مشهد 90؛ عنایت حضرتزهرا
مشهد 90؛ عنایت حضرتزهرا | |
کد: | 10345 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1390-02-03 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 19 جمادیالاول |
یک صلوات بفرستید. اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم
العبد المؤید الرسول المکرم ابوالقاسم محمد
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علی الحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و رحمةالله و برکاته
یک صلوات دیگر بفرستید. کشتی شکست و مردم کشتی فنا شدند، ای ناخدا جواب خدا را چه میدهی؟
کشتی شکست و مردم کشتی فنا شدند، ای ناخدا جواب خدا را چه میدهی؟ حرفها را میشنوید، باید مبنایش را هم بدانید. گفتم به یکی از آقایان، این کتابخانهها پر است [از کتاب]، خانه شما پر است [از کتاب]. حدیث و روایت را میگویید، اما مبنایش را توجه نمیکنید. به تمام آیات قرآن، حدیثها روایتها درست است، نگویید ایشان حدیث و روایت را میخواهد کوچک کند، نه. حدیث و روایت هست اما حدیث و روایت قبولیاش علیبنابوطالب است. صلوات بفرستید. [عایشه] سی هزار حدیث از دو لب پیغمبر شنید و اهل آتش است. مگر کسی که اهل آتش است [را] خلق میتواند نجاتش بدهد؟ [خلق] اگر میتواند خودش را نجات بدهد. آن امام صادق فرمود، قسم خورد، گفت [او] یعنی عایشه اهل آتش است. من همه روزها به سه تا زن و سه تا مرد لعنت میکنم، هر روز صبح. [زنها] یکی عایشه است و یکی حفصه است و یکی امالحکم [خواهر معاویه] است؛ یکی هم هند [همسر ابوسفیان که] آن کسی است که جگر عزیز حمزه سیدالشهداء را به اصطلاح جوید. (۱)
حالا دوباره تکرار میکنم کشتی شکست و مردم کشتی فنا شدند، ای ناخدا جواب خدا را چه میدهی؟ اسم علی، [اسم] این پنج تن [کشتی نوح را سکونت میدهد]. کشتی آرام نمیگرفت زمان نوح، [نوح گفت] خدایا چه کنم؟ [خدا فرمود] ای نبی من، تو اسم پنج تن را به اینها بنویس. آخر چرا فکر نمیکنید؟ آتش میگیرم من. این [نوح] پیغمبر دوم است؛ اول آدم است، بعد نوح است. کجایند اینها [پنج تن] که میگوید اسمش را بنویس؟ کجایند؟ این دنیا که امیرالمؤمنین میگوید مثل استخوان [خوک در دهان] سگ است؛ درست میگوید. اینها آمدند اینجا که بشر را تا قیام قیامت راهنمایی کنند [و شما] ببینید آنها را. به حضرت عباس، به دینم [قسم]، من ندیده میبینم، ۵ من ندیده قبول دارم. چون که وقتی خدا گفت [اسمشان را بزن به کشتی، معلوم میشود] هستند که میگوید. ما اغلبمان [امام معصوم] آمد و دیده را قبول نکردیم. مگر [خدا] نگفت ای نبی من، علیبنابوطالب را روی دست ببر که مردم ببینند این است، نگویند کسی دیگر است؟ [آخر هم] گفتند. حالا چه خبر است؟ حالا چه خبر است؟ همهاش دارم تلاش میکنم یک حرفی نزنم که اینها [مشکل] پیدا شود، چه کار کنم؟
حالا عزیز من ببین امیرالمؤمنین چطور دفاع از اسمش کرد؟ حالا از خودش [دفاع] نمیکند؟ امیرالمؤمنین، علی علیهالسلام، یعسوب الدین، امام المبین، حجت خدا، وصی رسولالله، مقصد خدا، [دفاع] نمیکند؟ حالا [شیطان به بچههایش] گفت که بروید این کشتی [نوح] را دَمَرو کنید. چون که خدا گفت از هر [موجودی] جفتی [را] در این کشتی ببر، حتی حیوان [و] انسان. چون که همه عالم را آب میگیرد، اینها باقی باشند. حالا همهجور [موجود در کشتی] هست. حالا شیطان گفت بروید ای بچههای من، [کشتی را غرق کنید]. آخر شیطان یک خواستش از خدا این بود که [گفت زنده] باشم تا قیامت. [خدا] گفت خب باش. اما میگویند که [منظور] قیامت صغری است، وقتی که امام زمان بیاید شیطان را و آنها که دنبالش رفتند را میکُشد؛ شیطان را هم میکُشد، بعضیها اینجوری میگویند. حالا هرچه [بچهاش] رفت، نتوانست این کشتی را دمرو کند. گفت پدرجان یک جوانی در عرصه کشتی است، او اینقدر وزین است، اینقدر قدرت دارد که ما نمیتوانیم [کشتی را غرق کنیم]. [شیطان خودش] آمد، دید علیبنابوطالب، وصی رسولالله، امامالمبین، حجت خدا، مقصد خدا، همه چیز خدا، الگو:توضبح [آنجاست]. رفت رو به او، آن جوان زد همچین کرد خورد به دستش، گویا [دست شیطان] فلج شد [و دیگر] دست برداشت.
حالا پیغمبر یک روزی نشسته [بود]، دید [شیطان] وارد شد. تا [شیطان] امیرالمؤمنین علی علیهالسلام [را] دید، یکدفعه دید همچین قلنبه شد، خیلی ناراحت شد. گفت یا رسولالله، کشتی را من میخواستم دَمَرو کنم، این زد به دست من، چیز [فلج] شد. [پیغمبر فرمود] علی جان، قربانت بروم، یک نظر کن این دستش خوب شود. [امیرالمؤمنین] نظری کرد، دستش خوب شد. نگویید چرا [این] کار [را کرد]؟ خدا چه کار دارد [که] این شیطان است؟ رحیم [است یعنی رحمت مخصوص مؤمنان دارد اما] رحمانیّتش همه جا را میگیرد [یعنی شامل همه موجودات میشود]. (۲) امیرالمؤمنین علیهالسلام [رحمانیّتش] همه جا را گرفت. ببین آن دو نفر که معاویه و عمروعاص [بودند، با لباس مبدّل] آمدند [خدمت امیرالمؤمنین، حضرت] کارشان نداشت. حالا [هم] که پیغمبر میگوید برو دست این [شیطان] را شفا بده، [شفایش] میدهد.
حالا این است که به شما میگویم کشتی شکست و مردم کشتی فنا شدند. تو عزیز من امیرالمؤمنین در قلبت است؛ قلب المؤمن، عرش الرحمن. آیا [علی] حمایت نمیکند از تو؟ اما تو لجاجت نکن، عزیز من ما لجاجت میکنیم. امیرالمؤمنین میآید حمایت میکند، از خودش حمایت میکند. قلب المؤمن، عرش الرحمن. [در] عرش خدا، آنها [چهارده معصوم] جمع میشوند آنجا، اطلاعیه نازل میکنند به تمام این خلقت. شما هم الان دارید اطلاعیه نازل میکنید، چرا توجه ندارید؟ مگر این حرفها، حرفهای آنها نیست؟ شما الان دارید اطلاعیه نازل میکنید، قربانتان بروم. آنها خودشانند [که اطلاعیه نازل میکنند]، شما به امر آنهایید. صلوات بفرستید. ۱۰
قربانتان بروم، خیلی باید توجه کنید. یا امام حسین مگر نمیگوید قبر من در دل دوستهایم است؟ یعنی چه؟ یعنی باید یاد امام حسین باشی، کجا میروی عزیز من؟ یاد امام حسین [یعنی] باید امر امام حسین را اطاعت کنی. او سه روز، سه روز چیزش [غذایش] را نمیخورده، میداده به مردم. تو آن کار را نکن [که خودت نخوری]. ما باید با امر باشیم، حضرت فرمود که خدا میگوید شما هم بخورید، هم بخورانید. کجا میروید آنجا؟
الحمدلله هرکدامتان خواستید بروید [زیارت]، اول آمدید دل دوستان امیرالمؤمنین را خوش کردید، بعد رفتید. این نوار من را همهکس میشنود، من خیلی شما در نظرم نیست [که میگویم]، الحمدلله شما همهتان خوبید. یک چیز هم میخواهم بگویم، تا یادم نرفته بگویم. امیدوارم زنانی که اجازه دادند شماها بیایید، حضرت زهرا فردای قیامت اجازه بدهد به آنها. به خیلیها اجازه نمیدهد زهرای عزیز، عمویش را اجازه نداد بیاید. انشاءالله، امیدوارم زنانی که گفتند شماها بروید [زیارت امام رضا]، حضرت زهرا به آنها بگوید بیا. زنانی [هم] یک قدری مشکل به وجود آوردند، نگذاشتند شوهرهایشان بیایند؛ این شوهر بنده خدا مثل چه التماس میکرد. خانم مگر شوهر تو کجا میخواست برود؟ مگر شوهر تو میخواست برود پیش دشمن زهرا؟ یا [میخواست بیاید] پیش اولاد زهرا؟ چرا نگذاشتی بیاید؟ تو فهم داری؟ خدا فهم به تو بدهد. امیدوارم که سال دیگر این حرف اثر کند به تو خانم، بگذاری [همسرت] بیاید پیش اولاد پیغمبر. تو فردای قیامت جواب زهرا را چه میدهی؟ میگویی نگذاشتم بیاید پیش پسرت؟ حالا اینقدر نمازشب بکن که همه را بیدار کن. امیدوارم که سال دیگر نظر این خانمها که اینجوری هستند برگردد، بگذارند شوهرهایشان بیایند. صلوات بفرستید.
[یک] اشتباههایی هست. حالا قربانت بروم حرف من این است که گفتم به آقای چیز. حالا جان من، ببین این قلب تو [جای ائمه است]. دوباره تکرار میکنم، تو باید در قلبت، قربانت بشوم، این دوازده امام، چهارده معصوم باشد. امیرالمؤمنین اسمش را حمایت کرد. [آیا از خودش که در قلب توست حمایت] نمیکند؟ چرا، والله میکند. یعنی به طوری میشوی که نه اینکه گناه کنی، به دینم، از حرف گناه بدت میآید. نه [اینکه] گناه کنی، اصلاً از حرفش بدت میآید. یعنی به طوری میشوی که محبوبت را باید بخواهی، شما در اختیار محبوب قرار میگیری. دیگر گناه دشمنِ محبوبت است، دیگر از دشمنِ محبوبت بدت میآید. یکی گناه دشمن محبوب است، یکی دنیا دشمن محبوب است. بیا جان من، عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم، بیا حرف را بشنو و بنویس و یقین کن و عمل کن. صلوات بفرستید. [آنوقت] تو دیگر با آنها محشوری، تو دیگر با دوازده امام، چهارده معصوم محشوری. حالا خدا چقدر احترامت میکند؟ خدا چقدر تو را میخواهد؟ چرا من شماها را اینقدر دوست دارم؟ میبینم دوست علی هستید، من علیخواهم. میترسم حرف دیگر بزنم، میترسم حرف دیگری بزنم.
امروز ۱۵ به اصطلاح، این فاطمیه [اول] درست است، اما این فاطمیه مثل این است که روز عاشورا آقا ابوالفضل شهید شد، اما یک روز را [که] تاسوعا [است در نظر] میگیرند به احترام آقا ابوالفضل. خدا رحمت کند علمایی که عرض بشود خدمت شما این کارها را [کردند، آنها] به اصطلاح رحمانی بودند [که] این کار را کردند. این فاطمیه [اول] هم مثل همان است، اگرنه آن فاطمیه [دوم] که چند وقت دیگر هست، مرحوم حاج شیخ آن را قبول داشت. چون که آن فاطمیه، ایشان سه روز روضه میخواند. حالا چرا؟ گفتم یکجا این [را]، روی مناسبتش است [که دوباره] میگویم، گفت امیرالمؤمنین گرز [مشعل] درست کرد.
هیچ چیزی [همپایه ولایت] نشد در تمام خلقت، امیرالمؤمنین، علی علیهالسلام قدرت تمام خلقت است. چون که [خودش] قدرت است، اسمش هم قدرت است. خودش قدرت است، قدرتالله؛ یعنی قدرتی که خدا دارد، امیرالمؤمنین دارد، [به او] قدرت الله میگوید. اما این قدرت، یک قدرتی است [که] اسمش [هم قدرت است]. داوود اسمش [را] میگوید، آهن به دستش نرم میشود. جبرئیل کیست که هفت شهر یا هشت شهر [قوم لوط] را زیر و رو کند؟ به علی قسم، [جبرئیل] علی گفت، این شهرها را زیر و رو کرد. داوود، علی گفت، آهن به دستش نرم شد. شما باید بگویی علی. به تمام آیات قرآن، اگر گفتی علی، کارهایتان همهاش آسان میشود، اما [به شرطی که] مشاور [مشابه] درست نکنی.گفت نه هرکس شد مسلمان میتوان گفتش که سلمان شد، کز اول بایدش سلمان شد و آنگه مسلمان شد تو حسن یوسفی داری به حسن خود مشو غرّه [مغرور]، صفات یوسفی باید تو را تا ماه کنعان شد
یک عدهای کوس [طبل] ولایت میزنند، حرف ولایت میزنند. الان چه خبر است توی ایران؟ اما نه ولایت را شناختهاند، نه ولایت را قبول دارند. قبولی ولایت، عدالت است؛ قبولی ولایت، سخاوت است. گفتم به حاج محمود، گفت ما این ضریح را درست کردیم، نمیدانم اصفهانیها، کیها، کیها، حالا قسمت ما شده. گفتم حاج محمود، من عقیدهام به غیر شماست. تو آمدی پیش من، من تأييدت کنم؟ نه. وقتی این را گذاشتی روی قبر امام حسین، حسین داد میکشد [که آن را] بردار، بردار. چرا؟ تو برداشتی [مال] صدها فقرا را آوردی [ضریح درست کردی،] آنها [را] باید به آنها بدهیم. آنها بندههای خدا گوشت برایشان تحریم شده، برو بده به آنها. [از حرفم] خوشش نیامد، گفت ما به حضور نمیدانم فلان مرجع هم رسیدهایم. گفتم من [کار] به این کارها ندارم، تو به من میگویی، من میگویم این[طور است]. چه کار ما داریم میکنیم؟
تو عزیز من، قربانت بروم، الان [خدا] شما را مخیر کرده. فدایتان بشوم، مخیری تو. تو باید اینها در قلبت باشد، نه حرف اینها توی قلبت باشد. یک عدهای حرف اینها را میزنند، به مقصد خودشان، مقصد دیگری را افشا میکنند. چه خبر است الان؟ رفتهاید دیگر، چه خبر است؟ این دست تو باید در فرمان باشد، چشم تو باید در فرمان باشد، پای تو باید در فرمان باشد، عزیز من. ۲۰ به تمام آیات قرآن، اگر شما اینجوری باشید نه چشمت گناه میکند، نه دستت گناه میکند، نه پایت گناه میکند، نه خیالت گناه میکند. بیا وقتی این نوشتهها را میبینی یک نگاه هم به آن بکن، ببین من درست میگویم [یا] نمیگویم؟ اصلاً این دست تو که خدا [در اختیارت] گذاشته، پایت را [که در اختیارت گذاشته]، گذاشته نگهبان عمل تو، نه نگهدار؛ فردای قیامت رسوایت میکند. صلوات بفرستید. آخر خدعهگر آنجا هم خدعهگر است، گناهها را چیز [حاشا] میکند، [چون] توبه نکرده. آن [گناه را] هم میگوید نه، ما نکردیم. اشاره میشود به دست [که] بگو، اشاره میشود. خدا همانجا به قول ما اعجاز میکند، میگوید درست است آن دست [و] زبانت مال دنیا بود؛ [اما اینجا] همه هیکلت زبان است. حالا دست میگوید کجا رفتی، چه کار کردی. چشم میگوید کجا نگاه کردیم، کجا این [نگاهش] را گرفت، کجا این چیز شد؛ تمام گزارشهایتان را میدهد، برو خیالت راحت، تمام گزارشهای ما را میدهد. قربان آن گزارشی که بگوید به صورت مؤمن نگاه کرد، قربان آن چشمی که بگوید به قرآن ناطق نگاه کرد؛ قرآن را خواند، اما قرآن ناطق را دید. قربان آن خیالی که [بگوید] شب خوابید به فکر فقرا بود. حالا خدا میگوید من جزایت را به تو دادم که گفتم [به] ملائکه تا صبح پایش ثواب بنویس. [پس] اختیار [داری]. خدا وقتی جزا را میدهد، ادا هم میخواهد بکند. ادا، یعنی آنجا ادا میشود، یعنی قبولی [داده] میشود. آنوقت از آنطرف [برای کسی که نافرمانی کرده] رسوایی هم دارد. این که میگوید روز [قیامت به اندازه] پنجاه هزار سال [است]، اینها باید خب [معلوم شود] چقدر وقت است از زمان آدم ابوالبشر تا حالا؟
خدا دنیا را معلوم نیست که کی [خلق کرده]. امام زمان وقتی میآید دنیا را درست میکند، نه [اینکه] دنیا فانی بشود. دنیا، آن دنیایی که استخوان خوک در دهان سگ خورهدار است، فاسد میشود؛ [بعد] دنیا باقی میشود. پس روز پنجاه هزار سال هم [مردم] باید امتحان بدهند، اما [سرفراز در] امتحان کسانی هستند که گناه نکردند. امیدوارم که، من دعا کنم همهتان همینطور باشید. خب شما الان مصداق میخواهی؟ مگر آن جوان نیست که میگوید روح از بدن ما رفت بیرون، رفتیم بهشت جاویدانی؟ آقاجان من، تو اینجا داری کار میکنی مالِ بهشت جاویدانی. آنجا هم دارد برایت کار میکند، مگر پیغمبر نبود؟ عمر گفت [به ایشان] بهشت هم رفتی؟ گفت آره. گفت چه خبر؟ گفت عمارتهایی میساختند، یک وقت [دیدم] ایستادند. گفتم چرا ایستادید؟ [گفت] مصالح نداریم. گفتم مصالحت چیست؟ (دارد حالی عمر میکند) ، گفت مصالح [این است] که صلوات بر تو بفرستند، یک ذکری بگویند که به قول من علی تویش باشد. آنها همهاش دارند [آنجا برایتان کار میکنند]. حالا قربانت بروم، میگوید ما رفتیم آنجا [در بهشت جاویدانی، پرسیدند شما] چه کار میکردید؟ [گفتیم ما] امر خدا را به امرمان ترجیح دادیم؛ یکی هم عمل ریا نکردیم؛ یکی هم دوستهای علی را اذیت نکردیم. ببین قربانت بروم، [اگر] دوست علی، امیرالمؤمنین، علی علیهالسلام، یعسوبالدین را قبول داشته باشی، آنجا چه کارت میکند؟ میگوید ما [علی را] قبول داشتیم، حالا که قبول داشتیم، دوستان علی را اذیت نکردیم. ۲۵ چه کار میکنیم ما؟
این گفتم پنجاه هزار سال [حساب و کتاب قیامت] مال آنهاست [که علی ندارند]، اما خدا رحمت کند حاج شیخ عباس را، میگفت شماها که محبّ امیرالمؤمنین هستید یک جایی است به آن میگویند عقبه [از آنجا باید بگذرید]. (۳) قربان زهرا بروم، گفت علی جان من را حلال کن. گفت زهرا جان، تو را [حلال کنم]؟ گفت چه کار کنم؟ من حرف پدرم را قبول دارم، [پیغمبر] گفت [در قیامت] یک عقبهای است، [که برای عبور از آن] باید رضایت شوهر باشد. حالا یک عقبهای شما دارید [که برای عبور از آن] باید رضایت این دوازده امام، چهارده معصوم باشد، رضایت زهرای عزیز باشد. توجه کنید، سرمایه قیامت رضایت اینهاست، نه عبادت. عبادت بکن با رضایت [ائمه]، با امر. [ببین] چه جور حرف میزند؟ یک نفر گفته بود ایشان انگار عبادت را قبول ندارد، آخر تو [چه میگویی؟] من خیالِ حرف تو را قبول ندارم، نه [اینکه] من عبادت را قبول ندارم. [خدا به امام سجاد میفرماید] أنت زینالعابدین، ای عبادت کننده. خدا به زینالعابدین میگوید أنت زینالعابدین. چه داری میگویی؟ خود امیرالمؤمنین عبادت میکرد، غش میکرد. عبادت، روحش ولایت است.
حالا هنوز دست برنداشتم از تو، خب جان من، عزیز من، این حرفت [چیست؟] چرا خیالت را [به قلبت] راه میدهی؟ چرا کسی دیگر را [به قلبت] راه میدهی؟ چرا اینها را اذیت میکنی؟ حالا مگر خدا نگفت به شیطان؟ [شیطان] گفت بیایم توی قلب؟ [خدا] گفت [قلب] جای من است. خدا توی قلب توست. حالا میگوید قلبالمؤمن، عرش الرحمن. این [حرف] بالاتر است. اگر شما تفکر داشته باشید، والله این حرف بالاتر است، اگر بفهمید. خدا نمیگوید من جایم در عرش است، خدا میگوید قلب [جای من است]، من در قلب تو مؤمن هستم. پس قلب تو از عرش هم بالاتر است، چرا گناه میکنید؟ چرا نمیفهمید؟ چرا توجه نداریم ما؟ این هم از آن حرفهاست. باباجان، من حرف خود آنها را میزنم، مگر من حرف دارم بزنم؟ من الان یک ذره حالندار بودم، نزدیک بود دیگر این یک نفس را هم نکشم. من خودم را نمیتوانم نگهدارم، من حرف خودم را نمیتوانم بزنم، مگر من حرف کسی را میزنم؟ توجه کن، دوباره تکرار میکنم، قدر خودتان را بدانید.
[میگویند] خدا نگفته [در اذان اشهد أنّ علیاً ولیالله بگویید]، کجا گفته؟ باسوادها، دبیرها، معلمها، شما که یک عمری سرتان توی کتاب بود، شما که یک عمری پدرهایتان عالم بودند [و] برایتان حرف زدند؛ به تمام آیات قرآن، آن عالمها جاهلند. [پیغمبر] میگوید هرکسی علیِ من را قبول ندارد، علیِ خدا را قبول ندارد، [او] جاهل است. صلوات بفرستید. چه چیز داری میگویی؟ یک قدری جان من از دنیا فارغ شو، دنیا آبستن میکند تو را. هی حرف این را میزنی، حرف آن را میزنی، دنبال آن میروی، چه کار میکنی، از این کارها [میکنی]؟ بیا باباجان بکر باش، باکره باش. باکره کسی است که از جوانیاش گناه نکرده، حالا اگر گناه کرده توبه کرده. این باکره است، این کسی است که شیطان را فلج کرده، شیطان را ناراحت کرده، خدا و پیغمبر را خوشحال کرده. صلوات بفرستید. ۳۰
امام صادق میگوید، رسولالله صحبت میکند با سلمان. رسولالله صحبت میکند، چه کار میکند؟ آنها به تمام آیات قرآن دارند با امر خدا اطلاعیه نازل میکنند به تمام خلقت. شما الان عزیز من، دارید اطلاعیه نازل میکنید. من آدمی نیستم که تملق بگویم، خودتان که میدانید که. به تمام آیات قرآن، اگر یک کسی باشد که رزق من دستش باشد، علی علیهالسلام را نخواهد، به حرفش نیستم، جان میدهم و نمیخواهم او را. آن گرسنگی افتخار من است که من از گرسنگی جان بدهم اما این را نخواهم. چرا بعضیها را میخواهید؟ چرا بعضیها که کسانی را میخواهند، تو هم [آنها را] میخواهی؟ تو چه کارهای؟ باباجان، قربانت بروم، نمیفهمی با او محشور میشوی. تو اصلاً خواستت باید ولایت باشد، خواستت باید مطلق باشد، خواستت عزیز من محبوبت باشد، نه مغبون [فریبخورده]. صلوات بفرستید. ما بیشترمان خواستمان مغبون است؛ آن مغبونی به تمام آیات قرآن ملعون است، یعنی کسی که امیرالمؤمنین علی علیهالسلام، یعسوبالدین را قبول ندارد.
شما باید عظمت کلام پیغمبر [را] لامحاله بدانید. ما که نه عظمت پیغمبر را میدانیم، نه عظمت ولایت را میدانیم، نه عظمت قرآن را میدانیم. مگر [میدانیم] چقدر مهم است؟ مگر عبادت پیغمبر شوخی است؟ انّ الله و ملائکته یصلّون علی النبی، یا ایّها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیما. امروز اشاره میکنم، نتوانستم [قبلاً اشاره] بکنم، امروز میکنم. عزیز من، حرف تند است، اما به تمام آیات قرآن تند نیست، تو میگویی تند است. تو کندی، که میگویی آن تند است. دوباره تکرار میکنم، تو گنگی که میگویی تند است، نه نیست. حالا ببین [خدا] چه کار دارد میکند؟ [میفرماید] یا رسولالله، اگر علی را معرفی نکنی، هیچ کاری نکردی. بیست و دو سال [زحمت] پیغمبر را گذاشت کنار. کجا [کار و عبادت] کنار است؟ موقعی که این [کار] اتصال به امر نباشد؛ امر خدا، علیبنابوطالب است. صلوات بفرستید.
[پیغمبر در تبلیغ امیرالمؤمنین] یک ذره کندی نکرد؛ یکی ما را نصیحت میکرد، میگفت گفتی کندی [کرد]. کندی نکرد، یک ذره پیغمبر تأمل کرد. مثل مَلَکی که یک امری [به او] شد، یک ذره [در اطاعت]، خب حالا ما آن را میگویم کندی [کرد] دیگر؛ این هم مال تو، مال فضولی تو. او [فرشته را] گفت [به خاطر کندی] سیصد سال پرتش کرد [یک کناری]. [اما خدا] پیغمبر را پرت نکرد، پیغمبر را تأييد کرد، گفت حالا این را بگو. حالا که [امیرالمؤمنین معرفی] شد، [خدا] گفت ألیوم أکملت لکم دینکم. [ای] پیغمبر من، من میخواستم تو دین را معرفی کنی، نه اسلام را. این اسلام حالا یک معرف دارد، او که [غصب] کرد میگوید منم. حالا [پیغمبر] چه کرد؟ [خدا] گفت بلند کن علیبنابوطالب را، مردم بدانند [وصی] این است. حالا وقتی [علی را] بلند کرد، [خدا] گفت ألیوم أکملت لکم دینکم.
حالا آقا مرجع است، من نمیفهمم مرجع یعنی چه؟ حالا یکی بگوید برای ما، ما بفهمیم مرجع یعنی چه؟ ۳۵ کی میگوید؟ اسم نمیآورم، بگو ببینم. (محل رجوع، کسی که به او مراجعه کنند.) به او رجوع کنیم؟ کی گفت؟ کی گفت؟ باید حرفت سند [داشته] باشد. برو دعا کن راضی است، اگرنه چیز دیگر به تو میگفتم. کجا به او رجوع کنند؟ او خودش باید رجوع کند. اگر مرجع رجوع به امام زمان نکند، او مرجع نیست که، او مزاحم است. پس کسی حق ندارد [بگوید به من رجوع کنید،] قربانتان بروم. مگر امام زمان مدیرعامل تمام خلقت نیست؟ [مرجع] محل رجوع [است]؟ چه بازیهایی درآورده. حالا [قضیه] این است، این مرد مجتهد است. یک جای حساس قم را هم گرفته، از آنجا حساستر نیست که ایشان نماز میخواند. أشهد أنّ علیاً ولیالله و حجةالله نمیگوید. فهمیدی؟ حساسترین جای [قم] است، چون که با این است، او آنجا گذاشته است او را. این باید برود توی لا اله الا الله، این باید برود توی کَلوارها [روستا، ده]، [اما] آنجا گذاشته است او را. یکی هم حالیاش نیست، میروند پشت سرش نماز میخوانند. فقط کسی که اعتراض به او کرد، من بودم. پیغام برایش دادم، گفتم تو [چه] کار میخواهی [بکنی؟] سند میخواهی؟ وقتی که پیغمبر علیهالسلام، امیرالمؤمنین را روی دست بلند کرد، ألیوم أکملت لکم دینکم [نازل] شد. درست است؟ حالا [خدا میفرماید علی] ولیکم، ولیِ من است. [پیغمبر فرمود] من ولیِ اسلام بودم، علی ولیِ دین است. همانجا سلمان بلند شد، اذان گفته بلند. اینها تا زنده هم بودند أشهد أن لا اله الا الله، أشهد أنّ محمداً رسولالله، أشهد أنّ علیاً ولیالله، حجةالله میگفتند. خود پیغمبرش هم میگفت. این مرتیکه [عمر] خیلی جنایتکار است، خیلی. اصلاً این عمر و ابابکر نمیخواستند کسی اسم امیرالمؤمنین را بیاورد. این [هم] که الان میگوید بیا برادرشان بشو، گفتم من یک همچین داداشی، برادری نمیخواهم. آره، آن حرف [را] که به او زدم حالا توی نوار نمیخواهم بزنم. انشاءالله نوار تمام شود، من به شما میزنم [که] من چه چیز به یارو گفتم. فهمیدی؟ صلوات بفرست.
گفتم پدرجان این سندش. یک تشکیلاتی در تهران [ترتیب] دادند مهندسهای درجه یک، خیلی آنها که به اصطلاح میخواستند بفهمند. یک آقای زند بود، مهندس بود، [به او] گفتند تو با علما دوستی، پاشو برو سند [اشهد ان علیاً ولیالله را] بیاور. خودش آمد درِ دکان ما، گفت پیش آقای گلپایگانی رفتم، [پیش] شریعتمدار، علمای تبریز، علمای آذربایجان، علمای مشهد، شهرها را همه را گفت. گفت چندین وقت است که دارم میگردم اینها را قانع کنم، اینها برجستهترین مردم ایرانند. هرکسی [چیزی] گفته؛ یک نفر بود مجتهد بود، درِ دکان ما بود، گفت روایت داریم اگر اذان بگویی اینقدر ثواب دارد، اذان را با اقامه بگویی اینقدر ثواب دارد. گفت آقا اینها را آنها هم میدانند، سند میخواهند. ۴۰ من همان جمله را به او گفتم که پیغمبر اکرم وقتی امیرالمؤمنین را روی دست بلند کرد، [الیوم] أکملت لکم دینکم [نازل شد]، [گفت علی] ولیکم، ولی است. (۴) همانجا سلمان اذان گفت، اقامه گفت، اینها [اشهد انّ علیاً ولیالله] میگفتند اما دیدند نمیتوانند این را افشا کنند. چرا نمیتوانند؟ [چون عمر] گفت انّ الله و ملائکته یصلّون علی النبی، یا ایّها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیما راجع به پیغمبر است، ما تسلیم علی نمیشویم، صریح [گفت]. گفتم آنها که [اشهد انّ علیاً ولیالله] نمیگویند، تسلیم علیبنابوطالب که نیستند، تسلیم امر پیغمبر هم نیستند. این مرد بزرگوار رفت، تمام آنها قبول کردند؛ اما این آدمی که آنجا مسجد بالاسر نماز میخواند قبول نمیکند. اغلب آخوندها یک حرفی را برای خودشان برانگیخته کردهاند، به اصطلاح دنبال آن هستند، نه دنبال حقیقت. حقیقت تمام خلقت علیبنابوطالب است. صلوات بفرستید.
حالا عزیز من، امیرالمؤمنین نه خودش قدرت است، اسمش قدرت است. به تمام آیات قرآن، توجه کنید به این حرفها، یک قدری علیخواه باشید، علیشناس بشوید. حالا [علی] با تمام قدرتش چه کار میکند؟ امیرالمؤمنین دو مرتبه ناراحت شد. یک دفعه [امام حسین] آنجا ناراحت شد که قاسم آمد درِ مسجد، صدا زد عموجان، قربانت بروم، بیا بابایم ناراحت است. گفت قاسم جان غصه نخور، آقایت را دو دفعه، سه دفعه زهر دادند؛ رفت سر قبر پیغمبر شفا گرفت. این انّ الله و ملائکته یصلّون علی النبی را آنها عمل میکنند، حالا [امام حسن] خودش شفاست، [اما] میرود سر قبر پیغمبر شفا بگیرد. گفت علی پدرجان [عموجان] آنجا بهتر بود، حالا جگر پدرم را دیدم توی تشت. [پدرم] صدا زد خواهر جان یک تشتی بیاور، میخواهم استفراغ کنم. دیدم جگر بابایم [را] توی تشت. آنجا خیلی امیرالمؤمنین ناراحت شد، دیگر کجا ناراحت شد؟ کجا ناراحت شده علی؟ روایت داریم حضرت زهرا در ظاهر رفت غسل کرد، حسن و حسینش را برد حمام، گفت شاید یک وقت [دیگر نباشم]. حسن و حسین را غسل داد، خودش هم غسل کرد. صدا زد فضه من میروم توی این [اتاق]. جایی [بود] که مثل بیتالاحزان بود، حضرت زهرا آنجا عبادت میکرد. رفقایی که خانه میسازید، یک اتاقی را تشکیل بدهید به نام بیتالاحزان، آنجا بروید با خدا حرف بزنید. چقدر میروی میز و مبل میخری؟ جگر من به دینم خون است. اتاق میز و مبل تشکیل میدهید. بعضیهایتان [مهر دنیا] دارید، ۴۵ هنوز به تمام آیات قرآن، ریشهتان یک کم و زیادش به دنیاست. اتاق بیتالاحزان قرار بده، چرا میگوید [شخص] وقتی میمیرد [یا] میخواهد بمیرد، در آن اتاق بگذار او را که عبادت میکرد. گفته مبل و صندلی بگذار؟ این است [از آن] حرفها که میگویم دلم خون است. اتاق بیتالاحزان داشت زهرا، گفت فضه من میروم آنجا [در آن اتاق.] صدایم بزن، اگر جواب ندادم، برو علی را خبر کن. امام حسن [و] امام حسین آمدند. [حالا] آمدند.
خدایا نگهم دار، بتوانم حرفی بزنم که رفقا هم استفاده کنند. حالا چه کار کرد؟ امام حسن و امام حسین آمدند. گفت فضه مادر ما کجاست؟ گفت مادرت استراحت کرده. گفت فضه مگر ما نمیدانیم مادرم از دنیا رفته [که تو] این را میگویی؟ گفت حسن جان، حسین جان، حالا که میدانید، برو بابایت را خبر کن. اینها آمدند درِ مسجد، صدا زد پدر جان بیا، مادر ما از دنیا رفت. به تمام آیات قرآن، روایت داریم علی از مسجد آمد، یک دفعه خورد [زمین]، افتاد. گفت خدا، زانویم دیگر گیر ندارد، گیر زانوی من فاطمه بود. دو مرتبه از جا بلند شد، یک چند قدم رفت، دوباره به زانو درآمد. رفقای عزیز، بیایید گیر زانویتان ولایت باشد، نه لهو و لعب. شما گیر زانویتان باید ولایت باشد. حالا [علی] آمد، تا آمد رفت روی زهرا را باز کرد. هی گفت زهرا جان، امیرالمؤمنین صدایت کرده، چرا جواب من را نمیدهی؟ جوابی نشنید. [امیرالمؤمنین] نمیگفت [زهرا از دنیا رفته]، نمیتوانست. این [حضرت زهرا] جواب نداد [چون] میخواست این کار افشا بشود. یکوقت حالا امیرالمؤمنین چه کرد؟ [قبلاً] حرفهایش را زده بود زهرای عزیز به پیغمبر [امیرالمؤمنین]. حالا آمد [لباسش را] دربیاورد [دید فرموده از روی لباس غسل بدهد]. [امیرالمؤمنین] غسل داد، فضه آب میریخت. یکوقت دید علی سرش را گذاشت به دیوار، های های گریه میکند. گفت علی جان، تو که توان تمام خلقتی. چرا توانت را داری از دست میدهی؟ گفت دستم رسید به بازوی زهرا.
حالا [شما] اینها [که زهرا را کشتند] را میخواهید؟ لامذهبها، اینها را میخواهید؟ [امیرالمؤمنین] گفت یک قدری من میدانستم، [اما زهرا بازویش را] از من پنهان کرده بود. چه خبر است دنیا؟ حالا چه کار کرد؟ زهرا را غسل داد، کفن کرد. حالا وصیت زهرا را میخواهد عمل کند، زهرا را [شبانه] دفن کرد. یک وقت دید دو دست مثل دستهای پیغمبر پیدا شد، [گفت] علی بچهام را بده. گفت رسولالله، زهرا به این زودی ۵۰ حرفش را نمیزند، [وقتی] آمد [پیشت] تحقیقات کن [که] امتت با ما چه کار کردند؟ [زهرا] نمیخواهد بگوید. پیغمبر گفت علی جان، زهرا اینجوری نبود که به من دادی، این بازویش شکسته. یک قدری شرم کرد پیغمبر، دید که علی که دارد میسوزد، گفت سوزشش را زیاد نکنم.
حالا مگر دست برداشتند؟ اشجع درست کردند، همیشه اشجعها هست، نمیتوانم بگویم. حالا [عمر] اشجع درست کرده، حالا آمده میگوید زهرا را [از قبر] درمیآورم، اشجع یعنی ابابکر به او نماز کند. پیغمبر حرفها را [به آنها] زده بود، گفت بترسید از آن زمانی که علیبنابوطالب لباس قرمز بپوشد، شمشیر دست بگیرد، سوار چینه بشود، [یعنی] دیوار. دور قبرستان بقیع من دیدهام چینه بود، حالا هم هست. یکوقت عمر دید اینجور است. [امیرالمؤمنین] گفت والله [اگر] دست به این قبرها بگذارید، خونتان را میریزم. تا عمر دست گذاشت، [امیرالمؤمنین] آمد پایین، بیخِ خِرَش را گرفت، [عمر] هی دست و پا میزد. خوره به آن حرفت ببرد عباس، خوره به خودت ببرد و حرفت. حالا یک دفعه [عباس] گفت [رهایش کن]. دفاع کرد از عمر، بیخود نبود که زهرا راهش نداد. آن معاویه یک حرف است، این [عباس] از اولش کج بود. چون بس که کج است، نسلش بنیعباس است. به دینم من از اول این عباس را نمیخواستم، [با اینکه] اصلاً نمیفهمیدم که این حرفها هست. قلب من عباسگیر نبود، قلب من ابوالفضلگیر بود. حالا این [عمر] دست و پا میزد، عباس گفت تو را به حق صاحب این قبر، یعنی پیغمبر، ولش کن. [امیرالمؤمنین] دست برداشت. دست برداشت، حالا امیرالمؤمنین آمده خانه. یک نفر در زد. گفت بیا تو، من که دیگر زهرا ندارم.
خدایا عاقبتتان را به خیر کن.
خدایا ما را با خودت آشنا کن.
خدایا ما اگر زهراپرست نیستیم، زهراخواه باشیم.
خدایا تو را به حق وجود حضرت زهرا [که] وجودش همیشه جاویدان است، به حق وجود ائمه [که] همیشه وجودشان جاویدان است، خدایا این رفقای من را هم جاویدان قرار بده.
خدایا این عقایدی که دارند، از عقایدشان برنگردند. خدایا قدرت به آنها بده.
خدایا، یا امام رضا، آمدهاند پیش تو، هرچه میخواهند حاجتهایشان را برآورده بفرما. امیدوارم که این سفر، سفری باشد که شما آب زندگانی بخورید.
خدایا تو را به حق امام زمان قسمت میدهم، اینها همهشان محبّ امیرالمؤمنین هستند، از محبّ بالاتر نیست، اما این محبت را از آنها نگیر. (با صلوات بر محمد)