ضایعات؛ مدیریت
ضایعات؛ مدیریت | |
کد: | 10411 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1380-08-24 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 28 شعبان |
السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و اهلبیتالحسین و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز، یکی از رفقایی که مهندس هستند، ایشان خواستند که ما از مدیریت بگوییم. البته یک مدیری بودهاست و در کارگاه ایشان رفته صحبت کردهاست و آن صحبتهایی که کردهاست بهدرد ضایعات آن کارخانه نخوردهاست؛ یعنی مدلش مدل خارجی بودهاست. بهاصطلاح از امید گفتهاست و از ایدئولوژی و مغز متفکر. اینها که بهدرد کارگر نمیخورد. کارگر را باید یکجوری صحبت کرد که بهاصطلاح خودش توجه کند. آدم باید بداند که مثلاً هر حرفی را کجا بزند. یکحرفی که اینجا زدهشود را که نمیشود بروی همهجا بزنی، ذوقی بشوی بزنی. من بارها گفتم این حرفها را اگر میخواهید بزنید، من نمیگویم، من هیچوقت نه توی کار نمیآورم؛ اما آن حرفهایی که بهاصطلاح میخواهید بزنید، آنرا تست کنید. از یک آمپولزن آدم نباید چیزتر باشد، ببین، آنرا تست میکند. ببیند این بدنش میکشد یا نه. حرف ولایت را که میخواهید بزنید، عزیز من، باید بدن آنشخص بکشد. اگر بدن آنشخص نکشد، اشکال بههم میزند. یعنی اگر میخواهید بزنید، باید اول یکحرف از خود آن بگیرید. خود آنرا به حرف بیاورید. من رفقایی که از جاهای دور میآیند، اول کسبشان را سوال میکنم که مثلاً اینچه کسبی دارد، مهندس است، دبیر است، دکتر است، عمله است، چهکاره است؟ آنوقت همینطور که من با او صحبت میکنم، بهاصطلاح او را تست میکنم. او از آنجا به یک حسابهایی آمدهاست؛ حالا دارم به شما هم میگویم که شما هم انشاءالله حرف من را بشنوید، من خودم اینکار را میکنم، شما هم بکنید. ولایت اگر میخواهید صحبت کنید، آنشخص را تست کنید. اینکه اشکال ندارد؛ ببینید اینرا میکشد یا نه. اما ائمهطاهرین شخص را تست نمیکردند، خودشان میفهمیدند. یعنی شخصی آمده پیش آقا امامرضا، میگوید یابن رسولالله، به جد شما میگویند ابوالقاسم یعنیچه؟ میگوید: پسری دارد قاسم، میگویند: ابوالقاسم؛ یعنی پدر این قاسم. خب، حرف درستاست؛ اما یک شخصی بود آن حرفی که زد، در مجلس مأمون بود. رفقایعزیز، به شما بگویم، مجلسها را باید مواظب باشید، مهمانیها را مواظب باشید، افطاریها را باید مواظب باشید، باید مردم را مواظب باشید، قوم و خویشهایتان را باید مواظب باشید. ما نیامدیم حرف سیاسی بزنیم؛ ما داریم حرف ولایت میزنیم؛ نه اینکه بگوییم حالا این سیاسی است؛ آنجا بزن یا نزن. نه، اصلاً من اصلاً سیاست متوجه نیستم چهچیزی هست. من سیاهی نمیبینم؛ من هر چه میبینم سفیدی میبینم. من سیاهی نمیبینم که از سیاست حرف بزنم. من اهل این حرفها نیستم. من اصلاً توجه به این حرفها ندارم. من از اول هم به شما گفتم؛ یعنی به هر کسیکه نوار من را میشنود، ما داریم تمرین ولایت میکنیم. تمرین میکنیم؛ انشاءالله امیدوارم که به حقیقت ولایت برسیم. حالا امام بهغیر ما هست. حالا به این گفت: حالا شخصی دیگر میآید، گفت: قسم به کسیکه تمام جان عالم در قبضه قدرتش است؛ یعنی خدا، قسم یاد کرد، قاسم بهشت و جهنم، جد من رسولالله و علیولیالله است. (صلوات)
امام همه تستها را حساب دارد؛ اما تو این نیستی. او یکوقت آمده ببیند چهکارهای، چطوری هستی، اینجوری هستی؛ آنهم که نیامده که توجه کامل بکند. حالا چیزی از آن بهتر نیست که یکجایی میروید کم حرف بزنید. حرفزدن، آدم را لو میدهد. تا حالا یک لال را بردند که محاکمهاش کنند؟ خودت را نگهدار. خودت را نگهدار، نه خودت را توی دردسر بینداز، نه مردم را، نه توهین به ولایت کن. تو حرفی که آمدی بهمن زدی که من متوجه ولایت نیستم، این دارد با او میگیرد، او دارد حرف دیگری میزند، یککار دیگری میکند، اصلاً توجه ندارد. شما خیال کردی که الان این متنبه میشود و این ولایتی میشود. این نمیدانم، اینها را خودت میبافی. عزیز من، خودت نباف! ولایت و خداشناسی و قرآن که بافتنی نیست که ما میخواهیم ببافیم. به حضرتعباس، اگر من میخواستم این حرفها را بزنم، خودش دارد میآید. باور کردید؟ اصلاً من توی این حرفها نبودم؛ اما حرفها درستاست، صحیح است. عزیزان من، فدایتان بشوم، قربانتان بروم، خیلی توجه کنید. آخر، اگر میخواهید حرف ولایت بزنید، یکقدری باید روی مبنای ولایت تفکر داشتهباشید؛ از موقعیکه ذرات بوده، باید بیایی، حالا از موقع رسولالله، بیا تا اینموقع، یکقدری تفکر داشتهباش. شما ببین، پیغمبر اکرم با همه این حرفهایش که خدا او را تأیید کرده، چهار نفر را درستکرده؛ سلمان، اباذر، میثم، مقداد. حالا بعضیها میگویند: عمار یاسر. هفتمیلیون نفر آنطرف رفتند، تو چهچیزی میتوانی درستکنی؟ این نوح، نهصد سال عمر کرده، پسرش درست نشد، تو چهکسی را میتوانی درستکنی؟ آرام بگیرید، من را هم جوش ندهید. ولایت، خودش کشش دارد، نه ما بتوانیم او را کشش دهیم. تو را بهحق صاحب این ماه، بهمن تلفن بزنید، زنگ بزنید، با من انتقاد کنید اگر درست نیست. ببین، این نوح نهصد سال اینکار را کرد، موسی چهکرد؟ ابراهیمش چهکرد؟ آخر، او را گرفتند، توی آتش انداختند. کاری نکن تو را توی آتش بیندازند. مسلمانها او را در آتش انداختند. آرام بگیر! تمرین کن خودت را بساز. عزیز من، اگر تو خودت را ساختی، خدا به تو افتخار میکند، قرآن به تو افتخار میکند، ولایت هم به تو افتخار میکند. چرا؟ امامصادق میگوید: یککاری نکنید که ما، نمیدانم بگویم، خجالت بکشیم، توهین کنیم، ما خلاصه آنجا یکمقدار ناراحت [میشویم]، خجالت میکشیم بگوییم این شیعه ما است. خب، این درست نکرده که، چرا یک شیعه درستکرده را خدا میگوید: من هستم. چرا یک شیعه را میگوید: اگر به او توهین کردی، من به کردی. چرا اگر به یک شیعه توهین کنی، هیچعبادتت قبول نمیشود؟ این شیعه به ولایت وصل است. همینطور که میگوید: اگر امیرالمؤمنین را قبول نداشتهباشی، هیچعبادتت قبول نمیشود، اهل آتشی، میگوید: شیعه ما را هم قبول نداشتهباشی، کار تو مشکل است؛ اما چهکنی؟ حرف به امر بزن. حرف را بزن؛ به امر بزن. قربانتان بروم، توجه داشتهباشید. (صلوات)
ما میخواستیم از مدیریت صحبت کنیم. مدیریت خیلی مهم است؛ یعنی یک کارگاهی که یک مهندس دارد، در دست او دادند، مدیریت دارد یا مهندس است؛ باید مواظب این کارگاه باشد که ضایعات نداشتهباشد. آن آدمی هم که آوردهبودند، یک پول خیلی حسابی به او دادند که کارخانهاش ضایعات نداشتهباشد؛ اما خودش حالا نمیشناسد؛ ضایع بود که اصلاً نفهمید ضایعات چهچیزی هست، آن خودش ضایع است. چرا؟ یعنی ضایع اینکار است؛ نه ضایع بیدینی که ما حالا غیبتش را کردهباشیم. شما باید اینکاری را که داری میکنی، خودت ضایع اینکار نباشی، زاییده اینکار باشی. زاییده، بهغیر ضایع است. حالا مدیریت خیلی مهم است. ببین، الان شما باید دستگاهی که داری، تنظیم باشد. این دستگاهی که داری، تنظیم باشد. حالا که این دستگاه تنظیم شد، آنکسی هم که پای این دستگاه هست، تأمینش کنی. اینکه الان پای این دستگاه است، عزیز من، این بندهخدا [قبض] آبش ماندهاست، برقش ماندهاست، نمیدانم اجاره خانهاش ماندهاست؛ این هیکلش اینجاست، خودش نیست. بعضیها هم توی مجلسها میبینی هیکلشان هست، خودش نیست. دارند یکجای دیگر را میبینند. توجه فرمودید؟ اینکه اینجا بعضی مجلسها نشسته، خودش نیست؛ آنهم ضایعات دارد. این آقا را باید تأمینش کنی. دستگاه، تنظیم باشد، اینرا هم تأمینش کنی. حالا که اینرا تأمینش کردی، عزیز من، قربانت بروم، توجه فرمودی؟ آنوقت این دستگاه ضایعات ندارد.
حالا این ضایعات دستگاه، باید مدیر هم متدین باشد، عدالت هم داشتهباشد؛ یعنی آن مدیری که در این کارگاه هست، حساب کند این دستگاهها، مثل ناموسش میماند. چطور به ناموسش توجه دارد، از چنگ و دندان میخواهد او را حفظ کند، این دستگاهها را مدیر باید [همینطور] مدیریت [کند]. اصلاً مدیریت یعنیچه؟ خب، مدیران بگویید؟ مدیریت یعنی؛ نه اینکه مدیر بگوید من مدیر هستم، باید در این کارگاه مدیریت داشتهباشد؛ مواظب باشد ضایعات بههم نزند. من یکوقت یکجایی میرفتم، یک کارگاهی بود، یکوقت فکر کردم گفتم ما وقتی مهندس میگیریم، مسئول آن کارگاه هستیم. چرا؟ شما با این مدیر داری صحبت میکنی، این مدیر حق ندارد که. من روایت میگویم: یک کسی بود کارمند بود، کار میکرد. امامصادق آمد برود، این ایستاد حرف بزند، [امام فرمود:] چرا ایستادی حرف بزنی؟ کارت را بکن. ببین، حضرت به او گفت: کارت را بکن. تو اینجا یک مدیریت داری، یککاری داری، با من هم حرف بزن؛ یعنی یک مدیر مواظب باشد. مدیر که هشتساعت باید کار بکند، هشتساعت باید مواظب این دستگاهها باشد، نه اینکه برود حرف چیز بزند؛ او مسئول دستگاههاست. من عقیدهام ایناست این دستگاهها اگر یکچیزی بههم بزند، شما مشغول الذمه هستی. چرا؟ شما الان توی این کارگاهی، شما مگر مدیر نیستی؟ باید مدیریت چهچیزی را داشتهباشی؟ باید مدیریت دستگاهها را داشتهباشی، باید بر شاگردها مدیریت داشتهباشی. یکحرفی با این شاگردها بزن، لایشان بگیر. چرا پیغمبر میگوید: مشورت کنید؟ مگر پیغمبر عقل کل نیست؟ اگر ما یکذره اینجا را فکر نکنیم، ناقصیت دارد برای پیغمبر که دارد مشورت میکند؛ چونکه پیغمبر عقل کل است؛ آنچه که عقل در تمام خلقت است، باید از دریچه ولایت و نبوت به مردم برسد. تمام اینمردم مثل ایناست که مردهاند؛ باید از دریچه نبوت، ولایت به کل خلقت برسد. چرا مشورت میکند؟ میخواهد، اولیاش ایناست که به ما بگوید: مشورت کن. دومش میخواهد بگوید: شیعهها را باید لا گرفت. مردم را لا بگیرید، کارگرها را لا بگیر. با این حرف بزن، خوشحال میشود. وقتی میرود میگوید: مهندس با من حرف زد. خوشحالش کن. توجه کن به اینجا علاقه پیدا کند. امید، امید. بابا، این کارگر چه امیدی دارد؟ صبح بشود بگوید نیا، باید بیرون برود. چه امیدی دارد؟ مدیر، مدیر عامل! به او امید بده، امیدش را تأمین کن.
باید مدیر عدالت داشتهباشد، عدالت را در این کارگاه پیاده کند؛ آنوقت ببیند ضایعات دارد یا ندارد؟ ضایعات که بههم میزند، آن مدیر خیلی توجه ندارد. این کارگر باید دلش خوش باشد. حالا یکوقت میبینی یک کارگر دلش خوش است، صبح که میآید با او خوشاخلاقی کن، با او حرف بزن، چیز کن. بابا مهندسیات را، مدیریتت را، سوادت را، همه را زمین بگذار؛ عدالت [داشتهباش] این دلش خوش بشود. دلخوشکردن ایننیست که یکچیزی همیشه به یکی بدهی. آن چند وقتها، یکنفر، یکدوستی ما داشتیم از زاهدان آمد. ما دیدیم یکنفر را آورد. من نگاه کردم دیدم که خب، آخر، آدم اشخاص را یکمقدار میشناسد، حالا ما نمیگوییم ما قیافهشناس هستیم، دکان دستگاه درست کنیم، من دیدم که این انگار خلاصه یکچیزی هست. من صحبت کردم، صحبت کردم از انفاق، آنوقت یکوقت گفتم: آقایان، انفاق ایننیست که تو یکچیزی به آن قوم و خویش بدهی، یکوقت میبینی شما یک شخصیت معظمی هستی، باید آنجا بروی. یکی دو دفعه بروی. این بگوید: داییام او هست، قوم و خویش فلانی هست، بهواسطه او دخترش را شوهر بدهد، پسرش را داماد کند، یک اعتباری بههم بزند. تو به اینکه یکچیزی دادی، ایننیست. یکوقت میبینی باید مدیریت داشتهباشی، مدیریت همهجا باید پخش بشود. اصلاً دنیا کارگاه است، تو باید آنجا بروی. آرام بگیر. حالا من عملهام. من عملهام، سفورم، خارکش هستم، این مربوط به شخصیت تو نیست. تو تازه پیش خدا شخصیت بههم میزنی، پیش مردم هم [شخصیت] بههم میزنی. میگوید: ببین، این با ایناست. یکوقت میبینی شما باید بروی. هیچچیز، ایشان وقتی رفتهبود، به آن دوست ما گفتهبود، از کجا این میداند؟ تمام افکار من را گفت. ما فهمیدیم یکی از وزرا بودهاست؛ از وزرای مهم ایران. آمد اینجا. من چه میدانم؟ اینجا میآوردند. اینقدر این حرف به او چسبیده بود که نگو. (صلوات)
پس مدیریت باید اول عدالت داشتهباشد، بعد تکبر نداشتهباشد، بعد عدالتش، عدالتفرسا باشد؛ عدالت را توی مردم پیاده کند، عدالت را توی کارگرها پیاده کند؛ والله، هم خدا او را میخواهد هم اینها. اینهم مواظب باشد، دستگاهها را مانند ناموسش بماند، خودش را مسئول بداند. اصلاً عدالت؛ یعنی خودت را مسئول بدانی؛ مسئول آن فرزندت بدانی، مسئول دختر خانمت بدانی، مسئول عیالت بدانی، مسئول بدانی. مسئول این خانهات بدانی. اگر یک جایش دارد خراب میشود، برو درستکن. یک لوله اگر یکذره ترکید، یکوقت میبینی یک زیر زمین را چیز میکند. مسئول یعنیچه؟ خدا تو را مسئول کرده؛ آنوقت آن مسئولیت، خواست خداست، خواست ولایت است، خواست توحید است، خواست قرآن است.
حالا ما خودمان، منظورم سر خودمان است؛ ما هم باید ضایعات نداشتهباشیم. عزیز من، خدای تبارک و تعالی به تو افتخار میکند، میگوید: «اشرفمخلوقات». این یک، میگوید «اشرفمخلوقات» یا نه؟ دوباره چه میگوید؟ «احسنالخالقین». مگر خدا به خودش میگوید احسن؟ جسارت بکنم؟ چهچیزی درستکرده؟ یک آفتابه درستکرده؟ یک کوزه شکسته درستکرده؟ خدا میگوید: «احسنالخالقین» یکچیزی هستی که در تمام خلقت وجود ندارد. تو آن هستی، عزیز من، خدا به تو مباهات میکند. خدا یکچیز نجسی را خلق نمیکند، یکچیز اشتباه نمیکند. اشتباه مال خلق است؛ تا حتی ائمه هم اشتباه نمیکنند؛ چونکه از نور خدا هستند، وصل به خدا هستند.
عزیز من، قربانت بروم، توجه کن من چه میگویم؟ خدا گفته: «احسنالخالقین»؛ احسن به اینکه اینرا خلق کرد، اینرا بهوجود آورده، تو را [بهوجود آورده]. خب، حالا تا کی؟ حالا چهکار کرده؟ یک عدسی به این چشم تو داده، کامپیوتر جهانی، یک جهانی را میبینی. یک مغزی به تو داده مطابق دور کره، رگ دارد. مگر رگی که مطابق دور کره است، توی این مغز توست، خدا باید بگوید: «احسنالخالقین». یک لولهکشی میخواهی بکنی، ببین، چند جایش عیب میکند. یا این قوه لامسه که به تو داده، یا این عضلهها که به تو داده، ببین چطوری میشود، اینجوری میشود، اینجوری میشود. خدا لعنت کند آن دومی را، برای معاویه نوشت: معاویه، وقتی فهمیدم زهرا پشت در است، چنان فشار آوردم، عضلههایش را خرد کردم. پس عضله حیات بشر است. به معاویه گفت یعنی حیات زهرا را از بین بردم. پس عضله اینها ما دست ما اینجوری میشود، اینها حیات ما است. ببین، خدا چه کرده؟ خدا چهکار کردهاست که این موهای ما اینهمه آب میخوری، بهتوسط اینها چشمه است، به بیرون جوشش کند، آب در دلت تصفیه شود، آب در وجودت تصفیه شود. اگر تصفیه نشود، بو برمیدارد. خدا این موها را خلق کرده، از موهای بدنت بالا بزند. حالا آمدیم توی دل شما. البته آقایدکتر تشریف دارند، [شما] دانشمندید، همهشما دانشمندید، توجه کن، ببین، دل را چهکار کردهاست؟ یک قلبی برای تو درستکرده، فرستنده تمام این هیکلت است. یک کبد گذاشته، این، اینجوری بکند، باد بزند این قلب سالم باشد. میگوید: کبدش عیب کردهاست. میدانید این کبد، باد میزند؛ اینجوری میشود قلب سالم باشد. خدا چهکار کردهاست؟
باز هر چه بخوری، آبش یکطرف میرود، دانهاش یکطرف میرود، این ضایعاتش یکطرف میرود. خدا چهکار کردهاست؟ فکر بشر چیست؟ حرکت تو چهچیزی هست؟ تو اگر حرکت نداشتهباشی، یک بولدوزر باید بیاید من را بردارد، اینطرف و آنطرف ببرد. چند تا بولدوزر بیاید توی اینجا؟ خب، حرکت داری. حرکت یعنیچه؟ تو باید به امر خدا حرکت کنی، نه به امر شیطان، نه به امر هر کسی. بابا، بیایید ما جماد شویم. ما که هر چه گفتیم، کمال که نشدیم، بیایید جماد شویم. تمام این کوهها به امر خدا حرکت میکنند. مگر آنجا نبود آنجا زمین زلزله شد؟ آنجا یکجایی بود که خیلی فساد میکردند. گفت: کوهها حرکت کردند، نصف آبادی را آوردند اینجوری زیر کردند. بفرما! حرکت کرد. گفت: برو یک سایهبان کن، اینها توی جهنم بروند. به کوه [گفت] اینرا من میگویم.
حالا قربانت بگردم، حالا که اینجوری تو را خلق کرده، گردن خدا نینداز. یکی از این آقایان آمدهبود، میگفت: «السعید فی بطن امه، الشقی فی بطن امه» [گفت:] نمیدانم این روایت اینجوری میگوید. گفتم: این خدا اصلاً شقی خلق نمیکند. شقی وقتی [است که] میآید، بهاصطلاح، او ضایعاتش بهوجود بیایید؛ اگرنه خدا شقی خلق نمیکند. بعد هم گفتم: ببین، از ابنملجم بدتر نیست و نبود. چرا؟ وقتی امیرالمؤمنین را کشت، گفت: ارکان خدا را بههم زد. ابنملجم تمام ارکان خدا را در ظاهر بههم زد. حالا آمده یک شعر میگوید، امیرالمؤمنین میگوید: تو قاتل من هستی. میگوید: من را بکش. [میفرماید:] تو کاری نکردی. عزیز من، هنوز ضایعات این افشاء نشدهاست. چه داری میگویی: «[شقی] فی بطن امه»؟ این حرفها چیست که دارید میزنید؟ تو نفهمیدی این آیه چهچیزی دارد میگوید. خب، اگر اینجور است من به خدا میگویم: خدایا، تو من را اینجوری خلق کردی. اصلاً ما با خدا هم حرف میزنیم. من اینجوری [هستم]، من همین هستم؛ ایننیست. بابا، ببین، من چه میگویم؟ تو باید توجه به ضایعات داشتهباشی، ضایعات نداشتهباشی. خدا که این حرفها را ندارد. بابای تو که آدم بود، یک ضایعات داشت، او را آنجا انداخت، سیصد سال گریه کرد. یک ضایعات داشت.
ضایعات؛ یعنی از علی جدا شدن، ضایعات؛ یعنی از امر جدا شدن. مرتب، مقدس میشوی. این مقدسیها که بهدرد نمیخورد، ضایعات نداشتهباش. خدا هیچ رودربایستی از هیچکسی ندارد. مگر این یونس نبود، یک ضایعات داشت، او را توی دهن ماهی انداخت. اینقدر گفت: «یا لا اله الا أنت» خودش میگوید: در تاریکی قرار گرفتهبود، فریاد میزد. تو اگر ضایعات داشتهباشی، توی تاریکی میافتی. پیغمبرش را توی تاریکی انداخت. ضایعات میآید شما را اینجوری میکند. تو نباید ضایعات داشتهباشی. اگر تو ضایعات نداشتی، اشرفمخلوقات میشوی. اگر ضایعات نداشتهباشی، خدا به تو افتخار میکند، پیغمبر به تو افتخار میکند، قرآن به تو افتخار میکند. توجه کنید ضایعات نداشتهباشید. ضایعات بداخلاقی است، ضایعات، غش در معامله است، یک دروغ ضایعات است، بدچشمی ضایعات است، بدگمانی ضایعات است. ضایعات ایناست که پول را بیشتر بخواهی، حسابسال نداشتهباشی؛ این ضایعات است. ضایعات ایناست که امر را بهجا نیاوری. عزیز من، اگر تو ضایعات نداشتهباشی، ببین، خیلی حرف قشنگ است، تا کسی ضایعات نداشتهباشد، خدا جرمش نمیکند. اگر این هیکلی که خدا اینجوری خلق کرده، آنوقت ضایعات مال چهچیزی هست؟ مال توی دنیاست. تو تا ضایعات نداری، وصل به ماورایی. تو اگر ضایعات نداشتهباشی، وصل به «احسنالخالقین» هستی. اگر تو ضایعات نداشتهباشی، «اشرف مخلوقاتی». چرا اینجوری میشوی؟ اینقدر ضایعات بد است که اگر ضایعات شد و توبه نکنی، «بل هم اضل» میشوی. خدا آنجا گفته: «اشرفمخلوقات»، «احسنالخالقین»، اینجا هم میگوید: «بل هم اضل» برای چه میشود؟ چرا میگوید «بل هم اضل»؟ اضل، همه را میگیرد؛ تا حتی حیوانات را هم میگیرد؛ یعنی آدم از حیوان پستتر میشود؛ اما اگر الان بهمن بگویند که الاغ هستی؛ اینقدر بدم میآید که نگو؛ میخواهم چهار تا بد هم به او بگویم. اما باز هم من را احترام کرده، گفته: الاغ. خب، خر بلعم هم الاغ است. من والله، یکوقت حسرت به او میبرم. میگویم: خدایا، من بلعم نمیشوم، نمیخواهم بشوم که به سگ بگویم آدم شو، به او هم بگویم آدم شو؛ اما من الاغ بشوم؛ امر را اطاعت کنم. آن الاغ، والله، آدم است؛ این آدم نیست. امر را اطاعت میکند.
اگر خدا میگوید: «بل هم اضل» ببین، من دارم چه میگویم؟ از «اضل» آدم بدتر میشود؛ همین اشرفمخلوقات، مال ضایعاتش است. ضایعات یک دستگاه [ایناست که] یک مواد خوب میریزند، ضایع میکند؛ اما ضایعات من [ایناست که] قرآن را ضایع میکنم، ولایت را ضایع میکنم. این صد در هزار بدتر است. دوباره تکرار میکنم، یک دستگاه اگر ضایعات داشتهباشد، یک مواد خوب را برمیدارد ضایع میکند؛ اما تو چهچیزی را ضایع میکنی؟ مگر تمام عبادتهایشان را ضایع نکردند؟ مگر مکه رفتنشان را ضایع نکردند؟ مگر نماز شبشان را ضایع نکردند؟ مگر انفاقشان را ضایع نکردند؟ مگر گریههایشان را ضایع نکردند؟ مگر بیتوتهشان را ضایع نکردند؟ مگر اهلتسنن حاصل عمرشان را ضایع نکردند؟ چرا؟ وقتی ولایت را قبول نکنی، ضایعات دارد؛ تمام عبادتت ضایعات است. اگر میخواهید ضایعات نداشتهباشید، اتصالت را از ولایت قطع نکن. اگر اتصال داشتهباشی، همیشه کُر و پاک هستی؛ اما تا از ولایت قطع شدی، یکدفعه خدا میگوید: اینها مشرک و کافر شدند.
این حرفها نماز شب است، اینها روزه است. ما از روایت و حدیث نمیتوانیم تجاوز کنیم. اگر تجاوز کنیم، چوب میخوریم. ما باید پیامبر باشیم، هر امری را بگوییم. کسی نمیگوید مسجد نرو. اگر این یکحرفی است، او توجه نکردهاست. مسجد یکجایی است؛ اما مسجد، مسجد باشد. چرا؟ مگر جبرئیل به پیغمبر نازل نشد، مگر نگفت مسجد ضرار را خراب کن؟ چرا مسجد را خراب میکند؟ چرا مسجد را خراب میکند؟ آن مسجد، دوییت بهوجود میآورد. بغل این مسجد پیغمبر، یک مسجد ساختند. گفت: دارا اینجا بیایند، فقرا نیایند. از اینچیزها [گفت] گفت: خرابش کن. من میگویم: مسجدی که میخواهی بروی، برو، امر را توی مسجد ببر؛ غیبت نکن، تهمت نزن، حرف مردم را نزن، مواظب باش، بهدرد مردم برس. جماعت یعنیچه؟ جماعت اگر پیغمبر گفت ایناست. جماعت؛ [یعنی] جمع بشوید زهرا را بکشید؟! چرا توجه ندارید؟ بیایید اینجا جمع بشوید، بروید طناب گردن علی بیندازید؟! چرا حرف من را نمیفهمید؟ یکجور دیگرش میکنید. مگر نبودند؟ توی مسجد جمع شدند، یک همچنین جنایتی کردند. برو مسجد. مسجد که میخواهی بروی، اهل ولایت باش، اهل صداقت باش، اهلقرآن باش، اهل توحید باش. جماعت به این معنی [است] که جمع شوید اگر یک بندهخدا ندارد، وسع ندارد، او را به وسع برسان. اگر مریض است، برو دیدن او. یکوقت میبینی، مریضیاش [ایناست که] مریضی فقر دارد. عزیز من، والله، بالله، اینها را من تجربه کردم. یکنفر بود گفتند تب لازم دارد. این بندهخدا اینجا کپ میکرد، آنجا کپ میکرد، داشت کار اشتباه میکرد. گفتم: بابا جان، این آنجا بوده، این آنقدر پیدا کرده، این چیزی ندارد. رفتنم دنبالش، درستش کردند، همهاش تمام شد. مسجد یعنی این. فلانی گفت: مسجد نروید! ایناست. چرا گفت خراب کنید؟ جواب من را بدهید. مسجد نبود؛ فساد بود. عزیز من، با امر برو مسجد، امر را ببر، امر را بیاور. چرا به تو میگوید: آنآقا اگر عدالت نداشتهباشد، پشت سرش نمیتوانی نماز بخوانی؟ یعنی رهبر این مسجد، الان این آقاست. اگر عدالت نداشتهباشد، بهغیر رهبر عالیقدر جهان تمام خلقت؛ [یعنی] علی، حرف میزند. او باید عدالت داشتهباشد. توجه فرمودید من چه میگویم؟ (صلوات)
ضایعات [یعنی] نباید مرتب آنجا چیز کنی. اتفاقاً یکروایت داریم، من شنیدم، میگوید: کسیکه توی مسجد حرف دنیا بزند، یک ماری را خدا در جهنم خلق کرده، رزقش را کسی قرار داده که توی مسجد حرف بزند. والله، بالله، ما زمانی یکمقدار جوان بودیم، میتوانستیم، من الان خب، پایم درد میکند، اینجا دیگر افتاده شدهام، هفتاد و هفت، هشت سالمان است دیگر، ما اگر کار داشتیم، اشاره میکردیم، او بیرون بیاید، توی کوچه حرف میزدیم، او هم همینطور بود. اصلاً ما توی مسجد تکلم نمیکردیم. تمام وجودمان اینبود که یکچیز یاد بگیریم. حالا چهخبر است؟ دیگر چطوری شدهاست؟ عزیز من، تو آنجا رفتی، تو دهان غاشیه جایت هست. من توی دهان غاشیه نرفتم، جایم که نیست. من دوباره تکرار میکنم، یکنفر، دو نفر، یک حرفهایی زدند، من میخواهم توجه کنند ایننیست. باید امر را اطاعت کنی. (صلوات)
پس بنا شد عزیزان من، ما ضایعات نداشتهباشیم. الان ماهمبارک رمضان است، خیلی توجه کنید. این آقایی که نمیتواند روزه بگیرد، اگر روزه بگیرد، نه پسندیده ولایت است، نه خدا، دلش خواستهاست. اگر شما روزه بگیری، بعد از ماهرمضان بدانی مریض میشوی، روزهات صحیح نیست. الان بعضیها افطاریهایی میدهند. آره، دیدم. یکوقت میبینی جایی بودم، یکنفر یک افطاری داد. آمد در دکان، ما را دعوت کرد. ما دیدم هنوز زردی آفتاب است، یک عده دارند میخورند. تقریباً چهار صد نفر را دعوت کردهبود. او هم با او شوخی میکند، او هم با او. آنموقع نمیدانم این یک خصوصیت بهجا آوردهبود، یکی دو تا از این منقلها آوردهبود، آنجا کباب درست کردهبود. بو میرفت و یک عدهای هم در خانه بودند. برو، برو و اینها، [همدیگر را] هل میدادند. این وقتی ما را دعوت کرد، آنجا آمد، شما او را نمیشناسید، یکی از این رنجبرها بود، رنجبرها خیلی هستند، غیبت نمیشود، گفت: فلانی، چطور [بود]؟ گفتم: والله، اگر خدا و امامزمان از سر تو بگذرد خیلی خوب است. آقا، یکدفعه انفجار کرد. من اینکار را کردم، حالا نمیگویم. من اینکار را کردم. گفتم: خودت نمیفهمی چهکار کردی؟ گفتم: فلان، فلانشده، چهکسی به تو گفت من را دعوت کنی؟ این اولیاش. دومیاش [ایناست که] تو بوی کباب درست کردی. تا زمانیکه بوی کباب رفت، تو مسئول هستی. سومیاش ایناست که من را دعوت کردی، این بیچارهها را هل میدادی چهکنی؟ چهارمیاش ایناست که اگر میخواهی نباشد، تو الان اینکار را کردی، چقدر خرج کردی؟ اینها را بیاور، پنج کیلو، چهار کیلو برنج، یکدانه روغن، یک گوشت هم بغلش بگذار؛ بده در خانههای مردم. اینچه جنجالی است درآوردی؟ این رفت و یکسال با من خوب نبود. سر یکسال دیدیم با گردن کج آمد. گفت: حاجحسین، گفتم: بله، گفت: ما با برادرمان آمدیم دور هم، گفتیم: سالهای سال ما باید برویم از این حاجحسین چیز یاد بگیریم، آستانهاش را هم ببوسیم. حالا میگوییم این درست گفتهاست.
حالا افطاری میخواهی یکجا بروی، [اگر] بدانی این حسابسال ندارد، [اگر] مجبوری، خانم به تو گفته برو، اگر نروی خلاصه اینجوری میشود و حالا تو هم محض خانم میروی! چاره نداری. حالا که رفتی، بیرون افطار بکن. اگر بروی با آن مال افطار کنی، شصتتا روزه گردنت میآید. اولاً تجسس حرام است؛ تجسس نکنید. تا میتوانید در مقابل قوم و خویشتان تجسس نکنید. اگر خانم شما هم تجسس کرد، تا رفت حرف بزند، [بگو:] خانم، تجسس نکن. اگر تجسس کنی، خودت را گرفتار میکنی. پس بنا شد [بابت] روزه باید بدانی که بخواهی بگیری، برای تو ضرر نداشتهباشد. این باز بهغیر ماهرمضان است. شما اگر من حسابسال ندارم یا غشمعامله میکنم، کارهایم را دیدی که بههم ور است، مالم حلال نیست، اگر خانه ما بیایی، باید که الان حساب کنی، تا میتوانی که نیا، حالا مجبوری، یکوقت میبینی به زندگیات لطمه میخورد، به عقوبتت لطمه میخورد، به ولایتت لطمه میخورد. یک جاهایی آدم باید برود. شما حسابش را بکن تو که از سلمان عزیزتر نیستی، از امیرالمؤمنین بهتر نیستی، گفت: برو. یک جاهایی میخواست حفظ شود؛ نه اینکه رضایت داشت، تو هم باید حفظ شوی. یک جاهایی مقدسی نکن، برو. توجه فرمودید؟ من عقیدهام ایناست که اگر ویدئو و تلویزیون دارد برو. چرا؟ [چون] خودت را میخواهی حفظ کنی، ولایتت را میخواهی حفظ کنی، تو از او که خوشت نمیآید، توجه فرمودید؟
حالا اگر رفتی، مثلاً بهقدر پانصد تومان، هزار تومان تو در نظر بگیر، پنج یک آنرا خمس و سهم امام بده؛ اگرنه، مال حرام خوردی. اما روزه اینطوری نیست، غیر از ایناست. اگر با مال حرام روزهات را باز کنی، شصتتا روزه گردنت میآید. قربانتان بروم، این ماهمبارک رمضان، برای همه مبارک نیست. شما الان مالت حرام است، خودت که شصتتا روزه هر دفعه گردنت میآید، زنت و بچهات هم هست دیگر. هر کسی چهار، پنجتا بچه دارد دیگر، آنها هم روزه میگیرند، تو مال حرام دادی، روزههای آنها هم گردن تو است. چرا ما توجه نداریم؟ عزیز من، باید اگر توی امر باشی، امر اشتباه نمیکند. ببین، من چه میگویم؟ اگر ما توی امر باشیم، امر اشتباه نمیکند. اینها که تو باید امروز بنویسی ننوشتی، اینها را باید بنویسی دیگر، آنکه یکچیزی میگوید نشان او بدهی. من که نمیگویم مسجد نرو، اینها را باید نوشته باشی. از اینجا میروی، اینها را مدیون من هستی، اگر ننویسی. بفهمند مطلب اینجا چطوری هست؟ توجه فرمودید؟ امر اشتباه نمیکند، تو بیامری میکنی که اشتباه میشود. تو ضایعات بههم میزنی. (صلوات)
پس اگر شما همیشه مواظب امر باشی، امر را اطاعت کنی، ضایعات که نداری. من به حرف دومم برگردم. حالا آن چشمی که به شما داده، یک جهانی را میبینی، این دستی که به تو داده، این شرایطی که من برای همه عظمائیت اجزای شما را گفتم، این تا کی عظمائیت دارد؟ تا کی اشرفمخلوقات است؟ تا کی اینجوریاست؟ از آن اطاعت کنی. با آن چشمی که به تو داده، نگاه بهجای بد نکنی، با آن گوشی که به تو داده، هر چیزی را گوش نکنی، با آن قدرتی که به تو داده، برای کار خیر حرکت کن، برای حاجت برادر مؤمن حرکت کن. الان ماهمبارک رمضان است. من گفتم، گفتم: ما دو دفعه سال دو تا فشار داریم. یکی اول ماهرمضان، یکی بچهها میخواهند مدرسه بروند، یکی هم شبعید. من سهدفعه فشار دارم، مرتب مراجعه میشود. حالا من نمیخواهم توجیه کنم، من اهل این حرفها نیستم. میخواهم بگویم شما باید چهکار کنید؟ شما باید یک حسابی کنید. به شما میگوید: یک حاجت برادر مؤمن را برآوری، هفتاد حج، هفتاد عمره میدهد. پا میشوی مشهد میروی. خب، برو. کربلا میروی، برو؛ تو چهکار کردی؟ من تکرار میکنم، اینجا یک چند وقتها، یک کربلایی از کربلا آمد. یکنفر است توی این کوچه، این بیچاره دخترش بزرگ شده، شوهرش تصادف کردم، نمیدانم ده بیستسال است که مرده است. این زن میگفت، زن ما میگفت ما رفتیم اینجا، صدای هیاهو و این بیرون رفتهبود. بیرون نمیروند. گفتم: این زنی که بچه یتیم دارد، مثل باران گریه میکرد. میگفت: این کربلا رفته، اگر این پول کربلایش را بهمن میداد، من دخترم را شوهر میدادم. کجا کربلا میروید؟ آیا دلیکی را خوش کردی؟ آیا یک بندهخدا را به نوا رساندی؟ لا الا الا الله، امامحسین یکنامه برای تو داده، گفته: اینجور کن، اینجور کن، اینجور کن، اینجور کن، اینرا انداختی، میروی دور چهارچوبها میگردی. تو عقل داری؟ تو میخواهی بهشت هم برسی؟ امر را اطاعتکن. آرام بگیر. حالا میخواهی بنشینی، همه بیایند دستت را ببوسند، پایت را ببوسند، آنجا را ببوسند! آرام بگیر.
والله، بالله، من نمیخواهم توی این نوار بگویم. همین الان میخواهم کسیکه نوار من را میشنود بیدار شود. من حرفم به شما نیست. شما از این حرفها مبرایید. من اگر روی شما پیاده کنم، توهین به شما کردم. این نوار من را کسی دیگر هم میشنود. من یکقدر پول کربلا، یکخرده کم و زیاد داشتم، خدا هم یک آبرویی بهمن دادهاست. اشاره کنم به یکی، شاید که حالا دویستتومان، سیصد تومان بدهد، نمیگویم یکمیلیون. رفقا توی مجلس هستند. تقریباً هنوز پیش از انقلاب من با ایشان رفیق بودم، جلوی رویش دارم میگویم. هر دفعهای بهمن گفت: حسین، من را شریک کن، حسین، یککاری کن من را شریک کن، من یک رو به ایشان نزدم. البته من ممنون ایشان هستم، خیلی بهمن [لطف دارد] من رو به کسی نمیزنم. حالا میخواهم به شما این مطلب را بگویم. ما یک دویست، سیصد تومان داشتیم، یکنفر بندهخدا میخواست نمیدانم آب بکشد، برق هم نداشت. من گفتم من پول برقت را نمیدهم، پول آبت را میدهم، [پول] گازت را هم میدهم. دادیم و مرتب موت، موتکمان میشد که خب اینها همه رفتند کربلا، تو هم برو. موت، موتکمان میشد. گفتیم: حالا به امامحسین قسم، خواب دیدم سهنفر آمدند، گفت: فلانی، امامحسین سلام خدمت شما رسانده، [شما را] تولیت قرار داده، اجازه بده ما صحن را یکمقدار اینطرف و آنطرف کنیم. خب، آقا، تو چند دفعه کربلا رفتی؟ سهدفعه؟ تو هم تولیت شدی؟ یا دور چهارچوبها گشتی؟ ببین، امر را اطاعت کرده، کجا امر را اطاعت میکنی؟ بارها من گفتم، من ارزانش کردم، میخواهی بروی [برو؛ اما] بهاصطلاح پانصد هزار تومان، صد هزار تومان بده به این بندههای خدا. این جبران آن پولی که به صدام میدهی بشود. مگر میشود گفت؟ یکنفر چه گفت؟ یکنفر از این مداحها جلوی ما آمد، همچنین کرد و گفت: ما به کربلا مشرف شدیم و نمیدانیم خیلی با طمأنینه. گفتم: خب، خوش به حالت که یکقدری پول به حرام دادی. این یکدفعه بادش در رفت. این حالا به خیالش من پاسخ به او میدهم. یکنفر گفت: بابا، دستشان را میدادند. گفتم: اینجا بخوان، کدام ائمه تأیید کرده که او دستش را دادهاست؟ دستش را ذوقی دادهاست. البته امامحسین یکچیزی به او میدهد، نه اینکه ندهد. این مثل سگ اصحابکهف است، آنجا هم بروند، از این استخوانها جلویش میریزند، یک درجه عالی که او را نمیبرند. آخر، آنجا هم یکچیزهایی دارد، جلویش میریزند. مگر او را آنجا برد؟ درستاست. بعد به او گفتم: ببین من چهچیزی به تو میگویم: اینکه دستش را داده، خلاف امر امام کردهاست. چرا؟ توی یک مجلس دزد آوردند. هر کسی گفت دستش را از کجا قطع کن. به جواد الائمه رو کرد، گفت: یابن عم، از کجا قطع کنم. گفت: دست بردار، دست برنداشت. گفت: آنها میگفتند آیه تیمم، از اینجا میگفت: آیه وضو از اینجا [است] گفت: ما نمیتوانیم یک مسلمان را ناقص کنیم، باید نماز بخواند، انگشتش را ببر. تو چهکارهای دستت را دادی؟ تو غیر امر امام کردی.
عزیزان من، قربانتان بروم، بیایید امر را [اطاعت کنید] حرف من سر امر است. امر را اطاعتکن. آنکه گفتهاست زیارت امامرضا اینهمه ثواب دارد؛ آنوقت یکمرتبه پرانتز به آن زد. اصلاً این زیارت امامحسین که اینهمه، اینهمه ثواب دارد، چرا واجبش نکرده؟ من با اهل فن، با خبرهها دارم حرف میزنم، با خبرهها من طرف هستم، من را بکوبید، هر کجایش درست نیست، حرف بزنید، من را بکوبید، بگذارید آنجا، مثل یک آشغال بگذارید آنجا، چرا سکوت میکنید؟ اگر درستاست، قبول کنید. عزیز من، چرا واجب نکرده؟ مستحبات روی این خوابیدهاست. چرا مکه را واجب کرده، میگوید دارا باید برود، مخصوص دارا هست، دارا باید برود. دارا برای چه برود؟ برای اینکه متنبه شود، تکبرش کم شود. من آنجا برای حج صحبت کردم آن نوار را، انشاءالله که ایشان به شما میدهد. اما الان دارم میگویم: این جمله را نگفتم، چرا واجب نکرده؟ میگوید: هفتاد حج، هفتاد عمره؛ واجب نکرده؛ تو بروی حاجت برادر مؤمن را برآوری، چرا مکه را واجب کرده؟ چونکه داراها بروند. نمیگوید که من بروم؛ داراها بروند. حالا دارها بیشترشان نخوت دارند. این مکهای که اینجور است، اصلاً تو خودت مکهای، تو خودت حجی. اما آنهایی که میگویند چیز هستند، آنها را میگوید. چرا؟ بیاد اینجا محرم بشود و ببیند. ببیند به داد یک بیچاره برسد. یک حوله دارد. الان این طلبکارها بریزند دنبالش. اینرا بفهمد. برود بدهیهای مردم را بدهد، غش در معامله نکند. او را ادبش میکند. من گفتم: خدای تبارک و تعالی دو مقر دارد: مقر آنجا یعنی دارد تو را تربیت میکند. اگر کوچکترین کاری بکنی، از مُحرمی [بیرون میروی] باید مُحرم باشی. یک پشه را حق نداری بکشی؛ یعنی دارد آنجا توی خانهخدا تو را عدالتفرسا میکند. وقتی [از] آنجا میآیی، عدالتفرساییات را اینجا بیاوری؛ توی دکانت، توی مغازهات، توی کارخانهات، توی مکتبت، توی مدرسهات، توی علمت، توی فقهات، توی اصولت، آنجا بیاوری. آنجا مقر فرماندهی خداست. حالا آقا چهکار میکند؟ محض گوسفند اینکار را نمیکند. [اگر] یککاری بکند، باید گوسفند بکشد، محض گوسفند نمیکند. بیا محض خدا نکن، محض قرآن نکن، بیا محض پیغمبر نکن.
لا اله الا الله، خدا میداند این جگر من اگر تکه، تکه بشود، تازه خوب است؛ یعنی خدا بهمن رحم کرده. [بهخاطر] اینکه ریخته توی دل من. بیانصاف، تو امر خدا بهقدر یک گوسفند احترام نمیکنی. محض یک گوسفند آنجا مُحرمی؛ یک عمل بهجا نمیآوری. چرا اینجا بهجا میآوری؟ آقای حاجآقا، چرا بهجا نمیآوری؟ چرا امامزمانت را نمیبینی؟ چرا خدا را نمیبینی؟ چرا خدای با این عظمت، بهقدر یک گوسفند، امر گوسفند بیشتر عظمت ندارد؟ این قرآن با عظمت، بهقدر یک گوسفند، بیشتر عظمت ندارد؟! چرا اینکار را میکنید؟ تو خودت حاجآقا، نمیفهمی که داری به خدا توهین میکنی، به رسول میکنی، بهقرآن میکنی؛ غشمعامله میکنی، معامله ربوی میکنی، نزول میخوری، بدچشمی به ناموس مردم میکنی، نستجیر بالله، بدچشمی میکنی بسکه خوشم نمیآید، نمیگویم. تو باید دائم در امر باشی. خیلی والله، حرف درستاست. تو باید امربین باشی، خدابین باشی، قرآنبین باشی؛ نه اینکار را که ما میکنیم. اینکارها چیست که مردم میکنند؟ (صلوات)
حالا خدا چقدر روی امر حساب کرده، خدا چقدر روی ولایت حساب کرده، خدا چقدر روی قرآن حساب کرده، قرآن را که ما نمیتوانیم کاریاش کنیم، ولایت را هم نمیتوانیم. میخواهد تو به آن برسی، خدا دارد میخواهد تو را بهقرآن برساند، میخواهد تو را به خودش برساند، خدا میخواهد تو را به امیرالمؤمنین برساند، چرا عقبگیری میکنی؟ الان یک ظلمی مثلاً بهمن [میکنی]، من را کشتی، بهمن کاری نمیکنی. میدانی چرا؟ من باید مثلاً تا بیستسال دیگر بمانم، الان ماندم. شما الان ظلم به خودت کردی، یک خون گردنت هست، اهل جهنمی. اگر امیرالمؤمنین علی میآید توی بازار کوفه داد میکشد، فریاد میکشد که مسلمان اگر از غصه بمیرد [جا دارد] چرا در پناه اسلام یکی از پای یک بچه یهودی یک خلخال کشیدهاست، مال بچه یهودی نیست، علی دلش برای امر میسوزد؛ میگوید: چرا این مرد امر را بهجا نیاورد، صادراتش بد بود، اینکار را کرد؟ دارد دلش برای او میسوزد. امیرالمؤمنین دارد «هل من ناصر» میگوید، برای تو میگوید، آیا ما این حرفها را میفهمیم؟ تازه یک ظلمی که به یکی کردی، به او نکردی، به خودت کردی؛ یعنی صادرات تو بد شده، وگرنه او به درجهاش میرسد. آیا حرف را بالا ببرم؟ آنها که امامحسین را کشتند، به امامحسین کار کردند، یا خودشان اهلجهنم شدند؟ آنها که زهرایعزیز ما را اینجوری کردند، خودشان چطور شدند؟ زهرا که توی ماوراست، علی هم که ایناست، خب، خودشان را جهنمی کردند، جنایت و ظلم و نافرمانی خدا به خودمان ظلم میکنیم. توجه کردیم یا نکردیم؟
عزیز من، این حرفها را باید رویش فکر کنی. این حرفها را باید روی فکر کنی، یکچیز دیگر توی نظرت [هست] تو داری توی آنکار میکنی، نوار را هم گوش میدهی، توی آن هستی. بافندگی آنرا داری میکنی، آنرا میبافی، این صحیح نیست. عزیز من، این حرفها را باید بگذاری، اگر بخواهی به ماوراء برسی. اگر بخواهی به آن یقین کل یقین برسی، این حرفها را باید گوش بدهی، هر کدام آنرا، بند، به بند رویش فکر کنی. آنوقت فکر تو اتصال به ولایت است، فکر تو اتصال به خداست، فکر تو اتصال بهقرآن است. تو فکرت کجاست؟ تو فکرت کجاست؟
خدا ابابکر را لعنت کند، اگر فکر داشت برای دو سال خلافت که خودش را طاغوت نمیکرد. من یکی دو تایش را بگویم که انشاءالله امیدوارم این نوار را گوش میدهید با فکر گوش بدهید، برای دو سال که خودش را طاغوت نمیکرد. اگر ابنملجم فکر داشت گول آنزن را نمیخورد که علی را بکشد.