صفحهٔ اصلی: تفاوت بین نسخهها
سطر ۲۵: | سطر ۲۵: | ||
− | {{قاب صفحه اول|لینک=بیتوته و نجوا با ولایت|عنوان=بیتوته و نجوا با ولایت؛ | + | {{قاب صفحه اول|لینک=بیتوته و نجوا با ولایت|عنوان=بیتوته و نجوا با ولایت؛ پایبند نبودن و فقط به خدا و ائمّه توجّهداشتن|فهرست=|بخش=دارد}} |
نسخهٔ ۷ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۲:۳۱
فرمایش منتخب: شهادت حضرت زهرا
فهرست مقصد متقی
ماه رجب، ایام زیارت ائمه طاهرین
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
حقیقت اسلام[۱]
امروز میخواهم حقیقت اسلام را یکقدری برای شما بگویم که حقیقت اسلام چیست؟ حقیقت اسلام، امر علیبنابوطالب (علیهالسلام)، امر اینها را اطاعت کردن، آن حقیقت اسلام است؛ نه اینکه ما اسلام، اسلام بکنیم و آنها را قبول نداشتهباشیم. این اسلامِ خصوصی است. اسلام باید اسلامی باشد که آنها گفتهباشند. خود پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را میگویند پیامبر اسلام است.
اسلام به ذات خود ندارد عیبی | هر عیب که هست، در مسلمانی ماست |
آن حقیقت اسلام پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) است، قبول دارم، قربانت بروم، چرا اسلام در مقابل اینها اینجوری شده؟ حالا اینها توی مردم جاافتاده شدند؛ اما مردم نمیفهمند که اینها مقصدشان چیست؟ وقتی پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) از دنیا رفت، آمدند جلسه بنیساعده درست کردند، حالا امامحسین (علیهالسلام) میگوید: من کشته جلسه بنیساعدهام. به تمام آیات قرآن، اگر حسین (علیهالسلام) این را میگوید، زهرا (علیهاالسلام) هم میگوید، زهرا (علیهاالسلام) هم کشته جلسه بنیساعده است، کجا میروی؟ عزیز من! مگر جلسه بنیساعده چه بود؟ خلیفه معلوم کردند، عمر گفت: اوّلیاش ابابکر است، بعد منم، بعد عثمان، بعد معاویه. آمدند اینها را معلوم کردند، مردم هم رفتند دنبالشان؛ علی «علیهالسلام» را گذاشتند توی خانه. این را دارم به شما میگویم: دنبال هر کسی نروید! عزیز من! اینها رفتند، اینجوری شدند. حالا امامحسین (علیهالسلام) کشته جلسه بنیساعده است.
شما باید جانم! مجلسی بروید که امامصادق (علیهالسلام) میگوید: دور هم جمع میشوید حرف ما را بزنید، من حسرت میبرم، غبطه میخورم به آن مجلس؛ اما حرف ما را بزنید؛ یعنی حرف مادرم زهرا (علیهاالسلام) را بزنید! حرف غربت علی (علیهالسلام) را بزنید، من حسرت میبرم. به تمام آیات قران، من اصلاً حسرت به دنیا نمیبرم، آیا امامصادق (علیهالسلام) حسرت میبرد به دنیا؟ چرا حسرت به این جلسه میبرد؟
«الحمد لله شکر ربّ العالمین» والله، این جلسه همان جلسه است که امامصادق (علیهالسلام) حسرت میبرد. همه شما خوبید، همه شما آمدید اینجا، فیض ببرید، فیض یعنیچه؟ یعنی یکقدری ما بهتر اینها را بشناسیم. اگر بشناسی والله، جانت را فدایش میکنی، نمیروی دنبال کس دیگر، نشناختن اینها میرویم دنبال کس دیگر. ائمه طاهرین (علیهمالسلام) این جلسه را تأیید کردند.
حالا چهکار میکند؟ قربانت بروم، حالا این جلسه عمومی باید بیایند اطاعت کنند؛ یعنی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را خلق حساب کردند. همه بیایید! این جلسه را اطاعت میکنید! علی هم باید بیاید جلسه را اطاعت کند؛ یعنی خلیفه اسلام را، ببین نمیگوید خلیفه خدا را، میگوید خلیفه اسلام؛ اسلامی که عمر و ابابکر درست کردند.
حالا چهکار میکند؟ میآید توی مسجد مینشیند و ابابکر را میگذارد روی منبر و میگوید: مغیره! برو به علی بگو بیاید با خلیفه اسلام بیعت کند. مغیره بلند شد رفت، درِ خانه علی (علیهالسلام) را زد. زهرا (علیهاالسلام) گفت: چهکار داری؟ گفت: عمر گفته بیاید با خلیفه اسلام بیعت کند، گفت: برو دست از این حرفهایت بردار! هنوز آب جای غسل پدرم خشک نشده، سه روز است که پدرم از دنیا رفته. گفت: برو این حرفهای زنانه را کنار بگذار! عمر هم گفت، حالا به جمعیّت دارد میگوید: ای جمعیّت اسلامخواه! (خدایا! بگیر مرا!)
ای جمعیّت اسلامخواه! پا شوید! حرکت کردند، آمد درِ خانه علی (علیهالسلام)، صدا زد! زهرا (علیهاالسلام) گفت: چه میخواهی؟ گفت: بیاید بیعت کند، گفت: برو عمر! آرام بشو! گفت: اگر در را باز نکنی، در را آتش میزنم. باور نمیکردند، بعضیها گفتند: عمر! این در را جبرئیل میبوسیده، میکائیل میبوسیده، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) دست به آن میگذاشته. گفت: خلافت اعظم این حرفهاست، ما میخواهیم دودرقهای نشود.
آخه مردک! تو درقه را بهوجود آوردی! تو جلسه بنیساعده را بهوجود آوردی! آه! مردم باور کردند. گفت: بروید هیزم بیاورید! رفتند هیزم آوردند، مسلمانها، نماز شبخوانها! مکّهبروها !عمرهبروها هیزم آوردند. امر عمر را از امر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) واجبتر میدانند این مردم! چه بگویم؟! بهدینم، نمیتوانم حرف بزنم! اگرنه میگفتم که اغلب شما همساختید! کجا میروی؟! عزیز من!
حالا در آتش گرفت، باز زهرا (علیهاالسلام) آمد، گفت: شاید حیا کنند! این همه پدرم سفارش مرا کرده! حسّ کرد زهرا (علیهاالسلام) پشت در است، چنان لگد زد، نگذاشت در تمامش سوختهشود، زد توی سینه زهرا (علیهاالسلام)، زهرا ساقط کرد، ریختند توی خانه، جمعیّت ریخت توی خانه. یک طناب هم آوردند انداختند گردن علی (علیهالسلام)، علی (علیهالسلام) را میکشند. بچّه زهرا (علیهماالسلام) زیر پای مسلمانها رفت. (آخر گفتم به اینها که آمدند اینجا، همین چند وقتها عزا گرفتند، عزای به اصطلاح چه؟ محسن! گفتم: باباجان! آنها نگرفتند، چه میگویی؟ تو دنبال کسی نرو! تو چه میگویی عزای محسن؟!)
حالا ریختند، بچّه زیر پا رفت و علی (علیهالسلام) را طناب گردنش انداختند و میکشند. روایت داریم: چهلنفر هُل میدادند علی (علیهالسلام) را، شریفترین تمام خلقت که علیبنابوطالب (علیهالسلام) است، بیاید با خبیثترین خلقت که عمر و ابابکر است، بیعت کند؛ یعنی قبول کند خلیفه اسلام را؟!
حالا زهرا (علیهاالسلام) غش کرده، به هوش آمد؛ فرمود: فضّه! علی کو! گفت: علی را بردند مسجد. ای خراب شوی مسجد! به تمام آیات قران، رفتم مکّه [مدینه]، توی مسجد نرفتم. اینکه دارم میگویم باید ببینی. بهدینم، داشتم میدیدم. درِ مسجد دیدم: زهرا (علیهاالسلام) دارد گریه میکند، زینب (علیهاالسلام) گریه میکند، امّکلثوم (علیهاالسلام) گریه میکند، حضرت گریه میکند، میگوید: نکشند بابایمان را! گفتم نمیروم توی این مسجد. این دیدن است، داشتم بهدینم میدیدم. باور کردی یا نه؟ دو دفعه گریه کردم، یکمرتبه روح از بدنم رفت بیرون، افتادم؛ دوباره روح آمد توی جسدم. اینجور شدم از ناراحتی! کجا میروی مکّه؟ میروی مکّه، تلویزیون بخری؟ اُفّ بر تو آدم!
آقا که شما باشی! زهرا (علیهاالسلام) گفت: دست از علی (علیهالسلام) بردارید! من نفرین میکنم. هنوز نفرین نکرده ستونها از جا حرکت کرد، یک عالمی بهوجود آمد، گفت: معطّل نفرین توییم زهرا! همه را نابود کنیم، میدانست علی (علیهالسلام) که همه نابود میشوند. گفت: زهراجان! مواظب مرغها باش! این حیوانها که هستند، نابود نشوند! حالا چهکار میکند زهرا (علیهاالسلام)؟
حالا دیدند اینجوری شده، دست علی (علیهالسلام) را گرفت، کشید روی دست ابابکر؛ آره! گفت: خب برو! حالا زهرا (علیهاالسلام) دست علی (علیهالسلام) را گرفته، حسن و حسین (علیهماالسلام) دارند همه گریه میکنند. حالا آمد، زهرا (علیهاالسلام) گریه میکند، علی (علیهالسلام) هم گریه میکند. علی (علیهالسلام) گریه میکند، میبیند محسنش سقط شده، پهلویش شکسته، آه!
وقتی علی (علیهالسلام) را میکشیدند، چهلنفر میکشید. زهرا (علیهاالسلام) سر طناب را گرفت، یک تکان داد، افتادند روی زمین؛ عمر صدا زد: مغیره! دست زهرا را کوتاه کن! بزن زهرا را! زد، بازوی زهرا (علیهاالسلام) را شکست. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را بردند توی مسجد. حالا چهکار میکند؟ عمر میخواهد به اصطلاح این را خلیفه جهانیاش کند؛ اما علی (علیهالسلام) هم بیعت نکرد. دست کشید روی دستش. حالا علی (علیهالسلام) گریه میکند، زهرا (علیهاالسلام) گریه میکند. چرا علی (علیهالسلام) گریه میکند؟ روی زهرا (علیهاالسلام) را میبیند، میبیند سیاه شده با سیلیای که عمر زده. بازویش را میبیند، میبیند شکسته؛ حالا گریه میکند. چرا زهرا (علیهاالسلام) گریه میکند؟ گریهاش از برای ایناست که چرا تمام این مردم جهنّمی شدند و علی (علیهالسلام) را نمیخواهند، عمر را میخواهند؟ چه خبر است؟ مگر من میتوانم حرف بزنم؟ چه خبر است؟ آخ! آخ! آخ! چه خبر است؟
جان من! عزیز من! حالا آمد و زهرا (علیهاالسلام) از غصّه دِق کرد، افتاد؛ در ظاهر از دنیا رفت. گفت: علیجان! مرا شب دفن کن! اینها نیایند در تشییع جنازه من. حالا آمدند، شب دیدند زهرا (علیهاالسلام) از دنیا رفته، گفت: تشییع عقب افتاد، علی «علیهالسلام» زهرا (علیهاالسلام) را غسل داد، کفن کرد؛ حسینجان! حسنجان! بیایید مادرتان را ببینید! یکوقت این دست را از کفن بیرون آورد، یک دست انداخت گردن حسن (علیهالسلام)، یک دست انداخت گردن حسین (علیهالسلام)، حسنجان! حسینجان! غصّه نخورید! باباجان! سایه علی (علیهالسلام) به سرتان است.
حالا مگر دست برداشت این مردک؟! پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمودهبودکه بترسید از روزی که علی (علیهالسلام) لباس قرمز بپوشد، سوار دیوار بشود! حالا عمر آمد، دید علی (علیهالسلام) لباس قرمز پوشیده، سوار دیوار شده؛ چند تا زن آوردهبود، میگفت: باید من زهرا را در آورم، خلیفه اسلام ابابکر به او نماز بخواند. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) چهلصورت قبر درست کرد، فرمود: عمر! اگر دست به یکی از آنها بگذاری، شدید با تو رفتار میکنم.
تا دست گذاشت به یکی از این قبرها، روایت داریم: امیرالمؤمنین (علیهالسلام) با دوتا انگشت اینجایش را گرفت، هی دست و پا میزد، خوره به آن ریخت عباس بیفتد! از اوّل من عباس را نمیخواستم، این را من به شما بگویم: خوبیاش را هم بدی میدیدم. چشم باطنبین میبیند اینها را. آقا که شما باشید! عباس گفت: تو را به صاحب این قبر، دست بردار از عمر! وقتی قسمش داد، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دست برداشت، عباس عمر را نجات داد.
حالا میخواهم به شما بگویم: عزیز من! قربانتان بروم، فدایتان بشوم، چه خبر است دنیا؟ حالا میگوید: هر کسی ذرّاتی محبّت زهرا (علیهاالسلام) داشتهباشد، این آتش جهنّم فلج است. همساخت که ذرّهای محبّت علی (علیهالسلام) داشتهباشی، فلج است، ذرّهای محبّت زهرا (علیهاالسلام) داشتهباشی، فلج است. کدامتان زنهایتان مثل زهرا (علیهاالسلام) است؟! چهکار میکنید؟! امامزمان (عجلاللهفرجه) دارد گریه میکند، اشک چشمم تمام شود، خون گریه میکنم، تو چهکار میکنی؟ چه مسلمانی هستی؟! دوباره تکرار میکنم: هنوز دست از تلویزیون برنداشتید! عزیز من! بیا حرف بشنو!
به تمام آیات قران، متقی راهنمای شماست، بیایید و حرفش را بشنوید! بیایید قربانتان بروم، حرفش را بشنوید! مگر گذاشتند؟ مگر دست برداشتند از علی (علیهالسلام)؟! حالا هی برمیدارند نمیدانم لجاجت میکنند با امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، اینقدر لجاجت کردند که باعث شدهبود، (زبانم لال بشود نگویم،) لعنت به علی (علیهالسلام) بکنند! این کارها را عمر کرد، چه کار کرد؟ آخر خلیفه اسلام را چه کسی معلوم کرده؟! جلسه بنیساعده درست کردند. حالا امامحسین (علیهالسلام) میگوید: من کشته جلسه بنیساعدهام. زهرا (علیهاالسلام) والله، کشته جلسه بنیساعده است که این خلفای اینجوری بهوجود آمدهاست. [۲]
فرمایش منتخب: فاطمیه
فهرست مقصد متقی
ماه رجب، ایام زیارت ائمه طاهرین
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
گفتار متقی[۳]
سلمان بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) دهروز در خانه نشست، حضرتزهرا (علیهاالسلام) امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را دنبالش فرستاد، تا سلمان آمد، به او گفت: سلمان! چرا به ما جفا کردی؟ چرا بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) دهروز است که به اینجا نیامدهای؟ گفت: علیجان! خودت میدانی که وقتی رسولالله به ظاهر از میان ما رفت، انگار دیگر قدرت ندارم که بیرون بیایم و خانهنشین شدهام. امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) فرمود: سلمان! خواستم تو را که خانه ما بیایی؛ چونکه زهرا تو را خواستهاست. ببین خواست زهرا (علیهاالسلام) خواست علی (علیهالسلام) است؛ خیلی این حرفها بالاست، باید اینها را هضم کنید! این حرفها را حفظ کنید. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: سلمان! زهرا با تو کار دارد؛ یعنی من هم که علی هستم، خواست زهرا را عمل میکنم، بیخود نیست که زهرایعزیز (علیهاالسلام) خودش را فدای امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کرد. حالا وقتی سلمان پیش زهرایعزیز (علیهاالسلام) آمد، حضرت همان حرف امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را به او زد؛ سلمان هم همان جواب را به حضرت داد. [۴]
آخر هفتادهزار نفر طرف عمر و ابابکر بروند! ده، دوازده نفر طرف امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) بیایند؟! حالا حضرتزهرا (علیهاالسلام) به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میفرماید: علیجان! سلام به تو نمیکنند؟! فرمود: زهراجان! سلام که میکنم جوابم را نمیدهند! کسیکه خدا اینهمه تعریفش را کردهاست! به تمام آیات قرآن! آنها نه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را قبول دارند نه خدا را! خدا ایشان را در تمام خلقت برانگیخته کردهاست. چطور او را قبول ندارید و مشابه درست میکنید؟! اصلاً جایی حرف امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) نیست، همهجا حرف خلق است. [۵]
من روایت برای شما نقل میکنم، حضرتزهرا (علیهاالسلام) بیرون خانه بود، وقتی به خانه آمد، دید امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) زانوهایش را در بغل گرفتهاست. گفت: علیجان! آن قدرت و زور و بازو که داشتی و درِ خیبر را گرفتی و هفتقلعه را رویهم ریختی، چه شد؟! آن شمشیری که به عمرو بن عبدود زدی، چه شد؟ تمام شجاعان عالَم از کیاست و شجاعت تو میترسیدند، آن شجاعتت چه شد؟ ببین امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) چه میفرماید؟! وقتی مؤذّن اذان گفت، تا «أشهد أن لا إله إلّا الله، أشهد أنّ محمّداً رسولالله» را گفت، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: زهراجان! میخواهی این اسم باقی باشد؟ فرمود: آری! امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: من و تو باید صبر کنیم؛ چونکه این دو نفر [یعنی عمر و ابابکر] میخواهند این اسم را بردارند؛ نه اینکه حضرتزهرا (علیهاالسلام) اینها را نداند؛ دارند با هم نجوا میکنند و برای ما افشا میکنند. اصلاً عمر و ابابکر میخواستند اسلام و دین و دیانت را از بین ببرند. چرا زیر بار ایمان نرفتند؟ چرا عمر گفت «حَسبُنا کتابُالله»: کتاب خدا ما را بس است؟ چرا ایمان را قبول نکردند؟ ایمان امر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) است، ایمان امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) است. چرا «الیوم أکملت لکم دینکم» را قبول نکردند؟ ببین عناد اینها را به کجا رساند!
رفقایعزیز! فدایتان بشوم، اگر عناد دارید، بیایید آنرا بیرون کنید، عناد بد چیزی است، عناد جوری است که ما حرف حق را قبول نمیکنیم؛ یعنی روی عناد خودمان داریم کار میکنیم و یکچیزی را در مقابل خدا، قرآن و ولایت عَلَم کردهایم، آن چیز مقصد ماست. عناد در دل ما رشد میکند، رهبرش شیطان است؛ اما ولایت رهبرش خداست. الآن شیطان و رهبریاش خیلی پیشرفته است! علیالخصوص در آخرالزمان! عناد چیزی است که ولایت را کامل نمیپذیرد، از خدای تبارک و تعالی بخواهید که عناد را از شما بگیرد و ولایت را به شما بدهد. اگر عناد نباشد، پذیرفتن ولایت خیلی آسان میشود؛ یعنی ولایت آنجایی است که عناد نباشد؛ اما اگر عناد داشتهباشی، دنبال همان مقصدی هستی که میخواهی به آن برسی. تمام این جنایتها که عمر و ابابکر کردند، میخواستند به مقصدشان برسند. [۶]
این دو نفر میخواستند زحمتهای پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را از بین ببرند؛ اما موفق نشدند، اینها یک باند بودند، باند یک خصوصیتی دارد؛ یعنی بنای اینها اینبود که دَم از اسلام بزنند و ایمان را از بین ببرند. چرا؟ خودتان از من بهتر میدانید، آگاهترید که این دو نفر با ایمان چه کردند؟ زهرایعزیز (علیهاالسلام) را زدند، پهلویش را شکستند، صورتش را نیلی کردند، زهرا (علیهاالسلام) را کشتند تا احکام را فاش نکند. چه جسارتی به قُدس ولایت کردند؛ اما قدرت نداشتند که ولایت را از بین ببرند! عمر، ابابکر، عثمان، معاویه و یزید، اینها یک باند بودند که هدفشان اینبود که ایمان را از بین ببرند. [۷]
این فاطمیه اول درستاست، اما مثل ایناست که آقا ابوالفضل (علیهالسلام) در روز عاشورا شهید شد؛ اما به احترام آقا ابوالفضل (علیهالسلام) روز تاسوعا را به او نسبت میدهند. این فاطمیه هم مثل هماناست؛ مرحوم حاجشیخعباس فاطمیه دوم را قبول داشت و سهروز روضه میخواند. چرا؟ میگفت: شبی که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میخواست به وصیت زهرایعزیز (علیهاالسلام) عمل کند و او را دفن کند، گُرز درست کرد (شام سوم جمادیالثانی که آسمان تاریک بوده و ماه در آن پیدا نبودهاست؛ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) برای روشنشدن فضا آتشی روشن کرد). [۸]
اخلاق در خانواده؛ فرمان پدر و مادر را بردن صحیح است؛ اما تا جاییکه به ولایت خدشه نخورد
کَظمِ غِیظ[۹]
عزیزان من! قربانتان بروم، انسان باید «کَظمِ غِیظ» داشته باشد، خشم خودش را فرو ببرد؛ هیچ چیزی بالاتر از این نیست که غیظ خودتان را فرو ببرید. غیظ فقط برای امر خدا و بغض نسبت به دشمنان حضرت زهراست، اصلاً نباید بغض و غیظ، نسبت به چیز دیگری در شما وجود داشته باشد.
ای شیعه علی! مگر علی (علیهالسلام) غیظ در وجودش بود؟ حالا فلانی میگوید: نمیدانم امیرالمؤمنین (علیهالسلام) عمرو بن عبدود را کشته، یک شمشیر زده، بلند شده، راه میرود، غیظش را فروکش کند. ای نادان! مگر امیرامؤمنین علی (علیهالسلام) به غیر از خدا، غیظ در وجودش هست؟ علی (علیهالسلام) نور خداست. نور که غیظ در وجودش نیست. چه کسانی هم دارند این را میگویند؟ کاش یک عوام این حرف را میزد. من دارم میگویم در مؤمن نباید غیظ باشد، اگر هم غیظ در دیگری هست، باید دعا برایش کند! اصحاب یمین یعنی این.
هر موقعی دیدید که اینطوری نیستید، بدانید که «اصحاب یمین» نیستید. هر موقعیکه دیدید اینطوری نیستید، «متقی» نیستید، امضاشده نیستید. کارتِ امضا به شما نمیدهند، کارت قبولی به شما نمیدهند. حالا اگر اینطوری شدید، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) «صفات الله» به شما میدهد. یک مدّت باید اینطوری بشوید! فوری «صفات الله» به شما میدهند، صفات خودشان را به شما میدهند، دیگر راحت میشوید. شما صفات خدا میشوید. بیایید حرف مرا بشنوید! بیایید از این راه بروید! بیایید با هم از این راه برویم!
با مردم بداخلاقی نکنید! من تکرار میکنم: با مردم سازش کنید! مگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) یا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) با یک یهودی سازش نمیکردند؟ ما باید اخلاقمان را عوض کنیم! این اینطوری است، آن اینطوری است، هر طور که میخواهد باشد. تو «اخلاقحسنه» داشته باش!
مگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نبود که زِره او را یک یهودی دزدیده بود. حالا قنبر رفته آن را پیدا کرده است و آورده ؛ چونکه زِره امیرالمؤمنین (علیهالسلام) معلوم بود، پشت نداشت؛ هر چه که داشت جلوی آن بود. بین همه زِرههای جنگجوها پیدا بود. حالا زِره را آورد. به امیرالمؤمنین گفت: بروید (علیهالسلام) شاهد بیاورید! ببین حکومت علی (علیهالسلام) یعنی این.
حالا کسیکه آنجا [به عنوان قاضی] نشسته است، به علی (علیهالسلام) میگوید: برو شاهد بیاور! علی (علیهالسلام) میگوید: همانطور که با مردم رفتار کردی، با من هم رفتار کن! حالا میگوید: علیجان! شاهد بیاور! حالا رفته شاهد آورده، میگوید: این زِره من است. [آن قاضی] گفت: یا امیرالمؤمنین! اگر بدانی علی (علیهالسلام) چه کرد؟ گفت: چرا اسم مرا اینطوری صدا زدی که این یهودی خجالت بکشد. (ولایت یعنی این، کسی را خجالت ندهید! تو اینطوری هستی، تو آنطوری هستی. همه جای ما لَنگ است. هر کجا را نگاه میکنم، میبینم لَنگ هستید.)
آنوقت به او گفت: یهودی! برادر! او را برادر خطاب کرد، نوازشش کرد. گفت: اینطوری که تو قدری وحشت کردی. چقدر این زِره را فروختی؟ بیا پولش را بگیر! دوباره به او آدرس داد. گفت: هر وقت مضطرّ شدی، بیا پیش من، من به تو پول میدهم. ببین چه کار کرد؟ من از دست یک عدّهای میسوزم.
اخلاق علی (علیهالسلام) را در خودمان پیاده کنیم. سازندگی یعنی این. اینکه میگویم خودمان را بسازیم؛ یعنی این. آیا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) یهودی را دوست داشت؟ نه! او که دست از اخلاقش برنمیدارد، تو هم دست از اخلاقت برندار! چه کاره هستی که من اینطرف و آنطرف میروم؟ من سر و کارم با خداست. خدا میگوید: یا محمّد! من باید هدایت کنم. به خود پیامبرش میگوید تو چه کاره هستی؟ تو میخواهی هدایت کنی؟! [۱۰]
ارجاعات
سخنی با خانمها؛ در خانه بودن
صفات زینب داشته باشید [۱۱]
خواهر عزیز! تو که میآیی زیارت حضرت معصومه (علیهاالسلام)، تو که میروی زینبیه، تو که میروی سوریه، باید سنخه حضرت زینب (علیهاالسلام) باشی، باید سنخه حضرت معصومه (علیهاالسلام) باشی تا «إشفعی لنا فیالجنّة» باشی. اگر سنخه نباشی، «إشفعی لنا فیالجنّة» نیستی. دو تا زن هستند که در مورد آنها گفته شده «إشفعی لنا فیالجنّة»: یکی حضرت زینب (علیهاالسلام) است، یکی هم حضرت معصومه (علیهاالسلام) است. چطور «إشفعی لنا فیالجنّة» میشوی؟ تو باید صفات آنها را داشته باشی. اینها «صفات الله» هستند. تو وقتی رویت را گرفتی، خودت را از نامحرم پوشاندی، حضرت معصومه به تو چه میدهد؟ «إشفعی لنا فیالجنّة»، امضاء میکند تو را، امضا به تو میدهد. [۱۲]
حالا آقا برای نیمه شعبان تئاتر درست میکند، تو هم میروی تماشا! امام میگوید: امر ما را اطاعت کن! حالا او که تئاتر درست میکند تقصیر دارد، تو که به تماشا میروی، از او بیشتر تقصیر داری. این چراغانیها که میشود، به نظر من عین دروازه ساعات است که داشتند اُسراء را وارد میکردند و ساز و آواز میزدند، یک عدّهای هم به تماشا میآمدند! خانم! به تو میگوید خودت را حفظ کن! آخر چراغانی میروی چه چیزی ببینی؟! چند نفر تو را میبینند؟! چه کار میکنی؟! کجا میروی تماشا؟! تُف توی غیرتت! [۱۳]
عزیزان من! قربانتان بروم، خانمها! شب عاشورا، تاسوعا، بروید کنارِ خانهتان! یک زیارت عاشورا بخوانید و اشکی بریزید! خدا از سر تمام گناهانتان میگذرد و شما را میآمرزد. کجا میآیید توی خیابانها؟! حالا دیگر زنها هم دسته دارند!! پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: برو در خانهات بنشین! او میگوید برو بیرون، این هم میرود! میخواهد ثواب کند! این است که میگویم ثوابی شدید. این کارها چیست که میکنید؟ یک نفر هم نمیگوید اشتباه است. [۱۴]
وقتی حضرت زینب (علیهاالسلام) در دوازه کوفه آمد، امام حسین (علیهالسلام) به او اجازه داد و گفت: خواهر! در شام دارند به پدر ما لعنت میکنند، تو باید در دوازه کوفه خطبه بخوانی! از آنجا هم به شام بروی و خطبه بخوانی. زینب (علیهاالسلام) به امر برادرش خطبه خواند. [۱۵]
حالا آن خانم میگوید: زینب (علیهاالسلام) خطبه خواند، من هم باید توی مردها بروم و خطبه بخوانم! [۱۶] اگر حضرت زینب (علیهاالسلام) صحبت کرد، پرچم علی (علیهالسلام) را افراشته کرد، پرچم یزید را پایین آورد، تو که صحبت میکنی، به دینم! به ایمانم! پرچم یزید را افراشته میکنی. [۱۷] او یک دینِ رفتهای را که خلق برده، میخواهد برگرداند! زینب (علیهاالسلام) میخواهد لعنت را از روی پدرش بردارد! زینب (علیهاالسلام) میخواهد اینهایی که گفتند حسین کافر است، مسلمانیِ حسین (علیهالسلام) را در خلقت اعلام کند! آدم آتش میگیرد! [۱۶]
خواهر عزیز! عزیز من! شما باید صفات زینب (علیهاالسلام) داشته باشید. حالا که به او میگویی، میگوید: زینب (علیهاالسلام) سخنرانی کرد، من هم میکنم. تو همه کارهایت به امر زینب (علیهاالسلام) است که حالا سخنرانیاش را یاد گرفتهای؟! زینب (علیهاالسلام) به امر امام زمانِ خودش خطبه خواند. میخواست شیعهها بمانند، میخواست بنیامیّه را رسوا کند. همینطور که رسوا کرد. آن بلاغت حضرت زینب (علیهاالسلام)، آن سخنرانیاش یزید را رسوا کرد. [۱۲] خانمها! شما فردای قیامت جواب زهرا (علیهاالسلام) را چه میدهید؟ بدانید اینجا آزادید، آنجا آزاد نیستید. اینجا آزادی را خودتان به خودتان دادید، یا یکی که یک قدری مافوق شماست به شما داده است. این آزادیها به قرآن! گرفتاری است.
خانم عزیز! یک روزی تو را میآورند پای محاکمه. به چه مجوّزی صحبت میکنی؟ آیا این حرف تو، اتصال به کلام است؟ آیا این کار تو را قرآن مجید قبول کرده؟ امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) قبول کرده؟ زهرای عزیز (علیهاالسلام) قبول کرده؟ نه! [۱۸] تو میخواهی مردم را به شهوت خودت تحریک کنی. [۱۹] برای چه خودت را در اختیار نامحرم میگذاری؟ هیچ هم ناراحت نیستی! مگر پیرو زهرا (علیهاالسلام) نیستی؟ اصلاً تو به حرف زهرا (علیهاالسلام) توجه نداری. والله! پشت به ولایت کردی. [۱۸] آیا تو زینب (علیهاالسلام) هستی؟ آیا امام حسین (علیهالسلام) به تو گفته حرف بزن؟ این کارها چیست که میکنید؟ همه اینها خیمهشببازی است. فردای قیامت، خدا پدرت را در میآورد. [۱۹]
نگاه؛ عصاره نگاه
عصاره نگاه
از اوّل جوانیام [از گناه] گذشتم، اصلاً نگاه تویام نبود؛ بنایم نبود نگاه کنم. شما بنایت باید اینباشد که نگاه نکنی؛ آنوقت این چشم در اختیار خداست. چشمهای ما بیشترش در اختیار شهوت و در اختیار دنیاست؛ آنوقت آن چشم، فردای قیامت رحمت به آن میشود، عذاب نمیشود.
این چشمها مال امتحان هم هست. آخر میدانی چرا؟ این چشم گرفتارت میکند. ابنملجم ببین چهجور شد؟ ابنملجم مثل ما نبود، مُرادی بود؛ مُراد میداد. یکدفعه نگاه کرد، گرفتار شد، علیکش شد. شما شهوت برانگیختهات میکند به نگاهت؛ پس باید چه کنیم؟ تو نباید نگاه کنی، چرا نگاه میکنی؟! نگاه باید به رحمتِ آن آدم کرد، آن اشکال ندارد. به آن رحمتی که از او نازل میشود، باید نگاه کنیم؛ یعنی این جوان به آن رحمتی که از او نازل میشود، آن رحمت «رحمةٌ للعالمین» است.
هشام همساخت بود که امامصادق (علیهالسلام) او را میخواست، آخر هم حالیِ اینها کرد: به رحمتش نگاه کردم. رحمت را میبوسد، رحمت خدا. آنها شاگرد امامصادق (علیهالسلام) هستند؛ اما ولایت به آنها القاء نشده. میآید پیش امام، شما باید ولایت بهت القاء شود؛ پس نگاه رحمتی خوب است؛ نه نگاه شهوتی.
کم آدم پیدا میشود اینجور باشد. این همه دفاع از بچّههای مردم کردم، یک نگاه بد به آنها نکردم. نگاه باید رحمت باشد، رحمت از شما نازل شود؛ نه شهوت. حالا همینطور شده که میگوید یکی از شما بادین از دنیا نمیروید. نگاه شهوتی دارند، نگاه شهوتی به هر شیئی.
دزد میرود نگاه دزدی میکند، نگاهِ چهجوری میکند؟ نگاه شهوتی میکند. دفاع رحمتی هم همساخت است، ما باید بفهمیمم این فانی میشود، نگاه به فانی نکنیم. چشمتان غنی باشد، احتیاج نداشتهباشد. عقلت برسد، احتیاج به فانی نداشتهباش!
امامصادق (علیهالسلام) به آن شخص گفت: برو در آن آبادیتان، در آن شهر یک نفر که ما را قبول داشتهباشد، برو زیارتش! آنوقت خدا ثواب دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) به تو میدهد. نگاهت رحمتی است.
خدا میگوید: اگر بخواهی، به تو میدهم؛ یعنی آنها را نخواهی، این را بخواهی. همه این عالَم را فانی بدان! امامزمان (عجلاللهفرجه) را باقی بدان! آنوقت شما طرف فانی میروی یا باقی؟ شما باید احتیاج نداشتهباشی؛ آنوقت آن کار را نمیکنی. ابنملجم احتیاج دارد. نگاه به بچّه اَمرَد [پسر زیباروی نوجوان] کنی، گناه ابنملجم به تو میدهد.
من خودم از جوانیام اینجور بودم، من حربه گناه نداشتم. آن القاء و افشاء به تو میدهد، القاء و افشاء حفظت میکند. فقط در فکر باش که این بچّهها را نجات بدهی. [۲۰]
بیتوته و نجوا با ولایت؛ پایبند نبودن و فقط به خدا و ائمّه توجّهداشتن
کسیکه وصل به ولایت شد، وصل به خدا، وصل به قرآن، وصل به توحید و وصل به ماوراست[۲۱]
شما بدانید که هر کسیکه وصل به ولایت شد، وصل به خداست، وصل به قرآن است، وصل به توحید است، وصل به ماوراست. عزیز من! من الآن برایتان روایت نقل میکنم. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: من ریشه درخت توحیدم، امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام)، یعسوب الدّین، جانشین پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله)، وصیّ رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) میفرماید: من ساقهاش هستم، آقا! دیگر باقی دارد؟ بله! میگوید: این شجره، میوه میخواهد، میوهاش قرآن است، دیگر چه؟ میگوید: دوستان ما برگش هستند؛ یعنی برگ اگر توجّه داشته باشید، من یکوقت جسارت کردم، گفتم: من وقتی در بیابان میرفتم، با برگهای درخت نجوا میکردم، آن برگ را برمیداشتم، اینجوری مثل یک کتاب در دست میگرفتم، سر به سوی آسمان میکردم، میگفتم: خدا! این را چه کسی لولهکشی کرده است؟ تمام توجّه من روی برگ بود. طرف خدا میرفتم، چه کسی آن را لولهکشی کرده است؟ پس بدان برگ باید میوه را چه کار کند؟ حفظ کند، البتّه چرا؟ منظور این است باید اتّصال باشد؛ پس ریشه شجره توحید پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) شد، ساقهاش علی (علیهالسلام)، میوهاش قرآن مجید، تو باید برگش باشی، حفظ کنی. امام صادق (علیهالسلام) هم میفرماید: عزیزان من! یک کاری کنید ما قیامت، خجلزده نباشیم که بگوییم این شیعه ماست، یک کاری کنید که امر ما را اطاعت کنید و ما آنجا سرفراز باشیم. [۲۲]
آقاجان من! شما میتوانید به من اعتراض کنید، بگویید که این برگ حفظ میکند یا ولایت حفظ میکند؟! یا خدا حفظ میکند؟! یا قرآن حفظ میکند؟! میتوانید به من اعتراض کنید. حالا من جواب اعتراضت را میدهم. اگر یک خیمهای زدند، امیرالمؤمنین علی «علیهالسلام» یعسوب الدّین، امام المبین یا حضرت زهرا، صدیقه طاهره (علیهاالسلام)، امام حسن (علیهالسلام)، امام حسین (علیهالسلام) در آن بودند، مثل همان حدیث کساء؛ آیا عباء قیمت دارد یا اینها؟! آن چادر قیمت دارد یا اینها؟! اگر ما میگوییم که برگ حفظ میکند؛ برگ به منزله یک چادر است، اصلِ درخت میوه، ریشه و ساقهاش است. این حرف را زدم که شیطان در دل شما هیجانی پیدا نکند؛ پس اگر میگوید برگ اینطوری حفظ میکند؛ مثل یک چادری که حفظ کند.
روایت دوم: امام صادق (علیهالسلام) به دوستان و شیعههایش میگوید: یک کاری بکنید که باعث زینت ما باشید! زینت یعنیچه؟! خب برگ درخت هم زینت است. حالا اگر میگوید این شیعه برگ درخت توحید است، آقای مهندس! باید جدا نشوی. من یک برگ درخت کَندم، دیدم یک شیرهای دارد، این شیرهاش به ساق درخت وصل است؛ گفتم: اَی به قربانت بروم! اِی پیامبر! ای امیرالمؤمنین! ببین شیرهاش به این ساقه درخت وصل بود؛ پس باید جدا نشوی! اگر یک پوست درختی را اینطوری، یکقدری جدا کنند، بالایش خشک میشود. باباجان! عصاره این روایت این است. من دلم میخواهد توجّه بفرمایید! قربانتان بروم، فدایتان بشوم، اگر این پوست درخت را جدا کنی، یک قسمتیاش را؛ آب به آن بالای درخت نمیرسد، خشک میشود؛ وقتی درخت خشک شد، باید آن را سوزاند. خدا عمر و ابابکر را لعنت کند! ولایت را از مردم جدا کردند، گفت: «حَسبنا کتابالله» تمامشان خشک شدند، تمام پیروانشان خشک شدند. چرا؟ جدا کرد، ولایت را جدا کرد. چرا میگوید تمام گناهان عالم، گردن عمر است؟ ولایت را جدا کرد؛ قربانتان بروم، عصارهاش این است. [۲۳]
اگر افشای ولایت، درون قلبت نباشد، حرف است؛ ارتباط با ولایت نیست. اغلب مردم اینطور هستند، چون پیرو خلقند و کنار نرفتند و درون قلبشان نجوا نیست. من از اوّل دنبال خلق نرفتم، کارهایی برای خودم جور میکردم و از آن لذّت میبردم. شما که داری کار میکنی، مهندس یا دکتر یا کاسب هستی یا درس میخوانی، شما باید با روح کلّ خلقت ارتباط و اتّصال داشتهباشی. روح کلّ خلقت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است. الآن هم به وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) اتّصال پیدا کنی و اگر هدفت این باشد، شما داری نجوا میکنی. [۲۴]
ارجاعات
- ↑ شهادت حضرت زهرا ۹۴، دقیقه 4
- ↑ عارف ولایت حاجحسین خوشلهجه، شهادت حضرت زهرا 94
- ↑ مشهد 84؛ حضرتزهرا (دقیقه 36)، عناد 76 (دقیقه 40)، زیارت امامرضا 76 (دقیقه 1: 20)، مشهد 91؛ عنایت امامرضا؛ ماوراء (دقیقه 15)
- ↑ مشهد 84؛ حضرتزهرا
- ↑ شب بیست و یکم رمضان 94
- ↑ عناد 76
- ↑ زیارت امامرضا 76
- ↑ مشهد 90؛ عنایت امامرضا به زوار 90
- ↑ یتیم آلمحمد ۷۸ (دقیقه ۵۳ و ۴۴)
- ↑ کتاب جامع ولایت و یتیم آلمحمد 78
- ↑ عصاره زیارت ۷۷ (دقیقه۴۳ و ۵۳) و عاشورای ۸۸، ارتباط (دقیقه ۱۹)
- ↑ پرش به بالا به: ۱۲٫۰ ۱۲٫۱ عصاره زیارت 77
- ↑ نیمه شعبان ۸۳
- ↑ عاشورای ۸۸؛ ارتباط
- ↑ عبادت و اطاعت؛ درباره خمس 73
- ↑ پرش به بالا به: ۱۶٫۰ ۱۶٫۱ عصاره عاشورا 82
- ↑ اربعین ۹۰؛ عبادتهای خیالی
- ↑ پرش به بالا به: ۱۸٫۰ ۱۸٫۱ شناخت امر 82
- ↑ پرش به بالا به: ۱۹٫۰ ۱۹٫۱ اربعین ۸۷؛ پست و مقام؛ خلق و نگاه
- ↑ بیانات متقی 11/95
- ↑ حج ۸۰ (دقیقه ۴) و شجره توحید (دقیقه ۱۵، دقیقه۱۷)
- ↑ حج ۸۰
- ↑ شجره توحید 75
- ↑ کتاب نجوا