شناخت ارتباط با ولایت
شناخت ارتباط با ولایت | |
کد: | 10307 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1385-08-13 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 12 شوال |
أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم
العبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیّبنالحسین و أولاد الحسین و أهلبیت الحسین و رحمةالله و برکاته
ما یک دو هفتهای است که راجعبه اشیاء صحبت میکنیم، حالا [بحث را] روی بهاصطلاح اتّصال آوردیم، فلانی! چه بود؟ ارتباط. امیدوارم خدا شما را تأیید کند! ارتباط. من به تمام آیات قرآن! نمیتوانم ولایت را افشا کنم؛ یعنی بهقدری ولایت بالاست [که] نمیتوانم. من باید این آرزو را به گور ببرم [که ولایت را افشا کنم]. نه اینکه شما، جوانانی در مجلس هستند، یکوقت اینها افشا میکنند، ذوقیاند. او نمیداند که آن [کسی] که دارد [این حرف را] به او میگوید، اصلاً اهل این [حرفها] نیست. ذوقی [است]، خیال میکند اهل این [حرفها] است، نه والّا [نیست]؛ اینقدر ولایت بالاست.
چند چیز است [که] خیلی بالاست: یکی امامحسین (علیهالسلام) است، قضیّه امامحسین (علیهالسلام). هیچبشری درک امامحسین (علیهالسلام) را نمیتواند بکند. یعنی یکقدری [در این قضیّه] جلو برود، اعتراض به خدا میکند. یعنی آدم، بشر نمیتواند پِی به امامحسین (علیهالسلام) ببرد؛ یکی [هم بشر] پِی به حقیقت قرآن نمیتواند ببرد. به تمام آیات قرآن! من حرف جلد قرآن را میزنم؛ نه اینکه نتوانم بزنم، اینرا هم به شما بگویم، خدا بهمن داده؛ اما من حرف حقیقت قرآن را نمیتوانم بزنم، حرف جلدش را میزنم. ائمه (علیهمالسلام) را هم حرف چیزشان را میزنم، که این جسمشان از علیین است، از علیینشان [حرف] میزنم. توجّه میفرمایید؟ اسلام را، از اسلامِ واقعیِ اسلام، من نمیتوانم [حرف] بزنم. از اسلام، یکقدری با اسلام مراعات میکنم [و حرف] میزنم؛ پس من نمیتوانم [حرف] بزنم، اینرا هم میگویم، نه که نتوانم [حرف] بزنم. به تمام آیات قرآن! میتوانم [بزنم، اما] نمیتوانم بگویم. چرا؟ طرفدار ندارد. عزیزان من! امروز اگر آدم میخواهد یکحرفی بزند، باید طرفدار داشتهباشد. حالا تو بگو مگر [تو] اتّکایت به خدا نیست؟ چرا. چرا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در چاه [حرف] میزد؟ [مگر] اتّکایش به خدا نبود؟ خب [مردم] کشش ندارند. هر حرفی بخواهی بزنی، میبینی که [نمیکِشند]. الآن هم مثل استخوانی که در گلوی من گیر کرده، [نمیتوانم حرف بزنم]، خوبها به آن اعتراض میکنند. خبر ندارد که، خبر ندارد که این حرف یعنیچه؟
الآن خدمت یکی از رفقایعزیز خودم بودم، نور چشم خودم، همهتان نور چشم من هستید. گفتم من دارم داد میزنم، چرا نمیفهمند؟ اگر تو دخترت را اینقدر [بیرون] روانه نکنی، که نمیآید افسر بشود، اینجایش نمره [درجه] بزند. تو روانه میکنی، این خوب نیست که من یکوقت عصبانی میشوم، توی سر خودم میزنم، من کاری به کار کسی ندارم. یکی از بدبختیهای من ایناست، حرفی که هست، خدا یکچیزی بهمن داده، آنکه میخواهد بشود [را] من [از قبل] میفهمم. امشب نگویید یارو ادّعا میکند، بهدینم! راست میگویم. ببین باباجان! [متقی] خیلی رئوف است، پدرجان! قربانتان بروم، عزیز من! آنوقت از من ناراحت میشوند. تو روانه میکنی [این زن را که] الآن این افسر [شده]. این دیگر زنِ توی کوچه و خیابان است، دیگر این زنِ توی خانه نیست، این دیگر ولایتپرور نیست. ایناست که من میدانم، ایناست که خب این حرفها که من میزنم، یکیاش ایناست. عزیز من! قربانت بروم، فدایت بشوم، خدا بچّههایتان را به شما ببخشد! خدا دخترها را به شما ببخشد! خدا پسرها را به شما ببخشد! خدا شما و پسر و دخترتان را به ولایت ببخشد! که اینها تا قیامقیامت زنده باشند، تا قیامت زنده باشند، چرا [آنها را] میمیرانید؟ (صلوات بفرستید.)
من دارم میبینم، این باغی که تو داری میکاری، درختهای انگورگونه خیلی تویش درست کردی، دکترجان! قربانت بروم. امسال این الحمد لله معجزه بود، چقدر ایشان انگور آورد [و] مردم خوردند؛ اما من میفهمم که این باغ اگر در دست [شخص] دیگر باشد، این انگور را شراب میکند، من اینرا میفهمم. تو توجّه نداری، قربانت بروم، (صلوات بفرستید.)
شماها شجره توحیدید، خدا شماها را پاک خلق کرده، تمامتان شجره توحیدید. [خدا شما را] پاک خلق کرده، کجا نجس میشوید؟ آنموقعی که امر خلق را اطاعت کنید. تو باید عزیز من! امر خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت کنی. به تمام آیات قرآن! به دین یهود و نصارا بروم [اگر دروغ بگویم]، من شما را خیلی میخواهم. ببین یک جوانهایی را دیدهبوسی با آنها میکنم، به عقل خودم، میگویم نگهشان دارم. میگویم اینها را نگهدارم، با محبّت با آنها حرف بزنم، من را دوست داشتهباشند، بلکه اینها را نگهشان بدارم. آخر چه بگویم؟
از بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) فتنههایی بهپا شد. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) سرِ قبرستان آمد، گفت: مردهها! خوش به حالتان که مُردید! بعد از من فتنههایی بلند میشود، آن مردم به آن فتنهها مبتلا میشوند. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) چقدر خوشش آمد؟ مگر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نمیخواهد مردم [زنده] باشند؟ مگر من نمیخواهم شما [زنده] باشید؟ چرا قربانتان بروم. به تمام آیات قرآن! [اگر] بشنوم [که] یکذرّه شما ناراحتید، بچّهتان، زنتان، بچّهتان ناراحت است، بهدینم! من ناراحتم، بهایمانم! من ناراحتم. من شما را دین خودم حساب میکنم، شما را ولایت خودم حساب میکنم. خدایا! اگر من دروغ میگویم، من را به دین یهود بمیران! اینقدر من شماها را میخواهم. من یکوقت تندیای، چیزی میکنم، خیال نکنید [که شما را نمیخواهم]، من امشب دارم واقعیّات را برای شما نقل میکنم. چرا؟ شماها پشت پا بر عالم امکان زدید، دست بر دامن ولایت زدید. حالا هم باید جان من! خیلی مواظب باشید! پس چه بود؟ ارتباط.
پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: [دو چیز بزرگ در بین شما میگذارم]. وقتی گفت دو چیز بزرگ میگذارم، اینجوری نکرد [که دو انگشت متفاوت یک دست را نشان بدهد]. ببین اینجوری کرد، [دو انگشت یکسان از دو دست را نشان داد]، گفت: یکی قرآن است [و] یکی عترت من است؛ یعنی اگر این قرآن توأم با عترت نباشد، این سازندگی ندارد. من میخواهم امشب بگویم نه [اینکه] خیال کنید [که] من با قرآن چیزم [مشکل دارم]. وقتی [قرآن] سازندگی دارد [که] شما هم امر قرآن را اطاعت کنید، هم عرض بشود خدمت شما، امر ولایت را اطاعت کنید. قرآن، کلام خداست. امشب میخواهم یکچیزی بگویم که إنشاءالله، امیدوارم که شما ما را عفو کنید!
اوّل کسیکه ارتباط را قطع کرد، این دو نفر بودند. حالا ایناست که شما باید عزیز من! قربانتان بروم، در کار که هستید، [ارتباط شما قطع نشود]. چرا به شما میگوید نیمساعت فکر، بِه [یعنی بهتر] از هفتاد سال عبادت است؟ این یککاری تجدّد کرد، فکر را از شما گرفت. چه به تو داد؟ نمیدانم چه چیزِ نمیدانم آسمانی داد، تلویزیون رنگی و یا اینها؛ میروید در آن، تو باید بروی در فکر. نمیدانید اینکه من میگویم، مِنبعدش را میدانم، به تمام آیات قرآن! اگر شما [جای من] بودید، اصلاً انفجار میکردید. باز هم آنها خودشان، من را نگهداشتهاند [که] من انفجار نمیکنم. تو اوّل باید بروی نیمساعت فکر بکنی، میروی پای آن بیصاحبمانده. هر روز هم یکچیزی برای شما درآوردهاند. تو نیمساعت برو فکر کن! میگوید ثواب هفتاد سال عبادت داری؛ یعنی فکر کن از کجا آمدی؟ کجا میخواهی بروی؟ هدف خدا از تو چیست که تو را خلق کرده؟ عزیز من! خدا هدف دارد، بفهمی که چیزی، ارتباطت را قطع نکنی.
حالا خدا تمام خلقتش تنظیم است، ما اصلاً تنظیم را توجّه نداریم. من یک پارهوقتها از دست خوبها ناراحت میشوم، نه از دست بدها. چرا؟ خوبِ رفته مقدّس شده، خوبِ مقدّس شده. حالا چطور مقدّس شده؟ امر خلق را اطاعت میکند. تمام اهلکوفه مقدّس شدند، به حرف شریحقاضی رفتند، حسین (علیهالسلام) را کشتند. چرا اینطرف و آنطرف میروی؟ چرا آرام نداری؟ در دنیا چهخبر است؟ اینها ارتباط را قطع کردند. ارتباط با ولایت را قطع نکنید! عزیز من! چرا ارتباط با او میروی [برقرار میکنی؟] [چرا] ارتباط با کسی دیگر برقرار میکنی؟ چرا عزیز من! ما یواش، یواش داریم اینکارها را میکنیم؟ (یک صلوات بفرستید.)
حرفی که میخواهم بزنم، [در مورد ایناست که] الآن اینها دوباره خیلی نامههایی میدهند، که میخواهند پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) را خیلی بهاصطلاح افشا کنند و از این حرفها. اما این آخرالزّمان، گفت: موشی [اگر در امّتهای قبل، در] سوراخ برود، [اینزمان هم] میرود، الأن همان زمان است. (آنزمان را من میگویم، نه اینزمان را) اینقدر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را افشا کردند [که] علی (علیهالسلام) را کوچک کردند. من امشب یکچیزی به شما میخواهم بگویم، اینکه میگویم نمیتوانم [حرفم را] بگویم، یکیاش را میخواهم امشب بگویم. اگر پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) به معراج رفت، خدا میخواست آن «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ، یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۱] [را نشان مردم بدهد]. ممکناست که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) صدها [بار به] معراج رفته [باشد]، اما [در این] معراج، میخواست مردم بفهمند، [به همین علت] از خانه اُمّالسلمه، [آشکارا] رفت. بُراقی آمد، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) سوار شد، رفت. حالا [خدا به مردم] میخواهد بگوید، حالا که [پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) معراج] رفته، وقتی میخواهد بیاید، حرفهای پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را قبول کنند. اما الآن میگویی [اینکه میگویم] جسارت است: پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) با بُراق رفت، با وسیله رفت؛ اما علی (علیهالسلام) آنجاست، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آنجاست. کجا آنجاست؟ آخر خدا تمام علمش را که به نبیّ نداده که، یک [مقداری] داده؛ یک قدریاش هم میگوید من به تو دادم، من به تو دادم. [۳] [این] یعنیچه؟ یعنی تو چیزی نداشتی که. هیچکس چیزی ندارد، همه اینها از خدا داده میشود.
حالا آصف که به چشم هم نزدن تخت بلقیس را آورده، [سلیمان به او] میگوید با چه آوردی؟ میگوید با قدرتِ الله، اما من ذراتی علم کتاب دارم. یعنی با قدرتِ الله من [تخت را] بردم، اما با هستی ولایت بردم، نه با [نیروی] خودم؛ با هستی ولایت تخت بلقیس را آوردم. تو چهچیز میبری؟ تو هنوز پابندی عزیز من. یک تخت، میترسم تند بشود. هنوز انسان نیستیم ما، آن انسان واقعی که طیور در امرت باشد [نیستیم]. مگر سلیمان نبود [که] طیور در امرش است؟ همه در امرش است؟ درباره شیعه واقعی [هم] هست. من یک استخارهای کردم، خوب نیامد که به شما بگویم چهخبر است؟ شیعه تا کجا میتواند برود؟ تا «قاب قوسین او ادنی» یک شیعه میتواند برود، اما شیعه باشد. این خدای تبارک و تعالی، محل وحیاش از عرش خدا بالاتر است. ایناست که من [میخواستم بگویم]، استخاره اشارهاش عیبی نداشت. من دیدهام آنجا را، از عرش خدا بالاتر است. آنطرف بود خدا، اینطرف بود علی. آنوقت از آنجا اطلاعیهای نازل میشود به عرش. آنوقت جای دوازدهامام، چهاردهمعصوم، باز در عرش خداست، آنها اطلاعیه نازل میکنند به کل خلقت.
این عالم را من دارم میبینم، به تمام آیات قرآن، این دنیا مثل یک ذراتی است. اینقدر خدا چیز دارد که من چشمم دارد آنها را میبیند، این دنیا یک ذرات است. تو چرا برای ذرات میروی نمیدانم لهو و لعب بخری؟ بدبخت بیچاره، بیا آنطرف خط. چرا؟ عالمی را باید ببینیم. عالمی را اگر ببینی، به اینها نمیرسی، تو پابندی. مگر میتواند آدم این حرفها را بزند؟ آن سیبی که [برای پیغمبر در معراج] آورد، مگر علی آنجا بود که این نصف سیب را برداشته؟ حالا پیغمبر دارد میرود، میرسد به یکجایی. [میگوید] جبرئیلا بپر اندر پِیام، [جبرئیل میگوید] رو رو من حریف تو نیام. من تا همینجا میتوانم بیایم، من بالاتر نمیتوانم [بیایم]. [آنجا] میلیارد، میلیاردها بالاتر است. کجا را دیدی؟ حالا میگوید [به] جبرئیل، چرا؟ میگوید من اینجا خلاصه حمل میکنم آیات قرآن را از برای تو، ای رسولاکرم. از کجا حمل میکنی؟ از اینجا. بزن پرده را کنار، پرده را میزند کنار، میبیند علی آنجاست. آنچه را که آیات نازل میشود در تمام خلقتها، نه دنیا، (دنیا مثل یک آبشوره میماند، من دارم میبینم، والله میبینم) ، حالا [آنچه] نازل میشود، از اینجا من نازل میکنم. آنچه که آیات هست باید اول به علی نازل شود، به ولایت؛ چونکه ولایت از نبوت بالاتر است، بعد به نبوت نازل بشود. اما پیغمبر هم ولی است، پیغمبر هم ولی است. ولی [بودنِ] ایشان الان سر جای خودش است، اما پیغمبر، پیغمبرِ نبی است. کجا این حرفها به گوشتان میرسد عزیز من؟ الان پیغمبر، پیغمبرِ نبی است، نبوت را باید ابلاغ کند. تا زمانیکه اینمردم رشد نکردهاند، مگر توان داریم ما [که من] بگویم؟ من بهدینم قسم، از جلد قرآن با شما میگویم. دوباره تکرار میکنم، از لباس علیینِ ائمه برایتان میگویم. تکرار میکنم، من نمیتوانم از قرآن برای شماها بگویم، نمیتوانم. یکوقت، الان نگفته حرف من جُرم است؛ وای به حال اینکه بگویم، جُرم جُرمتر است. صلوات بفرستید.
حالا میگوید [وحی از] اینجا میآید. محل وحی خدا و قرآنمجید [اینجاست]، اول به علی نازل میشود. چرا؟ وقتی نگاه توی این عالم میکنی، میفهمی خدا چقدر ولایت را دوست دارد. از کجا [افشا] شد این ولایت؟ ولایت از کجا افشا شد؟ از آنجا که [خدا] صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را آورد در این دنیا، عصمت به اینها داد. ما عزیزان من، سابقهمان یکقدری ناجور است. ببخشید قربانتان بروم، فدایتان بشوم، ما سابقهمان ناجور است. چونکه اولِ ابتدای عالم، به او [آدم ابوالبشر] گفت که نزدیک شجره نرو، رفت. حالا رفت نزدیک شجره، سیصد سال انداخت او را کنار. حالا چرا؟ آن تولید بود که قابیل بهوجود آمد. این نکته خیلی حساس است، دلم میخواهد دکترها توجه کنند، آقایان همهشان توجه کنند. خیلی این نکته حساس است، قابیل، هابیل را کشت. ما از نسل قابیلیم، ما از نسل هابیل نیستیم. ما از نسل قابیلیم، آن صفات توی ما هست. الان بگو چرا صد و بیست و چهار هزار پیغمبر اینجوری نیست؟ وقتی خدا توجه کرد [که] اینها یک همچین چیزی تویشان است، خدا عصمت داد به پیغمبرها. صلوات بفرستید. آن عصمتی که به آنها داد، از اینجا قطع شد، از آن آدمکشیِ قابیل [آنها قطع شدند]. شما قرآنمجید بخوان قربانت بروم، امشب برو قرآن بخوان یا فرداشب. ببین ما از نسل چهکسی هستیم؟ آن تولیدی که [خدا] گفت نزدیک این درخت نرو، [اما آدم رفت،] شد قابیل.
تو تولیدت که پای لهو و لعبی چه میشود؟ نسل تو چه میشود؟ چرا توجه نداری؟ چرا آرام نیستی؟ چرا فکر نمیکنی؟ بیا امشب شبی است که دیگر حالا این حرفها دارد به دهان من جاری میشود. پسرت را خیلی دوست داری، دخترت را خیلی دوست داری، باید هم دوست داشتهباشی. درود خدا به روح حاجشیخعباس تهرانی باشد، یکشب گفت حسین، الان از زمانجاهلیت بدتر است. زمانجاهلیت دختر را خاک میکردند، حالا دختر میشود افسر، من اینرا میگویم. حالا دختر اینجور میشود بیدین، این تولیدش میشود بیدینی. چقدر از این [بیدینی] درمیآید؟ پس بیدینی از آدمکشی بالاتر است. اگر دختر [یا] پسر شما بیدین شد، بدان خیلی بد است. عزیز من بیا کارکردت [لاالهالاالله] باشد، چرا کارکرد من اینجوری بود؟ موادی جلویم بود، (مواد همین غذاهاست و همینهاست، اینها که شما تناول میکنید، مواظب باش حرام نباشد) حالا همچین میکردی، صورت میشد، میگفت لاالهالاالله. تو باید شجره لاالهالاالله درستکنی، این چیست بچهها اینها؟ بیحیایی میشود، [شخصی] چهل سالش بود نمیدانست [چطور عروسی کند، حالا بچه] پنج سالش است، دارد کارهای زشت میکند. آن تولیدِ توست که فرمان نبردی، غذایت را حلال [کسب] نکردی، حرام کردی، چشمت را به حرام انداختی؛ آن عصاره توست، بچه اینجوری میشود. فردا جواب خدا را چه میدهی؟ گفتم این آقا رفته کربلا، [میگوید] بله بنده رفتم کربلا، رفتم یک بلد داشتم، گفته قبر موسیبنجعفر آناست، زیارت کردم. والله، بالله، زیارت شعار است. اصل آناست که تو امر آنآقا را اطاعت کنی. مگر چندینسال خدمت پیغمبر نبودند؟ پیغمبرکُش شدند. چرا؟ تو کجا میروی؟ من نمیگویم نرو.
الان یکروایتی داریم، یکنفر بود، این آقا خیلی مالیات بدهیاش بود، بروید در این کتابها نوشته. آمد خدمت امامصادق، گفت آقا این [حاکم] بالاخره عوض شده. اگر این مالیات من [را بخواهد بگیرد]، هستیام میرود. [امام] یک نوشته نوشت، به او داد. گفت ای حاکم، حالا هرچه بود، این برادر دینیات است، خوشحالش کن. وقتی [حاکم] این نامه دستش رسید، (ببین این [امام] به حاکم ولایت دارد) کاغذ را بوسید، از حقوق خودش اینها را همه را پرداخت کرد. یکچیزی به او داد، هی گفت خوشحال شدی؟ دوباره به او داد، گفت خوشحال شدی؟ عجیب ایناست، این روی فرشی که نشستهبود، این کاغذ امامصادق را داد دستش، گفت چونکه این کاغذ روی این فرش بهمن رسیده، این فرش هم مال تو. حالا ببین چه میگوید امامصادق؟ حالا تو پانصد هزار دفعه برو مکه، پانصد هزار دفعه برو کربلا، پانصد هزار دفعه برو مشهد، ببین امام چه میگوید؟ گفت خوشحالت کرد؟ گفت آره. گفت من خوشحال شدم، مادرم زهرا [خوشحال] شد، تا دوازدهامام، چهاردهمعصوم خوشحال شدند؛ چونکه یک شیعه را خوشحال کرد. کجایی؟ چرا شیعه اینهمه احترام دارد؟ این شیعه وصل به ولایت است. مگر ولایت [را میتوان افشا کرد؟] گفتم، من دارم جلدش را میگویم برایتان. این [شیعه] وصل به ولایت است، حالا یکدانه شیعه [خوشحال شده]، [امام میگوید] همه ما را خوشحال کردی. کجا [امام را] خوشحال کردی؟ حالا خیال [کردی شیعهای؟] تو عبادتی شدی نه ولایتی.
گفتم، دوباره تکرار میکنم، زیارت شعار است. ما باید شعار بدهیم در مردم، ما اینها را دوست داریم، قبرشان را هم دوست داریم، قبرشان را هم میرویم زیارت میکنیم. اما اصل، امر آن امام است [که] زیارت کنی، کجا کردی؟ الحمدلله، شکر ربالعالمین، من تشکر از همه میکنم، بهخصوص جوانان. همه پول دادند، افطاری دادند، پول دادند افطاری بدهیم، گوسفند بدهیم، چیز بدهیم.
آقای حاجابوالفضل، آن گوسفندی که گفتی دوتا بیاورد، امروز یکی آورده، گفته امروز، گفتم فردا؛ بگو سه تا بیاورد، بدهیم به فقرا. قربانت بروم، خدا عاقبت آنها را بهخیر کند که پولش را دادند. این حاجابوالفضل هم تکرار میکنم، به حضرتعباس، وقف امامحسین است. من خیلی دوستش دارم، هر که ابوالفضلِ من را دوست دارد، دوستش دارم. الحمدلله، شکر ربالعالمین، چرا دوستش دارم؟ وقف امامحسین است. همهاش میآید میگوید آقاجان بگو، آقاجان بگو. یکچیزی را برمیدارد تا یزدانشهر میرود [میدهد]، اصلاً هیچ تمنایی ندارد. یک کارهایی هم افراط، تفریط میکند، حالا یکهو باد به خودش نکند من دارم تعریفش را میکنم. گوشت به او دادم ببرد خانه، رفته داده به یکیدیگر. خب پس یک خردهاش را بردار برای خودت، [میگوید] بابا حالا ما داریم. صلوات بفرستید.
پس اول کسیکه ارتباط را قطع کرد، این دو نفر بودند. حالا خدا دست برنداشت که، حالا گفتند بیایید نماز کنیم، روزه بگیریم، حج برویم، حج اینجوری است. هی اُرد خواندند برای اینها، هی اُرد خواندند، توجه میکنید؟ حالا یکدفعه خدا گفت اینها مرتد و کافرند، یکدفعه خدا گفت اینها مرتد و کافرند. چرا؟ ارتباط را قطع کردند. پس مواظب باشید عزیز من، ارتباط را قطع نکنید. حالا دارم به شما هم میگویم که [مواظب باشید]. تمام ممکنات، خودِ قرآنمجید، خودِ امیرالمؤمنین، خودِ پیغمبر، خودِ اسلام، خودِ تمام اشیاء خلقت، اینها همه ارتباط به خدا دارند. حالا که ارتباط به خدا دارند، امیرالمؤمنین ببین چه میگوید؟ یا کمیل، دست و جوارح خودت را در نزد خدا بگذار؛ نمیگوید در نزد من. حالا که میگذارد، یکدفعه خدا فرمان میدهد، میگوید در نزد علی بگذار. اصلاً من میخواهم به این اهلتسنن بگویم، انالله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما، مگر [خدا] نمیگوید تسلیم [پیغمبر] بشوید؟ اما تسلیم جسم پیغمبر یا تسلیم امر پیغمبر؟ تو تسلیم جسم پیغمبر شدی، حالا میگوید که مرتد و کافری. چرا؟ تسلیم امر پیغمبر نشدی، امر پیغمبر علیبنابوطالب است. صلوات بفرستید. چرا؟ امیرالمؤمنین مقصد خداست. الان گفتم که اینها میخواهند خیلی بالاخره پیغمبر را [افشا کنند]. اگر اینجوری بگویند، خیلی قشنگ است. ما باید هم ولایت داشتهباشیم، هم نبوت داشتهباشیم، هم اسلام داشتهباشیم، هم قرآن داشتهباشیم. نه اینکه [اینها را از هم] جدا کنیم، مثل اینکه [عمر] بگوید حسبنا کتابالله. آنهم مورد لعنت میشود، ما باید همه اینها را قبول داشتهباشیم. صلوات بفرستید.
من عقیدهام [ایناست که اگر ارتباط داشتهباشید، شما را] دین میپذیرد، خدا میپذیرد، اسلام واقعی میپذیرد، اشجار میپذیرد. آسمان شما را میپذیرد، عرش شما را میپذیرد، ابرها شما را میپذیرد، تمام این ممکناتی که در این خلقت تکامل دارد، شما را میپذیرد. کجا میروی طرف خلق بدبخت بیچاره؟ مردم را ملامت میکنی، میگویی تو حالا که وضعت اینجوری است، بیا اینطرف؛ آره بیا تو هم مثل ما مشرک بشو. آره، چهکسی؟ توی آستینیها. (اینکه میگویم حرف را نمیشود [گفت]) توی آستینت است. [از] توی آستینت میگیرد، توجه کن، تو راه خودت را برو.
ببین چهار نفر در آنزمان استقامت کردند، اینها از تمام خلق بالاتر شدند، سلمان و اباذر، میثم. حالا ببین [امیرالمؤمنین] چه میگوید؟ آمده بیرون، میگوید کجا بودی مقداد جان؟ [مقداد میگوید] دو روز است چیز گیر بچههایم نیامده. [امیرالمؤمنین] میگوید [ما] یکروز است [چیزی نخوردیم]، بیا [این پول را] بستان. گرسنگی خوردند و ملامت شنیدند و [دست برنداشتند]. [دشمنان] ریشت از دم سگ بالاتر است یا آن بالاتر است [به آنها] گفتند و خاک [به آنها] ریختند و پالتو [آنها را] کشیدند و اهلآتش شدند. عزیز من از ملامت مردم چیز نکن [ناراحت نشو]. او میخواهد اینرا ببرد آنجا، آنرا ببرد آنجا؛ تو ببین وظیفهات چهچیز است؟ استقامت کردند در مقابل ولایت، حالا میگوید سلمان منّا اهلالبیت، جزء اهلبیت شدند. استقامت داشتهباشید، اگر چهار روز برایتان نیامد. مگر میخواهی چهکنی آخر باباجان؟ من همین فکر را میکنم. حالا چیزی گیرم نیامده، خب یکخرده [خوراکی] در یخچال است بخور، دوباره [جایش] میآید. مگر میخواهی تو چهکار کنی آخر؟ خب الحمدلله خانه که داری، ماشین هم داری، خانم هم داری، دیگر چهچیز [میخواهی]؟ حوریه هم که داری، همهچیز به تو داده. دیگر چه چیزت است هی وِر و وور [میکنی؟] این خوبهایمان وِر و ووریاند، بدها که هیچ. صلوات بفرستید.
پس مواظب باشید، باباجان. اگر طرفدار میخواهید، من طرفدار نشانتان میدهم؛ طرفدار پاک، طرفدار منزّه، طرفدار سر اندر پایش توحید. کجا میروید طرفدار مردم میشوید؟ تو اصلاً مردم را نبین، به تمام آیات من هیچکس را نمیبینم. یعنیچه چیزشان را نمیبینم؟ فرمانشان را نمیبینم. من آقا را دارم الان، مهدی آقا را میبینم، مثل تکه ماه است؛ اما فرمانش بهدرد من نمیخورد. اگر به تو بگوید میگویم هان، صلوات بفرستید. فرمان خلق باطل است، مگر او هم مثل یاورهای امامزمان باشد، فرمان ولیالله الاعظم را بگوید. اگرنه تمام فرمانها باطل است. هیچ فرمانی، فرمان نیست؛ این فرمان ایده خودش است. توجه کنید، تو گنده میبینی آن [خلق] را؛ گنده نیست، بزرگ هم نیست. [بزرگ] میبینی یا نمیبینی؟ چنان باید این دل تو [وصل به ولایت باشد]، چنان باید ولایت در قلب تو تجلی کند، [که] هیچ فرمانی را قبول نکند؛ مگر فرمان خدا و امامزمان را قبول کند، [آنوقت] این قلب، قلب سلیم است. امشب قلب سلیم را برای شما معنی کردم. سلیم یعنی واحد، بهغیر امر خدا و پیغمبر و قرآن را اطاعت نکند؛ هیچ امری را نبیند، هر امری پیشش ذلیل باشد، هر امری پیشش ضعیف باشد، هر امری پیشش گول زدن باشد؛ آن فرمان شیطان است، مگر فرمان خدا. صلوات بفرستید.
عزیز من، تو را خدا مخیّر کرده. چرا؟ من میگویم که مخیّرم، آره [به جبرئیل] میگویم برو باباجان. اصلاً جبرئیل پیش من امنیت ندارد، آیا جبرئیل امنیت دارد یا ندارد؟ چرا، بهقدری این جلوه حضرتزهرا جلوه کرد، آن جلوهاش کم شد. تو جلوه نمیدانی چیست. حالا آنجا گفت، گفت مگر ممکناست که یک همچین بشری به جبرئیل بگوید برو؟ من کاری به جبرئیل ندارم. آیا جبرئیل میتواند من را در بهشت ببرد؟ آیا جبرئیل میتواند گناه من را بیامرزد، مرتیکه نادان؟ بهتر شدی؟ جبرئیل چهکارت میتواند بکند؟ جخ یک وحیای نازل میکند. اصلاً خودِ جبرئیل، نوکر شیعه است. اگر من گفتم، تند میشود. توجه کنید باباجانِ من، یکی گولتان نزند. در صورتیکه او وحی مُنزل را میآورد. من گفتم که آنجا در آن نوار، که اگر کسی جبرئیل به او نازل میشود، خب ما هم نوکرش هستیم. آیه قرآن بود، چه بود؟ انّا انزلناه فی لیلةالقدر، و ما ادراک ما لیلةالقدر، لیلةالقدر خیر من الف شهر، تنزّل الملائکة و الروح. هر کس جبرئیل به او نازل میشود، خب ما هم نوکرش هستیم. تو چهکارهای میآیی این حرفها را میزنی؟ تو چرا میگویی من؟ من هم میگویم آره. صلوات بفرستید.
بابا حرف والّا خیلی خوب است، به حضرتعباس خیلی خوب است. من که خوبیاش را میبینم، میگویم الان چهار نفر به تو سلام میکند، چهار نفر عزتت میکند، خب بالاخره بشر یکچیزی دارد، از این حرفها تویش هست. مگر یک بشری که دیگر قشنگ خدا و پیغمبر تصفیهاش کردهباشد. تصفیه دیگر، مثلاً این آبی که الان تصفیه هست، دیگر تصفیه بالای این تصفیه نیست. این دیگر الان شیرین شده، درستاست؟ اگر شما هم تصفیه بشوید، تصفیه بالای آن تصفیه نیست دیگر. توجه میکنید من چه میگویم؟ حالا عزیز من، قربانتان بروم، من میگویم بیایید توی آنجا، حزب خدا بشوید، حزب ولایت بشوید، حزب قرآن بشوید. بیاییم به اینها اتصال بشویم، خودمان را از خلق جدا کنیم. خودت را از هوا جدا کن، خودت را از ساز جدا کن، خودت را از تجدد جدا کن، خودت را از آنکه خدا نگفته جدا کن، خودت را به آنکه خدا گفته وصل کن.
خانمهای عزیز برای شما هم میگویم، این تجدد پدر ما را درآورد. تو حساب بکن که چهکسی را قبول داری؟ اگر یک آقایی گفت رویت را نگیر، خب این میگوید نگیر. آیا حرف پیغمبر و زهرا درستاست یا حرف این؟ تو باید توی ولایت باشی، نه ولایتت را بخواهد یکی بگیرد. تجدد، ولایتِ ما را گرفت عزیز من، قربانتان بروم. من، ببین به خدا چه میگویم؟ من میگویم اگر من [را] بهشت بخواهی ببری، من را بهشت ببری، یکذره کمِ محبت خودت بگذاری، بهمن جفا کردی. من که دیگر گوش به تلویزیون و ویدیو و این بساطها نمیدهم که. تو باید اینجور بشوی، کاری به کار کسی نداشتهباشی، قربانت بروم. اصلاً خودفروشی ایننیست که بعضیها میگویند، خودفروشی [ایناست که تو] خودت دینی، خودت را میفروشی. چرا میفروشی به لهو و لعب؟ چرا به خلق میفروشی؟
عزیز من، تو بلبل باغ ملکوتی، نه از عالم خاک. تو باید در جو عالم بپری. به تمام آیات قرآن، من از تمام آسمانها رفتم یکدفعه بالاتر. تو هم روحی، این چیزی نیست که، هنوز این چیزی نیست که. تو اگر عضو امیرالمؤمنین بشوی، خب امیرالمؤمنین آنجاست، تو هم هستی. مگر نمیگوید اگر عضو ما باشی [به ما اتصالی]؟ اما میگوید در زمانیکه گناه نکردی، [اگر گناه کنی جدا میشوی]. خیلی والله بدبختی، به روح تمام انبیاء شما ناراحت میشوید، اگر نه من تا بتوانم میخواهم توی سر خودم بزنم که چرا چشمباز دارید میروید توی جهنم، چشمباز دارید از علی جدا میشوید، چشمباز دارید از توحید جدا میشوید، چشمباز دارید از نبی جدا میشوید. صلوات بفرستید. چرا ما [جدا] میشویم قربانتان بروم؟ ساکت باش، آرام باش. [پیغمبر] گفت آنزمان واجباتت را بهجا بیاور، ترک محرمات [کن]، منتظر امامزمانت باش، برو کنار. یک گوشهای بیا، بگو کِی میشود آقا بیاید؟ این درستاست. نرو اینطرف، آنطرف. کجا میروی؟ کجا رفتند؟ چه شدند؟ بهغیر از لعنت برای خودشان وقتی [که] جدا شدند به بار آوردند، مگر کار دیگر به بار آوردند؟
من میگویم استقامت داشتهباش، من میگویم شما باید ولایت را مطلق بدانید. یکی خدا مطلق است، یکی ولایت، یکی قرآن. مطلق بدانیم یعنیچه؟ مطلق یعنیچه؟ پیشوایی مطلق یعنیچه؟ [یعنی] هیچچیز دیگر در کنارش نیست. احسنت به شما، احسنت به شما. اما تو کنارش میآوری، حرف من سر ایناست. او مطلق است، تو کنارش میآوری. میگویی این نمیدانم نود سال است نمیدانم چهکار کرده، اینموقع میآوری او را این بغل. همانجور که آوردند دیگر، مگر ابوموسی اشعری را نیاوردند بغل ولایت؟ یعنی عبادتکن، زاهد، عابد، [بالاتر] از ابوموسی اشعری نبود. اما آخر خلق، من میبینم یکچیزی تویش است، یک خباثت تویش است. آنموقعکه خوبِ خوب است، یک خباثت تویش است. چرا خباثت تویش است؟ یک من تویش است، یک ریاست تویش است. این خلق، مطلق نیست؛ تو میروی دنبال خلق. حرف من امشب ایناست. تا حالا گفتم اطاعت، حالا میگویم مطلق. امشب اینجوری دارد میآید، چرا میروی؟ پس او را مطلق نمیدانی؛ پیِ یکچیزی داری میگردی، بروی دنبالش.
بهدینم، این ولایت نیست. بهدینم، این ولایت، کامل نیست. من هیچچیز را چیز [مطلق] نمیدانم. احترام [میکنم]، میبینی که چقدر شما را احترام میکنم. به تمام آیات قرآن، من وقتی میخواهم حرف بزنم، خجالت میکشم. میبینم شما سوادتان، کمالتان، دکتریتان، نسبتان، پدرتان، آنچه را که هست، بالاتر است؛ اما کسریِ ولایت دارید. متوجهی دارم چه میگویم؟ کسریِ ولایت ما داریم، پس من میخواهم ولایت شما را، با ولایت کامل کنم، با قرآن کامل کنم، با امر خدا کامل کنم، صلوات بفرستید.
یک صلوات دیگر بفرستید. آنکسیکه وقتی [صحبت میشود] چیز میخورد، یکقدری هوشش جدا میشود، میرود توی این. اگر گفتم [موقع گوش کردن به صحبتها چیز نخورید به این دلیل است]. این صحبتها یک هوایی دارد، یعنی هوایش میگیرد اشخاص را. الان این حرفها هوا دارد، هوایش هست در جو. چرا ملائکه میآید میبیند [دیگر مجلس] نیست، میمالد خودش را به هوای آن؟ آن هوا آنجا جاذبه دارد. آنوقت [فرشته] میرود میپرد، آنها [فرشتههای دیگر] میروند زیارت آن [فرشته که خودش را به هوای مجلس مالیده]. پس حرف ولایت هوا دارد، انشاءالله، امیدوارم، میگویم ما همیشه کسری داریم. حالا کجا بودیم؟ مطلق، حالا شما چهکار کنی که اینجوری بشوی؟ یقین به قیامت داشتهباشی. یقین به قیامت، این قرآن را مطلق میکند. یقین به قیامت، ولایت را مطلق میکند. یقین به ولایت، خدا را مطلق میکند. چرا؟ [چون میدانی] یک روزی باید آنجا جواب سؤال بدهی. اینجوری نیست که [خدا] یکدفعه رهایت کرده. خدا هم در قرآنمجید میگوید تا گفتید لاالهالاالله، ما رهایتان که نمیکنیم.
پس انشاءالله، امیدوارم که شما اینجوری بشوید که به آنجا [حواستان] باشد. من همینجور بودم، من از جوانیام هم همینجور بودم، میدیدم تجاوز بازخواست دارد. اگر شما بفهمید تجاوز بازخواست دارد [دیگر تجاوز نمیکنید]. تجاوز، یعنی یکچیزی است که خدا به شما داده خودت میفهمی [که تجاوز چیست]. تو برمیداری آن چیز را قاطی میکنی، این تجاوز است. اینرا میخواهی بفروشی، دروغ میگویی، گران بفروشی، تجاوز است. اینرا برمیداری نمیدانم اینجوریاش میکنی، تجاوز است. اصلاً خود بشر میفهمد تجاوز میکند یا نمیکند. اگر خود بشر نفهمد، والله خدا مجازاتش نمیکند. خودت میفهمی، آنجا که من در بیابانم، میفهمم این خاکمال یکیدیگر است، این رو نمیریزم، میروم آنجا میریزم. میفهمم اینرا میگوید، چرا؟ به آیه فمن یعمل مثقال ذرة شراً یره، اعتقاد دارم. ما تمام این کارهایی که میکنیم [چون] اعتقادمان به قیامت کم است. حلالها حساب، حرامها عقاب. صلوات بفرستید.
خدایا عاقبتتان را بهخیر کن.
خدایا ما را با خودت آشنا کن.
خدایا ما را بیامرز.
خدایا تو را بهحق آنکسیکه تمام زمان در اختیارش است، اگر نباشد همه عالم فروزان میشود، من یکزمانی بشود، اگر به دو روز [آخر] عمرم است، بتوانم حرف ولایت را بزنم، بتوانم حرف قرآن را بزنم. خدا، بتوانم حرف تو را هم بزنم.
خدایا اگر دو روز از عمر من [باقی] است، باشد. این رفقایم باشند که من وعده به آنها بدهم، بتوانم [حرفم را] بزنم. من والله نمیتوانم [حرف] بزنم. چرا؟ [چون] من طرفدار ندارم، بیچارهام والله. یا میگویند چرا؟ یا اینکه خلاصه پذیرایی ندارند.
خدایا یک پذیرایی به اینها بده، یکوقت هم بهمن بده، من این آرزو را به گور نبرم. حرف ولایت را، حرفِ حقیقت زهرایعزیز را، حرفِ حقیقت امامحسین را بتوانم بزنم. (با صلوات بر محمد)
- ↑ (سوره الأحزاب، آیه 56)
- ↑ (سوره الشرح، آیه 1 و 2 و 3 و 4)
- ↑ «ألم نَشرَح لک صَدرک. و وَضعنا عَنک وِزرک. الّذی أنقض ظَهرک. و رَفعنا لک ذِکرک»[۲]