صفحهٔ اصلی: تفاوت بین نسخهها
سطر ۱۶: | سطر ۱۶: | ||
− | {{قاب صفحه اول|لینک=سخنی با خانمها|عنوان= سخنی با | + | {{قاب صفحه اول|لینک=سخنی با خانمها|عنوان= سخنی با خانمها؛ تجدد تولید شیطان|فهرست=|بخش=دارد}} |
نسخهٔ ۱۲ سپتامبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۲:۰۳
فرمایش منتخب: تولی و تبری
فهرست امام حسن عسکری
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
رفقای عزیز! امام صادق (علیهالسلام) میفرماید: «هَلِ الدّین إلّا الحُبّ و البُغض؟» دین تولّی و تبرّی است. ما باید بفهمیم که تولّی و تبرّی چیست؟ در آخرالزّمان کارهای ما خودسر شده، روی امر نیست؛ تفکّر نداریم و هر کاری را مطابق میل خودمان انجام میدهیم، طبق دستور ائمه طاهرین (علیهمالسلام) انجام نمیدهیم. تولّی و تبرّایمان هم درست نیست! ببین زهرای عزیز (علیهاالسلام) چه میگوید؟! میفرماید: دور هم بنشینید و جنایات دشمنان ما را بگویید؛ تا مردم نسبت به اینها بغض پیدا کنند. تولّی و تبرّی ایناست که من میگویم: اوّل شما باید به جایی برسید که یقین کنید شریفترین تمام ممکنات خدا، امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) است! خبیثترین تمام ممکنات خدا، آن کسانی هستند که حقّ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را غصب کردند! تولّی و تبرّی این است! یعنی باور و لمس کنیم، در تمام گلبولهای خونمان این باشد که از امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) بهتر نیست! خدا از ولایت، شریفتر خلق نکرده و نخواهد کرد! نسبت به دشمنان ائمه طاهرین (علیهمالسلام) هم بیزاری داشته باشیم.
عزیزان من! باید راجع به ولایت و خباثت به بلوغ برسید! اگر شما به تکلیف رسیدید، متوجّه نیستید؛ باید به بلوغ برسید! ولایت و خباثت مقابل هم است! همانطور که ولایت عظمت دارد و روز افشای امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را «یوم الغدیر» میگویند و آیه «الیوم أکملت لکم دینکم»[۱] نازل شد، همینقدر عمر خباثت دارد که روز به دَرَک واصل شدنش را هم «یوم الغدیر» میگویند. روزی پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: یا علی! همینطور که تو در آسمانها نورفشانی میکنی، آن کسیکه با تو مبارزه میکند؛ یعنی عمر ظلمانیّت دارد. توجّه بفرمایید که ولایت چقدر ابعاد دارد، خباثت هم ابعاد دارد.
من الآن میخواهم به شما بگویم چیزی که غصب است، همه چیزش غصب است، ریشه ندارد، ریشهاش هم غصب است. حالا باید با او چهکار کرد؟ باید دنبالش نرفت. چیزی که باطل است، همه چیزش باطل است. اگر عمر و ابابکر خبیثترین تمام خلقت هستند، آنچه که خباثت در خلقت به وجود میآید، از خباثت این دو نفر است؛ چونکه خبیث تولیدش خباثت است و آنچه که عدالت در خلقت به وجود میآید از امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) است. خدا، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، زهرای عزیز (علیهاالسلام)، انبیاء، آسمان، بهشت، جنّ و انس، اوّلی و دومی را لعنت کردهاند. همانگونه که تمام خلقت به ولایت امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام)، به رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) و به دوازده امام، چهارده معصوم (علیهمالسلام) شهادت دادهاند، به لعنتِ این دو نفر هم شهادت دادهاند. خدا میگوید: اگر ذرّاتی ولایت داشته باشی، آتشجهنّم تو را نمیسوزاند؛ از آنطرف هم میگوید اگر ذرّهای محبّت این دو نفر را داشته باشی، اهل آتش هستی.
خدا صد و بیست و چهار هزار پیامبر را در کارگاه دنیا قرار داد؛ چون مقصد داشت، مقصدش امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) بود! اگر «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ»[۲] نازل شد که همه خلقت، پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت کنند، زمینهچینیِ امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) بود؛ پس مقصد خدا از تمام خلقت، امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) است. وقتی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به امر خدای تبارک و تعالی، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را معرّفی کرد، فوراً وحی رسید: یا محمّد! هر کسی ذرّهای محبّت امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را داشته باشد، به آتش جهنّم نمیسوزد. شیطان خیلی ناراحت شد و بنا کرد فریاد و داد کشیدن که وای بر ما! کارِ ما تمام شد! دیگر نمیتوانیم مردم را گول بزنیم! اگر ذرّهای محبّت علی داشته باشند، دنیا و آخرت نمیسوزند؛ هر چند که یهودی باشند. حالا شیطان قدری که جلو آمد، دید جلسه بنیساعده درست کردهاند و میگویند: پیامبر میخواهد دامادش را به جای خودش بگذارد. بنا کردند از این حرفها زدن. شیطان خیلی خوشحال شد و آن روز؛ یعنی روز جلسه بنیساعده را عید قرار داد و گفت: تمام اینها خنثی شد. بچّههای شیطان گفتند: ای پدر ما! عزیز و مولای ما! تو کسی هستی که آدم را از بهشت بیرون کردی! گفت: از بهشت بیرون کردم؛ اما آدم کافر نشد؛ وقتی مردم را از ولایت جدا کنم، کافر میشوند. همان کسانیکه اوّل آمدند و با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بیعت کردند، عهدشکنی کردند و «الیوم أکملت لکم دینکم»[۱] را قبول نکردند، مسیر دین را عوض کردند و زحمت تمام انبیاء را از بین بردند؛ اما خودشان را جِبت و طاغوت کردند. طاغوت کسی است که مقصد خدا؛ یعنی ولایت را قبول نکند.
حالا چرا شیعه به این دو نفر لعنت میکند؟ ما که از خودمان حرف نمیزنیم، ما امر را اطاعت میکنیم؛ خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) این دو نفر را لعنت کردهاند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) قبل از اینکه به ظاهر از دنیا برود، «هل مِن ناصر» گفت، میدانست که حقّ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را میگیرند؛ گفت: خدا لعنت کند آن کسیکه از جنگ اُسامه تخلّف کند! همه باید در این جنگ شرکت کنند؛ به غیر از علی بن ابیطالب، او باید پیش من بماند. خبر دادند: یا رسول الله! این دو نفر در شهر هستند. دنبالشان فرستاد و گفت: مگر نگفتم لعنت خدا و رسول به کسیکه از جنگ اُسامه تخلف کند؟! گفتند: ما دلمان نیامد که تو را در مدینه تنها بگذاریم و به جنگ برویم.
مگر نیست که هر کسی به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) شک داشته باشد، کافر است؟! مگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) امر خدا را نمیگوید؟! به او گفت: یا محمّد! اگر از خودت حرف بزنی، رگ دلت را قطع میکنم. حالا وقتی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: کاغذ و قلم بیاورید؛ تا بنویسم که وصیّ من کیست؟! دوّمی گفت: این مرد هذیان میگوید! به معاویه نوشت: وقتی فهمیدم زهرا پشتِ در است، چنان فشار آوردم که عضلههایش را خُرد کردم؟! امام حسن (علیهالسلام) هم فرمود: وقتی مادرمان زهرا (علیهاالسلام) را کشتند، همه ما را کشتند؛ ما یک جان داریم؛ یعنی جسارت به تمام مقدّسات دین تا روز قیامت شد. حالا آیا اینها مورد لعنت نیستند؟!
وقتی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به معراج رفت. مَلَکی دیر از جلوی پای پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بلند شد. جبرئیل صیحهای زد: بلند شو! بهترین خلق خدا، محمّد مصطفی است. آن مَلَک گفت: یا محمّد! ببخشید! من نگاهم به این لوح بود. عدد باران را میدانم که چقدر به کویر و علفزار میبارد، عمرِ همه جانداران در دست من است که از قلم نیفتد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: چه چیزی باعث میشود که حساب از دست تو برود؟! گفت: وقتیکه صلوات بر تو و آلِ تو میفرستند، حساب از دستم میرود. آن مَلَک به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: ای رسول خدا! من نمازی خواندهام که چهار هزار سال طول کشیده، آن نماز مال تو. گفت: من احتیاج ندارم. گفت: مال اُمّتت؛ یعنی آنهایی که وصیّ تو؛ امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را قبول دارند، گفت: اُمّتم هم احتیاج ندارند، وقتی دوستان امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) و زهرای عزیز (علیهاالسلام) دور هم جمع شوند و یک صلوات بفرستند، از نماز چهار هزار سالِ تو بالاتر است! حالا از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) سؤال شد: آیا از این بالاتر هم هست؟! گفت: آری! لعنت بالاتر است!
هیچ کجای خلقت از عرش خدا بالاتر نیست، جای ائمه طاهرین (علیهمالسلام) است. روایت داریم: وقتی تمام خلقت به هم میخورد، فقط عرش خدا باقی میماند! حالا بالای آن، ملائکهای به نام کَرّوبین خلق شدهاند که لعنت به این دو نفر میکنند. اینها به قدری زیبا و نورانی هستند که اگر یکی از آنها در این عالَم سر فرود آورد، عالَم رُبس [ذوب] میشود. ببین لعنت چقدر ارزش دارد! اینها که اسمشان کرَّوبین نبود، وقتی لعنت کردند کَرّوبین شدند؛ یعنی تمام عالم پیش کَرّوبین، کَر هستند. خدا هم میگوید: ای پیامبر! سر به سرِ کَران نگذار! چه موقعی شنوا میشوند؟ آنموقعی که عین کَرّوبین، به دشمنان اهلبیت لعنت کنند؛ آنوقت مثل کَرّوبین میشوند. رفقای عزیز! الآن علنی لعنت نکنید! من خودم اینجا نشستهام، چندین دور تسبیح لعنت میفرستم؛ این از صلوات بالاتر است.
عزیزان من! ما تولّی و تبرّی را اشتباه گرفتهایم. یک دوستی را انتخاب میکنیم، میگوییم این دوست ماست، عشق و محبّت ما پیش او میرود و از او حمایت میکنیم، هر کسی هم که با او بد است، میگوییم بد است و به او ناسزا میگوییم، این تولّی و تبرّای ماست! ولی این شخص پرستی است و در ماوراء فایدهای ندارد. تولّی و تبرّی باید امضای ولایت داشتهباشد، باید دوازده امام، چهارده معصوم (علیهمالسلام) را بپذیریم و به آنها یقین کنیم، قبولشان داشته باشیم و مطیع امرشان باشیم. هر کسی هم که با آنها مخالف است، با او بد باشیم و بغضش را داشته باشیم. رفقا! قدری فکر کنید! ببینید آیا ما همینطور هستیم یا نه؟! هر کسیکه چیزی به ما بدهد و احتراممان کند، تولّی با او داریم. هر کسی هم که قدری با ما مخالفت کند، تبرّی با او داریم. این را خودمان درست کردهایم. شما باید دلتان را با حُبّ و بغض فرق بگذارید. میگویید این را دلم میخواهد، آن را دلم نمیخواهد؛ اینکه حبّ و بغض نیست. حبّ با تمام گلبولهای خون آدم آشناست. حبّ؛ یقین است. شما باید یقین داشته باشید؛ دنیا شما را عوض نکند. به ولایت امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) و خباثت دشمنان ولایت یقین کنید!
تولّی و تبرّی این است که ما تبرّی و بیزاری بجوییم از آنهایی که امر خدا را اطاعت نمیکنند، از خودمان هم اگر بخواهیم امر خدا را اطاعت نکنیم، تبرّی بجوییم؛ تولّی این است که ما امر خدا را اطاعت کنیم و خوشمان بیاید از آنهایی که امر خدا را اطاعت میکنند. تولّی و تبرّی باید درون شما باشد؛ یعنی درونتان این باشد که بیامری نکنید و امر ائمه طاهرین (علیهمالسلام) را اطاعت کنید! [۳]
فرمایش منتخب: انتقاد به اهل تسنن
فهرست امام حسن عسکری
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
یک عدّهای هستند که بد به عمر و ابابکر نمیگویند؛ اما آنها را تأیید میکنند. یک عدّهای هستند که در ظاهر تعریف امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را میکنند؛ اما او را تأیید نمیکنند. این اشخاص دارند اهل تسنّن را رهبری میکنند، توجّه ندارند و به حرف گوش نمیدهند. اگر یک نفر بخواهد به آنها جواب بدهد، میگویند: تو باید امر مرا اطاعت کنی. اولاً که اینها سنّی نیستند؛ چونکه سنّی باید هم سنّت و هم امر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را به جا بیاورد. امر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، علی بن ابیطالب (علیهالسلام) است. عمر و ابابکر اینها را ادیانی کردند.
وقتی رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) در ظاهر از دنیا رفت، جلسه بنیساعده درست کردند، خلیفه معلوم کردند و گفتند: این خلیفه اوّل و آن دوم و آن سوم و آن چهارم است. اینها ادیانی هستند نه اهل تسنّن؛ نه سنّی. من میخواهم امروز انتقاد کنم و به اینها بگویم: باید هر بشری فکر داشته باشد، تو که نماز میخوانی، چقدر «إیّاک نعبد و إیِاک نستعین»[۴] گفتی! داری میگویی: خدایا! تو را عبادت میکنم و از تو یاری میخواهم، چه یاری میخواهی؟! باید یاری از ولایت بخواهی؛ پس تو عزیز من! «إیّاک نعبد و إیّاک نستعین»[۴] نگفتی.
من الآن میخواهم سفارش خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را راجع به امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) بگویم. اصلاً چرا شما طرف عمر و ابابکر رفتید؟! اینها چه فضیلتی دارند که طرفشان رفتید؟! چرا ادیانی شدید؟! چرا فکر ندارید؟! چرا اندیشه ندارید؟! وقتیکه فکر و اندیشه ندارید، عقل ندارید و گمراهید. عقل ولایت است. بیا جان من! علی (علیهالسلام) را قبول کن! علی «علیهالسلام» یک نَفَس کشیده در «لیلة المبیت» که افضل از عبادت ثقلین است. یک شمشیر زده در «یوم الخندق» که افضل از عبادت ثقلین است. در فتح خیبر، هفت قلعه را روی هم ریخت. چقدر خدا سفارش امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را کرده؛ پس شما اهل تسنّن نیستید، ادیانی هستید!
این عمر چه فضیلتی دارد که شما طرفش رفتید؟! چرا طرف علی (علیهالسلام) نمیآیید؟! اگر خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را قبول دارید؛ امرش را باید قبول داشته باشید، امر خدا علی بن ابیطالب (علیهالسلام) است. اگر قرآن را قبول دارید، کلامش را باید قبول داشته باشید، قرآن کلام الله مجید است. کجا گفته «حسبنا کتاب الله»؟! بیایید بیدار شوید! فردای قیامت پشیمان میشوید.
اهل تسنّن! من امروز صحبتم با شماست! کجا گفته اگر عمر و ابابکر را قبول نداشته باشی، به عزّت و جلالم قسم! عبادت ثقلین کنی، تو را میسوزانم؟! این را فقط راجع به علی بن ابیطالب (علیهالسلام) گفته است. مگر پیامبر پنهانی این کار را کرد؟ امر شد: یا محمّد! علی (علیهالسلام) را معرّفی کن! (این است که میگویم نگفتند،) پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) یک ذرّه کندی کرد، خدا گفت: هیچ کاری نکردی. ای اهل تسنّن! شما که محمّد محمّد میگویید! خدا بیست و سه سال عبادتش را کنار زد و گفت اگر علی (علیهالسلام) را معرّفی نکنی، هیچ کاری نکردی. چرا بیدار نمیشوید؟!
حالا گفت: یا محمّد! علی (علیهالسلام) را بلند کن و روی دست خودت نشان این مردم بده که نگویند یک علی دیگری است، بدانند که پسر عمّات علی بن ابوطالب (علیهالسلام) است و او را قبول داشته باشند. این دو مطلب را نمیگویند: یکی «الیوم أکملت لکم دینکم»[۵] را نمیگویند، یکی هم اینکه به پیامبر (علیهالسلام) خطاب شد که اگر علی (علیهالسلام) را معرّفی نکنی، کاری نکردی. اگر این را بگویند، اهل تسنّن تکان میخورند.
وقتی من به مکّه رفته بودم، از شهر بیرون میرفتم، یک خرابههایی بود. سودانیها را میدیدم، این بیچارهها از آفتاب سوختهاند، کفششان پای شتر بود. من قدری مغز بادام با خودم به آنجا برده بودم؛ به آنها میدادم. آنجا میرفتم، میایستادم؛ خدایا! تو شاهدی که زار زار گریه میکردم نه اینجوری! من کم شده که اینجور گریه کنم! میگفتم: خدایا! علی (علیهالسلام) را روانه کن در قلب اینها. اینها اینجا که دارند میسوزند! اهل تسنّن! ما میخواهیم که شما هم نسوزید! ما با کسی دشمنی نداریم! بیایید علی (علیهالسلام) را قبول کنید تا نسوزید! ما محبّت با کسی داریم که محبّ علی (علیهالسلام) باشد. [۶]
سخنی با خانمها؛ تجدد تولید شیطان
دل کسی را نسوزانید![۷]
خانمهای عزیز! مجلس که میگیرید، مراعات کنید! یکقدری از طلاهایتان را پنهان کنید! دل اینها که ندارند را نسوزانید. اگر دل این دختر را سوزاندی، دلت را میسوزانند، دل کسی را نسوزان! [۸]
خانمها! این مجلسها چیست که برای بچّههایتان میگیرید؟ چقدر دل دخترها را میسوزانید؟ عروسی برای میمنت بگیرید! مبادا دل کسی را بسوزانید. مردم را آتش نزنید! امروز بد موقعی شده، امروز فلان دختر میآید این بساط را میبیند، میسوزد. [۹] خانم! دل خودت هم میسوزد، اگر نسوخت، هر چه میخواهی بگو! مگر تو اختیار مالت را داری، که هر جور خواستی خرج کنی؟ این پول، بیتالمال است، خدا پدرت را درمیآورد. مال را پیش تو امانت گذاشته، باید به امر خرج کنی. الآن یکی این کار را کرده، به حضرتعباس، یک داماد گیرش آمده هروئینی! حالا چقدر پول داده تا طلاق دخترش را بگیرد. [۱۰] خانمهای عزیز! شما که این لباسها که از خارج میآید را میپوشی و باد به خودت میکنی، دل یک بینوا را میسوزانی، یا سرطان میگیری؛ یا زخم معده میگیری. خودت هم نمیفهمی از کجا خوردی؟ دل یکی را سوزاندی، دلت را میسوزانند. خب، چند دست لباس داری، یکی را بده به یک بندهخدا. اینقدر شوهر عزیزت را در فشار نگذار که این را برایم بخر! توجّهت میرود پیش خارجیها، باید توجّهت به حضرت زهرا (علیهاالسلام) باشد. عزیز من! مگر نمیخواهی زهرا (علیهاالسلام) شفاعتت را بکند؟! [۱۱]
خانم عزیز! بیا تشبّه به حضرت زهرا (علیهاالسلام) پیدا کن! [۹] مگر نبود که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) دو تا پیراهن برای شب عروسی حضرت زهرا (علیهاالسلام) گرفت؟ یک پیراهن خوب، یکی یکقدری مندرستر. حالا آمده پیش دخترش، میگوید: عزیز من! پیراهن خوبت کو؟ میگوید: مگر نگفتی چیز خوب در راه خدا بده؟ من داشتم میآمدم، یک زنی آمد، گفت من برهنهام، چیزی ندارم، یک پیراهن پاره دارم. من به زنان مدینه گفتم: دور مرا بگیرند. چادرهایشان را اینطوری کردند، پیراهن را درآوردم، دادم به او و خودم این پیراهن را که کمی مندرستر بود، پوشیدم. [۱۱]
چرا اسراف میکنید؟ خب، یک چادر داری، یک چادر دیگر هم داری، یکی را هم بده به یک زن بیچاره بینوا. بهفکر او هم باش! [۱۲] خانم! تو چه ادّعایی میکنی که من پیرو زهرا (علیهاالسلام) هستم؟ پیرو زهرا (علیهاالسلام)، پیرو عمل زهرا (علیهاالسلام) است. [۱۳]
خانم عزیز! یک مناسبتی میشود، عیدی میآید، دل یک نفر را خوش کن! تو که این همه طلا داری، یک بچّه سیّد، یک بچّه یتیم هم امشب، شب عروسیاش است. برو یکی از این انگشترها یا النگوها را دست یک بچّه یتیم کن! تا ثابت بمانی؛ اگرنه همینجور که در مجلس آمدی، دل آنها را سوزاندی، شب در خانهات میریزند، چاقو، چاقویت میکنند، طلاهایت را هم میگیرند. همانطور که رفتی دل این بندههای خدا را آتش زدی، دل تو را آتش میزنند. والله قسم، یکی از رفقا به من گفت: یک زنی بود خیلی طلا داشت. مرتّب دستهایش را توی تاکسیها و ماشینها همچین میکرد. یکی از این رانندهها این را سوار کرد، برد بیرون، همه طلاهایش را گرفت، هیچ کارش هم نداشت، گفت: چقدر دل مردم را سوزاندی؟ حالا بسوز! بفرما! اگر من میگویم، با تجربه میگویم. [۹]
حالا من یکچیز به شما عرض کنم که زنها هم بدانند. زنِ ما طلا ندارد، حالا دهتومان برداشتهاست دو تا گوشواره دارد. زن ما از اوّل هم در این حرفها نبود. ایشان در یک مجلسی رفتهبود، یکزنی که خیلی طلا داشت، آمدهبود کنار ایشان نشستهبود و هر از گاهی دستش را، سر و گردنش را همچین میکرد که طلاهایش را نشان بدهد. ایشان گفت: صاحب مجلس یکمرتبه آمد کنار من و گفت که فلانی! شما یکخُرده حالنداری، گرمت نیست؟! آخر تابستان بود. آن زن که طلا داشت از بسکه ناراحت شد، گفت: مثلا اگر گرمش باشد، چه میکنی؟ صاحب مجلس گفت: بادش را میزنم! ایشان در مجلس از آن زنی که خیلی طلا داشت، بیشتر احترام شد. ببین، صاحبخانه این را عزّت کرد. پس عزّت را خدا میدهد، عزّت به طلا داشتن نیست. [۸]
خانمها! تجدّدی نشوید! یک پیراهنی نگیرید که یک بیچاره را خجالت بدهید. یکقدری طلا دارید نشان ندهید! یکنفر میگفت: فلانی هر وقت میآید طلاهایش را نشان میدهد، آنها خجالت میکشند. مواظب باشید، کسی را خجالت ندهید! [۱۴]
بیتوته و نجوا با ولایت 21
پرچم تفکّر و یقین در دستتان باشد[۱۵]
چرا بچّه کوچک را میگویند معصوم است؟ (روایت بگویم تا قبول کنید!) گناه نکرده. عزیزم! معصوم است. تو بیا معصوم بشو! بیا حرف بشنو! آیا میتوانی بشوی یا نمیتوانی؟ با یقین میتوانیم بشویم. اگر پرچم تفکّر و پرچم یقین در دستت باشد؛ آنوقت آن یقین در داخل تو نفوذ میکند، دیگر چیزی در داخلت نفوذ نمیکند. بیایید یکقدری روی این حرفها فکر کنید! تفکّر کنید! ببینید درست است یا نه؟ من مسطورهاش را نشانتان بدهم؟
یکیاش به قول ما غلام سیاه، بلال؛ ببین حالا عمَر به او چه میگوید؟ بیا واسهات خانه میخریم، زن میگیریم، چهکار میکنیم؟ اینقدر نوید به او داد، بیا در صدر بنشین! بیا ما احترامت میکنیم. بلال گفت: چهکار کنم؟ گفت: اذان بگو! گفت: نمیگویم. گفت: نه یک کم، نه یک زیاد، گفت: باد به پوستت میافتد. حالا میدانی بلال به او چه گفت؟ گفت: عمر! یک حرف به تو میزنم، حقیقتش را بگو! آنوقت من میآیم. گفت: هان؟
گفت: تو خودت بودی که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را بلند کرد. مگر نگفت: «[من] کُنت مولاه، [فهذا] علیٌ مولاه، [اللّهم] والِ من والاه، عادِ من عاداه» مگر نگفت نصَر الدّین؟ همه این حرفها را زد؟ تو چهکارهای؟ عمر! تو غاصبی، خدا با این با من رفتار میکند، نه که تو میخواهی مرا ببری بالا، در صدر بنشانی، حقوق بدهی و نمیدانم زن برایم بگیری. خدا با این با من رفتار میکند، میگوید تو دیدی یا ندیدی؟ دنبال عمر رفتی، چه کنی؟ حالا خدا هم به تو میگوید: دنبال خلق نرو! چرا میروی؟
حالا بلال این را که گفت، عمر یک چک گذاشت توی گوشش، زد به غلام. گفت: بزن! بزن! تو کسی هستی که زهرا (علیهاالسلام) را هم زدی. حالا آمدی یک ریشی و یک عمّامهای گذاشتی، بازی درآوردی. تو کسی هستی که زهرا (علیهاالسلام)، دختر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را با آن همه سفارش زدی، من که چیزی نیستم، بزن!
ببین این سیلی که بلال دارد میخورد، با عشق میخورد، این سیلی را با تمام گلولههای خونش میکشد، میفهمد برای زهرا (علیهاالسلام) دارد میخورد. من همیشه میگویم: خدایا! یک کاری بکن زهرا (علیهاالسلام) به ما یک لبخند بزند، ما همان را میخواهیم. نه بهشتت را میخواهیم، نه فردوست را میخواهیم، نه جنّاتت را میخواهیم، یک خنده زهرا (علیهاالسلام) را میخواهیم. از روی رضایت یک پوزخند به ما بزند.
بلال یقین دارد. حالا عمر چهکارش کرد؟ گفت: میدانم تو حسن و حسین (علیهماالسلام) و اینها را میخواهی، حالا از آنها دورت میکنم. گفت: حسن و حسین (علیهماالسلام)، ولایت در گلولههای خونم است. اگر تمام جان مرا قطعه قطعه بکنی، میگوید «رسولالله!» همینجور که زیر شکنجه گفتم «رسولالله!» گفتم «محمّد!» چقدر ریگ داغ رویم ریختند، گفتم «محمّد!» حالا هم میگویم «محمّد!» حالا هم میگویم «علی!« حالا هم میگویم «زهرا!» (یک توهینی، یک چیزی که به شما میکنند، دست از عقیده و علی (علیهالسلام) و اینها برندارید!) حالا چهکارش کرد؟ تبعیدش کرد به حلب. بروید بپرسید! تمام شیعههای حَلَب به واسطه بلال است.
مگر ما میتوانیم جلوی امر را بگیریم، جلوی عزّت و احترام خدا را بگیریم، اگر بخواهد خدا ما را عزّت کند؟ «تُعِزُّ مَن تَشاء، تُذِلُّ مَن تَشاء»[۱۶] باور کنید خدا این قدرت را دارد. خداشناسی خیلی مهمّ است. اینها را بیاورید قربانتان بروم، با اینها نجوا کنید! چه کردند آنها که با علی (علیهالسلام) و اولادش بد بودند، کجا رفتند؟ آنهایی که خوب بودند، به کجا رسیدند؟ آنها که تأمّل کردند، به کجا رسیدند؟ آنها که ناصبری کردند، به کجا رسیدند؟ اگر والله، بالله، ما یقین به این حرفها داشتهباشیم، تمام این مصیبتها ذلّت نیست، عزّت است.
برای چه کسی دارد تو را مسخره میکند؟ برای علی (علیهالسلام). خب بکند. یقین به او داشتهباش! مواظب او باش! نگاهت به حبلالمتین باشد، اینها چیزی نیست. من به وجود امامزمان، اگر یکی مرا عزّت کند، اینقدر میگویم خدایا! شکرت، اصلاً توقّع عزّت از هیچکس ندارم. من دکّان هم بودم، تاحتّی توقّع داشتم یارو دو سه تا فحش بدهد. اگر میگفت حاجحسین! چطوری؟ میگفتم: خدا برکت بده! خب بفرما! اگر توقّع عزّت داشتهباشی، میروی. یکی دیگر هم بیشتر عزّتت میکند، میروی. ما نباید توقّع عزّت صوری از مردم داشتهباشیم.
دیشب به خدا گفتم: خدایا! سزای کار مرا به من نده! اگر بخواهی سزایش را بدهی، کار ما بیچارگی است، هیچ چیز نیست. سزایش را نده! ببخش ما را! عفو کن ما را! اگر بخواهی یک سزایش را بدهی، خب یک کار جزئی کرد یعقوب، چهلسال گریه کرد. از خدا بخواهید سزای کارهای ما که یکقدری ناشایسته است را به ما ندهد. آدم یک لحظهای ترکاولی داشت، سیصد سال گریه کرد. گفتم: به ما نده! خدایا! عفومان کن! بیچارهایم ما!
اگر شما فرمانده دست و پا و اعضا و جوارحت شدی، ممکن است یک فرماندهی دیگر هم به شما بدهد. مگر آصف نبود؟ تا فرمان داد، تخت بلقیس آمد. حالا میگوید: من ذرّهای علم کتاب دارم؛ یعنی ذرّاتی از علم علی (علیهالسلام) دارم، او به من داده. مگر خضر نیست که موسی در مقابلش فلج میشود؟ آنچه را که در این خلقت است، در مقابل ولایت ذلیل است؛ آنچه را که دارند، از این سرچشمه فیض بردهاند. از انبیاء و اولیاء و اوصیاء و از تمامش بگیر! از این سرچشمه است، از سرچشمه ولایت. عزیزان من! در مقابل ولایت کُرنش کنید! در مقابل خلق متکبّر باشید! البتّه خلقی که ما را به خودش دعوت میکند؛ نه به خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله). [۱۷]
در این جوّ عالم حرفهایی است. میگویم که تمام عالم تنظیم است. حالا خدا تو را چهکار میکند؟ اما قدرتت را تقدیم ولایت کن! نفَست را تقدیم ولایت کن! کارت را تقدیم ولایت کن! عزیز من! قربانت بروم. خدا یاریات میکند. مگر نکردهاست؟ رفتم به امامرضا (علیهالسلام) گفتم: تمام رفقایم را هم ماورایی کن! هم «ارادةالله» کن! والله، میکند؛ اما اراده خودت را بگذار کنار! اگر تو اراده خودت را کنار گذاشتی، محتاج خدا، محتاج ولیّاللهالاعظم، امامزمان (علیهالسلام) کنی، ماوراییات میکند. چرا؟ رشد کرده هیکل من، اما عقل من رشد نکرده. بیایید رشد هیکل ما، رشد امر باشد. اگر رشد امر شد، صحیح است. حالا ببین این یقین توست که تمام ماوراء را میبیند، این یقین توست که سیر دارد به تمام ماوراء.
خدایا! محبّت زهرا (علیهاالسلام) را در دل ما زیاد کن!
خدایا! زهرا (علیهاالسلام) را از ما راضی کن!
خدایا! ما از آنها باشیم زهرا (علیهاالسلام) به ما راه بدهد.
خدایا! ما یک مقصد داریم هماناست که زهرا (علیهاالسلام) به ما راه بدهد.
خدایا! محبّت زهرا (علیهاالسلام) را (تکرار میکنم:) به دل ما زیاد کن!
خدایا! رفقای ما را همه حاجتشان را برآورده بفرما!
خدایا! اگر ذرّاتی محبّت دنیا به غیر امر است، از دلشان بیرون کن!
خدایا! قلب مبارک رفقا را از من راضی بگردان!
خدایا! اگر ما تقصیری درباره رفقا داریم، تو عفو بفرما! [۱۸]
اخلاق در خانواده 19
وظایف پدر و مادر راجع به فرزند[۱۹]
زمان جاهلیّت زنها خیلی محترم نبودند، دخترها را میکُشتند. خدا لعنت کند عمر را! این عمر از اوّل حرامزاده و قساوت داشته. (نمیخواستم اسم نحس این را بیاورم، دیگر آمد.) حالا خدمت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) آمده، میگوید: چند تا دخترهایم را خاک کردم. یا رسولالله! یک دخترم خیلی زیبا و خوب بود. قدری گذاشتم بزرگ شود، او را با خودم بردم قبرش را کندم. خاکهای روی لباسم را میتکاند، وقتی او را در قبر خواباندم؛ گفت: بابا! با من مزاح میکنی؟! گفت: خاک رویش ریختم. زمان جاهلیّت اینجوری بوده. [۲۰]
حاجشیخعباس تهرانی میگفت: حسین! الآن از زمان جاهلیّت بدتر است! زمان جاهلیّت دختر را خاک میکردند. حالا دختر میشود بیدین! تولیدش میشود بیدین! پس بیدینی از آدمکُشی بالاتر است! اگر دختر یا پسر شما بیدین شد، بدانید خیلی بد است! [۲۱] حضرت گفت: در آخرالزّمان اگر میخواهید بچّههایتان حفظ باشند، آنها مانند روباه به دندانتان باشند. حالا من بروم بچّهام را اینجوری به دندان بگیرم؟! نه! میگوید: هوادارش باش! امروز باید پدرها! مادرها! پاسدار دخترهایتان، بچّههایتان باشید، حفاظت کنید از بچّههایتان! حفاظت کنید از این رفتوآمدهایتان. [۲۲]
پدر و مادر حقّ ندارند فشار بیاورند به بچّههایشان. من هنوز امر به بچّههایم نکردم، صبح میروم نمیدانم ساعت ده نان میخرم، تا بتوانم خودم میروم میخرم، اگر هم به آنها بگویم، عذرخواهی میکنم. [۲۳]
پدرها! منّت سر بچّههایتان نگذارید! وظیفهات است پول به او بدهی، وظیفهات است زن برایش بگیری، چرا منّت سر او میگذاری؟! اجرت میرود! وقتیکه خدا به حضرت موسی گفت: برو فرعون را غرق کن! گفت: خدایا! این مرا بزرگ کرده، من یک ذرّه بچه بودم! حقّ پدری به گردنم دارد. گفت: وقتی نزدش میروی، منّت سرت میگذارد، حقّ پدری میرود! حالا وقتی با فرعون روبرو شد، فرعون گفت: یادت است بچّه کوچولو بودی، من بزرگت کردم، همهاش طی شد! [۲۴]
قرآن میگوید: «لا إکراه فی الدّین»[۲۵]: دین اکراه ندارد. یک نفر توی گوش بچّهاش زده که چرا مرا نمیخواهی؟! میگوید مرا بخواه! باعث شده که گوش بچّهاش کَر شود! [۲۶]
شما اگر میخواهید با جوانها حرف بزنید، یکقدری لیّن، یکقدری همچین نرم حرف بزنید. اگر مطابق حرف شما عمل نکرد، ناراحت نباشید. اگر امر به معروف میخواهی بکنی، عزیز من! حرف مرا بشنو! انتظار نداشتهباش که جوانت خوب بشود! نوح پیامبر چهار هزار سال عمر کرده، نُهصد و پنجاه سال تبلیغ کرده، پسرش به حرفش نبوده! مگر طرف ولایت آمدن آسان است که شما مُفتکی آمدید طرف ولایت؟! چرا قدردانی نمیکنید؟! به تمام آیات قرآن، وحی مُنزل شما را گرفت که اینجا سکونت بههم زدید. [۲۷]
تو همیشه دهتا حرف با یک جوان درست نکن! تو هم تقصیر داری! تو هم انفجار میدهی جوان را! این پرهایش دربیاید، از خُلق بدِ تو پریده! تعدّی نکن! اصلاً خدا از تعدّی بدش میآید، چه پدر به اولاد بکند، چه اولاد به پدر! عدالت یعنیچه؟ عدالت باید منیّت نداشتهباشی، تو درست است پدر هستی، باید به قدر این بچّه، به قدر بودجهاش به او امر بکنی. خدا بیامرزد پدر، مادر ما را! بابایم یکوقت به ما میگفت یک نانی بخر! یک گوشتی بخر! مادرمان به او میگفت تو که بیکار هستی! میگفت: میخواهم یاد بگیرد. این بچّه برود نان بخرد، پسفردا زن میآورد، نانخریدن را یاد بگیرد، گوشتخریدن را یاد بگیرد. [۲۳]
این پولی که در اختیار بچّهات میگذاری، قدری هوایش را داشتهباش! مبادا بچّهات یک وقت بچّهگی کند، در راه امر خرج نکند. [۲۸] جوانان شما مثل غنچه گُلاند. اینها خیلی در امر شماها هستند. وای بهحال شماها که به این جوانها امری بکنید که امر خودتان باشد! فردای قیامت چه جواب خدا را میدید؟! [۲۹]
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ (سوره المائدة، آیه ۳)
- ↑ (سوره الأحزاب، آیه ۵۶)
- ↑ منیت پرچم شیطان است 78 و تولی و تبری 76 و مشهد 91؛ عنایت امامرضا؛ ماوراء و حب و بغض؛ اسلام و ایمان 77 و شناخت و معرفت امام 78 و کتاب جامع ولایت
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ (سوره الفاتحة، آیه 5)
- ↑ (سوره المائدة، آیه 3)
- ↑ عید مبعث پیامبر 84
- ↑ شب قدر ۸۲ (دقیقه ۲۸) و تولّی و برائت، فداشدن ۷۵ (دقیقه ۵۶)
- ↑ ۸٫۰ ۸٫۱ اصحابکهف و رقیم؛ دزدی بهنام شیطان 75
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ ۹٫۲ تولّی و برائت؛ فداشدن 75
- ↑ تذکّر ۸۲
- ↑ ۱۱٫۰ ۱۱٫۱ شبقدر ۸۲
- ↑ جلوه و تجلّی 80
- ↑ شب قدر ۸۲
- ↑ مستقلّ و محدوده 91
- ↑ عید مبعث ۷۹ (دقیقه ۴۶ و ۴۹ و ۵۷) و مشهد ۸۴؛حضرت زهرا (دقیقه ۱۵ و ۷۶)
- ↑ (سوره آل عمران، آیه ۲۶)
- ↑ عید مبعث 79
- ↑ مشهد 84، حضرت زهرا
- ↑ تفکّر در اشیاء (إنّا أنزلناه فی لیلةالقدر) ۸۴ (دقیقه ۳۵) و تذکّر ۷۸ (دقیقه ۱۹) و شناخت امامزمان ۸۵ (دقیقه ۱۹)
- ↑ تفکّر در اشیاء (إنا أنزلناه فی لیلةالقدر) 84
- ↑ شناخت ارتباط با ولایت 85
- ↑ تذکّر 78؛ شبنشینی و خلوت دل
- ↑ ۲۳٫۰ ۲۳٫۱ عبادت 79
- ↑ تاریخات 85
- ↑ (سوره البقرة، آیه 256)
- ↑ سواد 76
- ↑ شناخت امامزمان؛ رستگاری 85
- ↑ شکرانه ولایت 82
- ↑ شناخت نبوّت با ولایت 84