منتخب جدید: ام البنین

صفحهٔ اصلی: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
 
(۲۵۷ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
 
{{بخش|امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً احد است، حضرت زهرا {{علیها}} کفواً خلقت است|کلاس="sub-titr"}}
 
{{بخش|امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً احد است، حضرت زهرا {{علیها}} کفواً خلقت است|کلاس="sub-titr"}}
{{#tag:html|<img src="/images/Velayat-3.png" class="site_logo">}}
+
{{#tag:html|<img src="/images/Velayat-4.png" class="site_logo">}}
 
{{بخش|فرمایشات حاج‌حسین خوش‌لهجه راجع به ولایت|کلاس="center"}}
 
{{بخش|فرمایشات حاج‌حسین خوش‌لهجه راجع به ولایت|کلاس="center"}}
 
<!--  اعلان صفحه اصلی  
 
<!--  اعلان صفحه اصلی  
سطر ۱۰: سطر ۱۰:
 
</div>
 
</div>
 
-->
 
-->
{{فرمایش منتخب|امام موسی کاظم}}
+
{{فرمایش منتخب|عنوان=ام البنین|فهرست=|بخش=دارد}}
  
  
{{فرمایش منتخب|عید مبعث 2}}
+
{{قاب صفحه اول|لینک=بیتوته و نجوا با ولایت|عنوان=بیتوته و نجوا با ولایت|فهرست=|بخش=دارد}}
  
  
{{فرمایش منتخب|ماه‌رجب}}
+
{{قاب صفحه اول|لینک=اخلاق در خانواده|عنوان=اخلاق در خانواده|فهرست=|بخش=دارد}}
  
  
{{:اخلاق در خانواده}}
+
{{قاب صفحه اول|لینک=سخنی با خانمها|عنوان= سخنی با خانمها|فهرست=|بخش=دارد}}
  
  
{{:نگاه}}
+
{{قاب صفحه اول|لینک=نگاه|عنوان= نگاه|فهرست=|بخش=دارد}}
  
  
 
<!--  فرمایش منتخب  
 
<!--  فرمایش منتخب  
{{فرمایش منتخب|امام‌حسن عسگری}}
+
{{فرمایش منتخب|عنوان=امام‌سجاد|فهرست=|بخش=دارد}}
{{فرمایش منتخب|امام سجاد 3}}
 
{{فرمایش منتخب|حضرت معصومه}}
 
 
-->
 
-->
 
<!--  کتابها -->
 
<!--  کتابها -->
سطر ۴۸: سطر ۴۶:
 
</ul>
 
</ul>
 
</div>
 
</div>
{{#tag:html|<a href="https://www.velayateali.com/index.php/%D9%85%D8%AC%D9%85%D9%88%D8%B9%D9%87_%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D9%87%D8%A7" class="btn btn-info" style="margin-right:10px;" role="button">تمام کتابها</a>}}
+
{{#tag:html|<a href="https://www.velayateali.com/index.php/مجموعه_کتابها" class="btn btn-info" style="margin-right:10px;" role="button">تمام کتابها</a>}}
 
</div>
 
</div>
 
</div>
 
</div>
سطر ۷۰: سطر ۶۸:
 
</ul>
 
</ul>
 
</div>
 
</div>
{{#tag:html|<a href="https://www.velayateali.com/index.php/%D9%85%D8%AC%D9%85%D9%88%D8%B9%D9%87_%D8%B3%D8%AE%D9%86%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%87%D8%A7" class="btn btn-info" style="margin-right:10px;" role="button">تمام سخنرانی‌ها</a>}}
+
{{#tag:html|<a href="https://www.velayateali.com/index.php/مجموعه_سخنرانیها" class="btn btn-info" style="margin-right:10px;" role="button">تمام سخنرانی‌ها</a>}}
 
</div>
 
</div>
 
</div>
 
</div>

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۵ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۱:۵۶

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً احد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است

فرمایشات حاج‌حسین خوش‌لهجه راجع به ولایت

فرمایش منتخب: ام البنین

فهرست امام حسن عسکری

عبدالعظیم حسنی

پیامبر اکرم

امام صادق

حضرت خدیجه

انتقاد به اهل تسنن

تولی و تبری

حضرت سکینه

تمام شدن ماه صفر

امام رضا

امام حسن

امام حسین دفاع کرد نه قیام

سلام بر امام حسین

زیارت امام حسین

حضرت زینب

اربعین

گریه بر امام‌حسین

مجلس امام حسین

مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین

ندای امام حسین به خلقت

عمار یاسر

غلام امام حسین

سلمان فارسی

امام حسین؛ کشته جلسه بنی‌ساعده

حضرت رقیه

امام باقر

عصاره روایت حسین منی و انا من حسین

ماه صفر

زهیر

کرنش در مقابل امام حسین

امام‌سجاد

یاد امام حسین

راهب و سر امام حسین

هنده، زن یزید

زعفر در کربلا

حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی

امر به معروف‌کردن سر امام حسین

زمین کربلا

چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟

دفن شهدای کربلا

نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم

ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

آتش زدن خیمه‌های امام حسین

بعد از شهادت امام حسین

شام غریبان

شهادت امام حسین

روز عاشورا

شب عاشورا

روز تاسوعا

هفتم محرم

آقا ابوالفضل

آقا علی اکبر

آقا علی اصغر

حضرت قاسم

اصحاب امام حسین

عبدالله بن الحسن

حر

ورود امام حسین به کربلا

دهه محرم

مسلم بن عقیل

تذکراتی راجع به محرم

مباهله

ورود امام رضا به نیشابور

میثم تمار

امام موسی کاظم

غدیر

امام هادی

عید قربان

عرفه

حرکت امام حسین از مکه به کربلا

مناسک حج ابراهیمی

ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا

امام جواد

حرکت امام رضا از مدینه به طوس

دحو الارض

حضرت معصومه

داستان متقی

حمزه عموی پیامبر

عید فطر

وداع ماه رمضان

امیرالمؤمنین علی

سیزده فروردین

شب قدر

شکستن ارکان خدا

آمادگی برای شب قدر

عید نوروز

ماه رمضان

جلسه ولایت (سال‌یاد متقی عزیز)

امام زمان

ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا

ظاهر شدن امام‌حسین در دنیا

عید مبعث

ابوطالب

فتح خیبر

ابراهیم پسر پیامبر

تغییر قبله

سیزده رجب

ماه رجب

حضرت زهرا، عصاره خلقت

ام البنین

شهادت حضرت زهرا

حضرت زهرا

صلح امام حسن

لیلة المبیت

امام حسین در قیامت

یقین

نیمه شعبان

کتاب امام‌زمان با متقی منتشر شد

فاطمیه

گفتار متقی[۱]

هنگام برگشتِ اهل‌بیت از کربلا، قدری که به مدینه کار داشتند، امام‌سجّاد (علیه‌السلام) صدا زد: بشیر! پدرت شاعر بوده، آیا تو بهره‌ای از شعر داری؟ گفت: آری یابن رسول‌الله! بشیر یک عَلَم [یعنی پرچم] سیاه برداشت و رُو به مدینه آمد. وقتی وارد مدینه شدند، بشیر «اللهُ أکبر» می‌گفت، «حسین‌حسین» می‌گفت. گفت: من از کربلا خبر آورده‌ام. همه دویدند و آمدند. سراغ امام‌حسین (علیه‌السلام)، آقا ابوالفضل، آقا علی‌اکبر و علی‌اصغر و حضرت‌قاسم را می‌گیرند. روایت داریم: یک‌نفر گفت: بشیر! امّ‌البنین سرِ کوچه بنی‌هاشم ایستاده، از این کوچه برو! خبر شده که تو می‌آیی، می‌خواهد سراغ پسرانش، سراغ آقا ابوالفضل را بگیرد. بشیر جاده را کج کرد و از آن‌طرف رفت. هر چه به بشیر گفتند: چه‌خبر؟! گفت: بیایید سرِ قبر رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، تا به شما بگویم. پرچم را روی قبر رسول‌الله گذاشت، بعضی‌ها می‌گویند خودش را روی قبر رسول‌الله انداخت و گفت: رسول‌الله! سرت سلامت! حسینت را کشتند! تمام اهل‌مدینه در فکر هستند که قضایا را بهتر بفهمند، گفتند: بشیر! ما را آگاه کن! چند نفر کشته‌شدند؟ یک‌دفعه بشیر فریاد زد: یا أهل‌یثرب! ای مردم مدینه! بدانید که همه مردها را کُشتند، از مردها کسی جز حضرت‌سجاد (علیه‌السلام) و امام‌باقر (علیه‌السلام) نمانده‌است، تمام را کشتند. آن‌جا یک شیون و گریه‌ای بلند شد، خدا می‌داند مدینه چه‌خبر شد؟! همه اهل‌مدینه بیرون آمده‌بودند، امام‌حسین (علیه‌السلام) هم مثل مادرش زهرا (علیهاالسلام) که سوار الاغ شد و رفت «هل مِن ناصر» گفت و از آن‌ها کمک خواست؛ اما او را کمک نکردند؛ وقتی می‌خواست از مدینه برود، بی‌خبر که نرفت، با خبر رفت. قربان معرفت امّ‌البنین! وقتی بشیر به او رسید، گفت: بشیر! به‌من بگو حسین هست یا او را هم کُشتند؟! ببین سراغ پسرش را نمی‌گیرد! نمی‌گوید فرزندم هست یا نه؟ چقدر معرفت دارد! [۲]

خدا آقای داماد را رحمت کند! من پای فرمایشات ایشان یک‌وقت می‌رفتم. ایشان گفت: وقتی آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) یا امام‌حسن (علیه‌السلام) در ظاهر بودند، اهل‌بیت به دیدن آن‌ها می‌رفتند. صبح یک روزِ عید، حضرت‌زینب (علیهاالسلام) به امّ‌کلثوم گفت: خواهر! بنی‌امیه عیدی برای ما نگذاشتند! ما که دیگر بزرگ نداریم! تمام آن‌ها را کُشتند! بلند شو به خانه امّ‌البنین برویم و سَری به او بزنیم. حضرت‌زینب (علیهاالسلام) با امّ‌کلثوم آمدند، درِ خانه امّ‌البنین را زدند. یک‌وقت امّ‌البنین گفت: کیست که درِ خانه مرا می‌زند؟! من از اولش، از وقتی‌که این‌جا آمدم، هنوز یک‌نفر نیامده که درِ این‌خانه را بزند! از وقتی عباس و عبدالله و عون شهید شدند، دیگر کسی درِ این‌خانه را نزده‌است! کیست که در می‌زند؟! من که دیگر پسر ندارم! یک‌نفر از اهل‌مدینه نرفت به امّ‌البنین سر سلامتی بدهد!

وقتی امّ‌البنین در را باز کرد، دید زینب (علیهاالسلام) و امّ‌کلثوم هستند، داخل خانه شدند. دیدند امّ‌البنین یک مَشک کوچکی درست‌کرده و گردن فرزند آقا ابوالفضل انداخته و همین‌طور گریه می‌کرد، با آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) نجوا می‌کرد، یادش می‌آمد. به فرزندش می‌گفت: عزیز من! پدرت رفت آب بیاورد که دستانش را قطع کردند. عزیز من! باور نمی‌کردم که دستان پدرت را قطع کنند! باور نمی‌کردم که فرق آقایت را بشکافند! اما یقین کردم عباس دست نداشت که حمایت کند؛ وگرنه چه‌کسی می‌توانست بر فرق پسرم شمشیر بزند؟! آن‌جا عزاخانه شد، همه گریه می‌کردند. [۳]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی


بیتوته و نجوا با ولایت

پایبند نبودن و فقط به خدا و ائمّه توجّه‌داشتن[۴]

من یک‌وقت، رفقا! به شما گفتم: یک چیزی رسید که شما این سلام به امام‌حسین (علیه‌السلام) را بده! چقدر خوب است که آن‌ها به ما بگویند یک کاری بکن! خدا می‌داند من هر وقت بگویم، چقدر کیف می‌کنم که آقا فرمود این را بگو! کاش ما یک‌جوری بودیم که همه‌مان یک‌جوری بود، آن‌ها به ما می‌گفتند بگو! حرف‌های خودمان را نمی‌زدیم.

شما اگر یک‌قدری توجّه داشته‌باشی، بخواهی خودت را افشاء نکنی، بخواهی حرفت را افشاء نکنی، بخواهی نظرت را افشاء نکنی، بخواهی خیالت را افشاء نکنی، ساکت! بخواهی خیالت را افشاء نکنی، بخواهی هدفت را افشاء نکنی، بخواهی رفیقت را نبینی، بخواهی احسنت به تو نگویند، بخواهی دکّان باز نکنی، بخواهی که آن آقا یک‌جور نشود که پول به تو بدهد، بخواهی آن که صحبت می‌کنی، عزّتت نکند، بخواهی آن احترامت نکند، یک‌جوری باشی که فقط توجّهت به خدا باشد، والله، به تو می‌گویند.

چرا به یک بچّه می‌گوید حرف بزن؟ چرا به تو نمی‌گوید حرف بزن؟ توجّه کنید! چرا به یک بچّه می‌گوید حرف بزن؟ آخر منِ هفتاد و نمی‌دانم پنج، شش ساله، از یک بچّه کمتر هستم؟ پایبندم، بچّه پایبند نیست! قربانتان بروم! بچّه پایبند نیست، می‌گوید صحبت کن! چیز یادش می‌دهد. چرا یاد ما نمی‌دهد؟ چرا ما این‌قدر فکر نداریم؟ چرا منتظر نیستیم یادمان بدهند؟ توجّه کنید!

عزیزان من! قربانتان بروم! فدایتان بشوم! ببین چقدر قشنگ است! یک بچّه را چرا یادش می‌دهد؟! بچّه احتیاج دارد؛ یعنی توجّه ندارد به جایی، فقط توجّهش به خداست، توجّهش به ائمّه ‌طاهرین (علیهم‌السلام) است، کلام یادش می‌دهد. چقدر یادت ‌داده! قربانت بروم، عزیزان من! فدایتان بشوم! چرا یاد من نمی‌دهد؟ من پایبندم.

شما خیال نکنید یک سلام به آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌گوید بگو! یک‌وقت چیز دیگر هم به تو می‌گوید بگو! چیز دیگر هم به تو می‌گوید نگو! راهنمایت می‌شود؛ امّا بگویی من بلد نیستم، این بلد نبودن خیلی مشکل است! من بلد نیستم راه را. باباجان! انصافاً وجداناً، یک نفر الآن سرِ این خیابان، بگوید: من خانه فلانی را بلد نیستم، شما راهنمایی‌اش می‌کنی یا نمی‌کنی؟ هان؟ یادش می‌دهی یا نمی‌دهی؟ ماشین داشته‌باشی سوارش می‌کنی؛ یا راه را یادش می‌دهی؛ یا می‌آیی می‌ایستی نشانی به او می‌دهی، آیا خدا و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) به‌قدر آن نیست ما را یادمان بدهد؟ امّا بگو بلد نیستم، بگو من نمی‌دانم، بگو من صغیرم، کبیر نیستم، آقا! کبیرم کن! ببین یادت می‌دهد یا نمی‌دهد؟

اگر شما یک‌قدری خُرد بشوید؛ یعنی بروید تنها بنشینید، یک‌قدری فکر کنید! یک‌قدری تفکّر داشته‌باشید توی این حرف‌ها، ببینید من می‌گویم چه؟ آیا ببین ما از یک نباتات کمتر هستیم یا نیستیم؟ آیا از یک اشیاء ما کمتر هستیم یا نه؟ آن به امر است، تو کجا به امر خدا هستی؟ کجا به امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هستی؟ چرا این‌قدر حرف می‌زنی؟ چرا این‌قدر یک‌ساعت حرف می‌زنی؟ پی ببر به این حرف‌ها!

آقاجان! بیایید قربا‌نتان بروم، تمام این اشیاء در اختیارتان است، تو هم بیا خودت را بگذار در اختیار امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)! تو هم بیا خودت را بگذار در اختیار خدا! من یک مثال بزنم که خودم بفهمم.

شما اگر یک بچّه داری، کوچک است؛ الآن ببین چقدر متوجّه بچّه‌اش می‌شود، از پلّه نیفتد، از آن‌جا نرود، درست بنشیند، نمی‌دانم نَچاد [سرما نخورد]، عرض می‌شود لباس به آن می‌پوشاند، نوازشش می‌کند، غذا بخورد. واللهِ، حرفی ندارد خودش نخورد، آن بخورد. لقمه توی دهانش است، برمی‌دارد می‌آید. چقدر این بچّه را توجّه می‌کنی، تو هم بگو من بچّه هستم، تو هم بگو من صغیرم، تو هم بگو من یتیمم، تو هم بگو من نمی‌فهمم، ببین خدا چه‌جور دستت را می‌گیرد؟ ببین خدا کجا می‌رساند تو را؟

هر جوری بخواهی خدا درست کنی، بُت درست کردی، هر جوری بخواهی از خدا حرف بزنی، والله، بُت درست کردی. یک چیزی خودت توی ذهن خودت، خدا درست می‌کنی. خدا یک‌جوری است که فکر بشر نمی‌تواند آن را بکشد که بگوید چیست؟ فقط همین، ما این‌قدر بدانیم این امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) با همه این‌ها، هر چه دارد از خدا دارد، حضرت زهرا (علیهاالسلام) هر چه دارد از خدا دارد، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هر چه دارد از خدا دارد. آن خداشناسی می‌شود، این هم ولیّ‌شناسی.

عزیزان من! فدایتان بشوم، قربا‌نتان بروم، ببین اگر بخواهید به این درجه برسید، می‌دانید باید چه کار کنید؟ فکرتان را بگذارید کنار! خیالتان را بگذارید کنار! قرآن را می‌خوانی، نمی‌گویم نخوان! ببین توجّه کن! تمام عبادت‌ها را بگذارید کنار! همه این‌ها را بگذارید کنار، از خودیّت خودت را خارج کن! از منیّت خودت را خارج کن! خودی بشو! آن‌وقت فکر می‌کنی ببین چقدر قشنگ است! ببین چقدر قشنگ می‌شود! تا آن‌جوری هستی، این‌ها را توجّه نداری.

این‌که دعای ما مستجاب نمی‌شود، یک‌قدری خودمان را می‌آوریم توی کار. یک‌قدری خودت را می‌آوری توی کار، برو بی‌خود شو! اگر تو بلند شدی، خدا را به زهرای عزیز (علیهاالسلام) قسم دادی، جدّاً بدانی کاره آن‌است، متوجّهی؟ آن‌وقت ببین می‌شود یا نه؟

این علی‌آقای ما، همسر و پدر و مادر همسرش در بمباران از دنیا رفتند. حرم حضرت معصومه رفتم، داد کشیدم؛ گفتم: والله، اگر این‌ها توی خانه من بودند، دفاع می‌کردم. چرا دفاع نمی‌کنی؟ چرا جلوی این بمباران را نمی‌گیری؟ چرا نمی‌گیری؟ یک‌قدری از این حرف‌ها زدیم و آمدیم. وقتی از درِ صحن بیرون آمدم، دیدم انگار کن که فرح دارم، یک عدّه‌ای بودند با من رفیق بودند، خانم‌هایشان را برده‌بودند چهار فرسخی، آن‌ها می‌گفتند اگر حاج‌حسین بگوید ما می‌آییم، تا نگوید نمی‌آییم. توجّه فرمودید؟! گفتم: بروید به خانم‌هایتان بگویید بیایند. والله، دیگر بمباران نشد. کار دست این‌هاست، چرا این‌ها را کاره نمی‌دانید؟ اصلاً کار دست حجّت خداست، کار دست حضرت معصومه (علیهاالسلام) است؛ والله، بالله، دیگر بمباران نشد. چرا نمی‌روید درِ خانه این‌ها؟ کار دست این‌هاست؛ امّا چه کنی؟ تو خودت یک چیزت می‌شود، از خود بیا بیرون تا خود شوی. تا خودی، خود نیستی؛ از خود بیا بیرون! آن‌ها را خود حساب کن! [۵]

آدم وقتی‌که ترک‌اولی کرد، لباس‌هایش ریخت. باید مثل آدمی که ترک‌اولی کرد، لباس نداشت؛ شما هم خیال کنید تا حالا لباس نداشتید، حالا لباس می‌خواهید؛ هر که نوار من را می‌شنود، بیاید از این کارها توبه کند! یک لباس ولایت بپوشد؛ نه لباس من! نه لباس عبادت! نه لباس خودخواهی! نه لباس مشرکی! نه لباس نزول! نه لباس تعدّی! نه لباس من! این‌ها را، همه را بکَند بیاید، یک لباس ولایت بپوشد. «یا لطیف! إرحم عبدک الضّعیف» ما در مقابل ولایت، باید عزیزان من! ضعیف باشیم، بیچاره باشیم، صغیر باشیم؛ آن‌وقت ببین چه‌جور کبیرت می‌کند؟

رفقای‌ عزیز! باید شما بگویید: ما مثل آدم هستیم، اصلاً ترک‌اولی کردیم، لباس نداریم. خدایا! لباس به ما بده! حالا که آدم ترک‌اولایش قبول شد، خدا لباس به او داد. این صدها معنی دارد، تو وقتی‌که گناه کردی، عزیز من! لباس تقوایت می‌ریزد! [۶]

در تمام این خلقت کسی نامی نبوده به غیر از امام‌حسین (علیه‌السلام)، من نمی‌خواهم نستجیر بالله جسارت به انبیاء یا ائمّه (علیهم‌السلام) بکنم؛ پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمده خانه حضرت زهرا (علیهاالسلام)، همین‌طور سفارش حسین (علیه‌السلام) را می‌کند، حضرت زهرا (علیهاالسلام) فرمود: پدرجان! حسن (علیه‌السلام) هم هست! گفت: فاطمه‌جان! مگر نمی‌دانی در تمام عالم خدا سفارش حسین (علیه‌السلام) را کرده؟! مگر آدم ترک‌‎اولی نکرد؟ چندین سال گریه کرد، گفت: خدایا! من بد کردم، مرا ببخش! گفت: آدم! از خجالت سرت را زیر انداختی! سرت را بلند کن! نگاه به آسمان کن! (هنوز کسی نیامده توی دنیا!) مرا به این‌ها قسم بده! گفت: چه کسانی هستند؟ گفت: محمّد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، علی و فاطمه، حسن و حسین (علیهم‌السلام)، تا اسم امام‌حسین (علیه‌السلام) آمد، آدم گفت: خدا! دلم شکست، گفت: یا آدم! این حسین (علیه‌السلام) است، در صحرای کربلا او را می‌کشند، چه کسی می‌کشد؟ امّت! شما چه کسی را یاری می‌کنید؟ عمر را؟ خدا می‌داند؛ یک شتر بود، بچّه‌اش افتاده‌بود توی چاه، هی گریه می‌کرد بالای چاه، بالأخره از بین رفت، دیدند جگرش سوراخ سوراخ است! به حضرت عباس، جگر من هم سوراخ است که نمی‌توانم‌ حرفم را به شماها بزنم؛ اما شماها به بی‌راهه می‌روید! حالا گفت: مرا به حسین (علیه‌السلام) ببخش! خدا او را بخشید. [۷]

خدایا! ما را بیامرز!

خدایا! ما را از خواب غفلت بیدار کن!

خدایا! به‌حقّ آقا امام‌زمان، دست ما به آن ریسمان حبل‌المتین باشد!

خدایا! تمام این رفقای ما را تأیید کن!

خدایا! قلب مبارک‌شان را پُر از نور کن!

خدایا قلب مبارک‌شان را ساکت کن! صامت کن! تجلّی داشته‌باشند؛ نه تزلزل. [۸]


یا علی


اخلاق در خانواده

فرمان پدر و مادر را بردن صحیح است؛ اما تا جایی‌که به ولایت خدشه نخورد[۹]

بیاید امر پدر و مادرهایتان را اطاعت کنید! اگر شما امر پدر و مادرهایتان را اطاعت کنید، امر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، امر خدا، امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را اطاعت می‌کنید؛ پس امر، بالاتر از پدر و مادر است. پدر و مادر را اولاد باید احترام کند. اگر احترام نکنید، خدا می‌گوید هر کاری می‌خواهی بکن ای عاق‌والدین! می‌سوزانمت! همین‌طور می‌گوید: سه‌ طایفه را نمی‌آمرزم: شارب‌الخمر، عاق‌والدین، کسی‌که برادر مؤمن از دستش راضی نباشد. [۱۰]

آن شخص (یکی از سه‌نفر اصحاب رقیم) گفت: خدایا! من شیر آورده‌بودم از برای پدر و مادرم، تو امر این‌ها را واجب کردی. من تمام گوسفندانم در بیابان رها بودند، امر تو را اطاعت کردم، ایستادم بالای سر این‌ها؛ تا پدر و مادرم بیدار شدند؛ شیر به آن‌ها دادم. خدایا! اگر محض توست، ما را نجات بده! کوه از جا حرکت کرد، بیابان را می‌دیدند. آیا ما پدر و مادرمان را این‌جوری اطاعت می‌کنیم؟! [۱۱] مگر این سلمان نیست؟ تاریخش را بخوانید! حالا در آن‌جایی که هست، پدرش کافر است. سلمان از آن‌جایی که یقین داشت به ولایت، پدرش دید این رفته توی یک حرف‌هایی، دو هوا شده؛ خلاصه توی چاه انداختش. در چاه یک نانی به او می‌داد. چند وقت توی چاه بود، متوسّل شد، از چاه نجات پیدا کرد. فرمان پدر را بردن صحیح است؛ اما اگر امری کرد که مثلاً دنبال ولایت نرو! آن دیگر باطل اعلام می‌شود. فرمان پدر صحیح است؛ اما تا جایی‌که به ولایت خدشه نخورد. اگر به شما گفت مکّه نرو! باید بروی؛ اما اگر گفت زیارت امام‌رضا (علیه‌السلام) نرو! باید نروی؛ اگر گفت کربلا نرو! باید نروی؛ چون‌که مستحبّ است.

سلمان دید پدرش امر می‌کند که تو در همین ایمانت بمان! دید پدرش اشتباه می‌کند، مخالفت پدر را کرد. حالا که از چاه بیرون آمد، گیر یک راهب افتاد، چند سال پیش راهب بود. سپس راهب دیگر، این راهب مُرد؛ از آن‌جا آمده گیر زن یهودیه افتاد. ببین چقدر رنج کشید! تمام رنج‌ها که کشیده، می‌گوید محمّد! تمام این رنج‌ها که کشیده، می‌گوید علی!

حالا به من می‌گویید که سلمان هنوز مسلمان نشده‌بود! چرا، او در دینِ آن پیغمبرش که بود، مسلمان بود. ایمان به رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در ظاهر نیاورده‌بود، سلمان مسلمان بود. اگر مسلمان نبود، این‌قدر متدیّن نبود! حالا آمده این‌جا، آن زن یهودیه می‌گوید: از پادرختی‌ها بخور! می‌خورد. این همه باغ میوه دارد! یک دانه‌اش را نمی‌چیند بخورد. ببین چقدر تقوا دارد! امر یک زن یهودیه را اطاعت می‌کند. ما لاش‌خوریم، هر جا شد، می‌خوریم!

حالا خطاب شد به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، جبرئیل نازل شد: یا محمّد! من جبرئیل را نازل کردم، پا شو علی (علیه‌السلام) را بردار با جبرئیل، من جبرئیل را مخیّر کردم، یک‌جوری کردم که هر کاری بخواهد بکند، می‌شود؛ یعنی ارادةاللهش کردم، اراده کند درخت‌ها خلق می‌شود. حالا آمدند او را بخرند، به آن‌ها می‌گوید: آقایان! خوش آمدید! مشرّف فرمودید! یک‌ چیزی انداخت، این‌ها نشستند.

حالا هم نمی‌داند این‌ها چه کسانی هستند؟ می‌گوید آقایان! این خانمم به من گفته هر چه پای درخت ریخته، بخور! من بروم از خانمم اجازه بگیرم، شما از بس خوب هستید، برایتان از درخت میوه بچینم. رفت اجازه گرفت، دو سه‌تا میوه چید و گذاشت جلوی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام). حالا به او گفتند به خانمت بگو بیاید. وقتی آمد، گفتند: می‌فروشی این غلامت را؟ گفت: نه! گفت: چرا؟ گفت: قیمتش خیلی است! گفت: هر چه می‌خواهی بگو! گفت: من چند صد تا درخت رشمی خرما می‌خواهم! چقدر خرمای سیاه! گفت: باشد، جبرئیل فوراً این‌ها را به اذن خدا خلق کرد، خرید و او را پیش خودش آورد و اتّصال به خودش شد. رفقای عزیز! بیایید یک کاری کنید که امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) شما را بخرد. چه‌کار کنیم که امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) ما را بخرد؟ دربست حواستان پیش خدا و ولیّ‌الله‌الأعظم (عجل‌الله‌فرجه) باشد و دنیا را نبینید. [۱۲]

یکی خدا به آدم چیز می‌دهد، یکی پدر؛ همان‌طور که خدا [چیزی] از آدم نمی‌خواهد، پدر هم نمی‌خواهد. به تو گفته کرنش کن در مقابل پدرت! می‌گویی: من می‌خواهم این کار را بکنم! من را بریز دور! برو تسلیم پدرت بشو! تسلیم مادرت بشو! بگذار کمکت کند، پدر امر خداست، می‌خواهد کمکت کند.

دل پدرهایتان را خوش کنید؛ اما یک کاری بکنید تویتان باشد که زمانی بشود پدر شما پیر بشود و شما تلافی کنی. حالا هم امر پدر را اطاعت کردی، هم امر خدا را اطاعت کردی، هم رونق به کارت افتاده، هم توی فکر تلافی که باشی، دائم واسه‌ات ثواب می‌نویسد. [۱۳]

حالا این‌که می‌فرماید: اگر خودت را شناختی، مرا شناختی؛ دلم می‌خواهد توجّه کنی که شما از اوّل باید فکر کنی که چه بودی؟ ذرّات بودی. حالا آمدی در جوّ عالم، در نباتات؛ پدر بزرگوارت خورده، در رحِم مادر این ذرّات آمده. ببین خدا چقدر هوای این ذرّات را دارد! یک دانه ذرّات را، خدا یک تصفیه‌خانه گذاشته توی رَحِم مادرت که آن خون‌ها را تصفیه کند؛ مثل پستان مادر. توجّه کن من چه می‌گویم؟! پستان مادر، اوّل شیر، خون است؛ آن‌وقت این تصفیه می‌شود، می‌آید شیر می‌شود؛ آقازاده می‌خورد. می‌گوید:

غم روزی نخور ای دل!که پیش از طفل، ایزد پُر کند پستان مادر را

حالا این تصفیه‌خانه، آن خون‌ها را تصفیه می‌کند که این بچّه بخورد. اگر خون بخورد که خون‌خوار است؛ خون که نجس است! ببین یک لکّه‌اش نجس است؛ به‌خصوص آن خون‌ها که از هر نجسی، نجس‌تر است! نگویید این حرف‌ها بی‌حیایی است! من باید بگویم؛ تا شما توجّه کنید که می‌گوید اگر خودت را شناختی، مرا شناختی؛ این روایت یعنی‌چه؟ یعنی بدانی من چقدر روی تو کار کردم! منِ خدا چقدر تو را پرورشت دادم! حالا عزیز من! رشد پیدا می‌کنی، می‌آیی این‌جا.

حالا محبّت تو را می‌اندازد در دل این مادر. حالا این مادر اگر یک سیب یک‌قدری متعفّن بشود، می‌گوید وای! این بوی گند نجاست تو را، این‌قدر محبّت در دل این مادر می‌اندازد که اصلاً بو نمی‌فهمد، هی تو را بشوید، کهنه‌ات را بشوید! حالا نگاه نکن پوشک است، آن‌موقع پوشک نبود که! تا این‌که شما را یک‌قدری رشد بدهد. [۱۴]

شخصی آمد خدمت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، گفت: یا رسول‌الله! من می‌خواهم بیایم جنگ، بچّه‌ای، زنی ندارم، یک مادر دارم، به من می‌گوید پیشم باش! حضرت فرمود: فلانی! اگر نیم‌ساعت با مادرت بیتوته کنی، خدا ثواب هفتاد شهید را به تو می‌دهد. [۱۵]

یا علی


سخنی با خانمها

در خانه بودن[۱۶]

روایت صحیح داریم: وقتی علی «علیه‌السّلام» ضربت خورد، جبرئیل میان زمین و آسمان ندا داد: «قُتِل امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، وصیّ رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)» ارکان خدا شکست؛ امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) ارکان خداست. حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) هفتاد مرتبه، از عقبِ خانه تا درِ خانه آمد، برگشت؛ گفت: شاید پدرم راضی نباشد. همین هم مبنا دارد، حضرت زینب (علیهاالسلام)، به امر ولایت است. کجا بی‌اجازه پدر و مادر و شوهرانتان از خانه بیرون می‌روید؟ [۱۷]

مگر این آقای سیستانی نیست؟! پدر بزرگواری داشت، چهل‌جمعه، زیارت عاشورا خواند. حالا یک شب آمد، دید یک‌جا، یک خانه‌ای است نورانی است. رفت دید امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) آن‌جاست، بالای سر یک زن نشسته. حضرت فرمود: سیستانی! چهل‌جمعه زیارت عاشورا خواندی که مرا ببینی، کاری کن من به دیدنت بیایم. این زن، زمان پهلوی هفت‌سال از خانه بیرون نیامد که نامحرم او را ببیند، حالا من بالای سرش آمدم. [۱۸]

ای خانم‌های عزیز! این چیست که در مغزتان افتاده که ما هم باید برویم در اداره! آیا اداره تو را کفایت می‌کند؛ یا خدا؟ بعضی‌هایشان هم که مقدّس شدند، می‌گویند: می‌خواهیم کمک به شوهرمان کنیم! مگر خدا نمی‌گوید: «و اللهُ خیرالرّازقین»[۱۹]، من رزقت را می‌دهم؟ چرا خدا را کنار گذاشتی، خانم! می‌خواهی بروی در اداره؟ چند تا جوان نامحرم تو را می‌بیند؟ خانم! تو کافر به خدا شدی، خیال می‌کنی مسلمانی! بترس از خدا! [۲۰]

مگر این شطیطه نیست؟ عدّه‌ای از نیشابور خدمت امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) آمدند و یک پول زیادی آوردند. امام پول آن‌ها را نپذیرفت؛ اما گفت: شطیطه چه داده‌است؟ راوی می‌گوید: من اصلاً نمی‌خواستم به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بگویم که شطیطه چه داده‌است؟ خجالت می‌کشیدم؛ چون شطیطه دو گز کرباس و چیز خیلی کمی داده‌بود! امام آن ‌را از او گرفت و یک پولی هم به او داد و فرمود: سلام مرا به شطیطه برسان و به او بگو: چند ماه دیگر زنده‌ای، این پول‌ها را خرج کن! تا آخر عمر برایت کافی است. [۲۱]

امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) رزق شطیطه را داد. کجا می‌گویید من توی اداره بروم؟! من می‌خواهم چیزی بشوم و حقوق بگیرم، یا نمی‌دانم به شوهرم کمک کنم! ما دست از امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) برداشتیم! خجالت بکش که بگویی من امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را قبول دارم! آخر، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) رزّاق رزق ماست! ببین روزیِ این زن را داد و گفت: تا چه وقت دیگر هم زنده‌‌است.

آرام بگیرید! در خانه بنشینید و اطاعت کنید! واللهِ، از یک‌جایی خدا برای شوهرانتان می‌رساند که اصلاً شما باورتان نمی‌شود، مگر روایت نداریم که خدا می‌گوید: من روزیِ مؤمن را از جایی‌که باورش نمی‌شود، می‌رسانم. خانم! بیا شطیطه شو! تو امام‌زمان می‌گویی، آخر کجا بلند می‌شوی می‌آیی لای مردها؟! چه‌کار می‌کنی؟! مگر این امیرالمؤمنین (عجل‌الله‌فرجه) نیست که داد می‌کشد و می‌گوید: یا رجال! شنیده‌ام در بازار خلاصه زن‌ها با مردها به‌هم برمی‌خورید. ای بی‌غیرت‌ها! لعنت خدا و رسول به شما! [۲۲]

ببین تجدّد این‌است که تو عقاید خلق را اطاعت می‌کنی؛ این خیلی اشتباه است! تجدّد تولید خلق است، تمامتان را هم بیچاره کرده‌است. قربان آن‌موقعی که زن‌ها توی خانه می‌نشستند، کرباس می‌بافتند. مادرم کرباس می‌بافت. گیوه می‌چیدند، نمی‌دانم لیف درست می‌کردند، این‌ها مگر امورشان نمی‌گذشت؟ آن‌وقت این خانم جهادگر بود، شوهرش هم جهادگر بود. او می‌رفت برای این کار می‌کرد، جزء شهدا بود؛ این هم در خانه کار می‌کرد، جزء شهدا بود. حالا آقا دیوث شده، خانم را روانه کرده درِ دکّان کاسبی کند! عوض این‌که این‌ها بگویند زن بیرون نباشد؛ می‌گویند اگر بیرون نباشد، درست نیست! [۲۳]

پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به تو گفته توی خانه بنشین! تو داری غیر خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) رفتار می‌کنی. من نفرین نمی‌کنم، اما به روح تمام انبیاء، از حقوقت هم خیر نمی‌بینی؛ چون داری بی‌امر می‌روی. [۲۴] معاون یکی از رؤسای مهمّ این شهر، زنش را به اداره فرستاد، حالا پیش من آمده و می‌گوید: فلانی! زن من سرطان گرفته، خب باید همه پول‌ها را خرج سرطان کند. آن دنیا خودش را جهنّمی کرده، این دنیا هم باید خرج سرطان کند! [۲۲]

این خانم‌ها که اداره می‌روند، یک روزی نوکر داشتند؛ حالا خودشان نوکر شدند! هر کدام از آن‌ها که می‌بینی می‌روند، تأیید نیستند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته توی خانه بنشین! تو کجا می‌روی؟ او بهتر عقلش می‌رسد یا تو؟ تمام فسادی که در جامعه ایجاد می‌شود، به‌واسطه زن است. [۲۴]

خانم‌ عزیز! در خانه‌ات بنشین! برو یک گوشه‌ای با زهرای عزیز (علیهاالسلام) نجوا کن! کجا می‌روی لای مردها؟ [۱۴] من به قربان یکی از جوانان بروم، به خانمش گفت: نمی‌خواهم دانشگاه بروی. یا من یا دانشگاه! خانم ایشان هم به‌ من یکی دو دفعه تلفن زد. گفتم: دختر خانم! باید امر شوهرت را اطاعت کنی. امر شوهرت، امر خداست. الآن این خانم خانه‌دار است. [۲۵]

یا علی


نگاه

عصاره نگاه

از اوّل جوانی‌ام [از گناه] گذشتم، اصلاً نگاه توی‌ام نبود؛ بنایم نبود نگاه کنم. شما بنایت باید این‌باشد که نگاه نکنی؛ آن‌وقت این چشم در اختیار خداست. چشم‌های ما بیشترش در اختیار شهوت و در اختیار دنیاست؛ آن‌وقت آن چشم، فردای قیامت رحمت به آن می‌شود، عذاب نمی‌شود.

این چشم‌ها مال امتحان هم هست. آخر می‌دانی چرا؟ این چشم گرفتارت می‌کند. ابن‌ملجم ببین چه‌جور شد؟ ابن‌ملجم مثل ما نبود، مُرادی بود؛ مُراد می‌داد. یک‌دفعه نگاه کرد، گرفتار شد، علی‌کش شد. شما شهوت برانگیخته‌ات می‌کند به نگاهت؛ پس باید چه کنیم؟ تو نباید نگاه کنی، چرا نگاه می‌کنی؟! نگاه باید به رحمتِ آن آدم کرد، آن اشکال ندارد. به آن رحمتی که از او نازل می‌شود، باید نگاه کنیم؛ یعنی این جوان به آن رحمتی که از او نازل می‌شود، آن رحمت «رحمةٌ للعالمین» است.

هشام هم‌ساخت بود که امام‌صادق (علیه‌السلام) او را می‌خواست، آخر هم حالیِ این‌ها کرد: به رحمتش نگاه کردم. رحمت را می‌بوسد، رحمت خدا. آن‌ها شاگرد امام‌صادق (علیه‌السلام) هستند؛ اما ولایت به آن‌ها القاء نشده. می‌آید پیش امام، شما باید ولایت بهت القاء شود؛ پس نگاه رحمتی خوب است؛ نه نگاه شهوتی.

کم آدم پیدا می‌شود این‌جور باشد. این ‌همه دفاع از بچّه‌های مردم کردم، یک نگاه بد به آن‌ها نکردم. نگاه باید رحمت باشد، رحمت از شما نازل شود؛ نه شهوت. حالا همین‌طور شده که می‌گوید یکی از شما بادین از دنیا نمی‌روید. نگاه شهوتی دارند، نگاه شهوتی به هر شیئی.

دزد می‌رود نگاه دزدی می‌کند، نگاهِ چه‌جوری می‌کند؟ نگاه شهوتی می‌کند. دفاع رحمتی هم هم‌ساخت است، ما باید بفهمیمم این فانی می‌شود، نگاه به فانی نکنیم. چشمتان غنی باشد، احتیاج نداشته‌باشد. عقلت برسد، احتیاج به فانی نداشته‌باش!

امام‌صادق (علیه‌السلام) به آن شخص گفت: برو در آن آبادیتان، در آن شهر یک نفر که ما را قبول داشته‌باشد، برو زیارتش! آن‌وقت خدا ثواب دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) به تو می‌دهد. نگاهت رحمتی است.

خدا می‌گوید: اگر بخواهی، به تو می‌دهم؛ یعنی آن‌ها را نخواهی، این را بخواهی. همه این عالَم را فانی بدان! امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را باقی بدان! آن‌وقت شما طرف فانی می‌روی یا باقی؟ شما باید احتیاج نداشته‌باشی؛ آن‌وقت آن کار را نمی‌کنی. ابن‌ملجم احتیاج دارد. نگاه به بچّه اَمرَد [پسر زیباروی نوجوان] کنی، گناه ابن‌ملجم به تو می‌دهد.

من خودم از جوانی‌ام این‌جور بودم، من حربه گناه نداشتم. آن القاء و افشاء به تو می‌دهد، القاء و افشاء حفظت می‌کند. فقط در فکر باش که این بچّه‌ها را نجات بدهی. [۲۶]

یا علی


کتابها

تمام کتابها


سخنرانی‌ها

تمام سخنرانی‌ها

  1. نوار اربعین 81 (دقیقه 42) و اربعین 78 (دقیقه 59) و ارکان 82 (دقیقه 57)
  2. عصاره عاشورا 82 و اربعین 91 و اربعین 90؛ عبادتهای خیالی و اربعین 78 و اربعین 80 و اربعین 92
  3. اقتصاد 79 و ارکان 82 و شیعه هماهنگ با امام‌زمان 81
  4. اطاعت امر،موجب اشرفیّت انسان است ۸۰ (دقیقه ۱ و ۲ و ۴۴ و ۴۵ و ۴۸ و ۵۴ و ۵۶) و در محضر خدا، در امر ولایت (حبل‌المتین) ۸۱ (دقیقه ۵۷)
  5. اطاعت امر موجب اشرفیّت انسان است 80
  6. آگاهی، صلوات، تسلیم‌بودن 79
  7. عاشورای ۹۶
  8. در محضر خدا، در امر ولایت (حبل‌المتین) ۸۱
  9. شناخت ارکان خدا ۷۶ (دقیقه ۲۱) و غلامان ولایت ۷۶ (دقیقه ۱۴) و شناخت امر ۸۲ (دقیقه ۲۲)
  10. برخورد 83 و امر 77
  11. شناخت ارکان خدا 76
  12. آدم‌شدن 78 و غلامان ولایت 76 و تنظیم 83
  13. تنظیم 83
  14. ۱۴٫۰ ۱۴٫۱ شناخت امر 82 خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «.D8.B4.D9.86.D8.A7.D8.AE.D8.AA_.D8.A7.D9.85.D8.B1_82» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده‌است
  15. انسان، اطاعت، تکامل 73
  16. عصاره زیارت ۷۷ (دقیقه ۴۵) و اربعین ۹۰، عبادت‌های خیالی (دقیقه ۹) و مشهد ۹۲؛ صنایع کفّار، تجدّد (دقیقه ۱۴)
  17. عصاره زیارت 77
  18. اربعین ۹۰؛ عبادت‌های خیالی
  19. (سوره الجمعة، آیه 11)
  20. علی ‌ولیّ‌الله، حجّة‌الله
  21. کتاب احکام ولایت
  22. ۲۲٫۰ ۲۲٫۱ نیمه‌شعبان ۷۵
  23. مشهد ۹۲؛ صنایع کفّار؛ تجدّد
  24. ۲۴٫۰ ۲۴٫۱ صادرات مؤمن، اطاعت امر است 81
  25. شناخت رحمیّت 85
  26. بیانات متقی 11/95
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه