کتاب عارف ولایت به لطف خدا منتشر شد. منتخب سیزده فروردین

صفحهٔ اصلی: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
سطر ۱۰: سطر ۱۰:
 
</div>
 
</div>
 
-->
 
-->
{{فرمایش منتخب|عنوان=ابوطالب|فهرست=|بخش=دارد}}
+
{{فرمایش منتخب|عنوان=عید مبعث|فهرست=|بخش=دارد}}
  
  

نسخهٔ ‏۲۷ ژانویهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۱۱:۲۰

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً احد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است

فرمایشات حاج‌حسین خوش‌لهجه راجع به ولایت

فرمایش منتخب: عید مبعث

فهرست مقصد متقی

ماه رمضان

نیمه شعبان

امام زمان

آقا علی اکبر

عید مبعث

سیزده رجب

ماه رجب، ایام زیارت ائمه طاهرین

این الرجبیون؛ این الفقرا

ظهور نور حضرت زهرا

امام حسن عسکری

عبدالعظیم حسنی

پیامبر اکرم

امام صادق

حضرت خدیجه

انتقاد به اهل تسنن

تولی و تبری

حضرت سکینه

تمام شدن ماه صفر

امام رضا

امام حسن

امام حسین دفاع کرد نه قیام

سلام بر امام حسین

زیارت امام حسین

حضرت زینب

اربعین

گریه بر امام‌حسین

مجلس امام حسین

مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین

ندای امام حسین به خلقت

عمار یاسر

غلام امام حسین

سلمان فارسی

امام حسین؛ کشته جلسه بنی‌ساعده

حضرت رقیه

امام باقر

عصاره روایت حسین منی و انا من حسین

ماه صفر

زهیر

کرنش در مقابل امام حسین

امام‌سجاد

یاد امام حسین

راهب و سر امام حسین

هنده، زن یزید

زعفر در کربلا

حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی

امر به معروف‌کردن سر امام حسین

زمین کربلا

چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟

دفن شهدای کربلا

نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم

ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

آتش زدن خیمه‌های امام حسین

بعد از شهادت امام حسین

شام غریبان

شهادت امام حسین

روز عاشورا

شب عاشورا

روز تاسوعا

هفتم محرم

آقا ابوالفضل

آقا علی اصغر

حضرت قاسم

اصحاب امام حسین

عبدالله بن الحسن

حر

ورود امام حسین به کربلا

دهه محرم

مسلم بن عقیل

تذکراتی راجع به محرم

مباهله

ورود امام رضا به نیشابور

میثم تمار

امام موسی کاظم

غدیر

امام هادی

عید قربان

عرفه

حرکت امام حسین از مکه به کربلا

مناسک حج ابراهیمی

ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا

امام جواد

حرکت امام رضا از مدینه به طوس

دحو الارض

حضرت معصومه

داستان متقی

حمزه عموی پیامبر

عید فطر

وداع ماه رمضان

امیرالمؤمنین علی

سیزده فروردین

شب قدر

شکستن ارکان خدا

آمادگی برای شب قدر

عید نوروز

جلسه ولایت (سال‌یاد متقی عزیز)

ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا

ظاهر شدن امام‌حسین در دنیا

ابوطالب

فتح خیبر

ابراهیم پسر پیامبر

تغییر قبله

ماه رجب

حضرت زهرا، عصاره خلقت

ام البنین

شهادت حضرت زهرا

حضرت زهرا

صلح امام حسن

لیلة المبیت

امام حسین در قیامت

یقین

کتاب امام‌زمان با متقی منتشر شد

فاطمیه

انتقاد به اهل‌تسنّن[۱]

امروز شب بعثت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، خیلی‌ها صحبت کردند، اشخاصی که خیلی افقشان بالا بوده. وقتی‌که صحبت می‌کنند، آدم یخ می‌زند. آن درسش را می‌بیند، آن علمش را می‌بیند، پیرمردی‌اش را می‌بیند، زحمت‌هایش را می‌بیند؛ اما حرف می‌زند. بشر باید بیان داشته‌باشد.

رحمت خدا به روح پرفتوح حضرت ‌زینب (علیهاالسلام)! وقتی‌که یزید گفت: «الحمد لله» خدا شما را رسوا کرد، گفت: رسوا فاسق و فاجر است. خدا دو چیز به ‌ما داده: یکی ما را در قلوب مؤمن قرار داده، یکی هم به‌ ما بیان داده.

عزیزان من! شما باید بیان داشته‌باشید، نه این‌قدر آدم حرف بزند. حرف‌زدن نتیجه خیلی ندارد، به ‌جایی وصل نیست، به عقیده و خیال خودت وصل است. بیان اتّصال به کلام است؛ یعنی «کلام‌الله مجید»؛ یعنی خدا همین‌جور که قرآن را تأیید کرده، حرف یک مؤمن هم تأیید می‌شود. توجّه کنید! امروز من خواسته‌ام که إن‌شاءالله، امیدوارم که این نوار یک‌جوری باشد نابغه باشد.

خیلی‌ها هستند که راجع ‌به بعثت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) صحبت می‌کنند؛ اما مردم را راهنمایی به‌ ولایت نمی‌کنند. مردم را راهنمایی به لغت خودشان می‌کنند، خیلی قشنگ صحبت می‌کنند! مثال آورده، روایت آورده، حدیث آورده؛ اما یک عدّه‌ای هستند بد به عمر و ابابکر نمی‌گویند؛ اما آن‌ها را تأیید می‌کنند. یک عدّه‌ای هستند در ظاهر تعریف امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را می‌کنند؛ اما تأیید نمی‌کنند. آن اشخاص دارند اهل‌تسنّن را رهبری می‌کنند، توجّه ندارند، گوش هم نمی‌دهند. اگر بخواهی یک تذکّر به آن‌ها بدهی، جواب به تو می‌دهد. می‌گوید: تو باید امر من را اطاعت کنی، نه من حرف تو را. وارد این بحث نشویم که مشکل به ‌وجود می‌آید.

حالا آقا صحبت کرده، نوارش را آوردند این‌جا. دو مطلبی که حسّاس هست، پوز اهل‌تسنّن را به خاک می‌مالد، این دو مطلب است که حالا من به شما می‌گویم: اوّلاً این‌ها سنّی نیستند؛ چون‌که سنّی، هم باید سنّت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را به‌جا بیاورد، هم امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را. عمر و ابابکر، این‌ها را ادیانی کردند؛ یعنی رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) وقتی‌که در ظاهر از دنیا رفت، جلسه بنی‌ساعده درست‌کردند و خلیفه معلوم کردند. گفتند: این اوّل است و این دوم است و این سوم است و این چهارم است و وارد شدند. این‌ها ادیانی هستند؛ نه اهل‌تسنّن؛ نه سنّی. سنّی آن‌کسی است که هم سنّت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را به‌جا بیاورد، هم امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را. امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، علی‌بن‌ابوطالب (علیهماالسلام) است.

من می‌خواهم با این‌ها امروز انتقاد کنم، ما کاری به کار کسی نداریم که. من می‌خواهم به این ادیانی‌ها بگویم؛ یا به‌همین اهل‌سنّت بگویم، باید هر بشری فکر داشته‌باشد. تو نماز می‌خوانی، چقدر گفتی «إیّاک نعبد و إیّاک نستعین»[۲]؟ عبادت می‌کنیم تو را، از تو یاری می‌خواهیم. چه یاری‌ای می‌خواهی؟ باید یاریِ ولایت بخواهی؛ تو «إیّاک نعبد و إیّاک نستعین»[۲] نگفتی عزیز من!

حالا صحبت من این‌است که می‌خواهم به اهل‌تسنّن بگویم، انتقاد می‌کنم با شما، من الآن امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را، کارهایش را، سفارش خدا و پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را راجع ‌به علی (علیه‌السلام) می‌گویم. شما اصلاً چرا رفتید طرف عمر و ابابکر؟ چه فضیلتی دارد، رفتید؟ چرا فکر نمی‌کنید؟ چرا شما ادیانی شدید؟ چرا اندیشه ندارید؟ وقتی‌که نداشتی، عقل نداری؛ عقل ولایت است، گمراه هستی. بیا جان من! علی (علیه‌السلام) را قبول‌ کن! امیرالمؤمنین علی «علیه‌السلام» یک نفَس کشیده‌است در «لیلة‌المبیت»، افضل عبادت ‌ثقلین. (خدا گفته، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته، من حرف‌های آن‌ها را می‌زنم.) یک شمشیر زده «یوم‌الخندق» افضل عبادت‌ثقلین. تمامتان فلج بودید راجع‌ به فتح‌ خیبر، امیرالمؤمنین علی «علیه‌السلام» هفت‌قلعه را ریخت روی ‌هم. چقدر خدا سفارشش را کرده! پس شما اهل‌تسنّن نیستید، ادیانی هستید.

این عمر چه فضیلتی دارد که شما رفتید طرف عمر؟ چرا نمی‌آیید طرف علی (علیه‌السلام)؟ اگر خدا را قبول دارید، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را قبول دارید، امرش را باید قبول داشته‌باشید. اگر قرآن را قبول دارید، کلامش را باید قبول داشته‌باشید، قرآن «کلام‌الله مجید» است. کجا گفته «حَسبنا کتابُ‌الله»؟ اگر این‌است، چرا بدعت به دین گذاشتید؟ عمر گفت: این‌جوری دست‌بسته نماز بخوان! «حیّ علی خیر العمل» نگو! این حرف‌ها چیست می‌زنید شما؟ بیایید بیدار شوید! فردای‌قیامت پشیمان می‌شوید. اگر شما پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را قبول دارید، سنّی هستید، سنّت را قبول دارید؛ باید امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را قبول داشته‌باشید، امر خدا را قبول داشته‌باشید؛ امر خدا، علی‌بن‌ابوطالب (علیهماالسلام) است.

اهل‌تسنّن! من امروز صحبتم با شماست. کجا گفته اگر ابابکر را قبول نداشته‌باشی، عمر را قبول نداشته‌باشی، به ‌عزّت و جلالم عبادت ‌ثقلین کنی، می‌سوزانمت؟ اما این راجع ‌به علی‌بن‌ابوطالب (علیهماالسلام) است. مگر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در پنهان این ‌کار را کرد؟ امر شد: یا محمّد! منبری از جهاز شتر تشکیل داد. گفت: باید علی (علیه‌السلام) را معرّفی کنی.

این‌است که می‌گویم نگفته‌اند، یک‌ذرّه کندی کرد، گفت: هیچ‌کاری نکرده‌ای. اهل‌تسنّن! تو که می‌گویی محمّد! محمّد! بیست و دو سال عبادت او را زد کنار؛ گفت: اگر نکنی، هیچ‌کاری نکرده‌ای. تو که وضو می‌گیری، این‌جوری می‌گیری، به امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نمی‌گیری. تو که اذان نداری، اقامه نداری، ائمه (علیهم‌السلام) را قبول نداری، چرا بیدار نمی‌شوید؟ حالا گفت: یا محمّد! علی (علیه‌السلام) را بلند کن روی دست خودت، نشانِ این ‌مردم بده! نگویند یک علیِ دیگر است، بدانند پسر عمّت است، یعنی علی‌بن‌ابوطالب (علیهماالسلام). نشانِ این‌ مردم بده! حالا «الیوم أکملت لکم دینکم»[۳] نازل شد.

مگر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) این‌جوری صحبت کرد؟ پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: من چه پیغمبری بودم واسه شما؟ گفتند: رحمت بودی. گفت: یادتان می‌آید که نانِ شماها پشم شتر بود؟ شترها را می‌کشتید، پشم‌هایش را توی خون می‌گذاشتید، خون‌ها را آفتاب می‌گذاشتید؛ این نانتان بود. اگر یک باران می‌آمد، چاله می‌کَندید، پُر از حیوان بود و این‌ها، آن آبتان بود. الآن به کجا رسیدید؟ کی این‌ کار را کرد؟ همه گفتند: تو! از وقتی‌که مبعوث شدی به پیغمبری، این نعمت‌ها را خدا به‌ ما داده. گفت: آیا من حقّ به گردن شما دارم؟ گفتند: خیلی داری، ما همان‌ها بودیم که گوشتمان سوسمار بود و مار بود و این‌ها. نانمان هم همین شتر را می‌کشتند، خون شترها بود، خشک می‌کردیم. آبمان هم توی چاله‌ها بود.

بنا کردند این‌ها اظهار تشکّر کردند. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت من اصلاً مزد رسالت نمی‌خواهم، مزد رسالت من این‌است: «الیوم أکملت لکم دینکم»[۳] این جانشین من را، علی (علیه‌السلام) را قبول داشته‌باشید. همین اوّلی و دومیِ نامرد، اوّل کسی بودند که جلو افتادند؛ این‌ها جلو بودند، همیشه جلودار بودند؛ عقب بودند؛ مثل این‌که جلو افتادند و باید عقب بیفتند. هارون و مأمون جلو افتادند، یزید جلو افتاد، ابن‌زیاد جلو افتاد، هارون جلو افتاد، مأمون جلو افتاد، این‌ها باید عقب بیفتند.

حالا چه ‌کرد پیغمبر؟ حالا گفت که وصیّ من علی (علیه‌السلام) ‌است. فوراً (عرض می‌شود خدمت شما) جبرئیل نازل‌ شد، یک ندا آمد: «الیوم أکملت لکم دینکم»[۳]: دین ولایت است. همین عمر و ابابکر آمدند، گفتند: «بَخ‌ٍبَخٍ لک یا علی!»: تو شدی مولای مردها و زن‌ها، جلوی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله). حالا نمی‌دانم چه‌جوری بود و چه‌جوری شد که آقا امام‌حسن و امام‌حسین (علیهماالسلام) بودند، می‌گویند نزدیک بود زیرِ پا بروند، بس‌که آمدند خلاصه بیعت کردند با علی‌بن‌ابوطالب (علیهماالسلام).

حالا من به یکی از رفقا گفتم، بگویید إن‌شاءالله، امیدوارم که همین‌جور که ما بیعت با امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) کردیم، ما هم مثل آن‌ها بیعت‌شکن نباشیم؛ تا آخر این بیعت را برسانیم. جزء این چهار نفر باشیم، نه جزء هفت‌میلیون. امیدوارم که دعای ما را مستجاب بکند.

حالا این مطلب را نمی‌گویند: یکی «الیوم أکملت لکم دینکم»[۳] است که نمی‌گویند، یکی هم این‌که به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) خطاب شد: کاری نکردی. اگر این ‌را بگویند، اهل‌تسنّن تکان می‌خورند؛ اما گفتم اهل‌تسنّن را بد نمی‌گویند؛ اما در حرفهایشان تأیید می‌کنند.

من می‌گویم که می‌رفتم آن‌جا، مکّه که رفتم، می‌رفتم از شهر بیرون. آن‌جا نزدیک شهر یک خرابه‌هایی بود، این سودانی‌ها این‌ها بودند، می‌دیدم این‌ها سوخته‌اند. این‌ها آستین‌هایشان تا این‌جا بالا بود، این‌جوری بود، بیچاره‌ها کفششان پای شتر بود. من یک‌قدری این‌جا مغز بادام برده‌بودم، همه را می‌دادم به این‌ها. می‌رفتم آن‌جا می‌ایستادم، خدایا! تو شاهدی، زار زار گریه می‌کردم.؛ نه این‌جوری، من گریه ندیدم که این‌جوری بکنم، کم شده. می‌گفتم خدا! علی (علیه‌السلام) را روانه کن توی قلب این‌ها، این‌ها این‌جا که دارند می‌سوزند که!

پس ما عناد با کسی نداریم، اهل‌تسنّن! می‌خواهیم شما هم نسوزید. بیایید علی (علیه‌السلام) را قبول کنید، نسوزید! ما که دشمنی نداریم با کسی، ما محبّت با کسی داریم که محبّ ‌علی (علیه‌السلام) باشد. حالا این‌ها را چه کسی گمراه کرد؟ آن رهبر اوّلی که ابابکر و عمر بودند. این بنده‌های خدا رهبری ندارند، هر کدامشان که در یک خاکی هستند، این‌ها گمراهشان کردند.

من روز که تمام می‌شود، والله، می‌گویم امروز چه کردم؟ آیا امروز یک صادراتی داشتم یا نداشتم؟ عمرت گذشت، کجا رفت؟ کجایی ای برادر؟ حالا امیرالمؤمنین علی «علیه‌السلام» چقدر خوشحال شدند؟ چه‌کار کردند این دو نفر؟ به تمام آیات قرآن، اگر روزی که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) سرِدست بلند کرد، اگر به آن عمل کرده‌بودند، یک‌دانه کافر نبود. دوباره تکرار می‌کنم: قربانتان بروم، من کاری به شخص ندارم که امروز در مملکت ما چه می‌شود؟ تو باید حواست جای دیگر باشد. الآن خدای تبارک و تعالی این‌جا قرارت داده‌است.

باباجان! بیایید یک‌کار دیگر بکنید، ما از سر این گذشتیم که ما ولایت را کامل داشته‌باشیم. ما آوردیم آن‌را این‌جوری کردیم، بیا اسم علی (علیه‌السلام) توی دلت باشد. مگر نبود که کشتی ‌نوح آرام نمی‌گرفت؟ گفت: خدایا! این کشتی را من که نساختم! تو جبرئیلت را روانه کردی، ما کشتی‌ساز نیستیم که! ما نجّار نبودیم که! تو ما را نجّار کردی، ما بلد نیستیم که! خودت روانه کردی، خودت ساختی، خودت به‌ ما گفتی، خودت امر کردی، از آسمان آب نازل کردی؛ همه‌اش دست خودت بوده، آرام ندارد که!

حالا می‌خواهد نوح را معلوم کند، نوح را می‌خواهد حالی کند. کجایی ای نوح؟ تو مقصد من نیستی. تو خیال نکنی تو پیغمبری، الآن یک معجزه کردی، نه! هیچ‌کدامتان مقصد من نیستید، این پنج‌تن (علیهم‌السلام) مقصد من است. برو اسم آن‌ها را بیاور بزن! کشتی آرام بگیرد. تا اسم این‌ها را زد، (آن ‌چند وقت‌ها هم یک تخته‌پاره‌ای جُسته بودند، اسم بعضی‌هایش به آن‌بود، چند سال پیش.) آرام گرفت.

بیا اسم علی (علیه‌السلام) را بیاور توی دلت، آرام باشی. این‌قدر توی فکر این و آن نباش! اگر اسم علی (علیه‌السلام) توی دلت باشد، صادراتت سخاوت است. تو یادت بیاور که توی یک دفتر بودی، هیچ‌چیز نداشتی. حالی‌ات نیست؟ بگو به پدرت! پیغام می‌دهم واسه‌اش، تو توی دفتر بودی، جاروکش بودی. حالا میلیونر شدی، حالا چیز نمی‌دهی به فقرا؟ می‌خواهی چه‌کنی این‌ها را؟ واسه چه کسی می‌گذاری؟

حالا چه کردند این‌ها؟ این دو نفر چه کردند؟ حالا خدا چه پاسخ می‌دهد؟ آن امیرالمؤمنین را، علی «علیه‌السلام» را می‌گوید هر که قبول نداشته‌باشد، عبادت‌ ثقلین کند، می‌سوزانمش. آن‌ها را گفت چه؟ آن‌ها را ‌گفت کافر و مرتدّ شدند. بترسیم از آن روزی که ما مشاور آن‌ها باشیم. حالی‌مان نیست، توجّه کنید! عزیزان من! آن پاسخ او که رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) معلوم کرد، خدا معلوم کرد، آن‌است؛ این‌هم پاسخش این‌است؛ پس خدا پاسخ می‌دهد به‌ ما، خدای تبارک و تعالی، عزیز من! پاسخ می‌دهد. خیلی توجّه دارد! توجّه کنید!

بیست و دو سال عبادت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را گذاشت کنار، گفت این‌است. مقصد من علی (علیه‌السلام) ‌است، پاشو این ‌را معرّفی کن! حالا یک‌جای دیگر من گفته‌ام، من به شما همه‌تان می‌گویم: شما باید کوشش کنید که جایتان روی دست رسول‌الله (علیه‌السلام) باشد. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) که علی (علیه‌السلام) را معرّفی می‌کند؛ باید روی دست رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) جایتان باشد. روی دست رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) علی (علیه‌السلام) ‌است، شما هم باید روی دست رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) باشید! ای رسول‌الله! ما هم امر این علی (علیه‌السلام) را اطاعت می‌کنیم. این درست ‌است. [۴]

روز مبعث، خدا یک عنایتی کرد به ما، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را برانگیخته کرد. به کلّ خلقت گفت: من این پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را برانگیخته کردم، به او گفتم از خودش حرف نزند؛ اگر بزند، رگ دلش را قطع می‌کنم. زمین و آسمان همه بیایید تسلیم پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بشوید! تسلیم علیّ‌بن‌ابوطالب (علیهماالسلام) بشوید! [۵]

حالا عزیز من! خدای تبارک و تعالی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را برانگیخته کرد از برای این‌که هدایت کند ما را، چه کسی به حرفش رفت؟! حالا هر کسی روی خیال خودش حرف می‌زند، هدایت‌های مصنوعی داریم ما. حالا آمده، می‌گوید: خدیجه! من پیغمبر شدم، خدا من را تأیید کرده، خدا گفته «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۶] حالا خدیجه‌جان! بیا و تسلیم من بشو! گفت: محمّد! من تسلیم تو بودم! این خدیجه (علیهاالسلام)، یک خدیجه زنانه نیست، این مِن‌بعد هم با خدا نجوا داشته‌است.

خدای تبارک و تعالی، واقع یک مؤمنی نجوا داشته‌باشد، این شخص را «ارادةالله» می‌کند؛ نه اراده این‌جا، اراده خلقت می‌کند. خدیجه (علیهاالسلام) از همان‌هاست. بی‌خود نیست که باید صندوقچه‌اش زهرا (علیهاالسلام) تویش باشد. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) همین‌جوری که [خدیجه] گفت، یک‌قدری شگفت زده‌شد. خدایا! به من گفتی تبلیغ کن! تو زودتر یک عدّه‌ای را تبلیغ کردی! یکی خدیجه (علیهاالسلام) را تبلیغ کرد.

عزیز من! قربانتان بروم، هم پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تبلیغ می‌کند، خدا هم تبلیغ می‌کند؛ امّا به چه کسی تبلیغ می‌کند؟ یک نگاه توی دلت می‌کند، می‌بیند فقط محبّت علی (علیه‌السلام) توی دلت می‌ریزد. تو محبّت چه کسی داری؟ (بس که گفتم! دیگر نمی‌خواهم بگویم!) چه توی دل تو می‌ریزد؟ خب خدا می‌خواهد محبّتش را بریزد، محبّتش جا ندارد، بس که عشق و چیزهای دنیایی داری، چه چیزی به تو بدهد؟ [۷]


یا علی

ارجاعات


بیتوته و نجوا با ولایت

کسی‌که وصل به ولایت شد، وصل به خدا، وصل به قرآن، وصل به توحید و وصل به ماوراست[۸]

شما بدانید که هر کسی‌که وصل به ولایت شد، وصل به خداست، وصل به‌ قرآن است، وصل به توحید است، وصل به ماوراست. عزیز من! من الآن برایتان روایت نقل می‌کنم. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: من ریشه درخت توحیدم، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)، یعسوب‌ الدّین، جانشین پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، وصیّ رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: من ساقه‌اش هستم، آقا! دیگر باقی دارد؟ بله! می‌گوید: این شجره، میوه می‌خواهد، میوه‌اش قرآن است، دیگر چه؟ می‌گوید: دوستان ما برگش هستند؛ یعنی برگ اگر توجّه داشته‌ باشید، من یک‌وقت جسارت کردم، گفتم: من وقتی در بیابان می‌رفتم، با برگ‌های درخت نجوا می‌کردم، آن برگ را برمی‌داشتم، این‌جوری مثل یک کتاب در دست می‌گرفتم، سر به سوی آسمان می‌کردم، می‌گفتم: خدا! این‌ را چه ‌کسی لوله‌کشی کرده‌ است؟ تمام توجّه من روی برگ بود. طرف خدا می‌رفتم، چه ‌کسی آن را لوله‌کشی کرده‌ است؟ پس بدان برگ باید میوه را چه‌ کار کند؟ حفظ کند، البتّه چرا؟ منظور این ‌است باید اتّصال باشد؛ پس ریشه شجره توحید پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شد، ساقه‌اش علی (علیه‌السلام)، میوه‌اش قرآن ‌مجید، تو باید برگش باشی، حفظ کنی. امام‌ صادق (علیه‌السلام) هم می‌فرماید: عزیزان من! یک ‌کاری کنید ما قیامت، خجل‌زده نباشیم که بگوییم این شیعه ماست، یک‌ کاری کنید که امر ما را اطاعت کنید و ما آن‌جا سرفراز باشیم. [۹]

آقاجان من! شما می‌توانید به‌ من اعتراض کنید، بگویید که این برگ حفظ می‌کند یا ولایت حفظ می‌کند؟! یا خدا حفظ می‌کند؟! یا قرآن حفظ می‌کند؟! می‌توانید به‌ من اعتراض کنید. حالا من جواب اعتراضت را می‌دهم. اگر یک خیمه‌ای زدند، امیرالمؤمنین علی «علیه‌السلام» یعسوب‌ الدّین، امام‌ المبین یا حضرت ‌زهرا، صدیقه‌ طاهره (علیهاالسلام)، امام ‌حسن (علیه‌السلام)، امام‌ حسین (علیه‌السلام) در آن بودند، مثل همان حدیث کساء؛ آیا عباء قیمت دارد یا این‌ها؟! آن چادر قیمت دارد یا این‌ها؟! اگر ما می‌گوییم که برگ حفظ می‌کند؛ برگ به منزله یک چادر است، اصلِ درخت میوه‌، ریشه‌ و ساقه‌اش است. این حرف را زدم که شیطان در دل شما هیجانی پیدا نکند؛ پس اگر می‌گوید برگ این‌طوری حفظ می‌کند؛ مثل یک چادری که حفظ کند.

روایت دوم: امام‌ صادق (علیه‌السلام) به دوستان و شیعه‌هایش می‌گوید: یک‌ کاری بکنید که باعث زینت ما باشید! زینت یعنی‌چه؟! خب برگ درخت هم زینت است. حالا اگر می‌گوید این شیعه برگ درخت توحید است، آقای مهندس! باید جدا نشوی. من یک برگ درخت کَندم، دیدم یک شیره‌ای دارد، این شیره‌اش به ساق درخت وصل است؛ گفتم: اَی به ‌قربانت بروم! اِی پیامبر! ای امیرالمؤمنین! ببین شیره‌اش به این ساقه درخت وصل بود؛ پس باید جدا نشوی! اگر یک پوست درختی را این‌طوری، یک‌قدری جدا کنند، بالایش خشک می‌شود. باباجان! عصاره این روایت این ‌است. من دلم می‌خواهد توجّه بفرمایید! قربا‌نتان بروم، فدایتان بشوم، اگر این پوست درخت را جدا کنی، یک قسمتی‌اش را؛ آب به آن بالای درخت نمی‌رسد، خشک می‌شود؛ وقتی درخت خشک شد، باید آن ‌را سوزاند. خدا عمر و ابابکر را لعنت کند! ولایت را از مردم جدا کردند، گفت: «حَسبنا کتاب‌الله» تمامشان خشک شدند، تمام پیروانشان خشک شدند. چرا؟ جدا کرد، ولایت را جدا کرد. چرا می‌گوید تمام گناهان عالم، گردن عمر است؟ ولایت را جدا کرد؛ قربانتان بروم، عصاره‌اش این‌ است. [۱۰]

اگر افشای ولایت، درون قلبت نباشد، حرف است؛ ارتباط با ولایت نیست. اغلب مردم این‌طور هستند، چون پیرو خلقند و کنار نرفتند و درون قلبشان نجوا نیست. من از اوّل دنبال خلق نرفتم، کارهایی برای خودم جور می‌کردم و از آن لذّت می‌بردم. شما که داری کار می‌کنی، مهندس یا دکتر یا کاسب هستی یا درس می‌خوانی، شما باید با روح کلّ خلقت ارتباط و اتّصال داشته‌باشی. روح کلّ خلقت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است. الآن هم به ‌وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) اتّصال پیدا کنی و اگر هدفت این ‌باشد، شما داری نجوا می‌کنی. [۱۱]

یا علی

ارجاعات


اخلاق در خانواده

کَظمِ غِیظ[۱۲]

عزیزان من! قربانتان بروم، انسان باید «کَظمِ غِیظ» داشته ‌باشد، خشم خودش را فرو ببرد؛ هیچ‌ چیزی بالاتر از این‌ نیست که غیظ خودتان را فرو ببرید. غیظ فقط برای امر خدا و بغض نسبت به دشمنان حضرت ‌زهراست، اصلاً نباید بغض و غیظ، نسبت به چیز دیگری در شما وجود داشته ‌باشد.

ای شیعه علی! مگر علی (علیه‌السلام) غیظ در وجودش بود؟ حالا فلانی می‌گوید: نمی‌دانم امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) عمرو بن‌ عبدود را کشته، یک شمشیر زده، بلند شده، راه می‌رود، غیظش را فروکش کند. ای نادان! مگر امیرامؤمنین علی (علیه‌السلام) به‌ غیر از خدا، غیظ در وجودش هست؟ علی (علیه‌السلام) نور خداست. نور که غیظ در وجودش نیست. چه کسانی هم دارند این را می‌گویند؟ کاش یک عوام این حرف را می‌زد. من دارم می‌گویم در مؤمن نباید غیظ باشد، اگر هم غیظ در دیگری هست، باید دعا برایش کند! اصحاب ‌یمین یعنی این.

هر موقعی دیدید که این‌طوری نیستید، بدانید که «اصحاب‌ یمین» نیستید. هر موقعی‌که دیدید این‌طوری نیستید، «متقی» نیستید، امضاشده نیستید. کارتِ امضا به شما نمی‌دهند، کارت قبولی به شما نمی‌دهند. حالا اگر این‌طوری شدید، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) «صفات ‌الله» به شما می‌دهد. یک مدّت باید این‌طوری بشوید! فوری «صفات‌ الله» به شما می‌دهند، صفات خودشان را به شما می‌دهند، دیگر راحت می‌شوید. شما صفات خدا می‌شوید. بیایید حرف مرا بشنوید! بیایید از این راه بروید! بیایید با هم از این راه برویم!

با مردم بداخلاقی نکنید! من تکرار می‌کنم: با مردم سازش کنید! مگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) با یک یهودی سازش نمی‌کردند؟ ما باید اخلاقمان را عوض کنیم! این این‌طوری است، آن این‌طوری است، هر طور که می‌خواهد باشد. تو «اخلاق‌حسنه» داشته ‌باش!

مگر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نبود که زِره او را یک یهودی دزدیده‌ بود. حالا قنبر رفته آن را پیدا کرده‌ است و آورده ؛ چون‌که زِره امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) معلوم بود، پشت نداشت؛ هر چه که داشت جلوی آن بود. بین همه زِره‌های جنگجوها پیدا بود. حالا زِره را آورد. به امیرالمؤمنین گفت: بروید (علیه‌السلام) شاهد بیاورید! ببین حکومت علی (علیه‌السلام) یعنی این.

حالا کسی‌که آن‌جا [به عنوان قاضی] نشسته ‌است، به علی (علیه‌السلام) می‌گوید: برو شاهد بیاور! علی (علیه‌السلام) می‌گوید: همان‌طور که با مردم رفتار کردی، با من هم رفتار کن! حالا می‌گوید: علی‌جان! شاهد بیاور! حالا رفته شاهد آورده، می‌گوید: این زِره من است. [آن قاضی] گفت: یا امیرالمؤمنین! اگر بدانی علی (علیه‌السلام) چه ‌کرد؟ گفت: چرا اسم مرا این‌طوری صدا زدی که این یهودی خجالت بکشد. (ولایت یعنی این، کسی را خجالت ندهید! تو این‌طوری هستی، تو آن‌طوری هستی. همه‌ جای ما لَنگ است. هر کجا را نگاه می‌کنم، می‌بینم لَنگ هستید.)

آن‌وقت به او گفت: یهودی! برادر! او را برادر خطاب کرد، نوازشش کرد. گفت: این‌طوری که تو قدری وحشت کردی. چقدر این ‌زِره را فروختی؟ بیا پولش ‌را بگیر! دوباره به او آدرس داد. گفت: هر وقت مضطرّ شدی، بیا پیش من، من به تو پول می‌دهم. ببین چه ‌کار کرد؟ من از دست یک عدّه‌ای می‌سوزم.

اخلاق علی (علیه‌السلام) را در خودمان پیاده کنیم. سازندگی یعنی این. این‌که می‌گویم خودمان را بسازیم؛ یعنی این. آیا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) یهودی را دوست داشت؟ نه! او که دست از اخلاقش برنمی‌دارد، تو هم‌ دست از اخلاقت برندار! چه‌ کاره هستی که من این‌طرف و آن‌طرف می‌روم؟ من سر و کارم با خداست. خدا می‌گوید: یا محمّد! من باید هدایت کنم. به خود پیامبرش می‌گوید تو چه ‌کاره هستی؟ تو می‌خواهی هدایت کنی؟! [۱۳]


یا علی

ارجاعات


سخنی با خانمها

صفات زینب داشته‌ باشید [۱۴]

خواهر عزیز! تو که می‌آیی زیارت حضرت‌ معصومه (علیهاالسلام)، تو که می‌روی زینبیه، تو که می‌روی سوریه، باید سنخه حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) باشی، باید سنخه حضرت‌ معصومه (علیهاالسلام) باشی تا «إشفعی لنا فی‌الجنّة» باشی. اگر سنخه نباشی، «إشفعی لنا فی‌الجنّة» نیستی. دو تا زن هستند که در مورد آن‌ها گفته شده «إشفعی لنا فی‌الجنّة»: یکی حضرت ‌زینب (علیهاالسلام) است، یکی هم حضرت‌ معصومه (علیهاالسلام) است. چطور «إشفعی لنا فی‌الجنّة» می‌شوی؟ تو باید صفات آن‌ها را داشته‌ باشی. این‌ها «صفات ‌الله» هستند. تو وقتی رویت را گرفتی، خودت را از نامحرم پوشاندی، حضرت ‌معصومه به تو چه می‌دهد؟ «إشفعی لنا فی‌الجنّة»، امضاء می‌کند تو را، امضا به تو می‌دهد. [۱۵]

حالا آقا برای نیمه شعبان تئاتر درست می‌کند، تو هم می‌روی تماشا! امام می‌گوید: امر ما را اطاعت کن! حالا او که تئاتر درست می‌کند تقصیر دارد، تو که به تماشا می‌روی، از او بیشتر تقصیر داری. این چراغانی‌ها که می‌شود، به ‌نظر من عین دروازه ‌ساعات است که داشتند اُسراء را وارد می‌کردند و ساز و آواز می‌زدند، یک ‌عدّه‌ای هم به تماشا می‌آمدند! خانم! به‌ تو می‌گوید خودت را حفظ کن! آخر چراغانی می‌روی چه چیزی ببینی؟! چند نفر تو را می‌بینند؟! چه کار می‌کنی؟! کجا می‌روی تماشا؟! تُف توی غیرتت! [۱۶]

عزیزان من! قربانتان بروم، خانم‌ها! شب‌ عاشورا، تاسوعا، بروید کنارِ خانه‌تان! یک زیارت‌ عاشورا بخوانید و اشکی بریزید! خدا از سر تمام گناهانتان می‌گذرد و شما را می‌آمرزد. کجا می‌آیید توی خیابان‌ها؟! حالا دیگر زن‌ها هم دسته دارند!! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید: برو در خانه‌ات بنشین! او می‌گوید برو بیرون، این هم می‌رود! می‌خواهد ثواب کند! این‌ است که می‌گویم ثوابی شدید. این کارها چیست که می‌کنید؟ یک ‌نفر هم نمی‌گوید اشتباه ‌است. [۱۷]

وقتی حضرت ‌زینب (علیهاالسلام) در دوازه ‌کوفه آمد، امام‌ حسین (علیه‌السلام) به او اجازه داد و گفت: خواهر! در شام دارند به پدر ما لعنت می‌کنند، تو باید در دوازه‌ کوفه خطبه بخوانی! از آن‌جا هم به شام بروی و خطبه بخوانی. زینب (علیهاالسلام) به امر برادرش خطبه خواند. [۱۸]

حالا آن خانم می‌گوید: زینب (علیهاالسلام) خطبه خواند، من هم باید توی مردها بروم و خطبه بخوانم! [۱۹] اگر حضرت زینب (علیهاالسلام) صحبت کرد، پرچم علی (علیه‌السلام) را افراشته کرد، پرچم یزید را پایین آورد، تو که صحبت می‌کنی، به دینم! به ایمانم! پرچم یزید را افراشته می‌کنی. [۲۰] او یک دینِ رفته‌ای را که خلق برده، می‌خواهد برگرداند! زینب (علیهاالسلام) می‌خواهد لعنت را از روی پدرش بردارد! زینب (علیهاالسلام) می‌خواهد این‌هایی که گفتند حسین کافر است، مسلمانیِ حسین (علیه‌السلام) را در خلقت اعلام کند! آدم آتش می‌گیرد! [۱۹]

خواهر عزیز! عزیز من! شما باید صفات زینب (علیهاالسلام) داشته ‌باشید. حالا که به او می‌گویی، می‌گوید: زینب (علیهاالسلام) سخنرانی کرد، من هم می‌کنم. تو همه کارهایت به امر زینب (علیهاالسلام) است که حالا سخنرانی‌اش را یاد گرفته‌ای؟! زینب (علیهاالسلام) به امر امام ‌زمانِ خودش خطبه خواند. می‌خواست شیعه‌ها بمانند، می‌خواست بنی‌امیّه را رسوا کند. همین‌طور که رسوا کرد. آن بلاغت حضرت زینب (علیهاالسلام)، آن سخنرانی‌اش یزید را رسوا کرد. [۱۵] خانم‌ها! شما فردای‌ قیامت جواب زهرا (علیهاالسلام) را چه می‌دهید؟ بدانید این‌جا آزادید، آن‌جا آزاد نیستید. این‌جا آزادی را خودتان به خودتان دادید، یا یکی که یک‌ قدری مافوق شماست به شما داده‌ است. این آزادی‌ها به ‌قرآن! گرفتاری است.

خانم‌ عزیز! یک روزی تو را می‌آورند پای محاکمه. به چه مجوّزی صحبت می‌کنی؟ آیا این حرف تو، اتصال به کلام است؟ آیا این ‌کار تو را قرآن‌ مجید قبول کرده؟ امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) قبول کرده؟ زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) قبول کرده؟ نه! [۲۱] تو می‌خواهی مردم را به شهوت خودت تحریک کنی. [۲۲] برای چه خودت را در اختیار نامحرم می‌گذاری؟ هیچ هم ناراحت نیستی! مگر پیرو زهرا (علیهاالسلام) نیستی؟ اصلاً تو به حرف زهرا (علیهاالسلام) توجه نداری. والله! پشت به ولایت کردی. [۲۱] آیا تو زینب (علیهاالسلام) هستی؟ آیا امام‌ حسین (علیه‌السلام) به تو گفته حرف بزن؟ این‌ کارها چیست که می‌کنید؟ همه این‌ها خیمه‌شب‌بازی است. فردای‌ قیامت، خدا پدرت را در می‌آورد. [۲۲]


یا علی


کتابها

تمام کتابها


سخنرانی‌ها

تمام سخنرانی‌ها

  1. عید مبعث ۸۴ (دقیقه ۴، ۶، ۱۵، ۱۶، ۲۷، ۴۲، ۴۸، ۵۱)
  2. پرش به بالا به: ۲٫۰ ۲٫۱ (سوره الفاتحة، آیه 5)
  3. پرش به بالا به: ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ (سوره المائدة، آیه 3)
  4. عید مبعث 84
  5. عید مبعث 96
  6. (سوره الأحزاب، آیه ۵۶)
  7. عید مبعث 90
  8. حج ۸۰ (دقیقه ۴) و شجره توحید (دقیقه ۱۵، دقیقه۱۷)
  9. حج ۸۰
  10. شجره توحید 75
  11. کتاب نجوا
  12. یتیم آل‌محمد ۷۸ (دقیقه ۵۳ و ۴۴)
  13. کتاب جامع ولایت و یتیم آل‌محمد 78
  14. عصاره زیارت ۷۷ (دقیقه۴۳ و ۵۳) و عاشورای ۸۸، ارتباط (دقیقه ۱۹)
  15. پرش به بالا به: ۱۵٫۰ ۱۵٫۱ عصاره زیارت 77
  16. نیمه شعبان ۸۳
  17. عاشورای ۸۸؛ ارتباط
  18. عبادت و اطاعت؛ درباره خمس 73
  19. پرش به بالا به: ۱۹٫۰ ۱۹٫۱ عصاره عاشورا 82
  20. اربعین ۹۰؛ عبادت‌های خیالی
  21. پرش به بالا به: ۲۱٫۰ ۲۱٫۱ شناخت امر 82
  22. پرش به بالا به: ۲۲٫۰ ۲۲٫۱ اربعین ۸۷؛ پست و مقام؛ خلق و نگاه
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه