اصحابیمین 1
اصحابیمین 1 | |
کد: | 10164 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1377-11-29 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 2 ذیقعده |
«أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم»
«العبد المؤیّد رسول المکرّم أبوالقاسم محمّد»
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیّبنالحسین و أولاد الحسین و أهلبیت الحسین و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز! ما یکوقت یکچیزهایی گفتیم، دیدیم خیلی اثر ندارد. من یکوقت به شما عرض کردم، مؤمن باید امر به معروف بکند، فدایت بشوم، قربانت بروم، امر به معروف درستاست؛ اما کلامِ اوّل شما، امر به معروف است، کلام دوّم شما، امرِ خودت است، کلام سوّم شما، جدل است. من گفتم جدل نکنید! باز دیدم که گوشه [و] کناری جدل هست. حالا دیگر از خدای تبارک و تعالی با گریه و با عنایت خودشان [خواستم]، حالا ما بنا شد که از اصحابشمال و یمین صحبت کنیم، بدانید اینکارها، چهقدر کلاه سر ما میرود.
شما الآن الحمدلله شکر ربّالعالمین، دارم همهتان را یکخُرده کم و زیاد میبینم، محتاج خلق نیستید؛ یعنی محتاج روزی نیستید، خدای تبارک و تعالی حتّیالإمکان شما را تأمین کردهاست. ما روایت داریم: اگر اهلعلم، (منظورش علم باشد، علم یعنی ولایت،) در آن خط، درس بخواند، خدا میفرماید: روزی پی [یعنی دنبال] آن [شخص] میدود؛ نه این [شخص] پی روزی بدود. اینها که اینهمه [درس میخوانند]، الآن دادشان درآمدهاست و [از] این حرفها؛ خب
اسلام به ذات خود ندارد عیبی | هر عیب که هست در مسلمانی ماست |
آنوقت اینها [اهلعلم را] روی طلبهها بردهاند، ایننیست! آنها روی آن حرفها بردهاند، آنها یکچیزهایی که به نفعشان است [را] روی خودشان میآورند، یکچیز هم که به نفعشان نیست، روی من میاندازند، خب من خفه میشوم؛ بابا! اینرا بردار! اهلعلم شمایید، آقاجان من! اهلعلم یک کاسب است، عزیز من! اهلعلم تو هستی که پشت میزت نشستی، این حرفها چیست [که] شما میزنید؟! مگر لباس اهلعلم است؟! عمّامه مگر علم است؟! علم در درون توست، درستکار باش! کار داری میکنی، عزیز من! درستکار باش! پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: خدا رحمت کند کسیکه درست، کار بکند، اگر هیچدعایی، هیچکاری نکنی، همین درستکار باشی، آیا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) دعایش مستجاب است یا نه؟!
یکنفر از این مهندسها که خیلی مهندس است؛ تمام عمرش را روی مهندسی گذاشته [است]. من یکجایی بودم، صحبت کرد که مختار اهلآتش است. پایین آمد [و] اینجا آمد، یواشکی درِ گوشش گفتم: آقا! (من به عمرم آبروی هیچکس را نبردم، من اینرا به شما بگویم؛ یعنی اگر بخواهم بگویم خودخواهی میشود؛ یعنی من خودخواهی میکنم [که] یکچیزی به آقا میگویم، ما خودخواهی نداریم.) گفتم: آیا دعای امام مستجاب است یا نه؟ گفت: آره! گفتم: [امام] مستجابالدّعوه هست؟ گفت: آره! گفتم: آن [مختار] اگر در چیز [آتش] باشد، ببین آن [امام] خودش دعاست، خودش باید حرف خودش را مستجاب کند، این دیگر چیست که میگویی؟! اینچه حرفی است که الآن من دارم میزنم؟! آیا متوجّه میشویم؟!
خودش دعایش را مستجاب کند؛ یعنیچه؟! [امام] آن حرفش، امر خداست، حرفش امر خداست، گفتم در آنجا، که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) امر است. گفتم: «رحمةٌ لِلعالمین «امرش است. این [امام] اصلاً خودش، حرفش رحمت است. گفتم: آیا وقتی سرِ ابنزیاد را پیشش آوردند، مگر امامسجّاد (علیهالسلام) نگفت [که] خدا مختار را رحمت کند؟! (چه داریم میگوییم؟! باز که باور نمیکنیم! من به قربان شماها بروم، فدایتان بشوم، اگر کسی بگوید این مثلاً مقصدش چهچیز بود و چه و چه و اینها؟! تو عناد داری! الحمد لله ما در این مجلس، عناددار نداریم.) [این مهندس] رفت [و] بعد از دو روز [اینجا] آمد [و] گفت: [روایتش را] پیدا کردم، حرف من را قبول نکرد، گفت: [روایتش را] پیدا کردم؛ گفت: حالا چند جا [روی منبر] گفتم، چهکنم؟! گفتم: چرا پیدا نکرده، گفتی؟! متوجّه عرض بنده شدی یا نه؟!
حالا ما گفتیم که از اصحابیمین و اصحابشمال میخواهم [صحبت کنم]، همه حرفها را که زدم، شما فرصت دارید که اصحابیمین بشوید! الحمد لله شکر ربّالعالمین نه چیز، روزی دارد پی شماها میدود؛ چونکه شما دارید در مسیر ولایت کار میکنید، روزی پی شما میدود، اصلاً روزی چهچیزی است؟! اصلاً [اینکه بگوییم] روزی پی شماها میدود، باز هم سبُک است! شما بالاتر از این هستید که روزی پی شما برود. والله! اگر جزء اصحابیمین بشوید، شما رزق میدهید! چهچیزی ما متوجّه شدیم؟!
عزیزان من! بیایید جزء اصحابیمین بشوید! اما این [را] هم من به شما عرض کنم [که] اصحابیمینشدن خیلی مشکل است! ممکنِ غیر ممکناست! غیرِ ممکنِ ممکناست! چرا غیرِ ممکنِ ممکناست؟! این غیر ممکناست [که] تو [اصحابیمین] بشوی؛ اما علی «علیهالسلام»، الآن وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) ممکنش میکند! اینها آمدند [که] غیر ممکن را ممکن کنند. بیا ممکن میشوی!
اینقدر این اصحابیمین مهمّ است، هیچکدام از انبیاء جزء اصحابیمین نیستند! با من حرف بزنید! [بهمن] جواب بدهید! [از من] سؤال کنید! من نوکر همهتان هستم؛ اما اگر قبول میکنید که خب جواب [و] سؤال، ندارد. اصحابیمین کیست؟ حضرت فرمود: اُمّت من هفتاد و سه فرقه میشوند، اصحابیمین متقی است! قربانت بروم، فدایت بشوم، که روبروی من نشستی، ما کجا میرویم؟! [اصحابیمین] متقی است! هفتاد و سه فرقه، هفتاد و دو فرقه رفتند کنار، متقی کیست؟ اصحابیمین! متقی کیست؟ شیعه است.
مگر موسی نیست؟! عزیز من! قربانتان بروم، من الآن روایتش را میگویم؛ مگر موسی نیست [که] میگوید خدا! اینها میخواهند تو را ببینند، هفتاد فرقه هستند؟! [خدا] گفت: هفتاد نفر در طور سینا بیایند، حالا که آمده، یک نوری در [آنجا] تجلّی کرد، موسی غش کرد، نورِ اصحابیمین پیغمبرها را به غش میاندازد، بهغیر از پیغمبر آخرالزّمان (صلیاللهعلیهوآله)! آن خودش یمین است. آن [پیغمبر آخرالزّمان (صلیاللهعلیهوآله)] خودش یمین است، بهغیر از آن [را میگویم].
حالا [موسی] میگوید: خدایا! نور خودت بود؟ نه! لا! (بابا! [حضرتموسی] نمیداند [که] سراغ میگیرد، آخر چهچیزی میگویید؟! چرا میگویید این پیغمبرها نمیدانم از دوازدهامام (علیهمالسلام) چیزتر [بالاتر] هستند؟! آخر تا چهموقع تملّق میگویی؟! مگر به ماوراء اعتقاد نداری؟! والله! این [دنیا] طی [تمام] میشود.)
به قربانتان بروم، فدایت بشوم، تمام عالَم یوم است! یکوقت در کارخانه هستی، یوم است. یکوقت در اداره هستی، یوم است. یکوقت آنجا هستی، یوم است. تمام یومها باطل میشود، تو باید از امتحانِ یوم در آیی! من نمیخواهم بگویم، من یکوقت در یک کارگاهی بودم، که یک [رئیس] کارخانه داشتیم، یکذرّه به ما فشار آوردهبود؛ تمام این بچّههای کوچک، یتیمها، را از خودم مزد میدادم؛ میگفتم این الآن با من یخته [یکقدری] چیز است، این بهواسطه من دارد ظلم میکند، من ظلم نکنم! الآن یکی از آن کارگرها اینجاست، میگفتم: این با من الآن چیز [بد] است، خب من هم دارم به اینها، آن ظلم بهمن میکند، من هم ظلم به اینها [نکنم]، باید متوجّه باشید! اگر بدانید من به چهجور زندگی میکردم! خدا میداند این زانوی من از گرسنگی گیر نداشت، [اگر] سَنّار میدادم نان [میخریدم]، این زانوی من گیر داشت؛ [اما] سَنّار نان را میدادم، مبادا من به این بچّهها ظلم بکنم، اصحابیمین ایناست، باید مواظب باشید! من نمیگویم الآن من در اصحابیمین هستم، من دارم صفات اصحابیمین را میگویم.
حالا موسی چه میشود؟! میگوید: نورِ خودت است؟ [میگوید:] لا! [میپرسد:] نور محمّد (صلیاللهعلیهوآله) و آلمحمّد (علیهمالسلام) است؟ [میگوید:] لا! [میپرسد: پس] نور کیست؟ [جواب میدهد:] نور یکی از آن شیعیان علی (علیهالسلام) است که در آخرالزّمان، آنها جزء اصحابیمین است! چرا عزیز من! جدل میکنید؟! چرا یک حرفهایی میزنید؟! چرا از اصحابیمین خودتان را خارج میکنید؟! فدایتان بشوم! قربانتان بروم، بهدینم قسم! اگر هر کدامتان یک تزلزل داشتهباشید، [صد تا چکش، هزار تا چکش، در مغز من میخورد.]
خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! میگفت: هر حرفی یک چکش توی مغز میخورد، شما متوجّه نیستید؛ صد تا چکش، هزار تا چکش، در مغز من میخورد. میگویم چرا اینها یکدفعه بعضیهایشان مثلاً اینجوری میشوند؟! بسکه من شماها را میخواهم! من قسم بهقرآن میخورم، زیر آسمان قم، خدا از شما بهتر سراغ ندارد! اصلاً سراغ ندارد! خوب شد؟! کفر هم گفتم. آخر این حرفها بهمن چه؟! شماها چهکسی هستید؟! چهخبر است؟! همهاش دارید میآیید [و] تمرین ولایت میکنید، عالَم چهخبر است؟! اما اصحابیمین نیستید! بیایید اصحابیمین بشوید! در شُرف اصحابیمین هستید. ببین، ما در شُرف ولایت [و] در شُرف اصحابیمین هستیم، بیایید اصحابیمین بشوید! بهوجود امامزمان! تمام گلولههای [گلبولهای] خونم ایناست [که] شما را به اصحابیمین برسانم.
اتّفاقاً یکروایتی داریم، من در یک کتابی دیدم، این کتابی است! شخصی خدمت موسیبنجعفر (علیهماالسلام) آمد، شب بود، عرض کرد: یابنرسولالله! من همیشه این کهکشان و فَلَک و آسمانها را میبینم، چهقدر زیباست! گفت: ای شخص! بدان! همانجور که زیبایی آسمانها را میبینی، آسمان دارد به نور شیعیان ما زندگی میکند؛ یعنی آن نور، تجلّیاش بیشتر است؛ (اما این حرف عجیب است، من یک تبصره به حرف امام زدم، بسکه من فضول هستم!) گفت: فقط جبرائیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل میبینند، گفت چهار پیغمبر [ملائکه] خیلی مُقرّب میبینند؛ چرا گفت [آنها] میبینند؟ (بگویید ببینم، آقا! بگو ببینم! آره! هر که گفت؟! (یکی از حضّار: ولایت را قبول دارند) دستت درد نکند! نمرهات هجده است، بیست نیست!)
تمام ملائکههای آسمان بهغیر [از] ملائکههای مُقرّب، توان ندارند [که] نور یک شیعه را ببینند، رُبس [ذوب] میشوند. چه میگویید؟! تمام این حرفها که زدند، برای شیعههایشان زدهاند. چرا موسیبنجعفر (علیهماالسلام) میگوید [ملائکه] نمیتوانند [نور شیعه را] ببینند؟! رُبس میشوند. مگر، مگر که موسی رُبس نشد [و] افتاد؟! خب ملائکهها که پایینتر از موسی هستند، من با حدیث و روایت حرف میزنم؛ چرا اینجوری شد [و] غَش کرد؟! چرا غَش کرد؟! آیا ما قدر خودمان را میدانیم؟! آیا نمیخواهید اینجوری بشوید؟!
حالا میگوید چه؟! حالا آمدیم سرِ این [شیعه]، حالا صفاتش را ببین! میگوید: اوّلیاش ایناست که امر خدا را به امر خودشان ترجیح میدهند، بعد خدمت حضرتعالی عرض میشود: معصیتولایتی نمیکنند، بعد هم کار لغو نمیکنند. (بسکه گفتم خسته شدم، اینکار لغو نیست [که تو] میکنی؟! تا چهموقع پایش [تلویزیون] مینشینید؟! اینکار لغو نیست؟! تو میخواهی اصحابیمین هم بشوی؟!) دیگر چهکار میکند؟ جدل نمیکنند، چرا جدل نمیکند؟ چرا جدل نمیکند؟ آن [اصحابیمین]، خودش حقّ است، نمیرود حقّ خودش را معلوم کند! چرا ما متوجّه نیستیم؟! اصحابیمین خودشان حقّ هستند، آقا امامحسین (علیهالسلام)، دوازدهامام (علیهمالسلام) خودشان حقّ هستند، کجا جدل کردند؟! مگر زنش را نزد؟! بچّهاش را نکشت؟! طناب گردنش نینداخت؟! چرا علی (علیهالسلام) جدل نکرد؟! چرا جدل نکرد؟!
اغلب این مهندسها میگویند که علی (علیهالسلام) بیستوپنج سال در خانه نشست، آیا فهمیدیم این یعنیچه؟! توهین میکنند، به زَعم [گمان] اینکه میگویند امامزمان (عجلاللهفرجه) مخفی است، تو مخفی هستی! کجا امامزمان (عجلاللهفرجه) مخفی است؟! امامزمان (عجلاللهفرجه)، امامزمانِ خلقت است، باید به خلقت رسیدگی کند؛ تمام خلقت مانند یک نگین انگشتر پیش امامزمان (عجلاللهفرجه) است، همینطور که میگویند مخفی است، میگویند علی (علیهالسلام) بیستوپنج سال در خانه نشست، باباجانِ من! عزیز من! ایننیست.
علماء در مجلس تشریف دارند، من وقتی پایین میآیم، حالیِ من بکنید! علی (علیهالسلام)، جان من! علی (علیهالسلام) قدرت خداست، مگر میتواند کسی جلوی علی (علیهالسلام) را بگیرد [و] او را در خانه بنشاند؟! چرا نمیفهمید؟! باز میگویند ایشان تند میشود، تُندم میکنید. مگر کسی جلوی قدرت ولیّاللهالأعظم را میتواند بگیرد؟! آنچه که قدرت است، مال [برای] علی (علیهالسلام) است! چهکسی میتواند جلویش را بگیرد [و] او را در خانه بنشاند؟! چرا این حرفها را میزنید؟! خب نمیتوانی حرف ولایت نزن! کسیکه نیامدهاست به تو بگوید که [حرف] بزن، چرا [حرف] میزنی؟! بفهم [و حرف] بزن! من غلط میکنم [که] بگویم [حرف] نزن، بفهمم [و حرف] بزن! اگر جلوی علی (علیهالسلام) را گرفتی، پس تو قدرتت از ولایت بیشتر است، چهکسی میتواند جلوی علی (علیهالسلام) را بگیرد؟! این معنایش ایناست، بیست و پنجسال جلوی چه [کسی را گرفتند]؟! جلوی امر من [یعنی امر علی (علیهالسلام)] را [گرفتند]، اینها امر من را اطاعت نکردند! مانند استخوانی که در گلویم گیر کردهاست [و] خاری که در چشمم گیر کردهاست، [میمانم]. خدا عمر و ابابکر را لعنت کند! میگوید؛ یعنی این [عمر و ابابکر] چه [کار] کرد؟! این [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] باعث خیر مردم شد، این باعث هدایت مردم شد. این [عمر و ابابکر] باعث ضلالت شد، نشد که من بگویم!
باباجان! اینجوری است، چهقدر ایشان نخلستان خرما درست میکند؟! اگر علی (علیهالسلام) در خانه است! پس این چند هزار تا نخلستان درست میکند [و] همهاش [را] میآورد میفروشد [و] در مسجد میدهد، از کجاست؟! علی (علیهالسلام) در خانه نشستهاست! خدا یخته [یکقدری] پول بهمن بدهد [و] عقل به تو! باز هم حرف ندارم [که] عقلدار شویم! ما که بخلمان نمیرسد. آقاجان من! متوجّه شدید [که] من چه گفتم؟! اینهم مِثل همیناست [که گفتهاند] امامزمان (عجلاللهفرجه) غایب است! خدا میداند یکگوشه [و] کنایهاش را کمتان میگذارم، فهمیدید؟! گفتند [و] هُو انداختند [که امامزمان (عجلاللهفرجه)] غایب است! همهاش همیناست، شما هم باور میکنید.
غایب کسی است که قدرت ندارد! تمام نَفَسهایی که عالم میکشد، در قبضه قدرت وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) است. آیا اینها میتوانند به کسی بدهند؟! آره! برو ببین به تو میدهند یا نمیدهند؟! مگر به زینب (علیهاالسلام) نداد؟! در دروازهکوفه آمدهاست، حالا به ابنزیاد خبر دادند: ابنزیاد! چهخبر است؟! علی دارد صحبت میکند، همه الآن دارند [گریه میکنند]، میخواهند به تو شورش کنند، گفت: قال [قیل و] قال کنید! (ببین ایناست که میگویم: [کسی] نمیتواند جلویش را بگیرد، ببین بابا! من با سند و روایت برای شما حرف میزنم، ایناست که این [خلق] نمیتواند جلویش را بگیرد. حالا گفت: قال [قیل و] قال کنید!) زینب «سلاماللهعلیها» گفت: «اُسکُتوا» خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گفت: شتر دیگر نمیتوانست پایش را بردارد، تمام خشک شدند. خبر به ابنزیاد دادند [که] اگر این [خطبه زینب (علیهاالسلام)] ادامه پیدا کند؛ تمام مردم خشک شدند. «اُسکُتوا»؛ یعنی ساکت! بیا تو هم [به امر] برو [تا] به تو بدهد؛ اما خرج خودش کنی، من دارم اینجا واسه [برای] شما زمینهسازی میکنم.
عزیزان من! فدایتان بشوم، حالا دوباره تکرار کنم: اصحابیمین امر نمیکنند، به امر هستند؛ اگر هم بکنند، امرِ آنرا میگویند، متوجّه عرض بنده شدید؟! اصلاً اصحابیمین امر ندارند، اگر شما بخواهی اصحابیمین بشوی، باید در تمام وجودت امر نباشد که [امر] بکنی، آنوقت اصحابیمین میشوی. چرا نمیشود؟! بیایید ببینید میشود یا نه؟! فدایتان بشوم، قربانتان بروم، بیایید این حرفها را کنار بگذارید! بیایید تسلیم بشوید!
چرا امر نمیکنند؟ ببین آقا امامحسین (علیهاالسلام)، ببین خودش امر است، حالا [در مسجد] آمده، یک پیرمردی آنجاست، این [پیرمرد] وضویش را ناجور میگیرد، این [آقا امامحسین (علیهاالسلام)] به او باز [امر نمیکند]، ببین خودش امر است؛ اما دارد ما را چهکار میکند؟! خلاصه دارد ما را رهبری میکند، دارد یاد ما میدهد، اینقدر امر نکنید! اینقدر توقّع نداشتهباشید! میگوید که باباجان! ما دوتایی وضو میگیریم، ببین وضوی ما کدامش درستاست؟ امامحسن (علیهالسلام) [و] امامحسین (علیهالسلام) وضو گرفتند، پیرمرد یک نگاهی کرد و گفت: آقازادهها! وضوی من باطل است. مگر نمیتوانست بگوید که [وضویت درست نیست؟!]
اگر ما بودیم چه میگفتیم؟! [میگفتیم:] چرا هفتاد سال است که اینجوری وضو میگیری؟! چرا اینجوری وضو میگیری؟! آقا بنا میکنی [به امر و نهیکردن]، خودت را میخواهی در این پیاده کنی. تو باید اصلاً خود نباشی که پیاده کنی! تو را به روح رسولالله! این حرفها را یکقدری گیر به آن بدهید! بایگانی نکنید! تو باید اصلاً خود نباشی که خودت را روی این چیز [پیاده] بکنی، اگر خود نباشی، خود [یعنی ولایت] هستی، اگر خود باشی، خودت [یعنی منات] هستی. ببین بابا! من دارم چه میگویم؟! فدایتان بشوم، تو نباید اصلاً خود باشی.
امروز دوستی داشتم [که] اینجا تشریف آوردند، راجعبه ریا صحبت شد. ایشان خیلی میخواست بهاصطلاح خوب بفهمد؛ البتّه میفهمد؛ اما همینطور میخواهد بهتر بفهمد. من در جای دیگر گفتم: این یککار را بکن؛ اما این دست اوّل است، دست دوّم ایناست: شما توی مردم کار میکنی، ریا نمیکنی؛ یعنی مردم چیزیت نمیشود؛ [یعنی] مردم را نمیبینی، آن یکجوری است که من مثال زدم [که] خودم بفهمم. مَثل توی بیابان هیچکسی نیست؛ [بهخاطر همین] ریا نمیشود؛ اما الآن شما در [بین] مردم ریا میکنی، [اما وقتی] چیزی را نمیبینی؛ یعنی کسی را نمیبینی [که دیگر ریا نمیکنی].
کسی را ندیدن یعنیچه؟ کسی را ندیدن به اینباره است که من دارم آقایان را، همه را در این چشمم میبینم، درستاست؟! [اما باید] مؤثّر ندانید! نه تعریفش را مؤثّر بدانید [و] نه تکذیبش را مؤثّر بدانید! چیزی که مؤثّر نیست، آدم نمیبیند. توجّه فرمودید؟! ما هر چه که داریم میبینیم، مؤثّر میدانیم [که] ریا میکنیم، میخواهیم مثلاً یکی بارکالله [به ما] بگوید، یکچیزی [درباره ما بگوید که مثلاً] ایشان خَیِّر است، ایشان نمیدانم چهجوری است؟ یکچیزی به ما [بگوید]، یکچیزی از هیچی میخواهیم. بهدینم قسم! خلقت هیچی است؛ چیز، خدا و ائمه (علیهمالسلام) است.
حالا [این دوستم] گفت: بهتر از اینهم هست؟ گفتم: آره! یک ریا در درون توست. این ریای خلقی شد، اینهم ریا [است]، یک ریا در درون توست؛ ریا که در درونت است، چیست؟ حالا الآن آنجا رفتی، هیچکس را هم نمیبینی؛ اما داری مثلاً الآن یک پولی، یکچیزی به یکی میدهی، توی آن کالبدت، خودت را میبینی، این [هم] ریا شد! این ریای درونی شد. ببین آقاجان! من چه میگویم؟ این ریای درونی شد! حالا که داری میدهی، چهکسی را میبینی؟ خودت را میبینی، اینهم ریاست! پس چهکسی را باید ببینی؟ امر را باید ببینی! چهجور باید بشوی؟ خودت را نبینی! پس اینکار چیست [که] میکنی؟ این امر است! اینکار چیست [که] بکنی؟ خدا گفتهاست بکنی! اگر در فکرت باشد [که] خدا به تو اجر بدهد، اگر در فکرت باشد [که] بهشت را به تو بدهد، اگر در فکرت باشد [که] فردوس را به تو بدهد، اگر در فکر تو باشد [که] اینجوری باشد، تو باز هم داری ریا میکنی؛ چونکه آنرا میخواهی، ببین آنرا میخواهی، تو باید امر را بخواهی.
(ببین آقا! من تکرار میکنم، میخواهم خوب بفهمی!) شما باید امر را بخواهی، این همین داری اینکار را میکنی، [خدا] میخواهد [تو] را بهشت ببرد، میخواهد تو را جهنّم ببرد، میخواهد نابودت کند، میخواهد بودت کند، [هر کار میخواهد با تو بکند، برایت یکجور باشد]؛ تو فعلاً چه هستی؟ بنده هستی! این صحیح است؛ حالا اگر اینجوری شد، صفاتالله به تو میدهد؛ آنوقت شما جزء اصحابیمین میشوی، خدا صفاتالله به تو میدهد، اگر تو شاگرد [داشته] باشی، درستکار باشد، چهکارش میکنی؟! دوستش داری! باباجان! ما باید درستکار باشیم! آنوقت صفاتالله به تو میدهد، هستیم یا نیستیم؟! بگو: هستم!
پس بنا شد اصحابیمین از انبیاء بالاتر هستند، آنها [انبیاء] میآیند [و] شاگرد اینها [اصحابیمین] میشوند؛ بهغیر از پیغمبر آخرالزّمان (صلیاللهعلیهوآله). ما نداریم، ببین من همه را میگویم، یکوقت این [پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)] را قاطی نکنید! والله! این [را] هم میگویم دیگر، بهغیر از پیغمبر آخرالزّمان (صلیاللهعلیهوآله). ما نداریم بگویند: یکدانه از این صد و بیست و چهار هزار پیغمبر، بهغیر از پیغمبر آخرالزّمان (صلیاللهعلیهوآله) از این قصر [به] آن قصر میرود، تمام [اهل] بهشت میگویند: خورشید زده [است]؟! تمام بهشت نورانی میشود، هر [کسی] که دارد [بگوید]، بگو! آقایفلانی! این [روایت] ها را میبینی، اگر جُستی [پیدا کردی،] بهمن بگو؛ اما میگوید: یک شیعه از این قصرش به آن قصر میرود، چه میشود؟ بهشت نورانی میشود! بهشت! چرا؟ بهشت دستِ دوّم است، بهشت دستِ دوّم است، چرا؟ خدا درخت طوبی را خلق کرد. از درخت طوبی، واسه [یعنی از] چه خلق کرد؟ از ولایت! از آن درخت طوبی، از آن شجره درخت طوبی، بهشت را خلق کرد. بدانید! روایت داریم: هر شیعهای یک شاخه از این درخت طوبی در قصرش است؛ اما شیعه دستِ اوّل است، چرا؟ تأییدش کردند. بهشت خلق شدهاست، شیعه؛ یعنی اصحابیمین جزء آنها [ائمه (علیهمالسلام)] شدهاست، دیگر جزء خلق نیست.
رفقایعزیز! خدمت بزرگیتان عرض کردم، شیعه جزء خلق نیست، ما از اینجا داریم استفاده میکنیم. دو روایت خدمت بزرگیتان عرض کنم: یکی از فرمایش رئیسمذهب [امامصادق (علیهالسلام) که] میفرماید: شیعهها از ما هستند، از ما هستند. اگر تو از آن [ائمه (علیهمالسلام)] شدی، آنها که جزء خلق نیستند؛ پس اگر تو از آن شدی، تو جزء خلق نیستی؛ یا [اینکه] میفرماید: «سلمانُ مِنّا أهلالبیت» جزء [اهلبیت است]، آنهم جزء خلق نیست.
عزیزان من! والله! بالله! تالله! من شما را میخواهم [که] از توی خلق جدایتان کنم، بیایید اصحابیمین بشوید! قشنگ میتوانید بشوید! چهکسی میتواند اینجوریات کند؟ امامصادق (علیهالسلام)، الآن وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه). چهقدر مسجد جمکران رفتی و «إیّاک نعبد و إیّاک نستعین» گفتی؟! و «إهدنا الصّراط المستقیم» را نفهمیدی! «إهدنا الصّراط المستقیم» تو را به جایی میرساند، نه «إیّاک نعبد و إیّاک نستعین».
عزیزان من! من الآن خدمت شما عرض میکنم: از این بالاتر [چیست]؟ چرا میگوید خدمت امامصادق (علیهالسلام) آمدند، عرض میکند: یابنرسولالله! عربی هستم [که] راهم دور است، میخواهم شما را زیارت کنم، حضرت میفرماید: میخواهی جمع ما را زیارت کنی؛ یعنی ما چهارده تا را؟ [گفت:] یابنرسولالله! از این بهتر چیست؟! میگوید: دیدن یک مؤمن، یک اصحابیمین برو! آن خودش چیست؟ عزیز من! از آنطرف خدا در قلبت است، از آنطرف هم «عرشالعظیم» در قلب مؤمن است، «عرشالعظیم» است، ما [ائمه (علیهمالسلام)] همه آنجا هستیم! کجا جدل میکنی؟! بابا! فدایت بشوم، بیا اصحابیمین بشو!
بارها گفتم: ما خودمان [را] هم نمیشناسیم، یکی از دلیل اصحابیمین ایناست [که] جدل نمیکند، خودش حقّ است. دوباره تکرار میکنم: حقانیّتش را نمیخواهد ثابت کند، خودش [حقّ است]. شما قلب مبارکت چیست؟ «عرشالعظیم» است! والله! بالله! تکرار میکنم، دیگر جدل در تمام وجود شماها نباید باشد! میفرماید: اصحابیمین چهجورند؟ جدل نمیکنند، نمیخواهد خودش را ثابت کند، ببین من چه میگویم؟ ثابت هست. خیلی حرف است که میفرماید: «قلبالمؤمن عرشالرّحمن»، از بسکه خوشم میآید، دوباره تکرار میکنم: [قلب مؤمن] جای دوازدهامام (علیهمالسلام) است، والله! بالله! من اینرا نمیخواستم بگویم، جوان در این مجلس است، اینرا میگویم، دوباره تکرار میکنم، گناه چیزی نیست تا حتّی، (لا إله إلّا الله)، هر گناهی که شما فکرش را میکنید، من اسم نمیآورم، بیحیاگری میشود.
رفقایعزیز! من از تو درخواست میکنم، اگر نوار من یک بیحیایی تویش [درونش] بود، پاکش کنید! من که معصوم نیستم، من یکوقت میبینی [که] یکحرف بیحیاگری هم میزنم، تو پاکش کن! تو اختیار داری؛ اما اوّل بهمن بگویید! اوّل بهمن بگویید! بهمن ثابت کنید! بعد پاکش کنید! حالا میخواهم این جمله را بگویم: والله! این گناه، چیزی نیست! عظمت گناه ایناست که وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) را نمیبینی [و] گناه میکنی، خدا را نمیبینی [و] گناه میکنی، تو ای گنهکار! امامزمانِ خود [را] نمیبینی، خدا را نمیبینی، توهینِ تو گناه است! چرا؟ الآن روایت رویش میگذارم، فدایت بشوم، قربانتان بروم، چرا میگوید اگر توهین به یک مؤمن کردی، من تو را هیچعبادتت را قبول نمیکنم؟! آیا توهین به امامزمان (عجلاللهفرجه) نیست [که] گناه میکنی؟! توهین به امامزمان (عجلاللهفرجه) نیست [که] غِش [در معامله] میکنی؟! توهین به امامزمان (عجلاللهفرجه) نیست [که] گناه میکنی؟! توهین به امامزمان (عجلاللهفرجه) نیست [که] رویت را نمیگیری؟! توهین به ولیّاللهالأعظم گناه است! نه [اینکه] گناه، گناه است! ندیدن خدا گناه است! ندیدن امامزمان (عجلاللهفرجه) گناه است! آیا خدا با امامزمان (عجلاللهفرجه) بهقدر یک مؤمن نیست؟! گفت:
تو یوسفِ مصر دو جهانی | در چاه طبیعت شدهای غرق |
تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک، چرا بالا نمیروی؟! چرا از عالم خاک بالا نمیروی؟! والله! بهدینم! کسی هست، در این مجلس دیدم [که] دارد عرش میرود، دارد معراج میرود، فقط این مرد اطاعت میکند، کاری نمیکند! (هر چه شد میگویم،) اطاعت میکند، یقین پیدا کردهاست، اصلاً عرش برای یک مؤمن چیزی نیست، ببین من دارم به تو چه میگویم؟ عرش برای یک مؤمن چیزی نیست، قلبِ خودش عرش است. مؤمن قلبِ خودش عرش است، عرش چیزی نیست. (حالا ببینید من کافر میشوم؛ اما میخواهم شما بفهمید!) چرا عرش چیزی نیست؟ تو قلبت «عرشالرّحمن» است! بهواسطه چه؟ بهواسطه دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام)، کس دیگر را راه نده! کس دیگر را در مجلس دلت راه نده! در قلبت راه نده! تو بیگانه را در قلبت میآوری که قلبت «عرشالرّحمن» نیست، تو بیگانه را میآوری، بیگانه راه نده!
چرا زهرایعزیز (علیهاالسلام)، عباس عمویش را راه نداد؟! عرش خداست، والله! خانه علی (علیهالسلام) عرش خداست، بهدینم قسم! عرش خداست، نه قلب زهرا (علیهاالسلام) عرش خداست! خانه علی (علیهالسلام) عرش خداست! چرا راهش نداد؟ گفت: چرا [دنبال خلق] رفتی؟! گفت: همه رفتند، ما هم رفتیم. [حضرتزهرا (علیهاالسلام)] گفت: برو! (اگر شما تا صبحِ قیامت این حرف را در آنکار بکنید، راه دارد، کجا میروی؟! ما چهکار میکنیم؟!) مگر عباس چه [کار] کرد؟! عباس چهکرد؟! بگو چهکرد؟ مگر نیست «إنّهُ لَیسَ مِن أهلک»[۱]، مگر بچّه نوح چهکرد؟ به امر پدرش نرفت، تو هم به امر ولیّاللهالأعظم (عجلاللهفرجه) نمیروی، آیا رفتیم ببینیم [که] ما «إنّهُ لَیسَ مِن أهلک»[۱] هستیم یا نیستیم؟! همینطور بدو اینجا! بدو آنجا! نماز اینجا! همینطور بدو! اینقدر بدو تا گیوهات پاره بشود.
والله! بالله! [این] که میگویم هیچکسی [قدر ولایت را بهقدر خدا نمیداند]، الآن کفر است، میخواهم شما حالیتان بشود، [هیچکسی] بهقدر خدا، قدر ولایت را نمیداند؛ اما تو بیا و با چشم ولایت نگاه کن! ببین من درست میگویم یا نمیگویم؟ من افشا میکنم. بهدینم قسم! با چشم گریه خواستم، از وجود مبارک ولیّاللهالأعظم (عجلاللهفرجه)، از مادرش درخواست کردم [که] من ولایت را افشا کنم. الآن به شما میگویم. خدای تبارک و تعالی هر بشری که خلق کرده [است]، انگشتش یکجور است، الآن وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) آگاه است. خودش آگاه است، ما باید آگاه باشیم.
هر بشری انگشتش یکجور است، هر ماهی دریایی یکجور است، هر درختی میوهاش یکجور است، هر برگی یکجور است، من با همه [جور] آدمی چند جا یکوقت چیز کردم، میگفت: یک دستگاهی میگذارند [و] برگها [ی] درخت را میبینند [که] هر کدامشان یکجور است. این برفها که میآید هر کدامشان یکجور است؛ یعنی با این دستگاهها که شما اسمش را بهتر بلد هستید، آره! دریا اینجور است، صحرا اینجور است، ریگهای بیابان، هر ریگی یکجور است؛ یعنی میخواهم به شما بگویم این عظمت خداست، عزیزان من! میخواهم به شما بگویم [که] این عظمت خداست، این عظماییتش را خدا افشاء میکند.
حالا توجّه بفرما! میگویم: هیچکس مطابق خدا قدر ولایت را نمیداند. بیایید راجعبه ولایت آگاهی پیدا کنید! حالا همه اینها را که خدا خلق کردهاست؛ حالا چه میگوید؟ عظمتش را فدای ولایت میکند، اگر ما فهمیدیم خوب است! ببخشید! من دارم میگویم ببخشید عظمت [را] بفهمیم، آخر، ولایت فهمش انتها ندارد. شما متوجّه هستید، کمال دارید، میخواهیم به کلّ کمال برسید، شما بهمن دعا کن! من [هم] به شما [دعا میکنم که] به کلّ کمال برسیم. کلّ کمال چیست؟ شناخت علی (علیهالسلام) است! شناخت وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) است! (صلوات بفرستید.)
چهطور خدا همه اینها را فدای ولایت میکند؟ آخر ولایت مقصدش است، خدا عظماییت را فدای ولایت میکند، از کجا میگویی؟ از «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۲] به کلِّ عظماییتش در همه خلقت میگوید: بیایید چه کنید؟ بیایید امر رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت کنید! آخر تو تا حالا امر چهکسی را اطاعت کردی؟! امر چهکسی را اطاعت میکنی؟! فردایقیامت ما را میآورند، میگویی: امر اینرا اطاعت کردم، میگوید: «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ»[۲] نازل کردم! گفتم: نبیّ من را اطاعتکن! نبیّ هم گفت: ولیّ من را اطاعتکن! بیا اینقدر اینطرف و آنطرف نزنید! بروید یکروز، دو روز، نیمساعت فکر بکنید! من نمیگویم کجا بروید [و] کجا نروید؟ با فکر بروید! من جواب خدا را شب اوّل قبر چه بگویم؟!
دوباره تکرار میکنم: خدا تمام عظماییت خود را خرج این کرده، حالا عزیز من! پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) چه میگوید؟ پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) هم اینرا میگوید. حالا میگوید: امیرالمؤمنین علی «علیهالسلام» را معرّفی کن! یکذرّه کندی میکند؛ [میگوید:] یا محمّد! کاری نکردی! کارَت ایناست، مقصد من ایناست، صد و بیست و چهار هزار تای شما را در خلقت آوردم، مقصدم علی (علیهالسلام) است، مقصدم ولایت است، مقصدم وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) است. اگر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) یکذرّه کندی کرد، میخواست عظمت این حرف معلوم شود. بعضیها حرف میزنند کفر میکنند، مگر ممکناست؟! اگر اینجور بود که ترکاولی بود! چرا؟! ولیّ ترکاولی ندارد! نبیّ ترکاولی دارد؛ اما پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) ولیّ است، ولیّ که ترکاولی ندارد؛ عزیز من! میخواهد عظمت این معلوم شود.
شما الآن به این آقازادهات امر میکنی [که] اینکار را بکن! آنوقت میگویی بکن! دوباره تکرار میکنی، میگویی: بابا! اگر آنجا نروی، همچینکاری نکردی. بعضیها چه میگویند؟! من دوباره تکرار کنم، امیدوارم که [از] قلب مبارکتان امر صادر شود، در ولایت باقی نمیآورید. حالا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) چه میکند؟! حالا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، امیرالمؤمنین علی «علیهالسلام» را روی دست مبارکش میآورد، به علی «علیهالسلام» گفتند: چه روزی به تو خوش گذشت؟ چه روزی بد؟ گفت: آن روزی که روی دست پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) بودم، روزی از آنروز بهتر نداشتم. گفت: چهوقت به تو بد گذشت؟ گفت: آن روزی که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) از دنیا رفت. چه داری میگویی؟! حالا میگوید: «الیوم أکملت لکم دینکم»[۳] بابا! دین علی (علیهالسلام) است! چهکسی قدر اینرا میدانست؟ آقا ابوالفضل (علیهالسلام)، چهکسی قدر دین را میدانست؟ حسین (علیهالسلام)! چهکسی قدر دین را میدانست؟ زهرا (علیهاالسلام)! خودشان دین هستند، حالا که خودشان [دین] هستند، (توجّه بفرمایید!) بهدینم قسم! زهرا (علیهاالسلام) خودش دین است، حسین (علیهالسلام) خودش دین است! امامزمان (عجلاللهفرجه) خودش دین است! همه اینها دین هستند! پس چرا میگوید فدای دین [شدند]؟ آن مقصد خداست! دین، خودش را فدای مقصد خدا میکند.
حالا وقتی [پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را] بلند کرد، میگوید: «الیوم أکملت لکم دینکم»[۳]، حالا دوباره چه میگوید؟ [و أتممتُ علیکم نعمتی] نعمت! (من به فدای یکنفر بشوم، چند وقت در اینباره کار کرد،) نعمت به شما تمام کردم؛ یعنی دیگر نعمت پیش من از این بهتر نیست، نه اینکه نعمت خدا تمامی داشتهباشد، ببین به شما چه میگویم؟ یعنی از این نعمت چیست؟ یکی بگوید! (یکی از حضّار: [بالاتر] نیست؛) [بالاتر] نیست، اَحسنت. از این [نعمت]، دیگر واسه [برای] شماها بالاتر نیست! نه اینکه نعمتی که خدا نعمت را میگیرد، نه! این دیگر از این نعمت واسه شماها بهتر نیست، تمام شد. آیا ما ولایت را اینجوری شناختیم؟! جانم! قربانت بروم، اگر اینجوری شناختید، جزء اصحابیمین هستی.
من یک اشارهای به روضه کنم، ببین قدر ولایت را آقا ابوالفضل (علیهالسلام) میداند. خیلی قشنگ رجز میخواند، من به قربان خودش با رجزش [بروم]. این آقا ابوالفضل (علیهالسلام) خیلی بهمن خدمت کرده [است]. الآن آنشخص در مجلس است، ما [به] کربلا رفتیم، وقتی آمدیم، من همیشه یکجایی را میخواستم باشد که خیلی سر و صدا نباشد؛ الآن اَخوی ما آمده، ما با مادرمان رفتهبودیم، خانه آن دوستعزیزی که الآن در مجلس تشریف دارند، دیگر خدا پدر ایشان را رحمت کند! آنجا خلاصه خانهاش را دست ما داد و آن خانه خودمان هم زنانه بود و از چشم شور بترسید! همیشه من تکرار میکنم: این [آیه] «و جعلنا من بین أیدیهم سدّاً و من خلفهم سدّاً»[۴] را بخوانید! تا حتّی من عقیدهام ایناست [که] به ماشینتان [و] به خودتان فوت کنید [و] یک «و جعلنا من بین أیدیهم سدّاً»[۴] بخوانید! من بارها «آیةالکرسی» را میخوانم، بهقول عوامها فوت میکنم به سلامتی همهشما، صلوات میفرستم به سلامتی اوّل وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) و همهشما، «و جعلنا من بین أیدیهم سدّاً»[۴] را بخوانید [و] فوت کنید به سلامتی تمام شیعیان علیبنابیطالب (علیهالسلام).
این آمد و آقای حاجشیخعباس آمدهبود و نشستهبود و یک عدّهای از طلبهها آمدهبودند. یکی گفت: اووه همهاش طلبه موج میزند، ما کجا رفتیم، کجا رفتیم، هیچ خبری نیست! ما با چند نفر دیگر بودیم. یک [تالارچه] بود اینجوری، اینها تیر گذاشتهبودند، یکچیزی رویش کشیدهبودند. الآن این وجود مبارک اینجا تشریف دارد. آن داداشش گفت: برو [آنرا] اینطرف بکِش! [او] رفت [که] اینطرف بکشد، یکدفعه این تیر اینجوری شد، آن سنگ هم روی دستش افتاد، اصلاً دست ایشان خاک شد. ما به یکی از رفقا بردهبود، گفت: به حاجسیدرضا بگو هیچی، دستش خاک شد؛ اما من الآن شب است، من نزدیکِ [آخر] شب است، این [بچّه] را فردا [به بیمارستان] ببریدش! الآن مریضخانه آنزمان اینجوری نبود.
ما شب رفتیم بالا [ی پشتبام]، دیگر بههم خوردم، رفتم توی نشستم. گفتم: یا ابوالفضل! هر چه گفتند شنیدم، چیزی از تو ندیدم! (ایشان هم بعد از دوازدهسال اینجور که گفتند این بچّه را خدا به آن مادرش دادهبود و خدا إنشاءالله به او ببخشد!) دست این [بچّه] را باید شفا بدهی! ما دیگر اصلاً توی روی این [شخص] یک عمری نمیتوانیم نگاه کنیم، خدا نکند دست این بچه را [قطع کنند]. آقا! ما گریه کردیم، تا اینکه من دیدم یکدفعه در پشتبام انگار افتادم، خدمت حضرتعالی عرض میشود: صبح آنجا پیش حاجسیّدرضا رفتهبود، [دیدهبود که] دستش خوب خوب شده. حالا [هم] میگوید آن دستم درد میگیرد؛ اما این دستم درد نمیگیرد.
حالا این آقا ابوالفضل (علیهالسلام) چه میگوید؟ حالا میگوید:
تا زندهام ای لشکر! حامی دینم | دینم حسین (علیهالسلام) است! |
میگوید، آقا ابوالفضل (علیهالسلام) میگوید: دینم حسین (علیهالسلام) است! حالا جانش را فدای دین کرد. حالا برادر [امامحسین (علیهالسلام)] بالای سرش آمده، آقا ابوالفضل (علیهالسلام) چه میگوید؟ میگوید: برادر! من را خیمه نبر! بعضیها چه میگویند؟ برادر! من از سکینه (علیهاالسلام) خجالت میکشم، باباجان! اصحابیمین ایناست، میگوید من از سکینه (علیهاالسلام) خجالت میکشم، ایشان، برادرم امر کرد؛ اما سکینه (علیهاالسلام) مَشک را آورد [و] بهمن داد، حالا [حضرتسکینه (علیهاالسلام)] میگوید: کاش به او ندادهبودم، دستهایش قطع شدهاست، فرق شکافتهاست، فدایش بشوم، بهفکر است [که] سکینه (علیهاالسلام) خجالت نکشد؛ عزیزان من! چهقدر ما مردم را خجالت میدهیم! ما چه اصحابیمینی هستیم؟!
حالا میگوید من را خیمه نبر [که مبادا] سکینه خجالت بکشد!
زینب (علیهاالسلام) هم همینجور بود. هر کدام [از] شهدا را که میبردند، جلوی برادرش حسین (علیهالسلام) میدوید [که] برادرش ناراحت نباشد؛ اما دوتا بچّههایش که کشتهشدند، [به استقبال برادرش] نیامد. گفتند: زینب! بچّههایت شهید شدند، گفت: میترسم بیایم [و] برادرم خجالت بکشد! اصحابیمین ایناست. عزیزان من! بیایید جزء اصحابیمین بشوید!
زهرایعزیز (علیهاالسلام) چهکار میکند؟ جانش را فدای ولایت میکند. امامحسین (علیهالسلام) چهکار میکند؟ جانش را فدای ولایت میکند. از کجا میگویی؟! امامحسین (علیهالسلام) گفت: آخر تقصیر من چیست؟ چرا مرا میکشید؟ تقصیرم را بگویید! حلالی را حرام کردم یا حرامی را حلال؟ من آتش میگیرم! در زمان یزید هم معلوم بودهاست، حلال [و] حرام [معلوم] بودهاست، حرام [حرام بوده و حلال] حلال [بوده]، حالا چه شد؟! حالا میگوید: حسین! «بغضاً لِأبیک»: [بهخاطر] بغضی که با بابایت داریم، تو را میکشیم. بهدینم قسم! از اوّل مردم حبّ علی (علیهالسلام) نداشتند، حالا هم ندارند، عزیزان من! مگر شیطان میگذارد؟!
«لا حول و لا قوة إلّا بالله العلیّ العظیم».
خدایا! عاقبتتان را بهخیر کن!
خدایا! بهحق حقیقت محمّد و آلمحمّد، خودت حقیقت به ما بده!
خدایا! ما را جزء اصحابیمین کن!
رفقایعزیز! اگر بخواهید جزء اصحابیمین بشوید، باید مثل روزه باشید، ببین روزگی چهجور است؟ مبطل بهجا نمیآوری، باید مبطل بهجا نیاوری! الآن با یکی روبرو میشوی، بفهم روزه هستی! آخر من چهکار کنم؟! چهقدر برای شما پلکان درست کنم [و] بالا نیایید! من چه خاکی به سرم بکنم؟! والّا من دارم عنایتِ شما را خرج میکنم، عنایت شما را میخورم، لطف شما را میخورم، من باید واسه شماها کار کنم؛ اما راه را نشانتان میدهم. قربانتان بروم، باید مبطل بهجا نیاورید! اصحابیمین مبطل بهجا نمیآوردند. اگر بخواهید اینجوری بشوید، همیشه انگار کنید روزهاید؛ آنوقت ببینید میشوید یا نمیشوید؟ اگر نمیشد، من نمیگفتم میشوید.
چهکسی شما را اصحابیمین میکند؟ امامصادق (علیهالسلام)، چهکسی؟ الآن وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه). امرش را اطاعت کنید! امر، شما را اصحابیمین میکند، اصحابیمین امر را اطاعت کردند [که] اصحابیمین شدند. خودشان را کنار گذاشتند، امرشان را کنار گذاشتند، همهچیز را کنار گذاشتند؛ والله! همهچیز کنار است، تو میآوری تو [داخل]! همه اینها کنار است، اصلاً دنیا کنار است، اگر کنار نبود، علی (علیهالسلام) نمیگفت [که] دنیا به منزله استخوان خوک در دهان سگ خوردهدار است، بهدینم قسم! اگر چیزی از این بدتر بود، امیرالمؤمنین علی «علیهالسلام» یعسوبالدّین هم آنرا میگفت، آگاهی دارد به ما میدهد، رفقایعزیز! بیایید اینجور بشوید!
خدایا! ما را بیدار کن!
خدایا! بهحق وجود مبارک دوازدهامام، چهاردهمعصوم، نور آنها را در قلب ما بتاب!
خدایا! یقین ما را زیاد کن!
خدایا! این رفقای من عناد ندارند؛ اما عناد را از قلبشان بیرون کن!
من یککلام دیگر بگویم، این یک عدّهای هستند [اینجا] میآیند [و] آیات قرآن را زیاد میپرسند، من نمیگویم بپرسید [و] نمیگویم نپرسید! بپرسید! یکدانه آیه را بپرسید! در این [آیه] کار کنید [و] این آیه را به آن عمل کنید! [بعداً] یکیدیگر هم بپرسید! از کجا تو [اینرا] میگویی؟! عزیز من! مگر نبود که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میآمدند، [از او سؤال] میپرسیدند، [بعد] منع شد. گفت: هر [کسی] که میخواهد [سؤالی از پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)] بپرسد، صدقه بدهد! همه نیامدند بپرسند. فقط علی (علیهالسلام) آمد [و] پنجدفعه [سؤال] پرسید، این [حکم] برداشتهشد. پس زیاد آیه قرآن پرسیدن منع شده، باید ما آیه قرآن را اینجوری بکنیم.
مگر خدمت حضرت نیامد؟ شخصی آمد [و] گفتش: یا رسولالله! من را نصیحت کن! یکچیز کمی بهمن بگو! گفت: «فمن یعمل مثقال ذرّة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرّة شراً یره»[۵] [گفت:] یا محمّد! بس است! حضرت فرمود: این دلش مملوِّ ایمان شد، دعایش هم مستجاب است. چهقدر تو آیه میپرسی؟! اما معلوم نیست دل تو مملوّ از ایمان شود، [آنمرد] رفت و حالا ببین اینچه شد؟ حالا ببین هجدهسال، هفدهسال، این دوتا خبیث پیش پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) بودند، حالا [عمر] دنبال آن [شخص] میدود [و میگوید:] ای مرد! بایست! ای عرب! بایست! میایستد، میگوید: بشارت [باد] تو را! پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: دلت مملوّ از ایمان است، دعایت مستجاب است، یک دعایی در حقّ ما دوتا بکن! ببین قربانش بروم. [۶]
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ (سوره هود، آیه 46)
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ (سوره الأحزاب، آیه 56)
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ (سوره المائدة، آیه 3)
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ (سوره یس، آیه 9)
- ↑ (سوره الزلزلة، آیه 7 و 8)
- ↑ میگوید: چند سال پیش پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) هستید؟ میگوید: شانزده، هفدهسال [است]. گفت: خدا شما دو تا را لعنت کند! خدا شما دو تا را از رحمت خودش دور کند! من یکروز نیمساعت پیش پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) آمدم، دعایم مستجاب میشود، نفرینم گیراست؛ اما شما چندینسال پیش پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) بودید. من برای شما دعا کنم؟ ببین، عزیز من! یکوقت شما هستید، اینهمه دارم میگویم: یقین داشتهباش! اینها منافق بودند، یقین به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نداشتند؛ اما ببین چقدر طرفدار دارند؟ چهکار کنم؟ هفتمیلیون طرفدار دارند. علی (علیهالسلام) چهار یا پنجنفر طرفدار دارد. حالا عزیز من! بیایید کاری کنید که خدا طرفدار شما باشد!/سخنرانی جلوه و تجلی 80