صفحهٔ اصلی: تفاوت بین نسخهها
(۵ نسخهٔ میانیِ همین کاربر نمایش داده نشده است) | |||
سطر ۱۰: | سطر ۱۰: | ||
</div> | </div> | ||
--> | --> | ||
− | {{فرمایش منتخب|عنوان= | + | {{فرمایش منتخب|عنوان=حضرت زهرا عصاره و نور تمام خلقت|فهرست=|بخش=دارد}} |
− | {{فرمایش منتخب|عنوان= | + | {{فرمایش منتخب|عنوان=ظهور نور حضرت زهرا|فهرست=|بخش=دارد}} |
− | {{قاب صفحه اول|لینک= | + | {{قاب صفحه اول|لینک=بیتوته و نجوا با ولایت|عنوان=بیتوته و نجوا با ولایت|فهرست=|بخش=دارد}} |
− | {{قاب صفحه اول|لینک= | + | {{قاب صفحه اول|لینک=اخلاق در خانواده|عنوان=اخلاق در خانواده|فهرست=|بخش=دارد}} |
− | {{قاب صفحه اول|لینک= | + | {{قاب صفحه اول|لینک=سخنی با خانمها|عنوان= سخنی با خانمها|فهرست=|بخش=دارد}} |
− | {{قاب صفحه اول|لینک= | + | {{قاب صفحه اول|لینک=نگاه|عنوان= نگاه|فهرست=|بخش=دارد}} |
نسخهٔ کنونی تا ۲۱ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۳۰
فرمایش منتخب: حضرت زهرا عصاره و نور تمام خلقت
فهرست امام حسن عسکری
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
روایت صحیح داریم: خدای تبارک و تعالی، مشیتش قرار گرفت از ولایت، درخت طوبی را خلق کرد. ببین، از ولایت خلق کرد، هر چیزی هست از ولایت است؛ غیر از آن توی عالم چیزی نیست. تو یکچیزی درست میکنی. درخت طوبی را از ولایت خلق کرد. از آن هم بهشت و فردوس و جنّات را خلق کرد؛ آنها هم از ولایت خلق شدند.
حالا از این درخت طوبی امر شد یک سیب چیدند. به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: نصفش را خودت بخور! نصفش را بده به خدیجه! ولایت در ولایت باید تجلّی کند. والله، آن سیبی که آورد به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) داد، عصاره ولایت است، عصاره خلقت است؛ زهرا (علیهاالسلام) بهوجود آمد. زهرا (علیهاالسلام) در کلّ خلقت بهوجود بود. اما چه شد؟ زهرا (علیهاالسلام) شد. [۱] زهرای عزیز (علیهاالسلام) عطای خداست، زهرای عزیز (علیهاالسلام) مقصد خداست، زهرای عزیز (علیهاالسلام) عصاره تمام خلقت است، همساخت که علی (علیهالسلام) مانند ندارد، زهرا هم ندارد؛ اما جانش را باز فدای علی میکند. [۲] پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) وقتی به معراج رفت، خدا تدارک دید، یک سیب به او داد. سیب را که گذاشت، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) دلش میخواست با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بخورد. ببین من به حضرتعباس، بیشتر وقتها اینجوریام. البتّه شماها الحمد لله دارید، وقتی یکچیزی میآوردند جلویم، میخواستم دوستم هم بیاید و بخورد؛ بلکه خودم نخورم. حالا دوست من یکچیز بهتر دارد میخورد. حالا هم همینجورم، حالا هم اگر یک چیزی باشد، حقیقت میخواهم شما بخورید؛ تاحتّی خودم نخورم. (توجّه میفرمایید؟ آنوقت تو اگر اینجور باشی، با او مشترک هستی؛ یعنی با آن دوست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) مشترک هستی. إنشاءالله خدا همه ما را اینجوری قرار بدهد.) [۳]
آن سیب، عصاره تمام خلقت بود. این چیست که بعضیها میگویند این سیب بهشتی است؟ این سیبی بود که خدا به نظر خودش ایجاد کرد. آن سیب درست است که من گفتم ولایت است؛ اما امروز میگویم آن سیب را خدا ایجاد کرد، داد به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بخورد، نصفش را بخورد. ببین، علی (علیهالسلام) آنجا بود، دست کرد، نصف دیگر سیب را برداشت؛ پس خلقت در اختیار علی (علیهالسلام) است، نه در اختیار نبیّ. حالا میآید، میگوید: رسولالله! آیا خدا به تو سیب داد؟ میگوید: آره! گفت: میخواستم نصفش را به تو بدهم، یکمرتبه دیدم نیست. گفت: این نصف دیگر سیب است. خلقت، در اختیار ولایت است.
حالا زهرا (علیهاالسلام)، حسابهایش را کرد. خدا وقتی زهرا (علیهاالسلام) را عصاره تمام خلقت کرد، زهرا (علیهاالسلام) گفت: در مقابل علی (علیهالسلام) چهکار کنم؟ در مقابل خواست خدا چهکار کنم؟ گفت: جانم را فدایش میکنم. [۴]
این سیب عصاره تمام خلقت است، عبادت تمام خلقت است، شجاعت تمام خلقت است، انصاف تمام خلقت است، اطاعت تمام خلقت است، حقیقت تمام خلقت است. چرا؟ زهرا (علیهاالسلام) میترسم بگویم نور تمام خلقت است. هر چه شد، گفتم. چرا؟عایشه میگوید: تا زهرا (علیهاالسلام) زنده بود، ما شب سوزن نخ میکردیم؛ نه تمام مدینه روشن است، آسمانها روشن است، ملکوت روشن است، بهشت روشن است، همهجا روشن است؛ مگر جهنّم؛ چونکه جهنّم جای دشمنان علی (علیهالسلام) است؛ اگرنه آنجا هم روشن بود. [۵]
چرا حضرت زهرا (علیهاالسلام) عصاره خلقت است؟ عصاره خلقت باید از زهرا (علیهاالسلام) به عمل بیاید؛ یعنی دوازدهامام (علیهمالسلام) به عمل بیاید، ایناست عصاره خلقت، ایناست دلیلش. این عصارهاش است. آیا ائمه، دوازدهامام (علیهمالسلام)، عصاره خلقت نیستند یا هستند؟ باید عصاره خلقت از زهرا (علیهاالسلام) بهوجود بیاید. ما چه داریم میگوییم؟ کجای کار هستیم مدام زهرا، زهرا میکنیم؟! [۶]
حالا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بالأخره میخواهد از معراج بیاید، آخر به خدا چه بگوید؟ بگوید خداحافظ؟ اگر بگوید، خب معلوم میشود که یک خدای دیگری باید باشد که این خدا را حفظش کند. گفت: یا علی! خدا هم گفت: یا علی! حالا خوشمزهاش سر ایناست: خدا با پیامبرش خیلی حرف زد، شما هنوز صدای خدا را نشنیدهاید که ببینید چقدر ملیح است! والله، من شنیدهام، دو مرتبه من روبرو شدم با صدای خدا. بیخود نیست که من اینقدر سرِ کِیفم، صدای خدا خیلی ملیح است!
حالا خدا با پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) حرف زد، دید دارد علی (علیهالسلام) با او صحبت میکند. گفت: خدایا! این پسر عمّم علی (علیهالسلام) است؟ گفت: نه! من دیدم تو علی (علیهالسلام) را دوست داری، من هم با صدای علی (علیهالسلام) با تو حرف میزنم. (بیایید عزیزان من! علی (علیهالسلام) را دوست داشتهباشید! خدا با زبان علی (علیهالسلام) با شما حرف بزند. مگر چیز دیگری توی این عالم هست؟)
حالا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) آمد اینجا و حضرت امیر (علیهالسلام) پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را استقبال کرد؛ چونکه از «قابقوسین أو أدنی»[۷] آمده، آنجا آمد، با هم ملاقات کردند. گفت: یا محمّد! میخواهی به تو بگویم کجا رفتی؟ بهشت رفتی، جهنّم را دیدی، قصرها را دیدی؛ تمام این مسافرتی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) رفتهبود را علی (علیهالسلام) گفت. گفتش که خدا سیبی به تو داد، تو گفتی میخواهم با علی (علیهالسلام) بخورم، یکمرتبه دیدی نصفش نیست. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دست توی جیبش کرد و گفت بیا! جفت کرد. آن سیب را پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نخوردهبود، دید یکی است. این سیب عصاره تمام خلقت است.
اینجاست که علی (علیهالسلام) امر میکند، (رفقای باسواد که در مجلسید، توجّه کنید!) حالا [درست است] امر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت میکند؛ اما علی (علیهالسلام) اینجا امر میکند. چرا؟ میخواهد عصاره خلقت کاشته شود. علی (علیهالسلام) امر میکند: یا محمّد! این سیب را بگیر! تو در کوه حرا میروی، چهلروز جدا میشوی. این دید من است: باید رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) چهلروز عمر و ابابکر را نبیند، خالد را نبیند، دشمنها را نبیند. چرا؟ زهرا (علیهاالسلام) میخواهد در این دنیا بهوجود بیاید، نه که زهرا (علیهاالسلام) کلّاً بهوجود بیاید، زهرا (علیهاالسلام) بهوجود است. وجود در مقابل زهرا (علیهاالسلام) ضعیف است، نابود است. زهرا (علیهاالسلام) وجود است، علی (علیهالسلام) وجود است، امامزمان (عجلاللهفرجه) وجود است، دوازدهامام (علیهمالسلام) وجودند. [۳]
ما چند جور مرحله داریم. از آنجا میگوید: اگر امامزمان (عجلاللهفرجه) نباشد، تمام اینها فروریزان میشود. درستاست؟ حالا میخواهیم مثلاً بفهمیم وجود حضرتزهرا (علیهاالسلام) چیست؟ چطوری است؟ وجود ائمه (علیهمالسلام) چطوری است؟ وجود یک مؤمن چیست؟ وجود این یعنیچه؟ از کجا این درجه را پیدا کرده؟ از کجا شما جوری شدی که زیارت تو، مطابق زیارت دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) است. از کجا شدی که یکی از تو خوشش نیاید، به تو توهین کند، هیچ عبادتش قبول نمیشود.
تمام شرافتهایی که در این خلقت است، برای ولایت است. تمام شرافتهایی که زیر آسمان است، بهواسطه ولایت است. زهرای عزیز (علیهاالسلام)، موقعیکه خلقت نبوده، بودهاست، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بوده است، این چیزها هم که پیدا میشود، اینها جوری شد که بشر را به تکامل برساند. اینها در این عالم آمدند، شاید صدها عالم باشد که اینها بودند؛ چونکه مغز ما کشش ندارد. [۸]
امر شد که یا محمّد! در این چهلروز باید علی (علیهالسلام) بیاید یکسری به تو بزند، نانی میخواهی، آبی میخواهی، هیچکس حقّ ندارد بیاید، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هم فرمود: من ملاقات ندارم، هیچکس نباید بیاید، بهغیر از علی (علیهالسلام)؛ اگرنه آنها میرفتند، عمر و ابابکر، اینها خب همهاش میرفتند، ممنوع اعلام شد؛ نه که جاذبه اینها در اینکار دخیل باشد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هم همینکار را کرده، چهلروز آنجا رفت، کناره گرفت و نقشی نداشت.
علی (علیهالسلام) قربانش بروم، میآمد، نان میبرد، آب میبرد. علی (علیهالسلام) آمد و رفت کند، یا محمّد! باید زهرا (علیهاالسلام) هم نقش علی (علیهالسلام) داشتهباشد، نه این نقشها را. توجّه کن! حالا شد زهرا (علیهاالسلام) عصاره خلقت، حالا این عصاره یک عصارهای دارد، حرف من سر ایناست. حالا عصاره تمام خلقت در آن سیب است، سیب را رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) خورد، جاذبه همه خلقت رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) و زهرایعزیز (علیهاالسلام) است. این عصاره هم یک عصارهای دارد. [۳]
حالا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) رفته آنجا در کوه حرا، اینقدر گریه میکرد. چرا؟ این مکّه را بتکده کردهبودند. کوه حرا یکجایی است آنجا مافوق آن، که مکّه را در ظاهر میدید. نمیخواهم جسارت کنم، من میخواهم بگویم تمام خلقت باید تعظیم به علی (علیهالسلام) بکند، حالا مگر نکرد؟ حالا این سیب را آورده، دارد میرود آنجا، دیوار خم میشود، یک دیواری بود میگفتند چندینسال همینطور خم بود، به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) سلام میکرد، ریگها به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) سلام میکردند، من میخواهم بگویم چرا تا حالا نمیکردند؟ حرف دارم، چرا تا حالا نمیکردند؟ چرا حالا میکنند؟ خدا دارد، خود پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میخواهد علی (علیهالسلام) از خودش بالاتر باشد.
به تمام آیات، من بیدین از دنیا بروم، من یک ذرّاتی از محبت آنها دارم، دلم میخواهد همه شما از من بهتر باشید، حالا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نمیخواهد علی (علیهالسلام) از او بهتر باشد؟ چرا نمیفهمی حرف مُفت از توی دهانت در میآید؟ خود پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میخواهد اینطور باشد. قربانت بروم، این حرفها یعنیچه؟ خواست پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است؛ پس من میگویم اینها سلام کردند، میگویی چطور بوده؟ حالا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) کمتر است؟ نه! خود امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میگوید: من با صد و بیست و چهار هزار پیامبر آمدم. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هم میگوید: آدم در گِلش بوده، من نبیّ بودم. مگر ما میخواهیم بگوییم این پایینتر یا بالاتر است؟ چه دارید میگویید؟ این حرفها نیست که! اینها دو نورند. [۹]
حالا به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: وقتی از کوه حرا آمدی، این سیب را نصفش را خودت بخور! نصفش را به خدیجه بده! این عصاره تمام خلقت است. غذای بهشتی چیست؟ به ارواح پدرم، غذای بهشتی را من هم خوردهام، چیزی نیست که! خب این غذای دنیایی را از این بازار خریده، آن غذای بهشتی را هم از آنجا آورده، چیزی نیست؛ این سیب عصاره تمام خلقت است.
عصاره خلقت زهرا (علیهاالسلام) است؛ اما عصارهِ عصاره، علی (علیهالسلام) است. چونکه اگر زهرا (علیهالسلام) را قبول نداشتهباشی، خدا نمیگوید به عزّت و جلالم عبادت ثقلین کنی، میسوزانمت. (زبانم قطع بشود این حرف را میزنم) رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) را هم قبول نداشتهباشی، نمیگوید عبادت ثقلین کنی، میسوزانمت؛ اما میگوید علی (علیهالسلام) را قبول نداشتهباشی، میسوزانمت؛ چون علی (علیهالسلام) عصاره تمام عصارههای خلقت است، تاحتّی عصاره زهرا (علیهاالسلام) است علی (علیهالسلام). حالا میگوید اگر علی (علیهالسلام) را قبول نداشتهباشی، میسوزانمت؛ پس خدا یک برتری به ولایت داده، یک برتری به علی (علیهالسلام) داده به هیچکس نداده است. توجّه بفرمایید! پس معلوم شد که عصاره تمام عصارهها ولایت است. [۳]
فرمایش منتخب: ظهور نور حضرت زهرا
فهرست امام حسن عسکری
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
گفتار متقی[۱۰]
چرا ائمه طاهرین (علیهمالسلام) در دنیا آمدهاند؟ آمدهاند تا شما را هدایت کنند، آیا خدا زهرای عزیز ما را در دنیا آورد که دستش را بشکنند؟ سیلی به او بزنند؟ فشار به او بدهند؟ در دنیا آورد که این کارها را با او بکنند؛ یا خدا او را آورد که جلسهای درست کند تا شما را آگاه کند؟ [۱۱] تمام ائمه ما بالخصوص زهرای عزیز (علیهاالسلام)، تمام ابعادشان این بود که شما را از فتنه آخرالزّمان نجات بدهند، از فتنهها نجات بدهند، از بیدینی نجات بدهند. [۱۲]
حالا اینها کینه دارند، آمدند بهجان خدیجه افتادند، تو که این همه مال داری، بیشتر مردم دارند با مال تو تجارت میکنند، اشخاصی هستند که صدها شتر مَهر تو میکند، چرا آنها را ردّ کردی و رفتی زن محمّد یتیم شدی؟ بفرما! حالا دارند او را مذمّت میکنند؛ اینها نمیفهمند. جگر من خون است! هم از دست اینها، هم از دست امروزیها؛ اما اهلجلسه نه، من اینها را به اهلجلسه نمیگویم، اهلجلسه مبرّا هستند. این بنده خدا الآن توی کوهها بوده، پا شده و آمده کمکی به جلسه بکند. این نه! این، اهلجلسه است. هر چند هم دور است. إنشاءالله عقایدش هم جلسهای باشد، عقایدش هم مردمی نباشد.
حالا گفتند: به دیدنت نمیآییم. (آخر، زایشگاه که نبودهاست، باید زنها را کمک کنند. من یادم هست، زنها را کمک میکردند. حالا شاید شما هم بدانید.) گفتند: ما به کمکت نمیآییم. تا اینها گفتند: نه! خدیجه (علیهاالسلام) ناراحت شد، چونکه خدیجه (علیهاالسلام) خلق است، خیلی توجّه اینجوری ندارد. یکدفعه زهرا (علیهاالسلام) به او دلالت داد، فرمود: مادرجان! غصّه نخور! اینها میخواهند تو را غصّه بدهند. (حالا خدا میخواهد با او چهکار کند؟ خدا میخواهد او را افشاء کند. جان من! خدا، بهفکر شماست؛ اما میگوید یاد من باشید. او بهفکر شماست، شما هم یاد خدا باشید. یاد خدا، ایناست که امرش را اطاعت کنید.)
چهار زن مجلّله در بهشت است. یکی حواء، یکی آسیه، یکی دختر عمران، مریم و یکی ساره است، به کمکت میآیند. (چهار زن مجلّله را خدای تبارک و تعالی در بهشت قرار داده، آنها مخلّد؛ یعنی همیشه در بهشت هستند.) من در دنیا هستم، حالا باید اینجا بیایم و حضور داشتهباشم؛ تا حالا حضور نبودم، حضور مردم بیایم، اینها برای کمک میآیند. یکدفعه چهار زن مجلّله آمدند. (آخر، داری چه میگویی؟ کجا زهرا (علیهاالسلام) را شناختی؟)
حضرت زهرا (علیهاالسلام) از کلّ خلقت خبر دارد، از بهشت خبر دارد، از آنجا خبر دارد، مادرش را دارد نصیحت میکند: مادر! آنها میآیند. یکدفعه دیدند که این چهار زن با پارچهها و حلّههایی که در دستشان بود، آمدند. (من قسم میخورم که خدیجه کمک نمیخواست، اینها برای دلخوشی خدیجه (علیهاالسلام) آمدند. عزیز من ! تو با خدا باش! کمک برایت میآید. هر چقدر طرف مقابل تو بدجنس باشد، از شیطان که بدجنستر نیست. شیطان فلج است. از شیطان که شیطانتر نیست؛ اما فلج است.)
ایننیست که شما خیال کنید که حالا زهرا (علیهاالسلام) ایناست که در ظاهر میبینید. دارد حالی زن و مرد میکند که زهرای عزیز (علیهاالسلام) نور خداست، زهرا (علیهاالسلام) با ماوراست، زهرا (علیهاالسلام) اینجا نیست که! زهرا (علیهاالسلام) از همهجا خبر دارد، اینکه هنوز در صندوقچه مادرش است؛ یعنی احترام کنید یک کسیکه اینجوری است؛ اما بخل و عداوت نگذاشت که اینها اینکار را بکنند، حسودی نگذاشت. (در روایت میگوید سهطایفه بهشت نمیروند: یکی متکبّر، یکی آدمی که بخل دارد و کسیکه حسود است.)
حالا فاطمه زهرا (علیهاالسلام) که ظاهر شد، یک نوری تجلّی کرد که تا زهرا (علیهاالسلام) زنده بود، آن نور در مدینه بود؛ اما آن نور را چهکسی میدید؟ آن، نورِ ولایت بود. آن، نورِ توحید بود. آن، نوری بود که خدا به زهرا (علیهاالسلام) دادهبود. زهرا (علیهاالسلام) از نور خدا خلق شده، نورفشانی میکند. یکوقت دشمن تعریف میکند، یکوقت دوست. عایشه میگوید: تا زهرا (علیهاالسلام) بود، یک نوری بود تمام مدینه را گرفتهبود.
به تمام آیات قرآن، من آن نور را دیدم. تو اگر زهرا (علیهاالسلام) را بشناسی، نورش را میبینی. اینها یک چیزهایی نیست که پیش ما نباشد. نه اینکه نورش را ببینی، بهدینم، از نورش استشمام میکنی؛ اما چشمی که جای دیگری نگاه نکند، چشمی که در اختیار زهرا (علیهاالسلام) باشد، مشامی که در اختیار ولایت باشد. این چیز دیگری نمیفهمد. همانطور که آنها انتظار خباثت دارند، مؤمن انتظار اینها را میکشد. به تمام آیات قرآن، زهرا (علیهاالسلام) بهمن دست دادهاست. بهدینم، راست میگویم؛ اما این دست، جای دیگری نرفتهباشد، این دست در اختیار باشد، این چشم، در اختیار باشد، این پا، در اختیار باشد. حضرت زهرا (علیهاالسلام) صیغه مَحرمیّت خواند. صیغه مَحرمیّت؛ یعنی صیغه ولایت خواندهاست. حالا این [نوهام] مهدی است. میگفت: وقتی تو را عمل میکردند، دکتر میگفت: این کیست که قلبش دارد میگوید: علی! آن قلبی که علی (علیهالسلام) بگوید، با زهرا (علیهاالسلام) مَحرم است؛ اما قلب تو میگوید: ویدیو! تلویزیون! هنوز از این بیصاحبمانده دست برنداشتید. برای امامحسین (علیهالسلام)، برای ولایت، مشابه درست میکنید. مگر عمر و ابابکر نکردند؟ مشابه درست کردند؛ هفتاد هزار نفر مردم، دنبال مشابه رفتند. ای مشابهدرستکن! کجا میروی؟ [۱۳]
بیتوته و نجوا با ولایت
خود را درباره ولایت زمین بزنید و با ولایت ارتباط داشتهباشید[۱۴]
محتاج باش درباره خدا و ولایت! در برابر خلق غنیّ باش! امامصادق (علیهالسلام) میفرماید: دوستان ما امر به کفّ ندارند، دستشان را جلوی خلق دراز نمیکنند. اگر دستش را جلوی کسی دراز کرد، میزند او را کنار، میگوید این شیعه ما و دوست ما نیست. چرا؟ باید شما غنیّ باشی در مقابل خلق؛ اما در مقابل ولایت صغیر باشی؛ «یا لطیف! إرحم عبدک الضّعیف، الذّلیل»؛ آنوقت دستت را میگیرد. من یک مثالی بزنم واسه شما، رفقای عزیز! انصافاً در مقابل ولایت، خدا یک قطرهای به ما دادهاست. اگر کسی بخورد زمین، آیا دستش را میگیرید و بلندش میکنید؟ من یکوقت، چهلسال پیش داشتم در خیابان صفائیّه میرفتم، یکزنی داشت لباس میشُست، یکدفعه افتاد توی جوی آب. اگر بدانید من چقدر گریه کردم! فوراً یاد حضرتزینب (علیهاالسلام) افتادم. رفتم در آن وادی. چرا؟ این زن افتاد زمین، خورد زمین.
بیروایت نگویم. یکی آمد خدمت امامصادق (علیهالسلام)، گفت: یابنرسولالله! یکزنی خورد زمین، گفت: خدا لعنت کند دشمنت را! زهراجان! او را با شلّاق زدند و بردند بهقول ما شُرطهخانه [زندان]. گفت: بلند شو! برویم مسجد، دعا کنیم، خدا این زن را نجات دهد. فوراً تا دعا کرد، خدا این زن را نجات داد. کجا میرویم؟ کجا رفتند؟
حالا حرف من سر ایناست: من باید یکحرفی را الگو کنم، تا مقصد و حرف خودم را بزنم. چرا من گریه کردم؟ این زن زمین خورد. اگر تو خودت را، عزیز من! درباره ولایت بزنی زمین، درباره خدا بزنی زمین، آیا خدا دستت را میگیرد یا نه؟ آیا علی (علیهالسلام) دست تو را میگیرد یا نه؟ تو زمین نمیخوری! من «من» دارم. یکچیزهایی به خودمان میبندیم.
رفقای عزیز! بیایید حرف مرا بشنوید! دوباره تکرار میکنم: زمینخورده خلق نشوید! نفروشید خودتان را! خیلی پشیمان میشوید. عزیز من! تو بهطوری هستی که توهین به تو مثل ایناست که خانهخدا را خراب کردی، آجرهایش را ریختی آنجا و شکستی. تو یکچنین شخصیّتی هستی. شخصیّت خودت را حفظ کن! [۱۵]
بیایید ارتباطتان را با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) محکم کنید! ارتباطتان را با امامزمان (عجلاللهفرجه) محکم کنید! مبادا ما فردای قیامت پیش درختها، پیش کوهها، پیش حیوانها، پیش گرگها، پیش سگها شرمنده باشیم؛ اینها امر را اطاعت میکنند. اگر بدانید سگ چه ذکری میگوید؟ اگر بدانید خروس چه ذکری میگوید؟ تمام اینها در ارتباطند. تمام اینها ارتباط را مراعات میکنند، فقط بشر نمیکند.
بترسید از روزی که اینقدر شرمنده باشیم! اینقدر سربلند نباش! اینقدر سرکش نباش در گناه! خدا پدرت را درمیآورد. «حرامُها عقاب، حلالُها حساب» این چیست که میگوید؟ «فمن یعمل مثقال ذرّةٍ خیراً یَره و من یعمل مثقال ذرّةٍ شرّاً یَره»[۱۶].
إنشاءالله، امیدوارم ارتباطتان را با ائمه (علیهمالسلام) زیاد کنید! اصل ارتباط است. اگر شما ارتباط داشتهباشید، دستتان به آن ریسمان حبلالمتین است. همینجور که دستت است، همینجور هم إنشاءالله امید خدا با همین از دنیا میرویم؛ آنوقت ما وصل به آنهاییم، وقتی وصل به او شدی، آتش تو را کارَت ندارد، اصلاً آتش چیست؟! [۱۷]
اگر به آن ریسمان حبلالمتین دست زدی، آنوقت ارادةالله میشوی. حالا من یک مثال بزنم، من با مثال و این حرفها میخواهم یقین شما را بالا ببرم. من یکدفعه آمدم دیدم که این صحن و سرای حضرت معصومه (علیهاالسلام) رفته وسط این آسمان ایستادهاست، همه صحن و سرا، تاحتّی کفشداری و اینها؛ نه که حالا گنبد و اینچیزها، همه؛ تمام مردم قم ریختهاند بیرون، آنوقت زنجیرهایی از آنجا بهقول ما سرازیر است، مثلاً ببین انگشتها چهجور است، همینجور کوتاه و بلند بود، هر کسیکه یکدانه از این زنجیرها دست میگرفت، زنجیر روح داشت، فوراً میآوردش اینجا. تمام این مردم قم آمدهبودند. حالا نه قم، شاید جاهای دیگر هم بودند.
من تا چشمم کار میکرد مردم همچین کردهبودند. یکی که اوّل تعجب کردهبودند که مثلاً این صحن و سرا تا آنجا رفتهاست، متوجّه هستی؟ ما آمدیم دم آن در، دم آنجا که من یکوقت میایستم و یک چیزی میخوانم، من بیخود نمیروم آنجا، آن گَل و گوشه، فهمیدی؟ من هنوز هم به شما نگفتهام، گفتم: خدایا! نمیخواهم به تو بگویم؛ اما خودت میدانی، من چند دفعه آبروی خودم را بهخاطر مردم ریختم، آبروی کسی را نریختم، بیا جلوی مردم آبروی ما را نریز!
به حضرت عباس، یک زنجیر آمد پایین، نه اینکه من دستم را به آن بگیرم، بردم زیر پایم گذاشتم، همچین اینجایش را گرفتم، فوراً رفتم آنجا. این ریسمان حبلالمتین، ضبط میکند تو را، به مقصد میرساند تو را، آنجا که بخواهی بروی، میبرد تو را؛ اما تو دستت پیش پیچ آن یاروست، آن دستی که پیش آن پیچ است، شدهاست پیچ. [۱۸]
خدایا! عاقبت تمام دوستان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را بهخیر کن!
خدایا! شرّ شیاطین انس و جنّ را از سرشان کم کن!
خدایا! دوستان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را در پناه امامزمان (عجلاللهفرجه) حفظ کن!
خدایا! ما هماهنگ باشیم با آنها.
خدایا! همعقیده باشیم با آنها.
خدایا! بهحقّ کرامت پیغمبر، کرامت علی امیرالمؤمنین، ما خدمت به آنها بکنیم.
خدایا! اگر ما را خدمتگزار امیرالمؤمنین (علیهالسلام) قرار نمیدهی، خدمتگزار دوستان علی (علیهالسلام) قرار بده! [۱۹]
اخلاق در خانواده
سرزدن به پدر و مادر و نگاه کردن به آنها[۲۰]
خانم عزیز! پدر عزیز! جوان عزیز! بیا حرف بشنو! چرا به تو میگوید که بهقرآن نگاه کنی، ثواب دارد؟ به مکّه نگاه کنی، ثواب دارد؟ البتّه به آن مکّهای که به زایشگاه علی (علیهالسلام) نگاه کنی. به سنگ و کلوخ نگاه کنی که ثواب ندارد. اینهمه کوه، برو نگاه به آن بکن! اگر میگوید به مکّه نگاه کن! مبنایش ایناست: بهزایشگاه علی (علیهالسلام) نگاه کنی. کجاییم ما؟ آنوقت میگوید بهروی پدر و مادر هم نگاه کن! ثواب دارد. بهقرآن هم نگاه کن! ثواب دارد.
اینقدر پدر و مادر را خدا بالا برده، پیش مکّه، پیش قرآن برده؛ بیا اطاعت کن! حالا نروید با خانمهایتان تند حرف بزنید. حالیشان بکن! خانم عزیز! تو که میگویی نرو به پدر و مادرت یا خواهر و رحِمت سر بزن! مرا بیچاره میکنی، تو بیچاره میشوی. خانم عزیز! بیا زن زهیر بشو! چرا پیرو شیطانی؟ ببین این زن چهکار کرده؟ خودش را فانی کرده. تو عناد داری که شوهرت برود تا آنجا یک سری به پدر و مادرش بزند.
این خانمی که به شما میگوید: سر به پدر و مادرت نزن! این خانم یک ظرف بنزین برداشته، دارد به خودش میریزد! متوجّه نیست. اگر شما سر به پدر و مادرت نزنی، سر به خواهرت نزنی، اینها یک آه میکشند، آن آه دامنگیرت میشود. ببین آه چیست؟ یک آه زهرای عزیز (علیهاالسلام) کشیده، ستونهای مسجد از جا حرکت کرد، مدینه از جا حرکت کرد، نفرین نکرده. یکوقت پدر شما نفرین به تو نمیکند، آه میکشد! این خواهر عزیزت، اگر نروی سری به او بزنی، آه میکشد. به شما میگوید اگر صله رحم نکنی، سیسال عمرت کم میشود؛ اما اگر صله رحم بکنی، سیسال عمرت زیاد میشود. [۲۱]
تو آبروی پدر و مادرت هستی. چرا میگوید نگاه به آنها بکن؟ یعنی این آبروی تو را میخواهد بخرد، مواظب توست، دوست توست. [۲۲] سر به پدر و مادرهایتان بزنید، دو کیلو گلابی بخر! ببین چه چیزی نوباری است، دو کیلو بخر و دیدنش برو! پدرت مستحق نیست، مستحق لطف توست، مستحق عنایت توست، مستحق محبّت توست. [۲۳]
اویسقرن مادرش را اطاعت میکند. به مادرش گفت: مادر! من بروم مدینه، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را ببینم؟ گفت: نرو! من اینجا در بیابان میترسم. نمیخواهم بروی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را ببینی، من ترس دارم. اویس مادرش را اطاعت میکند. یکروز مادرش به او گفت: برو! اما دو پایت را حقّ نداری پایین بگذاری، یکیاش را بگذار! گفت: چشم! پای مادرش را بوسید، دستش را بوسید، سجدهاش کرد و به مدینه آمد؛ درِ خانه امّالسلمه آمد، سراغ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را گرفت. گفتند: رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) نیست، او هم برگشت.
حالا وقتی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) آمد، گفت: امّالسلمه! بوی بهشت میآید، بوی جنّات میآید، بوی ولایت میآید. (عزیز من! ناراحت نباش! بیا ولایت را تصدیق کن! گوسفندچران بیابان باش! شترچران بیابان باش! بوی بهشت میدهی.) پیامبر میگوید: بوی بهشت میآید. امّالسلمه میگوید: یک شترچران آمدهبود. چهچیزی بوی بهشت میدهد؟ امر خدا بوی بهشت میدهد؛ نه اویمیدهد. عزیزان من! قربانتان بروم، آنچیزی که بوی بهشت میدهد، بوی ولایت است. ولایت، امر خداست، علی (علیهالسلام) امر خداست. حالا تو که امر خدا را اطاعت کردی، آن امر، بوی بهشت میدهد، نه جسم من! اویس اطاعت کرد. [۲۴] آخرش هم که مادرش مُرد، بلند شد، پیش امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آمد و در جنگ صفّین هم شهید شد.
چرا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: اویس برادر من است؟ (این حرفها که زده میشود، خیلی باید یقین داشتهباشید، فکر کنید! ببینید من چه میگویم؟) اویس در بیابان است و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در مسجدالنّبیّ، در مدینه است؛ اما ان جنبهمغناطیسی چنان اویس را گرفته که اتّصال به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) شد. وقتی اتّصال شد، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: برادر من است. (چرا برادرها بههم اتّصال هستند؟ از یک شجره هستند.) پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: انگار اویس شجره من است، شجره توحید و ولایت است؛ اما عمر و ابابکر، طلحه و زبیر شجره خبیثه هستند. اینها حبّ دنیا دارند، دور حبّ دنیا میگردند. مگر زهرایعزیز (علیهاالسلام) نیامد در مسجد و خطاب به مهاجر و انصار گفت ما به دنیای شما کار نداریم؟ [۲۵]
مگر اویسقرن، هر سال مکّه رفت؟ مگر هر سال جنگ رفت؟ مگر جهاد کرد؟ امر خدا را اطاعت میکرد، امر رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت میکرد. [۲۶] اطاعت او را به آنجا رساند نه عبادت؛ البتّه اویس عبادت هم میکرد؛ اما عبادت با اطاعت میکرد، عبادت قبولشده، عبادتی که سندش علی (علیهالسلام) بود. آنها عبادت بیسند میکردند، عبادت بیامضاء میکردند. اگر چک جنابعالی امضاء نداشتهباشد، بانک به تو پول نمیدهد. اصل، امضای ولایت است. [۲۷]
اینها که همیشه در جنگها بودند، خرما در دهانشان میگذاشتند و میمکیدند. جنگها ششماه طول میکشید، آنها که دائم خدمت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بودند، زهرا (علیهاالسلام) را کشتند، طناب هم گردن علی (علیهالسلام) انداختند! کجا یکجایی میروی به خودت نمره میدهی؟ تو چهکارهای؟ تو یک باغ داری، چهار تا میوهاش را به کسی دادی، یا رفتی خودت خوردی؟ خب، چهارتایش را به کسی بده! من اشخاصی را سراغ دارم که آمده به این آقا گفته: بهترین برنج را بده، آورد و به مردم داد. تو از اوّل ماه رمضان تا حالا چهکار کردی؟ دویدی رفتی نماز خواندی، بعد رفتی پای تلویزیون؛ فردای قیامت چهچیزی به تو میدهد؟ [۲۸]
سخنی با خانمها
امر به شما ولایت میدهد؛ نه دانشگاه و سواد[۲۹]
ای خانم عزیز! والله، بالله، دانشگاه به تو ولایت نمیدهد. سواد به تو ولایت نمیدهد، امر به تو ولایت میدهد. رویت را بگیر! خودت را از نامحرم بپوشان! بیا امر را اطاعت کن! خانم! بیا سوادت را فدای زهرا (علیهاالسلام) کن تا زهرا (علیهاالسلام) تو را شفاعت کند، تا زهرا (علیهاالسلام) تو را ضمانت کند. تا زهرا (علیهاالسلام) بگوید این شبیه من بود، شبیه زنهای انگلیسی و آمریکایی نبود. [۳۰]
وای به حال این جوانها، این طفلکها، که گیر این رؤسای دانشگاه افتادند! این دانشگاه را انگلیسها درست کردند. قبل از آن مکتب بود. من هشتاد و خُردهای سنّ دارم، همه عمرم را در تجربیّات طی کردم. چهخبر است؟ قربانتان بروم، الآن چهخبر است؟ اگر یکذرّه پیش بروند، دانشگاه ما هم مثل آنهاست. مگر آنها چطورند؟ او رویش را نمیگیرد، اینهم نمیگیرد. او ردّ آن میرود، اینهم ردّ آن میرود. چه فرقی دارند؟ بابا! اگر شیعه نیستی، بیا اسلام حقیقی را قبول کن! مگر حضرت زهرا (علیهاالسلام) نفرمود: افضل عبادت برای زن، ایناست که نه نامحرم او را ببیند؛ نه او نامحرم را.
حالا عوض نامحرمی، بغل پسرها میرود! بیحیاگری نکنم! کجا آنها را در این دانشگاه، که خراب است، روانه میکنید. یک دیپلم گرفت، دیگر بس است. [۳۱] حالا هم الحمد لله دانشگاهها خیلی ترقّی کرده! میگویند هر جوانی باید یک رفیق پسر داشتهباشد! این اسلام است که تو داری؟ [۹]
الآن اگر یک خانمی بخواهد دانشگاه نرود، ملامتش میکنند که حیفت نمیآید خدا چنین هوشی به تو داده، در خانه بنشینی؟ میروی دکتر میشوی! خدمت به مردم میکنی! خدمت به جامعه میکنی! از توی اینها ور میافتی، منزوی میشوی! این حرفها مال آن زمان بودهاست! مال قدیمها بودهاست! [۳۲] آخر مگر ولایت زمان دارد؟ مگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نگفت: «حلالی حلالٌ إلی یومالقیامة، حرامی حرامٌ إلی یومالقیامة»؟ مگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را قبول نداری؟ مگر «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ»[۳۳] را قبول نداری؟ حقیقت خدا و ولایت را که زمان نمیتواند تغییر دهد. تو تغییر میکنی، تو تابع زمان میشوی. [۳۴]
خانمی برای من پیغام داده ما اگر نرویم ماما شویم، چه کسی بچّه را نجات دهد؟ به او گفتم: خب، آنموقعکه یا علی میگفتند، بچّه بهدنیا میآمد، چهجور بود؟ والله، ما زنمان میخواست بزاید، میگفت: یا علی! یا علی! تا میگفت: یا علی! یکدفعه بچّه بهدنیا میآمد. خب بیا! این چیست؟ خدا بچّه را نجات میدهد. تو بروی بچّه را نجات بدهی؟! آرام باش! [۳۰]
حالا که میخواهی شیعهگیات معلوم بشود، میگوید: رئیس مذهب شما، امامصادق (علیهالسلام) است؛ اما باید ملّت از ابراهیم داشتهباشی. اگر بخواهیم ببینیم ما هم شیعگیمان رفوزه است یا نه؟ باید ملّت از ابراهیم داشتهباشیم؛ غیرتمند باشیم. ابراهیم میخواهد زنش را از این شهر، یکجای دیگر ببرد، توی صندوق میگذارد. یکی دو تا سوراخ هم به آن میگذارد که بتواند نفَس بکشد. حالا لب گمرک میآید، میگوید این چیست؟ میگوید هر چه قاچاق است، من میدهم.
ابراهیم خب پولدار بود. علم کیمیا داشت، یک مُشت از این خاکها به او میداد. گفت: هر چیزی که بگویید میدهم، دست به صندوق نزنید! خبر به ملِک دادند. یکآدم ژولهپوش آمده، نمیگذارد در صندوقش را باز کنیم. میگوید هر چه قاچاق است میدهم، هر چه بخواهید میدهم، دست به صندوق نزنید! گفت: اینجا بیاید. تا آمد، در را باز کرد، دید یک زن سوخته است (ناراحتی من ایناست که ابراهیم با این زن، خانه خدا را ساختهاست، اینقدر آفتاب به او خورده که دیگر سیاه است. میفهمید من چه میگویم؟) گفت: فلانفلانشده! میخواستی این زن را بکشی؟ این حاکم خیال خیانت کرد. تا رفت با او حرف بزند که تو کجایی هستی؟ لال شد، رفت دست به او زد، روایت داریم که شاید آیه قرآن باشد، سهدفعه دستش خشک شد.
باغیرت! تو ملّت از ابراهیم داری؟ کجا زنت را روانه میکنی؟ شیعهگی «بشرطها و شروطها و أنا من شروطها» است. ببین، چقدر غیرت دارد! حالا مگر کسی جرأت دارد به خانمهای شما که در خانه هستند، نگاه کند؟ والله، دستش خشک میشود. خانمهایی که در خانه هستند، خودخواه نیستند، میخواهند خودشان را حفظ کنند، خدا هم آنها را حفظ میکند. اگر میخواهی حفظ باشی، در خانه بنشین! اگر هم میخواهی آزاد باشی، هر کاری میخواهی بکن! [۳۵]
نگاه
عصاره نگاه
از اوّل جوانیام [از گناه] گذشتم، اصلاً نگاه تویام نبود؛ بنایم نبود نگاه کنم. شما بنایت باید اینباشد که نگاه نکنی؛ آنوقت این چشم در اختیار خداست. چشمهای ما بیشترش در اختیار شهوت و در اختیار دنیاست؛ آنوقت آن چشم، فردای قیامت رحمت به آن میشود، عذاب نمیشود.
این چشمها مال امتحان هم هست. آخر میدانی چرا؟ این چشم گرفتارت میکند. ابنملجم ببین چهجور شد؟ ابنملجم مثل ما نبود، مُرادی بود؛ مُراد میداد. یکدفعه نگاه کرد، گرفتار شد، علیکش شد. شما شهوت برانگیختهات میکند به نگاهت؛ پس باید چه کنیم؟ تو نباید نگاه کنی، چرا نگاه میکنی؟! نگاه باید به رحمتِ آن آدم کرد، آن اشکال ندارد. به آن رحمتی که از او نازل میشود، باید نگاه کنیم؛ یعنی این جوان به آن رحمتی که از او نازل میشود، آن رحمت «رحمةٌ للعالمین» است.
هشام همساخت بود که امامصادق (علیهالسلام) او را میخواست، آخر هم حالیِ اینها کرد: به رحمتش نگاه کردم. رحمت را میبوسد، رحمت خدا. آنها شاگرد امامصادق (علیهالسلام) هستند؛ اما ولایت به آنها القاء نشده. میآید پیش امام، شما باید ولایت بهت القاء شود؛ پس نگاه رحمتی خوب است؛ نه نگاه شهوتی.
کم آدم پیدا میشود اینجور باشد. این همه دفاع از بچّههای مردم کردم، یک نگاه بد به آنها نکردم. نگاه باید رحمت باشد، رحمت از شما نازل شود؛ نه شهوت. حالا همینطور شده که میگوید یکی از شما بادین از دنیا نمیروید. نگاه شهوتی دارند، نگاه شهوتی به هر شیئی.
دزد میرود نگاه دزدی میکند، نگاهِ چهجوری میکند؟ نگاه شهوتی میکند. دفاع رحمتی هم همساخت است، ما باید بفهمیمم این فانی میشود، نگاه به فانی نکنیم. چشمتان غنی باشد، احتیاج نداشتهباشد. عقلت برسد، احتیاج به فانی نداشتهباش!
امامصادق (علیهالسلام) به آن شخص گفت: برو در آن آبادیتان، در آن شهر یک نفر که ما را قبول داشتهباشد، برو زیارتش! آنوقت خدا ثواب دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) به تو میدهد. نگاهت رحمتی است.
خدا میگوید: اگر بخواهی، به تو میدهم؛ یعنی آنها را نخواهی، این را بخواهی. همه این عالَم را فانی بدان! امامزمان (عجلاللهفرجه) را باقی بدان! آنوقت شما طرف فانی میروی یا باقی؟ شما باید احتیاج نداشتهباشی؛ آنوقت آن کار را نمیکنی. ابنملجم احتیاج دارد. نگاه به بچّه اَمرَد [پسر زیباروی نوجوان] کنی، گناه ابنملجم به تو میدهد.
من خودم از جوانیام اینجور بودم، من حربه گناه نداشتم. آن القاء و افشاء به تو میدهد، القاء و افشاء حفظت میکند. فقط در فکر باش که این بچّهها را نجات بدهی. [۳۶]
- ↑ أینالرّحبیون (شناخت ولایت) 76
- ↑ شهادت حضرت زهرا ۹۰
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ عصاره تمام عصارهها ولایت است؛ (شناخت ولایت) ۸۴
- ↑ افشای شیعه 84
- ↑ شهادت حضرت زهرا 90
- ↑ اصحابکهف و رقیم؛دزدی بهنام شیطان 75
- ↑ (سوره النجم، آیه 9)
- ↑ اشیاء خلقت 80
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ عید غدیر ۹۱؛ جامعه
- ↑ شناخت ارکان خدا ۷۶ (دقیقه ۴۴) و فدایی ولایت ۸۴ (دقیقه ۵۸) و اعتقاد؛ مشهد ۹۱ (دقیقه ۲۶)
- ↑ شب قدر91
- ↑ شناخت ارکان خدا 76
- ↑ اعتقاد، مشهد 91 و فدایی ولایت 84 و صادرات مؤمن اطاعت امر است 81 و کتاب لا إله إلّا الله
- ↑ مبنای اصول دین ۸۰ (دقیقه ۳) و رمضان ۸۵؛ ارتباط با ولایت (دقیقه ۳۰) و مشهد ۸۷؛ مغناطیس ولایت (دقیقه ۳۵)
- ↑ مبنای اصول دین 80
- ↑ (سوره الزلزلة، آیه 7)
- ↑ رمضان ۸۵، ارتباط با ولایت
- ↑ مشهد 87؛ مغناطیس ولایت
- ↑ عید مبعث 83
- ↑ عناد ۷۶ (دقیقه ۵۶ و ۴۹) و بوی ولایت ۷۶ (دقیقه۳۴)
- ↑ عناد 76
- ↑ تجسّس 78
- ↑ جلوه ، تجلّی 80
- ↑ بوی ولایت 76 و اشراف و اذان 76 و فرمان ولایت و فرمان دل 77
- ↑ عبادت حجّت نیست 82
- ↑ فرمان ولایت، فرمان دل 77
- ↑ اشرف، اذان ۷۶
- ↑ شبقدر، عظمت شیعه ۸۶
- ↑ وابستگی ۸۶ (دقیقه ۱۶) و شناخت امام ۸۸ (دقیقه ۲۴)
- ↑ ۳۰٫۰ ۳۰٫۱ علی ولیّالله، حجّةالله
- ↑ عید مبعث ۸۱ و وابستگی 86
- ↑ عید مبعث ۸۱
- ↑ (سوره الأحزاب، آیه 56)
- ↑ ولایت، نجاتدهنده خلقت است 81
- ↑ شناخت امام 88
- ↑ بیانات متقی 11/95