صفحهٔ اصلی
فرمایش منتخب: ظهور نور حضرت زهرا
فهرست امام حسن عسکری
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
گفتار متقی[۱]
چرا ائمه طاهرین (علیهمالسلام) در دنیا آمدهاند؟ آمدهاند تا شما را هدایت کنند، آیا خدا زهرای عزیز ما را در دنیا آورد که دستش را بشکنند؟ سیلی به او بزنند؟ فشار به او بدهند؟ در دنیا آورد که این کارها را با او بکنند؛ یا خدا او را آورد که جلسهای درست کند تا شما را آگاه کند؟ [۲] تمام ائمه ما بالخصوص زهرای عزیز (علیهاالسلام)، تمام ابعادشان این بود که شما را از فتنه آخرالزّمان نجات بدهند، از فتنهها نجات بدهند، از بیدینی نجات بدهند. [۳]
حالا اینها کینه دارند، آمدند بهجان خدیجه افتادند، تو که این همه مال داری، بیشتر مردم دارند با مال تو تجارت میکنند، اشخاصی هستند که صدها شتر مَهر تو میکند، چرا آنها را ردّ کردی و رفتی زن محمّد یتیم شدی؟ بفرما! حالا دارند او را مذمّت میکنند؛ اینها نمیفهمند. جگر من خون است! هم از دست اینها، هم از دست امروزیها؛ اما اهلجلسه نه، من اینها را به اهلجلسه نمیگویم، اهلجلسه مبرّا هستند. این بنده خدا الآن توی کوهها بوده، پا شده و آمده کمکی به جلسه بکند. این نه! این، اهلجلسه است. هر چند هم دور است. إنشاءالله عقایدش هم جلسهای باشد، عقایدش هم مردمی نباشد.
حالا گفتند: به دیدنت نمیآییم. (آخر، زایشگاه که نبودهاست، باید زنها را کمک کنند. من یادم هست، زنها را کمک میکردند. حالا شاید شما هم بدانید.) گفتند: ما به کمکت نمیآییم. تا اینها گفتند: نه! خدیجه (علیهاالسلام) ناراحت شد، چونکه خدیجه (علیهاالسلام) خلق است، خیلی توجّه اینجوری ندارد. یکدفعه زهرا (علیهاالسلام) به او دلالت داد، فرمود: مادرجان! غصّه نخور! اینها میخواهند تو را غصّه بدهند. (حالا خدا میخواهد با او چهکار کند؟ خدا میخواهد او را افشاء کند. جان من! خدا، بهفکر شماست؛ اما میگوید یاد من باشید. او بهفکر شماست، شما هم یاد خدا باشید. یاد خدا، ایناست که امرش را اطاعت کنید.)
چهار زن مجلّله در بهشت است. یکی حواء، یکی آسیه، یکی دختر عمران، مریم و یکی ساره است، به کمکت میآیند. (چهار زن مجلّله را خدای تبارک و تعالی در بهشت قرار داده، آنها مخلّد؛ یعنی همیشه در بهشت هستند.) من در دنیا هستم، حالا باید اینجا بیایم و حضور داشتهباشم؛ تا حالا حضور نبودم، حضور مردم بیایم، اینها برای کمک میآیند. یکدفعه چهار زن مجلّله آمدند. (آخر، داری چه میگویی؟ کجا زهرا (علیهاالسلام) را شناختی؟)
حضرت زهرا (علیهاالسلام) از کلّ خلقت خبر دارد، از بهشت خبر دارد، از آنجا خبر دارد، مادرش را دارد نصیحت میکند: مادر! آنها میآیند. یکدفعه دیدند که این چهار زن با پارچهها و حلّههایی که در دستشان بود، آمدند. (من قسم میخورم که خدیجه کمک نمیخواست، اینها برای دلخوشی خدیجه (علیهاالسلام) آمدند. عزیز من ! تو با خدا باش! کمک برایت میآید. هر چقدر طرف مقابل تو بدجنس باشد، از شیطان که بدجنستر نیست. شیطان فلج است. از شیطان که شیطانتر نیست؛ اما فلج است.)
ایننیست که شما خیال کنید که حالا زهرا (علیهاالسلام) ایناست که در ظاهر میبینید. دارد حالی زن و مرد میکند که زهرای عزیز (علیهاالسلام) نور خداست، زهرا (علیهاالسلام) با ماوراست، زهرا (علیهاالسلام) اینجا نیست که! زهرا (علیهاالسلام) از همهجا خبر دارد، اینکه هنوز در صندوقچه مادرش است؛ یعنی احترام کنید یک کسیکه اینجوری است؛ اما بخل و عداوت نگذاشت که اینها اینکار را بکنند، حسودی نگذاشت. (در روایت میگوید سهطایفه بهشت نمیروند: یکی متکبّر، یکی آدمی که بخل دارد و کسیکه حسود است.)
حالا فاطمه زهرا (علیهاالسلام) که ظاهر شد، یک نوری تجلّی کرد که تا زهرا (علیهاالسلام) زنده بود، آن نور در مدینه بود؛ اما آن نور را چهکسی میدید؟ آن، نورِ ولایت بود. آن، نورِ توحید بود. آن، نوری بود که خدا به زهرا (علیهاالسلام) دادهبود. زهرا (علیهاالسلام) از نور خدا خلق شده، نورفشانی میکند. یکوقت دشمن تعریف میکند، یکوقت دوست. عایشه میگوید: تا زهرا (علیهاالسلام) بود، یک نوری بود تمام مدینه را گرفتهبود.
به تمام آیات قرآن، من آن نور را دیدم. تو اگر زهرا (علیهاالسلام) را بشناسی، نورش را میبینی. اینها یک چیزهایی نیست که پیش ما نباشد. نه اینکه نورش را ببینی، بهدینم، از نورش استشمام میکنی؛ اما چشمی که جای دیگری نگاه نکند، چشمی که در اختیار زهرا (علیهاالسلام) باشد، مشامی که در اختیار ولایت باشد. این چیز دیگری نمیفهمد. همانطور که آنها انتظار خباثت دارند، مؤمن انتظار اینها را میکشد. به تمام آیات قرآن، زهرا (علیهاالسلام) بهمن دست دادهاست. بهدینم، راست میگویم؛ اما این دست، جای دیگری نرفتهباشد، این دست در اختیار باشد، این چشم، در اختیار باشد، این پا، در اختیار باشد. حضرت زهرا (علیهاالسلام) صیغه مَحرمیّت خواند. صیغه مَحرمیّت؛ یعنی صیغه ولایت خواندهاست. حالا این [نوهام] مهدی است. میگفت: وقتی تو را عمل میکردند، دکتر میگفت: این کیست که قلبش دارد میگوید: علی! آن قلبی که علی (علیهالسلام) بگوید، با زهرا (علیهاالسلام) مَحرم است.؛اما قلب تو میگوید: ویدیو! تلویزیون! هنوز از این بیصاحبمانده دست برنداشتید. برای امامحسین (علیهالسلام)، برای ولایت، مشابه درست میکنید. مگر عمر و ابابکر نکردند؟ مشابه درست کردند؛ هفتاد هزار نفر مردم، دنبال مشابه رفتند. ای مشابهدرستکن! کجا میروی؟ [۴]
بیتوته و نجوا با ولایت
خود را درباره ولایت زمین بزنید و با ولایت ارتباط داشتهباشید[۵]
محتاج باش درباره خدا و ولایت! در برابر خلق غنیّ باش! امامصادق (علیهالسلام) میفرماید: دوستان ما امر به کفّ ندارند، دستشان را جلوی خلق دراز نمیکنند. اگر دستش را جلوی کسی دراز کرد، میزند او را کنار، میگوید این شیعه ما و دوست ما نیست. چرا؟ باید شما غنیّ باشی در مقابل خلق؛ اما در مقابل ولایت صغیر باشی؛ «یا لطیف! إرحم عبدک الضّعیف، الذّلیل»؛ آنوقت دستت را میگیرد. من یک مثالی بزنم واسه شما، رفقای عزیز! انصافاً در مقابل ولایت، خدا یک قطرهای به ما دادهاست. اگر کسی بخورد زمین، آیا دستش را میگیرید و بلندش میکنید؟ من یکوقت، چهلسال پیش داشتم در خیابان صفائیّه میرفتم، یکزنی داشت لباس میشُست، یکدفعه افتاد توی جوی آب. اگر بدانید من چقدر گریه کردم! فوراً یاد حضرتزینب (علیهاالسلام) افتادم. رفتم در آن وادی. چرا؟ این زن افتاد زمین، خورد زمین.
بیروایت نگویم. یکی آمد خدمت امامصادق (علیهالسلام)، گفت: یابنرسولالله! یکزنی خورد زمین، گفت: خدا لعنت کند دشمنت را! زهراجان! او را با شلّاق زدند و بردند بهقول ما شُرطهخانه [زندان]. گفت: بلند شو! برویم مسجد، دعا کنیم، خدا این زن را نجات دهد. فوراً تا دعا کرد، خدا این زن را نجات داد. کجا میرویم؟ کجا رفتند؟
حالا حرف من سر ایناست: من باید یکحرفی را الگو کنم، تا مقصد و حرف خودم را بزنم. چرا من گریه کردم؟ این زن زمین خورد. اگر تو خودت را، عزیز من! درباره ولایت بزنی زمین، درباره خدا بزنی زمین، آیا خدا دستت را میگیرد یا نه؟ آیا علی (علیهالسلام) دست تو را میگیرد یا نه؟ تو زمین نمیخوری! من «من» دارم. یکچیزهایی به خودمان میبندیم.
رفقای عزیز! بیایید حرف مرا بشنوید! دوباره تکرار میکنم: زمینخورده خلق نشوید! نفروشید خودتان را! خیلی پشیمان میشوید. عزیز من! تو بهطوری هستی که توهین به تو مثل ایناست که خانهخدا را خراب کردی، آجرهایش را ریختی آنجا و شکستی. تو یکچنین شخصیّتی هستی. شخصیّت خودت را حفظ کن! [۶]
بیایید ارتباطتان را با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) محکم کنید! ارتباطتان را با امامزمان (عجلاللهفرجه) محکم کنید! مبادا ما فردای قیامت پیش درختها، پیش کوهها، پیش حیوانها، پیش گرگها، پیش سگها شرمنده باشیم؛ اینها امر را اطاعت میکنند. اگر بدانید سگ چه ذکری میگوید؟ اگر بدانید خروس چه ذکری میگوید؟ تمام اینها در ارتباطند. تمام اینها ارتباط را مراعات میکنند، فقط بشر نمیکند.
بترسید از روزی که اینقدر شرمنده باشیم! اینقدر سربلند نباش! اینقدر سرکش نباش در گناه! خدا پدرت را درمیآورد. «حرامُها عقاب، حلالُها حساب» این چیست که میگوید؟ «فمن یعمل مثقال ذرّةٍ خیراً یَره و من یعمل مثقال ذرّةٍ شرّاً یَره»[۷].
إنشاءالله، امیدوارم ارتباطتان را با ائمه (علیهمالسلام) زیاد کنید! اصل ارتباط است. اگر شما ارتباط داشتهباشید، دستتان به آن ریسمان حبلالمتین است. همینجور که دستت است، همینجور هم إنشاءالله امید خدا با همین از دنیا میرویم؛ آنوقت ما وصل به آنهاییم، وقتی وصل به او شدی، آتش تو را کارَت ندارد، اصلاً آتش چیست؟! [۸]
اگر به آن ریسمان حبلالمتین دست زدی، آنوقت ارادةالله میشوی. حالا من یک مثال بزنم، من با مثال و این حرفها میخواهم یقین شما را بالا ببرم. من یکدفعه آمدم دیدم که این صحن و سرای حضرت معصومه (علیهاالسلام) رفته وسط این آسمان ایستادهاست، همه صحن و سرا، تاحتّی کفشداری و اینها؛ نه که حالا گنبد و اینچیزها، همه؛ تمام مردم قم ریختهاند بیرون، آنوقت زنجیرهایی از آنجا بهقول ما سرازیر است، مثلاً ببین انگشتها چهجور است، همینجور کوتاه و بلند بود، هر کسیکه یکدانه از این زنجیرها دست میگرفت، زنجیر روح داشت، فوراً میآوردش اینجا. تمام این مردم قم آمدهبودند. حالا نه قم، شاید جاهای دیگر هم بودند.
من تا چشمم کار میکرد مردم همچین کردهبودند. یکی که اوّل تعجب کردهبودند که مثلاً این صحن و سرا تا آنجا رفتهاست، متوجّه هستی؟ ما آمدیم دم آن در، دم آنجا که من یکوقت میایستم و یک چیزی میخوانم، من بیخود نمیروم آنجا، آن گَل و گوشه، فهمیدی؟ من هنوز هم به شما نگفتهام، گفتم: خدایا! نمیخواهم به تو بگویم؛ اما خودت میدانی، من چند دفعه آبروی خودم را بهخاطر مردم ریختم، آبروی کسی را نریختم، بیا جلوی مردم آبروی ما را نریز!
به حضرت عباس، یک زنجیر آمد پایین، نه اینکه من دستم را به آن بگیرم، بردم زیر پایم گذاشتم، همچین اینجایش را گرفتم، فوراً رفتم آنجا. این ریسمان حبلالمتین، ضبط میکند تو را، به مقصد میرساند تو را، آنجا که بخواهی بروی، میبرد تو را؛ اما تو دستت پیش پیچ آن یاروست، آن دستی که پیش آن پیچ است، شدهاست پیچ. [۹]
خدایا! عاقبت تمام دوستان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را بهخیر کن!
خدایا! شرّ شیاطین انس و جنّ را از سرشان کم کن!
خدایا! دوستان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را در پناه امامزمان (عجلاللهفرجه) حفظ کن!
خدایا! ما هماهنگ باشیم با آنها.
خدایا! همعقیده باشیم با آنها.
خدایا! بهحقّ کرامت پیغمبر، کرامت علی امیرالمؤمنین، ما خدمت به آنها بکنیم.
خدایا! اگر ما را خدمتگزار امیرالمؤمنین (علیهالسلام) قرار نمیدهی، خدمتگزار دوستان علی (علیهالسلام) قرار بده! [۱۰]
اخلاق در خانواده
سرزدن به پدر و مادر و نگاه کردن به آنها[۱۱]
خانم عزیز! پدر عزیز! جوان عزیز! بیا حرف بشنو! چرا به تو میگوید که بهقرآن نگاه کنی، ثواب دارد؟ به مکّه نگاه کنی، ثواب دارد؟ البتّه به آن مکّهای که به زایشگاه علی (علیهالسلام) نگاه کنی. به سنگ و کلوخ نگاه کنی که ثواب ندارد. اینهمه کوه، برو نگاه به آن بکن! اگر میگوید به مکّه نگاه کن! مبنایش ایناست: بهزایشگاه علی (علیهالسلام) نگاه کنی. کجاییم ما؟ آنوقت میگوید بهروی پدر و مادر هم نگاه کن! ثواب دارد. بهقرآن هم نگاه کن! ثواب دارد.
اینقدر پدر و مادر را خدا بالا برده، پیش مکّه، پیش قرآن برده؛ بیا اطاعت کن! حالا نروید با خانمهایتان تند حرف بزنید. حالیشان بکن! خانم عزیز! تو که میگویی نرو به پدر و مادرت یا خواهر و رحِمت سر بزن! مرا بیچاره میکنی، تو بیچاره میشوی. خانم عزیز! بیا زن زهیر بشو! چرا پیرو شیطانی؟ ببین این زن چهکار کرده؟ خودش را فانی کرده. تو عناد داری که شوهرت برود تا آنجا یک سری به پدر و مادرش بزند.
این خانمی که به شما میگوید: سر به پدر و مادرت نزن! این خانم یک ظرف بنزین برداشته، دارد به خودش میریزد! متوجّه نیست. اگر شما سر به پدر و مادرت نزنی، سر به خواهرت نزنی، اینها یک آه میکشند، آن آه دامنگیرت میشود. ببین آه چیست؟ یک آه زهرای عزیز (علیهاالسلام) کشیده، ستونهای مسجد از جا حرکت کرد، مدینه از جا حرکت کرد، نفرین نکرده. یکوقت پدر شما نفرین به تو نمیکند، آه میکشد! این خواهر عزیزت، اگر نروی سری به او بزنی، آه میکشد. به شما میگوید اگر صله رحم نکنی، سیسال عمرت کم میشود؛ اما اگر صله رحم بکنی، سیسال عمرت زیاد میشود. [۱۲]
تو آبروی پدر و مادرت هستی. چرا میگوید نگاه به آنها بکن؟ یعنی این آبروی تو را میخواهد بخرد، مواظب توست، دوست توست. [۱۳] سر به پدر و مادرهایتان بزنید، دو کیلو گلابی بخر! ببین چه چیزی نوباری است، دو کیلو بخر و دیدنش برو! پدرت مستحق نیست، مستحق لطف توست، مستحق عنایت توست، مستحق محبّت توست. [۱۴]
اویسقرن مادرش را اطاعت میکند. به مادرش گفت: مادر! من بروم مدینه، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را ببینم؟ گفت: نرو! من اینجا در بیابان میترسم. نمیخواهم بروی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را ببینی، من ترس دارم. اویس مادرش را اطاعت میکند. یکروز مادرش به او گفت: برو! اما دو پایت را حقّ نداری پایین بگذاری، یکیاش را بگذار! گفت: چشم! پای مادرش را بوسید، دستش را بوسید، سجدهاش کرد و به مدینه آمد؛ درِ خانه امّالسلمه آمد، سراغ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را گرفت. گفتند: رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) نیست، او هم برگشت.
حالا وقتی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) آمد، گفت: امّالسلمه! بوی بهشت میآید، بوی جنّات میآید، بوی ولایت میآید. (عزیز من! ناراحت نباش! بیا ولایت را تصدیق کن! گوسفندچران بیابان باش! شترچران بیابان باش! بوی بهشت میدهی.) پیامبر میگوید: بوی بهشت میآید. امّالسلمه میگوید: یک شترچران آمدهبود. چهچیزی بوی بهشت میدهد؟ امر خدا بوی بهشت میدهد؛ نه اویمیدهد. عزیزان من! قربانتان بروم، آنچیزی که بوی بهشت میدهد، بوی ولایت است. ولایت، امر خداست، علی (علیهالسلام) امر خداست. حالا تو که امر خدا را اطاعت کردی، آن امر، بوی بهشت میدهد، نه جسم من! اویس اطاعت کرد. [۱۵] آخرش هم که مادرش مُرد، بلند شد، پیش امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آمد و در جنگ صفّین هم شهید شد.
چرا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: اویس برادر من است؟ (این حرفها که زده میشود، خیلی باید یقین داشتهباشید، فکر کنید! ببینید من چه میگویم؟) اویس در بیابان است و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در مسجدالنّبیّ، در مدینه است؛ اما ان جنبهمغناطیسی چنان اویس را گرفته که اتّصال به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) شد. وقتی اتّصال شد، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: برادر من است. (چرا برادرها بههم اتّصال هستند؟ از یک شجره هستند.) پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: انگار اویس شجره من است، شجره توحید و ولایت است؛ اما عمر و ابابکر، طلحه و زبیر شجره خبیثه هستند. اینها حبّ دنیا دارند، دور حبّ دنیا میگردند. مگر زهرایعزیز (علیهاالسلام) نیامد در مسجد و خطاب به مهاجر و انصار گفت ما به دنیای شما کار نداریم؟ [۱۶]
مگر اویسقرن، هر سال مکّه رفت؟ مگر هر سال جنگ رفت؟ مگر جهاد کرد؟ امر خدا را اطاعت میکرد، امر رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت میکرد. [۱۷] اطاعت او را به آنجا رساند نه عبادت؛ البتّه اویس عبادت هم میکرد؛ اما عبادت با اطاعت میکرد، عبادت قبولشده، عبادتی که سندش علی (علیهالسلام) بود. آنها عبادت بیسند میکردند، عبادت بیامضاء میکردند. اگر چک جنابعالی امضاء نداشتهباشد، بانک به تو پول نمیدهد. اصل، امضای ولایت است. [۱۸]
اینها که همیشه در جنگها بودند، خرما در دهانشان میگذاشتند و میمکیدند. جنگها ششماه طول میکشید، آنها که دائم خدمت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بودند، زهرا (علیهاالسلام) را کشتند، طناب هم گردن علی (علیهالسلام) انداختند! کجا یکجایی میروی به خودت نمره میدهی؟ تو چهکارهای؟ تو یک باغ داری، چهار تا میوهاش را به کسی دادی، یا رفتی خودت خوردی؟ خب، چهارتایش را به کسی بده! من اشخاصی را سراغ دارم که آمده به این آقا گفته: بهترین برنج را بده، آورد و به مردم داد. تو از اوّل ماه رمضان تا حالا چهکار کردی؟ دویدی رفتی نماز خواندی، بعد رفتی پای تلویزیون؛ فردای قیامت چهچیزی به تو میدهد؟ [۱۹]
سخنی با خانمها
در خانه بودن[۲۰]
روایت صحیح داریم: وقتی علی «علیهالسّلام» ضربت خورد، جبرئیل میان زمین و آسمان ندا داد: «قُتِل امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، وصیّ رسولالله (صلیاللهعلیهوآله)» ارکان خدا شکست؛ امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) ارکان خداست. حضرت زینب (علیهاالسلام) هفتاد مرتبه، از عقبِ خانه تا درِ خانه آمد، برگشت؛ گفت: شاید پدرم راضی نباشد. همین هم مبنا دارد، حضرت زینب (علیهاالسلام)، به امر ولایت است. کجا بیاجازه پدر و مادر و شوهرانتان از خانه بیرون میروید؟ [۲۱]
مگر این آقای سیستانی نیست؟! پدر بزرگواری داشت، چهلجمعه، زیارت عاشورا خواند. حالا یک شب آمد، دید یکجا، یک خانهای است نورانی است. رفت دید امامزمان (عجلاللهفرجه) آنجاست، بالای سر یک زن نشسته. حضرت فرمود: سیستانی! چهلجمعه زیارت عاشورا خواندی که مرا ببینی، کاری کن من به دیدنت بیایم. این زن، زمان پهلوی هفتسال از خانه بیرون نیامد که نامحرم او را ببیند، حالا من بالای سرش آمدم. [۲۲]
ای خانمهای عزیز! این چیست که در مغزتان افتاده که ما هم باید برویم در اداره! آیا اداره تو را کفایت میکند؛ یا خدا؟ بعضیهایشان هم که مقدّس شدند، میگویند: میخواهیم کمک به شوهرمان کنیم! مگر خدا نمیگوید: «و اللهُ خیرالرّازقین»[۲۳]، من رزقت را میدهم؟ چرا خدا را کنار گذاشتی، خانم! میخواهی بروی در اداره؟ چند تا جوان نامحرم تو را میبیند؟ خانم! تو کافر به خدا شدی، خیال میکنی مسلمانی! بترس از خدا! [۲۴]
مگر این شطیطه نیست؟ عدّهای از نیشابور خدمت امامزمان (عجلاللهفرجه) آمدند و یک پول زیادی آوردند. امام پول آنها را نپذیرفت؛ اما گفت: شطیطه چه دادهاست؟ راوی میگوید: من اصلاً نمیخواستم به امامزمان (عجلاللهفرجه) بگویم که شطیطه چه دادهاست؟ خجالت میکشیدم؛ چون شطیطه دو گز کرباس و چیز خیلی کمی دادهبود! امام آن را از او گرفت و یک پولی هم به او داد و فرمود: سلام مرا به شطیطه برسان و به او بگو: چند ماه دیگر زندهای، این پولها را خرج کن! تا آخر عمر برایت کافی است. [۲۵]
امامزمان (عجلاللهفرجه) رزق شطیطه را داد. کجا میگویید من توی اداره بروم؟! من میخواهم چیزی بشوم و حقوق بگیرم، یا نمیدانم به شوهرم کمک کنم! ما دست از امامزمان (عجلاللهفرجه) برداشتیم! خجالت بکش که بگویی من امامزمان (عجلاللهفرجه) را قبول دارم! آخر، امامزمان (عجلاللهفرجه) رزّاق رزق ماست! ببین روزیِ این زن را داد و گفت: تا چه وقت دیگر هم زندهاست.
آرام بگیرید! در خانه بنشینید و اطاعت کنید! واللهِ، از یکجایی خدا برای شوهرانتان میرساند که اصلاً شما باورتان نمیشود، مگر روایت نداریم که خدا میگوید: من روزیِ مؤمن را از جاییکه باورش نمیشود، میرسانم. خانم! بیا شطیطه شو! تو امامزمان میگویی، آخر کجا بلند میشوی میآیی لای مردها؟! چهکار میکنی؟! مگر این امیرالمؤمنین (عجلاللهفرجه) نیست که داد میکشد و میگوید: یا رجال! شنیدهام در بازار خلاصه زنها با مردها بههم برمیخورید. ای بیغیرتها! لعنت خدا و رسول به شما! [۲۶]
ببین تجدّد ایناست که تو عقاید خلق را اطاعت میکنی؛ این خیلی اشتباه است! تجدّد تولید خلق است، تمامتان را هم بیچاره کردهاست. قربان آنموقعی که زنها توی خانه مینشستند، کرباس میبافتند. مادرم کرباس میبافت. گیوه میچیدند، نمیدانم لیف درست میکردند، اینها مگر امورشان نمیگذشت؟ آنوقت این خانم جهادگر بود، شوهرش هم جهادگر بود. او میرفت برای این کار میکرد، جزء شهدا بود؛ این هم در خانه کار میکرد، جزء شهدا بود. حالا آقا دیوث شده، خانم را روانه کرده درِ دکّان کاسبی کند! عوض اینکه اینها بگویند زن بیرون نباشد؛ میگویند اگر بیرون نباشد، درست نیست! [۲۷]
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به تو گفته توی خانه بنشین! تو داری غیر خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) رفتار میکنی. من نفرین نمیکنم، اما به روح تمام انبیاء، از حقوقت هم خیر نمیبینی؛ چون داری بیامر میروی. [۲۸] معاون یکی از رؤسای مهمّ این شهر، زنش را به اداره فرستاد، حالا پیش من آمده و میگوید: فلانی! زن من سرطان گرفته، خب باید همه پولها را خرج سرطان کند. آن دنیا خودش را جهنّمی کرده، این دنیا هم باید خرج سرطان کند! [۲۶]
این خانمها که اداره میروند، یک روزی نوکر داشتند؛ حالا خودشان نوکر شدند! هر کدام از آنها که میبینی میروند، تأیید نیستند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفته توی خانه بنشین! تو کجا میروی؟ او بهتر عقلش میرسد یا تو؟ تمام فسادی که در جامعه ایجاد میشود، بهواسطه زن است. [۲۸]
خانم عزیز! در خانهات بنشین! برو یک گوشهای با زهرای عزیز (علیهاالسلام) نجوا کن! کجا میروی لای مردها؟ [۲۹] من به قربان یکی از جوانان بروم، به خانمش گفت: نمیخواهم دانشگاه بروی. یا من یا دانشگاه! خانم ایشان هم به من یکی دو دفعه تلفن زد. گفتم: دختر خانم! باید امر شوهرت را اطاعت کنی. امر شوهرت، امر خداست. الآن این خانم خانهدار است. [۳۰]
نگاه
عصاره نگاه
از اوّل جوانیام [از گناه] گذشتم، اصلاً نگاه تویام نبود؛ بنایم نبود نگاه کنم. شما بنایت باید اینباشد که نگاه نکنی؛ آنوقت این چشم در اختیار خداست. چشمهای ما بیشترش در اختیار شهوت و در اختیار دنیاست؛ آنوقت آن چشم، فردای قیامت رحمت به آن میشود، عذاب نمیشود.
این چشمها مال امتحان هم هست. آخر میدانی چرا؟ این چشم گرفتارت میکند. ابنملجم ببین چهجور شد؟ ابنملجم مثل ما نبود، مُرادی بود؛ مُراد میداد. یکدفعه نگاه کرد، گرفتار شد، علیکش شد. شما شهوت برانگیختهات میکند به نگاهت؛ پس باید چه کنیم؟ تو نباید نگاه کنی، چرا نگاه میکنی؟! نگاه باید به رحمتِ آن آدم کرد، آن اشکال ندارد. به آن رحمتی که از او نازل میشود، باید نگاه کنیم؛ یعنی این جوان به آن رحمتی که از او نازل میشود، آن رحمت «رحمةٌ للعالمین» است.
هشام همساخت بود که امامصادق (علیهالسلام) او را میخواست، آخر هم حالیِ اینها کرد: به رحمتش نگاه کردم. رحمت را میبوسد، رحمت خدا. آنها شاگرد امامصادق (علیهالسلام) هستند؛ اما ولایت به آنها القاء نشده. میآید پیش امام، شما باید ولایت بهت القاء شود؛ پس نگاه رحمتی خوب است؛ نه نگاه شهوتی.
کم آدم پیدا میشود اینجور باشد. این همه دفاع از بچّههای مردم کردم، یک نگاه بد به آنها نکردم. نگاه باید رحمت باشد، رحمت از شما نازل شود؛ نه شهوت. حالا همینطور شده که میگوید یکی از شما بادین از دنیا نمیروید. نگاه شهوتی دارند، نگاه شهوتی به هر شیئی.
دزد میرود نگاه دزدی میکند، نگاهِ چهجوری میکند؟ نگاه شهوتی میکند. دفاع رحمتی هم همساخت است، ما باید بفهمیمم این فانی میشود، نگاه به فانی نکنیم. چشمتان غنی باشد، احتیاج نداشتهباشد. عقلت برسد، احتیاج به فانی نداشتهباش!
امامصادق (علیهالسلام) به آن شخص گفت: برو در آن آبادیتان، در آن شهر یک نفر که ما را قبول داشتهباشد، برو زیارتش! آنوقت خدا ثواب دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) به تو میدهد. نگاهت رحمتی است.
خدا میگوید: اگر بخواهی، به تو میدهم؛ یعنی آنها را نخواهی، این را بخواهی. همه این عالَم را فانی بدان! امامزمان (عجلاللهفرجه) را باقی بدان! آنوقت شما طرف فانی میروی یا باقی؟ شما باید احتیاج نداشتهباشی؛ آنوقت آن کار را نمیکنی. ابنملجم احتیاج دارد. نگاه به بچّه اَمرَد [پسر زیباروی نوجوان] کنی، گناه ابنملجم به تو میدهد.
من خودم از جوانیام اینجور بودم، من حربه گناه نداشتم. آن القاء و افشاء به تو میدهد، القاء و افشاء حفظت میکند. فقط در فکر باش که این بچّهها را نجات بدهی. [۳۱]
- ↑ شناخت ارکان خدا ۷۶ (دقیقه ۴۴) و فدایی ولایت ۸۴ (دقیقه ۵۸) و اعتقاد؛ مشهد ۹۱ (دقیقه ۲۶)
- ↑ شب قدر91
- ↑ شناخت ارکان خدا 76
- ↑ اعتقاد، مشهد 91 و فدایی ولایت 84 و صادرات مؤمن اطاعت امر است 81 و کتاب لا إله إلّا الله
- ↑ مبنای اصول دین ۸۰ (دقیقه ۳) و رمضان ۸۵؛ ارتباط با ولایت (دقیقه ۳۰) و مشهد ۸۷؛ مغناطیس ولایت (دقیقه ۳۵)
- ↑ مبنای اصول دین 80
- ↑ (سوره الزلزلة، آیه 7)
- ↑ رمضان ۸۵، ارتباط با ولایت
- ↑ مشهد 87؛ مغناطیس ولایت
- ↑ عید مبعث 83
- ↑ عناد ۷۶ (دقیقه ۵۶ و ۴۹) و بوی ولایت ۷۶ (دقیقه۳۴)
- ↑ عناد 76
- ↑ تجسّس 78
- ↑ جلوه ، تجلّی 80
- ↑ بوی ولایت 76 و اشراف و اذان 76 و فرمان ولایت و فرمان دل 77
- ↑ عبادت حجّت نیست 82
- ↑ فرمان ولایت، فرمان دل 77
- ↑ اشرف، اذان ۷۶
- ↑ شبقدر، عظمت شیعه ۸۶
- ↑ عصاره زیارت ۷۷ (دقیقه ۴۵) و اربعین ۹۰، عبادتهای خیالی (دقیقه ۹) و مشهد ۹۲؛ صنایع کفّار، تجدّد (دقیقه ۱۴)
- ↑ عصاره زیارت 77
- ↑ اربعین ۹۰؛ عبادتهای خیالی
- ↑ (سوره الجمعة، آیه 11)
- ↑ علی ولیّالله، حجّةالله
- ↑ کتاب احکام ولایت
- ↑ ۲۶٫۰ ۲۶٫۱ نیمهشعبان ۷۵
- ↑ مشهد ۹۲؛ صنایع کفّار؛ تجدّد
- ↑ ۲۸٫۰ ۲۸٫۱ صادرات مؤمن، اطاعت امر است 81
- ↑ شناخت امر 82
- ↑ شناخت رحمیّت 85
- ↑ بیانات متقی 11/95