منتخب: امام‌رضا

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۲۵ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۱۰ توسط Alavi (بحث | مشارکت‌ها) (جایگزینی متن - 'رده: منتخب 1401' به 'رده: منتخب')
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است. حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته‌باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

قسمت 1[۱]

عزیزان من! منافق خودش فکری دارد؛ اما کاری را در ظاهر می‌کند؛ این‌است که مرتّب به شما تذکّر می‌دهم دنبال خلق و بدعت‌گذار نروید؛ چون خودش مقصدی دارد و می‌خواهد آن‌را عملی کند. وقتی هارون، امام‌موسی‌کاظم (علیه‌السلام) را شهید کرد و مأمون به خلافت رسید، مأمون دید مردم دارند پنهانی به پدرش بد می‌گویند و او را لعنت می‌کنند، می‌خواست به ملّت و مردم بگوید که من این‌کاره نیستم، درست‌است که پدرم این‌کار را کرد؛ اما من مثل او نیستم؛ برای این‌که مردم او را بخواهند؛ به‌خاطر همین چهار نفر را دنبال امام‌رضا (علیه‌السلام) فرستاد و به آن‌ها گفت: با احترام او را بیاورید! شتر امام هر کجا خواست بایستد و علف بخورد. هر وقت خواست حرکت کند، به او اجازه دهید! مبادا یک تازیانه به او بزنید! شما در اختیار امام باشید؛ نه او در اختیار شما. ببین امام چه‌کار می‌کند؟ وقتی از مدینه می‌خواست به سمت طوس حرکت کند، اهل‌بیتش را جمع کرد و به آن‌ها فرمود: برایم گریه کنید! گفتند: آقاجان! گریه که برای مسافر خوب نیست! ببین، اهل‌بیتش هم نمی‌فهمند! ولایت، فهمیدنش خیلی مشکل است! به امام می‌گویند گریه برای مسافر خوب نیست! امام فرمود: جانِ من! کسی‌که از مسافرت برگردد، من که برنمی‌گردم! می‌خواست به آن‌ها بگوید که مأمون خُدعه کرده؛ این‌است که می‌گویم تسلیم باشید و به چون و چرای امام کار نداشته‌باشید.

حالا حضرت حرکت کرد، نوشته‌اند: چندین هزار نفر، جمعیّت خیلی زیادی بوده، همه فرهیخته بودند، چندین هزار قلم‌دان طلا آن‌جا حاضر کردند و گفتند: حدیثی از جدّت، رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) برای ما نقل‌کن! جگرم کباب است از دست آن‌هایی که به‌اصطلاح امام را می‌خواهند! نمی‌گویند از خودت بگو! نمی‌گویند تو حجّت خدایی و بالاتری! می‌گویند حدیثی از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) برای ما بگو! امام فرمود: «لا إله إلّا الله حِصنی، فَمَن دَخل حَصنی أمِن مِن عذابی، بِشرطها و شُروطها وَ أنا مِن شُروطها»؛ شرط لا إله إلّا الله ما خانواده هستیم؛ یعنی لا إله إلّا الله بدونِ ما، لا إله إلّا الله نیست.

مأمون به امام‌رضا (علیه‌السلام) گفت که می‌خواهم خلافت را به تو بدهم، تو ولیّ باشی. مأمون می‌خواست امریّه‌هایی که حضرت می‌کرد را بگوید که رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آن‌را نگفته، قصد داشت که کارهای امام را خراب کند. امام به او فرمود: اگر خدا خلافت را به تو داده، حقّ نداری آن‌را به‌من بدهی؛ اگر هم غاصب هستی، آن‌را زمین بگذار! مأمون دید که حضرت دندان‌شکن به او پاسخ داد، درِ گوش حضرت گفت: ولی‌عهدی را قبول‌کن! امام فرمود: قبول نمی‌کنم. گفت: تو را می‌کُشم! امام فرمود: قبول می‌کنم به شرطی که نه کسی را نصب و نه عزل کنم، اسماً می‌خواهی قبول می‌کنم.

مأمون دید که هر کاری می‌کند، رسوا می‌شود. تصمیم گرفت که به حضرت زهر بدهد. مجلسی تشکیل داد، تمام علماء را دعوت کرد و ناهاری داد. امام‌رضا (علیه‌السلام) را هم دعوت کرد و دستور داد که به انگور زهر بزنند. اول به حضرت تعارف کرد، حضرت به او گفت: این‌کار را نکن! یعنی می‌دانم که به آن زهر زده‌ای! دوباره تکرار کرد، [از طرف خدا] امر شد به حضرت که بخور! نه این‌که حضرت نداند و زهر را بخورد! تا حضرت انگور را خورد، عبایش را روی سرش کشید و بلند شد. مأمون گفت: یابن‌عمّ! کجا می‌روی؟ فرمود: آن‌جایی که تو مرا فرستادی! یعنی تو به‌من زهر دادی! حضرت قبلاً به اباصلت فرموده‌بود: اگر دیدی که من عبایم را به‌سر کشیده‌ام، با من حرف نزن! امام داخل خانه‌اش شد و به اباصلت فرمود: اباصلت! درِ خانه را ببند! یک‌وقت دیدند یک‌نفر در می‌زند، امام فرمود: اباصلت! برو در را باز کن! این مأمون است. مأمون آمد و بنا کرد به گریه‌کردن و گفت: یابن‌عمّ! مبادا مردم بفهمند که من به تو زهر داده‌ام! امام فرمود: برو! من نمی‌گذارم تو رسوا شوی؛ هر چند مرا کشتی! مأمون رفت. این چیست که بعضی می‌گویند: امام‌رضا (علیه‌السلام) می‌گفت من غریبم! کسی دیدنم نمی‌آید! تمام اهل‌مشهد آمادگی داشتند که اگر مأمون جسارت به امام‌رضا (علیه‌السلام) کند، تاج و تختش را نابود کنند. مردم معجزه امام را دیدند، در ظاهر امام‌دوست شده‌بودند؛ اما امام‌رضا (علیه‌السلام) دید اگر افشا کند که مأمون به او زهر داده‌است، مملکت به‌هم می‌خورد، چقدر از دوستانش آسیب می‌بینند و چندین هزار نفر ممکن‌است که کشته‌شوند؛ به‌خاطر همین افشا نکرد. امام‌رضا (علیه‌السلام) با علم امامت این‌کار را کرد.

حالا حضرت به خود می‌پیچید! به اباصلت فرمود: گلیم را کنار بزن! می‌خواهم مثل جدّم، امام‌حسین (علیه‌السلام) روی خاک شهید شوم. یک‌دفعه اباصلت دید از درِ بسته جوانی وارد شد. به او گفت: ای جوان! من که در را بسته‌بودم، از کجا آمدی؟ فرمود: آن کسی‌که مرا از مدینه به طَرفة‌العینی [چشم به‌هم زدنی] به طوس آورد، از درِ بسته هم داخل می‌کند. امام‌رضا (علیه‌السلام) چشمش به جوادش افتاد، یک‌وقت صدا زد: اباصلت! جوانم جوادالائمه (علیه‌السلام) است. آمد سر پدر را به دامن گرفت، امام ندا داد: جوادم! عزیزم! کجایی؟! بیا می‌خواهم با تو نجوا کنم و ولایت را در ظاهر به تو بسپارم؛ چون‌که امام باید ولایت را به او بسپارد. امام‌حسین (علیه‌السلام) هم ولایت را به حضرت‌سجاد (علیه‌السلام) سپرد که یزید نتوانست او را بکُشد، امام باید باشد تا امامت را افشا کند. وقتی حضرت را حرکت داد، همه زن‌های نیشابور پیش شوهران‌شان آمدند و گفتند که ما مهریه‌هایمان را به شما می‌بخشیم، به ما اجازه بدهید که در تشییع حاضر شویم؛ چون‌که زن‌ها بیرون نمی‌آمدند، الآن زمانِ ما این‌جوری شده. ببین مأمون منافق بلند شده، پابرهنه، گِل به صورتش زده، همین‌طور یابن‌عمّ، یابن‌عمّ می‌کرد! یک‌هفته سرِ قبر امام‌رضا (علیه‌السلام) گریه کرد. همان‌موقعی که گریه می‌کرد، جسارت هم می‌کرد. گفت: او را پایین پای پدرم دفن کنید! آمدند زمین را کندند، به سنگ خورد، نتوانستند دفن کنند، گفتند: مأمون! این‌جا نمی‌شود، گفت: ببرید بالای سر دفن کنید! حالا هارون پایین پای امام‌رضا (علیه‌السلام) دفن است. ببین مأمون، هم گریه می‌کند و هم منافقی‌اش را اجرا می‌کند. [۲]

در سفری که به مشهد رفتم، امام‌رضا (علیه‌السلام) به‌من فرمود: ما تو را هادی قرار دادیم. دیدم که این بار برایم زیاد است، گفتم: یابن‌رسول‌الله! هادی؛ یعنی هدایت‌کننده، من راهی بلد نیستم! خدا هم می‌فرماید: هدایت با من است. فرمود: شما راهنما باش! این‌ها را پرداخت کن! امام‌رضا (علیه‌السلام) با زبان نجّاری با من صحبت کرد، آن رنده را به‌من داد. وقتی امام‌رضا (علیه‌السلام) به‌من گفت این‌ها را پرداخت کن! خوشحال شدم! فهمیدم شما درست هستید، فقط نیاز به پرداخت دارید؛ اما توجّه‌تان کم است! [۳] رفقا! شما باید این جلسه را هستی بدانید! حرف‌های ولایت را هستی بدانید! جمع‌آوری این حرف‌ها را هستی بدانید! چون‌که نجات شما در این حرف‌هاست. [۴]

قسمت 2[۵]

من تا به حال کسی را ندیده‌ام که حرف حضرت‌نجمه را بزند؛ ایشان خیلی افشا نشده، بایگانی شده. می‌خواهم به شما بگویم کسی‌که مشابه حضرت‌زهراست، حضرت‌نجمه است. صندوقچه حضرت‌نجمه، مثل صندوقچه حضرت‌زهراست. حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) صندوقچه امام‌حسن (علیه‌السلام) امام‌حسین (علیه‌السلام)، حضرت‌زینب (علیهاالسلام) و اُمّ‌کلثوم است؛ اما حضرت‌نجمه، صندوقچه حضرت‌رضا (علیه‌السلام) و حضرت‌معصومه (علیهاالسلام) است. حضرت‌نجمه بدل است. حالا من به امام‌رضا (علیه‌السلام) گفتم: آقا! من هر شب یاد پدرت موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام)، یادِ آن عزیزکرده‌ات جوادالائمه (علیه‌السلام)، یاد مادرت نجمه و خواهرت حضرت‌معصومه (علیهاالسلام) هستم، تو هم یاد ما باش! فقط چیزی که از شما می‌خواهم از خدا بخواه که توفیق افشای ولایت به‌من بدهد که ولایت را افشا کنم. تو را به حقّ جوادت، مرا سخن‌گوی ولایت قرار بده! سخن‌گو باشم، سخن هدایت بگویم، نه سخن جنایت. رفقا! متقی به امر امام‌رضا (علیه‌السلام) این حرف‌ها را به شما می‌گوید؛ قدردانی کنید! [۶]

از آقا امام‌رضا (علیه‌السلام) چند چیز خواستم؛ یکی این‌که حمایت از ولایت کنید! یکی قدرت‌تان را صرف قدرت کنید! یکی آمادگی داشته‌باشید! یکی القاء و افشاء داشته‌باشید! یکی ارادةالله بشوید! هر اراده‌ای می‌کنید، انجام شود؛ اما گفتم آقاجان! اگر اراده‌شان به‌غیر اراده خدا و تو باشد، جلویشان را بگیر! من این‌جوری از امام‌رضا (علیه‌السلام) برای شما خواستم. گفتم: آقاجان! دعای ما در حقّ دوستان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) مستجاب شود! ما که نمی‌توانیم به دوستان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) خیلی کمک کنیم؛ اما می‌توانیم دعا کنیم که شفایشان بده! شما خیلی باید منظّم و مرتّب باشید که این دعاها شامل‌تان بشود. مگر شامل هر کسی می‌شود؟! حالا امام‌رضا (علیه‌السلام) به شما نگاه می‌کند، ببیند کدام‌تان لیاقت دارید که ولایت به شما نازل بشود؟

عزیز من! قربانت بروم، امام‌رضا (علیه‌السلام) می‌خواهد تو را کامل کند و ولایت را به تو نازل کند. خدا هم می‌خواهد کاملت کند و به تو نازل کند. حالا کجا تو متقی می‌شوی؟ این‌که به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت باید خاضع و خاشع باشد، نه حواسش این‌طرف و آن‌طرف باشد، به تمام آیات قرآن! ولایت به شما نازل می‌شود. کجا ولایت به تو نازل می‌شود؟ بخواهی احقاق حق از دشمنان ولایت بکنی، بخواهی خودت را در اختیار امر خدا بگذاری. الآن شما توجّه نمی‌کنید که من دارم برای شما چه‌کار می‌کنم؟ والله! بالله! من مثل یک عنکبوت در مقابل شما می‌مانم. پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: علی‌جان! جای من می‌خوابی؟ گفت: شما حفظ هستی؟ گفت: آره! حالا چرا یک نَفَس امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) افضل از عبادت ثقلین است؟ این‌ها نه این‌که می‌خواستند جسم پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را از بین ببرند، می‌خواستند درون پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را از بین ببرند. درون پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) ولایت است، درون پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) علی (علیه‌السلام) بود، این‌ها آن‌را می‌خواستند که افشا نشود. چرا زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) با پهلوی شکسته، صورت نیلی و بازوی وَرَم کرده، سوار الاغ شد و به درِ خانه مهاجر و انصار رفت؟ من هم الآن دارم درِ خانه مهاجر و انصار می‌روم، شما توجّه نمی‌کنید که می‌خواهند همه‌شما را ببرند. الآن شما در غار رفتید، من دارم جلوی شما تار می‌کشم، هیچ اجری هم از شما نمی‌خواهم. همان‌طور که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «قل لا أسئلکم علیه أجراً إلّا المَودّةَ فِی القُربی»: من از شما هیچ اجری نمی‌خواهم، مگر این‌که به اهل‌بیتم خدمت کنید! من هم هیچ اجری از شما نمی‌خواهم، فقط چیزی که از شما می‌خواهم، خدمت به ولایت است. اگر من شما را به‌خاطر مال بخواهم، خدا مرا بی‌دین از دنیا ببرد! البتّه من عنایت شما را می‌خواهم؛ اما نمی‌خواهم که شما خدمت به‌من کنید! بارها گفته‌ام: دست مرا نبوسید! حرف مرا ببوسید! حرف خدا و حرف ولایت را ببوسید! والله! بالله! الآن همه می‌خواهند شما را ببرند، کاری به شما ندارند، فقط می‌خواهند ولایت‌تان را بگیرند. بیایید با کلام خودتان، ولایت را حفظ کنید! تا خدا حفظ‌تان بکند! کجا نگاه‌تان این‌طرف و آن‌طرف است؟! [۷]

اگر امام‌رضا (علیه‌السلام) می‌فرماید: «لا إله إلّا الله حِصنی فَمن دَخل حِصنی أمِن مِن عَذابی بِشرطها و شُروطها و أنا مِن شُروطها» والله! شروط، این حرف‌هاست که ما بفهمیم و امام‌مان را بشناسیم، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)، زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) و حجّة‌بن‌الحسن (عجل‌الله‌فرجه) را بشناسیم. من گفتم: عزیزان من! خودشان را که نمی‌شناسیم، اسم‌شان را هم نمی‌شناسیم، والله! بالله! روایت داریم، خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند! گفت: در روایت می‌فرماید که ائمه (علیهم‌السلام) را کفران کردید، آن‌ها را مخفی می‌کنیم، در آخرالزمان اسم‌شان را هم می‌گیریم. «إسمهُ أعظم» وای به حال آن مردمی که اسم ائمه (علیهم‌السلام) را از آن‌ها گرفتند! عزیزان من! با تمام این حرف‌ها، به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: اگر علی (علیه‌السلام) را معرّفی نکنی، کاری نکردی. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را معرّفی کرد. والله! بالله! تالله! نه این‌که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یک‌قدری کُندی کرد، می‌خواست امروز بعد از هزار و سی‌صد سال گوشه زایشگاه ایزدی برای رفقا این حرف زده‌شود، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید: علی (علیه‌السلام) روح من است، علی (علیه‌السلام) جان من است، علی (علیه‌السلام) نَفس من است، علی (علیه‌السلام) هستی من است. حالا وقتی امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را معرّفی کرد، فرمود: «الیوم أکملت لکم دینکم وَ أتممتُ علیکم نعمتی» خدا نمی‌گوید که دیگر نعمت پیش من نیست! می‌گوید: ای خلقت! بدانید که من نعمت را به شما تمام کردم، دیگر از این نعمت؛ یعنی وجود مبارک علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام)؛ یعنی ولایت، تمام‌تر و کامل‌تر در تمام خلقت نیست. [۸]

من اوّل از خدا، بعد از علی‌بن‌موسی‌الرضا (علیه‌السلام) تشکّر می‌کنم که شما یک لیاقتی پیدا کردید که این حرف‌ها زده‌شود. به شما افتخار می‌کنم، همه‌شما، کوچک و بزرگ‌تان، چشم من هستید، نور من هستید، دست من هستید، هستی من هستید. چرا؟ من دارم به شما پیام می‌دهم؛ پس شما ارزش دارید، من چه ارزشی دارم؟ آن پیام خیلی مهم هست، همین‌طور که خدا به رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) پیام داد و گفت: علی (علیه‌السلام) را معرّفی کن! من هم امروز به شما پیام دادم. [۹]

قسمت 3[۱۰]

امام‌رضا (علیه‌السلام) عین امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) که وقتی معاویه و عمروعاص پیش او آمدند، می‌خواست خون‌ریزی نشود؛ فرمود: اباصلت! در را ببند! اگر مردم بدانند که مأمون مرا کشته، صدها مردم به حمایت از من بلند می‌شوند و کشته‌می‌شوند، تو در را ببند! حالا در را بست، دید کسی در می‌زند. امام گفت: برو در را باز کن! مأمون است. حالا مأمون آمده و پدرسوخته‌بازی درمی‌آورد، منافق این‌طور است؛ برای این‌که تو را گول بزند، تو باید پدرسوخته‌گری را بفهمی. حالا می‌بیند که مأمون گریه می‌کند و می‌گوید: یابن‌عمّ! می‌ترسم مردم به‌من تهمت بزنند. پدرآتش‌گرفته‌اش هارون، امام‌موسی‌کاظم (علیه‌السلام) را زهر داده و مردم در پنهانی هارون را لعن می‌کردند، حضرت به او گفت که من به اباصلت گفتم در را ببندد تا کسی نیاید؛ یعنی این حفظت می‌کند. حالا وقتی حضرت را حرکت دادند، چقدر از زن‌های نیشابور مهریه‌هایشان را به شوهران‌شان بخشیدند و گفتند: به ما اجازه بدهید که در تشییع شرکت کنیم.

حالا مأمون به سرش گِل زده، پابرهنه شده، یابن‌عمّ یابن‌عمّ می‌کند؛ این‌است منافق. گول این‌ها را نخورید و کنار بروید! مگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نفرمود که اگر می‌خواهی دینت حفظ باشد، واجبات را به‌جا بیاور! ترک‌محرّمات کن! منتظر امام‌زمانت باش و کنار برو؟! تو مقدّسی، دوباره برای خودت یک راهی پیدا می‌کنی! این راهی که تو پیدا می‌کنی، راه جهنّم است. یک راه داریم، آن‌هم صراط مستقیم است. ما یک صراط داریم، آن‌هم صراط امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) است. این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) همه‌شان یک صراطند. توجّه می‌کنید من چه می‌گویم؟! غریبی امام‌رضا (علیه‌السلام) این‌است که کاش امام را قبول نداشتند، او را دروغ‌گو می‌دانستند. کاش قوم و خویش‌ها امام را قبول نداشتند، دیگر دروغ‌گو نمی‌دانستند! [۱۱] شما حساب کنید این قبولی که من می‌گویم، کم‌کسی قبولی دارد. پیش امام‌رضا (علیه‌السلام) بودند و امام را قبول نداشتند. شما هم همین‌ساخت هستید. اگر حرف مرا قبول نکنید، مرا قبول ندارید. [۱۲]

از حضرت‌رضا (علیه‌السلام) خواستم که خدایا! این رفقای من پیرو امر باشند نه پیرو خلق. خدایا! از شرّ کسانی‌که می‌خواهند ما را گمراه کنند، از شرّ آن‌ها ما را حفظ‌کن! تتمه عمْر شما در امر باشد، عمْر شما هدر نرود. مثلاً یک آبی است که هدر می‌رود؛ اما یک آبی است که آن‌را به کشت می‌دهند. عمْر این رفقا کشت ایجاد کند. خدایا! این‌ها مثل اُسامه نشوند، مثل مؤمن‌طاق باشند. مؤمن‌طاق، امام‌صادق (علیه‌السلام) را یاری می‌کرد، این‌ها امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را یاری کنند که اتّصال به او باشند. خدایا! فرزندان‌شان را به آن‌ها ببخش! فرزندان‌شان را از حوادث دنیا و آخرت حفظ‌کن! اخلاق‌حسنه به آن‌ها بده که با همه مهربان باشند، با خانم‌هایشان، با بچّه‌هایشان مهربان باشند. صبر به ما بِده ولایت‌مان را تا آخر برسانیم؛ یعنی ولایت ما به‌قول امام‌سجاد (علیه‌السلام) طعمه شیطان نشود. گفتم: خدایا! من اضافه می‌کنم طعمه خلق هم نشود، الآن چقدر ولایت‌ها طعمه خلق شده‌است، ولایتِ شما، طعمه خلق نشود. علاقه‌تان به جلسه ولایت زیاد شود. سلیقه‌ای نشوید، امری باشید. [۶]

قسمت 4[۱۳]

حالا به ‌اصطلاح روز ظاهر شدنِ آقا علی‌بن‌موسی ‌الرّضاست، إن‌شاءالله من یک‌ مطلب از آقا علی‌بن‌موسی ‌الرّضا (علیه‌السلام) بگویم. البتّه یک سمَتی به ایشان می‌دهند، می‌گویند صاحب ‌الائمه. همه‌شان صاحبند؛ یعنی صاحب ما هستند، صاحب مملکتند، صاحب یک خلقتند. امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) صاحب یک خلقت است، امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) صاحب یک خلقت است. امام‌ رضا (علیه‌السلام) صاحب یک خلقت است. چرا می‌گویند صاحب الائمه؟ یعنی کسی‌که امام‌ رضا (علیه‌السلام) را قبول دارد، ایشان صاحبی دارد که دیگر پنج امامی، شش امامی و هفت امامی نیست. هر کسی امام‌ رضا (علیه‌السلام) را قبول دارد، دوازده ‌امام (علیهم‌السلام) را قبول دارد.

روایت داریم: رزق بشر دست ایشان است؛ یعنی هر کسی به مشهد برود، کار و بار دنیایی‌اش هم خوب می‌شود، یعنی امام رضا (علیه‌السلام) رزّاق رزق است. ما کم امام داریم که بگوید هر کسی‌ او را زیارت کند، ثواب هفتاد حجّ و هفتاد عمره مقبول دارد؛ این را فقط درباره زیارت امام رضا (علیه‌السلام) می‌گوید. حالا این ‌کار را که کردی، امام‌ رضا (علیه‌السلام) یک امر دارد. می‌گوید: اگر یک حاجت برادر مؤمنی را برآورده کنی، از زیارت من هم بالاتر است. چرا؟ ببین امام‌ رضا (علیه‌السلام) و جواد الائمه (علیه‌السلام) چقدر ما را می‌خواهند. می‌گوید اگر زیارت کردی این‌ است؛ اما اگر دل مؤمنی را خوشحال ‌کنی، حاجتش را برآورده کنی، ثوابش از زیارت من بالاتر است. چرا؟ این امر امام است. توجّه فرمودید؟ ما چند نفر را ناراحت می‌کنیم و مشهد می‌رویم؟ چند نفر را ناراحت می‌کنیم؟ عوض این‌که حاجتش را برآورده کنی، ناراحتش هم می‌کنی.

باز حضرت می‌فرماید: حالا که زیارت آمدی و حاجت مؤمنی را برآورده ‌کردی، من برایت تلافی می‌کنم. شب اوّل قبر هم تلافی می‌کنم. آخر رفقا! آن‌جا چنده [لرزه] دارد، تا به شما می‌گوید: امام اوّلت کیست؟ یک ‌قدری چنده دارد. تمام را در دهانت می‌گذارد، می‌گوید: مگر نمی‌دانی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است، مگر نمی‌دانی امام‌ حسن (علیه‌السلام) است؟ مرتّب به او می‌گوید؛ یا در میزان الأعمال می‌آید و می‌گوید که من، خلاصه آن‌جا هم هستم. [۱۴]

من گفتم: خدایا! اگر این‌جا آمدم! دارم در مقابل امام ‌رضا (علیه‌السلام) گدایی می‌کنم، رفقای‌ عزیز که در ماشین بودند، به آن‌ها گفتم: هر کدام‌تان الآن از امام چه می‌خواهید؟ چه بخواهیم؟ هر کسی نظر مبارکش را گفت. گفتم: من آمدم این‌جا گدایی کنم. آمدم این‌جا، دارم یک تقاضاهایی می‌کنم که مردم یک ‌قدری حاجت‌هایشان برآورده شود، در رفاه باشند. این‌ها که رفاه درست کردند، والله، این رفاه نیست. این دامِ رفاه است که مردم را به دام بیندازند. رفاه، حقیقت است؛ حقیقت، کسی را نشناسی. والله، من یک عمری یک ‌کاری می‌کنم؛ اصلاً این ‌شخص را نه می‌شناسم و نه اسمش را بلدم؛ اما می‌فهمم احتیاج دارد.

گفتم: خدایا! اگر تمام این دنیا را در اختیارم بگذاری، من هنوز به مقصد نرسیده‌ام، مقصد من چیز دیگری است. ما مقصدمان اوّل ولایت است، بعد خواست ولایت است، یا اوّل خواست ولایت است، یا خود ولایت است، توأم به ‌هم است، چرا؟ اگر خواست ولایت را اطاعت کرده‌ بودند، والله، بعد از رسول ‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یک‌ کافر روی زمین نبود. خواست ولایت چه بود؟ خواست ولایت، خواست خدا بود. خواست ولایت امر خدا بود، خواست ولایت این ‌بود که مردم گمراه نشوند، خواست ولایت حقیقت بود، خواست ولایت لجاجت نبود. خواست ولایت نجات بشر بود، خواست ولایت رضایتِ تاحتّی حیوان‌ها بود. [۱۵]

حالا ببین من خدمت‌تان چه عرض می‌کنم؟ گفتم: یا امام‌ رضا! این رفقای ‌عزیز مرا مانند خضر قرار بده! حالا موسی آمده که از او علم یاد بگیرد، حضرت ‌خضر می‌گوید: تو توان نداری. می‌گوید: من پیغمبر اولوالعزم هستم. موسی در مقابل ولایت، حرف ولایت، ادّعا کرد. رفقای ‌عزیز! کسانی‌که این نوار مرا گوش می‌دهید! مبادا در مقابل ولایت ادّعا کنید! آن‌وقت رسوا می‌شوید. حالا آن قدرتت، آن تکبّرت، آن قدرت و توان که به تو داده، آن توان نیست، آن لجاجت است! آن توان نیست، توان آن ‌است که در مقابل اولیای ‌خدا، در مقابل مانند خضر، باید کوچکی کنی و نگویی که من کسی هستم، آقا! چرا در مقابل ولایت می‌گویی من کسی هستم؟! ای بی‌کس!

حالا ببین گفتم: خدا! این‌هایی که به خضر دادی، به این‌ها بده که از ماوراء مطّلع بشوند. اگر شما از ماوراء مطّلع بشوی، خیلی خوب است! چه ‌کسی این علم را به خضر داد؟ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) داد. گفتم: یا امام‌ رضا! به رفقای من هم بده! چون‌که انبیاء از ماوراء مطّلع نیستند، به‌ غیر از پیغمبر آخرالزّمان (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، آن ولیّ است؛ اما ولیّ می‌تواند که به تو بدمد تا مطّلع بشوی. حالا چرا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به خضر دمید؟ برای این‌که کارگشای دنیا باشد. وقتی کارگشای دنیا شدی، به تو می‌دمد.

عزیز من! آخر بیا توجّه کن که من چه می‌گویم؟! این حرف‌ها فکر دارد. والله قسم! این حرف‌ها از زیارت امام‌رضا (علیه‌السلام) بهتر است. چرا؟ اگر این‌ها را ندانی و زیارت امام ‌رضا (علیه‌السلام) بروی، بامعرفت نمی‌روی، امام ‌رضا (علیه‌السلام) زوّاری می‌خواهد که با معرفت برود، این حرف‌ها همه‌اش معرفت است. توجّه کنید! عزیزان من که از قم به این‌جا تشریف آوردید! بدانید که خلاصه آب‌تان هرز نرفته‌ است. این حرف‌ها که القای خداست، شما را پرورش می‌دهد، معرفت به شما می‌دهد، آقا امام‌ رضا (علیه‌السلام) هم همین را می‌خواهد. حالا ببین خضر آن‌جا می‌آید و آن کشتی را سوراخ می‌کند. ماورای این‌ کار را می‌داند. بچّه را می‌کُشد، ماورایش را می‌داند. دیوار را می‌کِشد، ماورایش را می‌داند.

گفتم: خدا! به رفقای من هم بده که ماوراء را بدانند. دوباره تکرار می‌کنم: چرا خدا به خضر داده؟ خضر را گذاشته در مقابلی که حاجت مردم را برآورَد، کسی را نجات بدهد، گرفتارها را نجات بدهد، آن قماش شده که این ‌را به او داده، مثل یک عنایتی شده که یک قماشی باشد، یک شیئی باشد، هر جوری شما می‌خواهید حساب کنید که مردم را نجات بدهد. اگر شما هم همین‌جور باشید که به ‌فکر نجات مردم باشید، به‌ فکر نجات اشیاء باشید، والله، به شما هم می‌دهد. اگر من گفتم بده! بیایید این‌جوری شوید تا به شما هم بدهد. [۱۶]

خدایا! امام رضا! ما خدمت شما آمدیم، تو را به حقّ آن محمّد تقی‌ات، تو را به حقّ آن فرزند عزیزت، تو را به حقّ آن کسی‌که دوستش داری، تمام خلقت دوستش دارند، این «من» را اگر توی ما هست بگیر! خودت را به ما بده! جایگزینش خودت باشی. سوغاتی به ما بده! ما می‌خواهیم برویم قم، این سوغاتی را به ما بده! ما برویم در خدمت خواهرت تشکّر کنیم، بگوییم این سوغاتی را برادرت به ما داد. بیا و به ما بده! [۱۷]

یا علی

ارجاعات

  1. سخنرانی شهادت امام‌حسن و امام‌رضا 85 (دقیقه 8)
  2. شهادت امام‌حسن و امام‌رضا 85
  3. امام‌حسین؛ شناخت ولایت 76
  4. قدردانی از جلسه 85
  5. تار عنکبوت 85 (دقیقه 8 و 6) و ولایت عمل صالح است 78 (دقیقه 7)
  6. ۶٫۰ ۶٫۱ مشهد 92 - نجمه
  7. تار عنکبوت 85
  8. ولایت عمل صالح است 78
  9. افشای شیعه 84
  10. تار عنکبوت 85 (دقیقه57) و مشهد 92 - نجمه (دقیقه3)
  11. تار عنکبوت 85 و مشهد 86 - ندا
  12. مشهد 91؛ عنایت امام‌رضا؛ ماوراء
  13. نوار حجّ یا آیینه ولایت ۷۹ (دقیقه ۵۳) و نوار شیعه هماهنگ با امام زمان ۸۱ (دقیقه ۱۸) و نوار درخواست از امام رضا ۸۱ (دقیقه ۱۵)
  14. حجّ یا آیینه ولایت 79
  15. شیعه هماهنگ با امام زمان 81
  16. درخواست از امام رضا 81
  17. مشهد، توحید 81
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه