ضربه به ولایت؛ پیروی از بدعتگذار
ضربه به ولایت؛ پیروی از بدعتگذار | |
کد: | 10230 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1381-03-30 |
نام دیگر: | ضربه به ولایت جبران ندارد |
تاریخ قمری (مناسبت): | 9 ربیعالثانی |
السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و اهلبیتالحسین و رحمةالله و برکاته
ما حسابش را میکنیم که رفقایعزیزی که اینجا تشریف میآورند، یکطوری باشد که خدای تبارک و تعالی یک عنایتی بکند، یک حوالهای بدهد، آقا امامزمان یک عنایتی بکند، ائمهطاهرین یک عنایتی بکنند، از این نیرویی که به ما داده، در پرتوی مقصد خدا کار کنیم؛ یعنی همینطور که خدا حافظ است، شما حتیالامکان باید با کمک خدا، حافظ ولایتتان باشید. قربانتان بروم، اگر آدم حافظ ولایت نباشد، خدشه به ولایت میزند. باید از خدا بخواهید انشاءالله ما ولایتمان بکر باشد. خیلی امروز باید [مواظب بود؛ چون] زمان یکجوری شدهاست. زمان یکجوری شده، قاطی شدهاست. زمان دیگر معلوم بود؛ یک عدهای اینطرف بودند، یک عدهای اینطرف. حالا قاطی شدهاست. حالی خیلی توجه کنید که انشاءالله امیدوارم اگر خدشههایی که بیاید به ولایت ما بخورد، باید توجه کنیم.
من در جایی دیگر گفتم [دنیا] مثل سنگر میماند. باید خیلی توجه کنید شیاطین یا انس و جن به ما ضربه میزنند. یکچیزهایی شدهاست و حرفهایی شدهاست و زدند و میزنند و حرامزادهها اینکارها را میکنند و این حرفها. مگر شیطان حرامزاده بود اینکارها را کرد؛ [نه؛ بلکه] کارش حرامزادگی بود. شیطان کجا حرامزاده بود؟ چرا میگوییم حرامزاده بود؟ کارش حرامزادگی است. (صلوات) اشخاصی که در این دنیا آمدند، همهشان باید فرمان ببرند. [ما] فرمان نمیبریم؛ ایناست که ما گرفتار میشویم.
ما یک ضربه به اشیاء میزنیم؛ اما یک ضربه به ولایت میزنیم. ضربهای که به اشیاء زدیم، قابل جبران است. من دلم میخواهد توجه کنید. خداینخواسته یکنفر زنا کرد، یکنفر نمیدانم کاری دیگری کرد، مال مردم را خورد، نماز نخواند، روزه نگرفت؛ خب، روزه نگرفته، برایش روزه میگیرند. خداینخواسته آنکار را کرد، یکجوری دیگری باشد، نمیخواهم خیلی افشاء کنم، خوشم نمیآید، از بالای بلندی پرتش میکنند پایین. یا مثلاً اگر کار ناجوری کرد، سنگسارش میکنند. پس ضربههای به اشیاء [قابل جبران است] ما هم اشیاء هستیم، تمام خلقت، اشیاء است. همه، اشیاء خداست. دلم میخواهد توجه کنید؛ اینزمان، الان، یک جورهایی شدهاست که مثل زمان اول است، خیلی باید توجه کنید. بهسر و صداها نگاه نکنید. سر و صداها حرف است. چرا؟ یزید گفت: الحمد لله خدا، شما را رسوا کرد. [حضرتزینب] گفت: رسوا، فاسق و فاجر است. خدا دو چیز به ما دادهاست: یکی ما را در قلب مؤمن قرار داده، یکی به ما بیان دادهاست. امروز اغلب جاها، بیان کنار رفتهاست، حرف میزنند. بیان؛ یعنی ما به امر خدا حرف میزنیم. حرف آناست که غیبت میکنیم، حرف اینرا میزنیم، حرف آنرا میزنیم. [حضرتزینب] گفت: یزید، خدا به ما بیان دادهاست. امیدوارم که خدا به همه ما بیان بدهد. حالا دلم میخواهد توجه کنید من چه میگویم. پس هر ضربهای که ما به این اشیاء میزنیم، یک جبران دارد؛ یعنی میشود جبرانش کرد. البته مبادا بکنید. مؤمن نباید گناه بکند. مؤمن باید مُحرم باشد. من شرایطش را گفتم: مُحرم؛ یعنی گناه نمیکند. اگر شما در مکه مُحرم شدی، چیزی که نیست. از ترس اینکه گوسفند نکشی یا بز نکشی، از ترس اینکه گوسفند نکشی مُحرم هستی. اگر اینجا مُحرم شدی، محض امامزمان که دارد تو را میبیند، محض خدا، درستاست. آنجا خب، که یک گوسفند میکشی. آره، [یکنفر] آنجا بههم برخوردند، گفت: اگر مُحرم نبودم، فلان، فلانت میکردم. خب بفرما، اینکه مُحرم نیست.
پس شیعه باید مُحرم باشد. این حرف درستاست. حالا آمد و مُحرم نبود و کار ناجوری کرد. نه، خدای تبارک و تعالی یعنی یک حدی رویش گذاشتهاست، حدش را میخورد. پس ما یککاری است که این خیانت به اشیاء است؛ [اما] ما یک خیانت به ولایت داریم؛ آناست که پدر درمیآورد. دو مرتبه میگویم: [ضربه به] تمام کارهای این اشیاء جبران دارد. آیه توبه وقتی نازلشد، خیلی شیطان گریه کرد. مرتب گفت: ای فرزندان من، بچههای من، بیچاره شدیم، بیچاره شدیم. گفتند: چرا؟ گفت: خب، هر کاری که میکند، توبه میکند. پسرش یکحرفی زد، شیطان جشن گرفت. روایت داریم، گفت: بابا، به آنها مرتب میگوییم بکن، بکن، توبه میکنی؛ بعد نمیگذاریم توبه کنند. شیطان از این حرف پسرش جشن گرفت. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، میگفت: میروی توی سلمانی صورتت را میتراشی، اول نتراش؛ اما الان که تراشیدی، آمدی بیرون توبه کن. باید دائم پرچم توبه دست ما باشد. آن پرچم توبه خیلی خوب است. خیلی باید توجه داشتهباشید. (صلوات)
}}موضوع|شیعه باید احتیاطکار باشد؛ پیغمبر با تمام عظمتش چند تا «استغفر الله» میگفت؛ میگفت: خدا بهمن گفته بلغ، نگفته تند بگویم یا کند|شیعه/احتیاط}} روایت داریم، پیغمبر رحمت ما، چند تا «استغفر الله» میگفت، «استغفر الله ربی و أتوب الیه» میگفت. [گفتند:] ای رسول گرامی، یک خلقت تو را اطاعت میکنند، تو که معصومی، تو که از خودت حرف نمیزنی. گفت: خدا بهمن گفت: بلغ، نگفت تند بگو یا یواش. من احتیاط میکنم. عزیز من، شیعه باید احتیاطکار باشد. چرا؟ بهدینم قسم، الان شاید یکهفته باشد، این آقا یک فرمایشی فرمودند، من ناراحتم. چرا؟ بشر یکوقتی میبینی داد میزند، فریاد میزند؛ [چون] یکچیزی را میبیند، یکچیزی میداند، میبیند که اینجوری میشود، باز هم آدم ناراحت است. بشر باید ناراحت باشد، مبادا کسی از دلش راضی نباشد. چرا خدا به شما میگوید: اگر یکی از دستت ناراضی باشد، هیچعبادتت را قبول نمیکنم؟ اما چه میگوید؟ [وقتیکه] آن آدم حتیالامکان مؤمن باشد.
من یک صحبتی کردم، بعضیها خلاصه، یکقدری [آنرا رشد دادند] حرفهایی را که میزنم، خودتان رویش نگذارید؛ جوابگویش من هستم. شما میخواهید یک مطلبی را رشد بدهید؛ اما آن رشدی که میخواهی بدهی، یکوقت میبینی آن سازگاری با این ندارد؛ آنوقت مثلاً یک خانمی ناراحت میشود، یک کسی ناراحت میشود. من اگر گفتم که زن آن ارزش ظاهری را ندارد، نگفتم که زن ارزش واقعی نداشتهباشد. پیغمبر اکرم آمد خلاصه، خیلی به زنها یک جلالتی داد؛ اما گفتم که کسیکه بچه ندارد، غیر از ایناست که بچه داشتهباشد. آنکه بچه ندارد فرق دارد. آنکه بچه دارد، ولایتپرور است. آنکه بچه ندارد، نه اینکه ارزش ندارد، تولیدش کمتر است. اگر من گفتم که مثلاً ارث اینجوری میبرد، یا امیرالمؤمنین میگوید الحمد لله من را مرد خلق کردند، نه اینکه زن بیارزش است؛ زن ارزش دارد. فلانآقا هنوز هم میگوید، میگوید: قوم و خویش ما اینکار را میکند: هر چه زنش میگوید، غیر از آن میکند. این چهکاری است که میکنید؟ خیلی بدبختی است که ما یکچیزی نفهمیم، روی عقیده خودمان کار کنیم. این خانم شما میگوید الان برو یک گیلاس بگیر، خیار بگیر. خب، اینهم مؤمنه است؛ یک حاجتش را برآورده میکنی، هفتاد حج، هفتاد عمره به تو میدهد. به او بگو. هر کاری میگوید، غیر از آن بکنی؟ اینکار چیست که میکنی؟
آنوقت تمام اینها که اینجوری هستند، مقدس است. اینها مقدس هستند. بابا، عزیز من، به موسی میگوید برو بدترین چیز را بیاور. موسی بدترین چیز سگ را میآورد، یکمرتبه شک میکند، نکند که این نباشد. [خدا] گفت: یکمقدار دیگر آمده بودی، تو را از درجه پیغمبران میانداختم. حالا زن ارزش ندارد؟ بهقدر یک حیوان ارزش ندارد؟ این حرف چیست که تو میزنی؟ ارزش دارد. اگر من میگویم، میگویم خدای تبارک و تعالی یک ناقصی [روی زن] گذاشته، ارثش مثلاً اینجوریاست، شهادتش مثلاً اینجوریاست، تو خودت را روی او حساب نکن. من میخواهم مرافعه شما کم شود، میخواهم حرف و حدیث شما کم شود؛ نه اینکه زن ارزش ندارد. زن خیلی هم ارزش دارد. پیغمبر به زن ارزش داده؛ اما خب، گفته اطاعت شوهرت را بکن، نکنی عذابت میکنم. به اجازه شوهرت برو بیرون؛ [اگر] برود، عذابش میکند. آنکه به تو مربوط نیست. ببین، پیغمبر رحمت میداند عایشه اینقدر بد است. اگر بگویی نمیدانست، اصلاً ما به ولایت توجه نکردیم. میداند جنازه امامحسن را تیرباران میکند، میداند میآید توی جنگ جمل میرود؛ اما میگوید: عایشه با من صحبت کن، لایش را میگیرد. ما میگوییم بابا، خانمهایتان را لا بگیرید. تو که الان مردی، اینقدر توقع خودت را روی این پیاده نکن، من حرفم را میزنم. من میخواهم تو راحت باشی. من اگر تو را بالا بردم، آنرا بیارزش نمیکنم. میگویم: خب، با او بساز.
مگر این روایت صحیح نیست؟ صحیح است، بچهها که لت و لوث میشوند، مال ایناست که یکطرف راضی نیست. یکطرف راضی نیست، بچه لوث میشود. من میگویم با هم اینجوری باشید، رفیق باشید، دوست باشید. بابا جان، عزیز من، روایت داریم: حالا اینجوری شده، [شما] یادتان نمیآید. آبی که از ناودان آمدهبود، یکماه آزگار یا بیشتر بود؛ بسکه هوا سرد بود. من دستهایم از سرما همهاش زخم میشد. حالا میگوید میخواهی نماز شب بکنی، یخ را بشکنی، غسل بکنی، بروی نماز شب کنی، ایشان به شما یککار داشتهباشد، [شما اعتنا نکنی] میگوید: «هذا احمق!، مقدس!، هذا احمق!»
عزیز من، قربانتان بروم، گذشت داشتهباشید. دیروز ایشان آمد یکمرتبه یکچیزی گفت، اصلاً به روی خودم نیاوردم. همچین خودم را زدم به یکچیزی، یکساعت دیگر آمد، گفت: آره، من گرما شدهبود، یک قرص خوردهبودم، حال من درست نبوده [که این حرفها را زدم] گفتم: حال تو درست باشد، من از شما توقع ندارم، ناجور هم باشد توقع ندارم. خیالت راحت، هر چه میخواهی بگو. آدم برای یکچیز جزئی که زندگیاش را بههم نمیزند که عزیز من، قربانتان بروم، فدایتان بشوم. ببین، دوباره من تکرار میکنم. بابا جان من، [زن] ارزش دارد، پیغمبر ارزش داده؛ اما ارزش ماورایی آنزن ایناست که امر را اطاعت کند. اگر امر را اطاعت نکرد، ارزش ماورایی خودش از بین میرود. این بهمن مربوط نیست. من باید چهکنم؟ [من باید کار خودم را بکنم؛ با او خوشاخلاق باشم] چرا معاذ را اینجوری کرد؟ مگر پیغمبر تشییعش نکرد؟ هفتاد هزار ملک آمده برای معاذ، پیغمبر هم آمد او را توی قبرش گذاشت. حالا مادرش آمد گفت: وا اماه، بشارت به بهشت. یا اماه، همچین قبر به او فشار آورد که دنده چپ و راستش را یکی کرد. چرا؟ بداخلاق بود. اگر زن ارزش ندارد، چرا آقا تو را اینجوری میکند؟ اخلاقت را خوب کن. من فدای همهشما بشوم. یک دوست دارم، میگفت بهقدر یکساعت بهمن چیز گفت. وقتی خوب گفت، رفتیم ناهار بخوریم. گفتم: یکساعت برای من قرآن خواندی. خب، بفرما. یکوقت برای تو قرآن میخواند، گوش به کلام خدا بده. (صلوات)
پس بنا شد که توهین به اشیاء، خوب نیست، گفتم باید مُحرم باشی؛ اما جبران دارد؛ اما توهین به ولایت جبران ندارد. اول کسیکه توهین به ولایت کرد، عمر و ابابکر بود. جبران ندارد؛ یعنی حد ندارد، جبران ندارد. چرا جبران ندارد؟ [با] توهین به ولایت، گمراهکننده خلق میشوی. [با] توهین به ولایت، بدعتگذار میشوی. اول کسیکه توهین به ولایت کرد، عمر و ابابکر بود. گفت: «من» [ولی] هستم. توهین کرد، گفت: «من» هستم. خدا گفته: علی است، پیغمبر گفته علی است، قرآن گفته علی است، جبرئیل گفته علی است، میگوید: «من» هستم. حالا خدا با او چهکرد؟ حالا خدا گفت: بعد از رسولالله، اینها مرتد و کافر شدند. چهکار کردند؟
آن کلامی که دوستعزیزم، تخم چشمم گفت که رویش صحبتی کنم، انشاءالله امیدوارم که وقتی میخواهند نقل کنند با آن ابعاد نقل کنند. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، گفت: وقتی ابراهیم خانه [خدا] را ساخت، خیلی آنها خلاصه توی کوچه و اینجوری بود. یکجایی بود که در نظر مردم نبود. حالا هم اینهمه که فعالیت کردند، [مکه] هنوز هم یک پیچ اینجوری دارد، آنجوری دارد. حضرتابراهیم به خدا گفت: خدایا، آخر چهکسی اینجا میآید؟ گفت: یا ابراهیم، ندا بده. هر کسیکه به [ندای ابراهیم، از] ذرات تا [قیامقیامت، حتی] ذرات ما، لبیک گفت [به مکه] میآید. گفتند. اهلتسنن لبیک گفتند. تمام اینها که میآیند، [برای ایناست که] لبیک گفتند؛ اما «بشرطها و شروطها و انا من شروطها» شرط قبولی حج، علی است. آمدند، ندای ابراهیم صحیح است؛ اما یک شرط و شروط دارد. آنکه ابراهیم ندا کرد درستاست، خیلی قشنگ است؛ اما باید شرط و شروطش را بگوید. شرط و شروطش، دوستی علی است. اگر ایننیست، مگر [اهلتسنن] مکه بهجا نمیآورند، عمره بهجا نمیآورند، نماز نمیخوانند، روزه نمیگیرند، جهاد نمیروند؟ اینقدر قرآن را احترام میکرد، انگار دیدم قرآن را گذاشت زمین، گفت: لعن علی ابوک، لعنت به پدرت، چرا گذاشتی زمین؟ [با این عبادتها] چرا [خدا] اینها را لعنت میکند؟ پس شرط قبولی ندای ابراهیم، ولایت است. امامرضا میگوید: «بشرطها و شروطها، انا من شروطها» شرطش، ولایت است. (صلوات)
حالا گفتم توهین به خلق جبرانپذیر است؛ اما توهین به ولایت، جبرانپذیر نیست. حالا ما توهین به ولایت نمیکنیم، ما بدعت به دین نمیگذاریم؛ اما طرفدار بدعت به دین هستیم؛ اینجاست که ما مبتلاییم. بتهایی درست میکنند، ما طرفدار آنهاییم. وای به حالمان!
عزیزان من، اینرا هم من به شما بگویم: تمام این خلقت وصل بههم است، ما جدایش کردیم. تمام این خلقت وصل بههم است؛ اینجا وصل به آسمان است، آسمان وصل به عرش است. یکدانه حرف از وحدت؛ یعنی وحدت بهقرآن، وحدت به رسولالله، وحدت به علی و خدا [در تمام خلقت هست]؛ اما شیطان هم وحدت دارد. حالا بدبختی ما ایناست؛ آنهایی که آمدند بدعت گذاشتند، پشت به ولایت کردند. اولیاش هارون و مأمون هستند، متوکل هست، اولیاش عمر و ابابکر است، آنها اینرا تأیید کردند. اسلام بیعلی که روح ندارد. اسلام خیلی خوب است. اگر شما بدانید که چقدر اسلام زحمت کشیده. اگر شما بدانید پیغمبر اسلام چقدر خون دل خوردهاست. اگر بدانید پیغمبر اسلام چقدر زحمت کشیده. خدا میداند، روایت داریم، اینقدر پیغمبر را زدند، او را پشت دیوار انداختند، گفتند مُرد. خون از او میریخت، نه یکذره. آمد پیش حمزه. گفت: عمو جان، چه میگویی؟ گفت: بیا اسلام بیاور. همانجا روایت داریم: حمزه سیدالشهداء اسلام آورد، دست کرد به شمشیر، آمد گفت کسی جرأت دارد به بچه برادرم حرف بزند. خیلی حمزه سیدالشهداء زحمت کشیده، چقدر پیغمبر خون دل خورده؟ حالا هر ابعادی که دارد، هر چیزی که دارد، احترام دارد. بهقدری این اسلام احترام دارد که اگر یکی از آنها را قبول نداشتهباشی کافری. نمازش را قبول نداشتهباشی کافری، روزهاش را قبول نداشتهباشی کافری، حجش را قبولش نداشتهباشی کافری. چقدر اسلام ارزش دارد؟ هر چیزی از آنرا قبول نداشتهباشی، کافر هستی. چقدر اسلام ارزش دارد؟ حالا این اسلام درستاست. حالا [پیغمبر] اینهمه زحمت کشیده، ما میدانیم، درستاست؛ اما یک درستتر داریم. عزیز من، ما [اسلام را] احترام میکنیم. تمام گلولههای خونمان ایناست که اسلام را احترام کنیم؛ اما خب، حالا که میخواهد امیرالمؤمنین را معرفی کند، یکذره کوتاهی کرد. [خدا] گفت: یا محمد، کاری نکردی. چرا؟ تمام زحمتهایش ایناست که علی را معرفی کند. پس اسلام درستاست، امر اسلام که پیغمبر باشد، امر کرد، علی را، آن درستتر است. حالا آنها چهکار کردند؟ گفتند ما تمام اسلام را قبول داریم؛ اما علی را قبول نداریم؛ خدا هم لعنتشان کرد. این یک بدعتی در دین شد. حالا مردم چهکار کردند؟ مردم آمدند، رفتند طرفدار بدعتگذار شدند. حالا آنموقع [تنها] که نبودهاست؛ این همینجور است؛ آنجا هارون شد و آنجا مأمون شد، آن متوکل شد و آن حجاج شد و همین اسلام مرتب دارد میرود جلو.
من به شما عرض کنم، آقا امامزمان که میآید قیامت صغری است. شما که مرتب میگویی امامزمان بیاید، یک قیامتی بهپا میشود. امامزمان حمایت از هر شیء میکند، از هر حکومتی میکند، از هر شیء میکند. میآید به اینها میگوید: چرا شما مسجد الاقصی را غصب کردی؟ تو نباید غصب کنی. مسجد برای مسلمانهاست. میآید [آنرا] میگیرد. اما حالا آمدیم سر مسجدها. چرا مسجد را اینجوری کردید؟ چرا کلیسا کردید؟ چرا مسجد را معبر کردید؟ حالا به ما چه میگوید؟ میگوید: در آخرالزمان به اهلمسجد، چیزی است که نمیتوانم بگویم. چهکار میکنید؟ چرا؟ دیگر مسجد نیست. به امامصادق میگویند: آقا، شما گفتی [اگر کمک کنی در حد یک] آجرش اینجوریاست، چراغش را روشن کنی [اینطوری است، پس چرا در آخرالزمان مذمت شدهاست؟] میگوید: جای بدعتگذار به دین میشود. چرا اینطوری میشود؟
حالا عزیز من، قربانتان بروم، میخواهی راحت باشی، بیا حرف پیغمبر را بشنو؛ اما آرام بگیر! تو نیرویت را نمیتوانی نگهداری. نیرو در بدنت زیادی میکند. این بچه که میپرد اینجا، میپرد پشت آنجا، آنجا میپرد، این روح در بدنش زیادی میکند. روح زیاد است، بدن کوچک است. حالا این بچه وقتی بزرگ میشود، یک آرامشی دارد. حالا آن نیرو هم که در تو هست، عین همیناست؛ آرام نمیتوانی بگیری، تو بچهای. چرا نمیتوانی آرام بگیری؟ چرا نیرویت را بیخودی خرج میکنی؟ والله، اگر قلم را اینجوری کنی، روی کاغذ بیاوری، این از تو بازخواست میشود. من نیرو به تو دادم که خرج من کنی، خرج چه میکنی؟ چرا نیرویت را خرج میکنی؟ حالا ببین، پیغمبر چه گفت؟ حالا در آنزمان به سلمان گفت: زنها اینجوری میشوند، مردان اینجوری میشوند. همان حرفهایی که خودتان بهتر میدانید که چه میشود، همانها که شدهاست. چطور بود سابق؟ مسجدها را تا آنجا سیاهپوش میکردند؛ حالا چراغانی کردند. یکمشت عکسهای ناجور هم زدند و دارد در مسجد عشق میکند. یکدفعه عشقش توی سینماست، یکوقت توی مسجد است. این میخواهد به عشقش برسد.
اگر «انالله و ملائکته یصلون علی النبی» گفتند که تمام خلقت باید امر پیغمبر را اطاعت کند، پیغمبر هم تمام خلقت را رهبری میکند. بیخود نیست که به پیغمبر یکچنین حرفی زدند؛ تمام خلقت را رهبری میکند. ما باید توجه به رهبری پیغمبر داشتهباشیم. حالا در هر زمانی رهبری میکند؛ اما اگر ما آن رهبری پیغمبر را قبول داشتهباشیم، تبصره به آن نزنیم. ما در رهبری ولایت، در رهبری نبوت، در رهبری قرآن، تبصره میزنیم. آن تبصره که به آن بزنی، باطل است. یکدوستی داشتیم، ایشان با قرآن خیلی آشنا است، از من سؤال کرد، گفت روایت داریم اگر کسی کاری بخواهد بکند، انشاءالله بگوید آنکار، اینرا سقوط نمیدهد؛ اما حضرتموسی وقتیکه گفت میخواهم علم بیاموزم. [خدا] گفت: [برو] پیش خضر، موسی انشاءالله گفت. چرا اینجوری شد؟ گفتم که وقتی با خضر روبرو شد، خضر گفت: توان نداری. گفت: من پیغمبر اولیالعزم هستم. «من» آورد تویش، تبصره به آن زد. آن انشاءالله رفت. ایناست که آنجا باقی آورد. ایشان خیلی خلاصه این حرف را قبول کرد.
حالا پیغمبر اکرم، هم رحمت است در تمام خلقت، هم رهبر است برای تمام خلقت. حالا ببین چه میگوید؟ میگوید: اگر آنزمان درک کردی، واجبات، ترک محرمات، منتظر امامزمانت باش، همین. اینطرف و آنطرف نرو، نیرویت را اینطرف و آنطرف نزن. میتوانی آرام بگیری یا نه؟ [میگویند] آقا، بیتفاوتی میشود! و آقا، نمیدانم اینجوری میشود و هر کسیکه یک وظیفهای دارد و وظیفه ما ایناست! [اینها] یکچیزی شیطان برایت درست میکند، تو را حرکت میدهد. آن نیروی تو را شیطان به نفع خودش استفاده میکند. آرام بگیر! چقدر میگویم آرام بگیرید، چرا آرام نمیگیری؟ ولایت هنوز در قلب ما خیلی یقین نکردهاست. عزیزم، اگر یقین کنیم آرام میگیری. چرا میگوید «انتظار الفرج، افضل عبادة» اما انتظار بکشی او بیاید، نروی اینطرف و آنطرف. کجا میروی دیگر؟ آرام باش! میتوانی آرام بگیری یا نه؟
عزیز من، یکقدری توی این حرفها تفکر داشتهباش. از کجا بشر سقوط میکند؟ از بیتفکری. اگر تو تفکر داشتهباشی، با تفکر راه بیایی، با تفکر قدم بزنی؛ تفکر، عدالت [است]. تفکر تو را به عدالت میرساند. [با] بیتفکری ظلم و جنایت میکنی. انصافاً اگر ابابکر تفکر داشت، برای دو سال که خودش را طاغوت نمیکرد. عزیز من، تو هم اگر تفکر داشتهباشی، دنبال بدعتگذار نمیروی. چرا تو با او محشور میشوی؟ ما نباید مخالفت آیات خدا را بکنیم. جسارت میشود، خیلی بیتفکر هستیم. خدای تبارک و تعالی ناقهصالح را آورد، گفت: یکروز این آب را بخورد، روزی دیگر به همهشما شیر میدهد. شیر ناقهصالح جاری بود، نه اینکه بدوشد، جاری میشد. حالا آمدند ناقهصالح را پی کردند، تمام مبتلا به عذاب شدند. از امامصادق سؤال کردند: [چرا همه مبتلا به عذاب شدند؟] گفت: [چون] همه به این امر راضی بودند. عزیز من، تو هم به بدعتگذار راضی هستی که دنبالش میروی، پس با تولیدش شریکی. تولیدش پدرت را درمیآورد. چرا آرام نمیگیری؟
من وقتی میگویم تمام اینها وصل بههم هستند، انبیاء، پیغمبران همینطور بودند. آنزمان [اطاعت] آنها ولایت بوده، [اما بعد از ابلاغ ولایت توسط پیغمبر] تمام ولایتها از این عالم برچیده شد؛ نه از این عالم، از آن عالم [هم برچیده شد]. وقتیکه علی را بلند کرد، [و آیه] «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی» [نازلشد] تمام انبیاء باید بیایند زیر این بال، هر که نیامد، نیامد.
عزیز من، یکقدری تفکر داشتهباش. ببین، ماهیها که بهاصطلاح، ما میگوییم حیوان هستند. حالا آمدند قرارداد گذاشتند که ماهیها را شنبه نگیرند. رفتند یک چاله درست کردند. خدعه کردند، ماهیها همه رو آمدند. اینها از کجا رو میآیند؟ همه وصل بههم است. ماهیها را چهکسی خبر کرد رو بیاید؟ حالا من به شما بگویم اصل مطلب ایناست. اگر انبیاء یککاری را کردند، حرفی را زدند، از جانب خدا میزنند. خدا حامیاش است. آقا، بیا از جانب خدا حرف بزن، خدا حامی تو است. چرا از جانب خودت حرف میزنی؟ آقایدکتر، آقایمهندس، بیا حرفی بزن که قدرت تمام خلقت در دست خداست، با آن قدرتش از تو حمایت بکند. چرا از خودت حرف میزنی؟ [چون] توجه نداری. حالا ماهیهای زبانبسته آمدند، اینها آنها را گرفتند. صبح کردند، همه بوزینه شدند. تو خیال نکنی من بوزینه نیستم. آیا [بهخاطر] امر یک نبی، [بهخاطر] یک شتر، خدا فرمان میدهد این آیات من است، آیا امامزمان، بهقدر [...]، چرا ارزش قائل نیستید؟ عزیز من، تو خبر نداری چهکارهای؟ برو دعا به امامزمان بکن، واقعیت تو را به تو نشان نمیدهد. بنده هم همینجور شدم؛ اما به احترام ولایت، من آدمم. چرا؟ بابا جان، فرمان نبردی دیگر. تو باید فرمان ببری. اگر فرمان ببری، به فرمان، حرف بزنی، میگویم تمام ممکنات از تو حمایت میکنند. عزیز من، این حرفها را باید با تفکر [گوش کرد] انشاءالله امیدوارم هر کسی هر کاری دارد، یکقدری کارش را بکند، بگذارد زمین. یک استراحت کند و این نوار را گوش بدهد. چهکسی از تو حمایت میکند؟ تو کاری که بیامر بکنی، حامیاش شیطان است. کاری که با امر بکنی، حامیاش خداست، حامیاش خود ولایت است. چرا نمیکنی؟
چرا اینقدر خدا عمر و ابابکر را لعنت کرد؟ پشت به امر کردند. به امر میگوید تو بیا امر من را اطاعتکن! کسیکه بگوید «من» را اطاعتکن، هماناست. نه، من خدا را اطاعت میکنم! هارونش هم همین را گفت، مامونش هم همین را گفت. خدعه هر وقت باشد افشاء میشود، ما [باید] درباره مردم خدعه نکنیم؛ هر وقت باشد افشاء میشود. ببین، مأمون چه خدعهای کرده، امامرضا را کشته، حالا گل زدهاست و پابرهنه شدهاست، یابن عم، یابن عم هم میکند و یکهفته هم سر قبر آقا امامرضا گریه میکند. خدعه کردهاست. حالا ببین چهکارش میکند؟ حالا خدا لعنتش میکند. عزیزان من، خدعه نکنید. والله، اگر حرف پیغمبر را بشنویم، دنیا و آخرتتان [درست میشود] عزیز من، نیرویت را بیخودی خرج نکن. تو نیرویت را باید برای وجود مبارک امامزمان بگذاری.
پس بنا شد که تجاوز به خلق، یککاری دارد میشود؛ اما تجاوز به ولایت نمیشود. عزیز من، تجاوز به ولایت چیست؟ آن میگوید: «من»، مشابه [ولایت] میشود، تو هم مشابه را کمک میکنی. وای بر حال یک عدهای! آنزمان هم همین را گفتند. بدانید من عمر را میگویم، ابابکر را میگویم، من هارون را میگویم، مامون را میگویم. اینها آمدند گفتند: ما امر هستیم، امر واقعی را کنار گذاشتند، گفتند ما هستیم، خدا هم لعنتشان کرد. تا حتی کوچکترین کاری راجعبه بدعتگذار بکنی، شریک هستی. چرا راجعبه امامحسین میگوید: کسیکه اسب نعل کرده [در گناه اینها شریک است]؟ اسب نعل کردن جرم نیست، تا حتی میگوید سوزن نخ کرده، [در گناه اینها شریک است] آیا جرم است؟ شمشیر تیز کرده، آیا جرم است؟ اینها چه جرمی است؟ حالا ببین امامصادق چهکار میکند؟ من الان در بدعتگذار هستم، میخواهم شما روشن شوید. حالا یک شخصی بود آمد. امامصادق یکدوستی داشت، این دوستش یکدوستی داشت. گفت من کاری که نکردم. حالا برویم ببینیم [آیا گناهی مرتکب شدیم؟]. خلاصه، هر قضایایی که وعدهاش تمام میشود، هر کسی میرود در فکر خودش که یعنی کاری کرده یا نکرده. اینهم گفت: من کاتب بودم. هفتاد هزار نفر آمدند کربلا، من نوشتم. اینها رفتند خدمت امامصادق. امامصادق روضه داشت. وقتی تمام شد، کارش را گفت. اینقدر حضرت گریه کرد، اشک از چشمش میچکید. گفت: ما که حرفی نزدیم. گفت: صبر کن! یکی کاتب شدید، یکی اسب نعل کردید، یکی سوزن نخ کردید، یکی لباس دادید، چهکار کردید. همه جمع شدید، جدمان را کشتید. بدعتگذار هم ایناست. کوچکترین حمایتی که از بدعتگذار بکنی، عین همان شریکی.
بابا جان من، توجه کن. امروز روزی نیست که سرت را زیر بیندازی و مسجد جمکران بروی و اینها. حالا نگویید میگوید مسجد جمکران نرو. آخر، حرفزدن خیلی مشکل است. چونکه کسیکه میشنود توجه ندارد. تمام اینکارها بهجای خودش درستاست؛ اما توجه کن تو در چه خطی هستی، در چه راهی هستی. آرام باش! حرف من ایناست. عزیز من، قربانت بروم، ما کاری به کار کسی نداریم. من از ماوراء گرفتم، دارم به شما میدهم. امروز اگر بخواهید که دینتان حفظ باشد، باید از ماوراء، از زمان رسولالله بگیری بیایی توی خودت پیادهکنی. آنها که ظلم کردند، چطور شدند؟ بدعتگذار چطور شد؟ طرفدارش چطور شد؟ قلدرها چطور شدند؟ چرا؟ کسیکه امر را اطاعت نکند، به امر خودش یا به امر شیطان باشد، خدا که حمایتش نمیکند. شما باید بدانید چطور خدا حمایت میکند. خدا حمایت از مقصدش میکند، خدا حمایت از حسینش میکند، خدا حمایت از قرآنش میکند. روایت داریم همه چیزها برچیده میشود به جز سه چیز: یکی اسم خدا، یکی اسم ائمه، یکی اسم قرآن. خدا نگه میدارد، خدا میگوید من حافظم.
عزیزان من، بیایید فکر کنید. من حرفم همیناست. دوباره میگویم، بیایید از ماوراء بگیرید. اصلاً تمام عالم بههم وصل است، ما از هم جدایش میکنیم. حالا وقتی امامزمان بیاید، همینجا بهشت میشود. بهشت را که اینجا نمیآورند. تمام مانعش را برمیدارد. دیگر بدعتگذار نیست. تمام ظالمین را به حسابشان میرسد. زمین میآید میگوید یابن رسولالله، من را غصب کرده. کارهایی میکنند که برمیگردد امامزادهها را خراب میکند. [میگویند] بابا، بیایید ببینید این سید دارد امام زادهها را خراب میکند، بیایید طرف دجال برویم. مگر [شیطان] تو را ول میکند؟ حالا امامزمان میگوید: «جاء الحق و زهق الباطل» تمام باطل رفت کنار، حق آمد سر کار. حالا شیطان میان زمین و آسمان میگوید از عنسبه دفاع کنید. دو ندا میآید؛ ندای دو ندایی تو را به شک میاندازد.
کارهای امامزمان میآید. آنرا که تو بتش کردی، به دارش میزند. روایت داریم. امامزمان، خوب، خوبها به امامزمان برمیگردند. چرا؟ کار را ببینید، رفتار را ببینید. حالا میگوید امامزمان چهموقع میآید؟ آخر، میتوانی بیاید؟ آنرا که تو میخواهی، برمیدارد میزند به دار. چرا همچین کردی؟ چرا امامزاده را خراب میکند؟ چون غصب است. حرفها را توی هم میزنیم. یکوقت بهشت معصومه که توی راه است، درست کردند. یکی دو تا مرده بود، مرتب میگفت: بابا، این خاکها را از روی من پس بزنید. خب، ما یک تعبیر خوابی داریم. گفتم: اینجا غصب است. دو نفر بودند. خوب که تحقیقات کردند دیدند، این مال یک چوبدار بوده، شتر داشته، آنجا منطقه آن بودهاست. ورثه این راضی نیستند. خدا رحمت کند آقایگلپایگانی را. آمدند رفتند این زمین را به یک مبلغ ارزانی از ایشان خرید، دیگر به ورثه نگفت بیایید از روی من پس بزنید. چهخبر است؟ مگر امامزمان بیاید اینجوریاست؟ مگر یک عقیده ثابت داشتهباشید.
نگاه به کارها نکنید. این نگاه به کارها ما را سقوط دادهاست، پدر ما را درآورده است. درویشها را آن هفته گفتم، پدر ما را درآوردند، نگاه به ظاهر میکنند. [میگویند:] حاجحسین آدم خوبی است! پیرمردی است، بندهخدا وحی به او میرسد! نمیدانم چه، مرتب من را بزرگ میکنند! نکن بابا، چرا من میگویم نطفه و علقه؟ والله، راست میگویم. بهدینم، راست میگویم، میخواهم شما گمراه نشوید. حرفهای من را خیلی چیز نکنید، بروید روی آن حرف بزنید، مطالعه کنید، فکر کنید، ببینید با قرآن درستاست. فوری یکی را گنده نکن. چرا من میگویم حرف من را نزنید؟
والله، اگر بدانید من یک پارهوقتها، بعضی شبها چهچیزی بر سرم میآید؟ میگویم: خدایا، القاء و افشاء بهمن بده. اینها من را قبول دارند. مبادا تو نداشتهباشی. مبادا امامزمان نداشتهباشد، مبادا من حرف از خودم بزنم، مبادا جزء لعنت باشم. تو خیال کردی من اینجور حرف میزنم، همینجور راحت هستم؟ تو چه میدانی من چه به سرم میآید. عقیده به آخرت دارم. عقیده دارم که نباید حرفی که نباید بزنم، چرا میزنم. یقین دارم. خدا رحمت کند آقایحائری را، آمد پیش حاجشیخعباس. گفت: داداشم گفت: مرتضی، اگر تو نیایی، من مکه نمیتوانم بروم. باید یکماه خانه ما بیایی. گفت: رفتیم خانه داداشم. گفت پا شدیم رفتیم دیدیم یهودی همسایه داداش بود. خیلی خلاصه دانبال و دینبول داشت. گفت: مریدهای ما گفتند برویم، [او را منع کنیم؟] گفتم: نه. گفت: ما پا شدیم، رفتیم گفتیم: السلام علیک یا صاحب بیت. گفت: یک یهودی آمد، گفت: آقا، چه میگویی؟ گفتم: آقا، ما چند وقت مهمان شما هستیم، در پناه شما هستیم. این ساز و آواز توی اسلام ما حرام است. یکقدری ملاحظه کنید. گفت: چشم. گفت: دیگر ما صدایی نشنیدیم. با شیخعباس میگفت، گفت: شب آمدم آنجا، گفتم: مرتضی، محض خدا رفتی، حرفت را شنیدند، خوشت آمد. مرتضی، بنا کرد گریهکردن که آیا من رفتم بگویم این آرام شد، محض چهکسی رفتی؟ مردان حق، قدم به قدمشان میخواهد محض خدا باشد. آنوقت گفت: یکنفر بود مسلمان بود. هر چه به او گفتیم، دیدیم نه، آنوقت ایشان میگفت این یهودی حیا دارد، آخرش، عاقبت بهخیر میشود، آنمرد مسلمان نمیشود. چرا؟ حیا ندارد.
حیا بشر را نجات میدهد. حیا، نجات میدهد. اگر [عمر] حیا داشت، زهرایعزیز را میزد؟ علم داشت، جهادگر بود، فقیه هم بود، حیا نداشت؛ عمر، ابابکر. «الحیاء ایمان» حیا جلوی بشر را میگیرد. والله، من راست میگویم. آخر، ما هم جوان بودیم، توی مردم بودیم. یکی میآمد یکوقت مثلاً چوبهای ما را برمیداشت، یک کارهای اینجوری میکرد. ما شب که میشد میگفتیم صبح میرویم فلانچیز را به او میگوییم. باز تا جلویش میآمدیم، زبانمان بند میآمد نمیتوانستیم جلویش حرف بزنیم. این حیا است. توجه فرمودید؟ حیا، ملاحظهکار است، بیحیایی ملاحظهکار نیست. (صلوات)
پس من گفتم اینجا اتصال به همهجا هست. انشاءالله وجود امامزمان وقتیکه میآید، اینمردم، اینهایی را که به فعل او راضی بودند میزند؛ دنیا میشود بهشت. روایت داریم وجیهترین دختر تشتطلا سرش باشد از مغرب برود مشرق، از مشرق برود مغرب، کسی کار به او ندارد. حالا چطور شویم ما اینجوری بشویم؟ ما باید فقط احتیاج به خدا و امامزمان داشتهباشیم. هیچ احتیاجی نداشتهباشیم؛ نه به خلق، نه به این، نه بهصورت اینطوری، احتیاج نداشتهباشیم. آنوقت تو هم همینطور میشوی. آنزمان مردم احتیاج ندارند؛ یعنی یقین دارند. توجه فرمودید؟ حالا تو هم همین بشو. یعنیچه؟ [کسیکه] امر را از همهچیز باارزشتر بداند. احتیاج ندارد. این آدم اگر اینجوری باشد، غنی به ولایت است. اگر شما غنی به ولایت شدی، دیگر احتیاجی نداری. چرا میگویند فلانی غنی است؟ یعنی پولدار است؛ یعنی احتیاج به مردم ندارد. تو اگر غنی به ولایت شدی، دیگر به کسی احتیاجی نداری. ما غنی به ولایت نیستیم.
اینکه من میگویم آقا امامزمان حمایت میکند، خدا حمایت میکند، مصداق دارد. شما حسابش را بکن چطور امامزمان از شهدای کربلا حمایت میکند؟ امامحسین خیلی مواظب است. اینقدر مواظب است کسی از دستش ناراحت نباشد. چرا به شما میگوید اگر کسی از دستت ناراحت باشد، خدا هیچ عبادت را از تو قبول نمیکند؟ هر چیزی مصداق دارد. جان من فدای غلام امامحسین. حالا امامحسین دید غلامش است، نه اینکه ناراحت باشد. گفت: عزیز من، من آزادت کردم، مبادا اکراه داشتهباشی. من تو را آزاد کردم. برو عزیز من، به خدا میسپارمت. این غلام چقدر معرفت داشت. امر امام را اطاعت کرد و رفت، بعد چند دقیقه برگشت. گفت: حسینجان، میدانم چرا گفتی برو؟ من هم رویم سیاه است. شاید تو نخواهی من قاطی شهدا باشم. اگر بدانید با قلب امامحسین چهکرد؟ خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، فرمود: امامحسین دید در این گیتی مبادا یکی از دستش ناراحت شود. حالا غلام آمد و فوراً به غلام اجازه داد. این غلام در میدان رجزی خواند، حرفهایی زد و شهید شد. امامحسین صورت بهصورت دو نفر گذاشته: یکی آقا علیاکبر، یکی غلامسیاه. اول گفت: خدایا، رویش را در دو دنیا سفید کن. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را. گفت غلام، مانند شب چهارده میدرخشید. خم شد و صورت بهصورت غلام گذاشت. عزیز من، چه شیعهای هستیم ما مردم را ناراحت میکنیم؟ چه محبی هستی که اینقدر مردم را ناراحت میکنی؟ عزیز من، مواظب خانوادهات، مواظب کارگاه، مواظب تمام ارکانت باش.