باشی، در خانه بنشین! اگر هم می‌خواهی آزاد باشی، هر کاری می‌خواهی بکن! [۲۵]

یا علی


بیتوته و نجوا با ولایت؛ نجوا روح را تجلّی می‌دهد

خود را درباره ولایت زمین بزنید و با ولایت ارتباط داشته‌باشید[۲۶]

محتاج باش درباره خدا و ولایت! در برابر خلق غنیّ باش! امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: دوستان ما امر به کفّ ندارند، دست‌شان را جلوی خلق دراز نمی‌کنند. اگر دستش را جلوی کسی دراز کرد، می‌زند او را کنار، می‌گوید این شیعه ما و دوست ما نیست. چرا؟ باید شما غنیّ باشی در مقابل خلق؛ اما در مقابل ولایت صغیر باشی؛ «یا لطیف! إرحم عبدک الضّعیف، الذّلیل»؛ آن‌وقت دستت را می‌گیرد. من یک مثالی بزنم واسه شما، رفقای عزیز! انصافاً در مقابل ولایت، خدا یک قطره‌ای به ما داده‌است. اگر کسی بخورد زمین، آیا دستش را می‌گیرید و بلندش میکنید؟ من یک‌وقت، چهل‌سال پیش داشتم در خیابان صفائیّه می‌رفتم، یک‌زنی داشت لباس می‌شُست، یک‌دفعه افتاد توی جوی آب. اگر بدانید من چقدر گریه کردم! فوراً یاد حضرت‌زینب (علیهاالسلام) افتادم. رفتم در آن وادی. چرا؟ این زن افتاد زمین، خورد زمین.

بی‌روایت نگویم. یکی آمد خدمت امام‌صادق (علیه‌السلام)، گفت: یابن‌رسول‌الله! یک‌زنی خورد زمین، گفت: خدا لعنت کند دشمنت را! زهراجان! او را با شلّاق زدند و بردند به‌قول ما شُرطه‌خانه [زندان]. گفت: بلند شو! برویم مسجد، دعا کنیم، خدا این زن را نجات دهد. فوراً تا دعا کرد، خدا این زن را نجات داد. کجا می‌رویم؟ کجا رفتند؟

حالا حرف من سر این‌است: من باید یک‌حرفی را الگو کنم، تا مقصد و حرف خودم را بزنم. چرا من گریه کردم؟ این زن زمین خورد. اگر تو خودت را، عزیز من! درباره ولایت بزنی زمین، درباره خدا بزنی زمین، آیا خدا دستت را می‌گیرد یا نه؟ آیا علی (علیه‌السلام) دست تو را می‌گیرد یا نه؟ تو زمین نمی‌خوری! من «من» دارم. یک‌چیزهایی به خودمان می‌بندیم.

رفقای ‌عزیز! بیایید حرف مرا بشنوید! دوباره تکرار می‌کنم: زمین‌خورده خلق نشوید! نفروشید خودتان را! خیلی پشیمان می‌شوید. عزیز من! تو به‌طوری هستی که توهین به تو مثل این‌است که خانه‌خدا را خراب کردی، آجرهایش را ریختی آن‌جا و شکستی. تو یک‌چنین شخصیّتی هستی. شخصیّت خودت را حفظ کن! [۲۷]

بیایید ارتبا‌طتان را با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) محکم کنید! ارتباطتان را با امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) محکم کنید! مبادا ما فردای ‌قیامت پیش درخت‌ها، پیش کوه‌ها، پیش حیوان‌ها، پیش گرگ‌ها، پیش سگ‌ها شرمنده باشیم؛ این‌ها امر را اطاعت می‌کنند. اگر بدانید سگ چه ذکری می‌گوید؟ اگر بدانید خروس چه ذکری می‌گوید؟ تمام این‌ها در ارتباطند. تمام این‌ها ارتباط را مراعات می‌کنند، فقط بشر نمی‌کند.

بترسید از روزی که این‌قدر شرمنده باشیم! این‌قدر سربلند نباش! این‌قدر سرکش نباش در گناه! خدا پدرت را درمی‌آورد. «حرامُ‌ها عقاب، حلالُ‌ها حساب» این چیست که می‌گوید؟ «فمن یعمل مثقال ذرّةٍ خیراً یَره و من یعمل مثقال ذرّةٍ شرّاً یَره»[۲۸].

إن‌شاءالله، امیدوارم ارتبا‌طتان را با ائمه (علیهم‌السلام) زیاد کنید! اصل ارتباط است. اگر شما ارتباط داشته‌باشید، دست‌تان به آن ریسمان حبل‌المتین است. همین‌جور که دستت است، همین‌جور هم إن‌شاءالله امید خدا با همین از دنیا می‌رویم؛ آن‌وقت ما وصل به آن‌هاییم، وقتی وصل به او شدی، آتش تو را کارَت ندارد، اصلاً آتش چیست؟! [۲۹]

اگر به آن ریسمان حبل‌المتین دست زدی، آن‌وقت ارادة‌الله می‌شوی. حالا من یک مثال بزنم، من با مثال و این حرف‌ها می‌خواهم یقین شما را بالا ببرم. من یک‌‌دفعه آمدم دیدم که این صحن و سرای حضرت ‌معصومه (علیهاالسلام) رفته وسط این آسمان ایستاده‌است، همه صحن و سرا، تاحتّی کفشداری و این‌ها؛ نه که حالا گنبد و این‌چیزها، همه؛ تمام مردم قم ریخته‌اند بیرون، آن‌وقت زنجیرهایی از آن‌جا به‌قول ما سرازیر است، مثلاً ببین انگشت‌ها چه‌جور است، همین‌جور کوتاه و بلند بود، هر کسی‌که یک‌دانه از این زنجیرها دست می‌گرفت، زنجیر روح داشت، فوراً می‌آوردش این‌جا. تمام این‌ مردم قم آمده‌‌بودند. حالا نه قم، شاید جاهای دیگر هم بودند.

من تا چشمم کار می‌کرد مردم همچین کرده‌بودند. یکی که اوّل تعجب کرده‌بودند که مثلاً این صحن و سرا تا آن‌جا رفته‌است، متوجّه هستی؟ ما آمدیم دم آن در، دم آن‌جا که من یک‌وقت می‌ایستم و یک ‌چیزی می‌خوانم، من بی‌خود نمی‌روم آن‌جا، آن گَل و گوشه، فهمیدی؟ من هنوز هم به شما نگفته‌ام، گفتم: خدایا! نمی‌خواهم به تو بگویم؛ اما خودت می‌دانی، من چند دفعه آبروی خودم را به‌خاطر مردم ریختم، آبروی کسی را نریختم، بیا جلوی مردم آبروی ما را نریز!

به حضرت ‌عباس، یک زنجیر آمد پایین، نه این‌که من دستم را به آن بگیرم، بردم زیر پایم گذاشتم، همچین این‌جایش را گرفتم، فوراً رفتم آن‌جا. این ریسمان حبل‌المتین، ضبط می‌کند تو را، به مقصد می‌رساند تو را، آن‌جا که بخواهی بروی، می‌برد تو را؛ اما تو دستت پیش پیچ آن یاروست، آن دستی که پیش آن پیچ است، شده‌است پیچ. [۳۰]

خدایا! عاقبت تمام دوستان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به‌خیر کن!

خدایا! شرّ شیاطین انس و جنّ را از سرشان کم کن!

خدایا! دوستان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را در پناه امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) حفظ‌ کن!

خدایا! ما هماهنگ باشیم با آن‌ها.

خدایا! هم‌عقیده باشیم با آن‌ها.

خدایا! به‌حقّ کرامت پیغمبر، کرامت علی امیرالمؤمنین، ما خدمت به آن‌ها بکنیم.

خدایا! اگر ما را خدمت‌گزار امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) قرار نمی‌دهی، خدمت‌گزار دوستان‌ علی (علیه‌السلام) قرار بده! [۳۱]

یا علی


کتابها

تمام کتابها


سخنرانی‌ها

تمام سخنرانی‌ها

  1. شهادت حضرت زهرا ۹۴، دقیقه 4
  2. عارف ولایت حاج‌حسین خوش‌لهجه، شهادت حضرت زهرا 94
  3. مشهد 84؛ حضرت‌زهرا (دقیقه 36)، عناد 76 (دقیقه 40)، زیارت امام‌رضا 76 (دقیقه 1: 20)، مشهد 91؛ عنایت امام‌رضا؛ ماوراء (دقیقه 15)
  4. مشهد 84؛ حضرت‌زهرا
  5. شب بیست و یکم رمضان 94
  6. ۶٫۰ ۶٫۱ عناد 76 خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.D8.B9.D9.86.D8.A7.D8.AF_76» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است
  7. زیارت امام‌رضا 76
  8. مشهد 90؛ عنایت امام‌رضا به زوار 90
  9. عناد ۷۶ (دقیقه ۵۶ و ۴۹) و بوی ولایت ۷۶ (دقیقه۳۴)
  10. تجسّس 78
  11. جلوه ، تجلّی 80
  12. بوی ولایت 76 و اشراف و اذان 76 و فرمان ولایت و فرمان دل 77
  13. عبادت حجّت نیست 82
  14. فرمان ولایت، فرمان دل 77
  15. اشرف، اذان ۷۶
  16. شب‌قدر، عظمت شیعه ۸۶
  17. بیانات متقی 11/95
  18. وابستگی ۸۶ (دقیقه ۱۶) و شناخت امام ۸۸ (دقیقه ۲۴)
  19. ۱۹٫۰ ۱۹٫۱ علی ‌ولیّ‌الله، حجّة‌الله
  20. عید مبعث ۸۱ و وابستگی 86
  21. عید غدیر ۹۱؛ جامعه
  22. عید مبعث ۸۱
  23. (سوره الأحزاب، آیه 56)
  24. ولایت، نجات‌دهنده خلقت است 81
  25. شناخت امام 88
  26. مبنای اصول دین ۸۰ (دقیقه ۳) و رمضان ۸۵؛ ارتباط با ولایت (دقیقه ۳۰) و مشهد ۸۷؛ مغناطیس ولایت (دقیقه ۳۵)
  27. مبنای اصول دین 80
  28. (سوره الزلزلة، آیه 7)
  29. رمضان ۸۵، ارتباط با ولایت
  30. مشهد 87؛ مغناطیس ولایت
  31. عید مبعث 83
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه