صفحهٔ اصلی

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۲۰ سپتامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۷:۵۰ توسط Admin (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به:ناوبری، جستجو
امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً احد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است

فرمایشات حاج‌حسین خوش‌لهجه راجع به ولایت

فرمایش منتخب: پیامبر اکرم

فهرست امام حسن عسکری

عبدالعظیم حسنی

پیامبر اکرم

امام صادق

حضرت خدیجه

انتقاد به اهل تسنن

تولی و تبری

حضرت سکینه

تمام شدن ماه صفر

امام رضا

امام حسن

امام حسین دفاع کرد نه قیام

سلام بر امام حسین

زیارت امام حسین

حضرت زینب

اربعین

گریه بر امام‌حسین

مجلس امام حسین

مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین

ندای امام حسین به خلقت

عمار یاسر

غلام امام حسین

سلمان فارسی

امام حسین؛ کشته جلسه بنی‌ساعده

حضرت رقیه

امام باقر

عصاره روایت حسین منی و انا من حسین

ماه صفر

زهیر

کرنش در مقابل امام حسین

امام‌سجاد

یاد امام حسین

راهب و سر امام حسین

هنده، زن یزید

زعفر در کربلا

حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی

امر به معروف‌کردن سر امام حسین

زمین کربلا

چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟

دفن شهدای کربلا

نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم

ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

آتش زدن خیمه‌های امام حسین

بعد از شهادت امام حسین

شام غریبان

شهادت امام حسین

روز عاشورا

شب عاشورا

روز تاسوعا

هفتم محرم

آقا ابوالفضل

آقا علی اکبر

آقا علی اصغر

حضرت قاسم

اصحاب امام حسین

عبدالله بن الحسن

حر

ورود امام حسین به کربلا

دهه محرم

مسلم بن عقیل

تذکراتی راجع به محرم

مباهله

ورود امام رضا به نیشابور

میثم تمار

امام موسی کاظم

غدیر

امام هادی

عید قربان

عرفه

حرکت امام حسین از مکه به کربلا

مناسک حج ابراهیمی

ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا

امام جواد

حرکت امام رضا از مدینه به طوس

دحو الارض

حضرت معصومه

داستان متقی

حمزه عموی پیامبر

عید فطر

وداع ماه رمضان

امیرالمؤمنین علی

سیزده فروردین

شب قدر

شکستن ارکان خدا

آمادگی برای شب قدر

عید نوروز

ماه رمضان

جلسه ولایت (سال‌یاد متقی عزیز)

امام زمان

ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا

ظاهر شدن امام‌حسین در دنیا

عید مبعث

ابوطالب

فتح خیبر

ابراهیم پسر پیامبر

تغییر قبله

سیزده رجب

ماه رجب

حضرت زهرا، عصاره خلقت

ام البنین

شهادت حضرت زهرا

حضرت زهرا

صلح امام حسن

لیلة المبیت

امام حسین در قیامت

یقین

نیمه شعبان

کتاب امام‌زمان با متقی منتشر شد

فاطمیه

افشای ولایت، رسالت پیامبر[۱]

پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چقدر زحمت کشید! روایت داریم: این‌قدر مشرکین او را زدند، پشت دیواری انداختند و گفتند از دنیا رفت؛ او را رها کنید! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در حالی‌که خون از سر و پایش می‌ریخت، پیش عمویش حمزه آمد. حمزه گفت: عموجان! چه شده؟! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: عموجان! اسلام بیاور! حمزه ناراحت و عصبانی شد که با پسر برادرش این‌جوری کرده‌اند، بلند شد، شمشیر در دست گرفت و نزد مشرکین آمد و گفت: اگر کسی به محمّد حرفی بزند و او را اذیّت کند، گردنش را می‌زنم. حمزه خیلی شجاع بود! مشرکین همان‌طور که از آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) می‌ترسیدند، از حمزه هم می‌ترسیدند. حالا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چقدر زحمت کشید! مگر زحمتش شوخی است؟! خاکستر بر سرش ریختند! به او می‌گفتند: طرف ما بیا تا به تو زن بدهیم، پول بدهیم، مقام و شوکت بدهیم، حضرت فرمود: خدا را قبول دارید؟ گفتند: آری! فرمود: به خدا قسم! اگر این‌قدر توان داشته‌ باشید که ندارید، خورشید را در یک دستم و ماه را در دست دیگرم بگذارید، می‌گویم «لا إله إلّا الله»؛ اما درون پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) «علی ولیّ‌الله» است.

خدا دارد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را پرورش می‌دهد که همه خلقت تا حتّی ملائکه آسمان، امرش را که علی‌ بن‌ ابی‌طالب (علیه‌السلام) است، را اطاعت کنند. مردم معجزات پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را دیدند، عدّه‌ای آمدند و گفتند اگر خدایِ تو برحقّ است و تو را فرستاده، ماه دو پاره [دو نیم] شود و در آسمان بیاید. حضرت اشاره کرد و ماه دو نیم شد؛ شَقُّ‌القَمَر یعنی این. اگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به ماه امر کرد، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) خورشید را برگرداند، ماه نسبت به خورشید کوچک‌تر است. شما که علم جغرافیا دارید، مگر خورشید این‌ است که شما دارید می‌بینید؟! صدها کُرات، هر کدام خورشید دارند. حالا مگر قبول کردند؟! تازه گفتند محمّد سِحر کرده‌ است! سِحر در یک شهر قرار می‌گیرد؛ اما از هر شهری آمدند و گفتند ما دیدیم که ماه دو نیم شد.

عزیزان من! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چقدر زحمت کشید و خونِ‌دل خورد! دلش می‌خواست که مردم طرف امر خدا بیایند. حالا خدا می‌خواهد مقصدش را افشا کند، مقصد خدا، علی‌ بن‌ ابی‌طالب (علیه‌السلام) است. امر کرد: یا محمّد! باید علی را معرّفی کنی. ذرّه‌ای پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) کُندی کرد؛ البتّه کُندیِ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) برای این‌ بود که عظمت این حرف معلوم شود و مردم قدری ارزش ولایت را بفهمند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) با این کارش دارد می‌گوید: ای خلقت! من که اشرف‌ مخلوقات هستم و قرآن به‌ من نازل‌ شده، من که باید تمام ممکنات اطاعتم کنند و تسلیمم باشند، این‌قدر افشای ولایت عظمت دارد که وقتی ذرّه‌ای در آن کُندی کردم، خدا گفت هیچ‌ کاری نکرده‌ای، همه کار و عبادت و اطاعتم را کنار گذاشت و فرمود اگر علی (علیه‌السلام) را معرّفی نکنی، رسالتت را انجام نداده‌ای؛ پس رساندن رسالت، افشا کردن ولایت است؛ یعنی مقصد خدا نبوّت نیست، مقصد خدا ولایت است. [۲]

تمام انبیاء اذیّت شدند، مثلاً حضرت‌ یحیی، سرش را بریدند، حضرت‌ زکریّا داخل درختی قایم شد، درخت را با اَره دو نیم کردند؛ اما خدا به او گفت صبر کن! صدایت در نیاید! به پیامبرِ ما أبتر می‌گفتند؛ اما با او این‌ کارها را نکردند و این صدمه‌ها را به او نزدند، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) حتّی‌ الإمکان احترام داشته‌ است؛ پس چرا می‌گوید: «ما اُوذِیَ»؟ یعنی هیچ‌ پیامبری از بین صد و بیست و چهارهزار پیامبر، مثل من اذیّت نشده‌ است. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به‌ واسطه این می‌گوید «ما اُوذِیَ» که عمر پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌آمد، صبح که می‌شد عمر و ابابکر را می‌دید، عثمان را می‌دید، طلحه و زبیر را می‌دید، دشمنان عزیزکرده‌اش، دشمنان حقیقت خودش را می‌دید، می‌دانست که عمر زهرای‌ عزیزش را می‌زند. ابابکر خلافت را غصب می‌کند. قنفذ زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) را می‌زند و دستش را می‌شکند و چه بر سرش می‌آید؟ والله، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌دید، به‌ دینم! می‌دید که عمر، زهرا (علیهاالسلام) را فشار می‌دهد و طناب گردن حیدر (علیه‌السلام) می‌اندازد. این‌ است که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گفت «ما اُوذِیَ»، به این خاطر اذیّت می‌شد. [۳]

تمام کسانی‌که دور پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بودند، می‌خواستند ضربه به دین، به اسلام بزنند، آخر هم ضربه زدند. این منافقین، یعنی عمر و ابابکر با هم متّحد شدند، متوجّه شدند که زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) یک شخصیّتی است، به‌ خاطر همین تصمیم گرفتند اوّل پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را از بین ببرند. عمر و ابابکر در خانه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) جاسوس گذاشتند، یکی حفصه، یکی عایشه. این‌ها جاسوس بودند، در قرآن‌مجید آمده‌ است که حفصه و عایشه، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را کشتند؛ چون‌که می‌خواستند به مقصدشان برسند. دفعه اوّل به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) زهر دادند، نخورد. گفتند: چرا نمی‌خوری؟ گفت: زهر در این غذاست. دفعه دیگر امر شد که بخور! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) خورد.

چرا حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) حمایت نکرد؟ می‌توانست دفاع کند و بگوید شما دو نفر پدرم را کشتید. چرا حمایت نکرد؟ به عقیده ولایتی من، حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) مثل امام‌ صادق (علیه‌السلام) است. در آن‌موقعی که امام‌ صادق (علیه‌السلام) داشت قدری پیش می‌رفت، فقه و اصول می‌گفت و شاگرد داشت، به او گفتند شما حجّت خدایی؟ فرمود: من هم منتظرم. زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) منتظر است که جانش را فدای امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کند، دارد جانش را پرورش می‌دهد که فدای امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) کند، همین‌جور که خودش و فرزندش محسن را فدا کرد. [۴]

حمایت خدا از پیامبر و نزول سوره کوثر[۵]

خدا در تمام خلقت، مانند پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) خلق نکرده، قرآن به او نازل شده‌ است، «إن هُوَ إلّا وَحیٌ یُوحی»[۶]، علم اوّلین و آخرین را دارد، چیزی به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) داده که به‌ هیچ بشری نداده‌ است، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در همه خلقت به‌غیر از امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) ممتاز است. دارای چیزی است که هیچ‌کس آن‌را ندارد، دختری مانند زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) به او داده، کوثر به او داده‌ است. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: زهرا (علیهاالسلام) اُمّ أبیهاست، مادر پدرش است؛ یعنی اگر زهرا (علیهاالسلام) نبود، خلقت نبود. همین‌طور دامادی مانند امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)، امام‌ حسن (علیه‌السلام) و امام‌ حسین (علیه‌السلام) را به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) داده، درست‌ است که از صُلب امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هستند؛ ولی بچّه‌های پیامبرند. تمام خلقت در اختیارش است، وقتی خدای تبارک و تعالی خلقت را خلق کرد، فرمود: باید نبیّ مرا اطاعت کنید! اگر نکنید، مانند شیطان گم‌شو هستید.

حالا به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) با این‌همه عظمت، «أبتر» یعنی بی‌عقبه می‌گویند. وقتی این جمله را به او گفتند، خصوصیاتی از بشر در پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هست، گاهی اوقات غمگین می‌شود. غمگینی او برای این‌ است که پسری به‌ نام ابراهیم داشت، آقا امام‌ حسین (علیه‌السلام) روی یک زانویش و ابراهیم روی زانوی دیگرش بود. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) قدری کیف می‌کرد و لبخند می‌زد، دست روی سر آقا امام‌ حسین (علیه‌السلام) و ابراهیم می‌کشید. فوراً جبرئیل نازل‌ شد و گفت: حقّ سلامت می‌رساند، یا رسول‌ الله! کِیْف می‌کنی؟ یکی از این‌ها را باید قربانیِ یکی‌ دیگر کنی! ببینید دنیا کِیْف ندارد، کِیْف برای بعد از دنیاست. من نمی‌گویم بچّه‌تان، زن‌تان، دخترتان را نخواهید، آن‌ها را بخواهید؛ اما کِیْف حقیقی در آخرت است. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) حساب کرد که اگر امام‌ حسین (علیه‌السلام) را قربانیِ ابراهیم کنم، حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) ناراحت می‌شود، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، امام‌ حسن (علیه‌السلام) و حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) ناراحت می‌شوند، خودش هم ناراحت می‌شود، گفت: یا أخا جبرئیل! من ابراهیم را فدای حسین (علیه‌السلام) می‌کنم، طولی نکشید که آقا ابراهیم از دنیا رفت.

وقتی به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) أبتر گفتند، جبرئیل نازل‌شد و گفت: یا محمّد! حقّ سلامت می‌رساند، تو عَقَبه داری، من به تو علی (علیه‌السلام) و زهرا (علیهاالسلام) دادم، کوثر دادم، همه خلقت در اختیار توست، تمام خوب‌ها، تمام ولایتی‌ها بچّه تو هستند. آن‌ها بی‌عقبه‌اند. آیا عاص [که به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت تو أبتر هستی] عَقَبه دارد؟ آیا ابوسفیان عَقَبه دارد؟ والله، این‌ها اگر عَقَبه نداشتند، به نفع‌شان بود. آخر این ابوسفیانی که پسرش یزید و معاویه است، این عَقَبه است؟ الآن می‌فهمد کاش بی‌عَقَبه بود! فکر نکردند و این حرف را به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) زدند! رفقا! اگر فاسق و فاجری حرفی به شما زد، ناراحت نشوید! بدانید این‌ شخص همان صفت را دارد، از نسل آن‌ها نیست؛ ولی پیرو آن‌هاست که شما را ناراحت می‌کند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم فرمود: «اگر به عمل قومی راضی باشی، جزء آن قوم هستی.» این‌شخص جزء قوم ابوسفیان و عاص است، مثل آن‌ها ضدّ دین است که این حرف‌ها را می‌زند؛ تا شقاوتش تکمیل شود.

خدا قرآن را برای افشای ولایت و شیعه نازل کرده، وقتی عاص‌ بن‌ وائل به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) جسارت کرد و گفت: یا محمّد! تو أبتر هستی. فوراً آیه نازل‌شد: «إنّا أعطیناک الکَوثر. فَصَلِّ لِرَبِّک وَ انحَر. إنّ شانئک هُو الأبتَر.»[۷]: یا محمّد! خودشان أبتر هستند، تو این‌طور نیستی! من به تو فاطمه (علیهاالسلام) دادم، کوثر و سلسبیل به تو دادم. آیا می‌فهمید کوثر چیست؟ به آب تعبیر کرده‌اند؛ یعنی من آب را مهریه زهرا (علیهاالسلام) کردم، خودِ زهرا (علیهاالسلام) که هیچ! اگر مهریه‌اش نباشد تمام عالم خشک می‌شود. تا می‌گویی کوثر، شما به خیال‌تان نهری در بهشت است که به آن کوثر می‌گویند و آن‌ را به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) داده‌ است، این‌ نیست. کوثر به معنی هستی خداست؛ یعنی آنچه را که خدا خلقت کرده‌ است، هستیِ آن زهراست. [۸]

یا علی


فرمایش منتخب: امام‌صادق

فهرست امام حسن عسکری

عبدالعظیم حسنی

پیامبر اکرم

امام صادق

حضرت خدیجه

انتقاد به اهل تسنن

تولی و تبری

حضرت سکینه

تمام شدن ماه صفر

امام رضا

امام حسن

امام حسین دفاع کرد نه قیام

سلام بر امام حسین

زیارت امام حسین

حضرت زینب

اربعین

گریه بر امام‌حسین

مجلس امام حسین

مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین

ندای امام حسین به خلقت

عمار یاسر

غلام امام حسین

سلمان فارسی

امام حسین؛ کشته جلسه بنی‌ساعده

حضرت رقیه

امام باقر

عصاره روایت حسین منی و انا من حسین

ماه صفر

زهیر

کرنش در مقابل امام حسین

امام‌سجاد

یاد امام حسین

راهب و سر امام حسین

هنده، زن یزید

زعفر در کربلا

حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی

امر به معروف‌کردن سر امام حسین

زمین کربلا

چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟

دفن شهدای کربلا

نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم

ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

آتش زدن خیمه‌های امام حسین

بعد از شهادت امام حسین

شام غریبان

شهادت امام حسین

روز عاشورا

شب عاشورا

روز تاسوعا

هفتم محرم

آقا ابوالفضل

آقا علی اکبر

آقا علی اصغر

حضرت قاسم

اصحاب امام حسین

عبدالله بن الحسن

حر

ورود امام حسین به کربلا

دهه محرم

مسلم بن عقیل

تذکراتی راجع به محرم

مباهله

ورود امام رضا به نیشابور

میثم تمار

امام موسی کاظم

غدیر

امام هادی

عید قربان

عرفه

حرکت امام حسین از مکه به کربلا

مناسک حج ابراهیمی

ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا

امام جواد

حرکت امام رضا از مدینه به طوس

دحو الارض

حضرت معصومه

داستان متقی

حمزه عموی پیامبر

عید فطر

وداع ماه رمضان

امیرالمؤمنین علی

سیزده فروردین

شب قدر

شکستن ارکان خدا

آمادگی برای شب قدر

عید نوروز

ماه رمضان

جلسه ولایت (سال‌یاد متقی عزیز)

امام زمان

ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا

ظاهر شدن امام‌حسین در دنیا

عید مبعث

ابوطالب

فتح خیبر

ابراهیم پسر پیامبر

تغییر قبله

سیزده رجب

ماه رجب

حضرت زهرا، عصاره خلقت

ام البنین

شهادت حضرت زهرا

حضرت زهرا

صلح امام حسن

لیلة المبیت

امام حسین در قیامت

یقین

نیمه شعبان

کتاب امام‌زمان با متقی منتشر شد

فاطمیه

رأفت امام‌صادق[۹]

رفقای‌ عزیز! این مردمی که حسین‌کُش یا امام‌ صادق‌کُش شدند، به حرف خلق رفتند. به‌ قدری منصور دوانیقی راه را به امام‌ صادق (علیه‌السلام) تنگ کرده‌ بود که یک‌ نفر می‌خواست مسئله‌ای از امام سراغ بگیرد، رفت قدری خیار خرید، روی یک طبق ریخت، روی سرش گذاشت و مرتّب می‌گفت: آی خیار سبز دارم! خیار سبز دارم! تا این‌که پیش امام رفت و مسئله‌اش را از او پرسید.

منصور قصری به‌ نام قصر سرخ داشت، به ندیمش گفت: برو امام‌ صادق (علیه‌السلام) را بیاور! اگر در را باز نکرد، توی خانه‌اش بریز و او را بیاور! ندیم رفت. امام دید می‌خواهد از بالای خانه‌اش داخل شود، به او گفت: این‌کار را نکن! می‌افتی، صبر کن تا من پله‌کان را بیاورم تا تو داخل خانه‌ام شوی. ببین این‌ها سراندر پایشان رئوفی و مهربانی است. ندیم از پله‌کان داخل خانه آمد و امام را برد. وقتی امام داشت می‌رفت، کسی‌که دربان امام‌ صادق (علیه‌السلام) بود، زیر گریه زد، امام فرمود: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: منصور شما را می‌کشد، هر کسی‌که در قصر قرمزش بیاید، او را می‌کشد. امام گفت: مرا نمی‌تواند بکشد، غصّه نخور.

وقتی امام وارد قصر شد، منصور گفت: چرا این‌کارها را می‌کنی؟ امام فرمود: من در دوران جوانی‌ام کاری به تو نداشتم، حالا که پیر شده‌ام. یک‌ دفعه منصور شمشیرش را از غلاف بیرون کشید تا به امام بزند؛ اما همه دیدند که منصور نظرش برگشت و امام‌ صادق (علیه‌السلام) را احترام کرد، عطر به امام زد، پولی در اختیارش گذاشت و او را به مدینه فرستاد. گفتند: منصور! چه شد؟ گفت: والله، تا شمشیر را از غلاف بیرون کشیدم و خیالِ کشتن جعفر صادق را کردم، دیدم اژدهایی می‌خواهد قصرم را ببلعد. آن اژدها گفت: کاری به امام‌ صادق (علیه‌السلام) نداشته‌ باش؛ وگرنه قصرت را می‌بلعم. من او را رها کردم. حالا چه‌ کسی امام‌ صادقِ ما را کشت؟ چه‌کسی امام‌ حسینِ ما را کشت؟ چه‌کسی امام‌ حسنِ ما را کشت؟ مقدّس‌ها؛ چون امر خلق را مهمّ می‌دانستند و امرش را اطاعت می‌کردند. [۱۰]

زمان امام‌ صادق (علیه‌السلام)، یکی از خلفاء گفت به مدینه حمله کنید! تمام خانه‌ها را غارت کنید؛ تا حتّی خانه بنی‌هاشم، تمام طلاهایشان را بگیرید! خلاصه همه را قتل‌عام کنید! این‌ها خانه به خانه آمدند، تا این‌که به خانه امام‌ صادق (علیه‌السلام) رسیدند. آن مأمور به امام‌ صادق گفت که خلیفه به ما گفته داخل خانه‌ها بریزیم و طلاها را بگیریم. امام به او فرمود: تو مرا آدم راست‌گویی می‌دانی یا دروغ‌گو؟ گفت: راست‌گو. امام فرمود: من خانواده‌ام هر چقدر طلا دارند، می‌گیرم و به شما می‌دهم، شما داخل خانه‌ام نشوید! آن مأمور دستور داد که داخل خانه امام نشوند.

عزیزان من! خدا می‌گوید من در کمین‌گاه ظالم هستم. اگر شما ظالمی را دیدید، فوری ناراحت نشوید که چرا این‌قدر ظلم می‌کند؟ هر کسی باشد بالأخره سقوط می‌کند. سرانجام این خلیفه سقوط کرد و خلیفه دیگری به‌جای او آمد. این خلیفه دستور داد مأموران خلیفه قبل که به خانه‌های مردم حمله می‌کردند را بگیرند و آن‌ها را می‌کشت. حالا امام‌ صادق (علیه‌السلام) به این خلیفه جدید گفت این مأموری که حرف مرا شنید و داخل خانه‌ام نشد را به‌ من بده! تو با او کاری نداشته‌ باش! این مأمور خیال کرد که امام می‌خواهد چُقولیِ [شکایت] او را بکند، به خلیفه گفت: به حرف امام نرو! خلیفه هم این مأمور را کشت. ببین امام‌ صادق (علیه‌السلام) این‌قدر توجّه دارد که ذرّاتی به امام احترام کرده، داخل خانه‌اش نشده، با این‌که طلاها را برده؛ اما می‌خواهد نجاتش بدهد. چرا ما طرف امام نمی‌رویم؟! چرا طرف خلق می‌رویم؟! پس فقط ائمه‌ طاهرین (علیهم‌السلام) ما را نجات می‌دهند. [۱۱]

یک‌ نفر نزد امام‌ صادق (علیه‌السلام) آمد، خیلی ادّعای مقدّسی کرد و از عبادت‌هایش گفت، حضرت سکوت کرد. دوباره آن‌ شخص ادّعاهایش را دنبال کرد؛ امام فرمود: اسم تو در مصحف و طومار مادرم زهرا (علیهاالسلام) نیست. چرا؟ این آدم عبادت می‌کرد؛ اما سخاوت نداشت. [۱۲]

روزی امام‌ صادق (علیه‌السلام) از کوچه‌ای ردّ می‌شد، دید یک‌ نفر مست است. آن‌شخص تا امام را دید، رویش را به سمت دیوار برگرداند، امام فرمود: هر چند مَست هستی، از ما رو برنگردان! آن کسی‌که از عبادت‌هایش برای امام گفت و امام آن نمازها را قبول نکرد؛ اتّکایش به عبادتش بود؛ اما آن عرق‌خور را قبول کرد؛ چون احترام به امام گذاشت و شرمنده شد. حالا چرا امام به او فرمود به ما پشت نکن و رویت را از ما برنگردان؟ چون روی از امام برگرداندن، ارتباط قطع‌کردن است، امام به گناهت کاری ندارد؛ ببین به او نگفت عرق نخور! نصیحتش نکرد، تربیتش کرد. آخر یک نصیحت و یک تربیت داریم، امام فرمود: رویت را از ما برنگردان! ببین چه‌جور ائمه‌ طاهرین (علیهم‌السلام) ما را ادب می‌کنند، گنه‌کار را ادب می‌کنند. [۱۳]

رضایت به کار خلق، شرکت در امام‌کشی است[۱۴]

یکی از دوستان امام‌ صادق (علیه‌السلام) رفیقی داشت، به او گفت: مرا پیش امام ببر که مبادا کارم اشکال داشته‌ باشد؛ چون در دستگاه بنی‌امیّه کاتب بودم و نوشتم هفتاد هزار نفر به کربلا رفتند. من در قتل امام‌ حسین (علیه‌السلام) اصلاً شرکت نکردم. وقتی امام‌ صادق (علیه‌السلام) این مطلب را شنید، آن‌قدر گریه کرد که از محاسن مبارکش اشک می‌چکید. حضرت گفت: یکی کاتب شد، یک شمشیر تیز کرد، یکی اسب نعل کرد، جمع شدید و جدّ مرا کشتید؛ یعنی تو متّصل به آن‌ها هستی. کجا به هر مجلسی می‌روید که به بدعت‌گذار وصل باشید؟! برو کنار! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: در آخرالزّمان انجام واجبات، ترک‌ محرّمات، انتظار الفرج، به‌خیر و شرّ مردم شرکت نکن! برو کنار! حالا امام‌ صادق (علیه‌السلام) به او فرمود: گوشت بدنت که از حقوق بنی‌امیّه پرورش خورده‌ است، باید آب شود؛ لباس‌هایت هم به‌درد نمی‌خورد. او هم اطاعت کرد، به بیابان رفت و خیلی فرسوده شد. خبر به حضرت دادند، حضرت گفت: برای برادرتان لباس ببرید و بیاوریدش! چه‌خبر است؟! کجا می‌روید؟! کاری هم نکرده، فقط کاتب بوده‌ است. تو کاری نمی‌کنی؛ به‌غیر امر راضی هستی؛ حالا جزء این‌ها هستی. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: به عمل هر قومی راضی باشی، جزء آن قوم هستی؛ امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) هم می‌فرماید: اگر سنگی را دوست داشته‌ باشی، با او محشور می‌شوی. [۱۵]

یک‌ نفر خدمت امام‌ صادق (علیه‌السلام) آمد، حضرت از او تشکّر کرد و گفت: فلانی! نامه‌ات در دستم آمد، تو یک‌کاری کردی که من خوشحال شدم. یک پسر عمو داشتی که ناصبی بود. وقتی می‌خواستی به این‌جا بیایی، به‌ واسطه رَحَمیّت [یعنی قوم و خویشی] چیزی به او دادی. این جریان می‌دانید مثل چه می‌ماند؟ مثل این می‌ماند که آن سیّد عرق‌خور، عرق خورده‌ بود. به آن مجلس آمد، یک‌نفر او را بیرونش کرد. حالا وقتی همین شخص خدمت امام‌ صادق (علیه‌السلام) رسید، به او راه نداد. (من حرفی که از آن تکان خوردم، این‌ بود که امام به او گفت: نامه‌ات به دستم رسید، دیدم یک‌ کاری کردی. آقاجان من! هر روز نامه ما به‌ دست امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌رسد. شما چه‌ کار می‌کنید؟! پیش امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) شرمنده نشوید! یک‌ کاری کنید که نامه‌تان و افکارتان را که امام می‌بیند خوشحال شود. من گریه‌ام گرفت و گفتم: آقاجان! چه‌ کار کنیم؟! چه‌خبر است؟!) حالا این‌ شخص که نزد امام آمده‌ بود، برگشت. از مدینه به شهر خود برگشت. آمد و به این عرق‌خور گفت: مرا حلال کن! امام مرا قبول نکرد و گفت: چرا بیرونش کردی. گفت: امام این‌ را گفت؟ گفت: بله! گفت: والله، من دیگر عرق نمی‌خورم، یکی از موّحدان شد. (عزیز من! امام، جوّ تمام خلقت را آگاه است، وجه خداست. عالم پیش امام کوچک است، وجه بزرگ‌تر است. وقتی تو یک خدمتی به کسی بکنی، در جوّ عالم می‌داند.) آن‌شخص هم وقتی پیش آن ناصبی رفت و به او جریان را گفت. ناصبی گفت: آیا این رئیس‌ مذهب شما این‌قدر رئوف و مهربان است، ما او را قبول نداریم؟! فوراً شیعه شد. نه این‌که به ناصبی، دشمن علی کمک کنی و امام‌ صادق (علیه‌السلام) خوشحال شود؛ امام که می‌گوید تو خدمت کردی؛ یعنی خدمت به ولایت کردی. هشدار ولایت بوده، نه این‌که به ناصبی خدمت کنی. از آن‌طرف هم می‌گوید: اگر نگاه به‌ صورت ظلمه کنی، خدا پدرت را در می‌آورد. [۱۶]

شخصی خدمت امام‌ صادق (علیه‌السلام) آمد و گفت: والی مرا خواسته و می‌خواهد مرا بکشد. حضرت فرمود: انگشتر عقیق در دستت بکن و با او حرف بزن! او هم این‌ کار را کرد و با والی حرف زد. والی او را که نکشت و عفوش کرد، تازه جایزه هم به او داد. روایت داریم: کسی‌که انگشتر عقیق دستش باشد، خدا او را از حوادث محفوظ می‌دارد. این‌ها به‌ جای خودش؛ اما من عصاره این مطلب را دارم به شما می‌گویم، قدردانی کنید! مبادا ما در مقابل این عقیق سرافراز نباشیم. با عقیق نجوا کنیم که ای عقیق! وقتی ولایت به تمام سنگ‌های عالم ابلاغ شد، تو لبّیک گفتی! حالا این عقیق این‌قدر عزیز شد که در دست مؤمن است. [۱۷]

حضرت در بستر افتاده‌ است، ببین تا نَفَس آخِر می‌گویند حسین! تا نَفَس آخِر که در ظاهر در این عالم می‌خواهند نَکِشند، می‌گویند: علی! روایت داریم: امام فقط استخوان سرش مانده‌ بود، تمام استخوان‌هایش از زهر آب شده‌بود. چه‌ کسی زهرش داده‌بود؟ نماز شب‌خوان‌ها، حجّ‌بروها، مکّه بروها، اَلغوث‌گوها، عبادت‌کن‌ها، خدا خدا کُن‌ها! چه‌ کسی امام‌ صادق (علیه‌السلام) را کشت؟ انگلیسی‌ها؟! یهودی‌ها؟! آمریکایی‌ها؟! حالا شخصی خدمت امام رسید و بنا کرد به گریه‌کردن. منظور من این‌ است: حضرت نگاهی کرد و فرمود: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: آخَر، یابن‌ رسول‌ الله! شما را به این حال می‌بینم. گفت: برای جدّم حسین (علیه‌السلام) گریه کن! من به شما دید ولایتی‌ام را گفتم. از یکی از این به‌ اصطلاح علماء که خیلی هم به ظاهر اسم دارد، یک‌ نفر سؤال کرده‌ بود که امام چطور زهر را می‌خورد؟ به او گفته‌ بود: یک‌ لحظه امام فراموش می‌کند و آن‌را می‌خورد. برایش پیغام دادم که عزیز من! این‌ چه حرفی است که زدی؟! اگر امام لحظه‌ای فراموش کند، تمام عالم فروریزان می‌شود. مگر امام فراموش‌کار است؟! حالا چه می‌شود که امام زهر را می‌خورد؟ امر است که زهر را می‌خورد. وقتی‌که مردم لیاقت ندارند و خدا می‌خواهد امام را از مردم بگیرد؛ آن‌وقت زهر را می‌خورد. والله، بالله، آن زهر هم به امر امام است، او باید امر کند که زهر نتیجه ببخشد. [۱۸]

پاداش خدمت به ولایت[۱۹]

شخصی خدمت امام‌ صادق (علیه‌السلام) آمده و می‌گوید: من می‌خواهم خدمت شما باشم، امام می‌فرماید: من یک‌ وقت ‌جایی می‌خواهم بروم، شما دهنه اسب و الاغ مرا بگیر! چند وقت آن‌جا بود. یک شخص خراسانی آن‌جا آمد که مجاور بشود، این‌ها دوتایی که در طوس بودند، این‌شخص یک باغ خیلی عظیم داشت، یک‌ خانه خیلی خوب هم داشت. آمد و به این ‌شخص که چند وقت در خدمت امام بود، گفت: سر این الاغ را به ‌من بده! این سِمَت را به ‌من بده! من آن باغ و خانه را به شما می‌دهم. الآن هم می‌گویم که امام بنویسد.

این شخص فکرش کوتاه بود، آمد و گفت: یابن‌ رسول‌الله! اگر ما بخواهیم ترقّی کنیم، شما حرفی دارید؟ این خراسانی این‌جوری می‌گوید. امام فرمود: نه! این شخص رفت خراسانی را بیاورد، حضرت او را صدا زد و گفت: بیا! به او فرمود: تو چند وقت پیش ما بودی، به ما حقّ پیدا کردی. این نوکریِ ما، کمتر چیزی که خدا به تو بدهد، از آن‌جایی که خورشید می‌کند، تا آن‌جایی که غروب می‌کند، ثوابش بالاتر است. [۲۰]

خدمت‌کردن این ‌است، این به ‌غیر از این ‌است که حالا هفتاد حجّ، هفتاد عمره به شما بدهد. شما الآن هم جوان‌ها، هم شما سالمندها، هم کامل‌ها خیلی دارید از این استفاده‌ها می‌کنید. باید شکر خدا بکنید که خدای تبارک و تعالی به‌ دست شما انفاق ایجاد کرده، شما الآن در اختیار ولایتید، دارید امر ولایت را اطاعت می‌کنید. آیا شما توجّه دارید؟ [۲۱] حالا چقدر کلاه سر ما می‌رود؟ به حضرت عباس یک میلیارد کلاه سر ما می‌رود؛ نه یک کلاه سر من برود. الحمد لله شکر ربّ العالمین من خوشبختم شما همه جاناً، مالاً دارید کمک به ولایت می‌کنید. می‌خواهم بگویم قدر این خدمت را بدانید! خدمت به ولایت مطلق است. ببین می‌گوید از این‌جا که خورشید می‌زند، چه چیزی دیگر می‌خواهی؟ آخر دنیایت که دارد می‌گذرد، در فکر قیامت باش که آن‌جا این را به تو بدهد. به تمام آیات قرآن، اگر به من بدهد، بگوید به مردم بده! من خوشحالم. [۲۲]

یک نفر بود مرید امام صادق (علیه‌السلام) بود. یک برادر داشت، برادرش قدری اوباش بود. رفت بردارش را نصیحت کرد و بالأخره او هم به قول ما یک پالتو بلندی پوشید و خودش را ظاهر الصّلاح نشان داد. آن‌وقت برادرش خبر خوشحالی را به امام صادق (علیه‌السلام) داد. گفت: آقاجان! برادرم که بد بود، خوب شد و توبه کرد. امام فرمود: اگر خوب شده بود، در بلخ آن قضایا واقع نمی‌شد. صدها فرسخ تا بلخ فاصله است. در بلخ یک دریاچه بود. کنار بلخ با یک زنی دوستی کرده بود. ببین، امام خبر دارد. گفت: در بلخ آن قضایا واقع نمی‌شد. چه خبر است؟ تو را به حضرت عباس، کدام یک از شما امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) را این‌طور می‌شناسید؟ همه شما پی کارتان هستید. آیا ما امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) را این‌طور می‌شناسیم؟ [۲۳]

امام ‌صادق (علیه‌السلام) از در خانه بُشر می‌گذشت که دید دارد ساز و آواز می‌زند. کنیزی بیرون آمد. امام فرمود: این آزاد است یا بنده؟ گفت: آقا! این نوکر و کلفت دارد، آزاد است. امام فرمود: آزاد است که این‌کارها را می‌کند. کاری نمی‌کرد، ساز می‌زد. بُشر هم پیاده دنبال امام‌ صادق (علیه‌السلام) دوید. ببین، هر کسی‌که رئیس‌مذهب ما را احترام کند، تا حیوان ها او را احترام می‌کنند. خدا حاج ‌شیخ ‌عباس را رحمت کند! گفت: آن حدودی که بُشر می‌آمد، دیگر گوسفند و گاو و خر سِرگین نمی‌انداختند. ببین، دوستی امام توی حیوانات اثر می‌کند. بیا امر را اطاعت‌کن تا حیوانات احترامت کنند. کجا این‌کارها را می‌کنی؟ [۲۴]

حالا ببین امام ‌صادق (علیه‌السلام) چه‌کار می‌کند؟ اهل‌بیتش را دورش جمع کرد. گفت: عزیزان من! به کسی ظلم نکنید که بگوید خدا! خدا یک‌ وقتی با او روبرو می‌شود. چقدر مردم ظلم و جنایت می‌کنند؟ عجیب است یکی از بچّه‌های برادر امام توی کوچه‌ کارد کشید، می‌خواست امام ‌صادق (علیه‌السلام) را بکشد. حضرت فرمود: از ارث من، دو برابر به او بدهید! یک ‌نفر بلند شد، گفت: آقاجان! این قاتل است. امام فرمود: می‌خواهم رحمیّت از طرف من قطع نشود. این‌ها دستور است که به ما داده‌اند. اگر رحِمی دارید که از شما برگشت، یک ‌وقت از روی فقر و فلاکت برگشته، اما مواظب باشید آن رحِم بدعت‌گذار دین نباشد. امام این ‌کار را کرد؛ اما حضرت به او گفت: الهی خیر نبینی! او را نفرین کرد. آخر، او پیش منصور رفت، گفت: عموی من دارد شمشیر جمع می‌کند و چه‌کار می‌کند؟ می‌خواهد با تو بجنگد. وقتی می‌خواست برود، حضرت فرمود: ای فلانی! ای بچّه برادر! خون مرا گردن نگیر! وقتی رفت این ‌کار را کرد، منصور حکم قتلش را داد. توجّه فرمودید من چه می‌گویم؟ عزیزان من! فدایتان بشوم، آن‌ها خدا هستند. آن‌ها ارحم الرّاحمین هستند. آن‌ها رحم‌کننده به همه هستند. [۲۴]

حالا شما رفقای عزیز! قدردانی کنید که در مجلس ولایت می‌آیید. به حضرت عباس، حرفم این است: هر کدام از شما بخواهید که بالأخره کارشکنی کنید و از این‌جا بروید، حضرت زهرا (علیهاالسلام) را ناراحت کردید. الآن به دینم، زهرای عزیز (علیهاالسلام) به شما افتخار می‌کند. امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: دور هم جمع می‌شوید، حرف ما را بزنید، من به آن مجلس افتخار می‌کنم. والله، امام صادق (علیه‌السلام) افتخار به همه این عالَم نمی‌کند، افتخار به آن مجلسی می‌کند که حرف زهرا (علیهاالسلام) درون آن زده شود؛ حرف علی (علیه‌السلام) زده شود؛ حرف خودش زده شود؛ حرف خدا زده شود؛ مگر این جلسه به غیر از این حرف‌ها، چیز دیگری هست؟

چرا ائمه (علیهم‌السلام) می‌آیند سر می‌زنند؟ می‌آیند به خشت و گِل‌ها سر بزنند؟ به شما دارند سر می‌زنند. همه شما این‌جا جمع شدید، یک نفس می‌گویید علی! یک نفس می‌گویید خدا! هیچ حرف دیگری درون آن نیست. اصلاً اگر الآن کتاب‌های مرا بررسی کنید، اگر یک حرفی به غیر از علی (علیه‌السلام) و زهرا (علیهاالسلام) درونش باشد، من به شما جایزه می‌دهم. آیا متوجّه شدید کجا می‌نشینید؟ به تمام آیات قرآن، شما روی پَر ملائکه نشستید. اصلاً شما روح این جلسه‌اید، هر کدام از شما بروید، از روح جدا شدید. عزیزان من! توجّه کنید! مواظب باشید! شکرانه کنید! خدا شما را پذیرفته، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) شما را پذیرفته، چرا می‌آید سر می‌زند؟ خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند! می‌گفت: کسی بود هزار شتر سرخ‌ مو داشت، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) آن‌جا نمی‌رفت، جایی می‌رود که حمایت از زهرا (علیهاالسلام) کند. [۲۵]

یا علی


سخنی با خانمها؛ تجدّد، تولید شیطان

ارتباط با نامحرم[۲۶]

حالا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نشسته‌است، یک شخص نابینا آمد، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) بلند شد و رفت. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: زهراجان! این‌که نابیناست، چرا رفتی؟ گفت: خود شما گفتی که زن یک بویی دارد، نامحرم آن را استشمام می‌کند. این‌که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته، برای من و شما گفته؛ اگرنه بوی زهرا (علیهاالسلام) که بهشت است. مگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) سینه زهرا (علیهاالسلام) را نمی‌بوسد؟ می‌گوید بوی بهشت می‌دهد؛ اما آن مردی که الآن وارد شده، وارد این حرف‌ها نیست، زهرای عزیز (علیهاالسلام) روح او را می‌بیند، بلند می‌شود. چرا این حرف‌ها را کنار گذاشتید؟ مگر حرف خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) درست نبوده‌است؟ اگر درست بوده، چرا کنار گذاشتید؟ [۲۷]

مگر این‌نیست که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: چه عبادتی است که از برای زن، افضل عبادت است؟ حضرت‌علی (علیه‌السلام) خدمت حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) آمد، با هم نجوا کردند. گفت: به پدرم بگو: نه او نامحرم را ببیند، نه نامحرم او را. روایت داریم: به خود پیامبر، سه‌مرتبه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بلند شد، گفت: زهرا! پدرت به قربانت! زهرا! پدرت به قربانت! زهرا! پدرت به قربانت! برای چه تو خودت را در اختیار نامحرم می‌گذاری؟! خانم‌های‌ عزیز! والله، بالله، شما عاق زهرا (علیهاالسلام) هستید. این‌که دارد می‌گوید عاق‌والدین، زنی که این‌طور نباشد، عاق زهرا (علیهاالسلام) است، کارش مشکل است. [۲۸]

خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را! می‌فرمود: اگر مرد در خانه است، زن حقّ ندارد برود پشت در. اگر می‌رود صدایش را خشن کند، بگوید کیست؟ کیست؟ این انگشتش را بگذارد این‌جای زبانش، حرف بزند؛ نه آن‌طوری که با آقایش صحبت می‌کند، با آن‌مرد نامحرم حرف بزند. حالا صحبت می‌کند، می‌گوید همکارم است!!! همه همکار شدند! [۲۹] انگار صیغه محرمیّت خوانده‌اند، همه با هم محرم شده‌اند، این‌جا بهشت شده‌است! الآن چه‌کسی نامحرم است؟! تو باید محرم حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) شوی، محرم امام‌حسین (علیه‌السلام) و ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) شوی، محرم چه‌کسی شده‌ای؟ [۳۰] عزیز من! یک روزی از تو محاکمه می‌شود. [۲۹]

تا می‌توانید بدنتان را از نامحرم حفظ کنید، بدنتان را در اختیار امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) و زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) و شوهرهای عزیزتان بگذارید. آن‌وقت زهرا (علیهاالسلام) شما را حفظ می‌کند. [۳۱]

اگر زن شما در کوچه باشد، یک مردی نگاه کند، رهگذر است، یک نگاه می‌کند، می‌رود؛ اما اگر نامحرم در خانه‌ات باشد، دائم دارد می‌بیند. پس خطر این نامحرم که در خانه‌ات بیاوری، بدتر است.

شما الآن یک سفره انداختی، مرد و زن قاطی هم هستند، این فساد است. خب، سفره بینداز، زن‌ها این‌جا باشند، مردها آن‌جا. این‌ها را دور هم جمع می‌کنی، چه‌کنی؟ می‌گوید: صله‌رَحِم! والله، این قطع‌ رَحِم است؛ به‌دینم، قطع ‌رَحِم است. چرا؟ پدر و مادر حقیقی ما؛ یعنی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، یعنی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، یعنی فاطمه ‌زهرا (علیهاالسلام) راضی نیستند. چرا؟ خدا گفته: هر کجا زن و مرد نامحرم قاطی هستند، عذاب خدا آن‌جا می‌ریزد. به‌دینم، سر این سفره، عذاب خدا دارد می‌ریزد. [۳۲]

یا علی


بیتوته و نجوا با ولایت؛ در پناه امام زمان

نجوا روح را تجلّی می‌دهد[۳۳]

عزیز من! آن حرفی که می‌زنی، باید رزق تو باشد. شخص عربی پیش پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد. می‌گوید: یا رسول‌الله! یک آیه‌ای، چیزی به ‌من بگو که من هدایت شوم. رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «و من یعمل مثقال ذرّةٍ خیراً یره، و من یعمل مثقال ذرّةٍ شرّاً یره»[۳۴]. گفت: پیامبر! مرا بس است. از خدمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بلند شد و رفت. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: این مرد، دلش مملوّ از ایمان شد. دعایش مستجاب است و نفرینش گیراست.

عزیزان من! والله، بالله، تالله، این حرف‌ها فکر می‌خواهد. یک‌قدری بنشینید فکر کنید روی این حرف‌ها! حالا ببین، کسی است که هفده، هجده‌سال، پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بوده، می‌دیده که جبرئیل نازل‌شده، می‌دیده آیات قرآن نازل‌شده، هر آیه‌ای را می‌دیده که نازل شده‌. جبرئیل را می‌دیده که پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است. حالا دنبال چه‌کسی می‌دود؟! مثل ما که دنبال بعضی‌ها می‌دویم (چه‌کنم که نمی‌توانم آنچه را که باید بگویم، برای شما بگویم؟ چه‌کار کنم؟) حالا بلند شدند و دنبال او دویدند. دنبال چه‌کسی؟ دنبال این‌ شخص. عمَر و ابابکر، خدا لعنتشان کند! به او رسیدند. عمَر گفت: ای شخص! بشارت باد! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) درباره تو چنین گفت: دعایت مستجاب است و نفرینت هم گیراست. یک دعایی به ما دو تا بکن! (این شخص تا نَفَس پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به او خورد، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) با او نجوا کرد. او هم با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نجوا کرد. نجوا، اتّصال می‌آورد. همین‌طور که نجوا، روح را تجلّی می‌دهد، اگر با دیگری نجوا کنی، ظلمت در روحت می‌آید، ظلمت در قلبت می‌آید، ظلمت در دلت می‌آید. عزیز من! با همه‌کس، نجوا نکن! بیا با اصحاب‌یمین نجوا کن! نه با اصحاب‌شمال. خدا، إن‌شاءالله، باطن امام‌زمان، به ما تشخیص بدهد! من باره‌ها گفتم: ما یک علم تشخیص داریم، یک فهم تشخیص داریم و یک تشخیص؛ اصل، تشخیص است.)

حالا می‌گوید یک دعایی به ما بکن! می‌گوید چند سال است پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هستید؟ می‌گوید: شانزده، هفده‌سال. گفت: خدا شما دو تا را لعنت کند! خدا شما دو تا را از رحمت خودش دور کند! من یک‌روز نیم‌ساعت پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمدم، دعایم مستجاب می‌شود، نفرینم گیراست؛ اما شما چندین‌سال پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بودید. من برای شما دعا کنم؟

ببین عزیز من! یک‌وقت شما هستید؛ اما این‌همه دارم می‌گویم: یقین داشته‌باش! این‌ها منافق بودند، یقین به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نداشتند؛ اما ببین چقدر طرف‌دار دارند؟ چه‌کار کنم؟ هفت‌میلیون طرف‌دار دارند. امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) چهار یا پنج‌نفر طرف‌دار دارد. حالا عزیز من! بیایید یک کاری کنید که خدا طرف‌دار شما باشد! من باره‌ها دارم به شما می‌گویم: یک‌قدری تأمّل داشته‌باشید! «المؤمنُ کالجبل» باشید! تأنّی داشته‌باشید! هر کجا نروید! هر کجا ندوید! هر حرفی را نزنید! تأمّل داشته‌باشید، تفکّر داشته‌باشید! حالا ببین، این دو نفر خبیث، چندین‌سال پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بودند. عوض این‌که ترقّی کنند، اهل‌طاغوت هم شدند. [۳۵]

وقتی اهل‌بیت را به طرف شام حرکت دادند، قضایایی در بین راه اتّفاق افتاد. در جایی این‌ها را منزل کردند، راهبی آن‌جا زندگی می‌کرد، دید که سری است خیلی منوّر و نورانی، به نی زده‌اند و دارند آن‌را می‌آورند، همین‌طور نور به آسمان می‌رود. عزیز من! آن چشمی که ولایت در آن باشد، نور می‌بیند؛ اما چشمی که ولایت در آن نباشد، خودش ظلمت است و ظلمت می‌بیند. آن‌ها چه می‌دیدند؟! راهب چه می‌دید؟! حالا پیش لشکر ابن‌زیاد آمد و پول خیلی زیادی به آن‌ها داد و گفت: امشب این سر را به‌من بدهید! پیشم باشد، راهب تا صبح با سر امام‌‌حسین (علیه‌السلام) نجوا کرد. مرتّب گفت:

تو ای سرِ پاک! مگر یحیایی؟!به گمانم أبی‌عبدالهی!

وقتی تا صبح با سر نجوا کرد؛ آن ‌را آورد و تحویل داد، به آن‌ها قسم داد که این سر را به نی نزنید! این سر زنده‌است، مُرده‌ که نیست؛ اما این‌ها حالی‌شان نیست، مَست‌اند! مست خیال! خیال پول دارند. [۳۶]

خدایا! به‌حقّ حقیقتِ مقصد خودت، امیرالمؤمنین، حقیقت به ما بده!

خدایا! عاقبتمان را به‌خیر کن!

خدایا! اتّصال این رفقای من را با امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) قطع نکن!

خدایا! ما را با آبرو وارد محشر کن! کسی‌که آبرو ندارد، بی‌آبرو وارد محشر می‌شود.

خدایا! ما را با پرچم آبرو وارد محشر کن!

خدایا، تو را به‌حقّ امام‌زمان، تو را قسم می‌دهم همین‌که امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را باقی گذاشتی، تمام رفقای مرا باقی در ولایت بگذار!

خدایا! تزلزل نداشته‌باشند!

خدایا! شیطان را از این‌ها دور کن!

خدایا! یک ولایتی به این‌ها بده، إن‌شاءالله دفعه دیگر می‌گویم، خنثی‌کن گناه باشند.

رفقا! اگر ولایتتان کامل باشد، والله، ولایت تمام گناهان را خنثی می‌کند؛ چون‌که آن محبّت افضل است. [۳۷]

یا علی


اخلاق در خانواده؛ هدایت بچه‌ها

پدر و مادر[۳۸]

پدر حقیقی ما امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است، امام‌حسن (علیه‌السلام) است؛ مادر ما زهرای عزیز (علیهاالسلام) است. باید امرشان را اطاعت کنیم؛ اگرنه «إنّه لیس من أهلک»[۳۹] هستیم. [۴۰] این همه که می‌گوید: امرِ پدر، واجب است، پدر و مادر حقیقیِ ما، دوازده‌امام، چهارده معصوم (علیهم‌السلام) هستند، ارکان دین را می‌گوید، اصل آن‌ها هستند، اطاعت پدر و مادر اطاعت خداست. آن‌ها امر کردند که امر پدر و مادرت را اطاعت کن. تو امر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، امر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، امر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را اطاعت نکردی، خب اهل عذاب هستی.

در جریان اصحاب رقیم، یک نفر از آن‌ها گفت: خدایا! من شیر آورده‌بودم از برای پدر و مادرم، تو امر این‌ها را واجب کردی. من تمام گوسفندانم توی بیابان رها بودند، امر تو را اطاعت کردم، ایستادم بالای سر این‌ها؛ تا پدر و مادرم بیدار شدند؛ شیر به آن‌ها دادم. خدایا! اگر محض توست، ما را نجات بده! کوه از جا حرکت کرد، بیابان را می‌دیدند. آیا ما پدر و مادرمان را این‌جوری اطاعت می‌کنیم؟! [۴۱]

قدرت خودت را در مقابل قدرت خدا بشکن! کجا قدرت خودت را می‌شکنی؟ در مقابل پدر و مادرت بشکن! حالا بابایت یک چیزی گفته، یک تندی کرده، قدرتت را بشکن! آرام بگیر! اگر قدرتت را شکستی، در مقابل خدا شکستی. [۴۲] بیاید امر پدرهایتان را اطاعت کنید! اگر شما امر پدر و مادرتان را اطاعت کنید، امر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، امر خدا، امر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را اطاعت می‌کنید؛ پس امر بالاتر از پدر و مادر است.

اولاد باید پدر و مادر را احترام کند. اگر احترام نکنید، خدا می‌گوید: هر کاری می‌خواهی بکن! ای عاق‌والدین! می‌سوزانمت! همین‌طور خدا می‌گوید: شب‌قدر سه‌طایفه را نمی‌آمرزم: شارب‌الخمر، عاق‌والدین، کسی‌که برادر مؤمن از دستش راضی نباشد. [۴۳]

این حاج‌شیخ‌عباس محدّث، من یادم می‌آید، پدرش را من می‌شناختم. این دمِ ارگ، پدر ایشان یک بقّالی داشت؛ آن‌وقت ایشان یک‌وقت آمده‌بود صحن حضرت معصومه (علیهاالسلام). یک واعظی از منتهی‌الآمال حاج‌شیخ‌عباس نقل می‌کرد. پدرش آمده‌بود به حاج‌شیخ‌عباس محدّث [یعنی پسرش] گفته‌بود: عباس! خاک عالم توی سرت! امروز رفتم، دیدم که یک آقایی از منتهی‌الآمال حاج‌شیخ‌عباس قمی روی منبر می‌گفت. حاج‌شیخ‌عباس تا آخر عمرش نگفت بابا! این منتهی‌الآمال مال من است!

این بنده خدا [پدر حاج‌شیخ‌عباس] مریض شد. او هم مادرش را از دست داده‌بود، کارهای پدرش را می‌کرد. می‌گفت: یک‌وقت که مَثل یک کاری می‌کرد، خودش [پدر حاج‌شیخ‌عباس] ناراحت می‌شد. نمی‌خواهم حالا جسارت کنم، [حاج‌شیخ‌عباس] از آن‌هایش [نجاستش] برداشته‌بود، مالیده‌بود به صورتش، گفته‌بود: من از بویِ چیزِ تو خوشم می‌آید! آن‌وقت شد حاج‌شیخ‌عباس محدّث. حاج‌شیخ‌عباس محدّث شدن خیلی مشکل است! چون‌که آن نَفس خودش را شکست، امر را سربلند کرد که خدا گفته پدرت را احترام کن! این‌جوری احترام کرد. [۴۴]

احترام پدر و مادرت را بگیر؛ اما آن پدری که حرفش حرف حقّ است. اگر حرف حقّ نزد، یک‌وقت پسر «إنّه لیس من أهلک»[۳۹] است، یک وقت پدر «إنّه لیس من أهلک»[۳۹] است. اگر پدرت اهلیّت ندارد، با او بساز! حضرت فرمود: یهودی هم هست، با او بساز؛ یعنی توی رویش نایست! خدا می‌خواهد این‌جوری باشد. [۴۵]

یا علی


کتابها

تمام کتابها


سخنرانی‌ها

تمام سخنرانی‌ها

  1. سخنرانی شناخت امام، مشهد 88 (دقیقه 13) و امام‌زمان؛ ذکر الله 79 (دقیقه 21) و ام ابیها 78 (دقیقه 51)
  2. شناخت امام مشهد 88 و کتاب جامع ولایت
  3. امام‌زمان؛ ذکر الله 79 و مستقل و محدوده 91 و این الرجبیون 76
  4. شهادت حضرت‌زهرا 85 و ام ابیها 78
  5. ناراحتی از حرف خلق (کوثر) (دقیقه 4 و 14)
  6. (سوره النجم، آیه ۴)
  7. (سوره الكوثر، آیه ۱)
  8. ناراحتی از حرف خلق (کوثر) 74 و گریه 84 و روح خلقت ولایت است 78
  9. عاشورای 94 (اول سخنرانی) و گریه (دقیقه 30)
  10. عاشورای 94
  11. گریه 84
  12. کتاب روح، ولایت است
  13. غدیر 91 - جامعه و رهاورد مشهد 89
  14. سخنرانی مبنای اصول‌دین 80 (دقیقه 18) و هدایت با خداست نه با خلق 81 (دقیقه 10) و امام‌زمان؛ ذکر الله (دقیقه 53)
  15. کتاب افشای احکام
  16. مبنای اصول‌دین 80
  17. هدایت با خداست نه با خلق 81
  18. امام‌زمان؛ ذکر الله 79
  19. اذن الله (دقیقه ۳۰) و تارعنکبوت (دقیقه ۳۱) و تذکّر جلسه (دقیقه۲۶ و ۲۹ و ۳۰ )
  20. إذن الله و ایرادی‌نبودن شیعه 75
  21. تاریخات 85
  22. تار عنکبوت 85
  23. اربعین 92
  24. ۲۴٫۰ ۲۴٫۱ امام زمان، ذکرالله 79
  25. تذکّر جلسه 83
  26. شناخت امر ۸۲ (دقیقه ۵) و تذکّر ۷۸ (دقیقه ۳۰ و ۱۵)
  27. شناخت امر 82 و وابستگی 86
  28. ماوراء در امر حضرت‌زهرا؛ نور ولایت (حضرت‌زهرا عصاره خلقت) 78
  29. ۲۹٫۰ ۲۹٫۱ شناخت امر 82
  30. کتاب امیرالمؤمنین؛ ولایت را بهتر بشناسیم
  31. شناخت اسم علی 85
  32. تذکّر ۷۸؛ شب‌نشینی و خلوت دل
  33. هدایت و اصحاب یمین ۷۷ (دقیقه ۳۰) و اربعین ۷۸ (دقیقه ۱۹) و زمزمه با امام‌زمان ۸۱ (دقیقه ۶۰)
  34. (سوره الزلزلة، آیه 7)
  35. هدایت و اصحاب‌یمین 77
  36. اربعین ۷۸
  37. زمزمه با امام‌زمان 81
  38. ‌برخورد ۸۳ (دقیقه ۱۰) و شناخت ارکان خدا ۷۶ (دقیقه ۲۰) و شیعه شفاعت‌کن است ۸۳ (دقیقه ۴)
  39. ۳۹٫۰ ۳۹٫۱ ۳۹٫۲ (سوره هود، آیه 46)
  40. تفکّر در اشیاء (إنّا أنزلناه فی لیلةالقدر) 84
  41. برخورد 83 و شناخت ارکان خدا 76
  42. جلوه، تجلّی 80
  43. برخورد 83 و امر 77 و آدم‌شدن 78
  44. شیعه شفاعت‌کن است 83
  45. مغناطیس ولایت 87
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه