صفحهٔ اصلی

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۲۷ ژانویهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۱۰:۲۰ توسط Alavi (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به:ناوبری، جستجو
امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً احد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است

فرمایشات حاج‌حسین خوش‌لهجه راجع به ولایت

فرمایش منتخب: عید مبعث

فهرست امام رضا

امام صادق

مقصد متقی

ماه رمضان

نیمه شعبان

امام زمان

آقا علی اکبر

عید مبعث

سیزده رجب

ماه رجب، ایام زیارت ائمه طاهرین

این الرجبیون؛ این الفقرا

ظهور نور حضرت زهرا

امام حسن عسکری

عبدالعظیم حسنی

پیامبر اکرم

حضرت خدیجه

انتقاد به اهل تسنن

تولی و تبری

حضرت سکینه

تمام شدن ماه صفر

امام حسن

امام حسین دفاع کرد نه قیام

سلام بر امام حسین

زیارت امام حسین

حضرت زینب

اربعین

گریه بر امام‌حسین

مجلس امام حسین

مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین

ندای امام حسین به خلقت

عمار یاسر

غلام امام حسین

سلمان فارسی

امام حسین؛ کشته جلسه بنی‌ساعده

حضرت رقیه

امام باقر

عصاره روایت حسین منی و انا من حسین

ماه صفر

زهیر

کرنش در مقابل امام حسین

امام‌سجاد

یاد امام حسین

راهب و سر امام حسین

هنده، زن یزید

زعفر در کربلا

حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی

امر به معروف‌کردن سر امام حسین

زمین کربلا

چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟

دفن شهدای کربلا

نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم

ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

آتش زدن خیمه‌های امام حسین

بعد از شهادت امام حسین

شام غریبان

شهادت امام حسین

روز عاشورا

شب عاشورا

روز تاسوعا

هفتم محرم

آقا ابوالفضل

آقا علی اصغر

حضرت قاسم

اصحاب امام حسین

عبدالله بن الحسن

حر

ورود امام حسین به کربلا

دهه محرم

مسلم بن عقیل

تذکراتی راجع به محرم

مباهله

ورود امام رضا به نیشابور

میثم تمار

امام موسی کاظم

غدیر

امام هادی

عید قربان

عرفه

حرکت امام حسین از مکه به کربلا

مناسک حج ابراهیمی

ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا

امام جواد

حرکت امام رضا از مدینه به طوس

دحو الارض

حضرت معصومه

داستان متقی

حمزه عموی پیامبر

عید فطر

وداع ماه رمضان

امیرالمؤمنین علی

سیزده فروردین

شب قدر

شکستن ارکان خدا

آمادگی برای شب قدر

عید نوروز

جلسه ولایت (سال‌یاد متقی عزیز)

ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا

ظاهر شدن امام‌حسین در دنیا

ابوطالب

فتح خیبر

ابراهیم پسر پیامبر

تغییر قبله

ماه رجب

حضرت زهرا، عصاره خلقت

ام البنین

شهادت حضرت زهرا

حضرت زهرا

صلح امام حسن

لیلة المبیت

امام حسین در قیامت

یقین

کتاب امام‌زمان با متقی منتشر شد

فاطمیه

انتقاد به اهل‌تسنّن[۱]

امروز شب بعثت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، خیلی‌ها صحبت کردند، اشخاصی که خیلی افقشان بالا بوده. وقتی‌که صحبت می‌کنند، آدم یخ می‌زند. آن درسش را می‌بیند، آن علمش را می‌بیند، پیرمردی‌اش را می‌بیند، زحمت‌هایش را می‌بیند؛ اما حرف می‌زند. بشر باید بیان داشته‌باشد.

رحمت خدا به روح پرفتوح حضرت ‌زینب (علیهاالسلام)! وقتی‌که یزید گفت: «الحمد لله» خدا شما را رسوا کرد، گفت: رسوا فاسق و فاجر است. خدا دو چیز به ‌ما داده: یکی ما را در قلوب مؤمن قرار داده، یکی هم به‌ ما بیان داده.

عزیزان من! شما باید بیان داشته‌باشید، نه این‌قدر آدم حرف بزند. حرف‌زدن نتیجه خیلی ندارد، به ‌جایی وصل نیست، به عقیده و خیال خودت وصل است. بیان اتّصال به کلام است؛ یعنی «کلام‌الله مجید»؛ یعنی خدا همین‌جور که قرآن را تأیید کرده، حرف یک مؤمن هم تأیید می‌شود. توجّه کنید! امروز من خواسته‌ام که إن‌شاءالله، امیدوارم که این نوار یک‌جوری باشد نابغه باشد.

خیلی‌ها هستند که راجع ‌به بعثت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) صحبت می‌کنند؛ اما مردم را راهنمایی به‌ ولایت نمی‌کنند. مردم را راهنمایی به لغت خودشان می‌کنند، خیلی قشنگ صحبت می‌کنند! مثال آورده، روایت آورده، حدیث آورده؛ اما یک عدّه‌ای هستند بد به عمر و ابابکر نمی‌گویند؛ اما آن‌ها را تأیید می‌کنند. یک عدّه‌ای هستند در ظاهر تعریف امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را می‌کنند؛ اما تأیید نمی‌کنند. آن اشخاص دارند اهل‌تسنّن را رهبری می‌کنند، توجّه ندارند، گوش هم نمی‌دهند. اگر بخواهی یک تذکّر به آن‌ها بدهی، جواب به تو می‌دهد. می‌گوید: تو باید امر من را اطاعت کنی، نه من حرف تو را. وارد این بحث نشویم که مشکل به ‌وجود می‌آید.

حالا آقا صحبت کرده، نوارش را آوردند این‌جا. دو مطلبی که حسّاس هست، پوز اهل‌تسنّن را به خاک می‌مالد، این دو مطلب است که حالا من به شما می‌گویم: اوّلاً این‌ها سنّی نیستند؛ چون‌که سنّی، هم باید سنّت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را به‌جا بیاورد، هم امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را. عمر و ابابکر، این‌ها را ادیانی کردند؛ یعنی رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) وقتی‌که در ظاهر از دنیا رفت، جلسه بنی‌ساعده درست‌کردند و خلیفه معلوم کردند. گفتند: این اوّل است و این دوم است و این سوم است و این چهارم است و وارد شدند. این‌ها ادیانی هستند؛ نه اهل‌تسنّن؛ نه سنّی. سنّی آن‌کسی است که هم سنّت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را به‌جا بیاورد، هم امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را. امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، علی‌بن‌ابوطالب (علیهماالسلام) است.

من می‌خواهم با این‌ها امروز انتقاد کنم، ما کاری به کار کسی نداریم که. من می‌خواهم به این ادیانی‌ها بگویم؛ یا به‌همین اهل‌سنّت بگویم، باید هر بشری فکر داشته‌باشد. تو نماز می‌خوانی، چقدر گفتی «إیّاک نعبد و إیّاک نستعین»[۲]؟ عبادت می‌کنیم تو را، از تو یاری می‌خواهیم. چه یاری‌ای می‌خواهی؟ باید یاریِ ولایت بخواهی؛ تو «إیّاک نعبد و إیّاک نستعین»[۲] نگفتی عزیز من!

حالا صحبت من این‌است که می‌خواهم به اهل‌تسنّن بگویم، انتقاد می‌کنم با شما، من الآن امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را، کارهایش را، سفارش خدا و پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را راجع ‌به علی (علیه‌السلام) می‌گویم. شما اصلاً چرا رفتید طرف عمر و ابابکر؟ چه فضیلتی دارد، رفتید؟ چرا فکر نمی‌کنید؟ چرا شما ادیانی شدید؟ چرا اندیشه ندارید؟ وقتی‌که نداشتی، عقل نداری؛ عقل ولایت است، گمراه هستی. بیا جان من! علی (علیه‌السلام) را قبول‌ کن! امیرالمؤمنین علی «علیه‌السلام» یک نفَس کشیده‌است در «لیلة‌المبیت»، افضل عبادت ‌ثقلین. (خدا گفته، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته، من حرف‌های آن‌ها را می‌زنم.) یک شمشیر زده «یوم‌الخندق» افضل عبادت‌ثقلین. تمامتان فلج بودید راجع‌ به فتح‌ خیبر، امیرالمؤمنین علی «علیه‌السلام» هفت‌قلعه را ریخت روی ‌هم. چقدر خدا سفارشش را کرده! پس شما اهل‌تسنّن نیستید، ادیانی هستید.

این عمر چه فضیلتی دارد که شما رفتید طرف عمر؟ چرا نمی‌آیید طرف علی (علیه‌السلام)؟ اگر خدا را قبول دارید، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را قبول دارید، امرش را باید قبول داشته‌باشید. اگر قرآن را قبول دارید، کلامش را باید قبول داشته‌باشید، قرآن «کلام‌الله مجید» است. کجا گفته «حَسبنا کتابُ‌الله»؟ اگر این‌است، چرا بدعت به دین گذاشتید؟ عمر گفت: این‌جوری دست‌بسته نماز بخوان! «حیّ علی خیر العمل» نگو! این حرف‌ها چیست می‌زنید شما؟ بیایید بیدار شوید! فردای‌قیامت پشیمان می‌شوید. اگر شما پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را قبول دارید، سنّی هستید، سنّت را قبول دارید؛ باید امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را قبول داشته‌باشید، امر خدا را قبول داشته‌باشید؛ امر خدا، علی‌بن‌ابوطالب (علیهماالسلام) است.

اهل‌تسنّن! من امروز صحبتم با شماست. کجا گفته اگر ابابکر را قبول نداشته‌باشی، عمر را قبول نداشته‌باشی، به ‌عزّت و جلالم عبادت ‌ثقلین کنی، می‌سوزانمت؟ اما این راجع ‌به علی‌بن‌ابوطالب (علیهماالسلام) است. مگر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در پنهان این ‌کار را کرد؟ امر شد: یا محمّد! منبری از جهاز شتر تشکیل داد. گفت: باید علی (علیه‌السلام) را معرّفی کنی.

این‌است که می‌گویم نگفته‌اند، یک‌ذرّه کندی کرد، گفت: هیچ‌کاری نکرده‌ای. اهل‌تسنّن! تو که می‌گویی محمّد! محمّد! بیست و دو سال عبادت او را زد کنار؛ گفت: اگر نکنی، هیچ‌کاری نکرده‌ای. تو که وضو می‌گیری، این‌جوری می‌گیری، به امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نمی‌گیری. تو که اذان نداری، اقامه نداری، ائمه (علیهم‌السلام) را قبول نداری، چرا بیدار نمی‌شوید؟ حالا گفت: یا محمّد! علی (علیه‌السلام) را بلند کن روی دست خودت، نشانِ این ‌مردم بده! نگویند یک علیِ دیگر است، بدانند پسر عمّت است، یعنی علی‌بن‌ابوطالب (علیهماالسلام). نشانِ این‌ مردم بده! حالا «الیوم أکملت لکم دینکم»[۳] نازل شد.

مگر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) این‌جوری صحبت کرد؟ پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: من چه پیغمبری بودم واسه شما؟ گفتند: رحمت بودی. گفت: یادتان می‌آید که نانِ شماها پشم شتر بود؟ شترها را می‌کشتید، پشم‌هایش را توی خون می‌گذاشتید، خون‌ها را آفتاب می‌گذاشتید؛ این نانتان بود. اگر یک باران می‌آمد، چاله می‌کَندید، پُر از حیوان بود و این‌ها، آن آبتان بود. الآن به کجا رسیدید؟ کی این‌ کار را کرد؟ همه گفتند: تو! از وقتی‌که مبعوث شدی به پیغمبری، این نعمت‌ها را خدا به‌ ما داده. گفت: آیا من حقّ به گردن شما دارم؟ گفتند: خیلی داری، ما همان‌ها بودیم که گوشتمان سوسمار بود و مار بود و این‌ها. نانمان هم همین شتر را می‌کشتند، خون شترها بود، خشک می‌کردیم. آبمان هم توی چاله‌ها بود.

بنا کردند این‌ها اظهار تشکّر کردند. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت من اصلاً مزد رسالت نمی‌خواهم، مزد رسالت من این‌است: «الیوم أکملت لکم دینکم»[۳] این جانشین من را، علی (علیه‌السلام) را قبول داشته‌باشید. همین اوّلی و دومیِ نامرد، اوّل کسی بودند که جلو افتادند؛ این‌ها جلو بودند، همیشه جلودار بودند؛ عقب بودند؛ مثل این‌که جلو افتادند و باید عقب بیفتند. هارون و مأمون جلو افتادند، یزید جلو افتاد، ابن‌زیاد جلو افتاد، هارون جلو افتاد، مأمون جلو افتاد، این‌ها باید عقب بیفتند.

حالا چه ‌کرد پیغمبر؟ حالا گفت که وصیّ من علی (علیه‌السلام) ‌است. فوراً (عرض می‌شود خدمت شما) جبرئیل نازل‌ شد، یک ندا آمد: «الیوم أکملت لکم دینکم»[۳]: دین ولایت است. همین عمر و ابابکر آمدند، گفتند: «بَخ‌ٍبَخٍ لک یا علی!»: تو شدی مولای مردها و زن‌ها، جلوی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله). حالا نمی‌دانم چه‌جوری بود و چه‌جوری شد که آقا امام‌حسن و امام‌حسین (علیهماالسلام) بودند، می‌گویند نزدیک بود زیرِ پا بروند، بس‌که آمدند خلاصه بیعت کردند با علی‌بن‌ابوطالب (علیهماالسلام).

حالا من به یکی از رفقا گفتم، بگویید إن‌شاءالله، امیدوارم که همین‌جور که ما بیعت با امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) کردیم، ما هم مثل آن‌ها بیعت‌شکن نباشیم؛ تا آخر این بیعت را برسانیم. جزء این چهار نفر باشیم، نه جزء هفت‌میلیون. امیدوارم که دعای ما را مستجاب بکند.

حالا این مطلب را نمی‌گویند: یکی «الیوم أکملت لکم دینکم»[۳] است که نمی‌گویند، یکی هم این‌که به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) خطاب شد: کاری نکردی. اگر این ‌را بگویند، اهل‌تسنّن تکان می‌خورند؛ اما گفتم اهل‌تسنّن را بد نمی‌گویند؛ اما در حرفهایشان تأیید می‌کنند.

من می‌گویم که می‌رفتم آن‌جا، مکّه که رفتم، می‌رفتم از شهر بیرون. آن‌جا نزدیک شهر یک خرابه‌هایی بود، این سودانی‌ها این‌ها بودند، می‌دیدم این‌ها سوخته‌اند. این‌ها آستین‌هایشان تا این‌جا بالا بود، این‌جوری بود، بیچاره‌ها کفششان پای شتر بود. من یک‌قدری این‌جا مغز بادام برده‌بودم، همه را می‌دادم به این‌ها. می‌رفتم آن‌جا می‌ایستادم، خدایا! تو شاهدی، زار زار گریه می‌کردم.؛ نه این‌جوری، من گریه ندیدم که این‌جوری بکنم، کم شده. می‌گفتم خدا! علی (علیه‌السلام) را روانه کن توی قلب این‌ها، این‌ها این‌جا که دارند می‌سوزند که!

پس ما عناد با کسی نداریم، اهل‌تسنّن! می‌خواهیم شما هم نسوزید. بیایید علی (علیه‌السلام) را قبول کنید، نسوزید! ما که دشمنی نداریم با کسی، ما محبّت با کسی داریم که محبّ ‌علی (علیه‌السلام) باشد. حالا این‌ها را چه کسی گمراه کرد؟ آن رهبر اوّلی که ابابکر و عمر بودند. این بنده‌های خدا رهبری ندارند، هر کدامشان که در یک خاکی هستند، این‌ها گمراهشان کردند.

من روز که تمام می‌شود، والله، می‌گویم امروز چه کردم؟ آیا امروز یک صادراتی داشتم یا نداشتم؟ عمرت گذشت، کجا رفت؟ کجایی ای برادر؟ حالا امیرالمؤمنین علی «علیه‌السلام» چقدر خوشحال شدند؟ چه‌کار کردند این دو نفر؟ به تمام آیات قرآن، اگر روزی که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) سرِدست بلند کرد، اگر به آن عمل کرده‌بودند، یک‌دانه کافر نبود. دوباره تکرار می‌کنم: قربانتان بروم، من کاری به شخص ندارم که امروز در مملکت ما چه می‌شود؟ تو باید حواست جای دیگر باشد. الآن خدای تبارک و تعالی این‌جا قرارت داده‌است.

باباجان! بیایید یک‌کار دیگر بکنید، ما از سر این گذشتیم که ما ولایت را کامل داشته‌باشیم. ما آوردیم آن‌را این‌جوری کردیم، بیا اسم علی (علیه‌السلام) توی دلت باشد. مگر نبود که کشتی ‌نوح آرام نمی‌گرفت؟ گفت: خدایا! این کشتی را من که نساختم! تو جبرئیلت را روانه کردی، ما کشتی‌ساز نیستیم که! ما نجّار نبودیم که! تو ما را نجّار کردی، ما بلد نیستیم که! خودت روانه کردی، خودت ساختی، خودت به‌ ما گفتی، خودت امر کردی، از آسمان آب نازل کردی؛ همه‌اش دست خودت بوده، آرام ندارد که!

حالا می‌خواهد نوح را معلوم کند، نوح را می‌خواهد حالی کند. کجایی ای نوح؟ تو مقصد من نیستی. تو خیال نکنی تو پیغمبری، الآن یک معجزه کردی، نه! هیچ‌کدامتان مقصد من نیستید، این پنج‌تن (علیهم‌السلام) مقصد من است. برو اسم آن‌ها را بیاور بزن! کشتی آرام بگیرد. تا اسم این‌ها را زد، (آن ‌چند وقت‌ها هم یک تخته‌پاره‌ای جُسته بودند، اسم بعضی‌هایش به آن‌بود، چند سال پیش.) آرام گرفت.

بیا اسم علی (علیه‌السلام) را بیاور توی دلت، آرام باشی. این‌قدر توی فکر این و آن نباش! اگر اسم علی (علیه‌السلام) توی دلت باشد، صادراتت سخاوت است. تو یادت بیاور که توی یک دفتر بودی، هیچ‌چیز نداشتی. حالی‌ات نیست؟ بگو به پدرت! پیغام می‌دهم واسه‌اش، تو توی دفتر بودی، جاروکش بودی. حالا میلیونر شدی، حالا چیز نمی‌دهی به فقرا؟ می‌خواهی چه‌کنی این‌ها را؟ واسه چه کسی می‌گذاری؟

حالا چه کردند این‌ها؟ این دو نفر چه کردند؟ حالا خدا چه پاسخ می‌دهد؟ آن امیرالمؤمنین را، علی «علیه‌السلام» را می‌گوید هر که قبول نداشته‌باشد، عبادت‌ ثقلین کند، می‌سوزانمش. آن‌ها را گفت چه؟ آن‌ها را ‌گفت کافر و مرتدّ شدند. بترسیم از آن روزی که ما مشاور آن‌ها باشیم. حالی‌مان نیست، توجّه کنید! عزیزان من! آن پاسخ او که رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) معلوم کرد، خدا معلوم کرد، آن‌است؛ این‌هم پاسخش این‌است؛ پس خدا پاسخ می‌دهد به‌ ما، خدای تبارک و تعالی، عزیز من! پاسخ می‌دهد. خیلی توجّه دارد! توجّه کنید!

بیست و دو سال عبادت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را گذاشت کنار، گفت این‌است. مقصد من علی (علیه‌السلام) ‌است، پاشو این ‌را معرّفی کن! حالا یک‌جای دیگر من گفته‌ام، من به شما همه‌تان می‌گویم: شما باید کوشش کنید که جایتان روی دست رسول‌الله (علیه‌السلام) باشد. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) که علی (علیه‌السلام) را معرّفی می‌کند؛ باید روی دست رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) جایتان باشد. روی دست رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) علی (علیه‌السلام) ‌است، شما هم باید روی دست رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) باشید! ای رسول‌الله! ما هم امر این علی (علیه‌السلام) را اطاعت می‌کنیم. این درست ‌است. [۴]

روز مبعث، خدا یک عنایتی کرد به ما، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را برانگیخته کرد. به کلّ خلقت گفت: من این پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را برانگیخته کردم، به او گفتم از خودش حرف نزند؛ اگر بزند، رگ دلش را قطع می‌کنم. زمین و آسمان همه بیایید تسلیم پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بشوید! تسلیم علیّ‌بن‌ابوطالب (علیهماالسلام) بشوید! [۵]

حالا عزیز من! خدای تبارک و تعالی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را برانگیخته کرد از برای این‌که هدایت کند ما را، چه کسی به حرفش رفت؟! حالا هر کسی روی خیال خودش حرف می‌زند، هدایت‌های مصنوعی داریم ما. حالا آمده، می‌گوید: خدیجه! من پیغمبر شدم، خدا من را تأیید کرده، خدا گفته «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۶] حالا خدیجه‌جان! بیا و تسلیم من بشو! گفت: محمّد! من تسلیم تو بودم! این خدیجه (علیهاالسلام)، یک خدیجه زنانه نیست، این مِن‌بعد هم با خدا نجوا داشته‌است.

خدای تبارک و تعالی، واقع یک مؤمنی نجوا داشته‌باشد، این شخص را «ارادةالله» می‌کند؛ نه اراده این‌جا، اراده خلقت می‌کند. خدیجه (علیهاالسلام) از همان‌هاست. بی‌خود نیست که باید صندوقچه‌اش زهرا (علیهاالسلام) تویش باشد. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) همین‌جوری که [خدیجه] گفت، یک‌قدری شگفت زده‌شد. خدایا! به من گفتی تبلیغ کن! تو زودتر یک عدّه‌ای را تبلیغ کردی! یکی خدیجه (علیهاالسلام) را تبلیغ کرد.

عزیز من! قربانتان بروم، هم پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تبلیغ می‌کند، خدا هم تبلیغ می‌کند؛ امّا به چه کسی تبلیغ می‌کند؟ یک نگاه توی دلت می‌کند، می‌بیند فقط محبّت علی (علیه‌السلام) توی دلت می‌ریزد. تو محبّت چه کسی داری؟ (بس که گفتم! دیگر نمی‌خواهم بگویم!) چه توی دل تو می‌ریزد؟ خب خدا می‌خواهد محبّتش را بریزد، محبّتش جا ندارد، بس که عشق و چیزهای دنیایی داری، چه چیزی به تو بدهد؟ [۷]


یا علی

ارجاعات


بیتوته و نجوا با ولایت

نجوا با ولایت، امرش را اطاعت کردن است[۸]

بیایید با علی (علیه‌السلام) نجوا کنید! بیایید با زهرا (علیهاالسلام) نجوا کنید! بیایید با قرآن نجوا کنید! از کجا نجوا می‌کنی؟ امر آن‌ را اطاعت ‌کن! شما اگر بخواهید به جایی برسید، باید با امر نجوا کنید! اگر علی (علیه‌السلام) گفتی، باید بدانی داری یک کُرات را صدا می‌زنی، اگر علی‌ بن‌ موسی ‌الرضا (علیه‌السلام) گفتی، باید بدانی که یک کُرات تماماً در اختیار علی ‌بن‌ موسی ‌الرضا (علیه‌السلام) است. اگر خدا گفتی، ببین، علی ‌بن ‌موسی ‌الرضا (علیه‌السلام)، دوازده‌ امام (علیهم‌السلام) در اختیار خدا هستند؛ این‌جور باید بگویی: «السلام علیک یا علی ‌بن ‌موسی‌ الرضا»، چه می‌گویی؟ حالا خدا نکند ما جدا شویم، وقتی گناه کردی، جدا می‌شوی.

جوانان‌ عزیز! قربانتان بروم، اگر گناه کردی، باز هم توبه کن، وصل می‌شوی. اگر یک گناهی کردید، آن گناه پیش شما خیلی بزرگ نباشد، خدا پیش شما بزرگ باشد، فوری توبه کنید، شما فوراً باز به کُر اتصال می‌شوید. چرا؟ تو خودت کُر هستی. اصلاً، شیعه خودش کُر است؛ اما چطور کُر است؟ به کُر اتصال است. شیعه نمی‌تواند دست نجس در این بزند، از کُر جدا می‌شود. چرا؟ نجاست دنیا، گناه است، تا نجس می‌شوی، فوراً عظمت خدا را ببین. می‌گوید: من فلان کار را کردم، نمی‌دانم خدا مرا می‌آمرزد یا نه؟! خدا همه ‌چیز به تو داده به ‌غیر عقل! چرا تو را نمی‌آمرزد؟ چرا دارد به تو می‌گوید «اُدعونی»؟ حالا ببین، من یک ‌کمی عظمت خدا را به شما گفتم. عزیزان من، قربانتان بروم، ببین، من دارم چه به شما می‌گویم؟

خدا شاه‌آبادی را تأیید کند، می‌گفت: ما چندین ‌سال پیش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بودیم، بیرون آمدیم، ناراحت بودیم. گفت: وقتی پیش شما آمدیم، دیدیم ما پیش علی (علیه‌السلام) بودیم؛ اما علی (علیه‌السلام) را نمی‌شناختیم، علی (علیه‌السلام) را خلق حساب می‌کردیم. گفت: الحمد لله که ما از کنار قبر علی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمدیم به تو برخوردیم، حالا علی‌شناس شدیم. حالا یک علی (علیه‌السلام) که می‌گویی، خدا ملَک برای تو خلق می‌کند، «أستغفر الله» می‌گوید.

تو کنار قبر علی (علیه‌السلام)، علی (علیه‌السلام) را نشناسی، چه فایده‌ای دارد؟ مگر هفده، هجده ‌سال پیش چهار امام نبودند و اهل‌ آتش شدند؟ ما باید این‌ها را بشناسیم. عقیده من این‌ است که شناسایی این‌ها باید با ادب بگویی علی! وقتی می‌خواهی بگویی علی! ببین، به یک ماوراء باید بگویی علی! آن‌قدر علی (علیه‌السلام) قیمت دارد که خدا، یک ماوراء را کنار می‌گذارد! می‌گوید: به عزت و جلالم، اگر ثواب انس و جنّ کنی، علی (علیه‌السلام) را دوست نداشته‌ باشی، تو را کنار می‌گذارم. مگر کنار گذاشتن عبادت شوخی است؟

خدا خیلی رئوف است؛ اما برای علی (علیه‌السلام) غیور است؛ خدا خیلی رئوف است؛ اما برای ولایت غیور است، همه را می‌سوزاند. چرا؟ ولایت مقصدش است. تو با مقصد خدا طرف هستی. تو مقصد خدا را کنار گذاشتی، آیا می‌دانی که چه گناهی کردی؟ اما اگر علی (علیه‌السلام) را بپذیری، خدا هم تو را می‌پذیرد. این گناهان چیزی نیست. (یک ‌دفعه گفتم، حالا روی مناسبت می‌گویم:) گناه کبیره، گناه بی‌ولایتی است.

عزیزان من! برو بگیر دیگر بخواب. کجایی تو؟ اصلاً چه هستی؟ تو اشرف مخلوقاتی، این‌قدر خودت را اذیت نکن! خسته‌ای بگیر بخواب! من که می‌بینی نماز شب می‌خوانم، من یک بیکاره مملکت هستم. اصلاً تو خودت نمازی، اصلاً تو خودت رکوعی، اصلاً تو خودت سجودی، اصلاً خودت زیارتی، اصلاً خودت عبادتی؛ اما باید تسلیم ولایت باشی، چه داری می‌گویی؟ کجایی؟

چرا خودت رکوعی؟ چرا خودت سجودی؟ تو الآن این‌جا که هستی به‌ فکر مستضعف هستی، به‌ فکر مردم هستی، به ‌فکر این هستی که یکی را نجات بدهی. اصلاً بشر به جایی می‌رسد که خودش ریسمان حبل‌المتین می‌شود، (امروز دارم یک حرف‌های بالا برای شما می‌زنم، ثابت هم می‌کنم) چرا؟ می‌گوید: ریسمان حبل‌المتین؛ یعنی به دوازده‌ امام، چهارده ‌معصوم (علیهم‌السلام) چنگ بزنی؛ خب، تو وقتی به دوازده ‌امام، چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام) چنگ بزنی، مگر دست تو به آن ‌نیست؟ آن‌وقت صادراتت هم امر آن‌ها می‌شود؛ پس تو خودت ریسمان می‌شوی. توجه کنید من امروز دارم چه می‌گویم؟

خیلی نمی‌خواهد این‌طرف و آن‌طرف بزنید. عبادتی نشوید؛ اطاعتی بشوید. الآن برای چه شما آمدید این‌جا؟ چرا می‌گفت اسم من را بنویس، اسم من را بنویس؟ من کِیف می‌کردم از این حرف‌ها. گفتم: خدایا! یا امام زمان! ای‌خدا، این‌ها محض تو و محض علی ‌بن‌ موسی‌ الرضا (علیهماالسلام) می‌آیند، یک ‌چیز هم به‌ من بده، این‌ها محض من هم دارند می‌آیند؛ نه محض من، حرف من که نیست، من را باید سینه دیوار زد، محض این حرف‌ها دارند می‌آیند. خب، شما به وحی اتصال هستید، به ولایت اتصال هستید. حالیتان بشود من دارم چه می‌گویم، داد بزنم؟ باباجان من! تو هدایتی، تو اصلاً مکه‌ای، تو منایی، تو خانه خدایی، تو حرم امام‌حسین (علیه‌السلام) هستی.

چرا قدردانی نمی‌کنی؟ چرا شکرانه نمی‌کنی؟ مگر حرم چیست؟ مگر خانه ‌خدا چیست؟ جماد است؛ کمال نیست. ولایت کمال است. تو الآن ولایت داری، کمال هستی، آن جماد است. (من نمی‌خواهم به خانه جسارت کنم، بفهمید حرف من چیست؟) چرا می‌گوید اگر به یک مؤمن توهین کنی، خانه مرا خراب کردی؟ پس خانه جماد است، تو کمالی؛ اما کمالت این ‌است که اتصال به علی (علیه‌السلام) باشی، کمال تو این‌ است که اتصال به علی ‌بن‌ موسی ‌الرضا (علیه‌السلام) باشی، کمالت این ‌است اتصال به زهرا (علیهاالسلام) باشی.

بیایی زهرا (علیهاالسلام) را یاری کنی، بیایی پهلو شکسته را یاری کنی، بیایی محسن سقط‌ شده را یاری کنی، بیایی سیلی ‌خورده را یاری کنی. یاری این‌ است که ما همسر عزیزش را به ولیّ ‌الله‌ الأعظم قبول کنیم. آن جسارت‌ها را نبینیم، آن عظمت ولایت را ببینیم. آن مثل یک قرآنی است که زیر دست و پای الاغ‌ها پاره شده ‌است. ولایت این‌طوری شد، پَر پَر شد. خدا لعنت کند آن ‌کسی را که پَر پَر کرد؛ آن عمر است و ابابکر. توجه می‌کنید من چه می‌گویم؟ [۹]


یا علی

ارجاعات


اخلاق در خانواده

خودت را نجات بده! آرام باش![۸]

عزیز من! این‌قدر این‌طرف و آن‌طرف نزن! یک ‌کار داری، دو تا کار داری، سه تا کار داری، دوباره چه‌ کار می‌خواهی بکنی؟ اولاد یا کافر است یا منافق یا مؤمن؛ چرا این‌قدر دست و پا می‌زنی؟ عزیز من! خودت را نجات بده! عزیز من! خودت را نجات بده! وقتی تو هی دور خودت جمع کردی، فکرت هم متلاشی می‌شود. این ‌کار و این ‌کار و این‌ کار، آرام باش! حالا تو باید پرچم شکر داشته‌ باشی! کسری‌هایت را درست ‌کن! هستی‌ات را درست ‌کن! کجا این‌قدر این‌طرف و آن‌طرف می‌زنی؟ مگر نزدند؟ چه کردند؟ راضی و قانع باش! یک‌ احتمال بده که ملک‌الموت جانت را می‌گیرد، چه ‌کار می‌کنی؟ چند جا را مایه گذاشتی؟ این‌جا را که گذاشتی، این‌جا که گذاشتی، چه‌ کار می‌کنی؟ خودت را نجات بده! آرام باش! یک ماشین داری، خانه ‌داری، زندگی داری، امورت دارد می‌گذرد. [۱۰]

«إنّما أموالکم و أولادکم فتنة»[۱۱] خدا می‌گوید، قرآن می‌گوید: این مال فتنه است، اولاد فتنه است. می‌داند تو این‌قدر علاقه به بچه‌ات داری، می‌داند این‌قدر علاقه به‌ دنیا داری؛ حالا اعلام می‌کند که فتنه است. تمام این حرف‌هایی که می‌زنم، برای مال حرام می‌زنم. آقاجان من! که توی اداره‌ای و رشوه گرفته‌ای، می‌دانی چه ‌کار کردی با نمازت، با روزه‌ات، با حَجّت؟ تمام باطل است. [۱۲]

در حِجر حضرت‌ اسماعیل گفتم: خدایا! دل مرا پاک‌سازی کن، آن‌چه که به غیرِ توست؛ تاحتی مِهر اولادم را بیرون کن! آخر اولاد یک مِهری دارد، این ‌را به شما بگویم، من خیال می‌کنم آخرین چیزی که از دل آدم بیرون بِرود، مِهر اولاد است، خیلی مِهرش کارساز است.

گفتم: اگر به غیرِ توست بیرون کن! من اولاد نمی‌خواهم، من تو را می‌خواهم، امرت را می‌خواهم. بعد گفتم: خدایا! ممکن‌ است این‌جوری باشد، صالحش کن! من می‌خواهم یک عمری با بچه‌هایم بسازم، این‌ها را سالم کن! این‌ها را با ولایت کن! آن‌جا می‌روید، سلیقه داشته ‌باشید؛ خودش ایجاد می‌کند. گفتم این دوازده ‌امام، چهارده ‌معصوم (علیه‌السلام) و آن‌ها که دنبال این‌ها می‌آیند، اگر اولادم دنبال این‌ها نمی‌آید بیرونش کن! من همین‌جور هم هستم، یک کسی‌که اسمش را اصلاً بلد نیستم، یک‌وقت می‌بینی این‌قدر دوستش دارم. گفتم اگر به ‌غیر این ‌است از من دور کن! این‌جا می‌آیند، یک ‌سال، دو سال هستند، می‌روند؛ من دلم می‌سوزد، می‌گویم آن ‌که من گفتم، این‌ نیست.

عزیز من! آن‌جا کارسازی کنید، آن‌جا متوجه باشید چه بخواهید! البته من نمی‌گویم مال دنیا نخواهید. می‌گویم: خدایا! به ‌قدر کفایت به ما بِده. خدایا! به ما بِده، آبرویمان توی مردم نریزد. خدایا! از برای مال دنیا دستمان پیش نامرد دراز نباشد. خدایا! ما را در فقر و فلاکت قرار نَده که دستمان پیش اجنبی دراز باشد. [۱۳]

اگر من بچه‌ام را می‌خواهم، «إنّه لیس من اهلک» نیست. خدا می‌داند، یکی‌شان یک‌وقت چند سال پیش گفت: تو فلانی را بهتر می‌خواهی. گفتم: به ‌دینم، اگر تو بهتر باشی، من تو را می‌خواهم. من اصلاً اولادی هم حالی‌ام نیست. اصلاً اولادی هم حالی‌ام نیست که این اولاد من است. هر که می‌خواهد باشد. هر کس ببینم تقوایش بیشتر است، ولایتش استوارتر است، من خادم او هستم؛ نه که دوستش داشته ‌باشم. [۱۴]

من آن‌جا بالای سرِ امام‌ حسین (علیه‌السلام) رفتم، گفتم: خدایا! به‌ حق حسین، به‌ حق آن راهی که امام‌ حسین (علیه‌السلام) رفت، آن راه توست؛ یعنی امر تو از هر چیزی مهم‌تر است. امام‌ حسین (علیه‌السلام) امر تو را اطاعت می‌کند، امرِ توست. بعد گفتم: خدایا! به‌ حق صاحب این قبر، آن‌هایی که دنبال این نمی‌آیند، از من دور کن! اگر اولادم هست، من اولاد هم نمی‌خواهم، من تو را می‌خواهم، امر تو را می‌خواهم؛ آن‌ها که دنبال تو می‌آیند، آن‌ها که امر تو را اطاعت می‌کنند، من آن‌ها را می‌خواهم؛ والله! تاحتی اولادم را گفتم. [۱۵]


فهرست فرمایشات منتخب

یا علی

ارجاعات


سخنی با خانمها

شوهرانتان را از آوردن مهمان مؤمن منع نکنید[۱۶]

خانم‌های عزیز! خواهش می‌کنم، تمنا می‌کنم، والله! بالله! من دوست شما هستم، یعنی می‌خواهم شما را دوش ‌به‌ دوش حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) ببرم. حالا اگر این مرد بزرگوار شما، می‌خواهد یک کاری کند، یک‌ نفر را می‌خواهد مهمان کند، تو نه نگو! این‌قدر ناراحتی ایجاد نکن! خدا می‌داند یک‌وقت می‌بینی خدا نعمتش را از تو می‌گیرد.

مگر این روایت نیست که زنی بود که برای مردش مشکل به‌وجود می‌آورد. می‌گفت: مهمان نیاید. آن‌ مرد موضوع را به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت، پیغمبر گفت: وقتی مهمان مؤمن وارد خانه می‌شود نگاه کن، ببین چه می‌بینی! نگاه کرد؛ دید تمام جان این مهمان نور است و نعمت. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: حالا وقتی بیرون می‌رود نگاه کن! دید آنچه که مار و عقرب و حشرات است به این مهمان چسبیده ‌است و دارد می‌رود. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: خدا گفت من به‌ واسطه این مهمان مؤمن، نعمتم را زیاد می‌کنم و تمام این چیزها را از خانه بیرون می‌برم.

خانم‌های عزیز! اگر یک مهمان مؤمن در خانه شما بیاید، هر لقمه‌ای که می‌خورد و می‌برد، ثواب حجّ و عمره برای شما نوشته می‌شود. تو میزبان یک مؤمن باش! اگر میزبان یک مؤمن شدی، میزبان خدا شدی.

من سراغ دارم والله! شخصی هست که اگر بخواهد یک مهمان بیاورد، باید برای راضی کردن زنش، یک چیزی بخرد، چادر بخرد؛ اما من خانمی هم سراغ دارم، والله! اگر مهمان بخواهد بیاید، هنوز شوهرش نفهمیده، بنده‌ خدا می‌رود، از پولی که یک‌وقت شوهرش به او داده، به بچه‌اش می‌دهد و می‌گوید این آقایت می‌خواهد مهمان بیاورد، توجه ندارد، این تدارکات در خانه نیست؛ می‌خرد توی یخچال می‌گذارد! [۱۷]

قربان عقیده‌ بعضی خانم‌ها که به یک مؤمن خدمت می‌کنند، چیز درست می‌کنند، غذا می‌پزند. ولایت است که این خانم را حرکت می‌دهد که یک‌ چیزی را با علاقه درست می‌کند. او خودش را نمی‌تواند فدای ولایت کند، مالش را فدا می‌کند. والله! این خانم اتصال به ولایت است، به حضرت ‌عباس! اتصال به ولایت است؛ یعنی این خانم کنیز حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) است، مانند فضه است. فضه خاک در مقابلش جواهر می‌شد؛ اما چادرش پینه داشت، کفشش پینه داشت. به او می‌گفتند: خانم! تو همه این‌ها برایت طلاست، می‌گفت: مگر ممکن ‌است که من چادرم از زهرا (علیهاالسلام) بهتر باشد؟ مگر ممکن ‌است من کفشم از زهرا (علیهاالسلام) بهتر باشد؟ کفشش را می‌دوخت، پینه روی پینه می‌زد. این خانم هم که این ‌کارها را می‌کند همان عقیده را دارد، ببین چه ‌جور دارد می‌سازد؟ کجایی ای برادر؟! اصلاً فضه نمی‌خواست برتری به زهرا (علیهاالسلام) داشته‌ باشد. [۱۸]


یا علی

ارجاعات


کتابها

تمام کتابها


سخنرانی‌ها

تمام سخنرانی‌ها

  1. عید مبعث ۸۴ (دقیقه ۴، ۶، ۱۵، ۱۶، ۲۷، ۴۲، ۴۸، ۵۱)
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ (سوره الفاتحة، آیه 5)
  3. ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ (سوره المائدة، آیه 3)
  4. عید مبعث 84
  5. عید مبعث 96
  6. (سوره الأحزاب، آیه ۵۶)
  7. عید مبعث 90
  8. ۸٫۰ ۸٫۱
  9. علی علی 84
  10. مقدسی (خدشه‌های تفکر 80
  11. (سوره الأنفال، آیه 28)
  12. ولایت قدر است 82
  13. حج ابراهیمی ۷۸
  14. شب‌های رمضان ۸۸
  15. پرچم امر و پرچم من 78
  16. مشهد ۸۲، تبلیغ ولایت (دقیقه37 و 39) و عصاره تمام عصاره‌ها ولایت است ۸۴ (شناخت ولایت) (دقیقه 35)
  17. مشهد ۸۲؛ تبلیغ ولایت
  18. عصاره تمام عصاره‌ها، ولایت است (شناخت ولایت) 84
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه