صفحهٔ اصلی: تفاوت بین نسخهها
(۱۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۱۰: | سطر ۱۰: | ||
</div> | </div> | ||
--> | --> | ||
− | {{فرمایش منتخب|عنوان= | + | {{فرمایش منتخب|عنوان=امامحسنعسکری|فهرست=|بخش=دارد}} |
− | {{ | + | {{قاب صفحه اول|لینک=سخنی با خانمها|عنوان= سخنی با خانمها؛ فرمان خدا را اطاعت کنید، نه فرمان شیطان و تجدّد را|فهرست=|بخش=دارد}} |
− | {{قاب صفحه اول|لینک= | + | {{قاب صفحه اول|لینک=بیتوته و نجوا با ولایت|عنوان=بیتوته و نجوا با ولایت؛ در پناه امام زمان|فهرست=|بخش=دارد}} |
− | + | {{قاب صفحه اول|لینک=اخلاق در خانواده|عنوان=اخلاق در خانواده؛ هدایت بچهها|فهرست=|بخش=دارد}} | |
− | |||
− | |||
− | {{قاب صفحه اول|لینک=اخلاق در خانواده|عنوان=اخلاق در | ||
نسخهٔ ۱۱ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۴:۰۰
فرمایش منتخب: امامحسنعسکری
فهرست امام حسن عسکری
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
امام حسنعسگری، حافظ ولایت[۱]
آقا امامحسنعسکری (علیهالسلام)، عسکر که میگویند؛ یعنی دور خانه ایشان از طرف خلیفه وقت محاصره بود که از ایشان فرزندی بهوجود نیاید. عسکر؛ یعنی لشگر؛ چون از قبل گفتهبودند شخصی است که میآید و احقاق حقّ از دشمنان حضرتزهرا (علیهاالسلام) و امامحسین (علیهالسلام) میکند. آنها [خلفاء] این حرفها را یک اندازهای قبول دارند؛ اما تقدیر خدا را قبول ندارند که امامزمان (عجلاللهفرجه) میآید و خلاصه عالَمی را میگیرد؛ خدا عالَم را در اختیار امامزمان (عجلاللهفرجه) میگذارد و اینها روی اینکه خلافت و سلطنتشان بههم نخورد، دور خانه آقا امامحسنعسکری (علیهالسلام) را محاصره کردند، همیشه مواظب بودند، کارآگاههای زن آنجا میآمدند که مبادا خانم ایشان بهاصطلاح حامله شود. [۲]
حالا ببین آقا امامحسنعسکری (علیهالسلام) چهکار میکند؟! اگر امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) یکشب جای پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) خوابید و ولایت را حفظ کرد، امامحسنعسکری (علیهالسلام) سالهای سال دارد امامزمان (عجلاللهفرجه) را حفظ میکند، آقا امامحسنعسکری (علیهالسلام) چقدر نَفَسش افضل از عبادت ثقلین است! دارد جانِ یکچنین کسی را، یکچنین وجودی را، یکچنین ممکنی را که مثلش در تمام خلقت نیست، حفظ میکند!
حالا عزیز من! ببین چه میگویم؟ آنمرد نادان میخواهد چشم به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بزند و او را نابود کند، بدچشمترینِ مردم است! اگر به کوه چشم بزند، متلاشی میشود! حالا پیش پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) آمده، فوراً جبرئیل نازل میشود، میگوید ای رسول من! این کلام را بخوان: «وَ جَعلنا مِن بَین أیدیهم سَدّاً و مِن خَلفِهم سَدّاً فأغشَیناهُم فَهُم لایُبصِرون.»[۳] آنشخص میآید و میگوید: ای محمّد! عجب چشمهایی داری! دوباره تکرار میکند. سپس میگوید: «لا إله إلّا الله، محمّد رسولالله» پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) باید آیه «وَ جَعَلنا مِن بَین أیدیهِم سَدّاً و مِن خَلفِهم سَدّاً فأغشَیناهُم فَهُم لایُبصِرون»[۳] بخواند؛ اما امامزمان (عجلاللهفرجه) خودش آیات است. صدها بار در خانهاش ریختند و او را ندیدند! آیا امامزمان (عجلاللهفرجه) آیه «وَ جَعَلنا مِن بَین أیدیهم»[۳] خواند؟! امامزمان (عجلاللهفرجه) خودش قرآن است، قرآنناطق است. حالا شما بگو مگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) اینطوری نیست؟! پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) افشاکن است، صدها بار در خانه امامحسنعسکری (علیهالسلام) ریختند، مگر امامزمان (عجلاللهفرجه) را دیدند؟! مگر آنجا نبود؟! چقدر نرگسخاتون امامزمان (عجلاللهفرجه) را حفظ کرده! هر نَفَسش افضل از عبادت ثقلین است! پس پدر و مادرِ امامزمان (عجلاللهفرجه) صدها شب مواظبِ ایشان بودند؛ البتّه خدا هم مواظب است. یکچیزهایی است که خدا در زمان پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) افشا کرد؛ اما حقیقتش پیش حجّت خداست. امام خودش افشاست؛ اما رسول باید ولایت را افشا کند. [۴]
آقا امامحسنعسکری (علیهالسلام) روایت داریم: چهار صد گوسفند، دو هزار گوسفند، بعضی میگویند تا چهار هزار گوسفند برای امامزمان (عجلاللهفرجه) قربانی و عقیقه میکرد. امام دارد یاد من و شما میدهد. ما چهکار میکنیم؟! کجای کار هستیم؟! حالا روایتش را میگویم: آقا امامحسنعسکری (علیهالسلام) پول چهار صد گوسفند را به قمیها داد و گفت: برو آنها را در قم بکُش و به دوستانمان بده؛ اما آنجایی که اهلتسنّن هستند، آنها را نکُش!
رفقایعزیز! شما باید برای ندای امامزمان (عجلاللهفرجه) مجهّز باشید؛ آنوقت جوابتان را میدهد، اگر آنموقع امامزمان (عجلاللهفرجه) نایب داشته، حالا خودش است، جوابتان را میدهد؛ اما آنچیزی که میخواهید باید فدای امر کنید! اگر امامزمان (عجلاللهفرجه) شیعه را نخواهد، چهکسی را بخواهد؟! ولی باید امرش را اطاعت کنید! حرف خیلی قشنگ است! والله! اگر امروز نایب امامزمان (عجلاللهفرجه) نیست، خودش هست و جوابتان را میدهد، یککاری با او داشتم، دو شب گذشت و جوابم نیامد، رفتم به آقا امامحسنعسکری (علیهالسلام) گفتم: آقا! تمام خلقت بهوجود پسر تو سرِ پاست، اگر نباشد، تمام خلقت فروریزان میشود؛ اما با تمام درجهاش باید امر تو را اطاعت کند، امر کن جواب مرا بدهد. امام خودش یادت میدهد که چهجوری با او حرف بزنی؟ به حضرتعباس! فردا شب جوابم را داد، تو چه داری میگویی؟! تو سنخه پول هستی! تو سنخه این هستی که برای دل و خیالاتت مجلس بگیری! از مجلس دل و خیالات بیا بیرون! از آمال و آرزو بیا بیرون! به روح تمام انبیاء! من همه را فدا میکنم و از دنیا فانی میشوم. مجهّز یعنیچه؟! یعنی مُجوّز داشتهباشید، مجهّز باشید؛ وقتی برای امر صدایتان زد، بِدوید، شما کجا میدوید؟! آنچه را که علاقه در تمام خلقت است، باید کنار بریزید و بگویید امامزمان! یک جان دارید، بخواهید فدایش کنید؛ آنوقت ببینید او را میبینید یا نه؟! به حضرتعباس! جوابتان را میدهد؛ اما اینجوری باشید. کداممان هستیم؟! آن بشری که اینجور است، باید تمام آنچه که در دستش است، امرِ آنها باشد؛ یعنی تمام اینها در نزدش موقّت باشد، مالتان، زنتان، دخترتان و پسرتان، کارگاهتان، کارخانهتان موقّت باشد، آنچه را که دارید موقّت باشد، با امر با اینها کار کنید؛ یعنی با عدالت؛ اما وقتی آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) آمد، باید تمام اینها را بگذارید و بِدَوید؛ میدوید یا نه؟! [۵]
وقایع ولادت آقا امامزمان[۶]
رفقایعزیز! چطور به اینجا برسیم که امر را اطاعت کنیم؟ باید هر چیزی که در درونتان است را دور بریزید! فقط امر را ببینید! در تمام خلقت امر خدا، امر رسولالله (صلیاللهعلیهوآله)، امر علی ولیّالله (علیهالسلام) و الآن امر ولیّاللهالأعظم امامزمان (عجلاللهفرجه) را ببینید! آقا امامحسنعسکری (علیهالسلام) چهکار میکند؟ هر کسی از قم به زیارت ایشان در شهر سامرا میرفت، پولی به او میداد و میفرمود: برو قم، آنجا گوسفند بکش و بده به دوستان ما که بخورند؛ چونکه در سامرا همه سُنّی بودند. روایت صحیح داریم که حضرت فرمود: در قم چهارصد گوسفند بکشید و برای پسرم عقیقه کنید! شما هم بیایید اینکار را بکنید! چرا امر امام را اطاعت نمیکنید؟ امر امام اطاعتکردن خیلی مشکل است. [۷]
حالا ببینید من به شما چه میگویم؟ آقا امامحسنعسکری (علیهالسلام)، عسکر که میگویند؛ یعنی از طرف خلیفه وقت، دور خانه ایشان محاصره بود که از ایشان فرزندی بهوجود نیاید؛ چونکه گفتهبودند شخصی است که میآید، عالم را میگیرد و عالم در اختیارش میشود. خلفاء یک اندازهای این حرفها را قبول دارند؛ اما تقدیر خدا را قبول ندارند؛ اینها برای اینکه خلافت و سلطنتشان بههم نخورد، همیشه مواظب بودند، مثلاً کارآگاههای زن به خانه امام میآمدند که مبادا خانم ایشان حامله باشد؛ تا اینکه شبی عمّه امامزمان، منزل امامحسنعسکری (علیهالسلام) تشریف داشت، حضرت فرمود: امشب اینجا بمان! خدا به ما پسری میدهد که وصیّ من است. گفت از چهکسی؟ فرمود: از نرگس، گفت: نرگس که اثر حمل ندارد، فرمود: مثل مادر موسی میماند که اثر حمل به او ظاهر نبود. خلاصه، نصفشب شد، عمّه دید که خبری نیست، حضرت صدا زد و فرمود: شکّ نکن! الآن میآید. روایت داریم: یکدفعه انگار دیواری جلوی عمّهاش کشیدهشد، این آقازاده بهوجود بود، بهاصطلاح به عرصه دنیا ظاهر شد. [۲] حالا عمّه میگوید: دیدیم که حضرت چشمهایش را باز نمیکند و مادرش ناراحت است. امامحسنعسکری (علیهالسلام) صدا زد: عمّهجان! فرزندم را بیاور! وقتی او را آورد، چشمانش را به روی مبارک پدرش باز کرد؛ یعنی به روی ولایت باز کرد. ببین خودش ولیّ است؛ اما نگاهش را به روی دنیا باز نکرد. مؤمن هم نباید اینقدر نگاهش را بهدنیا بکند. اگر شما چشم ولایتتان را در کار انداختید، ولیّاللهالأعظم امامزمان را (عجلاللهفرجه) دارید میبینید. [۸] حالا عمّه دید که سه، چهار تا از این مرغهای خیلی بزرگ روی دیوارند، به نرگس گفت: فرزند را قایم کن که مبادا این مرغها او را ببرند، اگر در خانه بپرند، فرزند را با خود میبرند. امامحسنعسکری (علیهالسلام) فرمود: فرزندم را بیاور! تا آورد، آن چند پرنده او را با خود بردند. نرگس و عمّه هیجان کردند، حضرت فرمود: عزیز من! این پرندهها جبرئیل، میکائیل، اسرافیل و عزرائیل بودند، پسرم را بردند تا ملائکه او را زیارت کنند و به امامت ایشان اقرار کنند. [۲]
اهلنیشابور پول و هدایای خیلی زیادی همراه با یکسری نامه به یکنفر دادند و گفتند: هر کسیکه جواب نامهها را داد، او امام است، اینها را به او بده! وقتی اینشخص آمد، دید که در ظاهر امامحسنعسکری (علیهالسلام) از دنیا رفتهاست. او را پیش جعفر کذّاب بردند، اینشخص به جعفر گفت: کسیکه امامزمان است، باید بگوید این پولها مال چهکسی است؟ چقدر است و نامهها را هم ندیده، جواب بدهد. جعفر گفت: برو باباجان! این حرفها چیست که میزنی؟! اینشخص برگشت، وقتی نزدیک دروازه رسید، آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) دنبالش فرستاد. زمانیکه نزد امام آمد، حضرت فرمود: این اموال مال چهکسی است؟ هم اسم خودشان و هم اسم پدرشان و اینکه چقدر پول درون کیسهها هست را گفت؛ اما فرمود: من این پولها را قبول نمیکنم، اینها بهدرد من نمیخورد؛ چون تمامشان حنفیّ شدهاند. رفقا! بترسید از روزی که امامزمان (عجلاللهفرجه) اعمال ما را قبول نکند. یکوقت زنها از مردها جلو میافتند. خدا با کسی این حرفها را ندارد، میگوید: «إنّ أکرمکم عندالله أتقاکم»[۹]؛ هر کسیکه تقوایش بیشتر باشد، خدا او را میخواهد. امام به آنشخص فرمود: شطیطه چه دادهاست؟ راوی میگوید: دو گز کرباس و مبلغ خیلی کمی بود، از بس کم بود، دیدم که ممکناست دل شطیطه بشکند، نمیخواستم آنرا بگویم، امام گرفت و مبلغی هم برای او داد و گفت: این پول را به شطیطه بده و به او بگو تا چند ماه دیگر زنده هستی، اینها را خرج کن! به راوی هم فرمود: من میآیم و به او نماز میخوانم. راوی میگوید: من روزشماری میکردم؛ تا اینکه دیدم از خانه شطیطه صدای گریه میآید. رفتم، دیدم امامزمان (عجلاللهفرجه) تشریف آورد و به او نماز خواند. خوشا به حال آن جنازهای که امامزمان (عجلاللهفرجه) بگوید من از این بدی ندیدهام.[۱۰]
سخنی با خانمها؛ فرمان خدا را اطاعت کنید، نه فرمان شیطان و تجدّد را
در خانه بودن[۱۱]
روایت صحیح داریم: وقتی علی «علیهالسّلام» ضربت خورد، جبرئیل میان زمین و آسمان ندا داد: «قُتِل امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، وصیّ رسولالله (صلیاللهعلیهوآله)» ارکان خدا شکست؛ امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) ارکان خداست. حضرت زینب (علیهاالسلام) هفتاد مرتبه، از عقبِ خانه تا درِ خانه آمد، برگشت؛ گفت: شاید پدرم راضی نباشد. همین هم مبنا دارد، حضرت زینب (علیهاالسلام)، به امر ولایت است. کجا بیاجازه پدر و مادر و شوهرانتان از خانه بیرون میروید؟ [۱۲]
مگر این آقای سیستانی نیست؟! پدر بزرگواری داشت، چهلجمعه، زیارت عاشورا خواند. حالا یک شب آمد، دید یکجا، یک خانهای است نورانی است. رفت دید امامزمان (عجلاللهفرجه) آنجاست، بالای سر یک زن نشسته. حضرت فرمود: سیستانی! چهلجمعه زیارت عاشورا خواندی که مرا ببینی، کاری کن من به دیدنت بیایم. این زن، زمان پهلوی هفتسال از خانه بیرون نیامد که نامحرم او را ببیند، حالا من بالای سرش آمدم. [۱۳]
ای خانمهای عزیز! این چیست که در مغزتان افتاده که ما هم باید برویم در اداره! آیا اداره تو را کفایت میکند؛ یا خدا؟ بعضیهایشان هم که مقدّس شدند، میگویند: میخواهیم کمک به شوهرمان کنیم! مگر خدا نمیگوید: «و اللهُ خیرالرّازقین»[۱۴]، من رزقت را میدهم؟ چرا خدا را کنار گذاشتی، خانم! میخواهی بروی در اداره؟ چند تا جوان نامحرم تو را میبیند؟ خانم! تو کافر به خدا شدی، خیال میکنی مسلمانی! بترس از خدا! [۱۵]
مگر این شطیطه نیست؟ عدّهای از نیشابور خدمت امامزمان (عجلاللهفرجه) آمدند و یک پول زیادی آوردند. امام پول آنها را نپذیرفت؛ اما گفت: شطیطه چه دادهاست؟ راوی میگوید: من اصلاً نمیخواستم به امامزمان (عجلاللهفرجه) بگویم که شطیطه چه دادهاست؟ خجالت میکشیدم؛ چون شطیطه دو گز کرباس و چیز خیلی کمی دادهبود! امام آن را از او گرفت و یک پولی هم به او داد و فرمود: سلام مرا به شطیطه برسان و به او بگو: چند ماه دیگر زندهای، این پولها را خرج کن! تا آخر عمر برایت کافی است. [۱۶]
امامزمان (عجلاللهفرجه) رزق شطیطه را داد. کجا میگویید من توی اداره بروم؟! من میخواهم چیزی بشوم و حقوق بگیرم، یا نمیدانم به شوهرم کمک کنم! ما دست از امامزمان (عجلاللهفرجه) برداشتیم! خجالت بکش که بگویی من امامزمان (عجلاللهفرجه) را قبول دارم! آخر، امامزمان (عجلاللهفرجه) رزّاق رزق ماست! ببین روزیِ این زن را داد و گفت: تا چه وقت دیگر هم زندهاست.
آرام بگیرید! در خانه بنشینید و اطاعت کنید! واللهِ، از یکجایی خدا برای شوهرانتان میرساند که اصلاً شما باورتان نمیشود، مگر روایت نداریم که خدا میگوید: من روزیِ مؤمن را از جاییکه باورش نمیشود، میرسانم. خانم! بیا شطیطه شو! تو امامزمان میگویی، آخر کجا بلند میشوی میآیی لای مردها؟! چهکار میکنی؟! مگر این امیرالمؤمنین (عجلاللهفرجه) نیست که داد میکشد و میگوید: یا رجال! شنیدهام در بازار خلاصه زنها با مردها بههم برمیخورید. ای بیغیرتها! لعنت خدا و رسول به شما! [۱۷]
ببین تجدّد ایناست که تو عقاید خلق را اطاعت میکنی؛ این خیلی اشتباه است! تجدّد تولید خلق است، تمامتان را هم بیچاره کردهاست. قربان آنموقعی که زنها توی خانه مینشستند، کرباس میبافتند. مادرم کرباس میبافت. گیوه میچیدند، نمیدانم لیف درست میکردند، اینها مگر امورشان نمیگذشت؟ آنوقت این خانم جهادگر بود، شوهرش هم جهادگر بود. او میرفت برای این کار میکرد، جزء شهدا بود؛ این هم در خانه کار میکرد، جزء شهدا بود. حالا آقا دیوث شده، خانم را روانه کرده درِ دکّان کاسبی کند! عوض اینکه اینها بگویند زن بیرون نباشد؛ میگویند اگر بیرون نباشد، درست نیست! [۱۸]
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به تو گفته توی خانه بنشین! تو داری غیر خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) رفتار میکنی. من نفرین نمیکنم، اما به روح تمام انبیاء، از حقوقت هم خیر نمیبینی؛ چون داری بیامر میروی. [۱۹] معاون یکی از رؤسای مهمّ این شهر، زنش را به اداره فرستاد، حالا پیش من آمده و میگوید: فلانی! زن من سرطان گرفته، خب باید همه پولها را خرج سرطان کند. آن دنیا خودش را جهنّمی کرده، این دنیا هم باید خرج سرطان کند! [۱۷]
این خانمها که اداره میروند، یک روزی نوکر داشتند؛ حالا خودشان نوکر شدند! هر کدام از آنها که میبینی میروند، تأیید نیستند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفته توی خانه بنشین! تو کجا میروی؟ او بهتر عقلش میرسد یا تو؟ تمام فسادی که در جامعه ایجاد میشود، بهواسطه زن است. [۱۹]
خانم عزیز! در خانهات بنشین! برو یک گوشهای با زهرای عزیز (علیهاالسلام) نجوا کن! کجا میروی لای مردها؟ [۲۰] من به قربان یکی از جوانان بروم، به خانمش گفت: نمیخواهم دانشگاه بروی. یا من یا دانشگاه! خانم ایشان هم به من یکی دو دفعه تلفن زد. گفتم: دختر خانم! باید امر شوهرت را اطاعت کنی. امر شوهرت، امر خداست. الآن این خانم خانهدار است. [۲۱]
بیتوته و نجوا با ولایت؛ در پناه امام زمان
خود را درباره ولایت زمین بزنید و با ولایت ارتباط داشتهباشید[۲۲]
محتاج باش درباره خدا و ولایت! در برابر خلق غنیّ باش! امامصادق (علیهالسلام) میفرماید: دوستان ما امر به کفّ ندارند، دستشان را جلوی خلق دراز نمیکنند. اگر دستش را جلوی کسی دراز کرد، میزند او را کنار، میگوید این شیعه ما و دوست ما نیست. چرا؟ باید شما غنیّ باشی در مقابل خلق؛ اما در مقابل ولایت صغیر باشی؛ «یا لطیف! إرحم عبدک الضّعیف، الذّلیل»؛ آنوقت دستت را میگیرد. من یک مثالی بزنم واسه شما، رفقای عزیز! انصافاً در مقابل ولایت، خدا یک قطرهای به ما دادهاست. اگر کسی بخورد زمین، آیا دستش را میگیرید و بلندش میکنید؟ من یکوقت، چهلسال پیش داشتم در خیابان صفائیّه میرفتم، یکزنی داشت لباس میشُست، یکدفعه افتاد توی جوی آب. اگر بدانید من چقدر گریه کردم! فوراً یاد حضرتزینب (علیهاالسلام) افتادم. رفتم در آن وادی. چرا؟ این زن افتاد زمین، خورد زمین.
بیروایت نگویم. یکی آمد خدمت امامصادق (علیهالسلام)، گفت: یابنرسولالله! یکزنی خورد زمین، گفت: خدا لعنت کند دشمنت را! زهراجان! او را با شلّاق زدند و بردند بهقول ما شُرطهخانه [زندان]. گفت: بلند شو! برویم مسجد، دعا کنیم، خدا این زن را نجات دهد. فوراً تا دعا کرد، خدا این زن را نجات داد. کجا میرویم؟ کجا رفتند؟
حالا حرف من سر ایناست: من باید یکحرفی را الگو کنم، تا مقصد و حرف خودم را بزنم. چرا من گریه کردم؟ این زن زمین خورد. اگر تو خودت را، عزیز من! درباره ولایت بزنی زمین، درباره خدا بزنی زمین، آیا خدا دستت را میگیرد یا نه؟ آیا علی (علیهالسلام) دست تو را میگیرد یا نه؟ تو زمین نمیخوری! من «من» دارم. یکچیزهایی به خودمان میبندیم.
رفقای عزیز! بیایید حرف مرا بشنوید! دوباره تکرار میکنم: زمینخورده خلق نشوید! نفروشید خودتان را! خیلی پشیمان میشوید. عزیز من! تو بهطوری هستی که توهین به تو مثل ایناست که خانهخدا را خراب کردی، آجرهایش را ریختی آنجا و شکستی. تو یکچنین شخصیّتی هستی. شخصیّت خودت را حفظ کن! [۲۳]
بیایید ارتباطتان را با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) محکم کنید! ارتباطتان را با امامزمان (عجلاللهفرجه) محکم کنید! مبادا ما فردای قیامت پیش درختها، پیش کوهها، پیش حیوانها، پیش گرگها، پیش سگها شرمنده باشیم؛ اینها امر را اطاعت میکنند. اگر بدانید سگ چه ذکری میگوید؟ اگر بدانید خروس چه ذکری میگوید؟ تمام اینها در ارتباطند. تمام اینها ارتباط را مراعات میکنند، فقط بشر نمیکند.
بترسید از روزی که اینقدر شرمنده باشیم! اینقدر سربلند نباش! اینقدر سرکش نباش در گناه! خدا پدرت را درمیآورد. «حرامُها عقاب، حلالُها حساب» این چیست که میگوید؟ «فمن یعمل مثقال ذرّةٍ خیراً یَره و من یعمل مثقال ذرّةٍ شرّاً یَره»[۲۴].
إنشاءالله، امیدوارم ارتباطتان را با ائمه (علیهمالسلام) زیاد کنید! اصل ارتباط است. اگر شما ارتباط داشتهباشید، دستتان به آن ریسمان حبلالمتین است. همینجور که دستت است، همینجور هم إنشاءالله امید خدا با همین از دنیا میرویم؛ آنوقت ما وصل به آنهاییم، وقتی وصل به او شدی، آتش تو را کارَت ندارد، اصلاً آتش چیست؟! [۲۵]
اگر به آن ریسمان حبلالمتین دست زدی، آنوقت ارادةالله میشوی. حالا من یک مثال بزنم، من با مثال و این حرفها میخواهم یقین شما را بالا ببرم. من یکدفعه آمدم دیدم که این صحن و سرای حضرت معصومه (علیهاالسلام) رفته وسط این آسمان ایستادهاست، همه صحن و سرا، تاحتّی کفشداری و اینها؛ نه که حالا گنبد و اینچیزها، همه؛ تمام مردم قم ریختهاند بیرون، آنوقت زنجیرهایی از آنجا بهقول ما سرازیر است، مثلاً ببین انگشتها چهجور است، همینجور کوتاه و بلند بود، هر کسیکه یکدانه از این زنجیرها دست میگرفت، زنجیر روح داشت، فوراً میآوردش اینجا. تمام این مردم قم آمدهبودند. حالا نه قم، شاید جاهای دیگر هم بودند.
من تا چشمم کار میکرد مردم همچین کردهبودند. یکی که اوّل تعجب کردهبودند که مثلاً این صحن و سرا تا آنجا رفتهاست، متوجّه هستی؟ ما آمدیم دم آن در، دم آنجا که من یکوقت میایستم و یک چیزی میخوانم، من بیخود نمیروم آنجا، آن گَل و گوشه، فهمیدی؟ من هنوز هم به شما نگفتهام، گفتم: خدایا! نمیخواهم به تو بگویم؛ اما خودت میدانی، من چند دفعه آبروی خودم را بهخاطر مردم ریختم، آبروی کسی را نریختم، بیا جلوی مردم آبروی ما را نریز!
به حضرت عباس، یک زنجیر آمد پایین، نه اینکه من دستم را به آن بگیرم، بردم زیر پایم گذاشتم، همچین اینجایش را گرفتم، فوراً رفتم آنجا. این ریسمان حبلالمتین، ضبط میکند تو را، به مقصد میرساند تو را، آنجا که بخواهی بروی، میبرد تو را؛ اما تو دستت پیش پیچ آن یاروست، آن دستی که پیش آن پیچ است، شدهاست پیچ. [۲۶]
خدایا! عاقبت تمام دوستان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را بهخیر کن!
خدایا! شرّ شیاطین انس و جنّ را از سرشان کم کن!
خدایا! دوستان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را در پناه امامزمان (عجلاللهفرجه) حفظ کن!
خدایا! ما هماهنگ باشیم با آنها.
خدایا! همعقیده باشیم با آنها.
خدایا! بهحقّ کرامت پیغمبر، کرامت علی امیرالمؤمنین، ما خدمت به آنها بکنیم.
خدایا! اگر ما را خدمتگزار امیرالمؤمنین (علیهالسلام) قرار نمیدهی، خدمتگزار دوستان علی (علیهالسلام) قرار بده! [۲۷]
اخلاق در خانواده؛ هدایت بچهها
سرزدن به پدر و مادر و نگاه کردن به آنها[۲۸]
خانم عزیز! پدر عزیز! جوان عزیز! بیا حرف بشنو! چرا به تو میگوید که بهقرآن نگاه کنی، ثواب دارد؟ به مکّه نگاه کنی، ثواب دارد؟ البتّه به آن مکّهای که به زایشگاه علی (علیهالسلام) نگاه کنی. به سنگ و کلوخ نگاه کنی که ثواب ندارد. اینهمه کوه، برو نگاه به آن بکن! اگر میگوید به مکّه نگاه کن! مبنایش ایناست: بهزایشگاه علی (علیهالسلام) نگاه کنی. کجاییم ما؟ آنوقت میگوید بهروی پدر و مادر هم نگاه کن! ثواب دارد. بهقرآن هم نگاه کن! ثواب دارد.
اینقدر پدر و مادر را خدا بالا برده، پیش مکّه، پیش قرآن برده؛ بیا اطاعت کن! حالا نروید با خانمهایتان تند حرف بزنید. حالیشان بکن! خانم عزیز! تو که میگویی نرو به پدر و مادرت یا خواهر و رحِمت سر بزن! مرا بیچاره میکنی، تو بیچاره میشوی. خانم عزیز! بیا زن زهیر بشو! چرا پیرو شیطانی؟ ببین این زن چهکار کرده؟ خودش را فانی کرده. تو عناد داری که شوهرت برود تا آنجا یک سری به پدر و مادرش بزند.
این خانمی که به شما میگوید: سر به پدر و مادرت نزن! این خانم یک ظرف بنزین برداشته، دارد به خودش میریزد! متوجّه نیست. اگر شما سر به پدر و مادرت نزنی، سر به خواهرت نزنی، اینها یک آه میکشند، آن آه دامنگیرت میشود. ببین آه چیست؟ یک آه زهرای عزیز (علیهاالسلام) کشیده، ستونهای مسجد از جا حرکت کرد، مدینه از جا حرکت کرد، نفرین نکرده. یکوقت پدر شما نفرین به تو نمیکند، آه میکشد! این خواهر عزیزت، اگر نروی سری به او بزنی، آه میکشد. به شما میگوید اگر صله رحم نکنی، سیسال عمرت کم میشود؛ اما اگر صله رحم بکنی، سیسال عمرت زیاد میشود. [۲۹]
تو آبروی پدر و مادرت هستی. چرا میگوید نگاه به آنها بکن؟ یعنی این آبروی تو را میخواهد بخرد، مواظب توست، دوست توست. [۳۰] سر به پدر و مادرهایتان بزنید، دو کیلو گلابی بخر! ببین چه چیزی نوباری است، دو کیلو بخر و دیدنش برو! پدرت مستحق نیست، مستحق لطف توست، مستحق عنایت توست، مستحق محبّت توست. [۳۱]
اویسقرن مادرش را اطاعت میکند. به مادرش گفت: مادر! من بروم مدینه، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را ببینم؟ گفت: نرو! من اینجا در بیابان میترسم. نمیخواهم بروی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را ببینی، من ترس دارم. اویس مادرش را اطاعت میکند. یکروز مادرش به او گفت: برو! اما دو پایت را حقّ نداری پایین بگذاری، یکیاش را بگذار! گفت: چشم! پای مادرش را بوسید، دستش را بوسید، سجدهاش کرد و به مدینه آمد؛ درِ خانه امّالسلمه آمد، سراغ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را گرفت. گفتند: رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) نیست، او هم برگشت.
حالا وقتی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) آمد، گفت: امّالسلمه! بوی بهشت میآید، بوی جنّات میآید، بوی ولایت میآید. (عزیز من! ناراحت نباش! بیا ولایت را تصدیق کن! گوسفندچران بیابان باش! شترچران بیابان باش! بوی بهشت میدهی.) پیامبر میگوید: بوی بهشت میآید. امّالسلمه میگوید: یک شترچران آمدهبود. چهچیزی بوی بهشت میدهد؟ امر خدا بوی بهشت میدهد؛ نه اویمیدهد. عزیزان من! قربانتان بروم، آنچیزی که بوی بهشت میدهد، بوی ولایت است. ولایت، امر خداست، علی (علیهالسلام) امر خداست. حالا تو که امر خدا را اطاعت کردی، آن امر، بوی بهشت میدهد، نه جسم من! اویس اطاعت کرد. [۳۲] آخرش هم که مادرش مُرد، بلند شد، پیش امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آمد و در جنگ صفّین هم شهید شد.
چرا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: اویس برادر من است؟ (این حرفها که زده میشود، خیلی باید یقین داشتهباشید، فکر کنید! ببینید من چه میگویم؟) اویس در بیابان است و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در مسجدالنّبیّ، در مدینه است؛ اما ان جنبهمغناطیسی چنان اویس را گرفته که اتّصال به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) شد. وقتی اتّصال شد، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: برادر من است. (چرا برادرها بههم اتّصال هستند؟ از یک شجره هستند.) پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: انگار اویس شجره من است، شجره توحید و ولایت است؛ اما عمر و ابابکر، طلحه و زبیر شجره خبیثه هستند. اینها حبّ دنیا دارند، دور حبّ دنیا میگردند. مگر زهرایعزیز (علیهاالسلام) نیامد در مسجد و خطاب به مهاجر و انصار گفت ما به دنیای شما کار نداریم؟ [۳۳]
مگر اویسقرن، هر سال مکّه رفت؟ مگر هر سال جنگ رفت؟ مگر جهاد کرد؟ امر خدا را اطاعت میکرد، امر رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت میکرد. [۳۴] اطاعت او را به آنجا رساند نه عبادت؛ البتّه اویس عبادت هم میکرد؛ اما عبادت با اطاعت میکرد، عبادت قبولشده، عبادتی که سندش علی (علیهالسلام) بود. آنها عبادت بیسند میکردند، عبادت بیامضاء میکردند. اگر چک جنابعالی امضاء نداشتهباشد، بانک به تو پول نمیدهد. اصل، امضای ولایت است. [۳۵]
اینها که همیشه در جنگها بودند، خرما در دهانشان میگذاشتند و میمکیدند. جنگها ششماه طول میکشید، آنها که دائم خدمت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بودند، زهرا (علیهاالسلام) را کشتند، طناب هم گردن علی (علیهالسلام) انداختند! کجا یکجایی میروی به خودت نمره میدهی؟ تو چهکارهای؟ تو یک باغ داری، چهار تا میوهاش را به کسی دادی، یا رفتی خودت خوردی؟ خب، چهارتایش را به کسی بده! من اشخاصی را سراغ دارم که آمده به این آقا گفته: بهترین برنج را بده، آورد و به مردم داد. تو از اوّل ماه رمضان تا حالا چهکار کردی؟ دویدی رفتی نماز خواندی، بعد رفتی پای تلویزیون؛ فردای قیامت چهچیزی به تو میدهد؟ [۳۶]
- ↑ زمزمه با امامزمان (دقیقه 16)، شناخت و معرفت امام (دقیقه 18)، تذکر (دقیقه 50)
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ زمزمه با امامزمان 81
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ (سوره یس، آیه 9)
- ↑ شناخت و معرفت امام 78
- ↑ تذکر 82
- ↑ سخنرانی القاء (امر) (دقیقه 39 و 41) و زمزمه با امامزمان (دقیقه 16، 22، 26، 34)
- ↑ القاء (امر) 77
- ↑ آدم شدن 76
- ↑ (سوره الحجرات، آیه 13)
- ↑ فتنه آخرالزمان 81
- ↑ عصاره زیارت ۷۷ (دقیقه ۴۵) و اربعین ۹۰، عبادتهای خیالی (دقیقه ۹) و مشهد ۹۲؛ صنایع کفّار، تجدّد (دقیقه ۱۴)
- ↑ عصاره زیارت 77
- ↑ اربعین ۹۰؛ عبادتهای خیالی
- ↑ (سوره الجمعة، آیه 11)
- ↑ علی ولیّالله، حجّةالله
- ↑ کتاب احکام ولایت
- ↑ ۱۷٫۰ ۱۷٫۱ نیمهشعبان ۷۵
- ↑ مشهد ۹۲؛ صنایع کفّار؛ تجدّد
- ↑ ۱۹٫۰ ۱۹٫۱ صادرات مؤمن، اطاعت امر است 81
- ↑ شناخت امر 82
- ↑ شناخت رحمیّت 85
- ↑ مبنای اصول دین ۸۰ (دقیقه ۳) و رمضان ۸۵؛ ارتباط با ولایت (دقیقه ۳۰) و مشهد ۸۷؛ مغناطیس ولایت (دقیقه ۳۵)
- ↑ مبنای اصول دین 80
- ↑ (سوره الزلزلة، آیه 7)
- ↑ رمضان ۸۵، ارتباط با ولایت
- ↑ مشهد 87؛ مغناطیس ولایت
- ↑ عید مبعث 83
- ↑ عناد ۷۶ (دقیقه ۵۶ و ۴۹) و بوی ولایت ۷۶ (دقیقه۳۴)
- ↑ عناد 76
- ↑ تجسّس 78
- ↑ جلوه ، تجلّی 80
- ↑ بوی ولایت 76 و اشراف و اذان 76 و فرمان ولایت و فرمان دل 77
- ↑ عبادت حجّت نیست 82
- ↑ فرمان ولایت، فرمان دل 77
- ↑ اشرف، اذان ۷۶
- ↑ شبقدر، عظمت شیعه ۸۶