صفحهٔ اصلی: تفاوت بین نسخهها
سطر ۱۰: | سطر ۱۰: | ||
</div> | </div> | ||
--> | --> | ||
− | {{فرمایش منتخب|عنوان= | + | {{فرمایش منتخب|عنوان=ماه رجب، ایام زیارت ائمه طاهرین|فهرست=|بخش=دارد}} |
− | |||
− | |||
− | |||
نسخهٔ ۷ ژانویهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۱۰:۴۷
فرمایش منتخب: ماه رجب، ایام زیارت ائمه طاهرین
فهرست مقصد متقی
ماه رجب، ایام زیارت ائمه طاهرین
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
ماه رجب ایّام زیارت ائمه طاهرین [۱]
زیارت امامحسین (علیهالسلام)، زیارت ائمه طاهرین (علیهمالسلام) خیلی ثواب دارد! الآن مَثل ماه رجب است. خیلیها رفتند زیارت امامرضا (علیهالسلام). میگویند ایّام زیارتی است؛ یا اربعین که میشود چقدر کربلا میآیند. دستور هم داریم: یکی از علامات مؤمن: انگشتر عقیق است، یکی هم نماز پنجاه و یک رکعتی، یکی هم، زیارت اربعین است. تمام اینها درست است. شیعه باید معتقد باشد؛ تاحتّی روایت داریم: زیارتهای دوره را بروید! اینها بالأخره بچّههای ائمه (علیهمالسلام) هستند. تمام اینها درست است؛ اما نباید به این اکتفا کرد.
رفقای عزیز! قربانتان بروم، من عصاره زیارت را میگویم. من نمیگویم بروید یا نروید! من خودم چه کسی هستم که امرم چیزی باشد؟! من از اوّلی که عقلم رسیده، صحبتی کردم، امر نکردم. میگویم: آقا! خودت تفکّر داشتهباش! حرف که زدهمیشود، باید در کلام تفکّر داشتهباشی.اگر تفکّر نداشتهباشی، عزیز من! مبنای حرف را متوجّه نیستی.
الآن ماه رجب است، بروید مشهد؛ اما آیا آن کارت قبولی را هم میگیرید؟ مگر پدر ایشان، موسیبنجعفر (علیهماالسلام) نیست؟ علیبنیقطین آنجا در دربار هارون که هست، به امر موسیبنجعفر (علیهماالسلام) است. (عزیزان من! بروید توی کتابها ببینید!) حالا وقتی علیبنیقطین خدمت امام رسید، امام راهش نمیدهد.
مگر شوخی است؟ این هارون، امپراطور چندین مملکت است. به ابر میگوید: ببار! هر کجا بباری، مِلک من است. حالا علیبنیقطین نخستوزیر چنین کسی است. حساب بکنید روی علیبنیقطین! حساب بکنید روی کارش! حالا رفته مکّه، از آنطرف، خدمت موسیبنجعفر (علیهماالسلام) آمدهاست؛ حضرت راهش نمیدهد. میگوید: آقاجان! چرا مرا راه نمیدهید؟ حضرت میفرماید: چرا آن جمّال، آمد، کاری به تو داشت، حاجتی به تو داشت، تو حاجتش را برآورده نکردی؟
(این جمّال، عالِم نیست، مجتهد نیست، مرجع تقلید نیست، از اولیای خدا نیست، یک ساربان و شترچران است. حضرت میفرماید: چرا اعتنا به او نکردی؟ یک کاری به تو داشت.) میگوید: آقاجان! بد کردم، توبه کردم. (مگر مردم اذیّتکردن، توبه دارد؟ عزیزان من! چرا فکر نمیکنید؟ به روح تمام انبیاء، باید فکر کنید و حرکت کنید! بیفکر حرکتکردن، جایز نیست؛ به میل خودت رفتی.)
حالا میگوید چهکار کنم؟ عنایت کرد موسیبنجعفر (علیهماالسلام). فرمود: علیبنیقطین! برو سرِ قبرستان! یک شتر است، سوار شو! تا سوار شوی، میگذارد تو را درِ خانه آن ساربان (بابا! کجا میروید؟ به دینم، آن حرفی که باید بگویم، نمیتوانم بگویم؛ میسوزم. ببین امام این حیوان را چطور کرد؟ کجا میتواند حیوانی به طوس، درِ خانه آن جمّال برود؟ بیا درِ خانه امام برو! بیا درِ خانه امامزمانت برو! کجا میروی؟)
حالا میرود درِ خانه چه کسی؟ در خانه ساربان، جمّال. تا در میزند، میگوید: کیست؟ میگوید: علیبنیقطین. میلرزد، میدود و میگوید: آقا! چه شده؟ علیبنیقطین میخوابد، میگوید: پایت را بگذار روی صورتم؛ تا امامم مرا قبول کند! این کار را نمیکند. قسمش میدهد؛ پا میگذارد روی صورتش و حضرت قبولش میکند. تو چند نفر را ناراحت کردی، میروی مشهد؟! چند نفر را ناراحت کردی، میروی مکّه؟! چند نفر را ناراحت کردی، میروی کربلا؟! قربانت بروم، فدایت بشوم، امام تو را قبول نمیکند.
من به قربان آن قمارباز بروم! من دارم حسرت به یک قمارباز میبرم. شما وقتیکه یک نفر یک کاری کرد، نگاه به کارش میکنید؛ نگاه به ولایتش بکن! خدا رحمت کند آقای حاجمنتظری، برادر حاجآقا جواد شکستهبند را! گفت: قمارباز آمد جلوی مرا گرفت و گفت: حاجآقا! ببین، من چقدر پول دارم. یک پول به من بده میخواهم بروم غسل جنابت کنم. بابا! قمارباز میفهمد با پول حرام، غسلش درست نیست. این چه پولی است که غسل کردی و میروی زیارت امامرضا (علیهالسلام)؟ تو جُنُبی. این پولها حرام است، به هم وَر کردی و میروی زیارت امامحسین (علیهالسلام)؛ تو جُنُبی. [۲]
بیتوته و نجوا با ولایت
کسیکه وصل به ولایت شد، وصل به خدا، وصل به قرآن، وصل به توحید و وصل به ماوراست[۳]
شما بدانید که هر کسیکه وصل به ولایت شد، وصل به خداست، وصل به قرآن است، وصل به توحید است، وصل به ماوراست. عزیز من! من الآن برایتان روایت نقل میکنم. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: من ریشه درخت توحیدم، امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام)، یعسوب الدّین، جانشین پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله)، وصیّ رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) میفرماید: من ساقهاش هستم، آقا! دیگر باقی دارد؟ بله! میگوید: این شجره، میوه میخواهد، میوهاش قرآن است، دیگر چه؟ میگوید: دوستان ما برگش هستند؛ یعنی برگ اگر توجّه داشته باشید، من یکوقت جسارت کردم، گفتم: من وقتی در بیابان میرفتم، با برگهای درخت نجوا میکردم، آن برگ را برمیداشتم، اینجوری مثل یک کتاب در دست میگرفتم، سر به سوی آسمان میکردم، میگفتم: خدا! این را چه کسی لولهکشی کرده است؟ تمام توجّه من روی برگ بود. طرف خدا میرفتم، چه کسی آن را لولهکشی کرده است؟ پس بدان برگ باید میوه را چه کار کند؟ حفظ کند، البتّه چرا؟ منظور این است باید اتّصال باشد؛ پس ریشه شجره توحید پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) شد، ساقهاش علی (علیهالسلام)، میوهاش قرآن مجید، تو باید برگش باشی، حفظ کنی. امام صادق (علیهالسلام) هم میفرماید: عزیزان من! یک کاری کنید ما قیامت، خجلزده نباشیم که بگوییم این شیعه ماست، یک کاری کنید که امر ما را اطاعت کنید و ما آنجا سرفراز باشیم. [۴]
آقاجان من! شما میتوانید به من اعتراض کنید، بگویید که این برگ حفظ میکند یا ولایت حفظ میکند؟! یا خدا حفظ میکند؟! یا قرآن حفظ میکند؟! میتوانید به من اعتراض کنید. حالا من جواب اعتراضت را میدهم. اگر یک خیمهای زدند، امیرالمؤمنین علی «علیهالسلام» یعسوب الدّین، امام المبین یا حضرت زهرا، صدیقه طاهره (علیهاالسلام)، امام حسن (علیهالسلام)، امام حسین (علیهالسلام) در آن بودند، مثل همان حدیث کساء؛ آیا عباء قیمت دارد یا اینها؟! آن چادر قیمت دارد یا اینها؟! اگر ما میگوییم که برگ حفظ میکند؛ برگ به منزله یک چادر است، اصلِ درخت میوه، ریشه و ساقهاش است. این حرف را زدم که شیطان در دل شما هیجانی پیدا نکند؛ پس اگر میگوید برگ اینطوری حفظ میکند؛ مثل یک چادری که حفظ کند.
روایت دوم: امام صادق (علیهالسلام) به دوستان و شیعههایش میگوید: یک کاری بکنید که باعث زینت ما باشید! زینت یعنیچه؟! خب برگ درخت هم زینت است. حالا اگر میگوید این شیعه برگ درخت توحید است، آقای مهندس! باید جدا نشوی. من یک برگ درخت کَندم، دیدم یک شیرهای دارد، این شیرهاش به ساق درخت وصل است؛ گفتم: اَی به قربانت بروم! اِی پیامبر! ای امیرالمؤمنین! ببین شیرهاش به این ساقه درخت وصل بود؛ پس باید جدا نشوی! اگر یک پوست درختی را اینطوری، یکقدری جدا کنند، بالایش خشک میشود. باباجان! عصاره این روایت این است. من دلم میخواهد توجّه بفرمایید! قربانتان بروم، فدایتان بشوم، اگر این پوست درخت را جدا کنی، یک قسمتیاش را؛ آب به آن بالای درخت نمیرسد، خشک میشود؛ وقتی درخت خشک شد، باید آن را سوزاند. خدا عمر و ابابکر را لعنت کند! ولایت را از مردم جدا کردند، گفت: «حَسبنا کتابالله» تمامشان خشک شدند، تمام پیروانشان خشک شدند. چرا؟ جدا کرد، ولایت را جدا کرد. چرا میگوید تمام گناهان عالم، گردن عمر است؟ ولایت را جدا کرد؛ قربانتان بروم، عصارهاش این است. [۵]
اگر افشای ولایت، درون قلبت نباشد، حرف است؛ ارتباط با ولایت نیست. اغلب مردم اینطور هستند، چون پیرو خلقند و کنار نرفتند و درون قلبشان نجوا نیست. من از اوّل دنبال خلق نرفتم، کارهایی برای خودم جور میکردم و از آن لذّت میبردم. شما که داری کار میکنی، مهندس یا دکتر یا کاسب هستی یا درس میخوانی، شما باید با روح کلّ خلقت ارتباط و اتّصال داشتهباشی. روح کلّ خلقت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است. الآن هم به وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) اتّصال پیدا کنی و اگر هدفت این باشد، شما داری نجوا میکنی. [۶]
ارجاعات
اخلاق در خانواده
کَظمِ غِیظ[۷]
عزیزان من! قربانتان بروم، انسان باید «کَظمِ غِیظ» داشته باشد، خشم خودش را فرو ببرد؛ هیچ چیزی بالاتر از این نیست که غیظ خودتان را فرو ببرید. غیظ فقط برای امر خدا و بغض نسبت به دشمنان حضرت زهراست، اصلاً نباید بغض و غیظ، نسبت به چیز دیگری در شما وجود داشته باشد.
ای شیعه علی! مگر علی (علیهالسلام) غیظ در وجودش بود؟ حالا فلانی میگوید: نمیدانم امیرالمؤمنین (علیهالسلام) عمرو بن عبدود را کشته، یک شمشیر زده، بلند شده، راه میرود، غیظش را فروکش کند. ای نادان! مگر امیرامؤمنین علی (علیهالسلام) به غیر از خدا، غیظ در وجودش هست؟ علی (علیهالسلام) نور خداست. نور که غیظ در وجودش نیست. چه کسانی هم دارند این را میگویند؟ کاش یک عوام این حرف را میزد. من دارم میگویم در مؤمن نباید غیظ باشد، اگر هم غیظ در دیگری هست، باید دعا برایش کند! اصحاب یمین یعنی این.
هر موقعی دیدید که اینطوری نیستید، بدانید که «اصحاب یمین» نیستید. هر موقعیکه دیدید اینطوری نیستید، «متقی» نیستید، امضاشده نیستید. کارتِ امضا به شما نمیدهند، کارت قبولی به شما نمیدهند. حالا اگر اینطوری شدید، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) «صفات الله» به شما میدهد. یک مدّت باید اینطوری بشوید! فوری «صفات الله» به شما میدهند، صفات خودشان را به شما میدهند، دیگر راحت میشوید. شما صفات خدا میشوید. بیایید حرف مرا بشنوید! بیایید از این راه بروید! بیایید با هم از این راه برویم!
با مردم بداخلاقی نکنید! من تکرار میکنم: با مردم سازش کنید! مگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) یا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) با یک یهودی سازش نمیکردند؟ ما باید اخلاقمان را عوض کنیم! این اینطوری است، آن اینطوری است، هر طور که میخواهد باشد. تو «اخلاقحسنه» داشته باش!
مگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نبود که زِره او را یک یهودی دزدیده بود. حالا قنبر رفته آن را پیدا کرده است و آورده ؛ چونکه زِره امیرالمؤمنین (علیهالسلام) معلوم بود، پشت نداشت؛ هر چه که داشت جلوی آن بود. بین همه زِرههای جنگجوها پیدا بود. حالا زِره را آورد. به امیرالمؤمنین گفت: بروید (علیهالسلام) شاهد بیاورید! ببین حکومت علی (علیهالسلام) یعنی این.
حالا کسیکه آنجا [به عنوان قاضی] نشسته است، به علی (علیهالسلام) میگوید: برو شاهد بیاور! علی (علیهالسلام) میگوید: همانطور که با مردم رفتار کردی، با من هم رفتار کن! حالا میگوید: علیجان! شاهد بیاور! حالا رفته شاهد آورده، میگوید: این زِره من است. [آن قاضی] گفت: یا امیرالمؤمنین! اگر بدانی علی (علیهالسلام) چه کرد؟ گفت: چرا اسم مرا اینطوری صدا زدی که این یهودی خجالت بکشد. (ولایت یعنی این، کسی را خجالت ندهید! تو اینطوری هستی، تو آنطوری هستی. همه جای ما لَنگ است. هر کجا را نگاه میکنم، میبینم لَنگ هستید.)
آنوقت به او گفت: یهودی! برادر! او را برادر خطاب کرد، نوازشش کرد. گفت: اینطوری که تو قدری وحشت کردی. چقدر این زِره را فروختی؟ بیا پولش را بگیر! دوباره به او آدرس داد. گفت: هر وقت مضطرّ شدی، بیا پیش من، من به تو پول میدهم. ببین چه کار کرد؟ من از دست یک عدّهای میسوزم.
اخلاق علی (علیهالسلام) را در خودمان پیاده کنیم. سازندگی یعنی این. اینکه میگویم خودمان را بسازیم؛ یعنی این. آیا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) یهودی را دوست داشت؟ نه! او که دست از اخلاقش برنمیدارد، تو هم دست از اخلاقت برندار! چه کاره هستی که من اینطرف و آنطرف میروم؟ من سر و کارم با خداست. خدا میگوید: یا محمّد! من باید هدایت کنم. به خود پیامبرش میگوید تو چه کاره هستی؟ تو میخواهی هدایت کنی؟! [۸]
ارجاعات
سخنی با خانمها
صفات زینب داشته باشید [۹]
خواهر عزیز! تو که میآیی زیارت حضرت معصومه (علیهاالسلام)، تو که میروی زینبیه، تو که میروی سوریه، باید سنخه حضرت زینب (علیهاالسلام) باشی، باید سنخه حضرت معصومه (علیهاالسلام) باشی تا «إشفعی لنا فیالجنّة» باشی. اگر سنخه نباشی، «إشفعی لنا فیالجنّة» نیستی. دو تا زن هستند که در مورد آنها گفته شده «إشفعی لنا فیالجنّة»: یکی حضرت زینب (علیهاالسلام) است، یکی هم حضرت معصومه (علیهاالسلام) است. چطور «إشفعی لنا فیالجنّة» میشوی؟ تو باید صفات آنها را داشته باشی. اینها «صفات الله» هستند. تو وقتی رویت را گرفتی، خودت را از نامحرم پوشاندی، حضرت معصومه به تو چه میدهد؟ «إشفعی لنا فیالجنّة»، امضاء میکند تو را، امضا به تو میدهد. [۲]
حالا آقا برای نیمه شعبان تئاتر درست میکند، تو هم میروی تماشا! امام میگوید: امر ما را اطاعت کن! حالا او که تئاتر درست میکند تقصیر دارد، تو که به تماشا میروی، از او بیشتر تقصیر داری. این چراغانیها که میشود، به نظر من عین دروازه ساعات است که داشتند اُسراء را وارد میکردند و ساز و آواز میزدند، یک عدّهای هم به تماشا میآمدند! خانم! به تو میگوید خودت را حفظ کن! آخر چراغانی میروی چه چیزی ببینی؟! چند نفر تو را میبینند؟! چه کار میکنی؟! کجا میروی تماشا؟! تُف توی غیرتت! [۱۰]
عزیزان من! قربانتان بروم، خانمها! شب عاشورا، تاسوعا، بروید کنارِ خانهتان! یک زیارت عاشورا بخوانید و اشکی بریزید! خدا از سر تمام گناهانتان میگذرد و شما را میآمرزد. کجا میآیید توی خیابانها؟! حالا دیگر زنها هم دسته دارند!! پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: برو در خانهات بنشین! او میگوید برو بیرون، این هم میرود! میخواهد ثواب کند! این است که میگویم ثوابی شدید. این کارها چیست که میکنید؟ یک نفر هم نمیگوید اشتباه است. [۱۱]
وقتی حضرت زینب (علیهاالسلام) در دوازه کوفه آمد، امام حسین (علیهالسلام) به او اجازه داد و گفت: خواهر! در شام دارند به پدر ما لعنت میکنند، تو باید در دوازه کوفه خطبه بخوانی! از آنجا هم به شام بروی و خطبه بخوانی. زینب (علیهاالسلام) به امر برادرش خطبه خواند. [۱۲]
حالا آن خانم میگوید: زینب (علیهاالسلام) خطبه خواند، من هم باید توی مردها بروم و خطبه بخوانم! [۱۳] اگر حضرت زینب (علیهاالسلام) صحبت کرد، پرچم علی (علیهالسلام) را افراشته کرد، پرچم یزید را پایین آورد، تو که صحبت میکنی، به دینم! به ایمانم! پرچم یزید را افراشته میکنی. [۱۴] او یک دینِ رفتهای را که خلق برده، میخواهد برگرداند! زینب (علیهاالسلام) میخواهد لعنت را از روی پدرش بردارد! زینب (علیهاالسلام) میخواهد اینهایی که گفتند حسین کافر است، مسلمانیِ حسین (علیهالسلام) را در خلقت اعلام کند! آدم آتش میگیرد! [۱۳]
خواهر عزیز! عزیز من! شما باید صفات زینب (علیهاالسلام) داشته باشید. حالا که به او میگویی، میگوید: زینب (علیهاالسلام) سخنرانی کرد، من هم میکنم. تو همه کارهایت به امر زینب (علیهاالسلام) است که حالا سخنرانیاش را یاد گرفتهای؟! زینب (علیهاالسلام) به امر امام زمانِ خودش خطبه خواند. میخواست شیعهها بمانند، میخواست بنیامیّه را رسوا کند. همینطور که رسوا کرد. آن بلاغت حضرت زینب (علیهاالسلام)، آن سخنرانیاش یزید را رسوا کرد. [۲] خانمها! شما فردای قیامت جواب زهرا (علیهاالسلام) را چه میدهید؟ بدانید اینجا آزادید، آنجا آزاد نیستید. اینجا آزادی را خودتان به خودتان دادید، یا یکی که یک قدری مافوق شماست به شما داده است. این آزادیها به قرآن! گرفتاری است.
خانم عزیز! یک روزی تو را میآورند پای محاکمه. به چه مجوّزی صحبت میکنی؟ آیا این حرف تو، اتصال به کلام است؟ آیا این کار تو را قرآن مجید قبول کرده؟ امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) قبول کرده؟ زهرای عزیز (علیهاالسلام) قبول کرده؟ نه! [۱۵] تو میخواهی مردم را به شهوت خودت تحریک کنی. [۱۶] برای چه خودت را در اختیار نامحرم میگذاری؟ هیچ هم ناراحت نیستی! مگر پیرو زهرا (علیهاالسلام) نیستی؟ اصلاً تو به حرف زهرا (علیهاالسلام) توجه نداری. والله! پشت به ولایت کردی. [۱۵] آیا تو زینب (علیهاالسلام) هستی؟ آیا امام حسین (علیهالسلام) به تو گفته حرف بزن؟ این کارها چیست که میکنید؟ همه اینها خیمهشببازی است. فردای قیامت، خدا پدرت را در میآورد. [۱۶]
- ↑ عصاره زیارت ۷۷ (دقیقه ۲، ۳، ۱۳، ۱۸، ۲۰)
- ↑ پرش به بالا به: ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ عصاره زیارت 77
- ↑ حج ۸۰ (دقیقه ۴) و شجره توحید (دقیقه ۱۵، دقیقه۱۷)
- ↑ حج ۸۰
- ↑ شجره توحید 75
- ↑ کتاب نجوا
- ↑ یتیم آلمحمد ۷۸ (دقیقه ۵۳ و ۴۴)
- ↑ کتاب جامع ولایت و یتیم آلمحمد 78
- ↑ عصاره زیارت ۷۷ (دقیقه۴۳ و ۵۳) و عاشورای ۸۸، ارتباط (دقیقه ۱۹)
- ↑ نیمه شعبان ۸۳
- ↑ عاشورای ۸۸؛ ارتباط
- ↑ عبادت و اطاعت؛ درباره خمس 73
- ↑ پرش به بالا به: ۱۳٫۰ ۱۳٫۱ عصاره عاشورا 82
- ↑ اربعین ۹۰؛ عبادتهای خیالی
- ↑ پرش به بالا به: ۱۵٫۰ ۱۵٫۱ شناخت امر 82
- ↑ پرش به بالا به: ۱۶٫۰ ۱۶٫۱ اربعین ۸۷؛ پست و مقام؛ خلق و نگاه