ولایت، عدالت، سخاوت

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۳۰ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۴۶ توسط Mojahed (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم
ولایت، عدالت، سخاوت
کد: 10199
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1379-02-22
تاریخ قمری (مناسبت): 6 صفر

ما باید بیدار باشیم، هوشیار باشیم، با فکر باشیم، با اندیشه باشیم، شُل و وِل نباشیم؛ متوجّه هستید؟ یعنی خدا متقی را تأیید کرده‌است. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: [اُمّتم بعد از من] هفتاد و سه فرقه می‌شوند، یک فرقه ناجی است و آن متقی است. الحمد لله همه‌شما متقی هستید؛ اما متقیِ شُل و وِل خیلی به‌درد نمی‌خورد. فهمیدید؟ باید انسان هر کجا که می‌رود، بتواند حقانیّت خودش را ثابت کند. یک‌وقت می‌بینی تولید شما وقتی‌که متقی شدید، ثابت‌کننده هر کاری‌است. توجّه بفرمایید! اگر متقی شدید، تولید تو طوری است که تأییدکننده هر کاری‌است. ما این‌همه می‌گوییم امر را اطاعت‌کن، امر را اطاعت‌کن، [برای این‌است.] در صورتی‌که امام‌صادق (علیه‌السلام) به بعضی از اشخاص نگفته؛ اما حرفش را تأیید می‌کند؛ چون این‌که متقی است، تولیدش یک سازندگی دارد. اگر مغزتان کشش نداشته‌باشد، می‌گویید جای دیگر تو گفتی امر را اطاعت‌کن؛ [اما] این تولید متقی، خودش امر است.

شما وقتی با یکی روبرو می‌شوی، باید فوری به حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) توسّل پیدا کنی، به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) توسّل پیدا کنی، به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) توسّل پیدا کنی؛ فوراً در دل تو القاء می‌کند.

اگر هم روایتش را می‌خواهید، مؤمن‌الطّاق است. وقتی با ابوحنیفه روبرو شد، راجع‌به قلب صحبت کرد که امام و کُرات را آورد، آن‌وقت امام را قلب کُرات حساب کرد؛ چنان ابوحنیفه ناراحت شد، گفت: تو مؤمن‌الطّاق نیستی؟ گفت: چرا. بعد امام‌صادق (علیه‌السلام) فرمود: مؤمن! بیا برای این‌ها نقل‌کن. این یعنی‌چه؟ پس حرف من درست‌است؛ اما شما وقتی با کسی روبرو می‌شوی، باید خودت را طوری قرار بدهی که خدایا! مرا یاری کن! امام‌زمان! مرا یاری کن! زهراجان! مرا یاری کن! [آن‌وقت] تو را یاری می‌کنند. قرآن برای یاری شیعه آمده‌است، عزیزان من! تمام حرف‌های ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) برای یاری شیعه است، برای افشای شیعه است. إن‌شاءالله ما شیعه بشویم. اصلاً تولید شما قرآن است، کلام شما قرآن است، کلام شما حرف ائمه (علیهم‌السلام) است، کلام شما حرف نبیّ است، کلام شما حرف پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است. تو اصلاً به‌غیر از ولایت، ایجاد کلام نداری، اصلاً صادرات تو این می‌شود. والله! به صاحب ولایت! اگر یک‌نفر، یک‌حرف دیگری بزند، کارخانه دل من از او برمی‌گردد؛ یعنی انگار همین‌طور که می‌شود، دیگر کلید نمی‌اندازد. من ناراحت می‌شوم؛ چون‌که سنخه نیست.

والله! به صاحب ولایت! اگر یک‌نفر، یک‌حرف دیگری بزند، کارخانه دل من از او برمی‌گردد؛ یعنی انگار همین‌طور که می‌شود، دیگر کلید نمی‌اندازد. من ناراحت می‌شوم؛ چون‌که سنخه نیست. اگر شما از ولایت خوش‌تان آمد، سنخه ولایت شده‌اید. چرا توجّه ندارید؟ چرا بعضی‌ها می‌گویند ما چیزی نشدیم؟ چرا نشدی؟ چه‌کسی شما را این‌جا آورده‌است؟ الآن نمی‌خواهم یادتان بدهم، خودتان بهتر بلد هستید. الآن به [خیابان] صفائیّه بروید، ببینید چه جوان‌های ژیگول ویگولی را می‌گیرند و می‌برند. نمی‌دانم می‌خواهد بگیرد، ببرد اسلامی! چرا این‌جا آمدی؟ چرا با بداخلاقی من داری می‌سازی؟ با داد و بیداد من داری می‌سازی؟ عزیز من! تو با ولایت سازش داری. من یک سگی درِ خانه علی (علیه‌السلام) هستم که واق، واق می‌کنم و می‌آیم پاچه تو را می‌گیرم. توجّه کنید! ببینید من دارم چه می‌گویم؟! ولایت به بشر سکونت می‌دهد. خدا کند ما با همین عقیده بمیریم!

حالا سه‌مطلب است که می‌خواهم خدمت شما عرض کنم: ما یک مقصد داریم، نه این‌که ما داریم؛ خدا دارد؛ یعنی ولایت. گفتم: [خدا] صد و بیست و چهار [هزار] مهندس را توی کارگاه [دنیا] ریخت. یک‌نفر را شاخص‌ترین همه این‌ها قرار داد، بعد گفت: همه [او را] اطاعت کنید! خدا مقصد داشت. چرا نگفت من را اطاعت کنید؟ گفت: نبیّ را اطاعت کنید! چرا گفت؟ چرا نگفت من را اطاعت کنید؟ به جنّ و انس می‌گوید مرا عبادت کنید! [۲] توجّه به این حرف پیدا کنید! من عقیده‌ام این‌است (من این [حرف] را نشنیده‌ام، حالا اگر به‌من بگویید، خیلی خوش‌بختم.) گفت: رسول من را اطاعت کنید! [این‌که] خودش را در مقابل رسول این‌طوری کرد و خودش را معرّفی نکرد، این زمینه‌چینی ولایت است؛ [خدا] دارد زمینه‌چینی می‌کند. به کلّ خلقت گفت: اطاعت کنید! آیا «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ، یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۳] را می‌خوانی، متوجّه شدی یا نشدی؟ دارد نبیّ را برای یک روزی پرورش می‌دهد. حالا می‌گوید: علی (علیه‌السلام) را معرّفی کن! تمام صد و بیست و چهار هزار پیغمبر، تمام خلقت، تمام «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ»[۳] تمام این‌ها که می‌گوید اطاعت کنید؛ [برای این‌است که] خدا یک مقصد دارد. حالا می‌گوید: علی (علیه‌السلام) را معرّفی کن! تا یک‌ذرّه کندی می‌کند، می‌گوید: کاری نکردی. الآن تند می‌شود، اما تندی او برای این‌است که ما نمی‌فهمیم.

عزیز من! پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) باید کار کند. به خود رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید: اگر این‌کار را نکنی [علی (علیه‌السلام) را معرّفی نکنی]، کاری نکردی؛ این‌ها کار است. شما داری کار می‌کنی تا یک‌خانه بسازی، کار می‌کنی تا یک آپارتمان بسازی. تمام این‌ها کار است و سازندگی آن ولایت است. خدا می‌خواهد ولایت را بسازد. چرا توجّه نداری؟ حالا می‌گوید: اگر [امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را] معرّفی نکنی، کاری نکردی؛ پس سازندگی کلّ خلقت، ولایت است، نمی‌خواهد ولایت را بسازد، ببینید چه می‌گویم؟ می‌گوید: این‌ها کار است؛ می‌خواهد ولایت را تأیید کند. حالا می‌گوید: «الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی»[۴]؛ حالا نعمت را به شما تمام کردم. بالاتر از نعمت ولایت چیز دیگری نیست، این مقصد خداست. حالا وقتی‌که خدای تبارک و تعالی تأیید کرد، نعمت معلوم کرد، مقصد را معلوم کرد؛ حالا ولایت، فدایی دارد. حالا زهرا (علیهاالسلام) می‌گوید من فدایش می‌شوم، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم می‌گوید فدایش می‌شوم، حسین (علیه‌السلام) هم می‌گوید فدایش می‌شوم؛ همه می‌گویند ما فدایت می‌شویم، امام‌هادی (علیه‌السلام) هم می‌گوید فدایت می‌شوم. فدای چه می‌شوند؟ فدای مقصد خدا. ببینید، من دارم چه می‌گویم؟ مقصد خدا در ولایت پیاده شده‌است؛ آن‌وقت این‌ها خودشان را فدای ولایت می‌کنند؛ یعنی فدای مقصد خدا می‌کنند.

حالا ارزش ولایت چیست؟ غیر از خدا هیچ‌قدرتی نمی‌تواند ارزش ولایت را مشخّص کند. چرا؟ یک‌چیزی، یک موجودی، یک عمودی، هر چیزی تو می‌خواهی بیا و روی علی (علیه‌السلام) پیاده‌کن که زهرا (علیهاالسلام) فدایش است، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فدایش است، حسین (علیه‌السلام) فدایش است. آخر این چیست؟ تو با مغزت می‌خواهی چه‌چیزی بفهمی؟ تو فقط باید اطاعت کنی. به کجا می‌خواهی دست پیدا کنی؟ به ولایت می‌خواهی دست پیدا کنی؟ این‌ها خیال است [که] تو می‌کنی، از آن خیال برگرد! مگر خلق می‌تواند ولایت را بفهمد؟ چرا؟ هر چیزی در این خلقت انتها دارد. مگر ولایت انتها دارد؟ مگر خدا هم انتها دارد؟ توجّه فرمودید؟ تو باید اوّل خُرد بشوی؛ تمام ابعادت در شناخت زهرا (علیهاالسلام) برود، تمام ابعادت در شناخت حسین (علیه‌السلام) برود، تمام ابعادت در شناخت این‌ها برود؛ وقتی در شناخت این‌ها رفت، گیج می‌شوی. حالا می‌گوید این‌که این‌جوری است و می‌خواهد فدای این شود، پس این چست؟ مگر ما به‌غیر از خدا چیز دیگری می‌توانیم بگوییم؟ گفت: خدا، خدایی‌اش را به این داده‌است. چرا توجّه ندارید؟

خدا نمی‌گوید: اگر مرا قبول نداشته‌باشی، به عزّت و جلالم! عبادت ثقلین بکنی، من تو را می‌سوزانم؟ [نمی‌گوید:] تو را می‌سوزانم، چرا مرا قبول ندارد؟ خدا نمی‌گوید اگر نبیّ را قبول نداشته‌باشی و عبادت ثقلین کنی، تو را می‌سوزانم. آیا مغز ما می‌کشد یا نه؟ حالا می‌گوید اگر علی (علیه‌السلام) را قبول نداشته‌باشی، عبادت ثقلین انجام دهی، تو را می‌سوزانم. کجا این‌را برده‌است؟ مگر ما می‌فهمیم؟ پس ما باید چه‌کار کنیم؟ ما باید قبول کنیم. حرف خدا را قبول‌کن! اگر حرف خدا را قبول کردی، ولایت را از هر چیزی بالاتر می‌دانی. بیا حرف خدا را قبول‌کن! بیا حرف پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را قبول‌کن! اصلاً اگر ما بخواهیم درباره ولایت عرض‌اندام کنیم یا فاسق هستیم یا فاسد؛ مگر اطاعت کنیم، مگر سر فرود بیاوریم. خدایا! نه تو را شناختیم و نه علی (علیه‌السلام) را. خدایا! نه تو را شناختیم و نه امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را. خدایا! به ما شناخت بده! از خدا بخواهیم به ما شناخت بدهد. حالا این‌چه چیزی شد؟ این مقصد خدا شد.

ولایت، مقصد خداست؛ عدالت، خواست خداست؛ حالا هر کسی خواستِ خدا را اطاعت کرد، خود خدا را اطاعت کرده‌است.

حالا ببینید عدالت چیست؟ اگر می‌خواهی عدالت را ببینی، تا حتّی [در روایات] شیعه و سنّی داریم، این‌جا بعضی‌ها بی‌وجدانی نکردند؛ می‌گویند: علی (علیه‌السلام) کشته عدالت است. این علی (علیه‌السلام) با تمام عظمتش کشته عدالت است؛ چون خواست خدا عدالت است. خیلی مطلب قشنگ است! چون‌که آن‌جا خدا می‌گوید: اگر عبادت ثقلین کنی، تو را می‌سوزانم، یعنی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را در ظاهر از خودش بالاتر برده‌است؛ بالا و پایین ندارد، از گفتار معلوم می‌شود. حالا علی (علیه‌السلام) می‌گوید: من کشته عدالت هستم؛ چرا؟ عدالت، انسان‌ساز است، عدالت، تجاوز نمی‌کند. عدالت، امر را اطاعت می‌کند. آنچه را که می‌خواهی به ماوراء برسی، باید از طرف عدالت برسی. اگر عدالت داشته‌باشی، علی (علیه‌السلام) را قبول داری. اگر عدالت داشته‌باشی، امام‌حسین (علیه‌السلام) را قبول داری. اگر عدالت داشته‌باشی، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) را قبول داری.

خدا عمر را لعنت کند، هم امامت را [و] هم عدالت را زد. تا عدالت را نمی‌زد، نمی‌توانست به گناه تجاوز کند، نمی‌توانست زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را بکشد، عدالت را کنار زد.

اگر عدالت نباشد، ما وجدان‌کش هستیم، اگر عدالت نباشد، ما کسانی‌که این‌ها را کشتند، تأیید می‌کنیم، باید عدالت داشته‌باشیم. اصلاً کسی‌که عدالت ندارد، شرع [او را] باطل اعلام کرده‌است. به تو می‌گوید: اگر امام‌جماعت، عدالت ندارد، نباید پشت‌سرش نماز بخوانی! عزیز من! عدالت طوری است که تو را باطل اعلام می‌کند.

حالا اگر عدالت داشته‌باشی، داری خواست خدا را عمل می‌کنی. عدالت باید در همه‌جا؛ نه در یک‌جا پیاده‌شود. اگر در خانه عدالت پیاده‌شود، چقدر خوب است! اصلاً اگر عدالت را پیاده‌کنی، تو محبوب خدا می‌شوی، محبوب ولایت می‌شوی، محبوب قرآن می‌شوی، عدالت تو را تأیید می‌کند. چرا ما عدالت نداریم؟

عدالت خواست خداست و باید آن‌را به خواست خودت ترجیح بدهی؛ این عدالت است. چرا امیرالمؤمنین، علی (علیه‌السلام) می‌گوید: اگر همه این دنیا را به علی بدهند، [علی می‌گوید:] یک جو را از دهان مورچه نمی‌گیرم؟ چرا؟ چون این مورچه، این جو را به یک عنوانی برای زمستان به لانه می‌برد. من بیابان بودم و دیدم. این‌ها جوها را می‌برند، وقتی‌که آفتاب می‌شود، یکی، یکی، بیرون می‌آورند و خشک می‌کنند و به خانه می‌برند. رک این گندم را جدا می‌کند که سبز نشود، ببین چه علمی دارد؟ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌گوید: این جو که مورچه دارد می‌برد، عنوان علی است ، این‌که دارد می‌برد قوت اوست، من از دهانش نمی‌گیرم؛ به یک مورچه ظلم می‌شود. این عدالت است.

تو باید عدالت داشته‌باشی، این پولی که دستت است، بیت‌المال است؛ مگر باید خرج دلت بکنی یا خرج امر بکنی؟ عزیز من! نباید خرج دلت بکنی! ببین، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) چه‌کار می‌کند؟ خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند! این جمله را ایشان گفت. گفت: علی (علیه‌السلام) آمد برادر [ش عقبل او] را مهمان کرد. وقتی او را مهمان کرد، [برادرش عقیل] گفت: برادر! تو می‌دانی که الآن در ظاهر و باطن خلیفه اسلام هستی، تمام بیت‌المال در اختیارت است، من هم عیال‌وار هستم، یک‌مقدار از بیت‌المال برای ما بیاور! گفت: برادر! از کجا تو من را مهمان کردی؟ گفت: بعد از یک‌هفته، یک سیر، کمِ بچّه‌هایم گذاشتم [و] تو را مهمان کردم. بعدها که رفت، یک سیر کمِ او گذاشت. گفت: [تو] می‌توانی زندگی کنی، یک سیر اسراف است. تو چه ولایتی داری [که] این‌قدر اسراف می‌کنی؟ تو چه ولایتی داری؟ تو پیرو باید باشی. نمی‌خواهم شما را کسل کنم. چه اسراف‌هایی می‌شود؟ چه‌کارهایی می‌شود؟

یک‌خانه، نزدیک خانه پدر زن بچّه ما بود؛ آن‌وقت او کار داشته، خواسته‌بود که بیرون برود. به او گفته‌بود: شما وقتی‌که می‌خواهی بروی، این برق را اتّصال کن! این بنّا یا صاحب‌کار یادش رفته‌بود، من نمی‌دانم بگویم، صدتا، پنجاه‌تا مرغ داخل یخچال او خراب شده‌بود. یک‌بار، بار کرده‌بود [و] برده‌بود، آخر، بی‌انصاف! دم از علی (علیه‌السلام) می‌زنی؟ خب، یک کیلو بار، ده کیلو بار، پنجاه کیلو بار، صدکیلو بار؟ تو چه مسلمانی هستی؟ [فقط می‌توانی] در جلسه حائری بروی، آن‌جا نماز بروی، نماز شب بخوانی؟ (من نمی‌خواهم بگویم؛ یک‌وقت می‌آید.)

عدالت؛ یعنی این: این خانواده ما مرغ می‌خواست. یک گوشت را به ایشان می‌دهیم، یک‌قسمت که استخوان هم هست [را] خودم می‌خورم. به‌دینم! به‌من می‌چسبد. به روح رسول‌الله! اگر گوشت به‌من بدهند، به‌من نمی‌چسبد. چرا؟ چون به وظیفه‌ام عمل می‌کنم. وظیفه به آدم می‌چسبد، نه غذا. وظیفه به آدم شوق می‌دهد و آدم را رشد می‌دهد، نه غذا. غذا رشد نمی‌دهد. توجّه فرمودید؟

حالا علی (علیه‌السلام) چه‌کار کند؟ چطور برادرش را ادب کند؟ [برادرش] امام که نیست، خلق است. حالا دوباره که آمد، یک آهن توی آتش گذاشت. وقتی آمد، این‌جایش گذاشت. یک‌مرتبه همچنین کرد. گفت: برادر! چیزی که ندادی! میخواهی بسوزانی؟ گفت: تو می‌خواهی من را با آتش غضب خدا بسوزانی؟ علی (علیه‌السلام) نمی‌سوزد، نافرمانی، آتش است. تو وقتی نافرمانی می‌کنی، آتش است. مگر علی (علیه‌السلام) می‌سوزد؟ علی (علیه‌السلام) که قاسم بهشت و جهنّم است. آن نافرمانی که علی (علیه‌السلام) کند، برایش آتش‌جهنّم است. اگر علی (علیه‌السلام) نافرمانی بکند، برایش آتش است؛ پس او هم باید نافرمانی برایش آتش باشد. چرا آتش است؟ فرمان نبرده‌است. از صراط مستقیم خارج‌شدن، آتش است. عزیزان من! فدایتان بشوم! ما باید در صراط مستقیم باشیم. این صراط مستقیم به ماوراء اتّصال است، این صراط مستقیم اتّصال به ائمه (علیهم‌السلام) است، صراط مستقیم اتّصال به‌قرآن است، صراط مستقیم، اتّصال به ولایت است، صراط مستقیم اتّصال به عدالت است و اگر ما خارج شدیم؛ پس بدانید آتش است. توجّه فرمودید یا نه؟

اگر بخواهیم در روایت و حدیث بگوییم، از این حرف‌ها زیاد است که ما بخواهیم بگوییم چرا بی‌عدالتی [بد است]. توجّه فرمودید؟ اصلاً روایت داریم، می‌گوید حکومت با کفر سازگار است؛ اما با بی‌عدالتی سازگار نیست؛ یعنی کافر است و حکومتش ادامه دارد؛ به‌اصطلاح خودش مسلمان است، عدالت ندارد، ادامه ندارد. چرا؟ آن کافر به خودش ظلم کرده‌است که کافر است، کفر دارد؛ اما با رعیتش عدالت دارد، این در ظاهر مسلمان است؛ اما با رعیتش، با حکومتش عدالت‌فرسا نیست، این ادامه ندارد. چرا؟ عدالت، حکومت را افراشته می‌کند.

تا حتّی خود شما یک مملکت هستی. مگر تو مملکت نیستی؟ چه‌چیزی هست که در تو نیست؟ هر چیزی که در مملکت است، در بشر هم هست. مثلاً آنچه را که یک شتر [یا فیل] دارد، پشه هم دارد. چرا؟ پس آن یک مملکت است. مگر عرش درون تو نیست؟ مگر ائمه (علیهم‌السلام) درون تو نیست؟ مگر غضب درون تو نیست؟ مگر سخاوت درون تو نیست؟ چه‌چیزی هست که درون تو نباشد؟ پس تو مملکت هستی و اگر می‌خواهی ادامه داشته‌باشی، عدالت‌فرسا باش! عزیز من! اگر عدالت نداری، عدالت‌فرسا نیستی؛ چون‌که عدالت، خواست خداست. باید عدالت داشته‌باشی. اگر عدالت داشته‌باشی، تجاوزگر نیستی.

بلعم یک بی‌عدالتی کرد، ببین چقدر گرفتار شد. حکومت که هیچ‌چیز، سلطنت داشت؛ حکومت ماورایی داشت. چیزی که امام داشت، این [بلعم] داشت. به آدم گفت: سگ شو! شد؛ به سگ گفت: آدم شو! شد؛ ولی یک بی‌عدالتی کرد. به موسی نفرین کرد. گفت:

یک‌دم غافل از این شاه نباشیدشاید دم زند آگاه نباشید

یک دمی آگاهی او تمام شد. حالا قرآن داد می‌زند و می‌گوید: بلعم، بی‌دین از دنیا رفت، یک بی‌عدالتی کرد. خیلی توجّه داشته‌باشید! مبادا بی‌عدالتی بکنید! عزیز من! مبادا از شما گرفته‌شود.

اصلاً خدا می‌داند، قسم می‌خورم عدالت یک کیفی دارد، عدالت یک عزّتی دارد، عدالت ذلّت ندارد، بی‌عدالتی ذلّت دارد. اگر شما الآن با یک دوستت، با خانواده‌ات، با اهل‌بیتت یک باعدالتی کرده‌باشید، ببینید چقدر کیف می‌کنید. چرا؟ چون عدالت کردی، [آن‌ها هم] خوشحال هستند. آن خوشحالی مؤمن، خوشحالی مادرت، خوشحالی زنت، خوشحال دخترت [لذت دارد]. گفتیم: عدالت که خواست خداست و اگر شما عدالت داشته‌باشی، خواست خدا را عمل می‌کنی و اگر شما خواست خدا را مراعات کردی، دلت رئوف می‌شود و اگر مراعات نکردی، دلت رئوف نمی‌شود. رئوفی دل به‌واسطه عدالت است. اگر عدالت نداشته‌باشی، قساوت قلب می‌گیری؛ پس اگر عدالت داشته‌باشی، همیشه کوشش می‌کنی خواست خدا را به‌جا بیاوری. خواست خدا که جنایت نیست؛ پس تو وقتی‌که از عدالت خارج شدی، از همه‌چیز خارج می‌شوی.

اگر شریح‌قاضی عدالت داشت که این حرف را نمی‌زد؛ خون‌ریزی و آدم‌کشی راه نمی‌انداخت؛ عدالت نداشت. اگر عدالت بود، به امام‌حسین (علیه‌السلام) و اصحاب امام‌حسین (علیه‌السلام) رحم می‌کردند. وقتی عدالت نباشد، جایگزین آن جنایت است. به‌قول ما عوام‌ها چکش‌خور ندارد اگر عدالت باشد، همه‌چیز هست.

حالا از کجا عدالت پیدا کنیم؟ عزیز من! باید تفکّر و پرچم امر داشته‌باشیم. عزیز من! قربانت بروم! اگر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌گویی، باید امرش را اطاعت کنی. اگر اطاعت کردی، عین عدالت هستی. اگر [اطاعت] نکردی که بی‌عدالت هستی. وقتی‌که ما از ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) دور شدیم، ما از عدالت دور شدیم. بی‌عدالتی ما را دور می‌کند، عدالت ما را نزدیک می‌کند؛ چون‌که عدالت، رحم است، عدالت، مروّت است، عدالت، انسانیّت است. عزیز من! آنچه را که خوبی است در عدالت است. دوباره تکرار می‌کنم، از کجا بفهمیم؟ باید پرچم امر داشته‌باشیم، باید پرچم تفکّر داشته‌باشیم، اگر داشته‌باشیم زیر پرچم امر می‌رویم، امر را اطاعت می‌کنیم.

چرا می‌گوید صاحب‌الأمر؟ امر را اطاعت می‌کند. حالا اگر بخواهیم این‌را بهتر بفهمیم، مطلب این‌است. شما ببینید اگر بگوییم آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) یک خلقت است، جسارت کردیم، اگر بگوییم یک عالم است، باز هم جسارت کردیم؛ چون‌که این عالم و این خلقت به‌وجود ایشان باقی است. وجود ایشان خارج از فهم بشر است. همین‌طور که ما خدا را نشناختیم، وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را هم نشناختیم.

یکی از رفقا یک‌موقع گفت: دو سه کلام از امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بگو! الآن یادم افتاد، ایشان حضور دارند. عزیز من! امام‌زمان، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌کنی، [امام‌زمان،] امرش است. اگر خدمتش باشی و امرش را اطاعت نکنی، تو دشمن امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هستی؛ اما اگر دور باشی و امرش را اطاعت کنی، تو دوست امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هستی. مگر نگفتم آن شخصی که کفش‌دوز بود، آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) پیش او می‌آید، از این‌جا شیخ‌بهایی با اسم اعظم می‌خواهد خدمت امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) برسد، حالا دید امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) کوفه است و در یک دکّانی هست که آن قفل و کلید درست می‌کند. یک زن یک قفل آورد. گفت: آقا! این [قفل] را می‌خری؟ گفت: خودش یک‌شاهی می‌ارزد، من یک کلید به این می‌اندازم، سه‌شاهی از شما می‌خرم. من هم سی‌صد نار می‌فروشم. گفت: من پول ندارم. گفت: به تو قرض می‌دهم. به او قرض داد و قفل را همچنین کرد و کلید به آن انداخت و قرض را به او برگرداند. ببین، این [زن] زندگی‌اش راه افتاد. امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) دوست آن‌است که زندگی راه بیندازد، نه این‌که زندگی فلج کند. این قفل ارزشش چیست؟ این حساب کرد زندگی‌اش را راه انداخت. حالا آمده در دکّانش نشسته‌است.

چرا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) درِ دکّان میثم می‌نشست؟ آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هم همین‌کار را کرد. حالا از این‌جا بلند شد و درِ دکّان کفاش رفت. گفت: این کفش من را ممکن‌است بدوزی؟ گفت: دو تا [نفر] پیش از تو [در نوبت] هست. گفت: حالا نمی‌شود بدوزی؟ گفت: یا صبر کن یا می‌گویم ای مردم! این امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. این [کفّاش] وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را دارد می‌بیند، می‌شناسد؛ اما امر را مهمّ‌تر می‌داند. من برخورد کردم، امر را مهمّ‌تر دانستم تا حتّی خود پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله). دیدم امر او، امر خداست؛ نه این‌که خود او خدا باشد.

ای جوان‌عزیز! قربانت بروم! امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) این‌جاست، تو که معرفت در حقّش نداری، چه فایده دارد؟ مگر او ندیده‌است. دو نفر بودند، با هم بودند، گفتند: تمام مشکل‌مان را باید پیش امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) ببریم. گفت: باشد. گفتند: چه کنیم؟ گفتند: چهل‌شب پابرهنه می‌شویم، خلاصه امام‌زمان، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بکنیم، برویم تا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) مشکل‌مان را حلّ کند. شب آخر شد. حضرت آمد یک‌قدر جواهر در کیسه کرد. با این‌ها هم‌سفر شد. گفت: رفیق! این [کیسه] این‌جا باشد، من بروم آن‌جا، یک‌کاری دارم [و] بعد بیایم. تا [شما] این‌جا یک‌مقدار می‌نشینید. این‌ها [در کیسه] نگاه کردند، دیدند همه جواهر هست. رفیق گفت: پا شو یک‌کاری بکن! یک قبر بکن! یک چاله بکن! گفت: تا این [شخص] می‌آید، او را می‌کشیم، این‌ها را با هم قسمت می‌کنیم. تا این فکر را کردند، آقا آمد، گفت: می‌خواهید خدمت امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشید، یا می‌خواهید امام زمان را بکشید. من داد می‌زنم: واسه‌ی پول امام‌کش هستیم. کجا امام‌زمان، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌کنیم؟ ما واسه‌ی پول داریم هدف امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را می‌کشیم. [دارد] امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌کند. من نمی‌گویم امام‌زمان، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نکن! مقصد امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را به‌جا بیاور! عزیز من! فدایت شوم! این کفش‌دوز دارد امر را اطاعت می‌کند، حالا آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هم می‌آید آن‌جا [درِ دکّانش] می‌نشیند. اصلاً امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) یعنی رحم، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) یعنی عدالت، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) یعنی سخاوت. چه داری می‌گویی؟

حالا حرف ما این‌بود، می‌خواستم این مطلب را بگویم [که] این‌جا آمدم. حالا شما بگو یک خلقت اگر فدایش شوند، جا دارد. مگر ممکن‌است ما امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را با خلقت روبرو کنیم؟ با عالم روبرو کنیم؟ چون‌که تمام عالم به‌واسطه ایشان سرِ پاست. درست‌است؟ حالا ببینید امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) چقدر تواضع دارد! اگر می‌خواهید ارزش ولایت را بفهمید، ببینید چقدر او تواضع دارد. کسی‌که در تمام خلقت این‌طوری است، حالا می‌گوید: یا جدّاه! نبودم روز عاشورا تو را یاری کنم. حالا به اشک چشمم می‌کنم. اگر اشک چشمم تمام شود، خون گریه می‌کنم. [می‌پرسند:] آقاجان! برای چه؟ کدام مصیبت آقا امام‌حسین (علیه‌السلام)؟ ببین عدالت این‌است می‌گوید: او هم بود، گریه می‌کرد؛ [می‌پرسند: برای چه مصیبتی گریه می‌کنی؟ می‌فرماید:] برای اسیری عمّه‌ام [زینب (علیهاالسلام)].

باباجانِ من! عزیز من! مرتّب امام‌زمان، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌کنی، بیا برای امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) معرفت پیدا کن! وقتی معرفت پیدا کردی، همان معرفت خواست امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. آن زینبی که خودش را آماده کرده‌است، به‌خاطر ولایت، اسیر شده‌است، خودش را آماده کرده‌است، شخصیّتش را کوبیده‌است، ممکن بود نیاید، این‌قدر این زینب (علیهاالسلام) والامقام است. زینب را بشناسید و گریه کنید! حالا عبدالله خواستگاری او می‌آید. [امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)] گفت: من باید به زینب بگویم که زینب‌جان! عبدالله آمده‌است. گفت: من یک خواهش دارم، بی‌چون و چرا یک‌حرف دارم، اگر عبدالله قبول دارد، همسر او می‌شوم؛ وگرنه همسر او نمی‌شوم. [فرمود:] عزیز من! چیست؟ [گفت:] اگر برادر من خواست به مسافرت برود، بی‌چون و چرا من هم بروم. ببین، آن‌موقع خودش را فدای حسین (علیه‌السلام) می‌کند. حالا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) چه می‌گوید؟ حالا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گوید: اگر اشک چشمم تمام شد، برای تو خون گریه می‌کنم. ببینید نکته حسّاس این‌جا هست که باید بفهمید این‌قدر ولایت ارزش دارد! اگر این‌را متوجّه شدید، امام را شناختید؛ اگر این‌را متوجّه شدید، ولایت‌شناس هستید، اگر این‌را متوجّه شدید، قرآن‌شناس هستید، اگر این‌که من می‌گویم، متوجّه شدید، خداشناس هستید؛ وگرنه خداشناسی شما عاریه است، امام‌شناسی تو هم عاریه است. قرآن‌شناسی شما عاریه است، داد می‌زنم می‌گویم، باید بفهمید! ببینید دوباره چه می‌گوید؟ این‌قدر امام محترم است که حالا وقتی‌که زینب (علیهاالسلام) به‌واسطه برادرش اسیر شده‌است، می‌گوید: عمّه‌جان! برایت گریه می‌کنم، اگر اشک چشمم تمام شد، برایت خون گریه می‌کنم. یعنی می‌گوید: فدایت می‌شوم که تو آماده شدی از جدّم حسین (علیه‌السلام) دفاع کنی؛ ببین نمی‌گوید از جدّم حسین (علیه‌السلام). ؛ آیا متوجه هستی که چه می‌گویم؟ حسین (علیه‌السلام) چیز دیگری است. این فدای آن‌کسی می‌شود که فدای امام شده‌است.

معرفت این حرف‌هاست. این چیست که نصف‌شب، دعای‌کمیل می‌خوانی. بخوان و بفهم و بخوان! نمی‌گویم: نخوان! تو عادت کردی، مثل زنی که عادت شده. برو بخوان! اما بفهم و بخوان! ببین دارم به تو چه می‌گویم؟ مگر اصحاب امام‌حسین (علیه‌السلام) چه‌کار کردند؟ عزیز من! فدایتان بشوم! دفاع از ولایت کردند. بیایید از ولایت دفاع بکنید! تا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بگوید من به قربان‌تان بشوم؛ [اما] به‌من، شیطان می‌گوید به‌قربانت بشوم! این‌جا نشستی، حرف می‌زنی انتظار از مردم داری یک چیزی به تو بدهند. شیطان فدای تو می‌شود! می‌گوید: ای بنده من! پدر و مادرم به‌قربانت. تو هدفت من است، چیز دیگری نیست. حالا ببین آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) چه می‌گوید؟ «السلام علیک یا مطیع لله و لرسوله، عبدالصّالح»؛ پدر و مادرم به‌قربانت؛ به قربان تو که از جدّم دفاع کردی. حسین (علیه‌السلام) یک‌چیز دیگری است. امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نمی‌گوید ای جدّم! فدایت شوم؛ می‌گوید: فدای زینب (علیهاالسلام) شوم، فدای اصحابت بشوم. ولایت؛ یعنی این. تو می‌خواهی ولایت را بشناسی؟ توجّه فرمودید؟

امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) دارد با عمّه‌اش نجوا می‌کند، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) با اصحاب امام‌حسین (علیه‌السلام) نجوا می‌کند؛ تا حتّی جانش را تقدیم می‌کند، ولایت یعنی این؟ فهمیدید چیست؟ اگر ما هم این‌طوری درباره ولایت باشیم، ادب داریم. اگر این‌طوری باشیم، اسم امام‌حسین (علیه‌السلام) را که می‌آوریم، باید بچندیم [بلرزیم]. اگر این‌طوری باشیم، باید تمام مقصد ما حسین (علیه‌السلام) باشد. تو چه مقصدی داری؟ چه‌کار می‌کنی؟ ما تمام هستی‌مان را می‌فروشیم. چرا هستی خودت را می‌فروشی؟ اگر ما بفهمیم، حرف خیلی قشنگ است. اصلاً سفینه یعنی این. می‌گویند آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) سفینه است؛ یعنی این. چرا؟ ما همیشه گفتیم: خواست خدا، ولایت بوده‌است. حالا این اصحاب امام‌حسین (علیه‌السلام)، خواست‌شان امام‌حسین (علیه‌السلام) است؛ حالا که خواست‌شان امام‌حسین (علیه‌السلام) است و جان‌شان را فدای خواست کردند؛ امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هم می‌گوید: جان من به قربان تو! خواست من هم تو هستی. امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) دارد با اصحاب امام‌حسین (علیه‌السلام) نجوا می‌کند. چرا؟ امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) خواستش را می‌خواهد، خدا هم خواستش را می‌خواهد. آیا ما اینجوریم؟

یک‌نفر یک‌مقدار پولِ بدهی‌اش بود. جلوی ما حرفش شد، بنا شد مبلغی به او بدهد. گفتم: بنا شد بدهی‌اش را بدهی، گفت: بنا شد ندهم. گفتم: نه بابا! با ما همچنین خوب نشد. گفت: من بروم شُش بزنم به این بدهم؟ یک منبری می‌گوید: می‌خواهی من شُش بزنم، به این بدهم؟ گفتم: می‌خواهی شُش بزن! می‌خواهی نزن! این پنج هزار تومان از تو می‌خواهد باید به این بدهی. با من [رابطه‌اش را] قطع کرد. ببین، ولایت را چه احترامی می‌کنند! مگر منبر رفتن شُش‌زدن است؟ چقدر بی‌ادب است. حالا این آدم می‌گوید: مطیع من بشو! مطیع ادبت شوم؟!

عزیز من! ولایت، احترام به ولایت است. چرا می‌بینی یکی دوست توست، دستت را در سینه‌اش می‌گذاری، می‌گویی: این ولایت دارد، تواضع می‌کنی، متوجّه او می‌شوی، او را اداره می‌کنی؛ [چون] می‌فهمی او به آن‌جا وصل است. ببینید، امام دارد همان کار را می‌کند. توجّه فرمودید؟ معرفت به امام، به تو درجه می‌دهد، معرفت امام به تو باعث می‌شود که زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) تو را بپذیرد، نه خواندن، خواندن آواز است!

می‌خواستم از سخاوت صحبت کنم. سخاوت صفات خداست؛ آن‌وقت سخاوت، تو را نجات می‌دهد. شما ببینید اگر کسی را گمراه کنید، باید آن آدم را زنده کنی و برگردانی و از سرش [آن حرف‌ها را] بیرون کنی؛ اما سامریّ این‌همه مردم را گمراه کرد و حالا موسی می‌خواهد او را بکشد؛ می‌گوید: این [سامریّ] سخی است، او را نکش! سخاوت، نجات‌دهنده توست، نجات‌دهنده عیالت است، نجات‌دهنده بچّه‌ات است، نجات‌دهنده مذهب توست. نجات‌دهنده همه هستی توست؛ آن‌وقت این وصل به چه‌چیزی است؟ به عدالت. اگر آن باشد، این‌هم هست. اگر عدالت باشد، رحم داری. یکی از رفقا یک آیه قرآن نقل کرد که چطور می‌گوید: برای سخاوت یک حدّی نیست؛ ولی عدالت یک حدّی دارد؟ گفتم: آخر معلوم که نیست، شما یک‌موقع پنج‌تومان به یکی می‌دهی، یک‌موقع دو تومان به یکی می‌دهی، یک‌وقت صد تومان به یکی می‌دهی؛ تو باید این [سخاوت] از تو خارج شود؛ او به تو نمره بدهد؛ پس این‌چه چیزی است؟ پس اگر می‌گوید معلوم نیست، چرا؟ کار دست توست. آن‌چیزی را که راجع‌به سخاوت دادی، پایت نوشته می‌شود. خدا می‌گوید: صد تا این‌جا به تو می‌دهم، هزار تا آن‌جا به تو می‌دهم. اصلاً سخاوت تو را حفظ می‌کند؛ تا حتّی سخاوت دینت را هم حفظ می‌کند.

این سخاوت منحصر به شیعه نیست، کفّار هم داشته‌باشند، همین‌است. چرا حاتم‌طایی نمی‌سوزد؟ اصلاً سخاوت درست‌است که تو را در این‌جا تأمین می‌کند؛ اما سخاوت خارجی آن‌جا را هم تأمین می‌کند. مگر سه‌نفر نبودند که می‌خواستند رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را بکشند، رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را آورد و دستور داد آن‌ها را بکشند. جبرئیل نازل‌شد: یا رسول‌الله! این‌را نکش، این [شخص] سخی است. حالا می‌گوید: «لا إله إلّا الله، محمّد رسول‌الله» می‌گوید: یا محمّد! کسی است که تو را به رسالت برانگیخته‌است، از سخاوت من کسی سر در نمی‌آورد؛ پس خدا هوای سخاوت من را دارد. آمد ایمان آورد این سخاوت. اما دارم می‌گویم سخاوت را افراط و تفریط نکنید! [در] سخاوت افراط و تفریطی نداشته‌باشید! شما خودت آبرو داری؛ اوّل خودت و زن و بچّه‌ات و حتّی شأنت هست. تمام این‌ها را باید لحاظ کنی. تعصّبی نشو! خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند! یک نفر بود ثروت خیلی داشت آن سردسته محله ما آمد گفتش که آقا ما این را دعوت کردیم بیا به این بگو یک چیزی بده برای مسجد، نرفت.[حاج شیخ عباس می‌گفت:] بیشتر داراها دَنگی هستند، دنگ‌شان می‌شود یک‌چیزی می‌دهند، نمی‌شود نمی‌دهند. دنگی نباشید! همان‌موقع که دارید سخاوت می‌کنید، باید امر را اجرا کنید! توجّه فرمودید؟ همان‌موقع هم که دارید سخاوت را اجرا می‌کنید، امر را باید اطاعت کنید! من به یکی گفتم. گفتم: تو برو اوّل کفش برای بچّه‌ات بگیر! بعد کفش برای یکی‌دیگر بگیر!

گفت: این‌چطور است که این‌ها [پنج‌تن] نان‌شان را نمی‌خورند، سه‌روز، سه‌روز به مردم می‌دادند؟ آن‌ها اگر سه‌روز، سه‌روز نان‌شان را به مردم می‌دادند؛ برای این‌است که یک عدّه‌ای یک‌طوری بودند که می‌گفتند: آیه قرآن این‌طور نشده‌است، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در ظاهر این‌طوری کرد، آن آیه «هل أتی»[۵] نازل‌شد. توجّه فرمودید؟ توی دهان این‌ها زد که می‌گفتند آیه نازل نشد، آیه نازل‌شد. شد یا نشد؟ آن‌ها می‌گویند: مثل ما نمی‌شوی. تو باید امر او را اطاعت کنی. خب من اگر یک وعده چیزی نخورم، می‌میرم؛ من هم سه‌روز نخورم، می‌میرم. من بروم خودم را بکشم که مثل علی (علیه‌السلام) باشم؟ خاک بر سرت بکنند! تو امر را اطاعت‌کن! تو اگر گرسنگی بخوری که علی (علیه‌السلام) نمی‌شوی.

من می‌خواستم یک اشاره به عبدالله بکنم. آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) وقتی‌که آمد و وداع کرد؛ سفارش عبدالله را خیلی کرد. گفت: خواهرم زینب! خیلی برادرم سفارش قاسم و عبدالله را کرد.[۶] قاسم که آمد و مدام پاهایش را زمین زد که عموجان اجازه جنگ [به‌من بده]، گفت: عموجان مرگ در مقابل تو چه‌جور است؟ گفت: کانه [احلی من] عسل. اما عبدالله را [مانع شد]. وقتی آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) «هل من ناصر» گفت ، عبدالله از خیمه بیرون زد. [۷] عبدالله وقتی رسید، دید یک ظالمی شمشیر بلند کرده، می‌خواهد با آن امام‌حسین را بزند، دستش را آورد، گفت: به عمویم نزن، [اما] آن ظالم شمشیر را پایین آورد. دست عبدالله قطع شد. اگر بدانید امام‌حسین (علیه‌السلام) چه بر سرش آمد؟ آقا امام‌حسین از عبدالله دفاع کرد. عبدالله صدا زد: عموجان دست بر سرم کش، شکست استخوان‌هایم. [۸] «لا حول و لا قوة إلّا بالله العلیّ‌العظیم.»

یا علی

ارجاعات

  1. (سوره الذاریات، آیه 56)
  2. «و ما خلقتُ الجنّ و الإنس إلّا لِیَعبُدون»[۱]
  3. ۳٫۰ ۳٫۱ (سوره الأحزاب، آیه 56)
  4. (سوره المائدة، آیه 3)
  5. (سوره الانسان، آیه 1)
  6. قاسم که شهید شد، این یادگار برادرم را، عبدالله را نگذاری در لشکر بیاید. زینب (علیهاالسلام) تمام توجّه‌اش به عبدالله بود،/ حرکت امام‌حسین از مدینه به مکّه 83
  7. همین‌طور زینب (علیهاالسلام) این‌طرف می‌زد، نتوانست جلویش را بگیرد. تا وقتی رفت در بغل امام‌حسین،/ حرکت امام‌حسین از مدینه به مکّه 83
  8. خدا می‌داند به‌سر امام‌حسین چه آمده، روایت داریم دو مرتبه امام‌حسین حمله کرد، یک موقعی‌که گفتند «بغضاً لابیک»، این‌جا هم کرد. یک‌دفعه عبدالله گفت عموجان! دست بر سرم کش، شکست استخوانم. / حرکت امام‌حسین از مدینه به مکّه 83
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه