خدا بیامرزد حاج شیخ عباس تهرانی را. من چندین سال خدمت ایشان بودم. من خیلی دلم میخواست بروم کربلا. اینقدر دلم میخواست بروم که اصلاً برای زیارت امام حسین (علیه السلام) دیوانه شده بودم. واقعاً دیوانه شده بودم. من تقریباً یک پسر داشتم که شش ماهه بود. شش ماه بود که ما بچهدار شده بودیم. شاید یک سال بود که زن آورده بودیم. آدم که یک سال است زن آورده، زن به او علاقه دارد، او هم علاقه دارد. من از بس به هوا و به طاق نگاه میکردم زنم گفت: پاشو برو، تو دیوانه میشوی.