آدم
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیّبنالحسین و أولاد الحسین و أهلبیت الحسین و رحمةالله و برکاته
آدم | |
کد: | 10234 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1381-05-09 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 21 جمادیالاول |
به خود آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) که من دم از او میزنم، گفتم اصلاً من امروز هیچچیز ندارم. از رفقایم تقاضا کردم که چیزی بگویند من هم خدمتشان بگویم. بعد هم رفتیم در تاریکی، توی این بزغالهدانی، گفتم: خدایا! چیزی به دهن ما جاری کن که نفعی به رفقای ما برسد و القاء و افشاء به ما بده! حالا دلم میخواهد توجّه بفرمایید! اما من فکر میکنم که شما را خیلی میخواهم. وقتی شما را میخواهم روی نظری میخواهم؛ خدا میخواهد.
الان قبل از اینکه شما تشریففرما شوید، حرف ما همین بود که ما باید رفاقتمان اینطوری باشد. اگر اینطوری نباشد بههم جفا کردیم. رفاقتها، گذران است. رفاقت گذرانی خیلی فایده ندارد. حضرت میفرماید: در آخرالزمان، با مردم گذران باشید؛ اما خودتان مواظب امر باشید. لای مردم باشید، با مردم نباشید. سؤال میکنند چرا؟ میگوید: مردم اهلدنیا میشوند تا حتّی علماء. حضرت میفرماید که دینتان را بردارید [و] از گیر مردم فرار کنید، مانند گوسفندی که از گرگ فرار میکند؛ یعنی از آنها فرار کنید، از همه فرار کنید، دینتان را حفظ کنید. حالا شخصی آمده پیش امامصادق (علیهالسلام) میفرماید: مریض شدی؟ میگوید: بله، میفرماید: ما مریض شدیم. نمیگوید، من، میفرماید: ما مریض شدیم؛ یعنی ما، دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام). آنوقت میگوید: بهتر شدی؟ میگوید: بله، میفرماید: ما بهتر شدیم؛ یعنی وجود شما بهوجود امامصادق (علیهالسلام) متّصل است؛ اما در زمانیکه امرشان را اطاعت کنیم، از امرشان جدا نشویم. اینها خودشان امرند.
در دنیا، شیطان اوّل مقدّس است. متدیّن نیست. میآید شما یا ما را مقدّس میکند، از راه مقدّسی ما را بیچاره میکند. الآن با مقدّسی میآید راه میدهد، خب، شما یک کارگاهی دارید، درستاست؟ آره، میگوید یکیدیگر هم بگیر! یکیدیگر هم بگیر! میگوید: میدانی چهکار میتوانی بکنی؟ میگوید تو مداخل میکنی، خمس میدهی، سهم امام میدهی، به مردم میدهی. ببین چقدر اینکار خوب است. از آنطرف چهکارت میکند؟ از اینجا یکدفعه، فلجت میکند. میروی پول نزول میکنی. به آن [کسی] که [نزول] میدهد، لعنت میکند، به آن [کسی] که هم [نزول] میگیرد، لعنت میکند، در قرآن هست یا نه؟ تو اصلاً کافر شدی، تو میخواستی نان به مردم برسانی؛ اما کافر شدی، لعنت به کافر میکند. چرا بهمن لعنت میکند؟ اوّل چهکارت میکند؟ مقدّست میکند. حالا این باز بالاتر میرود. میخواهد تو را هم از بین ببرد. چطور از بین میبرد؟ این مغز شما یا کارگاه این مغز شما، کشش مغز شما، فکر یک کارگاه را دارد، فکر دو کارگاه دارد، دیگر سومیاش را گیجت میکند. الآن میبیند شاگرد اینجور است، آن اینجور است، این اینجور است، فکر میکنی، خدایناکرده حواسپرتی بههم میزنی. چه فایده دارد؟ توجّه فرمودید؟
به روح تمام دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام)، حاجشیخعباس میگفت: خدا هر که را نخواهد سازش میکند و پولدار میشود، مست میشود. چرا؟ این [فرد] آنوقت یک موقعیتی دارد. این تأیید موقّت است. یکمقدار سالمند میشوی، یکمقدار چیز میشوی، گرفتارت میکند.
قوم حضرتموسی گناه میکردند، موسی گفت: عذاب نازل میشود. بعد دیدند نه. گفت [ند:] موسی! پس عذاب کو؟ خدا گفت: به اینها بگو [که] من لذّت عبادت [را] از اینها گرفتم، به همدیگر هم بدبینشان کردم. حالا شما یک ایران را ببین! همینجور هست یا نه؟! در خانوادهها همینطور است یا نه؟! فهمیدی؟!
به روح تمام انبیاء! من یک شبم را به سلطنت سلیمان نمیدهم. من به شما بگویم چیزی هم ندارم. من همچین دارایی هم ندارم که به عشق داراییام، به عشق مِلکم، به عشق اجاره، باشم. من هیچچیز ندارم. خدا دارد روزیام را میدهد، خیلی هم قشنگ میدهد. من نمیخواهم توجیه بکنم. الحمد لله الآن در یخچال هم مرغ هست، هم گوشت است، هم میوه است، همهچیز است. من توجیه نمیکنم. اما من میخواهم به شما بگویم در صورتیکه ندارم، خدا دارم. در صورتیکه ندارم، امامزمان (عجلاللهفرجه) دارم، من نجوا میکنم. من نمیخواهم بگویم که بگویند این امامزمانی هست. من اینها را یکقدری ردّ میکنم. به دوستعزیزم گفتم: وقتی من مُردم، [این حرفها را] افشا کنید، حاضر هم نیستم. با او هم عهد و پیمان کردم، به کلّی من را احترام نکنید! اما الآن ببینید به شما چه میگویم؟!
من یکدوستی بهنام حاجمظلوم داشتم، این بندهخدا راستراستی هم مظلوم بود. یک باغ داشت، همه انارهایش را به مردم میداد؛ اما آدمشناس هم بود. بعضی از این طلبهها میآمدند، چند تا انار جلویشان میگذاشت [و خودش] توی باغ میرفت. با بعضیها حرف میزد. حالا کاری ندارم. یکوقت اینها میگفتند: ایشان هست تا [اینکه] امامزمان (عجلاللهفرجه) بیاید. این مریض شد و او را بردند عملش کردند. حالندار شد. خواب دیدم که من در باغش آمدم. إنشاءالله دو مطلب آنرا میخواهم بگویم. او بهمن گفت: حاجحسین! یکنفر اینجا میآید که هر چه صفات خوبی در عالم است، به اوست. ما فکر کردیم بهغیر [از] امامزمان (عجلاللهفرجه) کسی دیگر نیست. بالای باغش رفتیم، دیدم آقا آنجاست. تا بهمن رسید، من سلام کردم. گفت: فلانی! خوشی تمام شد. در صورتیکه گفت [خوشی] تمام شد، گفتم: جدّ شما هم گفته؛ اما به نظرم دو خوشی است: یکی دستم را همچین کردم، از دم پایش بردم تا بالا، گفتم: آدم خدمت امامزمانش باشد. گفتم: یعنی شما را میشناسم، گفتم: یکی هم بیتوتهشب. همچنین خندید که من هنوز عاشق دندانهایش هستم. عزیز من! بیتوته شبت را از بین میبرد. قرآن میگوید: مثل زنبور عسل [کرم ابریشم] نباشید، مرتب دور شما میپیچد، آخر هم در آن غرقید.[۱] متدیّن باشید. مقدّس نباشید. توجّه میکنید [که] من چه میگویم؟ باید شما قدری که از دنیا کنار بروید، آنها ضبطتان میکنند. تا این [دنیا] هست، آن [بیتوتهشب] نیست، البته خیلی شما فکرتان خوب است؛ اما [شیطان] مقدّسی با آدم میکند.
یکیدیگر؛ ما باز رفتیم توی فکر که بالأخره سواد پیدا کنیم. چند وقت [به] مسجد جمکران رفتیم [و] نشد، بالأخره قهر کردیم. قهر قهر کردیم با امامزمان (عجلاللهفرجه). [به خودم] گفتم: خب، تو بابایت رعیت است، اینجوری بودهاست، تو خودت اینجوری است، میخواهی آقا را ببینی؟ اینچه خیالی است؟ قهر قهر کردم. ما یک اتاقی داشتیم [که] در آن بیتوته میکردیم، من یکدفعه دیدم آقا با یکنفر دیگر تشریف آوردند. گفت که ایشان آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) است. [از او] چه میخواهی؟ گفتم: من دو تا خواهش دارم [و] یکحرف هم میخواهم بپرسم، اجازه میخواهم. گفتم: آقا! خواهش من ایناست که من دلم میخواهد یاور شما باشم. اگر شما الآن امر کنید، سلطنت سلیمان را بهمن بدهند، قدری هم بالاتر، [سلطنت] سلیمان حدّی داشت، [از] من حدّی هم نداشتهباشم؛ یعنی یک حکومتعالمی داشتهباشم، من دلم خوش نیست؛ تا احقاقحقّ از جدّت حسین (علیهالسلام) [و] مادرتزهرا (علیهاالسلام) نکنند. تا گفتم مادرش زهرا (علیهاالسلام)، ایشان ناراحت شد. به خودم گفتم: خاک بر سرت! چطور میخواهی یاورش باشی؟ کاش نگفتهبودم. بعد من به ایشان گفتم: آقا! چهکنم یاور شما باشم؟ ایشان فرمود: صلوات بفرست! حالا من یک صلواتی هر روز دارم. ببین من چه میگویم؟ من میگویم اگر این عالم را در اختیار من بگذارید، من دلم خوش نیست؛ [این] یعنیچه؟ معنی اینرا میفهمید یعنیچه؟ یعنی باید ما همهاش در فکر یاوری امامزمان (عجلاللهفرجه) باشیم. همهاش بیتوته داشتهباشیم.
حالا این روایتش؛ یکی، شخصی بود [که] فرزندش را پیش پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) آورد. به حضرت گفت: من میخواهم او را سر یککاری بگذارم. فرمود: چهکاری؟ گفت: قُماشفروشی. این [شخص] همینساخت که داشت میآمد، به یک آهنگر برخورد. بچّهاش را اینجا گذاشت. بعد از چند وقت به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) برخورد. گفت: چه کردی؟ گفت: [بچّهام را] آهنگری گذاشتم. گفت: زحمتت را زیاد کردی. آنچه باید به تو برسد، به تو میرسد، آرام باش! اگر امام سجاد (علیهالسلام) را قبول دارید، باز ببینید امام سجاد (علیهالسلام) چه میگوید؟ میگوید: صبح کردم [در حالیکه] سه تا طلبکار دارم: یکی یقین کردم که روزیام را نمیخورند، (آقاجان! هر کدام نیست، بگویید نیست. با من جدل کنید!) آنچه خدا مقدّر کرده میرسد. یکی هم زن و بچّه از من نفقه میخواهند، یکی هم عزرائیل از من جانم را میخواهد. تو سه تا طلبکار داری، عزیز من! آرام بگیرید! اینقدر دامنهتان را زیاد نکنید! کلاه سر شما میرود. به مشکل برمیخورید، یکمقدار مالتان زیاد میشود، خمس و سهمامام را هم نمیدهید.
مگر ثعلبه نبود؟ چرا من اینقدر تند حرف میزنم؟ بهقرآن! من شما را میخواهم. به روح تمام انبیاء! من شما را میخواهم. توجّه فرمودید؟ حالا مگر ثعلبه نبود؟ روایت داریم: بهترین اصحابپیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) ثعلبه است. حالا بندهخدا [پیش پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)] میآمد [و] میگفت: یا رسولالله! (ببین مقدّس شد، سلمان مقدّس نبود.) من این فقرا را میبینم، دلم میسوزد، فلانی [مال] ندارد، من اگر داشتم، اینقدر انفاق میکردم، چهکار میکردم، شما یکچیزی بهمن بده! من یک کاسبی کنم. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: ثعلبه! خیلی [برایت] صلاح نیست. گفت: نه! من با شما عهد میبندم، پیمان میبندم، تو نبیّ خدا هستی، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) هم دو درهم به او داد. او رفت و یک گوسفند خرید. این دو قلو زایید. دو قلو دوباره دو قلو زایید. این گوسفند دیگر در شهر جایش نشد، رفت بیرون [شهر]. حالا [اگر قبلاً] سهوعده برای نماز [جماعت] میآمد، [حالا] شد یکوعده. رفت بالاتر. آیهزکات نازلشد. آمدند به او گفتند: زکات بده! گفت: اوّل بروید از دیگران بگیرد، بعداً [من میدهم]. وقتی پیشش آمدند، گفت: به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) بگو: مگر ما یهودی هستیم که جزیه بدهیم؟ فوراً جبرئیل نازلشد: وای! ثعلبه کافر شد. زیادی مال، تو را کافر میکند. توجّه کن! این [ثعلبه] هم مقدّس شد. شیطان مقدّس شد. با پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) عهد کرده. من [هم] به خدا عهد میکنم؛ [اما] غیر آن میکنم، فرق نمیکند. آنوقت زکات را از او نگرفت، ابابکر هم نگرفت، روایت داریم: عمر هم نگرفت، عثمان گرفت. شما دارید چه میگویید؟
عزیز من! والله! من خودت را میخواهم، من همهشما را میخواهم. توجّه کنید! توجّه به ماوراءتان بکنید! خدا از تو توقّع [انفاق زیاد] ندارد. بهقدر وسعت انفاقکن! مال وقتی [زیاد] شد، نمیشود کارش بکنی. بهقدر وسعت بکن! مگر زنبور عسل نیست؟ حالا دارد میرود آتشابراهیم را خاموش کند، به او گفتند: کجا میروی؟ گفت: میخواهم آتش را خاموش کنم. دوازدهفرسخ آتش بود. گفت: من بهقدر وسعم کمک میکنم. حالا بهقدر وسعش کمک کرد، بابا! میخواست آتش کسی را خاموش کند. حالا خدا به او چه میکند؟ در دهانش عسل گذاشت، به او وحی هم میرسد. بهمن وحی نمیرسد. وحی به گندهگندههایش نمیرسد؛ اما به او میرسد. وقتی بهقدر وسعت میدهی، ایناست. چرا شیطان بازیات میدهد؟ باباجان! من شخصی صحبت نمیکنم. توجّه دارید؟ من به شخص صحبت کنم، بهقدر وسعتان [انفاق] کنید!
هیچچیز مطابق ولایتی که در توست، قیمت ندارد. چرا غصّه به ولایتت میدهی؟ چرا فکر و خیال به ولایتت میدهی؟ چرا یککاری میکنی که ولایت تو ناراحت شود؟ [اینکار را] نکن! آمادگی داشتهباش! حالا من از صدقات بگویم. صدقات خودش تو را حفظ میکند، توجّه کنید [که] من چه میگویم؟! من دیروز صحبتم همین بودهاست. صدقات خودش حفظت میکند. خدای تبارک و تعالی آنرا تأیید کردهاست؛ اگرنه این صدقات الآن به خدا مربوط نیست. خدا به تو جزا نمیدهد، خود صدقات به تو جزا میدهد. از کجا میگویی؟ [عیسی] آمده [از جایی] برود، عیسی میگوید: فردا اینجا عزاست. [فردا] میبینند عزا نشد. میگوید چرا؟ میگویند: نبیّالله! چرا حرف شما دو تا شد؟ [گفت:] یکماری بود، باید او را میزد. گفت: من صدقه دادم. آیا صدقه او را حفظ کرده یا نه؟
این سهنفری که پیش پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) آمدند، هر کدامشان مطابق هزار سوار بودند. جبرئیل نازلشد: یا محمّد! اینها آمدند [که] تو را بکشند. علی (علیهالسلام) را دنبال اینها روانه کن! رفت و اینها را کَت [دست] بسته آورد. اوّلی و دوّمی گفتند: ما از تو و دین تو بیزار هستیم، حکم قتلشان صادر شد. به سوّمی که رسید، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: او را نکشید! چرا؟ چون سخی است. خب، سخاوت او را نجات داد. گفت: قسم به کسیکه تو را به رسالت فرستاد! از صدقات من کسی خبر نداشت. سخاوت کافر را مسلمان میکند. اینها هست. اصلاً صدقه خودش شما را حفظ میکند. توجّه کن! ماشینت را، خودت را حفظ میکند. این هست؛ اما صدقه باید از روی امر باشد. حالا یکنفر یکچیزی را از راه دزدی آورد [و] به کسی داد. امام صادق (علیهالسلام) به او گفت: چرا همچین کردی؟ گفت: مگر ایننیست که صدقه دهثواب دارد، گناه دزدی یکدانه است. من از آن [شخص] برداشتم [و] به این [شخص] دادم، یکی [از ثواب] اش رفت، نهتایش ماند. امام فرمود: مرد حسابی! اگر مال خودت را بدهی، نه اینکه به دزدی بیاوری. آن [کسی] که حلال و حرام نمیکند و صدقه و نذر هم به مردم میدهد که فایده ندارد. پول را باید به امر پیدا کنی.
چند وقت پیش، یکی گفت تو چطور دعایت مستجاب میشود؟ حالا قضیّه اینبود. یکنفر زنش خیلی حالش بد بود و او را در سیسییو بردهبودند. پیش یکی از آیتاللههای خیلی مهمّ قم رفتهبود. او نمیدانم یکمقدار آبدهانش را به او دادهبود، یکمقدار آبزمزم به او دادهبود، خلاصه، گفتهبود: هفتاد حمد بخوان! هیچچیز بهتر نشد. پیش ما آمد. من به او گفتم: هفتاد تا حمد بخوان [و] بهنام امام صادق (علیهالسلام) به او بده! من هم دعا میکنم [که] خوب میشود. گفتم: یکچیز هم نذر کن! به او گفتم: چهار پنجتا مرغ نذر کن! این مرد اینقدر مقدّس بود، پنجتا مرغ نذر کردهبود، از این مرغهای کشتارگاه را حرام میدانست، کشتهبود، با پر و بالش دادهبود. ما هم خدا میداند یکیاش را برنداشتیم [و] به مردم دادیم. من به او شوخی کردم. گفتم: امروز چند شنبه است؟ گفت: سهشنبه است. گفتم: شبجمعه خانمت را در بغلت میبرم. آخر، شبجمعه خوب خوب شد. بعد گفت: آخر چطور شد؟ گفتم: هر کسی نَفَسی دارد. ما که حضرت آیتالله را ردّ نکردیم. حالا یکی بهمن گفت: چطور میشود که دعایت مستجاب میشود؟ گفتم: یکی که مریض است، [به خدا] میگویم: یا خوب شود یا دردش به جانم بیفتد. خدا هم از من خجالت میکشد. خدا هم خجالتی است. خب، آن فرد خوب میشود. ایننیست که من دکّان باز کنم که یکی مریض شود [و] چیزی بهمن بدهد. من بخواهم دکّان باز کنم که دکّانم خرابشده، سرمایه هم که ندارم. من دکّان ندارم که درست کنم. دکّان درست میکنید که دعا میکنید [و] مستجاب نمیشود. توجّه فرمودید؟
پس عزیز من! قربانت بروم، آنچه مقدّر شده، به شما میدهد، زحمتتان را کم کنید! این اینجوری میشود، آن اینجوری میشود، شیطان از درِ مقدّسی میآید، بچّهام اینجور است، میخواهم یکخانه درست کنم، کار خیر است، میخواهم سهمامام بدهم، میخواهم به کسی چیزی بدهم، به فقرا بدهم، اوّل میآید پدرت را درمیآورد. فهمیدید؟ قربانتان بروم! من مغز شما را میخواهم، من ولایت شما را میخواهم، ناراحتی شما را نمیخواهم. وقتی آدم قدری مشغلهاش زیاد شد، چه میکند؟ خداینخواسته مغزش هم عیب میکند، مالتان هم همهاش هدر میرود. امروز همه توی فکر این هستند که مالت را چنگ بزنند. رفیق آناست که خودش را برای تو بخواهد. کجا سراغ داری؟ کسی را سراغ داری که خودش را برای تو بخواهد؟ تو را برای خودش میخواهد. اصلاً بچّهها هم بیشترشان همینجور هستند.
قربانتان بروم! فکری بکنید! امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) عقلش رسید، گفت: دنیا! من تو را سهطلاقه کردم؛ اما علی (علیهالسلام) کار میکرد. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) چقدر نخلستانخرما درست میکرد؛ اما [پول] نخلستان را در مسجد میآورد و به مردم میداد. اتّفاقاً روایت داریم: حضرتزهرا (علیهاالسلام) گفت: پس سهم من چه شد؟ گفت: زهراجان! وسط راه، یکی گفت: ندارم، به او دادم. نمیگذاشت جمع شود. ما جمعکن هستیم. توجّه فرمودید؟ کار، خیلی خوب چیزی است. شما اگر کار میکنید، محض خدا بکنید، جهاد فی سبیلالله میکنید؛ اما زحمت و کار یک حدّی دارد. شما یکقدری توی فکر بروید که اینها که بودند، مال با آنها چهکرد؟ مال خیلی خوب چیزی است. من یکروایت بگویم که نگویید چقدر بدسلیقه است. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) یک پولی به کسی داد که برود گوسفند بخرد. آن فرد، دلّالی کرد. این گوسفند را فروخت، آنرا هم فروخت، پول را آورد، گوسفند را هم آورد. حضرت فرمود: خدا به تو برکت بدهد! اینقدر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) خوشحال شد. پول، خوب چیزی است. من میگویم پول را آنقدر پیدا کنید که خودتان را در زحمت نیندازید. پول را پیدا کن؛ اما خودت را هم در نزول نینداز که مورد لعنت باشی. پول خوب چیزی است. الآن یکنفر پنجاهتومان به ما داد. من حساب کردم که یک بچّه را لباس نداشت، به او دادم. یک کفش نداشت به او دادم، یکی از وامش برنمیآمد، به او دادم. من حساب کردم ششنفر حاجتش برآوردهمیشود. این ششنفر که حاجتش برآوردهمیشود، هر کدام پنجنفر هستند، پنجتا ششتا. مالش هم حفظ شده، جانش هم حفظ شده، ماشینش هم حفظ شده، من اینها را قبول دارم. من فقط دلم میخواهد شما خودتان را در زحمت نیندازید! این حرفها که به شما زدم، قبول کنید! ما باید در مقابل اشخاصی که سابقهشان خوب است، کرنش کنیم. حالا ما میخواهیم چه کنیم؟ میخواهیم خودمان را به آنهایی که دارا هستند برسانیم. بابا! خدا طردش کرده، تو میخواهی ضبطش کنی؟ مگر عقل نداری؟ خدا طردش کرده، تو میخواهی ضبطش کنی؟ اینهمه خدا میگوید: «عدوٌّ مُبین»، اینهمه میگوید، شما قرآن میخوانید، چرا به حرف خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نمیروید و به حرف شیطان میروید؟ مگر عقل ندارید؟! آرام باشید! آدم یکساعت با زن و بچّهاش [عشق کند، بهتر از ایناست که حرص کار و پول را بزند] حضرت میفرماید: دنیایتان را سه قسمت کنید: یکقسمت کار کنید. جدّی کار کنید! من خودم خدا میداند ساعت هفت در دکّانم حاضر هستم. توجّه دارید؟ میگوید: یکقسمت هم عبادتکن! یکقسمت هم با خانمت، با بچّههایت عشق کن! بچّههایتان را لا بگیرید! [با آنها] اختلاط کنید [و] حرف بزنید! اگر بدانید ایشان چقدر محبّت بچّهها را دارد؟ خودش را هم کمتر حساب میکند. عشق هم دارد میکند. خدا هم همین را میخواهد. چرا اینقدر خودت را در زحمت میاندازی؟ عزیز من! ببین امام سجّاد (علیهالسلام) چقدر قشنگ میگوید! آنچه مقدّر شده، به تو میرسد، فدایت بشوم. آرام بگیر! والله! دنیا برای دنیا میماند.
بنا شد که ما قول به رفقا دادیم از آدم صحبت کنیم. حالا توجّه بفرمایید! خدای تبارک و تعالی اوّل کار هشدار میدهد، وسط کار هشدار میدهد، آخر کار هشدار میدهد. حالا اوّل کار است، خدا میخواهد هشدار به تمام بنیآدم، به تمام ذرّات که مِنبعد میآیند، بدهد. حالا خدا میفرماید: ای ملائکه! من میخواهم یک خلیفه خلق کنم. آنها میگویند او دوباره خونریزی میکند. معلوم میشود که آدم و عالمی بودند و خونریزی کردند که به خدا میگویند؛ پس این عالم ایننیست که آدم تویش آمدهباشد. حالا خدا میگوید آنچه که من میدانم، شما نمیدانید. حالا خدای تبارک و تعالی میخواهد سرپرست کلّخلقت را در این دنیا بیاورد. نه اینکه آنها نبودند، آنها سرپرست کلّخلقت هستند، فهمیدی؟ امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) فرمود: من راههای آسمانی را از راههای زمینی بهتر بلدم، نه اینکه حالا، البتّه رفتهباشد. حالا قنبر درِ خانه آمده [و] به اُمّالسلمه میگوید: علی (علیهالسلام) کو؟ میگوید: آسمان است. ملائکه یک اختلاف نظری داشتند، رفتند آنجا. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به آسمان میرود. آنوقت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آمد [و] به اُمّالسلمه گفت: قنبر کشش ندارد، چرا [به او] گفتی؟ حالا شما مدّت زمانی در جلسه هستید، پیش کسی هستی؛ اما یکوقت میبینی آن کشش واقعی یکحرف دیگری است. حالا توجّه کنید! اصلاً نه اینکه [علی (علیهالسلام) به آسمان] رفتهباشد، عالم توی علی (علیهالسلام) است، نه علی (علیهالسلام) توی عالم. این اشتباهاست. خدا میداند تمام اینجا را میبیند [و] میداند. میدانید عالم توی علی (علیهالسلام) است، نه علی (علیهالسلام) توی عالم. اگر علی (علیهالسلام) در عالم باشد، خب اینجاست، آنجاست، آنجاست، توجّه فرمودید!
حالا خدا یک هشدار به ما میدهد، حالا توی تو، بغض و حسد و کینه گذاشته، آنچه را که خوبی است را گذاشته و آنچه را که بدی هم هست را گذاشته. خدا خوبی و بدی را توی تو گذاشتهاست، طرفدار بدیها شیطان است، طرفدار خوبیها علی (علیهالسلام) است، ولایت است. حالا آن بدیها با خوبیها که توی شما گذاشته، اینها میخواهد شما خوبیها را در مقابل بدیها اجرا کنید؛ [تا] به شما درجه بدهد. خوبیها را و بدیها را رو به [روی] هم گذاشته که به شما درجه بدهد. چرا؟ از کجا میگویی؟ میگوید: اگر امر من را به امر خودت ترجیح دهی، هشتشرط [به تو] میدهم: بینایت میکنم، توکّلت را زیاد میکنم، سکونت به شما میدهم، آرامش میدهم، وحی به تو میرسد؛ اما اوّل باید چهکنی؟ اینرا داده که بغل آن باشد. دلم میخواهد توجّه بفرمایید! آنوقت خدا میخواهد افشاء کند. حالا میگوید: این بدی توی قابیل بوده [که] هابیل را کشته؛ پس تویش است. حالا خدا میگوید: این [قابیل] کافر است، نجس شد، اهلجهنّم است. پسر پیغمبر است. این پسر پیغمبر اهلبهشت است؛ آن پسر پیغمبر اهلجهنّم است. چرا؟ آنرا که به او گفت نکن! کرد.
حالا خود آدم، یک ترکاولی کرد. همه اینها عقیده من ایناست که دارد میگوید خلق اشتباه میکند. دنبال خلق نروید! دنبال دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) بروید که من قرار دادم. تاحتّی انبیاء. خودش اینجوری است، تویش است؛ آنوقت ما دنبال چهکسی میرویم؟ چهکار میکنیم؟ پس ببین خدا از اوّل دارد اخطار میدهد. دارد اخطار میدهد که آنچه را که باعث کفر توست، توی خودت است. ببین من دارم افشاء میکنم آنچه توی شماست، به تو میگوید نکن! تو میروی [آن را] میکنی. چرا خودت را گرفتار میکنی؟ پس ما باید چه کنیم؟ به امر عمل کنیم. حالا اگر به امر عمل کردی، کمکم جزء امر میشوی. یکمقدار دیگر امر را عمل کردی، عضو امر میشوی. یکقدر دیگر کار کردی، متقی میشوی؛ آنوقت خدا میگوید: من تمام اعمال متقی را قبول میکنم.
این قشنگ بود که من گفتم، قرآن به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نازلشده، به متقی هم [نازل] میشود. ما اوّل به خیالمان ایناست که این [قرآن] برای گنهکارها نازل شدهاست. نه! حالا چرا به متقی نازل میشود؟ متقی بهقرآن عمل میکند. باباجان! متقی بشو [تا] قرآن به تو نازل شود. حساب کن [که] بالأخره مُردنی هستیم. بالأخره احتیاج به ماوراء داریم. حالا بالأخره نگوید این چند تا کارگاه دارد، چند تا چیز دیگر دارد، میخواهیم چه کنیم؟ بهدرد من نمیخورد، بهدرد ماوراء تو نمیخورد. حالا چطور شود که ما اینطور شویم؟ خودت باید خودت را تأمین کنی. چطور ما خودمان را تأمین کنیم؟ ما همینطور میگوییم خدا تأمین کند. من از امام رضا (علیهالسلام) خواستم: خدایا! اینها را کفایت کن! اما من الآن دارم این [حرف] را میگویم. این [حرف] یعنیچه؟ تو باید با یقین تأمین شوی. وقتی یقین داری [که] خدا روزیات را میدهد، وقتی یقین داری [که] تو را کفایت میکند، وقتی یقین داری [که] خدا [در] روز اَلست تمام کارهایت را معلومکرده، وقتی یقین کنی کم و زیاد نمیشود، وقتی یقین کنی او سرپرست توست، وقتی یقین کنی او تو را کفایت میکند، خودت توی کفایت خودت نمیروی. تو خودت توی کفایت خودت میروی [و] میگویی اگر اینجوری [و] اینجوری بشود، ایناست؛ وگرنه اگر اینجوری [و] اینجوری بشود، ایناست. اینجور، آنجور تأمین توست.[یعنی از اینجور و آنجور کردن میخواهی خودت را تأمین کنی]. «وحده لا شریک له» شریک برای هر کارت نگیر! «وحده لا شریک له» یعنیچه؟ یعنی کسی جز او مؤثّر نیست. چرا تو اینقدر مؤثّر درست میکنی؟ درست میکنی یا نمیکنی؟ یا خیالت مؤثّر است یا کارگاهت مؤثّر است یا کارخانهات مؤثّر است، یا رفیقت مؤثّر است، یا فروشگاهت مؤثّر است، یا او را میبینی [و] یک رشوه میدهی که از من بخرید! یک رشوه میدهی که اینکارها را [برایم] بکن! تو اینقدر مؤثّر برای خدا درست کردی، «لا مؤثّر!» خب ایناست که داری میبینی. خدا هم که این حرفها را ندارد. هر بار میگذارد به حسابت. یک آدمش یک ترکاولی کرد، سیصد سال او را آنجا انداخت. زنش گریه میکرد، خودش هم گریه میکرد. حالا تو خیال نکن! تو را کنار میاندازد، تو کنار افتادی و نمیفهمی. تو دو رکعت نماز با حضور قلب نمیکنی. نصفشب بلند نمیشوی یک «یا الله» بگویی. میگوییم یا نمیگوییم؟
ما خودمان را خلط میکنیم [و] لای آنها میرویم. بابا! بیا اینطرف! بیا اینطرف خطّ! اینطرف خطّ، سلمان چهجور میکرد؟ اباذر چهجور میکرد؟ میثم چهجور میکرد؟ اویسقرن چهجور میکرد؟ هفتاد هزار نفر آنطرف رفتند. حالا که رفتند و عبادتی شدند، میخواستند انفاق داشتهباشند، خیلی اهلتسنّن انفاق دارند. آنجا یکی دو نفر را روانه کردند، سنّی شدند؛ بسکه انفاق دارند. حالا با تمام این کارهایشان خدا گفت: اینها کافر و مرتدّند. بابا! بیا از علی (علیهالسلام) جدا نشو! بابا! بیا از امر علی (علیهالسلام) جدا نشو که به ما هم بگوید اینطور شدی. چرا اینجور شدند؟ از امر جدا شدند. از امر علی (علیهالسلام) جدا شدند. از مقصد خدا (علیهالسلام) جدا شدند. بابا! بیا تو جدا نشو! به ایننیست که ما داریم اینکارها را میکنیم. مگر اویسقرن در بیابان نیست؟ جنگ رفتهاست؟ خیلی انفاق داشته؟ پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را دیده؟ اینقدر که من فریاد میزنم که اینها امرشان است، او امر را اطاعت میکرده. حالا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید [اویس] بوی بهشت میدهد. حالا پا [بلند] شده [و] آمده امر مادرش را اطاعت میکند. مادرش گفت: مادرجان! برو! اما یک پایت را پایین بگذار! آمد دست مادرش را بوسید، افتاد پای مادرش را هم بوسید که به او اجازه دادهاست [که پیش پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)] بیاید. حالا آمده، اتّفاقاً پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) هم نیست. حالا یک پایش را پایین گذاشته؛ درِ خانه امّالسلمه رفت. تا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) آمد، گفت: بوی بهشت میآید. [از] در و دیوار بوی بهشت میآید. مگر چهکسی آمده؟ یک بابای تاپالهای شترچران! چهجوری است؟ دارد امر را اطاعت میکند. مقدّس نیست، امر را اطاعت میکند. حالا یکدفعه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) او را باز هم بالا برد. از یکطرف میگوید: برادرم علی (علیهالسلام) است، از طرفی میگوید: اویس هم برادر من است. بابا! من فریادم ایناست که امر را اطاعت کنید! کار دیگری که نداریم، برادر رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) بشوید! بوی بهشت بدهید! اینکارها چیست که ما میکنیم؟ ما آمدیم داریم همین را میگوییم. میگوییم امر را اطاعتکن! اگر شما هر کجا دیدی [که] مطابق امر نیست، نرو! قُرقگاه را مراعات کن! خودت برای خودت درست نکن! یک اسلام خودشان برای خودشان درست کردند [و] مورد لعنت هم شدند. مقدّس، خودش برای خودش اسلام درست میکند. [مقدّس به تو میگوید:] اگر اینجا [پول] داشتهباشی، اگر بدانی چهکار میکنی؟ فلانی را اینجور میکنی، فلانی را نجات میدهی، اینجوری [و] اینجوری میکنی، برو اینجوری کن! اینجوری کن! یکدفعه میبینی گرفتار شدی. دیگر هم نمیتوانی از گرفتاریاش درآیی، یک عمر دویدی.
حالا یکروایت دیگر هم بگویم. امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) سر قبرستان آمد. گفت: مُردهها! چطورید؟ گفت: من بگویم یا شما؟ گفتند: تو اَولیٰ هستی. گفت: مالتان قسمت شد، زنانتان هم شوهر رفت. گفتند: یا علی! ما بگوییم. اگر یکچیزی دادیم، دادیم، اینجا [برایمان] مانده، ندادیم هم هیچچیز [نداریم]. به حضرتعباس! به پدر حضرتعباس! حاجشیخعباس میگفت: یک عدّهای هستند که فقط دستهایشان را میجَوند. کارخانهاش را میبیند، کارگاهش را میبیند، مرتّب اینها را میبیند، میبیند کسی خورده، کسی برده، اینهم رفته [و] نزول کرده، اینهم دویده [و] اینها را جان کَنده، اینها همه را گذاشته [و] رفته، اینها [هم] دارند میخورند. خب چرا اینکار را میکنی؟ باباجان! عزیز من! قربانت بروم! بهقدری که میتوانی برداری. من یک پارهوقتها جوان هم که بودم، میگفتم: خدایا! یکباری روی دوش من بگذار که بتوانم بکشم. گفتم: تو عادل هستی. یکباری روی دوشم بگذار که بتوانم [آنرا] بکشم. بار برای خودم درست نکنم که نتوانم بکشم. توجّه فرمودید؟! ببین! من گفتم انفاق خوب است؛ اما وجود مبارک هر شخصی از این دنیا بهتر است. اگر روایتش را هم بخواهی، حضرت اینقدر مؤمن را بالا برد که گفت: اگر دنیا را یک لقمه کنی [و] دهان مؤمن بگذاری، اسراف نکردی. وجود شما تا امر را اطاعت کنی، خود امر هستی، خود علی (علیهالسلام) هستی، خود امامزمان (عجلاللهفرجه) هستی. اما چرا؟ اطاعت آن، امر آن، خودش است. تو هم امر او را اطاعت کردی؛ پس خودش هستی. کسیکه نوار من را میشنود، به حرف توجّه کند؛ اگرنه میگوید خلق را امر کرد. نه! بابا! ببین من دوباره تکرار میکنم: خود آنها امر هستند، اگر تو امر آنها را اطاعت کردی، خودت میشوی امر. میشوی یا نمیشوی؟! اما اگر [اطاعت] نکردی، چه میشوی؟ متنفّر از امر هستی. اصلاً امر را اطاعت نمیکنی. هر کجا دیدی متابعت از امر است، همان کار را بکن!
حالا ما داشتیم از آدم صحبت میکردیم. حالا ببین چطور شد؟ زماننوح چهجور شد؟ زمانابراهیم چطور شد؟ تمام خلق کسری دارند؛ حتّی انبیاء. توجّه فرمودید؟ ببین حالا قرآن نازلشد. حالا تورات است، انجیل است، زبور است. حرف علمی شد. تورات بهجای خودش درست بودهاست، زبور هم درست بودهاست، انجیل هم بهجای خودش درست بودهاست. هر پیغمبری که آنجا بودهاست، اگر اینها به این [کتب آسمانی] عمل میکردند، اهلبهشت بودند؛ اما اینرا باید بدانید [که] انبیاء محدود بودند؛ یعنی امر نوح محدود بوده، امر ابراهیم محدود بوده، امر آدم محدود بوده. محدود یعنیچه؟ یعنی به همانزمان میخورده؛ اما این دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) محدود نیستند، «لا محدود». تمام خلقت باید به امر اینها باشند. اینها وجهالله هستند. وجه خدا هستند. اما انبیاء دیگر [وجه خدا] نبودند؛ اما پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) هست؛ چون او ولیّ است. ولایت وجهالله است، نه نبوّت. توجّه فرمودید؟ حالا چرا آنها اگر به امر نبودند، کافر میشدند؟ من هم به امر نشدم، کافر شدم؛ [اما] حالیام نیست. آیا خوب است یا نه؟ خودمان حالیمان نیست. حالا چطور ما به امر نمیشویم؟ میرویم به امر شیطان میشویم. شیطان تو را فریب میدهد. مقدّس است. فهمیدی؟ پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) حالا [از معراج] آمده، [شیطان] میگوید: یا محمّد! آن منبر را کنار عرش دیدی؟ میگوید: من سیصد سال [آنجا] تدریس میکردم، باباجان! این [شیطان] فقیه بوده، فقیه بوده؛ [اما] فقیر شده. چرا؟ امر را اطاعت نکرد. اگر امر را اطاعت میکرد، چهجور بود؟ همان بود. امر را اطاعت نکرد. ما هم امر را اطاعت نمیکنیم. من توی امر هستم.
آقاجان! قربانتان بروم! بیایید امر را اطاعت کنید! خیالی نشوید! پس بنا شد [که] إنشاءالله امیدوارم حرف خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را توجّه کنید! از آدم تا عالم باید ما مواظب باشیم [که] امر را اطاعت کنیم! خودتان را در دردسر نیندازید! خدای تبارک و تعالی آنچه را که مقدّر شدهاست را به شما میدهد. خودتان را قدری پیش سابق بگذارید! والله! من همینجور هستم. یک پارهوقتها خودم را میگذارم آنموقع که دنبال پدرم بودم. من از اوّل عمرم به پدرم نگفتم یک قِران [پول بهمن] بدهد. ندارد، بیچاره رعیت است... حالا میگویم: خدایا! ما اینطور بودیم، خدا را شکر. به حضرتعباس! میگویم خدا! من شکرانه رفقا را نمیتوانم بکنم. تو از آنجا ما را نجات دادی، با یکچنین رفقایی ما را محشور کردی. خدایا! ما و رفقایمان را با اهلبیت محشور کن!
حالا آنوقتها به اهلجلسه وحی رسید، تمام رفتیم آن بالا [ی پشتبام]، ندا رسید: هر که یکچیز میخواهد، من میدهم. خدا ندا داد. من نمیدانم شما چه خواستید؟ والله! من گفتم: خدایا! من خواهشم ایناست [که] این جانم ذرّات بشود [و] در تمام عالم بگویم: خدایا! شکر، خدایا! شکر. الآن عزیز من! مالتان که زیاد میشود، خدا فقط توقّع شکرانه دارد. توقّع از شما دارد [که] شکر بگویید! اما به شما میگویم از ماوراء باید اطّلاع داشتهباشید، تو خودت هم از ماوراء خودت اطّلاع داشتهباش! چه داشتی؟ چهجوری شدی؟ چهکسی به تو داده؟ آیا با قدرت خودت اینطوری شده؟ خیلیها از تو قدرتمندتر هستند. چرا ندارند؟ الآن مالی که در اختیار توست، بیتالمال است. تو توجّه به بیتالمال کن! خب، از پنجقسمت، یکقسمتش را بده دیگر. اینقدر دست بهدست نکن! خدا به تو برکت میدهد. حتّیالإمکان شکرانه کن! آن موقعت را نزدیک بیاور! من کارم ایناست؛ آنوقت خدای تبارک و تعالی به حضرتعباس! وقتی شما کاملاً از خدا راضی شدی، یک سکونت به تو میدهد. یک «یا الله» بگو به سلطنت سلیمان نمیدهی؛ اما اوّل باید رضایت باشد. اگر رضایت داشتهباشی، اینجوری هستی؛ اگرنه برای خدا چرا اینجوری نشد [و] چرا آنجوری نشد؟ هستی. اینجوری که من میگویم. اگر اینجوری قانع و راضی باشی، محو جمال خدا میشوی، محو جمال امامزمان (عجلاللهفرجه) میشوی.
خدایا! عاقبتتان را بهخیر کن!
خدایا ما را با خودت آشنا کن!
خدایا! ما را بیامرز!
خدایا! تو را به حقّ امامزمان، ما تو را بیشتر از پول بخواهیم!
خدایا! پول را نثار تو کنیم!
خدایا! خودمان [را] فدای تو کنیم!
خدایا! مقصد و مقصود ما تو هستی.
خدایا! ما گناه میکنیم، دست ما را بگیر!
خدایا! اصلاً ما [را] اشتباهکن خلق کردی، ما اشتباه میکنیم؛ اما عمداً نمیکنیم، با خیال و هوس میکنیم. خدایا! دست ما را بگیر!
خدایا! ما را در پناه خودت حفظکن!
خدایا! هم دنیا [و] هم آخرت به ما بده!
خدایا! ما را محتاج مردم نکن!
خدایا! بهحقّ پنجنور پاک، 54 هر محبّتی بهغیر دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) و دوستانشان هست، از دل ما بیرون کن! جایگزینش محبّت خودت بکن!
ارجاعات
- ↑ الإمامُ الباقرُ عليه السلام : مَثَلُ الحَريصِ على الدُّنيا مَثَلُ دُودَةِ القَزِّ : كُلَّما ازْدادَتْ مِن القَزِّ على نَفْسِها لَفّا كانَ أبْعَدَ لَها مِن الخُروجِ ، حتّى تَموتَ غَمّا . [الكافي : 2/316/7 ]
امام باقر عليه السلام : حكايت آزمندِ به دنيا، حكايت كرم ابريشم است كه هرچه بيشتر ابريشم بر خود مى تند ، با بيرون آمدن از پيله بيشتر فاصله مى گيرد تا آن كه سرانجام دق مرگ مى شود .