من تکرار میکنم. با مردم سازش کنید. مگر پیامبر یا امیرالمؤمنین با یک یهودی سازش نمیکردند؟ باید اخلاقمان را عوض کنیم. این اینطوری هست، این اینطوری هست، هرطور که میخواهد باشد. تو اخلاق حسنه داشته باش. مگر امیرالمؤمنین نگفت که زره او را یک یهودی دزدیده بود. حالا قنبر رفته پیدا کرده است و آورده است. چون که زره امیرالمؤمنین معلوم بود، پشت نداشت هر چه که داشت جلوی آن بود. بین همه زرههای جنگجوها پیدا بود. حالا زره را آورد. به امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفت بروید شاهد بیاورید. ببین حکومت علی (علیه السلام) یعنی این. حالا کسی که آنجا نشسته است به علی (علیه السلام) میگوید برو شاهد بیاور. علی (علیه السلام) میگوید همانطور که با مردم رفتار کردی، با من هم رفتار کن. حالا میگوید: علی جان، شاهد بیاور. حالا رفته شاهد آورده است، میگوید این زره من است. این تا پیدا شد گفت: یا امیرالمؤمنین. اگر بدانی علی (علیه السلام) چه کرد؟ گفت: چرا اسم مرا اینطوری صدا زدی که این یهودی خجالت بکشد. ولایت یعنی این، کسی را خجالت ندهید. تو اینطوری هستی، تو اینطوری هستی. همه جای ما لنگ است. هر کجا را نگاه میکنم میبینم لنگ هستید. آن وقت به او گفت: یهودی! برادر! او را برادر خطاب کرد، نوازشش کرد. گفت: اینطوری که تو وحشت کردی. چقدر این را فروختی؟ بیا این را بگیر. دوباره به او آدرس داد. گفت: هر وقت دوباره مستحق شدی، بیا دوباره پیش من، من دوباره به تو پول میدهم. ببین چه کار کرد؟ … حالا یهودی را دوست داشت؟ نه، او که دست از اخلاقش برنمی دارد، تو هم دست از اخلاقت برندار. تو دست از اخلاقت برندار، چه کاره هستی من این طرف و آن طرف میروم؟ من سر و کارم با خداست. خدا میگوید: یا محمد! من باید هدایت کنم. به خود پیامبرش میگوید. تو چه کاره هستی؟ تو میخواهی هدایت کنی؟