عید مبعث 79

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۲۶ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۶:۱۰ توسط Mojahed (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم
عید مبعث 79
کد: 10204
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1379-08-05
تاریخ قمری (مناسبت): ایام عید مبعث (27 رجب)

«أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم»

«العبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد»

السّلام علیک یا أباعبدالله، السّلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السّلام علی الحسین و علی‌بن‌الحسین و أولاد الحسین و أهل‌‌بیت الحسین و رحمة‌الله و برکاته.

رفقای عزیز! این بعثت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، من به تمام شماها و دوستان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) تبریک عرض می‌کنم. امیدوارم که ما یک چیزهایی را بفهمیم؛ آن‌وقت وقتی فهمیدیم، عمل کنیم. حرف توی عالم خیلی است، بیشتر مردم ردّ حرفند؛ نه ردّ عملند؛ نه ردّ فهم. همین‌جور دائم هستند دنبال حرف. شناخت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و شناخت ولایت، شناخت قرآن، آن‌ها خودشان باید بدهند؛ اما شما بخواهی [که] بدهند؛ یعنی شما شناخت خدا و قرآن و پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و ولایت را افضل تمام خواسته‌هایتان باید باشد؛ یعنی آن‌چه را در عالم خواسته دارید، باید آن‌ها در پرتویش باشد.

بشر خیلی خواسته دارد، بشر اگر خواسته‌هایش را بیاورد روی حساب، پنجاه‌سال، شصت‌سال، هشتاد‌سال توی این عالم است، تمام خواسته‌هایش؛ یعنی ببین چقدر خواسته دارد! تمام این خواسته‌ها به غیر خواست خدا و ولایت و قرآن و نبوّت باطل است؛ سرگرمی‌ بشر است، سرت را گرم کردی به این حرف‌ها، نتیجه ماورایی والله، ندارد؛ عزیزم!

شما حسابش را بکن! ببین این نبیّ اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در آن زمانی‌که آدم می‌گوید توی گِلش بوده، من نبیّ بودم. حالا این چیست پس که باید برود بالای کوه حرا؟ و خلاصه روایت داریم: این‌ها چند نفر بودند، آن‌جا خوابیده‌بودند. جبرئیل حالا تاجی آورد، حالا چه بوده؟ عرض می‌شود چه جوری بوده؟ این‌جوری بوده که آن‌وقت گفت: کدام است؟ گفت: ایشان است.

پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را بلند کرد، آن که گذاشت روی سرش، یک سنگینی به قول فرمایش آقای مهندس، یک عرق‌ریزه‌ای گرفت. آن تاج به عقیده ولایت من، امر ولایت است. در صورتی‌که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را خدا گفت: متقی‌ات کردم، قرآن به تو نازل کردم؛ اما الآن چیست؟ هنوز که چه شده؟ هنوز که قرآن نازل نشده. تبلیغ ولایت، (من به شما بگویم، قربانتان بروم،) خیلی سنگینی دارد.

حالا پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) با همه این حرف‌هایش، عرق‌ریزه‌اش می‌گیرد، لرزش در بدن پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) پیدا می‌شود. مگر همین پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیست که رفت بالای کوه حرا؟ علماء! فقهاء! دانشمندها! من از شما خواهش می‌کنم، ببینید آن‌موقع گفتم که این اوّل نبیّ بوده‌است؛ اما چرا سنگ سلام نمی‌کرد؟ چرا دیوار خم نمی‌شد؟ چقدر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را احترام کردند وقتی از کوه حرا می‌آید! چه می‌گویند بعضی‌ها که این سوادِ سیاهی را دارند؟ ذرّه‌ای شامل حالشان از ولایت به سواد این‌ها داخل نشده. همان که گفتند سواد سیاهی است داری، چرا سواد سیاهی است؟ سواد، «من» است؛ اما اگر داخلش بشود ولایت، می‌شود نور، می‌شود دو شَرَفه؛ مثل سیّد دو شَرَفه، می‌گویند مَثل پدرش سیّد است، مادرش هم هست.

تو دو شَرَفه می‌شوی، هم زحمت کشیدی مهندس شدی، دکتر شدی، با سواد پیش رفتی، حالا هر چه هست. مگر خارجی‌ها با سواد پیش نمی‌روند؟ شماها اغلبتان که دستتان جلوی آن‌ها دراز است، چرا خدا لعنتشان کرده؟ ولایت با سواد؛ در سواد، ولایت نیست؛ پس باید عزیزان من! در سواد، ولایت باشد؛ دو بال می‌شود: هم بال مهندسی و دکتری، هم بال ولایت.

آیا به بال سواد، تو می‌توانی به ماوراء دست پیدا کنی؟ آیا می‌توانی پرش کنی به آسمان؟ یک آپولو باید درست کنی، به قدر یک شهر خرجش کنی؛ آن هم یک نَفَس بگذاری، اگر نفَست قطع شود می‌میری؛ آن هم کجا می‌روی؟ حالا می‌روی توی این آسمان اوّل. کجا می‌روی؟ می‌روی لای سنگ‌ها. این چه سوادی است تو داری؟

ولایت این‌است که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌رود به معراج؛ جبرئیلا! بپر اندر پِی‌ام! می‌گوید: رو رو من حریف تو نِی‌ام. جبرئیلش عاجز می‌شود در مقابل یک شیعه، در مقابل پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله). پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چیست؟ پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم ولیّ است، هم نبیّ. حالا قربانتان بروم، توجّه بفرمایید! چرا آمد، (دوباره تکرار می‌کنم:) همه سلام می‌کردند؟ سلام به آن امر ولایت کردند که به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شد. چه دارند می‌گویند این حرف‌ها را می‌زنند؟ این‌قدر امر ولایت مهمّ است، هیچ قدرتی سر در نمی‌کند.

حالا پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمده، چه‌کار کند؟ در چه زمانی؟ همه بت‌پرست و مشرک و اصلاً انسانیّت ندارند. یکی از معجزه‌های پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) این بود که تبلیغ کرد، این‌ها یک اندازه‌ای آدم شدند. ما روایت داریم: مثل دیشبی که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) برانگیخته ‌شد، این‌قدر شیطان به خودش زد، این‌قدر گریه کرد. گفت: خدا این را برانگیخته کرد، الآن مردم را هدایت می‌کند؛ اما دست برداشت؟ اما شیطان دست برداشت؟

رفقای عزیز! اگر یک سوادی دارید، یک قرآنی خواندید، یک بیتوته‌ای کردید، یک صدقه‌ای دادید، قربانتان بروم، این‌ها خلاصه شما را مبادا تحریک کند. حالا ببین پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چه‌جوری است؟ چه‌کار کرد؟ این‌ها همه را آورد، همه‌شان آمدند «لا إله‌ إلّا الله» گفتند، «محمّد رسول‌الله» گفتند. در ظاهر همه اسلام آوردند، مسلمان شدند، آیا کفایت کرد؟ نه! یک اندازه‌ای این اسلام عاریه دست مردم بود. خدا نکند ولایت ما، اسلام ما عاریه باشد.

امام‌سجّاد (علیه‌السلام) یاد ما داده، هِی نماز می‌کند: خدایا! این ایمان من را طعمه شیطان نکن! همیشه قربانتان بروم، دعایتان همین باشد: طعمه شیطان نشود. حالا ببین چه شد؟ قربانتان بروم، فدایتان بشوم، چقدر این‌ها شمشیر زدند! چه‌کار کردند؟ اما آن نور ولایت در قلب این‌ها خطور نکرده‌بود. آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، امام‌صادق (علیه‌السلام) قسم می‌خورد، می‌گوید: این دو نفر آنی ایمان به خدا نیاوردند.

حالا من می‌خواهم خدمتتان عرض کنم، چه‌شد که این‌جوری شد؟ این دو نفر یا آن‌ها که بودند، یک عدّه‌ای بودند که در جلسه بنی‌ساعده شرکت کردند؛ این‌ها منافق به دین، به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، به خدا بودند. مَنِشان را همیشه، مواظب مَنِشان بودند به آن مَنِشان برسند. به آن برسند؛ نه به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، نه به خدا، نه به قرآن. حالا قربانتان بروم، فدایتان شوم، توجّه کنید!

این‌ها حساب کردند: هیچ راهی ندارد بعد از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) ما بتوانیم ولایت را کنار بزنیم؛ مگر به مقدّسی. این‌ها رفتند توی مقدّسی. این‌قدر این دو نفر مواظب بودند! من سراغ ندارم، کسی نگفته، علماء هم من با آن‌ها یک‌وقت بوده‌ام، من نشنیدم که بگویند این عمر، ابابکر یکی را کشته. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، پیغمبرِ رحمت بود؛ امر نداشت کسی را بکشد؛ اما امر داشت در تمام جنگ‌ها شرکت کند؛ یعنی جنگ را تأیید کند. این دو نفر حساب کردند، فقط امیرالمؤمنین علی «علیه‌السّلام» شیرازه لشکر بود، این لشکر را صفّ‌آرایی می‌کرد. تمام لشکر اگر هفتاد هزارتا، صد هزارتا بودند، از علی (علیه‌السلام) وحشت داشتند.

حالا توجّه بفرمایید! این‌ها چه‌کار کردند؟ حالا این‌ها بعد از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چه‌کار کردند؟ گفتند: علی (علیه‌السلام) جوان است. حالا جنایت‌هایشان را من نمی‌خواهم بگویم. چرا؟ آن کسی‌که (من به شما بگویم:) شیعه است، پیرو این‌هاست، باید دو پرچم داشته‌باشد: پرچم تفکّر و عدالت.

حالا هم این‌ها عدالت و امامت را قبول ندارند. از پرچم عدالت و سخاوت، آن پرچم می‌رسی به ولایت. ببین چه می‌گویم؟ عدالت و سخاوت؛ چون‌که خواست خدا هم همان است. حالا ببین این‌ها چه‌کار کردند؟ تمام ضربه‌ای که (والله، تمام گلوله‌های خونم، موهای بدنم، قطرات خونم می‌گوید:) تمام ضربه‌ای که به ولایت خورد، عمر و ابابکر زدند؛ چون‌که علی «علیه‌السّلام» را خلق حساب کردند، دوازده‌امام (علیهم‌السلام) را خلق حساب کردند؛ آن‌وقت مردم هم تبعیّت کردند.

مردم تبعیّت کردند، چرا؟ الآن شما مهندس‌ها یک مدیریّتی دارید، در آن مدیریّت، من را راه نمی‌دهید. می‌گویید این‌ها که مدیرند؛ یعنی آزموده‌شده‌اند؛ یعنی خارج رفته‌اند، این‌ها باید بیایند. مدیریّت یک چیز مهمّی است دیگر، نسبتاً خلافت هم خب یک چیز مهمّی بود؛ آن‌وقت این‌ها گفتند: این‌که پدر زن رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، نمی‌دانم هشتاد سالش است، این‌جایش باد کرده‌است و نمی‌دانم ریشش هم ‌که این‌قدر است و این‌جوری است؛ خب علی (علیه‌السلام) هم جوان است؛ همه باور کردند. ببین من چه می‌گویم؟

من این‌جا می‌سوزم و می‌گویم: علی «علیه‌السّلام» را آوردند جزء خلق، مردم هم آوردند تبعیّت عمر و ابابکر کردند و گفتند جزء خلق است، عمر و ابابکر را به خلیفه مسلمین قبولش کردند. او حجّت خداست، علی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نور خداست. امیرالمؤمنین علی «علیه‌السّلام» آن امر خداست، سفارش خداست، سفارش قرآن است، سفارش توحید است؛ آوردند جزء خلق، رفتند این‌طرف؛ یعنی خیلی صحنه را درست کردند، این یک صحنه‌ای است که در ظاهرش درست است به اصطلاح؛ خب این پیرمردتر است و نمی‌دانم چه‌تر است؟ چون‌که آورد، دوباره این را آوردند توی خلق. اگر توی خلق باشد، شایسته این پیرمرد است.

آن‌جا که بعثت شد و شیطان گریه کرد، این‌جا نتیجه‌گیری کرد. مگر وِل کرد شیطان؟ این‌جا نتیجه‌گیری کرد. آن‌جا گریه کرد، این‌جا خوشحال شد. رفقای عزیز! هر کسی‌که این‌ها را بیاورد جزء خلق، از گمراهان است. خب حالا چه کند؟ ببین نبیّ تبلیغ می‌کند. (این‌جا حرف یک‌‌قدری تند است. من خواهش می‌کنم از شنوندگان این نوار من، یک‌‌قدری با تأمّل به من جواب بدهند؛ یعنی فوری جواب ندهید. این حرفی که من الآن دارم می‌خواهم بزنم، یک‌ساعت، یک‌روز، دو روز رویش فکر بکنید! جواب بدهید! اگرنه چسبی در ظاهر به شما ندارد.)

ببین پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) باید تبلیغ کند؛ «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ، یا أيّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۱]؛ خدا گفته تسلیم پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بشوید! توجّه فرمودید؟! اما خدا حمایت از ولایت می‌کند. چرا؟ در زمان پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) این‌ها را افشاء نکرد. (من از تمام این‌ها که نوار من را می‌شنوند، ساکت باشید! کار به کار کسی نداشته‌باشید!)

پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) عمر و ابابکر را افشاء نکرد، شما هم تا می‌توانید مردم را افشاء نکنید، راه خودتان را بروید! چرا؟ حمایت، خدا از ولایت می‌کند. شما بگویید این این‌جور است، این این‌جور است، این این‌جور است، این این‌جور است؛ وقت خودت را تلف می‌کنی، خودت را هم خسته می‌کنی، حضور قلبت را هم می‌گیری، هیچ فایده‌ای هم ندارد.

فقط شما وقتی دیدی این باطل است، دنبالش نرو! تأییدش نکن! اما کار هم نداشته‌باش! دیگر از عمر و ابابکر که مردم بدتر نیستند که، خدا افشاء نکرد، افشاء نکنید! در دلت افشاء کن! در قلبت افشاء کن! دنبال کسی‌که به غیر ولایت است، نرو! من می‌خواهم شما راحت باشید، مغزتان راحت باشد، فکرتان راحت باشد؛ فکرتان فکر خدا باشد، فکرتان فکر قرآن باشد، فکرتان فکر توحید باشد. حالا خدا چه‌کار می‌کند؟ حالا مگر، اگر حقّ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را گرفتند، حقّ زهرای عزیز (علیهاالسلام) را گرفتند، مگر خدا وِلشان کرد؟ خدا گفت: بعد از پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، این‌ها مرتدّ و کافر شدند. خدا نه این‌که حمایت از علی (علیه‌السلام) کند، از یک شیعه هم می‌کند. این شیعه وابست به علی (علیه‌السلام) است، ببین خدا چه می‌کند؟ می‌گوید: اگر یک توهین به او کنی، خانه من را انگار خراب کردی. مگر خانه خدا خراب‌کردن شوخی است؟ خیلی مهمّ است این خانه؛ اما شیعه مهمّ‌‌تر از خانه است. چرا؟ شیعه تولید دارد؛ یک گوینده «لا إله‌ إلّا‌ الله» دیگر هم درست می‌کند، یک دوست علی (علیه‌السلام) درست می‌کند.

آن [کعبه] باید بروی آن‌جا توبه کنی، سنگ است و گِل، آن امر است دورش بگردی؛ این [شیعه] امرِ این‌است تولید بدهد، دلیلش این‌است. توجّه فرمودید من چه می‌گویم؟! کاری بکنید عزیزان من! ساکت باشید، سکونت داشته‌باشید! کار به کار کسی نداشته‌باشید! وقتی حسابش بکنی، می‌بینی توی عالم جنگ است. او با او جنگ دارد، او با او دارد؛ او حرف او را می‌زند، او حرف او را می‌زند. حرف حقیقت کجاست؟ آیا حرف خدا و پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را زد؟ آیا کسی حمایت از ولایت می‌کند؟ آیا کسی حمایت از قرآن می‌کند؟ آیا کسی حمایت از زهرای عزیز (علیهاالسلام) می‌کند؟

او از او می‌کند، او از او می‌کند، تو هم می‌روی لای آن‌ها، خب چه فایده‌ای دارد؟ توجّه کن! ببین من چه می‌گویم؟ (من دوباره تکرار می‌کنم:) عزیز من! کسی‌که به ولایت خیانت کند، خدا پاسخش را می‌دهد به او. مگر عمر و ابابکر نکردند؟ دیگر از این پاسخ بهتر؟ گفت: این‌ها کافر شدند بعد رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، مرتدّ هم شدند. حالا دوباره پاسخ داد، حالا که بدعت به دین گذاشتند، گفت: جبت و طاغوت هم شدند. درجه‌شان را معلوم کرد، جایشان را هم معلوم کرد، خوب است؟ آرام باشید! عزیزان من! فدایتان بشوم، آرام باشید!

شما یک ذرّه الآن فکرش را بکن! نمی‌خواهم یک حرف‌هایی بزنم. وقتی فکرش را می‌کنی، می‌بینی تمام این حرف‌ها و این‌ها یک حرف‌های موهومی است. وقتی‌که حمایت، خدا از ولایت می‌کند، تو چه تزلزلی داری؟ چرا می‌گویی این‌جور شد، این‌جور شد، این‌جور شد، وقت خودت را تلف می‌کنی؟ خدا حمایت می‌کند. خدا چَک می‌زند به او که با زهرا (علیهاالسلام) خوب نیست، سیلی می‌زند به او که با علی (علیه‌السلام) خوب نیست. توجّه کنید! فدایتان بشوم، قربانتان بروم! خدا پاسخ‌گوی هر ظالمی است، هر که می‌خواهد باشد؛ اما ظالم‌تر در تمام روی این زمین، از او نیست که ظلم به علی (علیه‌السلام) کند، ظلم به زهرا (علیهاالسلام) کند، ظلم به قرآن کند؛ چیز دیگر معصیت است. ببین من چه دارم می‌گویم؟

شما اگر یک چَک گذاشتی توی گوش من، مال من را بردی، یک کاری کردی، این گناه است. اما آن چیست؟ آن چه شد؟ آن ظلم است، آن نابخشودنی است. شما الآن مال من را بردی، می‌گویی فلانی این‌جوری شده؛ می‌شود درستش کرد؛ اما آن کسی‌که چَک گذاشت توی گوش زهرا (علیهاالسلام)، آیا این آمرزیدنی است؟ آیا خدا می‌گذرد؟ آن کسی‌که طناب گردن علی (علیه‌السلام) انداخت، امیرالمؤمنین علی «علیه‌السّلام» می‌گذرد؟ توهینِ به امام، توهینِ به خداست. مگر می‌گذرد؟ حواستان جمعِ خودتان باشد! حالا یادداشت داشته‌باشید! چه کردند این‌ها؟

این ابابکر ملعون دو سال سرِ کار بوده، این همه گناه واسه خودش درست کرد. آیا ما به ماوراء اعتقاد داریم؟ آیا به قرآن اعتقاد داریم؟ آیا به جهنّم اعتقاد داریم؟ چرا ما این‌جوری هستیم؟ چرا وقت خودمان را تلف می‌کنیم؟ همین‌جور که خدا آن‌ها را ذلیل می‌کند، آن‌ها که واقع طرف‌دار ولایتند، واقع علی (علیه‌السلام) می‌گویند، واقع قرآن می‌گویند، واقع خدا می‌گویند، خدا حمایتشان می‌کند. آن‌ها حمایتش صوری است، یک چند روزی، یک چند روزی یک حرفی هست. مثل یک باد است که بیاید برود. عالَم که سر جایش است، باد یک بادی است، می‌آید می‌وزد، تمام می‌شود، می‌رود پِی کارش. باطل مثل باد است.

روایت هم داریم، می‌گوید: این سیل خروشان، باطل مثل یک کفی است روی آب باشد. دیگر روایت و حدیث که قبول دارید که؟ حالا عزیزان من! فدایتان بشوم، ببین من دارم، چه دارم می‌خواهم بگویم؟ این بارِ ولایت سنگین است، توان داشته‌باشید. توانش این حرف‌ها، یک اندازه‌ای توان داشته‌باشید، یک قدری تویش خُرد بشوید!

آن‌وقت این عمر و ابابکر از مقدّسی، مردم را عبادتی کردند، مردم هم خاطرجمع شدند به عبادتشان. آن امر رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را کوچک کرد، عبادت را بزرگ کرد، همه هم قبول کردند. آن «أليوم أکملت لکم دینکم»[۲] چه شد؟ قبول نکرد. آن امر خداست، امر رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، امر جبرئیل است، خواست تمام دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) است، خواست تمام خلقت است؛ آن را کوچک کرد. گفت: می‌گوید علی (علیه‌السلام) را دوست داشته‌باش! ما داریم. تمام شد، رفت پِی کارش؛ مردم هم گفتند. گفتند مگر نمی‌گوید پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)؟ ببین چقدر مسئله‌دان است، فقیه است! بابا! نمی‌گویم فقیه است، بروید کتابش را بخوانید، ببینید! اگر دوستش داری، برو کتابش را بگیر! به حرف گول نخورید! با یقین سروکار پیدا کنید؛ نه با حرف. ما اغلبمان با حرف سروکار پیدا می‌کنیم، یقین را از دستمان می‌گیرند. یقین از دستتان می‌رود. عزیزان من! با حرفِ کلامِ خلق یک قدری تأمّل کنید‌! اگر خلق امر آن‌ها را می‌گوید، صحیح است؛ اگر خلق امر خودش را می‌گوید، ناصحیح است. چرا توجّه ندارید؟ فلانی گفته، خب از کجا گفته؟ امر خدا را گفت، امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را گفت، امر قرآن را گفت، روی سرمان. امر خودش را گفت، نه! امر ندارد، خودش باید امر را اطاعت کند.

همان آقایی که امر می‌کند، همان مهندسی که امر می‌کند، البتّه راجع به توحید و قرآن، من می‌گویم. باید امر استاد را اطاعت کنید! امر صنایع را اطاعت کنید! آقایی که از مهندس چیزتر است، باید امرش را اطاعت کند، خودِ ایشان بشود. اما امر خلق را اطاعت کردی، آیا خودِ علی (علیه‌السلام) می‌شوی تو؟ چرا توجّه نداری؟ خودِ پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌شوی؟ نه! امر او، امر خداست. وقتی امر او را گفتی، صحیح است.

ما نیامدیم کسی را، با کسی ما مربوط نیستیم، کسی را کاری نداریم. ما از ماوراء گرفتیم، داریم این‌جا عرض می‌شود صحبت می‌کنیم. گذشته‌ها را می‌گوییم. می‌گوییم: بابا! این این‌جوری شد، جهنّمی شد؛ این این‌جوری شد، گمراه شد؛ این این‌جوری شد، سعید شد؛ این این‌جوری شد، به جایی رساند. ما داریم نقل می‌کنیم، ما با کسی سروکاری نداریم آخر. ما حرف کسی را نمی‌خواهیم بزنیم.

من خودم دارم توصیه می‌کنم، کار به این کارها نداشته‌باش! خودم دارم؟ پس من مرد احمقی هستم! خودم دارم توصیه می‌کنم: عزیزان من! بروید ردّ کارتان! هر کسی‌که ظالم است، خدا خلاصه پیش خودش نمی‌گذارد که، خدا در قرآن مجید می‌فرماید: من در کمین‌گاه ظالمم. تو از آش داغ‌تری؟ تو از خدا هم می‌خواهی جلو بیفتی؟ خدا دارد می‌گوید: من این کار را می‌کنم، خب واگذارش کن به خدا.

اتّفاقاً یک روایتی می‌گذارم روی این که قبول کنید! آقا امام‌حسن (علیه‌السلام) این کار را کرده؛ امام‌صادق (علیه‌السلام) هم کرد. اهل‌بیتش را جمع کرد، گفت: ای اهل‌بیت من! به کسی ظلم نکنید بگوید: خدا! خدا پدرتان را (به قول من، من این را می‌گویم،) درمی‌آورد. طرف شما، خدا می‌شود. من هم دارم همان حرف را می‌زنم. آقا امام‌حسن (علیه‌السلام) هم همین کار را کرد. مگر آن‌ها خلاف می‌کردند؟ والله، دارد؛ امام‌صادق (علیه‌السلام) دارد دنیا را وداع می‌کند، دارد ما را نصیحت می‌کند. آقا امام‌حسن (علیه‌السلام) دارد دنیا را، به توسط اهل و عیالش دارد ما را نصیحت می‌کند. چرا توجّه نداری؟ می‌گوید: به کسی ظلم نکن بگوید خدا! خدا طرف‌دار ولایت است، چرا این‌قدر جوش می‌کنی؟ چرا این‌قدر وقت خودمان را تلف کنیم؟ آیا خاطرجمع هستیم؟ این دوتا روایت گذاشتم رویش.

ببین خدا، گفتم، (تکرار می‌کنم:) هم حمایت از علی (علیه‌السلام) می‌کند، هم از دوست‌هایش می‌کند. چرا خدا حمایت از دوست علی (علیه‌السلام) می‌کند؟ وصل به علی (علیه‌السلام) است. شیعه‌ها [وصل به علی (علیه‌السلام) هستند.] رفقای عزیز! فدایتان بشوم، گفتم چرا خدا حمایت می‌کند از دوست علی (علیه‌السلام)؟ وصل به علی (علیه‌السلام) است.

رفقای عزیز! بیایید تمام وصلیّتمان را از خلق، از آن‌ها که به غیر امر است، ببُریم. بیایید وصل به آن حبل‌المتین بشویم. اگر خدای تبارک و تعالی در قرآن مجید حبل‌المتین می‌گوید، یک حبل‌المتین دارد، آن هم ولایت است. آن ریسمانی که خدا می‌گوید، جوری گفته ما حالیمان بشود. ریسمان به افق بعضی از دانشمندها اتّصال دارد؛ یعنی آن ریسمان، ریسمانی است که خدا مَثَل زده؛ یعنی دستتان را به آن بگیرید، نجات پیدا کنید!

یوسف وقتی افتاد توی چاه، همان طناب را توی چاه کردند، یوسف دستش را به طناب گرفت، آمد بیرون؛ آن‌وقت خدا روی یک حساب‌هایی مَثَل می‌گذارد ما توجّه داشته‌باشیم. عزیزان من! بیایید شما، چرا ما توجّه نداریم؟! آیا خدا اگر تصمیم بگیرد، خلق می‌تواند غیر آن کند؟ علی «علیه‌السّلام» با تمام آن مقامش می‌گوید: من کاری که خواستم بکنم، اگر خدا نخواست، نشد. ولایت در مقابل هیچ‌کسی، هیچ قدرتی، هیچ خلقی، کوچکی نمی‌کند؛ فقط در مقابل خدا.

ببین علی «علیه‌السّلام» با تمام آن قدرتش که تمام خلقت هست، علی (علیه‌السلام) «وجه‌الله» وجه خداست؛ هیچ چیزی از مقصد خدا بالاتر نیست، باز کُرنش می‌کند. می‌گوید من؛ یعنی اگر خدا بخواهد، نمی‌شود. خداشناسی این‌است: ما بدانیم اگر خدا نخواهد، یک کاری نمی‌شود؛ پس ما باید در هر کارمان عزیزان من! تسلیم خدا باشیم. اگر پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ، یا أيّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۱] نازل کرد درباره پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، این از برای خلق است؛ جخ خود پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید: «أشهد أنّ محمّداً عبده و رسوله» با تمام این‌ها من بنده خدا هستم، فرمان‌بردار خدا هستم.

من خدمت بزرگیتان می‌خواهم عرض کنم که ولایت یک چیزی است، نبوّت یک چیزی است. پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم ولیّ است، هم نبیّ؛ اما باید با نبیّ‌بودنش با مردم رفتار کند، نه با ولیّ‌بودنش. خدا به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید: «بلّغ!» چه کار کند؟ تمام حرف‌های تمام فلاسفه را، تمام این‌ها که به اصطلاح ادّعا می‌کنند، تمام این‌ها سقوط می‌کند صریحاً، حرف خودشان است.

به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید: «بلّغ!» بلند شو! تبلیغ کن! تبلیغ چه کند؟ تبلیغ ولایت. آیا به علی «علیه‌السّلام»، به ولایت می‌گوید تبلیغ کن؟ نه! اگر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) یک‌وقت یک حرف‌هایی می‌زند، امر می‌شود یک اندازه‌ای خودت را چیز کن، معرّفی کن! یک‌قدری عظمتت را، یک‌قدری آن معجزاتت را به مردم بگو! اگرنه چه کسی می‌آید؟ آخر چرا؟ آیا ما فهمیدیم؟ آیا ما فهمیدیم؟

این‌جاست که الآن یک‌قدری بعضی‌ها که مغزهایشان ولایت کم دارد، این‌جا مورد سؤال، آدم می‌شود. چیزی از ولایت بالاتر نیست که تبلیغ کند. آیا علی «علیه‌السّلام» تبلیغ واسه چه بکند؟ تمام این انبیاء، همه آمده‌اند تبلیغ کنند، تاحتّی خود پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تبلیغ‌کن است. علی (علیه‌السلام) که تبلیغ نمی‌کند که! علی (علیه‌السلام) مقصد خداست؛ تمام این خلقت باید تبلیغ مقصد بکند. علی (علیه‌السلام) یعنی این، امیرالمؤمنین علی «علیه‌السّلام» این، ولایت یعنی این. چه دارند می‌گویند؟ چه دارید می‌گویید؟ این حرف‌ها چیست می‌زنید؟ شما مقصد خدا را نفهمیدید.

تو می‌خواهی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را به اصطلاح، یک عدّه‌ای‌اند بالا ببرند؛ اما ولایت را به زمین می‌زنند. این‌نیست که بابا! من دارم حرف می‌زنم، خب جواب به من بدهید! امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) تبلیغ چه کسی را بکند آخر؟ مگر از مقصد خدا، از ولایت، چیزی بالاتر است؟ چیزی اصلاً نیست. امیرالمؤمنین علی «علیه‌السّلام» فقط کُرنش درباره خدا می‌کند. تمام این‌ها در تمام خلقت باید در پرتو ولایت باشد، رسولش هم باید باشد؛ صد و بیست و چهار هزار پیغمبرش باید باشد. تمام ملائکه‌ها که جزء هستند، این‌ها چیزی نیستند. چرا؟ اگر بکنند، جخ پیرو مقصد خدا هستند.

عزیزان من! شما هم باید همین‌جور باشید! شما هم باید همین‌جور باشید! عزیزان من! شما نه این‌که پیرو جسم علی (علیه‌السلام) هستید، پیرو مقصد خدا هستید. جسم امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) که بود؛ اما عمر و ابابکر با مقصد طرف بودند، تسلیم مقصد نشدند، خدا هم لعنتشان کرد. ما علی علی، حسین حسین می‌کنیم؛ امام‌زمان، امام‌زمان می‌کنیم، مسجد جمکران می‌رویم، برو! اما باید بدانی امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) مقصد خداست، تمام این خلقت پوشالی است. تمام این خلقت در پرتو او باید باشد، تمام خلقت را باید جسم بدانید. جسم یعنی‌چه؟ یک آدم بی‌روح، یک آدم مُرده، یک (لا إله‌ إلّا الله) چه بگویم؟ روحش امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است، روحش علی (علیه‌السلام) است، روحش زهرای عزیز (علیهاالسلام) است.

تمام خلقت جسم است، باباجان! باید با روح سروکار داشته‌باشی. اگر می‌گوید عالم ربّانی، با ربّ باید سروکار داشته‌باشی‌. ما علماء را دوست داشتیم و داریم. آن‌ها را هم خدا افشاء می‌کند. یکی از علمای اعلام از کربلا می‌خواست برود نجف؛ آن‌موقع‌ الاغ سوار می‌شدند، ایشان یک نامه، یکی به او داد، تا نجف الاغ را سوار نشد. گفت: من یک حاجت برادر مؤمن برآوردم. ببین این عالم ربّانی با ربّ سر و کار دارد، نه با خلق. آن‌موقعی که من این مال [چهارپای بارکش] را کرایه کردم، به این نگفتم که من کاغذ می‌برم. به‌قدر این کاغذ که توی جیبم است، سنگینی به این الاغ سرایت می‌کند، من حاضر نمی‌شوم. این عادل است، عدالت باید داشته‌باشد عالِم، عدالت درست است.

عدالت گفتم با سخاوت، پرچم ولایت است. این‌قدر این‌ها مواظب بودند، این‌ها را می‌گویند عالم ربّانی.

مگر نیامدند گفتند راجع به تنباکو؟ علماء را، همه را جمع کرد، گفت: چه کسی می‌تواند حلال خدا را حرام کند، حرام خدا؟ من نمی‌گویم.

ما داریم سیّد رضی یا سیّد مرتضی می‌خواستند، گویا زمان فتحعلی‌شاه بود، همچین چیزی، حالا یکی از سلاطین، یکی از علمای خیلی درجه یک دربار بود، گفت: برو شما ایشان را دعوت کن بیاید. ایشان یک الاغ سوار شده، او هم یک الاغ. الاغ مرحوم سیّد، الاغ نمی‌دانم شیخ رضی یا سیّد مرتضی، او وِلش می‌کرد، گوشه جاده می‌چرید، چرا چرا می‌کرد. آن مردی که از طرف آن آقا آمده‌بود، یکی از علمای خیلی ممتاز است، بالأخره اسم دارد، یکی زد به الاغ سیّد. سیّد برگشت: چرا زدی؟ تو عادل نیستی، من با تو نمی‌آیم. چرا این زبان‌بسته داشت علف می‌خورد، به آن زدی؟ حمایت از خر می‌کند؟ نه! عادل است. گفت: این گرسنه‌اش است، دارد چیز می‌خورد، چرا به آن زدی؟ گفت: آخر، وقت دیر می‌شود. گفت: وقت چه چیز است؟ خب یک خُرده دیرتر می‌رویم.

آیا ما این عالم را نباید دوست داشته‌باشیم؟ اگر دوست نداشته‌باشیم، نطفه ما عیب دارد. این‌ها سراندر پایشان عدالت است، سراندر پایشان خداست. عالم ربّانی این‌ها هستند، با ربّ ارتباط دارند. ما کسی‌که با ربّ ارتباط داشته‌باشد، اگر با این خوب نباشیم، خودمان خلاف‌کاریم؛ اما ربّانی باشد. (ببین دوباره تکرار می‌کنم:) این آقا حساب می‌کند شاه خلق است، در صورتی‌که شاه یک مملکت است. می‌گوید خلق است، من کاری به او ندارم، کار به امر دارم. این حیوان الآن گرسنه‌اش است، علف بخورد، هر وقت رسیدیم، رسیدیم. آن صراط مستقیم که می‌گویند، این‌ها در صراط مستقیم هستند.

عزیز من! تو هم می‌توانی این‌جوری بشوی. مگر لباس، عالِم است؟ لباس، مجتهد است؟ لباس، آیت عظمی است یا شخص باید باشد؟ آیت عظمی یعنی باید عظمائیتِ خلقت داشته‌باشد. چرا به جوادالائمه (علیهماالسلام) می‌گویند آیت عظمی؟ چرا به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آیت عظمی؟ کُره را برگرداند. تو هم آیت عظمایی، فرق نمی‌کند؛ عزیزم! تفرقه توی ما انداختند، به توسط لباس، آن‌ها را جدا کردند از ما، جدایی ندارد.

باباجان! من روایت و حدیث می‌گویم، قربانتان بروم. وقتی می‌آمدند توی مسجد مدینه، توی مسجدالنّبیّ، سراغ می‌گرفتند پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) کیست؟ کدام است؟ می‌گفتند اوست. همین‌جور دور می‌نشستند. این برو و بیا و این حرف‌ها نبوده، شماها این‌ها را تشکیلاتی کردید. خب ما اگر پیرو پیغمبریم، این؛ می‌گفت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) کدام است؟ همه‌شان لباسشان یک‌جور بوده، پس ما، عزیز من! فدایتان بشوم، ببین من چه می‌گویم؟

حالا یک مطلب دیگری می‌خواهم من خدمت‌تان عرض کنم. همین‌جور که خدا به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته «بلّغ!» به تو هم گفته «بلّغ!» ببین چرا؟ همین‌جور که به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته «بلّغ!»، به شما هم گفته «بلّغ!» اما باید فرمان ببری. ببین خدا توی قلبت است. ما گفتیم ولایت توی قلبت است، باید فرمان ببری، «إنّه لیس من أهلک»[۳] نباشی.

تو حاکمیّت داری، به تو گفته «بلّغ!» به دستت امر خدا را بکن نزند توی گوش کسی، ظلم نکند، پیچ تلویزیون را نگرداند، امر را اطاعت کند. خدا به این هم گفت «بلّغ!» پاشو این‌ها را چه کن؟ پاشو این‌ها را نصیحت کن! تو هم دستت را نصیحت کن! به چشمت بگو «بلّغ!» به تو گفته «بلّغ!» به چشمت بگو فرمان ببر! به پایت بگو فرمان ببر! این‌است که می‌گویم به تو گفته «بلّغ!»

آیا گفته یا نگفته؟ چرا توجّه نداری؟! این دست تو، این پای تو، الآن فعلاً در اختیار توست؛ خدا تو را مخیّر کرده. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمده یک عالَمی را، یک دنیایی را به اصطلاح برود؛ تو خودت یک خلقتی، خودت یک عالَمی. دست و جوارح خودت را در امر خدا بگذار! تو داری «بلّغ!» می‌گویی دیگر، به چه کسی می‌گویی؟ تو هم نبیّ هستی؛ اما کار نبیّ بکن! پا جای نبیّ بگذار! عزیز من! چرا خودتان را کوچک می‌کنید؟ خیلی بزرگ‌وارید شما؛ اما تا زمانی که «إنّه لیس من أهلک»[۳] نباشید. چه دارید می‌گویید؟ قربانتان بروم، فدایتان بشوم، تو را خدا فرمانده کرده، فرمان‌فرمایی‌.

فرمان خوب به چشمت بده! نگاه بد نکند جایی. خدا حکومت به تو داده، فرمان‌فرمایت کرده. فرمان بده! فرمان خدا را به دستت بده! فرمان خدا را به چشمت بده! فرمان خدا را به پایت بده! فرمان خدا را به قلبت بده! کینه نداشته‌باشد. بیندازش دور! آن کینه، داری فرمان شیطان را می‌بری. بخل داشته‌باشی، فرمان شیطان را این‌جا گذاشتی. کینه داشته‌باشی، فرمان شیطان را گذاشتی. حسود باشی، فرمان این‌ها را، همه را جمع کردی. چرا این کار را می‌کنی؟ والله، اگر تو این‌جور نباشی، تو نور هستی دیگر.

اگر گفتند ائمه طاهرین (علیهم‌السلام) از نور خدا هستند، تو هم نورِ امرِ ولایت می‌شوی. تو اتّصالی به آن، عزیز من! این‌که می‌گویند روحانی، باید روح باشد، یعنی‌چه؟ جسم نباش! دلت را به خانه و ماشین و نمی‌دانم این چیزها خوش نکن! تو عقب افتادی. آن اتّصال به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) مگر شوخی است؟ تو اگر این‌جوری نباشی، عزیز من! اتّصالی به روح، روح شدی دیگر؛ اما تمام جسمیّاتت را باید بریزی دور. تمام جسمیّاتی که خیال و حسد و این‌ها را، همه را بریز بیرون، می‌شوی روح.

چرا بچّه کوچک را می‌گویند معصوم؟ من روایت بگویم واسه‌تان؛ تا قبول کنید؟ چرا معصوم است؟ چرا بچّه کوچک معصوم است؟ گناه نکرده. این بچّه گناه نکرده، عزیزم! معصوم است. تو بیا معصوم بشو! عزیز من! فدایت بشوم، قربانت بروم، بیا حرف بشنو! آیا می‌توانی بشوی یا نمی‌توانی؟ با یقین می‌توانیم بشویم.

آن یقین، اگر پرچم تفکّر و پرچم یقین در دستت باشد؛ آن‌وقت با آن یقین، آن یقین در داخل تو نفوذ می‌کند، دیگر چیزی در داخلت نفوذ نمی‌کند. اگر یقین در ما نفوذ کند، چیز دیگری نفوذ نمی‌کند. قربانتان بروم، فدایتان بشوم، بیایید یک‌قدری فکر کنید! بیایید یک‌قدری تفکّر کنید! روی این حرف‌ها یک‌قدری فکر کنید! ببینید درست است یا نه؟ من مسطوره‌اش را نشانت بدهم؟

یکی‌اش غلام امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، یکی‌‌اش قنبر، یکی‌اش این به قول ما غلام سیاه؛ ببین حالا این به عمَر چه می‌گوید؟ می‌گوید: بیا واسه‌ات نمی‌دانم خانه می‌خریم، چه‌کار می‌کنیم؟ زن می‌گیریم، چه‌کار می‌کنیم؟ این‌قدر نوید به او داد، بیا توی صدر بنشین! بیا ما احترامت می‌کنیم. چه کنم؟ اذان بگو! گفت: نمی‌گویم. گفت: نه یک کم، نه یک زیاد، گفت: باد به پوست تو می‌افتد. حالا می‌دانی چه به او گفت؟ گفت: عمر! یک دانه حرف من به تو می‌زنم، حقیقتش را بگو! من می‌آیم. گفت: هان؟ گفت: تو خودت بودی که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بلند کرد. مگر نگفت: «[من] کُنت مولاه، [فهذا] علیٌ مولاه، [اللّهم] والِ من والاه، عادِ من عاداه»؟ همه این حرف‌ها را زد؟ مگر نگفت نصر الدّین؟ مگر نگفت این دین است؟ مگر نگفت مقصد خداست؟ گفت: چرا! گفت: تو چه‌کاره‌ای؟ تو غاصبی، خدا با این با من رفتار می‌کند، عمر! خدا با این با من رفتار می‌کند، نه که تو می‌خواهی من را ببری بالا، صدرِ چه چیز بنشانی، حقوق بدهی و نمی‌دانم زن بگیری و این‌ها را بگیری. خدا با این با من رفتار می‌کند، می‌گوید تو دیدی یا ندیدی؟ می‌گوید پِی او رفتی، چه کنی؟ حالا خدا هم به تو می‌گوید: دنبال خلق نرو! چرا می‌روی؟ چرا می‌روی دنبال امر خلق؟ بابا! نرفت.

این‌که دارم می‌گویم ما ماوراء را متوجّه نیستیم، گفت این روی عقلِ چیزی، چیزی که ندارد، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم رفته، مسخره‌اش هم می‌کنند، سیاه سیاهش هم می‌کنند، اذیّتش هم می‌کنند. حالا می‌خواهد در بهترین ناز و نعمت قرار بگیرد، حالا می‌گوید نه! حالا گفت که یک چک گذاشت توی گوشش، زد به غلام. گفت: بزن! بزن! تو کسی بودی زهرا (علیهاالسلام) را هم زدی. حالا آمدی یک ریشی و یک عمّامه‌ای، بازی درآوردی. تو کسی هستی که زهرا (علیهاالسلام) را، دختر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را با آن همه سفارش زدی، من که چیزی نیستم، بزن!

ببین این سیلی که دارد می‌خورد بلال، با عشق می‌خورد، می‌کشد این سیلی را به تمام گلوله‌های خونش، می‌فهمد بالای زهرا (علیهاالسلام) دارد می‌خورد. من همه‌اش می‌گویم: خدایا یک کاری بکن زهرا (علیهاالسلام) به ما یک لبخند بزند، ما همان را می‌خواهیم. نه بهشتت را می‌خواهم، نه فردوست را می‌خواهم، نه جنّاتت را می‌خواهم، یک خنده زهرا (علیهاالسلام) را می‌خواهم. از روی رضایت یک پوزخند به ما بزند.

بلال یقین دارد. حالا چه‌کارش کرد؟ گفت: می‌دانم تو حسن و حسین (علیهماالسلام) و این‌ها را می‌خواهی، حالا دورت می‌کنم. گفت: حسن و حسین (علیهماالسلام)، ولایت در گلوله‌های خون من است. اگر تمام جان من را قطعه قطعه بکنی، می‌گوید «رسول‌الله!» همین‌جور که زیر شکنجه گفتم «رسول‌الله!» گفتم «محمّد!» چقدر ریگ داغ ریختند روی من، گفتم «محمّد!» حالا هم می‌گویم «محمّد!» حالا هم می‌گویم «علی!» حالا هم می‌گویم «زهرا!» (یک توهینی، یک چیزی که می‌کنند، دست از عقیده و علی (علیه‌السلام) و این‌ها برندارید!) حالا چه‌کارش کرد؟ تبعیدش کرد به حلب. بروید بپرسید! تمام شیعه‌های حَلَب به واسطه بلال است.

مگر ما می‌توانیم جلوی امر را بگیریم، جلوی عزّت و احترام خدا را بگیریم، اگر بخواهد خدا ما را عزّت کند؟ «تُعِزُّ مَن تَشاء، تُذِلُّ مَن تَشاء»[۴] باور کنید خدا این قدرت را دارد. خداشناسی خیلی مهمّ است. این‌ها را بیاورید قربانتان بروم، با این‌ها نجوا کنید! چه کردند آن‌ها؟ آن‌ها که با علی (علیه‌السلام) و اولادش بد بودند، کجا رفتند؟ آن‌هایی که خوب بودند، به کجا رسیدند؟ آن‌ها که تأمّل کردند، به کجا رسیدند؟ آن‌ها که ناصبری کردند، کجا رسیدند؟ اگر ما والله، بالله، ما یقین به این حرف‌ها داشته‌باشیم، تمام این مصیبت‌ها، این‌ها ذلّت نیست، این‌ها عزّت است.

بالای چه کسی دارد تو را مسخره می‌کند؟ بالای علی (علیه‌السلام). خب بکند. یقین به او داشته‌باش! مواظب او باش! نگاهت به حبل‌المتین باشد، این‌ها چیزی نیست. من به وجود امام‌زمان، اگر یکی من را عزّت کند، این‌قدر می‌گویم خدایا! شکرت، اصلاً توقّع عزّت از هیچ‌کس ندارم. من دکّان هم بودم، تا توقّع داشتم یارو دو سه تا فحش بدهد. اگر می‌گفت حاج‌حسین! چطوری؟ می‌گفتم: خدا برکت بده! خب بفرما! من آن توقّع را باید داشته‌باشم، اگر توقّع عزّت داشته‌باشی، می‌روی. یکی دیگر هم بیشتر عزّتت می‌کند، می‌روی. ما عزّت، عزّت صوری نباید از مردم داشته‌باشیم. آن یارو می‌گوید که نمی‌دانم عزّتم نکردند، رفتم لباسم را کَندم؛ خب پس تو واسه چه؟ پس این لباسِ چه بود؟ لباس عزّت بود می‌خواستی بپوشی؟

خدا می‌داند حاج‌شیخ‌عبّاس می‌گفت: هر کسی‌که لباسش را درآورد، می‌خورد؛ یعنی می‌گفت یک سیلی به او می‌زند. حالا اگر لباس شما را یکی درآورد، یک حرف دیگری است؛ خودت درنیاور! که مسخره‌مان می‌کنند، چه‌جور؟ یکهو لباس را درمی‌آورد! چرا درمی‌آوری؟ پس تو این را پوشیدی، عزّتت کنند؟ این را پوشیدی، احترامت کنند؟ حالا که نمی‌کنند، بیندازی دور؟ ما احترام از کسی نباید بخواهیم، آقاجان من! اگر تو ولایت داری، او می‌آید ولایتت را احترام می‌کند، آن درست است.

اگر یک احسانی به تو کرد، به ولایتم می‌کند، نه به من. من که به درد نمی‌خورم که! آیا به لَش گندیده، یکی می‌رود چیز کند، خدمت کند؟ نه! اگر این‌ها که بی‌خودی شما را عزّت می‌کنند، می‌خواهند شما را در گمراهی ببرند. حساب کنید، آن گندیدگیِ لَشِشان را ببینید، آن نطفه بوگندی‌اش را ببین! این همان است. آن‌وقت نه! تسلیم کسی نمی‌شوی.

ما باید تسلیم خدا و پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و قرآن و دین بشویم. ما تسلیم؛ کُرنش اگر یکی می‌کند، کُرنش از ولایت کنیم. ما ولایت‌پرست باید باشیم، خداپرست باشیم، قرآن‌پرست باشیم؛ نه شخص‌پرست؛ خودش محتاج است. من به امام‌زمان، اگر یکی خدمت به من بکند، اوّل تشکّر از خدا می‌کنم، بعد از امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌کنم. می‌گویم: تو به قلبش انداختی، ای «مُقلّب‌القلوب!» این توی خانه‌اش گرفته‌بود خوابیده‌بود. کاری ندارد که، تو به قلبش انداختی. بعد دعا به این می‌کنم، می‌گویم خیر به دست این جاری شده. خدا خواسته او را که خیر به دستش جاری شده. می‌آورم روی این روایت، می‌گویم خدا می‌گوید، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید: مؤمن به دستش خیر جاری می‌شود؛ به غیر مؤمن شرّ؛ چون‌که به غیر مؤمن، پیرو شیطان است. توجّه فرمودی؟!

دیشب به خدا گفتم: خدایا! سزای کار من را به من نده! اگر بخواهی سزایش را بدهی، کار ما بیچارگی است، هیچ چیز نیست. سزایش را نده! ببخش ما را! عفو کن ما را! اگر بخواهی یک سزایش را بدهی، خب ایناها، یک کار جزئی کرد یعقوب، چهل‌سال گریه کرد. از خدا بخواهید سزای کارهایی که ما یک‌قدری ناشایست است، به ما ندهد. آدم یک لحظه‌ای داشت، سی‌صد سال گریه کرد. گفتم: نده به ما! خدا! عفومان کن! بیچاره‌ایم ما! هم بیچاره‌ایم، هم باچاره؛ اگر امر ولایت را اطاعت کنیم.

اصلاً ببین الآن اگر شما فرمانده دست و پایت و این‌ها شدی، شما ممکن است یک فرماندهی دیگر هم به تو بدهد. مگر آصف نبود؟ تا فرمان داد، تخت بلقیس آمد. حالا به او می‌گوید چه؟ می‌گوید: من ذرّه‌ای علم کتاب دارم؛ یعنی یک ذرّاتی از علم علی (علیه‌السلام) دارم، او به من داده.

مگر این خضر نیست که موسی در مقابلش فلج می‌شود؟ آن‌چه را که توی این خلقت است، در مقابل ولایت ذلیل است؛ آن‌چه را که دارند، از این سرچشمه برده‌اند فیض. از انبیاء و اولیاء و اوصیاء و از تمامش بگیر! از این سرچشمه است، از سرچشمه ولایت. عزیزان من، در مقابل ولایت کُرنش کنید! در مقابل خلق متکبّر باشید! خلقی که البتّه به خودش دعوت می‌کند ما را؛ نه به خدا؛ نه به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله).

یا علی
  1. ۱٫۰ ۱٫۱ (سوره الأحزاب، آیه ۵۶)
  2. (سوره المائدة، آیه ۳)
  3. ۳٫۰ ۳٫۱ (سوره هود، آیه ۴۶)
  4. (سوره آل عمران، آیه ۲۶)
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه