صفحهٔ اصلی

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً احد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است

فرمایشات حاج‌حسین خوش‌لهجه راجع به ولایت

فرمایش منتخب: حضرت زینب

فهرست سیزده رجب

ماه رجب، ایام زیارت ائمه طاهرین

این الرجبیون؛ این الفقرا

ظهور نور حضرت زهرا

امام حسن عسکری

عبدالعظیم حسنی

پیامبر اکرم

امام صادق

حضرت خدیجه

انتقاد به اهل تسنن

تولی و تبری

حضرت سکینه

تمام شدن ماه صفر

امام رضا

امام حسن

امام حسین دفاع کرد نه قیام

سلام بر امام حسین

زیارت امام حسین

حضرت زینب

اربعین

گریه بر امام‌حسین

مجلس امام حسین

مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین

ندای امام حسین به خلقت

عمار یاسر

غلام امام حسین

سلمان فارسی

امام حسین؛ کشته جلسه بنی‌ساعده

حضرت رقیه

امام باقر

عصاره روایت حسین منی و انا من حسین

ماه صفر

زهیر

کرنش در مقابل امام حسین

امام‌سجاد

یاد امام حسین

راهب و سر امام حسین

هنده، زن یزید

زعفر در کربلا

حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی

امر به معروف‌کردن سر امام حسین

زمین کربلا

چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟

دفن شهدای کربلا

نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم

ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

آتش زدن خیمه‌های امام حسین

بعد از شهادت امام حسین

شام غریبان

شهادت امام حسین

روز عاشورا

شب عاشورا

روز تاسوعا

هفتم محرم

آقا ابوالفضل

آقا علی اکبر

آقا علی اصغر

حضرت قاسم

اصحاب امام حسین

عبدالله بن الحسن

حر

ورود امام حسین به کربلا

دهه محرم

مسلم بن عقیل

تذکراتی راجع به محرم

مباهله

ورود امام رضا به نیشابور

میثم تمار

امام موسی کاظم

غدیر

امام هادی

عید قربان

عرفه

حرکت امام حسین از مکه به کربلا

مناسک حج ابراهیمی

ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا

امام جواد

حرکت امام رضا از مدینه به طوس

دحو الارض

حضرت معصومه

داستان متقی

حمزه عموی پیامبر

عید فطر

وداع ماه رمضان

امیرالمؤمنین علی

سیزده فروردین

شب قدر

شکستن ارکان خدا

آمادگی برای شب قدر

عید نوروز

ماه رمضان

جلسه ولایت (سال‌یاد متقی عزیز)

امام زمان

ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا

ظاهر شدن امام‌حسین در دنیا

عید مبعث

ابوطالب

فتح خیبر

ابراهیم پسر پیامبر

تغییر قبله

ماه رجب

حضرت زهرا، عصاره خلقت

ام البنین

شهادت حضرت زهرا

حضرت زهرا

صلح امام حسن

لیلة المبیت

امام حسین در قیامت

یقین

نیمه شعبان

کتاب امام‌زمان با متقی منتشر شد

فاطمیه

اربعین یعنی روز فتح ولایت، نه این اربعینی که ما می‌گیریم و می‌رویم لای زن‌ها و مردها، می‌گوییم و می‌خندیم! عاشورا و اربعین برای این‌ است که ما آمرزیده‌ شویم؛ لکّه‌ اشکی برای امام‌ حسین (علیه‌السلام) بریزید و آمرزیده‌ شوید، آهی برای حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) بکشید و آمرزیده‌ شوید. روز اربعین بیایید با امام‌ حسین (علیه‌السلام) و زینب‌ کبری (علیهاالسلام) عهد کنید که گناه نکنید!

اگر در حرم حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) یا حضرت‌ رقیّه (علیهاالسلام) رفتید، مثل هنده باشید! تمام هوا و هوس دنیا را از دل‌تان بیرون کنید تا اتّصال شوید! بگویید زینب‌جان! آن دست ولایتی که برادرت بر قلبت گذاشت، اشاره کن تا آن دست را بر قلب ما هم بگذارد، تا تمام لذّت‌های عالم گندیده از دل‌تان بیرون رود؛ آن‌وقت بفهمید لذّت ولایت چیست؟! وقتی یک علی (علیه‌السلام) گفتید، تمام لذّت خلقت در کالبد بدن‌تان می‌آید. سوغات، اتّصال به ولایت بیاورید! سوغاتیِ من این‌ است. اگر شما سرمایه ولایت از حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) و حضرت‌ رقیّه (علیهاالسلام) گرفتید، در این دنیا و آن دنیا سرمایه به‌ هم زدید. تو را به خدا! آن‌جا اتّصال به ولایت را بخواهید! محبّت شما پیش حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) و حضرت‌ رقیّه (علیهاالسلام) باشد، اتّصال‌تان قطع نشود.

ببین حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) چه‌ کار می‌کند؟ برادرش به او گفته خواهرجان! باید در دروازه‌ کوفه و شام خطبه بخوانی! پرچم یزید و معاویه را بِکَنی و پرچم پدرمان علی (علیه‌السلام) را نصب کنی! زینب (علیهاالسلام) فرمود: برادر! امرت را اطاعت می‌کنم. حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) رفت؛ اما شام را ویرانه کرد؛ پرچم شرک و نفاق را کَند، پرچم توحید را نصب کرد.

قدری که به نزدیکی کربلا رسیدند، تربت امام‌ حسین (علیه‌السلام) بو دارد، سکینه خیلی باهوش بوده، بوی تربت امام‌ حسین را می‌شنود. این مشام چه مشامی است؟! گفت:

بوی خوشی می‌وزد اَندر مشامعمّه! مگر این سرزمین کربلاست؟!

حالا جابر بن‌ عبدالله انصاری غسل کرده، قدم‌هایش را کوچک برمی‌دارد؛ چون‌که از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شنیده: «هر کسی امام‌ حسین (علیه‌السلام) را زیارت کند، هر قدمش، ثواب حجّ و عمره دارد.» حجّ و عمره می‌خواهد! (رفقای‌ عزیز! ولایت این‌قدر بالاست که همه ما اشتباه داریم! بیایید اشتباه نداشته‌ باشید!) به ذات خدا قسم، اگر فرسخ‌ها راه بود، هزار قدم را یک‌ قدم می‌کردم و روی قبر امام‌ حسین (علیه‌السلام) می‌افتادم. خدا می‌داند آن سفری که به کربلا رفتم، قبر آقا امام‌ حسین (علیه‌السلام) این‌جا بود و قبر آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) آن‌جا، روی آن افتادم؛ قدری از این و قدری از آن بو می‌کردم. من حسین (علیه‌السلام) می‌خواهم نه ثواب! ثوابِ بی‌محبّت علی (علیه‌السلام)، ثواب نیست، جزاست. تازه مثل شیطان شدی که گفت مُزد عبادتم را بده! خجالت بکش! مُزد می‌خواهی چه‌کنی؟! خدا و قرآن را بخواه! امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) را بخواه! امام‌ حسن (علیه‌السلام) و امام‌ حسین (علیه‌السلام) را بخواه!

وقتی جابر سرِ قبر آقا امام‌ حسین (علیه‌السلام) رسید، قدری فریاد کشید، حسین! حسین! کرد و گفت: آقاجان! من با شهدای تو شریک هستم. عطیّه گفت: جابر! وای بر تو! چه می‌گویی؟! این‌ها دستان‌شان جدا شده! سرهایشان جدا شده و بر روی نیزه است! بدن‌هایشان زیرِ سُم اسب رفته! تو با این‌ها شریک هستی؟! جابر قسم خورد و گفت: از دو لب پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شنیدم: «کسی‌که به عمل قومی راضی باشد، جزء آن قوم است.» من به عمل این‌ها راضی هستم. یک‌ وقت دیدند صدای قافله می‌آید، عطیّه گفت: جابر! بلند شو! حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) و اهل‌بیت آمده‌اند.

حالا که به کربلا رسیدند، ولایت بو دارد. حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) زمین را بو کرد و گفت: این‌جا قبر برادرم است، روی قبرش افتاد. صدا زد: برادر! همه‌ جا امرت را اطاعت کردم؛ اما حسین‌جان! بچّه‌هایت را به‌من سپردی، گفتی: خواهر! همه را به خدا و بچّه‌هایم را به تو می‌سپارم، همه را آوردم! وقتی بچّه‌هایم شهید شدند، از خیمه بیرون نیامدم، گفتم شاید تو خجالت بکشی. حسین‌جان! سراغ رقیّه را از من نگیر! من نتوانستم او را بیاورم؛ او را در شام گذاشتم. برادر! وقتی همه محمل‌ها آماده حرکت بود، کوتاهی نکردم، سرِ قبر رقیّه رفتم و با او خداحافظی کردم، گفتم: عزیزم! بلند شو! می‌خواهیم برویم! عزیزم! من جواب پدرت را چه بدهم؟! شما را دست من سپرده! رقیّه‌جان! نمی‌گذارم تنها باشی! هر جور باشد پیشت خواهم آمد، این خواسته من است.

وقتی حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) به مدینه برگشت، خدا یزید را لعنت کند! گفت: مدینه را غارت می‌کنم؛ عبدالله به حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) گفت: کجا می‌خواهی بروی؟ شام یا مصر؟ حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) قدری فرسوده شده‌ بود، گفت: عبدالله! من در شام اسیر بودم، نمی‌خواهم آن‌جا را ببینم؛ اما به رقیّه قول دادم که پیش او بروم. در بیابان‌های اطراف شام یک آبادی بود، حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) چندین‌سال آن‌جا کنار حضرت‌ رقیّه (علیهاالسلام) زندگی کرد، تا از دنیا رفت.

این‌ها دارند با هم عشق‌بازی می‌کنند. حضرت‌ رقیّه (علیهاالسلام) باید در آن باراندازِ شام دفن شود، تا صدها میلیارد مردم بیایند و آمرزیده‌ شوند. قبر این‌ها «رحمةٌ لِلعالمین» است؛ این‌ها که قبر ندارند، محلّی است، شما می‌روید زیارت می‌کنید؛ اما باید با ولایت بروید. دل وقتی ولایتی شد، ولایت به شما می‌چسبد؛ نه غیر ولایت. اگر صدها میلیارد به شما بدهند و بگویند عُمَر خوب است، می‌گویید عُمَر بد است و به دل‌تان نمی‌چسبد؛ اسم امام‌ حسین (علیه‌السلام) می‌آورید و اشک می‌ریزید؛ آن‌وقت به دل‌تان می‌چسبد.

هیچ‌ چیزی قدرتش مطابق گریه بر امام‌ حسین (علیه‌السلام) نیست. جهنّم عذاب است، گریه امام‌ حسین (علیه‌السلام) رحمت است؛ می‌چکد در جهنّم، خاموش می‌شود؛ اما گریه شما، گریه رحمت باشد، نه عقده؛ ما باید گریه کنیم که چرا توهین به امام‌ حسین (علیه‌السلام) شد؟! توهین به حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) شد؟! اگر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) برای حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) گریه می‌کند و می‌فرماید: «صبح و شام گریه می‌کنم، اگر اشک چشمم تمام شود؛ خون گریه می‌کنم.» والله، کلّ خلقت گریه می‌کند. زینب (علیهاالسلام) ارزشش این‌ است!

گریه یک جنبه ولایتی دارد، ما باید بیچارگی خودمان را ببینیم و بگوییم: حسین‌جان! ما بیچاره‌ایم! عاشورا نبودیم که جان‌مان را فدایت کنیم، زینب‌جان! نبودیم که از تو حمایت کنیم؛ حالا کاری که نمی‌توانیم بکنیم، بیچاره بیچاره‌ایم! گریه می‌کنیم تا امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید و احقاق حقّ از دشمنان مادرت زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) کند؛ این گریه، اتّصال به ولایت است. [۱]

زینب یعنی شجاع‌ترین تمام عالم[۲]

وقتی عبدالله به خواستگاری حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) آمد، حضرت‌ امیر (علیه‌السلام) فرمود: عبدالله! من باید به دخترم بگویم. امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) فرمود: زینب‌جان! دخترم! راضی هستی؟ حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) گفت: پدرجان! من که اختیارم با خود توست؛ اما یک‌ حرفی دارم و یک‌ چیزی می‌خواهم. حرفم این‌ است: به عبدالله بگو که من حرفی ندارم؛ اما هر موقع خواستم برادرم حسین را ببینم، باید بروم؛ اگر هم مسافرتی پیش‌آمد و برادرم به مسافرت رفت، بی‌چون و چرا با او بروم. عبدالله گفت: باشد، به دیده‌ منّت دارم. حالا قرارداد کردند و به‌ قول ما عقد شد. [۳] حالا قضایای کربلا روی داد، عبدالله در مدینه ماند؛ اما گفت: زینب‌جان! بچّه‌ها را با خودت ببر! عزیز من! نگویید که چرا عبدالله در مدینه ماند و سعادت نداشت؟! یک‌ وقت یک‌ نفر باید بماند و مدینه حفظ شود، یک‌ نفر باید بماند و عدّه‌ای گمراه نشوند. امام‌ حسین (علیه‌السلام) گفت: عبدالله! نمی‌شود مدینه را خالی گذاشت، تو در مدینه بمان! پس عبدالله به امر امام‌ حسین (علیه‌السلام) در مدینه ماند. [۴]

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) قضایای کربلا را به اُمّ‌السلمه گفته‌ بود، حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) پیش پدرش آمد و فرمود: پدرجان! امّ‌السلمه یک حرف‌هایی می‌زند! امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: زینب‌جان! هر چه می‌گوید درست‌ است، به حرفش برو! امام‌ حسین (علیه‌السلام) پیراهن‌ کهنه تهیّه کرده‌ بود، می‌دانست که بعد از شهادتش پیراهنش را درمی‌آورند؛ اما اگر پیراهنش پاره‌ پاره باشد، آن‌ را درنمی‌آورند. امّ‌السلمه به حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) گفته‌ بود: زینب‌جان! همیشه خیالت راحت باشد؛ اما اگر امام‌ حسین (علیه‌السلام) آمد و گفت پیراهن‌ کهنه بیاور! بدان که حسین یک‌ ساعت یا نیم‌ ساعت بیشتر زنده نیست. تمام ابعاد زینب (علیهاالسلام) پیش این حرف بود، زینب (علیهاالسلام) همه‌ جا را تحمّل کرد، فقط دلش خوش بود. حالا که همه رفتند، لااقل حسین (علیه‌السلام) دارد، حامی دارد، حامی‌اش آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) بود که شهیدش کردند. دلش خوش بود که برادرش هنوز نگفته پیراهن‌ کهنه بیاور! [۵] یک‌وقت آقا امام‌ حسین (علیه‌السلام) دمِ خیمه آمد و گفت: زینب! پیراهن‌ کهنه بیاور! حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) تا پیراهن را دست امام‌ حسین (علیه‌السلام) داد، غَش کرد. حالا لشکر هم «هل مِن مبارز» می‌طلبد، امام‌ حسین (علیه‌السلام) چه‌ کار کند؟ دست ولایت بر قلب زینب (علیهاالسلام) گذاشت، به او تصرّف کرد، ولیّ‌ الله‌ الأعظم شد؛ چطور ولیّ شد؟ آنچه را که ولیّ خدا می‌داند، زینب (علیهاالسلام) هم می‌داند، در قلب زینب (علیهاالسلام) است. زینب (علیهاالسلام) دیگر زینب (علیهاالسلام) نیست، او را متقی کرد؛ نه این‌که زینب (علیهاالسلام) متقی نبوده، ببین من روی این آیه حسابش را می‌کنم و می‌گویم، خدا به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: من تو را متقی کردم، ولایت به تو نازل کردم. حالا ولایت باید به زینب (علیهاالسلام) نازل شود. باید او را چه کند؟ باید او را متقی کند. [۶]

حالا که اهل‌بیت را وارد کاخ یزید کردند، یزید کینه‌ای با حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) داشت. حضرت قدری خودش را مخفی کرد، یزید گفت: این کیست که خودش را مخفی می‌کند؟ گفتند: زینب، خواهر حسین است. یزید گفت: زینب! الحمد لله که خدا شما را رسوا کرد، من داغ پدرانم را از شما گرفتم. حضرت فوراً جواب داد و گفت: «یزید! رسوا فاسق و فاجر است، ما هر چه دیدیم، خوبی از خدا دیدیم. یابن‌الطُلقاء! تو کسی هستی که آزادکرده جدّ من هستی، شما در شرک و کفر بودید، جدّم شما را آزاد کرد. یادتان رفته که مادرت در مکّه چه‌کاره بود؟! خدا چند چیز به ما داده: ما را در قلب مؤمن قرار داده؛ یعنی یزید! تو مؤمن نیستی، بی‌خود می‌گویی که من خلیفه اسلامم! دیگر این‌که بیان به ما داده.» (بدانید بیان باید به امر باشد؛ وگرنه کلام است.) یعنی ما کسانی هستیم که حرف‌مان و صادرات‌مان امر خداست. مگر یک زن می‌تواند این‌قدر شهامت داشته‌ باشد که به یک امپراطور جهان بگوید یابن‌الطُلقاء؟!

حالا یزید می‌خواست دل حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) را آتش بزند، گفت: الحمد لله که خدا برادرت را کُشت! حضرت بلند شد، ببین چقدر شهامت دارد! زینب (علیهاالسلام) یعنی شهامت یک عالم، زینب (علیهاالسلام) یعنی منطق یک عالم، زینب (علیهاالسلام) یعنی صدر یک عالم، زینب (علیهاالسلام) یعنی شجاع‌ترین تمام عالم. ببین با امپراطور چه‌جور حرف می‌زند؟! گفت: خدا جان هر کسی را می‌گیرد؛ اما تو برادرم را کُشتی! لشکر تو برادرم را کُشت! یزید ناراحت شد، صدا زد: جلّاد! چرا بالای حرفِ من حرف می‌زنی؟! سکینه یک‌ دفعه دست گردن حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) انداخت و گفت: یزید! مرا بکُش! تمام مجلس به گریه درآمد. زینب (علیهاالسلام) حمایت‌کُن داشت. یک‌ دفعه مجلس به صدا در آمد، فرنگی و نصارا بلند شدند و گفتند: یزید چه‌کار می‌کنی؟! آخر این زن داغ‌دیده! این زن اسیر است! برادرش شهید شده! ساکت باش! یزید ساکت شد، یهود و نصارا از زینب (علیهاالسلام) حمایت کردند؛ اما مسلمان‌ها زینب (علیهاالسلام) را اسیر می‌کنند! [۷] یک‌ نفر بلند شد و گفت: یزید! این‌ها را که می‌بینی، ما هر کجا به آن‌ها حمله می‌کردیم، خودشان را به یک پناهی می‌بردند. آقا علی‌ بن‌ الحسین (علیه‌السلام) هم تشریف دارند؛ اما این‌جا امام‌ حسین (علیه‌السلام) به زینب (علیهاالسلام) گفته که تو در مجلس یزید حرف بزن! زینب (علیهاالسلام) دارد امر را اطاعت می‌کند. حرف من سر این‌ است، زینب (علیهاالسلام) به آن‌ شخص گفت: صدایت بگیرد! از هر خانه کوفه، صدای ناله از شمشیر برادر من بلند است! برادرم یک حمله کرد، هفتاد هزار لشکر را صفّ‌آرائی کرد. تو چه می‌گویی؟! چرا این‌قدر تملّق می‌گویی؟! مگر شما قدرت دارید؟! مگر شما شهامت دارید؟! شما ضلالت دارید! زینب این‌ است، آیا زینب اسیر است؟! [۸]

دو چیز یزید را زیر و رو کرد: یکی خطبه حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) و یکی منبر حضرت‌ سجّاد (علیه‌السلام). یزید بیچاره شد! دیگر اهل‌بیت را در آن مجلس نَبُرد، دید بیچارگی و رسوایی‌اش دارد انفجار می‌کند، اشاره کرد که اهل‌بیت را در خانه‌اش ببرند. هنده هم که آرام ندارد، مرتّب داد می‌کشد! شلوغ کرده! ملکه است. یزید به امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) گفت: خدا ابن‌ زیاد را لعنت کند! من نگفتم که پدرت را بکُشند، گفتم بیایید و با هم صلح و مصالحه کنیم، می‌خواست این‌ را از گردن خودش ساقط کند، دید بدجوری شد. حالا ببین چه می‌گوید؟! گفت: من خلاصه خون‌بهای پدرت را می‌دهم؛ اما امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) فرمود: یزید! فقط این چیزهایی که لشکرت به غارت بردند، آن بلوز و پیراهن‌ها را مادرم زهرا (علیهاالسلام) بافته، آن‌ها را به ما برگردان! امام جوری حرف می‌زند که مردم بفهمند که مادرش زهراست، دوباره این‌ها را رسوا کرد. خلاصه آخر که یزید می‌خواست خودش را از متّهمی نجات بدهد، گفت که من کاخ را در اختیارتان می‌گذارم تا عزاداری کنید! [۹] یزید خیلی عذرخواهی کرد، تا حتّی به حضرت‌ سجّاد (علیه‌السلام) گفت: آیا من آمرزیده‌ می‌شوم؟ امام فرمود: آره! نماز غفیله بخوان! این‌جا حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) گفت: آخر حجّت‌ خدا چقدر شما رئوفید! گفت: عمّه‌جان! من حجّت‌ خدا هستم، نمی‌توانم که حقّ را نگویم؛ اما موفّق نمی‌شود. هر وقت می‌رفت وضو بگیرد، خون از دماغش می‌ریخت؛ آخر هم موفّق نشد. [۱۰]

زینب درس‌گرفته از مادرش زهرا[۱۱]

رفقای‌ عزیز! بیایید تفکّر داشته‌ باشید! این‌قدر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) مراعات می‌کرد، حالا که شب نوزدهم ماه‌ رمضان ضربت خورده، علی (علیه‌السلام) دیگر توان ظاهری‌اش تمام شده، او را توی یک پارچه‌ای گذاشته‌ بودند، چهار گوشش را گرفتند و او را به طرف خانه آوردند. امیرالمؤمنین دمِ درِ خانه گفت: مرا زمین بگذارید و زیر بغل‌هایم را بگیرید؛ مبادا زینب (علیهاالسلام) ناراحت بشود! علی‌جان! کجا بودی آن‌موقعی‌که خیمه‌های پسرت حسین (علیه‌السلام) را آتش زدند؟!

وقتی امام‌ حسین (علیه‌السلام) جنگ می‌کرد، فقط می‌گفت «لا حولَ و لا قوةَ إلّا بالله العلیّ العظیم». زینب (علیهاالسلام) صدای امام‌ حسین (علیه‌السلام) را می‌شنید و دلش خوش بود، یک‌ وقت زینب (علیهاالسلام) دید که دیگر صدای برادرش نمی‌آید و زمین کربلا دارد می‌لرزد. توجّه پیدا کرد، روی تلّ زینبیه آمد؛ دید اشقیاء دور حسینش را گرفته‌اند، حسینش در قتل‌گاه است. از کجا حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) این درس را گرفته؟! از مادرش زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام). وقتی امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را به‌مسجد بردند و طناب گردنش انداختند، زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) با پهلوی شکسته و صورت نیلی به‌مسجد رفت و گفت: دست از علی بردارید! وگرنه نفرین می‌کنم. ستون‌ها از جا حرکت کرد، مدینه به لرزه درآمد.

حالا زینب (علیهاالسلام) پیش ابن‌ سعد آمد، ببین خواهش نکرد؛ گفت: «یابن‌ السّعد! تو ایستاده‌ای و حسینِ مرا می‌کشند!» زمین کربلا دارد می‌لرزد. زمین اعلام آمادگی می‌کند که زینب! اشاره کنی همه این‌ها را زیر و رُو می‌کنم. زینب (علیهاالسلام) دارد امر را اطاعت می‌کند. ابن‌ سعد بنا کرد به گریه‌ کردن، های‌های گریه کرد. گفت: لشکر! کار حسین را تمام کنید! حالا منظور من سرِ این‌ است که ببین چه خباثتی است؟! وقتی حسین (علیه‌السلام) را کشتند! عمر سعد دستور داد که خیمه‌ها را آتش بزنید! بین حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) چقدر ادب دارد! پیش امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) آمده و عرض می‌کند که «یا حجّة الله! اُمّ‌السلمه حرف‌ها را به‌من زده، آیا ما باید بسوزیم؟!»ببین این‌قدر زینب (علیهاالسلام) آمادگی دارد! حرفی ندارد که در راه ولایتش، حسین (علیه‌السلام) بسوزد. اطاعتِ ولایت این‌ است! رفقای‌ عزیز! بیایید ولایت را اطاعت کنید! امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) فرمود: عمّه‌جان! «علیکُنّ بالفرار»: به بچّه‌ها بگو فرار کنند. حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) فوراً به بچّه‌ها دستور فرار داد. تمام این بچّه‌ها فرار کردند. به‌ دینم، این‌قدر دلم برای این بچّه‌ها می‌سوزد، آتش می‌گیرد! آخر با این‌همه جمعیّت! در این‌همه هیاهو، بچّه‌ها چه‌کار کنند؟! [۱۲]

یا علی


فرمایش منتخب: تغییر قبله

فهرست سیزده رجب

ماه رجب، ایام زیارت ائمه طاهرین

این الرجبیون؛ این الفقرا

ظهور نور حضرت زهرا

امام حسن عسکری

عبدالعظیم حسنی

پیامبر اکرم

امام صادق

حضرت خدیجه

انتقاد به اهل تسنن

تولی و تبری

حضرت سکینه

تمام شدن ماه صفر

امام رضا

امام حسن

امام حسین دفاع کرد نه قیام

سلام بر امام حسین

زیارت امام حسین

حضرت زینب

اربعین

گریه بر امام‌حسین

مجلس امام حسین

مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین

ندای امام حسین به خلقت

عمار یاسر

غلام امام حسین

سلمان فارسی

امام حسین؛ کشته جلسه بنی‌ساعده

حضرت رقیه

امام باقر

عصاره روایت حسین منی و انا من حسین

ماه صفر

زهیر

کرنش در مقابل امام حسین

امام‌سجاد

یاد امام حسین

راهب و سر امام حسین

هنده، زن یزید

زعفر در کربلا

حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی

امر به معروف‌کردن سر امام حسین

زمین کربلا

چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟

دفن شهدای کربلا

نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم

ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

آتش زدن خیمه‌های امام حسین

بعد از شهادت امام حسین

شام غریبان

شهادت امام حسین

روز عاشورا

شب عاشورا

روز تاسوعا

هفتم محرم

آقا ابوالفضل

آقا علی اکبر

آقا علی اصغر

حضرت قاسم

اصحاب امام حسین

عبدالله بن الحسن

حر

ورود امام حسین به کربلا

دهه محرم

مسلم بن عقیل

تذکراتی راجع به محرم

مباهله

ورود امام رضا به نیشابور

میثم تمار

امام موسی کاظم

غدیر

امام هادی

عید قربان

عرفه

حرکت امام حسین از مکه به کربلا

مناسک حج ابراهیمی

ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا

امام جواد

حرکت امام رضا از مدینه به طوس

دحو الارض

حضرت معصومه

داستان متقی

حمزه عموی پیامبر

عید فطر

وداع ماه رمضان

امیرالمؤمنین علی

سیزده فروردین

شب قدر

شکستن ارکان خدا

آمادگی برای شب قدر

عید نوروز

ماه رمضان

جلسه ولایت (سال‌یاد متقی عزیز)

امام زمان

ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا

ظاهر شدن امام‌حسین در دنیا

عید مبعث

ابوطالب

فتح خیبر

ابراهیم پسر پیامبر

تغییر قبله

ماه رجب

حضرت زهرا، عصاره خلقت

ام البنین

شهادت حضرت زهرا

حضرت زهرا

صلح امام حسن

لیلة المبیت

امام حسین در قیامت

یقین

نیمه شعبان

کتاب امام‌زمان با متقی منتشر شد

فاطمیه

پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) رُو به مسجدالأقصی نماز می‌خواند؛ اما برای نماز دومش خداوند ندا داد: یا محمّد! حالا باید رو به مسجدالحرام نماز بخوانی. در مسجدالأقصی چندین هزار نبیّ دفن است، یک شرافتی دارد؛ اما تمام انبیاء شاگرد علی (علیه‌السلام) هستند. خدا می‌فرماید: به طرف زایشگاه علی (علیه‌السلام) نماز بخوان! حالا سؤال می‌شود که چطوری شد که این‌ها رُو به مسجدالأقصی می‌ایستادند؛ اما امر شد که رُو به مسجدالحرام بایستند؟ چون‌که نبوت در ظاهر دارد خاتمه پیدا می‌کند.

حالا که امیرالمؤمنین علی، یعسوب‌الدین، ولیّ‌الله‌الأعظم، مقصد خدا، در مکّه ظاهر شده، طلوع کرده، می‌گوید: ای محمّد! رسول من! تو هم باید با همه این حرف‌ها رو به زایشگاه علی (علیه‌السلام) بایستی، تمام خلق هم باید بایستند. این می‌دانید مثل چیست؟ مثل همان‌است که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) امیرالمؤمنین را بلند کرد، آیه «الیوم أکملت لکم دینکم» نازل‌شد؛ آن‌وقت می‌گوید رُو به زایشگاه علی (علیه‌السلام) بایست! حالا وقتی‌که ثواب زیارت خانه‌خدا افشا شد، همه ملائکه آسمان ضجّه کردند که خدایا! هر کدام از ما در امر تو هستیم، مگر ما می‌توانیم در زمین برویم؟! ما که به نور امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) خلق شده‌ایم، (این حرف از خود من است)، به نور ولایت خلق شده‌ایم، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) ما را خلق کرده، ما می‌خواهیم او را زیارت کنیم و این ثواب را ببریم و به شیعه‌های علی (علیه‌السلام) هدیه کنیم؛ چون‌که ملائکه محتاج نیستند. فوراً خداوند اراده کرد و دستور داد: در هفت‌آسمان، هفت بیت‌المعمور مُحاذی کعبه درست شد، هفت علی (علیه‌السلام) آن‌جاست. ای حاجی! همین‌طور که تو دور زایشگاه علی (علیه‌السلام) طواف می‌کنی، ملائکه هم به دور علی (علیه‌السلام) طواف می‌کنند. علی (علیه‌السلام) «وجه‌الله» است، در تمام خلقت هست. کاش ما این مطلب را می‌فهمیدیم؛ یعنی هر کسی رو به علی (علیه‌السلام) نایستد، عبادت ثقلین کند، خدا او را می‌سوزاند. مکّه به‌وجود علی (علیه‌السلام) شرافت الله شد، چرا تا الآن نگفت بایست؟ به‌من جواب بدهید؟ اما حالا می‌گوید بایست! برای این‌که سنّت بشود. کارهای پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) سنّت بود. [۱۳]

روایت داریم: آن‌موقعی که آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) تشریف می‌آورد، قبله کربلاست؛ چون‌که اصل ولایت است، قبله هم ولایت است. این‌که می‌گوید: شما رُو به قبله بایست، (می‌ترسم که بگویم؛ اما می‌گویم! هر چه می‌خواهد بشود)؛ یعنی رُو به ولایت بایست! رُو به علی (علیه‌السلام) بایست! رُو به زهرا (علیهاالسلام) بایست! چرا؟! اگر آن‌ها را قبول نداشته‌باشی، نمازت به‌درد نمی‌خورد؛ باید به روی مقصد خدا بایستی؛ چون‌که اگر مقصد خدا را قبول نداشته‌باشی، تمام عبادت‌هایت هیچ است. چرا؟! قبله علی (علیه‌السلام) است، قبله زهرا (علیهاالسلام) است، قبله این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) هستند؛ وگرنه پشت به قبله ایستاده‌ای. مگر هفت‌میلیون مردم رُو به مکّه نایستادند، چرا کافرند؟ اما سلمان، اباذر، میثم و مقداد رُو به علی (علیه‌السلام) ایستادند، چرا انسانند؟! چون ولایت دارند. رفقای‌عزیز! بیایید رُو به ولایت بایستیم. [۱۴]

اگر شما امر خدا را اطاعت کنید، دائم در سجده هستید. آدمی که در سجده است یا آدمی که در نماز است، دیگر رویش را این‌طرف و آن‌طرف نمی‌کند. این‌که گفتم ولایت قبله است، مطابق افق این جمعیت حرف می‌زنم، بالاتر است؛ اگر بگوییم ولایت قبله است، جسارت کرده‌ایم، ولایت را کوچک کرده‌ایم! والله! بالله! علی (علیه‌السلام) حقیقت قبله است. [۱۵]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی

ارجاعات


بیتوته و نجوا با ولایت

یتیم آل‌محمّد[۱۶]

چرا می‌گوید که ما درخت طوبی را از ولایت خلق کردیم، بهشت را از آن خلق کردیم؟ باباجان من! درخت طوبی توی دل توست. باید رشد کند، شاخه‌هایش توی دل کسی دیگر بیاید. تو تزلزل داری. این درخت توی دل منِ بدبخت رشد نکرده؛ باید این درختی که توی دلِ تو، خدا گذاشته ولایت، رشد کند. مانند درخت طوبی که هر شاخه‌اش توی قصر یک مؤمن است.

تو هم باید این شاخه‌های دلت، کلام تو، نفَس تو، عقیده‌ تو، احسان تو به مؤمن باشد؛ نه به غیر مؤمن! آیا متوجّه شدی ولایت یعنی‌چه؟ هی بگو علی! عزیز من! اگر گفتم که شما باید یتیم آل‌محمّد (علیهم‌السلام) بشوی؛ معنی‌اش یعنی این؛ یعنی ای خلقت! ما هم مثل شما هستیم، همین‌‌جور که شما مطیع علی (علیه‌السلام) هستید؛ ما هم هستیم. «أنا ذکرالله» این‌جور بشویم حالا حالا زیادترش ما توقّع نداریم. فردای قیامت، ما را می‌آورند، می‌بینیم درخت گفته علی! کوه گفته علی! دریا گفته علی! ستاره گفته علی! ریگ گفته علی! تمام این خلقت گفته علی! ما نگفتیم! ما یکی دیگر را گفتیم! چه به سر ما می‌آید؟! آیا عقیده به ماوراء دارید؟ آیا عقیده به آخرت دارید؟ آیا عقیده به ‌میزان دارید؟ آیا عقیده به‌ محاکمه خدا دارید؟ [۱۷]

یتیم آل‌محمّد (علیهم‌السلام) یعنی‌چه؟ یتیم آل‌محمّد (علیهم‌السلام) خیلی ابعاد دارد. اگر ما ابعادش را متوجّه بشویم؛ والله، بالله، تا آخر عمر، سرمان را جلوی ائمه‌ طاهرین (علیهم‌السلام) بلند نمی‌کنیم؛ یعنی دائم شرمنده ولایت هستیم، شرمنده علی (علیه‌السلام) هستیم. چقدر خوب است که ما بعضی چیزها را خیلی حالیمان نیستیم. هم خوب است و هم بد. بدی آن این‌است که اگر بفهمیم و احترام نکنیم، وای به حال ماست! خوبی آن این‌است که اگر بفهمیم و احترام کنیم، خدا می‌داند چقدر درجات ما بالا می‌رود؛ اما بالا می‌برند.

این یتیم آل‌محمّد (علیهم‌السلام) خیلی ابعاد دارد. یتیم آل‌محمّد (علیهم‌السلام) یعنی این: مثلاً من الآن پدرم مُرده‌، مادرم مُرده‌است و هیچ اتّکایی ندارم. من باید حالا که یتیم هستم، صغیری خودم را حسّ کنم؛ حرف این‌است. حالا که من یتیم آل‌محمّد (علیهم‌السلام) هستم، هم صغیر باشم، هم یتیم. صغیر یعنی‌چه؟ من درباره ولایت بگویم، نمی‌فهمم. علی‌جان! امام‌زمان! فدایت شوم، فدای خاک کف پایت شوم، ما در مقابل تو صغیریم. هم یتیمیم، هم صغیریم. اگر بفهمیم هم یتیمیم، هم صغیر؛ ولایت به ما پاداش می‌دهد.

چرا می‌گویم باید صغیر باشی؟ حالا که یتیم شدی، صغیر هم باش؛ یعنی امام‌زمان! من نمی‌فهمم. چیزی قاطی آن نکنی! این همان‌است که می‌گوید دست و جوارح خودت را در نزد خدا بگذار! ببین من دارم یک‌روایت دیگر برای تو روی آن می‌گذارم که خیلی خوشتان بیاید.

وقتی‌که موسی گفت: خدایا! من دلم می‌خواهد که علم بیاموزم، گفت: برو پیش خضر! حالا که پیش خضر آمد، خضر یک نگاهی به او کرد و گفت: تو طاقت نداری. گفت: من اولوالعزمم، طاقت دارم. صغیری خودش را پیش خضر افشاء نکرد. گفت: من اولوالعزمم. حالا او را چه‌کار کرد؟ در آن ماند؛ پس ما اگر یتیم آل‌محمّد (علیهم‌السلام) هستیم، باید در تمام کالبدمان بگوییم صغیر آل‌محمّد (علیهم‌السلام) هم هستیم؛ یعنی ای امام‌زمان! ما صغیریم، ما را کبیر کن! ای علی‌جان! ما را کبیر کن! ای زهراجان! ما را کبیر کن! اگر به خانه خودت راه بدهی، ما کبیر هستیم. اگر ما را راه ندهی، ما صغیر هستیم. ما بازی می‌خوریم و به خانه کس دیگر می‌رویم؛ مثل عباس که راهش نداد.

حالا اگر شما واقعاً یتیم آل‌محمّد (علیهم‌السلام) شدی، یتیم به هیچ‌کجا اتّکا ندارد، تمام اتّکایش بریده شده‌. پیِ اتّکا می‌گردد و آن ‌هم خداست. پیِ اتّکا می‌گردد و آن امر خداست. امر خدا، علی (علیه‌السلام) است، امر خدا، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. تا وقتی‌که جان به خِرخِره‌ام بیاید، می‌گویم علی! تا نَفَس آخر می‌گویم علی! چون‌که خدا گفت علی! من هم می‌گویم علی!

حالا ببینید امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) چه‌کار می‌کند؟ برای یک بچّه یتیم کرنش می‌کند. یک بچّه یتیم را روی دوشش می‌گذارد، گریه می‌کند. تمام خلقت باید در مقابل علی (علیه‌السلام) کرنش کنند، علی (علیه‌السلام) در مقابل یک بچّه یتیم کرنش می‌کند؛ بیایید یتیم آل‌محمّد (علیهم‌السلام) بشوید، که علی (علیه‌السلام) برای شما کرنش کند. چرا کرنش می‌کند؟

خدا بچّه یتیم را دوست دارد؛ این اتّکا ندارد، اتّکا به خدا دارد. حالا می‌گوید: علی‌جان! عزیز من! این بچّه یتیم، خواست من است. من دلم می‌خواهد برای این کرنش کنی؛ پس علی (علیه‌السلام) خواست خدا را به ‌جا می‌آورد، نه این‌که منِ بچّه یتیم، این‌قدر لیاقت داشته‌باشم. متوجّه هستید؟! حالا اگر بچّه یتیم شدید، یتیم آل‌محمّد (علیهم‌السلام) هم شدید، خیلی باد به خودتان نکنید! چون این خواست خداست. علی (علیه‌السلام) خواست خدا را به‌جا می‌آورد. حالا انصافاً، وجداناً، عقلاً، دیناً، ما باید یتیم آل‌محمّد (علیهم‌السلام) باشیم یا نباشیم؟ چرا متوجّه نیستید؟ [۱۸]

خدایا! توفیق بده، تا آن لحظه آخر بگوییم علی! حرف دیگر نزنیم.

خدایا! محبّت علی (علیه‌السلام) را در تمام عروق بدن این حضّار مجلس تزریق کن! با عشق علی (علیه‌السلام) بخوابیم، با عشق علی (علیه‌السلام) بلند شویم، با عشق علی (علیه‌السلام) راه برویم، با عشق علی (علیه‌السلام) حرف بزنیم.

خدایا! دشمنان علی را نابود کن!

خدایا! شیعه را در هر کجای این عالم هست، سرفراز کن! [۱۹]

یا علی


اخلاق در خانواده

سفارش بچّه‌ها در آخرالزّمان[۲۰]

قربانتان بروم، فدایتان بشوم، در هر کجا که هستید یاد امام‌حسین (علیه‌السلام) باشید! یاد این بچّه‌ها باشید! خدا می‌داند، همیشه همین‌جورم، فقط گریه می‌کنم. می‌گویم: حسین‌جان! قربان تو به جایش، اصغرت به جایش، قربان آن کوچک کوچک‌ها بروم، توی بیابان‌ها می‌دویدند. آخر امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌دانست این‌جوری می‌شود.

یک اشاره دیگری بکنم. امام‌حسین (علیه‌السلام) را دید هِی تیغ‌ها را دارد می‌کَنَد. حسین‌جان! چه‌کار می‌کنی؟ بچّه‌های من می‌ریزند از خیمه‌ها بیرون، وقتی اسب بی‌صاحب من می‌آید، مبادا این تیغ‌ها به پایشان برود. عزیزان من! عیال‌پرست باشید، بچّه‌ها‌یتان را دوست داشته‌باشید‌. بچّه‌ها را وِل نکنید گیر گرگ‌های زمان بیفتند، بچّه‌ها را پرورش بدهید! حضرت فرمود: آخرالزّمان بچّه‌هایتان به دندا‌نتان باشند؛ اگرنه گرگ‌ها طعمه‌شان می‌کنند. [۲۱]

اولاد یک شرایطی دارد: باید او را به مکتب ببری! «بسم‌ الله» در دهانش بگذاری! اسمش را قشنگ بگذاری! خلاصه یک اندازه‌ای به او رسیدگی کنی! [۲۲]

والله، بالله، روایت داریم: پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد از سر یک قبر ردّ شد، تند رفت. وقتی برگشت، نشست طلب‌مغفرت کرد. گفتند: یا رسول‌الله! شما این‌جا چه شدی؟! (آخر یک‌عدّه‌ای بودند تفکّر داشتند. سلمان، اباذر، میثم، این‌ها تفکّر داشتند؛ اما عمر و ابابکر چه داشتند؟! خباثت داشتند.) سؤال کردند، گفت: این وضویش را لااُبالی‌گری کرده‌بود، یک جزئی نمازش را لااُبالی‌گری کرده‌بود، صد تازیانه باید بخورد. یکی به او زدند، قبرش پُر از آتش شده‌بود، فریاد می‌زد. حالا که من برگشتم، دیدم عذاب از رویش برداشته‌شده؛ یک بچّه داشت، مکتب بردند، «بسم ‌الله» دهانش گذاشتند، ورثه‌اش هم یک جادّه‌ای ساختند. [۲۳]

ما باید فکرمان، فکر جهانی باشد، یعنی در جهان فکر کنیم، چرا به این فکر کوتاهتان قانع شدید؟ فکر، باید جهانی باشد. نگذارید فرزندتان برود و با کسی‌که فکرش کوتاه است، حرف بزند. با کسی حرف بزند که فکرش بلند است؛ البتّه کاری نکنید که دل کسی بشکند.

تا توانی دلی به‌دست آوردل‌شکستن، هنر نمی‌باشد

چرا تا یک‌قدری پول‌دار می‌شوی، دل مردم را می‌شکنی؟! شخص باید به تمام کارهای عالم، توجّه داشته‌باشد، یعنی دائماً باید توّجهمان به امر باشد، که امر چه اطّلاعیه‌ای صادر می‌کند که ما عمل کنیم. [۲۴]

خانم‌های عزیز! به شما می‌گویم: به پسرهایتان دعا کنید. امام‌صادق (علیه‌السلام) فرمود: ما منتظر دعای پدر و مادریم که در حقّ اولاد مستجاب کنیم. خانم‌ها! به بچه‌هایتان دعا کنید. حالا به حرفت نرفت، این‌ها را دور بینداز. اگر این‌جور باشی، دل نداری، کینه داری. بچّه‌ است؛ یک‌وقت اشتباه کرده‌است. اصلاً اشتباه مال ماست. مرد آن‌است که از اشتباه هم‌دیگر بگذرد. خانم! از اشتباه دختر و پسرت بگذر! شب‌احیاء دُرستش کن! او را بخر! انسانش کن! دعا به او بکن! این بچّه را هدایت ‌کن! شب‌قدر، هدایت بچّه‌ها با پدر و مادرهاست. جدّاً در حقّ این‌ها دعا کنید! اگر امام‌صادق (علیه‌السلام) را قبول دارید، رئیس‌مذهب می‌گوید ما می‌خواهیم مستجاب کنیم. [۲۵]

یا علی


سخنی با خانمها

عبادتی‌شدن خانم‌ها نه اطاعتی‌شدن[۲۶]

بعضی از خانم‌ها عبادتی شدند، اطاعتی نیستند. خانم‌ عزیز! امیدوارم خدا همه‌ شما را با زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) محشور کند. زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) به تو امر کرده که باید امر شوهرت را اطاعت کنی. کجا می‌گویی من می‌خواهم بروم فلان مجلس؟ کجا بروم؟ تو اگر بی‌امر بروی، روایت داریم: از خانه که بیرون بروی، ملائکه‌ آسمان تو را لعنت می‌کنند. لعنت ملائکه‌ مستجاب است.

این خانم الآن در روضه است، در مجلس قرائت قرآن است، در مسجد است؛ اما ملائکه دارند او را لعنت می‌کنند. خانم‌های عزیز! بیایید یقین کنید به حرف خدا، یقین کنید به حرف پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، خدا و ائمه (علیهم‌السلام) را بازیچه قرار ندهید! اگر بازیچه قرار دهید، توهین به زهرا (علیهاالسلام) کردید، توهین به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) کردید، آیا توجّه می‌کنید؟! چرا آن‌ها که بعد از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) عبادتی شدند، لعنت شدند؟ به امر نرفتند. [۲۷]

خانم! چه‌کار داری می‌کنی؟! کجا می‌روی؟! چرا فکر نمی‌کنی؟! قرآن یاد گرفتن مستحبّ است، عمل به‌قرآن واجب. اویس‌قرن معلوم نیست قرآن هم می‌خوانْده! ما نداریم که ایشان قرآن ختم می‌کرد! می‌گفتند این‌جوری نماز می‌خوانَد، این‌جوری اطاعت می‌کند، این‌جوری می‌کند. آقا یک‌مُشت زن نامحرم آورده، ردیف نشانده، که مثلاً قرآن به این‌ها یاد بدهد. بعد به این‌ها می‌گوید: بخوان! این زن هم با یک صدای نازک قرآن می‌خوانَد، آن جوان‌ها هم آن‌طرف دارند ملچ ملچ می‌کنند! [۲۸]

بیایید ترجمه قرآن را بفهمید! آقا عدّه‌ای را اسیر کرده، می‌گوید: بیایید قرآن را قشنگ بخوانید! باباجان من! به این‌ها معنی قرآن را بگو! حالا قشنگ هم خواندید؛ اگر به قشنگ قرآن خواندن چیز می‌دادند، پس چرا عبدالباسط اهل‌ جهنّم است؟ بیا حالا که یک عدّه را دور خودت جمع کردی، بگو امام‌صادق (علیه‌السلام) این ‌را می‌گوید، قرآن این ‌را می‌گوید؛ بگو: رویت را بگیر! جوراب نازک نپوش! به تلویزیون گوش نده! چه داری می‌گویی؟ تو داری ریاست می‌کنی. خیال کردی تفسیر قرآن می‌گویی؟ قرآن را قشنگ بخوانیم! باید قشنگ بفهمیم. بیا این جمله را به خانم‌ها بگو که اگر ذرّه‌ای محبّت خلق در دلت باشد، اهل‌ آتش هستی. [۲۹]

خدا می‌داند، به‌دینم قسم، فسادی که ماه‌ مبارک رمضان می‌شود، در هیچ ماهی نمی‌شود! چون‌که پسرها آزادند، توی خیابان‌ها می‌ریزند، زن‌ و مردها هم آزادند توی خیابان‌ها می‌ریزند، از این آزادی چه به عمل می‌آید؟ همه می‌گویند قرائت قرآن بودیم! ای مدیر قرائت! آخر چه داری به این‌ها می‌گویی؟ احکام قرآن را به این‌ جوان‌های ما بگو! به این جوان بگو: اگر یک نگاه به صورت بچّه اَمرَد [نوجوان] از روی شهوت کردی، خدا گناه علی‌کشی را به تو می‌دهد. این را به این جوان‌ها بگو! چه می‌گویی این‌جایش را بکش! آن‌جایش را شُل بگو! این‌جایش را سِفت بگو! نمی‌دانم غینش را قون بگو! قونش را زون بگو؟! چه می‌گویی؟! بیا احکام قرآن را بگو!

مگر نیست که، مالک عزیز آمده برود، یک نفر طوری قرآن می‌خوانْد که مالک پایش شُل شد؟! من جسارت می‌کنم، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) رفت، مالک ایستاد. در ظاهر چنان جاذبه صدای این قاری، مالک را گرفته‌بود، که علی «علیه‌السلام» را در ظاهر رها کرد. صدا زد: مالک! بیا! حالا همین قاری در جنگ صفّین در لشکر معاویه بود، حضرت پا به جنازه‌اش زد و به مالک گفت: این همان است که صدای قرائت قرآنش، پای تو را شُل کرد! تو هم مثل همان هستی! چرا؟ امر قرآن را اطاعت نمی‌کنی! امر قرآن علی است. امر قرآن رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است. امر قرآن خود کلام مجید است. [۳۰]

خانم! تو که می‌گویی من پیرو حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) هستم، روضه می‌خوانی، والله، این روضه‌ای که داری می‌خوانی، روضه نیست. امر زهرا (علیهاالسلام) را اطاعت کن! این زهرا (علیهاالسلام) واجب‌الإطاعة است. [۲۸] چه جلسه‌ای می‌گیری و روضه‌ای می‌خوانی؟! من نمی‌گویم روضه نخوان! من نمی‌گویم جلسه نگیر! من نمی‌گویم شیرینی نده! می‌گویم امر این‌ها را اطاعت‌کن! [۳۱]

خانم، جلسه می‌گیرد، آواز می‌خوانَد، رویش را هم نمی‌گیرد؛ آن‌وقت می‌گوید ما یاور امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هستیم و زهرا (علیهاالسلام) هم ما را شفاعت می‌کند! [۳۲] تو که دست از زهرا (علیهاالسلام) برداشتی! یا بگو کارهای زهرا (علیهاالسلام) درست نبود، یا که امرش را اطاعت کن! [۳۳]

یا علی


کتابها

تمام کتابها


سخنرانی‌ها

تمام سخنرانی‌ها

  1. کتاب افشای احکام و سخنرانی اربعین 86؛ تذکر درباره عبادت و درباره حضرت‌زینب 75 و شرط احسن‌الخالقین شدن؛ اطاعت ولایت و بیزاری از دنیا 73 و نیمه شعبان 75 و ولایت؛ حقیقت توحید 73 و اربعین 78 و اربعین 81 و اربعین 80 و اربعین 87 و اربعین 83
  2. سخنرانی درباره حضرت‌زینب (دقیقه 6 و دقیقه 10) و اربعین 81 (دقیقه 28) و درباره حضرت‌زینب (دقیقه 19) و اربعین 81 (دقیقه 35) و اربعین 87 (دقیقه 48)
  3. درباره حضرت‌زینب 75 و شب‌احیاء 80
  4. درباره حضرت‌زینب 75 و اربعین 81
  5. اربعین 79؛ فرق امام با حجت‌خدا و شب‌قدر 91 و اربعین 80 و اربعین 89
  6. کتاب حر
  7. درباره حضرت‌زینب 75 و اربعین 81 و اربعین 83 و اربعین 89 و اربعین 91 و اربعین 94 و عصاره عاشورا 82 و اربعین 79؛ فرق امام با حجت‌خدا و عاشورای 87 و تفکر و در مسیر ولایت؛ وداع ولایت 76
  8. درباره حضرت‌زینب 75
  9. اربعین 78 و اربعین 80 و اربعین 81 و اربعین 91
  10. اربعین 87
  11. شب‌قدر 76 (دقیقه 31) و عاشورای 77 (دقیقه 45)
  12. شب‌قدر 76 و عاشورای 77
  13. امام‌حسین؛ شناخت ولایت، این الرجبیون 76 و علی حقیقت قبله است 81
  14. احترام و حرمت ولایت 76
  15. علی حقیقت قبله است 81
  16. سیزده‌رجب ۷۸ (دقیقه ۴۰) و یتیم آل‌محمد ۷۸ (دقیقه ۳۱ و ۳۴ و ۳۹ و ۴۲)
  17. سیزده رجب 78
  18. یتیم آل‌محمّد 78
  19. شب‌های رمضان 88
  20. ارزش نماز ۷۶ (دقیقه ۴۳) و صادرات مؤمن اطاعت امر است ۸۱ (دقیقه ۴۸)
  21. عاشورا 89
  22. میلاد امام‌حسین 78؛ عظمت امام‌حسین؛ امر به معروف و نهی از منکر
  23. ارزش نماز 76
  24. کمال، کلّ کمال 87
  25. صادرات مؤمن اطاعت امر است 81
  26. مشهد ۸۲؛ تبلیغ ولایت
  27. ۲۸٫۰ ۲۸٫۱ اشرف مخلوقات 75
  28. ولایت و خباثت ۷۶
  29. القاء (امر) 77
  30. ماوراء در امر حضرت ‌زهرا؛ نور ولایت (حضرت زهرا، عصاره خلقت) 78
  31. سیزده رجب ۸۳؛ مزد ولایت؛ اسم اعظم
  32. مکان (معرفت) 77
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه