مشهد 90؛ عنایت حضرت‌زهرا

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو

بسم الله الرحمن الرحیم

مشهد 90؛ عنایت حضرت‌زهرا
کد:10345
پخش صوت:پخش
دانلود صوت:دانلود
پی‌دی‌اف:دریافت
تاریخ سخنرانی:1390-02-03
تاریخ قمری (مناسبت):19 جمادی‌الاول

یک صلوات بفرستید. اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم

العبد المؤید الرسول‌المکرم ابوالقاسم محمد

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علی‌بن‌الحسین و اولاد الحسین و رحمة‌الله و برکاته

یک صلوات دیگر بفرستید.

کشتی شکست و مردم کشتی فنا شدندای ناخدا جواب خدا را چه می‌دهی؟

کشتی شکست و مردم کشتی فنا شدند، ای ناخدا جواب خدا را چه می‌دهی؟ حرفها را می‌شنوید، باید مبنایش را هم بدانید. گفتم به یکی از آقایان، این کتابخانه‌ها پر است [از کتاب]، خانه شما پر است [از کتاب]. حدیث و روایت را می‌گویید، اما مبنایش را توجه نمی‌کنید. به تمام آیات قرآن، حدیثها روایتها درست‌است، نگویید ایشان حدیث و روایت را می‌خواهد کوچک کند، نه. حدیث و روایت هست اما حدیث و روایت قبولی‌اش علی‌بن‌ابوطالب است. صلوات بفرستید. [عایشه] سی‌هزار حدیث از دو لب پیغمبر شنید و اهل‌آتش است. مگر کسی‌که اهل‌آتش است [را] خلق می‌تواند نجاتش بدهد؟ [خلق] اگر می‌تواند خودش را نجات بدهد. آن امام‌صادق فرمود، قسم خورد، گفت [او] یعنی عایشه اهل‌آتش است. من همه روزها به سه‌تا زن و سه‌تا مرد لعنت می‌کنم، هر روز صبح. [زنها] یکی عایشه است و یکی حفصه است و یکی ام‌الحکم [خواهر معاویه] است؛ یکی هم هند [همسر ابوسفیان که] آن‌کسی است که جگر عزیز حمزه سیدالشهداء را به‌اصطلاح جوید.[۱]

حالا دوباره تکرار می‌کنم کشتی شکست و مردم کشتی فنا شدند، ای ناخدا جواب خدا را چه می‌دهی؟ اسم علی، [اسم] این پنج‌تن [کشتی‌نوح را سکونت می‌دهد]. کشتی آرام نمی‌گرفت زمان نوح، [نوح گفت] خدایا چه‌کنم؟ [خدا فرمود] ای نبی من، تو اسم پنج‌تن را به این‌ها بنویس. آخر چرا فکر نمی‌کنید؟ آتش می‌گیرم من. این [نوح] پیغمبر دوم است؛ اول آدم است، بعد نوح است. کجایند این‌ها [پنج‌تن] که می‌گوید اسمش را بنویس؟ کجایند؟ این دنیا که امیرالمؤمنین می‌گوید مثل استخوان [خوک در دهان] سگ است؛ درست می‌گوید. این‌ها آمدند این‌جا که بشر را تا قیام‌قیامت راهنمایی کنند [و شما] ببینید آنها را. به حضرت‌عباس، به‌دینم [قسم]، من ندیده می‌بینم، 5 من ندیده قبول دارم. چون‌که وقتی خدا گفت [اسمشان را بزن به کشتی، معلوم می‌شود] هستند که می‌گوید. ما اغلبمان [امام معصوم] آمد و دیده را قبول نکردیم. مگر [خدا] نگفت ای نبی من، علی‌بن‌ابوطالب را روی دست ببر که مردم ببینند این‌است، نگویند کسی دیگر است؟ [آخر هم] گفتند. حالا چه‌خبر است؟ حالا چه‌خبر است؟ همه‌اش دارم تلاش می‌کنم یک‌حرفی نزنم که این‌ها [مشکل] پیدا شود، چه‌کار کنم؟

حالا عزیز من ببین امیرالمؤمنین چطور دفاع از اسمش کرد؟ حالا از خودش [دفاع] نمی‌کند؟ امیرالمؤمنین، علی علیه‌السلام، یعسوب‌الدین، امام‌المبین، حجت‌خدا، وصی رسول‌الله، مقصد خدا، [دفاع] نمی‌کند؟ حالا [شیطان به بچه‌هایش] گفت که بروید این کشتی [نوح] را دَمَرو کنید. چون‌که خدا گفت از هر [موجودی] جفتی [را] در این کشتی ببر، حتی حیوان [و] انسان. چون‌که همه عالم را آب می‌گیرد، این‌ها باقی باشند. حالا همه‌جور [موجود در کشتی] هست. حالا شیطان گفت بروید ای بچه‌های من، [کشتی را غرق کنید]. آخر شیطان یک خواستش از خدا این‌بود که [گفت زنده] باشم تا قیامت. [خدا] گفت خب باش. اما می‌گویند که [منظور] قیامت‌صغری است، وقتی‌که امام‌زمان بیاید شیطان را و آنها که دنبالش رفتند را می‌کُشد؛ شیطان را هم می‌کُشد، بعضی‌ها این‌جوری می‌گویند. حالا هرچه [بچه‌اش] رفت، نتوانست این کشتی را دمرو کند. گفت پدرجان یک‌جوانی در عرصه کشتی است، او این‌قدر وزین است، این‌قدر قدرت دارد که ما نمی‌توانیم [کشتی را غرق کنیم]. [شیطان خودش] آمد، دید علی‌بن‌ابوطالب، وصی رسول‌الله، امام‌المبین، حجت‌خدا، مقصد خدا، همه‌چیز خدا، (چون‌که خدا مقصدش همه چیزش است) [آنجاست]. رفت رو به او، آن جوان زد همچین کرد خورد به دستش، گویا [دست شیطان] فلج شد [و دیگر] دست برداشت.

حالا پیغمبر یک روزی نشسته [بود]، دید [شیطان] وارد شد. تا [شیطان] امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام [را] دید، یک‌دفعه دید همچین قلنبه شد، خیلی ناراحت شد. گفت یا رسول‌الله، کشتی را من می‌خواستم دَمَرو کنم، این زد به‌دست من، چیز [فلج] شد. [پیغمبر فرمود] علی‌جان، قربانت بروم، یک‌نظر کن این دستش خوب شود. [امیرالمؤمنین] نظری کرد، دستش خوب شد. نگویید چرا [این] کار [را کرد]؟ خدا چه‌کار دارد [که] این شیطان است؟ رحیم [است یعنی رحمت مخصوص مؤمنان دارد اما] رحمانیّتش همه‌جا را می‌گیرد [یعنی شامل همه موجودات می‌شود]. [۲] امیرالمؤمنین علیه‌السلام [رحمانیّتش] همه‌جا را گرفت. ببین آن‌دو نفر که معاویه و عمروعاص [بودند، با لباس مبدّل] آمدند [خدمت امیرالمؤمنین، حضرت] کارشان نداشت. حالا [هم] که پیغمبر می‌گوید برو دست این [شیطان] را شفا بده، [شفایش] می‌دهد.

حالا این‌است که به شما می‌گویم کشتی شکست و مردم کشتی فنا شدند. تو عزیز من امیرالمؤمنین در قلبت است؛ قلب‌المؤمن، عرش‌الرحمن. آیا [علی] حمایت نمی‌کند از تو؟ اما تو لجاجت نکن، عزیز من ما لجاجت می‌کنیم. امیرالمؤمنین می‌آید حمایت می‌کند، از خودش حمایت می‌کند. قلب‌المؤمن، عرش‌الرحمن. [در] عرش خدا، آنها [چهارده‌معصوم] جمع می‌شوند آنجا، اطلاعیه نازل می‌کنند به تمام این خلقت. شما هم الان دارید اطلاعیه نازل می‌کنید، چرا توجه ندارید؟ مگر این حرفها، حرفهای آنها نیست؟ شما الان دارید اطلاعیه نازل می‌کنید، قربانتان بروم. آنها خودشانند [که اطلاعیه نازل می‌کنند]، شما به امر آنهایید. صلوات بفرستید. 10

قربانتان بروم، خیلی باید توجه کنید. یا امام‌حسین مگر نمی‌گوید قبر من در دل دوست‌هایم است؟ یعنی‌چه؟ یعنی باید یاد امام‌حسین باشی، کجا می‌روی عزیز من؟ یاد امام‌حسین [یعنی] باید امر امام‌حسین را اطاعت کنی. او سه‌روز، سه‌روز چیزش [غذایش] را نمی‌خورده، می‌داده به مردم. تو آن‌کار را نکن [که خودت نخوری]. ما باید با امر باشیم، حضرت فرمود که خدا می‌گوید شما هم بخورید، هم بخورانید. کجا می‌روید آنجا؟

الحمدلله هرکدامتان خواستید بروید [زیارت]، اول آمدید دل دوستان امیرالمؤمنین را خوش کردید، بعد رفتید. این نوار من را همه‌کس می‌شنود، من خیلی شما در نظرم نیست [که می‌گویم]، الحمدلله شما همه‌تان خوبید. یک‌چیز هم می‌خواهم بگویم، تا یادم نرفته بگویم. امیدوارم زنانی که اجازه دادند شماها بیایید، حضرت‌زهرا فردای‌قیامت اجازه بدهد به آنها. به خیلی‌ها اجازه نمی‌دهد زهرای‌عزیز، عمویش را اجازه نداد بیاید. ان‌شاءالله، امیدوارم زنانی که گفتند شماها بروید [زیارت امام‌رضا]، حضرت‌زهرا به آنها بگوید بیا. زنانی [هم] یک‌قدری مشکل به‌وجود آوردند، نگذاشتند شوهرهایشان بیایند؛ این شوهر بنده‌خدا مثل چه التماس می‌کرد. خانم مگر شوهر تو کجا می‌خواست برود؟ مگر شوهر تو می‌خواست برود پیش دشمن زهرا؟ یا [می‌خواست بیاید] پیش اولاد زهرا؟ چرا نگذاشتی بیاید؟ تو فهم داری؟ خدا فهم به تو بدهد. امیدوارم که سال دیگر این حرف اثر کند به تو خانم، بگذاری [همسرت] بیاید پیش اولاد پیغمبر. تو فردای‌قیامت جواب زهرا را چه می‌دهی؟ می‌گویی نگذاشتم بیاید پیش پسرت؟ حالا این‌قدر نمازشب بکن که همه را بیدار کن. امیدوارم که سال دیگر نظر این خانم‌ها که این‌جوری هستند برگردد، بگذارند شوهرهایشان بیایند. صلوات بفرستید.

[یک] اشتباه‌هایی هست. حالا قربانت بروم حرف من این‌است که گفتم به آقای‌چیز. حالا جان من، ببین این قلب تو [جای ائمه است]. دوباره تکرار می‌کنم، تو باید در قلبت، قربانت بشوم، این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم باشد. امیرالمؤمنین اسمش را حمایت کرد. [آیا از خودش که در قلب توست حمایت] نمی‌کند؟ چرا، والله می‌کند. یعنی به‌طوری می‌شوی که نه این‌که گناه کنی، به‌دینم، از حرف گناه بدت می‌آید. نه [این‌که] گناه کنی، اصلاً از حرفش بدت می‌آید. یعنی به‌طوری می‌شوی که محبوبت را باید بخواهی، شما در اختیار محبوب قرار می‌گیری. دیگر گناه دشمنِ محبوبت است، دیگر از دشمنِ محبوبت بدت می‌آید. یکی گناه دشمن محبوب است، یکی دنیا دشمن محبوب است. بیا جان من، عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم، بیا حرف را بشنو و بنویس و یقین کن و عمل کن. صلوات بفرستید. [آن‌وقت] تو دیگر با آنها محشوری، تو دیگر با دوازده‌امام، چهارده‌معصوم محشوری. حالا خدا چقدر احترامت می‌کند؟ خدا چقدر تو را می‌خواهد؟ چرا من شماها را این‌قدر دوست دارم؟ می‌بینم دوست‌علی هستید، من علی‌خواهم. می‌ترسم حرف دیگر بزنم، می‌ترسم حرف دیگری بزنم.

امروز 15 به‌اصطلاح، این فاطمیه [اول] درست‌است، اما این فاطمیه مثل این‌است که روز عاشورا آقا ابوالفضل شهید شد، اما یک‌روز را [که] تاسوعا [است در نظر] می‌گیرند به احترام آقا ابوالفضل. خدا رحمت کند علمایی که عرض بشود خدمت شما این‌کارها را [کردند، آنها] به‌اصطلاح رحمانی بودند [که] این‌کار را کردند. این فاطمیه [اول] هم مثل همان‌است، اگرنه آن فاطمیه [دوم] که چند وقت دیگر هست، مرحوم حاج‌شیخ آن‌را قبول داشت. چون‌که آن فاطمیه، ایشان سه‌روز روضه می‌خواند. حالا چرا؟ گفتم یک‌جا این [را]، روی مناسبتش است [که دوباره] می‌گویم، گفت امیرالمؤمنین گرز [مشعل] درست کرد.

هیچ‌چیزی [همپایه ولایت] نشد در تمام خلقت، امیرالمؤمنین، علی علیه‌السلام قدرت تمام خلقت است. چون‌که [خودش] قدرت است، اسمش هم قدرت است. خودش قدرت است، قدرت‌الله؛ یعنی قدرتی که خدا دارد، امیرالمؤمنین دارد، [به او] قدرت‌الله می‌گوید. اما این قدرت، یک قدرتی است [که] اسمش [هم قدرت است]. داوود اسمش [را] می‌گوید، آهن به دستش نرم می‌شود. جبرئیل کیست که هفت شهر یا هشت‌شهر [قوم‌لوط] را زیر و رو کند؟ به علی قسم، [جبرئیل] علی گفت، این شهرها را زیر و رو کرد. داوود، علی گفت، آهن به دستش نرم شد. شما باید بگویی علی. به تمام آیات قرآن، اگر گفتی علی، کارهایتان همه‌اش آسان می‌شود، اما [به‌شرطی که] مشاور [مشابه] درست نکنی. گفت

نه هرکس شد مسلمان می‌توان گفتش که سلمان شدکز اول بایدش سلمان شد و آنگه مسلمان شد
تو حسن یوسفی داری به حسن خود مشو غرّه [مغرور]صفات‌یوسفی باید تو را تا ماه کنعان شد

یک عده‌ای کورس [طبل] ولایت می‌زنند، حرف‌ولایت می‌زنند. الان چه‌خبر است توی ایران؟ اما نه ولایت را شناخته‌اند، نه ولایت را قبول دارند. قبولی ولایت، عدالت است؛ قبولی ولایت، سخاوت است. گفتم به حاج محمود، گفت ما این ضریح را درست کردیم، نمی‌دانم اصفهانی‌ها، کی‌ها، کی‌ها، حالا قسمت ما شده. گفتم حاج محمود، من عقیده‌ام به‌غیر شماست. تو آمدی پیش من، من تأییدت کنم؟ نه. وقتی این‌را گذاشتی روی قبر امام‌حسین، حسین داد می‌کشد [که آن‌را] بردار، بردار. چرا؟ تو برداشتی [مال] صدها فقرا را آوردی [ضریح درست کردی،] آنها [را] باید به آنها بدهیم. آنها بنده‌های خدا گوشت برایشان تحریم شده، برو بده به آنها. [از حرفم] خوشش نیامد، گفت ما به حضور نمی‌دانم فلان مرجع هم رسیده‌ایم. گفتم من [کار] به این‌کارها ندارم، تو به‌من می‌گویی، من می‌گویم این [طور است]. چه‌کار ما داریم می‌کنیم؟

تو عزیز من، قربانت بروم، الان [خدا] شما را مخیر کرده. فدایتان بشوم، مخیری تو. تو باید این‌ها در قلبت باشد، نه حرف این‌ها توی قلبت باشد. یک عده‌ای حرف این‌ها را می‌زنند، به مقصد خودشان، مقصد دیگری را افشا می‌کنند. چه‌خبر است الان؟ رفته‌اید دیگر، چه‌خبر است؟ این دست تو باید در فرمان باشد، چشم تو باید در فرمان باشد، پای تو باید در فرمان باشد، عزیز من. 20 به تمام آیات قرآن، اگر شما این‌جوری باشید نه چشمت گناه می‌کند، نه دستت گناه می‌کند، نه پایت گناه می‌کند، نه خیالت گناه می‌کند. بیا وقتی این نوشته‌ها را می‌بینی یک‌نگاه هم به آن بکن، ببین من درست می‌گویم [یا] نمی‌گویم؟ اصلاً این دست تو که خدا [در اختیارت] گذاشته، پایت را [که در اختیارت گذاشته]، گذاشته نگهبان عمل تو، نه نگه‌دار؛ فردای‌قیامت رسوایت می‌کند. صلوات بفرستید. آخر خدعه‌گر آنجا هم خدعه‌گر است، گناه‌ها را چیز [حاشا] می‌کند، [چون] توبه نکرده. آن [گناه را] هم می‌گوید نه، ما نکردیم. اشاره می‌شود به‌دست [که] بگو، اشاره می‌شود. خدا همان‌جا به‌قول ما اعجاز می‌کند، می‌گوید درست‌است آن دست [و] زبانت مال دنیا بود؛ [اما این‌جا] همه هیکلت زبان است. حالا دست می‌گوید کجا رفتی، چه‌کار کردی. چشم می‌گوید کجا نگاه کردیم، کجا این [نگاهش] را گرفت، کجا این‌چیز شد؛ تمام گزارش‌هایتان را می‌دهد، برو خیالت راحت، تمام گزارش‌های ما را می‌دهد. قربان آن گزارشی که بگوید به‌صورت مؤمن نگاه کرد، قربان آن چشمی که بگوید به‌قرآن ناطق نگاه کرد؛ قرآن را خواند، اما قرآن‌ناطق را دید. قربان آن خیالی که [بگوید] شب خوابید به‌فکر فقرا بود. حالا خدا می‌گوید من جزایت را به تو دادم که گفتم [به] ملائکه تا صبح پایش ثواب بنویس. [پس] اختیار [داری]. خدا وقتی جزا را می‌دهد، ادا هم می‌خواهد بکند. ادا، یعنی آنجا ادا می‌شود، یعنی قبولی [داده] می‌شود. آن‌وقت از آن‌طرف [برای کسی‌که نافرمانی کرده] رسوایی هم دارد. این‌که می‌گوید روز [قیامت به اندازه] پنجاه‌هزار سال [است]، این‌ها باید خب [معلوم شود] چقدر وقت است از زمان آدم ابوالبشر تا حالا؟

خدا دنیا را معلوم نیست که کی [خلق کرده]. امام‌زمان وقتی می‌آید دنیا را درست می‌کند، نه [این‌که] دنیا فانی بشود. دنیا، آن دنیایی که استخوان خوک در دهان سگ خوره‌دار است، فاسد می‌شود؛ [بعد] دنیا باقی می‌شود. پس روز پنجاه‌هزار سال هم [مردم] باید امتحان بدهند، اما [سرفراز در] امتحان کسانی هستند که گناه نکردند. امیدوارم که، من دعا کنم همه‌تان همین‌طور باشید. خب شما الان مصداق می‌خواهی؟ مگر آن جوان نیست که می‌گوید روح از بدن ما رفت بیرون، رفتیم بهشت جاویدانی؟ آقاجان من، تو این‌جا داری کار می‌کنی مالِ بهشت جاویدانی. آنجا هم دارد برایت کار می‌کند، مگر پیغمبر نبود؟ عمر گفت [به ایشان] بهشت هم رفتی؟ گفت آره. گفت چه‌خبر؟ گفت عمارت‌هایی می‌ساختند، یک‌وقت [دیدم] ایستادند. گفتم چرا ایستادید؟ [گفت] مصالح نداریم. گفتم مصالحت چیست؟ (دارد حالی عمر می‌کند) ، گفت مصالح [این‌است] که صلوات بر تو بفرستند، یک ذکری بگویند که به‌قول من علی تویش باشد. آنها همه‌اش دارند [آنجا برایتان کار می‌کنند]. حالا قربانت بروم، می‌گوید ما رفتیم آنجا [در بهشت جاویدانی، پرسیدند شما] چه‌کار می‌کردید؟ [گفتیم ما] امر خدا را به امرمان ترجیح دادیم؛ یکی هم عمل ریا نکردیم؛ یکی هم دوستهای علی را اذیت نکردیم. ببین قربانت بروم، [اگر] دوست‌علی، امیرالمؤمنین، علی علیه‌السلام، یعسوب‌الدین را قبول داشته‌باشی، آنجا چه‌کارت می‌کند؟ می‌گوید ما [علی را] قبول داشتیم، حالا که قبول داشتیم، دوستان‌علی را اذیت نکردیم. 25 چه‌کار می‌کنیم ما؟

این گفتم پنجاه‌هزار سال [حساب و کتاب قیامت] مال آنهاست [که علی ندارند]، اما خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، می‌گفت شماها که محبّ امیرالمؤمنین هستید یک‌جایی است به آن می‌گویند عقبه [از آنجا باید بگذرید]. [۳] قربان زهرا بروم، گفت علی‌جان من را حلال کن. گفت زهرا جان، تو را [حلال کنم]؟ گفت چه‌کار کنم؟ من حرف پدرم را قبول دارم، [پیغمبر] گفت [در قیامت] یک عقبه‌ای است، [که برای عبور از آن] باید رضایت شوهر باشد. حالا یک عقبه‌ای شما دارید [که برای عبور از آن] باید رضایت این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم باشد، رضایت زهرای‌عزیز باشد. توجه کنید، سرمایه قیامت رضایت این‌هاست، نه عبادت. عبادت بکن با رضایت [ائمه]، با امر. [ببین] چه‌جور حرف می‌زند؟ یک‌نفر گفته‌بود ایشان انگار عبادت را قبول ندارد، آخر تو [چه می‌گویی؟] من خیالِ حرف تو را قبول ندارم، نه [این‌که] من عبادت را قبول ندارم. [خدا به امام‌سجاد می‌فرماید] أنت زین‌العابدین، ای عبادت‌کننده. خدا به زین‌العابدین می‌گوید أنت زین‌العابدین. چه داری می‌گویی؟ خود امیرالمؤمنین عبادت می‌کرد، غش می‌کرد. عبادت، روحش ولایت است.

حالا هنوز دست برنداشتم از تو، خب جان من، عزیز من، این حرفت [چیست؟] چرا خیالت را [به قلبت] راه می‌دهی؟ چرا کسی دیگر را [به قلبت] راه می‌دهی؟ چرا این‌ها را اذیت می‌کنی؟ حالا مگر خدا نگفت به شیطان؟ [شیطان] گفت بیایم توی قلب؟ [خدا] گفت [قلب] جای من است. خدا توی قلب توست. حالا می‌گوید قلب‌المؤمن، عرش‌الرحمن. این [حرف] بالاتر است. اگر شما تفکر داشته‌باشید، والله این حرف بالاتر است، اگر بفهمید. خدا نمی‌گوید من جایم در عرش است، خدا می‌گوید قلب [جای من است]، من در قلب تو مؤمن هستم. پس قلب تو از عرش هم بالاتر است، چرا گناه می‌کنید؟ چرا نمی‌فهمید؟ چرا توجه نداریم ما؟ این‌هم از آن حرفهاست. باباجان، من حرف خود آنها را می‌زنم، مگر من حرف دارم بزنم؟ من الان یک‌ذره حال‌ندار بودم، نزدیک بود دیگر این یک نفس را هم نکشم. من خودم را نمی‌توانم نگه‌دارم، من حرف خودم را نمی‌توانم بزنم، مگر من حرف کسی را می‌زنم؟ توجه کن، دوباره تکرار می‌کنم، قدر خودتان را بدانید.

[می‌گویند] خدا نگفته [در اذان اشهد أنّ علیاً ولی‌الله بگویید]، کجا گفته؟ باسوادها، دبیرها، معلم‌ها، شما که یک عمری سرتان توی کتاب بود، شما که یک عمری پدرهایتان عالم بودند [و] برایتان حرف زدند؛ به تمام آیات قرآن، آن عالم‌ها جاهلند. [پیغمبر] می‌گوید هرکسی علیِ من را قبول ندارد، علیِ خدا را قبول ندارد، [او] جاهل است. صلوات بفرستید. چه‌چیز داری می‌گویی؟ یک‌قدری جان من از دنیا فارغ شو، دنیا آبستن می‌کند تو را. هی حرف این‌را می‌زنی، حرف آن‌را می‌زنی، دنبال آن می‌روی، چه‌کار می‌کنی، از این‌کارها [می‌کنی]؟ بیا باباجان بکر باش، باکره باش. باکره کسی است که از جوانی‌اش گناه نکرده، حالا اگر گناه کرده توبه کرده. این باکره است، این کسی است که شیطان را فلج کرده، شیطان را ناراحت کرده، خدا و پیغمبر را خوشحال کرده. صلوات بفرستید. 30

امام‌صادق می‌گوید، رسول‌الله صحبت می‌کند با سلمان. رسول‌الله صحبت می‌کند، چه‌کار می‌کند؟ آنها به تمام آیات قرآن دارند با امر خدا اطلاعیه نازل می‌کنند به تمام خلقت. شما الان عزیز من، دارید اطلاعیه نازل می‌کنید. من آدمی نیستم که تملق بگویم، خودتان که می‌دانید که. به تمام آیات قرآن، اگر یک کسی باشد که رزق من دستش باشد، علی علیه‌السلام را نخواهد، به حرفش نیستم، جان می‌دهم و نمی‌خواهم او را. آن گرسنگی افتخار من است که من از گرسنگی جان بدهم اما این‌را نخواهم. چرا بعضی‌ها را می‌خواهید؟ چرا بعضی‌ها که کسانی را می‌خواهند، تو هم [آنها را] می‌خواهی؟ تو چه کاره‌ای؟ باباجان، قربانت بروم، نمی‌فهمی با او محشور می‌شوی. تو اصلاً خواستت باید ولایت باشد، خواستت باید مطلق باشد، خواستت عزیز من محبوبت باشد، نه مغبون [فریب‌خورده]. صلوات بفرستید. ما بیشترمان خواستمان مغبون است؛ آن مغبونی به تمام آیات قرآن ملعون است، یعنی کسی‌که امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام، یعسوب‌الدین را قبول ندارد.

شما باید عظمت کلام پیغمبر [را] لامحاله بدانید. ما که نه عظمت پیغمبر را می‌دانیم، نه عظمت ولایت را می‌دانیم، نه عظمت قرآن را می‌دانیم. مگر [می‌دانیم] چقدر مهم است؟ مگر عبادت پیغمبر شوخی است؟ انّ الله و ملائکته یصلّون علی النبی، یا ایّها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیما. امروز اشاره می‌کنم، نتوانستم [قبلاً اشاره] بکنم، امروز می‌کنم. عزیز من، حرف تند است، اما به تمام آیات قرآن تند نیست، تو می‌گویی تند است. تو کندی، که می‌گویی آن تند است. دوباره تکرار می‌کنم، تو گنگی که می‌گویی تند است، نه نیست. حالا ببین [خدا] چه‌کار دارد می‌کند؟ [می‌فرماید] یا رسول‌الله، اگر علی را معرفی نکنی، هیچ‌کاری نکردی. بیست و دو سال [زحمت] پیغمبر را گذاشت کنار. کجا [کار و عبادت] کنار است؟ موقعی‌که این [کار] اتصال به امر نباشد؛ امر خدا، علی‌بن‌ابوطالب است. صلوات بفرستید.

[پیغمبر در تبلیغ امیرالمؤمنین] یک‌ذره کندی نکرد؛ یکی ما را نصیحت می‌کرد، می‌گفت گفتی کندی [کرد]. کندی نکرد، یک‌ذره پیغمبر تأمل کرد. مثل مَلَکی که یک امری [به او] شد، یک‌ذره [در اطاعت]، خب حالا ما آن‌را می‌گویم کندی [کرد] دیگر؛ این‌هم مال تو، مال فضولی تو. او [فرشته را] گفت [به‌خاطر کندی] سیصد سال پرتش کرد [یک کناری]. [اما خدا] پیغمبر را پرت نکرد، پیغمبر را تأیید کرد، گفت حالا این‌را بگو. حالا که [امیرالمؤمنین معرفی] شد، [خدا] گفت ألیوم أکملت لکم دینکم. [ای] پیغمبر من، من می‌خواستم تو دین را معرفی کنی، نه اسلام را. این اسلام حالا یک معرف دارد، او که [غصب] کرد می‌گوید منم. حالا [پیغمبر] چه‌کرد؟ [خدا] گفت بلند کن علی‌بن‌ابوطالب را، مردم بدانند [وصی] این‌است. حالا وقتی [علی را] بلند کرد، [خدا] گفت ألیوم أکملت لکم دینکم.

حالا آقا مرجع است، من نمی‌فهمم مرجع یعنی‌چه؟ حالا یکی بگوید برای ما، ما بفهمیم مرجع یعنی‌چه؟ 35 کی می‌گوید؟ اسم نمی‌آورم، بگو ببینم. (محل رجوع، کسی‌که به او مراجعه کنند.) به او رجوع کنیم؟ کی گفت؟ کی گفت؟ باید حرفت سند [داشته] باشد. برو دعا کن راضی است، اگرنه چیز دیگر به تو می‌گفتم. کجا به او رجوع کنند؟ او خودش باید رجوع کند. اگر مرجع رجوع به امام‌زمان نکند، او مرجع نیست که، او مزاحم است. پس کسی حق ندارد [بگوید به‌من رجوع کنید،] قربانتان بروم. مگر امام‌زمان مدیرعامل تمام خلقت نیست؟ [مرجع] محل رجوع [است]؟ چه بازی‌هایی درآورده. حالا [قضیه] این‌است، این مرد مجتهد است. یک‌جای حساس قم را هم گرفته، از آنجا حساس‌تر نیست که ایشان نماز می‌خواند. أشهد أنّ علیاً ولی‌الله و حجة‌الله نمی‌گوید. فهمیدی؟ حساس‌ترین جای [قم] است، چون‌که با این‌است، او آنجا گذاشته‌است او را. این باید برود توی لا اله الا الله، این باید برود توی کَل‌وارها [روستا، ده]، [اما] آنجا گذاشته‌است او را. یکی هم حالی‌اش نیست، می‌روند پشت‌سرش نماز می‌خوانند. فقط کسی‌که اعتراض به او کرد، من بودم. پیغام برایش دادم، گفتم تو [چه] کار می‌خواهی [بکنی؟] سند می‌خواهی؟ وقتی‌که پیغمبر علیه‌السلام، امیرالمؤمنین را روی دست بلند کرد، ألیوم أکملت لکم دینکم [نازل] شد. درست‌است؟ حالا [خدا می‌فرماید علی] ولیکم، ولیِ من است. [پیغمبر فرمود] من ولیِ اسلام بودم، علی ولیِ دین است. همان‌جا سلمان بلند شد، اذان گفته بلند. این‌ها تا زنده هم بودند أشهد أن لا اله الا الله، أشهد أنّ محمداً رسول‌الله، أشهد أنّ علیاً ولی‌الله، حجة‌الله می‌گفتند. خود پیغمبرش هم می‌گفت. این مرتیکه [عمر] خیلی جنایتکار است، خیلی. اصلاً این عمر و ابابکر نمی‌خواستند کسی اسم امیرالمؤمنین را بیاورد. این [هم] که الان می‌گوید بیا برادرشان بشو، گفتم من یک همچین داداشی، برادری نمی‌خواهم. آره، آن حرف [را] که به او زدم حالا توی نوار نمی‌خواهم بزنم. ان‌شاءالله نوار تمام شود، من به شما می‌زنم [که] من چه‌چیز به یارو گفتم. فهمیدی؟ صلوات بفرست.

گفتم پدرجان این سندش. یک تشکیلاتی در تهران [ترتیب] دادند مهندس‌های درجه یک، خیلی آنها که به‌اصطلاح می‌خواستند بفهمند. یک آقای زند بود، مهندس بود، [به او] گفتند تو با علما دوستی، پاشو برو سند [اشهد ان علیاً ولی‌الله را] بیاور. خودش آمد درِ دکان ما، گفت پیش آقای‌گلپایگانی رفتم، [پیش] شریعتمدار، علمای تبریز، علمای آذربایجان، علمای مشهد، شهرها را همه را گفت. گفت چندین‌وقت است که دارم می‌گردم این‌ها را قانع کنم، این‌ها برجسته‌ترین مردم ایرانند. هرکسی [چیزی] گفته؛ یک‌نفر بود مجتهد بود، درِ دکان ما بود، گفت روایت داریم اگر اذان بگویی این‌قدر ثواب دارد، اذان را با اقامه بگویی این‌قدر ثواب دارد. گفت آقا این‌ها را آنها هم می‌دانند، سند می‌خواهند. 40 من همان جمله را به او گفتم که پیغمبر اکرم وقتی امیرالمؤمنین را روی دست بلند کرد، [الیوم] أکملت لکم دینکم [نازل‌شد]، [گفت علی] ولیکم، ولی است. [۴] همان‌جا سلمان اذان گفت، اقامه گفت، این‌ها [اشهد انّ علیاً ولی‌الله] می‌گفتند اما دیدند نمی‌توانند این‌را افشا کنند. چرا نمی‌توانند؟ [چون عمر] گفت انّ الله و ملائکته یصلّون علی النبی، یا ایّها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیما راجع‌به پیغمبر است، ما تسلیم علی نمی‌شویم، صریح [گفت]. گفتم آنها که [اشهد انّ علیاً ولی‌الله] نمی‌گویند، تسلیم علی‌بن‌ابوطالب که نیستند، تسلیم امر پیغمبر هم نیستند. این مرد بزرگوار رفت، تمام آنها قبول کردند؛ اما این آدمی که آنجا مسجد بالاسر نماز می‌خواند قبول نمی‌کند. اغلب آخوندها یک‌حرفی را برای خودشان برانگیخته کرده‌اند، به‌اصطلاح دنبال آن هستند، نه دنبال حقیقت. حقیقت تمام خلقت علی‌بن‌ابوطالب است. صلوات بفرستید.

حالا عزیز من، امیرالمؤمنین نه خودش قدرت است، اسمش قدرت است. به تمام آیات قرآن، توجه کنید به این حرفها، یک‌قدری علی‌خواه باشید، علی‌شناس بشوید. حالا [علی] با تمام قدرتش چه‌کار می‌کند؟ امیرالمؤمنین دو مرتبه ناراحت شد. یک‌دفعه [امام‌حسین] آنجا ناراحت شد که قاسم آمد درِ مسجد، صدا زد عموجان، قربانت بروم، بیا بابایم ناراحت است. گفت قاسم‌جان غصه نخور، آقایت را دو دفعه، سه‌دفعه زهر دادند؛ رفت سر قبر پیغمبر شفا گرفت. این انّ الله و ملائکته یصلّون علی النبی را آنها عمل می‌کنند، حالا [امام‌حسن] خودش شفاست، [اما] می‌رود سر قبر پیغمبر شفا بگیرد. گفت علی پدرجان [عموجان] آنجا بهتر بود، حالا جگر پدرم را دیدم توی تشت. [پدرم] صدا زد خواهر جان یک تشتی بیاور، می‌خواهم استفراغ کنم. دیدم جگر بابایم [را] توی تشت. آنجا خیلی امیرالمؤمنین ناراحت شد، دیگر کجا ناراحت شد؟ کجا ناراحت شده علی؟ روایت داریم حضرت‌زهرا در ظاهر رفت غسل کرد، حسن و حسینش را برد حمام، گفت شاید یک‌وقت [دیگر نباشم]. حسن و حسین را غسل داد، خودش هم غسل کرد. صدا زد فضه من می‌روم توی این [اتاق]. جایی [بود] که مثل بیت‌الاحزان بود، حضرت‌زهرا آنجا عبادت می‌کرد. رفقایی که خانه می‌سازید، یک اتاقی را تشکیل بدهید به‌نام بیت‌الاحزان، آنجا بروید با خدا حرف بزنید. چقدر می‌روی میز و مبل می‌خری؟ جگر من به‌دینم خون‌است. اتاق میز و مبل تشکیل می‌دهید. بعضی‌هایتان [مهر دنیا] دارید، 45 هنوز به تمام آیات قرآن، ریشه‌تان یک کم و زیادش به دنیاست. اتاق بیت‌الاحزان قرار بده، چرا می‌گوید [شخص] وقتی می‌میرد [یا] می‌خواهد بمیرد، در آن اتاق بگذار او را که عبادت می‌کرد. گفته مبل و صندلی بگذار؟ این‌است [از آن] حرفها که می‌گویم دلم خون‌است. اتاق بیت‌الاحزان داشت زهرا، گفت فضه من می‌روم آنجا [در آن اتاق.] صدایم بزن، اگر جواب ندادم، برو علی را خبر کن. امام‌حسن [و] امام‌حسین آمدند. [حالا] آمدند.

خدایا نگهم‌دار، بتوانم حرفی بزنم که رفقا هم استفاده کنند. حالا چه‌کار کرد؟ امام‌حسن و امام‌حسین آمدند. گفت فضه مادر ما کجاست؟ گفت مادرت استراحت کرده. گفت فضه مگر ما نمی‌دانیم مادرم از دنیا رفته [که تو] این‌را می‌گویی؟ گفت حسن‌جان، حسین‌جان، حالا که می‌دانید، برو بابایت را خبر کن. این‌ها آمدند درِ مسجد، صدا زد پدر جان بیا، مادر ما از دنیا رفت. به تمام آیات قرآن، روایت داریم علی از مسجد آمد، یک‌دفعه خورد [زمین]، افتاد. گفت خدا، زانویم دیگر گیر ندارد، گیر زانوی من فاطمه بود. دو مرتبه از جا بلند شد، یک چند قدم رفت، دوباره به زانو درآمد. رفقای‌عزیز، بیایید گیر زانویتان ولایت باشد، نه لهو و لعب. شما گیر زانویتان باید ولایت باشد. حالا [علی] آمد، تا آمد رفت روی زهرا را باز کرد. هی گفت زهرا جان، امیرالمؤمنین صدایت کرده، چرا جواب من را نمی‌دهی؟ جوابی نشنید. [امیرالمؤمنین] نمی‌گفت [زهرا از دنیا رفته]، نمی‌توانست. این [حضرت‌زهرا] جواب نداد [چون] می‌خواست این‌کار افشا بشود. یک‌وقت حالا امیرالمؤمنین چه‌کرد؟ [قبلاً] حرفهایش را زده‌بود زهرای‌عزیز به پیغمبر [امیرالمؤمنین]. حالا آمد [لباسش را] دربیاورد [دید فرموده از روی لباس غسل بدهد]. [امیرالمؤمنین] غسل داد، فضه آب می‌ریخت. یک‌وقت دید علی سرش را گذاشت به دیوار، های‌های گریه می‌کند. گفت علی‌جان، تو که توان تمام خلقتی. چرا توانت را داری از دست می‌دهی؟ گفت دستم رسید به بازوی زهرا.

حالا [شما] این‌ها [که زهرا را کشتند] را می‌خواهید؟ لامذهب‌ها، این‌ها را می‌خواهید؟ [امیرالمؤمنین] گفت یک‌قدری من می‌دانستم، [اما زهرا بازویش را] از من پنهان کرده‌بود. چه‌خبر است دنیا؟ حالا چه‌کار کرد؟ زهرا را غسل داد، کفن کرد. حالا وصیت زهرا را می‌خواهد عمل کند، زهرا را [شبانه] دفن کرد. یک‌وقت دید دو دست مثل دستهای پیغمبر پیدا شد، [گفت] علی بچه‌ام را بده. گفت رسول‌الله، زهرا به این زودی 50 حرفش را نمی‌زند، [وقتی] آمد [پیشت] تحقیقات کن [که] امتت با ما چه‌کار کردند؟ [زهرا] نمی‌خواهد بگوید. پیغمبر گفت علی‌جان، زهرا این‌جوری نبود که به‌من دادی، این بازویش شکسته. یک‌قدری شرم کرد پیغمبر، دید که علی که دارد می‌سوزد، گفت سوزشش را زیاد نکنم.

حالا مگر دست برداشتند؟ اشجع درست‌کردند، همیشه اشجع‌ها هست، نمی‌توانم بگویم. حالا [عمر] اشجع درست‌کرده، حالا آمده می‌گوید زهرا را [از قبر] درمی‌آورم، اشجع یعنی ابابکر به او نماز کند. پیغمبر حرفها را [به آنها] زده‌بود، گفت بترسید از آن زمانی‌که علی‌بن‌ابوطالب لباس قرمز بپوشد، شمشیر دست بگیرد، سوار چینه بشود، [یعنی] دیوار. دور قبرستان بقیع من دیده‌ام چینه بود، حالا هم هست. یک‌وقت عمر دید این‌جور است. [امیرالمؤمنین] گفت والله [اگر] دست به این قبرها بگذارید، خونتان را می‌ریزم. تا عمر دست گذاشت، [امیرالمؤمنین] آمد پایین، بیخِ خِرَش را گرفت، [عمر] هی دست و پا می‌زد. خوره به آن حرفت ببرد عباس، خوره به خودت ببرد و حرفت. حالا یک‌دفعه [عباس] گفت [رهایش کن]. دفاع کرد از عمر، بی‌خود نبود که زهرا راهش نداد. آن معاویه یک‌حرف است، این [عباس] از اولش کج بود. چون بس‌که کج است، نسلش بنی‌عباس است. به‌دینم من از اول این عباس را نمی‌خواستم، [با این‌که] اصلاً نمی‌فهمیدم که این حرفها هست. قلب من عباس‌گیر نبود، قلب من ابوالفضل‌گیر بود. حالا این [عمر] دست و پا می‌زد، عباس گفت تو را به‌حق صاحب این قبر، یعنی پیغمبر، ولش کن. [امیرالمؤمنین] دست برداشت. دست برداشت، حالا امیرالمؤمنین آمده خانه. یک‌نفر در زد. گفت بیا تو، من که دیگر زهرا ندارم.

خدایا عاقبتتان را به‌خیر کن.

خدایا ما را با خودت آشنا کن.

خدایا ما اگر زهراپرست نیستیم، زهراخواه باشیم.

خدایا تو را به‌حق وجود حضرت‌زهرا [که] وجودش همیشه جاویدان است، به‌حق وجود ائمه [که] همیشه وجودشان جاویدان است، خدایا این رفقای من را هم جاویدان قرار بده.

خدایا این عقایدی که دارند، از عقایدشان برنگردند. خدایا قدرت به آنها بده.

خدایا، یا امام‌رضا، آمده‌اند پیش تو، هرچه می‌خواهند حاجتهایشان را برآورده بفرما. امیدوارم که این سفر، سفری باشد که شما آب زندگانی بخورید.

خدایا تو را به‌حق امام‌زمان قسمت می‌دهم، این‌ها همه‌شان محبّ امیرالمؤمنین هستند، از محبّ بالاتر نیست، اما این محبت را از آنها نگیر. (با صلوات بر محمد)

یا علی

ارجاعات

  1. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ عَنِ اَلْخَیْبَرِیِّ عَنِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ ثُوَیْرٍ وَ أَبِی سَلَمَةَ اَلسَّرَّاجِ قَالاَ: سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ وَ هُوَ یَلْعَنُ فِی دُبُرِ کُلِّ مَکْتُوبَةٍ أَرْبَعَةً مِنَ اَلرِّجَالِ وَ أَرْبَعاً مِنَ اَلنِّسَاءِ فُلاَنٌ وَ فُلاَنٌ وَ فُلاَنٌ وَ مُعَاوِیَةُ وَ یُسَمِّیهِمْ وَ فُلاَنَةُ وَ فُلاَنَةُ وَ هِنْدٌ وَ أُمُّ اَلْحَکَمِ أُخْتُ مُعَاوِیَةَ
    حسین بن ثویر و ابو سلمه سراج گویند از امام‌صادق علیه‌السّلام شنیدیم که پس از هر نماز واجب، چهار نفر از مردان و چهار نفر از زنان را لعن می‌فرمود: فلان و فلان و فلان (اولی و دومی و سومی) و معاویة و آن‌ها را نام می‌برد، و فلانه و فلانه (عایشه و حفصه) و هند و امّ حکم خواهر معاویه. (الکافی، ج 3، ص 342)
  2. قال الإمام العسکری علیه‌السلام: «الرَّحْمَنُ»: الْعَاطِفُ عَلَی خَلْقِهِ بِالرِّزْقِ لَا یَقْطَعُ عَنْهُمْ مَوَادَّ رِزْقِهِ وَ إِنِ انْقَطَعُوا عَنْ طَاعَتِهِ، الرَّحِیمُ بِعِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ فِی تَخْفِیفِهِ عَلَیْهِمْ طَاعَاتِهِ.
    در تفسیر امام عسکری علیه‌السلام آمده: رحمانیت خداوند نسبت به روزی مخلوق است و اوست که مواد رزق خود را از آنان قطع نمی‌کند گرچه از او اطاعت نکنند، و شامل همه خلق خدا نیز می‌شود و رحیمیت او مخصوص به مؤمنین است نسبت به سبک نمودن طاعات خود بر آنان. (بحارالانوار، ج4، ص183)
  3. ابان بن تغلب گفت: به حضرت امام‌جعفر صادق علیه‌السلام عرض کردم: فدایت شوم! معنای کلام خداوند متعال: «فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ» چیست؟ ایشان فرمود: هر که را خداوند به‌ولایت ما گرامی دارد، او گردنه را پشت‌سر می­‌گذارد و ما آن گردنه هستیم که هر کس از آن بالا رود، نجات می­‌یابد. (کافی، ج1، ص357)
  4. مَعاشِرَ النّاسِ، إِنَّهُ آخِرُ مَقامٍ أَقُومُهُ فی هذَا الْمَشْهَدِ فَاسْمَعُوا وَ أَطیعُوا وَانْقادُوا لاِمْرِ اللهِ رَبِّکُمْ، فَإِنَّ اللهِ عَزَّوَجَلَّ هُوَ مَوْلاکُمْ وَ إِلاهُکُمْ، ثُمَّ مِنْ دونِهِ رَسولُهُ وَ نَبِیُّهُ الْمُخاطِبُ لَکُمْ، ثُمَّ مِنْ بَعْدی عَلیٌّ (علیه‌السلام)، وَلِیُّکُمْ وَ إِمامُکُمْ بِأَمْرِاللهِ رَبِّکُمْ، ثُمَّ الْإِمامَةُ فی ذُرِّیَّتی مِنْ وُلْدِهِ إِلی یَوْمٍ تَلْقَوْنَ اللهَ وَرَسولَهُ.
    پیامبر اکرم: ای مردم، این آخرین بار است که در این مکان و این اجتماع به‌پا ایستاده‌ام! پس بشنوید و فرمان حق را گردن نهید و اطاعت کنید، زیرا خداوند عزّ و جلّ صاحب اختیار و معبود شماست و پس از خداوند، ولی شما، فرستاده و پیامبر اوست که هم اکنون در برابر شماست، و پس از من، به فرمان پروردگارتان، علی (علیه‌السلام) ولی و صاحب اختیار و امام شماست، آن گاه امامت و ولایت در ذرّیه و فرزندان من از نسل او خواهد بود تا روزی که به دیدار خدایتان و رسولش خواهید آمد. (فرازی از خطبه غدیر)
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه