حالا [حضرت زینب] به دروازه کوفه آمده است، حضرت زینب خطبه میخواند. به ابن زیاد خبر دادند چه خبر است، اگر زینب خطبهاش را طولانی کند، تمام اینها شورش میکنند. خود علی دارد حرف میزند. گفت: نقاره بزنید، قیل و قال بکنید تا صدای زینب به مردم نرسد. اینها تا آمدند یک نقارهای زدند و شلوغ کنند، زینب گفت: أسکت؛ تا گفت أسکت، خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند گفت: شتر دیگر نتوانست پایش را حرکت دهد، نفسها در تمام سینه مردم شکست، جنبش نمیتوانند بکنند. چه میگویی آقا که میگویی بیچاره زینب! بیچاره، مادرت است. زینب اولی به تصرف است، زینب باید برود کاخ یزید را زیر و رو کند. میگوید: حسین منی و أنا من حسین؛ زینب باید اجرا کند. دین خدا را اجرا کند. باباجان! چه میگویی؟ بیچاره زینب! بیچاره تو هستی که نمیفهمی ولایت چیست.