عقاید
عقاید | |
کد: | 10155 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1377-08-21 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 22 رجب |
العبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز! عقاید گفتن، اشکال ندارد، ما باید راجعبه ولایت همدیگر، یک سؤالاتی بکنیم که این ولایت ما رشد کند؛ اما عناد نداشتهباشیم؛ یعنی بخواهیم بفهمیم. خدای تبارک و تعالی، (خدا بعضی از علماء را رحمت کند؛ یعنی خدا همه علماء را رحمت کند؛ اما بعضیها میبینی که یک حرفهایی زدند؛ اما) خدا آن اشخاصی که آن آقایی خودشان را، سواد خودشان را، علم خودشان را، آن مشهور بودن خودشان را، همه را زمین میگذارند؛ با تفکّر میآیند، فکر میکنند، پرچم تفکّر دارند؛ تأیید کرده و تأیید کند!
اگر آدم بخواهد یککاری را در ببرد [بفهمد]، نباید بگوید که حالا این مثلاً استاد من اینجوری است، اینجوری است، یککاری باید در ببرد [بفهمد]. خدا ایشان را رحمت کند! به یکی از رفقا عرض کردهبود که، هدایت تو بهدست یک عوام است. خود ایشان بهاصطلاح اینجور که میگفتند، اهل نمیدانم کشف و کرامت و اینها بود؛ اما گفتهبود [که] هدایت تو دست یک عوام است. الآن خود ایشان در این مجلس حضور دارند. ببین باباجانِ من! عزیزجان من! فدایت بشوم، این [شخص] دارد پی [دنبال] عوام میگردد! ببین آن حرفِ آنآقا حساب کرد، این دید که عدّه زیادی پیش ایشان آمدهاند، ناگهان ایشان به این گفت، یقین کرد. دارد پی چهکسی میگردد؟ پی آن عوام میگردد که هدایت شود. زبان آن عوام قطع بشود که بخواهد به خودش ببالد، اصلاً زبانش قطع بشود! لال بشود! اما چرا ایشان گفت [که] هدایت شما دست یک عوام است؟ دارد میگردد آن عوام را پیدا کند، یعنی این [شخص] درک دارد؛ یعنی این [شخص] چه دارد؟ یعنی این مقصد دارد. قربانتان بروم، ما مقصدمان باید هدایت باشد، شخص را نبینیم. اگر ما شخص را ببینیم، باید حرف شخص را ببینیم؛ یعنی بفهمیم این [شخص] چه میگوید؟ حتّیالإمکان ببینیم مثلاً این [شخص] حرفش با حدیث، با روایت، با آیات درستاست؟!
عزیزان من! رفقای من! من کوچکتر هستم [که] بگویم رفقای من، این آقایی که الآن دارد در این دانشگاه صحبت میکند، اینها طفلکها آنجا میروند، [این آقا] «وجهالله» را معنی کردند؛ یعنی وجهالله خداست، چند وقت صحبت کرده [و] نتیجهگیری کرده: [خدا] همهجا هست؛ اما گفته [به] هر طرف میخواهی نماز کنی [بخوانی،] بکن! ایناست که فدایتان شوم، میگویم کسیکه [ولایتش] القایی نیست یا نوشیدنی نیست، نباید حرف ولایت بزند.
آقاجان من! عزیزجان من! چرا میگوید: اگر رُو به قبله ادرار کردی، حرام است؟ پشت به قبله ادرار کردی، حرام است؟ این اشخاصی که اینجوری هستند، اینها خودمختارند. عزیزان من! ما نباید خودمختار باشیم، فدایتان بشوم! «مسجدالأقصی، مسجدالحرام» خدا به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) امر کرده: رُو به مکّه بایستی. ما باید امر را اطاعت کنیم! تو به چه مجوّزی میگویی هر طرف میخواهی بایستی، بایستی؟! چرا شرع میگوید: اگر رفتی در بیابان [و] ندانستی [که] قبله چهجور است؟ از چهار طرف نماز بخوان؟! یعنی باید رُو به قبله بخوانی!
یا آن یکی که چندینوقت است کتابی چاپ کردهاست و بوقِ مَنتشایی [۱] دارد و گفتهاست که جلوی مردم را نگیرید! مردم الهیّت دارند، خلاقیّت دارند، میتوانند خلق بکنند. آقاجان من! آخر من چه بگویم؟! امروز آدمهایی که ولایتشان یا القایی نیست؛ یا نوشیدنی [نیست]، جلو افتادند؛ اما والله! عقب افتادهاند! باباجانِ من! عزیزجان من! سازندگی را با خلاقیّت قاطی نکن! این آدم سازندگی دارد، یک آهن دارد، نمیدانم، ویدیو میسازد، نمیدانم، تلویزیون میسازد، چرخگوشت میسازد، در میسازد، این سازنده است نه خالق! خلاقیّت ایناست که چیزی که نباشد بهوجود بیاورد، چیزی که نباشد خلق کند. آیا یک بشر این میشود؟! چرا این میخواهد حرف بزند باد به آستین دانشجوها [و] اینها بیندازد؟ این دانشجوهایعزیز، این طفلکهایی که مثل گُلهایی که حالا غنچهاند، دارند شکوفا میشوند، چهکار کنند؟! چهکار کنم؟! نمیخواهم این حرف را بزنم، والله! نمیخواهم، چاره ندارم.
آنهایی که گفتند، اگر خدشه به دین خورد، ما باید جلوگیری کنیم، آیا اینها خدشه به دین نیست [که] این دانشجوهای ما را، عزیزان ما را، با آنها اینجوری حرف بزنی؟! پس من حرفم ایناست: آقایان! قربانتان بروم، بیایید مطالعه ولایت داشتهباشید! بیایید شخص را نبینید! حرف را ببینید! این حرفی که ایشان میزند، ببینید صحیح است؟ خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گفت: اگر حدیث و روایت مطابق آیه قرآن نباشد، [آنرا به] سینه دیوار بزنید! یکچیزهایی است [که] جعل کردند، یکچیزهایی است [که] جعل میکنند [و] به خودشان نسبت میدهند. روایت خیلی صحیح داریم، میفرماید: حرفهای اهلتسنّن را هر چند راجعبه ما، راجعبه عظمت ما، راجعبه حرفها [و] کارهای ما صحبت میکنند، اعتنا نکنید! اینها دشمنان ما هستند. اینها وقتی پایش بیفتد، میگویند که امامصادق (علیهالسلام) میگوید: [در سجده نماز] چشمت را یا [امام] هم میگذارد یا باز میکند؛ یکیش را هم بگذارید [و] یکیش را باز کنید که مخالفت امامصادق (علیهالسلام) باشد. والله! امامصادق (علیهالسلام) این حرف را میزند! یعنی اگر یکحرفی زدند، اینها میخواهند خودشان را بیتقصیر کنند.
والله! اگر قرآنمجید نازلشده، به [برای] پشتیبانی ولایت نازلشده [است]. یکی از رفقایعزیز من گفت: تو یکقدری راجعبه این قسمت حرف بزن؛ اما من گفتم، من دارم عقایدم را میگویم. عزیزان من! قرآنمجید که نازلشده، به [برای] پشتیبانی ولایت نازلشده! از کجا میگویی؟ هر کجا که خدشه به ولایت بخواهد بخورد، فوراً قرآن افشایش میکند! مگر نیست به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) «ابتر» گفتند؟ فوری [آیه] نازلشد: «اِنّا أعطیناک الکوثر. فصلّ لربّک و انحر. اِنَّ شانئک هو الأبتر»[۲]. فوراً قرآن دفاع کرد. ما داریم چه میگوییم؟! «إنّما یُریدُ الله [لِیُذهِبَ عنکم الرّجسَ] أهلالبیت [و یُطَهّرکُم] تَطهیراً»[۳] فوراً قرآنمجید دفاع میکند. حالا یکچیزهایی است [که] به [واسطه] حدیث و روایت [دفاع] میکند، یکچیزی است [که] صریح دفاع میکند؛ این [مطلب] یک.
[مطلب] دو: قرآنمجید نازلشد، این درس است، مکتب است. مگر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نفرمود که هر کسی یکدانه آیه بتواند بیاورد، چنین و چنان [میکنم]؟! هیچکس نتوانست [آیهای] بیاورد. [۵] باباجان! عزیزجان من! فدایتان بشوم! این حرف یک دنیا مبنا دارد! آیا ما مبنایش را فهمیدیم یا خواندیم؟! [فلانی میگوید: در] ماهمبارک رمضان، یک [دور] قرآن [را] ختم کردم! خب اگر ایناست که والله! آنمرد سنّی توی مسجدالحرام، قرآن را تا صبح ختم کرد، آخر [هم] گفت: خدا! من را با عمر محشور کن! قرآن ختمکردن که چیزی نیست، قرآنفهمیدن چیزی است؛ عزیزان من! حالا ببینید قرآن احکام است: اگر فلانی با زن شوهردار نمیدانم چهکرد، میگوید: سنگسارش کن! اگر آنجوری شد که، بسکه من بدم میآید، اسمش را نمیآورم، از بالای نمیدانم مناره پرتش کن! اگر دزدی کرد، دستش را بزن!
این قرآنمجید گفتم اوّل حمایت از ولایت میکند. چرا؟ پشتیبان ولایت است. عزیزان من! بیایید پشتیبان ولایت بشوید! فدایتان شوم! بیایید تفکّر داشتهباشید. پشتیبان ولایت ایننیست که توی کوچهها بریزید و این حرفها، ایننیست. والله! من کاری به اینکارها ندارم، نمیگویم [در خیابانها] بریزید یا نریزید، من عقلم نمیرسد، گفتم من میخواهم درسی [پیش شما] پس بدهم، من آمدم [و] دارم پیش شما مانند شاهعبدالعظیم آمدم [که] عقایدم را بگویم. میدانید اینکه میگوید پشتیبانی ولایت کن! پشتیبانی ولایت از عقیده خودت بکن! از یقین خودت بکن!
حالا روایت میخواهی؟! مگر نیست؟! یک جنگی بود، حالا به یکقدری کم و زیاد نزدیک ششماه گذشت، اینمردم خیلی صدمه خوردهبودند. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) دستور فرمود: تمام اینها آمادهباش شدند. گفت که این جهاد، جهاد اصغر بود، بیایید جهاد اکبر کنید! روایت داریم: این اشخاص لرزیدند [و گفتند:] خدایا! جهاد اکبر چیست؟ گفت: جهاد با نفس؛ یعنی هوای ولایتت را داشتهباش!
من به فدای یکدوستی داشتیم که الآن اینجا تشریف ندارند، نمیخواهم اسم ایشان را بیاورم. یکی از رفقا یکحرفی زد، گفت: ما این چند وقته ولایت را یک اندازهای شناختیم، دارای ولایت هستیم، باید مواظب باشیم [که] خدشه به آن نخورد. عزیزان من! ولایت یکجوری است [که] خدشه به آن میخورد، باید خدشه به آن نخورد! از کجا بفهمیم خدشه به آن نخورد؟ یقین به ولایت داشتهباشیم. عزیزان من! فدایتان بشوم، ببینید من چه میگویم؟
آدم یکوقت میبینید [که] یک حرفهایی را میشنود [و] اینقدر ناراحت میشود، میفهمد [که] شصتسال، هفتاد سال این بندهخدا زحمت کشیده، آدم از زحمتهایش ناراحت میشود. بهوجدانم قسم! یکوقت من به یکی [از] اهلعلم گفتم، گفتم: [تو] پا [بلند] شوی لباسهایت را بپوشی [و] بخواهی اینجا بیایی؛ من اینقدر راضی نیستم که تو اینقدر بلند شوی؛ نمیدانم بالأخره شال و کلاه کنی [و] اینجا بیایی؛ من اینقدر هم راضی نیستم! آنوقت خدمت شما عرض میشود که یکنفر هفتاد سال یا شصتسال، اینجوری بوده، آدم ناراحت میشود.
یک شخصی که من اسمش را نخواهم آورد. این آدم خیلی بهاصطلاح زحمت کشیده و یکجوری هم زندگی میکند، از آنها نیست که آش و پلویی باشد؛ اما ببین چه گفته؟ حالا ببین آدم آتش میگیرد یا نه؟ یکدوستی دارم، یکوقت با ایشان صحبت میکند، من گفتهبودم که ولایت از تمام خلقت بزرگتر است؛ یعنی تسلّط به همه خلقت دارد. آیا خدا میتواند اینکار را بکند یا نه؟ اینکه چیزی نیست، آنوقت ایشان گفته: یک علی (علیهالسلام) که مثلاً یک متر و شصت و خُردهای [قَدش] است که اینجوری نیست که این به همه عالم تسلّط داشتهباشد. این آدم مطابق شیطان ولایت را احترام نکردهاست! من یکوقت داد میکشم، خب میسوزم، دلم هم میسوزد.
مگر خود شماها نمیگویید؟! روایت داریم: اگر یکنفر روی زمین باشد، شیطان میخواهد این یکنفر را انگولکش [وسوسه] کند! پس شیطان هست، خودتان میگویید. یک کسیکه دشمن خدا هست، شما اعتقاد دارید [که] هست، چرا؟ من حالا یک جزئیاش را میگویم. شیطان مَلَک مقرّب بود، به خود پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) عرض میکند: یا محمّد! عرش رفتی؟ میگوید: آره! میگوید: آن منبر را دیدی؟ میگوید: آره! میگوید: من سیهزار سال آنجا تدریس میکردم! درستاست؟
خب حالا، حالا خدا به او گفت که آدم را سجده کن! باباجانِ من! عزیزجان من! اگر [به] آدم سجده جایز است، عظمت دارد؛ پیغمبر اکرم (صلوات بفرستید،) که عظمتش بیشتر است! قرآن که به او نازلشده، وحی که به او نازل میشود! از کلّ خلقت خبر دارد! چرا نمیگوید پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را سجده کن؟ آن کانالی که اینها میخواهند بیایند [را] میگوید سجده کن! مثل ایناست که شما دور امامرضا (علیهالسلام) میگردید، آنها [در و پنجرههای ضریح] را بوس میکنی، واسه [برای] چه میکنی؟ بهتوسّط آن [امامرضا] میکنی؛ اگرنه اینهمه چوب است [و] خیلی هم قشنگتر است، چرا نمیروی [آنرا] ماچ کنی؟ عین همیناست که من تعبیر میکنم، آن کانال قیمت داشت که اینها میخواهند بیایند.
خیلی ما ولایتمان سقوط کرده، بالخصوص یک عدّهای که نمیتوانم بگویم؛ [ولایتشان] سقوط کرده. باباجان! مگر خود امامرضا (علیهالسلام) نمیفرماید که من وقتیکه کسی بیاید آنجا [در حرمم و] زوّار باشد نه زهوار، (ما بیشترمان زهواریم؛ آنهم زهوارمان در رفته [است]!) میگوید: من وقتی ملکالموت بخواهد بیاید، من سفارشت را [به او] میکنم. [همینطور] در قبر میآیم [و] سفارشت را میکنم، در میزان و اعمال هم میآیم، سفارشت را میکنم. آقا! این عکس است؟!
باباجان! شیطان، وقتی از [به] خدای تبارک و تعالی گفت: سجده نکن [نمیکنم]، خداپرست بود. [آن] مثل خداپرستیِ من میماند. من هم خداپرست هستم. [شیطان] گفت: سجده واسه [برای] غیر [از] تو جایز نیست. دارد یاد خدا میدهد! آن [خدا] میگوید: سجده کن! [شیطان] میگوید: [سجده] بهغیر [از] تو جایز نیست. ببین چهجور دارد میگوید؟ حالا [خدا] گفت: گمشو! گفت: حقّ من را بده! من عبادت کردم. نماز خواندم [که] چهار هزار سال طول کشیده! حقّ من را بده! (من یک اشارهای میخواهم بکنم، معلوم میشود [که] آنموقع شیطان خوب بوده؛ چونکه عبادتش قبولشده. چه [کدام] عبادت ما قبولشده که خدا بگوید که بیا من مزد به تو بدهم؟ کدام [از] ما [اینطور] هستیم؟! معلوم میشود آنموقع [عبادتش] قبولشده که خدا مزد به او میدهد. خدا میداند توی این [مطلب] باید تفکّر کنید! شب گریه کنید [و بگویید:] خدایا! این [شیطان عبادتش] قبول شدهبود که تو مزدش را به او دادی. من چه عبادت قبولی دارم؟) والله! من خودم را میگویم، بهدینم قسم! میگویم: خدایا! یکدانه [از] گناههای مرا سرچوب بکنی، من جهنّمی هستم؛ اما بیا ما را نسوزان! بیا به ما رحم کن! میگویم حالا [ما را] سوزاندی، چطور میشود؟! خب نسوزان! شوخی هم میکنم. باباجانِ من! عزیزجان من! آنوقت گفت: من چند تا چیز میخواهم. گفت: هان! گفت: به هر بنیآدم [یک] بچّه دادی، دوتا بهمن بده! گفت: میخواهی چهکنی؟ گفت: میخواهم یکی اینطرفش [و] یکی آنطرفش بگذارم، گولش بزنم! [این] یک.
دو، گفت: میخواهم توی قلب بروم. گفت: گمشو! آنجا جای خودم است. گفت: توی دلش بروم. گفت: برو! گفت: در گلولههای [گلبولهای] خونش بروم. گفت: برو! گفت: میخواهم تا آخر باشم، گفت: باش! عزیز من! فدایت بشوم، تو یک شیطان را میگویی هست [و] اینجور در عالم تسلّط دارد. آیا ولایت تسلّط ندارد؟! آیا علی (علیهالسلام) تسلّط ندارد؟! ولایت امر خداست. ولایت مقصد خداست. این آقا از درس و بَحثش دارد استفاده میکند. این [آقا] تو [ی ولایت] نیامده. آخر عکس هم میتواند کار صورت بدهد؟ آدم چهچیزی بگوید؟! اگر کسی هم به او بگوید، حرف بزنی؛ یک، چهار نفر دورش میگویند نمیدانم عوام [را] با عالم بحثی نیست. خب اینرا هم به تو میگویند. بیا کنار برو!
میگویند عالم [را] با جاهل بحثی نیست، حرف نزن! عالم کیست؟ جاهل کیست؟ جاهل آناست که احکام را نداند، جاهل آناست که ولایت را نفهمد. از «العلم نورٌ یقذفه الله فی قلب من یشاء» چیست که خدا میدهد؟! من به شما بگویم اینها که قرآن را به میل خودشان میخوانند و تعبیر میکنند، اینها هم به خدا [و] هم بهقرآن تهمت میزنند، هم به خدا [و] هم بهقرآن [تهمت] میزنند؛ فردایقیامت قرآن شکایت میکند. تا کِی [چهموقع] تملّق میگویی؟! ما باید قرآن را احترام کنیم.
ببین خدا چقدر پشتیبانی ولایت است! خدا عمر و ابابکر را لعنت کند! وقتی گفتند: «حسبنا کتابالله»: کتاب خدا ما را بس است، همینجا، هم ولایت [و] هم قرآن را غصب کردند. چرا ما متوجّه نیستیم؟! قرآنی که تو نتوانی [آنرا] معنی کنی، تو غصب کردی! مگر خود پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نفرمود که من دو چیز بزرگ میگذارم: یکی قرآن [و] یکی عترتم است؛ اما قرآن را باید از عترت من بپرسید! قرآن توی عترت است. علی (علیهالسلام) توی قرآن نیست، قرآن توی علی (علیهالسلام) است. آیا ما متوجّه میشویم؟! حالا ببین خدا چه پشتیبانی از ولایت کرد؟ چه پشتیبانی از قرآن کرد؟ گفت: اینها مرتدّ شدند. مرتدّ به چه شدهاند؟ اینکه قرآن را قبول دارد، نماز را قبول دارد، روزه را قبول دارد، حجّ را قبول دارد، مرتدّ به ولایت شدند! فوراً خود قرآن پشتیبانی کرد. فوراً خدا پشتیبانی میکند. باباجانِ من! عزیزجان من! فدایتان بشوم! بیایید کاری بکنید که خدا پشتیبانیتان باشد.
حالا چرا عمر این [کار] را کرد؟ خودمختار است. خودمختاری را کنار بگذارید! حالا اینجور کرد. حالا [قرآن به] دست عثمان افتاد، آنهم خودمختار بود. دست معاویه افتاد که به عباس گفت: قرآن میخوانی؟ گفت: قرآن در خانه ما نازلشده. گفت: بخوان! [اما] معنی نکن! خب اگر بخواهد معنی کند که گفتم، قرآن کتاب است، کتابِ امر است، کتاب هر چه که بگویی هست. خب اگر بگوید ظالم، که آنها [ظالم] هستند، زنازاده که هستند، غاصب که هستند. آنچه را که قرآن منع کرده، اینها هستند. خب [معاویه به عباس] گفت: معنی نکن! یک پولی [هم به او] داد، آن [عباس] هم [معنی] نکرد. حالا چهکرد؟ شهامت نکرد [که] قرآن را معنی کند. حالا به وقتش [حضرتزهرا (علیهاالسلام)] گفت: راهش نمیدهم، بفرما! چقدر خوب بود، قرآن را معنی میکرد، به مردم میگفت، مردم افشا میشدند، زهرایعزیز (علیهاالسلام) هم راهش میداد. بابا! راهتان نمیدهد. کجایید؟! ما چهکار میکنیم؟! اینها خودمختارند.
من به شما بگویم همهاش توی آنها خُرد نشوید! یکوقت ما هم خودمختاریم! بیایید توی خودمان هم پیاده کنیم، آخر شیطان همینطور آنها را نشان ما میدهد. اگر در خانه، بچّهات درست میگوید، اگر تو حرفش را قبول نکنی، خودمختار هستی! اگر زنت درست میگوید، حرفش را قبول نکنی، خودمختار هستی! اگر در یک کارگاهی هستی، شاگردهایعزیز، یکوقت حرفش درستاست، میگویی: خفهشو! برو! خودمختار هستی! تو خودمختاری، تا میگویی، آنها [عمر و ابابکر] را میبیند. آن کُلّش است، منبعش است، تو اتّصال به آن هستی. عزیزان من! فدایتان بشوم! ما باید خودمختار نباشیم!
شما که میخواهید، ما که میخواهیم خداشناس بشویم، باید ولایتشناس بشویم! چونکه ولایت امر خداست. عزیز من! شما اگر امر یکی را اطاعت نکردی، خودش را نخواستی. خدای تبارک و تعالی این عالمی را که خلق کرده «هو الأمر، هو الخلق [۷]». [فلان] بابا میبینی صد تا گوسفند دارد، یک چوپان برایش میگذارد. من آخر چه بگویم؟! خدای تبارک و تعالی چهاردهخِبره برای ما قرار داده [است]. اینها [ائمه (علیهمالسلام)] خِبرگان ما هستند، اینها به دستگاه وحی ارتباط دارند. ما باید چهکار کنیم؟ آنها بروند خِبره معلوم کنند که خِبرههای ما را قبول نکردند. اگر من میگویم باید ولایتشناس باشیم، من روی دلیل میگویم، روی روایت میگویم، روی حدیث میگویم.
اگر ما به خدا، به ذات اقدس الهی پی ببریم، خودمان یکچیزی درست کردیم؛ چونکه ذات منحصر به ذات خودش است. ذات، ببین چه میگویم؟ منحصر به ذات خودش است. هر چه که بخواهیم [درباره خدا] فکر بکنیم، یک خدایی درست کردیم. چرا؟ ما شناخت روی ولایت نداریم، چرا [چهجور] شناخت روی خدا داشتهباشیم؟! اینقدر ما شناخت نداریم، روی مردمان عادی آوردیم. مگر ممکناست کسی خدا را بشناسد؟! پس خدا امرش است. ببین اگر یکی، یک تعدّی [تجاوز] به یکی بکند، به او میگویند: ای خدانشناس! یعنی داری تعدّی میکنی. اگر یکی را بزند، میگوید: ای خدانشناس! چرا اینرا میزنی؟! خب بیا! شناخت خدا ایناست.
من والله! عقیده ولایتم ایناست، اگر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: یا علی! هیچکس خدا را نشناخت بهغیر [از] من و تو، (ببین من چه میگویم؟ اگر من از ولایت صحبت میکنم، از نبوّت هم صحبت میکنم، از خداشناسی هم صحبت میکنم؛ اما چهکسی متوجّه بشود؟!) اگر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: یا علی! هیچکس خدا را نشناخت بهغیر [از] من و تو، به خود ولایت! عقیدهام ایناست: اینها، بهتر از کلّ خلقت، خدا را شناختند؛ نه اینکه ذات این [خدا] را بشناسند. خود امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، خود دوازدهامام (علیهمالسلام)، خود چهاردهمعصوم (علیهمالسلام)، شما دارید چه میگویید؟! همینطور خداشناس، خداشناسی میکنید. اینها از تمام خلقت؛ یعنی زمین، آسمان، لوح و قلم از هر چه که خدا خلقت دارد، اینها بهتر خدا را شناختند؛ یعنی بهتر معرفت به خدا دارند؛ نه که به کلّ ذات پی ببرند.
یکنفر از آقایان [از] مشهد اینجا آمده. خیلی هم بوق منتشا دارد. یکنفر همراهیاش کردهبود [و او را] آوردهبود. یک، چند تا سؤال داشت. یکیاش را میگویم، یکیاش اینبود: میگفت ما روایت داریم که میفرماید: دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) کسری ندارند، چرا [در مورد] اینها میگوید؟ امامصادق (علیهالسلام) میفرماید: ما شبهایجمعه پیش جدّمان رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) در عرش میرویم، آنجا تعلیم علم میکنیم. ببین اگر من میگویم هیچکس پی به ذات [خدا] نمیبرد، دلیل میآورم؛ روایت واسهتان [برایتان] میگویم [که] تزلزل نداشتهباشید.
[در جواب به او] گفتم: عزیزان من! اینها به کلّ خلقت علم دارند، نه اینکه به کُنه خدا رسیدهباشند؛ باید رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) تعلیم کند. همینجور که وحی نازل میشده، جبرئیل نازل میشده، مگر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) مُرده [است]؟ چهکسی مغزش کشش این حرفها را دارد؟! مگر امام میمیرد؟! بعضیوقتها افشا میشود. عزیزان من! والله! بالله! تالله! باید یکقدری دست از کار و درس و بَحثتان بکشید! توی ماورای این حرفها بیایید؛ تا ولایتشناس شوید! تا یک اندازهای ولایت در قلب شما خطور کند؛ اگرنه ولایت را میروید، مانند پدر و مادرتان حساب میکنید.
من به فدای خاک کف پای زینب (علیهاالسلام) بشوم، ببین چهجوری افشا کرد؟ حالا [وقتی] میگویند: اینها خارجی هستند، [حضرتزینب (علیهاالسلام)] میخواست افشا کند؛ یکدفعه به آقا امامحسین (علیهالسلام) گفت: برادر! با من حرف بزن! [حرف] نمیزنی، با این بچّه صغیر [حرف] بزن! گفت: «[أم حَسبتَ] أنّ أصحابالکهف و الرّقیم [کانوا مِن آیاتنا] عجباً»[۸]: ای خواهر من! اصحابکهف و رقیم متوجّه بودند ولایتشان را حفظ کردند، اهلکوفه [حفظ] نکردند، بنیامیّه [حفظ] نکردند [و] مرا کشتند، ظاهر من را [کشتند]. آیا کسی متوجّه شد این یعنیچه؟ یعنی امام ایناست.
من به فدای بعضیها بشوم، اینها تفکّر دارند، میآیند حرفهایی سؤال میکنند. من خیلی خوشم میآید [که] رفقا بیایند حرف سؤال کنند، میفهمم توی این [حرف] کار کردند. از کارکردنشان خوشم میآید؛ البته یکی نگوید از ما خوشش نمیآید، من از تنبلها هم خوشم میآید. خب تنبلیاش شده؛ اما آدم خوبی است. میآید [و] سؤال میکند. بعضیوقتها ائمه (علیهمالسلام) افشا میکنند، افشا میکنند [که] ما بیدار شویم! من یک اشارهای کردم. والله! بالله! این دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) همیشه دارند «هل من ناصر» میگویند، میخواهند شما را رُو به خودشان بکِشند! [اما] ما فرار میکنیم. مگر نمیگوید مؤمن [باید] لجام داشتهباشد؟ یعنی لجام داشتهباش!
والله! اینها هر کدامشان، زن و مردشان دارند «هل من ناصر» میگویند، چرا متوجّه نیستیم؟! کجا میروید؟! حالا موسیبنجعفر (علیهماالسلام) افشا میکند. همه دارند مینویسند که این [امام] به مرگ خدایی مُرده، یکنفر اینجوری پیدا میشود [و] میگوید: امام که مُرده و زنده ندارد، از او میپرسم. سلام میکند [و میگوید:] یابنرسولالله! شما به مرگ خدایی مُردید یا [اینکه شما را] زَهر دادند؟ حضرت دستش را اینجوری میکند [و] میگوید: «زهراً زهراً!» اینچه مُردهای است؟! والله! تو مُردی و روح تو مُرده! چه دارید میگویید؟! چرا اینقدر اینها را نزول دادید [پایین آوردید]؟! چرا به مردم نگفتید؟! هر طوری میخواهد بشود [میگویم]! تو سهم امام را خوردی، بهدینم! امام را نشناختی! کجا میخورید؟!
باید در مکتب باشید! از حریم اسلام، از حریم ولایت دفاع کنید! قال و قول نکنید! من نمیگویم یککاری بکنید که خداینخواسته غیر شرع باشد. مردم را بیدار کنید! بهطور ملایم بگویید [که] امام را بهغیر امام است؛ [امام خلق نیست و با خلق فرق دارد.] تا اینمردم، امام را با غیر امام فرق بگذارند. عزیزان من! والله! شما مسئول هستید. ببین یکنفر چقدر امامشناس است! توی همه اینمردم، ایشان میگوید: امام مُرده و زنده ندارد. من نمیگویم [که] خداینخواسته شما مبارزه کنید [و] حرفهایی بزنید [که] یک احساساتی بهوجود بیاید [و] یک ناراحتی در این مملکت بهوجود بیاید، نه! این [کار] خلاف است. ببین من دارم چه میگویم؟ بهطور ملایم، بهطور روایت، بهطور حدیث، اینها را بیایید به مردم بگویید، [تا] مردم ولایتشان را بشناسند.
عزیزان من! مردم باید با ولایت بمیرند. من عقیدهام ایناست ولایتشان را بشناسند. من حرفم ایناست: عزیزان من! نه که تند حرف بزنید! کند حرف بزنید! اینکه جرم نیست. ما [به مردم] بگوییم: باباجان! امامزمان (عجلاللهفرجه) با اینها [خلق] فرق دارد، بگوییم: باباجان! امامزمان (عجلاللهفرجه) مواظب اعمال ما هست. بگوییم: باباجان! چشم ولایت پرده جلویش نیست. ما یکقدری مردم را به امامزمانِ خود آشنا کنیم، اینکه جرم نیست که؛ جرم، اخلالگری است [که] آدم بکند، عزیزان من! اینکه اخلالگری نیست.
مگر این امامصادق (علیهالسلام) نیست؟ یک شخصی خدمت [امام] میآید، میرود دستش را ببوسد، [امام] نمیگذارد! میگوید: یابنرسولالله! من میخواهم [به] طوس بروم [و] افتخار کنم. من عقیدهام ایناست: این همینجور که میخواهد افتخار کند، آنجا [کنار حجرالأسود] دست روی دست زنِ میگذارد، اگر عقیدهاش این نباشد، این [شخص] به آن جرم چیز [مبتلا] نمیشود، نائل نمیشد، من عقیده ولایتیام ایناست. این [شخص] حالا هم که خدمت امام آمده، میگوید من میخواهم افتخار کنم؛ یعنی منم که دست امام را بوسیدم، «من» دارد. اگر بخواهید امامزمان (عجلاللهفرجه) را ببینید، باید منِتان را کنار بگذارید! [آنوقت] او لایت میگیرد [تحویلت میگیرد]، ببین من چه میگویم؟ تو «من» داری، میخواهی «مَن» به مردم بفروشی. حالا میگوید: وای بر تو! چه دستی را میخواهی بیاوری [و] دست من را ببوسی؟! زنی روی حجرالأسود دست گذاشتهبود، روی دست آنزن، دست کشیدی! این کجا و آن کجا؟!
یا شخصی باز خدمت حضرت میآید، میگوید: از شیعههایت هستم. [حضرت] راهش نمیدهد، میگوید از دوستت هستم، راهش میدهد. میگوید، وقتی [نزد امام] میآید، [امام میفرماید]: «أنا ابراهیم؟» [میگوید:] نه! [امام میفرماید:] تو گفتی من شیعهام. وای بر تو! پرده کشیدهبودی، نماز زنها را درست میکردی، یک زن خوشصدا بود، [به او] گفتی: مکرّر کن! وای به حال این گوشهایی که بهغیر خدا بشنود! بهدینم قسم! تمام ما مسئولیم! حرف باید به گوش ما بخورد که نتیجه داشتهباشد. عزیزان من! تمام اینها در ماوراء از ما سؤال میشود.
الآن ولیّاللهالأعظم، آقا امامزمان (عجلاللهفرجه)، حجّةبنالحسن (علیهماالسلام)، تمام این خلقت در یدِ قدرتش است. بهدینم قسم! دیدم آقا را آنجوری بود، تمام اینمردم از اینطرف میرفتند، یکنفر نگاه نمیکرد! چهکسی نگاه نمیکرد؟! گفت:
اگر گویم زبان سوزد | اگر پنهان کنم چون مغز استخوان سوزد |
چرا نگاه نمیکند؟ کاری ندارد، بسکه هوا و هوس و درس و بحث و این و آن [دورش را گرفته]، اصلاً توی این [امامزمان (عجلاللهفرجه)] نیست، نگاهش [به] آنطرف نمیافتد. آن نگاهی که باید [به] آنطرف بیفتد، نگاه ولایت باید بیفتد، من که ولایت ندارم که من چه نگاهی بکنم؟! همینطور امامزمان! [امامزمان! میکنند]. حالا پسفردا ببین تولّدش است، چهکار میکنند؟! آن عروسک درست میکند، آن الاغ درست میکند، نمیدانم چهچیزی درست میکند؟ اینها هم همه همچین میکنند، تماشا میکنند.
بعضیها من نمیدانم، میگویند: صد هزار تومان، دویستهزار تومان، ششصد هزار تومان خرج کردیم. باباجان! بیا! (لا إله إلّا الله) یک، دو لنگهبرنج بستان [بگیر]! شبعید است، به اینمردم بده [تا] بخورند. یک دوست امامزمان (عجلاللهفرجه) را خوشحالکن که امامصادق (علیهالسلام) میگوید: من را خوشحال کرد، مادرم زهرا (علیهاالسلام) [و] دوازدهامام (علیهمالسلام) را [خوشحال] کرد، خدا میگوید: یا صادق! من هم خوشحال شدم! ایناست، خداشناسی ایناست! اینچه خداشناسی است [که شما] درآوردید؟! امرِ خدا، خداست. تماممان توی هوا و هوس رفتیم. والله! هوا و هوس، عمل را باطل میکند!
من یک مثال سر و ساده بزنم، حالا که دیگر توی این خانهها روغننباتی است. اوّلها، خدا کافی را رحمت کند! میگفت: یک حلب روغننباتی [را در جایی] بگذار! یک گربه را [هم] چندینوقت [کنارش] جا کن! گربه جان میدهد؛ [اما روغننباتی را] نمیخورد! حالا همچین سر دست میگیرد [و میگوید:] ما [روغننباتی] خریدیم، سر دست میگیرد. حالا شما یک حلب إنشاءالله روغن نمیدانم کرمانشاهی، نمیدانم چه [و] چه؟ (آقایفلانی! تو اسمش [را] بلد هستی، روغن چه؟ تو هم انگار نَفَست از تَه چاه درمیآید!) حالا، حالا [شما] یک حلب روغن روغنکرمانشاهی خریدید [و] خانه بردید. یکوقت خانمت درش را باز کرده [و] میگوید: آقا! این [روغن] بو میدهد. همینطور تعریف آنشخص را میکنید [که] این متدیّن است، این متشرّع است، چهجوری است؟ [خانمت] میگوید: بابا! این [روغن] بو میدهد. حالا خوب که تفحّص [جستجو] میکنی، [میبینی که] یک روزنه به این [روغن] پیدا شده [و] این [روغن] باد داده [است].
عزیزان من! باید ولایت، روزنه به آن نشود. روایت داریم: روزنه، روزنه به ولایتتان نشود، باکره باشد. آخر آدم چه بگوید؟! این خداشناسی است. عزیزان من! آخرالزّمان مثل اوّل زمان شده، ما توی عبادت رفتیم. من بارها گفتم: عبادت بکنید! صحیح است؛ اما باید ارتباط با ولایت داشتهباشید! اگر ولایت صحیح باشد، عصارهاش عبادت میشود. عزیزان من! باید ولایت، عبادت را امضا کند. خدا آن عبادت را امضا کند، ما چه عبادتی داریم [که] خدا امضا میکند؟!
مگر نیست که خدا میگوید به عزّت و جلال خودم قسم! (این روایتش:) اگر عبادت ثقلین بکنید، علی را، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را، یعسوبالدّین را، امامالمبین را، روح تمام خلقت را، اگر قبول نداشتهباشید، چه میگوید؟ میگوید: به رُو در جهنم میاندازمت. من به فدای یکنفر بشوم، آمد [و] این [مطلب] را از من سؤال کرد، گفت: این [روایت را] در [کتاب] کافی نوشته [است]. الآن اینجا هم حضور دارند. گفت: چرا میگوید [به] رُو [در جهنّم میاندازم]؟ گفتم: آدمِ بیولایت دیگر آبرو ندارد، به رُو توی جهنّم میاندازدش. بفرما این [هم] عبادت!
حالا عزیزان من! ما عبادتی شدیم. چرا؟ دوباره تکرار کنم: ولایت امر خداست. آیا امر خدا تسلّط به کلّ خلقت ندارد؟ این خداشناسی است. چرا میگوید: «أَنا مدینةالعلم علیٌ بابُها»؟ از درِ علی بیایید! ما از چه دری تُو [داخل] میرویم؟! حالا ببین همینطور خدا! خدا! دارد میکند؛ خداشناسی، خداشناسی. بابا! هر چه گفتند، ما باید بشنویم. هر چه گفتند، ما باید اطاعت کنیم. قبولی هر اعمالی را، خود ولایت باید سزای آن اعمال را بدهند؛ خدا به اینها حواله کردهاست. همینطور خدا خدا کن! خدا به اینها حواله کردهاست. کارت میخواهد، خدا کارت ولایت میخواهد. عزیزان من! مگر خدا عبادت میخواهد؟!
خدا کارت قبولیِ آقا ولیّاللهالأعظم امامزمان (عجلاللهفرجه) را [از ما] میخواهد. ما همهمان پیرو زمان شدیم؛ [نه پیرو امامزمان]. زمان به ما کارت میدهد! عزیزان من! کارت زمان بهدرد خود زمان میخورد. بهوجدانم قسم! من یکشب، خواب دیدم که محشر است. تمام این محشر صاف است؛ یعنی بیابان است، همچین به شما بگویم. ما که چشممان همچین قدرتی ندارد؛ اما آنچه که نگاه میکنی، بیابان است. همینجور مردم بود. یک منبری گذاشتهبود، پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) از تمام مردم بلندتر [بود]؛ یعنی مسلّط به کلّ چیز [محشر] بود.
باباجان! مسلّطبودن یکحرفی است، ببین دارم [به شما] چه میگویم؟ من در یکجای دیگری گفتم که، اگر امامصادق (علیهالسلام) میفرماید که مادرم زهرا (علیهاالسلام) مانند مرغی که دانه [خوب و] بد [را] تمیز بدهد، این محشری که، این جاییکه [درباره] یک مؤمن میگوید: اگر یکدوستی بگیرد این دوستش را، این دوستش، اینشخص را یاد خدا بیندازد، من یک قصری به او میدهم [که] خلق اوّلین تا آخرین را بخواهد دعوت کند، جا دارد. حالا چند نفر توی عالم هستند که خدا این قصر را [به آنها] میدهد، حالا شما تو ماورای محشر بروید! ببینید محشر چهخبر است؟ چقدر بزرگ است! درستاست؟ حالا زهرایعزیز (علیهاالسلام) اگر مانند مرغ، (زبان من قطع شود! اگر امامصادق (علیهالسلام) نگفتهبود، من نمیگویم،) مانند مرغی که دانه بد [و خوب را] تمیز بدهد، [دوستانش را جمع میکند.] چهجور میشود؟ به عقیده ولایتی من؛ محشر جمع میشود؛ یعنی زهرا (علیهاالسلام) در اختیار محشر نیست! تو در اختیار دنیا هستی! تو باید ماشین سوارش [بشوی]، اینجا و آنجا بروی. او محشر در اختیارش است، عالم در اختیارش است، چیزی نیست؛ جمع میکند. چهکسی را جمع میکند؟ کسانیکه کارت شوهر عزیزش را دارند، کسانیکه کارت علی (علیهالسلام) را دارند، کسانیکه، آن کسیکه جانش را فدایش کرده، کارت آنرا میخواهد.
(بهوجدانم قسم! راست میگویم؛ من چیزی نیستم که [بخواهم] خودم را معرّفی کنم. من یک آدمی هستم، اصلاً من دارم چه میگویم؟) اما من یک، دو ماهی بود [که] حاجشیخعباس را ندیدهبودم، ناراحت شدم. گفتم این [حاجشیخعباس] با ما قرارداد کرده [که به همدیگر سر بزنیم]، من عیب کردم، آنکه دیگر آنجا عیب نمیکند؛ عیب مالِ [برای] من است [که بیشتر از دو ماه است همدیگر را ندیدهایم]. من هر موقعی ناراحت شوم، ایشان میآید [و بهمن سر میزند]. من دیدم ما در محشر، اینها ولایتیها را جمع میکنند؛ یعنی امر شد. من یکوقتی دیدم [که] حاجشیخعباس آنجاست [و] آن یکی [که کارت داشت،] پیشش [پیش حاجشیخعباس] است. من یک نگاهی به او کردم و این [شخص] ناگهان کارت درآورد، دیدم کارت ولایت دارد؛ آن [شخص] کارت ولایت دارد.
حالا ما باید این [شخص] را مثلاً از اینجا به یکجای دیگر ببریمش. اینهمه که من حاجشیخعباس، حاجشیخعباس میکنم، دیگر نگاه به او نکردم [و] این [شخص] را بردم؛ چونکه امر است، ببین هان! تا کِی [چهموقع] نگاه به این و آن میکنی؟ من هیچکس را [به] قدر حاجشیخعباس نمیخواهم؛ اینرا به شما بگویم؛ یعنی ماورایش را دیدم. والله! این مرد به ماوراء وصل بود. هر چه آمدند من را اینجا گول بزنند، گفتم: بروید! حالا اینهمه که من ایشان را دوست داشتم؛ [اما] دیگر به او نگاه نکردم. گفتم من باید این [شخص] را ببرم. این یعنیچه؟ میفهمید این یعنیچه؟! یعنی ما باید امر را بخواهیم، باید امر را اطاعت کنیم؛ نه شخص را. این دیگر خودش یک شخصیّتی است، مثلاً دارم میگویم، من بردمش.
پس بدانید اگر زهرایعزیز (علیهاالسلام) اینها را جمع میکند، شیعههایشان را هم جمع میکند. والله! بالله! تالله! من نمیخواهم اینرا بگویم، میخواهم بگویم بیایید نزدیک! بیایید شیعه شوید! بیا کارمند زهرا (علیهاالسلام) بشو! بیا کارمند ولیّاللهالأعظم (عجلاللهفرجه) بشو! کارمند چهکسی شدی؟ که اگر به تو بگوید برو اینرا بیاور! سرش را میآوری! تو ولایت داری؟! تو دم از ولایت میزنی، خجالت بکش! ولایت را دکّانت نکن!
چهجور بشویم اینجور بشویم؟ (الآن یکی توی مجلس [این سؤال را] میگوید،) امر را اطاعتکن! امر اینها را اطاعتکن! عزیزان من! اینها امرالله هستند، امر خدا هستند، امر را اطاعتکن! کاری نمیخواهد [که] آدم اینجوری بشود. بیا امر را اطاعتکن! تمام امرها را فاسد بدان! فقط امر خدا، این خداشناسی است. تمام امرها را فاسد بدان! فقط امر خدا، امر ولیّاللهالأعظم (عجلاللهفرجه) امر خداست. تو کجا امر را اطاعت کردی؟! عزیزان من! بیایید یکقدری تفکّر داشتهباشید! بیایید یکقدری روی این حرفها فکر کنیم! مگر نیست که سلمانعزیز چه شده؟ «سلمانُ مِنّا أهلالبیت» شده، فدایتان بشوم، امر کسی را ندید، چقدر به این [سلمان] امر کردند، همه امرها را کنار زد [و] گفت: [فقط] امر خدا. خود رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) هم همینجور بوده [است].
- ↑ نوعی چوب که درویشان بهدست میگرفتند.
- ↑ (سوره الكوثر، آیه 1)
- ↑ (سوره الأحزاب، آیه 33)
- ↑ (سوره البقرة، آیه 23)
- ↑ «و إن کُنتُم فی ریبٍ ممّا نزّلنا علی عبدنا فأتوا بسورةٍ مِن مِثلِه و ادعوا شهدائکُم مِن دون الله إن کُنتم صادقین»[۴]
- ↑ (سوره الأعراف، آیه 54)
- ↑ «ألا لَهُ الخَلقُ و الأمرُ»[۶]
- ↑ (سوره الكهف، آیه 9)