اتصال به امام‌حسین

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم
اتصال به امام‌حسین
کد: 10171
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1378-01-19
تاریخ قمری (مناسبت): 21 ذیحجه

«أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم»

«العبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد»

السّلام علیک یا أباعبدالله السّلام علیکم و رحمة ‌الله و برکاته

رفقای عزیز! چون که ایّام محرّم دارد پیش‌ می‌آید، یک چند روزی دیگر به محرّم بیشتر کار نداریم. من ‌می‌خواهم یک جمله‌ای از روضه، یک جمله‌ای از آقا امام‌ حسین (علیه‌السلام) صحبت کنم، یک جمله إن‌شاءالله اگر خدا بخواهد، خود امام‌ حسین (علیه‌السلام)، خود امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) یاری‌مان کنند از گریه صحبت کنیم، یک جمله‌ای صحبت کنیم وظیفه ما چیست؟ ما اگر وظیفه خودمان ندانیم، بی‌‌وظیفه‌گی کردیم؛ یعنی خیلی متوجّه نبودیم. در هر زمانی خدای تبارک و تعالی یک وظیفه‌ای از برای شیعه تنظیم کرده ‌است.

ما بیشترمان خودرو هستیم، خودرو؛ من یک ‌وقت خدمت‌تان عرض کردم خودش یک چیزی می‌روید؛ یعنی کار سرش [رویش] نشده. ببینید یک زمینی که گندم است، این رعیت کار سرش می‌کند، چقدر احترام دارد! چون‌که تولید دارد، تولیدش می‌شود نان، می‌شود نشاسته، می‌شود شیرینی، می‌شود آرد، همه این‌ها می‌شود؛ امّا خودرو نه! یک ‌قدری آهنچه یک ‌قدری این‌ها همه، اگر ما متوجّه نباشیم، توی تنظیم نباشیم؛ یعنی تنظیم آن ‌است که خدا و پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از برای ما تنظیم کرده، اگر ما در تنظیم باشیم، والله، همه کارهای‌مان درست‌ است. تنظیم یعنی چه؟ امر؛ یعنی امر خدا، امر امام، امر الآن ولیّ ‌الله‌ الأعظم (عجل‌الله‌فرجه)؛ آن‌وقت اگر بخواهیم متوجّه بشویم، ما باید پیشی‌ها را در نظر بگیریم؛ یعنی الآن یک زمانی شده که ما، بعضی‌ها می‌گویند زمان، بی‌خود می‌گویند! زمان پیش ‌می‌آید؛ امّا ما باید پیشی‌ها را؛ یعنی آن آینده را ببینیم چه‌جور بوده؟ موسی چه ‌جور بوده؟ عیسی چه‌ جور بوده؟ ابراهیم چه‌ جور بوده؟ آن‌وقت از آن‌جا شروع کنیم بیاییم این‌جا؛ تا اینی که الآن توی وظیفه خودمان این مطلب را پیاده کنیم.

اوّل توجّه بفرمایید من یک سازندگی بدهم؛ آن‌وقت حرفم را بزنم و شما إن‌شاءالله امیدوارم که قبول بفرمایید. شما حسابش را بکنید عاشورا بوده. این عاشورا که حالا نشده که؛ امّا رنگ رنگش کردند، هی تبصره به آن زدند. ما باید مواظب تبصره‌هایی که بشر؛ یعنی خلق می‌زنند به هر چیزی، مواظب باشیم. گول تبصره‌ای که خلق می‌زند به ماوراء نباشید، باید متوجّه باشید! اگرنه شما آن حقیقت مطلب را درک نکردی و آن اَجر را نمی‌بری. توجّه بفرمایید! مَثل چطور غدیر بوده؟ غدیر بوده، اگر نبود که اسمش نبود توی عالَم، می‌گویند بوده، عاشورا بوده. حالا الآن می‌آیید می‌پرسید چطور عاشورا بوده؟ خب آدم جواب می‌دهد. اگر قبول دارید که خب قبول دارید، به قربان‌تان بروم، در قلب شما هم القاء شده؛ اگرنه قبول ندارید؛ شما می‌گویید به چه جهت عاشورا بوده؟

من عقیده‌ام جدّاً این ‌است بپرسید آقایان! قربان‌تان بروم، وقتی پرسیدی، در قلب شما یقین اتّصال می‌شود. اگر یقین اتّصال شد، آن یقین کارساز است؛ امّا نه این‌که من دوباره می‌گویم؛ به قربان یک نفر بروم که این‌جا نیست، گفت: ما دیگر دَدَری نیستیم. ۵ مطلب را هی از این نپرس! از این نپرس! از این نپرس! از خدای تبارک و تعالی بخواه که قلب شما آمادگی پیدا کند ولایت را تصدیق کنید! ما وقتی ولایت را تصدیق کردیم، دیگر این‌ طرف، آن‌ طرف نمی‌زنیم که!

من الآن خدمت بزرگی‌تان عرض می‌کنم، ببینید الآن یک صحبتی داشتیم با این دوست عزیز خودم مطلب گویا مطلب خوب شد، گفتم: ببین خدای تبارک و تعالی با تمام خدایی، یک‌ دانه مقصد دارد، مقصد دیگری ندارد. شیعه هم باید یک مقصد داشته ‌باشد. چرا؟ اگر این‌جوری نباشی، تو مخالفت خدا را کردی. چرا متوجّه نیستی؟! خدا یک ‌دانه مقصد دارد. من گفتم، می‌خواهم حرف دیگر بگویم، رفقای عزیز! خدا مقصدش ولایت است، مقصدش علی (علیه‌السلام) است، الآن مقصدش وجود مبارک امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است! تو هم باید مقصدت همین باشد!

حالا چطور بفهمیم ما مقصدمان است؟ آن‌چه را که داری، باید فدای مقصد کنی. علاقه آدم باید به خانمش داشته‌ باشد، علاقه به برادرش داشته‌ باشد، علاقه به پدرش داشته ‌باشد. اگر نداشته‌ باشد، ما حیوانیم! حیوان فقط عقیده به یونجه و جو دارد، ما که نباید این‌جوری باشیم؛ فدای‌تان بشوم، قربان‌تان بروم، خواهش دارم توجّه بفرمایید! ما باید علاقه داشته ‌باشیم. چرا آقاجان! به شما می‌گوید برو کار کن واسه زن و بچّه‌ات؛ جزء شهدایی تو؟ ببین خدا چه پاسخی به تو می‌دهد؟ تو اگر علاقه نداشته‌ باشی که نمی‌روی واسه‌شان کار کنی.

من به جان خودم نمی‌خواهم بگویم، من از اوّل عمرم یک‌ وقت می‌بینی یک بستنی، یک ‌چیز بیرون نمی‌خوردم، جوان هم بودم، ذاتم همین بود. می‌گفتم اگر خوردم می‌آیم با بابا ننه‌ام می‌خورم، آن‌موقعی که زن هم نداشتم. آن‌موقعی داشتم می‌آوردم، قسمت می‌کردم. خدا رحمت کند حاج‌ شیخ‌ عباس را! آن‌موقع چارکی بود، من یک چارک شیرینی گرفتم بردم آن‌جا، دست به آن نزد، گفتش که حسین! گفتم: بله! گفت: برای بابایت گرفتی؟ برای خانواده‌تان گرفتی؟ حرف کوچک است؛ اما معنی‌اش بزرگ است. گفتم: آقا! یک چارک گرفتم مال بابا ننه‌ام، یک چارک هم گرفتم مال زن و بچّه‌ام، یک چارک هم گرفتم مال شما. حالا یک بچّه رعیت آمد آن‌جا، خوشمزه است، شوخی کرد؛ گفت: آقا! این چیست؟ گفت: من این را به تو می‌دهم، ببری خانه، نامزدت را باز کنی. گفت: بده به من! داد به او، رفت.

ببین این یعنی چه؟! پس ما باید هم علاقه به پدرمان داشته‌ باشیم، هم مادرمان داشته‌ باشیم، هم زن‌مان داشته ‌باشیم، هم بچّه‌مان داشته ‌باشیم. علاقه صحیح است! اگر نداشته‌ باشیم درست نیست. اگر شما علاقه به فقرا نداشته ‌باشی، انصافاً پول برای فقرا می‌دهی؟! اگر علاقه به مستمندان نداشته‌ باشی، پول می‌دهی؟! اگر علاقه به وجود مبارک امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) نداشته ‌باشی، صدقه می‌دهی؟! پس علاقه صحیح است. اگر به شما گفتند، اشتباه گفتند! خودش متوجّه نشده، حرفش هم خیلی در جا صحیح نیست. هی می‌گوید علاقه‌ات را بِکَن! علاقه‌ات را از آن‌ها بِکَن!

ببین من دارم چه به شما می‌گویم؟ به همه چیز باید علاقه داشته ‌باشی! شما به این خودکارت باید علاقه داشته‌ باشی! به ماشینت باید علاقه داشته ‌باشی! اگر خوش‌یُمن است، از دستت نرود. به همه‌ چیز باید علاقه داشته‌ باشی؛ امّا مقصدت این نباشد. تمام این علاقه‌ها را باید فدای مقصد کنی، آن هم علی (علیه‌السلام) است، آن هم وجود مبارک امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. متوجّه عرض بنده شدید چیست؟! ببین من دارم چه به شما می‌گویم؟ عزیزان من! فدای‌تان بشوم، قربان‌تان بروم، مگر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) علاقه نداشت؟! مگر، چقدر شش ماه، بیست و دو سال برداشت خلاصه جنگ کرد! حالا می‌دانی به او چه می‌گوید؟ می‌گوید: همه این‌ها را، هیچ‌ کار نکردی، اگر آن چیز نباشد؛ همه این‌ها هیچی. خب من هم دارم می‌گویم همه این‌ها هیچی، علی (علیه‌السلام)! ۱۰

ما حرف با روایت و حدیث می‌زنیم. ما از خودمان حرف نمی‌زنیم. چرا گفت هیچ‌ کاری نکردی؟ تو هم باید هیچ ‌کاری نکنی در مقابل مقصد خدا، همه این‌ها را فدای مقصد بکنی، درست است! آن‌وقت شما چه می‌شوی؟ آن‌وقت شما جزء شهدا می‌شوی. ببین بابا! من چه دارم می‌گویم؟ مقصد به غیر امر است، کار امر است؛ امّا ولایت مقصد است. شما مقصد را با ولایت فرق بگذارید!

عزیزان من! فدای‌تان بشوم، حالا عاشورا بوده. مگر نیست اوّل بشر، آدم ابوالبشر؟! چطور عاشورا نبوده؟! چه می‌گویند این‌ها؟! مگر عاشورا امام‌ حسین (علیه‌السلام) شهید شد، عاشورا بوده؟! هر چیزی را مطابق میل خودشان از روی سوادشان می‌زنند. وقتی حرف از روی ولایت نباشد، این آقاجان من! تأیید نیست.

من حرفی که می‌زنم، دارم از روی سند می‌زنم، دارم از روی حدیث می‌زنم، دارم از روی روایت می‌زنم، تو متوجّه نشدی؛ مگر از وقتی امام ‌حسین (علیه‌السلام) شهید شد، عاشورا شد؟! عاشورا بوده. چرا؟ حالا وقتی‌که می‌خواهد ترک اولای آدم قبول بشود، می‌گوید: نگاه کن رُو به سوی آسمان! نگاه می‌کند، می‌بیند نورهایی هست. بعد [می‌گوید:] خدا! این‌ها چه کسانی هستند؟ می‌گوید: این‌ها از صُلب تو می‌آیند. (نمی‌گوید بچّه توست! می‌گوید این‌ها از صُلب تو می‌آیند. این همان ‌است که به تو گفتم شیطان گفت، خدا گفت: آن‌جا را سجده کن! دریچه را گفت بکن! از صُلب تو می‌آیند.)

کیست؟ اوّلی‌اش محمّد بن ‌عبدالله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، ای آدم! بعد وصّی‌اش علی (علیه‌السلام) است! ای لامروّت‌ها! ای بی‌دین‌ها که می‌گویید ما قرآن را می‌خوانیم؛ امّا فهمیدید می‌گویید نیست؟! خدا دارد می‌گوید وصّی‌اش علی (علیه‌السلام) است! هنوز آدم کجا و عالَم کجا؟ وصّی‌اش علی (علیه‌السلام) است! دارد به آدم می‌گوید. او کیست؟ زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) است، ناموس دهر است. او کیست؟ حسن (علیه‌السلام) است. او کیست؟ حسین (علیه‌السلام) است.

تا گفت حسین (علیه‌السلام)، گفت: خدا! دلم شکست. اوّل روضه‌خوان خدا بوده، عاشورایش است. خدا رحمت کند حاج‌ شیخ‌ عبّاس را! گفت: این‌قدر تشنه می‌شود، بدنش تَرَک تَرَک می‌شود. یک لکّه اشک ریخت، ترک اولایش قبول شد. باباجان من! ترک اولی را باید ولایت قبول کند. ترک اولای انبیاء را باید او قبول کند، گناهان ما را آن‌ها باید قبول کنند. عزیز من! این سؤالی که کردی، جوابت را دادم؛ آقای عزیز!

حالا مگر این ‌نیست که این حسین (علیه‌السلام)، آقا امام ‌حسین (علیه‌السلام) در دل مادرش است، می‌گوید: «أنا العطشان»؟! [پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت:] زهراجان! این پسری است، می‌کشند او را. (قضایای امام‌ حسین (علیه‌السلام) را می‌گوید.) می‌گوید: پس من می‌خواهم چه کنم یک بچّه‌ای که تکّه تکّه‌اش کنند زیر شمشیر؟ می‌گوید: عزیز من! دختر من! فاطمه‌‌جان! این شفاعت می‌کند اُمّت را. می‌گوید: حاضر شدم.

چرا متوجّه نیستیم؟! آتش می‌گیرم، به دینم، آتش می‌گیرم، چه ‌کار می‌کنند؟! کجا می‌روند؟! زهرای ‌عزیز (علیهاالسلام) بچّه‌اش را دارد، حاضر است تکّه ‌تکّه کنند به واسطه شماها، ای بی‌وجدان‌ها! کجا می‌روید؟! حالا می‌گوید: پدرجان! حاضرم که این شفیع بشود، شفاعت امّت تو را بکند؛ یعنی آن‌ها که تو را قبول دارند؛ یعنی آن‌ها که «[الیوم] أکملت لکم دینکم و أتممتُ علیکم نعمتی»[۱] را قبول دارند؛ یعنی آن‌ها که شوهر عزیز من را قبول دارند؛ یعنی آن‌ها که امر خدا را قبول دارند، فدای آن‌ها بشود حسینِ من! ۱۵ فکرتان این‌طرف، آن‌طرف نرود! مگر امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) نمی‌گوید «السّلام علیک یا مطیع‌ لله و رسوله عبد الصّالح» پدر و مادرم به قربان‌تان؟!

این روایت [را] رویش گذاشتم، یک فضولی نگوید این بی‌روایت و حدیث حرف می‌زند! بعضی‌ها مثل مگس می‌مانند، یک ذرّه برمی‌دارد، یک ذرّه چیز است، همه جای بشر صاف و خوب است، یک نیش می‌زند این‌جا، یک عدّه‌ای مگس‌اند. این‌ها مگس اُمّت پیغمبرند.

حالا ببین من چه می‌گویم؟ عزیز من! الآن پس‌فردا مُحرّم می‌آید. مگر نیست که من به شما عرض کردم؟ عزیزان من! اگر [به واسطه] امام ‌حسین (علیه‌السلام)، خاک هم شفا شده، هم حلال؛ خاک [را] همه می‌گویند حرام است. (بروید بپرسید! توی رساله‌ها هم هست، همه می‌گویند حرام است.) چه‌طور این هم حلال شد، هم حرام؟ اتّصال شد به ولایت. بیایید اتّصال به ولایت بشوید! اتّصالی‌تان را قطع نکنید!

من یک ‌دفعه گفتم: کم پیدا می‌شد مثل آقای بروجردی، یک ذرّه ایشان سهم امام، مصرف تا آخر عمرش‌ نکرد. یک باغچه‌ای داشت، از آن‌جا می‌خورد. (انگار دیروز است) این آقازاده آمد خانه‌اش را می‌خواست تقدیم کند، گفت: من نمی‌خواهم، در صورتی‌که آقای بروجردی اجاره‌نشین بود. گفت: می‌دهم به پسرت. گفت: می‌خواهی بدهی بده! قبول‌ نکرد. شخصیّت ممتازی بود! من قسم‌ می‌خورم! بروجردی را وقتی خاک کردند، برکاتِ ایران را هم خاک کردند! مگر نیست می‌گوید به واسطه‌ی یکی، یک شهری حفظ می‌شود؟! به واسطه ایشان یک مملکتی حفظ بود. من به دینم قسم، اگر چیزی به من داده‌ باشد، شاید من خانه‌اش یک چایی خوردم؛ امّا من حقیقت را دارم می‌گویم.

ببین حالا از کجا به آن‌جا رسید؟ از «العلمُ نورٌ یقذفه الله فی قلب من یشاء» خدا به این مرد داده‌ بود. ببین چقدر ایشان معرفت داشت! شما اگر بعضی‌های‌تان یک قوم ‌و‌ خویش داشته ‌باشید، ندار است دعوتش نمی‌کنید، می‌روی آن داراهه را هی می‌گویی. ببین این مرد چقدر به اهل‌بیت ارادت داشت! خدا رحمتش کند! من جایش را دیدم. دو نفر از علماء توی تمام این علمای ایران هستند، یکی این حاج‌ شیخ ‌عبّاس هست، یکی بروجردی. جای بروجردی جایی دارد که اصلاً یک ماوراء آن‌جا در اختیارش است، همه‌اش برای این ‌است که ارادت به امام‌ حسین (علیه‌السلام) داشت! به چه کسی تو ارادت داری؟!

والله، بالله، چشم ایشان درد می‌کرد، دکترهای مهمّ آمدند فایده نداشت. این سینه‌زن‌ها که آمد برود، یک ذرّه از گِل یک پای سینه‌زن برداشت، مالید به چشمش، چشمش شفا گرفت. اتّصال است به امام‌ حسین (علیه‌السلام)، ای سینه‌زنِ امام ‌حسین (علیه‌السلام)! به کجا اتّصالی؟! ببین من چه دارم می‌گویم؟! باباجان من! عزیز من! همان خاکی که این همه شرافت پیدا کرده، تربت شده؛ این به [توسط] چیست؟ واسه چه شده؟ می‌گوید:

کمال همنشین بر من اثر کرداگرنه من همان خاکی بودم که هستم

آن سینه‌زن هم، اتّصال است به امام‌ حسین (علیه‌السلام)، این خاکش هم، تربت است؛ اینی که به پایش است! چه دارد می‌گوید؟! هر که حرف دارد بزند! من نه به شما می‌گویم، هر که این نوار من را گوش می‌دهد، جواب بدهد، جوابش را می‌دهم. این دارد می‌گوید حسین! چیزی دیگر نمی‌گوید این سینه‌زن، به جایی [غیر از امام حسین(علیه‌السلام)] وصل نیست.

والله قسم، ضربه‌ای که الآن ۲۰ در آخرالزّمان به ما خورده، ما متوجّه نیستیم. چه ضربه‌ای به ما خورد! می‌گوید: اگر به قدر بال مگس، چشمت برای امام‌ حسین (علیه‌السلام) تَر بشود، خدا از سر گناهانت می‌گذرد، (می‌ترسم بگویم) می‌گوید: [حتّی] اگر گناه ثقلین را کرده‌ باشی! (گفتم دیگر، نمی‌خواستم بگویم.) چرا؟ ثقلین ارزش ندارد پیش امام‌ حسین (علیه‌السلام)، چرا متوجّه نیستید؟! ثقلین ارزش ندارد پیش حسین (علیه‌السلام)، به دینم قسم، تمام گلوله‌های خونم همین ‌است. ثقلین چیست؟ ثقلین مردم‌اند.

آخرالزّمان چه شد از دست ما رفت؟! حالا چه ‌خبر است؟ حسین (علیه‌السلام) را برداشتیم پرچم مقصدمان کردیم. آن آقا اگر این‌جوری نگوید، بیاید پایین! آن هم اگر این‌جوری نباشد که یک مقصد دارد. تمام ما روی مقصد داریم کار می‌کنیم. حالا به تو می‌گوید چه؟! آن مقصدش آن ‌است، تو هم که کمک به آن بکنی، مقصدت آن ‌است. پول دادی، چیز دادی به این هیئتی که مقصدش حسین (علیه‌السلام) نیست، مقصدش کَسِ دیگر است، هر چند تا را گمراه کند، به پول تو کرده! هر چه شد می‌گویم، صحیح هم می‌گویم؛ چون‌که این کلوپ است.

کلوپ می‌دانید چیست؟ زمانی بود که این‌ها رأی می‌ریختند، این تولیت یک رقیبش، سزاوار بود، رقیبش یکی دیگر بود. آن‌وقت این‌ها کلوپ درست می‌کردند، روضه‌خوان می‌آوردند، فرش می‌کردند، آن زمان مَثل قَزقون [دیگ بزرگ] بار می‌گذاشتند، برنج می‌دادند، ببین مقصدشان یکی دیگر است. مقصدشان چه ‌کسی بود؟ مقصدشان تولیت بود؛ یا مقصدشان سزاوار بود. این‌ها هم مقصدشان یکی دیگر است. کجا می‌روی پول‌هایت را می‌دهی؟! کجا می‌روی چیز می‌کنی؟! این امام‌ حسین (علیه‌السلام) است؟! این قطع است!

ببین آقاجان! من نمی‌گویم روضه نروید! من نمی‌گویم زنجیر نزنید! (من این حرف‌ها را نمی‌زنم، بگذارید من یک مطلب به شما بگویم.) این مطلب را حاج ‌شیخ ‌عبّاس گفت، خدا رحمتش کند! گفت: من خدمت مرحوم سیّد بودم، یک عدّه‌ای از سران نجف آمدند آن‌جا، یک سَنجی بود این‌ها می‌زدند، آن‌وقت این سَنج را وقتی می‌زدند، طرز رقص داشت. گفت آمدند، گفتند: پیش همه آقایان رفتیم، آقا! آخرش پیش شما آمدیم. گفت: شب عاشورا بود، گفت: مرحوم سیّد گفت بروید فردا بیایید!

گفت: من آن‌جا بودم، یک نفر گفت: آقا، به خیالش [که] این [مرحوم سیّد] حالی‌اش نیست، گفت: آقا! فردا عاشوراست. گفت: [مرحوم سیّد] چنان زد توی سرش، عمّامه‌اش آمد، گفت: من درباره حسین (علیه‌السلام) چه بگویم؟ بگویم نه؟! تمام مجلس گفت ناراحت شدند. این‌‌جور زد مرحوم حاج‌ شیخ‌ عبدالحسین توی سرش، مرحوم سیّد! ما نیامدیم این‌جا به شما ردیف بدهیم، ببین من چه دارم می‌گویم؟! من می‌گویم باید آن سینه‌زن اتّصال به امام‌ حسین (علیه‌السلام) باشد. آن مجلس هم اتّصال به امام ‌حسین (علیه‌السلام) باشد. تمام این‌ها اتّصال باشد.

اگر هم روایتش را می‌خواهید، [به] حضرت می‌فرماید: گناه می‌کنند؟ می‌گوید: آره! می‌گوید: از ما قطع می‌شود. تو اتّصالت با امام ‌حسین (علیه‌السلام) قطع است، روی عنادت داری یک‌ کاری می‌کنی. من می‌گویم: اگر جایی که، إن‌شاءالله که نیست توی ایران، إن‌شاءالله که نیست توی قم، إن‌شاءالله که این اصلاً توی ایران نیست، اگر دیدید این‌جوری است، آن‌جا شرکت نکنید! مواظب باشید! حسین (علیه‌السلام) را پرچم مقصدتان نکنید! کلاه سرتان می‌رود. چرا؟ کارت را باید زهرا (علیهاالسلام) بدهد.

عزیز من! فدای‌تان بشوم! آن گریه ارزش دارد. این‌همه می‌گویند گریه، هر گریه‌ای که ارزش ندارد، گفتم، مگر ابن‌سعد گریه نکرد؟! ریش نحسش تر شد، چرا اهل آتش است؟! ۲۵ گریه سه‌ جور است: یک گریه عقده است، شما عقده داری، با یکی حرفت شده می‌روی گریه می‌کنی، کارَت کساد است، نمی‌دانم یک داری دیگر با خانمت حرفت است، نمی‌دانم با آقایت حرفت است، یک چیزی است هی گریه می‌کنی، این گریه عقده است؛ ده شاهی نمی‌ارزد.

یک گریه‌ای هست کفر به ولایت است، برای بیچارگی این‌ها گریه می‌کنی، این چه بیچاره‌ای است که تو عقیده نداری؟! ای بی‌وجدان! نَفَسی که عالَم می‌کشد، در قبضه قدرت حسین (علیه‌السلام) است! این‌که بیچاره نیست! اگر بیچاره است؛ پس یزید باچاره‌تر است که حسین (علیه‌السلام) را کشته. چه گریه‌ای است؟ من دیدم [یک روضه‌خوان] همچین [می‌گوید] زینبِ مضطرّ، زینبِ بیچاره، این‌ها هم جیغ می‌کشند، می‌زنند به سینه‌های‌شان؛ نه آن آخوند فهمید، نه این فهمید. این چه گریه‌ای است؟! زینبی که می‌گوید «اُسکتوا!» شتر از جا حرکت نمی‌کند، این بیچاره است؟!

پس چه گریه‌ای کنیم؟ گریه، بابا! هر چیزی باید تنظیم باشد، هر چیزی ما باید اطاعت کنیم، هر چیزی باید به امر ولیّ ‌الله ‌الأعظم، وجود مبارک امام ‌زمانِ ما باشد! مگر نمی‌گوید یا جدّاه! گریه می‌کنم واسه‌ات، اگر اشک چشمم تمام شود، خون گریه می‌کنم؟! آقاجان! واسه چه؟ [واسه] مصیبت جدّت؟ می‌گوید: جدّم هم بود، گریه می‌کرد. به چه ‌چیزی؟ چه مصیبتی؟ می‌گوید: برای اسیری عمّه‌هایم! چرا توهین به عمّه‌ام کردند؟! چرا توهین به آقا جدّم حسین (علیه‌السلام) کردند؟! مال توهین گریه می‌کند! آن گریه است که گریه است، که گریه می‌کند مال توهینی که به این‌ها شده.

حالا وظیفه ما چیست؟ حالا اگر آن‌جور مجلس بود، سر اندر پای من فدای آن مجلس بشود! خاک آن مجلس شفاست که بگوید حسین! به جایی [غیر از امام حسین (علیه‌السلام)] اتّصال نباشد. آن مجلس اگر بدانی چه‌قدر عظمت دارد! ملائکه‌ها خواهش می‌کنند، می‌کنند، می‌کنند، گریه می‌کنند، از پیش‌گاه اقدس الهی می‌خواهند؛ آقاجان! ما نمی‌خواهیم نزول کنیم، ما می‌خواهیم بالا برویم، اجازه بفرما ما برویم توی مجلس امام‌ حسین (علیه‌السلام). والله، روایت داریم: ملائکه‌ها می‌آیند می‌بینند مجلس طی شده، خودشان را می‌مالند به در و دیوار این‌ خانه، این مجلس، پرش می‌کنند؛ می‌گویند: ما کسی هستیم که تبرّک شدیم به مجلس امام‌ حسین (علیه‌السلام)، تبرّی می‌جویند، مثل فطرس.

مگر فطرس چه شده؟ ببین من روایت می‌گذارم، یک کج دهانی دوباره می‌گویم نگوید این بی‌سواد است! من سواد ندارم، آن سوادی که تو داری، سیاهی است [که] تو داری، من سیاهی ندارم. آن [سواد که سیاهی است را] تو داری، به آن بناز! به سیاهی‌ات بناز! آن سیاهی است، آخر هم تو را پیش سیاهی روانه‌ات می‌کند؛ یعنی توی جهنّم. بگیر جلوی دهانت را! خدا می‌گوید: اگر غیبت یک مؤمن را بکنی، هفتاد زنا پایت نوشته. تو که قرآن می‌خوانی، چرا غیبت می‌کنی؟! پس تو از قرآن چه استفاده‌ای کردی؟! هم [همین فقط] خواندی؟! ببین قرآن چه می‌گوید؟ من الآن به شما می‌گویم، روایتش را می‌گویم. به وجود امام ‌زمان، این حرف‌هایی که من می‌زنم، من تمرین نکردم، خودش دارد می‌آید. من نه کتابی دارم، من تمرین ندارم که! امّا ما می‌گوییم بیاییم تمرین ولایت کنیم! وقتی بخواهید تمرین کنید، خدا به دهان یکی می‌اندازد، ما داریم تمرین می‌کنیم.

حالا روایتش کجاست که می‌مالد خودش را به در و دیوار؟ حالا فطرس، حالا یک ‌کاری کرده، چیزی کرده، من به شما می‌گویم: عزیزان من! کسی را ملامت نکنید! هیچ‌کسی را حقّ ندارید ملامت کنید! من دارم بلند می‌گویم، هیچ‌کسی ۳۰ را حقّ ندارید ملامت کنید! ما از باطن ماورای مطلب متوجّه نیستیم، جلوی زبان‌تان را بگیرید!

من دوباره این مطلب [را] تکرار می‌کنم: والله، اگر کسی کارشکنی راجع‌ به اولیای امور بکند، این‌ها بروند یک آدم‌هایی بیایند که بدتر باشند، تمام گناه‌ها گردن شماست! ما با کسی غَرَض و مَرَض نداریم. مگر سعید نوری را نکشتند؟ حسن علی بکر آمد، مِن بعد صدام [را] به آن‌ها داد؟! ما به این کارها اصلاً کار نباید داشته‌ باشیم، تو در مسیر ولایت باید کار کنی! تو در مسیر ولایت کار کنی، تو باید به امر باشی! مگر به تو نمی‌گوید به همه کس نمی‌شود لعنت کرد؟ باید به امر [باشی].

خدمت بزرگی‌تان عرض کردم: هیچ‌کسی را نمی‌شود ملامت کرد. ما دو پرونده داریم: یک پرونده خلقی داریم، یک پرونده الهی داریم. من باره‌ها گفتم، گفتم پرونده خلقیِ من خوب است، آیا از پرونده ماورای من اطّلاع داری؟! یا یکی می‌بینی در ظاهر بد است؛ امّا پرونده باطنی‌اش خوب است. این‌ها به غیر از بدعت‌گذار دین هستند، بدعت‌گذار دین جزء این دو دسته نیستند، آن‌ها لعنت شدند. اوّل بدعت‌گذار دین عمر و ابابکر هستند! بدعت‌گذار دین نه؛ این دو دسته‌ای که عرض می‌کنم، این‌ها شامل حال ما می‌شود؛ امّا بدعت‌گذار دین لعنت شده، اوّل بدعت‌گذارِ دین عمر و ابابکر [است]!

حالا عزیز من! اینی که می‌گویم کسی را ملامت نکنید! فطرس [را] بعضی‌ها ملامت می‌کردند. روایت داریم: سی‌صد سال در جنگل بود. اینی که به شما عرض کردم، روایتش را می‌گویم که ملائکه‌ها خودشان را می‌مالند به در و دیوار مجلس حسین (علیه‌السلام)! حالا یک‌ وقت فطرس دید درِ آسمان باز شده. رفقای عزیز! درِ آسمان را ملائکه‌ها می‌بینند؛ چون‌که از آن‌جا نازل می‌شود. من باره‌ها خدمت‌تان عرض کردم: والله، اگر دنیا را نبینید، امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) را می‌بینید، با امام ‌زمان‌تان نجوا می‌کنید، به خودش قسم، به پدر و مادرش قسم، به جدّش رسول ‌الله، به جدّش حسین، این‌قدر امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌خواهد با شما نجوا کند! ما اهل نجوا نیستیم.

رفقای عزیز! من زشت‌ است این مطلب را بگویم؛ امّا می‌گویم. یکی از آن‌هایی که دُرست من را هم نمی‌شناختند، گفت: خواب دیدم آقا ظهور کرده، تو به هر کسی شمشیر می‌دهی. گفت: یکی دوتا آمدند، گفتند: بده! گفت: برو مِهر دنیا را از دلت بیرون کن! بابا! خواب این ‌است، کسی‌که مِهر دنیا دارد، یاور امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) نیست! حالا یک دانه شیعه دل آن را می‌بیند. این‌قدر این مرد آدم خوبی بود، گفت: به من هم ندادی. خب بیا! آدم خوبی بود، گفت به من هم ندادی.

ما داریم چه می‌گوییم؟! عزیزان من! حالا این فطرس دید جبرئیل، میکائیل، اسرافیل، ملائکه‌های مقرّب دارند می‌آیند روی زمین. خدا می‌داند آتش می‌گیرد آدم! گویا جبرائیل بود؛ یا اسرافیل بود، صدا زد، می‌شناختند، فطرس از ملائکه‌های مقرّب خدا بوده، جزء آن‌ها بوده، یک مَلَکِ به قول ما دگوری نبوده! آن‌ها هم آخر درجه دارند.

(خدا رحمت کند آقای حائری را! گفتش که اعمال هر کسی تا چهار آسمان می‌رود، از آسمان چهارم بر می‌گرداند آن را، می‌گوید ریا نکرده، بو می‌دهد! آن‌وقت ایشان تقسیم می‌کرد، می‌گفت: ملائکه‌هایی که اوّل ۳۵ مثل سرباز است، دوّم استوار است، سوّم این‌جور است. گفت: هر چه برود بالا، ملائکه‌ها مقرّب‌ترند؛) پس حالا فطرس مقرّب بوده، افتاده. گفت: من را ببرید! [او را] بردند خدمت رسول‌ الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، قضایا را گفت. گفت: خودت را به گهواره حسین (علیه‌السلام) بِبَر [بمال]! (چه می‌گویند؟! می‌گویند قنداقه حسین (علیه‌السلام)؟! آرام باش! ای‌ بی‌تربیت! گهواره حسین (علیه‌السلام)) تا مالید به گهواره امام‌ حسین (علیه‌السلام)، بال‌هایش درآمد؛ پرش کرد به آسمان، گفت: کیست مثل من؟! آزاد کرده حسینم!

رفقای عزیز! اگر مجلس حسین (علیه‌السلام)، آقا امام حسین (علیه‌السلام) باشد، همین ‌است؛ ملائکه‌ها می‌آیند خودشان را به در و دیوار می‌مالند؛ امّا مقصد حسین (علیه‌السلام) باشد. خدا مقصدش ولایت است، عزیزم! تو هم مقصدت آن باشد! تو اگر اصحاب یمین باشی، احتیاج به جایی نداری که بروی، تو خودت هستی.

حالا پرش کرد، گفت: کیست آزاد کرده؟! فوراً خدا یک سِمَت به او داد. (همان‌موقعی که آمد، جبرئیل آمد، جبرئیلِ امین، علی «علیه‌السلام» را احترام کرد. گفت: چرا آن‌ها را احترام نکردی؟ یا رسول ‌الله! این سِمَتِ استادی دارد به من. [وقتی] اوّل خدا [به] من گفت: تو چه کسی هستی؟ من چه کسی هستم؟ گفتم: من مَلِکم، تو خدا! سی‌صد سال افتادم، تا دو مرتبه این‌جور شدم. این آقا به من گفت: بگو من یک بنده خلق ضعیفی هستم، تو خدای قوی هستی! [جبرئیل] گفت، فوراً [خدا] گفت: «أنت جبرئیل» گفت: چه وقت بوده؟ گفت: هر ستاره‌ای سی‌صد سال، یک‌ دفعه می‌زند، سی‌صد سال، سی‌صد دفعه همچین چیزی، من دیدم آن‌ را. چه خبر است؟!) حالا این [فطرس] هم همین است، فوراً سِمَت به او داد؛ گفت: حالا هر کس سلام می‌دهد به امام ‌حسین (علیه‌السلام)، تو برسان به امام حسین (علیه‌السلام)! این سِمَت است، مگر امام حسین (علیه‌السلام) خودش نمی‌بیند؟! ببین باباجان! [به] گهواره امام حسین (علیه‌السلام) مالیدن، سِمَت است.

به سینه‌ جایی که امام‌ حسین (علیه‌السلام) روضه بخواند، حقیقت حسین (علیه‌السلام) باشد، آن‌جا تبرّک است. حالا گفتم چه ‌کار کنید؟ خودت همان ‌باش! برو توی بیابان! یک ‌جایی را تهیّه کن! بگو حسین! اگر یک همچین مجلسی بود، بگو حسین! مبادا دست از امام ‌حسین (علیه‌السلام) بردارید! ببین بابا! می‌گوید سفینه نجات، حسین (علیه‌السلام) است! یعنی در هر کجای خلقتید، باید توی سفینه بیایید! یک حسین گفتن، خدا می‌داند به آن راهی که ایشان رفته، گفت: یک حسین (علیه‌السلام) بگویید، هدایتید.

چرا صدها حسین (علیه‌السلام) می‌گوییم، ما اهل آتشیم؟! مگر نمی‌گوید از هزارتای‌ شما، یکی‌تان بادین از دنیا بروید، ملائکه تعجّب می‌کند؛ ما که همه‌اش داریم حسین (علیه‌السلام) و علی (علیه‌السلام) می‌گوییم؛ حسین (علیه‌السلام) و علی (علیه‌السلام) را پرچم مقصدمان کردیم. رفقای عزیز! بیایید دیگر عمر دارد به پایان می‌رسد.

حالا رفقای عزیز! ببینید من چه به شما می‌گویم؟ اگر آدم بت‌پرست باشد، والله، بهتر از شخص‌پرست است. این بت‌پرست‌ها بت درست می‌کردند. همین ابراهیم، خلیلِ خدا، ایشان عمویش بت درست می‌کرد؛ چون‌که ابراهیم اصحاب یمین است، بت‌ها را می‌بُرد می‌فروخت، می‌گفت: من یک خدایی دارم بی‌ادراک، بی‌شعور، بی‌عقل؛ می‌فروشم. عمویش گفت: این‌ را می‌گویی چه؟ گفت: این [بُت] همین ‌است. ببین امر چیزش را، ولیّ خودش را که به اصطلاح ولیّ‌اش عمو [یش] است، دارد اطاعت می‌کند؛ امّا افشا هم می‌کند. چرا؟ همه مردم بت‌پرستند.

عزیزان من! اگر إن‌شاءالله، خدا نیاورد! جایی بود ۴۰ که خارج از ایران، شما گیر بت‌پرست‌ها افتادید، انشای ولایت‌تان را از دست ندهید! باید با آن‌ها متابعت کنید! چرا متوجّه نیستید هر حرفی را می‌زنید؟! چرا تفکّر ما کم است؟! چرا تفکّر کم است؟! مگر ابراهیم افشا نکرد، توی آتش انداختند او را؟! هر کاری را والله، افشا نکنید! ابراهیم افشا کرد، بت‌ها را شکست، افشا کرد، توی آتش انداختند او را. هر کاری را، ولایت را افشا نکنید! یک حدّی‌اش را بکنید! نه که حرف ولایت نزنید، ببین من چه دارم می‌گویم؟ مخالفت با آن‌ها که اهل ولایت نیستند، نکنید! تا دیدید مخالفت است، تو سکوت کن! اگر دیدی کشش دارد، باید بگویی؛ امّا تا دیدید که ایشان عناد دارد، با این جدل نکن! عزیز‌ من! خدا می‌خواهد این‌جوری باشد، تو می‌خواهی نباشد؟!

حالا ببین من ثابت می‌کنم بت‌پرستی بهتر است. بت تولید ندارد، عزیز‌ من! بت، بت است، من این بت را می‌پرستم، آن‌ها هم باز می‌گفتند این‌ها واسطه خدا هستند؛ امّا آن‌زمان ولایت این‌جوری افشا نشده بود که ما بفهمیم، الآن هم ما از بت پرست‌ها تکلیف‌مان خیلی مهمّ‌تر است؛ چون‌که آن‌موقع «ألیوم أکملت لکم دینکم»[۱] نبود. آن‌موقع خدا نگفت مقصد من این‌ است، خدا آن‌موقع نگفت نعمت من علی (علیه‌السلام) است، آن‌ها این‌جوری بودند. حالا به ما گفته نعمتِ من علی (علیه‌السلام) است، دین؛ علی (علیه‌السلام) است، ما یک جای دیگر می‌رویم. آیا حضرت ‌عبّاسی از بت‌پرست، ما بدتریم یا نیستیم؟! آن موقع بت‌پرست نبود، یک اشاراتی می‌کرد.

حالا چرا شخص‌پرست از بت‌پرست بدتر است؟ شخص‌پرست تولید دارد. تولیدش گمراهی مردم است. شریکی تو با این شخص‌پرستی‌ات [که] می‌کنی. چرا شخص‌پرستی؟! پس اگر خداپرست نیستی، بیا شخص‌پرست هم نباش! عزیز من! شخص‌پرستی تولید دارد، مگر شخص‌پرست نبودند که عمر و ابابکر را قبول کردند، چه‌قدر تولید دارد؟! مگر شخص‌پرست نبودند که هارون را معلوم کردند، چه‌قدر تولید دارد؟! مگر شخص‌پرست نبودند که مأمون را معلوم کردند، چه‌قدر تولید دارد؟! من می‌گویم آقاجان! بیا شخص‌پرست نباش! خداپرست باش! ولایت‌پرست باش!

حالا یکی نگوید که این می‌گوید ولایت خداست، نه! ولایت امر خداست. حالا متوجّه شدید یا نه؟ هنوزم نه! کجا شخص‌پرستی می‌کنید؟! من گفتم والله، بالله، خدا این واسطه، ابراهیم را آورد به واسطه بت‌پرست‌ها. خدا بت‌پرست را هم دوست دارد؛ امّا نه بت را! ببین من چه به شما می‌گویم؟ خدا بت را گفته جبت و طاغوت، عمر و ابابکر جبت و طاغوت هستند. خب چه‌طور بت‌پرست را دوست دارد؟ بت‌پرست اشتباه کرده، عزیز ‌من! حضرت‌ عبّاسی این نوار را گوش بدهید! تأمّل داشته ‌باشید! فکر کنید رویش! اندیشه داشته ‌باشید! سرسری نگیرید! مگر این نوار روزنامه است؟! یک نوار [را] باید یک ماه آزگار رویش فکر بکنید!

من به فدای بعضی‌ها بشوم! فدای شما هم بشوم؛ امّا یک‌‌ دفعه فدای شما بشوم، صد‌دفعه فدای بعضی‌ها بشوم! می‌گوید: صد ‌دفعه من یک نوار را گذاشتم؛ ۴۵ [اما تو] یک‌ دفعه گذاشتی، انداختی آن‌جا؟! تو مثل همان هستی که این در و ‌آن در می‌زنی، هر جایی هستی. قسم خورد شخص [که] این‌جاست، گفت صد ‌دفعه من یک نوار را گذاشتم، از [هر] صد‌ دفعه‌اش گفت یک چیز پیدا کردم. آن‌ چه می‌گوید؟ من چه می‌گویم؟! هی می‌گویند نوار به ما بده! خب نوار می‌خواهی چه کنی؟! آیا می‌فهمی یا انداختی آن‌جا، بایگانی کردی؟! آن دارد توی این کار می‌کند.

ببین باباجان من! چه به شما می‌گویم؟ من توهین به شماها نکرده ‌باشم، من اگر توهین هم بکنم، به امام ‌زمان، عقلم نمی‌رسد، نمی‌خواهم توهین به شما بکنم. به روح ولیّ ‌الله‌ الأعظم، عقلم نمی‌رسد، شما من را عفو کنید! ببین خدا چه‌قدر روی ولایت تکیه می‌کند! تمام هستی‌اش را فدای ولایت می‌کند، تو هم وقتت را تلف کن راجع ‌به یک نوار ولایت! وقتت را تلف کن! مگر نگفتم خدا می‌گوید که من را عبادت کنید؟! به جنّ و انس می‌گوید من را عبادت کنید! یک‌ دفعه می‌گوید علی (علیه‌السلام) را اطاعت کنید! آیا ما این‌جور هستیم؟!

حالا چرا بت‌پرست‌ها را می‌خواهد؟ حالا تشکیلاتی درست کرده، آمدند ابراهیم را گرفتند. حالا شیطان مثل من پیرمرد می‌شود و می‌آید و همچین عالِم و این‌جوری و این‌جایش هم باد کرده، [می‌گوید:] من هم یک نظریه دارم. حالا ببین چه سالوس‌بازی در می‌آورد! خب بگو! [گفت:] آتش جمع کنیم این ‌را بسوزانیم. همه گفتند: این درست می‌گوید، این پیرمرد درست می‌گوید. ( والّا! یکی نگفت این پیرمرده درست می‌گوید؛ پس لامحاله باز بیایید مثل شیطان ما را قبول کنید! والّا!) هیچی، گفت: قبول داریم. آتش جمع کردند. این‌جور که می‌گویند، بعضی‌ها می‌گویند دوازده فرسخ آتش بوده. حالا می‌خواهند ابراهیم را تویش بیندازند، فوری دستور منجنیق داد، همان پیرمرد؛ یعنی شیطان.

باباجان من! بیا ولایت حمایتت را بکند! کجا می‌روی هی اتّکا به خلق داری؟ ای بی‌شعور! از قرآن چه استفاده‌ای کردی؟! هم یک قرآن این‌جوری گذاشتی جلویت، خواندی؟! آیا استفاده کردی؟! حالا ببین چه می‌گوید؟ حالا حمایت، ولایت می‌کند از تو، خدا حمایت از ابراهیم کرد. چه‌قدر تأسیسه درست کردند مال ابراهیم؟! چرا فکر نمی‌کنید؟! به قرآن، وقتی‌که این آیه‌ها را می‌خوانید باید گیج شوید؛ روی زمین بیفتید! مانند علی «علیه‌السّلام»، مگر چه می‌گفت؟ یک خدا می‌گفت، روی زمین می‌افتاد، تو قرآن بگو! روی زمین بیفت! کجا هی داری می‌کنی؟! نگاهت به تلویزیون است، داری این را هم می‌خوانی! نه این‌که بی‌خودی بگویم، به دینم، می‌بینم و می‌گویم، خوب شد؟! بعضی‌های‌تان نوار دارید گوش می‌دهید، نگاه به تلویزیون هم می‌کنید!

حالا خدا بت‌پرست‌ها را می‌خواهد. حالا انداخت، گفت: سرد و سلامت! خدا رحمت کند حاج‌ شیخ‌ عبّاس را! گفت: اگر سلامت نگفته ‌بود، ابراهیم از سردی می‌مرد. حالا دارد به بت‌پرست‌ها می‌گوید: بیایید مثل ابراهیم بشوید نسوزید! یک تشکیلاتی را به وجود می‌آورد به واسطه بت‌پرست‌ها؛ نه به واسطه ابراهیم. ای بت‌پرست‌ها! ببینید این ابراهیم که این‌جوری است، نمی‌سوزد، آتش دنیا هم نمی‌سوزاند [ش] چه به آخرت. بیایید این‌جوری بشوید!

حالا ببین من به شما همین را دارم می‌گویم، می‌گویم: بت‌پرستی بهتر از شخص‌پرستی است! خدا بت‌پرست را دوست دارد؛ نه شخص‌پرست! بت‌پرست (دوباره تکرار می‌کنم) اشتباه‌کار است، یک «أستغفر الله» بگوید، اگر یک عمری گناه کرده، (بروید قرآن بخوانید! روایت‌ها را ببینید من راست می‌گویم یا نه؟) از سر همه گناه‌هایش می‌گذرد، اگر یک‌ عمری شراب خورد و عرق‌ خورد و پاسور زد، هر گناهی بگویی، این چیز شد. فهمیدی؟! امّا اشتباه‌کار است، ۵۰ ببین بت‌پرست نیست.

بت‌پرست اگر بت‌پرستی کنی، بت می‌آید بدعت به دین می‌گذارد، مردم را گمراه می‌کند، حالا که مردم را گمراه کرد، چند نفر که به این گمراهی مُردند، تو خلق‌پرست شدی، شخص‌پرست شدی، از این‌ها که گمراه شدند، چند‌تا به [گردن] تو می‌رسد، این توبه ندارد! والّا قدر این‌حرف را بدانید! توبه ندارد! گمراه کردن مردم عزیز من! توبه ندارد. باید آن شخص را بروی زنده کنی از کَلّه‌اش بیرون کنی؛ امّا این بت‌پرست اشتباه می‌کند، خدا هم می‌داند اشتباه می‌کند. جان خودم، یک‌ خدا درست ‌کرده، کاش آن خدا گیر من هم می‌آمد، خرما می‌خورد! آخر این چه خدایی است؟! خب معلوم است اشتباه می‌کند. (یک صلوات بفرستید.)

بشر باید توی عالم یک آرامشی داشته ‌باشد. اگر به شما می‌گوید «المؤمن کالجبل» مثل کوه باشید! آدمِ لَق نباشید! بیشتر مردم لَق هستند، اصلاً نمی‌توانند آرام بگیرند. این همه‌اش می‌دود پی یک سر و‌ صدایی. والله، بالله، تالله، این اشخاص‌ها که پی سر و ‌صدا می‌روند، همه‌شان پیرو دجّال‌اند! مثل کوه باش! کجا هر سر و صدایی است می‌روی؟! خدا تن ساز به تو داده، بنشین توی خانه‌ات! آرام باش! «المؤمن کالجبل»، به امر خدا، کوه حرکت می‌کند، بیا دیگر از اشرف مخلوقات [شدن]، ما گذشتیم، بیایید جماد بشوید! این چه اشرف مخلوقات است؟! اشرف مخلوقات اوّلی‌اش پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است. (صلوات بفرستید.)

رفقای عزیز! این دوازده ‌امام (علیهم‌السلام) است، نسبتِ به آن‌ها را به تو داده، ببین آن‌ها بی امرِ خدا کار می‌کردند؟! تو اگر اشرفی، به واسطه آن اشرفی، اگر این‌جور نباشی، اشرف خانمی! بیا اشرف خانم نباش! بیا اشرف مخلوقات باش! تمام کمال بشر به واسطه این ‌است [که] امر را اطاعت کند. ببین به کجا رسیدند امر را اطاعت کردند؟

رفقای عزیز! دوباره تکرار می‌کنم: این‌طرف، آن‌طرف نزنید! ساکت باشید! آرام باشید! هر سر و‌ صدایی است، نروید! سر و‌ صداها حالا دیگر اسلامی شده بیشترش، روی یک حسابی است. گفت:

اسلام به ذات خود ندارد عیبیهر عیب که هست در مسلمانی ماست

خیلی قشنگ است! بیایید بابا! جماد بشوید! ما از سرش گذشتیم [که اشرف مخلوقات بشوید] به امر خدا. مگر تشریف نبردی آقاجان من! اسمت را نمی‌خواهم بیاورم، دیدی آن کوه چه‌جور شد؟ شخصی آن‌جا آمده‌ بود، آن‌جا جای فساد شده‌ بود. می‌گفتند: یک نفر آمد، گفتش که امشب این کوه راه می‌شود؛ حرکت می‌کند. گفت: این‌ها دیدند این شخص نیستش، گفت: این‌ها گفتند نه که یکهو یک کسی باشد، خلاصه آن قهوه‌خانه را و آن چند‌تا خانه را خالی کردند، شب کوه حرکت کرد، روی این‌ها آمد. ما دیدیم دیگر. ببین به امر حرکت می‌کند. والله، قدر این حرف را بدانید!

حالا چه‌ کار کنیم بفهمیم؟ الآن یک قضایایی که روی داد، یک‌قدری تأمّل کن! ببین امر خدا هست، امر امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) هست، آقا! بیا امر را اطاعت کن! امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) بگوید پدر و مادرم به قربانت! ما حرف چیزی نمی‌زنیم. ما داریم شما را به کلّ کمال می‌رسانیم. والله، بالله، شما کمال دارید، من می‌خواهم شما را به کلّ کمال برسانم. وقتی من ۵۵ می‌خواهم شما را به کلّ کمال برسانم، از تمام گلوله‌های خونم می‌گویم، از تمام موهای بدنم می‌گویم؛ آیا خدا نمی‌خواهد شما برسید؟! می‌رساند تو را؛ امّا اطاعت کن! راهش اطاعت است. عجول نباشید هر کجا سر و‌ صدا هست بروید! سر و صدا فایده‌ای ندارد.

می‌گفت: یک نفر بود، یک درخت آن‌جا بود، یک ‌دفعه دید یک سر و‌ صدا، یک صدایی می‌آید. گفت: از کجا رفت بالا، دید یک‌ تکّه پوست به یک‌ شاخه درخت گیر کرده، همه سر و‌ صداها مال این پوست است. بابا! پوست است سر و صدا، روح ندارد. کجا می‌روید این سر و‌ صداها؟! من والله، آتش می‌گیرم از [دست] بعضی‌ها، یکهو می‌گوید کجا رفتیم؟ چه چیزی گفتیم؟ من یَخَم می‌زند! می‌گویم: چرا این متوجّه نیست؟! آرام باشید! عزیز من!

خدا رحمت کند این حاج ‌شیخ‌ عبّاس را! گفت: هر کجا بروید، عکس‌برداری می‌شود، عکس‌تان را برمی‌دارد. نمی‌توانی حاشا کنی. می‌توانی حاشا کنی؟! تنظیم است کارهای خدا. ما تنظیم بودنِ کار خدا را هنوز متوجّه نیستیم. تمام کارها تنظیم است. خیلی باید مواظب باشید! ببین رفقای عزیز! هر چیزی، من توی عالم گفتم تنظیم است، متوجّه‌اید؟! این حکم نیامده که شما مَثل بروید توی یک مجلس برای امام ‌حسین (علیه‌السلام) گریه کنید، الآن آن‌جا نشستید شب است، متوجّه عرض بنده شدید؟! وقتی یک جایی بروید، تکلیف روی دوشت می‌آید. ببین من چه می‌گویم؟ حالا یک ‌وقت می‌بینی که إن‌شاءالله که باز می‌گویم در ایران این حرف‌ها نیست، إن‌شاءالله یک جایی رفتید که می‌بینید که این حرف‌ها نیست، متوجّه عرض بنده شدید؟!

حالا می‌بینید همه جاها مَثل مجلس‌هایی هست و یک‌ جورهایی هست، می‌خواهی توی آن مجلس‌ها نروید، گفتم إن‌شاءالله که ایران نیست، حالا برو یک گوشه‌ای بنشین! یک حسین بگو! یک لکّه اشک بریز! خدا از سر گناه‌های گذشته‌ات و آینده‌ات می‌گذرد! خب توی آن مجلس هم نرفتی. راه را خدا باز کرده واسه ما، عزیزان من! من نمی‌خواهم به شما بگویم، من یک پاره‌وقت‌ها یک چهارپایه است، این‌جا می‌نشینم؛ سلام می‌دهم به دوازده ‌امام، چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام). یک ‌دفعه می‌گویم حسین! این اشک همین‌جور می‌آید، من برای چشمم هم ضرر دارد، این ‌را به شما بگویم، بعد می‌گویم از بدبختی‌ام است.

خب پس ما چه‌ کار کنیم؟ بابا! عزیز من! تو اتّصالی‌ات را قطع نکن! این‌قدر این‌طرف، آن‌طرف نزن! اتّصالی‌ات را قطع نکن! تو اتّصالی به امام ‌حسین (علیه‌السلام)، تو اتّصالی به زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) ، اتّصالی‌ات را قطع نکن! نه هر جایی باشی. گول‌مان می‌زنند، گول‌مان زدند. زمان حضرت ‌موسی [هم] بوده، هر کدام‌های‌شان که یک‌جوری می‌شدند، متوسّل می‌شدند. آن زمان هم بوده، عزیز ‌من! خیال نکنید، زمانی هم بوده مال شهدای اُحد گریه می‌کردند. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: واسه عمویم گریه کنید!

من همیشه یاد شهدای اُحد هستم، می‌گویم: رسول ‌الله! امرت را اطاعت می‌کنم؛ امّا وقتی قضایای امام ‌حسین (علیه‌السلام) آمد، آن رفت کنار. چرا؟ چرا رفت کنار؟ ۶۰ مگر عموی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیست؟ آیا متوجّه شدیم؟! چون‌که او امام نیست. گفت: گریه کنید مال امام ‌حسین (علیه‌السلام) که امام است. عموی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) خیلی درجه دارد! کسانی که بال دارند می‌پرند، یکی ایشان است؛ یکی آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) است. چند نفرند بال دارند، می‌پرند در بهشت. آخر پریدن، خودش یک ‌حرفی است توی عالَم. یک‌ وقت اراده می‌کنی می‌روی، یک‌وقت می‌پری می‌روی. بال یک حرفی است. گفتم: اگر سوادت با ولایت توأم نباشد، بال ندارد این سواد، گفتم، حالا پرش می‌کند. چرا پرش می‌کند؟

حالا وقتی امام ‌حسین (علیه‌السلام) شهید شد، امام‌ صادق (علیه‌السلام) دستور فرمود: واسه جدّم حسین (علیه‌السلام) گریه کنید! من هم برای جدّم حسین (علیه‌السلام) گریه می‌کنم. آیا واسه چه کسی گریه می‌کنی؟! هدف باید حسین (علیه‌السلام) باشد! ای رفقای عزیز! مگر باید کجا برویم؟! اگر مجلسی شد که حرف ولایت است، خب آدم می‌رود. وقتی‌ نیست، خودت گریه کن! اصلاً روایت داریم، می‌گوید: اگر آدمِ عادل گیر نیاوردی، خودت اقامه و اذان بگو! هفتاد هزار مَلَک به تو اقتدا می‌کند. تو خودت امام جماعت شو! کجا می‌روی جایی که یک عمری بروی و آخر این هم همان‌ است.

یا علی

ارجاعات

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ (سوره المائدة، آیه ۳)
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه