شناخت ارکان خدا

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۱۷ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۴:۰۹ توسط Alavi (بحث | مشارکت‌ها) (جایگزینی متن - 'باباجان‌من' به 'باباجانِ من')
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم
شناخت ارکان خدا
کد: 10143
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1376-12-21
تاریخ قمری (مناسبت): 13 ذیقعده

«أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم»

«العبد المؤیّد رسول المکرّم أبوالقاسم محمّد»

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته

رفقای‌عزیز! روایت مبنا دارد، قرآن مبنا دارد، حدیث مبنا دارد. یک‌وقت شما می‌خواهی که یک آیه قرآن بخوانی یا یک‌روایت و حدیث بگویی، آن آیه قرآن که خواندی، خب می‌خوانی [و] بالأخره یک پولی می‌خواهی بگیری یا یک‌روایت و حدیث می‌روی درست می‌کنی، می‌خواهی [روی] منبر بخوانی [و] پول بگیری؛ یعنی تمام مقصدت پول است. قشنگ روایت و حدیث را نقل می‌کنی، ما نمی‌گوییم خدای‌ناخواسته دروغ نقل می‌کنی، شاید صحیح هم نقل می‌کنی؛ اما مقصدت پول‌گرفتن است. خدمت شما عرض می‌شود: آن شخصی که پول به تو می‌دهد، [با آن] مقصدت را می‌گیری، دیگر خدا مبنا به تو نمی‌دهد. چرا؟! شما که توی مبنا نیستی.

یک‌وقت داری روایت و حدیث را می‌خوانی، تو [ی] مبنا هم هستی. خدایا! یک برقی بزند! یا امام‌زمان! یک القایی بکن! یا زهراجان! من واقع می‌خواهم حقیقتِ ولایت شما را افشا کنم، هیچ غرضی [و] مرضی [هم] ندارم، [آن‌وقت] آن القایش را به تو می‌دهد؛ یعنی معنی حدیث و روایت را به تو می‌دهد. اصل هم، معنی حدیث و روایت است. اگر یک شخصی آمد و یک‌روایتی نقل کرد، روایت را نقل کرده‌است؛ یا یک آیه قرآن خواند، آیه قرآن را نقل کرده [است].

رفقای‌عزیز! فدایتان شوم، قرآن می‌خوانید، حدیث می‌خوانید، بخوانید؛ اما هر کاری می‌کنید، نظرتان خدا باشد، نظرتان ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) باشد؛ آن‌وقت وقتی‌که این‌جوری شد، آن‌ها به شما القا می‌دهند. آن‌ها به شما از «[العلمُ] نورٌ یقذفهُ الله [فی قلب] من یشاء» می‌دهند. آن‌ها به شما علم حکمت می‌دهند. باباجانِ من! عزیزجان من! فدایتان بشوم، گوش بدهید! فهمیدید؟ خدا به تو پاداش می‌دهد، آقایی که داری یک‌روایت و حدیث نقل می‌کنی! اگر تمام ابعادت این‌باشد [که] این روایت را بگویی، این حدیث را بگویی [که] مردم را از ضلالت نجات بدهی؛ خدا از آن خوشش می‌آید، آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) از آن خوشش می‌آید؛ اما تو اصلاً توی این [مطلب] نیستی. در فکر هستی [که] قشنگ حرف بزنی، از آن همکارَت قشنگ‌تر حرف بزنی؛ [تا] تو را دعوتت کند. حالا این‌قدر دعوتت کردند و یک گوسفند هم جلویت کشتند و تشویقت هم کردند، آیا این‌را قرآن تأیید می‌کند؟! نه والله!

وقتی‌که ابن‌ملجم خدا لعنتش کند! امیرالمؤمنین علی «علیه‌السلام» [را] شهیدش کرد، جبرئیل امین در وسط زمین و آسمان ندا داد: امیرالمؤمنین علی «علیه‌السلام»، وصیِّ رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شهید شد. باباجانِ من! عزیزجان من! دیگر چه می‌گویید؟! جبرئیلِ امین دارد می‌گوید: وصیّ رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)؛ [آن‌وقت] تو می‌روی یکی‌دیگر را وصیّ قرار می‌دهی؟! حالا من حرفم سر این‌است: فرمایش دوّم حضرت جبرئیل این‌بود که گفت: ارکان خدا شکست! رفقای‌عزیز! فدایتان بشوم، بیایید ارکان خدا را بشناسید! ما علی (علیه‌السلام) می‌گوییم؛ اما ارکان خدا را نمی‌شناسیم. جبرئیل درباره هیچ‌کسی تاحتّی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) [این‌را] نگفته [است].

امروز یکی از دوست [های] عزیز من [این‌جا] تشریف داشت، گفتم: والله! من شرمنده‌ام این حرف را بزنم که بگویم: درباره پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، وقتی به او زهر دادند [و] شهید شد، جبرئیل نگفت ارکان خدا شکست، ارکان خدا علی (علیه‌السلام) [است]، ارکان خدا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است، ارکان خدا دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) است. باباجان! نگویید که حالا می‌گوید پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) ارکان نبود؛ چرا، او هم ارکان است، خدا می‌خواهد معرّفی ولایت را بکند. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم دلش می‌خواهد [که] جبرئیل همان را بگوید.

به‌مناسبتی که این هفته تولّد آقا علی‌بن‌موسی‌الرّضا (علیهماالسلام) بوده، من چند کلام صحبت کنم. ببین چه‌طور علی‌بن‌موسی‌الرّضا (علیهماالسلام) ارکان را احترام می‌کند؟ در صورتی‌که والله! خودش ارکان دین است؛ اما ارکان را احترام می‌کند. (من یک صحبتی کنم [که] مورد ایراد نشوم. این‌قدر دلم می‌خواهد شما به‌من ایراد کنید! آقا، شخصی آمده پیش آقا امام‌حسن (علیه‌السلام) مثلاً صد تومان به او داده، مَثل حالا داریم می‌گوییم؛ اما آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) پنجاه‌تومان به او داد. گفت: حسین‌جان! آن داداشت صد تومان داده، گفت: من نباید پیشی از او بگیرم. ببین، من وقتی می‌گویم که ارکان خدا علی (علیه‌السلام) است، خود پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) دلش می‌خواهد علی (علیه‌السلام) ارکان باشد. نه این‌که یک فضولی بگوید که ایشان این پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را کوچک‌تر می‌گوید، [یعنی] حساب می‌کند، من غلط می‌کنم.)

حالا ببین علی‌بن‌موسی‌الرّضا (علیهماالسلام) چه‌جور ارکان را اطاعت می‌کند؟ حالا در نیشابور آمده، خلاصه تمام میلیونرها، میلیاردرها یا کمتر [و] زیادتر، با تشریفات جلوی حضرت آمدند، همه می‌گویند: خانه ما بیا! حضرت فرمود: هر کجا شترم برود، می‌روم. اشاره کرد به شتر کجا برو؟ توی خانه یک بچّه یتیم رفت، [فرمود:] یا اُمّاه! اجازه می‌دهی [به خانه‌ات] بیایم؟! (بابا! ببین علی‌بن‌موسی‌الرّضا (علیهماالسلام) چه‌کار دارد می‌کند؟ آن آدمی که تمام این اهل‌نیشابور به این [زن] خلاصه توهین کردند، این بنده‌خدا را به‌هیچ عنوانی لا نگرفتند [تحویل نگرفتند]، آقا علی‌بن‌موسی‌الرّضا (علیهماالسلام) [به خانه‌اش] می‌رود [و] دل آن‌را خوش می‌کند. کجا ارکان خدا را ما حفظ کردیم؟! والله! اگر یک قوم و خویش داشته‌باشیم [که] از اولیای‌خدا باشد، در عقد دختر و پسرت دعوتش نمی‌کنی. این‌ها خودشان ارکانند؛ [اما] دارد ارکان خدا را به ما دستور می‌دهد، از آن‌طرف هم به این‌مردم نادان دارد می‌گوید که به هر کسی امام نگویند! به هر کسی خلیفه نگویند! خلیفه خدا، تمام امکانات عالم در قبضه قدرتش است، رشد درخت در قبضه قدرتش است، میوه‌ها باید با اجازه او بیاید، والله! برگ‌های درخت باید با اجازه امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بریزد، برگ‌های درخت با اجازه امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید رشد کند.) حالا [امام] سیبی می‌خورد و تَنده‌اش [هسته‌اش] را آن‌جا [در باغچه] خاک می‌کند، فوراً میوه می‌دهد. هر کسی از این میوه بخورد، شفا می‌گیرد؛ در صورتی‌که من شنیدم برگ این درخت را حیوان می‌خورد، هر حیوانی که [می‌خورد و] یک دردی داشت، خوب می‌شد!

باباجانِ من! ما باید امام‌مان را بهتر بشناسیم! حالا یک کسی را شفا داده، ببین چه [کار] می‌کند؟ درختی که امام‌رضا (علیه‌السلام) [آن‌را] نشانده، شفا می‌دهد، ما کجاییم؟! چرا معرفت به امام‌مان نداریم؟! درختی که نشانده، دارد شفا می‌دهد، دست حضرت به آن خورده [است].

حالا می‌خواهد، به روی طوس تشریف ببرند، تمام [دور حضرت] ریختند [و] می‌گویند که کلامی بگو که جدّت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته، می‌گوید: «لا إله إلّا الله حصنی [فمن] دخل حصنی [أمِنَ مِن عذابی بشرطها و شروطها و] أنا من شروطها» شرط «لا إله إلّا الله» من هستم، شرط «لا إله إلّا الله» ماییم. خب حالا یک فضولی بگوید: «لا إله إلّا الله» که بالاتر است! نه بابا! «لا إله إلّا الله» مقصد خدا علی (علیه‌السلام) است، مقصد خدا زهراست، مقصد خدا علی‌بن‌موسی‌الرّضاست.

حالا شما «لا إله إلّا الله» گفتی، وارد قلعه شدی؛ والله! کارساز نیست. خدا قبولت نمی‌کند، امام‌رضا (علیه‌السلام) قبولت کرده [و] در قلعه ولایت آمدی. کجاییم ما؟! چرا اندیشه نداریم؟! حالا «لا إله إلّا الله» گفتی، امام‌رضا (علیه‌السلام) قبولت کرد [و] تو [را] در قلعه ولایت آورد، کارساز نیست! کارساز چیست؟! کارساز این‌است که علی‌بن‌موسی‌الرّضا (علیهماالسلام) را به امام هشتم (علیه‌السلام) قبول داشته‌باشی و او را واجب‌الإطاعة بدانی.

حالا وقتی‌که قبول کردی، حالا خدا یک پاداش به تو می‌دهد. پاداشش چیست؟ می‌گوید: به عزّت و جلال خودم قسم! اگر علی (علیه‌السلام) را قبول نداشته‌باشی [و] عبادت ثقلین [هم] کنی، می‌سوزانمت؛ پس بدان [که] «لا إله إلّا الله» تو را کفایت نمی‌کند. اهل‌تسنّن «لا إله إلّا الله» می‌گویند؛ [اما] آن‌ها امام ندارند، آن کفایت نمی‌کند؛ اهل‌آتش هستند. خدا می‌گوید؛ می‌گوید: هر کسی‌که مقصد من را؛ [یعنی] علی (علیه‌السلام) را قبول نداشته‌باشد، من به رُو در جهنّم می‌اندازمش.

(من نمی‌خواهم یک‌حرفی بزنم که شماها یک اندازه‌ای خدای‌نخواسته ناراحت شوید؛ اما چه‌کار کنم باید کم‌تان نگذارم. روایت داریم، می‌گوید: اگر آن گوینده بداند چیزی که برای این‌ها [مستمعین] خوب هست، [به‌جایش] چیز دیگر بگوید، لعنةُ‌الله [است]، من هم جزء لعنةُ‌الله می‌شوم؛ اگرنه والله! نمی‌خواهم الآن این روایت را بگویم.) ما علی‌بن‌موسی‌الرّضا شناختن‌مان عین [مانند] هارون می‌ماند، عین مأمون می‌ماند؛ ببین چه‌قدر حضرت را احترام کرده! آمده پابرهنه شده [و] در تشییع حضرت، یابن‌عمّ، یابن‌عمّ می‌کند، تحت‌الحَنک انداخته [و] گریه می‌کند، یک خلیفه به‌اصطلاح در ظاهر یک خلیفه اسلام، یک امپراطور اسلام؛ یک‌هفته سر قبر علی‌بن‌موسی‌الرّضا (علیهماالسلام) نشست. تا [این‌که] گفتند مملکت دارد زمامش به‌هم می‌خورد، کاغذهایی می‌آید، نامه‌هایی می‌آید، این‌جور، این‌جور، یک‌جوری او را بردند؛ اما امام را می‌کُشد، من چه‌کار می‌کنم؟! والله! من مقصد امام را می‌کشم، من امام‌کُش نیستم؛ [اما] مقصد امام را می‌کشم. ما کجاییم؟!

این دسته‌جات و این علی‌بن‌موسی‌الرّضا (علیهماالسلام) و این هیئت‌ها و این بساط‌ها، همه را درست کردیم، آیا امام‌شناس هستیم یا نه؟! ما باید امام‌شناس باشیم، ما باید معرفت در حقّ علی‌بن‌موسی‌الرّضا (علیهماالسلام) داشته‌باشیم، ما باید معرفت در حقّ امام‌زمانِ خود داشته‌باشیم، نه این‌جور! من مثال واسه [برای] شما زدم؛ ببین [مأمون] چه‌کار دارد می‌کند؟! خیلی از ما مقدّس‌تری دارد می‌کند، تو [ی] سرش می‌زند، سینه می‌زند، پابرهنه شده [و] یک‌هفته هم [کنار قبر امام] می‌خوابد، آیا نتیجه برایش دارد؟! این [مأمون] منافق است. این [مأمون] علی‌بن‌موسی‌الرّضا (علیهماالسلام) را نشناخته [و] دارد چه‌کار می‌کند؟! منافق‌بازی می‌کند، همین‌جور که منافق‌بازی کرد [و] حضرت را از مدینه خواست. امام این‌است، حالا که دارد او را می‌خواهد [ببرد، امام] به اهل و عیالش می‌گوید: واسه من گریه کنید! [می‌گویند:] آقاجان! [گریه از برای مسافر] میمنت ندارد، گفت: کسی‌که برگردد، من [که] دیگر برنمی‌گردم، مأمون مرا می‌کشد.

حالا من می‌خواهم یک جمله‌ای بگویم، آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) گفت: «[أم حَسِبتَ] أنّ أصحاب‌الکهف و الرّقیم [کانوا من آیاتنا] عَجباً»[۱] باباجان! سرِ آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) دارد قرآن می‌خوانَد، اوّلی‌اش این‌است که دارد افشا می‌کند: بابا! یزید امام نیست! یزید خلیفه اسلام نیست! امام آن‌است که مُرده نمی‌شود، سرش دارد قرآن می‌خواند. والله! امام‌حسین (علیه‌السلام) دارد امر به معروف و نهی از منکر می‌کند. مگر زیارت امام‌حسین (علیه‌السلام) را نخوانده‌ای که امر به معروف و نهی از منکر [است]، بخوانید و ببینید! دارد امر به معروف و نهی از منکر می‌کند. آیا امام‌حسین (علیه‌السلام) مقصدش این‌است که اصحاب‌کهف، [در] زمان دقیانوس آمدند تو [ی] غار رفتند، آن‌جا سی‌صد سال خوابیدند و حالا پا [بلند] شدند [و] رفتند آن‌جا [که] خلاصه یک نان و آبی بگیرند و حالا آن‌ها را گرفتند [که] این پول را از کجا آوردی؟! مال زمان دقیانوس است و دوباره آمدند، توی غار رفتند، طلسم شدند؟! آیا سر مبارک امام‌حسین (علیه‌السلام) مقصدش این‌است؟ والله! این‌نیست!

امام‌حسین (علیه‌السلام) کلامش بزرگ‌تر است، کلام حسین (علیه‌السلام) کلام قرآن است، کلام حسین (علیه‌السلام) کلام‌الله مجید است. قرآن بیشتر از این‌ها، نظرش بلندتر است، امام‌حسین (علیه‌السلام) نظرش بلندتر است؛ پس چیست؟! این‌است که می‌گویم: چه‌قدر این [آیه را] پای منبرها شنیدید! همین‌جور گفتند؛ اما آیا گفتند که امام‌حسین (علیه‌السلام) مقصدش این‌بود که این‌ها دین‌شان را حفظ کردند؟ این‌ها که زمان دقیانوس آمدند [و] دین‌شان را به دقیانوس ندادند، حفظ دین‌شان را کردند. آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) دارد اشاره به دین می‌کند، امام‌حسین (علیه‌السلام) خودش دین است، اشاره به دین می‌کند، به‌دنیا چه‌کار دارد؟! خب، تو مقصدت پول بود [که] روی منبر رفتی، تو همین را بیشتر نمی‌فهمی.

حالا وقتی‌که حضرت‌زینب (علیهاالسلام) می‌گوید: برادر! با من حرف بزن! اگر [با من حرف] نمی‌زنی، با این‌طفل صغیر حرف بزن! حالا می‌گوید: «[أم حَسبتَ] أنّ أصحاب‌الکهف و الرّقیم [کانوا من آیاتنا] عَجباً»[۱]؛ یعنی می‌گوید: زینب خواهر! [اصحاب‌جدّم] بیست و دو سال شمشیر زدند، بیست و دو سال نماز خواندند، بیست و دو سال جهاد کردند؛ [اما] من را نشناختند، من را کشتند، دین‌شان را به یزید دادند. مگر قماربازها حسینِ ما را کشتند؟! یا یهودی‌ها کشتند؟! نماز شب‌خوان‌ها کشتند! [امام‌حسین (علیه‌السلام)] دارد می‌گوید: خواهرِ عزیز! ببین این‌ها چه‌طور دین‌شان را حفظ کردند! [در] زمان دقیانوس آمدند و توی این غار رفتند، خدا هم حفظ‌شان کرد. سی‌صد سال خواب را به سرشان مسلّط کرد که نسل دقیانوس وَر افتاده‌بود. آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) سر و کار با دین مردم دارد. آیا ما این‌را می‌دانیم که مواظب دین‌مان باشیم یا دین‌مان را به تعارف و ریاست و نمی‌دانم شکم و این‌چیزها می‌دهیم؟!

پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: سه چیز است [که] می‌ترسم اُمّتِ من را جهنّمی‌اش می‌کند، یکی آمال و آرزویش، یکی شکم [و] یکی فَرجَش. ببین آیا روی همین سه تا [چیز، مملکت] دارد دور می‌زند یا نه؟! چرا تفکّر نداریم؟! قربان‌تان بروم، من اوّل صحبتم گفتم: ما باید ارکان دین را اطاعت کنیم. آیا ما ارکان دین را اطاعت می‌کنیم یا نمی‌کنیم؟! ارکان دین یعنی علی (علیه‌السلام) است، ارکان دین یعنی زهراست، ارکان دین یعنی الآن، وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است، آیا ارکان را مراعات می‌کنیم؟!

حالا [امام‌حسین (علیه‌السلام)] می‌فرماید: «[أم حَسِبتَ] أنّ أصحاب‌الکهف و الرّقیم [کانوا من آیاتنا] عَجباً»[۱]؛ به اصحاب‌رقیم اشاره می‌کند. اصحاب‌رقیم چه‌کسی بودند؟! این‌ها هم باز سه‌نفر بودند [که] از شهر بیرون آمدند. هوا خیلی گرم بود، در یک غاری رفتند [که] خنک شوند. کوه تب کرد [و سنگی جلویِ] درِ غار افتاد. این سه‌نفر با هم همان‌جا بیتوته کردند [و] گفتند: هیچ بعضی [کسی] نیست که، هیچ قدرتی به‌غیر [از] خدا از ما خبر ندارد، بیاییم ما این‌کارها که [محض خدا] کردیم، [را] بگوییم؛ [تا شاید نجات پیدا کنیم.]

آن‌شخص گفت: خدایا! من شیر از برای پدر و مادرم آورده‌بودم، تو امر این‌ها را [بر ما] واجب کردی، من تمام گوسفندهایم توی بیابان وِل [رها] بود؛ امر تو را اطاعت کردم، بالای سر این‌ها ایستادم؛ تا پدر و مادرم بیدار شدند [و] شیر به آن‌ها دادم. خدایا! اگر محض توست ما را نجات بده! کوه از جا حرکت کرد؛ [آن‌وقت] بیابان را می‌دیدند. (آیا ما پدر و مادرمان را این‌جوری اطاعت می‌کنیم؟! اطاعت پدر و مادر، اطاعت خداست، پدر و مادرِ حقیقی ما، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و امیرالمؤمنین علی «علیه‌السلام» است. اگر می‌گوید پدر و مادرت را اطاعت‌کن، ارکان دین [را] می‌گوید. اصل، آن‌ها [یعنی پیغمبر و امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)] پدر و مادرِ ما هستند که اهل‌تسنّن بی‌پدر و مادرند؛ بی‌ریشه‌اند. آیا ما پدر و مادر [مان] را اطاعت کردیم؟! یا لب آینه، نگاه [به] بازوهایت، نگاه به این زُلفَت می‌کنی و نگاه به آن پیرمرد می‌کنی و می‌گویی کِی می‌شود بمیرد؟ این‌است؟! آیا ارکان دین را اطاعت کردی؟! حالا آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) دارد افتخار می‌کند به کسی‌که ارکان دینِ پدرش را احترام می‌کند، پدر و مادرش را احترام می‌کند.)

دوّمین این‌ها چه بود؟! یک عمله‌ای را آورد، واسه‌اش [برایش] کار کرد. شب که شد، با هم یک و دو [بحث] کردند. آن [عمله] قهر کرد و رفت. پولش را داد [و] یک گاو خرید. این گاو چه شد؟! بزرگ شد [و] زایید، گوساله دوباره زایید [و] خلاصه هفت، هشت‌تا گاو شد. یک روزی این [عمله] را دید، [به او] گفتش که بیا! چرا مزدت را نگرفتی؟! گفت: [تو] اوقات من را تلخ کردی، گفت: بیا [به] منزل برویم، به تو بدهم. تمام این گاوها را به این [عمله] داد.

باباجانِ من! قربانت بروم! ببین این بنده‌خدا دارد ارکان دین را اطاعت می‌کند، امام‌حسین (علیه‌السلام) حواسش؛ یعنی نه که بگوییم حواسش، [منظور] امرش، کلامش، همه‌اش امر به معروف است؛ چون‌که این‌ها اطاعت کردند، [امام] دارد این‌ها را افشا می‌کند، «[أم حَسبتَ] أنّ أصحاب‌الکهف و الرّقیم [کانوا من آیاتنا] عَجباً»[۱] می‌گوید؛ [یعنی] می‌گوید: عجب است که چه‌طور این‌ها این‌جور دین خودشان را احترام می‌کنند! احکام را احترام می‌کنند! [اما] بنی‌امیّه احترام نکردند. باباجانِ من! عزیزجان من! قربان‌تان بروم، فدایتان بشوم، این [شخص] دارد احکام را اطاعت می‌کند؛ می‌داند [که] این پول مال خودش نیست، می‌داند [که] این مزد عمله، مال خودش نیست.

حالا حاجی‌های عزیز! قربان‌تان بروم، حرف من این‌است: شما که [به مکّه] می‌روید، یا پیش خودتان یا پیش یک آقا حساب‌سال می‌کنید، این پول امانت است! إن‌شاءالله خدا همه‌تان را تأیید کند! من امروز یک‌دوستی دارم که این‌جا تشریف داشتند، [وقتی] این مطلب را گفتم، گفت: مطلب خیلی خوب است! تا حتّی [گفت:] آگاهی ما خیلی‌کم است. حالا شما قربانت بروم، می‌خواهی [به] مکّه بروی، صد هزار تومان بدهی‌ات است، باید [آن‌را] بدهی [و بعد] بروی.

حالا من این [را] گفتم که سه‌جور حاجی داریم: یک‌حاجی داریم که این مالش حرام است، معامله ربوی کرده، مال حرام به‌دست آورده، غِش معامله کرده، نزول کرده، تو [ی] مِلکِ ناجور نشسته، حالا می‌خواهد [به] مکّه برود، اگر راستش را [هم] به آن آقایی که [حساب‌سالش را می‌کند،] بگوید؛ آن‌آقا نمی‌تواند حرامِ خدا را حلال کند، حلال خدا را حرام کند. این [شخص به مکّه] می‌رود، در حرم پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌رود [و] جُنُب است، سر قبر چهار امام می‌رود [و] جُنُب است، در حِجر حضرت‌اسماعیل، [در] خانه‌خدا می‌آید [و] جُنُب است، حجّ می‌کند، حجّ طواف‌نساء [می‌کند]، خدا نکند [این‌جور باشد]! مشکل برای زنش به‌وجود می‌آید؛ این یک‌جور [حاجی است].

یک‌جور [دیگر] ش هم گفتیم که فهرست‌وار می‌گویم، آن‌بود که خلاصه [به مکّه] می‌آید [و] توبه می‌کند، شاید یک اشکی هم بریزد؛ اما توبه گرگ، مرگ است! [چون] دوباره توی بازار می‌دود؛ یا ویدیو و یا نمی‌دانم تلویزیون و یا بساط قمار می‌خرد؛ این توبه نشد! این مرد نمی‌فهمد [که] چه به سرش آورده؟! والله! بی‌توبه می‌میرد، کسی‌که بی‌توبه بمیرد، کارش مشکل است.

سر این حاجی خوبه آمدیم، خب [خمس مالش را] نمی‌دهد، کمتر خرید کن! قربانت بروم، آن آقای‌فلانی توی بازار بود، [به] مکّه رفت، در دکّانش آمد، خیلی هم مرد خوبی، مرد با شخصیّتی است. آقای‌فلانی گفت: من نمی‌توانم بنشینم، من یک مکّه به گردنم واجب بود، رفتم. خب تو هم همان کار را بکن! حقّ مردم را بده [و برو]! تو الآن چرا دویست‌هزار تومان بدهی‌ات را نمی‌دهی؟! این آن قسمتش که مال سادات است، آن‌هم مال دوست‌های امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است، شب‌عید است! کارش دارد، امانت است، دستِ توست؛ [آن‌را بده!]

امام‌سجّاد (علیه‌السلام) فرمود: شمشیری که پدرم را کشتند، اگر در دست من بدهند، من به امانت خیانت نمی‌کنم. [۲] پول سیّدها امانت است، پول شیعه‌های علی (علیه‌السلام) امانت است.

حالا قربانت بروم، والله! به مکّه و منا! من شما را می‌خواهم، من تمام این مردمی که حتّی‌الإمکان یک‌قدری سر به زیر انداختند [و] می‌خواهند ولایت را بفهمند، یا بفهمند [و] بگویند، حالا ببین این با تو چه می‌کند؟ خیلی مقدّس هستی، خیلی خوب هستی، خیلی پولت درست بوده، در همه ابعاد درست بوده، باباجانِ من! عزیزجان من! چرا فکر نمی‌کنی؟! می‌گوید: [شخصی] یک مکّه می‌خواست برود، همین‌طور [پیش پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] آمد، نمی‌خواست [به مکّه] برود. (مثل حالا نبود که یک عدّه‌ای، بچّه‌های نمی‌دانم، صورت‌شان مو هم در نیاورده، [به مکّه] بروند؛ آن‌موقع مُخ‌شان می‌جوشید؛) این [شخص] پیش پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمده [و] می‌گوید: یا رسول‌الله! چندین شتر می‌دهم، چه‌قدر پول به فقرا می‌دهم؛ ممکن‌است [که] ثواب مکّه را ببرم؟! حضرت رُو به کوه‌ابوقبیس کرد [و] گفت: مطابق این [کوه] طلا و نقره باشد، جواب مکّه را نمی‌دهد؛ [اما] چه مکّه‌ای؟!

حالا عزیز من! این‌که می‌گویم من شما را دوست دارم، این مطلب است [که] کسی خیلی متوجّه نیست؛ تو الآن دویست‌هزار تومان، صد هزار تومان، سی‌صد هزار تومان بدهی‌ات است، [آن‌را] نمی‌دهی، می‌آیی [و به مکّه] می‌روی؛ این [پول] را [هم] تو [ی] کاسبی‌ات می‌آوری. حالا که توی کاسبی‌ات آوردی، اوّلاً که حقّ نداشتی به این پول دست بزنی. حالا توی کاسبی‌ات آوردی [و] با این [پول] کاسبی می‌کنی. حالا که با این [پول] کاسبی می‌کنی، از پول بچّه یتیم، پول پیدا کردی، از پول سادات فقیر، پول پیدا کردی، حالا خلاصه این [پول] ها توی این دستت می‌آید [و اگر] با این پول غسل بکنی، غسلت درست نیست. اگر با این پول غسل بکنی، جُنب هستی. با این پول نمی‌توانی نماز بخوانی. با این پول نمی‌توانی توی مسجد بروی، آیا ما این‌را می‌فهمیم؟!

بسم الله الرحمن الرحیم

«العبد المؤیّد رسول المکرّم أبوالقاسم محمّد»

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته

رفقای‌عزیز! ما صحبت‌مان راجع‌به «[أم حَسبتَ] أنّ أصحاب‌الکهف و الرّقیم [کانوا من آیاتنا] عجباً»[۱] بود. دو قسمتش را خدمت بزرگی‌تان عرض کردیم، یک‌قسمتش این‌است که، شخصی یک‌قدری ثروتمند بود، همسایه‌ای داشت [که] یک‌قدری ندار [بود]. این همسایه از دنیا رفت. زنی داشت [که] یک‌قدری زیبا [بود]. این شخصی که دارا هست، یک‌قدری در فکر آن‌زن بود. خلاصه این [زن] یک‌قدری تهی‌دست شد، پیش این شخصی که ثروتمند است، آمد. گفتش که خلاصه اگر شما با ما دوستی بکنی، من به تو [پول] می‌دهم. [زن] گفت: نه! رفت و دو مرتبه آمد، گفت: بچّه‌های من از بین می‌روند، تو خلاصه به ما یک اِحسانی بکن! گفت: همان‌است که گفتم. این زن گفت: من حرفی ندارم؛ اما جایی‌که خلوت باشد.

(حالا این سه‌نفر، به شما عرض کردم که در این غار هستند، دارند این حرف‌ها را می‌زنند.) گفتش که من حرفی ندارم، جایی‌که کسی نباشد. یک روزی [آن‌مرد] یک‌جای خلوتی را معیّن کرد و این زن را آورد، دید این زن دارد می‌چندد [می‌لرزد]. گفت: تو مرد هستی؟! چرا به شرایط مردانگی‌ات عمل نکردی؟! گفتی جایی‌که کسی نباشد. گفت: خانم! این‌جا که کسی نیست! گفت: آیا خدا ما را می‌بیند؟! آیا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) ما را می‌بیند؟! آیا ملائکه‌ها ما را می‌بینند یا نه؟! آیا پری و جنّ، ما را می‌بیند؟! گفت: خدایا! من چنده‌ام [لرزه‌ام] گرفت و این زن را رها کردم و این زن را ثروتمندش کردم، تمام احتیاجش را برآورده کردم. خدایا! اگر [کارم] محض توست، ما را نجات بده! این کوه از جا حرکت کرد [و] این‌ها هر سه [نفر] از آن‌جا آزاد شدند.

رفقای‌عزیز! فدایتان بشوم، ببین من چه می‌گویم؟ قرآن این‌را تأیید کرده‌است. امام‌حسین (علیه‌السلام) دارد این‌ها را تشویق می‌کند. امام‌حسین (علیه‌السلام) تشویق می‌کند، قرآن این‌ها را تأیید کرده [است]. عزیزان من! بیایید یک‌کاری بکنید [که] قرآن تأییدتان بکند. این‌ها ارکان دین را حفظ کردند؛ [اما] بنی‌امیّه ارکان دین را حفظ نکردند. رفقای‌عزیز! بیایید ببینید این سه‌نفر هر کدام‌شان یک‌کاری محض خدا کرده‌بودند [که] خدا نجات‌شان داد. بیایید کارها را محض خدا کنید! از این آخرالزّمان نجات پیدا کنید!

خدا می‌داند که ما بد زمانی گرفتار شدیم؛ اما همیشه خدای تبارک و تعالی از برای ما راه گذاشته، کوچه را بن‌بست نکرده [است]. وقتی‌که پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) [در] آن سفر حَجّة‌الوداع از آخرالزّمان صحبت می‌کند، سلمان می‌گوید: [آیا این‌طور] می‌شود؟! می‌گوید: قسم به کسی‌که جان همه عالم در قبضه قدرتش است! می‌شود. شما این آخرالزّمان را بهتر از من می‌دانید، خلاصه‌مطلب، [از] من بهتر می‌دانید؛ اما مطلب این‌است؛ زن‌ها این‌جور می‌شوند [برهنه اما پوشیده‌اند]، مردها این‌جور می‌شود، دروغ، علنی می‌شود، زن‌ها در امور مملکت شرکت می‌کنند. تمام این‌ها را بهتر از من می‌دانید.

مقصد من این‌است: حالا سلمان می‌گوید: یا رسول‌الله! آیا در آن‌زمان هم خیر هست؟! می‌گوید: از برای مؤمن خیر است. فدایتان بشوم، ببین پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چه می‌گوید؟ می‌گوید: از برای مؤمن خیر است. این‌قدر از برای مؤمن خیر است که می‌گوید: یا سلمان! برادرهای من هستند، سلام من [را] به برادرهای آخرالزّمان برسان! [سلمان گفت:] یا رسول‌الله! مگر ما برادرت نیستیم؟! می‌گوید: شما اصحاب من هستید، آن‌زمان دین مانند آتشِ کفِ دست می‌ماند؛ یا بیابانی که باد شدید بیاید، چراغ روشن شود؛ یا بیابانی که پُر از خار باشد، بخواهی از آن‌جا عبور کنی!

سلمان اضافه کرد [و] گفت: یا رسول‌الله! چه‌کار کنند که دین‌شان حفظ باشد؟! (ببین پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چه‌جور قشنگ صحبت می‌کند! رفقای‌عزیز! بیایید ما از آن‌ها باشیم. شما که إن‌شاءالله از آن‌ها هستید، دعا کنید [که] من هم از آن‌ها باشم.) می‌گوید: ما را ندیدند، من را ندیدند؛ [اما] امر من را اطاعت می‌کنند. «الیوم أکملت لکم دینکم»[۳] را قبول دارند. ارکان خدا را اطاعت می‌کنند. ارکان خدا علی (علیه‌السلام) است. الآن ارکان خدا امام‌زمانِ ماست؛ [او را] اطاعت می‌کنند. واجبات‌شان را به‌جا می‌آورند، محرّمات به‌جا نمی‌آورند؛ [به] آن‌ها ثواب هزار شهید می‌دهد. این مرحومِ مجلسی در کتابش [این روایت را] نوشته، بروید ببینید [حرف] درست‌است؛ [نوشته که] ثواب هزار شهید دارد.

رفقای‌عزیز! قربان‌تان بروم، کجا ما می‌رویم؟! بیایید ثواب هزار شهید ببرید؛ اما می‌گوید: منتظرند. منتظر امام زمان‌شان هستند، نه منتظر هر کسی. این منتظرِ امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) [بودن]، خیلی خوب است، خیلی ابعاد دارد. اگر گفتید چرا منتظر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) این‌قدر ابعاد دارد؟! یعنی ما یقین به امام‌زمان‌مان داشته‌باشیم [که] کارساز ایشان است. ما یقین به حجّة‌بن‌الحسن (عجل‌الله‌فرجه) داشته‌باشیم، یقین به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) داشته‌باشیم؛ نه [این‌که] امام‌زمان، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) کنیم. ارکان دین را حفظ کنیم.

تو کجا بلند می‌شوی [به] مسجد جمکران می‌روی؟! خدمت امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌روی، یا [این‌که] می‌روی عشق‌بازی کنی؟! حالا نگویید جسارت کرد، همه را نمی‌گویم [به] عشق‌بازی می‌روند. یک عدّه‌ای هم هستند [که] عشق‌بازی با خدا می‌کنند، [عشق‌بازی] با امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌کنند؛ اما او کیست که عشق‌بازی با امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌کند؟ با خدا می‌کند؟! امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، یعسوب‌الدّین، جانشین رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، خلیفه رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، ارکان دین، تکلیف [را] معلوم‌کرده، [می‌فرماید:] یا کمیل! دست و جوارح خودت را در نزد خدا بگذار! اگر شما دست و جوارحت را در نزد خدا گذاشتی؛ آن‌موقع عشق‌بازی با امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌کنی، با خدا می‌کنی؛ اما جلوی چشمت را بگیر! جلوی پایت را بگیر! مواظب ارکان دینت باش! ارکان دین را حفظ‌کن!

این اصحاب‌کهف و رقیم، احکام دین را حفظ کردند، ارکان را حفظ کردند؛ ببین کار محض خدا کردند. رفقای‌عزیز! بیایید واقع ببینیم [که] ما یک‌دانه کار محض خدا کردیم که خدای تبارک و تعالی از این فتنه‌های آخرالزّمان نجات‌مان بدهد؟! آیا ما می‌فهمیم [که] فتنه آخرالزّمان چیست؟! برعکس، این‌ها که توی غار رفتند مُردند، دین‌شان را می‌بردند؛ ما که نمی‌توانیم دین ببریم، مگر [این‌که] خدا [ما را] حفظ کند!

خدا حاج‌شیخ‌عباس تهرانی را رحمت کند! می‌فرمود: زمان جاهلیّت دختران‌شان را خاک می‌کردند. قسم می‌خورد [و] می‌گفت: زمان ما بدتر از [زمان] جاهلیّت است! شب‌جمعه است، خدا رحمتش کند! مرد بیداری بود. گفت: زمان جاهلیّت یک دختر را خاک می‌کردند، قتلِ نفس می‌شد. گفت: حالا یک دخترِ بی‌دین بار می‌آوری، چه‌قدر بی‌دین از این [دختر] به عمل می‌آید؟! گفت: پس تو آن‌موقع قتلِ نفس می‌کردی، حالا قتلِ نفس‌ها می‌کنی! شما خیال کردی پسردار شدی، دختردار شدی، خدا إن‌شاءالله باطن امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) [آن‌ها را] به شما ببخشد! خدا إن‌شاءالله این بچّه‌هایتان را زیر سایه شماها پدر و مادر، بزرگ کند؛ اما می‌دانید چه زمانی شده [است]؟!

خدا مرحوم حاج‌شیخ‌عبدالکریم را رحمت کند! خدا پسرش را رحمت کند که پا جای پای پدر گذاشته‌بود. در تمام آقازاده‌ها هیچ‌کس مطابق آقای‌حائری نبود. والله! من چایی او را هم نخوردم؛ اما وجدانم دارد می‌گوید [که] تعریفش را بکن! ایشان می‌گفت: بیچاره‌ترین مردم، ما آخرالزّمانی‌ها هستیم، بچّه‌مان را [به] مدرسه روانه کنیم، بی‌دین می‌شود؛ تو [ی] کوچه وِل کنیم، لات می‌شود. چه‌کار کنیم؟! الآن امروز یا پریروز، امروز نه، چند روز پیش از این، به‌من گفتند، خبر آوردند [که در] دانشگاه، صده هشتادتایشان نماز نمی‌خوانند. این‌چه بچّه‌ای است؟! آن‌زمان شما گوینده «لا إله إلّا الله، محمّد رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)» درست می‌کردید. حالا ما چه درست می‌کنیم؟! چه‌کار داریم می‌کنیم؟! آیا می‌فهمیم؟! آیا متوجّه هستیم؟!

من قول به رفقا دادم، یک‌سال است که صحبت کردیم، این هفته گویا جمعه آخر [سال] است، من یک اشاره‌ای [به] یک مصیبتی [بکنم و] روضه‌ای بخوانم. إن‌شاءالله امیدوارم که این نوار را گوش می‌دهید، یک اشکی بریزید؛ آن‌وقت ذبح‌العظیم باشد؛ آن‌وقت دعایتان مستجاب بشود؛ همین‌جور که حضرت‌ابراهیم لکّه‌اشکی ریخت و آن‌وقت ذبح‌العظیم شد. إن‌شاءالله امیدوارم که یک لکّه‌اشکی بریزید و آن‌وقت این دعای شما به‌توسط آن اشک، مستجاب شود.

ای دوست‌عزیز که گفتی که گریه با تولّد چه فرقی دارد؟! گریه بود که ذبح‌العظیم شد، اشک بود که ذبح‌العظیم شد. کاش این حاجی‌های‌عزیز این [مطلب] را می‌دانستند. ای حاجی‌های‌عزیز! قربان‌تان بروم، فدایتان بشوم، موقعی‌که [به منا] رفتید، عزیز من! دوست محترم! وقتی [به منا] رفتی، آن قربانی را کردی [و] از آن سرازیری بالا آمدی، به آن رفقایت کار نداشته‌باش! برو یک کناری [و] یک لکّه‌اشک بریز! آن‌وقت ذبحت، ذبح‌العظیم بشود. این‌کار را که می‌توانی بکنی. حالا که قربانی کردی، شکر خدا بکن! پس از این شکر خدا، یک لکّه‌اشکی برای امام‌حسین (علیه‌السلام) بریز! آن‌وقت ذبحت، ذبح‌العظیم بشود.

تمام ائمه ما بالخصوص زهرای‌عزیز (علیهاالسلام)، همه این‌ها تمام ابعادشان این‌بود، شماها را از فتنه آخرالزّمان نجات بدهند، از فتنه‌ها نجات بدهند. از بی‌دینی نجات بدهند. الآن دو، سه‌روز دیگر عید است. همه خوشحال هستند؛ اما

عید ما روزی بُوَد از مشرکین اسمی نباشدعید ما روزی بُوَد از منافقین اسمی نباشد

عید ما روزی بُوَد آن مهدی (عجل‌الله‌فرجه) موعود بیاید؛ آن‌وقت ببینید چه‌خبر است؟ وقتی آقا تشریف می‌آورند، این دو نفر را از قبر در می‌آورند. اوّل کاری که می‌کند، این‌کار را می‌کند: آن‌ها را به دار می‌زند که مردم ببینند. می‌گوید: چرا به‌هم پیوستید [و] پهلوی مادرم را بشکستید؟!

رفقای‌عزیز! والله! من این حرف را از هیچ‌کس نشنیدم، انشای ولایت خودم است: مگر [فقط] امام‌حسین (علیه‌السلام) «هل من ناصر» گفت؟! همه آقایان منبری‌ها همین را می‌گویند؛ اما من عقیده خودم این‌است، زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) [هم] «هل من ناصر» گفت. مگر زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) بازویش را که شکسته‌اند، پهلویش را شکستند، سیلی زدند، حالا می‌گوید: علی‌جان! من که توان ندارم، یک الاغی تهیّه کن [تا] من سوار بشوم. درِ خانه مهاجر و انصار می‌رفت. مگر آن [زهرای‌عزیز (علیهاالسلام)] «هل من ناصر» نمی‌گفت؟! می‌گفت: بیایید علی (علیه‌السلام) را یاری کنید! زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) «هل من ناصر» می‌گفت، درِ خانه مهاجر و انصار می‌رفت.

روایت داریم: درِ یک‌خانه [ای] رفت، پسرش آمد [و] گفت: بابا! چه‌کسی بود؟! گفت: زهرا (علیهاالسلام). گفت: چه گفت؟! گفت: بیایید ما را یاری کنید! گفت: چه گفتی؟! گفتم: ما کاری به این‌کارها نداریم. گفت: والله! تا زنده‌ام بابا! با تو حرف نمی‌زنم! آیا زهرا (علیهاالسلام) را یاری نکردی؟! به خدای «لا شریک له»! زهرا (علیهاالسلام) «هل من ناصر» می‌گفت، چه‌کسی زهرا (علیهاالسلام) را یاری کرد؟! درِ خانه مهاجر و انصار می‌رفت، می‌خواست علی (علیه‌السلام) را نجات بدهد [و] امیرالمؤمنین علی «علیه‌السلام» روی کار بیاید. اگر پسرش حسین (علیه‌السلام) «هل من ناصر» می‌گفت؛ [یعنی] می‌گفت: یکی این‌طرف بیاید! والله! بالله! تالله! حالا زهرا (علیهاالسلام) تا آخر خلقت را دارد می‌بیند که این دو نفر چه به‌سر عالم می‌آورند [و] تمام دنیا را گمراه می‌کنند! زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) سوار [الاغ] می‌شد [و] این‌طرف [و] آن‌طرف می‌رفت؛ [یعنی] می‌گفت [که] این‌ها بیایند از [امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)] حمایت کنند؛ [اما] نمی‌آمدند.

حالا [وقتی] آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) تشریف می‌آورند، صدا می‌زند: مادرجان! هر چه «هل من ناصر» گفتی، کسی نیامد [تو را یاری کند]، من آمدم! مادرجان! من آمدم! عزیز من! چه‌قدر «هل من ناصر» گفتی [و] هیچ‌کس، هیچ‌کس نیامد تو را یاری کند، من آمدم! امیدوارم که چشم شما به جمال امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) روشن شود. او می‌آید احقاق حقّ از دشمنان جدّش حسین (علیه‌السلام) و دشمنان جدّش [مادرش] زهرا (علیهاالسلام) می‌کند.

حالا این‌چه عیدی است؟! امیدوارم که برای همه‌تان میمنت داشته‌باشد؛ اما

عید ما روزی بُوَد از مشرکین اسمی نباشدعید ما روزی بُوَد از منافقین اسمی نباشد

عید ما روزی بُوَد آن مهدی (عجل‌الله‌فرجه) موعود بیاید! رفقای‌عزیز! بیایید یک‌قدری فکر و اندیشه داشته‌باشید! بیایید هر کارِ ما با فکر باشد! عزیزان من! والله! امروز گفتم: نماز و روزه و مجلس‌ها، این‌ها کارساز نیست! کارساز آن‌است که ارکان دین را احترام کنید! فدایتان بشوم، کارساز این‌است که احکام دین را احترام کنید!

چرا می‌فرمایند آخرالزّمان شرّالأزمنه است؟! [یعنی] از تمام زمان‌ها بدتر است. چرا می‌گوید شرّالأزمنه است؟! شرّالأزمنه یعنی‌چه؟! والله! امروز بی‌دینی دین شده، دین بی‌دینی شده! اگر بخواهی دینت را حفظ کنی، می‌گوید اُمُّل هستی، عقب افتاده‌ای. مگر می‌شود؟! یک‌نفر [به] خانه یک نفری [برای] خواستگاری رفته [است]، این‌جا به‌من هم زنگ زده، [می‌گوید:] این [دختر] به ما نمی‌خورد. چرا؟! یک‌خُرده فقیر است. می‌خواستم به او بگویم: تو به این [خانواده] نمی‌خوری!

عزیزان من! امروز اگر بخواهیم مطابق آن‌ها [ائمه (علیهم‌السلام)] رفتار کنیم، ملامت دارد. حالا اگر آن ملامت را به خود خریدی؛ آن‌وقت آن‌موقع قرآن تو را تأیید می‌کند، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) تو را تأیید می‌کند. رفقای‌عزیز! فدایتان بشوم، از مذمّتِ ملامت مردم دین‌تان را از دست ندهید! چرا حضرت می‌فرماید: آخرالزّمان برو کنار؟! نمی‌گوید: برو توی مسجد و عبادت‌کن و چه‌کار [کن]؟ چه‌کار کن؟ می‌گوید: برو کنار! (چه‌کار کنم؟! آن واقعیت را نمی‌توانم بگویم.) می‌گوید برو کنار! یا می‌گوید: مانند کُرّه شتر باش! می‌گوید: شیر بده! بگو: نمی‌دهم، بار هم نمی‌توانم ببرم. [۴] یا مانند گلیم کهنه باش! برو کنار! [۵] از چه‌کسی می‌گوید برو کنار؟! مگر ما کجا قرار گذاشتیم؟! کجا می‌رویم؟!

رفقای‌عزیز! دوباره تکرار می‌کنم: بیایید بروید یک‌کاری بکنید و کاسبی‌ای بکنید و راه خودتان را بروید و کار به هیچ‌کاری نداشته‌باشید! بیایید دین خودتان را حفظ کنید! بیایید ما مانند آن اصحاب‌کهف باشیم، دین‌شان را حفظ کردند، قرآن پاداش به ایشان داد [و] قرآن تأییدشان کرد. مگر این‌ها عالم بودند؟! مگر مجتهد بودند؟! مگر این‌ها چه‌کسی بودند؟! مگر امام‌زاده بودند؟! چرا ما متوجّه نیستیم؟! مردم عادی بودند، آمدند [و] رفتند دین‌شان را حفظ کردند. حالا امام‌حسین (علیه‌السلام) این‌جا می‌بیند، صحبت می‌کند، تأیید می‌کند، قرآن هم تأییدشان می‌کند. بیایید شما از آن‌ها باشید که قرآن شما را تأیید کند! بیایید ارکان دین را اطاعت کنید!

رفقای‌عزیز! بیایید حرف من را بشنوید! والله! امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: هیچ‌کس نمی‌داند ولایت ما؛ یعنی محبّت ما را [که] چیست؟! می‌گوید: هیچ‌کس نمی‌داند. آیا درست می‌گوید؟! می‌گوید: وقتی جان توی گلویتان می‌آید؛ آن‌موقع آدم چشمش به طاق افتاده، دوستی امام‌صادق (علیه‌السلام) و دوستی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و دوستی زهرا (علیهاالسلام) را آن‌جا نشان‌تان [می‌دهد]؛ آن‌موقع [نشان‌تان] می‌دهد. چرا آن‌موقع [نشان] می‌دهد؟! [چون الآن] ما سر در نمی‌کنیم. ما الآن فهمش را نداریم، کمالش را نداریم، آن‌موقع هم حسرت می‌بریم؛ آن‌موقع حسرت می‌بریم؛ اما می‌گوید آن‌موقع می‌دانید [می‌فهمید که] محبّت ما یعنی‌چه؟ حالا آیا ما محبّت این‌ها را به چه‌چیزی می‌فروشیم؟! فدایتان بشوم! قربان‌تان بروم، آیا هنوز؟ (نزدیک شب‌عید است، نمی‌خواهم شما را ناراحت کنم.) والله! تو کوچه‌های مدینه می‌گشتم، هنوز ناله‌های زهرا (علیهاالسلام) را می‌شنیدم! باور کن من چه‌جور سر می‌کردم؟! می‌گفتم: زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) توی این کوچه‌ها رفته. آن‌جا بیت‌الأحزان رفتم، خدا می‌داند چه به سرم آمد؟! یعنی همه‌اش زهرا (علیهاالسلام) در قلب من بود، همه‌اش زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را یادم نمی‌رفت.

چرا می‌گویند صوت داوود را می‌خواهند ضبط کنند؟! عدّه‌ای از خارجی‌ها هستند، دارند زحمت می‌کشند [که] صوت داوود را از جوّ عالم بگیرند. آیا ناله‌های زهرا (علیهاالسلام) در جوّ عالم نیست؟! آیا «هل من ناصر» حسین (علیه‌السلام) در جوّ عالم نیست؟! حالا تو [به] آن‌جا [مکّه] می‌روی؛ آن‌وقت تلویزیون و ویدیو می‌خری؟! چه شیعه‌ای هستی؟! مگر آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نمی‌گوید: یا جدّاه! گریه می‌کنم، اگر اشک چشمم تمام شود، خون گریه می‌کنم؟! ما چه شیعه‌ای هستیم؟! والله! ما شیوه‌ایم ! آن [امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)] دارد گریه می‌کند؛ [اما] تو داری می‌رقصی!

چه‌طور صوت داوود را می‌گیرند؛ اما ناله‌های زهرا (علیهاالسلام) را نمی‌گیرند؟! ناله‌های زینب (علیهاالسلام) را نمی‌گیرند؟! والله! بالله! دوست‌علی (علیه‌السلام) باید تو [ی] لبش خنده باشد؛ اما در دلش مانند آتش خالوریزه باشد؛ آن‌وقت آن‌است که اتّصال به ولیّ‌الله‌الأعظم (عجل‌الله‌فرجه) می‌شود؛ آن‌است که ثواب هزار شهید به او می‌دهد، لبت خنده باشد؛ اما در دلت گریه باشد. خنده روزی دارد که آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید [و] احقاق حقّ از دشمنان زهرا (علیهاالسلام) کند. خنده آن روزی است که بیاید احقاق حقّ از دشمنان حسین (علیه‌السلام) کند. خنده آن‌روز می‌آید که بیاید از دشمنان زینبِ اسیر کند. إن‌شاءالله خواهد آمد!

رفقای‌عزیز! چرا می‌گوید منتظرِ امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، این‌همه ثواب دارد؟! چرا می‌گوید [اگر] امام‌زمانت را نشناسی، به زمان جاهلیّت می‌میری؟! [این] یعنی‌چه؟! آیا ما امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را می‌شناسیم؟! رفقای‌عزیز! شناخت امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) این‌است که من دارم می‌گویم: [باید] منتظر باشی. هر سر و صدایی بلند شد، دنبالش نروید! منتظر آن [امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)] باشید!

یا علی
  1. ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ (سوره الكهف، آیه 9)
  2. «علیکم بأداء الأمانة فَوَ الّذی بَعَثَ محمّداً بالحقّ نبیّاً لَو أنّ قاتل أبی الحسین‌بن‌علیّ‌بن‌ابی‌طالب ائتمننی علی السیف الّذی قَتَلَه بِهِ لأدیته إلیه»: ادای امانت بر همه‌شما لازم است، سوگند به خدایی که محمّد را به حقّ مبعوث کرده‌است، اگر قاتل پدرم حسین‌بن‌علی همان شمشیری را که با آن مرتکب قتل او شد، به رسم امانت به‌من می‌سپرد (و من از او می‌پذیرفتم) امانت او را اداء می‌کردم./ أمالی صدوق، ص 149
  3. (سوره المائدة، آیه 3)
  4. «کُن فی‌الفِتنة کَابن‌اللَّبون، لا ظَهرٌ فَیُرکَب و لا ضَرعٌ فَیُحلَب: در فتنه‌ها مانند شتر دوساله باش! نه پُشتی دارد که سواری دهد و نه پستانی تا او را بدوشند.»/ نهج‌البلاغه، حکمت 1
  5. «األزِم بَیتَک و کُن حلساً من اَحلاسه و اسکُن ما سَکَنَ اللّیل و النّهار فَإذا بَلَغک أنّ السُفیانی قد خَرَج فَارحَل إلینا وَلَو علی رِجلِک: ملازم خانه‌ات باش و همانند فرشی از فرش‌های خانه‌ات در خانه بمان و مادامی که شب و روز ساکن است (و صیحه مخصوص آسمانی را نشنیده‌ای) ساکن باش؛ ولی هنگامی‌که خبر به تو رسد که سفیانی خروج نموده، به‌سوی ما بیا هرچند با پای پیاده باشد.»/ بحارالأنوار، ج 52، ص 303
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه